بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 17, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گفتيم در آيات مورد بحث دو شرط براى پيشوايان و امامان ذكر شده است : نخست صبر وپايدارى ، و ديگر ايمان و يقين به آيات الهى
اين صبر و شكيبائى شاخه هاى زيادى دارد: گاه درمقابل مصائبى است كه به شخص انسان مى رسد.
گاه در برابر آزادى است كه به دوستان و هوا خواهان او مى دهند.
و گاه در مقابل بدگوئيها و بدزبانيها است كه نسبت به مقدسات او دارند.
گاهى از ناحيه كجانديشان است .
گاه از سوى بدانديشان .
گاه از سوى جاهلان نادان .
و گاه از سوى آگاهان بد خواه !
خلاصه يك رهبر آگاه در برابر همه اين مشكلات و غير اينها بايد شكيبائى و استقامت كند،هرگز از ميدان حوادث در نرود، بيتابى و جزع نكند، زمام اختيار از دست ندهد، مايوسنگردد، مضطرب و پشيمان نشود، تا به هدف بزرگ خودنائل گردد.
در اين زمينه حديث جامع و جالبى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد.
او به يكى از دوستانش فرمود: (كسى كه صبر كند، مدتى كوتاه صبر مى كند (و بهدنبال آن پيروزى است ) و كسى كه بيتابى مى كند مدتى كوتاه بيتابى مى كند (وسرانجام آن شكست است ) سپس فرمود: بر تو باد به صبر و شكيبائى در تمام كارها،زيرا خداوند بزرگ ، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مبعوث كرد و به او دستورصبر و مدارا داد و فرمود: در مقابل آنچه آنها مى گويند شكيبائى كن و در صورت لزوم ازآنها جدا شو. اما نه جدا شدنى كه مانع دعوت به سوى حق گردد.
و نيز فرمود: با استفاده از نيكيها به مقابله با بديها بر خيز كه در اين هنگام آنها كهبا تو عداوت و دشمنى دارند، همچون دوست گرم و صميمى خواهند شد، و به اين مقام جزصابران و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان دارند نخواهند رسيد
سپس افزود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صبر و شكيبائى پيشه كرد، تااينكه انواع تيرهاى تهمت را به سوى او پرتاب كردند (مجنون و ساحرش خواندند وشاعرش ناميدند و در دعوى نبوت تكذيبش كردند) سينه پيامبر از سخنانشان تنگ شد،خداوند اين سخن را بر او نازل كرد: مى دانيم كه سينه ات از سخنان آنها تنگ مى شود اماتسبيح و حمد پروردگارت را بجاى آور و از سجده كنندگان باش (كه اين عبادتها بهتو آرامش مى بخشد).
بار ديگر او را تكذيب كردند و متهم ساختند، او اندوهگين شد، خداوند اين سخن را بر اونازل كرد كه مى دانيم سخنان آنها تو را غمگين مى كند اما بدان هدف آنها تكذيب تو نيست، اين ظالمان آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيامبرانى كه پيش از تو بودند آماج تكذيبقرار گرفتند، اما شكيبائى پيشه كردند، آنها آزار شدند و صبر كردند، تا يارى ما فرارسيد پيامبر باز هم شكيبائى كرد تا اينكه آنها از حد گذراندند، نام خدا را به بدى برزبان جارى كردند و تكذيب نمودند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: خداوندا! من در مورد خودم و خاندانم وآبرويم شكيبائى كردم ، اما در برابر بدگوئى به مقام مقدس تو نميتوانم شكيبائىكنم ، باز هم خداوند او را امر به صبر كرد و فرمود: (در برابر آنچه مى گويندشكيبا باش ).
سپس مى افزايد: به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام حالات و دربرابر همه مشكلات شكيبا بود و همين سبب شد كه خدا او را بشارت دهد كه در خاندانشامامان و پيشوايان پيدا مى شوند، و اين امامان را نيز توصيه به صبر كرد... اينجا بودكه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الصبر من الايمان كالراءس من الجسد:(صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن ) و سر انجام اين استقامت و صبرسبب پيروزى او بر مشركان شد، و دستور انتقام گرفتن از آن ستمگران كهقابل هدايت نبودند صادر گرديد، و طومار عمر آنها به دست پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) و دوستانش در هم نورديده شد، اين پاداش آنها در دنيا بود، علاوه برپاداشهائى كه در آخرت براى او ذخيره شده است .
سپس امام صادق (عليه السلام ) افزود: فمن صبر و احتسب لم يخرج من الدنيا حتى يقرالله له عينا فى اعدائه مع ما يدخر له فى الاخرة : (كسى كه شكيبائى كند و آن را بهحساب خدا بگذارد، از دنيا بيرون نمى رود تا خداوند چشمش را با شكست دشمنانش روشنكند، علاوه بر پاداشهائى كه براى آخرت او ذخيره خواهد كرد).
آيه و ترجمه


اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مسكنهم ان فى ذلك لايت افلايسمعون(26)
اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعاتاءكل منه اءنعمهم و اءنفسهم اءفلا يبصرون(27)
و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين(28)
قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون(29)
فاءعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون(30)


ترجمه :

26 - آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرون پيش از آنهازندگى داشتند هلاك كرديم ؟ اينها در مساكن (ويران شده ) آنان راه مى روند، در اينآياتى است (از قدرت خداوند و مجازات دردناك او) آيا نمى شنوند؟!
27 - آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائىمى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمىبينند؟!
28 - آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟
29 - بگو: روز پيروزى ايمان آوردن سودى بهحال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود!
30 - اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند! (تو منتظررحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او!).
تفسير:
روز پيروزى ما
آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود، و نخستين آيه مورد بحث نيزتوضيح و تكميلى بر اين تهديد است مى فرمايد: (آيا همين براى هدايت آنها كافىنيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم وآنها را به كيفر اعمالشان رسانديم )؟ (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون ).
(اينها در مساكن ويران شده آنان راه مى روند و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خودمى بينند) (يمشون فى مساكنهم ).
سرزمين بلا ديده (عاد) و (ثمود) و شهرهاى ويران شده (قوم لوط) در سر راهآنها به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمينهائى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمندو در عين حال گمراه و آلوده بود و هر چه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيدو سرانجام عذاب الهى طومار زندگانيشان را در نورديد، عبور مى كنند، گوئى تمامسنگريزه هاى بيابان و كاخهاى ويران شده آنها صد زبان
دارند، و فرياد مى زنند، و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گوئى گوششنوا را به كلى از دست داده اند.
لذا در پايان آيه مى افزايد: (در اين موضوع نشانه هائى از قدرت خدا، و درسهاىعبرتى است آيا نمى شنوند)؟ (ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ).
در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها و وسيله حياتهمه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت برويران ساختن سرزمين تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران و مرده ، و اعطاىهمه گونه موهبت را به بندگانش دارد.
مى فرمايد: (آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك و بى آب و علف مى رانيم ،و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشانتغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند)؟ (اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرجبه زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون ).
(جرز) (بر وزن شتر) به معنى زمينى است كه گياه از آن ريشه كن شده يا به تعبيرديگر به هيچوجه گياهى از آن نمى رويد، و دراصل از ماده (جرز) (بر وزن مرض ) به معنى قطع كردن و بريدن است
گوئى هر گونه گياه از چنين زمينى بريده شده ، و يا زمين خودش ، آن گياهان را قطعكرده است .
جالب اينكه در اينجا تعبير به نسوق الماء (آب را مى رانيم ) شده است ، اشاره به اينكهطبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين و در گودالها باشد، و بهمقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسدطبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى
مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند.
آرى همين ابرها كه بر فراز آسمانند درياهاى بزرگى از آب شيرين هستند كه بهفرمان خدا به كمك بادها به سوى زمينهاى خشك فرستاده مى شوند.
به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمينها، قطره اى از آب به خود نمى ديدحتى اگر فرضا رودخانه هاى پر آبى وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مىبينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوهها و دامنه هاى صعب العبور وتپه هاى مرتفع جنگلها و درختان فراوان و گياهان بسيار روئيده است ، اين قدرت آبيارىعجيب ، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست .
(زرع ) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه گياه و درخت راشامل مى شود، هر چند گاهى در استعمالات درمقابل درخت قرار مى گيرد.
مقدم داشتن (چهار پايان ) بر (انسانها) در اين آيه ممكن است به خاطر اين باشد كهتمام تغذيه چهار پايان از گياه است ، در حالى كه انسانها هم از گياهان تغذيه مى كنندو هم از گوشت چهار پايان .
و يا از اين جهت كه گياه به محض روئيدن براى چهار پايانقابل استفاده است ، در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعدموكول مى شود كه دانه و ثمره خود را به بار مى آورد.
جالب اينكه در ذيل آيه مورد بحث جمله (افلا يبصرون ) (آيا نمى بينند) آمده است ، درحالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله(افلا يسمعون ) (آيا نمى شنوند) آمده .
اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمينهاى لم يزرع بر اثرنزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كهمسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا بصورت اخبارى مى شنوند.
در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق ، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروهسركش مى فرمايد: چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيدكه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم ، قصرها و كاخهاى قوم عاد را در هم بكوبند وويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرهاى پربار را به سوىزمينهاى مرده و باير ببرند، و آنها را آباد و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنينقدرتى سر تسليم فرود نمى آوريد؟!
و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام ، و مؤ منان را بشارت به امامت وپيشوائى و پيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد:(آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين فتح و پيروزى شما چه زمانى خواهدبود)؟! (و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين ).
قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد: (بگو بالاخرهروز پيروزى فرا مى رسد، اما در آن روز ايمان آوردن سودى بهحال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود)!(قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ).
يعنى اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايدببينيد و ايمان بياوريد، آن روز ديگر دير شده است ، و ايمان براى شما هيچ فايده اىندارد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از (يوم الفتح ) روزنزول
(عذاب استيصال ) است ، يعنى عذابى كه كفار را ريشه كن مى سازد ومجال ايمان به آنها نمى دهد، و به تعبير ديگر عذاباستيصال نوعى از عذاب دنيوى است نه عذاب آخرت و نه عذابهاى معمولى دنيا كه بعد ازاتمام حجت كامل به زندگى اقوام گنهكار خاتمه مى دهد.
شاهد بر اين سخن چند امر است :
الف : اگر منظور عذابهاى معمولى دنيا و يا پيروزيهائى همچون پيروزى مسلمانان درجنگ بدر و روز فتح مكه بود - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - جمله (لا ينفعالذين كفروا ايمانهم ) (در آن روز ايمان كافران سودى نمى بخشد) درست نخواهد بود،زيرا هم در روز فتح بدر، و هم در روز فتح مكه ايمان آوردن مفيد بود و درهاى توبه بازبود.
ب : اگر منظور از (يوم الفتح ) روز قيامت بوده باشد آنچنان كه بعضى از مفسرانپذيرفته اند، با جمله (و لا هم ينظرون ) (به آنها مهلت داده نمى شود) سازگار نيست، زيرا مهلت دادن يا ندادن مربوط به زندگى اين دنيا است ، از اين گذشته در هيچموردى از قرآن (يوم الفتح ) به معنى قيامت به كار نرفته است .
ج : تعبير به (فتح ) در مورد (عذاب استيصال ) در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود،مانند آيه 118 سوره شعراء آنجا كه نوح مى گويد: فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنىو من معى من المؤ منين : (پروردگارا! ميان من و آنها داورى كن و اين قوم ستمگر را ريشهكن فرما و من و تمام مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده كه اشاره به مجازات طوفان است).
نظير همين معنى در آيه 77 سوره مؤ منون نيز آمده است
ولى اگر منظور، عذاب استيصال در دنيا بوده باشد، با آنچه در بالا گفتيم
مى سازد و با تمام قرائن فوق ، هماهنگ است ، و در واقع تهديدى است براى كافران وظالمان كه اينقدر در خواست وعده پيروزى مؤ منان و عذاباستيصال براى كفار نكنيد كه اگر اين درخواست شما عملى شود، ديگر نه مجالى بهشما داده مى شود، و نه اگر مجال پيدا كنيد و ايمان آوريد پذيرفته خواهد شد.
اين معنى مخصوصا تناسب بسيار زيادى با آيات گذشته در مورد هلاك اقوام سركشى كهدر قرون پيشين زندگى مى كردند و گرفتار مجازات الهى شدند و نابود گشتند دارد.
زيرا كفار مكه با شنيدن اين سخن كه در دو آيهقبل آمده طبعا از روى لجاجت ، تقاضاى چنين موضوعى را در باره خود مى كردند، اما قرآنبه آنها هشدار مى دهد كه هرگز تقاضاى چنين مطلبى را نكنند كه اگر عذابنازل شود چيزى براى شما باقى نمى ماند.
سرانجام در آخرين آيه اين سوره (سوره سجده ) با يك تهديد گويا و پر معنى سخن راپايان داده ، چنين مى گويد: (اى پيامبر! اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظرباش ، آنها نيز منتظرند) (فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون ).
حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار، نهاهل منطق و استدلالند تا با مشاهده آثار الهى در پهنه آفرينش ، او را بشناسند و غير او راپرستش نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمه توحيد گوش فرادهند، از آنها روى بگردان . تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او، كه آنها فقطلايق عذابند!
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه با ديدن نخستين نشانه هاى حق تسليم مى شوندو ايمان مى آورند.
بارالها! روح كبر و غرور و لجاجت را از همه ما دور فرما.
خداوندا! پيروزى كامل لشكر اسلام را بر لشكر كفر و استكبار و استعمار هر چه زودترفراهم كن .


سوره احزاب


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 73 آيه است
نامگذارى و فضيلت سوره احزاب
اين سوره به اتفاق دانشمندان اسلام در (مدينه )نازل شده ، و چنانكه گفتيم مجموع آيات آن 73 آيه است ، و از آنجا كه بخش ‍ مهمى از اينسوره به ماجراى (جنگ احزاب ) (خندق ) مى پردازد اين نام براى آن انتخاب شده است .
در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة الاحزاب و علمها اهله ... اعطى الامان من عذاب القبر:(كسى كه سوره احزاب را تلاوت كند و به خانواده خود تعليم دهد از عذاب قبر در امانخواهد بود).
و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : من كان كثير القرائة لسورة الاحزاب كان يومالقيامة فى جوار محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آله و ازواجه : (كسى كه سورهاحزاب را بسيار تلاوت كند در قيامت در جوار پيامبر و خاندان او خواهد بود).
كرارا گفته ايم اين گونه فضائل و افتخارات ، تنها به تلاوت بى روح و عارى از هرنوع انديشه و عمل به دست نمى آيد، تلاوتى لازم است كه مبدء انديشه گردد و انديشهاى كه افق فكر انسان را چنان روشن سازد كه پرتوش دراعمال او ظاهر گردد.
محتواى سوره احزاب
اين سوره يكى از پربارترين سوره هاى قرآن مجيد است ، ومسائل متنوع و بسيار مهمى را در زمينه اصول و فروع اسلام تعقيب مى كند.
بحثهائى را كه در اين سوره آمده است مى توان به هفت بخش تقسيم كرد:
بخش اول - سرآغاز سوره است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بهاطاعت خداوند و ترك تبعيت از كافران و پيشنهادهاى منافقان دعوت مى كند، و به او اطمينانمى دهد كه در برابر كارشكنيهاى آنها از وى حمايت خواهد فرمود.
بخش دوم - به پاره اى از خرافات زمان جاهليت مانند مساله (ظهار) كه آن را وسيله طلاقو جدائى زن و مرد از هم مى دانستند، و همچنين مساله پسرخواندگى (تبنى ) اشاره كرده وقلم بطلان بر آنها مى كشد، و پيوندهاى خويشاوندى را در پيوندهاى واقعى و طبيعىمنحصر مى سازد.
بخش سوم - كه مهمترين بخش اين سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تكان دهنده آن، و پيروزى اعجاز آميز مسلمين بر كفار، و كارشكنيها و بهانه جوئيهاى گوناگون منافقانو پيمانشكنى آنان مى باشد، و در اين زمينه دستورهاى جامع و جالبى بيان شده است
بخش چهارم - مربوط به همسران پيامبر است كه بايد در همه چيز الگو و اسوه براىزنان مسلمان باشند، و در اين زمينه دستورات مهمى به آنها مى دهد.
بخش پنجم - به داستان (زينب ) دختر (جحش ) كه روزى همسر پسر خوانده پيغمبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيد) بود و از او جدا شد، به فرمان خدا با پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواج كرد و دستاويزى براى منافقان گشت قرآن در اينزمينه پاسخ كافى به بهانهجويان مى دهد.
بخش ششم - از مساله حجاب سخن مى گويد كه با بخشهاى گذشته نيز رابطه نزديكدارد و همه زنان با ايمان را به رعايت اين دستور اسلامى توصيه مى كند.
بخش هفتم - كه آخرين بخش را تشكيل مى دهد، اشاره اى به مساله مهم (معاد) دارد، و راهنجات در آن عرصه عظيم و همچنين مساله امانت دارى بزرگ انسان يعنى مساله تعهد و تعهدو تكليف و مسئوليت او را شرح مى دهد.
آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

ياايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ان الله كان عليما حكيما(1)
و اتبع ما يوحى اليك من ربك ان الله كان بما تعملون خبيرا(2)
و توكل على الله و كفى بالله وكيلا(3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى پيامبر تقوى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت منما، خداوند عالم و حكيماست .
2 - و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى نما كه خداوند بهآنچه انجام مى دهيد آگاه است .
3 - و توكل بر خدا كن ، و همين بس كه خدا حافظ و مدافع انسان باشد
شان نزول :
مفسران در اينجا شان نزولهاى مختلفى نقل كرده اند كه تقريبا همه يك موضوع را تعقيبمى كند.
از جمله اينكه گفته اند اين آيات در مورد (ابوسفيان ) و بعضى ديگر از سران كفر وشرك نازل شد كه بعد از جنگ (احد) از (پيامبر اسلام ) (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) امان گرفتند و وارد مدينه شدند، و به اتفاق عبد الله بن ابى و بعضى ديگر ازدوستانشان خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: (اىمحمد! بيا و از بدگوئى به خدايان ما - بتهاى لات و عزى و منات - صرف نظر كن ، وبگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند تا ما هم از تو دست بر داريم ، و هرچه مى خواهى در باره خدايت توصيف كن آزاد هستى ).
اين پيشنهاد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ناراحت كرد، عمر برخاست و گفت :اجازه ده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم ! پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:(من به آنها امان دادم چنين چيزى ممكن نيست ) اما دستور داد آنها را از مدينه بيرون كنند،آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه به اينگونه پيشنهادها اعتنا نكند.
تفسير:
تنها از وحى الهى پيروى كن
از خطرناكترين پرتگاههائى كه بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مساله پيشنهادهاىسازشكارانه اى است كه از ناحيه مخالفان مطرح مى گردد، و در اينجا است كه خطوطانحرافى بر سر راه رهبران ايجاد مى شود و سعى دارد آنها را از مسير اصلى بيرونبرد، و اين آزمون بزرگى براى آنها است .
مشركان (مكه ) و منافقان (مدينه ) بارها كوشيدند كه با طرح پيشنهادهاىسازشكارانه پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خط توحيد منحرفسازند، از جمله همان بود كه در شان نزول فوق خوانديم .
اما نخستين آيات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پايان داد و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) را به ادامه روش قاطعانه اش در خط توحيد بدون كمترين سازشدعوت نمود.
اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد:
دستور اول در زمينه تقوى و پرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامه ديگرى مى باشدمى فرمايد: (اى پيامبر تقواى الهى پيشه كن ) (يا ايها النبى اتق الله )
حقيقت (تقوى ) همان احساس مسئوليت درونى است و تا اين احساس مسئوليت نباشد انسانبه دنبال هيچ برنامه سازنده اى حركت نمى كند.
تقوى انگيزه هدايت ، و بهره گيرى از آيات الهى است ، چنانكه در آيه دوم سوره بقره مىخوانيم (هدى للمتقين ) (اين قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).
درست است كه مرحله نهائى تقوى بعد از ايمان وعمل به دستورات خدا حاصل مى شود ولى مرحله ابتدائى آنقبل از همه اين مسائل قرار داد. چرا كه انسان اگر احساس مسئوليتى در خود نكند بهدنبال تحقيق از دعوت پيامبران نمى رود، و نه گوش به سخنان آنها فرا مى دهد، حتىمساله (دفع ضرر محتمل ) را كه علماى كلام و عقائد آن را پايه تلاش براى معرفةالله ذكر كرده اند در حقيقت شاخه اى از تقوى است .
دستور دوم نفى اطاعت كافران و منافقان است ، مى فرمايد: (از كافران و منافقان اطاعتمكن )! (و لا تطع الكافرين و المنافقين ).
و در پايان اين آيه براى تاكيد اين موضوع مى گويد: (خداوند عالم
و حكيم است ) (ان الله كان عليما حكيما).
اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان او است ، زيرامى داند در اين تبعيت و سازشكارى چه مصائب دردناك و مفاسد بى شمارى نهفته است .
به هر حال ، بعد از تقوا و احساس مسؤ ليت ، نخستين وظيفه شستشوى صفحهدل از اغيار و ريشه كن نمودن خارهاى مزاحم از اين سرزمين است .
در سومين دستور مساله بذر افشانى توحيد و تبعيت از وحى الهى را مطرح مى كند مىگويد: (از آنچه از طرف پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن ) (و اتبع مايوحى اليك من ربك ).
و مراقب باش و بدان كه (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (ان الله كان بماتعملون خبيرا).
بنابر اين نخست بايد ديو را از درون جان بيرون راند تا فرشته در آيد.
خارها را بر چيد تا بذر گلها برويد.
بايد طاغوتزدائى كرد تا حكومت الله و نظام الهى جانشين آن گردد.
و از آنجا كه در ادامه اين راه مشكلات فراوان است و تهديد و توطئه و كار شكنى بسيارزياد، چهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند: (بر خداتوكل كن و از توطئه هاشان نترس )! (و توكل على الله ).
(و همين بس كه خداوند ولى و حافظ و مدافع انسان باشد) (و كفى بالله وكيلا).
اگر هزار دشمن قصد هلاكت تو را دارند، چون من دوست و ياور تواءم از دشمنان باكىنداشته باش .
گر چه مخاطب در اين آيات شخص پيامبر است ، ولى پيدا است كه دستورى است براى همهمؤ منان ، و همه مسلمانان جهان ، نسخه اى است نجاتبخش و معجونى است حيات آفرين براىهر عصر و هر زمان .
بعضى از مفسران گفته اند خطاب (يا ايها) مخصوص مواردى است كه هدف جلب توجهعموم به مطلب است ، هر چند مخاطب يك نفر باشد بخلاف خطاب به (يا) كه معمولا درمواردى گفته مى شود كه منظور شخص مخاطب است .
و چون در آيات مورد بحث خطاب با (يا ايها) شروع شده عموميت هدف اين آيات را تاكيدمى كند.
شاهد ديگر براى تعميم اين است كه جمله (ان الله كان بما تعملون خبيرا) به صورتجمع آمده ، مى گويد: (خدا به اعمال همه شما آگاه است ، و اگر تنها پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) مخاطب بود ميبايست گفته شود خدا بهعمل تو آگاه است ) (دقت كنيد).
ناگفته پيدا است ، مفهوم اين دستورات به پيامبر اين نيست كه او در مساله تقوا و تركاطاعت كافران و منافقان كوتاهى داشته ، بلكه اين بيانات از يكسو جنبه تاكيد در موردوظائف پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد، و از سوى ديگر درسى است براى همهمؤ منان .
آيه و ترجمه


ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه و ما جعل اءزواجكم الى تظاهرون منهن اءمهاتكم و ماجعل اءدعياءكم اءبناءكم ذلكم قولكم باءفواهكم و اللهيقول الحق و هو يهدى السبيل(4)
ادعوهم لابائهم هو اءقسط عند الله فان لم تعلموا اباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكمو ليس عليكم جناح فيما اءخطاءتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما(5)
النبى اءولى بالمؤ منين من اءنفسهم و اءزواجه اءمهاتهم و اءولوا الا رحام بعضهم اءولىببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين الا اءن تفعلوا الى اءوليائكم معروفا كانذلك فى الكتاب (6)


ترجمه :

4 - خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش نيافريده ، و هرگز همسرانتان را كهمورد (ظهار) قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده ، و (نيز) فرزندخوانده هاى شما رافرزند حقيقى قرار نداده است ، اين سخنى است كه شما تنها به زبان خود مى گوئيد(سخنى باطل و بى ماخذ) اما خداوند حق مى گويد، و به راه راست هدايت مى كند.
5 - آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است ، و اگرپدران آنها را نمى شناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند، اما گناهى بر شمانيست در خطاهائى كه (در اين مورد) از شما سر مى زند (و بى توجه آنها را به نامديگران صدا مى زنيد) ولى آنچه را از روى عمد مى گوئيد (مورد حساب قرار خواهد داد) وخداوند غفور و رحيم است .
6 - پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولى است ، و همسران او مادران آنها (مؤ منان )محسوب مى شوند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤ منان و مهاجران در آنچه خدا مقررداشته اولى هستند، مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانشان نيكى كنيد (و سهمى ازاموال خود به آنها بدهيد) اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است .
تفسير:
ادعاهاى بيهوده
در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى داد تنهااز وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان ، در آيات مورد بحث نتيجه تبعيت از آنهارا منعكس مى كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات واباطيل و انحرافات دعوت مى نمايد كه سه مورد آن در نخستين آيه مورد بحث بيان شدهاست :
نخست مى فرمايد: (خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است )! (ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه ).
جمعى از مفسران در شان نزول اين قسمت از آيه نوشته اند، كه در زمان
جاهليت مردى بود بنام (جميل بن معمر) داراى حافظه بسيار قوى ، او ادعا مى كرد كه دردرون وجود من (دو قلب )! است كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) مى فهمد! لذا مشركان قريش او را (ذو القلبين )! (صاحب دو قلب ) مىناميدند.
در روز جنگ بدر كه مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آنها بود، ابو سفياناو را در حالى ديد كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفتهبود و فرار مى كرد، ابو سفيان به او گفت : چه خبر؟! گفت : لشكر فرار كرد، گفت :پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟!جميل بن معمر گفت : به راستى متوجه نبودم ، گمان مى كردم هر دو لنگه در پاى من است(معلوم شد با آنهمه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزىنمى فهمد - البته منظور از قلب در اين مواردعقل است ).
به هر حال پيروى از كفار و منافقان و ترك تبعيت از وحى الهى ، انسان را به اين گونهمطالب خرافى دعوت مى كند.
ولى گذشته از اينها، اين جمله معنى عميقترى نيز دارد و آن اينكه انسان يك قلب بيشترندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمى گنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مىكنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند!
اصولا شخصيت انسان ، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است ، درتنهائى و اجتماع ، در ظاهر و باطن ، در درون و برون ، در فكر وعمل ، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلىو بر خلاف اقتضاى طبيعت او.
انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم دربرابر يك قانون باشد.
مهر يك معشوق در دل بگيرد.
يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند.
با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهدافپراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مى كشاند.
لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم : كهفرمود: لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان ، ان الله لميجعل لرجل قلبين فى جوفه ، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كمايخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حبعدونا فليس منا و لسنا منه : (دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كهخدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن ،دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مى شود هر كس مىخواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش بامحبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم ).
بنابر اين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء مى كندچرا كه انسان نمى تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما درعمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددىقائل هستند و مى گويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبهدينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيباعمال متضاد خود را
توجيه مى كنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مى خواهند قانون آفرينش را با اين سخنزيرا پا بگذارند.
درست است كه جنبه هاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آنها حاكمباشد.
قرآن سپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد و آن خرافه (ظهار) است ،آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنندبه او مى گفتند: (انت على كظهر امى ): (تو نسبت به من مانند پشت مادر منى )! و بااين گفته او را به منزله مادر خود مى پنداشتند و اين سخن را به منزله طلاق !
قرآن در دنباله اين آيه مى گويد: (خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد ظهار قرار مىدهيد مادران شما قرار نداده است ، و احكام مادر، در مورد آنان مقرر نكرده است (و ماجعل ازواجكم اللائى تظاهرون منهن امهاتكم ).
اسلام اين برنامه جاهلى را امضاء نكرد، بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اينكه :شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اينكه كفاره لازم رابپردازد، و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند باتوسل به حاكم شرع او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او راطلاق دهد و از او جدا شود، و يا كفاره دهد و به زندگى زناشوئى همچون سابق ادامه دهد.
آخر اين چه سخنى است كه انسان با گفتن اين جمله به همسرش كه تو همچون مادر منى ،به حكم مادر او در آيد، ارتباط مادر و فرزند يك ارتباط طبيعى است و با لفظ هرگزدرست نمى شود، و لذا در سوره مجادله آيه 2 صريحا
مى گويد: ان امهاتم الا اللائى ولدنهم و انهم ليقولون منكرا منالقول و زورا: (مادران آنها كسانى هستند كه آنها را متولد ساخته اند و آنها سخنى زشت وباطل مى گويند)!.
و اگر هدف آنها از گفتن اين سخن جدا شدن از زن بوده است - كه در عصر جاهليت چنين بوده، و از آن به جاى طلاق استفاده مى كردند - جدا شدن از زن نيازى به اين حرف زشت وزننده ندارد، آيا نمى توان با تعبير درستى مساله جدائى را بازگو كرد؟
بعضى از مفسران گفته اند كه ظهار در جاهليت باعث جدائى زن و مرد از يكديگر نمى شد،بلكه زن را در يك حال بلا تكليفى مطلق قرار مى داد، اگر مساله چنين باشد، جنايت باربودن اين عمل روشنتر مى شود، زيرا با گفتن يك لفظ بى معنى رابطه زناشوئى رابا همسر خود به كلى بر خود تحريم مى كرد بى آنكه زن مطلقه شده باشد.
سپس به سومين خرافه جاهلى پرداخته مى گويد: (خداوند فرزندخوانده هاى شما را،فرزند حقيقى شما قرار نداده است ) (و ما جعل ادعيائكم ابنائكم ).
توضيح اينكه : در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به عنوان فرزندخود انتخاب مى كردند و آن را پسر خود مى خواندند و بهدنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى اوقائل مى شدند از پدرخوانده اش ارث مى برد و پدر خوانده نيز وارث او مى شد، وتحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آنها حاكم بود.
اسلام ، اين مقررات غير منطقى و خرافى را به شدت نفى كرد، و حتى چنانكه خواهيم ديدپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى كوبيدن اين سنت غلط، همسر پسرخوانده اشزيد بن حارثه را بعد از آن كه از (زيد) طلاق گرفت به ازدواج خود
در آورد تا روشن شود اين الفاظ تو خالى نمى تواند واقعيتها را دگرگون سازد، چراكه رابطه پدرى و فرزندى يك رابطه طبيعى است و با الفاظ و قرار دادها و شعارهاهرگز حاصل نمى شود.
گر چه بعدا خواهيم گفت كه ازدواج پيامبر با همسر مطلقه زيدجنجال بزرگى در ميان دشمنان اسلام بر پا كرد، و دستاويزى براى تبليغات سوء آنهاشد ولى اين جنجالها به كوبيدن اين سنت جاهلى ارزش داشت .
لذا قرآن بعد از اين جمله مى افزايد: (اين سخنى است كه شما به زبان مى گوئيد)(ذلكم قولكم بافواهكم ).
مى گوئيد فلانكس پسر من است ، در حالى كه دردل مى دانيد قطعا چنين نيست ، اين امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مى پيچد و خارجمى شود، و هرگز از اعتقاد قلبى سرچشمه نمى گيرد.
اينها سخنان باطلى بيش نيست (اما خداوند حق مى گويد و به راه راست هدايت مى كند) (والله يقول الحق و هو يهدى السبيل ).
سخن حق به سخنى گفته مى شود كه با واقعيت عينى تطبيق كند، يا اگر يك مطلبقراردادى است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضيه باشد، و ميدانيم مساله ناپسند(ظهار) در عصر جاهليت ، و يا (پسرخواندگى ) كه حقوق فرزندان ديگر را تا حدزيادى پايمال مى كرد نه واقعيت عينى داشت و نه قرار دادى حافظ مصلحت عموم بود.
سپس قرآن براى تاكيد بيشتر و روشن ساختن خط صحيح و منطقى اسلام چنين مى افزايد:(آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است ) (ادعوهملابائهم هو اقسط عند الله ).
تعبير به (اقسط) (عادلانه تر) مفهومش اين نيست كه اگر آنها را به نام
پدرخوانده ها صدا بزنند عادلانه است و به نام پدران واقعى عادلانه تر، بلكههمانگونه كه بارها گفته ايم صيغه (افعلتفضيل ) گاه در مواردى به كار مى رود كه وصف در طرفمقابل به هيچوجه وجود ندارد، مثلا گفته مى شود (انسان احتياط كند و جان خود را بهخطر نيندازد بهتر است ) مفهوم اين سخن آن نيست كه به خطر انداختن جان خوب است ولىاحتياط كردن از آن بهتر مى باشد، بلكه منظور مقايسه (خوب ) و (بد) با يكديگراست .
و براى رفع بهانه ها اضافه مى كند: (اگر پدران آنها را نمى شناسيد آنها برادراندينى و موالى شما هستند) (فان لم تعلموا آبائهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم ).
يعنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى را به عنوان(پدر) بر آنها بگذاريد، بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا دوست وهم پيمان خطاب كنيد.
(موالى ) جمع (مولا) است ، و مفسران براى آن معانى متعددى ذكر كرده اند، بعضىآن را در اينجا به معنى دوست ، و بعضى به معنى غلام آزاد شده دانسته اند (زيرا بعضىاز پسرخوانده ها بردگانى بودند كه خريدارى مى شدند، سپس آزاد مى گشتند و چونمورد توجه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خويش مى خواندند.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير (مولا) در اينگونه موارد كه طرف بردهآزاد شده اى بود از اين جهت بود كه آنها بعد از آزادى رابطه خود را با مالك خود حفظ مىكردند، رابطه اى كه از نظر حقوقى در پارهاى از جهات جانشين خويشاوندى مى شد و ازآن تعبير به (ولاء عتق ) مى نمودند.
لذا در روايات اسلامى مى خوانيم كه (زيد بن حارثه ) بعد از آن كه پيامبر او را آزادكرد به عنوان (زيد بن محمد) خوانده مى شد تا اينكه قرآن
نازل شد و دستور فوق را آورد، از آن به بعد پيامبر به او فرمود: تو (زيد بنحارثه ) اى ، و مردم او را (مولى رسول الله ) مى خواندند.
و نيز گفته اند كه : (ابو حذيفة ) غلامى به نام (سالم ) داشت ، او را آزاد كرد، وفرزند خود ناميد. هنگامى كه آيه فوق نازل شد او را به نام (سالم ) مولى ابىحذيفه ناميدند.
ولى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته ، يا سبق لسان ، و يا اشتباه درتشخيص نسب افراد، ممكن است كسى را به غير پدرش ‍ نسبت دهد و اين از حوزه اختيار انسانبيرون است ، خداوند عادل و حكيم ، چنين كسى را مجازات نخواهد كرد، لذا درذيل آيه مى افزايد: (هر گاه خطائى در اين مورد مرتكب شويد گناهى بر شما نيست )(و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به ).
(ولى آنچه را از روى عمد و اختيار مى گوئيد مورد مجازات قرار خواهد گرفت ) (و لكنما تعمدت قلوبكم ).
(و هميشه خداوند، غفور و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما)
گذشته ها را بر شما مى بخشد، سهو و نسيان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى دهد، اماهر گاه بعد از نزول اين حكم ، از روى عمد و اختيار مخالفت كنيد و افراد را به غير نامپدرانشان بخوانيد، و رسم نادرست (پسرخواندگى ) و (پدرخواندگى ) را ادامهدهيد خداوند بر شما نخواهد بخشيد.
بعضى از مفسران گفته اند: موضوع خطا شامل مواردى مى شود كه انسان
از روى محبت به كسى مى گويد: پسرم !، يا به خاطر احترام مى گويد پدرم !
البته اين سخن صحيح است كه اين تعبيرات گناه نيست ، اما نه به خاطر عنوان خطا،بلكه به خاطر اينكه اين تعبيرات جنبه كنايه و مجاز دارد و معمولا قرينه آن همراه آن است، قرآن تعبيرات حقيقى را در اين زمينه نفى مى كند نه مجازى را.
آيه بعد به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام (مؤ اخات ) آن مى پردازد.
توضيح اينكه : هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند ورابطه آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند به كلى بريد پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) به فرمان الهى ، مساله عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنهابرقرار ساخت .
به اين ترتيب كه ميان (مهاجران ) و (انصار) (دو به دو) پيمان اخوت و برادرىمنعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقتو مخصوص به اين حالت فوق العاده بود، هنگامى كه اسلام گسترش پيدا كرد وارتباطات گذشته تدريجا بر قرار شد، ديگر ضرورتى براى ادامه اين حكم نبود.
آيه فوق نازل شد و (نظام مواخات ) را به طورى كه جانشين نسب شودابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص ‍ خويشاوندان حقيقى قرار داد.
بنابر اين نظام اخوت و برادرى هر چند يك نظام اسلامى بود، (بر خلاف نظامپسرخواندگى كه يك نظام جاهلى بود) اما مى بايست پس از برطرف شدن حالت فوقالعاده ابطال گردد و چنين شد.
منتهى در آيه مورد بحث ، قبل از ذكر اين نكته ، به دو حكم ديگر، يعنى (اولويت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به مؤ منين )، و (بودن زنان پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم )
به منزله مادر) به عنوان مقدمه ، ذكر شده است :
مى فرمايد: (پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولى است ) (النبى اولى بالمؤ منينمن انفسهم ).
(و همسران او مادران مؤ منين محسوب مى شوند) (و ازواجه امهاتهم ).
با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منزله پدر و همسران او بمنزله مادرانمؤ منين هستند، هيچگاه از آنها ارث نمى برند، چگونه مى توان انتظار داشت كه پسر خواندهها وارث گردند.
سپس مى افزايد (خويشاوندان نسبت به يكديگر، از مؤ منان و مهاجرين ، در آنچه خدا مقررداشته است اولى هستند) (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منينو المهاجرين ).
ولى با اينحال براى اينكه راه را به كلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براىدوستان و كسانى كه مورد علاقه آنها هستند چيزى به ارث بگذارندهر چند از طريق وصيتنسبت به ثلث مال باشد - در پايان آيه اضافه مى كند: (مگر اينكه بخواهيد نسبت بهدوستانتان كار نيكى انجام دهيد اين مانعى ندارد) (الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا).
و در آخرين جمله براى تاكيد همه احكام گذشته ، يا حكم اخير، مى فرمايد: (اين حكم دركتاب الهى (در لوح محفوظ يا در قرآن مجيد) نوشته شده است ) (كان ذلك فى الكتابمسطورا).
اين بود خلاصه تفسير آيه فوق اكنون بايد به شرح هر يك از احكام چهار گانهاى كهدر اين آيه آمده است بپردازيم :
الف - منظور از اولويت پيامبر نسبت به مؤ منان چيست ؟
قرآن در اين آيه اولويت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نسبت به مسلمانانبطور مطلق
ذكر كرده است و مفهومش اين است كه در كليه اختياراتى كه انسان نسبت به خويشتن دارد(پيامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خود او نيز اولى است .
گرچه بعضى از مفسران آن را به مساله (تدبير امور اجتماعى ) و يا اولويت در مسالهقضاوت و يا اطاعت فرمان تفسير كرده اند اما در واقع هيچ دليلى بر انحصار در يكى ازاين امور سه گانه نداريم .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى ، اولويت به مساله (حكومت ) تفسير شده، در حقيقت بيان يكى از شاخه هاى اين اولويت است .
لذا بايد گفت : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم درمسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى ، هم درمسائل مربوط به حكومت ، و هم قضاوت و دعوت ، از هر انسانى نسبت به خودش اولى است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد.
از اين مساله نبايد تعجب كرد چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است ونماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد، هرگز تابع هوى وهوس نيست ، و هيچگاه منافع خود را بر ديگران مقدم نمى شمرد، بلكه به عكس برنامه اودر تضاد منافع همواره ايثارگرى و فداكارى براى امت است .
اين اولويت در حقيقت شاخه اى از اولويت مشيت الهى است ، زيرا ما هر چه داريم از خدا است .
اضافه بر اين انسان هنگامى مى تواند به اوج ايمان برسد كه نيرومندترين علاقه اويعنى عشق به ذات خود را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمايندگان او قرار دهد، لذا درحديثى مى خوانيم كه فرمود: لا يؤ من احدكم حتى يكون هواه
تبعا لما جئت به : (هيچيك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه خواست اوتابع آنچه من از سوى خدا آورده ام باشد)!.
و نيز در حديث ديگرى چنين آمده : و الذى نفسى بيده لا يؤ من احدكم حتى اكون احب اليه مننفسه و ماله و ولده و الناس اجمعين : (قسم به آن كسى كه جانم در دست او است ، هيچيك ازشما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه من نزد او محبوبتر از خودش و مالش وفرزندش و تمام مردم باشم ).
و باز از خود آن حضرت نقل شده كه فرمود: ما من مؤ من الا و انا اولى الناس به فىالدنيا و الاخرة : (هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه من در دنيا و آخرت از او نسبت به خودشاولى هستم ).
قرآن نيز در آيه 36 همين سوره (احزاب ) مى گويد: ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى اللهو رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم : (هيچ مرد با ايمان و زن با ايمانى نمىتواند هنگامى كه خدا و پيامبرش حكمى كند در برابر آن از خودشان اختيارى داشتهباشند).
باز تاكيد مى كنيم اين سخن مفهومش اين نيست كه خداوند بندگانش را در بست تسليمتمايلات يك فرد كرده باشد، بلكه با توجه به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) داراى مقام عصمت است و به مصداق لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم - 3و 4) هر چه مى گويد سخن خدا است ، و از ناحيه او است ، و حتى از پدر هم دلسوزتر ومهربانتر است .
اين اولويت در حقيقت در مسير منافع مردم ، هم در جنبه هاى حكومت و تدبير جامعه اسلامى ، وهم در مسائل شخصى و فردى است .
به همين دليل بسيار مى شود كه اين اولويت ، مسئوليتهاى سنگينى بر دوش پيامبر مىگذارد، لذا در روايت معروفى كه در منابع شيعه واهل سنت وارد شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انا اولىبكل مؤ من من نفسه ، و من ترك مالا فللوارث و من ترك دينا او ضياعا فالى و على : (من ازهر مؤ منى نسبت به او اولى هستم ، كسى كه مالى از خود بگذارد براى وارث او است ، وكسى كه بدهكار از دنيا برود و يا فرزند و عيالى بگذارد كفالت آنها بر عهده من است) (بايد توجه داشت كه (ضياع ) در اينجا به معنى فرزندان و يا عيالى است كهبدون سرپرست مانده اند، و تعبير به دين قبل از آن نيز قرينه روشنى بر اين معنى مىباشد، زيرا منظور داشتن بدهى بدون مال است ).
ب - حكم دوم در زمينه همسران پيامبر است كه آنها به منزله مادر براى همه مؤ منان محسوبمى شوند، البته مادر معنوى و روحانى ، همانگونه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) پدر روحانى و معنوى امت است .
اين ارتباط و پيوند معنوى ، تنها تاثيرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنانپيامبر بود، چنانكه در آيات همين سوره ، حكم صريح تحريم ازدواج با آنها بعد ازرحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است ، و گر نه از نظر مساله ارث وهمچنين ساير محرمات (نسبى ) و (سببى )، كمترين اثرى ندارد، يعنى مسلمانان حقداشتند، با دختران پيامبر ازدواج كنند، در حالى كه هيچكس با دختر مادر خود نمى تواندازدواج كند، و نيز مساله محرميت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچكس جز محارم آنهامجاز نبود.
در حديثى مى خوانيم كه زنى به عايشه گفت : يا امه !: (اى مادر)! عايشه پاسخ داد:لست لك بام ، انما انا ام رجالكم !: من مادر تو نيستم مادر مردان شما هستم ).
اشاره به اينكه هدف از اين تعبير، حرمت تزويج است ، و اين تنها در مورد مردان امت صادقاست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation