|
|
|
|
|
|
على (ع ) محبوب همه آزادانديشان جهان اگر بخواهيم درباره ى اميرالمؤ منين چند جمله ى كوتاه عرض بكنيم و ازتفاصيل بحث در شخصيت اين انسان عظيم و استثنايى تاريخ كه براى او، كتابها همكافى نيست صرف نظر كنيم ، اولاً بايد عرض كنيم كه اميرالمؤ منين جزو شخصيتهاىنادرى است كه امروز و در گذشته ، نه فقط در ميان شيعيان ، بلكه در ميان همه ىمسلمانان ، و بلكه در ميان انسانهاى آزادانديش غيرمسلمان ، محبوب بوده است . كمتر كسى رااز شخصيتهاى بزرگ ، حتّى پيامبران عظام الهى مى شود نشان داد كه در ميان مردمى غيراز علاقه مندان و پيروان خود، اين همه ستايشگر داشته باشد كه اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) دارد. البته معرفت ما كم و بينش ما قاصر است . آن شخصيت از لحاظ معنوى ،فوق العاده است . ما نمى توانيم همه ى ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين را بدرستى دريابيم ؛بخصوص ابعاد معنوى و الهى آن را، كه فهميدن آن ابعاد براى بسيارى از اولياى خدا همدشوار است ؛ ليكن آن قدر ابعاد ظاهرى شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جذاب وچشمگير و جالب است ، كه حتى كسانى كه بامسايل معنوى و ابعاد معنوى شخصيت انسانها و اوليا آشنايى ندارند، مى توانند درباره ىاين مرد بزرگ تاريخ چيزهايى بدانند و به او عشق بورزند. ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان سالروز ميلاد امام على (ع )، 12/8/1377 على (ع ) چهره جذاب تاريخ اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) جزو چهره هاى جذاب تاريخ است . انسان شايد كمتر شخصيتتاريخى را بتواند پيدا كند كه به قدر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام )در ميان همه ى آحاد بشر نه فقط ملت اسلام دلباخته داشته باشد. چه بسيار غيرمسلمانانى كه اسلام و حتى پيامبر اسلام را قبول ندارند؛ اما به على (عليه السّلام ) عشقمى ورزند؛ به او احترام مى كنند و او را ستايش مى كنند. مسلمانان و بخصوص شيعيان همكه نسبت به آن بزرگوار، چه تكريم و تعظيمى دردل و جان و ذهن خودشان قائلند. در بين ما شيعيان و آحاد مسلمين ، كسانى هستند كهعامل به احكام اسلامى هم نيستند؛ اما اميرالمؤ منين را بزرگ مى شمارند؛ اين براى چيست ؟اين به خاطر آن است كه مجموعه ى خصوصيات والاى انسانى در اين بزرگوار به قدرىزياد بوده است كه هركس كه از على (عليه السّلام ) چيزى شنيده است ، درمقابل اين خصوصيات خاضع است . فقط يك دسته استثناء هستند كه آنها على را مىشناسند، اما با او دشمنند؛ آنها كسانى هستند كه با مبانى يى كه اين انسان بزرگ براىآن جهاد كرده و همه ى عمر را صرف كرده است ، بشدت دشمنند؛ طبعا با سربازِ اولش همدشمنند. يا در آن دوره هاى اول ، كسانى كه زخم خورده ى از آن شمشير بى انعطاف و آنانسان آشتى ناپذير با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند؛ والاّ آدمهاى با انصافو انسانهاى فطرى ، همه محب و مشتاق اين شخصيت عظيمند. البته اين در صورتى است كهاز او چيزى شنيده باشند؛ آنهايى كه نشنيدند و نمى دانند، طبعا خارجند. خطبه نماز جمعه ، 10/10/78 وجود اميرالمومنين ، يك درس جاودانه براى همه نسلهاى بشر است اين ولادت باسعادت و مبداء يك بركت الهى بر بشريت را به همه ى آزادگان عالم ،مخصوصا مسلمين جهان و بالاخص به مردم مؤ من و فداكار كشور عزيزمان ، تبريك عرضمى كنم . وجود اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، از جهات متعدد و در شرايط گوناگون ،براى همه ى نسلهاى بشر، يك درس جاودانه و فراموش نشدنى است ؛ چه درعمل فردى و شخصى خود، چه در محراب عبادتش ، چه در مناجاتش ، چه در زهدش ، چه درمحو و غرق شدنش در ياد خدا، و چه در مبارزه اش با نفس و شيطان و انگيزه هاى نفسانى ومادّى . اين جملات از زبان اميرالمؤ منين ، در فضاى آفرينش و فضاى زندگى انسان ،همچنان پُرطنين است : ((يا دنيا ... غرّى غيرى ))(1): اى جلوه هاى دنيا، اى زيباييهاىپُرجاذبه ، اى هوسهايى كه قويترين انسانها را به دام خود مى كشيد، برويد كسديگرى غير على را فريب بدهيد؛ على بزرگتر و بالاتر و قويتر از اين حرفهاست .بنابراين ، يكايك انسانهاى بيدار، در لحظه لحظه ى زندگى اميرالمؤ منين و در ارتباطشبا خدا و معنويت ، درسهاى فراموش نشدنى پيدا مى كنند. ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369 توازن در شخصيت امروز نكته اى را درباره زندگى اميرالمومنين (ع ) عرض كنم و آن خصوصيتى است كه مناز آن به ((توازن در شخصيت اميرالمومنين (ع ))) تعبير مى كنم . توازن عجيبى درشخصيت آن بزرگوار هست . يعنى صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمومنين ،آن چنان كنار هم زيبا چيده شده كه خود يك زيبايى به وجود آورده است . انسان نمى بيندكه اين صفات در كسى با هم جمع بشودو از اينقبيل صفات متضاد، در اميرالمومنين (ع ) الى ما شاء الله هست ؛ نه يكى نه دو تا، خيلى زياداست . حالا چند مورد از اين صفات متضادى كه در كنار هم در اميرالمومنين حضور و وجود پيداكرده است ، مطرح كنم : مثلا رحم و رقت قلب در كنار قاطعيت و صلابت ، با هم نمى سازد؛ اما در اميرالمومنين (ع )عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست كه واقعا براى انسانهاى معمولى ، اين طورحالتى كمتر پيش مى آيد. مثلا كسى كه به فقرا كمك كنند، به خانواده هاى مستضعفسربزنند، زيادند؛ اما آن كسى كه اولا اين كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام بدهد،ثانيا كار يك روز و دو روزش نباشد كار هميشه او باشد ثالثا به كمك كردن مادىاكتفا نكند؛ مى رود با اين خانواده ، با آن پيرمرد، با اين آدم كور و نابينا، با آن بچههاى سغير مى نشيند، مانوس مى شود، دل آنها را خوش مى كند، البته كمك هم مى كند وبلند مى شود، فقط اميرالمومنين است . شما در بين انسانهاى رحيم و عطوف ، چند نفرمثل اين طور انسان پيدا مى كنيد؟ اميرالمومنين (ع ) در ترحم و عطوفتش ، اين طورى است . او به خانه بيوه زن صغير دار كه مى رود، تنورش را كه آتش مى كند، نان كه برايشدرست مى كند، غذا كه برايش برده است ، با دست مبارك خودش در دهان بچه ها او غذا كهمى گذارد، اينها بماند؛ براى اين كه اين بچه هاى گرفته و غمگين ، لبخندى برلبانشان بنشيند، با اينها بازى مى كند، خم مى شود، اينها را روى خود سوار مى كند، راهمى رود، در كلبه محقر اينها سرگرمشان مى كند، تاگل خنده بر لبان اين بچه هاى يتيم بنشيند. اين ، رحم و عطوفت اميرالمومنين (ع ) است كهيكى از بزرگان آن وقت گفت : آن قدر ديدم كه اميرالمومنين (ع ) با انگشتان مبارك خودش ،عسل در دهان بچه هاى يتيم و فقير گذاشت كه ((لوددت ان اكون يتيما))؛ در دلم گفتم ،كاش من هم بچه يتيمى بودم كه على اين طور من را مورد لطف وتفضل خودش قرار مى داد. اين ، ترحم و رقت و عطوفت اميرالمومنين است . شخصيت اميرالمومنين ، قابل احاطه ذهنى و بيانى نيست . ... و اما در مورد شخصيت على بن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) هرچه گفته شود،كم گفته شده است ؛ چون آن شخصيت ، شخصيتقابل احاطه ى ذهنى و بيانى نيست ؛ يعنى نمى شود با بيان ، ابعاد نامتناهى آن شخصيتالهى را توصيف كرد. امثال بنده ، در بيان جزيى از اجزاى آن عناصر شريف كه درشخصيت اوست ، عاجزيم ؛ ليكن چون اسوه است ، بايد او را در حد توان بشرى خودمانبشناسيم . نمى شود به اوج شخصيت على بن ابى طالب رسيد. اين را ائمه ى بزرگوار معصوم ماكه خود فرزندان و جانشينان او هستند، گفته اند. در روايتى كه از امام باقر (عليهالصّلاة والسّلام ) نقل شده است ، آن حضرت پس از اشاره به زهد و عبادت و خصوصياتاخلاقى و روحى اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، مى فرمايد: ((و ما اطاق عمله منّااحد))(2)؛ از ما هم هيچ كس توان انجام دادن عمل او را ندارد. يعنى حتّى امام باقر و امامصادق و ائمه ى هداة مهديّين (عليهم السّلام ) هم نمى توانند خودشان را به آن حدىبرسانند كه اميرالمؤ منين به آن رسيده بود. طبق اين روايت ، بعد فرمودند: ((و ان كانعلى بن الحسين (ع ) لينظر فى كتاب من كتب على (ع ))(3). بنا بر اين روايت ، امامباقر فرمود كه پدرش على بن الحسين (عليه السّلام ) به يكى از كتابهاى على بنابى طالب (عليه السّلام ) نظر مى كرد لابد كتابى از دستورات اميرالمؤ منين بوده ،كه آن دستورات طبق عمل و زندگى عملى خود آن بزرگوار بوده است ((فيضرب بهالارض ))(4)؛ كتاب را روى زمين گذاشت ، ((ويقول من يطيق هذا؟))(5)؛ چنين عملى را چه كسى طاقت مى آورد؟ يعنى امام سجاد كهسيّدالعابدين و زين العابدين است ، در مقابلعمل و عبادت و زهد اميرالمؤ منين احساس عجز مى كند. خود آن بزرگوار هم در نامه به عثمانبن حنيف فرمود: ((الا و انّكم لاتقدرون على ذلك ))(6)؛ شما نمى توانيد به اين سبكىكه من عمل مى كنم ، عمل كنيد. واقعا هم انسان وقتى نگاه مى كند، آنچه از اميرالمؤ منيننقل شده ، دهشت آور است . پس ، سخن در اين نيست كه كسى يا جامعه يى بتواند خود را همگون و همسان با على بنابى طالب (عليه السّلام ) بكند؛ سخن در پيدا كردن جهت حركت جامعه و اشخاص ،مخصوصا زمامداران و اولياى امور در نظام اسلامى است . جهت حركت ، بايد اين جهت باشد. تمام ابعاد شخصيت اميرالمومنين در اوج است شخصيت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) تركيبى از عناصرى است كه هركدام بهتنهايى يك انسان عالى مقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمى آورد. زهداميرالمؤ منين و بى اعتنايى و بى رغبتى او نسبت به شهوات زندگى و زخارف دنيايى ،يكى از اين عناصر است . علم آن بزرگوار و دانش وسيع او كه بسيارى از بزرگانمسلمين و همه ى شيعه بر آن اتفاق دارند كه بعد از نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم)، كس ديگرى غير از اميرالمؤ منين از آن علم برخوردار نبوده است ، يكى از اين عناصر است. فداكارى آن بزرگوار در ميدانهاى مختلف چه ميدانهاى نظامى ، و چه ميدانهاى اخلاقى وسياسى يكى از اين عناصر است . عبادت آن بزرگوار، يكى ديگر از اين عناصر است .عدل و دادگرى اميرالمؤ منين كه پرچم برافراشته ى شاخصى براىعدل اسلامى است ، يكى ديگر از اين عناصر است . راءفت آن بزرگوار نسبت به ضعيفاناعم از فقرا، كودكان ، غلامان و كنيزان ، زنان و ازكارافتادگان يك وادى عظيم و يكىديگر از ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين است . پيشقدمى آن بزرگوار در همه ى كارهاى خير،كه انسان در تاريخ زندگى آن حضرت برخورد مى كند، يكى ديگر از اين عناصر است .حكمت و فصاحت آن بزرگوار نيز بخشى از اين عناصر است . شمارش رئوس اين مطالبهم به آسانى ممكن نيست ، و در همه ى اينها در حد اعلاست . قطب راوندى كه از بزرگان علماى ما در قرن ششم است ، درباره ى زهد اميرالمؤ منين مىگويد: وقتى كسى سخن على (عليه السّلام ) در باب زهد را نگاه بكند و نداند كه اينسخن از على بن ابى طالب است يعنى از كسى است كه بر بخش عظيمى از دنياى آباد آنروز حكم مى رانده و آن همه مسايل اجتماعى و سياسى پيرامون او ريخته بوده است ((لايشكّ انّه كلام من لاشغل له بغير العبادة ))(7)؛ شك نمى كند كه اين سخن ، سخن كسى استكه در زندگى هيچ كارى جز عبادت نداشته ، ((و لاحظّ له فى غير الزّهادة ))(8)؛ و هيچكارى جز زهد انجام نمى داده است . اين ، زهد اميرالمؤ منين است . تمام ابعاد شخصيت او همينطور در اوج است . بعد مى گويد: ((و هذه من مناقبه العجيبة الّتى جمع بها بينالاضداد))(9)؛ اين منقبت شگفت آور و عجيبى است كه جمع بين اضداد كرده است . اخلاص ، جوهر و روح كار در زندگى اميرالمومنين آن نكته يى كه من امروز مى خواهم بر روى آن قدرى تكيه بكنم ، اخلاص اميرالمؤ منيناست . ما بايد اين را جوهر و روح كارهاى خودمان قرار بدهيم ؛ كمااين كه شايد درزندگى على بن ابى طالب هم اخلاص جوهر و روح كار آن حضرت بود؛ يعنى كار رافقط براى رضاى خدا و برطبق تكليف الهى و اسلامى و بدون هيچ انگيزه ى شخصى ونفسانى و امثال اينها انجام مى داد. به گمان اين جانب ، در باب شخصيت اميرالمؤ منين ،اصل قضيه اين است . اميرالمؤ منين اين اخلاص را از دوران كودكى و نوجوانى كه اسلام را از پيامبرقبول كرد و سختيهاى آن را به جان خريد، نشان داد. او براى خدا از آسايش محترمانه ىيك آقازاده ى قريشى صرف نظر كرد و در طول سيزدهسال ، مبارزات خود را در كنار پيامبر ادامه داد، و بعد هم ماجراى خوابيدن آن بزرگوار درجاى پيامبر در شبى كه رسول اكرم از مكه به طرف مدينه هجرت كردند. اين خوابيدناميرالمؤ منين در جاى پيامبر، از جمله ى كارهايى است كه اگر كسى تدبر بكند، درمىيابد كه بزرگترين فداكارى است كه يك انسان مى تواند از خود نشان بدهد؛ يعنى بهطور قاطع تسليم مرگ شدن . شب تاريك ، دشمن مسلح و خشمگين و آماده ى در پشت ديوارهاو عازم بر قتل پيامبر كه در اين بستر بايد خوابيده باشد. اميرالمؤ منين آن شب بهپيامبر عرض كرد كه اگر من در جاى تو بخوابم ، تو بسلامت خواهى جست ؟ فرمود: بله .عرض كرد: پس مى خوابم . كسانى مثل آن نويسنده ى مسيحى كه از دين ما خارج هستند و با رؤ يت اسلامى و شيعى بهاميرالمؤ منين نگاه نمى كنند، مى گويند كه اين كار اميرالمؤ منين فقطقابل مقايسه ى با كار سقراط است كه براى مصلحت جامعه ، به دست خود جام زهر رانوشيد؛ يعنى يك فداكارى قطعى . اخلاص ، تنها چيزى بود كه در آن شب حاكم بود.كسانى كه در چنين مواردى به فكر خودشان باشند، در فكر اين هستند كه از موقعيتاستفاده كنند؛ اما او در همين لحظه به فكر نجات جان پيامبر است . اميرالمومنين فقط رضاى الهى را در نظر مى گرفت در جنگهاى پيامبر، در اُحد آن وقتى كه همه به جز اندكى رفتند و اميرالمؤ منين از پيامبردفاع كرد، در خندق آن وقتى كه همه از مبارزه ى با عمروبن عبدود سرپيچيدند و آنحضرت مكرر داوطلب شد، در قضيه ى خيبر، در قضيه ى آيات برائت ، بعد از رحلتپيامبر، در ماجراى انتخاب جانشين براى پيامبر در سقيفه ، در شوراىتشكيل شده ى بعد از درگذشت خليفه ى دوم ، در همه ى اين موارد اميرالمؤ منين فقط و فقطرضاى الهى را در نظر گرفت و خالصا للّه آن چيزى را كه به نفع اسلام و مسلمين بود،انتخاب كرد و ((خود)) را دخالتى نداد. در وقتى كه خلافت راقبول كرد، در بيست وپنج سالى كه از خلافت دور ماند، در همكاريش با خلفا، در كارش براى اسلام ، در حضورش در ميدان جهاد و كار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامى ، درتعليم مردم ، در تربيت و تزكيه ى انسانهاى جامعه ، و بعد در دوران خلافتش دربرخورد با جناحهاى مختلف ، كه هركدام شعارى داشتند و داراى خصوصيتى بودند، و درهمه ى موارد ديگر، على بن ابى طالب ، همان على بن ابى طالبى است كه خدا مى پسنددو رسول خدا انتخاب مى كند و برمى گزيند؛ بنده ى خالص خدا. اين ، آن چيزى است كه منو شما بايد رشحه يى از آن را در عمل و زندگى خود از على بن ابى طالب بياموزيم وعمل كنيم . در آن روز، اين باعث پيشرفت اسلام شد، و همين است كه اگر يك قطره ى از آندر وجود انسانى باشد، او را به موجودى مفيد براى اسلام و مسلمينتبديل مى كند. خطبه نماز جمعه ، 16/1/70 مناقب و فضايل على (ع ) آن بزرگوار دو گونه مناقب و فضائل دارد؛ يك نوع آن ،فضائل و مناقبى است كه به مقام معنوى و ملكوتى اميرالمومنين اشاره دارد. مقامات آنبزرگوار در بهشت ، قيامت و در آسمانها و در ميزان ، ملائك ، فرشتگان و مقربين يك دستهاين هاست . يك دسته از مناقب آن بزرگوار آن چيزهايى است كه دراعمال و گفتار و زندگى او و جهاد و زحماتى كه آن بزرگوار درطول عمر كشيده است . و معامله او با دنيا، مردم ، دوستان ، با ضعيفان ، با گردنكشان دراين چيزهاست . دسته دوم از مناقب هم مرتبط است با همان دستهاول . يعنى علت مهم مناقب معنوى آن بزگوار هميناعمال و رفتار آن بزرگوار است . البته طينت و ذات هم در جاى خود موثر است . هر دودسته ، روايات زيادى دارد. من اول عرض كنم كه آنچه راجع به اميرالمومنين ازفضائل و مناقب گفته مى شود مخصوص شيعيان نيست . اين طور نيست كه شيعه فقط آنهارا روايت كند. يا شيعه از آنها لذت ببرد بلكه همه مسلمين به جز يك عده انگشت شمارمعدودى كه معلوم هم نيست امروز از آنها اثرى باقى باشد و كسى از آنها وجود داشتهباشد، (مانند خوارج ) بقيه مسلمين دوستدار اميرالمومنين هستند. خيلى از اينفضائل و مناقب را غير شيعه در كتابها يشان نقل كرده اند، كه امروز بنده برخى از آنهارا عرض مى كنم و بسيارى از مسلمين به اهل بيت مكرم پيامبر و بطور خاص به آنبزرگوار ارادت و علاقه و شيفتگى دارند. يك روايت ، روايتى است كه نويسنده معروفشافعى ((ابن مغازلى )) در كتاب خود نقل كرده است كه راوى اين حديث ، غير شيعه است .از ((انس بن مالك )) نقل مى كند كه پيامبر فرمودند: ((در بهشت ، مردم وجود اميرالمومنينعلى (ع ) را آنچنان درخشان مى بينند كه مردم دنيا، ستارهسهيل را آنچنان درخشنده مى ديدند.)) يعنى نور آن بزرگوار در بهشت هم بر انوار ديگر، غلبه دارد. يك روايت ديگر را هميننويسنده سنى نقل مى كند. از عمار ياسر كه گفت ،رسول الله (ص ) به على (ع ) فرمودند: ((اى على خداوندمتعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر از آنآرايش نداده است . آن زينت عبارت است از زهد و بى رغبتى به دنيا.)) يعنى به اين ظواهرفريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد. ((دنيا)) معنايش آباد كردن دنيا نيست . اينكهدنيا را آباد كنند، زمين را با زينتهاى الهى مزين كنند. بندگان خدا را برخوردار كنند.اينكه اميرالمومنين پيشتاز اين راه بود. ((دنيا)) يعنى اينكه من و شما از آنچه كه در زميناست براى استفاده و لذت خودمان فراهم بياوريم و استفاده كنيم . در خوراك ، پوشاك ،مركب و شهوات جنسى اين آن دنيايى است كه در روايات هست . البته مقدارى از آن مجاز وممدوح است . اما زياده روى در اين دنيا، بد و خبيث است كه ما را بازداشته است . پس زهد دردنيا، زينت على (ع ) است . بعد فرمودند: ((خداوند جورى قرار داده است كه اين دنيا از توهيچ چيز نخواهد برد.)) شخصيت حضرت على (ع ) غير قابل توصيف درباره اميرالمومنين (عليه الصلاة و السلام ) قريب هزار و چهار صدسال است كه گويندگان و نويسندگان و متفكران و شعرا و مرثيه سرايان و مادحاناهل بيت و همه از مسلمان و غير مسلمان ، از شيعه و غير شيعه سخن گفته اند و تاابدالدهر هم خواهند گفت ؛ ولى درباره اين بزرگوار، به قدرى دايره سخن ، گستردهاست كه از هر طرف وارد شويم ، ناگفته هايى را مشاهده مى كنيم . من فكر مى كردم كه اگر بخواهيم امروز يك جمعبندى از شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام) ارائه بكنيم ، چه بايد بگوييم . منظورم آن جوهر ملكوتى و غيرقابل دستيابى آن انسان الهى نيست كه امثال بنده به آن راهى نداريم ؛ منظورم همانبخشى از چهره و هويت و شخصيت اوست كه انسانها مى توانند درباره آن ببينند، بينديشندو احيانا سرمشق بگيرند. ديدم كار يك خطبه و يك ساعت و اينها نيست ؛ اين شخصيت ابعادخيلى عظيمى دارد. ((هوالبحر من اى النواحى اتيته ))(10)! نمى شود يك جمعبندى بهدست مخاطب داد؛ كه بگوييم اميرالمؤ منين ، اين است . بله ، مى توانيم از ابعاد مختلف وارد بشويم و به قدر فهم و همت و بصيرت خودمان ،چيزى درباره اين بزرگوار عرض بكنيم . من فكر كردم ، ديدم شايد بشود صد صفت كه همين تعبير صد، در بعضى از روايات هم آمده است صد خصوصيت در اميرالمومنين پيداكرد؛ چه خصوصيات معنوى ، مثل علم آن حضرت ،مثل تقوا، زهد، حلم ، صبر آن حضرت كه خصال نفسانى اوست ، چه خصوصيات رفتارى اوبه عنوان يك پدر، يك شوهر، يك شهروند، يك سرباز، يك فرمانده ، و يك حاكم ؛ ياخصوصيات آن حضرت در برخورد با مردم ؛ يك انسان متواضع ،عادل ، تدبير كننده كارهاى مردم وو يك قاضى ! شايد بشود صد صفت اين جورى براى اميرالمؤ منين شمرد؛ كه اگر كسى بتواند اين صدصفت را با بيان جامعى ، گويا و رسا بيان بكند، اجمالا توانسته است صورت نسبتاكاملى از اميرالمومنين ، ارائه بدهد، منتها دايره اين صفات هم به قدرى باز، وسيع وگسترده كه براى هر كدام ، اقلا بايد يك كتاب نوشت . ايمان علوى فرض بفرماييد ايمان اميرالمومنين ، مورد نظر باشد؛ البته آن خصوصيتى كه من مىخواهم درباره آن عرض بكنم ، ايمان نيست ، بعد عرض خواهم كرد؛ ليكن اميرالمؤ منين ، يكانسان مومن بود، يعنى يك فكر، يك ايمان و يك عقيده ، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب ،اين ايمان را با ايمان چه كسى مقايسه كنيم كه عظمت ايمان اميرالمومنين معلوم بشود؟ خود اومى فرمايد: ((لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا))؛(11) اگر پرده غيب برافتد و من غيب يعنى ذات مقدس بارى تعالى ، فرشتگان ، بهشت ، جهنم و همه آنچه كه اديان از غيب وملكوت اين عالم بيان كرده اند را با همين چشم ظاهرى ببينم ، يقين من از آنچه هست ، بيشترنخواهد شد! يعنى اين يقين ، مانند يقين كسى است كه با چشم سر، همه چيز را ديده است ! اين ايمان استكه شاعر عرب مى گويد: ((اشهد بالله لقدقال لنا محمد و القول منه ما خفى لو ان ايمان جميع الخلق ممن سكن الارض و منحل السماء يجعل فى كفة ميزان لكى يوفى بايمان على ما وفى )) (12)؛ اگر ايمانهمه خلايق را در يك كفه بگذارند و ايمان اميرالمؤ منين را در كفه ديگر، باز هم وزن ايمانعلى نخواهد شد! اين ايمان است . يا فرض بفرماييد سابقه اسلام آن حضرت ، كه ازاوان نوجوانى به خوا ايمان اورد و اين راه را پذ يرفت و با همه وجود هم تا لحظه آخرپيمود. اين چيزى است كه نمى شود آن را با يك كلمه بيان كرد. به هرحال ابعاد، آن قدر ابعاد عظيم و و وسيعى است ! ما بزرگان را خيلى ديديم ، شناختيم ، يا در كتابها خوانديم ؛ بزرگانى كه انسانوقتى آنهارا درست تصور مى كند، حقيقتا در مقابل آنها احساس حقارت مى كند؛مثل اين كه انسان ، سر را به طرف آسمان بلند كند، ماه را ببيند، ستاره زهره ، مشترى ،زحل يا مريخ را ببيند. خوب ، چقدر اين ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانيند! ولىچشم نزديك بين و ضعيف ما نمى تواند بفهمد كه فرق اين ستاره اى كه اسمش مشترى ، يازهره است ، با آن ستاره اى كه آن را با ابزارهاى فنى و تسلكوپهاى قوى ديده اند ومى گويند كه ميليونها سال نورى با ما فاصله دارد يك كهكشان است چقدر فاصله دارد!خوب ، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان مى بيند؛ اما اين كجا و آن كجا! شجاعت علوى آن خصوصيتى را كه به نظرم رسيد امروز مختصرى درباره اميرالمومنين عرض بكنم ،عبارت از شجاعت اميرالمؤ منين است . شجاعت ، صفت خيلى عظيم و سازنده اى است . اثرشجاعت در ميدان جنگ ، اين است كه انسان از خطر نمى هراسد، وارد ميدان خطر مى شود ونيروى خود را به كار مى اندازد؛ طبعا نتيجه هم اين است كه بر دشمن ، پيروز مى شود.مردم دنيا از شجاعت ، اين را مى شناسد، ليكن غير از ميدان جنگ ، ميدانهاى ديگرى هم براىشجاعت هست كه اثر شجاعت در آنها از ميدان جنگ ، مهمتر است ؛ نظير ميدان زندگى ، ميدانتلاقى حق و باطل ، ميدان معرفت ، ميدان تبيين حقايق و ميدان موضعگيريهايى كه درطول زندگى براى انسان پيش مى آيد. شجاعت در اين جاست كه اثر خود را نشان مى دهد يك آدم شجاع ، وقتى حق را ديد و شناخت ،دنبال مى كند؛ از چيزى نمى هراسد و رودربايستى ، مانع او نمى شود؛ خودخواهى ، مانعاو نمى شود؛ عظمت جبهه دشمن با مخالفت ، مانع او نمى شود؛ شجاع است . يك آدمغيرشجاع ، نه . بحث اين است كه گاهى بناى حقيقت ، يا عدم شجاعت انسانها بخصوصاگر داراى منزلت و مرتبه اى در جامعه باشند فرومى ريزد. قضيه شجاعت ، اين است . شجاعت در عرصه زندگى بالاتر از شجاعت در ميدان نبرد! گاهى حقى به خاطر عدم شجاعت يك انسان ، ناحق مى شود؛ يا باطلى به خاطر عدم شجاعتيك انسان كه بايد اظهار نظر كند، حق ميشود. اين ، شجاعت اخلاقى است ، شجاعت اجتماعى وشجاعت در عرصه زندگى است . اين شجاعت ، بالاتر از آن شجاعت در ميدان جنگ است . اميرالمؤ منين كه در ميدان جنگ ، خود بزرگترين شجاعان بود؛ هرگز به هيچ دشمنى پشتنكرد. اين ، چيز كمى نيست . داستانش در جنگ خندق ، كه همه به خود لرزيدند و او جلو رفت؛ داستانش در فتح خيبر، احد، در جنگ بدر و در حنين ، هر يك از اينها را كه شما نگاه كنيد،اميرالمؤ منين را مى بينيد؛ در بعضى اغز اين جاها، بيست و چهار ساله بوده ، در بعضىجاها بيست و پنج ساله ، يا سى ساله بوده است . يك جوان بيست و هفت ، بيست و هشت ساله، با شجاعت خود در ميدان جنگ ، اسلام را پيروز كرد و آن عظمتها را آفريد! اين كه مربوطبه ميدان جنگ است . نماز جمعه ، 20/11/1374 شجاعت در ابراز ايمان اما من عرض مى كنم اى على بزرگ ، اى محبوب خدا، شجاعت تو در ميدان زندگى ، بهمراتب بالاتر از شجاعت تو در ميدان جنگ بود. از چه وقت ؟ از نوجوانى . همين ماجراى سبقتبه اسلام كه آن روزى قبول دعوت كرد كه همه به دعوت ، پشت كرده بودند و كسىجراءت نمى كرد يك شجاعت است . البته شما يك حادثه را كه در نظر مى گيريد مثل همين حادثه ممكن است از ابعاد مختلف ، مثال براى خصوصيات مختلف باشد؛ فعلا ازنظرگاه شجاعانه بودن اين كار، به آن نگاه مى كنيم . پيغمبر اكرم ، دارد پيامى را در جامعه اى عرضه مى كند كه همهعوامل در اين جامعه ، ضد آن پيام است ؛ جهالت مردم ، نخوت مردم ، اشرافيت اشراف مسلطبر مردم ، منافع مادى و منافع طبقاتى آنها، همه درمقابل آن پيام است . چنين پيامى در يك جامعه ، چه شانسى دارد؟ پيغمبر اكرم چنين پيامى رامطرح مى كند؛ اول هم ((و انذر عشيرتك الاقربين (13))) راعمل مى كند. آن عموهاى متكبر، با سرهاى پرنخوت و پرباد و غرور، بى اعتناى به حقايقو مسخره كننده هرچه حرف حساب كه در دنيا هست ، بنا كردند به هوچيگرى و مسخره كردن ،با اين كه پاره تنشان بود. همه آنها در آن روز، عرق و عصبيت خويشاوندى داشتند؛ گاهىبراى يك خويشاوند، ده سال مى جنگيدند! اما اين جا كه اين خويشاوند، اينمشعل را بر سر دست ، بلند كرد، همه آنها چشمهايشان را پوشاندند، رويشان رابرگرداندند، بى اعتنايى ، اهانت ، تحقير و مسخره كردند! در اين جا اين نوجوان ، بلند شد و گفت : اى پسر عمو، من ايمان مى آورم ؛ البته قبلاايمان آورده بود، در اين جا ايمان خود را علنى كرد. اميرالمومنين ، آن مومنى است كه درطول مدت سيزده سال مكه ، هرگز ايمانش مخفى نبود جز همان چند روزاول مسلمانها چند سال ايمان مخفى داشتند؛ اما همه مى دانستند كه اميرالمومنين ، على (عليهالسلام ) از اول ايمان آورده است ؛ ايمان او مخفى نبود. اين را در ذهنتان درست تصور كنيد كه در و همسايه ، اهانت مى كند، بزرگان جامعه ، اهانتو سختگيرى مى كنند؛ شاعر، خطيب و پولدار، مسخره مى كنند، آدم پست ورذل ، اهانت مى كند! و انسان در ميان اين امواج سهمگين مخالف ، محكم و استوار مثل كوه مى ايستد و مى گويد من خدا و اين را را شناخته ام و بر آن پافشارى مى كند. اين، شجاعت است . اين شجاعت در تمام مراحل زندگى اميرالمؤ منين ، نشان داده شد. در مكه ، اين شجاعت بود،در مدينه و در بيعت با پيغمبر، اين شجاعت بود. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )، چندينبار به مناسبت هايى بيعت گرفت ؛ يكى از اين بيعتها كه شايد از همه هم سخت تر بود،بيعة الشجره بيعت رضوان در ماجراى حديبيه است . وقتى كه كار، سخت شد، پيغمبراكرم آن هزار و چند صد نفرى را كه اطرافش بودند، جمع كرد بنا بر آنچه كه درتاريخ ، همه نقل كرده اند فرمود: از شما بر مرگ بيعت مى گيرم ؛ بايد فرار نكنيد،اين قدر بجنگيد تا پيروز، يا كشته بشويد. گمان مى كنم پيغمبر جز همين يك بار، در هيچ جاى ديگر هم چنين بيعتى از مسلمان هانگرفته است . خوب ، در ميان آن جمعيت ، همه جور آدمى بود؛ آدمهاى سست ايمان ، بلكه حتى اسم مى آوردند(14) آدمهاى منافق ، در همين بيعت بودند! اولين كسى كه بلند شد وگفت : ((يا رسول الله ، بيعت مى كنم ، همين جوان نورس بود! يك جوان بيست ساله ،دستش را دراز كرد و گفت : با تو بر مرگ ، بيعت مى كنم . بعد از آن حضرت ، ديگرمسلمانها تشجيع شدند و يكى پس از ديگرى بيعت كردند. آنهايى هم كه دلشان نمىخواست ، مجبور شدند و بيعت كردند. ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحتالشجرة فعلم ما فى قلوبهم ))(15). اين ، شجاعت است . در زمان پيغمبر، هرجا كه جاى اظهار وجود جوهر انسانى بود، اين بزرگوار، جلو مى آمد؛در همه كارهاى دشورا، سبقت مى گرفت . مردى پيش عبدالله بن عمر آمد و گفت : من على را دشمن مى دارم خيال مى كرد كه آنها خانوادگى ، با على خيلى ميانه اى ندارند؛ شايد خواستخودشيرينى كند عبدالله بن عمر گفت : ((ابغضك الله ))؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتشاين است : ((فقال ابغضك الله ! اتبغض ويحك رجلا سابقة من سوابقه خير من الدنيا بمافيها))(16)؟! آيا با مردى دشمنى مى كنى كه يكى از جاهايى كه قدم جلو گذاشته وبر ديگران پيشقدم شده است ، بهتر از همه دنيا و مافيهاست ؟ با اين آدم ، دشمنى مى كنى؟! اين ، آن اميرالمؤ منين بزرگ است . اين ، آن على درخشان تاريخ است . آن خورشيدى كهقرن ها درخشيده و روز به روز درخشان تر شده است ، اين است . هرجا كه وجود گوهرانسانى لازم بود، ا ين بزرگوار در آن جا حضور داشت ولو هيچ كس نبود. مى فرمود: ((لاتستوحشوا فى طريق طريق الهدى لقلة اهله ))(17)؛ خود او هم اينگونه بود. چون دراقليتيد، چون همه مردم دنيا با شما بدند، چون همه مردم دنيا يا اكثريت راه شما راقبول ندارند، وحشت نكنيد، از راه برنگرديد. وقتى راه درست را تشخيص داديد، با همهوجود بپيماييد. ما كجا، اميرالمومنين كجا! ... گوهرى مثل على است كه گُل مى ماند و خار و خاشاك ، زباله و چيزهاى متعفن ، را آلودهنمى كند و جوهر او را كاهش نمى دهد. يك قطعه الماس را درگل هم كه بيندازند، الماس است ؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. بايد اين جورى جوهرىپيدا كرد. بايد هر فرد مسلمان ، اين مشعل عظيم را بر بالاى قله حيات ببيند و به سمت اوحركت كند. هيچ كس ادعا نكرد هاست كه ما مى توانيممثل على ابن ابى طالب حركت كنيم . بيخود هم به اين و آن نبايد گفت كه شما چرامثل على عمل نمى كنيد. با امام سجاد(ع ) راجع به عبادت خودش و عبادت اميرالمؤ منين ، صحبت شد، حضرت گريهكرد و گفت : ما كجا، اميرالمؤ منين كجا! از قول امام سجاد زين العابدين كه خود او معصومبود، اين جو نقل مى كنند! مگر ما مى توانيم مثل على باشيم ؟! هيچ كس از بزرگان عالم تاحالا، نه توانسته ، نه ادعا كرده ، نه خيال كرده ، و نه چنين اشتباهى به مغز او راه پيداكرده است كه خواهد توانست مثل اميرالمؤ منين ، حركت كند! آنچه مهم است اين است كه جهت ،جهت اميرالمؤ منين باشد. نماز جمعه ، 20/11/1374 على (ع ) جوان فعال و پيشرو برگرديم به نظر اسلام . اسلام درباره ى جوانان ، نظرش دقيقا منطبق بر همان چيزىاست كه امروز پيشنهاد و نياز ما از نسل جوان و براىنسل جوان است . پيامبراكرم درباره ى جوانان توصيه كرده است ؛ با جوانان انس گرفتهاست ؛ از نيروى جوانان براى كارهاى بزرگ استفاده كرده است .امسال ، سال اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام ) معين شده است . شما اميرالمؤمنين را فقط به عنوان يك چهره ى دوران چهل ساله و پنجاه ساله و شصت ساله نبينيد؛درخشش اميرالمؤ منين در دوران جوانى ، همان الگوى ماندگارى است كه همه ى جوانان مىتوانند آن را سرمشق خودشان قرار بدهند. در دوره ى جوانى در مكه ، يك عنصر فداكار،يك عنصر با هوش ، يك جوان فعال ، يك جوان پيشرو و پيشگام بود؛ در همه ى ميدانهامانعهاى بزرگ را از سر راه پيامبر برطرف مى كرد؛ در ميدانهاى خطر سينه سپر مى كردو سخت ترين كارها را برعهده مى گرفت ؛ با فداكارى خود، امكان هجرت پيامبر را بهمدينه فراهم كرد و بعد در دوران مدينه ، فرمانده سپاه ، فرمانده دسته هاىفعال ، عالم ، هوشمند، جوانمرد و بخشنده بود؛ در ميدان جنگ ، سرباز شجاع و فرماندهپيشرو بود؛ در عرصه ى حكومت ، يك فرد كارآمد بود؛ در زمينه ىمسائل اجتماعى هم يك جوان پيشرفته ى به تمام معنا بود. پيامبر اكرم نه فقط از كسىمثل على ، بلكه در دوران ده سال و چند ماه حكومت خود، از عنصر جوان و نيروى جوان حداكثراستفاده را كرده است . پيامبر اكرم در يكى از حساسترين لحظات عمر خود، مسؤ وليت بزرگى را به يك جوانهجده ساله داد. در جنگها خود پيامبر اكرم فرماندهى را عهده دار مى شد؛ اما آن وقتى كهپيامبر در آخرين هفته هاى زندگى خود احساس كرد كه از اين عالم خواهد رفت و لشكركشىبه سرزمين امپراتورى روم به وسيله ى خود او امكان ندارد چون كار بسيار بزرگ ودشوارى بود؛ لازم بود نيرويى براى اين كار برگزيده بشود كه هيچ مانعى نتواندجلوى آن را بگيرد لذا اين مسؤ وليت را به يك جوان هجده ساله داد. پيامبر مى توانست يكنفر از اصحاب پنجاه ساله ، شصت ساله و داراى سابقه ى جنگ و جبهه را بگذارد؛ اما يكجوان هجده ساله را گذاشت و او ((اسامة بن زيد)) بود. پيامبر از ايمان و از سابقه ىفرزند شهيد بودنِ او هم استفاده كرد. آن نقطه يى كه اسامه را فرستاد، همان نقطه يىبود كه پدر اسامة بن زيد يعنى زيدبن حارثه در دوسال قبل از آن در آن نقطه به شهادت رسيده بود. پيامبر فرماندهى اين سپاه بزرگ وگران را به اين جوان هجده ساله داد كه همه ى اصحاب بزرگ و پيرمرد و سردارانسابقه دار پيامبر در آن سپاه عضو بودند. پيامبر به او گفت تا آن محلى كه پدرت در آنجا شهيد شد، مى روى يعنى در ((موته )) كه محلى در امپراتورى رومِ آن روز و در كشورشامِ امروز بود آن جا را اردوگاه مى كنى ؛ و بعد دستورات جنگى را به او داد. از نظرپيامبر، نيروى جوان اين قدر حايز اهميت است . ما امروز در كشورمان اسامة بن زيدهاى زيادى داريم ؛ جوانان زيادى داريم ؛ دختران وپسران عظيم و جمعيت انبوهى از اين مجموعه ها داريم كه حاضرند در همه ى ميدانهاىفعال در ميدان درس ، در ميدان سياست ، در ميدان فعاليتهاى اجتماعى ، در ميدان مشاركتهاىگوناگون براى فقرزدايى ، براى سازندگى ، و در هر صحنه و عرصه يى كهبراى آنها برنامه ريزى بشود و امكان داده بشود شركت كنند؛ اين موقعيت بسيار مهمىبراى اين كشور است . ديدار با جوانان در مصلاى بزرگ تهران ، 1/2/1379 انتخاب سخت ترين كارها ((و ما عرض له امران كلاهما للّه رضا الا اخذ باءشدهما عليه فى بدنه ))؛ يعنى هر وقتدو كار و دو انتخاب در مقابل اميرالمؤ منين قرار مى گرفت كه هر دو مورد رضاى خدا بود نه اين كه يكى حرام ، يكى حلال باشد؛ نه ، هر دوحلال باشد؛ مثلا هر دو عبادت باشد على آن يكى را كه براى بدن او سخت تر بود، آنرا انتخاب مى كرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دولباس جايز بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دو كار جايز بود، آن سخت تر رابرمى گزيد. ببينيد، اين صحبت يك گوينده ى معمولى نيست كه حرف بزند؛ طبق اينحديث ، اين امام صادق است كه دارد مى گويد؛ يعنى دقيق است . ببينيد، اين سختگيرى برخود در زندگى دنيا و در تمتعات دنيوى ، چه قدر مهم است . خطبه نماز جمعه ، 10/10/78 انفاق مالى كه با كد يمين و عرق جبين حاصل شده البته اين كه چرا شخصى مثل اميرالمؤ منين ، شخصىمثل پيامبر، شخصى مثل امام سجاد كه خدا اصلا بهشت را براى خاطر اين طور انسانهاآفريده باز از آتش جهنم مى ترسند و به خدا پناه مى برند، اين خودش يك بحثجداگانه دارد. ما كوچكيم ؛ ديد ما قاصر است ؛ ما نزديك بين هستيم ؛ ما عظمت الهى را نمىفهميم ؛ ما مثل بچه ى كوچك و غيرمميزى هستيم كه درمقابل يك شخص عظيمِ علمى بازى مى كند؛ مى آيد و مى رود و اصلا عين خيالش هم نيست ؛چون نمى شناسد كه اين شخص كيست ؛ اما شما كه پدر او هستيد و عقلتان صدبرابراوست ، در مقابل آن شخصيت خضوع مى كنيد؛ ما درمقابل خداى متعال وضعيتمان اين است . ما مثل بچه ها،مثل آدمهاى غافل ، مثل آدمهاى پست ، عظمت الهى را نمى فهميم ؛ اما آن كسانى كه از مرحله ىعلم ، به مرحله ى ايمان رسيده اند؛ از مرحله ى ايمان ، به مرحله ى شهود رسيده اند؛ ازمرحله ى شهود، به مرحله ى فناء للّه رسيده اند؛ آنها هستند كه عظمت الهى در چشمهايشانآن چنان جلوه مى كند كه هر عمل صالحى از آنها سربزند، به نظرشان نمى آيد؛ اصلامى گويند ما كارى نكرده ايم ؛ هميشه بدهكار ذات مقدس احديتند. ((ولقد اعتق من ماله الف مملوك ))؛ بتدريج ، هزار غلام و كنيز را كه ازمال شخصى خود خريده بود، آزاد كرد؛ ((فى طلب وجه اللّه والنجاة من النار))؛ براى اينكه رضاى خدا را جلب كند و از آتش جهنم خود را دور كند. ((مما كد بيديه و رشح منه جبينه؛ اين پولهايى كه مى داد، پولهايى نبود كه مفت گيرش آمده باشد. امام صادق طبق اينروايت مى گويد: ((مما كد بيديه ))؛ با كد يمين و عرق جبين و با كار سختپول به دست آورده بود. چه در زمان پيامبر، چه در زمان فترت بيست و پنجسال ، چه در زمان خلافت كه از بعضى از آثار فهميده مى شود كه اميرالمؤ منين در زمانخلافت هم كار مى كرد آن حضرت كار مى كرد؛ مزرعه آباد مى كرد، قنات مى كند وپول در مى آورد و اين پولها را در راه خدا انفاق مى كرد؛ از جمله مرتب برده مى خريد وآزاد مى كرد؛ هزار برده را اين طور خريد و آزاد كرد. ((و انه كان ليقوت اهله بالزيت والخل والعجوة ))؛ غذاى معمولى خانه ى اميرالمؤ منين اينها بود: زيتون ، سركه ، خرماىمتوسط و با پايين ؛ كه حالا مثلا در عرف جامعه ى ما نان و ماست ، يا نان و پنير است . ((وما كان لباسه الاّ كرابيس ))؛ لباس معموليش كرباس بود. ((اذافضل شى ء عن يده دعا بالجلم فقصه ))؛ اگر آستينش مقدارى بلند بود، قيچى مى خواستو آستين بلند را مى بريد؛ يعنى حتى به زيادى آستين براى خودش راضى نمى شد؛ مىگفت اين زيادى است ؛اين پارچه را در جايى مصرف كنند و به كارى بزنند! آن روزپارچه هم خيلى كم بود و مردم مشكلاتى در زمينه ى پوشش داشتند؛ اين بود كه يك تكهپارچه ى كرباس هم مى توانست به دردى بخورد. خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس ) 10/10/1378 على (ع ) يكى از پردرآمدترين آدم هاى زمان خود بد نيست بدانيم كه اميرالمؤ منين (ع ) يكى از پردرآمدترين آدمهاى زمان خودش بوده است .از قول آن حضرت نقل كرده اند كه : ((ان صدقتى لو وزّع على بنى هاشم لو سعهم )):صدقه اى كه من از مال خودم خارج مى كنم ، اگر به همه بنى هاشم تقسيم كنم ، آنها راكفايت مى كند. درآمد اميرالمؤ منين ، اين طورى بود. اما اين انسان پردرآمد، زندگى اش جزوفقيرانه ترين زندگى ها بود؛ زيرا همه را در راه خدا مى داد. در زيرزمين رفت و چاه را حفر كرد. با دست خودش هم اين كارها را مى كرد. راوى گفت كهديدم آب مثل گلوى شتر از اين چاه بيرون زد و جارى شد. اميرالمؤ منين (ع ) نوشت كه اينچاه از طرف على بن ابى طالب براى فلان اشخاص وقف است . آن چيزى را كه شما در دوران حكومت اميرالمؤ منين (ع ) ملاحظه مى كنيد، ادامه زندگىشخصى و خصوصى آن حضرت است كه در دوران حكومتش هم اينطورى از آب در مى آيد. بى رغبتى به دنيا، با بناى دنيا كه خداى متعال اين را وظيفه همه قرار داده است منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد كنيد، ثروت ايجاد كنيد؛ امادل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول ومال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق كنيد. آنتوازن اسلامى ، اين است . از اين قبيل ، فراوان است كه حالا اگر من بخواهم نمونه هايشرا ذكر بكنم ، زمان زيادى را مى برد. خطبه نماز جمعه ، 12/11/1375 |
|
|
|
|
|
|
|