بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     MainFehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

ايـنـهـا كـه گـفته شد به حسب مراتب شدت و ضعف در خود جوهر نفاق بود، و نيز به حسبمـتعلق فساد آن فرق دارد. زيرا كه گاهى نفاق كند در دين خدا، و گاهى در ملكات حسنه وفـضـايـل اخـلاق ، و گـاهـى در اعـمـال صـالحـه و مـناسك الهيه ، و گاهى در امور عاديه ومـتـعـارفـات عـرفـيـه . و هـمـيـن طـور گـاهـى نـفـاق كـنـد بـارسول خدا، صلى الله عليه و آله ، و ائمه هدى ، عليهم السلام ، و گاهى با اوليا و علماو مـؤ مـنـيـن ، و گـاهـى بـا مـسـلمـانـان و سـايـر بـنـدگـان خـدا ازملل ديگر.
البـتـه ايـنـهـا كـه ذكـر شـد در زشـتـى و وقاحت و قباحت فرق دارند، گرچه تمام آنها دراصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند.
فصل : صورت ملكوتى نفاق
نـفـاق و دورويـى عـلاوه بر آنكه خود صفتى است بسيار قبيح و زشت كه انسان شرافتمندهـيـچـگـاه متصف به آن نيست و داراى اين صفت از جامعه انسانيت خارج ، بلكه با هيچ حيوانىنـيـز شـبـيـه نـيـسـت ، و مـايـه رسـوايـى و سـرشـكـسـتـگـى در ايـن عـالم پـيـش اقـران وامـثال است ، ذلت و عذاب اليم در آخرت است ، و به طورى كه در حديث شريف ذكر فرمودهصـورتـش در آن عـالم آن اسـت كـه انـسـان بـا دو زبـان از آتـش مـحـشـور گردد، و اسبابرسـوايـى او پـيـش خـلق خـدا و سـرافـكندگى او در محضر انبياء مرسلين و ملائكه مقربينگـردد. و شـدت عـذابش نيز از اين روايت مستفاد شود، زيرا كه اگر جوهر بدن جوهر آتششد، احساس شديدتر و الم بيشتر گردد. پناه مى برم به خدا از شدت آن .
و در حـديـث ديگر وارد است كه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود: مى آيد روزقـيـامت آدم دورو، در صورتى يكى از دو زبانش از پشت سرش خارج شده و يكى از آنها ازپـيـش رويـش ، و هـر دو زبان آتش گرفته و تمام جسدش را آتش زده اند. پس از آن گفتهشـود ايـن اسـت كـسـى كه در دنيا دورو بود و دو زبان بود، معروف شود با اين روز قيامت.(267) و مشمول آيه شريفه است كه مى فرمايد: و يقطعون ما اءمرالله به اءنيوصل و يفسدون فى الارض اءولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار.(268) سر منشاءبـسـيارى از مفاسد و مهالك است كه هر يك دنيا و آخرت انسان را ممكن است به باد فنا دهد،از قـبـيـل تـفـتـيـن نـمـودن ، كـه بـه نـص قـرآن كـريـم ازقتل نفس بزرگتر است ،(269) و مثل نميمه ، كه حضرت باقر، عليه السلام ، فرمايد:محرمة الجنة على القتاتين المشائين بالنميمة .(270) يعنى حرام است بهشت برسـخـن چـيـنـهـايـى كـه كـارشـان آن بـاشـد كـه راه رونـد در نـمـيمه و سخن چينى .، ومـثل غيبت ، كه شديدتر است از زنا به فرموده پيغمبر،(271) صلى الله عليه و آله ،و مثل ايذاء مؤ من و سب او و هتك ستر و كشف سر او، و غير اينها كه هر يك از آنها براى هلاكتانسان سببى مستقل است .
و بـدان كـه داخـل اسـت در نـفاق و دورويى كنايات و اشارات و غمز و لمزهايى كه بعضىنسبت به بعضى دارند، با آنكه در مقابل آنها اظهار دوستى و صميميت كنند. و انسان بايدخيلى مواظبت از حال خود كند و در اطوار و اعمال خود دقيق شود كه مكايد نفس و دامهاى شيطانخـيـلى دقـيـق اسـت و كـمـتـر شخصى مى تواند از آن نجات پيدا كند. ممكن است انسان با يكاشـاره در غـيـر مـوقع يا يك كنايه بيجا از اهل دورويى و دوزبانى به شمار آيد. و شايدانـسـان تـا آخـر عـمر مبتلاى به اين رذيله باشد و خود را صحيح و سالم و پاك و پاكيزهپـنـدارد. پـس ، انسان بايد مثل طبيب دلسوز حاذقى و پرستار شفيق مطلعى از حالات نفس واعمال و اطوار خود مواظبت كند، و هيچ گاه از مراقبت كوتاهى نكند و بداند كه هيچ مرضى ازامراض قلبيه مستورتر نيست و در عين حال كشنده تر نيست ، و هيچ پرستارى نبايد شفيقترو دلسوزتر از انسان به خودش باشد.
فصل ، در علاج نفاق است
بـدان كـه عـلاج ايـن خـطـيـئه بـزرگ و نقص عظيم دو چيز است : يكى تفكر در مفاسدى كهمـتـرتـب بـر ايـن رذيـله اسـت : چه در اين دنيا كه اگر انسان به اين صفت معرفى شد، ازانـظـار مـردم مـى افـتـد و رسـواى خـاص و عـام مـى شـود و بـى آبـرو پـيـش ‍ همه اقران وامـثـال مـى گـردد و از مـجـالس خـود طـردش كـنـنـد و ازمـحافل انس باز ماند، و از كسب كمالات و رسيدن به مقاصد باز ماند. و انسان با شرف ووجـدان بـايـد خـود را از ايـن نـنـگ شرف سوز پاك كند كه گرفتار اين ذلتها و خواريهانگردد. و چه در عالم ديگر كه عالم كشف اسرار است ، و هر چه را در اين عالم از نظر مردمپـوشـانـيد در آن جا نتواند مستور كرد. و در آن جا مشوة الخلقة با دو زبان از آتش محشورگردد و با منافقان و شياطين معذب شود.
پـس ، انـسـان عـاقل كه اين مفاسد را ديد و از براى اين خلق جز زشتى و پليدى نتيجه اىنـديـد، بـر خـود حـتـم و لازم كـنـد كـه ايـن صـفـت را از خـود دور كند، و وارد شود در مرحلهعـمـل كـه طـريـقـه ديـگـر عـلاج نـفـس اسـت و آن چـنـان اسـت كـه انـسـان مـدتـى بـاكـمـال دقـت مـواظـبـت كـنـد از حـركـات و سـكـنـات خـود و كـامـلا مـداقـه دراعـمـال خـويـش كـنـد، و بـرخـلاف خـواهـش و آرزوى نـفـس اقـدام كـنـد و مـجـاهـده نـمـايـد، واعـمـال و اقـوال خـود را در ظـاهـر و بـاطـن خـوب كـند و تظاهرات و تدليسات را عملا كنارگذارد، و از خداى متعال در خلال اين احوال توفيق طلب كند كه او را بر نفس اماره و هواهاىآن مـسـلط كـنـد و در ايـن اقـدام و عـلاج بـا او هـمـراهـى فـرمـايـد. خـداونـد تبارك و تعالىفـضـل و رحـمـتش بر بندگان بى پايان است ، و هر كس به سوى او و اصلاح خود قدمىبـردارد، بـا او مـسـاعـدت فـرمـايـد و از او دسـتـگـيـرى نـمـايـد. و اگـر چـنـدى بـديـنحـال بـاشـد، امـيـد اسـت كـه نـفـس صـفـا پـيـدا كـنـد و كـدورت نـفـاق و دورويـى از اوزايـل گـردد و آيـيـنـه قلب و باطنش از اين رذيله پاك و پاكيزه گردد و مورد الطاف حق ورحـمـت ولى النـعمه حقيقى گردد، زيرا كه مبرهن است و به تجربه نيز پيوسته است كهنـفـس تـا در ايـن عـالم اسـت از اعـمـال و افـعـال صـادره از خـودمـنـفـعـل مـى گـردد، چـه اعـمـال صـالحـه و چـه فـاسـده ، در هـر يـك ازاعـمـال در نـفـس اثـرى حـاصل شود: اگر عمل نيكو و صالح است ، اثر نورانى كمالى ، واگـر بـه خـلاف آن اسـت ، اثـر ظـلمـانـى نـاقـص در آنحـاصـل شـود تـا يـكـسـره قـلب يا نورانى شود يا ظلمانى و منسلك در سلك سعدا شود يااشـقـيـا. پس ، تا در اين دار عمل و منزل زراعت هستيم ، با اختيار خود مى توانيم قلب را بهسـعـادت يـا شـقـاوت كـشـانـيـم و رهـيـن اعـمـال و افـعـال خـود هـسـتـيـم . فـمـنيعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .(272)
فصل ، در بيان بعض اقسام نفاق است
بـدان اى عـزيـز، كـه يـكـى از مـراتـب نـفـاق و دورويـى و دوزبـانـى نـفـاق بـا خـداونـدمـتعال و دورويى كردن با مالك الملوك و ولى النعم است ، كه ما در اين عالم مبتلاى به آنهستيم و از آن غافليم ، و پرده هاى ضخيم جهل و نادانى و حجابهاى ظلمانى خودخواهى و حبدنيا و نفس به طورى آن را به ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشف سراير و رفعحـجـب و كـوچ كـردن از عالم طبيعت و رخت بستن از دار غرور و نشئه غفلت انگيز تنبه بر آنپـيـدا كـنـيـم . اكـنـون بـه خـواب غـفلت فرو رفته و سكر طبيعت و مستى هواى و هوس ما راگرفته و تمام زشتيها و اخلاق و اعمال و اطوار فاسده را در نظر ما خوب و زيبا جلوه مىدهد. يك وقت هم كه از خواب بيدار شويم و از اين مستى و سرگرمى به خود آييم ، كار ازدسـت رفـتـه و در زمـره مـنـافـقـان و دورو و دوزبـان محشور شده با دو زبان از آتش يا دوصورت مشوة زشت محشور شويم ، و هر چه فرياد كنيم : رب ارجعون ،(273) كلا جوابداد.
و ايـن دورويـى چـنان است كه من و تو در تمام مدت عمر اظهار كلمه توحيد و دعوى اسلام وايمان ، بلكه محبت و محبوبيت ، مى كنيم ، هر كدام هر قدر اشتها داريم دعوى مى كنيم : اگراز عـامـه خـلق و عـوام هـسـتـيـم ، دعـوى اسـلام و ايـمـان يـا زهـد و خـلوص كـنـيـم و اگـر ازاهـل عـلم و فـقـاهـت هـسـتـيـم دعـوى كـمـال اخـلاص و ولايـت و خـلافـترسـول كـنـيـم ، و مـتـشـبـث مـى شـويـم بـه قـول مـنـقـول ازرسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله : اللهـم ارحـم خـلفـائى (274) وقـول صـاحـب الامـر، روحـى له الفـداء: انـهـم حـجـتـى ،(275) و سـايـراقـوال مـنـقـوله از ائمـه هـدى ، سـلام الله عـليـهـم ، در شـاءن عـلمـا و فـقـهـا. و اگر ازاهـل علوم عقليه هستيم ، دعوى ايمان حقيقى برهانى و خود را صاحب علم اليقين و عين اليقين وحـق اليـقـيـن دانـيم . ديگر مردم را ناقص العلم و الايمان شماريم ، و آيات قرآنى و احاديثشـريـفـه را در شـاءن خـود فـرو خـوانـيـم . و اگـر ازاهـل عـرفـان و تـصـوفيم ، دعوى معارف و جذبه و محبت و فناء فى الله و بقاء باالله وولايت امر، و هر چه از اين مقوله الفاظ جالب در نظر آيد مى نماييم . و همين طور هر طايفهاى از مـا بـه زبـان قـال و ظهور حال دعوى مرتبه اى از براى خود كند و نمايش حقيقتى ازحقايق رايجه را دهد. پس ، اگر اين ظاهر با باطن موافق شد و اين علن با سر مطابق افتادو در اين دعوى صادق و مصدق بود، هنيئا له و لارباب النعيم نعيمهم .(276) و الا اگرمـثـل نـويـسـنـده روسـيـاه زشـت مـشـوه الخـلقـه باشد، بداند كه از زمره منافقان و در سلكدورويـان و دوزبـانـان اسـت ، و به علاج خود قيام كند و تا فرصت از دست نرفته براىحال بدبختى خود و روز ذلت و ظلمت خود فكرى نمايد.
اى عـزيـز مـدعـى اسـلام ، در حـديـث شـريـف كـافـى از حـضـرترسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ، مـنـقول است : المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه.(277) مـسـلمـان كسى است كه مسلمانان سالم باشند از دست و زبان او. چهشـده اسـت كـه مـن و تـو بـه هـرانـدازه كـه قـدرت داشـتـه بـاشـيـم و دستمان برسد آزارزيـردسـتـان را روا مـى داريـم و از ايـذا و ظـلم بـه آنـهـا مضايقه نداريم ، و اگر با دستنـتـوانـسـتـيـم آزارشـان كـنـيـم ، بـا تـيـغ زبـان در حـضـور آنـهـا، و وگـرنـه در غـيـاباشـتغال به كشف اسرار و هتك استار آنها پيدا مى كنيم و به تهمت و غيبتشان مى پردازيم .پـس ، مـا كـه مـسـلمـان از دست و زبانمان سالم نيستند، دعوى اسلاميتمان مخالف با حقيقت وقلبمان مخالف با علنمان است ، پس در زمره منافقان و دورويانيم .
اى مدعى ايمان و خضوع قلب ، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارىو قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات خداى تعالى ثابت ندانى ،اگـر قـلبـت مـوافـق بـا ظـاهـر است و باطنت موافق با دعويت است ، چه شده است كه براىاهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است ؟ چرا پرستش آنها را مى كنى ؟ جز اين است كه آنها را مؤثر در اين عالم مى دانى و اراده آنها را نافذ و زر و زور را مؤ ثر مى دانى ؟ چيزى را كهكاركن در اين عالم نمى دانى اراده حق تعالى است . پيش تمام اسباب ظاهرى خاضعى ، و ازمـؤ ثـر حـقـيـقـى و مـسـبـب جـمـيـع اسـبـاب غـافـل ـ بـا هـمـهحـال دعـوى ايـمان به كلمه توحيد مى كنى ! پس ، تو نيز از زمره مؤ منان خارج و در سلكمنافقان و دوزبانان محشورى .
و اى مـدعى زهد و اخلاص ، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او زهد از مشتهياتدنـيـا مـى كـنـى ، چـه شـده اسـت كـه از مـدح و ثـنـاى مـردم ، كـه فـلاناهـل صـلاح و سـداد اسـت ، ايـن قـدر خـوشـحـال مـى شـوى و دردل غنج و دلال مى كنى ، و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان مى دهى ، و از فقرا ومـسـاكـيـن فـرار مى كنى ؟ پس ، بدان كه اين زهد و اخلاص حقيقى نيست . زهد از دنيا براىدنـيـاسـت ، و قـلبـت خـالص از بـراى حـق نـيـسـت ، و در دعـواى خود كاذبى و از دورويان ومنافقانى .
و اى مـدعـى ولايـت از جـانـب ولى الله و خـلافـت از جـانـبرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، اگـر مـطـابـق حديث شريف احتجاج هستى صائنالنـفـسـه ، حـافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامره مولاه .(278) و اگر برگشـاخـه ولايـت و رسـالتـى و مـايـل بـه دنـيـا نـيـسـتـى ، ومـايـل بـه قـرب سـلاطـيـن و اشـراف و منزجر از مجالست با فقرا نيستى ، اسمت مطابق بامـسمى و از حجج الهيه در بين مردم هستى ، و الا در زمره علماء سوء و در زمره منافقان ، و ازطـوايـف ديـگر كه ذكر شد حالت بدتر و عملت زشت تر و روزگارت تباهتر است ، زيراكه حجت بر علما تمامتر است .
و اى مـدعـى حكمت الهى و علم به حقايق و مبداء و معاد، اگر عالم به حقايق و ربط اسباب ومـسـبـبـاتـى ، و اگـر راسـتـى عـالم بـه صـور بـرزخـيـه واحـوال بـهـشت و دوزخى ، بايد آرام داشته باشى و تمام اوقات خود را صرف تعمير عالمباقى نمايى و از اين عالم و مشتهيات آن فرار كنى . تو مى دانى كه چه مصيبتها در پيشاسـت و چه ظلمتها و عذابهاى طاقت فرسايى در جلو است ، پس چرا از حجاب الفاظ و مفاهيمقـدمـى بـيـرون نـگـذاشـتـى و ادله و بـراهـيـن حـكـيـمـه در دلت بـه قـدربال مگسى تاءثير نكرده ؟ پس با اين حال بدان كه از زمره مؤ منين و حكما خارج و در صفمنافقان محشورى .
و واى به حال كسى كه صرف عمر و همت در علوم مابعدالطبيعه كرده و سكر طبيعت نگذاشتلااقل يكى از حقايق در قلب او وارد شود.
اى مـدعـى مـعـرفـت و جـذبـه و سـلوك و مـحـبـت و فـنـا، تـو اگـر بـراسـتـىاهـل الله و اصـحـاب قـلوب و اهـل سـابـقـه حـسـنـايـى ، هـنـيـئا لك ! ولى اين قدر شطحيات(279) و تلوينات (280) و دعويهاى جزاف ، كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشفمـى كـنـد، مـخـالف بـا مـحـبـت و جـذبه است : ان اءوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى.(281) تـو اگـر از اوليـاى حق و محبين و مجذوبينى ، خداوند مى داند، به مردم اينقـدر اظـهـار مـقـام و مـرتـبـت مكن ، و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود بهمـخـلوق مـتوجه مكن و خانه خدا را غضب مكن . بدان كه اين بندگان خدا عزيزند و قلوب آنهاپـرقيمت است ، بايد صرف محبت خدا شود، اين قدر با خانه خدا بازى مكن و به ناموس اودست رازى مكن : فان للبيت ربا.(282) پس اگر در دعوى خود صادق نيستى ، در زمرهدورويـان و اهـل نـفـاقـى . بـگـذرم ، و بـيـش از ايـنطول كلام سزاوار من روسياه نيست .
اى نـفـس لئيـم نـويـسـنـده كـه اظـهـار مـى كـنى بايد فكرى براى روز سياه كرد و از اينبدبختى بايد خود را نجات داد، اگر راست مى گويى و قلبت با زبانت همراه است و سرو علنت موافق است ، چرا اين قدر غافلى و قلبت سياه و شهوات نفسانيه بر تو غالب استو هـيـچ در فـكـر سـفـر پـر خـطـر مـرگ نـيـسـتـى . عـمـرت گـذشـت و دست از هوى و هوس ‍بـرنـداشـتـى ، عـمـرى را در شـهـوت و غـفـلت و شـقـاوت گـذرانـدى . عـنـقـريـباجـل مـى رسـد و پايبند و گرفتار اعمال و اخلاق زشت و ناهنجار خودى . تو خود واعظ غيرمـتـعـظـى و در زمـره مـنـافـقـان و دورويـانـى ، و بـيـم آن اسـت كـه اگـر بـه ايـنحال بگذرى ، با دو زبان از آتش و دو صورت از آتش محشور شوى .
خـداونـدا، مـا را از ايـن خـواب طـولانـى بـيـدار كـن ، و از مـسـتـى و بـيخودى هشيار فرما، ودل مـا را بـه نـور ايمان صفا بده ، و به حال ما ترحم فرما، ما مرد اين ميدان نيستيم ، توخود ما را دستگيرى نما و از چنگال شيطان و هواى نفس نجات بده . بحق اءوليائك محمد وآله الطاهرين ، صلوات الله عليهم اجمعين .
الحديث العاشر
حديث دهم
بـالاسـنـاد المـتـصـلة الى رئيـس المـحـدثـين ، محمد بن يعقوب ، رضوان الله عليه ، عنالحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء عن عاصم بن حميد، عن اءبى حمزة ، عن يحيىبـن عـقـيـل قـال : قـال اءمـيرالمؤ منين ، عليه السلام : انما (انى ن خ ) اءخاف عليكم اثنتين :اتـبـاع الهـوى ، و طـول الامـل . امـا اتـبـاع الهـوى فـانـه يـصـدعـن الحـق و اءمـاطول الامل ، فينسى (فانه ينسى ن خ ) الاخرة .(283)
ترجمه :
يـحـيى بن عقيل گفت فرمود اميرالمؤ منين عليه السلام : همانا نترسم من بر شما مگر دوچيز را: پيروى هوى ، و درازى اميد. اما پيروى هوى ، پس همانا او باز مى دارد از حق ، و امادرازى اميد، پس از ياد مى برد آخرت را.
شـرح هـوى بـه حـسـب لغت دوست داشتن و اشتهاست ، و فرقى در متعلق نكند، خواهچيز خوب ممدوحى باشد يا زشت مذمومى . ولى غالب استعمالات آن در مشتهيات مذمومه است :يـا بـراى آنـكـه غالبا نفس مايل است نه به هوس رانى و شهوات مذمومه ، يا براى آنكهبـه حـسـب مـقـتـضـا طـبـيـعـت نـفـس مـايـل اسـت بـه شهوات باطله و هواهاى نفسانيه اگر مهارعـقـل و شـرع نـبـاشـد. و امـا احـتـمـال حـقـيـقـت شـرعـيـه (284) چـنـانـچـه بـعـضى محققينفرمودند،(285) بعيد است .
و صد از شى ء به معناى منع و اعراض و صرف از آن آمده و همه مناسب است . ولىاين جا به معنى منع و صرف است ، زيرا كه صد به معناى اعراض ، لازماسـت . مـا انـشـاءالله در ضـمـن دو مـقـام بـه ذكـر فـسـاد ايـن دو خـصـلت و كـيـفـيـت مـنـعاول از حق ، و از ياد بردن دوم آخرت را مى پردازيم . و از خدا توفيق مى طلبيم .
مـــقـــام اول : در ذم اتـــبـــاع هـــواى نـــفـــس و در آنچـنـدفصل است
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه انـــســـان در ابـــتـــداء امـــرحـيـوابالفعل است
بـدان كـه نـفـس انـسـانـى گرچه به يك معنى ، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است ،مـفـطـور بـر تـوحـيـد بـلكـه جـمـيـع عـقـايـد حـقـه اسـت ولى ازاول ولادت آن در ايـن نـشـئه و قـدم گـذاشـتن در اين عالم ، با تمايلات نفسانيه و شهواتحـيـوانـيـه نـشـو و نـمـا كـنـد، مگر كسى كه مؤ يد من عندالله باشد و حافظ قدسى داشتهبـاشـد. و آن چـون از نـوادر وجـود اسـت ، جـزو حـسـاب مـا نـيـايـد، مـا مـتـعـرضحال نوع هستيم .
و در مـقام خود مبرهن است كه انسان در اول پيدايش ، پس از طى منازلى ، حيوان ضعيفى استكـه جـز بـه قـابـليـت انسانيت امتيازى از ساير حيوانات ندارد. و آن قابليت ميزان انسانيتفعليه نيست .
پـس ، انـسـان حـيـوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم ، و در تحت هيچ ميزان جزشريعت حيوانات ، كه اداره شهوت و غضب است ، نيست . و چون اين اعجوبه دهر ذات جامع ياقـابـل جـمـعـى اسـت ، از ايـن جـهـت بـراى اداره آن دو قـوه صـفـات شـيـطـانـى را ازقـبـيـل كـذب و خـديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنتهاى ديگر نيز به كار مى برد، و باهـمـيـن سـه قـوه ، كـه اصـول مـفسدات و مهلكات است ، ترقى كند، و اينها نيز در او نمو وتـرقـى روز افـزون نـمـايـند. و اگر در تحت تاءثير مربى و معلمى واقع نشود، پس ازرسـيـدن بـه حـد رشد و بلوغ يك حيوان عجيب و غريبى شود كه در هر يك از شئون مذكورهگـوى سـبقت از ساير حيوانات و شياطين ببرد، و از همه قويتر و كاملتر در مقام حيوانيت وشـيـطـنت شود. و اگر بر همين حال روزگار بر او بگذرد، و جز تبعيت هواى نفس در شئونثـلاثـه نـكـنـد، هـيـچـيـك از مـعـارف الهـيـه و اخـلاق فـاضـله واعمال صالحه در او بروز نكند، بلكه جميع انوار فطريه او نيز خاموش گردد.
پـس ، تـمـام مراتب حق كه از اين سه مقام كه ذكر شد، يعنى معارف الهيه و اخلاق و ملكاتفـاضـله و اعـمـال صـالحـه ، خـارج نـيـسـت ، زيـر پـاى هـواهـاى نـفـسـانـيـهپايمال گردد، و متابعت از تمايلات نفسانيه و ملايمات حيوانيه نگذارد در او حق به هيچيكاز مـراتـب جـلوه كـنـد، و كـدورت و ظـلمـت هـواى نـفـس تـمـام انـوارعـقـل و ايـمـان را خـامـوش كـند، و ولادت ثانويه ، كه ولادت انسانيه است ، از براى او رخندهد، و در همان حال بماند و ممنوع و مصدود از حق و حقيقت شود تا آنكه از اين عالم با همينحـال رحلت كند. و در آن عالم ، كه كشف سريره شود، خود را جز حيوان يا شيطانى نيابد،و از انـسـان و انـسـانـيـت اصـلا يـادى نـكـنـد، و در آنحال در ظلمتها و عذابها و وحشتهاى بى پايان بماند تا خداى تعالى چه خواهد.
پـس ، ايـن حـال تـبـعـيـت كـامـل اسـت از هـواى نـفـس ، كـه مـنـعكامل كند از حق . و از اينجا مى توان فهميد كه ميزان بازماندن از حق متابعت هواى نفس است ،و مـقـدار بـازمـانـدن نـيـز مـتقدر شود به مقدار تبعيت . مثلا اگر به واسطه تعليم انبيا وتـربـيـت عـلمـا و مـربـيـان ، مـمـلكـت انـسـانـيـت ايـن انـسـان كـذايـى ، كـه دراول ولادت بـا آن سـه قـوه هـمـاغـوش بـود و بـا تـرقـى وتـكـامـل او آنها نيز ترقى و تكامل مى كردند، در تحت تاءثير تربيت واقع شد، و كم كمتسليم قوه مربيه انبيا و اوليا، عليهم السلام ، گرديد، ممكن است چيزى بر او نگذرد جزآنـكه قوه كامله انسانيه ، كه در او به طريق استعداد و قابليت وديعه گذاشته شده بود،فـعـليـت پـيـدا كندو ظهور نمايد و تمام شئون و قواى مملكت برگردد به شاءن انسانيت .شـيـطـان ايـمـان آورد بـه دسـتـش ، چـنـانـچـه در دسـترسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، ايـمـان آورد، فـرمـود: ان شـيـطـانى آمن بيدى.(286)
شـيـطـان من به دست من ايمان آورد. و مقام حيوانيت او تسليم مقام انسانيتش شود، بهطورى كه مركب مرتاض راهوار عالم كمال و ترقى و براق آسمان پيماى راه آخرت شود وابـدا سـرخـودى نـكـنـد و چـمـوشـى نـنـمايد. و بعد از تسليم شدن شهوت و غضب به مقامعـدل و شـرع ، عـدالت در مـمـلكـت بـروز كـنـد و حـكـومـت عـادله حـقـهتشكيل شود كه كاركن در آن و حكمفرماى در آن حق و قوانين حقه باشد، و قدمى برخلاف حقدر آن گذاشته نشود و بكلى از باطل و جور عارى و برى گردد.
پـس ، هـمـان طـور كـه مـيـزان در منع حق و صد آن اتباع هواى نفس است ، ميزان در جلب حق وپـيـدايـش آن مـتـابـعـت شـرع و عـقـل اسـت . و بـيـن ايـن دومـنـزل ، كـه يـكـى مـتـابـعـت كـامـله هـواى نـفـس اسـت و ديـگـرى مـتـابـعـت مـتـلقـه كـامـلهعقل است ، منازل غير متناهيه است ، به طورى كه هر قدمى كه به تبعيت هواى نفس برداشتهشـود، بـه هـمـان انـدازه مـنـع از حـق كـنـد و حـجـاب از حـقـيـقـت شـود و از انـواركـمـال انـسـانـيـت و اسـرار وجـود آدمـيـت مـحـجوب گردد، و به عكس ، هر قدمى كه برخلافميل نفس و هواى آن بردارد، به همان اندازه رفع حجاب شود و نور حق در مملكت جلوه كند.
فصل ، در ذم اتباع هوى است
خداوند تبارك و تعالى در ذم اتباع نفس و هواى آن مى فرمايد: و لا تتبع الهوى فيضلكعـن سبيل الله .(287) پيروى هواى نفس مكن كه گمراه كند ترا از راه خدا. ودر آيه ديگر فرمايد: و من اءضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله .(288) كيستگمراهتر از كسى كه پيروى هواى خود كند بى راهنمايى از خدا.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد:قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله :يـقـول الله عـزوجـل : و عـزتـى و جـلالى و عـظـمتى و كبريائى و نورى و علوى و ارتفاعمـكـانى لا يؤ ثر عبد هواه على هواى الا شتت عليه اءمره و لبست عليه دنياه و شغلت قلبهبها، و لم اوته منها الا ما قدرت له . و عزتى و جلالى و عظمتى و نورى و علوى و ارتفاعمـكـانـى لا يـؤ ثـر عـبـد هـواى على هواه الا استحفظته ملائكتى و كفلت السموات و الارضينرزقه ، و كنت له من وراء تجارة كل تاجر و اءتته الدنيا و هى راغمة .(289)
پـيـغـمـبـر، صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ، فـرمـود: خـداىعزوجل مى فرمايد: قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و علو و ارتفاع مكانتم كه اختيارنـكـنـد بـنـده اى هـواى خودش را بر هواى من ، مگر آنكه به تفرقه اندازد كارش را و درهمنـمـايـم دنـيـايـش را و مـشـغـول فـرمـايـم بـه دنـيـا قـلبـش را، وحـال آنـكـه نـدهـم بـه او از آن مـگـر آنـچـه مـقـدر فـرمـودم بـراى او. و بـه عـزت وجلال و عظمت و نور و بزرگى و رفعت و مكانتم قسم است كه اختيار نكند بنده هواى مرا برهـواى خـود، مـگـر آنـكـه مـلائكـه مـن حـفـظ كـنـنـد او را، ومـتـكـفـل شوند آسمانها و زمينها روزى او را، و مى باشم من از براى او از دنباله تجارت هرتاجر. (يعنى من براى او تجارت كنم و روزى او رسانم ) و بيايد او را دنيا در صورتىكـه مـنـقـاد و ذليـل اوسـت . يـعـنـى بـا آنـكـه قـلبـش از او مـنـصـرف اسـت بـاز به اواقبال كند، پس خوار و ذليل پيش او باشد.
و ايـن حـديـث شـريـف از مـحـكـمـات احـاديـث اسـت كـه مـضـمـومنش شهادت دهد كه از سرچشمهزلال علم خداى تبارك و تعالى است ، گو كه به حسب سند مرمى به ضعف باشد. ما اكنوندر صدد شرح آن نيستيم .
و از حضرت مولى اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، جز اين حديث كه ما به شرح آن پرداختيم، مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود: اءن اءخـوف مـا اءخـاف عـليـكـم اثـنـتـان : اتـبـاع الهـوى....(290) يـعـنـى هـمـانـا ترسناكتر چيزى كه بر شما مى ترسم ، دو چيز است.... بـقـيه فرموده مطابق حديث ابن عقيل است . و از جناب صادق ، سلام الله عليه ، دركافى شريف حديث شده كه فرمود: احذروا اءهوائكم كما تحذرون اءعداءكم ، فليس شىء اءعـدى للرجـال مـن اتباع اءهوائهم و حصائد اءلسنتهم .(291) بترسيد هواهاىخـودتـان را هـمان طور كه مى ترسيد از دشمنان خويش ، پس نيست چيزى دشمنتر از براىمـردم از مـتابعت هواهاى خود، و چيده هاى زبانهاى آنها. يعنى از آنچه زبان آنها براىآنها تحصيل كند.
اى عزيز، بدان كه خواهش و تمناى نفس منتهى نشود به جايى و به آخر نرسد اشتهاى آن، اگـر انـسـان يـك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد، و اگر بايكى از هواهاى آن همراهى كند، ناچار شود با چندين تمناى آن همراهى كند. اگر يك در بهروى خـواهـش نفس باز كنى ، لابدى كه درهاى بسيارى به روى آن باز كنى . يك وقت بهواسـطـه يـك مـتـابـعـت نفس به چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى ، تا آنكهخـداى نـخـواسـتـه در دم آخـر جميع راه حق را بر تو منسد كند، چنانچه خداى تعالى در نصكـتـاب كريم از آن خبر داده است .(292) و البته اميرمؤ منان و ولى امر و مولا و مرشد ومـتـكـفـل هـدايـت و راهـنـمـاى عـايله انسانيت از اين خوف دارد و ترسناك است . بلكه روح مكرمرسول اكرم و ائمه هدى ، صلى الله عليه و آله و عليهم اجمعين ، در اضطراب و وحشت استكـه مـبـادا بـرگـهـاى درخـت نبوت و ولايت ريخته شود و خزان گردد. حضرت مى فرمايد:تـنـاكـحـو تـنـاسـلوا، فـانـى اءبـاهـى بـكـم الامـم ولو بـالسـقـط.(293) يـعنىزنـاشـويـى كـنـيـد تـا فـرزنـد آوريد، پس همانا من فخر مى كنم به واسطه شما بهامـتـهـاى ديـگر گرچه به بچه ساقط شده . و معلوم است كه انسان اگر در يك همچوراه خـوفناكى واقع شود كه بيم آن است كه انسان را به پرتگاه نيستى اندازد و اسبابعـقـوق والد حـقـيـقـى او، يعنى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، شود و آن سرور، كهرحمة للعالمين است ، از انسان سخطناك شود، چه قدر بدبخت است و چه مصيبتها وگـرفـتـاريـهـا در پـس پـرده دارد. پـس ، اگـر بـارسـول خـدا آشـنايى دارى و اگر محبت مولى اميرالمؤ منين را دارى و دوست اولاد طاهرين آنهاهـسـتـى ، قـلب مـبـارك آنـهـا را از تـرس و اضـطـراب وتزلزل بيرون بياور.
در آيـه شـريـفـه در سـوره هـود وارد اسـت : فـاسـتـقـم كـمـا امـرت و من تاب معك.(294) يـعـنـى اسـتـقـامـت كـن و بر جاى ايست آن طور كه ماءمورى ، با كسى كهتـوبـه كـرد بـا تـو. و در حـديـث وارد اسـت كـه جـنـابرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: شـيـبـتـنـى سـورة هـود لمـكان هذه الايه(295) يـعـنـى پـيـر كـرد مـرا سوره هود، براى خاطر اين آيه . شيخ عارفكـامـل شـاه آبـادى ،(296) روحـى فـداه ، فـرمودند با اينكه اين آيه شريفه در سورهشـورى (297) نـيـز وارد اسـت ، ولى بـدون و مـن تاب معك ، جهت اينكه حضرتسـوره هود را اختصاص به ذكر دادند براى آن است كه خداى تعالى استقامت امت رانـيـز از آن بـزرگوار خواسته است و حضرت بيم آن داشت كه ماءموريت انجام نگيرد، و الاخـود آن بـزرگـوار اسـتـقـامـت داشـت . بـلكـه آن حـضـرت مـظـهـر اسـم حـكـيـمعدل است .
پـس اى بـرادر من ، اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى دانى و مورد ماءموريت آن ذاتمـقـدس ، بـيـا و نـگـذار آن بـزرگـوار در ايـن مـاءمـوريـتخجل و شرمسار شود به واسطه كار زشت و عمل ناهنجار تو. تو خود ملاحظه كن اگر اولاديـا ساير بستگان تو كارهاى زشت نامناسب كنند كه با شئون تو مخالف باشد، چه قدرپـيـش مـردم خـجـل و سـرشـكـسـتـه مـى شـوى ، بـدان كـهرسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و امير المؤ منين ، عليه السلام ، پدر حقيقى امتند بهنص خود آن بزرگوار كه فرمود: اءنا و على اءبوا هذه الامة .(298) يعنى من وعـلى دو پـدر ايـن امـتـيـم و اگر ما را در محضر ربوبيت حاضر كنند و حساب كشند درمـقـابـل روى آن بـزرگـواران و از مـا جـز زشـتـى و بـدى در نـامـهعمل نباشد، به آن بزرگوارها سخت مى گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبياشـرمسار شوند. پس ، ما چه ظلمى بزرگ كرديم به آنها، و به چه مصيبتى مبتلا شديم وخداى تعالى با ما چه معامله خواهد كرد؟
پـس ، ايـن انـسـان ظـلوم و جـهـول كـه بـه خـود ظـلم كنى و به اولياء نعم خود، كه جان ومـال و راحت خود را در راه هدايت تو فدا كردند. و با اشد مصيبتها و ابتلا كشته شدند و زنو فـرزند آنها اسير و دستگير شد ـ همه در راه هدايت و نجات تو، در عوض آنكه تشكر اززحـمـات آنها كنى و پاس مراحم آنها را نگاه دارى ، چنين ظلم فاحشى كنى و گمان كنى كهفـقـط ظـلم به نفس كردى . قدرى از خواب غفلت بيدار شو و پيش نفس خود خجلت بكش ، وبـگـذار آنـهـا را بـا هـمان ظلمهايى كه از اعداى دين ديدند، ديگر تو كه دعوى دوستى مىكنى به آنها ظلم مكن كه ظلم از دوست و مدعى دوستى ناگوارتر است و زشت تر.
فصل ، در تعداد هواهاى نفسانيه است
بايد دانست كه هواهاى نفسانى بسيار مختلف و گوناگون است به حسب مراتب و متعلقات .گـاهـى بـه قـدرى دقـيـق اسـت كـه انـسـان خـود نـيـز از آنغـافـل شـود كـه آن كيد شيطانى و هواى نفسانى است ، مگر آنكه او را تنبه دهند و از غفلتبيدار كنند. و با همه اختلاف تمامت آنها در سد راه حق و منع طريق خدا شركت دارند، گرچهدر مـراتـب آن مـتفاوت اند: چنانچه اهل اهويه باطله و اتخاذ خدايان از طلا و غير آن ـ چنانچهخـداى تـعـالى از آنـهـا خـبـر دهد: اءفراءيت من اتخذ اءلهه هواه .(299) و ديگرآيـات شـريـفـه ـ بـه طـورى از خـدا بـازمـانـنـد. و اهـل مـتـابـعـت هـواهـاى نـفـسـانـى واباطيل شيطانى در ساير عقايد باطله يا اخلاق فاسده ، طور ديگر از حق محجوب شوند. واهـل مـعـاصـى كـبـيـره و صـغـيـره و مـوبـقـات و مهلكات ، به حسب درجات آن ، به نوعى ازسـبـيـل حـق باز مانند. و اهل متابعت هواى نفس در مشتهيات نفسانيه مباحه و صرف همت و كثرتاشـتـغـال بـه آن ، نـوع ديـگـر از راه حـقـيـقـت بـازمـانـنـد. واهل مناسك و اطاعات صوريه براى تعمير عالم آخرت و اداره مشتهيات نفسانيه و رسيدن بهدرجـات يـا خـوف از عـذاب و رهـايـى از دركـات ، بـه طـورى ديـگـر مـحـجـوب از حـق وسـبـيـل آن مـانند. و اصحاب تهذيب نفس و ارتياض آن براى ظهور قدرت نفس و رسيدن بهجـنـت صـفـات ، بـه نـوعـى مـحـجـوب از حـق و از لقـاء آن هـسـتـنـد. واهـل مـعـارف و سـلوك و جـذبـات و مـقـامـات عـارفـيـن ، كـه نـظـرى جـز لقـاء حـق ووصول به مقام قرب ندارند، نيز نوعى ديگر محجوب از حق و از تجليات خاص محروم اندچـون در آنـها نيز تلوين باقى و از خودى آثارى هست . پس از اين ، مراتب ديگرى است كهذكر آن مناسب مقام نيست .
پس ، هر يك از اهل مراتب مذكوره بايد تفتيش حال خود كنند و خود را از هواهاى نفسانيه پاكو پـاكـيـزه كـنـنـد تا از سبيل حق باز نمانند و از راه سلوك حقيقت گمراه نگردند، و ابوابرحـمـت و عـواطـف ، در هـر مـقـامـى هـسـتـنـد، بـه روى آنـها مفتوح گردد. والله ولى الهداية والتوفيق .
مـــقـــام دوم : در بـــيـــان ذم طـــول امـــل اســـت و در آندوفصل است
فصل ، در بيان آنكه طول امل موجب نسيان آخرت است
بـدان كـه اول مـنـزل از مـنـازل انـسـانـيـت مـنـزل يـقـظـه و بـيـدارى اسـت ، چـنـانـچه مشايخاهـل سـلوك در مـنـازل سـالكـان بـيـان فـرمـوده انـد.(300) و از بـراى ايـنمـنـزل ، چـنـانـچـه شيخ عظيم الشاءن شاه آبادى ، دام ظله ، بيان فرمودند، ده بيت است كهاكنون در مقام تعداد آن نيستيم ، ولى آنچه اكنون لازم است بيان شود اين است كه انسان تاتـنبه پيدا نكند كه مسافر است و لازم است از براى او سير و داراى مقصد است و بايد بهطـرف آن مـقـصـد نـاچـار حـركـت كـنـد و حـصـول مـقـصـد مـمـكـن اسـت ، عزم براى اوحاصل نشود و داراى اراده نگردد. و هر يك از اين امور داراى بيان و شرحى است كه به ذكرآن اگر بپردازيم ، به طول انجامد.
و بـايـد دانـسـت كه از موانع بزرگ اين تيقظ و بيدارى ، كه اسباب نسيان مقصد و نسيانلزوم سـيـر شـود و اراده و عـزم را در انـسـان مـى مـيـراند، آن است كه انسان گمان كند وقتبـراى سـيـر وسيع است ، اگر امروز حركت به طرف مقصد نكند، فردا مى كند، و اگر درايـن مـاه سـفـر نـكـنـد، مـاه ديـگـر سـفـر مـى كـنـد. و ايـنحـال طـول امـل و درازى رجـا و ظـن بـقـا و امـيـد حـيـات و رجـاء سـعـه وقـت انـسـان را ازاصل مقصد، كه آخرت است ، و لزوم سير به سوى او و لزوم اخذ رفيق و زاد طريق باز مىدارد، و انـسـان بكلى آخرت را فراموش مى كند و مقصد از ياد انسان مى رود. و خدا نكند كهانـسـان سـفـر دور و دراز پـر خطرى در پيش داشته باشد و وقت او تنگ باشد و عُده و عِدهبـراى او خـيـلى لازم بـاشـد، و هـيـچ نـداشـتـه بـاشـد، و بـا هـمـه وصـف از يـاداصـل مـقـصـد بـيـرون رود. و مـعـلوم اسـت اگـر ايـن نـسـيـانحـاصـل شد، هيچ در فكر زاد و توشه برنيايد و لوازم سفر را تهيه نكند، و ناچار وقتىسـفـر پـيـش آيد، بيچاره شود و در آن سفر افتاده و در بين راه هلاك گردد و راه به جايىنبرد.
فصل : سفر پر خطر و ضرورت زاد و راحله
پس اى عزيز، بدان كه يك سفر پر خطر لازمى در پيش است كه عُده و عِده آن و زاد و راحلهآن عـلم و عـمـل نـافـع اسـت ، و وقـت سـفـر معلوم نيست چه وقت است ، ممكن است وقت خيلى تنگبـاشـد و فـرصـت از دسـت بـرود. انـسـان نـمـى دانـد چـه وقـت كـوسرحـيـل مـى زنـنـد كـه بـايـد نـاچـار كـوچ كـنـد. ايـن طـولامـل كـه مـن و تـو داريـم ، كـه از حـب نـفـس و مكايد شيطان و شاهكارهاى آن ملعون است ، بهطـورى مـا را از تـوجـه بـه عـالم آخـرت بـاز داشـتـه كـه در فكر هيچ كار نيفتيم . و اگرمـخـاطـرات سـيـر و مـوانع حركت داشته باشيم ، در صدد اصلاح آن به توبه و انابه ورجـوع بـه حـق بـرنـيـايـيـم و هـيـچ در صـدد جـمـع زاد و راحـله نـبـاشـيـم ، نـاگـاهاجـل مـوعـود در رسـد و مـا را بـى زاد و راحـله و بـى تـهـيـه سـفـر بـبـرد: نـهعمل صالحى داريم و نه عمل نافعى ، و مؤ نه آن عالم روى اين دو مطلب چرخ مى زند، و ماهـيـچـيـك را تـهـيـه نـكـرديـم . اگـر عـمـلى هـم كـرده بـاشـيـم ، خـالص و بـىغـل و غـش نـبـوده ، بـلكـه بـا هـزاران مـوانـع قـبـول بـه جـا آورديـم . و اگـر عـلمـىتـحـصـيـل نـمـوديـم ، عـلم بـيـحـاصـل و نـتـيـجـه بـوده كـه خـود يـا لغـو وبـاطـل اسـت و يـا از مـوانـع بـزرگ راه آخـرت اسـت . اگـر ايـن عـلم وعـمـل مـا نـافـع بـود، در مـا كـه سـالهـاى سـال اسـتدنـبـال آن هـسـتـيـم بـايـد تـاءثـيـر واضـحـى كـرده بـاشد و در اخلاق و اطوار ما تفاوتىحاصل شده باشد، چه شده است كه علم و عملچهل پنجاه ساله ما در قلوب ما اثر ضد بخشيده و دلهاى ما را از سنگ خارا سخت تر كرده ؟از نماز كه معراج مؤ منان است ما را چه حاصل شده ؟ كو آن خوف و خشيتى كه لازم علم است ؟اگر خداى نخواسته با اين حال كه هستيم ما را كوچ دهند، خسارتهاى بزرگى و حسرتهاىبسيارى در پيش داريم كه زايل شدنى نيست .
پـس ، نسيان آخرت از امورى است كه اگر ولى الله اعظم ، اميرالمؤ منين ، سلام الله عليه، بر ما بترسد از آن و از موجب آن ، كه طول امل است ، حق است ، زيرا كه او مى داند اين چهسـفـر پـر خـطـرى اسـت . و انـسـانـى كـه بـايـد آنـى راحـتـى نـداشـتـه بـاشـد و در هـرحـال مـشـغـول جـمـع زاد و راحـله باشد و دقيقه اى ننشيند، اگر نسيان كرد آن عالم را و بهخـواب رفـت و نـفـهـميد كه چنين عالمى هم هست و چنين سيرى هم در پيش است ، چه به سر اوخـواهـد آمـد و بـه چـه بـدبـخـتـيـهـايـى خـواهـد گـرفـتـار شـد. خـوب اسـت قـدرى درحال آن حضرت و حضرت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه اشرف خليقه و معصوماز خـطـا و نـسـيـان و لغـزش و طـغـيـان هـسـتـنـد، تـفـكـر كـنـيـم و بـفـهـمـيـم كـه مـا در چـهحـال هستيم و آنها در چه حال بودند. علم آنها به بزرگى سفر و خطر آن ، از آنها راحت راسلب كرده ، و جهل ما نسيان در ما ايجاد كرده . حضرت ختمى مرتبت به قدرى رياضت كشيدو قـيـام در مـقـابـل حـق كـرد كـه قـدمـهـاى مـبـاركـش ورم كـرد و از طـرف ذات مـقـدس حـقجل و جلاله آيه نازل شد: طه# ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى .(301) (302) جـنـاب امـيرالمؤ منين ، عليه السلام ، كه حالات و عبادات و خوفش از حق تعالى معلوم است .پـس ، بـدان كه سفر خيلى پر خطر است ، و اين نسيان و فراموشى كه در ما است از مكايدنـفـس و شـيـطان است ، و اين اميدها و آمال طولانى و دراز از دامهاى بزرگ ابليس و از مكايدنـفـس اسـت . پس ، از اين خواب برخيز و تيقظ و تنبه پيدا كن . بدان كه مسافرى و داراىمـقـصـدى . مـقـصـد تـو عالم ديگر است و تو را از اين عالم خواهى نخواهى مى برند. اگرتـهـيـه سـفـر و زاد و راحـله آن را ديـدى ، در ايـن سفر درمانده نشوى و در اين سير بيچارهنشوى ، و الا فقير و بيچاره و بينوا گردى ، و خواهى رفت به سوى شقاوتى كه سعادتنـدارد، ذلتـى كه عزت ندارد، فقرى كه غنا دنبالش نيست ، عذابى كه راحت ندارد، آتشىكه خاموشى پيدا نكند، فشارى كه برطرف شدن ندارد، حزن و اندوهى كه خوشحالى درپى آن نيست ، حسرت و ندامتى كه آخر ندارد.
اى عـزيـز بـبـيـن مـولا در دعاى كميل در مناجات با خداى تعالى چه عرض مى كند:اءنت تعلم ضعفى عن قليل من بلاء الدنيا و عقوباتها. تا آنكه مى گويد: و هذا ما لاتـقـوم له السموات و الارض .(303) اين چه عذابى است كه آسمانها و زمين طاقت آنرا نـدارنـد و بـراى تـو تـهـيـه شـده و بـاز تنبه ندارى و روز بروز در نسيان و غفلت وخوابت افزوده مى شود.
هـان ، اى دل غـافـل ! از خـواب بـرخـيـز و مـهـيـاى سـفـر آخـرت شـو ـ فـقـد نودى فيكمبـالرحـيـل .(304) صـداى رحـيـل و بـانـگ كـوچ بـلنـد اسـت .عمال حضرت عزرائيل در كارند و تو را در هر آن به سوى عالم آخرت سوق مى دهند و بازغافل و نادانى .
اءللهم انى اءساءلك التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار السرور و الاستعدادللموت قبل حلول الفوت .(305)

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation