اگر نه روى دل اندر برابرت دارم زعشق روى تو من روى به قبله آورم مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى وگرنه اين چه نمازى بود كه من باتو نمازكن به صفت چون فرشته ماندومن كسى كه جامع به سگ برزند نمازى نيست از اين نماز نباشد به جز كه آزارت از اين نماز ريائى چنان خجل شده ام | | من اين نماز، نماز نشمارم وگرنه من زنماز وز قبله بيزارم حديث درد فراق تو با تو بگذارم نشسته روى به محراب ودل بيزارم هنوز در صفت ديو و دد گرفتارم نماز من چه ارزد كه در بغل دارم همان به آنكه ترا بيش از اين نيازارم كه در برابر رويت نظر نمى آرم |