بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, سید عبدالحسین شرف الدین موسوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

7 - پيغمبران هم از خود ارث مى گذارند
برهان بر ارث گذاردن پيامبران ، معناى عام اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:((لِلرّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْ قْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً))(118) ؛
يعنى : ((براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشان ، گذاشته اند بهره اى هست ، براىزنان نيز از آنچه پدران و مادران و خويشان گذاشته اند - كم يا زياد - بهره اى مقررشده است )).
و آيه شريفه : ((يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذّكْرِ مِثْلُ حَظِّ الاْ نْثَيَيْنِ))(119) ؛
يعنى : ((خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش مى كند ، براى پسران مانند بهره دودختر مقرر شده است )). تا آخر آيات ارث .
تمام اين آيات شريفه به معناى عام ، شامل پيغمبر و پايين تر از آن حضرت از ساير افراد بشر نيز مى شود . نظير آيه صوم كه خداوند مى فرمايد: ((كُتِبَ عَلَيْكُمُالصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ))(120) ؛
يعنى : ((روزه بر شما نوشته شده (و واجب است ) چنانكه بر آنها كه پيش ‍ از شما بودندنيز نوشته شد (و واجب بود)).
و ادامه آيه چنين است : ((فَمَنْ كانَ مَريضاً اَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ ايّامٍ اُخَرَ))(121) ؛
يعنى : (( هر كس كه در ماه رمضان بيمار شود يا مسافر بود ، مدتى را كه نتوانسته روزهبگيرد ، در ايّام ديگرى بعد از ماه رمضان آنها را قضا كند)).
و مانند اين آيه شريفه است : ((حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ))(122) ؛ يعنى : ((كه خداوندخوردن مردار وخون وگوشت خوك وغيره را بر همه كس حرام نموده است )).
و ساير آيات احكام شرعى كه ميان پيغمبر و هر فرد مكلّفى از افراد بشر مشترك است ،بدون اينكه ميان پيغمبر و آنها فرقى باشد. ولى اين فرق را دارد كه در اين آيات ،خطاب متوجّه پيغمبر است تا نخست او عمل كند و بعد به ديگران ابلاغ نمايد. از اين نظر،پيغمبر از نظر التزام به حكم شرع ، مقدّم بر ديگران مى باشد.
و ديگر از آياتى كه به طور عام شامل پيغمبر نيز مى شود اين آيه شريفه است كه مىفرمايد: ((وَاُولُوا الاْ رْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ))(123) ، يعنى : ((دركتاب خدا خويشاوندان ، بعضى نسبت به بعض ديگر سزاوارترند)).
خداوند در اين آيه حقّ ارث را (قبل از همه ، براى نزديكترين خويشان متوفّا قرار داده است .ارث بردن قبل از اعلام آن توسط پيك وحى به پيغمبر، جزء حقوق ولايت در دين بود، امّابعد كه خداوند، اسلام و مسلمانان را بزرگ داشت ، با آيه شريفه فوق ، حكم كسانى راكه قبلاً در ارث حقّى داشتند نسخ كرد و حقّ ارث را منحصر به خويشان نزديك متوفّا دانست.البته با رعايت مراتب قرابت آنها نسبت به موروث ؛ اعم از اينكه موروث ، پيغمبر ياديگرى باشد. و خواه وارث ، از فاميل موروث باشد يا از فرائض يا غير اينان بهملاحظه ظاهر آيه شريفه (124) .
و از جمله اين آيه است كه خداوند از داستان زكرياى پيغمبرنقل مى كند كه : ((اِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفيّاً قالَ رَبِّ اِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى ... وَ اِنّى خِفْتُالْمَوالِىَ مِنْ وَرائى وَ كانَتِ امْرَاءَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْآلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً))(125) ،
يعنى : ((زكريّا خدايش را پنهانى خواند و گفت : پروردگارا ! استخوانم سست شده ... منبعد از خود از وارثانم بيم دارم و زنم نازاست . به من فرزندى موهبت كن كه از من وخاندان يعقوب ، ارث ببرد و خدايا او را پسنديده گردان )).
حضرت زهرا - عليها السّلام - و امامان از فرزندان او به اين آيهاستدلال كرده اند كه پيغمبران اموال را به ارث مى برند، و ارثى كه در اين آيه ذكرشده است ((مال )) است نه علم و نبوّت .
دوستان خاندان پيامبر؛ يعنى عموم بزرگان علماى شيعه نيز در اين خصوص از حضرتزهرا - عليها السّلام - دخت والاگهر پيامبر وامامان از فرزندان آن حضرت پيروى نموده وگفته اند: لفظ ((ارث )) در لغت و شريعت اطلاق نمى شود مگر بر آنچه از موروث بهوارث منتقل مى گردد؛ مانند اموال و دارايى ، و در غيرمال ، جز به طريق مجاز و توسع ، استعمال نمى شود. و بدوندليل هم نمى توان از حقيقت به مجاز عدول كرد.
و اينكه حضرت زكريّا در دعايش مى گويد: ((وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً))؛ يعنى : ((خدايا! اينپسر را كه به من مى دهى تا از من ارث ببرد، نزد خود پسنديده گردان تا امر تو راامتثال كند)).
اگر ما ارث را بر نبوت حمل كنيم ، اين معنا ديگر لغو و بيهوده خواهد بود، چون هيچكسنمى گويد: خدايا! پيغمبرى براى ما بفرست و او راعاقل و از نظر اخلاق پسنديده گردان ؛ زيرا اگر پيغمبر بود، قهراً پسنديده است . ونكته مهمتر از پسنديده بودن نيز، در معناى نبوت است .
مؤ يّد آنچه گفتيم اين است كه زكريّا - عليه السّلام - تصريح مى كند كه بعد از خود، ازعموزادگانش بيم دارد: ((وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالى مِنْ وَرائى )) و اينكه وارثى از خدا طلب مىكند اين بخاطر بيمى است كه دارد. خوف وى نيز مسلماً بخاطرمال است نه علم و نبوّت ؛ زيرا زكريّا - عليه السّلام - داناتر از اين بود كه بترسد خداكسى را كه شايسته نبوّت نيست به پيغمبرى مبعوث گرداند، و علم و حكمت او را به كسىكه شايستگى آن را ندارد، واگذار نمايد.
بعلاوه او مى دانست كه علت بعثت وى ، اشاعه علم و انتشار آن در ميان مردم است . از اين روچگونه از موضوعى كه منظور از بعثت وى بوده است بيم دارد؟
اگر گفته شود اين معنا به زيان شما (شيعه ) در ارث گذاشتن بهمال بازگشت مى كند؛زيرا در اين صورت ، نسبتبخل به پيغمبر داده مى شود؟
در پاسخ مى گوييم : ما به خدا پناه مى بريم كه اين دو موضوع ، يكسان باشند؛ چونمال را ممكن است مؤ من و كافر و خوب و بد، به دست آورند و مانع از آن نيست كه حضرتزكريّا - عليه السّلام - از عموزادگانش هراس داشته باشد كه اگراهل فساد باشند، مال او را تصاحب كنند و در مصارف بيهوده صرف نمايند، بلكه اينهراس در نهايت حكمت است ؛ زيرا تقويت اهل فساد و كمك نمودن به ايشان دراعمال ناپسندشان ، محظور دينى و عقلى دارد. پس اگر كسى بيم از اين معنا رابخل بداند، منصف نخواهد بود.
و از اينكه حضرت زكريّا - عليه السّلام - مى گويد: ((بعد از خود از وارثانم بيم دارم)) استفاده مى شود كه بيم وى از اخلاق و اعمال وارثان بوده است . و منظور اين است كه مىترسم وارثان من بعد از من ، ارث مرا در معاصى تو صرف نمايند، پس خدايا! پسرىپسنديده به من روزى كن تا ارث مرا در آنچه موجب خشنودى تو مى باشد، صرف كند.
خلاصه ، چاره اى جز اين نيست كه در اين آيه ارث راحمل بر ارث به مالى كنيم نه نبوّت و امثال آن ، تا لفظ ((يرثنى )) به معناى حقيقى -كه از آن به اذهان تبادر مى كند - حمل شود؛ زيرا در اينجا قرينه اى براىحمل آن به نبوّت ونظير آن نيست ؛ بلكه به قدر كافى در خود آيه شريفه براى ارادهمعناى حقيقى ، قرائنى وجود دارد.
اين رأ ى عترت طاهره پيامبر، در آيه شريفه است ، عترتى كه هموزن قرآن هستند و هيچگاهاز يكديگر جدا نمى شوند.
عموم مسلمين از ماجرايى كه ميان دختر پيامبر حضرت زهرا - سلام اللّه عليها - و ابوبكراتفاق افتاد، اطلاع دارند كه فاطمه - عليها السّلام - از ابوبكر ارث پدرش پيغمبر راطلب نمود و ابوبكر گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده است : ((لانُورثماتركناهُ صدقة ))؛ يعنى : ما ارث نمى گذاريم و آنچه از ما مى ماند صدقه است و بهساير افراد مسلمين مى رسد)).
اين حديث را فاطمه زهرا - عليها السّلام - و امامان دودمان وى مردود دانسته اند. حديث با همينالفاظ در صحيح بخارى (باب غزوه خيبر) نقل شده است . اين حديث نمى تواند جوابحضرت زهرا - عليها السّلام - باشد، مگر اينكه لفظ ((صدقه )) را مرفوع و خبر ((ما))ىموصوله در ((ماتركنا)) بدانند. دليلى هم براى اثبات اين معنا نيست ؛ زيرا ممكن است((ما)) به عنوان مفعول ((تركنا)) در محل نصب و ((صدقه ))حال ((ما)) باشد. در اين صورت معناى حديث اين است : ((صدقاتى كه از ما باقى مى ماند،وارث ما حقّى در آن ندارد)).
عايشه مى گويد: ((ابوبكر چيزى از ميراث پيغمبر را به فاطمه نداد، و هر چه ازپيغمبر باقى ماند، همه را وارد بيت المال ساخت . فاطمه نيز از ابوبكر رنجش پيدا كردو تا زنده بود با وى سخن نگفت . شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود وچون وفات يافت ،همسرش على - عليه السّلام - به وصيّت او، شبانه او را دفن كرد. ابو بكر را خبرنكردند و على خود بر وى نماز گزارد...)).
موضوع دفن حضرت فاطمه - عليهاالسّلام - در شب ،طبق وصيّت خود آن حضرت را،شارحان صحيح بخارى ، و قسطلانى در ((ارشاد)) و انصارى در ((تحفه ))نقل كرده اند(126) .
بى خبر گذاشتن ابوبكر و نماز گزاردن على - عليه السّلام - بر جنازه بانوى بانوانجهان را، اصحاب صحاح ششگانه با اسناد خود از عايشه روايت كرده اند(127) .
آرى ، فاطمه - عليها السّلام - از رفتار ابوبكر سخت برآشفت و همچنان خشمگين ماند. پسروسرى به سر افكند و چادر پوشيد و با تنى چند از خدمه خود و زنان بنى هاشم - كهپيرامونش را گرفته بودند - در حالى كه همچون پيغمبر راه مى رفت ، براى اعتراضبر ابوبكر وارد شد.
ابوبكر در آن حال ، ميان انبوه مهاجران ، انصار و ديگران قرار داشت . پرده اى ميان مردم وفاطمه آويختند. فاطمه - عليها السّلام - در پشت پرده (در مسجد پيامبر) چنان نالهجانكاهى از دل برآورد كه حضّار گريه سر دادند و مجلس سخت تكان خورد. سپس حضرتفاطمه - عليها السّلام - آرام گرفت تا سر و صداى ايشان فرو نشيند، آنگاه زبان بهسخن گفتن گشود و خطابه اى ايراد نمود كه گويى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -سخن مى گويد.
از سخنان حضرت زهرا - عليها السّلام -، مردم چنان منقلب شدند و به هيجان آمدند كه اگرسياست كوبنده آن روز نبود، همه چيز تمام مى شد و سرنوشت ابوبكر و اطرافيان وىمعلوم مى گرديد، ولى چون سياست روى هيچ پايه اى بند نيست ، سرانجام بر آن هيجانغالب آمد.
كسانى كه از خطبه زهرا - عليها السّلام - دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آگاهىدارند مى دانند كه چگونه حكومت را محكوم كرد و براى اثبات ارث و حق خود، به آياتمحكمات قرآنى استدلال نمود و هر گونه بهانه اى را از دست آنها گرفت .
فرزندان على و فاطمه - عليهما السّلام - اين خطابه را در همان روزها براى فرزندانخود بازگو كردند و طبقه بعدى براى بعد از خود تا اينكهنسل به نسل به ما رسيده است .
ما فاطميان نيز آن را از پدران خود نقل مى كنيم ، و ايشان از پدرانشان وهكذا تا به زمانائمّه از اولاد على و فاطمه - عليهما السّلام - منتهى گردد.
اكنون نيز شما خوانندگان مى توانيد آن را در احتجاج طبرسى و بحارالانوار علاّمهمجلسى ببينيد. در ميان بزرگان قدماى اهل تسنّن نيز ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرىدر كتاب السقيفه و ((فدك )) به طرق و اسانيدى كه بعضى از آن به ((زينب )) بانوىعاليقدر و دختر والا گهر على و فاطمه - عليهما السّلام - و برخى ديگر به امام محمدباقر، و بعضى به عبداللّه بن حسن بن حسن - عليهم السّلام - مى رسد كه همگى آن رابه خود فاطمه زهرا - عليها السّلام - مى رسانند روايت كرده اند. چنانچه در شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد معتزلى ، جلد چهارم ، صفحه 78 نيز آمده است .
ونيز ابوعبداللّه محمدبن عمران مرزبانى (128) با سلسله سند، آن را از عروة بنزبير و او از عايشه نقل مى كند كه آن خطابه را از فاطمه - عليها السّلام - شنيده است(129) .
همچنين مرزبانى با سند ديگر از زيدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب - عليهمالسّلام - از پدرش زين العابدين و او از پدرش امام حسين ، از مادرش فاطمه - عليهاالسّلام - روايت مى كند(130) . در آنجا از زيدبن علىنقل مى كند كه گفت : پيرمردان دودمان ابوطالب را ديدم كه اين خطابه را از پدران خودروايت مى كردند و به فرزندان خود مى آموختند.
بارى ، در آن روز فاطمه زهرا - عليها السّلام - خطاب به ابوبكر، براى اثبات اين كهاز پدرش پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - ارث مى برد، آيات قرآنى محكمى اقامهكرد. و آنها ادلّه اى بودند كه قابل ردّ و انكار نبودند، از جمله فرمود:
((آيا از روى عمد كتاب خدا را ترك گفتيد وآن را پشت سر نهاديد؟ قرآنى كه مى گويد:((وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد(131) ؛ يعنى : سليمان از داوود ارث برد)).
و در داستان زكريّا از زبان وى مى گويد : (( خدايا ! پسرى به من موهبت كن كه از من وآل يعقوب ، ارث برده و او را پسنديده گردان ))(132) .
و مى گويد: ((خويشان ، بعضى نسبت به بعض ديگر در كتاب خداوندسزاوارترند))(133) .
و مى گويد: ((خداوند درباره فرزندانتان به شما توصيه مى كند كه - به هنگام ارثبردن - به پسر دو برابر بهره دختر بدهيد))(134) .
و مى گويد: ((و چون مرگ يكى از شما سر رسد، كار نيكى انجام دهيد و آن دادن مالى استكه از شما مى ماند. و بايد آن را به مقتضاى عدالت - كه شايسته پرهيزگاران است -به پدر و مادر و خويشان بدهيد))(135) .
سپس فاطمه زهرا - عليها السّلام - فرمود: ((آيا خداوند شما را به آيه اى اختصاص دادهكه پدر مرا از آن خارج نموده است ؟ يا مى پنداريد كه شما به عام و خاص قرآن ، از پدرمن و پسر عمّم داناتريد؟! آيا مى گوييد: ما پيروان دو دين هستيم و از هم ارث نمى بريم؟!...))
اى خواننده ! ببين چگونه دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -قبل از هر چيز، براى ارث گذاشتن پيغمبران به آيات حضرت داوود و زكريّا - كهصريح در ارث گذاشتن ايشان براى فرزاندانشان است -استدلال مى كند.
به جان خودم سوگند! كه فاطمه زهرا - عليها السّلام - به مفاد قرآن داناتر از آنهايىبود كه بعد از نزول آن آمدند. در اين آيات ، وارث را به كتاب و نبوّت نهاموال ، تأ ويل كردند، و بدون قرينه ، لفظ را از معناى حقيقى آن - كه به مجرّد اطلاق ،به ذهن متبادر مى گردد - منصرف ساخته و مجاز را بر حقيقت مقدّم داشتند!!
اگر اين تكلّف ، درست بود، آن روز ابوبكر و ديگران كه در اجتماع مهاجر و انصار وغيره حضور داشتند، با دختر پيغمبر به معارضه برمى خاستند، ولى آنها نتوانستند بهاستدلال دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعتراض كنند و ايرادى بگيرند.
از جمله موضوعاتى كه ميان آن حضرت و قوم ، مطرح شد اين بود كه فاطمه - عليهاالسّلام - پرسيد: اى ابوبكر! اگر تو امروز بميرى ، ارث تو را كه مى برد؟
ابوبكر گفت : فرزندان من و خانواده ام .
فرمود: پس چرا تو، وارث پيغمبر شده اى و فرزندان و خاندان آن حضرت نبايد از وىارث ببرند؟!
ابوبكر گفت : اى دخترِ پيامبر! اين كار از من سر نزده است !
فرمود: چرا، كار تو بوده است ؛ تو فدك را كه ملك طلق پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -بود و آنچه را خدا در قرآن به ما بخشيده است ، از ما گرفتى .
اين حديث را ابن ابى الحديد به نقل از ابوبكر جوهرى ، به اسناد خود از غلام امّ هانى(خواهر اميرالمؤ منين ) آورده است (136) .
و نيز ابن ابى الحديد(137) از ابوبكر جوهرى به اسناد خود از ابو سلمهنقل مى كند كه وقتى فاطمه - عليها السّلام - ارث خود را از ابوبكر مطالبه كرد،ابوبكر گفت : من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: ((پيغمبر ارث نمى گذارد))! من همان كارىرا مى كنم كه پيغمبر مى كرد و آن را در همان راهى صرف مى كنم كه پيغمبر صرف مىكرد.
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: اى ابوبكر! آيا دختران تو ارث تو را مى برند، ولىپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، ارثى براى دخترانش ‍ نمى گذارد؟
ابوبكر گفت : آرى ، چنين است !!!
احمدبن حنبل ، با سلسله سند، مانند اين حديث را از ابوسلمه روايت كرده است (138) .
ونيز ابوبكر جوهرى در كتاب السقيفه و فدك ، به اسناد خود از امّ هانى ، دخترابوطالب روايت نموده است كه فاطمه - عليها السّلام - به ابوبكر گفت : ((وقتى تومُردى چه كسى از تو ارث مى بَرَد؟ گفت : فرزندان و خانواده ام . فرمود: پس چرا ما ازپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ارث نبريم ، و تو بِبَرى ؟
ابو بكر گفت : اى دختر پيغمبر ! پدرت ارثى باقى نگذاشته است ! فرمود: چرا، ارثوى سهم خداست كه آن را براى ما مقرر فرموده و در دستِ ما بوده است ، و تو آن را تصاحبكردى .
ابو بكر گفت : من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: آنچه در دستِ ماست طعمه اى است كه خداوندبه ما روزى كرده است و هرگاه من مُردم به مسلمانان مى رسد.
احمد حنبل از امّ سلمه روايت كرده است كه فاطمه زهرا به ابوبكر گفت : دختران تو از توارث مى برند، ولى پيغمبر ارثى براى دخترانش باقى نمى گذارد.
ابوبكر گفت : آرى !!
جوهرى اين حديث را از ابوطفيل هم نقل كرده است . روايات مربوط به اين مورد، متواتر است. بويژه از طريق عترت طاهره .
و نيز جوهرى در دو كتاب ياد شده (السقيفه و فدك ) روايت مى كند كه ابوبكر در پاسخخطابه فاطمه - عليها السّلام - گفت : اى دختر پيغمبر! به خدا قسم ! من پدرت پيغمبر رادر ميان خلقِ خدا از همه كس بيشتر دوست دارم . و در روز مرگ پدرت ، از خدا مى خواستم كهآسمان بر زمين فرو ريزد.
به خدا قسم ! نزد من ، اگر عايشه تهيدست باشد بهتر از اين است كه تو تهيدست وفقير باشى ! آيا تو مرا چنان مى بينى كه حقّ نژاد سرخ و سفيد را به آنها بپردازم ،ولى حقّ تو؛ دخت پيامبر را پايمال كنم ؟!!
اين اموال ، مال پيغمبر نبوده است ، بلكه جزءاموال مسلمين بشمار مى رود كه مردم براى پيغمبر مى آوردند و حضرت در راه خدا صرف مىكرد. وقتى پيغمبر وفات يافت ، من نيز مانند آن حضرت آن را گرفته و صرف مى كنم .
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: به خدا قسم ! ديگر سخنى با تو نخواهم گفت .
ابوبكر گفت : به خدا قسم ! من هم تو را رها نمى كنم .
فرمود: به خدا قسم ! من تو را نفرين مى كنم .
ابوبكر گفت : به خدا قسم ! من براى تو دعا مى كنم !
هنگامى كه وفات زهرا - عليها السّلام - فرا رسيد، وصيّت كرد كه ابوبكر در نماز بروى ، شركت نجويد...(139) .
از مجموع اين نقلها ومذكرات ، خواننده به خوبى پى مى برد كه ابوبكر نتوانستاستدلال فاطمه - عليها السّلام - را به دو آيه مربوط به حضرت داوود و زكريّا، در ارثگذاردن براى فرزندان خود، ردّ كند، بلكه تنها به ادّعاى اينكهاموال باقى مانده از پيغمبر به آن حضرت تعلّق نداشته تمسّك جست . حضرت فاطمه -عليها السّلام - هم از او نپذيرفت ، چون او از كار پدرش بهتر اطلاع داشت ((وَلاحَولَ ولاقوّةالاّ باللّه العلىّ العظيم )).
آرى ، دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، نخست براى اثبات حق خود،استدلال به صريح آيات قرآن نمود، سپس ثابت كرد كه به استناد معناى عام آيات ارثو آيه وصيّت ، وى بايد از پدرش ارث ببرد. و صريحاً به آنها فهماند كه اين عمومات، نه از كتاب (قرآن ) و نه از سنّت ، تخصيص ‍ نخورده است .
حضرت فاطمه - عليها السّلام - در اين خصوص ، هنگامى انكار شديد خويش را آشكارساخت كه فرمود؛ آيا خداوند در مورد ارث ، شما را به آيه اى از قرآن اختصاص داده كهپيغمبر را از آن خارج ساخته است ؟ و با اين استفهام انكارى ، وجود هر گونه مخصص رادر برابر عمومات قرآن نفى كرد.
آنگاه فرمود؛ آيا شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمّم داناتر هستيد؟! و با ايناستفهام توبيخى ، وجود مخصص را در ((سنّت )) و گفتار پيامبر نيز منكر شد، بلكه وجودمخصص را به طور مطلق منفى دانست ؛ زيرا اگر مخصص وجود داشت ، پيغمبر و جانشين آنحضرت ، براى حضرت فاطمه - عليها السّلام - بيان مى كردند. ومحال بود كه در واقع چنين چيزى وجود داشته باشد و پيغمبر و على - عليهما السّلام - ازآن آگاه نباشند.
همچنين محال بود كه در بيان آن براى حضرت فاطمه - عليها السّلام -اهمال ورزند؛ چون در اين صورت ، تفريط در ابلاغ و كوتاهى در انذار و بيم دادن ،كتمان حق ، اغراء به جهل و طلب باطل ، مغرور نمودن فاطمه - عليها السّلام - و سستى درحفظ آن ، حضرت از مجادله ، جبهه بندى ، كينه ورزى و دشمنى بدون جهت ، لازم مى آمد.وهمه اين امور، نيز از پيغمبران و جانشينان معصوم آنها،محال است .
بارى ، توجه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به پاره تنش و دخترش زهرا - عليهاالسّلام - و محبّتى كه به وى داشت ، بالاتر از توجه پدران مهربان و محبت ايشان بهفرزندان پسنديده شان بود. نبىّ اكرم اين علاقه سرشار را با فدا كردن جان خويش ،به وى اظهار مى داشت (140) .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با تمام مساعى خود، در پرورش ، آموزش و بزرگداشتدخترش ، كوشا بود، تا اينكه او را به عالى ترين مدارجكمال رسانيد و يادگار پيامبر در خداشناسى و آشنايى با احكام الهى ، بهره وافرى ازآن حضرت گرفت . با اين وصف ، آيا امكان دارد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -،موضوعى را كه بازگشت به تكليف شرعى او مى كرد از وى پنهان كند؟.
نه به خدا! چگونه ممكن بود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دخترش را - به واسطهكتمان امر - در معرض تمام مصائبى قرار دهد كه پس از او در راه مطالبه ارثش به وىرسيد، بلكه امّت را دچار فتنه اى كند كه به واسطه منع ارث آن حضرت ، پديد آمد.
چگونه ممكن بود همسر آن حضرت - كه دوست فدايى پيغمبر و برادر خوانده او بود - باهمه دانش ، حكمت ، سابقه در اسلام ، دامادى پيامبر، خويشى با آن حضرت ، بزرگوارى ،منزلت ، خصيصه ذاتى ولايت ، وصايت و خصوصيت ، حديث (لانورث ) را ناديده بگيرد؟
چگونه ممكن بود خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين معنا را از على - عليه السّلام - -كه حافظ سِرّ و مدافع وى ، باب مدينه علم و حكمت او، دادرس ترين امّت وباب حطّهوكشتى نجات مسلمانان وباعث امان آنها از پراكندگى بود - مكتوم بدارد؟
چگونه ممكن بود عبّاس بن عبدالمطّلب - كه برادر پدر پيغمبر و بازمانده خاندان آنحضرت بود - اين حديث را نشنيده باشد؟ و چرا بايد عموم بنى هاشم - كه آن حضرت ازميان ايشان برخاسته است - اين حديث را از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نشنيده باشندو بعد از وى ، به آن مصيبت مبتلا گردند؟
چرا بايد زنان پيغمبر - كه مادران مؤ منين بودند - هيچكدام از اين حديث خبر نداشته باشندتا جايى كه نزد عثمان بفرستند و از وى بخواهند ارثى را كه آنها از پيغمبر مى برنداز ايشان منع نكند؟!
چطور ممكن است پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين حكم را براى افرادى كه از وى ارثنمى برند، بيان كند، ولى از آنها پنهان بدارد؟ اين روشِ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله- نبود كه از بيان احكام الهى خوددارى كند. بعلاوه بر خلاف آيه شريفه ((وَاَنْذِرْعَشيرتَكَ الا قْرَبين ))(141) است . و با توجه ويژه اى كه آن حضرت نسبت بهپيروانش داشت ، وفق نمى دهد.
در ميان سخنان دختر پاك سرشت پيامبر ، جمله اى هست كه عموم شنوندگان را تحت تأ ثيرقرار داد و مات و مبهوت كرد و آن هم جمله اى بود كه فرمود: ((... يا مى گوييد كه :پيروان دو دين از هم ارث نمى برند؟)).
منظور آن حضرت اين بود كه به آنها بفهماند، عمومات تشريع ارث با آنچه آنها مىپنداشتند تخصيص بردار نيست ، بلكه تنها با گفته پيغمبر كه فرمود: ((پيروان دودين از هم ارث نمى برند)) تخصيص مى يابد. و با اين فرض ، آيا شما گردانندگانحكومت - كه مرا از ارث پدرم منع كرديد - عقيده داريد من كه دختر او هستم ، مسلمان نيستم ؟ وبر اين عقيده - اگر ثابت كرديد كه من از دين اسلام بيرون رفته ام -دليل شرعى براى كار خود داريد؟ ((فَانّا للّه وانّا اليه راجعون ))!
8 - فدك ، مِلك دختر پيغمبر غصب شد
هنگامى كه خداوند متعال قلعه هاى خيبر را براى خاتم پيامبران ، گشود، در قلوب اهالىفدك (142) رعبى پديد آورد، ناچار فرمان پيامبر اكرم را گردن نهادند و نصفاراضى خود را به آن حضرت بخشيدند و صلح كردند(143) پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - نيز از آنها پذيرفت . بدينگونه نصف اراضى فدك ، ملك خالص پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - گرديد؛ زيرا مسلمانان آن را با لشكركشى تصرّف نكردند. واينمطلبى است كه عموم مسلمين - بدون هيچگونه اختلاف -قبول دارند.
وقتى آيه ((وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ))(144) نازل شد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليهوآله - فدك را به فاطمه زهرا - عليهاالسّلام - بخشيد . و همچنان در دست آن حضرت بودتا اينكه ابوبكر آن را از وى گرفت .
اين همان حقّى بودكه حضرت زهرا - عليهاالسّلام - بعد از پدرش ‍رسول خدا ادّعاى آن را نمود و به اجماع تمام امّت ، خليفه و مسلمين را بخاطر آن بهمحاكمه كشيد. اينك نقل آنچه راجع به اين محاكمه آمده است :
فخر رازى در تفسير خود(145) مى نويسد: ((هنگامى كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّهعليه وآله - رحلت كرد، فاطمه - عليها السّلام - مدعى بود كه پدرش ((فدك )) را به اوبخشيده است . ابوبكر به وى گفت : تو از لحاظ احتياج از همه كس نزد من عزيزتر وازنظر بى نيازى ، از همه محبوبترى ، با اين وصف ، چون يقين به درستى سخن تو ندارم(146) نمى توانم آن را به تو بدهم !!
سپس فخر رازى مى گويد: امّ ايمن و غلام پيغمبر(147) ، دعوى فاطمه را گواهىكردند. ولى ابوبكر از فاطمه خواست تا شاهدى اقامه كند كهقبول شهادت او در شرع جايز باشد و چنين شاهدى هم نبود.
امامان اهل بيت و شيعيان ، هيچكدام ترديد نداشتند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ، ملكخالصه ((فدك )) را به دخترش فاطمه - عليها السّلام - بخشيد و همچنان در تصرف آنحضرت بود، تا اينكه از وى گرفتند.
كافى است كه خواننده ، گفتار اميرالمؤ منين - عليه السّلام - را كه به استاندار خود دربصره ((عثمان بن حنيف )) نوشته است ، به نظر آورد كه مى فرمايد: ((آرى ، از مجموعمال دنيا فدك در دست ما بود. آن هم مورد طمع قومى و خشم قوم ديگرى واقع شد، و چهنيكو حاكمى است خداوند...))(148) تا آخر سخن آن حضرت كه در نهج البلاغه است .
به همين مضمون نيز روايت متواترى از امامان عترت طاهره رسيده است . محدّثان بزرگ بااسناد خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه چون آيه ((وَ آتِ ذَاالْقُرْبىحَقَّهُ))(149) نازل شد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فدك را به فاطمه - عليهاالسّلام - بخشيد.
امين الدين طبرسى نيز در مجمع البيان ، ذيل همين آيه در سوره حجرات آورده است ؛ در آنجاخواهيد يافت كه مأ مون ، خليفه عبّاسى به استناد همين حديث ، ((فدك )) را به اولاد فاطمه- عليها السّلام - مسترد داشت .
ابن حجر هيثمى مى نويسد: ادعاى فاطمه - عليها السّلام - به اينكه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - فدك را به او بخشيد، مقرون به دو شاهد بود كه : على و امّ ايمن بودند، لذانصاب شهود تكميل نشد...(150) .
اين درست همان است كه در اين موضوع از ابن تيميه ، ابن قيّم و غير اينان از بزرگاناهل تسنّن نقل شده است .
مؤ لّف :
خداوند از تقصير ما و اينان بگذرد. و باشد كه از تقصير ابوبكر صديق ! نيز بگذرد.و فاطمه زهرا، پدر، شوهر و اولاد او را از وى راضى كند. كاش ! ابوبكر روش شايستهاى پيش مى گرفت ويادگار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را كه عزادار بود در معرضآزار و ناراحتى قرار نمى داد. گاهى بخاطر گرفتن ارثش و زمانى بخاطر استرداد مِلكش((فدك )) و بار ديگر در مواردى ديگر كه همگى باعث رنجش و اندوه آن حضرت گرديد.
كاش ! ابوبكر نمى گذاشت كه دختر پيغمبر با حالت يأ س از وى روى بگرداند و باآن وضع اسفناك رحلت كند و وصيّت نمايد كه ابوبكر و عمر را در نماز، تشييع و دفنوى ، خبر نكنند!
سبحان اللّه ! بردبارى و شكيبايى را كه از ابوبكرنقل مى كنند، در آن موقع چه شده بود، و دورانديشى او كجا رفته بود. و احتياطى كه نسبتبه حفظ قدرت مسلمين داشت به كجا رفت ؟!
كاش ! او به هر وسيله اى كه مى توانست ، جلو ناراحتى دختر پيامبر را مى گرفت . اگرچنين مى كرد، سرانجامى بهتر داشت و موجب پشيمانى وى نمى شد و از سرزنش بعدى بركنار مى ماند. و براى حفظ قدرت امّت اسلام و صلاح كار خود وى نيز انسب بود. او قادربود كه نگذارد امانت پيغمبر و تنها يادگار آن حضرت ، رنجيده خاطر شود. ومى توانستكه نگذارد آن حضرت در حالى كه چادرش به زمين كشيده مى شد، از وى روى بگرداند.
چه مى شد اگر ابوبكر وقتى جاى پيامبر رااشغال كرد، بدون محاكمه ((فدك )) را به حضرت زهرا تسليم مى كرد؟! زيرا زمامدارمسلمين با ولايت عامه اى كه دارد مى تواند اين كار را انجام دهد. ((فدك )) درقبال اين مصلحت و دفع اين مفسدت ، چه ارزشى داشت ؟
اين مطلبى است كه بسيارى از متقدمين و متأ خّرين دوستان ابوبكر، براى وى آرزو كردهاند.
اينك سخنى از استاد معاصر؛ محمود ابو ريّه مصرى در آنجا كه مى گويد: موضوعديگرى باقى ماند كه بايد در آن باره سخنى صريح بگوييم . و آن موضوع ، برخوردابوبكر با دختر پيغمبر و عملى است كه وى در مورد تقاضاى فاطمه نسبت به ارثپدرش ، مرتكب شد.
اگر ما بپذيريم كه اخبار آحاد ظنّى ، مى تواند ظاهر قطعى كتاب را تخصيص دهد، وثابت شود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده است : ((ما پيمبران ارث نمىگذاريم )) و معناى عام اين حديث هم تخصيص بردار نباشد، باز ابوبكر مى توانستقسمتى از ماترك پيامبر؛ مانند فدك را به فاطمه - رضى اللّه عنها - عطا نمايد. اين حقّخليفه بود و هيچكس نمى توانست به وى اعتراض كند؛ زيرا براى خليفه مسلمين جايز استكه به هر كس هر چه خواست ببخشد.
چنانكه او(ابوبكر)قسمتى از ماترك پيامبر را به زبيربن عوام (151) ومحمدبن مسلمهو ديگران بخشيد(152) ! افزون بر اين ، همين ((فدك )) - كه ابوبكر آن را از دخترپيامبر گرفت - ديرى نپاييد كه عثمان خليفه سوم آن را به مروان حكمتيول داد(153) .
ابن ابى الحديد از يكى از علماى پيشين اهل تسنّن ، سخنىنقل كرده است كه مضمون آن نكوهش خليفه اوّل و دوّم و تعجّب از رفتار ايشان با دخترپيامبر بعد از پدر بزرگوارش است . در پايان آن سخن دانشمند مزبور گفته است : ((جاداشت كه گذشته از جنبه دينى ، مقام خلافت آنها، مانع رفتارى مى شد كه نسبت به دخترپيغمبر معمول داشتند. ابن ابى الحديد متعاقب اين سخن مى گويد(154) : اين سخنى استكه پاسخ ندارد!.
مؤ لّف :
ما كارى به كرم و مقتضيات خلافت آنها نداريم . مسئله را از حيث مقتضيات محاكمه در نظرگرفته و مى گوييم : موازين شرعى - كه ثابت مى كند دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - در دعوى خود نسبت به ((فدك )) حاكم بود -كامل و متعدد است ، چنانكه بر خردمندان منصف ، پوشيده نيست .
كافى بود كه خليفه ، حاكم آن روز مى دانست كه اين مدعى - از لحاظ قداست - در مقامىقرار دارد كه با مريم دختر عمران برابرى مى كرد، بلكه از او هم برتر بود. و مىدانست كه او و مريم ، خديجه و آسيه (همسر فرعون ) بهترين زنان بهشت هستند. و اينكه اوو سه زن ديگر، بهترين زنان جهان مى باشند. و مى دانست كه او كسى است كه پيغمبربه وى فرمود: اى فاطمه ! آيا خشنود نيستى كه بانوى بانوان مؤ منين باشى ؟ يابانوى بانوان اين امّت باشى ؟.
اين معانى ، به حكم نصوص صريح در روايات صحيح فراوان ، آمده است ؛ از جمله ابنعبدالبرّ در شرح حال ((زهراء)) در كتاب ((الاستيعاب )) و ديگران در منابع ديگر، روايتكرده اند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به عيادت فاطمه زهرا - عليها السّلام -رفت و از حال وى جويا شد
فاطمه - عليها السّلام - عرض كرد: درد ناراحتم كرده است واغلب از نداشتن غذا ناراحت هستم.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: دخترك من ! از اين خشنود نيستى كه بانوىبانوان جهان هستى (155) .
فاطمه - عليها السّلام - گفت : پدر! مگر مريم دختر عمران ، بانوى بانوان جهان نبود؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: او بانوى بانوان عصر خود بود و تو بانوىبانوان عصر خود هستى . اين را بدان كه به خدا من تو را به كسى كه در دنيا و آخرتآقاست ، شوهر داده ام .
برترى حضرت زهرا - عليها السّلام - نسبت به مريم عذرا، نزد ائمّهاهل بيت و دوستان ايشان و ديگران ، موضوع مسلمى بوده است .
بسيارى از محقّقان اهل سنّت ، او را بر ساير زنان عالم حتّى حضرت مريم نيز برتردانسته اند؛ مانند: سبكى ، سيوطى ، البدر، زركشى ، مقريزى ، ابن ابى داوود و مناوىكه علاّمه نبهانى در فضائل زهرا، صفحه 59 كتاب الشرف المؤ بد، از آنهانقل مى كند.
اين همان معنايى است كه سيد احمد زينى دحلان ؛ مفتى شافعى ، صريحاً آورده و از جمعىاز بزرگان عامّه نقل كرده است . آنجا كه در سيره خود راجع به ازدواج فاطمه و على -عليهما السّلام - سخن مى گويد.
موضوع بهترين زنان بهشت بودن حضرت فاطمه - عليها السّلام -(افضل نساء الجنّه ) و مريم ، خديجه و آسيه را احمدحنبل از ابن عبّاس ‍ نقل كرده است (156) . در ((الاستيعاب )) نيز از ابو داوود در شرححال خديجه ، واز قاسم بن محمد در شرح حال حضرت زهرا آن روايتنقل شده است .
اينكه آن حضرت و سه زن ديگر، بهترين زنان جهان هستند (خير نساء الجنّه ) نيز درالاستيعاب ، شرح حال خديجه از ابوداوود به سلسله سند از انس بن مالك و نيز ازعبدالوارث بن سفيان در شرح حال زهرا و خديجه آمده است .
و اينكه آن حضرت بانوى بانوان اين امت است (سيّدة نساء هذه الامّه ) در جزء چهارم صحيحبخارى ، صفحه 64 و جزء دوم صحيح مسلم (بابفضائل فاطمه ) و صحيح ترمذى و جمع بين صحيحين حميدى ، و جمع بين صحاح ستّه ومسند احمد حنبل ، جزء ششم ، صفحه 282 آمده است .
و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب ، و محمد بن سعد در شرححال آن حضرت در جلد هشتم طبقات خود و همچنين در باب : ((آنچه پيغمبر در بيمارى خودفرمود)) در جلد دوّم طبقات آورده اند.
شرح آن را عيناً از بخارى (157) نقل مى كنيم : مسروق از عايشه امّ المؤ منيننقل مى كند كه : ((ما همه زنان پيغمبر در خدمت حضرت بوديم كه فاطمه وارد شد. به خداقسم ! راه رفتن فاطمه - عليها السّلام - هيچ فرقى با راه رفتن پيغمبر نداشت . وقتىپيغمبر او را ديد، به وى خوشآمد گفت و فرمود: دخترم ! خوش آمدى !
سپس او را در سمت راست يا چپ خود نشانيد و آهسته چيزى به او گفت كه فاطمه سختگريست . وقتى پيغمبر اندوه او را ديد، مجدداً سر در گوش او گذاشت و چيزى به وىگفت ، اين بار فاطمه خنديد. در ميان زنان پيغمبر، من به فاطمه گفتم : پيغمبر در ميانهمه ما، راز خود را با تو گفت و تو گريه مى كنى ؟!
وقتى پيغمبر برخاست و رفت ، من از فاطمه پرسيدم : پيغمبر در گوش تو چه گفت ؟
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: من سرّ پيغمبر را فاش نمى كنم . بعد از رحلت آنحضرت ، فاطمه را قسم دادم كه هر چه بوده به من خبر دهد.
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: اكنون مانعى ندارد؛ باراوّل ، پيغمبر آهسته در گوشم گفت : جبرئيل هرسال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت وامسال دو بار عرضه داشت . و اين به آن معناست كه بزودى مرگ من فرا مى رسد. و توبايد در مرگ من صبر كنى . چون من بهترين كسى هستم كه از دست تو مى روم ، لذا من -چنانكه ديدى - سخت گريستم .
وقتى پيغمبر بى تابى مرا ديد ، بار دوّم در گوشم گفت : ((اى فاطمه ! نمى خواهىبانوى بانوان اهل ايمان باشى يا بهترين زنان امت اسلام باشى )).
آنچه ابن حجر در صواعق در شرح حال فاطمه - عليها السّلام - و ساير محدّثين در كتبخود نقل كرده اند اين است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: نمى خواهى بانوىبانوان جهان باشى (امّا ترضين ان تكونى سيّدة نساء العالمين ).
به هر حال ، حديث مزبور صحيح و نصّ پيغمبر در برترى فاطمه - عليها السّلام - برساير زنان عالم ، صريح است .
محمدبن سعد در باب : ((ماقاله النّبى لها فى مرضه )) در جلد دوم طبقات ، به اسنادخود از امّ سلمه زوجه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -نقل مى كند كه : ((وقتى حال احتضار پيغمبر رسيد، فاطمه را خواست و چيزى در گوش وىگفت كه فاطمه گريست .بار ديگر چيزى در گوش او گفت و فاطمه خنديد. تا پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - زنده بود من درباره آن سؤ الى از وى نكردم .
امّا وقتى حضرت ، رحلت فرمود، پرسيدم : علت گريه و خنده آن روز چه بود؟
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: ((پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به من خبر داد كهوفات خواهد يافت ، سپس به من خبر داد كه من بانوى بانوان بهشت خواهم بود)).
ابن حجر عسقلانى در الاصابه ، اين حديث را از امّ سلمهنقل كرده است .
مسلمانان نيز به خوبى مى دانند كه خداوند، دختر پيغمبر را از ميان همه زنان امت اسلامبرگزيده است . همانطور كه دو پسرش حسن و حسين - عليهما السّلام - را از ميان پسرانامّت و شوهرش را از بين جوانهاى مسلمين برگزيد. و همينها بودند كه پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - آنها را براى مباهله با نصارى نجران پس از وحى خداوند برگزيد:
((فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائَكُمْ وَنِساءَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَىالْكاذِبينَ))(158) .
به طورى كه فخر رازى در تفسير آيه آورده است : بعد ازنزول اين آيه (كه خداوند دستور داده است بهترين پسران و زنان و كسى را كه به منزلهجان شماست انتخاب كرده و براى مباهله و نفرين كردن با علماى نصاراى نجران آماده سازد)پيغمبر در حالى كه ردايى از موى سياه پوشيده و حسين را بهبغل گرفته و دست حسن را در دست داشت ، و فاطمه در پشت سر او و علىدنبال فاطمه مى آمد مقابل نصارى رسيدند و فرمود: ((اگر من آغاز به نفرين كردن نمودمبايد ايمان بياوريد)). اسقف نجران گفت : اى جماعت نصارا! من قيافه هايى مى بينم كهاگر از خداوند بخواهند كوهى را از جا بكند، آن را از جا مى كند. با اينان مباهله نكنيد كهبه هلاكت مى رسيد و ديگر تا روز قيامت ، يك نفر نصرانى در روى زمين باقى نمىماند(159) .
و نيز همه مسلمانان ، اتفاق دارند كه حضرت زهرا - عليها السّلام - از جمله كسانى است كهخداوند متعال اين آيه شريفه را درباره آنان نازل فرمود: ((انّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُالرّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(160) ؛
يعنى : ((خداوند خواسته است هر گونه پليدى را از شمااهل بيت پيغمبر، برطرف سازد و شما را پاك و پاكيزه گرداند)).
و نيز همه مى دانند كه حضرت فاطمه - عليها السّلام - از كسانى است كه خداوند دوستىآنها را بر امّت اسلام واجب نموده و آن را پاداش ‍ رسالت پيغمبر قرار داده است (161) .
و از جمله كسانى است كه خداوند از بندگانش خواسته است تا مانند گواهى به يگانگىخداوند و رسالت پيغمبر، بر آنها درود بفرستند. چه خوب گفته است شافعى ! چنانكهدر صواعق محرقه و غيره است كه :
((اى خاندان پيامبر، محبّت شما در قرآن محمّد از جانب خدا فرض است براى عظمتجلال شما كافى است . كه هر كس به شما درود نفرستد نماز ندارد)).
ونيز(162) - چنانكه در صواعق و غيره است - محيى الدين عربى گفته است :
((مى بينم كه دوستدارى من نسبت به خاندان پيامبر، فريضه اى است كه على رغم كسانىكه فاصله مى گيرند، مرا نزديك مى كند.
خداى رحمان پاداشى براى هدايت بندگانش با تبليغ پيغمبر نخواسته مگر دوستىاهل بيت او را))(163) .
و علاّمه نبهانى در كتاب : الشرف المؤ بد، مى گويد:
يعنى : ((اى آل طه ! اى خاندان بهترين پيامبر ! جدّ شما برگزيده خدا بود و شمابرگزيدگان مسلمين هستيد.
خداوند، از روز نخست ، هر گونه پليدى را از شمااهل بيت ، برطرف ساخت . پس شما پاكيزگانيد.
جدّ شما درباره دين ، اجرى نخواست ، غير از محبّت خويشان خود و چه خوب اجرى است))(164) .
همچنين حضرت زهرا - عليها السّلام - بهترين نيكوكار است چنانچه خداوند در قرآن كريممى فرمايد:
اِنَّ الاْ بْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَاءْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناًوَ يَتيماً و اَسيراً اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءاً وَلا شُكُوراً))(165) ؛
يعنى : ((ونيكوكاران عالم ، در بهشت از شرابى مى نوشند كه طبعش (در لطف ، رنگ وبوى ) كافور است ... و به (دوستى خدا) فقير، يتيم و اسير طعام مى دهند. (و گويند:) مافقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم . و از شما هيچ پاداش و سپاسى را هم نمىطلبيم )).
تمام دانشمندان شيعه به پيروى از ائمّه معصومين - عليهم السّلام - اتفاق دارند كه اينآيه شريفه درباره على ، فاطمه ، حسن و حسين - عليهم السّلام -نازل شد، آنگاه كه افطار خود را در سه شب متوالى - كه نذر داشتند روزه بگيرند - بهمسكين و يتيم و اسير دادند.
زمخشرى اين موضوع را در تفسير كشّاف ، ذيل همين آيه ، در سوره انسان ، بهنقل از ابن عبّاس - مرسلاً - نقل كرده است . و با سلسله سند از واحدى در كتاب البسيط وثعلبى در تفسير كبيرش و موفّق بن احمد در كتابالفضائل ، آورده است .
گروهى از موثقان دانشمندان نيز آن را در كتب مناقب ، از امور مسلم گرفته اند. ما نيز درفصل چهارم الكلمة الغراء، در تفصيل حضرت زهرا - عليها السّلام - دختر پيامبر، در اينزمينه تعليقات و تنبيهات دانشمندان اهل بحث و تحقيق را آورده ايم (به آنجا مراجعه كنيد).
به طور خلاصه ، مقام قدسى كه حضرت زهرا - عليها السّلام - در پيشگاه خداوند،پيغمبر و مؤ منين دارد، ايجاب مى كند كه انسان اعتماد تامّ نسبت به دعوى آن حضرت واطمينان كامل به گفته هاى او داشته باشد. به طورى كه در اثبات ادعايش نيازى بهشاهد نداشته باشد؛ چون لسان آن حضرت از گفتنباطل مصون و محال بود كه سخنى بر خلاف حق بگويد.
بنابراين ، دعوى او به تنهايى كاشف از صحّت مدّعاى اوست ؛ كشفى كه بالاتر از آننباشد. اين مطلبى است كه هر كس آن حضرت را شناخته است ؛ ترديدى در آن ندارد.
ابوبكر نيز از كسانى است كه بهتر از همه دختر پيغمبر را مى شناخت و يقين به راستىدعوى او داشت . ولى چنانكه على فارقى - از علماى بزرگ بغداد و مدرس مدرسه غربىآن شهر - حكايت مى كند، مطلب چيز ديگرى بوده است . اين مرد يكى از استادان ابن ابىالحديد معتزلى است .
روزى ابن ابى الحديد از وى پرسيد: آيا فاطمه در ادعاى ((فدك )) راستگو بود؟
على فارقى گفت : آرى .
ابن ابى الحديد پرسيد: اگر راستگو بود چرا ابوبكر ((فدك )) را به وى پس ‍ نداد؟
على فارقى تبسّمى كرد و سپس سخن لطيفى گفت كه از هر جهت جالب است ؛ او گفت : اگرآن روز ابوبكر ((فدك )) را به مجرّد ادّعاى زهرا به وى مى داد، فردا برمى گشت وادّعاى مى كرد كه خلافت ، حقّ شوهرش على است و ابوبكر را از مسندش پايين مى كشيد!ابوبكر هم نمى توانست به هيچوجه خود را معذور بدارد ؛ زيرا او قبلاً پذيرفته بودكه دختر پيغمبر در آنچه مى گويد راستگوست و نيازى به شاهد ندارد.
مؤ لّف :
به همين علت ، ابوبكر شهادت على - عليه السّلام - درباره حق فاطمه - عليها السّلام -نسبت به ((فدك )) را جايز ندانست . و گرنه يهود خيبر، با همه لئامتى كه داشتند و بااينكه على - عليه السّلام - آنها را درهم كوبيده بود، مع الوصف او را از گواهىباطل ، بر كنار مى داشتند.
و نيز به همين جهت و نه به علت ديگر، ابوبكر خلط مبحث كرد و كسى را كه درمال خود، دست تصرف داشت ، مدّعى دانست و از وى مطالبه شاهد كرد، در صورتى كه براو بود كه اقامه شهود كند.
اين سخن ، هيچگاه فراموش نمى شود كه وى به فاطمه زهرا - عليها السّلام - گفت : منيقين به صحّت گفته تو ندارم ! با اينكه گفته او به خودى خود، از روشن ترين موازينحكم به نفع آن حضرت بود.
اگر از همه اين شواهد، چشم پوشى كنيم و دختر پيغمبر را ((با اين امتيازات )) مانندساير زنان با ايمان شايسته بدانيم كه در اثبات مدّعاى خود نيازمند به شاهد هستند،كافى است كه على - عليه السّلام - - كه برادرخوانده پيغمبر و نسبت به آن حضرت بهمنزله هارون نسبت به موسى بود - دعوى فاطمه - عليها السّلام - را گواهى كرد. و او نيزشاهد حقيقت گويى بود كه انوار يقين و راستى از شهادتش مى درخشيد. و بعد از يقين همچيزى نيست كه حاكم شرع آن را در مرافعات ، مطالبه كند.
به همين جهت ، پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله - گواهى خزيمة بن ثابت را مانندشهادت دو عادل قرار داد. خدا بهتر مى داند كه در اين خصوص على - عليه السّلام - ازخزيمه و غير او، بهتر و شايسته تر بود.
اگر اين را هم ناديده بگيريم و فرض كنيم كه گواهى على - عليه السّلام - مانندگواهى يك فرد عادل از عدول مسلمين است ، چرا ابوبكر فاطمه - عليها السّلام - را بهجاى شاهد دوم قسم نداد، تا اگر قسم نمى خورد، دعوى او را رد كند؟ او اين كار را نكرد،بلكه در حالى كه شهادت على و امّ ايمن را ملغى نمود، ادعاى يادگار پيغمبر را نيز ردّكرد.
چنانكه خواننده محترم مى داند، اين كار بر هيچ قانون شرعى استوار نبود!! با اينكه على- عليه السّلام - طبق روايات بسيارى كه صاحبان صحاح و ديگران به نام ((حديث ثقلين)) نقل كرده اند، همتاى قرآن است .
آنجا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من در ميان شما دو چيز گرانبها مىگذارم و مادام كه چنگ به آن دو زده ايد، هرگز گمراه نمى شويد و آن ، كتاب خدا و عترتمن است ))(166) و مسلّم است كه سرآمد عترت و آقاى آنها، على - عليه السّلام - است .
و نيز آن حضرت طبق فرموده پيغمبر، هميشه با قرآن است و قرآن نيز با اوست و ازيكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر پيغمبر وارد گردد.
اين حديث را حاكم نيشابورى (167) از امّ سلمه (همسر پيغمبر)نقل كرده و گفته است : اين حديث داراى اسناد صحيح است .
ذهبى نيز آن را در تلخيص خود آورده و تصريح به صحّت آن نموده است .
و همچنين ابن حجر(168) روايت مى كند كه در بيمارى اى كه منجر به مرگ آن حضرتشد و حجره اش مملوّ از جمعيت بود، خطاب به آنها فرمود: ((اى مردم ! نزديك است كه منقبض روح شوم و از ميان شما بروم . اينك سخنى به شما مى گويم ومى خواهم آن را بهخاطر بسپاريد: ((من كتاب خدا و عترت خود اهل بيتم را در ميان شما مى گذارم . سپس ‍ دستعلى - عليه السّلام - را گرفت و بالا برد و گفت : اين على با قرآن است و قرآن نيز باعلى است و از يكديگر جدا نمى شوند))(169) .
علاوه بر اين ، على - عليه السّلام - در آيه مباهله ، جان پيغمبر خوانده شده است :

و هو فى آية التباهل نفس ال‍
‍مصطفى ليس غيره ايّاها
با اين وصف ، در اين محاكمه اميرالمؤ منين - عليه السّلام - كسى است كه شهادتش به هيچشمرده شده است ! چه مصيبت بزرگى بود كه در اسلام پديد آمد كه بايد از آنبدينگونه ياد كنيم : انّا للّه وانّا اليه راجعون !!(170) .
امّ ايمن شاهد دوّم فاطمه زهرا - عليها السّلام - كلفت پيغمبر و دايه آن حضرت ، به نام((بركه )) دختر ثعلبه بود. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى فرمود: امّ ايمن بعد ازمادرم ، مادر من بود! و هرگاه به وى نگاه مى كرد، مى فرمود: اين بازمانده خاندانم مىباشد.
و نيز آن حضرت - چنانكه در شرح حال امّ ايمن در اصابه ابن حجر آمده - خبر داد كه امّايمن از اهل بهشت است .
ابن حجر عسقلانى در الاصابه و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب و ديگران ، از وى نام بردهاند و او را مورد ستايش قرار داده و به امتيازات دينى ، عقلى و روش پسنديده اش ، ستودهاند.
وقتى پسرش ((ايمن )) در التزام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در جنگ خيبر شهيد شد،امّ ايمن شهادت او در پيشگاه خداوند موجب اجر و ثواب خود دانست (171) .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation