|
|
|
|
|
|
15. مناسب با مقتضاى حال از آنجا كه ميزان عقل و ايمان انسان ها تفاوت دارد، مبلّغ بايد با هر انسانى به اندازهعقل و ايمان او سخن بگويد و چيزى را از او بخواهد كه توان انجام آن را داشته باشد. رسول خدا عليهم السلام مى فرمايد: ((انّا معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم ))(166) ((ما گروه پيامبران ماءموريم كه با انسان ها به اندازه عقلشان سخن بگوييم .)) انسان هاى عالم و جاهل به مطالبى متفاوت نياز دارند و باجاهل نبايد با براهين و استدلال هاى فلسفى سخن گفت : ((لا تحدّثوا الجهال بالحكمة ))(167) همانگونه كه استدلال و برهان در تعليم عقايد به كودكان مفيد نيست و طريقه آشنانمودن آنان با عقايد دينى ، استفاده از آيات قرآن و داستان ها ومثال هاى بسيار ساده آن است .(168) خداى متعال از انسان ها در روز قيامت به اندازهعقل هايشان حسابرسى مى كند؛ ((انّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم منالعقول من الدّنيا))(169) ايمان ده درجه دارد و درجات ايمان افراد، متفاوت است .رسول گرامى اسلام عليهم السلام با هر يك از ياران خود به اندازه ايمانشان سخن مىگفت . سلمان از ده درجه ايمان ، همه را دارا بود، ابوذر نه درجه و مقداد هشت درجه داشت(170). به همين دليل گفته شده كه آنچه را سلمان مى دانست اگر ابوذر مى دانستسلمان را تكفير مى كرد زيرا كشش آن مطالب را نداشت (171). با دقت در قرآن و روايات صدها نمونه از تناسب موضوع با مخاطب را مى بينيم . لقمانعليه السلام به فرزند خود در كنار فرمان به نماز، به امر به معروف و نهى از منكردستور مى دهد در حاليكه معمولاً در كنار نماز، زكات مطرح است و اين به خاطر آن است كهنوجوان معمولاً مالى ندارد تا فرمان زكات به او داده شود. قرصى كه بعنوان داروى كودكان ساخته مى شود، هم كوچك تر است و هم قشنگ و شيرينتر تا كودك كه به فلسفه دارو آگاه نيست به خوردن آنميل پيدا كند. مراعات تناسب در سخن يك ضرورت است . امام عليه السلام در دعاى خود براى هر صنفىدعاى خاصى مى كند. براى علما وقار و سكينه ، براى زنان حيا و عفت ، براى رزمندگانشجاعت ، براى تجّار سخاوت ، براى فقيران صبر و... چه زشت است اگر در مجلس ترحيمِ يك عالم ربّانى ، روايات علماىِ بد بيان شود. يادمنمى رود كه يكى از دانشمندان بزرگ از دنيا رفت و در جلسه ختم او گوينده اى دربارهارزش علم سخنرانى مى كرد و مى گفت : علم به قدرى ارزش دارد كه اگر سگ هم تحتتعليم قرار گيرد و حيوانى را شكار كند مصرف آن حيوانحلال است بنابراين علم به سگ هم ارزش مى دهد!!. جعفر طيار نماينده رسول خدا عليهم السلام و سخنگوى هيئت تبليغى ، وقتى مى خواستاسلام را بر حاكم ((حبشه )) كه مسيحى بود عرضه كند سوره مباركه مريم را خواند ونظر اسلام را درباره پاكدامنى مريم و موقعيت حضرت عيسى عليه السلام روشن ساخت.(172) كه نمونه اى از سخن گفتن بر مقتضاىِحال است . نوع سخن و حتى لحن كلام نيز در مورد افراد مختلف فرق مى كند بطورى كه قرآن دربرخورد با بت پرستان لجوج و جاهل با تندى سخن مى گويد و معبودهايشان را سست تراز تارهاى عنكبوت معرفى مى كند ولى با اهل كتاب ملايم تر است زيرا بخشى ازدستورهاى انبيا و كتب آسمانى را شنيده و آمادگى بيشترى براى برخورد منطقى داشتند. حالات روحى افراد نيز تفاوت دارد كه در هنگام سخن گفتن بايد به اين مطلب توجه داشت. على عليه السلام مى فرمايد: (انّ للقلوب شهوة اقبالاً و ادباراً فاءتوها منقبل شهوتها و اقبالها)(173) ((گاهى قلب ها آمادگى روى آوردن به حق را دارند و گاهى آمادگى ندارند و پشت مىكنند پس از حالت اشتياق و اقبالِ آنها استفاده كنيد.)) مبلّغ بايد بداند كه در حالت عدم آمادگى قلب ، سخنانش بى تاءثير خواهد بود و اگردر اين حالت سخنى بر قلب تحميل شود كور مى شود؛ (انّ القلب اذا اكره عمى )(174) سخن بايد مناسب با موقعيت باشد كه در غير اين صورت همچون گريه در عروسى و خندهدر عزاست كه عملى زشت و ناپسند است ؛ (ليس من الادب اظهار الفرح عند المحزون )(175) 16. تناسب سنّ و سخن گاهى سخن ، كلام حقى است ولى از افراد كم سن ، خريدار ندارد. مثل آنكه طلبه اى جوان و مجرد در جلسه زنانه ، درباره ازدواج و صيغه ، سخن بگويد.يا آنكه واعظى در مجلس ترحيم يك پيرمرد روضه على اصغر بخواند. توجه به محتوا ومحيط و سنّ و سواد از اصول مهم تبليغ است . 17. ساده و آسان يكى از راه هاى جذب مردم ساده گويى است . خداوند متعال براى توجه مردم به حقايق قرآن آن را به زبانرسول گراميش عليهم السلام ساده نمود؛ (فانّما يسّرناه بلسانك لعلّهم يتذكرون )(176) ((ما قرآن را به زبان تو اى رسول آسان كرديم ، اميد است كه مردم ، حقايق آن را متذكرشوند.)) اين آيه چهار بار در سوره قمر تكرار شده است : (و لقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مدّكر)(177) ((و قرآن را براى پند گرفتن آسان نموديم ، آيا پند گيرنده اى هست ؟.)) بسيار روشن است كه استفاده از كلمات سنگين و جملات پيچيده از تاءثير آن مى كاهد زيرابسيارى از مردم با اينگونه كلمات بيگانه اند. سخن گفتن به زبان مردم و با سادگى كامل رمز موفقّيت رهبران الهى در جذب آنان بهسوى دين خدا بوده است كه مصداق روشن آن در عصر كنونى امام خمينى قدس سره بودند.ايشان كه با سخنان ساده و پر محتواى خود قلب ميليون ها انسان را شيفته خود ساختند. واين درسى بود كه آن بزرگوار از جدّ والا مقامشانرسول گرامى عليهم السلام گرفته بودند كه خداى بزرگ در حق او مى فرمايد: (وما على الرّسول الاّ البلاغ المبين )(178) ((وظيفه پيامبر تبليغ روشن است .)) امام صادق عليه السلام فرمود: براى عالم هشت آفت است كه يكى از آنها ((والتكلف فىتزيين الكلام بزوائد الالفاظ)) است (179). يعنى براى زيبا نمودن كلام ، با استفاده از الفاظ زايد، خود و ديگران را به زحمتبيندازد. البته بايد توجه داشت كه ساده گويى غير از سست گويى و بى محتوا سخن گفتن است. مبلّغ بايد از خداى خود بخواهد گره از زبانش بگشايد و او را بر ساده گويى تواناسازد. همانند حضرت موسى عليه السلام كه در آغاز تبليغ ، چنين از خدا در خواست نمود؛ (ربّ اشرح لى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدةً من لسانى يفقهوا قولى )(180) ((خدايا! سينه ام را وسعت ده (تحمّلم را زياد كن ) و كارم را آسان ساز و گره از زبانمبگشاى تا مردم سخنم را بفهمند.)) 18. شيوا و رسا فصاحت ، يعنى شيوايى بيان و بلاغت ، يعنى رسايى و مؤ ثر بودن آن . در عين حال كه ساده بودن سخن مورد تاءكيد است ، شيوايى و رسايى كلام نيز لازم است .چنانكه فصاحت و بلاغت قرآن كريم ، مورد قبول دوست و دشمن بوده و يكى از ابعاد اعجازقرآن به شمار مى آيد. رسول گرامى اسلام عليهم السلام نيز كه الگوى مبلّغان است در فصاحت و بلاغت چنانبود كه مردم مى گفتند: اى رسول خدا! ما كسى را فصيح تر از تو نيافتيم و حضرت درپاسخ مى فرمودند: چه چيزى مرا از اينگونه سخن گفتن باز دارد در حاليكه قرآن كهفصيح ترين كلام است بر زبان من جارى شده است : ((... فقالوا، يا رسول اللّه ما افصحك ؟ و ما راينا الذّى هو افصح منكفقال : و ما يمنعنى من ذلك و بلسانى نزل القرآن بلسان عربى مبين ))(181) پيامبر عليهم السلام از جانب خداوند ماءمور بود كه با مردم ، با سخنى رسا و مؤ ثرسخن بگويد: (قل لهم فى انفسهم قولاً بليغاً)(182) هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام به امر خداوند مى خواست به سوى فرعونيانبرود از پروردگار خود خواست كه برادرش هارون را نيز با او همراه كند زيرا برادرشزبانى فصيح داشت و شيوا سخن مى گفت ؛ (و اخى هرون هو افصح منّى لساناً فاءرسله معى )(183) مبلّغ بايد در سخنان خود از زيباترين و شيواترين الفاظ استفاده كند و چنان رسا سخنبگويد كه مطلب را به بهترين نحو ممكن به مخاطب خود برساند. نمونه اى از سخن بليغ كه تاءثير معجزه آسايى بر مخاطب خود داشت ، سخنان حضرتعلى عليه السلام به همّام بود كه پس از شنيدن صفات متقين ، فريادى زد و از دنيا رفت .آنگاه حضرت عليه السلام فرمود: (هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها)(184) ((اندرزهاى بليغ و رسا اينگونه در اهلش اثر مى گذارد.)) 19. نرم و آرام سخنان مبلّغ در جايى كه اميد هدايت و تذكر وجود دارد بايد نرم باشد، كه پرخاشگرى ،مخاطب را به لجاجت وادار مى كند، و همان مقدار اميد به هدايت او را نيز از بين مى برد. خداوند متعال هنگام رفتن موسى و هارون به سوى فرعون از آنان مى خواهد كه با او بهنرمى سخن گويند و از پرخاشگرى بپرهيزند؛ (اذهبا الى فرعون انّه طغى فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى )(185) ((به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است و با او به نرمى سخن گوييد. اميداست كه به خود آيد (و از خواب غفلت و غرور بيدار شود) يا از خدا بترسد.)) قسمتى از سخنان نرم موسى و هارون عليهما السلام چنين است : (... قد جئناك باية من ربّك و السّلام على من اتّبع الهدى )(186) (( (اى فرعون ) ما با معجزه اى از سوى پروردگار تو آمده ايم و سلام حق بر كسى استكه از راه هدايت پيروى كند.)) البته بايد متذكر شد كه اينگونه سخن گفتن هميشگى نيست و بستگى به مخاطبان ومناسبت هاى مختلف نيز دارد. با كفّارى كه به هيچ طريقى به راه راست هدايت نمى شوند ودست از دشمنى با دين خدا بر نمى دارند خداوندمتعال به گونه اى ديگر سخن مى گويد. مثلاً در برخورد با كفار قريش با لحنى تند وبدون (بسم اللّه ) مى فرمايد: (برائة من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين )(187) ((خدا و رسولش از مشركانى كه عهد بسته و آن را شكستند بيزارند.)) و يا در جايى ديگر درباره ابولهب مى فرمايد: (تبّت يدا ابى لهب و تبّ)(188) بريده باد دو دست ابى لهب ، بريده باد. 20. مختصر و مفيد از صفات ديگر سخن ، مختصر بودن آن است . مبلّغ نبايد با طولانى كردن نوشته يا سخنخود، سبب خستگى مردم شود چرا كه انسان بطور طبيعى از شنيدن سخنان طولانى خسته مىشود. امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:((من محا طرائف حكمتهبفضول كلامه فكانّما اعان هواه على هدم عقله ))(189) ((هر كس با زوايد سخن خود، شيرينى و زيبايى حكيمت را محو كند گويا بر نابودىعقل خود اقدام كرده است .)) حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((خير الكلام ما لايملّ و لايقلّ))(190) ((بهترين سخن آن است كه نه كم باشد و نهملال آور.)) كم گوى و گزيده گوى چون درّ كز اندك تو جهان شود پر بطور كلى ذهن انسان بگونه اى است كه جملات كوتاه را بهتر مى پذيرد و كلمات قصاربيشتر در ذهن مى ماند. شايد به همين دليل بسيارى از فرمايشاترسول اكرم عليهم السلام و امامان معصوم عليهم السلام به صورت كلمه قصار بوده استبا اطمينان مى توان گفت كه يكى از عوامل عدمتمايل كودكان و جوانان به مساجد و مكان هاى مذهبى ، سخنرانى هاى طولانى و خسته كنندهاست . در صورتى كه مبلّغ سخنان كوتاه و پربارى را براى مخاطبان خود ارائه دهد اينعمل در جلسات بعد نيز ادامه خواهد داشت و ((كمِ با دوام )) از ((زيادِ خسته كننده )) بهتراست : (قليل يدوم عليك خير من كثير ملول )(191) چه بسيار سخنرانى هاى طولانى كه فايده چندانى ندارد و مبلّغ درمقابل وقت فكر مردم مسئول است . بايد در كمترين زمان مفيدترين مطالب به مخاطبانبرسد. چنانكه سنت پيامبر گرامى عليهم السلام نيز سخنرانى هاى كوتاه و مفيد بودهاست . مؤ منان رستگار از سخنان لغو و بيهوده دورى مى كنند: (والّذينهم عن اللّغو معرضون )(192) و آموختن سخنان مضّر و بى فايده مورد انتقاد شديد قرآن است : (و يتعلّمون ما يضرّهم و لا ينفعهم )(193) و پيامبر اكرم عليهم السلام در دعاى خود مى گويد: ((اللّهم انّى اعوذبك من علم لاينفع ))(194) ((خداوندا از علمى كه نفع نمى رساند به تو پناه مى برم .)) 21. هماهنگ و منظم كلام مبلغ بايد دسته بندى شده و مرتبط با يكديگر باشد تا مطالب بصورت منظم وهماهنگ در ذهن مخاطب جاى گيرد. خداوند در مورد كلام خود يعنى قرآن چنين مى فرمايد: (اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً)(195) ((خداوند قرآن را فرستاد كه نيكوترين سخن آسمانى است و كتابى است كه آياتش با همشبيه و هماهنگ است .)) مطالب بايد از نظم منطقى برخوردار باشد و تا زمانى كه يك مطلب تمام نشده مطلبديگرى آغاز نشود و مطالب مختلف به تدريج به مردم گفته شود؛ (و قراناً فرقناه لتقراه على الّناس على مكث و نزّلناه تنزيلاً)(196) ((و قرآن را جزء جزء فرستاديم تا بر امت به تدريج قرائت كنى .)) البته رعايت اين مسئله بيشتر مربوط به سخنرانى هاى رسمى است و در سخن گفتن هاىمعمولى و نشست هاى كوچك مى توان موضوعى و دسته بندى شده سخن نگفت . مواردى را درنهج البلاغه مى بينيم كه حضرت على عليهما السلام در يك خطبه از موضوعات مختلفسخن مى گويند. بطور مثال در خطبه 181، درباره خدا، تقوا، زندگى پيامبران ، امام زمان عليه السلامشهدا و جهاد، صحبت شده است . چنانكه مواردى زيادى را مشاهده مى كنيم كه تنها يك موضوع ، بطور منظم و منسجم موردبحث قرار مى گيرد مانند خطبه متقين كه از اول تا آخر صفات انسان با تقوى بررسىمى شود. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه اين مسئله ، بستگى به موقعيت دارد و در واقع دوشيوه براى سخن گفتن وجود دارد. موضوعى يا متنوع . سخن گفتن يك مبلّغ بر روى منبر باگفتگوى او در يك قطار يا اتوبوس فرق مى كند. و بعضى از نويسندگان كتاب هايىتحت عنوان ((كشكول )) نوشته و از هر درى سخن گفته اند و بعضى ((الكلام يجرّ الكلام)): ((حرف ، حرف مى آورد))، نوشته اند كه خالى از لطف نيست . 22. با آهنگ و حركات مناسب هر سخن آهنگ خاصى مى طلبد. آهنگ سخنى كه مردم را به جنگ عليه كفر و الحاد ترغيب مىكند با سخنى كه آنان را از عذاب روز قيامت مى ترساند متفاوت است . حضرت على عليه السلام براى ترغيب مردم به جهاد با صداى بلند سخن مى گويد:((ثمّ نادى باءعلى صوته الجهاد، الجهاد عباد اللّه ))(197) اما براى راز و نياز با خدا صدايش آرام و همراه با ناله و زارى است ؛ (ادعوا ربّكم تضرّعاً و خفية )(198) ((پروردگار خود را با حالت ناله و زارى و در پنهانى بخوانيد.)) همانگونه كه هر سخن آهنگ خاصى دارد، حركت خاصى نيز مى طلبد، مانند گره كردن مشتبه هنكام شعار يا بلند كردن دست به هنگام دعا. حضرت على عليه السلام هنگامى كه مى خواستند از شهيدان سخن بگويند دستشان را بهصورت مبارك زدند و بسيار گريستند: ((ثمّ ضرب بيده على لحيته الشريفة الكريمةفاءطال البكاء))(199) حضرت صادق عليه السلام هنگامى كه دعاى ماه رجب را مى خواندند، چون به فراز ((حرّمشيبتى على النّار)) ((خدايا محاسنم را بر آتش حرام كن ))، مى رسيدند، با دست خود ريشمبارك را مى گرفتند.(200) حركت مناسب با اسم مبارك امام زمان عليه السلام ،((قائم ))، بلند شدن است . پيامبر اكرم عليهم السلام ، براى معرفى حضرت امير عليه السلام به عنوان خليفهمسلمانان ، دست او را چنان بالا گرفتند كه زيربغل هايشان نمايان شد.(201) و يا براى تعيين اهل بيت خود كه مشمول آيه تطهيرند، على و زهرا و حسن و حسين عليهمالسلام را زير يك عبا جمع نمود و آنكاه فرمود: ((هؤ لاءاهل بيتى )). براى نماز باران دستور آمده كه لباس ها را وارانه بپوشيد،اطفال را از مادران جدا كنيد، حتى بچه حيوانات را نيز از مادرانشان جدا كنيد و به بيابانبرويد كه همه اين حركات براى ايجاد زمينه راءفت و خشوع است . صفات مبلّغ 1. آگاهى مبلّغ در صورتى مى تواند مردم را به حق هدايت كند كه هم خود، ((آگاه )) باشد و هم براساس آگاهى مردم را به دين دعوت كند؛ (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتّبعنى )(202) ((بگو اين راه من است . من و پيروانم با بصيرت و آگاهىكامل ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم .)) حضرت خضر عليه السلام كه مسئوليت تعليم حضرت موسى عليه السلام را بعهدهداشت توسط خداوند آموزش يافته و آگاه شده بود؛ (و علّمناه من لدنّا علماً)(203) اينگونه است كه خداوند متعال از پيروى انسان هاى نادان و ناآگاه نهى فرموده است : (و لاتتّبع اهواء الذّين لايعلمون )(204) حضرت على عليه السلام مى فرمايد: با علم و آگاهى سخن بگوييد كه هيچ خيرى درسخن جاهلانه نيست : ((لا خير فى القول بالجهل ))(205) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((لا تقل ما لاتعلم فتتهم باخبارك بما تعلم ))(206) ((آنچه را نمى دانى نگو زيرا در اين صورت گفتارهاى درست تو نيز مورد تهمت قرارمى گيرد و مردم نسبت به همه سخنانت با ديده ترديد مى نگرند.)) 2. ايمان به هدف مبلّغ بايد چنان به هدف خود ايمان داشته باشد كه همچون پيامبر عليهم السلام اگرخورشيد را در دستى و ماه را در دست ديگرش قرار دادند،(207) دست از هدف خودبرندارد و همچون خضر عليه السلام در گرسنگى و تشنگى نيز رسالت خويش را انجامدهد؛ (استطعما اهلها فابوا ان يضيّفوهما فوجدا فيها جداراً يريد اءن ينقضّ فاقامه )(208). ((موسى و خضر عليهما السلام وارد قريه اى شدند در حاليكه گرسنه بودند از مردمدرخواست غذا كردند ولى آنها از مهمان كردنشان خوددارى نمودند (بااينحال ) چون در آنجا ديوارى يافتند كه در حال خراب شدن بود خضر ديوار را تعمير وبرپا كرد و بى وفايى مردم در اراده آنان اثر نگذاشت .)) مباهله رسول خدا عليهم السلام با علماى مسيحيت نشانه ايمان بالاى او به هدف است كه بهدشمنان خدا فرمود: (تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمّنبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين )(209) ((بياييد، ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش رادعوت مى نماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى كنيم شما هم از نفوسخود، آنگاه مباهله مى كنيم و در حق يكديگر نفرين مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويانقرار مى دهيم .)) 3. پيشگام مبلّغ ، امام و رهبر ديگران است پس بايد خود در همه كارها پيشگام باشد وقبل از تعليم ديگران به تعليم خود بپردازد؛ ((من نصب نفسه اماماً للناس فعليه ان يبداء بتعليم نفسهقبل تعليم غيره ))(210) او بايد قبل از اينكه مردم را به انجام كارهاى خوب دستور دهد خود آنها را انجام داده وقبل از نهى از اعمال زشت و ناروا خودش آن اعمال را ترك كرده باشد كه اين صفت رسولانالهى بوده است ؛ (و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الاّ الاصلاح ما استطعت )(211) ((من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تاآنجا كه توانايى دارم نمى خواهم .)) 4. با اخلاص اخلاص در عمل رمز موفقيت مبلّغ است زيرا مؤ ثر واقعى ، خداوند است و اگر تبليغ بهخاطر خدا انجام گيرد، بر دل ها اثر خواهد گذاشت . اخلاص در تبليغ ، شيوه تمامى رسولان الهى همچون حضرت نوح ، هود، صالح ، لوط،شعيب عليهم السلام و خاتم رسولان ، حضرت محمد عليهم السلام بوده است كه به مردممى گفتند: (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الاّ على ربّ العالمين )(212) ((من براى رسالت خويش از شما پاداشى نمى خواهم و پاداش من تنها نزد خداوند عالمياناست .)) چنانكه اهل بيت پيامبر عليهم السلام در ماجراى اطعام يتيم و اسير ومسكين به آنان مىگفتند: (لا نريد منكم جزاءً و لا شكوراً)(213) ((ما از شما انتظار پاداش يا سپاسى نداريم .)) اگر مبلّغ به خاطر خوشايند مردم و تشكر و سپاسگزارى ايشان قدم بردارد، بى توجهىمردم براى او بسيار سخت و جانكاه خواهد بود. اما اگر از ابتدا قصدش رضايت خداوندمتعال باشد، ناسپاسى مردم به هيچ وجه بر وى اثرى نخواهد گذاشت . بنابراين چون به خاطر خدا تبليغ مى كند، نبايد درمقابل زحماتش بر مردم و بلكه بر خدا منّت گذارد زيرا؛ (و من جاهد فانّما يجاهد لنفسه انّ اللّه لغنىّ عن العالمين )(214) ((هر كس جهد و كوشش كند به سود خود اوست و خداوند از عالميان بى نياز است .)) مبلغ اگر عزت نفس نداشته باشد، بايد چشم به اين و آن بدوزد و از اهداف اين و آنتبليغ كند، كه نتيجه اش ستايش از كسى است كه به او چيزى مى بخشد و سرزنش كسىاست كه از عطا منع مى كند: ((فافتتن بحمد من اعطانى و ابتلى بذمّ من منعنى ))(215) در مناجات شعبانيه مى خوانيم : ((بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى )) ((خدايا، زيادى وكمى زندگى من به دستِ توست نه به دست غير تو.)) 5. عادل و بدور از حب و بغض مبلّغ بايد بدور از هرگونه حب و بغض تبليغ كند و منافع شخصى را در اينعمل مقدس دخالت ندهد؛ (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم او الوالدين والاقربين ان يكن غنياً او فقيراً فاللّه اولى بهما)(216) ((اى اهل ايمان به عدالت قيام كنيد و براى خدا (و به حكم او) گواهى دهيد، هر چند برضرر خود يا پدر و مادر و خويشان شما باشد، براى هر كس شهادت مى دهيد چه فقيرباشد چه غنى ، نبايد در حكم و شهادت از حق عدول نماييد كه خداوند به رعايت حقوق آناناَولى است .)) مبلغ در سخنان ، كردار، موضع گيرى ها و برخوردهايش با ديگران بايد عدالت را رعايتكند و ضوابط را فداى روابط و دوستى ها نكند و هيچگونه امتيازى براى غير مستحقگرچه از خويشان و نزديكان باشد قائل نشود. چنانكه قرآن مى فرمايد: (و اذا قلتم فاعدلوا)(217) ((هرگاه سخن گفتيد عدالت را رعايت كنيد.)) رعايت عدالت تنها در سخن نيست بلكه در همهاعمال حتى نگاه كردن به ديگران نيز بايد وجود داشته باشد؛ ((كان رسول اللّه يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسّويه))(218) ((رسول خدا نگاهشان را بين اصحاب بطور مساوى تقسيم مى كردند و گاهى به اين نگاهمى كردند و گاهى به آن .)) انسان منصف با كمال شهامت اعلام مى كند كه ديگرى امتيازى دارد كه در وجود او نيست .همانند موسى عليه السلام كه فرمود: برادر من هارون از من فصيح تر است : (و اخىهارون هو افصح منّى لساناً)(219) بعضى به خاطر دوستى ها و روابط، حق را زير پا مى گذارند و بعضى در راه حق ،دوستى ها را در نظر نمى گيرند كه اين عمل ارزشمند است . يكى از سفارش هاى حضرت على عليه السلام به فرزندانشقبل از شهادت ، اين است كه حق بگوييد؛ (و قولا بالحق )(220) هنگامى كه بر مبلّغ آشكار شود، كسى دشمن خداست وقابل هدايت نيست بايد از او دورى جويد گرچه نزديكترين عضو خانواده او باشد. آنگونهكه حضرت ابراهيم عليه السلام چنين كرد؛ (فلّما تبيّن له انّه عدو للّه تبرّا منه )(221) ((هنگامى كه براى ابراهيم روشن شد او (عمويش ) دشمن خداست ، از او دورى جست .)) (و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه انّنى براء ممّا تعبدون )(222) ((و هنگامى كه ابراهيم به پدرش (عرب به عمو نيز پدر مى گويد) و قومش گفت من ازآنچه كه مى پرستيد دورى مى جويم .)) همانطور كه نوح عليه السلام از فرزند خود به فرمان خداوند،دل كَند؛ (قال يا نوح انّه ليس من اهلك انّه عمل غير صالح )(223) و حضرت لوط عليه السلام با عذاب همسرش موافق بود؛ (فانجيناه و اهله الا امراته كانت من الغابرين )(224) چنانكه قرآن در باره ابولهب عموى پيامبر مى فرمايد: (تبّت يدا ابى لهب و تبّ)(225) ((بريده باد دو دست ابى لهب ، بريده باد.)) رسول خدا عليهم السلام پس از فتح مكه بر خلاف انتظار عموى خويش ، كليد كعبه رابه ((عثمان بن طلحه )) واگذار نمود در حاليكه اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((خداوندبه شما دستور مى دهد كه امانت ها را به اهلش برسانيد و هنگامى كه بين مردم داورى مىكنيد عدالت داشته باشيد))(226). نه فقط به خاطر دوستى ها بلكه در مورد دشمنان نيز نبايد حق فراموش شود؛ (لا يجرمنّكم شنئان قوم على الاّ تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى )(227) ((دشمنى با قومى سبب نشود كه با عدالت رفتار نكنيد. عدالت داشته باشيد كه بهتقوا نزديكتر است .)) خداوند در قرآن از صفات خوب بعضى اهل كتاب به خوبى ياد مى كند و از صفات زشتبعضى مسلمانان انتقاد مى كند. خداى بزرگ به رسول بزرگوارش مى فرمايد: به مخالفان بگو برهانتان رابياوريد (قل هاتوا برهانكم )(228) يعنى مبلّغ بايد منطقى برخورد كند و كينه ها وغرض هاى شخصى را در برخورد با ديگران دخالت ندهد. همانطور كهرسول خدا عليهم السلام پس از فتح مكه همه دشمنان خود را عفو نمود و نگذاشت اذيت ها وآزارهاى چندين ساله قريشيان مانع از حق بينى و رضايت خدا شود. حضرت على عليه السلام در جنگ صفين به دشمن خود آب (229) و در بستر شهادت بهقاتل خود شير داد(230). از صفات مسلمان واقعى حق بينى است . پس مبلّغ نبايد به خاطر اينكه گوينده سخن ،دشمن اوست سخن حقش را ناديده بگيرد. (فبشّر عبادى الذّين يستمعون القول فيتّبعون احسنه )(231) ((به بندگان من بشارت ده همان كسانى كه سخن را مى شنوند و از بهترين آن پيروى مىكنند.)) يكى از علما نقل مى كرد كه در زندان ساواك از خبيث ترين ماءموران ساواك جمله اى شنيدمكه از هر درس اخلاقى برايم بهتر بود. از آنجا كه خانواده ام از دستگيرى من بى اطلاعبودند سخت نگران بودم كه چه بلايى بر سر آنها آمده است . پس از شكنجه ، اين ماءموربه سراغم آمد و گفت آيا به خاطر شكنجه ها ناراحتى ؟ گفتم نه ! بخاطر خانواده ام .گفت : مگر تو مسئول آنها هستى ؟ پس خدا چكاره است . مگر زمانى كه بيرون از زندانبودى تو آنها را سرپرستى مى كردى ؟ 6. داراى سعه صدر و استقامت حضرت موسى عليه السلام بعنوان يك مبلّغ ، هنگام رفتن به سوى فرعون ، براى هدايتاو و آگاه نمودن مردم ، از پروردگارش فراخى سينه و قدرتتحمّل سختى ها را درخواست نمود زيرا وجود اين صفت براى مبلّغ ضرورى است ؛ (ربّ اشرح لى صدرى و يسّرلى امرى )(232) ((خدايا! سينه ام را وسعت ده و كارم را آسان ساز.)) مبلّغ بايد بداند كه مخاطبان او يكسان نيستند و بعضى به زبان ايمان مى آورند امّا درقلب ايمانى ندارند و در مسير كفر بر يكديگر سبقت مى گيرند. بنابراين نبايداندوهگين شود چراكه خداى متعال ، رسول گراميش را دلدارى مى دهد و مى فرمايد: (يا ايها الّرسول لايحزنك الذّين يسارعون فى الكفر من الذّين قالوا امنّا بافواههم و لمتؤ من قلوبهم )(233) مبلّغِ با ايمان از زخم زبان ها و طعنه هاى منكران غمگين نمى شود و صبر پيشه مى كند ومى داند كه عزت براى خداست و او شنوا و داناست ؛ (و لا يحزنك قولهم انّ العزة للّه جميعاً هو السّميع العليم )(234) او، آرام و منطقى ، همچون اولياى الهى ، تهمت هاى دشمنان و جاهلان را پاسخ مى دهد. بهنوح عليه السلام گفتند: (انّا لنريك فى ضلال مبين )(235) ((اى نوح ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم .)) نوح عليه السلام در جواب گفت : (يا قوم ليس بى ضلالة و لكنى رسول من ربّ العالمين )(236) ((اى قوم من در گمراهى نيستم بلكه فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيان هستم .)) به هود عليه السلام پيامبر قوم عاد گفتند: (انّا لنريك فى سفاهة و انّا لنظنّك من الكاذبين )(237) ((ما تو را بى خرد مى يابيم و گمان مى كنيم كه از دروغگويان باشى .)) هود عليه السلام گفت : (يا قوم ليس بى سفاهة و لكنّى رسول من ربّ العالمين )(238) ((اى قوم مرا سفاهتى نيست بلكه من رسول پروردگار جهانيان هستم .)) آرى ، كسى كه قدم در مسير رسولان الهى گذارده بايد همانند آنان صبور باشد و باتهمت ها، شايعات و دروغ پردازى هاى دشمنان ، سنگر تبليغى خود را رها نكند؛ (فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرّسل )(239) در زمان مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى قدس سره نماينده اى از سوى ايشان براىتبليغ به يكى از شهرهاى ايران رفت . پس از مدتى به خاطر فعاليت چشمگير او،دشمنان دين ، با تهمت ها و شايعات فراوان ، عرصه را بر او تنگ كردند تا او رافرارى دهند. آن روحانى اعلام كرد كه در فلان روز جلسه اى مهم خواهد داشت و حرف آخررا خواهد زد. دوستان و دشمنان به گمان اينكه جلسه خداحافظى است همه جمع شدند و اوروى منبر رفت و گفت : اى مردم ! اگر پشت سر من گفتند فلانى با ارباب و خوانين و سرمايه داران رابطه داردباور كنيد. اگر گفتند فلانى اهل فساد و فحشاست باور كنيد. اگر گفتند نماز نمىخواند باور كنيد و ... اما اگر گفتند او مى خواهد از اين شهر برود، هرگز باور نكنيد كهمن تا آخرين لحظه در سنگر تبليغى خود خواهم ماند. مبلّغى كه پيرو رسول خدا عليهم السلام است همچون رهبرش ماءمور به استقامت است :(فادع و استقم كما امرت )(240) تبليغ در راه دين ، گاهى زندان ، شكنجه و تبعيد نيزبدنبال دارد. همانگونه كه قوم لوط، تصميم به بيرون كردن پيامبر خود داشتند: (و ما كان جواب قومه الاّ ان قالوا اخرجوهم من قريتكم )(241) و قوم شعيب به او گفتند كه ما تو و پيروانت را از شهر بيرون مى كنيم : (لنخرجنّك يا شعيب و الذّين آمنوا معك من قريتنا)(242) يكى از صفات بارز اولياى الهى ، صبر و تحمل درمقابل تهمت ها و توهين ها بوده است . رسول خدا عليهم السلام را مجنون خواندند و او صبر كرد: (و قالوا يا ايهّا الّذى نزّل عليه الذّكر انّك لمجنون )(243) چنانكه برادران يوسف به او تهمت دزدى زدند و او به روى خود نياورد. (قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرّها يوسف فى نفسه )(244) (( (برادران يوسف به يوسف ) گفتند: اگر (بنيامين ) دزدى مى كند برادر او (يوسف ) نيزقبلاً دزدى كرده است . (يوسف چون تهمت دزدى را بر خود شنيد) آن را دردل پنهان كرد.)) شخصى نامه اى براى علامه خواجه نصيرالدين طوسى قدس سره فرستاد كه در آننوشته بود: ((يا كلب بن كلب )) ((اى سگ ، پسر سگ ))، خواجه پس از خواندن نامه درپشت آن نوشت : اى برادر اشتباه كرده اى ! سگ چهار پا دارد و من دو پا، من ((مستوى القامة)) هستم وايستاده راه مى روم ولى سگ با حالت چهار دست وپا، ناخن هاى سگ دراز است وپشم دارد در حاليكه من اينگونه نيستم !.(245) مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى قدس سره كه مرجع تقليد بود، در كنار شط كوفه ،انبوه نامه هاى فحش مردم را به شط مى ريخت !. بله همين صبر و تحمل در مقابل فحش ها و ناسزاهاعامل مهم نفوذ در قلب هاى مردم بوده است پس بايد دعا كنيم كه : ((... و اخالف من اغتابنى الى حسن الذّكر و اشكر الحسنة و اغضى عن السيئة ))(246) (( (خدايا مرا تاءييد كن تا) با كسى كه غيبت مرا كرده است با ذكر خيرش مقابله كنم وشكرگزار خوبى ها و عفو كننده بدى ها باشم .)) 7. اميدوار به وعده هاى الهى آياتى از قرآن به مسلمانان اميد مى دهد؛ در جايى به آنان اميد مى دهد كه دين خدا عالم گير خواهد شد؛ (هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلهّ)(247) ((او خدايى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه دين هاى عالمبرترى دهد.)) در جاى ديگر به انسان هاى باتقوا اميد مى دهد كه عاقبت و رستگارى با آنهاست ؛ (انّ الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين )(248) ((زمين از آن خداست و آن را براى هر كس از بندگانش بخواهد به ارث مى گذرد و عاقبت ازآنِ انسان هاى با تقواست .)) و در آيه اى ديگر، غلبه رسولانش را نويد مى دهد؛ (كتب اللّه لاغلبنّ انا و رسلى )(249) ((خداوند (درلوح محفوظ) نوشته است كه من و رسولانم ، حتماً غلبه خواهيم كرد.)) اميدوارى از خداست و ياءس و نااميدى از شيطان است ؛ (و لاتياسوا من روح اللّه انّه لا يياءس من روح اللّه الاّ القوم الكافرون )(250) ((از رحمت خدا نااميد نشويد كه تنها قوم كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند.)) بنابراين اگر كافران و بدانديشان از حق روى گردان شدند، مبلّغ دچار ياءس و نااميدىنمى شود و به تبليغ خود ادامه مى دهد؛ (و ان تولّوا فانّما عليك البلاغ )(251) و هيچگاه ديگران را از رحمت خدا نااميد نمى كند كه اين صفت فقيه حقيقى است : ((الفقيه حق الفقيه من لم يقنّط النّاس من رحمة اللّه ))(252). مبلّغ اميدوار، با قدرت و قوّت راه را ادامه مى دهد، كار را جدّىدنبال مى كند و از سستى در كار تبليغ پرهيز مى كند؛ (اذهب انت و اخوك باياتى و لاتنيا فى ذكرى )(253) ((اى موسى تو و برادرت با آيات من (در پى رسالت خود) برويد و در ياد من سستى روامداريد.)) و درجاهاى مختلفى از قرآن يادآورى مى كند كه : (خذ الكتاب بقوة )(254) ((كتاب را با قدرت بگير.)) 8. اهل علم و عمل مبلّغ بايد پيام خدا را برساند، خود به آن عمل كند و درعمل به آن پشتكار داشته باشد، همچون رسول خدا عليهم السلام كه هميشه درحال جوش و خروش بود و لحظه اى آرام نمى گرفت ؛ (فاذا فرغت فانصب و الى ربّك فارغب )(255) ((اى رسول ما هنگامى كه از كارى فارغ شدى خود را به زحمت بينداز و هميشه به سوىخداى خود مشتاق باش .)) پشتكار مبلّغ ، منحصر در تبليغ دين نمى شود بلكه بايد در راه افزودن بر علم و آگاهىخويش نيز بكوشد چرا كه در هر زمانى نياز به معلومات جديد دارد و تكيه بر مطالعاتقبلى كافى نخواهد بود. لذا رسول خدا عليهم السلام به دستور خداوند زيادى علم ودانش را از او طلب مى كند: (قل ربّ زدنى علماً)(256) آن هم علم و يقين همراه با عمل و تجربه ، نه فقط بصورت تئورى . همانگونه كهحضرت ابراهيم عليه السلام اينگونه علمى از خداوند خواست تا قلبش آرام گيرد؛ (و اذ قال ابراهيم ربّ اَرِنى كيف تُحيى المَوتىقال اوَ لم تُؤ من قال بلى و لكن ليطمئنّ قلبى )(257) ((و هنگامى كه ابراهيم گفت : پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مىكنى . خداوند فرمود: آيا باور ندارى ؟ عرض كرد بله باور دارم امّا مى خواهم قلبم مطمئنشود.)) مبلّغى كه از نظر علم و دانش هر روزش با روزقبل از آن فرق نداشته باشد لحظاتش بى بركت است . رسول خدا مى فرمايد: ((اذا اتى علىّ يوم لا ازاد فيه علماً يقرّبنى الى اللّه تعالى فلا بورك لى فى طلوعالشمس ذلك اليوم ))(258) ((اگر روزى فرا رسد و در آن روز دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر من افزوده نشود،طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد.)) 9. قاطع و با شهامت يكى ديگر از صفات مبلّغ واقعى اين است كه با قاطعيّت تمام درمقابل كج روى ها بايستد و به جز خدا از كسى نترسد؛ (الذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّاللّه )(259) و بداند كه گمراهى ديگران به وى زيانى نمى رساند؛ (يا ايها الّذين امنوا عليكم انفسكم لا يضّرّكم من ضلّ اذا اهتديتم الى اللّه مرجعكم جميعاًفينبّئكم بما كنتم تعملون )(260) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراقب خود باشيد، هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهىكسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه به سوى خداست وشما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى سازد.)) وظيفه مبلّغ آن است كه بدون ترس جلو بدعت ها را بگيرد و اين عهدى است كه خداوند از اوگرفته است ؛ ((اذا ظهرت البدع فى امتّى فليظهر العالم علمه فمن لميفعل فعليه لعنة اللّه ))(261) ((هنگامى كه بدعت ها در امت من ظاهر شود بر عالم است كه علم خويش را ظاهر سازد و كسىكه چنين نكند لعنت خدا بر اوست .)) او بايد همچون آيات قرآن راه و روش مجرمين و توطئه هاى آنان را افشا كند؛ (و لتستبين سبيل المجرمين )(262) (( (و ما آيات را بطور مفصل بيان مى كنيم ) تا راه گناهكاران معين و آشكار شود.)) و بايد در گفتن حقايق شهامت داشته باشد، و به خاطر ترس از زورمندان و مستكبران حقايقرا كتمان نكند. آنگونه كه ابراهيمِ عليه السلام بر كافران شوريد و با شهامت تمامفرمود: (تاللّه لاكيدنّ اصنامكم )(263) ((به خدا قسم حتماً بت هاى شما را درهم مى شكنم .)) وحضرت موسى عليه السلام سامرى را توبيخ نمود و فرمود: (وانظر الى الهك الذّى ظَلْتَ عليه عاكفاً لنحرقنّه ثّم لننسفنّه فى اليمّ نسفاً)(264) ((اين خدايت را كه (با زر و زيور ساخته اى و) بر پرستش و خدمتش ايستاده اى نگاه كنكه آن را مى سوزانيم و خاكسترش را به دريا مى دهيم .)) مبلّغ مؤ من در راه تبليغ دين هيچگونه هراسى از سرزنشِ سرزنش كنندگان ندارد: (يجاهدون فى سبيل اللّه و لا يخافون لومة لائم )(265) رسول خدا عليهم السلام هنگامى كه معاذ را براى تبليغ به ((يمن )) مى فرستد، مىفرمايد: ((و لا تخف فى اللّه لومة لائم ))(266) ((اى معاذ، در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كنندگان مترس .)) مبلّغ واقعى و شجاع ، آنجا كه لازم باشد با قاطعيت به كفار پشت مى كند و با صراحتتمام مى گويد: (لكم دينكم ولى دين )(267) ((دينتان براى خودتان و دين من براى من .)) آيا فكر كرده ايد كه نامه نوشتن رسول خدا عليهم السلام به امپراطورهاى قدرتمند رومو ايران چه شهامتى مى خواست ؟. تعجبى ندارد كه امام خمينى قدس سره فرزند پاكرسول اللّه عليهم السلام قرن ها پس از آن به رئيس جمهور شوروى نامه بنويسد و اورا به اسلام دعوت كند و از رئيس جمهور امريكا بعنوان منفورترين افراد ياد كند، زيرااين شهامت را از جدّ بزرگوارش رسول خدا عليهم السلام به ارث برده است . انسان هاىبا شهامت در طول تاريخ ، هيچگاه از زورمندان و سلاطين ظالم نهراسيده اند. روزى عبدالملك بن مروان در بيابان به يك مرد اعرابى رسيد عنان اسب را كشيد و توقفنمود تا با او صحبت كند. گفت : عبدالملك بن مروان را مى شناسى ؟ پاسخ داد: آرى اوستمگرى غير قابل هدايت است !. گفت : واى بر تو من عبدالملكم . اعرابى گفت : خداوند به تو عمر طولانى ندهد ومال و ملك به تو نبخشد كه مال خدا را خوردى و حرمت او را تضييع نمودى (268). 10. انتقادپذير انتقادپذيرى ، صفت ارزشمندى است . در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم كه : ((اللّهم ... وفقّنى لطاعة من سدّدنى و متابعة من ارشدنى )) ((خدايا، مرا به اطاعت و پيروى كسى كه به راه سداد و صلاحم خواند و هدايت نمود موفقساز.)) هيچ انسانى بدور از خطا و اشتباه نيست زيرا نفس سركش ، انسان را به بدى امر مى كند؛ (و ما ابرّى نفسى انّ النّفس لامّارة بالسّوء الاّ ما رحم ربّى )(269) ((من نفسم را تبرئه نمى كنم كه همانا امر كننده به بدى است مگر در آنكه پروردگارمرحم كند.)) مبلّغ به انتقادها گوش مى دهد، كه گوش ندادن به حقايق ، صفت كافرانكوردل است ؛ (لهم اذان لايسمعون بها)(270) ((آنان گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند.)) (و اذا ذكرّوا لا يذكرون )(271) ((و هنگامى كه به آنها تذكر داده شود پند نمى گيرند.)) انسان مسلمان به انتقادهايى كه به او مى شود به ديد هدايايى ارزشمند مى نگرد و كسىكه عيوبش را گوشزد كند بهترين برادر مى داند؛ ((احبّ اخوانى من اهدى الىّ عيوبى ))(272) 11. حامى محرومان بيشترين ياران و پيروان رسولان الهى در طول تاريخ ، مستضعفان و محرومان بوده وبيشترين سختى رسالت انبيا بر دوش آنان بوده است . بنابراين مبلّغ بايد از آنان حمايت كند و از طرد آنان بپرهيزد؛ (و لا تطرد الذّين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ما عليك من حسابهم منشيى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظّالمين )(273) ((آنان كه صبح و شام خدا را مى خوانند و مراد و مقصدشان فقط خداست ، از خود مران كهنه چيزى از حساب آنها بر تو و نه چيزى از حساب تو بر آنهاست . پس اگر تو، آنخداپرستان را از خود برانى از ستمكاران خواهى بود.)) كافران هميشه سعى داشته اند پيروان مستضعف رسولان را انسان هاى بى مقدار معرفىكنند؛ (و ما نريك اتّبعك الاّ الذّين هم اراذلنا)(274) ((و ما تنها اشخاص پست و بى مقدار را مى بينيم كه از تو پيروى مى كنند.)) و هميشه انتظار داشته اند كه رسولان آنان را از خود طرد كنند ولىعمل فرستاده خدا چيز ديگرى است و مى گويد: (و ما انا بطارد الّذين امنوا)(275) ((و من هرگز آن مردم با ايمان را (هر چند به نظر شما فقير و بى چيز باشند) از خوددور نمى كنم .)) مبلّغ بايد در كنار حمايت از محرومان ، از مرفهين بى درد فاصله بگيرد، كسانى كه هميشهدر مقابل پيامبران موضع گرفته اند؛ (و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون )(276) ((و ما هيچ هشدار دهنده اى به ديارى نفرستاديم ، مگر اينكه ثروتمندان عياش آن ديارگفتند: مابه رسالت شما كافريم .)) روحيه مؤ منان ثروتمند نيز اينگونه بوده كه كمتر به سختى ها تن مى داده اند؛ (و اذا انزلت سورة ان امنوا و جاهدوا مع رسوله استاذنك اولواالّطول منهم )(277) ((و هرگاه سوره اى نازل شود كه به ايمان به خدا و جهاد در راه دين خدا دستور دهد،ثروتمندان از حضور تو تقاضاى معافى از جهاد كنند و گويند ما را از معاف شدگانمحسوب دار.)) مبلّغ بايد بداند كه ، بى توجهى به محرومان و روى گرداندن از ايشان توبيخ خداوندبزرگ را به دنبال دارد؛ (عَبَس و تَولّى اَن جائه الاَعمى )(278) ((چرا عبوس و ترشرو گشت از اينكه آن نابينا به حضورش آمد؟))
|
|
|
|
|
|
|
|