|
|
|
|
|
|
شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و به خدا افترا مى بنديد (ان انتم الا مفترون). ايـن بـتـهـا نـه شـريـك او هستند و نه منشا خير و شر و هيچ كارى از آنها ساخته نيست ، چهافـتـرا و تـهـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـراى چـنـيـن مـوجـودات بـى ارزشـى ايـن همه مقامقائل شويد. هود (عليه السلام ) سپس اضافه كرد اى قوم من ! من در دعوت خودم هيچگونه چشمداشتى ازشـمـا ندارم ، هيچگونه پاداشى از شما نمى خواهم تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروشمـن بـراى رسـيـدن بـه مـال و مـقام است ، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مىخواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.(يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا) تـنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده به من روح و جسم بخشيده و در همهچيز مديون او هستم همان خالق و رازق من (ان اجرى الا على الذى فطرنى ). اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان او استو بـنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما. به علاوه مگر شما چيزى از خودداريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است آيا نمى فهميد؟ (افلا تعقلون ). سـرانـجـام بـراى تـشـويـق آنـهـا و اسـتـفـاده از تـمـاموسـائل مـمـكـن بـراى بـيـدار سـاخـتـن روح حـق طـلبـى ايـن قـوم گـمـراه ،مـتـوسـل بـه بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤ منان در اين جهانمى گذارد و مى گويد: اى قوم من ! از خدا بخاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد (و يا قوم استغفروا ربكم ). سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد (ثم توبوا اليه ). اگر شما چنين كنيد به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى درپى فرو فرستد (يرسل السماء عليكم مدرارا) تـا كـشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز وخرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به - سوى خدانيروئى بر نيروى شما مى افزايد (و يزدكم قوة الى قوتكم ). هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز. بـلكـه نـيـروى جسمانى شما را با بهره گيرى از نيروى معنوى افزايش مى دهد و با اينپـشـتـوانـه مـهـم قـادر خـواهـيـد بود اجتماعى آباد، جمعيتى انبود، اقتصادى سالم ، و ملتىپرقدرت و آزاد و مستقل داشته باشيد. بنابراين از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذرايد (و لا تتولوا مجرمين ). نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران تـاريـخ انـبـياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شرك و هر گونهبـت پـرسـتى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسرنـيـسـت ، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه ازريشه توحيد معبود سيراب مى شوند. اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى وانـحـصـار طـلبى است ، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندانمخفى نيست . آن كـس كـه خـود مـحـور يـا انـحـصـار طـلب اسـت تـنـهـا خـويـشـتـن را مـى بـيـنـد و به هميندليـل مـشـرك اسـت ، تـوحـيـد قـطـره وجـود يـك فـرد را در اقـيـانـوس پـهـنـاور جـامـعـهحـل مـى كـنـد، مـوحـد چيزى جز يك واحد بزرگ يعنى سراسر جامعه انسانى و بندگان خدانمى بيند. برترى جويان از نوعى ديگر از انواع شرك مايه مى گيرند، و همچنين آنها كه دائما باهمنوعانشان در جنگ و ستيزند و منافع خود را از منافع ديگران جدا مى بينند، اين دوگانگىو چندگانگى چيزى جز شرك در چهره هاى مختلف نيست . بـه هـمـيـن دليل پيامبران براى اصلاحات وسيعشان همه از همينجا شروع كرده اند، توحيدمعبود (الله ) و سپس توحيد كلمه و توحيد عمل و توحيد جامعه . 2 - رهبران راستين پاداشى از پيروان نمى طلبند. يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى به راهخـود ادامـه دهـد و هـر گـونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى ونـيـاز مادى به آنها نداشته باشد، و گرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست و پاىاو، و قفل و بندى بر زبان و فكر او! و منحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند، يا از طريق تهديدبه قطع كمكهاى مادى ، و يا از طريق پيشنهاد كمكهاى بيشتر، و پيشوا و رهبرى هر قدر همصاف و مخلص باشد باز انسان است و ممكن است در اين مرحله گام او بلرزد. بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فوق و آيات ديگرى از قرآن مى خوانيم پيامبران در آغاز دعوتصريحا اعلام مى كردند نياز مادى و انتظار پاداش از پيروانشان ندارند. ايـن سـرمـشقى است براى همه رهبران مخصوصا رهبران روحانى و مذهبى منتها چون بالاخرهآنـهـا كـه تـمام وقت در خدمت اسلام و مسلمين هستند بايد به طرز صحيحى نيازهايشان تامينبشود تهيه صندوق كمك و بيت المال اسلامى براى رفع نيازمنديهاى اين گروه است ، كهيكى از فلسفه هاى تشكيل بيت المال در اسلام همين مى باشد 3 - گناه و ويرانى جامعه ها بـاز در آيـات فـوق مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن پـيـونـد روشـنـى مـيـانمـسـائل مـعـنـوى و مـادى بـر قرار مى سازد و استغفار از گناه و باز گشت به سوى خدا رامـايـه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نيروئى بر نيروها معرفىكرده . اين حقيقت در بسيارى ديگر از آيات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح از زبانايـن پـيـامـبـر بـزرگ مـى خـوانـيـم : فـقـلت اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارايـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن ويـجـعـل لكـم جـنـات و يـجـعـل لكـم انـهـارا بـه آنـهـا گـفـتـم از گـنـاهـان خـود در پـيـشـگاهپروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است ، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شمافرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد. جـالب توجه اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه ربيع بن صبيح مى گويد نزد حسنبودم ، مردى از در وارد شد و از خوشكسالى آباديش شكايت كرد، حسن به او گفت : استغفاركن ، ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز گفت استغفار كن ، سومى آمد و به او گفت :دعـا كـن خداوند پسرى به من بدهد به او نيز گفت استغفار كن ، ربيع مى گويد (من تعجبكردم ) و به او گفتم هر كس نزد تو مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى به او همين دستور را مى دهى و به همه مىگوئى استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش نمائيد. وى در جـواب مـن گـفت : آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم ، من اين مطلب را از كلام خدا كه ازپيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس آيات سوره نوح را كه در بالا ذكر شدتلاوت كرد. آنـهـا كـه عـادت دارنـد از ايـن مـسـائل آسـان بـگـذرند فورا يكنوع ارتباط و پيوند معنوىنـاشـنـاخـتـه در مـيـان ايـن امـور قـائل مـى شـونـد و از هـر گـونـهتحليل بيشتر خود را راحت مى كنند. ولى اگـر بـيـشـتـر دقت كنيم در ميان اين امور پيوندهاى نزديكى مى يابيم كه توجه بهآنـهـا مـسـائل مـادى و مـعـنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آميزد و ياهمانند ريشه و ساقه درخت با گل و ميوه آن ربط مى دهد. كـدام جـامـعه است كه آلوده به گناه ، خيانت ، نفاق دزدى ، ظلم ، تنبلى و مانند آنها بشود واين جامعه آباد و پر بركت باشد. كدام جامعه است كه روح تعاون و همكارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونريزى را جانشينآن سازد و زمينهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد. كـدام جـامـعـه اسـت كـه مـردمـش آلوده انـواع هـوسـهـا بـاشـنـد، و در عـيـنحال نيرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ايستادگى كنند. بـا صـراحـت بـايـد گـفـت : هـيـچ مـسـاله اخـلاقى نيست مگر اينكه اثر مفيد و سازنده اى درزنـدگـى مادى مردم دارد، و هيچ اعتقاد و ايمان صحيحى پيدا نمى شود مگر اينكه در ساختنيك جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نيرومند سهم به سزائى دارد. آنـهـا كـه مـسـائل اخـلاقـى و ايـمـان مـذهـبـى و تـوحـيـد را ازمسائل مادى جدا مى كنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را. اگـر ديـن بـه صـورت يـك سـلسله تشريفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در ميان مردمباشد بديهى است تاثيرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت اما آنگاه كه اعتقادات معنوى وروحـانـى آنـچـنان در اعماق روح انسان نفوذ كند كه آثارش در دست و پا و چشم و گوش وزبـان و تـمـام ذرات وجـودش ظـاهـر گـردد، آثـار سازنده اين اعتقادات در جامعه بر هيچكسمخفى نخواهد ماند. مـمـكـن اسـت مـا بـعـضـى از مـراحـل پـيـونـد اسـتـغـفـار را بـانـزول بـركـات مادى نتوانيم درست درك كنيم ولى بدون شك قسمت بيشترى از آن براى ماقابل درك است . در انقلاب اسلامى كشور ما ايران در اين عصر و زمان به خوبى مشاهده كرديم كه اعتقاداتاسلامى و نيروى اخلاق و معنويت چگونه توانست بر نيرومندترين اسلحه زمان و قويترينارتـشـهـا و قـدرتـهاى استعمارى پيروز گردد، و اين نشان مى دهد كار برد عقائد دينى واخلاق مثبت معنوى تا چه حد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد است . 4 - منظور از يزدكم قوة الى قوتكم چيست ؟ ظـاهـر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه و استغفار نيروئى بر نيروى شما مىافـزايـد بـعـضـى اين جمله را اشاره به افزايش نيروى انسانى گرفته اند (چنانكه درآيـات سـوره نـوح نـيـز بـه آن اشاره شده بود) و بعضى ديگر آن را اشاره به اضافهنـيـروهـاى مـادى بـر نـيـروى مـعـنـوى دانـسـتـه اند، ولى تعبير آيه مطلق است و هر گونهافزايش نيروى مادى و معنوى را شامل مى شود، و تمام اين تفاسير را در بر مى گيرد آيه و ترجمه
قالوا يهود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين (53) إ ن نـقـول إ لا اعـتـرئك بعض ءالهتنا بسوء قال إ نى أ شهد الله و اشهدوا أ نى برى ء مماتشركون (54) من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون (55) إ نى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة إ لا هو ءاخذ بناصيتها إ ن ربى على صرطمستقيم (56) فـإ ن تـولوا فـقـد أ بـلغـتـكـم مـا أ رسـلت بـه إ ليـكـم و يـستخلف ربى قوما غيركم و لاتضرونه شيا إ ن ربى على كل شى ء حفيظ (57)
|
ترجمه :
53 - گـفـتـند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى ، و ما خدايان خود را به خاطر حرفتو رها نخواهيم كرد، و ما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم !. 54 - مـا فقط (درباره تو) مى گوئيم بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلترا ربـوده انـد) (نـوح ) گفت من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من ازآنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد بيزارم !. 55 - از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى براى من نقشه بكشيد و مرا مهلتندهيد (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست !) 56 - چـرا كـه من توكل بر الله كه پروردگار من و شما است كرده ام ، هيچ جنبنده اى نيستمگر اينكه او بر وى تسلط دارد (اما سلطه اى توام با عدالت چرا كه ) پروردگار من برصراط مستقيم است . 57 - و اگـر روى بـرگـردانيد من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم و خداوندگـروه ديـگـرى را جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد و شـمـا كـمـتـرين ضررى به او نمى رسانيدپروردگار من حافظ و نگاهبان هر چيز است . تفسير : منطق نيرومند هود حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى قوم عاد در برابر برادرشان هود (عليه السلام) و نصائح و اندرزها و راهنمائيهاى او چه واكنشى نشان دادند. آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى (قالوا يا هود ما جئتنا بينة ). و مـا هـرگـز بـه خـاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم (و ما نحنبتاركى الهتنا عن قولك ). و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد! (و ما نحن لك بمؤ منين ). و پـس از ايـن سـه جمله غير منطقى ، اضافه كردند: ما فكر مى كنيم تو ديوانه شده اى وعـلتـش ايـن بـوده كـه مـبـغـوض خـدايـان مـا گـشـتـه اى و آنـهـا بـهعقل تو آسيب رسانده اند (ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء). بـدون شـك هـود - هـمـانگونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است - معجزه يا معجزاتىبـراى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورىكـه داشـتـند مانند ساير اقوام لجوج ، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند، يايك سلسله تصادفها و حوادث اتفاقى كه نمى تواند دليلى بر چيزى بوده باشد. از ايـن گـذشـتـه نـفـى بـت پـرسـتـى دليـلى لازم نـدارد هـر كـس مـخـتـصـرعقل و شـعـورى داشـته باشد و خود را از تعقيب برهاند آنرا بخوبى در مى يابد و بفرض كهدليل بخواهد آيا دلائل علاوه بر منطقى و عقلى به معجزه هم نياز دارد؟ و بـه تعبير ديگر آنچه در دعوت هود در آيات گذشته آمدد عوت به سوى خداوند يگانهو باز گشت به سوى او و استغفار از گناهان و نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ،همه اينها مسائلى است كه اثبات آن با دليل عقلى كاملا امكان پذير است . بـنـابـرايـن اگـر مـنـظـور آنـهـا از نـفـى بـيـنـة ، نـفـىدليـل عـقـلى بـوده ، مـسـلما اين سخن نادرست است ، و اگر منظور نفى معجزه بوده ، اين ادعانـياز به معجزه نداشته است ، و به هر حال اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطرسـخـنـان تـو، بـتـهـاى خـود را فـرامـوش نـمـى كـنـيـم بـهـتـريـندليـل بـر لجـاجـت آنها است ، چرا كه انسان عاقل و حقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشدمى پذيرد. مـخـصـوصا اين جمله كه آنها هود را متهم به جنون كردند، جنونى كه بر اثر خشم خدايانحاصل شده بود! خود بهترين دليل بر خرافى بودن و خرافه پرستى آنها است . سـنـگ و چوبهاى بى جان و بى شعور كه نياز به حمايت بندگان خود دارند، چگونه مىتوانند عقل و شعور را از انسان عاقلى بگيرند. به علاوه آنها چه دليلى بر جنون هود داشتند جز اينكه او، سنت شكنى كرده ، و با آداب وسـنـن خـرافـى مـحـيـطـش بـه پـيـكـار بـرخـاسـتـه بـود، اگـر ايـندليـل جـنـون بـاشـد تـمـام مـصـلحـان جهان و مردان انقلابى كه بر ضد روشهاى غلط بپاخاستند بايد مجنون باشند. و ايـن تـازگـى ندارد، تاريخ گذشته و معاصر پر است از نسبت جنون به مردان و زناننيك انديش و سنت شكن كه بر ضد خرافات و استعمارها و اسارتها بپا مى خاستند. بـه هـر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخىكه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود قرآن ميگويد: او در پاسخ آنهااين چند جمله را بيان كرد: مـن خـدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتانبيزارم (قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون - من دونه ). اشـاره بـه اينكه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كهآشكارا به جنگ آنها برخاسته ام و علنا بيزارى و تنفر از آنها را اعلام مى دارم ، چرا آنها،معطلند؟ انتظار چه چيز را مى كشند؟ و چرا مرا نابود نمى كنند؟! سـپـس اضـافـه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست ، شما هم با اين انبوه جمعيتتانقـادر بـر چيزى نيستيد، اگر راست مى گوئيد همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اىرا مـى تـوانـيـد بـر ضـد مـن بـكـشـيـد و لحـظـه اى مـرا مهلت ندهيد (فكيدونى جميعا ثم لاتنظرون ). چرا من انبوه جمعيت شما را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنائى به قوت و قدرت شمانـدارم ؟ شـمـائى كـه تـشـنـه خـون مـن هـسـتـيـد و هـمـه گونه قدرت داريد. براى اينكه منپـشـتـيـبـانـى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتـهـا اسـت مـنتوكل بر خدائى كردم كه پروردگار من و شما است (انى توكلت على الله ربى و ربكم). ايـن خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـن دروغ نـمـى گـويـم ، ايـن نـشـانـه آن اسـت كـه مـندل بـه جـاى دگرى بسته ام ، اگر درست بينديشيد اين خود يكنوع معجزه است كه انسانىتك و تنها با عقايد خرافى جمعيتى نيرومند و متعصب به پيكار برخيزد، و حـتـى آنـهـا را تـحـريـك بـه قـيـام بـر ضـد خـود كـنـد، و در عـيـنحـال نـه تـرسـى بـه خـود راه دهـد، و نـه دشمنانش قدرت بر تصميم گيرى بر ضد اوداشته باشند. و بـعـد ادامـه داد نـه تـنـهـا شـما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت وفرمان خدا است و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها). ولى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى مـن از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى وهـوسـبـازى گـردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه پروردگار من همواره بر صراطمستقيم و جاده عدل و داد مى باشد و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد (ان ربىعلى صراط مستقيم ). در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت : نـخـسـت ايـن كه ناصيه در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد، و از ماده نصا (بر وزننصر) به معنى اتصال و پيوستگى آمده است ، و اخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر)كـنـايـه از تـسلط و قهر و غلبه بر چيزى است ، و اينكه در جمله بالا خداوند مى فرمايد:هـيـچ جـنبنده اى نيست مگر اينكه ما ناصيه او را مى گيريم ، اشاره به قدرت قاهره او برهـمـه چـيـز اسـت ، بـه گـونـه اى كـه هيچ موجودى در برابر اراده او هيچگونه تاب مقاومتنـدارد، زيـرا مـعـمـولا هـنـگامى كه موى پيش سر انسان يا حيوانى را محكم بگيرند، قدرتمقاومت از او سلب مى شود. اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور و بت پرستان از خود راضى ، و سلطه جويانسـتـمـكـار، فـكـر نـكـنـنـد اگـر چـنـد روزى مـيـدان بـه آنـهـا داده شـده اسـت ،دليـل بـر آنـست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند باشدكه آنها به اين واقعيت توجه كنند و از مركب غرور فرود آيند. ديگر اينكه جمله ان ربى على صراط مستقيم از زيباترين تعبيرات در بـاره قـدرت آمـيـخـتـه بـا عـدالت پـروردگار است ، چرا كه قدرتمندان غالبا زورگو وظـالمـنـد، امـا خداوند با قدرت بى انتهايش ، همواره بر صراط مستقيم عدالت و جاده صافحكمت و نظم و حساب مى باشد. ايـن نـكته را نيز از نظر نبايد دور داشت كه سخنان هود در برابر مشركان بيان كننده اينواقـعـيـت اسـت كـه هـر قـدر دشـمـنـان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد براسـتـقـامـت خـود بـيـفـزايـد، قـوم هـود او را سـخـت از بـتـهـا تـرسـانـدنـد، او درمقابل ، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد. سـرانـجـام هـود در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد اگر شما از راه حق روى بر تابيدبـه مـن زيـانى نمى رسد، چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم (فان تولوافقدا بلغتكم ما ارسلت به اليكم ). اشـاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است ، من انجاموظـيـفـه كـردم ، انـجـام وظـيـفـه ، پـيـروزى اسـت ، هـر چـنـد دعـوتـم مـوردقـبـول واقـع نـشـود، و ايـن درسـى اسـت براى همه رهبران راستين و پيشوايان راه حق ، كههـرگـز از كـار خـود احـسـاس خـسـتـگـى و نـگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنانرا پذيرانشوند. سـپس همانگونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها رابـه مـجـازات الهـى تـهـديـد مـى كـند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد خداوندبزودى شما را نابود كرده و گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچگونه زيانى بهاو نمى رسانيد (و يستخلف ربى قوما غير كم و لا تضرونه شيئا). اين قانون خلقت است ، كه هر گاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگرپـروردگـار را نداشته باشند، آنها را از ميان بر مى دارد و و گروهى لايق به جاى آنانمى نشاند. ايـن را هـم بدانيد كه پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هر گونه حساب است (انربى على كل شى ء حفيظ). نـه فـرصـت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خودرا بـه دسـت نـسيان مى سپارد، و نه حساب هيچكس از علم او بيرون است ، بلكه همه چيز رامى داند و بر هر چيز مسلط است . آيه و ترجمه
و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ (58) و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـركل جبار عنيد (59) و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قومهود (60)
|
ترجمه :
58 - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتخود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم . 59 - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيتنمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند. 60 - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيدعـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير وسعادت ). تفسير : لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده ، نخست مى گويد: هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آوردهبـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد (و لما جاء امرنانجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا). و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظرهائى بخشيديم (و نجينا هم من عذاب غليظ). جالب اينكه : قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات ورهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبقضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت ، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت وعـادل ، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكارمجازات كند. بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـهمـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجاتنوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدودياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند. در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونىوجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيااسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملاسازگار است . بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمدهاگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت ، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا،لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب وتاكيد روى آن كاسته نشود. ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيفبـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوطبـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شدهاست با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذابدنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است . ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه بهخواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختاننـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه درتاريخ قبل از اسلام مى خوانيم : عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مىگـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است ، نه تنها در جهانديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاىفوق خواهد آمد. بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آياتپـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت ، هـر گـونـهدليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (و تلك عاد جحدوا باياتربهم ). ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند (وعصوا رسله ) اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوىيك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است ، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياىپيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند. سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مىكردند (و اتبعوا امر كل جبار عنيد) چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان ، مخالفت پيامبران و گردن نهادن بهفرمان جباران عنيد. جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، وپـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروىخود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيدكسى است كه با حق و حقيقت ، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود. ايـن دو صـفت ، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است ، كه هرگز گوششانبـدهـكـار حـرف حق نيست ، و با هر كس مخالف شدند با قساوت و بى رحمى ، شكنجه مىكنند و مى كوبند و از ميان مى برند. در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است ، چرا يكى از صفاتخدا در قرآن سوره حشر آيه 23 و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است ؟ پاسخ اينكه : جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، يا از ماده جبربه معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزىاست . ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دوشـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهدكـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكهبخواهد ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور وذليل سازد. اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيهفـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه 32 سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مىخوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است ، و يا در حالات بنىاسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند ان فيهاقوما جبارين : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه 22) امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كهنيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، ويـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكهبـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت ، جبار بههـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه 23سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر: اوفـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان وحافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من ، هرگز با جبار به معنى ظالم وسـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست ، و اين عبارت به خوبى نشانمى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است . ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشهلغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن دربارهخداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر گرفتن ريشه هاى اصلى لغت ، ايراد برطرف مى شود. در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجهاعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعنو نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند (واتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ). و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند (ويوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ). دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براىمعرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كههـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبردلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند. نكته ها : در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : 1 - قوم عاد از نظر تاريخ گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظرتـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند ودر كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مىدهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور بوده ، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاىبلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند. بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاىقـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتندو آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت ، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كهقـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است ، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه 50) رااشاره به همين گرفته اند. امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود 700سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زميناحقاف يا يمن زندگى مى كردند. آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـندليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند. بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم وسـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد التى لمتخلق مثلها فى البلاد: نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه 8) بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحىحـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميانرفتند و بقايايشان متفرق شدند. به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشترمـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمارديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هودبـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان واتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش كردننداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند. گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما اوهـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجامتـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اماديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند. سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسياركوبنده اى به مدت هفت شب و شش روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد،و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكندهسـاخـت ، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سرنوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت . 2 - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس ازشرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: الا بعدا لثمود (سوره هود آيه 68) الا بعدا لمدينكما بعدت ثمود (سوره هود آيه 89) فبعدا للقوم الظالمين (سوره مؤ منون آيه 41) فبعدالقـوم لا يـؤ مـنـون (سـوره مـؤ مـنـون آيـه 44) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم وقيل بعدا للقوم الظالمين (سوره هود آيه 44) در تـمام اين آيات ، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند،دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است . اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگرو سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنهانـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست ، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه ، همدورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت ، و هم دورى از هر گونه خير وبـركـت و نـعـمـت ، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكسالعـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـطعـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت ، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر وجـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـندليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت ، از رحمت و عفو و بخشش ومواهب الهى خواهد بود. آيه و ترجمه
و إ لى ثمود أ خاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره هو أ نشأ كم من الا رض واستعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا إ ليه إ ن ربى قريب مجيب (61)
|
ترجمه :
61 - و بـه سـوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! اللهرا پـرسـتـش كـنـيـد كه معبودى جز او براى شما نيست ، او است كه شما را از زمين آفريد وآبـادى آنـرا بـه شـما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديدكه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است . تفسير : آغـاز سـرگـذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طورفـشـرده پـايـان يـافـت و اكـنـون نـوبـت قـوم ثـمـود اسـت هـمـان جـمـعـيـتـى كـه طـبـقنقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند. باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد بهعـنـوان بـرادر از او يـاد مـى كـنـد، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى ازمـحـتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم : برادرى دلسوز و مهربان كه جز خيرخواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم (و الىثمود اخاهم صالحا) باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است ، برنامه اى كه ازتوحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است ، آغازمى شود گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد كـه هـيـچ مـعـبـودى جـز او نـيـسـت(قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) سـپـس بـراى تـحـريـك حـس حـقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كهسراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده ، مى گويد: او كسى است كه شما را از زمين آفريد (هو انشاكم من الارض ) زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلىاجـازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمتبخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟ پس از اشاره به نعمت آفرينش ، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاىسـركـش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت ووسائل آن را در اختيارتان قرار داد (و استعمر كم فيها). واژه اسـتـعـمـار و اعـمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است وطـبـيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كهارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند. اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شماداده ، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد. و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است ، چرا كه آنهازمـينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار وقدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى طـولانـى و انـدامـهـائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند،چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: و كـانـوا يـنـحـتـون مـن الجـبـال بـيـوتـا آمـنـيـن دردل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه 82) قـابـل تـوجـه ايـنـكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت ،بـلكـه مـى گـويـد عـمـران و آبـادى زمـيـن را بـه شـمـا تـفـويـض كـرد، اشـاره به اينكهوسائل از هر نظر آماده است ، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آنرا بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد. در ضـمـن ايـن حـقـيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملتمـجـال داد و كـارهـاى آنـهـا را بـدسـت آنـان سـپـرد، ووسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد. اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت ، از گـنـاهـان خـود تـوبـه كـنـيـد و به سوى خدا باز گرديد كهپروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند (فاستغفروهثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ). استعمار در قرآن و عصر ما همانگونه كه در آيات فوق ديديم ، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود درمـيـان قـوم گـمـراه ثـمود آنانرا بياد آفرينش عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين ومنابع آن به او سخن مى گويد. ولى ايـن كـلمـه اسـتـعـمـار بـا آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى رادربر دارد و هم تفويض اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخشده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته . تـنـهـا واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است ، كلمات زيادى چهدر فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين مـسـخ و تـحـريـف و واژگـونـگـى شـده اسـت ، مـانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى وكلماتى مانند تمدن ، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اينتـحـريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونهواقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد. به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتىبر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است ، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنهاو به يغما بردن منابع حياتى آنان است ايـن اسـتـعـمـار كـه چـهـره هـاى شـوم گـونـاگـونـى دارد گـاهـى درشـكـل فـرهنگى گاهى فكرى ، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان استكـه چـهـره دنـيـاى امـروز مـا را تـاريـك و سـياه كرده ، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز واكـثـريـت عـظـيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها ومسابقه كمرشكن تسليحاتى است واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اينمـعـنـى اسـت ، يـعـنـى ضـعـيـف سـاختن به مفهوم وسيع كلمه ، ضعيف ساختن فكر و سياست واقتصاد و هر چيز ديگر دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده استچرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است . بـه هـر حـال اسـتـعـمـار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخبـشـر را در بـر مـى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چهزمـانـى از جوامع انسانى ، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احتراممتقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد. آيه و ترجمه
قـالوا يصلح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أ تنهئنا أ ن نعبد ما يعبد ءاباؤ نا و إ ننا لفى شكمما تدعونا إ ليه مريب (62) قـال يـقـوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و ءاتئنى منه رحمة فمن ينصرنى من الله إ نعصيته فما تزيدوننى غير تخسير (63) و يقوم هذه ناقة الله لكم ءاية فذروها تأ كل فى أ رض الله و لا تمسوها بسوء فيأ خذكمعذاب قريب (64) فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلثة أ يام ذلك وعد غير مكذوب (65)
|
ترجمه :
62 - گـفـتـنـد اى صـالح ! تـو پـيـش از اين مايه اميد ما بودى ! آيا ما را از پرستش آنچهپدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى كنىدر شك و ترديد هستيم . 63 - گـفـت : اى قـوم من ! آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت اوبه سراغ من آمده باشد (مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم ) اگر من نافرمانىاو كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟ بنابراين (سخنان ) شما چيزى جزاطمينان به زيانكار بودنتان بر من نمى افزايد 64 - اى قـوم مـن ! ايـن نـاقـه خـداونـد اسـت كـه بـراى شـمـادليـل و نـشـانـه اى اسـت بـگـذاريـد در زمـيـن خـدا بـه چـرامـشـغـول شـود و هـيچگونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهدگرفت . 65 - (امـا) آنـها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده ) سه روزدر خـانـه هـاتـان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعده اى استكه دروغ نخواهد بود. تفسير : اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند؟ آنـهـا بـراى نـفـوذ در صـالح و يـا لااقـل خـنـثـى كـردن نـفـوذ سخنانش در توده مردم از يكعـامـل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، وگـفـتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى در مشكلات به تو پناه مى برديم واز تـو مـشـورت مـى كرديم ، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم ، و در خيرخواهى ودلسـوزى تـو هـرگـز ترديد به خود راه نمى داديم (قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجواقبل هذا). امـا متاسفانه اميد ما را بر باد دادى و با مخالفت با آئين بت پرستى و خدايان ما كه راه ورسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براىبزرگان قائلى ، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى ، و نه مدافع سنتهاى ما هستى . راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ؟ (اءتنهاناان نعبد ما يعبد آباؤ نا). حقيقت اين است ما نسبت به آئينى كه تو به آن دعوت مى كنى ، يعنى آئين يكتاپرستى ، درشـك و ترديديم ، نه تنها شك داريم ، نسبت به آن بدبين نيز هستيم (و اننا لفى شك مماتدعونا اليه مريب ). در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم قـوم گـمـراه بـراى تـوجـيـه غـلطـكـارى و افـكـار واعـمـال نـادرسـت خـود به زير چتر نياكان و هاله قداستى كه معمولا آنها را پوشانيده استپـنـاه مـى بـرنـد، هـمـان مـنـطـق كـهـنـه اى كه از قديم ميان همه اقوام منحرف براى توجيهخرافات وجود داشته و هم اكنون در عصر اتم و فضا نيز به قوت خود باقى است . امـا اين پيامبر بزرگ الهى بدون آنكه از هدايت آنها مايوس گردد، و يا اينكه سخنان پرتزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت خـاص خـودش چـنـيـن پـاسـخ گـفـت : اى قـوم مـن ! بـبـيـنـيـد اگـر مـندليـل روشـنـى از طـرف پـروردگـارم داشـته باشم ، و رحمت او به سراغ من آمده باشد وقـلب مـرا روشن و فكر مرا بيدار كرده باشد، و به حقايقى آشنا شوم كه پيش از آن آشنانـبـوده ام آيـا بـاز هـم مـى تـوانـم سـكـوت اخـتيار كنم و رسالت الهى را ابلاغ نكنم و باانحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى منهرحمة ...) در ايـن حـال اگـر مـن مـخـالفـت فرمان خدا كنم چه كسى مى تواند در برابر مجازاتش مرايارى كند (فمن ينصرنى من الله ان عصيته ). ولى بـدانـيـد ايـن گـونـه سخنان شما و استدلال به روش نياكان و مانند آن براى من جزايمان بيشتر به زيانكار بودن شما اثرى نخواهد داشت (فما تزيدوننى غير تخسير). بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهائى كه از قدرتانـسـان بـيـرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : اىقـوم مـن ! ايـن نـاقـه پروردگار براى شما، آيت و نشانه اى است (و يا قوم هذه ناقة اللهلكم آية ). آنـرا رهـا كـنـيـد كـه در زمـيـن خـدا از مـراتـع و عـلفـهـاى بـيـابـان بـخـورد (فـذروهـاتاكل فى ارض الله ) و هـرگـز آزارى بـه آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد بزودى عذاب الهى شما را فرا خواهدگرفت (و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم ). ناقه صالح ناقه در لغت به معنى شتر ماده است ، در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن ، اضافه به الله شده است و اين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهائى داشته وبـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه فـوق بـه عـنـوان آيـه و نـشـانـه الهـى ودليل حقانيت ذكر شده است ، روشن مى شود كه اين ناقه يك ناقه معمولى نبود و از جهت ياجهاتى خارق العاده بوده است . ولى در آيـات قـرآن اين مساله بطور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بودهاست همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى و معمولى نبوده است . تـنـهـا چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خوداعـلام كـرد كـه آب آن مـنـطقه بايد سهم بندى شود، يكروز سهم ناقه و يكروز سهم مردمباشد (هذه ناقه لها شرب و لكم شرب يوم معلوم - شعراء آيه 155 و در سوره قمر آيه28 نـيـز مـى خـوانـيـم و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـمكـل شـرب مـحـتـضر) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است ، آنجا كه مىفرمايد فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها (شمس آيه 13). ولى كـامـلا مـشـخـص نـشـده كـه ايـن تـقـسـيـم آب چـگـونـه خـارق العـاده بـوده ، يـكاحـتـمـال اين است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را بهخـود اخـتـصاص مى داده ، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مىشده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!. امـا چـگـونـه ايـن حـيـوان از تـمـام آب مـى تـوانـسـتـه اسـتـفـاده كـنـد ايـناحتمال هست كه آب آن قريه كم بوده ، مانند آب قريه هائى كه چشمه كوچكى بيش ندارندو مجبورند آب را در تمام شبانه روز در يك گودال مهار كنند تا مقدارى از آن جمع شود و قابل استفاده گردد. ولى از طـرفـى از پـاره اى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه قوم ثمود در منطقهكم آبى زندگى نداشتند، بلكه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودنداءتـتـركـون فـى مـا هـيـهـنـا آمـنـيـن فـى جـنـات و عـيـون و زروع ونخل طلعها هضيم (شعراء آيه 146 تا 148). بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم قـرآن ايـن مساله را در مورد ناقه صالح به طورسربسته و اجمال بيان كرده است . ولى در بـعـضـى از روايـات كـه از طـرق شـيـعـه واهـل تـسـنـن نـيـز نـقـل شـده مـى خـوانـيـم كـه از عـجـائب آفـريـنـش اين ناقه آن بوده كه ازدل كـوه بـيـرون آمـد و خـصـوصـيـات ديـگـرى نـيـز بـراى آننقل شده كه اينجا جاى شرح آن نيست . به هر حال با تمام تاكيدهائى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كردهبـود آنـهـا سـرانـجـام تـصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارقعـاداتـى كـه داشـت بـاعـث بـيـدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى ازسـركـشـان قـوم ثـمـود كـه نـفـوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگزمـايـل بـه بـيـدار شـدن مـردم نـبودند چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار واسـتـثمارشان فرو مى ريخت ، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براىايـن كـار مـامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتىكه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده (فعقروها). عـقـروهـا از مـاده عـقـر (بـر وزن ظـلم ) بـه مـعـنى اصل و اساس و ريشه چيزى است و عقرتالبـعـيـر يـعـنـى شـتـر را سر بريدم و نحر كردم ، و چون كشتن شتر سبب مى شود كه ازاصل ، وجودش برچيده شود اين ماده در اين معنى بـه كـار رفـتـه اسـت ، گـاهى به جاى نحر كردن پى كردن شتر و يا دست و پاى آن راقطع نمودن ، تفسير كرده اند كه در واقع همه آنها به يك چيز باز مى گردد. و نتيجه اشيكى است (دقت كنيد). پيوند مكتبى جـالب ايـنكه در روايات اسلامى مى خوانيم آنكس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيشنبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد و بهصورت صيغه جمع مى گويد فعقروها.
|
|
|
|
|
|
|
|