بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب قصّه ی غربت غربی, محمدباقر ذوالقدر   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     WEST0001 -
     WEST0002 -
     WEST0003 -
     WEST0004 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
چنين حكايت كند كه ...
پيشگفتار
مبحث اول : (كليات )
ضرورت شناخت غرب
انقلاب دوم ،انقلاب عليه سلطه جهانى غرب
انقلاب مستمر
ماهيت رابطه غرب با شرق
مفهوم شرق و غرب
الف - غرب و شرق جغرافيايى :
ب - غرب و شرق سياسى :
ج - غرب و شرق فرهنگى و معنوى :
وجوه افتراق فرهنگ شرق و غرب :
مبحث دوّم : (نگاهى به تاريخ مغرب زمين )
1- دوران باستان
الف - تمدن يونان
ميت انگارى :
ميت شناسى :
عصر فلسفه :
ب - تمدن روم
ظهور روم :
فروپاشى امپراطورى روم :
2- دوران قرون وسطى
الف - عصر تاريكى
مسيحيت روم :
ب - عصر ايمان
تاءثير پذيرى غرب از فرهنگ و تمدن اسلامى
انحطاط مسيحيت و زوال حاكميت كليسا در مغرب زمين
انجيل و مسيحيت تحريف شده :
فقر كلامى و ضعف فلسفى مسيحيت :
خشونت و شدت عمل كليسا در برخورد با مخالفين فكرى خود:
اقبال كليسا به دنيا و بازگشت از اصول:
نهضت اصلاح دينى و رنسانس
دوران جديد
مبحث سوم : ( مدرنيسم )
مبانى فكرى و نظرى مدرنيسم و تفاوت آن با فرهنگ اسلامى وشرقى
1 - معرفت شناسى :
الف - عقل گرايى :
ب - حس گرايى :
ج - عمل گرائى
2- اومانيسم
3 - ليبراليسم
4 - جامعه مدنى :
5- دمكراسى :
6- پلوراليسم :
7- تساهل و تسامح ليبرالى :
8- فمى نيسم
9- استعمار و امپرياليسم :
مبحث چهارم : ( بحران تمدن غرب )
فهرست منابع (به ترتيب حروف الفبا)
چنين حكايت كند كه ... 
(... چنين حكايت كند كه چون سفر كردم با برادر خود عاصم ، از ديار ماوراء النهر بهبلاد (مغرب ) تا صيد كنم گروهى از مرغانساحل درياى سبز، پس ‍ بيفتاديم ناگهان به ديهى كهاهل او ظالم اند. پس چون از قدوم ما آگاه شدند... بگرفتند ما را و ببستند به سلسله ها واغلال و به زندان كردند ما را در چاهى كه قعر آن را نهايت نيست ... و بود در بن آن چاه ،تاريكى تو بر تو، چنان كه چون دست بيرون كردمانى ، نزديك بودى به ناديدن ...بسيار بودى كه بيامدى به ما فاختگان ، از تخت هاى آراسته ى يمن ، آگاهى دهنده ازحال حِما و گاه گاه زيارت كردمانى درفش هاى يمانى كه روشن شدى از جانب راستِ(شرقى )، خبر دهنده ى از راهْآيندگانِ نجد و بيفزودى ما را رياحِ اراك شوق بر شوق .پس مشتاق و متحنّن شدمانى و آرزوى وطن برخاستى ...
قصّه ى (غربة الغربيه )ى شيخ اشراق
پيشگفتار 
در ادبيّات عرفانى ما (شرق ) و (غرب ) اشاراتى هستند به معانى بلندى كه اينالفاظ از آن حكايت مى كنند. (شرق ) مبداء و منبع نور، مظهر روشنايى و زندگانى وپايگاه فرشتگان و نيكان و پاكان است و (غرب ) نماد ظلمت و تاريكى ، وادىافول و سقوط و پايگاه بدان و بدانديشان .
حكيم بلند آوازه ، شهاب الدين سهروردى در رساله اى كه آن را قصّه ى (غربةُ الغربيّه) ناميده است ، داستان سقوط انسان را به جهان مادى ، وادى سرگشتگى و غربت و تنهائىبه تصوير كشيده است . اين داستان ، قصّه انسانى است كه در هواى صيد (مرغانساحل سبز) به (بلاد مغرب ) مى رود و اسيراهل ستمكار آن سرزمين مى شود و به زنجيرها وغُل ها و قعر چاه تاريكى و ظلمت گرفتار مى آيد و او كه آن جايى نيست و هيچ تعلّقى بهآن سامان ندارد، همواره در هواى بازگشت است ، رنجها مى كشد و مرارتها مى بيند تا از آن(غربت ) رهايى يابد و دوباره باز به (شرق )، موطن اصلى خود باز گردد.
نام اين كتاب را از آن قصّه وام گرفته ام و راستى چه شباهت اعجاب انگيزى است ميانشرق و غرب قصّه شيخ ‌اشراق و شرق و غرب اين روزگار و قصه غربت انسان عصر ماكه در چاه ويل و ظلمانى مدرنيسم غرب گرفتار آمده و هويت مشرقى خود را به طاق نسيانسپرده است و از خويشتن خويش و فطرت خدائى خود در غفلت آمده است .
اى كاش شهاب الدّين مى بود و قصّه غربت غربى عصر ما را هم مى نگاشت كه ؛ چگونهتاريكى غرب از (چاه تو بر تو)ى خود دامن گسترده ، آفاق را در نور ديده ، برآفتابپنچه افكنده و شرق را نيز به ظلمت كشانده است . و مى گفت كه ؛ غرب بر همه جا سايهافكنده است الاّ يك وادى مشرقى - ايران - كه هنوز نور مى تابد و روشنايى و اميد مىپراكند و زندگانى را فرياد مى كند و سپاه بى رحم غرب كه نور و حيات را برنمىتابد، با خيل و ركاب به او يورش آورده و او همچون كوه ، مقاوم و استوار ايستاده است ...
اى كاش شهاب الدّين قصّه خود را باز مى نوشت و مى سرودكه ؛ مشرق از پس قرنهاخواب و خاموشى ، آهسته آهسته بيدار مى شود و به خود مى آيد و با اين فرجام خوش آنرا به پايان مى بُرد كه :
خورشيد ما اين بار از مغرب طلوع مى كند، بساط ظلم و تباهى و تاريكى را در هم مى پيچدو به غربت انسان پايان مى دهد.
اين كتاب گردآمده مباحثى است كه دربهار سال 79 در دوره اى به نام (بصيرت ) كهبراى فرماندهان و سرداران سپاه ، براى آشنائى بيشتر با چالشهاى فكرى و فرهنگىبرگزار شده بود، ايراد گرديد. در اين مباحث به اقتضاء اهداف آن دوره و نيازمخاطبان ،سعى شد به صورت مجمل و با بيانى ساده ، غرب از منظرى تازه ديده شود و آن چهواقعا هست و سعى در كتمان آن مى شود بيان گردد. غرب به مثابه نوع خاصى از نگرشو كنش ‍ نسبت به جهان و انسان كه طى قرون اخير پا را از حدودخودفراترگذارده وسلطهنظرى و هم عملى خودرا بردنيا توسعه داده و تلاش ‍ مى كندتحت عناوينى هم چون جهانىسازى ، نظم نوين جهانى ، مبارزه با تروريسم و... همه مقاومت ها را در هم بشكندو بشرامروز را به اسارت خود در آورد.
مدرنيسم به عنوان مذهب و آئين غرب مهاجم ، مرزهاى جغرافيائى را در نورديده و فرهنگها وتمدنهاى بشرى را زير يورش سنگين و بى امان خود قرار داده است . از اين منظر،توسعه بى رويه غرب همواره براى جهان بشريتمشكل ساز بوده است و امروز زياده خواهيهاى غرب براى همه ملت ها و دولت ها بخصوصبراى مسلمانان و بالاخص براى ايران اسلامى كه كانون جنبش بيدارى اسلامى است ، يكخطر قطعى و بالفعل است .
اين مطالب قبل از حوادث يازدهم سپتامبر سال دو هزار و يك آمريكا، يعنى در زمانى كهغرب و بويژه آمريكا سعى مى كردند چهره اى صلح طلب و انسانى از خود نمايش دهند،مطرح شده است ، اما اين حادثه و اتفاقات پس ‍ از آن ، پرده نفاق و ريا از چهره آمريكا بهعنوان سردمدار جهان غرب و حاميان غربى او دريد و ماهيت خشن و ديكتاتور آن را عريان بهنمايش ‍ گذارد.
امريكا به نمايندگى از جهان غرب و با حمايت اكثر دولت هاى غربى ، بى آنكه كمترينسندى دال بر دخالت ملت هاى ديگر از جمله مسلمانها در اين حادثه ارائه كند، به بهانهآن حادثه و زير لواى مبارزه با تروريسم (بخوانيد اسلام گرائى ) لشكركشى عظيمىرا به جهان اسلام آغاز كرد و جنگ صليبى ديگرى را براه انداخته و به ادعاى خود، حملهبه مسلمانان را در شصت كشور در دستور كار خود قرار داد. اولين قربانى اين تهاجمجنايتكارانه ملت مظلوم و مسلمان افغانستان بود و پس از آن ملت بى گناه و مسلمانفلسطين باحمايت صريح امريكا و جانبدارى تلويحى ساير قدرتهاى غربى ، زيرشديدترين يورشهاى وحشيانه در تاريخ اشغال آن سرزمين قرار گرفت .
ايران ، عراق و كره شمالى به عنوان محور شرارت معرفى شدند و از آن زمان تاكنونهر روز بر طبل جنگ كوبيده اند و به باج خواهى و عربده كشى پرداخته اند. ايراناسلامى را به جرم ايستادگى در مقابل اين باج خواهيها و پايدارى براصول و ارزشهاى خود، به حمله نظامى تهديد كردند و هم زمان ، همهعوامل خود را در داخل و خارج براى به سازش كشاندن اين ملت بزرگ به صحنه آوردند.
و اين ، مفاد همان چيزى بود كه در آن جلسات ، از تهديد غرب و دشمنى تاريخى آن باشرق و جهان اسلام و كينه آشتى ناپذير با ايران اسلامى بيان داشتيم كه شاهد از غيبرسيد و استكبار غرب با دست خود، ماهيت خود را افشا نمود و امروز بى آن كه نيازى بهطرح مباحث نظرى و شواهد تاريخى باشد، حتّى كودكان جهان نيز به اين حقيقت پى بردهاند و دنيا شاهد حضور شكوهمند ملّت ها در اقصى نقاط جهان در اعتراض به رفتاروحشيانه آمريكا و غرب ، عليه ملّت هاى مسلمان است . امّا صد افسوس كه برخىروشنفكران ما كه ظاهرا سوگند خورده اند كه چشم خود را بر حقائق ببندند و همواره راهىغير از راه ملّت در پيش گيرند، هنوز از خواب غفلت دويست ساله غرب زدگى بيدار نشده واز سكرات باده منورالفكرى به خود نيامده اند. هنوزدل در هواى غرب دارند و چكمه هاى سربازان امريكائى را انتظار مى كشند تا بر آنبوسه زنند! براى شفاى اين دلهاى بيمار فقط بايد دعا كرد!؟
در پايان اين مقدمه از همه برادرانى كه در تنظيم اين مجموعه وتبديل آن از گفتار به نوشتار و مستند سازى مطالب آن تلاش كردند، بويژه برادرگرامى آقاى عباسعلى عظيمى از صميم قلب سپاسگزارم و بخصوص از برادر فاضلم ،بسيجى جان باز آقاى حسن رحيم پورازغدى ، اين ستاره جوانى كه در آسمان انديشه وفرهنگ كشورمان خوش درخشيده و اميدهاى زيادى را برانگيخته است و نيز برادر انديشمند وپرتلاشم آقاى حجّت الاسلام و المسلمين حميد پارسانيا كه متن راقبل از چاپ ملاحظه نموده اند و مرا از تذكرات خود بى نصيب نگذارده اند، تشكّر مى كنم .دراين مباحث ، مطالب انديشمند فرزانه دكتر محمّد رجبى ، كه در غرب شناسى حقا كمنظيراست ، بسيار برايم راهگشا بود. براى ايشان آرزوى توفيق روزافزون دارم .
اميد است اين كار كوچك ، به عنوان نقطه شروع تلاشى بزرگ ، براى بازشناسى غرببه عنوان يك فرهنگ مهاجم ولى رو به زوال و بازخوانى و بازآموزى فرهنگ و تمدناسلامى كه جهان تشنه آن است ، مورد رضاى حضرت حق قرار گيرد.
محمّدباقر ذوالقدر
30 خرداد 1381
مبحث اول : (كليات ) 
ضرورت شناخت غرب  
بحث درباره غرب ، بحث از مقوله اى صرفا علمى ، نظرى و آكادميك نيست . ما نمى توانيمبه فرهنگ و تمدن غرب همان گونه نگاه كنيم كه به فرهنگ و تمدن چين و هند ياتمدنهاى منقرض شده اى همچون آزتكها و اينكاها در قاره آمريكا، نگاه مى كنيم .
فرهنگ و تمدن غرب ، براى ما با ساير فرهنگها و تمدنها تفاوت عمده دارد يا دست كم ،نسبت آن به ما، با نسبت ساير فرهنگ ها و تمدن ها برابر نيست . چالش اصلى و نبرداساسى امروز انقلاب اسلامى ما، با غرب مى باشد . در اين گفتگو از غرب بمثابهجريانى سخن مى گوئيم كه درصدد تصرف و غلبه بركل دنيا، به ويژه شرق اسلامى و على الخصوص كانون اصلى تحرك آن ، يعنى(جمهورى اسلامى ايران ) است .
نگاه ما به غرب ، نگاه به يك پديده ،از منظر تاريخى ، فلسفى و يا جامعه شناسىمحض نيست . بلكه توجه به جريانى مى باشد كه هدف اصلى خود را در عرصه بينالمللى ، مقابله با حركت بيدارى اسلامى و نابودى انقلاب اسلامى و براندازى نظامجمهورى اسلامى ايران قرار داده است . زيرا انقلاب اسلامى قيام عليه هژمونىليبرال - سرمايه دارى غرب و رژيم وابسته به غرب در ايران بوده است و بيدارىاسلامى كه تحت تاءثير اين انقلاب ، امرى عالمگير شده ، لرزه به اركان قدرت و سلطهغرب انداخته است .
پس از نهضت مشروطيت به فاصله كوتاهى ، حكومت سرسپرده غرب با كودتاى انگليسىبه قدرت رسيد و پنجاه سال بر مقدّرات ايران حاكم شد . انقلاب اسلامى كه به اينحاكميت پايان داد، بويژه قيامى عليه حاكميت غرب در ايران بود. حاكميتى كه صرفاجنبه سياسى نداشت بلكه رژيم وابسته حاكم ، تلاش مى نمود اقتصاد را وابسته بهغرب و فرهنگ ، انديشه ، اخلاق و ساير روابط حاكم برجامعه را تابعى از ارزشها وساختارهاى پذيرفته شده در غرب را گرداند.
در طول حاكميت رژيم وابسته سابق ، فرهنگ بومى و اسلامى ما به انحاء مختلف زيرفشار و بمباران فرهنگ غرب قرار داشت . هدف اين بود كه همان الگويى كه در تركيهمنجر به ايجاد نظامى لائيك و سكولار و غيردينى گرديد، در ايران نيز به اجرا درآيد.ليكن پايگاه قدرتمند مذهب و فرهنگ تشيع در ايران و روحيه ملّى بيگانه ستيزى ايرانيان، مانع از اين گرديد كه ايران سرنوشتى مانند تركيه پيدا كند.
انقلاب اسلامى در ايران قيام عليه اين فرايند بود. اما نبايد تصور شود كه باپيروزى انقلاب ، تمامى روابط سلطه و حاكميت غرب بر كشور،ازبين رفته است .آنچهانقلاب اسلامى در 22 بهمن سال 57 موفق به انجام آن شد تغيير نظام سياسى استبدادىوابسته به غرب در ايران و آغاز نظام سازى براى ايجاد تدريجى حاكميت دينى بود.روابط وابستگى ، اگر چه تضعيف شد، لكن همچنان باقى ماند و مى بايست بتدريجدگرگون مى شد.
حضور غرب و نفوذ سياسى ، فرهنگى و اقتصادى آن در ايران ، بيش از يكصدسال سابقه داشت . در نيمى از اين دوران ، حاكميت سياسى به طوركامل در اختيار غرب قرار داشته است . در اين مدت رژيم وابسته ، همه تلاش خود را براىتغيير بنيادهاى فكرى و فرهنگى ملّت ايران بكار برد و در تغيير فرهنگ عمومى تا حدودزيادى ، و در نابودى اقتصاد ملّى ، بطور كامل ، موفق بود!
در يك انقلاب تمام عيار اجتماعى ، تحولات بسيارى بايد رخ دهد كهتحول سياسى ، يكى از وجوه آن است . شايد مهمترين و دشوارترينتحول ، تحول فرهنگى و اجتماعى باشد و بايد اعتراف كرد عليرغم تلاشهايى كه دراين زمينه صورت گرفته است ، متاءسفانه رسوبات فرهنگ غربى همچنان در جامعهانقلابى ما باقى مانده و امروزه اين رسوبات مجدّدافعّال گرديده و بيشترين مقاومت را در مقابل الگوهاى اسلامى و آرمانهاى انقلابى از خودنشان مى دهد.
رسوبات مذكور مبناى حركت جريانى شده است كه به شدت از سوى غرب حمايت مى شود. جريانى كه جهت گيرى اصلى فعاليت خود را استحاله فرهنگى و بارور ساختن ريشههاى بجا مانده از فرهنگ مادى غرب كه از گذشته باقى مانده اند قرارداده است .همانجريانى كه زمينه ساز وتسهيل كننده (تهاجم فرهنگى ) غرب بوده و بعنوان پياده ناظمدشمن در صحنه نبرد فرهنگى عمل مى كند .
پس موضوع (غرب و غرب شناسى ) و شناخت پايه ها و شيوه هاى نفوذ و سلطه آن دركشورما، نه تنها موضوعى خارج از دستور كار نيروهاى انقلاب نيست ،بلكه چيزى استكه بايد به جدّ بدان پرداخت و ابعاد مختلف آنرا مورد مداقّه قرار داد.
نگاهى به حوادث سالهاى پس از انقلاب نيز، نشان مى دهد آنچه به عنوان توطئه ، فتنهگرى وآتش افروزى در جنگ تحميلى و قبل و بعد از آن در كشور ما اتفاق افتاد، تماما باخواست و هدايت پنهان و آشكار غرب به رهبرى آمريكا، صورت گرفته است .
تمام تلاش غرب ، با هدف بازگشت مجدد و برقرارى سلطه خود بر ايران و از بينبردن امكان دست يابى ايرانيان به حكومتى مستقل ، پيشرفته و دينى و جامعه اى مبتنىبر ارزشهاى اسلامى ، صورت مى گيرد . دهسال اقدام مسلحانه ، كودتا، حمله مستقيم ، جنگ و آتش افروزى و نيز، دهسال دسيسه و فتنه در ابعاد داخلى و خارجى پس از جنگ ، همگى با اين هدف و مقصودصورت گرفته است .
تلاش براى استحاله فرهنگى و تغيير بنيادهاى فكرى و ارزشىِ اسلامى و انقلابى ملّتايران نيز در راستاى همان هدف است . بهمين دليل ، بحث درباره غرب ، بحث از دشمنىاست كه با تمام قوا و ظرفيت هاى خود به ميدان آمده است و قصد نابودى نظام دينىوهويت ملّى و اصالت هاى فرهنگى ما را دارد.
انقلاب دوم ،انقلاب عليه سلطه جهانى غرب  
اگر اهداف امام (ره ) در تحقق انقلاب دوم در 13 آبانسال 1358 محقق شده بود، امروز وضعيت متفاوتى داشتيم و در مبارزه با غرب گامهاى مؤثرترى برداشته و موفقيت هاى بيشترى كسب نموده بوديم . امام در بيانى به مناسبتتصرف لانه جاسوسى آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام (ره ) فرمود: (در ايرانباز انقلاب است ، يك انقلاب زيادتر از انقلاباول خواهد شد.)(1)
و به اين ترتيب حضرت امام (ره ) در آن مقطع ،مشعل انقلاب دوم را كه انقلاب عليه سلطه غرب و حاكميت استكبار در ابعاد بين المللىبود، برافروخت . ولى متاءسفانه در آن روزها امام (ره ) بدرستى درك نشد. دشمن نيزتوانست با استفاده از كليه امكانات خود وبرنامه ريزيهاى گسترده ، مانع از ثمر دادن آنشود. دشمن كشور را درگير چالش هاى سخت و در نهايت ،تحميل يك جنگ نظامى تمام عيار نمود. در نتيجه ، حفظ نظام و تماميت ارضى كشور دراولويت قرار گرفت و انقلاب دوم تا حدود زيادى از حركت شتاب آميز خود باز ايستاد!
و اگر بگوئيم بسيارى از مسائل و تنگناهائى كه كشور ما در سطح امنيت ملى با آن دستبه گريبان است ناشى از توقف انقلاب دوم و عدم تحقق تئورى (انقلاب مستمر) مىباشد، گزاف نگفته ايم و تا اين مهم محقق نشود و به مرحله اجرا در نيايد، نمى توانيمنسبت به امنيت ملّى كشور و ايجاد زمينه مساعد براى تحقق همه آرمانها و اهداف بلند انقلاباسلامى مطمئن واميدوار باشيم .
انقلاب مستمر 
حقيقت آنست كه پيروزى انقلاب اسلامى ايران در 22 بهمنسال 1357 نقطه پايان نيست بلكه انقلاب ، از اين تاريخ آغاز گرديده است و تاحصول به همه اهداف خود بايد تداوم و استمرار يابد. برخى كه فهم صحيحى از مفهومانقلاب ندارند، تصور مى كنند انقلاب ، باتشكيل دولت جديد، به پايان خود رسيده است و اين سخنى بود كه در همان سالهاىآغازين انقلاب ، توسط ليبرالها تكرار مى شد. تا جائيكه رئيس دولت موقت ،با صراحتاظهار داشت كه انقلاب تمام شده است ! و از مردم خواست كه به خانه هايشان برگردند وعلماء و روحانيون به مساجد و حوزه هاى درس ‍ خود بروند و كار را به آنان واگذاركنند!(2)
هم اكنون نيز پس از گذر سالها از آن سخن و اثبات بى پايه بودن آن ، برخىجريانها و مطبوعات ، دگربار شعار (ختم انقلاب ) را مطرح مى كنند و مدعى اند كهانقلاب ، به پايان رسيده است . لكن بايد گفت كه انقلاب اسلامى از 22 بهمن تازه آغازشده است و با شكست رژيم وابسته قبل ، برخى موانع مهم از سر راه حركت مردم براىايجاد تحول همه جانبه در حكومت ، نوع زندگى و حيات فردى و اجتماعى ونيل به اهداف بلند و جهانى انقلاب برداشته شده است . اگر اين شعار بسيار زيبا والهام بخش ‍ (تاانقلاب مهدى نهضت ادامه دارد) كه برخاسته از اراده مردم و مبتنى برانديشه اصيل اسلامى است را در نظر بگيريم ، انقلاب ما يك انقلاب دائمى است كه از 22بهمن آغاز و تا رسيدن به آن هدف ، يعنى استقرار عدالت در ايران و جهان وتشكيل نظام دينى جهانى ، مى بايست تداوم يابد. در نتيجه ، دستيابى به آن هدف موعود،جز با جهت گيرى مبارزات به سمت دفع فتنه ها و توطئه هاى غرب براى حاكميت و سلطهبر جهان ، امكان پذير نيست و اين ، همان چيزى است كه مى توان آن را آرمان و هدف نهائىانقلاب دانست .
از اين روست كه معتقديم نگرش ما نسبت به فرهنگ و تمدن غرب بايد اصلاح شود. غربرا بايد بعنوان كل منسجمى ديد كه در صدد تصرف تمامى جهان است و به چيزى كمتر ازنابودى ساير فرهنگ ها و تمدن ها و هضم موجوديت و هويت آنها در هاضمه خويش ، رضايتنخواهد داد! و تا چنين اصلاحى در نگرش ما صورت نگيرد، در رفتار و كنش خود دچار خطاو اشتباه خواهيم بود. طرح خواسته هاى فرعى وبدنبال اهداف دست چندم رفتن و سرگرم شدن به دعواهاىنازل و سليقه اى در درون جبهه خودى ، وقت و انرژى ما رابه هدر مى دهد و ازتوجه بههدف اصلى باز ميدارد و اين بى شك خواست دشمن است .
ماهيت رابطه غرب با شرق 
تعامل و رابطه ميان غرب و شرق ، رابطه عادلانه و برابر، ميان دو همسايه و يا دو حوزهجغرافيايى نيست . بلكه رابطه ميان دو طرفى مى باشد كه يكى درصدد نابودىديگرى و اشغال خانه وكاشانه او و سلب حق او در بهره مندى از مواهب حيات و زندگى وعمل براساس سنت ها و ملاكهاى پذيرفته شده خودش مى باشد.
رفتار و معامله غرب با شرق ، چنين است و اين در نوع خود پديده اى جديد است . چنينمناسباتى در گذشته تاريخ ، ميان غرب و شرق وجود نداشته است ،در دوران باستان وگذشته هاى دور، اگر مظهر شرق را تمدن ايران و مظهر غرب را تمدن يونان و رومبدانيم ، ميان ايران و يونان و بين ايران و روم ، جز در مقطع ظهور امپراطورى يونان ولشگركشى ها و زياده خواهى هاى اسكندر مقدونى كه به نابودى امپراطورى يونان نيزمنجر شد، وضعيت متعادلى برقرار بوده است . پس از آن در دوره شكوفائى تمدن اسلامىو در طول قريب به هفتصد سال ، تمدن غرب همواره از نظر فرهنگى و تمدنى تحتتاءثير شرق بخصوص فرهنگ و تمدن اسلامى قرار داشته است . زيرا در غرب پس ازفروپاشى روم ، جريان تمدن رو به افول گذارد. اين موضوع را مى توان ، به راحتىبا مراجعه به كتب تاريخ تمدن كه توسط خود غربيها نگاشته شده است ، دريافت . درطول پانصد سال ، در مغرب زمين از مدنيت خبرى نبود و بربريت محض برآن حاكم بود ودر مدت هفتصد سال (تا رنسانس ) فرهنگ و انديشه و تمدن اسلامى ، حرفاول را در جهان مى زد و غرب تحت تاءثير تمدن درخشان دينى و اسلامى مشرق زمين بود.امّا پس از رنسانس و در چهار يا پنج قرن اخير، معادله عوض شد، روند جديدى در غربآغاز گرديد، اروپا به بازسازى خويش ‍ پرداخت و با اتكاء به عواملى چند، بهبزرگترين قدرت جهان تبديل شد و با تسلط بر آب راههاى دريائى و به اعتبار ثروتسرشار و قدرت ناشى از فن آورى و برترى نظامى خود، بر بسيارى از مناطق جهاندست اندازى كرد . در طول اين مدت ، غرب توانست بر بخش ها و مناطق مختلف جهان نفوذكرده و سلطه فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى ونظامى خود راتحميل كند و اغراق نيست اگر بگوئيم تنها منطقه اى كه توانست در دهه هاى پايانى قرنبيستم ، از سلطه سياسى غرب خارج شده و درمقابل تمامى فشارهاى او براى اعاده سلطه از دست رفته ، مقاومت كند، ايران است !
پس بجز جمهورى اسلامى ايران ساير مناطق دنيا گرفتار نفوذ و سلطه غرب هستند، حتىكشورى مثل چين كه سالها تحت نفوذ استعمار انگليس بود و با يك انقلاب ماركسيستى بهكشورى كمونيستى مبدل شد، مقهور فرهنگ غرب مى باشد و بيش از پنجاهسال است كه زير نفوذ فرهنگ غرب قراردارد بعلاوه كه (كمونيسم )نيز خود از آثار ومحصولات فرهنگ و تمدن جديد غرب است . كمونيسم ، يك پديده كاملا غربى مى باشد.
پايه گذاران و نظريه پردازان مكتب كمونيسم چون ماركس و انگلس خود غربى وياتربيت شده تمدن مادّى غرب مى باشند. پس اگر بگوييم ، چين و شوروى سابق واساسا بلوك شرق نيز با وجود آن وسعت و گستردگى ، نمادى از سلطه فرهنگ غرببودند، گزاف نگفته ايم .
تنها نقطه اى در عالم كه با بيش از يكصد سال مبارزه سخت و طاقت فرسا توانست درنهايت ، از قيد سلطه غرب رها گردد و نظام جديدى را بر مبناى باورهاى دينى وسنتى وبومى خود بنيان نهد (جمهورى اسلامى ايران ) است و اين ، راز همه دشمنى هاوكينهورزى هاى غرب با ماست !
آنچه امروز درخصوص برقرارى روابط بين ايران و آمريكا از سوى غرب مطرح مى شودو متاءسفانه برخى مطبوعات و جريانهاى سياسى داخلى بدان دامن مى زنند ، يك امرتاكتيكى ياموضوع سياسى معمولى نيست . اين ساده انديشى و سطحى نگرى است كهتصور شود، تلاش امريكا براى مذاكره و برقرارى رابطه با ايران صرفا جنبهسياسى و احيانا"اقتصادى دارد بلكه صرفا پوششى براى هدف شيطانى آمريكا مىباشد كه به عنوان رهبر غرب و سردمدار نظم نوين جهانى ، قصد دارد ايران ، مركزمقاومت و كانون مخالفت عليه زياده طلبى هاى خود را سركوب يا تسليم نمايد و از آنجاكه از طرق مسلحانه و روشهاى زورمدارانه تاكنون نتوانسته است به هدف خود برسد،به اقدامات سياسى و روشهاى روانى و تبليغاتىمتوسل گرديده است تا با(تغييراز درون ) و با استفاده از روش (استحاله فرهنگى )ملت ايران را به تسليم وادار كند و اين وصله ناچسب را از پيكره (نظم نوين جهانى )خود ساخته ، حذف كند!
پس از فروپاشى شوروى ،استراتژى (نظم نوين جهانى ) مبناىعمل آمريكا قرار گرفت . براساس اين راهبرد ،اداره جهان بايد بر مبناى خواست و ارادهآمريكا به عنوان تنها ابرقدرت جهان !و تحت حاكميت او صورت گيرد.
اجراى اين استراتژى در عمل با يك چالش بزرگ روبرو گرديد و آن ظهور و وجودانقلاب اسلامى است . زيرا انقلاب اسلامى و روند و اهداف آن ، در تعارضكامل با نظم آمريكايى و حاكميت نظام سرمايه دارى و جهانى شدن (3) به شيوهآمريكائى و مبتنى بر سلطه آمريكا مى باشد. رفتار غرب با ما، بر اين پايه خصومتآميز پى ريزى شد و درنتيجه ، برخورد جمهورى اسلامى ايران نيز با سياستهاى سلطهطلبانه غرب و بويژه آمريكا كه براى تحقّق حاكميت مطلق خود بر عالم ، بهدنبال حذف جمهورى اسلامى ايران از جغرافياى سياسى جهان است ، داراى فرايندىخصومت آميز گرديد.
ناگفته پيداست كه جمهورى اسلامى ايران با مردم غرب و اتباع كشورهاى غربى ،دشمنى و خصومت ندارد. مخالفت و درگيرى جمهورى اسلامى با آن جريانى است كه مىخواهد تمام فرهنگها و تمدنها را از ميان بردارد يا در هاضمه خود هضم كند و هيچ ارزش واصالتى براى ديگران قائل نيست . انقلاب اسلامى با خوى استكبارى و رفتار سلطهطلبانه غرب مبارزه مى كند و اين از اصولى ترين آرمانهاى آن بوده و هست . بسيارسطحى نگرى است اگر تصور شودكه انقلاب اسلامى منحصر به چارچوب مرزهاىجغرافيائى ايران بوده و حضرت امام (ره ) و ملت ايران ، صرفا براى سرنگونى رژيموابسته شاه قيام كردند! در حاليكه ، سقوط سلطنت پهلوى را بايد نقطه عزيمت وسرآغاز حركتى دانست ، كه مى رود تا به حاكميت نظام سلطه جهانى پايان دهد. نبرداصلى ما با راءس فتنه اى است كه بهترين عنوان براى آن ، (استكبار جهانى ) است .استكبار يعنى حالت ، رفتار و خصلت نيرويى كه بهدنبال حاكميت و سلطه بر ديگران مى باشد و سلطه گرى و بزرگى گرى ويژگىذاتى آن مى باشد.
غرب ، پس از قريب پانصد سال تلاش براى غلبه بر جهان ، توانسته است بسيارى ازكشورهاى جهان را زير سلطه و سيطره فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى و نظامى خود درآورد و يا آنها را به تسليم و سكوت وادارد وايران تنها پايگاهى است كه درمقابل زورگوئى هاو باج خواهى هاى او ايستادگى مى كند. ازسوى ديگر اختلاف ما باغرب بر سر بنيادها و مبانى اصلى است . جمهورى اسلامى يك نظام دينى است و در پى آناست كه عنصر دين و معنويت را كه غرب ساليانسال است كه بدان پشت كرده واز او فاصله گرفته است ، به متن زندگى مردم و حياتاجتماعى انسانها برگرداند. در نتيجه ، غرب نمى تواند وجود يك اين چنين نظامى را درحساس ترين نقطه جهان تحمل كند. زيرا مبناى فكرى و رفتارى غرب ، (سكولاريسم)(4) و مخالفت با نگاه الهى به زندگى ، جامعه و حكومت است و تلاش مى كند جهان رابر اين مبنا اداره كند. طبيعى است كه وجود يك حكومت دينى پيشرفته و يك جامعه دين سالارپيشرو، با اصول فرهنگى و مبانى نظام سلطه غرب ، تعارض دارد.
خلاصه كلام آن كه : دشمنى غرب با ما يك دشمنى اساسى وآشتى ناپذير است ، بهميندليل بايد اين نيروى مهاجم و سركوبگر را شناخته و با هويت تاريخى ، مبانى فكرى وفرهنگى وكيفيت تعامل او با خودمان در گذشته وحال آشنا شويم . عدم شناخت اين نيرو، ما را دچار همان سرنوشتى خواهد كرد كه پيشينيانما شدند.نخبگان گذشته ما غرب و ماهيت هجوم بنيان برانداز آنرا نشناختند و از اين روخطر آنرا جدى قلمداد نكردند وبه برخوردهاى قشرى و سطحى اكتفا كردند و يا گرفتارظواهر فريبنده آن شده و تسليم گرديدند و براىحل مشكلات كشور نسخه هاى غربى پيچيدند.
مشروطيت حاصل چنين رويكردى بود. در مشروطيت ، ملّت ايران تا مرز پيروزى و استقرارنظامى مطلوب پيش رفت ،امّا نفوذ عناصر استحاله شده و روشنفكران غرب زده و عدم شناختواقعى غرب توسط نيروهاى مذهبى و انقلابى ، موجب گرديد كه نسخه اى براى ملت مابپيچيند كه شكل سطحى وبى مايه از همان چيزى بود كه در لندن و پاريسعمل مى شد. در نتيجه ، انقلابى كه ثمره خون هزاران شهيد از مردم مسلمان و تلاش مراجعو بزرگان دين بود، به دامان غرب سقوط كرد و از درون آن ، حكومتى استبدادى و وابستهبه غرب ، پديدار شد.
راه مبارزه با غرب زدگى و حفظ هويت و فرهنگ ملى ، حركت به سوى فرهنگ واقعىاسلامى و تحكيم و تعميق تمدنى است كه به نام خدا و براساس جهان بينى و رفتاراسلامى شكل گرفته است . براى اين منظور لازم است غرب ، اين نيروى معارض و مهاجمفرهنگ و تمدن اسلامى خودمان را به خوبى بشناسيم .
مفهوم شرق و غرب  
غرب و شرق را از سه زاويه مى توان نگاه و تعريف كرد ؛
الف - غرب و شرق جغرافيايى :  
از اين منظر، مقصود از غرب همان مغرب زمين و غرب جهان و شرق نيز، مشرق زمين و شرقعالم مى باشد. نكته قابل توجه آن است كه بهدليل حاكميت و نفوذ فرهنگ غرب بر ساير كشورها، از جمله ايران ، ناخودآگاه بسيارى ازواژه هاى غربى ، در فرهنگ ما رايج شده اند. از اين رو بسيارى از واژه ها، مفاهيم واصطلاحات موجود در ادبيات ما، غربى شده اند. از جمله اين موارد، (غرب ) و (شرق )جغرافيايى است . اين دو اصطلاح را ما وضع نكرده ايم ، بلكه ما آنها را از مغرب زمينگرفته ايم . اروپائيها خود را اصل و محور قرار داده و بر اين اساس ، شرق و غربجهان را تعيين و نامگذارى كرده اند.
به شبه جزيره بالكان ، شامل يونان و سرزمينهاى يونانى زبان و كشورهاى همجوارمثل بلغارستان ، مجارستان ، يوگسلاوى ، تركيه و فلسطين كه در شرق اروپا واقعاند، (شرق نزديك ) گفتند و مجموعه كشورهاى ايران ،افغانستان ، پاكستان ، عراق ،عربستان و كشورهاى حاشيه جنوبى خليج فارس را (شرق ميانه ) يا خاورميانه ناميدندو ساير كشورهايعنى شبه قاره هند، چين و كشورهاى ماوراء آن را كه با فاصله دورى ازاروپا واقع اند، (شرق دور) گفته اند. اين نامگذارى ها را غربيها انجام دادند و برديگران تحميل كردند و مانيز پذيرفتيم كه خاورميانه اى هستيم .(5) اين عناوين توسطغربى ها وضع شده است ، ديگران هم آن را پذيرفته و بكار برده اند.
هر اسمى را كه غرب گذارد، در دنيا پذيرفته شد. گفته مى شود در تورات آمده است كهخداوند پس از اينكه آدم را آفريد همه موجودات عالم را به او عرضه كرد و هر اسمى راكه آدم روى آن گذاشت ،اسم او شد. هر چند صحت اين قضيهمحل ترديد است اما امروز در مورد غرب صدق مى كند.غرب بر روى هر چيز، اسمى گذاشتو آن اسم ، اسم او شد و همان اسم ، عالمگير شد.
روشن است كه بحث ما درباره غرب و شرق جغرافيايى نيست . اختلاف ما با غرب بر سرمرزها و نام گذاريهاى جغرافيايى نيست ، موضوع ، چيز ديگرى است .
ب - غرب و شرق سياسى : 
غرب و شرق سياسى ، منطبق بر نظامهاى سرمايه دارى و كمونيستى است . چون اولينانقلاب كمونيستى ، در روسيه كه در شرق اروپا واقع است روى داد ، نظامهاى كمونيستىبه بلوك شرق معروف شدند، در حاليكه منشاء و مصدر كمونيسم نيز غرب واروپا مىباشد .
با پذيرش نظام كمونيستى در برخى كشورها، از نظر سياسى و اقتصادى تفاوتهايىبين اين كشورها با كشورهايى كه نظام سرمايه دارى را پذيرفته بودند بوجود آمد وبراى تميز آنها از كشورهاى سرمايه دارى كه به بلوك غرب معروف بودند، عنوانبلوك شرق بر آنها اطلاق شد. منظور مردم ما از شرق و غرب در شعار (نه شرقى ، نهغربى ، جمهورى اسلامى ) اشاره به همين معنا بود كه به معنى نفى نظامهاى كمونيستىو هم چنين نظامهاى سرمايه دارى بود.
اما اينك موضوع بحث ما، شرق و غرب سياسى نيز نمى باشد. زيرا از نظر ما شرقسياسى ، خود جلوه اى از فرهنگ و تمدن غرب مدرن است . ضمن آنكه در شرايط فعلى ،شرق به معنى سياسى آن تقريبا از ميان رفته است .با فروپاشى شوروى ، كمونيسمكه پيش از آن ، يك جريان سياسى زنده و فعال بود، از بين رفته و رو بهافول نهاده است . و نيز كشورهايى هستند كه با وجود اينكه در غرب جغرافيائى واقعهستند اما از نظر سياسى ، (شرقى ) بحساب مى آمدند، (مانند كوبا) و درمقابل ، كشورهايى هستند (مانند ژاپن ) كه از نظر جغرافيايى در دورترين نقطه شرققرار دارند، لكن از نظر سياسى غربى بحساب مى آيند. پس نگرش ما به شرق و غرب، جغرافيايى و يا سياسى نيست .
ج - غرب و شرق فرهنگى و معنوى :  
از بعد فرهنگى و معنوى ، غرب و شرق با ويژگيهاى خاصى از هم متمايز مى شوند.اختلاف اين دو،اختلاف دوفرهنگ و دو انديشه و تمدن مبتنى بر آنهاست .بنابراين در اينرويكرد، موضوع تفكيك ،مبانى فكرى ، فرهنگى و فلسفى موجود در شرق و غرب مىباشد.
هر چند اين تقسيم بندى بطور كامل بر غرب و شرق جغرافيايى انطباق ندارد، لكن از آنرو كه خواستگاه يكى اروپاى بعد از رنسانس ميباشد، (همانجا كه بعنوان غربجغرافيايى شناخته مى شود) و از آنجا به شرق و ساير نقاط عالم نفوذ كرده و فرهنگآنهارا تحت تاءثير خود قرار داد، تعبير غرب وشرق را ميتوان بر آن ها اطلاق نمود .
بايد متذكر شد كه اين تقسيم بندى نيز اختصاص به غربيها دارد. در دورانى كه آنان ازاروپا خارج شده و اقدامات تجاوزكارانه خود را عليه ساير ملتها و كشورها آغاز كردند،طلايه داران و پيشقراولان آنان ، با عناوين مختلفى همچون ، دريانورد، سياح (6)،گروههاى تبشيرى (7) و در اين اواخر بعنوان مستشرق يا شرق شناس ، اقدام بهمطالعه ويژگيهاى ملّتهاى مختلف نمودند و آن دسته از ملتهايى را كه از نظر فرهنگىوجوه مشترك زيادى باهم داشتند، تحت عناوين خاص طبقه بندى كردند. به اين ترتيبحوزه هاى مختلف تمدنى مانند؛ تمدن رومى ، تمدن يونانى ، تمدن اسلامى ، تمدن چينى ،تمدن هندى و غيره ، معرفى و نام گذارى شدند و در بين اين تمدنها نيز وجوه مشتركى رادر نظر گرفتند و به تمدنهايى كه متاءثر از فرهنگ و اخلاق و انديشه مادى بودند،تمدن غربى و ساير تمدنها را تمدن شرقى نام نهادند.
وجوه افتراق فرهنگ شرق و غرب : 
به طور خلاصه وجوه اصلى افتراق فرهنگ شرق و غرب عبارتند از:
1- فرهنگ جديد غرب پس از رنسانس ،براساس مفهومى به نام (اُمانيسم )(8) استواراست . پيش از آن - در دوره قرون وسطى - در اروپا، هر چند بر روى كاغذ و طبق ادّعاء،محوريت با دين و اصالت با خدا بود، در حاليكه در فرهنگ جديد اروپا، خداوند ناديدهگرفته مى شود و اصالت به همه گونه خواسته هاى انسان داده مى شود و اين امر،نقطه مقابل فرهنگهائى مى باشد كه نزد آنها، تنها (خداوند) است كه وجود حقيقى و بالذّات دارد و بقيه موجودات از جمله انسان ، وجود بالعرض و وابسته دارند.
در تمام فرهنگهاى شرقى ، از اسلام گرفته تا تمدن هاى كهن هندى و چينى و حتىسرخپوستان آمريكا (به رغم اختلاف در تعريف و مصداق ) مفهوم مشترك ، خدامحورى يا(تئيسم )(9) است كه نقطه مقابل امانيسم مى باشد. در امانيسم غربى ، مشتهيات انسان ،محور و مركز و اصل همه چيز واقع مى شود به گونه اى كه حتى خداوند نيز، در خدمتانسان ، قرار مى گيرد! و اعتقاد و ايمان بخدا صرفا براى رفع نياز معنوى انسان وآرامش روحى او مطرح است . اما در فرهنگ شرقى ، بخصوص براساس نوع اسلامى آن ،انسان خليفه خداوند و جانشين و مظهر حقيقت برترى به اسم (اللّه ) است و در اينديدگاه ، اگر چه انسان اصالت دارد. لكن اصالت انسان ، درطول اصالت و محوريت خداوند است نه درعرض يا بجاى آن و اين ، با انسان محورى دراومانيسم غربى ، تفاوت بنيادين دارد.(10)
2- فرهنگ جديد غرب ،برخلاف گذشته خود، از مفاهيمى همچون غيب ، شهود، اشراق ، الهام، وحى و...، فاصله گرفته و آن ها را به طاق نسيان سپرده است . اما همه فرهنگهاىشرقى به نوعى با اين مفاهيم ممزوج هستند. همه معتقد به عالم غيب و دريافتهاى مبتنى بركشف و شهود و الهام و وحى اند.
معرفت شناسى غربى صرفا بر (حس ) ، (تجربه ) و(عقل خود بنياد) و بريده از وحى ، استوار است . در حاليكه فرهنگ هاى شرقى به طورگسترده و عميق و در سطوح و ابعاد مختلف ، به دريافت هاى فوق حسى و فوق عقلانى ،اشراقى و وحيانى نيز پاى بند هستند و اين درشرايطى است كه به اعتراف اكثر مردمشناسان ، باستان شناسان و تاريخ شناسان غربى ، اعتقاد به غيب و حقايق ماوراىعقل بشرى ، از صدر پيدايش انسان همواره با بشر همراه و همزاد بوده است . حتّى ازانسانهاى نئاندرتال (11) آثارى كه باقى مانده است ، حكايت از اعتقاد آنان به خدا وعالم غيب مى كند. با وجود چنين پايگاهى كه غيب و اعتقاد به آن ، در فرهنگ بشر دارد،فرهنگ و تمدن جديد غرب ، به آن بى اعتنا و بى اعتقاد است و يا آن را در حد يك تجربهبشرى تنزل ميدهد . اين ويژگى بسيار مهم نيز، فرهنگ جديد غرب را از شرق متمايز مىكند.
3- در فرهنگ جديد غرب ؛ بشر جايگزين خداوند مى شود . هيچ اراده و شعورى جز اراده وشعور عادى بشرى مطرح نيست . از اين رو، همه خصوصياتى كه در فرهنگهاى شرقىبراى خداوند قائلند، در اينجا به انسان نسبت مى دهند . از جمله اين صفات و خصوصيات ،قدرت است ، آنهم قدرت بى حصر و بى انتها.(12) از اين رو قدرت طلبى و تماميتخواهى در فرهنگ جديد غرب مورد تقديس قرار مى گيرد. اما در فرهنگهاى شرقى ، اينخصلت مردود شمرده مى شود و به عنوان (كبر) و (استكبار) و (استعلا) مورد مذمتقرار مى گيرد.
در فرهنگ جديد اروپا قدرت طلبى مورد احترام مى باشد. اين قدرت طلبى در حوزهاقتصاد به پديده اى به نام (مركانتى ليسم )(13) و يا سوداگرى ومال اندوزى و در حوزه سياست و اجتماع ، به (ماكياوليسم ) (14) منجر مى گردد.
اين خصوصيات مربوط به فرهنگ و تمدن جديد غرب مى باشند . در نتيجه ، پس ازرنسانس و در اثر فرهنگ جديد، خوى تجاوزگرى ، تماميت خواهى و توسعه طلبى و دريك كلمه (روح استكبارى ) در جسم غرب حلول كرد. از اين رو، به شرق و مناطقى كهخارج از چارچوب تاءثيرات اين فرهنگ بودند و سبك زندگى و نگرش مردم آنها بههستى و زندگى ، به گونه اى ديگر بود، به عنوان يك طعمه و كالاىقابل تصاحب و تصرف نگريستند و با اعزامعوامل خود به آن مناطق ، ملتها و فرهنگ هاى مختلف را شناسايى كردند و اين اسم گذاريهارا پديد آوردند. و بر هر مجموعه اى كه از نظر فرهنگى سنخيتهائى باهم داشتند، نامواحدى نهادند. (15) به طور مثال ، به قلمرو زندگى مسلمانان كه آداب و رسوم وفرهنگ اسلامى بر آنان حاكم بود، حوزه تمدن اسلامى گفته شد. بين تمدنهاى مختلفعوامل مشترك را شناسائى كردند و براساس آنعوامل ، طبقه بندى شامل ترى را بوجود آوردند. بعنوانمثال ؛ فرهنگهائى را كه به نوعى به (خدا) در شكلهاى توحيد، ثنويت و چند خدايىاعتقاد داشتند و براى عالم ، مبداء غيبى قائل بوده و به پديده ها و نيروهاى غيبىمثل روح ، فرشته و... و نيز به كشف و شهود و الهام و وحى اعتقاد داشتند هر چند دربسيارى موارد، در اصول و مبانى و نيز در شيوهعمل با يكديگر اختلاف و گاه تضاد داشتند، هم چون اختلافاتى كه بين فرهنگهاىتوحيدى با نحله ها و انديشه هاى شرك آميز وجود دارد، در يك طبقه جاى دادند و آن رافرهنگ شرقى ناميدند و فرهنگى كه اين امور را منكر بوده و اصالت را به خواست و ارادهو خواهشهاى نفسانى انسان مى داد و رابطه تشريعى انسان با عالم غيب را منقطع مى دانست، فرهنگ غربى ناميدند.
پس مى توان گفت اختلاف اساسى ميان دو تمدن غرب و شرق ريشه در اين تفاوتها واختلافات فرهنگى دارد. هر چند اين تقسيم بندى فكرى ، فرهنگى و معنوى تا اندازه اىبر شرق و غرب جغرافيايى نيز منطبق است با اين وجود ممكن است در درون حوزهجغرافيايى غرب ، فرهنگ و تمدنهايى باشند با هويت شرقى و بالعكس (16).
پس وقتى از غرب سخن گفته مى شود منظور، غرب جغرافيايى و سياسى نيست . بلكهغرب فرهنگى است كه بى اعتنا به خداوند و عالم غيب ، بر محور اصالت انسان استواراست و شرق را جريانى مى بيند كه از قافله تمدن عقب مانده و در دوران توحش وبربريت بسر مى برد و توان و صلاحيت تشخيص مصالح خود را ندارد و بايد به سراغاو رفت و چه بخواهد وچه نخواهد او را با اصول مدنيّت آشنا كرد! و به آداب تمدنمتاءدب نمود و سرزمين هاى آن را آباد و (استعمار) كرد!
مبحث دوّم : (نگاهى به تاريخ مغرب زمين ) 
تاريخ اروپا داراى چند دوره عمده است : دوران باستان ، دوران قرون وسطى و عصرجديد.
1- دوران باستان 
در اين دوران دو حوزه عمده فرهنگى و تمدنى در اروپا شناخته شده است . حوزه يونان وحوزه روم .
الف - تمدن يونان  
در دوران باستان از تاريخ اروپا، يونان بعنوان اولين مركزثقل و كانون تمدن اروپايى ، در سير تاريخ خود، چند مرحله را پشت سرگذاشته است :
ميت انگارى : 
دراين دوره مردم به حقايق غيبىِابدى و ازلى اعتقاد داشتند وبراى هر پديده اى يك مبداءغيبى به نام (الهه ) يا (ربُّ النوع ) قائل بودند. به عنوانمثال براى آسمان ، زمين ، آب ، باد، جنگ ، صلح ، زيبابى و... هر كدام يك خداقايل بودند.
در واقع (ميت ) به مفهوم اسطوره مى باشد و معتقدان به آن ، براى اينكه براى حوادثطبيعى دلايل واستدلالهايى داشته باشند. تا آنهارا درخصوصعلل بروز اين حوادث قانع كند، دست به اسطوره سازى مى زدند و براى نيروهاى طبيعىكه دليلى براى وقوع آنهانمى توانستند پيداكنند، مانند زلزله ، طلوع و غروب آفتاب ،تحولات و تغييرات ماه ، خورشيد، باد، باران و... داستانى مى ساختند: مانند اينكهتصور مى كردند، زمين بر روى نوك شاخ يك گاو قرار دارد كه هرگاه ، گاو سر خودرا تكان مى دهد، زلزله ايجاد مى شود! كم كم شخصيتهايى كه در اين اسطوره ها ايجادكنندگان اين نيروها تلقى مى شدند، تحت تاءثير فطرت خداگرايى انسان از يك سو وجهالت او از سوى ديگر، به صورت ربُّ النوع ياالهه مورد پرستش يا تقديس و احترامقرار گرفتند.
به اين ترتيب ، مى توان گفت در اروپاى باستان نيز نظير مشرق زمين ، به عالم غيب ومبداء الهى براى پديده ها، اعتقاد داشتند. امّا در مصداق آن دچار اشتباه بوده اند. در بين آنهااين تصور وجود داشت كه هر پديده اى ، خداى ويژه اى دارد. هر چند در راءس آنها،قائل به يك خداى اصلى به نام (زئوس )، خداى خدايان بودند كه بر همه خدايانفرمانروايى مى كرد.
ميت انگارى يا دين اسطوره اى در يونان ، چيزى شبيه (بوديسم ) در هند و (ميترائيسم )در ايران بود. زيرا ايرانيان ، هنديان و اروپائيان هر كدام تيره اى از نژاد آريايى هستند.مى توان براين اساس حدس زد كه اعتقادات مذهبى نژاد آريايى در اين سه جريانى كهبعدها از هم فاصله گرفتند، ادامه پيدا كرد و آثار آن به اين گونه ظاهر شد.(17)فرهنگ ميت انگارى تا مدتى بر يونان حاكم بود اما به تدريج منسوخ شد و از ميان رفتو جاى خود را به دوره جديدى به نام (ميت شناسى ) يا (ميتولوژى ) داد.
ميت شناسى : 
در دوره ميت شناسى ، اسطوره ها تقديس و خدايان پرستش نمى شدند، بلكه مورد تفسيرو تحليل قرار مى گرفتند و نوعى مبنا و نظام فلسفى به آنها داده مى شد. آثارشاعرانى هم چون (هومر) كه اسطوره ها و افسانه هاى مربوطه به ميت هاى يونانى رادر دو مجموعه به نامهاى (ايلياد) و (اديسه ) جمع آورى كرده بود، موردتحليل و تفسير قرار مى گرفت .(18) اين دوره نيز چند صباحى بيشتر دوام نياورد. پسازآن ، دوران ديگرى آغاز شد كه به آن عصر (متافيزيك ) يا (فلسفه ) مى گويند.

next page

fehrest page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation