امام(ع)و مطالبه زمامدارى
امام(ع)و مطالبه زمامدارى
پس از آن كه امام(ع)،مسئوليت امامت را بعهده گرفت،همه توانائىخود را در آن دوره درتوسعه دادن پايگاههاى مردمى خود صرف كرد.
اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلى آنان با كار امام(ع)به اينمعنى نبود كه او(ع)زمامكارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاى مردمى،امام(ع)
بخوبى ميدانست و اوضاع و احوال اجتماعى و موضوعى نشان ميداد كه جنبشامام(ع)در سطحى نيست كه حكومت را به دست گيرد.زيرا حكومتى كهامام مىخواست غير از حكومتىبود كه داراى آن پايگاههاى مردمى بود.
يا به بيان روشنتر،آن پايگاهها كه در جهان اسلام وجود داشت امام رضا(ع)را آماده ميساخت كه زمام حكومت را در سطحى بدست گيرد كه هر طالبحكومتى،خريدار و خواستار آن نبود. يعنى اين امكان براى او فراهم نبود كهزمام حكومت را به نحوى كه منصور يا مامون داشتند،بدست گيرد.
البته چنين امكانى وجود داشت كه امام(ع)به آن نوع حكومت رسد،زيرا پايگاههاى گستردهاى كه او داشت ازو پشتيبانى ميكردند و او را تاييدمىنمودند.اما نظير اين پايگاهها به اين درد نمىخورد كه پايه حكومت امام(ع)گردد.چه،پيوند آن با امام(ع)پيوند فكرى پيچيدهو عمومى بود و ازقهرمانى عاطفى نشان داشت.
اين همان احساسهاى آتشين بود كه روزگارى،پايگاه و اساسى بود كهبنى عباس بر آن تكيهكردند و براى رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطفسوار شدند.
اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاى آن به درد آن نميخورد كه راه رابراى حكومت او(ع)و دردست گرفتن قدرت سياسى،براى او هموار سازد.
ازين روى مىبينيم كه بيشتر قيامهائى كه مسلمانان و پيروان با اخلاص،با نظريه امامت على(ع)بر پا كردند،بيشتر اوقات در تناقضها و اختلافهاىداخلى نابود ميشد.حتى از طرف پايگاههاى خود غرقه در گرفتارى دست و پامىزدند و غالبا انشعاب ميكردند و از يكديگر جداميشدند و احيانا با يكديگردر جنگ و ستيز بودند.
علت اين امر بسى ساده بود.به اين توضيح كه همه پايگاهها از نظريهامامان(ع)آگاه نبودند واوضاع اجتماعى و موضوعى را ادراك نميكردند.
بلكه قيامهاشان غالبا عاطفى و آتشين بود،نه آگاهانه و نضجيافته.پس طبيعةعواطف و احساسها نمىتوانست بناى حقيقى اسلام قرار گيرد،چه،بناى حقيقىبر اساس آگاهى كامل ازهدف استوار است.
امام رضا(ع)در آن مرحله خود را آماده آن ميكرد تا مهار حكومت رابه دست گيرد اما با شكلى كه او خود طرح كرده بود و خود ميخواست نه درشكلى كه مامون چنان ميخواست و در آنشكل،ولايت عهد را به او(ع)عرضهداشت و او آنرا رد كرد و نخواست.
در«ارشاد»روايتشده است كه مامون،حضرتش(ع)را در باب ولايت عهدى مخاطب قرار داد و به او گفت:مىخواهم ولايتعهد-يعنىخلافت-را به عهدهات بگذارم.حضرت فرمود:«اى اميرالمؤمنين،مراازين كار معاف كن كه نه نيروى آن را دارم و نه طاقت آنرا.
مامون گفت:پس ولايتعهد را بعد از خود بتو وا مىگذارم.
امام فرمود:اى امير مؤمنان،ازين كار نيز مرا معاف كن.
وقتى امام امتناع خويش را بيان فرمود،مامون با سخنى كه به علتامتناع امام(ع)بوى تهديد ميداد با امام برخورد كرد و گفت:عمر بن خطابشورى را با شش نفر مقرر داشت كه يكى از آنان نياى تو امير المؤمنين علىبن ابى طالب(ع)بود و عمر شرط كرد كه هر كس با آنان مخالفت كند گردنشرا بزنند.بايد چيزى را كه از تو ميخواهم بپذيرى و ترا از آن،راه فرارنيست. (1)
پس امام(ع)التماس او را پذيرفت.
نيز روايتشده است كه سخنى ديگر در ميان آنان بود.مامون خلافترا به امام عرضه داشت وامام از آن امتناع نمود سپس ولايت عهد را به اوپيشنهاد كرد،آن را نيز رد كرد و مامون گفت:
«تو مرا به كارى واميدارى كه از آن اكراه دارم.از قدرت من ايمنىاما به خدا سوگند ياد ميكنمكه اگر ولايت عهد را نپذيرى ترا به اين كار ناچارميسازم و اگر نپذيرى گردنت را مىزنم» (2)
انگيزههاى مامون روياروى امام(ع)
مىتوان انگيزههاى مامون و موضع او را در برابر امام رضا(ع)بهعوامل روانى و ايمانى كه در اوبود تفسير كرد.
مامون شخصا به خط امام ايمان داشت و به علويان مهربان بود و فدك را به آنان بازگردانيد و كوشيد كه بدگوئى و دشنام به معاويه،سنت معمولگردد و آن را بر مردم بايسته كرد و آشكاراابراز داشت:
هر كس معاويه را بخوبى ياد كند ذمهاش مشغول است و ازو راضىنيستم و برتر آفريده خداپس از رسول اكرم(ص)،على بن ابى طالب است» (3)
شيعى بودن مامون حاصل عوامل متعددى بود كه از هنگام كودكى درروان او تاثير كرده بود. در آن هنگام كسى كه به تربيت و تاديب او گماشتهشده بود،مردى شيعى مذهب بود.نيز مامون در اوان جوانى در اطراف خراساناستقرار يافته بود كه بيشتر مردم آن شيعه بودند وطرفداران اهل بيت(ع)
مامون روزى به ياران خويش گفت:آيا مىدانيد چه كس تشيع را بمن آموخت؟
گفتند:نهگفت:رشيد آنرا به من آموخت.
گفتند:چگونه؟
گفت:وقتى امام موسى بن جعفر از مدينه بر رشيد وارد شد،فروتنى رشيدرا در برابر او ديدمو ديدم كه چگونه او را بزرگ ميداشت.
مامون ادامه داد:هنگاميكه تنها شديم پرسيدم:اى امير مؤمنان اين مردكيست كه او را چنين بزرگ داشتى و تجليل كردى و در مجلس خود به سوىاو از جاى برخاستى و او را به پيشواز رفتى و در بالاى مجلس خود نشاندىو فروتر از او نشستى و به ما فرمان دادى كهركاب او را بگيريم؟
گفت:او امام مردم است و حجتخدا بر آفريدگان او،و خليفه او نزدپرستندگان اوست.
گفتم:اى امير المؤمنان،آيا تو همه اين صفات را ندارى؟
گفت:من به ظاهر و با توسل به زور و غلبه،امام مردمم.امام موسى بن جعفر امام بر حق است. بخدا سوگند اى فرزند،كه او به مقام رسول الله(ص)از من و از همه آفريدگان داراى استحقاق بيشتر است.بخدا سوگند اگر توبا من در سر اين مقام نزاع كنى،همانا سرت را بر خواهم كند. (4) چه،ملكعقيم است،سياست پدر و مادر نميشناسد. (5)
اما اين انگيزههاى تشيع براى خط امام(ع)آن نيست كه مامون را بهآنجا راند كه آن موضع را اتخاذ كند.بلكه درين مورد عوامل و انگيزههادر دل مامون وسيعتر بود كه در صورت مصالحهسياسى و اغراض موسمىنمودار گرديد و مىتوان آنها را به چهار نكته زير تعبير كرد:
1-مامون ميخواست،خلافتخود را صورت مشروع دهد و درحكومتخويش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار كند زيرا پايگاههاى مردمىكه به خلافت عباسيان مؤمن بودند،به خلافتمامون با شك و ترديد مىنگريستند.
چه او،خليفه شرعى يعنى امين،برادر خود را كشته بود و سر برادر را براى اوآوردند.اين نكته در مورد مشروع بودن خلافت او،نوعى شك و ترديدو پريشانى خاطر در پايگاههائى كه به خلافت عباسيان ايمان داشتند به وجودآورد و اعتماد مردم را نسبت به مقام و قدرت او متزلزل ساخت.بطورى كهمردم همه،خلافت او را نپذيرفته بودند و بهر حال در آن وقت، مامون پايگاهخود را نزد مردم از دست داده بود.اما ساير پايگاههاى مردمى كه پيرامونوجود امام على(ع)مىگرديدند،اصلا به خط عباسيان در خلافت ايماننداشتند و به خلافت هيچيك از آنان با نظر مشروع نمىنگريستند تا جائى كهمامون به اين بسنده كرد كه خلافتى را كه غصب كرده بود و به زور بر آن مسلطشده بود،جامه شرعى بپوشاند تا ازو در حكومتپشتيبانى كنند.
ازينرو بود كه مامون به اين مبادرت كرد كه از امام رضا(ع)كه خلافت قانونى از آن او بود و تودههاى بسيار در جهان اسلامى بر اين عقيده بودند كهامام(ع)نامزد طبيعى خلافتشرعىاست و بايد از حقوق خلافت برخوردارگردد،چنان استدعائى كند.
در اينجا بايد يادآورى كرد كه اين سطح ايمان به امامتحضرت رضا(ع)
و حقانيتشرعى او در خلافت،در يك سطح يكسان،از وضوح نبود.عدهاىبنا بر اساس نص،و تعيين،به امامت او(ع)معتقد بودند،وعدهاى ديگر بر اينپايه به خلافت وى ايمان داشتند كه او يكى از فرزندان امام على(ع)استو او بهترين مسلمان است.نقشه مامون،مشروع جلوه دادن خلافتخويشو جلب مردم به سوى خود بود.او خواستخود را از خلافتخلع كند و آنرابه امام واگذارد تا امام مجددا آن را به او باز پس دهد و با اين لباس شرعىخليفه مشروع و قانونى گردد.يعنى وقتى امام،خلافت را به او رد مىفرمودبه منزله جامه مشروع بود كه مامون براىخلافتخود آرزو داشت تا از عقدهنامشروع بودن خلافتخود رهائى يابد.
اما امام(ع)خط مامون را دريافت و نقشه او را دانست و كوششاو را در سوء استفاده از محبوبيت امام و فريبكارى او در پايگاههاى مردمىو استفاده نابجا از قدرت و قوت مركزسياسى،به آسانى خواند.ماموناز اين كار سه هدف داشت:
الف:آنكه امام(ع)را وجه و واسطه سازش خود با عباسيان بغدادكند از طرفى،ورقهسازشنامهاى بين امام و عباسيان از امام بدست مىآورد.
ب:از طرف ديگر بين خود و علويان نزديكى و رابطه بر قرار ميساخت.
ج:بين خود و شيعيان خراسان ارتباط و دوستى حاصل مىكرد.
وقتى مامون به اين توطئه كه بر ملا شد،دست زد،حضرت رضا(ع)
به او فرمود:
«آيا خلافت جامهاى است كه خداى بر تو پوشانيده است؟و اگر جامهاى است كه خدا بر تو پوشانيده است.تو نمىتوانى آنرا از خود دور سازى وبمن واگذارى.و اگر چيزى نيست كهخداى بتو عطا كرده باشد،پس چگونهچيزى را كه مالك آن نيستى به من واميگذارى؟»
امام(ع)با اين سخن آشكار تاييد كرد كه نمىخواهد مشروعيتخلافتمامون را اعلام فرمايد.
روى گرداندن امام(ع)از پذيرفتن خلافت به معناى ارجاع خلافت به اونيست.يعنى اگر امام،خلافت را نپذيرفت به اين معنى نبود كه آن را به مامونواگذاشته و بازگردانيده باشد.
اين مناظره در خلافت مامون تاثيرى بزرگ گذاشت بطوريكه در آيندهبراى بركندن جامهشرعى از خلافت مؤثر بود.
2-مامون گرفتار دشواريهاى پايگاههاى مردمى كه طرفدار امام(ع)،همچنين طرفدار مكتب امام على(ع)بودند،شد و از طرفى گرفتار جنبشهاىانقلابى بود كه از قدرت بسيار برخوردار بودند،آن سان كه براى كرسىزمامدارى مامون خطر جدى و حقيقى بوجود آورده بودند و در همه قسمتهاىجهان اسلام پراكنده شده بودند.براى مثال،جنبشهاى شيعى در خراسان به سال198 يعنى همان سالى كه مامون در خلافت،استقلال يافت و شورش ابن طباطبادر كوفه به سال 199 هجرى كه به آن اشارت كرديم و قيام حسين بن هرش درخراسان كه هر يك ازآندو براى«رضا از آل محمد»تبليغ و دعوت ميكردند.
از جمله قيامهاى ديگر،شورش زيد بن موسى بن جعفر و ديگران بود.
آن همه فشار در هر صورت و شكل كه بود،به رهبرى امام(ع)ارتباطداشت و شبح اين فشارها براى مامون ترسناك و وحشتزا بود بطوريكه خوابرا ازو گرفته بود.او بسى كوشيد تا آن قيام را خاموش كند و خشنودىمردم را بدست آورد تا وضع موجود حكومت را بپذيرند و راه اين كار آنبود كه رهبرى فكرى يا نمايندگان بلند پايه آنان را به كار گمارد يا در حكومت وارد كند.
مامون ميخواست از خلال اعطاى ولايت عهد به امام رضا(ع)،در آن واحد به چند هدف خوددستيابد:
الف:محاصره امام(ع)و زير نظر گرفتن رفت و آمد او و دور ساختنوى از پايگاههاى مردمى.واگر امام،در مرو مستقر ميگرديد،همه اينكارها صورت ميگرفت.
ب:كاشتن تخم شك و ترديد در راه رهبرى اهل بيت(ع)كه مردم باخود بگويند كه نپذيرفتن خواستههاى خليفه و پيشنهاد راه حلهاى او چه معنىدارد؟و معناى قبول ولايت عهدى چيست؟اين كارها با شعارهائى كه مكتباهل بيت اعلام كرده بود در يك زمينه نبود و با همنمىخواند.
ج-آرام كردن دلها و تامين كرسى خلافت،زيرا،اين معنى متوجهامام(ع)ميگرديد و در نتيجهاز شورشها و جنبشهاى مردم ايمن مىشدند.
د:زير نظر داشتن حركات شورشى و كوشش در جلب عواطف علويان.
همه اين منظورها وقتى به دست مىآمد كه مامون در نقشه خود موفقگردد.مامون مىخواست همه جوانب اين كار را به ميل خود ترتيب دهد و بهآن شكلى بخشد كه ظاهر كار چنين بنظر آيد كه حقيقتا و با دل و جان ميخواهدخلافت را پس از خود تسليم امام(ع)كند.بنابر اين به اين كارها دست زد.
-مؤتمن،برادر خود را از ولايت عهدى خلع كرد.
-ام حبيبه،دختر خود را به ازدواج امام(ع)در آورد.
-شعار و درفش عباسيان را كه رنگ سياه بود به شعار و درفش علويانكه رنگ سبز بود تبديلكرد.
-فرمان داد كه فرزندان عباس و دولتمردان و سران سپاهش،با امامبه عنوان ولايتعهدىبيعت كنند.
-به نام امام رضا(ع)بر سيم و زر سكه زد. اما امام(ع)ثابت كرد كه ممكن نيست آن حيلهها و آن نقشهها او را بفريبدو مهمترين كارهائى را كه بر ضد او پيش گرفت به مراتب زير خلاصهميشود:
الف:از روز نخست مخالفتخود را ابراز فرمود،و مامون را بهنيات حقيقى خود گواه ساخت و به او گفت«آيا ميخواهى مردم بگويند كهعلى بن موسى در دنيا پرهيزكار نيست بلكه دنيا ازو پرهيز ميكند؟آيا نمىبينيدكه چگونه ولايتعهدى را از سر آز به دنيا و طمع به خلافت پذيرفت؟» (6) .
از همينجا نپذيرفتن امام(ع)و اعلان صريح او به اينكه به بارگاهحكومت مامون نخواهدپيوست معلوم گرديد.
امام(ع)اين هدف خليفه را درك كرد و هنگاميكه مامون وى را ناچارساخت تا ولايتعهدى را بپذيرد،اين ناچارى را در پرده كتمان نگذاشت،و ابراز داشت كه آن سمت را به اختيارنپذيرفته است،بلكه آنرا پس از اجبارو تهديد پذيرفته است.
از هروى منقول است كه:«به خدا سوگند كه رضا(ع)از ميل و رغبتاين امر را نپذيرفت،او رابه كوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرورفت (7) ».
از مامون روايت كردهاند كه وقتى خلافت را به امام عرضه داشت اوامتناع ورزيد،سپسولايتعهدى را عرضه كرد،آنرا نيز نپذيرفت و به اوگفت:
«تو مرا به كارى و اميدارى كه خوشايند من نيست.همانا كه از سطوتمن ايمنى پس به خدا سوگند ياد ميكنم كه اگر ولايتعهدى را نپذيرى ترا به آنكار وادار ميكنم و اگر نپذيرىگردنت را مىزنم (8) »
ابو الفرج نيز مانند اين روايت را نقل كرده است:«ولايتعهدى را به اوپيشنهاد كردند و اصرار ورزيدند و او امتناع ميكرد و نمىپذيرفت تا آنجا كهيكى از آندو به او گفت اگر نپذيرى با تو چنين و چنان خواهم كرد...سپسآن ديگرى به او گفت:بخدا سوگند بمن دستور دادهاند كهاگر با خواستهآنان مخالفت كنى گردنت را بزنم (9) ».
اما امام(ع)پس از بيرون آمدن از مدينه حتى همان وقت كه ولايتعهدىرا به عهده او گذاشتند،اظهار نارضائى و ناخشنودى مىفرمود.اين نكته ازخلال برخى از بيانيهها و گفتههاى وى آشكار است كه درد و تلخى و رنجى راكه در اعماق وجودش موج مىزده ابراز داشته است و از خلال بعضى حالتهاىانفعالى و عصبى كه نشان دهنده خستگى روحى وروانى است كه به آن دچارشده بود آشكار ميگردد.
«...رضا(ع)روز جمعه از مسجد جامع بازميگشت،عرق و گرد و غباربر سر و رويش نشسته بود. دستها را به آسمان برداشت و گفت:بار خدايااگر گشايش كار من از وضعى كه دارم با مرگميسر ميگردد،پس زودتر ساعتمرگ مرا برسان».
و تا وقتى كه روح از بدنش خارج شد،هميشه غمزده بود. (10)
بالجمله ممكن بود كه مردم ازين درد و رنجى كه امام احساس ميكرد،حقيقت را درك كنندچنانكه درك كردند.
ب:امام(ع)با سند تاريخى كه به مامون نوشت با او شرط كرد كه:
«هيچيك از كارهاى دولتى مربوط به حل و عقد و انتصاب و بر كنار داشتن رابه عهده نگيرد».
گاه ميشد كه مامون فراموش ميكرد كه امام با او چه شرطى كرده است و ميكوشيد او را در انبوه مسئوليتها گرفتار سازد.اما امام(ع)به او يادآورىميفرمود كه بايد به شرط خود وفادار باشد.وقتى مامون،امام را به پذيرفتنولايتعهدى قانع كرد،امام به او فرمود.«من اين كار را مىپذيرم به اين شرطكه هيچكس را ستمى ندهم و كسى را بيكار نكنم،و رسم و سنتى رانشكنم.
فقط دورا دور ناظر بر امور باشم».مامون نيز با اين نظر موافقت كرد (11) .
بار ديگر مامون كوشيد امام را در گيراگير مسئوليتهاى حكومت واردكند.مثلا از امام خواست تا كسانى را كه امام به آنان اطمينان دارد به اومعرفى كند تا زمامدارى مناطقى رابپذيرند كه عليه حكومت مامون بودهاند.
امام به او پاسخ داد:تو بايد به عهدت وفا كنى تا منهم وفا كنم.منبه اين شرط وارد اين امر شدم كه نه فرمان دهم نه كسى را از كارى باز دارمنه كسى را بر كارى بگمارم تا خداوند مرگمرا پيش از تو برساند».پس مامونبدو گفت:وفا مىورزم.
موضع منفى امام به منزله اشارهاى گذرا به امت،يا دعوتى صريحبراى توجه به رسالت آن دعوت و گرد آمدن پيرامون امام،و محكوم كردنواقعيتحكومت فاسد بود كه جز دگرگون كردن آن چارهاى نبود،و اينبدان معنى بود كه او بطور كلى از وضع موجودكومتخرسندى نداشت.
ازينرو هيچگونه كار و مسئوليتسياسى را بر عهده نميگرفت.زيرا،آناوضاع به اين نياز داشتكه در آن تغيير اساسى داده شود و از نو بنيان گيرد.
امام از نخستين هنگام،پرهيز از حكومت مامون و همه پى آمدهاى آنرااعلام فرمود.براى او امكان نداشت در محيطى بكار پردازد كه به دگرگونى وتبديل ريشهاى نياز دارد.هنگاميكه همه كوششهاى مامون بىنتيجه ماند و بهشكست منتهى گرديد صدها هزار دينار توسط فضل بن سهل به كوفه-شهرى كهبزرگترين پايگاه امام در آنجا بود-فرستاد تا به نفع مامون ازمردم بيعت بگيرد.
چه،تا آنروز هنوز همه نقاط اسلام با او بيعت نكرده بودند.مامون اين بار با پولزياد كوشيد تا از مردم براى خلافتخود و ولايت عهدى رضا(ع)بيعت گيرد،و محبت پايگاههاى مردمى او رابراى خلافتخود بدست آورد.
اما پايگاههاى امام(ع)به اين نيرنگ فريفته نشدند و گفتند با امام بهعنوان وليعهد بيعت نميكنند بلكه حاضرند به عنوان خليفه با او بيعت كنند.پسآنگاه پايگاهها كه موضع خود را ميدانستند،ولايتعهدى را رد كردند و او راراندند و به او پاسخ رد دادند.اينجا مامون فهميد كه آن پايگاهها را نمىتوانبا پول يا با حيله و تزوير خريدارى كرد.مامون از امام تمنا كرد كه ازطرفدارانو شيعيان خود بخواهد كه سكوت كنند.امام سخن او را نپذيرفت و گفت:
«شرطى نوشته شده است،آيا مامون ميخواهد شرط خود را نقض كند؟»مامونپرسيد:چهشرطى؟
امام(ع)فرمود:با تو شرط كردم كه درباره هيچ چيز،ننويسم و قرار دادىمنعقد نكنم.ازينروچيزى نمىنويسم» (12)
امام(ع)امتناع فرمود كه به پايگاههاى خود چيزى بنويسد.
3-مامون ميدانست كه وارد شدن امام(ع)در دستگاه حكومتى او هرگزباعث دگرگونى يا اصلاح آن نخواهد شد.زيرا آن دستگاه دچار انحرافىعظيم شده بود كه سراسر امت اسلامى را در بر گرفته بود و امكان نداشت آنانحراف در يكى دو روز تغيير و تبديل يابد و اصلاح شود. مامون ميخواست امام رادر دستگاه دولتى خود وارد كند تا او را در برابر دستگاههاى مردمى بدنام سازدو به عنوان كاسبى سازشكار و مصلحت انديش خويش وانمودش كند و ثابت نمايدكه او داراى نظريه حقيقى و مردمى نيست،و بدينوسيله مردم را از رهبرى آلعلى نوميد سازد.ازينرو بود كه امام(ع)با همه نيرو بر ضد مامون برخاست و با رفتار منفى در برابردستگاه حاكم و نپذيرفتن مشاركت و همكارى با مامونبه هر شكل و صورت قيام فرمود.
اينك به منطق برخى از جستجوگران و محققان متعصب نظر افكنيم كهچگونه براى ما اينموضوع را سطحى و با تعصب نگريستهاند و اين روش راروش شيعى پنداشتهاند.
احمد امين گويد:«امامان علوى پيوسته ادعا ميكردند كه اگر امور رعيترا در دست گيرند،با عدالت مطلق آنرا اداره خواهند كرد.اما بين ادعا و واقعيتتفاوت بسيار است مامون ازين مساله شكايت داشت و مىديد كه امامان نهاناز چشمها مرتكب گناه مىگردند بى آنكه كسى آنان را ببيند و ارزش آنان رابشناسد.پس چنين مصلحت انديشيد كه آنان ظاهر شوند تا مردم اشتباههاشانرا بدانند و آنان را چنين تقديس و ستايش نكنند.او به اين نكته واقف بودكه اگر آنان در صحنه زندگانى در مقابل مردم پديدار گردند و نمايان شود كهچگونه بر مردم حكومت ميكنند و چگونه كارهائى را بجا مىآورند كه خداوندحرام كرده است،از چشم مىافتند.اما تا وقتى زير فشار باشند و مردم رادر نهان به خود دعوت كنند و در مخفيگاه به سر برند،مردم آنان را دوستميدارند و طرفدار آنانند.لذا بر آن شد كه پس از خود على الرضارا ولى امركند». (13)
اينك اى خواننده درين گفتار بينديش.
4-اين نكته در كوشش مامون براى عزل امام(ع)و دور داشتن وى ازپايگاههاى مردمى او و محو كردن او در دستگاه حاكم و قرار دادن او درحصارى استوار چنان كه نتواند با مردم خود تماس بر قرار كند و در نهايت،ازميان بردن جنبش تشيع و شعله آن،در ضمن چهار چوبخلافت عباسيان نقشى بزرگ داشت.
كوششهائى كه براى دور كردن امامان از پايگاههاى مردمى شان به عملآمد از خصوصيت عمومى مرحله سوم از كارهاى امامان بود.حضرت رضا(ع)و حضرت هادى(ع)و جواد(ع)و عسكريان (14) عليهم السلام،غالبا ازپايگاههاى مردمى خود از طرف حكام زمان،دور و موردتعقيب سياسى بودند.
برنامه و روش كار براى دور ساختن پيشوايان(ع)از مردم و دور كردن خطرآنان معمولا بدوطريق انجام ميگرفت:
1-اقامت اجبارى در حد زندانى بودن و دستگير شدن،همچنان كه باامام كاظم(ع)عمل شد يعنى با زندانى كردن آنان در شهرى كه محل سكونتخليفه بود،همراه با شكنجه و تهديد،آنان را دائما زير نظر قرار ميدادند.
در روايات تاريخى آمده است كه وقتى امام رضا(ع)از مدينه به فارس منتقلگرديد، خدمتگذارى در خدمت او(ع)بود كه گويى دين و وجدان خود رابحاكم وقت فروخته بود. جاسوسى بود كه حركات و روابط امام را با ديگرانگزارش ميداد.از آنجائيكه مامون كوشش ميكرد تا امام را از پايگاههاىمردمى او دور سازد،خدمتگذار مزبور در نظارت بر حركات و رفت و آمدامام كوشش بسيار ميكرد و نقشى بزرگ داشت تا امام(ع)را در جهان اسلامازپايگاههاى مردمى خويش دور و جدا سازد.
2-غرق كردن امامان(ع)در دستگاه دولتى و از ميان بردن جنبشو حركت آنان در چهار چوب حكومت منحرف،هم آن سان كه با امام رضا(ع)و حضرت جواد(ع)و حضرت امام هادىعليهم السلام رفتار شد.
پس از آن كه امام(ع)فعاليتها و تماسهاى وسيعى با پايگاههاى خودبرقرار كرده بود،مامون موفق شد او را از پايگاههاى خود دور سازد و وقتىامام در مقابل اين عمل قرار گرفت، نتوانست با مردم خود كه به آنان نياز فراوانداشت تماس و ارتباط برقرار سازد و براى رشد فكرى آنان بكوشد و بر آگاهى شانبيفزايد و علاقه و تاييدشان را به مكتب امام على(ع)،عميقو ريشهدار گرداند.
چرا امام(ع)خلافت را نپذيرفت؟
آيا پذيرفتن خلافت فرصتى براى دگرگون ساختن دستگاه نبود؟
در پايان سخن راجع به امام رضا(ع)اين پرسش بر خاطر ميگذرد كهچرا امام،وقتى مامونخلافت را به او(ع)پيشنهاد كرد،آن را نپذيرفت.
آيا آن كار فرصتى براى نيل به هدفهاى امام نبود كه عقايد خود را تحقق بخشد؟
پس چرا آن فرصت را از دست داد؟
اينك،با بيان نكات زير،پاسخ:
1-وقتى مامون،خلافت را به امام پيشنهاد كرد،مورد اطمينانامام(ع)نبود.
2-اگر امام(ع)خلافت را عهدهدار ميگرديد به اين معنى بود كه درسراسر كشورهاى اسلامى، در اداره همه امور مسئول مىشد و اين كار به دستگاهىمطلع و آگاه نياز داشت تا بتواند برنامه اسلامى را در حكومت،موبمو و بااخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پايگاههاى امام گرچه داراىسوزانترين عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عميق از درك و آگاهىنرسيده بودند كه نظريههاى وى را به كمال دريافته باشند.مساله در حقيقتتغيير ظاهرى نبود،بلكه مبناى اساسى داشت و بايستى بر پايه آگاهى عميق و درك مخلصانه امورعمل ميشد.
آيا براى امام(ع)امكان داشت به سوى دستگاه عباسيان كه سراپا فسادو انحراف بود گامى بردارد و از آنان بخواهد كه اسلام و حدود آنرا صورتعمل دهند.در آن هنگام امكان پذيرفتن چنين امرى وجود نداشت.امانپذيرفتن ولايتعهدى چنانكه گفتيم كارى اختيارى نبود بلكهتوام با اكراه و اجبارو فشار سياسى بود.
امام(ع)از آن موضع بسى رنج كشيد و وقتى آن سمت را به اجباربه وى دادند چون مىدانست كه مامون اين كار را براى آن كرد كه حكومتدر حال سقوط خود را نجات دهد و حوادث بنيان كنى را كه در آن هنگامبه وجود آمده بود از راه دولتخود دور گرداند،پس، ميخواست كه با جلبامام(ع)و پايگاههاى وى حكومت در حال سقوط خود را از خطر برهاند (15) .
و ولايتعهدى شرطى بود كه مامون تعيين كرد تا از برخى دستاوردهاى سياسىاستفاده كندكه بار بسيارى از دشواريهاى حكومت او را از دوشش برميداشت.
رفتار او با امام صادقانه نبود بلكه نقشى بود كه ميخواست آنرا با دقت اجراكند تا به نتيجهدلخواه برسد (16) .
امام(ع)از تلخى غربت و محاصره،زجر فراوان مىكشيد و محاصرهوى به نوعى خاص بود. گرفتارى او،گرفتارى در سياهچال يا زندان،آن سانكه رشيد بر امام كاظم(ع)روا مىداشت نبود،بلكه در با شكوهترين كاخ،همراهگروهى خدم و حشم گرفتار و محصور بود و آنان جاسوسان و خبر چينانمامون بودند و همه خبرها را مو بمو به اطلاع حكومت مىرساندند ومانعآن ميشدند كه مردم و طرفداران امام(ع)با او عليه السلام ملاقات كنند.
امام رضا(ع)با مامون بسيار سختگير بود.روزى بر او وارد شد و ديد مامون وضو ميسازد و ديد كه غلامى آب بر دست او مىريزد تا او وضوبسازد.امام به او فرمود:«در عبادت خدا براىخود شريك مگزين»امام(ع)
با چنين صراحت و قدرت با مامون رفتار ميكرد و از كردار او عيب ميگرفتو آن را مىسنجيد. مامون نيز به پذيرفتن مواعظ و پندهاى امام تظاهر ميكرداما كينه و دشمنى امام(ع)را در دل ميداشت.وقتى مامون تصميم گرفتمركز خلافت را از مرو به بغداد منتقل سازد،امام(ع) را مسموم كرد و درحقيقت زان پس كه امام(ع)همه كوشش خود و امكانات خويش رابراىاسلام و اعتلاى كلمه آن به كار برد،پاداش او(ع)را داد.
پىنوشتها:
1- ارشاد ص 290 و مقاتل الطالبين ص 375.
2- مقاتل الطالبين ص 375.
3- علل الشرايع ج 1 ص 266.
4- عين عبارت چنين است:چيزيرا از تو ميگيرم كه چشمانت در آن است.
5- عيون اخبار رضا ج 1 ص 88.
6- علل الشرايع صدوق ج 1 ص 226.
7- عيون اخبار رضا ج 2 ص 141.
8- علل الشرايع ج 1 ص 266.
9- مقاتل الطالبين ص 375 و ارشاد ص 291.
10- عيون اخبار رضا ج 2 ص 167.
11- علل الشرايع ج 1 ص 224
12- المهدى و المهدوية ص 61-63 نوشته احمد امين.
13- المهدى و المهدويه ص 61-62
14- مراد امام دهم و يازدهم عليهما السلام است كه خلفاى عباسى آنها را از مدينه بهسامرا كه مركز پادگانهاى نظامى بود آوردند و در آنجا سكونت دادند.چون سامره،پادگان(يعنىعسكرگاه و سربازخانه)بود،هر يك از آن بزرگواران را عسگرىناميدهاند.(م)
15- و 16- تاريخ امام رضا(ع)و تحقيقات محمد جواد فضل الله ص 107.