اخـبـارى كـه از ائمـه اهـل بـيـت (ع ) در مـعناى مطالبى كه گفتيم وارد شده , بسيار زياد است وامـيـدواريـم خـداونـد توفيقمان دهد تا, به خواست خداى عزتمند, آنها را در ضمن تفسير سوره اعراف بياوريم وشرح دهيم .
حـاصل سخن آن كه تدبر در آيات انفسى ارزنده تر و پربهاتر است و شناخت حقيقى تنها از اين راه به دست مى آيد اين كه امام (ع ) معرفت نفس را سودمندترين نوع معرفت از دو معرفت دانسته و نه تنهاراه معرفت و شناخت , علتش اين است كه عامه مردم از رسيدن به اين شناخت ناتوانند قرآن و سنت وسيره پاك رسول خدا و نيز سيره اهل بيت طاهرينش , بر پذيرش كسى كه از طريق تدبر در آفاق به خداايمان آورده است و طريقه شايعى ميان مؤمنان است , اتفاق دارند بنابراين , هر دو روش سودمند است اما سودمندى راه خودشناسى كاملتر و بيشتر است .
در كـتاب درر و غرر از على (ع ) روايت شده كه فرمود: عارف كسى است كه نفس خود را شناخت وآزادش كرد و آن را از هر آن چه (از خدا) دورش بدارد, پاك و منزه داشت .
منظور از آزاد كردن نفس رهانيدن آن از بند هوس و بندگى خواهشهاست .
ـ هـمـچـنين در كتاب ياد شده آمده است كه آن حضرت فرمود: بزرگترين نادانى , نادانى انسان به خويشتن است .
ـ نـيـز در هـمان ماخذ از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: عاليترين حكمت شناخت انسان از خوداست .
ـ همچنين در همان جا مى فرمايد: خودشناس ترين مردم , خدا ترس ترين آنهاست .
عـلـتـش ايـن اسـت كـه چنين كسى نسبت به پروردگار خويش داناتر و شناختش بيشتر است و خـداى سـبـحـان فـرمـوده اسـت : ((جـز ايـن نيست كه از ميان بندگان خدا, فقط عالمان از او مى ترسند)). ـ نـيز در درر و غرر از قول اميرالمؤمنين (ع ) آمده است : برترين دانايى شناخت آدمى از خود است پس هر كه خود را شناخت دانا و خردمند است و هر كه خود را نشناخت گمراه شد. ـ نـيـز در هـمـان جـا آمـده اسـت كه فرمود: در شگفتم از كسى كه در جستجوى گمشده خود برمى آيد, درحالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آيد!. ـ همچنين در همان كتاب نقل شده كه فرمود: در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد, چگونه ممكن است پروردگارش را بشناسد؟ . ـ نـيـز در هـمـان جـا نـقل شده كه فرمود: كمال و منتها درجه شناخت , اين است كه آدمى خود را بشناسد. پيش از اين گفتيم كه علت آن كه اين شناخت غايت و منتها درجه شناخت مى باشد اين است كه معرفت حقيقى همين نوع معرفت است .
ـ نـيز در كتاب ياد شده از قول امام على (ع ) آمده است : كسى كه خود را نمى شناسد, چگونه تواند ديگرى را بشناسد؟ . ـ بـاز در هـمـان جـا فـرموده است : آدمى را همين شناخت بس , كه خود را بشناسد, و او را نادانى همين بس كه خود را نشناسد. ـ نيز در همان جا از ايشان نقل شده است : هر كه خود را شناخت , مجرد شد. يـعـنـى از علايق و وابستگيهاى دنيا رها و برهنه گشت , يا با كناره گيرى از مردم تنهايى اختيار كرد, يا باخالص كردن عمل خود براى خدا از هر چيز ديگرى مبرا و مجرد شد. ـ در كـتـاب يـاد شده همچنين از على (ع ) نقل شده كه فرمود: هر كه نفس خود را شناخت , با آن جهاد ومبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت , به حال خود رهايش كرد. ـ نيز در همان جا آمده است كه فرمود: هر كه خود را شناخت , مقام و منزلتش بلند شد. ـ نـيـز در همان جا آمده كه فرمود: هر كه خود را بشناسد, ديگران را بهتر مى شناسد و هر كه خود رانشناسد, نسبت به ديگران جاهل تر است .
ـ هـم در آن جـا آمـده كـه فرمود: هر كه خود را شناخت , به غايت و منتهاى هر شناخت و دانشى رسيده است .
ـ نـيـز در همان جا آمده كه آن حضرت فرمود: هر كه خود را نشناخت , از راه نجات دور گشت و درگمراهى و نادانيها افتاد. ـ نـيـز در هـمان جا از ايشان نقل شده كه فرمود: كسى كه موفق به خودشناسى شود, به پيروزى بزرگتردست يافته است .
ـ همچنين در همان كتاب از آن حضرت نقل شده است : نسبت به خود نادان مباش , زيرا كسى كه درزمينه شناخت خود نادان باشد, به همه چيز نادان است .
در تـحـف العقول از امام صادق (ع ) نقل شده كه طى حديثى فرمود: هر كه خيال كند كه خدا را با تـوهـمـات قلبى مى شناسد, مشرك است و هر كه پندارد كه خدا را با نام بدون معنا مى شناسد, به عـيـب (در خـدا) اقراركرده , زيرا نام حادث است و هر كه پندارد كه نام و معنا را با هم مى پرستد, بـراى خـدا شـريـك قـرار داده اسـت و هـر كه خيال كند (خدا را) از طريق توصيف مى پرستد (و مى شناسد) نه از راه ادراك (حقيقت او), خدايى غايب را اثبات كرده است و هر كه پندارد موصوف را بـه صفت اضافه و منتسب مى كند,بزرگ را كوچك شمرده است و چنين كسانى خداى را چنان كه سزد نشناخته اند. بـه آن حـضـرت عـرض شـد: پس راه شناخت توحيد چيست ؟ امام (ع ) فرمود: باب بحث و كاوش بـازاسـت و راه بـرونشو (از اين مشكلات ) وجود دارد بدين ترتيب كه موجود حاضر عينش قبل از صـفـتـش شناخته مى شود و موجود غايب صفتش پيش از عينش عرض شد: چگونه موجود حاضر عـيـنـش پـيش ازصفتش شناخته مى شود؟ حضرت فرمود: (نخست ) او را مى شناسى و سپس به عـلـمـش پى مى برى و به وسيله او خودت را مى شناسى و خودت را از طريق خودت نمى شناسى هـمـچنين پى مى برى كه آن چه در اوست از خود او و قائم به اوست چنان كه برادران يوسف به او گفتند: ((آيا تو همان يوسفى ؟ )) و اوفرمود: ((آرى من يوسفم و اين برادر من است )) آنها يوسف را به خود او شناختند, نه به واسطه ديگرى و با توهمات قلبى نيز از پيش خود او را نساختند. در ذيـل دومـيـن روايـت ايـن بـاب كـه از امـام عـلـى (ع ) نـقـل كـرديـم , يـعـنـى ايـن روايت : خـودشناسى سودمندترين شناخت از دو شناخت است , توضيح داديم كه انسان هر گاه به سير در آيـت نفس خويش بپردازد و با آن تنها شود, از هر چيز مى برد و به پروردگارش روى مى كند و در پـى آن شـنـاخـتـى بى واسطه و دانشى بدون بهره گرفتن از اسباب و علل نسبت به خدايش پيدا مى كند, زيرا بريدن از غير هر گونه حجابى را كنار مى زند و در اين هنگام انسان با مشاهده بارگاه عـظـمـت و كبريايى از خود بى خود مى شودسزاوار است كه اين معرفت را شناخت خدا به خدا نام نهاد. در ايـن هنگام اين حقيقت نفسانى بر او آشكار مى شود كه نفسش فقير و محتاج به خداى سبحان اسـت وچـنـان مـملوك و در تصرف اوست كه بدون او هيچ استقلالى ندارد اين است مقصود امام صادق (ع ) كه فرمود: به واسطه او خودت را مى شناسى و خودت را به خودت نمى توانى بشناسى و بدانى كه آن چه دراوست از آن او و متكى و وابسته به اوست .
در هـمـيـن معنا روايت ديگرى است كه مسعودى در ((اثبات الوصية )) از امير المؤمنين (ع ) نقل كـرده كـه آن حـضـرت در خطبه اى فرمود: پاك و منزهى تو اى خدا كه هر چيزى را (از خودت و آثارت ) پركرده اى و از هر چيزى جدايى بنابراين , هيچ چيزى فاقد تو نيست و تو هر كار كه خواهى مـى كـنـى مـبـارك و خجسته اى تو اى كسى كه هر موجود قابل دركى آفريده اوست و هر موجود مـحـدودى سـاخـته اوست پاك و منزهى تو! كدام ديده است كه در برابر درخشندگى نور تو تاب بـيـاورد و تـا نـور پـرتـو قدرت تو بالارود؟ كدام فهم است كه آن چه را وراى اين است بفهمد مگر ديدگانى كه پرده ها از روى آنها كنار زده شده و حجابهاى ظلمانى از برابرشان دريده شده باشد؟ در اين صورت , ارواح آنان بر كناره بالهاى ارواح صعود كنند و در اركان تو به راز و نياز با تو پردازند و در مـيـان پـرتـوهـاى عـظمت تو فرو روند و ازروى خاك به سطح كبريايى تو نظر افكنند پس , ملكوتيان آنها را ديدار كنندگان نامند و جبروتيان آبادكنندگان .
در بحارالانوار از ارشاد ديلمى حديثى نقل مى كند ـ اين حديث در ارشاد بدون سند ذكر شده و در بحاربراى آن دو سند آورده شده است ـ در اين حديث آمده است : هر كه براى رضا و خشنودى من كـار كند,من سه خصلت به او مى دهم : سپاسگزارى و شكرى به او مى شناسانم كه با جهل و نادانى آميخته نباشد,به او ذكر و يادى مى آموزانم كه با فراموشى همراه نباشد, به او محبتى مى شناسانم كـه محبت مخلوقان رابر محبت من بر نگزيند چنين كسى هر گاه مرا دوست بدارد, من هم او را دوسـت بدارم و چشم دلش را به روى جلال خودم مى گشايم و بندگان خاص خود را از او پنهان نمى دارم و در تاريكى شب و روشنايى روز با او همسخن مى شوم , تا آن جا كه همسخنى با مخلوق و هـمـنـشـينى با آنان را رها كند, سخن خودم وسخن فرشتگانم را به او مى شنوانم و رازى را كه از خـلقم پوشانده ام , براى او فاش مى سازم و جامه شرم وحيا بر او مى پوشانم تا تمام خلايق از او شرم كـنـنـد, روى زمين با مغفرت خدا راه مى رود و دلش را آگاه وبصير قرار مى دهم , هيچ چيزى از بـهـشـت و دوزخ را از او پوشيده نمى دارم , سختيها و وحشتهايى را كه مردم در روز قيامت از سر مـى گـذرانـنـد, به او مى شناسانم , نيز به حسابهايى كه از توانگران و تهيدستان ونادانان و دانايان مى كشم آشنايش مى سازم , او را در گورش مى خوابانم و نكير و منكر را به سراغش مى فرستم , تا از وى پـرسـش كـنـنـد در حالى كه تاريكى گور و لحد و هول و هراس سراشيبى گور و قيامت را احـساس نكند, آن گاه ترازويش را بر پا مى دارم و دفترش را مى گشايم و نامه عملش رادر دست راستش مى نهم و آن را مى خواند ميان خودم و او مترجمى نمى گذارم اين است صفات محبان اى احـمـد! هـم و غمت را يكى كن و زبانت را يكى ساز و بدنت را چنان زنده بدار, كه هيچ گاه غافل نشود,هر كه از من غفلت ورزد ديگر برايم مهم نيست كه در كدام وادى به هلاكت درافتد. سه روايت اخير, گرچه ارتباط مستقيمى به بحث ما ندارند, اما از اين جهت آنها را آورديم تا افراد نـكـته سنج با بصيرت به درستى اين سخن پيشگفته ما برسند كه شناخت راستين از طريق دانش فـكـرى و نـظـرى چـنـان كه بايد به دست نمى آيد و حق آن كاملا ادا نمى شود, چه اين روايات از مـوهبتهاى الهى مخصوص دوستانش چيزهايى را بر مى شمارد كه هيچگاه از طريق سير و سلوك فكرى حاصل نمى شوند. ايـن اخـبـار, اخـبـارى درسـت و صـحيح هستند, و همچنان كه به خواست خدا در تفسير سوره اعراف توضيح خواهيم داد, كتاب الهى درستى اين اخبار را گواهى مى كند. شناخت 3 ((خداشناسى )). فلسفه ضرورت ايمان به خدا. ـ امـام رضـا(ع ) در بـيـان علت لزوم ايمان به خدا و فرستادگان او و آن چه از نزد خدا آمده است , مـى فـرمـايد: اين ايمان به دلايل فراوانى ضرورت دارد, از جمله اين كه اگر كسى به وجود خداى عزوجل اعتراف نمى كرد و از معاصى او دورى نمى ورزيد و از ارتكاب گناهان بزرگ باز نمى ايستاد و در پيروى از خواهشهاى نفسانى و لذت بردن از فساد و ظلم و حق كشى از كسى نمى ترسيد, هر گـاه مـردم دسـت بـه اين كارها مى زدند و هر فردى بدون ترس و پروا از كسى دنبال خواستها و هـوسهاى خود مى رفت ,بيگمان مردم همه به فساد و تبهكارى كشيده مى شدند و به جان يكديگر مـى افـتـادنـد و به ناموس و اموال هم تجاوز مى كردند يكى ديگر از دلايل اين است كه ما مشاهده مى كنيم كه مردم درنهان و بدور از چشم مردم دست به فساد و خلاف مى زنند اگر اقرار به وجود خـدا و تـرس از عـالـم غـيـب نـبـود, هـيـچ كـس , هـرگـاه در خـلـوت و تـنـهـايـى بـاـى مــم خواهش وخواسته اى نفسانى رو به رو مى شد,از كسى نمى ترسيد و ترك معصيت نمى كرد. ارزش شناخت خدا. ـ امام على (ع ): هر كه خدا را شناخت , معرفتش كامل گشت .
ـ شناخت خداى سبحان , بالاترين شناختهاست .
ـ دوسـت نـدارم كـه در كـودكـى مـى مـردم و بـه بـهـشـت مـى رفـتـم و بـزرگ نـمـى شدم تا پروردگارم ,عزوجل , را بشناسم .
ـ امام صادق (ع ): اگر مردم مى دانستند كه شناخت خداى عزوجل چه ارزشى دارد, به زرق وبرق زندگى دنيا و نعمتهاى آن كه خداوند دشمنان را از آنها بهره مند ساخته است چشم نمى دوختند و دنـيـاى آنان در نظرشان كمتر از خاك زير پايشان بود و از معرفت خدا متنعم مى شدند و چونان كـسـى از آن لـذت مى بردند كه همواره در باغهاى بهشت با اوليا و دوستان خدا باشد شناخت خدا مـونـس هـر تـنـهايى است و يار هر بى كسى و روشنايى هر تاريكى ونيروى هر ناتوانى و شفاى هر بيمارى .
ـ امام على (ع ) در توصيف فرشتگان , مى فرمايد: حقايق ايمان , ميان ايشان و شناخت خداپيوند داده اسـت و يـقـيـنـشـان بـه وجـود او, آنـها را شيفته و سرگشته او كرده است شيرينى معرفت او را چشيده اند و از جام محبت او سيراب گشته اند. ـ ثمره دانش , شناخت خداست .
ـ امام صادق (ع ): خدا, دوست كسى است كه او را بشناسد و دشمن كسى است كه لاف خداشناسى زند. علم به خداى تعالى .
ـ امام على (ع ): علم داشتن به خدا, برترين دو علم است .
ـ پيامبر خدا(ص ): برترين كارها, علم داشتن به خداست (زيرا) با وجود علم و معرفت , عمل ـ كم يا زيـاد ـ تـو را سـود مـى بخشد, اما با وجود نادانى و جهل (نسبت به خدا) عمل نه اندكش تو راسود مى بخشد نه بسيارش .
ـ امام على (ع ): هر كه علم و معرفت به خدا در دلش جاى گيرد, بى نيازى از خلق خدا در آن ماوى گزيند. ثمرات شناخت (1). ـ امام على (ع ): اندكى شناخت , موجب دل بركندن از دنيا مى شود. ـ هر كه شناختش درست باشد, جان او و اراده او از اين جهان فانى رويگردان شود. ـ امام صادق (ع ): هر كه خدا را شناخت , از او ترسيد و هر كه از خدا ترسيد, دنيا را رها كرد. ـ امام على (ع ): ثمره شناخت , پشت كردن به سراى فناست .
ـ امام سجاد(ع ) ـ در دعا ـ : و ما را از كسانى قرار ده كه با ياد تو از خواهشهاى نفس باز ماندندو به سبب روشنيهاى شناخت با انگيزهاى قدرت طلبى (يا فريب ) مخالفت كردند. ـ امـام عـلـى (ع ): در شـگـفـتـم از كـسـى كـه پـروردگـارش را مى شناسد, چگونه براى سراى جاويدنمى كوشد؟ . ثمرات شناخت (2). ـ امـام عـلـى (ع ): اگـر (بـراسـتـى ) در كار خود انديشيده اى يا به خودشناسى رسيده اى , پس از دنياروى بگردان و دل از آن بر كن , زيرا كه دنيا سراى شوربختان است نه سراى نيكبختان خوشى و شـادمانى آن دروغ است و زر و زيورش فريب و ابرهايش پراكنده مى گردد و عطايايش بازگرفته مى شود. ـ در شگفتم از كسى كه خود را شناخته است , چگونه به سراى فانى خو مى گيرد؟ . ثمرات شناخت (3). ـ امام على (ع ): هر كه خداى سبحان را شناخت هرگز بدبخت نشد. ـ هر كه خدا را شناخت , تنها شد. ـ هر كه شناخت , خويشتندار شد. ـ امـام بـاقـر(ع ): سزاوارترين خلق خدا به گردن نهادن در برابر قضاى الهى كسى است كه خداى عزوجل را شناخت .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه خدا را شناخت و به عظمتش پى برد, دهان خويش را از گفتار(ناصواب ) و معده اش را از خوراك (زيادى و حرام ) نگه داشت و با روزه و شب زنده دارى خود را رنجه كرد. ـ امـام عـلى (ع ): كسى كه عظمت خداى را شناخت , نسزد كه خويشتن را بزرگ بشمارد, زيرابلند مرتبگى كسانى كه عظمت خدا را مى دانند به اين است كه در برابر او فروتن باشند. ثمره كمال خداشناسى .
ـ پيامبر خدا(ص ): اگر خدا را چنان كه سزد مى شناختيد, هر آينه با دعاى شما كوهها از جاى كنده مى شدند. ـ اگر خدا را چنان كه بايد مى شناختيد, بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعايتان كوهها از جاكنده مى شدند. آن چه شايسته عارف است .
ـ امـام عـلـى (ع ): كـسـى كـه خـداى سـبـحان را شناسد, شايسته است دلش از بيم و اميد به او خالى نباشد. ـ كسى كه خداى سبحان را شناسد, سزاوار است به آن چه نزد اوست روى آورد. ـ در شگفتم از كسى كه خدا را مى شناسد, چگونه خوف فراوان از او در دل ندارد؟ . غايت شناخت .
ـ امام على (ع ): غايت شناخت , خشيت است .
ـ غايت علم به خدا ترس از خداى سبحان است .
ـ خود شناس ترين مردم , خدا ترس ترين آنهاست .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه خدا شناس تر باشد, خدا ترس تر است .
خدا شناس ترين مردم .
ـ امام صادق (ع ): داناترين مردم به خدا, خرسندترين آنها به قضا و حكم خداى عزوجل است .
ـ امام على (ع ): داناترين مردم به خدا, پرخواهش ترين آنها از اوست .
ـ خدا شناس ترين مردم , عذر پذيرترين آنها از مردم است هر چند عذرى برايشان نيابد. صفت عارف .
ـ امـام على (ع ): عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هرآن چه (از خدا) دورش مى كند و به هلاكتش در مى افكند, پاك و مبرا داشت .
ـ عارف چهره اش شاد و خندان است و دلش ترسان و اندوهگين .
ـ امام صادق (ع ): به خدا اعتماد كن , تا خدا شناس باشى .
ـ امام على (ع ): هر عارفى , دنيا را ناخوش دارد. ـ هر دانايى , غمناك است , هر عارفى اندوهگين است .
ـ نزد خداى سبحان پاك و ستوده نباشد, مگر خرد شناسا و نفس رويگردان (از دنيا). ـ مـصـبـاح الـشـريعة : امام صادق (ع ) فرمود: عارف , جسمش در ميان مردم است و دلش باخداى تعالى , اگر چشم به هم زدنى دل او از خداى تعالى غافل شود, از شوق او جانش برآيد. ويژگيهاى عارفان .
ـ امام على (ع ): شوق , يار يكرنگ عارفان است .
ـ خوف , پيراهن عارفان است .
ـ گريستن از ترس دور ماندن از خدا, عبادت عارفان است .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر چيزى معدنى دارد و معدن تقوا, دلهاى عارفان است .
ـ در دعا ـ : اى كسى كه غايت خواست خواهندگان است ! اى كسى كه منتهاى همت عارفان است ! .
ـ در دعا ـ : اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيست !. كمترين مرتبه شناخت (خدا). ـ امـام كاظم (ع ) در پاسخ به سؤال از كمترين مرتبه شناخت , فرمود: اقرار كردن به اين كه خدايى جـز او نيست و مانند و همتا ندارد وقديم و ازلى است , (وجودش ) ثابت و تغيير ناپذيراست , هستى دارد و نيستى به او راه نمى يابد و چيزى مانند او نيست .
ـ امـام كـاظم (ع ) در پاسخ به سؤال از معرفتى كه به كمتر از آن شناخت آفريدگار حاصل نيست , فرمود: چيزى مانند او نيست , همواره شنوا و دانا و بيناست و هر كارى كه بخواهد,مى كند. ـ امـام بـاقر(ع ) در پاسخ به پرسش از كمترين درجه شناخت آفريدگار, فرمود: (كمترين حدخدا شـنـاسـى اين است كه معتقد باشى ) چيزى مانند او نيست و هيچ چيز به او نمى ماند, هميشه دانا, شنوا و بيناست .
شناخت سزامند خدا. ـ مـعـاويـه بـن وهـب از امام صادق (ع ) درباره خبرى پرسيد كه روايت شده است رسول خدا(ص ) پـروردگـار خـود را به شكلى ديد و مؤمنان نيز در بهشت پروردگار خويش را به شكلى مى بينند امـام صادق (ع ) تبسم كرد و پاسخ داد: اى معاويه ! چه زشت است براى مرد كه هفتاد ياهشتاد سال در ملك خدا زندگى كند و از نعمتهاى او بخورد, اما خدا را چنان كه سزد نشناسد. ـ امـام حـسـين (ع ): مردى خدمت رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: راس دانش چيست ؟ حضرت فـرمود: شناخت خداوند, آن گونه كه سزاوار شناخت است عرض كرد: شناخت سزاوار او چيست ؟ فـرمـود: اين كه او را بى مثل و مانند دانى , او را معبودى يكتا و آفريننده وتوانا و اول و آخر و آشكار ونهان دانى كه نه همتايى دارد و نه همسانى اين است شناخت خداآن گونه كه سزاوار است .
ـ ابـن عـبـاس : عـربى باديه نشين نزد پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! ازشگفتيهاى دانش مرا چيزى بياموز پيامبر(ص ) فرمود: با سر دانش چه كرده اى كه ازشگفتيهاى آن مى پرسى ؟ باديه نشين پرسيد: سر دانش چيست اى رسول خدا؟ فرمود:شناخت خدا چنان كه سزد. عـرض كـرد: شـنـاخـت خـدا چـنـان كه سزد چگونه است ؟ فرمود: اين كه او را بى مثل و مانند و شـبـيـه بـدانـى و ايـن كه يگانه و يكتا و پيدا و ناپيدا و اول و آخر (هستى ) است و همتا و همسانى ندارداين است حق شناخت او. ـ امـام سـجاد(ع ) در پاسخ به پرسش از توحيد فرمود: خداى عزوجل مى دانست كه در آخرالزمان مـردمـانـى ژرف انديش خواهند بود از اين رو ((قل هو اللّه احد اللّه الصمد)) و آيات (ابتداى ) سوره حديد تا آيه ((وهو عليم بذات الصدور)) را نازل فرمود پس , هر كه در جستجوى فراتر از اينها برآيد نابود شود. شناخت خدا به خدا. ـ امـام سـجاد(ع ) ـ در دعا ـ : تو را به خودت شناختم و تو مرا به خودت رهنمون شدى و به سوى خودت فرا خواندى اگر تو نبودى من نمى دانستم كه تو چيستى .
در خبرى از امام صادق (ع ) آمده است : بدانيد كه خداوند با شناختى كه از خودش به شما داده براى شما حجت آورده است .
ـ امام صادق (ع ): هر كه خيال كند كه خدا را به حجابى يا به صورتى يا به مثال و هيكلى مى شناسد, مـشـرك اسـت , زيرا حجاب و مثال و صورت غير اويند او يكتا و يگانه است بنابراين , چگونه قائل به يگانگى خداست كسى كه مى گويد او را به غير او شناخته است ؟ خدا رافقط كسى شناخته كه او را بـه خـدا بـشـنـاسد پس , كسى كه خدا را به خدا نشناسد او را نمى شناسد,بلكه موجودى جز او را مـى شناسد هيچ آفريده اى چيزى را درك نمى كند مگر به سبب خدا و به شناخت خدا نتوان رسيد, مگر به خدا. ـ از امـام على (ع ) پرسيده شد: پروردگارت را به چه شناختى ؟ فرمود: به شناختى كه او ازخودش بـه مـن داد عـرض شـد: چـگونه خودش را به تو شناساند؟ فرمود: هيچ صورتى مانند اونيست و با حواس و مشاعر درك نمى شود و با مردم قياس نمى گردد. ـ مـنـصـور بـن حـازم : بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كـردم : مـن با عده اى مناظره كردم و به آنها گـفتم :خداوند جل جلاله بزرگتر و ارجمندتر و گراميتر از آن است كه به آفريدگانش شناخته شود,بلكه بندگان به او شناخته مى شوند حضرت فرمود: رحمت خدا بر تو باد. ـ امام على (ع ) در پاسخ به اين پرسش جاثليق كه به من بگو آيا خدا را به محمد شناختى يامحمد را بـه خـداى عـزوجـل فـرمود: من خدا را به محمد(ص ) نشناختم , بلكه محمد را به خداى عزوجل شناختم , زيرا كه او را آفريده و حدودى از قبيل درازا و پهنا در او پديد آورده است پس , دريافتم كه ساخته دست مدبرى است و اين دريافت به راهنمايى و الهام و خواست خدابود, همچنان كه طاعت خويش را به فرشتگان الهام فرمود وخود را بى مانند و بى چون به آنان شناساند. ـ خدا را به خدا بشناسيد و رسول را به رسالتش و اولوالامر را به فرمان دادنشان به نيكيها وعدالت و نيكوكارى .
كلينى , بعد از نقل اين حديث , مى نويسد: معناى فرمايش آن حضرت كه ((خدا را به خدابشناسيد)) ايـن اسـت كـه خـداونـد اشـخاص و انوار و جواهر و اعيان را آفريد اعيان عبارتند ازبدنها و جواهر عبارتند از ارواح خداوند جل و عز نه به جسمى مى ماند و نه به هيچ يك از ارواح شباهت دارد هيچ كـس را در آفـريـدن روح حـساس و دراك دستور و سببى (ودخالتى ) نيست اوبه تنهايى ارواح و اجـسـام را آفـريد پس , هر گاه كسى اين دو شباهت : شباهت خدا به بدنها وموجودات جسمانى و شباهت به ارواح را نفى كرد, خدا را به خدا شناخته است اما اگر او را به روح يا جسم يا نور همانند سازد, خدا را به خدا نشناخته است .
صـدوق , رضوان اللّه عليه , بعد از ذكر احاديث باب ((خداى عزوجل جز به خود او شناخته نشود)), مـى نويسد: سخن درست در اين باره اين است كه گفته شود: ما خدا را به خدا شناختيم ,زيرا اگر او را با خردهاى خود شناخته باشيم , اين خردها خود عطيه الهى هستند, اگر به واسطه پيامبران و فـرسـتـادگـان و حجتهايش او را شناخته باشيم , اين خداى عزوجل است كه آنها را برانگيخته و فـرسـتاده و به عنوان حجتهاى خويش برگزيده است و اگر به واسطه خود شناسى به شناخت او رسيده باشيم , نفسهاى ما نيز آفريده خدايند بنابراين , (در هر صورت ) ما خدا را به خدا شناخته ايم .
نهى از انديشيدن در ذات خدا. ـ پيامبر خدا(ص ): درباره هر چيزى بينديشيد, اما در ذات خدا نينديشيد. ـ در آفرينش خدا بينديشيد, اما در (ذات ) خدا نينديشيد كه نابود مى شويد. ـ درباره آفريدگان انديشه كنيد اما به آفريدگار نينديشيد, زيرا شما نمى توانيد به عظمت واندازه او پى ببريد. ـ امام صادق (ع ): از انديشيدن درباره (ذات ) خدا بپرهيزيد, زيرا انديشه كردن در خدا جز برحيرت و گـمراهى نمى افزايد همانا خداى عزوجل را نه ديدگان در مى يابند و نه به اندازه داشتن وصف مى شود. ـ هر كه در چگونگى خدا بينديشد, نابود شود. ـ اى سليمان ! خدا مى فرمايد: ((منتها اليه , پروردگار توست )) پس , هر گاه سخن به خداانجاميد دست نگه داريد. ـ روزى رسـول خدا(ص ) بر عده اى كه مشغول بحث و گفتگو بودند, گذشت پس فرمود:درباره چـه بـحـث و گفتگو مى كنيد؟ عرض كردند: درباره آفرينش خداى عزوجل مى انديشيم حضرت فـرمـود: همين كار را بكنيد, درباره آفريدگان او بينديشيد, اما درباره خودش (ذات خدا) انديشه نكنيد. ـ امام على (ع ): هر كه در ذات خدا بينديشد, به الحاد افتد. ـ هر كه در ذات خدا انديشه كند, زنديق شود. ـ خردها در امواج خروشان ادراك او, گم شدند. ـ امـام عـلـى (ع ) در تمجيد خداوند, مى فرمايد: بر اثر شگفتيهاى تدبيرش , براى بينندگان آشكار است و به سبب شكوه عزتش , از انديشه و اوهام انديشندگان پنهان است .
ناتوانى خردها از شناخت كنه خدا. ـ امـام سـجـاد(ع ) هر گاه اين آيه را مى خواند: ((اگر نعمت خدا را بشماريد نتوانيد آن را شماره كـنـيـد)), مـى فرمود: پاك است آن خدايى كه قدرت شناخت نعمتهايش را به هيچ كس نداد, جز هـمـين مقدار كه بدانند از شناخت نعمتهاى او ناتوانند, همچنان كه معرفت ادراك خود را احدى نـداد مگر همين اندازه كه بداند اورا درك نمى كند پس , خداى عزوجل همين اندازه شناخت را از كـسـانى كه مى دانند از شناخت او قاصرند, پذيرفت و پى بردن آنها به تقصير و ناتوانى خود را شكر (آنـان ) قـرار داد, هـمـچـنـان كـه عـلـم عـالـمـان را بـه اين نكته كه نمى تواننداو را درك كنند ايمان مقررساخت .
ـ امـام عـلـى (ع ): بـدان كـه اسـتـواران در عـلم آن كسانى هستند كه اقرار به مجموع آن چه در پـس پـرده غـيـب اسـت وتـفـسـيرش را نمى دانند, آنان را از اين كه بخواهند به زور از درهايى كه جـلـوعـوالـم غيب زده شده است وارد شوند بى نياز كرده است پس , خداوند بزرگ اعتراف آنان را بـه نـاتـوانى از رسيدن به آن چه در حيطه دانششان نيست ستود و خوددارى آنان را از غور كردن درآن چه به بحث و جستجو از كنه آن مكلف نشده اند استوارى در علم ناميد. ـ امام سجاد(ع ) ـ در دعا ـ : خردها از رسيدن به كنه جمال تو در ماندند و ديدگان تاب ديدن انوار و عـظـمت وجه تو را نياوردند و براى خلايق راهى به سوى شناخت خودت قرار ندادى ,مگر همان درماندگى از شناخت تو. ـ امـام عـلى (ع ): ما از كنه عظمت تو چيزى نمى دانيم ,تنهاهمين را مى دانيم كه تو زنده اى وهمه چـيـز به تو پايدار است , نه چرت تو را مى گيرد و نه خواب دست هيچ انديشه اى به تو نرسدو هيچ ديده اى تو را در نيابد. ـ امام رضا(ع ): كنه او, جدا كننده ميان او و آفريدگان اوست .
ـ امـام عـلى (ع ): ستايش خداى را كه از نشانه هاى پادشاهى و شكوه كبريايى اش چيزهايى راآشكار نمود, كه ديده خردها را از (مشاهده ) شگفتيهاى قدرت خود به حيرت در آورد وانديشه هايى را كه در جانها خطور مى كند, از شناخت كنه صفت خويش باز داشت .
ـ امام على (ع ) در وصف فرشتگان مى فرمايد: آنان با همه منزلتى كه نزد تو دارند و همه وجودشان عشق به توست و با وجود فراوانى طاعتشان از تو و غافل نبودنشان از تو, اگرحقيقت آن چه را از تو بـر آنـان پـوشـيـده اسـت مشاهد كنند, بيگمان اعمال خويش را خرد شمارندو بر خويشتن خرده گـيـرنـد و دريـابـنـد كـه تو را چنان كه سزد عبادت نكرده اند و چنان كه شايسته است طاعتت ننموده اند. ناتوانى دل و ديده از درك خدا. ـ امام على (ع ): بزرگتر از آن است , كه ربوبيتش با احاطه دل يا ديده ثابت شود. ـ امام صادق (ع ) درباره آيه ((ديدگان او را درنمى يابند )) فرمود:مراداحاطه وهم است .
ـ امـام جـواد(ع ) نـيـز دربـاره هـمـيـن آيـه فـرمـود: اوهام دلها باريكتر از نگاههاى چشمهاست گاهى اوقات تو با نيروى وهمت سند و هند و كشورهايى را كه نرفته اى درك مى كنى , در صورتى كه با چشم خود آنها را نمى بينى و درك نمى كنى پس , اوهام دلها خداى را در نمى يابد چه رسد به نگاههاى ديدگان !. ـ امـام رضـا(ع ) در وصـف خـداى سبحان مى فرمايد: او والاتر از آن است كه ديده اى دريابدش , يا دروهمى بگنجد, يا خردى فراچنگش آورد. توصيفات مجاز از خدا. ـ امـام كـاظـم (ع ): خـدا بـرتـر و والاتـر و بزرگتراز آن است كه به حقيقت صفتش رسيده شود, بـنـابـرايـن , او را بـه هـمـان گـونـه كه خودش خود راوصف كرده است , وصف كنيد و از جز آن خوددارى ورزيد. ـ امـام عـلـى (ع ): كـسى كه از وصف آفريده اى مانند خود ناتوان است , چگونه تواند خداى خويش راوصف كند؟ . ـ به جفتها وصف نمى شود و در آفرينش موجودات نيازى به ممارست و ابزار ندارد و با حواس درك نـمى شود اى كسى كه متكلفانه در وصف پروردگارت مى كوشى ! اگر راست مى گويى جبرئيل ومـيـكـائيل و سپاه فرشتگان مقرب را وصف كن , همانها كه در غرفه هاى پاك در برابر سلطنت و عـظـمـت خـدا خـاضـعند و خردهايشان در تعريف و وصف بهترين آفرينندگان متحير است تنها مـوجـوداتـى به وسيله صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيات و ابزار و جوارح هستند و نيز كسى كه چون مدتش به سر آمد و به نقطه پايان خود رسيد, فانى مى شود. ـ امـام هـادى (ع ): آفـريـدگـار جـز آن گـونـه كـه خـود خـويشتن را وصف كرده است , وصف نـمـى شـودچـگـونـه وصف شودآفريدگارى كه حواس از درك او ناتوانند و وهمها از رسيدن به او درمانده اند وانديشه ها از تعريف و تحديد او عاجزند و ديدگان از احاطه بر او ناتوانند؟ برتر از وصف توصيفگران است و والاتر از نعت نعت گويان .
ـ امام على (ع ): اوهام , به درك صفتى از او نمى رسد و دلها به كيفيتى از او پى نمى برد. ـ هر كه خدا را وصف كند, براى او حد و مرز قايل شده است و هر كه برايش حد و مرز قائل شود, او راشـمـرده اسـت (بـرايـش اجـزا قـائل شـده اسـت ) و هـركـه او را بـشـمـارد, ازلـى بـودنش را باطل ساخته است كسى كه پرسيد:((چگونه است )), بيگمان او را وصف كرده است و كسى كه پرسيد: ((كجاست )) او را درمكان قرار داده است .
ـ كـسى كه همتهاى بلند دركش نمى كند و انديشه هاى ژرفنگر به او نمى رسد, كسى كه صفت و ذاتـش را حـد و مـرزى نـيست كسى كه او را نشناخته باشد به او اشاره مى كند و هر كه به سويش اشـاره كـند, او رامحدود كرده است و هركه محدودش كند, به شمارش در آورده است (و برايش اجزا قايل شده است )و هركه گويد: ((چيست ؟ )) او را درون چيزى قرار داده است و هركه گويد: ((بر چيست ؟ )) چيزها را از اوخالى دانسته است .
ـ خردها را بر حد و نهايت صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال ) مانع وحجاب خردها ازشناخت او در حد ضرورت نشده است .
ـ خردها براى او حد و مرزى نتوانند نهاد, تا در نتيجه به چيزى مانند باشد و اوهام برايش اندازه اى تعيين نتوانند كرد, تا بتوان برايش مثالى فرض كرد. ـ ستايش خدايى را سزد كه اوهام را از درك حقيقت خود ناتوان ساخت , جز همين اندازه كه بدانند او وجـود دارد ((2)) و خـردها را مانع از آن شد كه ذات او را تخيل كنند, زيرا كه مانند وهمشكلى ندارد. ـ پـاك و بـلـنـد مـرتـبـه اسـت خـدايـى كـه هـمـتهاى بلند و حدس و گمان هوشمندان به او دسترسى ندارد. ـ ذهـنها او را دريابند اما نه از راه ادراك حواس و مشاعر و ديدنيها بر وجود او گواهى دهند,اما نه به خاطر حضور او در آنها (بلكه از باب دلالت اثر بر مؤثر و فعل بر فاعل ) و اوهام بر اواحاطه نيافت , بلكه به واسطه اوهام و خردها بر آنان متجلى شد. توحيد. ـ پيامبر خدا(ص ): توحيد, نصف دين است .
ـ امام على (ع ): توحيد, زندگى بخش جان است .
ـ امـام صـادق (ع ): مـردم در زمـينه توحيد سه گروهند: كسانى كه به توحيد باور دارند, كسانى كـه آن را نـفـى مـى كـنـنـد و كـسـانـى كـه بـرايش شبيه و مانند قائلند نفى كنندگان منكرند, اثبات كنندگان مؤمنند و مشبهه مشركند. ـ امـام رضا(ع ): مردم در باب توحيد بر سه مذهبند: مذهب اثبات خدا از طريق تشبيه , مذهب نفى خـدا و مـذهب اثبات خدا بدون تشبيه (او به مخلوق ) مذهب اثبات از طريق تشبيه درست نيست , مذهب نفى نيز نادرست است و راه درست همان راه سوم است , اثبات خدا بدون تشبيه .
نظام توحيد. ـ امام رضا(ع ): نخستين گام در بندگى خدا شناخت اوست و پايه شناخت خداوند بلند نام , يگانه دانستن اوست و نظام توحيدش نفى حد و حدود از اوست , زيرا خردها بر اين گواهى مى دهند كه هر موجود محدودى مخلوق است .
ـ امـام عـلـى (ع ): همانا سر آغاز بندگى خدا, شناختن اوست و بنياد شناخت او, يگانه دانستنش و سامان بخش رشته يگانگى او, نفى صفات از اوست , زيرا كه خردها گواهند كه هر صفت وموصوفى آفريده است و هر آفريده اى گواهى دهد كه او را آفريدگارى است .
ـ امـام صادق (ع ) به مردى فرمود: توحيد آن است كه آن چه را بر خود روا مى دانى برپروردگارت روا نـدانـى و عدل آن است كه آن چه را آفريدگارت به سبب آن تو را ملامت وسرزنش كرده به او نسبت ندهى .
ـ امام على (ع ): توحيد, آن است كه او را به وهم در نياورى .
ـ پـيامبر خدا(ص ): خداى يگانه , آشكارش در نهان اوست و نهان او در آشكارش آشكارش موصوفى اسـت كـه ديـده نـمى شود و نهانش موجودى است كه ناپيدا نيست در همه جا حضوردارد و هيچ جايى از وجود او خالى نيست , حضور دارد اما محدود (به جا و مكانى ) نيست وغايب است , اما ناپيدا نمى باشد. كلمه توحيد. قرآن .
((مـا پيش از تو هيچ رسولى نفرستاديم جز اين كه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا بندگى كنيد)). ـ پيامبر خدا(ص ): بهترين عبادت , گفتن جمله لا اله الا اللّه است .
ـ نه من و نه گويندگان پيش از من , سخنى چون لا اله الا اللّه نگفته ايم .
ـ امـام باقر(ع ): هيچ چيز ثوابش به اندازه گواهى دادن به يگانگى خدا نيست , زيرا چيزى باخداى عزوجل برابرى نمى كند و هيچ كس در كار او شريكش نيست .
ـ پـيامبر خدا(ص ) در تفسير تسبيحات اربعه فرمود: مراد از لا اله الا اللّه وحدانيت اوست وخداوند اعـمـال را جـز بـه واسـطه آن نمى پذيرد لا اله الا اللّه كلمه تقوا است و خداوند به سبب آن در روز قيامت ترازوها(ى اعمال بندگان ) را سنگين مى كند. عقيده ضرورى ايمان .
ـ امام على (ع ): گواهى دادن به يگانگى خدا عقيده ضرورى ايمان است و سرآغاز نيكوكارى .
ـ و گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست زيرا اين گواهى عقيده ضرورى ايمان است وسرآغاز نيكوكارى و مايه خشنودى خداى بخشنده و دور كردن [نابود ساختن ] شيطان .
ـ امـام عـلـى (ع ) در وصـف فرشتگان مى فرمايد: ايمان استوار آنان , آماج تيرهاى شك وترديد قرار نمى گيرد و گمانها بر گرهگاههاى يقينشان هجوم نمى برند. دليل بر يگانگى خدا. قرآن .
((آن كـس كـه بـا اللّه خـدايى ديگر نيز مى خواند هيچ برهانى بر وجود آن ندارد جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش خواهد بود و كافران رستگار نمى شوند)).
|