|
|
|
|
|
|
در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (تـورون ) دراصـل (تـورئون ) بـوده ، و (تـورئون ) مـضـارع از بـابافـعـال (ايـراء) اسـت ، و ايـراء بـه معناى روشن كردن آتش و اظهار آن است ، گفته مىشـود: اورى - يـورى و نيز وقتى مى گويند: (فلان قدح فاءورى )، معنايش اين استكـه فلانى كبريت زد و آتش را بر افروخت و ظاهر ساخت ، و اگر كبريت بزند ولى آتشنـگـيـرد مى گويند: (قدح فاكبى ). و نيز صاحب مجمع البيان گفته كلمه (مقوين )(كـه در اصـل مـقـوئيـن بـوده اسـت ) جـمـع اسـم فـاعـل از بـابافعال (اقواء) است ، و اقواء به معناى وارد شدن و ماندن در بيابانى است كه احدى درآن نباشد، وقتى مى گويند: (اقوت الدار)، معنايش اينكه خانه از اهلش خالى شد. و مـعـنـاى آيه روشن است (مى خواهد بفرمايد آيا اين آتشى كه شما روشن مى كنيد خود شماچـوبـش را پـديـد آورده درخـتـش را ايـجاد كرده ايد و يا پديد آورنده اش ما بوديم ؟ اين مابـوديـم كـه آن را وسـيله تذكر و مايه زندگى شما كرديم شمايى كه اگر دستگيرى مانبود سرگردان و بيچاره بوديد). معناى آيه : (فسبح باسم ربك العظيم
خـطـاب در ايـن آيـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) است ، بعد از آنكه شواهدربـوبـيـت خـود را بـراى كـفـار ذكـر كـرد و فـرمـود: او كـسـى بود كه شما را خلق كرد وامـورتـان را تدبير نمود، و او به زودى مبعوثتان مى كند، تا جزاى اعمالتان را بدهد، وچـون كفار با شنيدن اين بيانات همچنان به تكذيب خود ادامه دادند، روى سخن را از ايشانبـرگردانيده متوجه رسول گرامى خود كرد، تا بفهماند اين مردم حرف به خرجشان نمىرود، لذا دسـتـور مى دهد تا آن جناب خدا را از شركى كه مردم مى ورزند و نيز از تكذيبىكه درباره بعث و جزا دارند منزه بدارد. پـس حـرف فـاء كـه بـر سـر جـمـله (فـسـبـح باسم ) آمده تفريع را مى رساند، و مىفـهـمـانـد دسـتـور بـه تـسبيح نتيجه و فرع بيان سابق است ، و حرف (باء) در كلمه(باسم ) باى استعانت و ياباى ملابست است ، و مـعـناى جمله اين است كه : حال كه چنين است پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيحگـوى و مـنـزه بـدار، مـمكن هم هست مراد از اسم نامبردارى و ذكر خدا باشد، چون اسم خدا رابـردن ذكـر او نـيـز هـسـت ، هـمـچـنـان كـه ديـگـران نـيـز ايـناحـتـمـال را داده انـد، و نـيز ممكن است حرف باء براى تعديه باشد، چون تنزيه اسم خداتنزيه خدا است ، و معنايش است كه : اسم پروردگارت را از اين كه برايش شريكى ذكرشـود، و يـا بـعـث و جـزايـش انـكـار گـردد مـنزه بدار، و كلمه (عظيم ) صفت براى كلمه(اسم ) و يا براى كلمه (رب ) است .
كلمه (لا اقسم ) رويهم سوگند است . بـعـضـى گفته اند: كلمه (لا) در آن زيادى و بى معنا است ، (و تنها منظور تاكيد آوردهشده )، و كلمه (اقسم ) به معناى (سوگند مى خورم ) است . بـعـضـى ديگر گفته اند: كلمه (لا) نافيه است ، و مى خواهد بفرمايد: من سوگند نمىخورم . و كـلمـه (مـواقـع ) جـمـع (مـوقـع ) اسـت ، كـه بـه مـعـنـاىمـحـل اسـت و مـعـنـاى آيـه چـنين است كه : من سوگند مى خورم به محلهاى ستارگان ، به آنجايى كه هر ستاره در آسمان دارد. بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (مواقع ) جمع (موقع ) هست ليكن موقع مصدر ميمىو به معناى وقوع و سقوط است ، و آيه مى خواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت ، و يابـه افـتـادن شـهـاب هـا بـر سـر شـيـطـان هـا، و يـا بـهمـحـل سـقـوط سـتـارگـان در هـنـگـام غـروب اشـاره كـنـد. ولى وجـهاول بهتر است و به ذهن زودتر مى رود.
و انه لقسم لو تعلمون عظيم
|
اين آيه شريفه مى خواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگندتاءكيد و اثبات مى كرد بيشتر تاءكيد كند.
انـه لقـرآن كـريـم فـى كـتـاب مـكـنـون لا يـمـسـه الا المـطـهـرونتنزيل من رب العالمين
|
معناى اينكه قرآن كريم و (انى كتاب مكنون ) است از آنجايى كه كفار مساءله وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مساءله بعث و جزا راانـكـار داشـتـنـد، و انـكـار خـود را بـا انـكـار قـرآن كـه بـهرسول اسلام نازل شده و در آن داستان توحيد و معاد آمده اظهار مى داشتند، در حـقـيـقـت انـكـارشـان مـنـشـعـب بـه دو انـكـار مـى شـد،اول اصـل تـوحـيـد و بـعـث ، دوم انـكـار قـرآنـى كـهمـشتمل بر مساءله توحيد و بعث است ، و يا به عبارت ديگر توحيد و بعثى كه قرآن از آنخـبـر مـى دهـد، هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى در ايـن سـوره دو جـور بـا آنـان صـحـبـت كـرداول اين كه با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث اين دو مساءله را اثبات نمود، كهايـن استدلال از جمله (نحن خلقناكم ) شروع شده ، و در جمله (متاعا للمقوين ) ختم مىشود. نـوع دوم بـه بـيـانى آن را اثبات نمود كه در عين اثبات مطلب ، كلام اللّه بودن قرآن رانـيـز اثـبـات مـى كـنـد، و مـسـجـل مـى سـازد كـه قـرآن كـلام خـدا و مـحـفـوظ نـزد او ونازل شده از ناحيه او است ، و بالاخره آن را به بهترين وصفى توصيف كرد. پس جمله (انه لقرآن كريم ) جواب قسم سابق است ، و ضمير در آن به قرآنى كه ازسياق استفاده مى شود بر مى گردد، و از توصيف خداى تعالى قرآن را به لفظ كريم وبدون هيچ قيد - البته با در نظر داشتن اين كه مقام آيه مقام مدح است - چنين بر مى آيدقرآن به طور مطلق كريم و محترم است ، و هم نزد خدا كريم و عزيز است ، و هم بدين جهتكـريـم است كه صفاتى پسنديده دارد، و هم بدين جهت سودرسان براى خلق است ، سودىكـه هـيـچ چـيـز جـاى آن را نـمـى گـيـرد، چـون مـشـتـمـل بـراصول معارفى است كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تضمين مى كند. و جمله (فى كتاب مكنون ) توصيف دوم قرآن است ، مى فرمايد: قرآن محفوظ و مصون ازهـر دگـرگـونـى و تـبـديل است ، چون در كتابى است كه آن كتاب اينطور است و آن كتابعـبـارت اسـت از لوح مـحـفـوظ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده :(بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ). و جـمـله (لا يـمـسـه الا المـطـهـرون ) صـفـت كـتـاب مـكـنـون و لوح مـحـفـوظ اسـت ، البتهاحتمال اين نيز هست كه صفت سومى براى قرآن باشد، و بنابراين كه حرف (لا) در آنلاى نافيه باشد برگشت هر دو احتمال به يك معنا است . و مـعنايش اين است كه : آن كتاب مكنون كه قرآن در آن است و يا قرآنى كه در آن كتاب است، از دسترس اغيار و ناپاكان محفوظ است ، و به جز پاكان كسى با آن مساس ندارد. مراد از (مس ) و (مظهرون ) در آيه : (لا يسمه لا المطهرون ) و بـه هـر تـقـديـر كـلام در سـيـاق بـزرگـداشـت امـر قـرآن اسـت ، مـى خـواهـد قـرآن راتـجـليـل كـند، و از همينجا مى فهميم كه منظور از مس قرآن دست كشيدن به خطوط آن نيست ،بلكه علم به معارف آن است ، كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود، چونفـرمـوده : قـرآن در كـتابى مكنون و پنهان است ، و آيه شريفه (انا جعلناه قرانا عربيالعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) نيز به آن اشاره مى كند. و كـلمـه (مـطـهـرون ) اسـم مـفعول از باب تفعيل تطهير است ، و منظور از (مطهرون )كـسـانـى هـسـتند كه خداى تعالى دلهايشان را از هر رجس و پليدى يعنى از رجس گناهان وپـليـدى ذنوب پاك كرده ، و يا از چيزى كه از گناهان هم پليدتر و عظيم تر و دقيق تراست ، و آن عبارت است از تعلق به غير خداى تعالى ، و اين معناى از تطهير با كلمه (مس) گفتيم معناى علم است مناسب تر از طهارت به معناى پاكى از حدث و يا خبث است ، وخيلىروشن است . پس مطهرون عبارتند از كسانى خداى تعالى دلهايشان را پاك كرده ، مانند ملائكه گرامىو بـرگـزيـدگـانـى از بـشـر كـه دربـاره آنـان فرموده : (انما يريد اللّه ليذه بعنكمالرجـس اهـل البيت و يطهركم تطهيرا) ولى بعضى از مفسرين كه متاسفانه بيشتر ايشانمى باشند بدون هيچ دليلى آيه را مختص ملائكه كرده اند. بـعضى هم كلمه (لا) در جمله (لا يمسه ) را لاى ناهيه گرفته ، و گفته اند: مراد ازمـس ، دسـت كـشـيدن به قرآن است ، و مراد از طهارت هم طهارت از حدث و خبث ، و يا تنها ازحـدث اسـت ، و كلمه (مطهرون ) را هم با دو تشديد قرائت كرده اند، يعنى تشديد طاء وتـشـديـد هـاء و كـسـره هـاء كـه در اصـل مـتـطهرون بوده . و خلاصه آيه شريفه مى خواهدبفرمايد: كسى نبايد دست به خطوط قرآن بكشد، مگر آنكه وضو گرفته باشد، و يا همبا وضو باشد و هم بدنش پاك باشد. آيـه را بـا فـرض ايـن كـه كـلمـه (لا) نـافـيـه بـاشـد نـيـز مـى شـودحـمـل بـر ايـن مـعـنا كرد، و گفت كه : جمله مذكور جمله اى است خبرى ، كه منظور از آن انشاءاست و اين مسلم است كه انشاء به صورت اخبار بليغ تر است ، (مـثـلا اگـر بجاى اين كه به بيمار بگوييم : دوايت را بخور و ترشى مخور، بگوييم :دوايت را مى خورى و ترشى هم نمى خورى ، بليغ تر و موكدتر است ). در كـشـاف مـى گـويـد: و اگـر جـمـله (لا يـمسه الا المطهرون ) را صفت قرآن بگيرى ،معنايش اين مى شود كه : سزاوار نيست كسى قرآن را لمس كند، مگر آنكه با طهارت باشد،چنين كسى مى تواند به نوشته هاى قرآن دست بكشد. و خواننده عزيز توجه فرمود اين نيز صحيح است كه منظور از مس ، علم و اطلاع باشد، همدر صورتى كه آيه صفت قرآن باشد، و هم در صورتى كه توصيف كتاب مكنون باشد. جـمـله(تـنـزيـل مـن رب العـالمـيـن ) وصـف ديـگـرى اسـت بـراى قـرآن ، و كـلمـهتـنـزيـل مـصـدرى اسـت بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول ، يـعـنـىنـازل شـده ، پـس قـرآن كـتـابـى اسـت نـازل شـده از نـاحـيـه خـدا بـه سـوى شـمـا، آن رانـازل و در خـور فـهـم شـمـا كـرد، تـا آن را بـفـهـمـيـد وتعقل كنيد، بعد از آنكه كتابى بود مكنون كه جز پاكان كسى با آن مساس نداشت . و تـعـبـيـر از خـداى تـعالى به رب العالمين به اين منظور است كه اشاره كند به اين كهربوبيت او گسترده بر سراسر همه عوالم است ، كه اين منكرين معاد جزئى از آن عوالمند،پـس خـداى تـعـالى رب ايـشان نيز هست ، و وقتى رب ايشان باشد، برايشان است كه بهكتاب او ايمان آورده كلامش را بشنوند، و بدون تكذيب تصديقش كنند.
افبهذا الحديث انتم مدهنون
|
اشـاره بـا كـلمـه (هـذا الحـديـث ) بـه قـرآن كريم است ، و كلمه (مدهنون ) جمع اسمفـاعـل از مـصـدر ادهـان اسـت ، و ادهـان بـه مـعـنـاى سـهـل انـگـارى اسـت ، كـه البـتـه دراصـل مـعـنـاى روغـن مـالى بـه مـنـظـور نـرم كـردن چـيـزى بـوده ، و بـه عـنوان استعاره درسـهـل انـگـارى اسـتـعـمـال شـده اسـت ، و اسـتـفهام در آيه استفهام سرزنشى است ، ايشان راسـرزنـش مـى كـنـد بـه ايـن كـه قـرآن را يـكـدسـتـى گـرفـتـنـد، و آن را چـيـزى غـيـرقابل اعتناء دانستند. معناى اينكه فرمود: روزى خود را تكذيب قرار مى دهيد
و تجعلون رزقكم انكم تكذبون
|
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (رزق ) بهره از خير است ، و معناى آيه اين است كه: شما تكذيب كنندگان قرآن و منكرين معاد حظ و بهره خود را از قرآن اين قرار داده ايد كهآن را تكذيب كنيد، بـا ايـن كـه مـى تـوانـسـتـيـد آن را در مـوقـعـيـتى كه دارد، قرار دهيد، و خير بسيارى از آنعايدتان گردد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مراد از رزق بودن قرآن اين است كه : خداى تعالى قرآن راروزيـشـان كـرد، و مـعناى آيه اين است كه : آيا شما اين رزقى را كه خدا روزيتان كرده باتكذيب معاوضه مى كنيد؟. و بـعـضـى گفته اند: در كلام چيزى كه مضاف بر رزق است ، و كلمه رزق مضاف اليه آناسـت حـذف شـده ، و تـقـدير كلام (و تجعلون شكر رزقكم انكم تكذبون ) است ، يعنىخـداونـد بـه شـمـا نـعـمتى ارزانى داشت ، و شما به جاى اين كه شكر آن را به جاى آريدشكر آن را اين قرار داديد كه تكذيبش كنيد، خلاصه تكذيب را به جاى شكر بكار بستيد. اگـر قـيـامـتـى در كـار نـيـست پس چرا جان به گلوگاه رسيده را بر نمى گردانيد؟
فلو لا اذا بلغت الحلقوم ... صادقين
|
در ايـنـجـا بـا بـكـار بـردن (فـاء) تـفـريـع مـى فـهـمـانـد كـه بـهاول گـفـتـار بـرگـشته ، مى فرمايد: اگر شما در نفى بعث راه صحيحى رفته ايد، و درانكار اين قرآن كه شما را از بعث خبر مى دهد روش درستى داريد، جان محتضرى را كه داردمـى مـيـرد و تا حلقوم او رسيده ، به او برگردانيد، مگر جز اين است كه مى گوييد مرگتـقـديـر خـداى تـعالى نيست ؟ و مگر معناى اين گفتارتان نيست كه مساءله مرگ و مير امرىتـصـادفـى و اتـفاقى است ، پس بايد بتوانيد براى يكبار هم كه شده جان يك محتضر رابـه او بـرگـردانـيـد، چـون امـر تـصـادفـى هـمـانـطـور كه پيش آمدنش تصادفى است ،بـرگـشـتنش هم تصادفى است ، و مى شود با چاره جويى آن را برگردانيد، و از تحققشجـلوگـيـرى كرد، و اگر نمى توانيد بگيريد، پس بدانيد كه مرگ مساءله اى است حسابشده و مقدر از ناحيه خدا، تا جان ها را به وسيله آن به سوى بعث و جزا سوق دهد. بنابراين بيان ، جمله (فلولا اذا بلغت الحلقوم ) تفريع بر تكذيب كفار به قرآن است، و بـه آنـچـه قـرآن از آن خـبـر داده ، كـه يـكـى از آنـهـا مـسـاءله بـعث و جزا است ، و كلمه(لولا) تـحـريك را مى رساند، (نظير كلمه (پس چرا) در فارسى )، البته تحريكبـه كـارى كـه شـنـونـده از عـهده آن بر نمى آيد، تا به وسيله او را وادار به تسليم دربـرابـر ادعـاى خـود كنى ، و ضمير مونث در جمله (بلغت ) نفس برمى گردد، و رسيدنجان به حلقوم كنايه است از مشرف شدن به مرگ . و معناى اين كه فرمود: (و انتم حينئذ تنظرون ) اين است كه : شما محتضر را تماشا مىكنيد دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد، و شـمـا هـيـچ كارى نمى توانيد بكنيد، و معناى اين كه فرمود: (و نحن اقرب اليه منكم ولكن لا تبصرون ) اين است كه : شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وىنـزديـك تـريـم ، چـون مـا به سراسر وجود او احاطه داريم ، و فرستادگان ما كه ماءمورقـبـض روح او هـسـتـنـد نـيـز از شـما به وى نزديك ترند، اما شما نه ما را مى بينيد و نهفرستادگان ما را. و ايـن كـه مـسـاءله قبض روح را هم به خدا نسبت داديم و هم به فرستادگان او، به خاطراين است كه قرآن كريم اين كار را كرده ، يكجا مساءله قبض روح را به خدا نسبت داده ، مىفرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)، و در جاى ديگر آن را به ملك الموت نسبت داده، و فـرمـوده : (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الذىوكل بكم )، و جاى ديگر آن را به رسولان خدا نسبت داده مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكمالموت توفته رسلنا). و جـمـله (فـلولا ان كـنـتـم غـير مدينين ) تكرار همان (لولا) اى است كه گذشت ، و اينتـكـرار بـه خـاطـر تـاءكـيـد اسـت ، و كـلمـه (مـدينين ) به معناى (مجزيين - جزا دادهشـدگـان اسـت )، از مـاده (دان - يـدين ) است ، كه معناى (جزى - يجزى ) را مىدهد، مى فرمايد: پس چرا او را بر نمى گردانيد اگر جزايى در كار نيست و شما جزا دادهنمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد. (تـرجـعـونـهـا ان كـنـتـم صـادقين ) - اگر راست مى گوييد و در ادعاى خود كه بعث وجـزايـى نـيـسـت ، صـادقـيـد، چـرا او را بـر نمى گردانيد؟ پس معلوم شد كه در واقع جمله(تـرجـعـونـهـا) مدخول (لولا) است ، و تقدير كلام چنين است : (فلولا ترجعونها اذابـلغـت الحـلقـوم ، ان كـنـتم صادقين - اگر راست مى گوييد پس چرا جان او را كه حلقومرسيده بر نمى گردانيد. وضـــع طـــوائف ســـه گـــانـــه (مـــقـــربـــون ، اصـــحـــاب اليـــمـــيـــن واصـحـابالشمال ) در حال مرگ و پس از مرگ
فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم
|
در ايـنـجـا بـه بـيـان حـال طـوايـف سـه گـانـه كـه دراول سـوره بـه طـور اجـمـال و تـفـصـيـل گـذشـت بـرگـشـتـه ، وضـع آنـان درحـال مـرگ و بـعـد از مـرگ را بـيان مى كند. و ضمير (كان ) به شخص محتضر بر مىگردد، كه بعد از حالت احتضار، و مردنش از سياق كلام فهميده مى شود، و مـراد از مـقـربـيـن هـمـان سـابـقـون مـقـربـون اسـت كـه دراول سوره درباره آنان مى فرمود: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ) و كلمه(روح ) معناى راحت ، و كلمه (ريحان ) به معناى رزق است . بـعـضـى گـفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است ، اما بهشتى آن ، كه در هنگاممرگ آن را براى مقربين مى آورند همينكه آن را بوييد از دنيا مى رود. و معناى آيه اين است كه : اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كهاز هر هم و غمى و درد والمى راحت است ، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مردن همجنت نعيم را دارد.
و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين
|
درباره (لام ) در كلمه(لك ) چند احتمال هست ، يكى اين كه لام اختصاص ملكى باشد، و معناى جمله (سلام لك) ايـن باشد كه : تو در ميان اصحاب يمين كه همه قرينان تو و رفقاى تو هستند داراىسلامت هستى ، و از آنان به تو جز خير و سلامت نخواهد رسيد. احـتـمـال دوم كـه بـعـضـى داده انـد ايـن است كه : لام به معناى على باشد، و معناى جمله اينبـاشد كه : اصحاب يمين بر تو سلام مى فرستند، احتمالات ديگرى داده اند كه از نقلشصرفنظر مى كنيم . در اين آيه التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته ، چون تا اينجا خطاب منكرين معاد بود،و رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گويا غايب حساب شده بود، و در اينجا روىسـخـن بـه شـخـص آن جـنـاب كـرد، بـراى مـى خـواسـت سـلام اصـحـاب يـمـيـن را بـراى اونقل كند، و بفرمايد: (سلام لك من اصحاب اليمين )
و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم ) (تصليه آتش )
|
به معناى آن است كه چيزى را در آتش داخل كنى . بعضى گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : و امـا اگـر چـنـانـچـه آن مـرده ازاهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارتآتـش خـواهد داشت ، خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده ، و تكذيبرا جـلوتـر از ضـلالت ذكر فرموده ، و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه بهخاطر تكذيب و عنادشان با حق بود، چـون اگـر تـنـهـا دچـار ضـلالت بـودنـد، و هـيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذابنـداشـتند، براى اين كه چنين مردمى در حقيقت مس تضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمىدانـد. و اگـر در آيـات قـبـل فـرمـود: (ثـم ان كـم ايـهـا الضـالون المـكذبون ) و كلمه(ضـالون ) را جـلوتـر از كـلمـه (مكذبون ) ذكر كرد، از جهت مقام و موقعيت آيه بود،چـون آيـه مـذكور در مقام رد گفته كفار است كه مى گفتند : (اذا متنا و كنا ترابا و عظاماءانـا لمـبـعـوثـون ...) يـعـنى آيا وقتى مرديم و خاك شديم ، دوباره ما مبعوث مى شويم ؟هـرگـز چـنـيـن چـيـزى مـمـكـن نـيـسـت ، و در چـنـيـن مـقـامـى مـنـاسـب تـر آن اسـت كـهاول ضلالت آنان به ميان آورده شود، بعد تكذيبشان .
كـلمـه (حـق ) بـه معناى علم است ، اما نه تنها علم ، بلكه علم چيزى از آن جهت كه علم باخـارج و واقعيت مطابق است ، (پس هر علمى حق نيست ، آن علمى حق است كه معلوم آن با واقعيتخـارجى مطابق باشد، مانند علم به اين كه واحد نصف دو تا است ) و (يقين ) عبارت استاز عـلمـى كـه در آن نـقطه ابهام و ترديدى نباشد، (بسا مى شود افرادى ساده لوح چيزىعـلم پـيـدا مـى كـنـنـد، و ليـكـن بـا مـخـتـصـر تـشـكـيـك و وسـوسـه مـى تـوان عـلمـشـان رامبدل به شك كرد، چنين علمى علم اليقين نيست ) پس اين كه در آيه شريفه كلمه (حق ) رااضافه كرد به كلمه (يقين ) اين اضافه به حسب اصطلاح اضافه بيانيه است ، كهخاصيت تاءكيد را دارد، و مى خواهد وضع مضاف را بيان كند. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايـن بـيـانـى كـه مـا دربـارهحـال طوايف سه گانه مردم كرديم حقى است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدى در آن نيست ، وعـلمـى كـه بـا هـيـچ دليـل و بـيـانـى نـمـى تـوان آن رامبدل به شك و ترديد كرد.
تفسير اين جمله گذشت ، چون در چند آيه قبل هم عين اين عبارت آمده بود، تنها چيزى كه در اينجا بايد گفت نكته اى است كه حرف (فاء) آن را مى رساند، و مىفـهـمـانـد ايـن جـمله تفريع و نتيجه گيرى از بيان سابق است ، كه درباره قرآن و شرححال طوايف سه گانه در قيامت داشتيم . و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : وقـتـى قـرآن داراى چـنـيـن صـفـاتـى بـود، و در آنـچـه ازحـال مـردم بـعـد از مرگشان خبر مى داد صادق بود، پس پروردگارت را كه چنين كتابىبـر تـو نـازل كـرده تـسـبـيح گوى ، و او را از هر عيبى منزه بدار، در حالى كه از نام اواسـتـقـامـت بجويى ، و يا مظهر نام اوباشى ، و از عقيده و ادعايى كه اين مكذبين و ضاليندارند اعراض نمايى . بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه (ءانـتـم تـزرعـونـه ام نـحـن الزارعـون ) مى گويد: ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت شده كه فرمود: هيچ وقت نگوييد من زراعتكردم ، بلكه بگوييد من حرث كردم . مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از ابو هريره از آنجناب نقل كرده . و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه (ءانتم انزلتموه من المزن ) مى گويد: از معصوم روايتشده كه فرمود: (مزن ) ابر است و در ذيل جمله (نحن جعلناها تذكرة ) فرمود: يعنىآتـش را وسـيـله يادآورى آتش روز قيامت كرديم ، (و متاعا للمقوين ) فرمود يعنى وسيلهزندگى محتاجان . و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه شـريـفه (فسبح باسم ربك العظيم ) مى گويد: درروايـتـى صـحـيـح از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) آمـده كـه وقـتى اين آيهنازل شد، فرمود: همين آيه را ذكر ركوع خود كنيد (و بگوييد سبحان ربى العظيم ). مـؤ لف : ايـن روايـت را كـتـاب فـقـيـه نـيـز بـه طـورمرسل ، يعنى بدون ذكر سند آورده ، و الدر المـنـثـور هـم آن را از جـهـنـمـى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )نقل كرده است . و در الدر المنثور است كه نسائى و ابن جرير و محمد بن نصر و حاكم (وى حديث را صحيحدانـسـتـه ) و ابـن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان ) از ابن عباس روايت كرده اند كهگـفـت : قـرآن كـريـم در شـب قـدر از آسـمـان بـالا آسـمـان دنـيـا يـكـبـارهنـازل شـد، و پـس از آن (در طـول بـيـسـت و سـه سـال ) تـكـه تـكـهنـازل گـرديـد. و در عـبـارتـى دگـر آمـده كـه گـفـت : (ثـمنـزل مـن السـمـاء الدنيا الى الارض نجوما ثم قرء فلا اقسم بمواقع النجوم - سپس ازآسـمان دنيا تكه تكه بر زمين نازل گرديد)، آنگاه اين آيه را قرائت كرد: (فلا اقسمبمواقع النجوم ). مـؤ لف : ظـاهـر ايـن روايـت ايـن است كه : ابن عباس خواسته است مواقع نجوم را به اوقاتنـزول تـكـه تـكـه هـاى قـرآن تـفـسـيـر كـنـد، چـون در گـفـتـارش داشـت : (ثـمنـزل مـن السـمـاء الدنـيـا الى الارض نـجـومـا - سـپـس از آسـمـان دنـيـانازل شد زمين نجوما يعنى قطعه قطعه . و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (فـلا اقـسم بمواقع النجوم ) از امام (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: معناى (لا اقسم ) (اقسم ) است ، و كلمه لا به معناى نفى نيست . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن مـردويـه بـه سـنـد خـود از ابـن عـبـاس ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـعناى آيه (انه لقرآن كريم فى كتابمـكـنـون ) فـرمـود : قـرآن نـزد خـدا در مـصـحفى مطهر بود، و در معناى آيه (لا يمسه الاالمطهرون ) فرمود: كسى جز مقربين با آن تماس ندارد. مـؤ لف : تـفـسير مطهرون به مقربين مؤ يد همان بيان گذشته ما است ، و ما در تفسير آيهشـريـفـه (هـذا كـتـابـنا ينطق عليكم بالحق ...) حديثى از امام صادق (عليه السلام ) درمعرفى كتاب مكنون نقل كرده ايم . و در مـجـمـع البـيان در ذيل آيه (لا يمسه الا المطهرون ) گفته است : علما گفته اند كهبـراى شخص جنب و زن حائض و كسى كه حدثى از او سر زده (يعنى يكى از چيزهايى كهوضـو را بـاطل مى كند از او سر زده ، و بعد از آن وضو نگرفته ) نبايد با خطوط قرآنتماس بگيرد، (نقل از محمد بن على (عليهماالسلام ). مؤ لف : منظور از تماس مصحف به دليل رواياتى ديگر تماس كتابت و خطوط مصحف است. و در كـافـى به سند خود از داوود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهگـفـت : از آن جـنـاب از تـعـويذ (حرز) پرسيدم : كه حائض بر خود آويزان كرده آيا جائزاسـت ؟ فـرمـود: عـيـبـى نـدارد، و اضـافـه كـرد كـه حـتى مى تواند قرآن را بخواند و يابنويسد، و دست به آن نكشد. و در الدر المنثور است كه : عبد الرزاق و ابن ابى داود و ابن منذر، از عبداللّه بن ابو بكراز پـدرش ابـو بـكـر روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : در نـامـه اى كـهرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به عمرو بن حزم نوشته آمده است : قرآن را مسنكن مگر با داشتن طهارت . مـؤ لف : روايـات در ايـن بـاب هـم از طـرق شـيـعـه و هـم از طـرقاهل سنت بسيار است . و بـاز در الدر المـنـثور است كه مسلم و ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اندكـه در عـهـد رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بارانى آمد حضرت فرمود مردم دودسـتـه انـد بـعضى شاكر و بعضى كافر، آنها كه نعمت خداى را كفران كردند گفتند اينباران لطفى است كه فلان ستاره به ما كرده در اينجا بود كه آيات (فلا اقسم بمواقعالنـجـوم ... و تـجـعـلون رزقـكـم انـكـم تـكـذبـون )نازل شد. مـؤ لف : ايـن حـديـث بـه طـرق زيـادى از طـرق اهـل سـنـتنـقل شده ، و به اصطلاح علماى حديث مستفيض است ، و در همه آنها آمده كه اين آيات درباره(انواء) نازل شده ، گواينكه ظاهر آيات اين است كه : در مـديـنـه نازل شده باشد، الا اينكه سياق آياتش با اين معنا سازگار نيست ، همچنان كهدر اول سـوره گـفـتـيـم كـه سـيـاق آيـات آن شـهـادت مـى دهـد بـر ايـن كـه در مـكـّهنازل شده باشد. و در مـجـمـع البـيان آمده كه در قرائت على (عليه السلام ) و ابن عباس و در روايتى كه ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) نقل شده به جاى (و تجعلون رزقكم ) آمده(و تجعلون شكر كم ). مـؤ لف : ايـن روايـتـى را كـه مـجـمـع البـيـان اشـاره كـرده الدر المـنـثـور ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) و از عـلى (عـليـه السـلام )نقل كرده است . و در تـفـسـيـر قمى در ذيل جمله (غير مدينين ) امام فرموده معنايش است كه : اگر شما دربـرابر اعمالتان جزا داده نمى شويد (ترجعونها) آن را يعنى روحى را كه تا حلقومآمده به بدن برگردانيد، (ان كنتم صادقين ) اگر در عقيده خود راستگوييد. و نـيـز در همان كتاب به سند خوداز ابو بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسـلام ) شـنـيـدم مى فرمود: منظور از روح و ريحان در آيه (فروح و ريحان ) روح وريحان در قبر است ، ولى جنت نعيم در آخرت است . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : قـاسـم بـن مـنـده در كـتـاب(الاحـوال و الايـمـان بـالسـوال عـن سـلمـان ) گـفـتـه :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) فرمود: اولين بشارتى كه به مؤ من مى دهندايـن است كه : در دم مرگش او را به روح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند، و اولينچيزى كه مؤ من در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه : به او مى گويند: مژده باد تورا كـه خـدا از تـو راضى است ، و مژده باد تو را در بهشت آمدى و چه خوش آمدى ، خدا همهآنهايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند بيامرزيد، و شهادت همه آنهايى را كه خوبى توشـهادت دادند، پذيرفت ، و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند مستجابكرد. و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن جـريـر و ابـن مـنـذر از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه درذيل آيه (فسلام لك من اصحاب اليمين ) گفته : ملائكه نزد او مى آيند، و با سلامى ازنـاحيه خدا مى آيند، سلام خدا را به او مى رسانند، و به او خبر مى دهند جزو اصحاب يميناست . مؤ لف : اين معنايى كه ابن عباس براى آيه كرده مبنى بر اين است كه آيه شريفه حكايتو نقل كلام ملائكه باشد، و تقدير آيه چنين باشد (قالت الملائكه سلام لك حالكونك مناصـحـاب اليـمين - ملائكه گفتند سلام بر تو در حالى كه از اصحاب يمين هستى ) دراين صورت آيه شريفه هم سلام ملائكه است و هم بشارت . سوره حديد مدنى است و بيست و نه آيه دارد سوره حديد آيات 6 - 1
بـسم اللّه الرحمن الرحيم سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم (1)له مـلك السـمـوت و الارض يـحـى و يـمـيـت و هـو عـلىكـل شـى ء قـديـر(2) هـو الاول و الاخـر و الظـهـر و البـاطـن و هـوبـكـل شـى ء عـليـم (3) هـو الذى خـلق السـمـوت و الارض فـى سـتـه ايام ثم استوى علىالعـرش يـعـلم مـا يـلج فـى الارض و مـا يـخـرج مـنـهـا و مـاينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و اللّه بما تعملون بصير (4) له ملكالسـمـوت و الارض و الى اللّه تـرجـع الامـور (5) يـولجاليل فى النهار و يولج النهار فى اليل و هو عليم بذات الصدور (6)
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . آنچه در آسمان ها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند بهخاطر اين كه او عزيز و حكيم است (1). ملك آسمان ها و زمين از آن او است ، او زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيزى توانا است(2). او اول و آخر و ظاهر و باطن است ، و او به هر چيزى دانا است (3). او كـسـى اسـت كـه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش (مقام صدوراوامـر) مـسـتـولى گـشت ، و به تدبير امر عالم پرداخت ، او مى داند چه قطره آبى ، و چهتـخـم گـيـاهـى داخل زمين شد و چه گياهى سر از زمين بدر آورد، چه شعاعى از آفتاب زمينتابيد، و چه فرشته اى نازل و چه فرشته اى برگشت ، چه بخارى از زمين بالا رفت وچه عملى از بندگان صعود كر د، و او با شما است ، هر جا كه باشيد، و خدا به آنچه مىكنيد بينا است (4). ملك آسمان ها و زمين از آن او است ، و بازگشت همه امور به سوى خداست (5). او اسـت كـه شـب را در روز فـرو مـى بـرد، و روز راداخل در شب مى كند، و او بدانچه در خاطرها و دلها است آگاه است (6). بيان آيات بيان غرض سوره حديد: تحريك و تشويق مؤ منين به انفاق و... غـرض ايـن سـوره تحريك و تشويق مؤ منين به انفاق در راه خداست ، همچنان كه تكرار امرصـريـح بـه اين معنا در خلال آياتش اشعار بدان دارد، يكجا مى فرمايد: (امنوا باللّه ورسـوله و انـفـقـوا مـمـا جـعـلكـم مـستخلفين فيه ...) و جاى ديگر مى فرمايد: (من ذا الذىيقرض اللّه قرضا حسنا...) و باز جاى ديگر مى فرمايد: (ان المصدقين و المصدقات واقـرضـوا اللّه قـرضـا حـسـنـا) و در تـشـويـق مـردم بـه ايـنعمل همين بس كه انفاق مردم را قرض دادن آنان خداى عزاسمه دانسته ، و معلوم است كه خداىعزوجل عالى ترين و مقدس ترين و بهترين مطلوبست ، او هرگز خلف وعده نمى كند، و اووعـده شـان داده كـه اگر به وى قرض بدهند مضاعف و چند برابر بر مى گرداند، و نيزوعده داده كه در عوض انفاقشان اجرى كريم و بسيار زياد بدهد. و نـيـز اشـاره كـرده بـه ايـن كـه ايـن انـفـاق مـنـشـاش تـقـوا و ايـمـان بـهرسـول اسـت ، و اثـر آمرزش گناهان و داشتن دو برابر از رحمت و ملازمت با نور، و بلكهملحق شدن به صديقين و شهداء در نزد خداى سبحان است . و در خـلال آيـات سـوره مـعارفى هم راجع به مبداء و معاد آمده ، و دعوت به تقوا و اخلاصايمان و زهد دارد، و نيز مشتمل بر مواعظى است . و اين سوره شهادت سياق آياتش در مدينه نازل شده . و بعضى از مفسرين ادعا كرده اند كه مدنى بودن اين سوره اجماعى است . و چون تشويق و تحريك مردم به انفاق ، و اين كه انفاق قرض دادن به خدا است اين توهمرا ايـجاد مى كند كه مگر خدا به مال ما محتاج است ، لذا از همان آغاز سخن يعنى اولين كلمهسـوره مـساءله نزاهت خدا از احتياج را خاطر نشان نموده ، فرموده : (آنچه در زمين و آسمانها است خدا را تسبيح مى گويند). و نيز عده اى از اسماى حسناى خدا را كه رساننده نزاهتاسـت ذكـر كـرد، و هـمـه سوره هايى كه با تسبيح خدا آغاز شده ، يعنى سوره حشر، صف ،جمعه و تغابن ، كه بعضى با كلمه (سبح ) و بعضى ديگر با كلمه (يسبح ) آغازشده اند، نظير سوره مورد بحث است .
سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم
|
تسبيح كه مصدر فعل (سبح ) است ، به معناى منزه داشتن است ، وداشتن خدا به اين استكـه هـر چـيـزى را كـه مـسـتـلزم نـقـص و حـاجـت و نـاسـازگـارى بـا سـاحـتكـمـال او باشد از ساحت او نفى كنى ، و معتقد باشى كه خداى تعالى داراى چنين صفات واعـمـالى نـيـسـت ، و كـلمـه (مـا) در جـمـله مـورد بـحـث مـوصوله است ، و مراد از آن تمامىمـوجـوداتـى اسـت كـه در آسـمان ها و زمين هستند، چه آن ها كه مانند ملائكه و جن و انس داراىعـقـل و شـعـورنـد، و چه آنهايى كه چون جمادات فاقد عقلند، و اگر بگويى كلمه (ما)راجـع بـه مـوجودات فاقد عقلند، (و در فارسى به (چيزى ) ترجمه مى شود)، و علىالقـاعـده بـايد شامل عقلا نشود، در پاسخ مى گوييم : بلى همينطور است ، ليكن در جايىكـه قـريـنـه اى بـاشدبفهماند منظور از كلمه (ما) عقلا و غير عقلا هر دو است ، اشكالىنـدارد، و در آيـه مـورد بحث قرينه اى كه دلالت كند بر اين كه منظور عموم موجودات استچـه عقلا و چه غير عقلا وجود دارد، و آن قرينه اين است كه اسمايى از خداى سبحان بر مىشـمـارد كـه مـخصوص عقلا است ، مانند احياء و علم بذات الصدور، يعنى علم و آگاهى بهنـيـتـهـايـى كـه در درون دلهـا اسـت و معلوم است كه اين دو صفت مربوط به موجودات داراىشعور، و صفت دوم مربوط به عقلا است .
پـس مـعـنـاى آيـه ايـن شـد كـه : تـمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين است ، و خلاصهتمامى عالم ، خداى سبحان را منزه مى دارد. بـيـان ايـنـكـه تـسـبـيـح آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح حقيقى است نه مجازى و بهزبانحال و مـراد از تسبيح خداى تعالى حقيقت معناى تسبيح است ، نه اين كه خواسته باشد به طورمـجـاز نـسـبـت تـسـبـيـح به آنها داده باشد، يعنى خواسته باشد بفرمايد: هر موجود كه درآسـمـان هـا و زمـيـن اسـت با هستى خود دلالت مى كند بر اين كه پديد آورنده اى منزه از هرنـقـص و مـتـصـف بـه كـل كـمـال دارد، و نه اين كه خواسته باشد به طور عموم مجاز نسبتتـسـبـيـح بـه آنـهـا داده باشد، يعنى بفه ماند كه تمامى موجودات دلالت دارند بر نزاهتخداى تعالى از هر نقص و عيب . چيزى كه هست عقلاى از موجودات اين دلالت را با زبان سرايـفـا مى كنند و مى گويند: (سب حان اللّه سبحان اللّه ) و يا به فارسى مى گويند:خـدا مـنـزه از هـر نـقـص و حـاجـت اسـت و غـيـر عـقـلا ايـن دلالت را بـه لسـانحـال ايـفا مى كنند، بلكه همان طور كه گفتيم معناى حقيقى كلمه منظور است ، و موجودات چهعـقـلا و چـه غـيـر عـقـلا همه خدا را به تمام معنى الكلمه و به حقيقت معنى الكلمه تسبيح مىگـويـنـد، بـدليـل ايـن كـه در جـاى ديـگـرطـور صـريـح و بـه بـيـانـى كـه نـه مـيـتوانحمل بر مجازش كرد، و نه حمل بر عموم مجاز، فرموده : (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) چون اگر منظور از تسبيح ،تسبيح مجازى بود، ديگر جا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمى فهميد، زيرا تسبيحمـجـازى ايـن اسـت كـه : مـوجـودى بـا هـستى خود دلالت كند بر وجود خالق و صانعش و ايندلالتـش حـجـتـى بـاشـد عـليـه مـنـكـريـن صـانـع ، و يـا اين است كه هر موجودى با زبانحـال تـسـبـيـح و حـمـد خدا بگويد، و اين دو نوع دلالت را همه كس مى فهمد، و نمى بايستبفرمايد: (و ليكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد). پـس تـسبيح تمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هست تسبيح با زبان ، و تنزيه بهحـقـيـقـت مـعـنـاى كـلمـه اسـت ، هـر چـنـد كـه مـا زبـان آنـهـا را نـفـهـمـيـم ، نـفـهـمـيـدن مـادليل بر اين نيست مثلا جمادات زبان ندارند، قرآن كريم تصريح دارد بر اين كه تمامىمـوجـو دات زبـان دارنـد و فـرمـوده : (قـالوا انـطـقـنـا اللّه الذى انـطـقكل شى ء). (و هـو العزيز الحكيم ) - يعنى خداى سبحان داراى مقامى منيع است ، به طورى تمامىقـدرتـهـا را در هـم مـى شـكـند، و هيچ قدرتى نيست كه او را شكست دهد، و حكيم است ، يعنىفـعـل او مـتـقـن و مـحـكـم اسـت ، آنـقـدر مـحـكـم اسـت هـيـچ عـارضـه اىفـعـل او را فـاسد نمى كند، (و چون افعال ما در معرض فساد و تباهى نيست )، و نيز آنقدرمتقن است كه جاى هيچ اعتراض كردنى در آن نيست .
له مـلك السـمـوات و الارض يـحـيـى و يـمـيـت و هـو عـلىكل شى ء قدير
|
از آنـجـايـى كـه در ابـتـداى آيه خبر مقدم بر مبتدا ذكر شده و حق كلام بودبفرمايد: (ملكالسـمـوات و الارض له مـلك آسـمـان هـا و زمـيـن از آن خـدا اسـت ) ولى چـنين نفرمود، بلكهفـرمـود: (از آن خـدا اسـت مـلك آسمان ها و زمين )، و اين عبارت انحصار را مى رساند، درنتيجه مى فهماند كه : مالك آسمان ها و زمين تنها خداست ، او به تنهايى است كه هر حكمىبخواهد در عالم مى راند، براى اين كه پديد آورنده همه او است ، پس آنچه در آسمان ها وزمـين هست قيام و وجود آثار وجودش به خداست ، پس هيچ حكمى نيست مگر اين كه حاكم در آنخداست ، و هيچ ملك و سلطنتى نيست مگر آنكه صاحبش او است . (يـحيى و يميت ) - اين دو جمله اشاره است به دو نام از نامهاى خداى تعالى زنده كنندهو مـيـرانـنـده ، (مـحـيـى و مـمـيـت ) و اگـر خـود اسـم را نـيـاورد، و بـه جـاى آنفـعـل مـضـارع آورد، بـراى ايـن بـود كـه اشـاره كـرده بـاشـد بـهشـمـول و عـمـومـيـت آن نـسـبـت بـه هـر احـيـاء و هـر امـاتـه ، تـا در نـتـيـجـهشـامـل ايـجـاد مـلائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست ، و نيز زنده كردنجـنـيـن در شكم مادرش ، و زنده كردن مردگان در روز قيامت ، و پديد آوردن جمادات مرده كهقـبلا زنده نبودند، تا ميراندن درباره آنها صادق باشد، و ميراندن انسان در دنيا و براىبار دوم در برزخ كه آيه شريفه (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) به آن اشاره دارد،علاوه بر اين ، در تعبير مضارع دلالت بر استمرار نيز هست . (و هو على كل شى ء قدير) - اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى ، و اينكـه قـدرت او مـطـلق است ، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست ، و اگر در آ خر آيه مورد بحثاين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مساءله احياء و اماته داشت ، چون ممكن بودكـسـى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى مرده اى را كه نه عينى از آن بجا مانده ونـه اثـرى ، زنـده كـند؟ و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده مى فرمايد: او بر هر چيزىقادر است . تـــوضـــيـــح مـــقـــصـود از (اول )، (آخـر)، (ظاهر) و (باطن ) بودن خداىسبحان
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم
|
بـعد از آنكه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است ، قهرا بااحـاطـه قـدرتـش بـه هـر چـيـزى از هـر جـهـت مـحـيـط هم هست ، پس هر چيزى كه فرض شوداول بـاشـد خـدا قـبـل از آن چـيـز بـوده ، پـس او نـسـبـت بـه تـمـام مـاسـواى خـوداول است ، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم ، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرضكـنـيم خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، همبـه مـا قـبـلش و هـم 0بـه مـابعدش ، پس آخر خدا است ، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرضكـرديـم ، و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه اىكه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است ، پس خداظاهر است ، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم ، و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطن تر از آن است ، و ماوراى آن قرار دارد، چوناو اسـت كـه آن چيز را باطن كرده ، پس باطن هم خداست ، نه آن چيزى كه ما باطنش فرضكرديم ، پس معلوم شد كه خدا اول و آخر و ظاهر و باطن على الاطلاق است ، و از اين صفاتآنچه در غير خدا هست نسبى است نه على الاطلاق . البـتـه ايـن را هم بايد بدانيم كه اوليت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونشزمـانـى و مـكـانـى نـيـسـت ، و چـنـيـن نـيـسـت كـه در ظـرف زمـاناول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودنمنزه نباشد، و حال آنكه منزه از آن است ، چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجوداتاسـت ، بـلكه منظور از اوليت و آخريت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه : او محيطبـه تـمـام اشـيـاء اسـت ، هـر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصوربـكـنـى (اگـر فـلان را اول فـرض كـنـى او بـه احـاطـه اشاول تر از آن است ، اگر آخر فرض كنى او آخرتر است ، اگر چيزى را ظاهر فرض كنىاو ظاهرتر، و اگر باطن فرض كنى او باطن تر است ، به همان دليلى كه گذشت ). پـس از آنـچـه گـذشـت روشـن گـرديـد كـه ايـن اسـمـاى چـهـارگـانـه يـعـنـىاول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام (محيط) است ، و محيط هم شاخه اى ازاطـلاق قـدرت او اسـت ، چـون قدرتش محيط به هر چيز است ، ممكن هم هست نامهاى چهارگانهمـورد بـحـث را شـاخـه هايى از احاطه قدرتش ندانيم ، بلكه شاخه هايى از احاطه وجود اوبـگـيـريـم ، چـون وجـود او قـبـل از وجـود هـر چـيـز و بـعـد از وجـود هـر چـيـز اسـت ، اوقـبل از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود، و بعد از آنكه هر چيز داراى ثبوتى فانىگردد باز هم ثابت است ، او از هر چيز ديگرى نزديك تر و ظاهرتر است ، و از ديد و دركاوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطن تر و پنهان تر است . و همچنين اسامى چه ارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى بستگى و تفرع دارند.و به همين مناسبت است كه مى بينيم در ذيل آيه علم خدا را هم آورده مى فرمايد: (و هو بكل شى ء عليم ). بـعـضـى از مـفـسـريـن اسـمـاى چـهـارگـانـه را ايـنـطـور مـعـنـا كـرده انـد كـه : اواول اسـت ، بـراى اين كه قبل از هر چيز بوده ، و آخر است چون بعد از هلاك و فناى هر چيزهست ، و ظاهر است چون ادله اى بسيار بر وجودش دلالت مى كند، و باطن است چون عالم بهتمامى اشياء هست ، و احدى نيست كه از او داناتر باشد. بـعـضى ديگر گفته اند: اول يعنى بى ابتدا، و آخر يعنى بى انتها، و ظاهر يعنى بدوناقتراب ، و باطن يعنى بدون احتجاب . البـتـه در ايـن مـيـان اقـوال ديـگـرى نـيـز هـسـت كـه دلچـسـب نـيـسـت و لذا ازنقل آنها صرفنظر كرديم .
هو الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام
|
تفسير اين آيه در سوره اعراف و يونس و هود و فرقان و قاف گذشت .
ثـم اسـتـوى عـلى العـرش يـعـلم مـا يـلج فـى الارض و مـا يـخـرج مـنـهـا و مـاينزل من السماء و ما يعرج فيها
|
تفسير و بحث مفصل پيرامون معناى عرش در سوره اعراف آيه 54 گذشت ، و در آنجا گفتيمكـه (اسـتواى بر عرش ) كنايه است از شروع در تدبير ملك وجود، و به همين جهت استكـه دنـبـال اسـتـواى بـر عـرش مـسـاءله عـلم بـه جـزئيـاتاحوال موجودات آسمانى و زمين را ذكر كرده ، چون علم از لوازم تدبير است . (يـعـلم مـا يـلج فـى الارض و مـا يـخـرج مـنـهـا و مـايـنـزل مـن السـمـاء و مـا يـعـرج فـيـهـا) - كـلمـه (ولوج ) كـه مـصـدرفـعـل مـضـارع (يـلج ) اسـت - بـه طـورى كـه راغـب گـفـتـه - بـه مـعـنـاىداخـل شدن چيزى در محلى تنگ است ، و كلمه (عروج ) به معناى بالا رفتن است ، و معناىآيه اين است كه : خـداى تـعـالى از آنـچـه در زمـيـن فـرو مـى رود و نـفـوذ مـى كـنـد ازقبيل آب باران و تخم گياهان و غير اينها آگاه است ، و نيز از آنچه كه از زمين سر بر مىآورد چـون نـبـاتـات و حـيـوانـات و آب خـبـر دارد، و از آنـچـه كـه بـه زمـيـننـازل مـى شـود چـون بـاران ها و اشعه اجرام نورانى و ملائكه و غيره با اطلاع است ، و ازآنـچـه كـه از زمـيـن طـرف آسـمـان بـالا مـى رود مـانـنـد دودهـا و بـخـارهـا و مـلائكـه واعمال بندگان با خبر است . احاطه ، ملك و علم مطلق خداوند بر همه چيز و همه كس
او هـر جـا كـه بـاشـيـد بـا شـمـا است ، براى اين كه به شما احاطه دارد، و در هيچ مكان وپـوششى از او غايب نيستيد. در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن است كه : خداى تعالى درهـر حـال بـر مـا احـاطه دارد، و درهر زمان و مكان محيط به ما است ، با اين فرض چرا تنهامـسـاءله مـكـان آمـده ، و چـرا نـفـرمـود: (و هـو مـعـكـم ايـنـمـا كـنـتـم و فـى اى زمـان و اىحـال كـنـتـم او بـا شـمـا اسـت هـر جـا و هـر زمـان و در هـرحال كه باشيد؟) در پـاسـخ مى گوييم : درست است كه احاطه خداى تعالى به ما تنها احاطه مكانى نيست ،بلكه در همه احوال و اوقات نيز به ما احاطه دارد، ليكن از آنجايى كه معروف ترين ملاكدر جـدايـى چـيزى از چيزى ديگر و غايب شدنش از آن جدايى مكانى است ، و هر كس بخواهداز كسى ديگر جدا شود، مكان خود را عوض مى كند، از اين جهت تنها معيت مكانى را ذكر كرد،و گـرنـه نـسـبـت خـداى تـعـالى بـه مـكـان هـا و زمـان هـا واحوال يك نسبت است . بعضى هم گفته اند: مراد از اين معيت ، معيت مجازى است ، كه منظور از آن احاطه علمى است .
ايـن آيـه نـظـيـر فـرع و نـتـيـجـه اى اسـت كـه بـر مـطـالبقـبـل مـتـرتـب مى شود،مى فرمود: او با شما است هر جا كه باشيد، و او به هر چيزى عالماسـت ، چـون نـتـيجه حاضر بودن او نزد مردم و جدا نشدنش از ايشان و عالم بودنش به هرچـيـز اين است كه بيناى به اعمال ايشان نيز باشد، ظاهر اعمالشان را ببيند و باطن آن راكه همان نيتها و مقاصد درونى ايشان است ، ناظر باشد.
له ملك السموات و الارض و الى اللّه ترجع الامور
|
بـا اين كه در سه آيه قبل فرموده بود: (له ملك السموات و الارض )، در اينجا نيز آنرا خاطر نشان كرد، و ايـن تـكـرار بـراى اين بود كه بهتر بفهماند مساءله بازگشت به خدا مبتنى بر عموميتمـلك او اسـت ، بـار اول تـنـها مى خواست مالكيت خدا را افاده كند، و در نوبت دوم خواست اينابـتـنـاء را بـفـهـمـاند، همچنان كه در آيه اى ديگر مى بينيم مساءله معاد را با مالكيت خداىتـعـالى بـا هـم آورده ، مـى فـرمـايد: (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء لمنالملك اليوم لله الواحد القهار). در جمله (و الى اللّه ترجع الامور) كلمه (امور) جمع است ، و چون الف و لام بر سردارد و به اصطلاح ادبى جمع محلى به الف و لام است ، افاده عموميت مى كند، همان طوردرجـمـله (الا الى اللّه تـصير الامور) نيز چنين است ، در نتيجه هيچ چيز نيست مگر آنكه بهسـوى خـدا بـرمى گردد، و هيچ كس نمى تواند او را از برگشتن سوى خداى تعالى بازبـدارد، و هـيـچ عاملى كه آن چيز را به سوى خدا برمى گرداند به جز اختصاص ملك بهخدا نيست . ساده تر بگويم : تنها عاملى كه امور را به سوى خدا بر مى گرداند،است كهملك عالم مختص به او است ، پس امر و فرمان و حكمرانى هم تنها از آن او است . در اين جمله و همچنين در جمله (و اللّه بما تعملون بصير) كه قبلا بود با اين ممكن بودبـفـرمـايـد: (و اليه ترجع الامور) و (و هو بما تعملون بصير لفظ اللّه ) را ذكركـرد، و شـايـد وجـه آن ايـن بـوده بـاشـد كـه ايـن دو جـمـله مـانـنـد يـكمثل معروف دلنشين شود، و دلها را براى تاثر از ياد روز قيامت و پاداشهاى بزرگى كهدر قـيـامـت بـه انـفـاق كـنـندگان در راه خدا مى دهند، و در آيات بعد ذكرش مى آيد آماده ترسازد.
يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـىالليل و هو عليم بذات الصدور
|
(ايـلاج شـب در روز) و (ايـلاج روز در شـب ) بـه مـعـنـاى اختلافى كه شب و روز دركـوتـاهـى و بـلنـدى دارنـد، و ايـن اختلاف در دو نيم كره شمالى و جنوبى درست به عكسهمند، در فصلى كه در نيم كره شمالى شب ها بلند است ، در نيم كره جنوبى كوتاه است ،و در فـصـلى كه در نيم كره شمالى شب ها كوتاه و روزها بلند است ، در نيم كره جنوبىعكس آن است ، و مساءله اختلاف شب و روز را در كلام خداى تعالى چند بار ديديم . و مـراد از (ذات الصـدور) افـكـار پـنـهـانـى و نـيـات نـهـفـته اى است كه در سينه ها جاگرفته و از آنجا بيرون نمى آيد؛ چون اين نيات منسوب به دلها است ، و دلها هم در قفسه سينه ها قرار دارد، و اين جمله يعنىجـمـله (و هو عليم بذات الصدور) احاطه علم خداى تعالى به نيات درونى را بيان مىكـنـد، هـمـچـنـان كـه جـمـله (و اللّه بما تعملون خبير) احاطه بينايى آن جناب به ظواهراعمال آنان را بيان مى كرد. بحث روايتى در الدرالمـنـثـور اسـت كه احمد، ابو داوود، ترمذى (وى حديث را حسن دانسته ) نسائى ، ابنمردويه ، و بيهقى (دركتاب شعب الايمان )، از عرباض بن ساريه روايت كرده اند كه گفت: رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) هـمـوارهقـبل از خواب سوره هايى كه در آغازش مساءله تسبيح ذكر شده مى خواند و مى فرمود: دراين سوره ها آيه اى است كه از هزار آيه بهتر است . مـولف : ايـن روايـت را از ابـن ضـريـس از يـحـيـى بـن ابـى كـثـيـر نـيـز از آن جـنـابنقل كرده . و در كـافـى بـه سـنـد خـود از عـاصـم بـن حميد روايت كرده كه گفت : شخصى از على بنال حـسـيـن (عليهماالسلام ) از توحيد سؤ ال كرد، حضرت فرمود: خداى تعالى مى داند كهدر آ خـر الزمـان مـردمـى خـواهـنـد آمـد اهـل تـعـمـق و تـحـقـيـق ، و بـه هـمـيـن جـهـت سـوره(قـل هـو اللّه احـد) و آيـات سـوره حـديـد تـا جـمـله (عـليـم بـذات الصـدور) رانـازل كـرد، و اگـر كـسى بخواهد در معارف توحيد بيش از اين كنجكاوى كند هلاك و گمراهمى شود. و در تفسير قمى در ذيل آيه : (سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم) آمـده كه : امام فر مود: اين همانست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دربارهاش فـرمـود: (اوتـيـت جـوامـع الكـلم كـلمات جامع را به من داده اند) و در معناى جمله (هوالاول ) فـرمود: يعنى او قبل از هر چيز بوده است ، (و الاخر) يعنى او بعد از فناى هرچيز باقى است ، و (هو عليم بذات الصدور) يعنى او به ضميرها آگاه است .
|
|
|
|
|
|
|
|