بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی در پرتو اخلاق (ذکر الله ), شهید سید عبدالمحمد تقوى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     199-5001 -
     199-5002 -
     199-5003 -
     199-5004 -
     199-5005 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     Fehrest -
 

 

 
 

 

next page زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) از شهيد سيد عبد المحمد تقوى

مقدمه ناشر
كتاب حاضر كه عهده دار بحث پيرامون يكى از اساسى ترين مباحث معارف اسلامى است ،تاءليف عاشق شيدائى است كه خود ذكر گويان به سوى الله پركشيد و حيات جاودانهيافت اين دفتر پس از بررسى ، اديت ، اعرابگذارى و اصلاحات ديگر آن را تقديم علاقهمندان مى كند، اميد كه مورد قبول خداى متعال واقع شود.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته بجامعه مدرسين حوزه علميه قم
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
نويسنده اين كتاب شهيد سيد عبدالمحمد تقوى درسال 1342 در بخش سوق از توابع شهرستان دهدشت ، در خانواده اى معروف به علم وتقوا بدنيا آمد، او از تبار علم واز قبيله قلم بود، سنيناوايل جوانى و شگفتگى نبوغ او مصادف با ايام اوج گيرى و پيروزى انقلاب اسلامىبود. او از همان اوايل ، قدرت خلاقه ، خطاب و بيان خود را يكسره در خدمت انقلاب اسلامىقرارداد و در روزگارى كه پايه هاى حكومت اسلامى هنوز استحكام نيافته بود و خناسانانسى از طريق تبليغات مخرب به توطئه مشغول بودند، شهيد تقوى با سخنرانيهاى متينورساى خود در هر مجلس ‍ و محفل به دفاع از آرمانهاى انقلاب پرداخت ؛ بگونه اى كهعليرغم صغر سن ، سخرانيهاى ايشان ، در سطح استان زبانزد خاص و عام شده بود.
روح بلند او كه تشنه كمال بود، او را از نيمه راه تحصيلات متوسطه به حوزه علميهكشانيد، چرا كه او حوزه را گهواره انديشه اصيل اسلامى مى دانست ، و در ضمن تحصيلاتحوزه ، دوره متوسطه را نيز همزمان به اتمام رسانيد.
بايد عمر كوتاه (22 ساله ) او را از زمره اعمار پربركت بشمارآورد؛ شهيد تقوى درسال 1361، اولين قسمت از يادداشتهاى خود را تحت عنوان مجموعه پرسش و پاسخپيرامون مباحث ايدئولوژيك - جلد اول - خداشناسى منتشر كرد - جلد دوم اين مجموعهپرسش و پاسخ ، پيرامون معاد است كه توسط خود آن شهيد تنظيم شده ، و ان شاء اللهمنتشر خواهد شد. همچنين يك سلسله مباحث دسته نوشته اخلاقى از ايشان بجامانده است كهقسمت اول آن ، همين كتاب حاضر است ، و بقيه مجلدات نيز پس از تنظيم ، بچاپ آنها اقدامخواهد شد، علاوه بركتابهاى مذكور، يادداشتهاى پراكنده بسيارى از ايشان بجامانده استكه خود وى فرصت تنظيم كردن آنها را نيافت ، ولى ان شاء الله همگى تنظيم شده وانتشار خواهد يافت .
گذشته از زحمات علمى و فرهنگ آن شهيد، عالى ترين خصيصه او، ايمان و اخلاص وتواضع فوق العاده او بود؛ شهيد تقوى پس از ماهها حضور متعدد و مستمر در جبهه هاىجنگ ، سرانجام در عمليات والفجر هشت ، آميزه اى شگرف از خون و پيام بوجود آورد و درروز 22 بهمن 1364 در اطراف شهر فاو، ايثار گرانه جان برسر پيمان نهاد و بهشهادت رسيد. اگر چه اميد آن مى رفت كه در آينده از قلم و بيان ايشان استفاده هاىبيشترى بشود، اما او رفت تا آيندگان در راه حق بمانند.
اينك براى حسن ختمام ، توجه خوانندگان عزيز را به يادداشتهاى خاطره مانند آن شهيدجلب مى كنيم ، كه به خوبى بيانگر شور و شوق و ايمان و اخلاص او در آخرين روزهاىاين زندگى ناپايداراست ؛ اين يادداشتها را، شهيد، چند روزىقبل از شهادت در جبهه نگاشته بود:
اكنون ... 8/11/64
اكنون بايد از چاه تن بيرون آمد، بايد از حضيض دنيا راهى عروج شد. اكنون دارم به آنفرداى بلند مى انديشم ، فردائى كه در انتظار من است و من در انتظار اويم .
اكنون در امروزم ، امروزى كه فردا از آنسويش پيداست .
اى خدا، اكنون كه گويا فردا مى خواهد مرا دريابد و من او را مهمان گردم ، دلم در كوىمحبت هروله دارد.
اى خدا، اكنون كبوتر جانم گاه يمى نالد و گاهى مى بالد، مى نالد از دير باليدن ومى بالد از اميد تو.
اى خدا، اكنون پيراهن فراق برتنم فرسوده گشته ، ولى جانم پيراهن اميد تو مىپوشد.
اى خدا، اكنون دشت خشك دلم آب و باران مى طلبد.
اى خدا، من اين روزگار هجران را چگونه بسر برم ؟
اى خدا، اكنون مى خواهم رسالت خويش را بر ذرات خونم بنويسم .
اى خدا، اكنون مى خواهم بازبان دل با تو سخن گويم .
اى خدا، اكنون روحم چون گل شگفته شده و جامه تن دريده است .
اى خدا، اكنون براى رسيدن به كوى تو و كوى حسين تو، چون آهوى وحشى مى دوم .
اى خدا، اكنون آينه دلم را پاك مى كنم تاتورا در آن ببينم ، خود را پاك مى كنم تا بهسوى تو آيم ، بااميد به تو.
روز من 12/11/64
روز من چه روزى است ؟ روزى كه از اول صبح تا مغرب است ؟ روز شنبه است يا جمعه ياروزهاى ديگر؟ روز عيد است يا...
نه ، نه بشنو تا بگويم روز من كدام است : روز من نه شب مى شناسد و نه روز، نه جمعهمى داند و نه شنبه ، نه عيد و نه عزا، نه محرم و نه صفر...
روز من شاهد شهيدان آينده است ؛ روز من شاهد شب زنده داران است ؛ روز من روز تحير است ؛چه تحيرى ؟ تحير از دور افتادگى خودم ، تحيرم در حركت و پيشرفتى است كه اينبسيجيان ، فراتر از زمان مى كنند. تحيرم در پيمودن راه صد ساله است در يك شب ، دريك لحظه ، آنهم توسط جوانان و نوجوانى تازه به بلوغ رسيده ... تحيرم از اين است .
روزها با سرعت مى گذرند، گويا آنان هم عجله دارند، با شتاب مى دوند... نمى دانم گمشده اى دارند يا مقصود ديگر... گويا آنان هم مى دوند تا به روز موعود برسند، آنان هممى خواهند روز پيروزى را در يابند...
شب من 13/11/64
اكنون از امواج متلاطم روز به آرامش شب رسيده ام ، شب من غير از ديگرشبهاست ، شب من شبخواب نيست ، شب عيش و نوش نيست ...
شب من شب آرامش است ، آرامشى در پرتو جهد و كوشش ، شب من شب بيدارى است ، من در شب ،سرم را بربالش راحت نمى گذارم ، چشمم را برهم نمى گذارم ، من در شب سرمه بيدارىدر چشم خود مى كنم ، ديده بانى در شب حرفه من است ، من خواب را زمزمه مى كنم ، من درشب برسر سفره تقرب به خدا زانو مى زنم .
شب من خلوتى است مهتابى ؛ شب من روشنائى است كه لباس تيره برتن دارد، شب من شبىاست كه روز را در خودپنهان كرده است ؛ شب من صبحى جهان افروز است ...
مقدمه مولف
الذكر نورالعقل وحياة النفوس وجلاء الصدور.
الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين ، ولعنة الله علىاءعدائهم اءجمعين .
يامن ذكره شرب للذاكرين ، ويا من شكره فوز للشاكرين ، ويا من طاعته نجاةللمطيعين ، صل على محمد وآله ، واشغل قلوبنا بذكرك عنكل ذكر، واءلسنتا بشكرك عن كل شكر، وجوارحنا بطاعتك عنكل طاعة (صحيفه سجاديه ، دعاى 11).
از مشكلات عمده و اساسى زندگى عصر ما بيماريهاى روحى و روانى است ، در دنياى غربو شرق با توجه به فراهم بودن تمام وسائل رفاه و امكانات مالى ، بازهم چهره هاپژمرده و اندوهگينند، بازهم روحها مضطرب و نگرانند... آمار خودكشى ها، دگر كشى ها،معتادها و محتاجها... بالاترين رقمها را دارد.
هر كس براى يافتن آرامش روحى خود به چيزى پناه مى برد... ولى هنوز هيچكدام از آنهابه او آرامش نبخشيده است .
دنيا و دنياداران هم در اين مانده اند، كه چه كنند، كنفرانس ها و مجالس بين المللى فراوانىتشكيل داده و مى دهند، تا اينكه آرام بخش دلها را بيابند و بشناسند و بشناسانند، و هربار بعد از ساعتها جلسه و بحث و تحقيق : گاهى ثروت را، گاهى تعليممسائل جنسى در كلاسها را، گاهى رواج سينماها و فيلمهاى سكسى را، گاهىتشكيل تفريحگاه ها و كاباره ها را، به عنوانعوامل آرام بخش دلها اعلام مى كردند... اما ديديم و ديدند كه تاكنون هيچكدام از اينها اثرآرام بخشى نبخشيده ، بلكه همراه با هر كدام ساختمانهاى چند طبقه اى به نامبيمارستانهاى اعصاب و روان بالا مى رفت ، و يا زير زمينهاى چند طبقه اى به نام زندان.
پس متوجه شده ايم كه اساس يك زندگى سعادتمندانه آرامش و اطمينان است ، كه گمشدههر انسانى است .
لذا ما با توجه به مسائل موجود و مطرح در عصر حاضر و همچنين اساس ‍ زندگىسعادتمندانه كه مطلوب همه انسانهاست ، بحث ذكر الله را كه تنهاعامل اطمينان و آرامش است ؛ و انسانها در پرتو آن مى توانند زندگى سعادتمندانه كهمطلوب همه انسانهاست ، داشته باشند به بحث و گفتگو مى پردازيم .
و در اهميتش همين بس كه در قرآن كريم (واژه ذكر وتذكر ومشتقاتشان ) بيش از250 بار آمده است (1) .
آرى ، ذكر خداست كه دلها را آرام ، قلبها را شفا، سينه ها راصيقل ، جانها را جان ، دردها را درمان ، روانه را سلامت ، عقلها را نورانيت ... مى بخشد.
آرى ؛ ذكر خدا نورالايمان و عامد الايمان است ، و ذكر خداست كه عصمة من الشيطان است (2) .
آرى ، ذكر اوست كه گره از مشكلات بر مى دارد، چنانكه خود ديديم و مى بينيم ، ديديمكه چگونه با ذكر خدا طاغوت را برداشتيم و با ذكر خدا انقلاب خود را پيش آورديم (3) ، چنانكه موسى (عليه السلام ) كرد و مى بينيم كه چگونه ذكر خدا جبهه ها راگرم و رزمندگان را ثابت نگه مى دارد، و بدانيم كه تنور جنگ تا زمانى گرم است كهتنور دلهايمان به ذكر خدا گرم باشد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود: اگر ساعتى از عمر آدمى بدون ذكر خدا بگذرد، در قيامت برايش حسرت است .

كتابى كه از نظر مباركتان مى گذرد، اولين جلد از سلسله بحث هاى اخلاقى است كه تحتعنوان زندگى در پرتو اخلاق جمع آورى شده است .
پنج جلد اول از اين سلسله پيرامون ذكر الله است كه در مورد معناى ذكر، اقسام ذكر، آثارذكر و غفلت از ذكر و موضوعات ديگر بحث خواهند كرد. در ضمن چون مطالب كتاب قبلابصورت سخنرانى در جبهه هاى جنگ و مسجد امام على (عليه السلام ) شهرمان ايراد شدهبود سعى گردد. انشاءالله اميد است كه خوانندگان محترم چنانكه در اين مجموعه نقصىمشاهده نمودند يا اصلاحى لازم دانستند كم و كاست آن را بربنده منت گذاشته تا اينكهاگر لازم ديده شد رفع و يا درج گردد.
الهى واءلهمنى بذكرك الى ذكرك ، وهمتى فى روح نجاح اءسمائك ومحل قدسك (4)
والسلام على اءهل الحق
عبد محمد تقوى
قم بهمن 63
معناى ذكر:
بسم الله الرحمن الرحيم
راغب در مفردات كتاب الذال در تعريف ذكر مى نويسد:
الذ كرتارة يقال ويراد به هيئة للنفس بها يمكن للانسان اءن يحفظ مايقتنيه من المعرفدوهو كالحفظ الا اءن الحفظ يقال اعتبارا باحرازه ، والذكريقال اعتبارا باستحضاره ، وتارة يقال لحضور الشى ء القلب ،اءوالقول ، ولذلك قيل : الذكر ذكران : ذكر بالقلب ، وذكر باللسانوكل واحد منهما ضربان : ذكر عن نسيان ، وذكر لا عن نسيان ،بل عن ادامة الحفظ.(5)
يعنى : يك مرتبه ذكر گفته مى شود و از آن هيئت و وضع درنى اراده مى شود كهانسان به وسيله آن براى او ممكن مى شود كه مطالب و آموخته هايش را حفظ مى كند.
وذكر به اين معنا مانند كلمه حفظ است با اين تفاوت كه حفظ را به اعتبار نگهدارى آنمحفوظ به كار مى برند، و ذكر را به اعتبار اينكه محفوظ و مستحضر است .
يك مرتبه هم ذكر گفته مى شود كه حضور مطلب در قلب ، ويا در زبان از آن اراده مىشود. و به همين جهت است كه بعضى گفته اند: ذكر دو گونه است :
1 - ذكر به قلب .
2 - ذكر به لسان .
و هر يك از اين دو گونه خود دو نوعند يكى درحال فراموشى است و يكى هم بدون نسيان و فراموشى ، بلكه درحال كشش حفظ است كه در حقيقت ادامه حفظ است . (ترجمه بااستفاده يكى از اساتيد).
حبيش تفليسى در كتاب وجوه قرآن چنين مى نويسد:
بدان كه ذكر در قرآن بر 17 وجه باشد:
1 - ذكر به معنى وحى بود، چنانچه خداى در سوره قمر، آيه 25 فرمودند:
ءالقى الذكر عليه من بيننا(6) يعنى : الوحى .
و در سوره مرسلات ، آيه 5 فرمودند:
فالملقيات ذكرا(7) يعنى : وحيا.
2 - ذكر به معنى تورات ، چنانكه در سورهنحل ، آيه 43 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون بالبينات والزبر(8) يعنىاءهل التوراة . و در سوره اءنبياء، آيه 7 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (9) يعنى :اءهل التوراة .
در اينجا تقاضا داريم به تفسيرى كه مرحوم علامه طباطبائى (قدس سره )ذيل آيه 43، سوره نحل فرمودند، توجه فرمائيد:
...قرآن كريم ذكر است ، همچنانكه كتاب نوح وصحف ابراهيم و تورات موسى و زبورداوود و انجيل عيسى (عليهم السلام )، - كه همه اينها كتابهاى آسمانيد و در قرآن مذكورند- نيز ذكرند. و اهل اين كتابها يعنى آنهايى كه اين كتابها برايشاننازل شد و گروندگان به اين كتابها، اهل ذكرند.
و چون اهل هر چيزى به آن چيز عارفتر و بيناتر و به اخبار آن داناترند تا ديگران كهمى خواهند نسبت به آن چيز اطلاع بدست آورند؛ لازم است بهاهل آن مراجعه كنند. و اهل كتابهاى آسمانى همان دانشمندانى هستند كه تخصصشان در علم آنكتاب و عمل به شرايع آن است . آنها اهل خبره و عاملين به آن علمند، اخبار انبياء را مى دانند،پس ديگران بايد به آنان مراجعه نمايند، آنگاه علامه مى فرمايند:
بعضى ديگر گرفته اند:
مراد از اهل ذكر اهل قرآن است ، براى اينكه خداوند آنكه را ذكر ناميده واهل قرآن نيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب و خواص ‍ مومنينند. اينتفسير هم صحيح نيست ، زيرا درست است كه قرآن ذكر واهل قرآن هم اهل ذكرند ولكن اگر در اينجا هم مقصود همانها باشند با تماميت حجت نمىسازد.
معنا ندارد به كسانى كه نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) راقبول ندارند گفته شود اگر نمى دانيد برويد از پيروان او بپرسيد. پس آيه راهنمائىاست به قاعده عقلائى و آن قاعده عبارت است از لازم بودن رجوعجاهل وناوارد به اهل خبره و اهل اطلاع ، والا آيه حكم تعبدى نمى كند به رجوع .
و معلوم است كه مشركين چون از خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمىپذيرفتند، ديگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرمايد اگر نمى دانيد ازاهل ذكر بپرسيد، چون آنها خود قرآن را قبول نداشتيد تا چه رسد بهاهل آن . ناگزير بايد بگوئيم مقصود از اهل ذكر، در خصوص آيه ،اهل كتاب و مخصوصا اهل تورات است (10) .
3 - ذكر به معنى قرآن بود: چنانكه در سورهآل عمران ، آيه 58 فرمودند:
ذلك نتلوه عليك من الايات والذكر الحكيم (11) يعنى : القرآن . و؛ سورهالانبياء، آيه 2 فرمودند:
ما ياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون (12) يعنى :القرآن .
4 - ذكر به معنى لوح محفوظ بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 105 فرمودند:
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر(13) . يعنى : بعد اللوح المحفوظ.
5 - ذكر به معنى طاعت بود: چنانكه در سوره بقره ، آيه 152 فرمودند:
فاذكرونى اءذكركم (14) فاذكرونى بالطاعة ، اءى : اءطيعونى .
6 - ذكر به معنى نماز آدينه بود، چنان كه در سوره جمعه ، آيه
فرمودند:
يا اءيهاالذين آمنول اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله (15) يعنى : صلاة الجمعة وحدها.
7 - ذكر به معنى 5 نماز بود، چنانكه در سوره بقره ، آيه 239 فرمودند:
حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموا لله قانتين ، فان خفتم فرجالا اءوركبانا فاذا اءمنتم فاذكروالله كما علمكم (16) يعنى : الصلوات الخمس .
در سوره منافقون ، آيه 9 فرمودند:
يا ايهاالذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم ولا اءولادكم عن ذكر الله (17) يعنى : عنالصلوات الخمس .
8 - ذكر به معنى بزرگوارى بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 10 فرمودند:
لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم (18) يعنى : فيه شرفكم .
در سوره مومنون ، آيه 71 فرمودند:
بل اءتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (19) يعنى :بل اءتيناهم بشرفهم ، فهم عن شرفهم معرضون .
و در سوره زخرف ، آيه 44 فرمودند:
وانه لذكر لك ولقومك (20) يعنى : القرآن لشرف لك ولقومك .
9 - ذكر به معنى آگاهى بود، چنانكه در سوره كهف ، آيه 83 فرمودند:
قل ساتلوا عليكم منه ذكرا(21) يعنى : خبرا.
و در سوره انبياء آيه 24 فرمودند:
هذا ذكر من معى وذكر من قبلى (22) يعنى : هذا خبر من معى وخبر من كان قبلى.
و در سوره صافات ، آيه 168 فرمودند:
وان كانوا ليقولن لو اءن عندنا ذكرا من الاءولين (23) يعنى : خبرا.
10 - ذكر به معنى ياد كردن به زبان بود، چنانكه در سوره بقره آيه 200فرمودند:
فاذكروا الله كذكركم آباء كم اءواءشد ذكرا(24) يعنى : الذكر باللسان.
و در سوره نساء، آيه 103 فرمودند:
فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قياما وقعودا وعلى جنوبكم (25) يعنى :فاذكروا الله باللسان .
و در سوره احزاب ، آيه 41 فرمودند:
ياايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(26) يعنى : الذكر باللسان .
11 - ذكر به معنى ياد كردن به دل بود، چنانكه در سوره آل عمران آيه 135 فرمودند.
والذين اذا فعلوا فاحشة اءو ظلموا انفسهم ذكروا الله (27) يعنى : ذكروافى قلوبهم المقام بين يديه انه يسئلهم .
12 - ذكر به معنى نگاه داشتن بود، چنانكه در سوره بقره ، آيه 63 فرمودند:
خذوا ما آتيناكم بقوة واذكروا مافيه (28) يعنى : احفظوا مافى التوراة منالامر والنهى .
و در سوره آل عمرن آيه 103 فرمودند:
واذكروا نعمة الله عليكم (29) يعنى : احفظوا نعمة الله .
و از اين معنى در قرآن بسيار است .
13 - ذكر به معنى پند دادن بود،
چنانكه در سوره انعام ، آيه 44فرمودند:
فلما نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم اءبوابكل شى ء(30) يعنى : ما وعظوا به . و در سوره اعراف ، آيه 165 فرمودند:
فلما نسوا ما ذكروا به انجيناالذين ينهون عن السوء(31) يعنى : ما وعظوابه ، و در سوره ياسين آيه ، 19 فرمودند:
قالو طائركم معكم اءئن ذكرتم (32) يعنى : اءئن وعظتم .
14 - ذكر به معنى انديشه كردن بود، چنانكه در سوره ص ، آيه 87 فرمودند:قل ما اءسئلكم عليه من اءجر وما انا من المتكلفين . ان هو الا ذكرللعالمين (33)يعنى : فكر اللعالمين .
و در سوره تكوير، آيه 27 فرمودند:
فاءين تذهبون ان هو الا ذكر للعالمين (34) يعنى : ما القرآن الا ذكرللعالمين ، اءى : تفكرا لهم .
15 - ذكر به معنى پيدا كردن بود، چنانكه در سوره اعراف ، آيه 63 فرمودند:
اءوعجبتم اءن جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم (35) يعنى : بيانا من ربكم .و در سوره ص آيه 1 فرمودند:
ص والقرآن ذى الذكر(36) يعنى : ذالبيان .
16 - ذكر به معنى توحيد بود، چنانكه در سوره طه ، آيه 124 فرمودند: ومناءعرض عن ذكرى (37) يعنى : عن توحيد الرحمن .
17 - ذكر به معنى پيامبر بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 2 فرمودند:
ماياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يعلبون (38) يعنى : منرسول . و در سوره طلاق ، آيه 10 فرمودند:
قد انزل الله اليكم ذكرا(39) يعنى : رسولا.
اين بود معانى ذكر كه حبيش تفليسى در كتاب وجوه قرآن آورده است و مابه حول وقوه خداى سبحان در مباحث آينده ، در مورد بعضى از اين معانى بحث خواهيم كرد،انشاء الله .
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان چنين مى نويسد:
كلمه ذكر بسا مى شود كه در مقابل غفلت قرار مى گيرد، مانند آيه ولا تطع من اءغفلنا قلبه ذكرنا: كسى را كهما دلش را از ياد خود غفلت كرده ايم اطاعت مكن ممم (40) و غفلت عبارت است از بىخبرى از علم ، به علم ، يعنى اينكه ندانم كه مى دانم و ذكر درمقابل غفلت ، عبارت است از اين كه بدانم كه ميدانم .
و بسا مى شود كه در مقابل نسيان استعمال مى شود و نسيان عبارت است از اينكه صورتعلم به كلى از خزانه ذهن زايل شد و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورتهمچنان در ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورت همچنان درذهن باقى باشد و در آيه واذكر ربك اذا نسيت ، به همين معنا آمده و بنابراين درچنين استعمالى ذكر مانند نسيان معنائى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجودذكر مترتب مى شود، و به همين جهت كلمه ذكر مانند نسيان در مواردى كه خودش نيستاستعمال مى شود، مثلا وقتى من مى بينم كه شما دوست صميمى خود را با توجه به اينكهميدانى احتياج به نصرتت دارد، نصرت ندادى و كمك نكردى ، مى گوييم : پس چرا دوستترا فراموش ‍ كردى ؟ با اينكه او را فراموش نكردى و بر عكس همواره با او و به ياد اوبوده اى ، اما از آنجا كه اين ياد اثرى نداشته و برعكس اثر فراموشى از شما سرزده ،مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادش برده باشى .
آنگاه بعد از بيان اينكه ذكر داراى مراتبى است چنين مى نويسد:
اين كه بعضى گفته اند: ان الذكر حضور المعنى عند النفس : يعنى ذكر به معنى حضورمعنا در نفس است ، سخنى درست است (41) .
ذكر قلبى و ذكر لسانى
ذكر را بر دو قسم تقسيم كرده اند:
1 - ذكر قلبى .
2 - ذكر لسانى .
انسان ، گاهى با زبانش خدا را ذكر مى كند مثلا: در روز چندين بار تسبيحات فاطمه زهرا(عليها السلام ) را بر زبان جارى مى كند. اين نوع ذكر خوب و ارزنده و پسنديده است ودر ارزشش روايات زيادى رسيده است ، و اين ذكر زبانى خود زمينه اى است براى ذكرقلبى و يا اينكه اثرى است از آثار ذكر قلبى و مرتبه اى است از مراتب ذكر.
اما: اين ذكر به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد همراه با توجه قلبى و حالاتقلبى باشد، نه اينكه زبان ، ذاكر باشد و قلبغافل ، كه اين ذكر، ذكر نيست و اگر هم باشد از آن كارى ساخته نيست . زمانى كه قلبمتوجه نباشد و معناى الفاظى را كه انسان بر زبان جارى مى كند نداند و تصديق نكردهباشد و بدآنها ايمان و اعتقاد نداشته باشد، آن ذكر نمى تواند اثر بخش و حيات آفرينو اطمينان آور باشد...
بايد ذكر زبان همراه با ذكر قلبى باشد و انسان قلبا و عملا متوجه عظمت قدرت و علمخداوند تبارك و تعالى باشد و هميشه او را حاضر و ناظر ببيند. اكنون شاهد عرايضم راكه كلمات شهيد على كل شى ء است بخوانيد:
آيات قرآن
آيه 1:
واذكرربك فى نفسك تضرعا و خيفد ودون الجهرمنالقول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين (42) .
پروردگار خوش را به زارى و بيم در ضمير خود و به آواز غير بلند بامداد و شامگاهياد كن ، و از غفلت زدگان مباش .
اين آيه كريمه ، ذكر را به دو قسم تقسيم كرده :
1 - فى نفسك . ياد خدا در دل وجان ؛ يعنى خدا را در عمق جان خويش ياد كن در حالى كهمتضرع هستى و احساس ذلت و فقر و مسكنت مى كنى .
خيفة : و در حالى كه خوف دارى ، خوف از خدا، از حساب و عذاب خدا، پس ياد كن خدا را باتضرع و ترسى كه مناسب با ساحت مقدس الهى باشد.
2 - دون الجهر من القول : ذكر لسانى . يعنى خدا را زبانا ياد كن ؛ بطوريكه با ادبعبوديت منافات نداشته باشد:
اگر مى خواهى خدا را زبانا ياد كنى ؛ دون الجهر باشد. لزوم ندارد آن كسى را كه ازرگ گردن انسان به او نزديكتر است با صداى بلند خواند، بلكه بايد با زبانبندگى و شرمندگى و با حالت خضوع و خشوع و ترس مناسب با مقام كبريائىپروردگار عالم او را خواند. حال اين ذكر چه وقت باشد: بالغدووالاصال : صبحگاه و شامگاه .
تذكر و توجه :
البته مراد از صبحگاه و شامگاه اين نيست كه چند لحظه صبح به ياد خدا باش و بعد زاآن ديگر غافل باش تاپايان روز، آنگاه دوباره به ياد خدا باشد و بازغافل تا صبح .
خير، بلكه مراد اين است كه مى فرمايد: دائم به ياد خدا باشد. صبح و شام كنايه ازدوام و استمرار ذكر است . انسان وقتى وارد صبح شد و طليعه صبح را به ياد خدا بود وبا ذكر خدا وارد روز شد، ديگر سعى مى كند كه تمام روز را مواظبت كند و وقتى وارد شبشد باذكر الله وارد مى شود، و سعى مى كند كه تمام شب را پاسدارى نمايد وهمچنين غفلتهاى روز را ترميم و جبران نمايد. پس صبح و شام به ياد خدا بودن يعنىهميشه به ياد خدا بودن .
و لا تكن من الغافلين : واز غافلين مباش ، به صفوف غافلين وارد نشو، با ترك ذكر،مرض غفلت را در قلب خويش مستقر نكن ؛ بلكه دائم ذكر و دائم الحضور باش ،آن به آن ، و لحظه به لحظه به ذكر خداى زنده و بيدار باش ، كه اگر لحظه اىغافل شدى و به خواب فرو رفتى ، بدان كه دشمنى بيدار است و انتظار همين لحظهغفلتت را مى كشد.
بايد خويش را با زنگ ذكر بيدار كنى ، و با مبادرت به ذكر حق از استقرار غفلت در قلبخويش جلوگيرى نموده و از غفلت به حضور آمده .
آيه 2:
واءقم الصلاة لذكرى (43) .
ونماز را براى ياد من به پاى دار، تا هميشه به ياد من باشى .
خداوند متعال در اينجا نماز را به عنوان ذكر و يادآورى خدا معرفى كرد.
حال آيا منظور از اين ذكر، ذكر زبانى است يا ذكر قلبى ؟ آيا ذكر و ياد خدا براى آناست كه تنها اذكار نماز را بر زبان جارى كرد يا اينكه مطلبى غير از اين هم بايدباشد؟
اگر بنا باشد انسان تنها نماز بخواند، صحيح بخواند، لب بجنباند ولى قلبش ‍ ازآنچه مى گويد غافل باشد، پس چرا خداوند درجائى ديگر فرمودند:
فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم ساهون (44) ؟
واى بر آن نمازگزاران كه دل از ياد خداغافل دارند.
با توجه به اين مطلب مى يابيم كه : اگر خداوند فرمود ((اءقم الصلاة لذكرى
منظور تنها ذكر زبانى نيست ؛ زيرا اين يك قسمت از واجبات است ، اما عمده چيز ديگرى استكه آن حضور قلب است . ذكر زبانى كه همراه با حضور قلب و ذكر قلب نباشد خداوند آنذكر را ممدوح نشمرده است ، اگر كسى نماز بخواند و آن را بدون اشتباه بر زبان جاركند، ولى نداند كه چه مى گويد و براى كه مى گويدويل بر او است .
واى بر آن نماز گزارانى كه ساهى اند، واى بر آن نمازگزارانى كه قلبشان ازنمازشان غافل است . و جالب اينجا است كه اين آيه بعد از آياتى آمده كه معرفى كنندهتكذيب كنندگان روز جزاء مى باشد، كسانيكه نماز مى خوانند اما خوف از خدا و روز جزاندارند، مثل اين است كه براى او حساب و كتابى نيست و او با اينخيال نماز مى خواند.
نمازى كه تنها الفاظى را بر زبان جارى مى كند تا خود را نمازگزار معرفى كند، اينذكر در حضور مردم است و براى فريب مردم ! بنابراين ذكر واقعى نيست .
پس اينكه خداوند فرموده اند نماز را براى ذكر من اقامه كنيد، مراد ذكر القلب است ، اذكارنماز را بايد بانيت و حضور قلب جارى كرد، و اداء نمود. نمازگزار بايد بداند كه چهمى گويد، و اگر نداند كه چه مى گويد، و ذكر اياك نعبد و اياك نستعين بر زبان اوباشد و دلش در اختيار اين و آن باشد فويل له .
اگر نماز بخواند و عملى كند كه گويا روز جزاء و كيفر و صاحب آن روز را فراموشكرده است ، اين چنين كسانى ذكر زبان را دارند ولى ذكر قلب را ندارند؛ درحال كه منظور از ذكر بودن نماز عمده ذكر قلبى است .
پس آن نمازى ذكر است كه آدمى در آن حضور قلب داشته باشد و بداند چه مىگويد و مومن و معتقد به آن اذكار باشد، چنانكه گويا هميشه درحال نماز است .
رسول خدا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لا صلاة الا بحضور القلب .
آرى ، بايد نماز با حضور قلب خوانده شود تا انسان را از گناه بازدارد، والا گناه از اودور نمى شود تا اينكه دلش را سياه كند و از رحمت خدا دورسازد.
ممكن است انسان هميشه نمازش را بخواند، صحيح هم بخواند، اما موردقبول خداوند واقع نشود؛ زيرا كه در هنگام اجراى اذكار نماز بر زبان ، قلبش ‍مشغول لهو و بازى است .
ما ياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون لا هية قلوبهم (45).
هر ذكر و ياد آورى كه از جانب پروردگار به سراغ آنها مى آيد، با شوخى و بازى بهآن گوش مى دهند، وهم يلعبون ، بعد مى فرمايد: لاهية قلوبهم .
يعنى در حالى هستند كه دلهايشان در لعب و بى خبرى فرو رفته و به بازىمشغول گشته است .
بنابراين ، وقتى قلب مشغول بازى باشد ديگر زبان هم ذكر نمى گويد؛ بلكه بازىمى كند، همچنين بقيه جوارح هم مشغول بازى مى شوند، اين خم و راست شدن خضوع و خشوعنيست ، چون قلب خاضع نيست ، و خشعت در قلب و جوانح وجود ندارد، اعضا وجوارح هم ديگرخاشع نيستند، بلكه بازى مى كنند.
مثال : يك ماشين اگر موتورش خاموش باشد و كار نكند نمى تواند حركت كند و به جائىبرسد، حال اگر چه چرخهاى آن حركت كنند، گاهى اين ماشين خاموش را به جلو يا عقبفشار مى دهد، چرخهاى آن به حركت در مى آيد ولى قلب او كه همان موتور است خاموش مىباشد، و تا موتور روشن نشود و به كار نيفتد نمى تواند حركتى كارساز داشته باشدو اگر حركت چرخها، بازى است .
و همچنين ماشين بازى بچه ها، كه ماشينى بدون موتور است لذا يك وسيله بازى بى بهرهاى است .
انسانى هم كه قلبش غافل و خاموش است مشغول لهو و بازى است .
توجه به روايات :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايند:
ركعة من عالم بالله خير من اءلف ركعة من متجاهل بالله (46) .
دو ركعت نماز كسى كه متوجه خدا باشد، بهتر از هزار ركعت نماز كسى است كه از خداغافل باشد.
همچنين مى فرمايند:
اءلا رب قائم ليس له من القيام الا السحر ورب صائم ليس له من صيامه الا الجوعوالعطش (47) .
چه بسيار كسانى كه هنگام شب براى نماز بر مى خيزند و از كار خود جز بيدارىثمرى نمى برند و چه بسيار كسانيكه روزه مى گيرند، و از روزه خويش جز گرسنگىو تشنگى سودى نمى برند.
و باز مى فرمايد:
من لم تنهه صلاته عن الفحشاء والمنكر لم يزدد بها من الله الا بعدا(48) .
هر كه نمازش او را از فحشا و منكر بازش ندارد، بواسطه اين نماز، فقط بر دورى اواز خدا افزوده مى شود.
و جالب اينكه فرمودند:
اقرء القران مانهاك ، فان لهم ينهك فلست تقرؤ ه (49) .
قرآن تاموقعى بخوان كه تو را از بدى جلوگيرى كند، و اگر تو را از كاربدوانمى دارد، در حقيقت قرآن نمى خوانى .
همه اين كلمات بر اين دلالت دارند كه بايد ذكر قلبى باشد تا ذكر زبان كارساز آيد.قرآن كه خود از معانى ذكر و سراسر ذكر و تذكر است ، اگر هنگام قرائتش قلب متوجه ومتذكر نباشد، قرآن خواندن نيست .

اگر نه روى دل اندر برابرت دارم زعشق روى تو من روى به قبله آورم مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى وگرنه اين چه نمازى بود كه من باتو نمازكن به صفت چون فرشته ماندومن كسى كه جامع به سگ برزند نمازى نيست از اين نماز نباشد به جز كه آزارت از اين نماز ريائى چنان خجل شده ام من اين نماز، نماز نشمارم وگرنه من زنماز وز قبله بيزارم حديث درد فراق تو با تو بگذارم نشسته روى به محراب ودل بيزارم هنوز در صفت ديو و دد گرفتارم نماز من چه ارزد كه در بغل دارم همان به آنكه ترا بيش از اين نيازارم كه در برابر رويت نظر نمى آرم

(مولوى )
آيه 3:
فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم ابائكم اءو اءشد ذكرا(50) .
هنگامى كه مناسك خود را انجام داديد ذكر خدا كنيد چنانكه پدرانتان را ياد مى كنيد بلكه ازآنهم شديدتر
.
در اين آيه كريمه خداوند متعال به حاجيان دستور مى دهد كه در پاياناعمال حج با يقين و كيفيت خاصى كه متناسب با ساحت مقدس الهى است ، هستى بخش خويش راياد كنيد؛ چنانكه پدرانتان را ياد مى كنيد، بلكه شديدتر و والاتر از ذكر پدرانتان .
منظور از شدت ذكر:
منظور از شدت در اينجا بلندى صدا و رفع صورت نيست ، و اينكه فرمود: خدا راشديدتر ياد كنيد، نه يعنى بلندتر صدا بزنيد، و بلندتر بگوئيد يا الله ، اللهاكبر، الحمد لله ،...، و حال آنكه صدا را بلند كردن در ذكر لسانى مطلوب نيست چنانكهدر آيه شماره يك آمد و باز در سوره ، اعراف آيه 55 آمده :
اءدعوا ربكم تضرعا وخفية ، انه لايحب المعتدين .
پروردگار خويش را از روى لا به و درنهان بخوانيد، زيرا او تجاوزكاران را دوستندارد.
يعنى بايد ذكر خدا را آرام بر لب داشت و نبايد از مرز وظيفه تعدى كرد.
بنابراين ، منظور از شدت در ذكر، ذكر لفظى نيست ، زيرا كه امور لفظى رابه شدت و رخوت متصف نمى كنند، بلكه در آن امور قلت و كثرت مطرح است ، و اين شدتامرى است كيفى و مربوط به قلب ، يعنى بايد خداوند را با يقين و خلوص و از روىصفاى قلب ياد كرد.
پس ، منظور از شدت در ذكر، ذكر قلبى است ، و ذكر لفظى بايد حاكى از ذكرقلب باشد و با آن همراه باشد.
جالب اينجاست كه خداوند متعال در ادامه اين آيه كريمه مى فرمايد:
فمن الناس من يقول ربنا اتنا فى الدنيا و ماله فى الاخرة من خلاق ، و منهم منيقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النار(51) .
بعضى از مردم مى گويند: خداوندا به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت بهره اىندارند.
و بعضى مى گويند: پروردگارا به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت نيكى مرحمت نماو ما را از عذاب آتش نگاهدار
.
در اين آيات مردم به دو قسمت تقسيم شده اند:
1 - گروهى كه جز دنيا و لذائذ دنيوى چيزى نمى خواهند.
2 - گروهى كه جز آنچه خدا مى خواهد چيزى نمى خواهند.
و تقسيم ديگرى كه در اين آيه شده ، تقسيم امور دنيوى و اخروى به دو قسم : سيئه وحسنه است .
و مطلب ديگر نتيجه اعمال دو گروه است ، كه در مورد گروهاول فرمود:
وماله فى الاخرة من خلاق .
و نيست در آخرت براى او بهره اى .
و در مورد گروه دوم فرمود:
اءولئك لهم نصيب مما كسبوا.
آنها نصيب و بهره اى از كسب خود دارند.
با توجه به اين مطلب ، مشخص مى شود كه اعمال گروهاول پوچ و بى نتيجه است ، چنانكه در قرآن آمده :
فحبطت اءعمالهم فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا(52) .
اعمالشان هدر و تباه شده و روز قيامت براى آنها ميزان و سنجشى بپا نمى كنيم .
زيرا كه :
والوزن يومئذ الحق ، فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون ، ومن خفت موازينهفاءولئك الذين خسروا اءنفسهم (53) .
ميزان سنجش اعمال در آن روز است ، و آن روز است كه هر كساعمال وزن شده اش گران باشد رستگار است و كسانى كهاعمال وزن شده شان سبك باشد، همانهايند كه باظلم برآيات ما خويشتن رابه خسارتدادند.

next page زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) از شهيد سيد عبد المحمد تقوى