بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مظلوم نمائی یهود در طول تاریخ, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     02 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     03 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     04 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     05 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     06 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     07 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     08 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     09 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     10 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     fehrest - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
 

 

 
 

بخش پنجم: ردّ شمس در خيبر

خورشيد دوبار و در دو موطن به على(عليهالسلام) برگردانده شده است يكى در ايام حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در غزوهخيبر و دومى به هنگام بازگشت از جنگ نهروان در

دوران حكومت خويش.(315)

و حديث ردّ شمس نزديك به حد تواتر است وتعداد كثيرى از علماء كتابهاى خاصى را پيرامون آن موضوع نگاشته اند و در رأساينان عبدالرحمن سيوطى مى باشد.

دياربكرى صاحب كتاب الخميس گفته است: دراين سال آفتاب جهت على(عليه السلام)طلوع نمود بعد از آنكه غروب كرده بود بر اساسآنچه طحاوى در مشكلات الحديث از اسماء دختر عميس از دو طريق وارد ساخته است وگويد: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وحى بر او مى شد در حالى كه سرش دربغل على(عليه السلام) بود او هنوز نماز عصر را نخوانده بود كه آفتاب غروب كرد پسپيامبر اكرم به على گفت: آيا نماز را خوانده اى؟ گفت: نه، پس پيامبر خدا دستبه درگاه الهى برد و عرض كرد، خدايا اگر در طاعت تو و رسول تو بود پس آفتاب رابراى او برگردان!

اسماء مى گويد: «پس آفتاب را ديدمكه غروب نموده بود سپس طلوع نمود و بر روى كوه تابان گرديد و اين حادثه در محلصهباء در خيبر رخ داد»(316)

و در كتاب «المنتقى» تأليف احمد بن صالحآمده است: «سزاوار نيست بر كسى كه در مسير علم قرار دارد تخلف از حفظ حديث اسماءكه آن حديث از علامات و نشانه هاى نبوت مى باشد.»(317)

اين موضوع را علامه امينى در كتاب«الغدير» به شكل بسيار عالى مورد بحث قرار داده است(318)تأييد كنندگان صحت حديث ردّ شمس از علماى اهل سنت: ابوبكر وراق(319) و حافظ خطيب بغدادى است كه شرححال او در كتاب تلخيص المتشابه آمده است(320)و ديگرى ابوزكريا اصفهانى مشهور به «ابن منده» مى باشد كه در كتاب «المعرفه»آورده است و ديگرى قاضى عياض در كتاب «الشفاء بتعريف حقوق المصطفى 1 / 548» و أخطبخوارزم در كتاب «المناقب»(321)و حافظ ابوالفتح نطنزى در كتاب «الخصائص العلويه» و حافظ ابوالقاسم طبرانى در معجمخويش(322) حاكم ابن شاهين در مسند كبير وحاكم نيشابورى و حافظ ابن مردويه اصفهانى و ابواسحاق(323)بغدادى مشهور به «ماوردى» در كتاب «اعلام النبوة»(324)و حافظ ابوبكر بيهقى در كتاب «الدلائل» آورده اند.

و حافظ محمد طحاوى در كتاب «مشكل الاثار»با اين لحن و تعبير كه اين دو حديث ثابت و معتبر مى باشند آنچنان كه راويانآنها ثقه و مورد اعتماد هستند.(325)

و علامه سبط بن جوزى، حديث را ذكر كردهاست و آن را در كتاب «تذكرة الخواص» مورد تصحيح و تأييد قرار داده است.(326)

و حافظ احمد زينى دحلان نيز در كتاب«السيرة النبوية» تصحيح كرده است.(327)

و حافظ گنجى شافعى حديث را در كتاب«كفاية الطّالب» وارد ساخته است.(328)

و شيخ الاسلام حموئى در كتاب «فرائدالسمطين» آورده و صحّت آنرا تأييد كرده است.(329)

و حافظ ابوزرعة عراقى در كتاب «الطبرانىالكبير» آنرا وارد ساخته است.(330)

و امام سبتى در كتاب شفاء الصدور و حافظبن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى،(331)و امام عينى در كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى»(332)و حافظ سيوطى در كتاب «جمع الجوامع» و ترتيب آن(333)از على (ع) در مقام بيان معجزات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و در كتاب«الخصائص الكبرى»(334) گفته است: «به يوشع پيامبر آفتابحبس شد هنگامى كه با ستمگران در حال مقابله بود و به پيامبر ما نيز در اسراء آفتابحبس شد و تعجب آورتر اينست كه آفتاب برگردانده شد هنگامى كه از على(ع) نماز عصرفوت شد و سيوطى اين حديث را در «اللالى المصنوعه»(335)از اميرالمؤمنين و ابى هريره و جابر انصارى و اسماء بنت عميس از طريق ابن منده،طحاوى، طبرانى، ابن ابى شيبه، خطيب، عقيلى، دولابى، ابن شاهين و ابن عقدهآورده اند وصحت حديث را حافظ سمهودى در «وفاء الوفاء» مورد تأييد قرار دادهاست و گفته است اين حادثه در محل «صهباء» در خيبر رخ داد.(336)

و باز صحت حديث را حافظ قسطلانى در كتابالمواهب اللدنيه مورد تأييد قرار داده است.(337)

و حافظ ابن حجر هيثمى نيز مورد تأييدقرار داده است چون در الصواعق المحرقه گويد: «كرامت درخشانى به امير المؤمنين(عليهالسلام) مى باشد»(338) و حلبى شافعى در «السيرة الحلبيه»(339)

و در احاديث صحيحه آمده است كه آفتاب جزبه يوشع بن نون و على(عليه السلام) باز نگشته است و على(عليه السلام) افضل از يوشعمى باشد چون وارد شده است كه آفتاب به احدى از خلق خدا باز گردانده نشده استمگر به يوشع بن نون وصى موسى(ع) و به اميرالمومنين(عليه السلام) چون آخرين قتال وجنگ شان در روز جمعه بود با اينكه آفتاب غروب كرد و اين امر بر منافقين از اصحاب وياران يوشع نيز پديدار گرديد و يوشع گفت به جنگ آنان ادامه دهيد چون شما با اذنخدا غلبه پيدا كرده ايد آنان گفتند: ما كارزار نمى كنيم چون روز شنبهوارد گشته است يوشع خلوت كرد و قسمتى از آيات صحف ابراهيم و تورات را تلاوت نمود واز خداى متعال درخواست نمود كه آفتاب را بر آنان برگرداند تا از دين بيرون روندگاناحتجاج ننمايند پس يوشع گفت: مقاتله نمائيد آنان گفتند، ما مقاتله نمى كنيمچون روز شنبه وارد شده است يوشع گفت: اين وضعيت (آفتاب برگشته بود) نه از جمعه استو نه از شنبه و من از خداى متعال درخواست كرده ام كه آفتاب را بازگرداند تا شمابر دشمنانتان غلبه و پيروزى يابيد و آنان نتوانند بر شما غلبه جويند پس با آنانمقاتله و كارزار نمودند و غلبه يافتند و مالك و مسلط بر آنان شدند آن گاه آفتابغروب نمود.

«صفراء» دختر شعيب، همسر حضرت موسى(عليهالسلام) بود او هم با يوشع بن نون همراه مارقين از بنى اسرائيل سوار بر زرافهمقاتله مى نمود آنچنان كه عايشه دختر ابوبكر همسر رسول خدا(صلى الله عليهوآله) با وصى و اميرالمؤمنين همراه مارقين از امت روى شتر (جمل) با اومى جنگيد(340). آفتاب يكبار به يوشع و سه بار بهاميرالمومنين(عليه السلام) باز گردانده شد و در محل بقيع بر او سلام كرد.(341)

پس از آنكه على(عليه السلام) از كارزار وقتل خوارج فراغت يافت و سرزمين بابل را(342)پيمودوقت نماز عصر فرا رسيد پس على(عليه السلام) فرود آمد و مردم نيز فرود آمدندعلى(عليه السلام) فرمودند: «مردم! اين سرزمين، سرزمين نفرين شده است و در طولروزگار سه بار مورد عذاب و شكنجه واقع شده است و اين سرزمين يكى از مؤتفكات(343) مى باشد و نخستين زمينى استكه در آنجا بت مورد ستايش قرار گرفته است بر هيچ پيامبر و نه بر وصى او روانيست كهدر آنجا نماز بگزارد ولى هر كدام از شما خواسته باشد نماز بخواند منعى نيست پسمردم از دو سوى راه مشغول نماز گشتند ولى او سوار استر رسول خدا(صلى الله عليهوآله) گرديد و دور شد.

جويريه گويد در دل خود گفتم: به خدا قسماو را تعقيب خواهم نمود و از او در مورد نمازم تقليد خواهم كرد پس پشت سر او حركتكردم هنوز از پل «سوراء» عبور نكرده بوديم تا اينكه آفتاب غروب كرد پس من به شك وترديد افتادم و على(عليه السلام) متوجه من گرديد و فرمود: جويريه! به شك و ترديدافتادى؟

گفتم: آرى اى اميرالمؤمنان!

پس على(عليه السلام) در قسمتى فرود آمد ووضو گرفت، سپس با كلامى سخن گفت كه من درست نمى توانم بگويم مثل اينكه عبرانىبود سپس نداى الصلاة در داد پس قسم به خدا نگاه كردم به آفتاب كه از دو كوه كهداراى صدا بودند(344) ظاهر شد پس او نماز عصر را خواندو من نيز همراه او خواندم وقتى از نماز فارغ شديم، تاريكى بازگشت آنچنان كه بود پسعلى(عليه السلام) متوجه مى گرديد و فرمود: جويريه! فرزند مسهر، خداوند متعالمى فرمايد: «فسبح باسم ربك العظيم» و من از خداوند متعال به اسم عظيم او قسمدادم پس آفتاب را بر من برگرداند پس جويريه گفت وقتى اين كرامت را ديدم گفتم: قسمبه خداى كعبه تو وصى پيامبرهستى(345)

و باز در روايت آمده است: كه آفتاب جهتعلى بن ابيطالب باز گشت آن هم در واقعه بنى النضير جائى كه پيامبر خدا شش شبانهروز در مسجدى كه آنجا هست نماز گزارد و معروف به (مسجد فضيخ)(346) مى باشد. و اين داستانپيامبر خدا سليمان بن داود مى باشد دستور داد كه سواركاران بر او رژه روند بهحدى كه او را به شگفت آوردند و مشغول خويش ساختند تا اينكه آفتاب غروب نمود و نمازعصر از دست رفت پس به ياد آورد كه نماز عصر را نخوانده است پس دستور داد كهسواركاران برگردند و آزاد نمودن آنها را كفاره فوت نماز عصر خود قرار داد ولىآفتاب براى وى بازنگشت آن چنان كه بر اميرالمؤمنين و بازگشت فضيلت و برترى از آنرسول خدا و اميرالمؤمنان مى باشد چون او افضل اوصياء و پيشوايان راشدين است وخداوند متعال داستان سليمان را بازگو كرده است جائى كه مى فرمايد: «إِذْعُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُحُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ رُدُّوها عَلَيَّفَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ»(347)

آنچه از راويان و محدثين، از موافقانحديث رد شمس بودند گذشت ولى مخالفان حديث هم وجود دارند و آنان عبارتند از: ابنكثير، ابن تيميه، ابن الجوزى و ابن حزم(348)ولى سبط بن الجوزى سخن جد خود را در مورد تضعيف حديث به خاطر وجود ابن عقده كهرافضى است رد كرده است و گفته است: «ابن عقده مشهور به عدالت مى باشد»(349)

*  *  *

بخش ششم: تلاش يهود خيبر در قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)

اصحاب پيامبر: پيامبر(صلى الله عليهوآله) از غذاى مسموم خيبر نخوردند

اغلب اوقات قاتل تلاش دارد كه تهمت قتلرا به گردن ديگرى بيافكند تا نفس خود را از اتهام سنگين قتل مبرى سازد مانند آنچهقاتلان پيامبر خدا انجام دادند كه تهمت قتل را به زينب يهوديه منتسب دانستند.

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هرگز باصفت خيانت و مكر مشهور نگرديده است و همچنين جدش عبدالمطلب چون او از پيروان عدل وداد بود او حرب بن اميه را مجبور ساخت تا ديه مرد يهودى را كه كشته بود، پرداختنمايد(350) در صورتى كه يهوديان در تلاشهاىخود مى كوشيدند پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را به قتل برسانند ولى در اينامر به شكست برخوردند و رجال حزب قرشى نيز مكرر كوشيدند كه رسول خدا را به قتلبرسانند ولى در اهداف خود به شكست رسيدند ليكن بار آخر موفق شدند. قاتلان تلاشكرده اند روايات جعلى و ساختگى در مورد قتل او بوسيله زهر در خيبر از خودبسازند در حالى كه او طعام نامبرده را نخورده است.

ما اكنون روايات صحيح و مستندى رامى آوريم كه دلالت دارند بر اينكه پيامبر خدا هرگز طعام مسموم خيبر را نخوردهاست و اين روايات از طريق جابر بن عبدالله انصارى و عبدالله بن مسعود آمده است:

1. در سال هفتم و پس از معركه خيبر زينبدختر حارث همسر سلام بن مشكم گوسفند بريان شده را به پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) هديه نمود و قبلا پرسيده بود كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) كدام عضو ازاعضاى گوسفند را دوست مى دارد به او گفته شده بود ذراع و سر دست را پس سم رادر آن اعضا بيشتر خوراند و ساير اعضاى گوشت گوسفند را نيز مسموم ساخت آنگاه بهحضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آورد هنگامى كه جلو پيامبر گذاشتند سر دست راگرفت و بريده اى از آن بازگرفت كه خون بسته داشت پس لذيذ نشمرد تا ميل كندهمراه پيامبر خدا بشر بن براء بن معرور هم بود و از گوشت برداشت آنچنان كه پيامبرخدا برداشته بود و نزد او لذيذ آمد و خورد ولى رسول خدا نخورد و فرمود: «اين گوشتبه من خبر مى دهد كه مسموم مى باشد»(351)سپس از زينب توضيح خواست او اعتراف نمود پس بشر بن براء در اثر سم در گذشت چون زهرخورده بود ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين مسموم چيزى نخور.

كشته شدن بشر از دروغهاى سلطه حاكمهمى باشد كه خود مباشر قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند چون چگونهامكان دارد مسلمانى پيش از پيامبر و رسولش اقدام به خوردن غذاى مشتركى بنمايد؟ اينيك امر محال در منطق عرف اسلامى و قبيلگى مى باشد.

2. بيهقى از ابوهريره نقل كرده است:هنگامى كه خيبر فتح شد به رسول خدا گوسفندى اهدا شد كه در آن سم وجود داشت.

پس پيامبر خدا فرمود: هر چه يهود وجوددارد آنان را پيش من جمع كنيد پس آنان را گرد آوردند.

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) خطاب بهآنان فرمود: من از شما چيزى را سؤال مى كنم درخواستم اين است كه صادقانه پاسخدهيد؟

گفتند: بلى اى اباالقاسم.

پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بهآنان فرمود: پدر شما كيست؟

گفتند: پدر ما فلان شخص است پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: دروغ گفتيد بلكه پدر شما فلان كس است گفتند راستگفتى و نيكو گفتى باز پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اگر سوال ديگرى داشتهباشم به صدق و راستى پاسخ خواهيد گفت، گفتند: بلى چون اگر دروغ گفته باشيم توخواهى شناخت آنچنان كه در مورد پدران ما گفتى.

پس رسول خدا فرمود: اهل آتش كيست؟ گفتند:ما كمى در آن مى مانيم سپس مارا در آن باقى مى گذارى.

پس پيامبر خدا فرمود: شما همواره در آنباقى مى مانيد.

سپس پيامبر خدا فرمود: آيا اگر سؤالىبكنم درست پاسخ خواهيد گفت؟

گفتند: آرى

فرمود: آيا در اين گوسفند زهرى قرارداده ايد؟

گفتند: آرى

فرمود: چه انگيزه اى باعث شد كهچنين كارى را انجام دهيد؟

گفتند: خواستيم بدانيم تو اگر پيامبردروغينى بوده باشى از دست شما راحت شويم و اگر پيامبر راستين بوده باشى كه به توضرر نمى رساند.(352)

3. ابو عبدالله حافظ به ما خبر داد گفت:كه ابوالعباس محمد بن يعقوب به ما خبر داد گفت: كه عباس بن محمد به ما خبر داد وىگفت: كه سعيد بن سليمان به ما خبر داد او هم گفت: عباد بن العوام به ما خبر داد ازسفيان يعنى ابن حسين از زهرى از سعيد بن مسيب و ابى سلمة بن عبدالرحمن از ابى هريرهكه يك زن يهودى به پيامبر خدا گوسفند آلوده به سم را هديه نمود پس پيامبر خدا(صلىالله عليه وآله) به اصحاب و ياران خود گفت: از آن امساك ورزيد چون آن مسموم است پسپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به آن زن فرمود چه عاملى باعث شد كه چنين اقدامىنمائى؟

در پاسخ گفت: مى خواستم بدانم اگرتو پيامبرى راستين هستى كه خواهى دانست و خداوند تو را به آن مطلع خواهد ساخت واگر كاذب و دروغين باشى مردم را از دست تو راحت بنمايم راوى گويد: پيامبر خدامتعرض او نشد.(353)

4. امام ابوالطيب سهل بن محمد بن سلميان(ره) به ما حديث نمود و گويد كه ابو حامد احمد بن الحسين الهمدانى به ما خبر داداو گويد: كه محمد بن رزام مروزى به ما حديث نمود و گويد: كه خلف بن عبدالعزيز بهما حديث نمود و او گويد: پدرم عبدالعزيز بن عثمان به من خبر داد از جدم عثمان بنابى جبله و او گويد: كه عبدالملك بن ابى نضره از پدرش از جابر بن عبدالله انصارىروايت نمود كه «يك زن يهودى به پيامبر خدا هديه نمود: يا گوسفند مسموم يا برهمسموم هنگامى كه آن غذا را به او نزديك كردند و مردم دستان خود را جهت گرفتن وخوردن غذا دراز كردند پيامبر خدا فرمود بايستيد.

و امساك نمائيد چون عضوى از اعضاى آنچنان به من خبر مى دهد كه من مسموم هستم پس صاحب آن را خواست(354) و رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: آيا تو اين گوشت را مسموم نموده اى؟ زن پاسخ داد آرى. پيامبر خدا(صلىالله عليه وآله) فرمود چه چيز تو را واداشت كه دست به چنين اقدامى بزنى؟

زن گفت: دوست داشتم بدانم اگر تو پيامبركاذب و دروغگو هستى مردم را از دست تو راحت سازم و اگر تو رسول حقيقى هستى، تو بهزودى بر آن اطلاع خواهى يافت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) او را مورد عقاب قرارنداد.(355)

5. از عبدالله بن مسعود آمده است كهمى گويد: «ما خود تسبيح نمودن طعام را مى شنيديم (يعنى پيش دستان پيامبرخدا كه ذراع گوسفند مسموم با او حرف زد و به او اعلام نمود كه در درون آن سم وجوددارد».(356)

پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مسمومبودن طعام را از جانب خداوند سبحان مطلع گشته همانند آن چه ذراع مسموم با او بهسخن در آمد تا از آن نخورد و نجود و اين امر از دلائل نبوت مى باشد و خبردادن خداوند سبحان به پيامبر خودش مستوجب آن است كه از اين طعام نخورد.

اين روايات مذكوره اثبات مى نمايدكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين طعام مسموم نخورده است و اين حادثه در سالهفتم هجرت سال فتح خيبر رخ داده است.

ولى پيامبر خدا در سال يازدهم هجرت كشتهشد پس به اين ترتيب رسول خدا قطعاً با سم خيبر كشته نشده است آن عواملى كه باعثقتل رسول خدا شده اند سعى و كوشش دارند كه زينب يهوديه را متهم به قتل رسولخدا(صلى الله عليه وآله) نمايند تا از آن قصاص فرار نمايند كه به زودى به آنخواهند رسيد در حالى كه روايات صحيحه اثبات مى نمايد كه پيامبر خدا و نهاصحاب و ياران او اقدام به خوردن از اين گوسفند ننموده اند و گوسفند مسمومخود خبر از مسموم بودن خويش داده است و اين امر از علائم نبوت مى باشد بههمين جهت علماى اعلام آن را از دلائل نبوت ذكر كرده اند و بشير بن برا بنمعرور در معركه خيبر در حال جنگ كشته شده است و آن چيزى را كه در حق اوپيچانده اند كه او طعام را پيش از رسول خدا ميل نمود از دروغ پردازيهاىقاتلين پيامبر اسلام مى باشد همانند آنچه در حوادث سقيفه ساخته اند كهسعد بن عباده انصارى مى خواست حكومت را در سقيفه غصب نمايد در حالى كه اوكاملا از اين تهمت پاك و مبرا مى باشد(357).

چون در روايات ساختگى آمده است كه رسولخدا ابن ابى الحقيق را به مباشرين امور بشر بن البراء تحويل داد پس به وسيله اوكشته شد(358) در حالى كه در روايتى آمده است كهبشر بن براء يك سال بعد از آن تاريخ از دنيا رفت(359)و در روايت ديگرى آمده است كه زمان حكومت عمر از دنيا رفت.(360)

و علماى سوء، مطلب را فهميده اند پسدر افتراء اصرار ورزيده اند تا كشته شدن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) رادر جريان اين سم قرار دهند و قاتلان واقعى را از تهمت برىء سازند و كرامت الهى راكه در حق پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اعطا شده است و در به حرف در آمدن گوسفندمسموم متجلى و نمودار شده است انكار نمايند در تعدادى از روايات تحريف شده در موردمسموميت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين چنين آمده است:

«محبوب ترين گوشت به پيامبر خدا(صلىالله عليه وآله) سر دست بود آن هم سر دست گوسفند» يك بار اين سر و دست مسموم شدهبود و روايت شده است كه يهوديان آن را مسموم ساخته بودند(361)و تحريف كنندگان بر اين روايت صحيحه افزوده اند كه پيامبر خدا يك لقمه از آنگرفت ولى نبلعيد.(362)

ولى صحيح همانطور كه در روايات اثباتنموديم كه شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان چيزى از اين گوسفند مسمومنخوردند ولى آنان كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را كشتند كشتن او را به وسيلهسم خيبر اشاعه داده اند و كشته شدن بشر بن براء را هم مستند به سمنموده اند و عايشه در رأس قائلين به اين شايعه بوده است.(363)

روايات مربوط به سم به دو قسمت تقسيم شدهاست قسم اعظم آنها قائل به اين نكته است كه گوسفند پيش از خورده شدن خبر داد كه منمسموم هستم پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نخورد.

و قسم دوم از روايات مى گويند: كهرسول خدا(صلى الله عليه وآله) مزّه كرد ولى از حلق فرو نبرد پس آن را بيرون افكند.

دلائل زير اثبات مى كند كه پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) با سّم خيبر از دنيا نرفته است:

1 - پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ازگوسفند مسموم ميل نكرد و عقل حكم مى كند كه تكلم گوسفند پيش از اقدام بهجويدن بوده باشد نه بعد از آن. و چون روايات نطق گوسفند از روايات متواتر است كهأمويان و پيروان آنان نتوانسته اند آنها را حذف كنند.

2 - چون طعام مسموم زينب يهودى كسى رانكشته است از اينرو پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از او عفو نمود آنچنان كه درروايات صحيحه آمده است.(364)

و اگر اين طعام باعث مسموميت «بشر» شدهبود حتماً خاتم الأنبياء او را به علت آن اقدام مى كشت.

3 - ارتباطى بين مرگ رسول خدا(صلى اللهعليه وآله) در سال 11 هجرى با مسموم شدن او در سال 7 هجرى در خيبر وجود ندارد چوناولا فاصله زمانى طولانى وجود دارد و ثانياً پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) كه ازآن طعام ميل نفرمود چون همان سردست از مسموم بودن خود خبر داد.

در صورتى كه بزرگان سلطنتخواسته اند مسئوليت شهادت آن حضرت را بر آن غذاى خيبر بيافكنند چون از پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) حديث دروغينى نقل كرده اند كه غذاى خيبر هر سال بهوجود من عودت مى نمايد.(365)

چون از طبيعت سمها و زهرها آنست كهقربانيان خود را در آن ايام محدود مى كشد و اين امر برگرفته ازتجربه هاى سموم در تاريخ مى باشد و علم امروز هم آنرا تأييدمى نمايد.

پس كاملا مى فهميم كه روايت صحيحهعبدالله بن مسعود كه مى گويد: «او از طعام مسموم نخورد، درست است و بخارى همآنرا تأييد كرده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از طعام مسموم خيبرنخوردند.(366)

در روزگار ما هم فراوان رخ مى دهدكه حكومتها دشمنان خود را از پا در مى آورند و گناه آنرا به گردن بى گناهانمى افكنند پس آنان را مى كشند!

پس وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)در اثر سم كشته نشده است در سال 11 هجرى چه كسى او را كشت؟! در فصل آينده پاسخ اينسوال خواهد آمد.

4 - خداوند متعال به قتل پيامبر خدا پيشاز اكمال قران كريم و پيام اسلام عزيز، اجازه نداده است و هنگامى كه رسالت خود رابه مردم تكميل نمود، و ولايت على را ابلاغ نمود و قول خداوند متعال نازل گرديد كه«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»در چنين زمانى خداوند متعال به دشمنان پيامبرخدا قتل او را فرصت داد پس او را كشتند.

فصل هفتم: فدك

رجال و ساكنان يهودى فدك با رجال خيبر درجنگ احزاب مشاركت داشتند پس آنان بودند كه مدينه را محاصره كردند و اهل و مردم آنشهر را ترسانند و آنانرا با تيراندازى مورد هدف قرار دادند.

هنگامى كه پيامبر خدا به خيبر نزديك شدمحيصة بن مسعود را به سوى فدك فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند و از جنگ و درافتادن با مسلمانان بر حذر دارد تا مبادا آنان نيز به سرنوشت مردم خيبر مبتلاگردند و به آنان نيز آن صدماتى برسد كه بر مردم خيبر در اثر مقاومت شان رسيد محيصهپيش فدكيان رفت و دو روز نيز پيش آنان اقامت ورزيد پس اهل فدك به او گفتند:

ما در نطاة عامر، ياسر، أسير، حارث وبزرگ يهود مرحب را داريم ما گمان نمى كنيم كه محمد به گرد آنان برسد چون درآنجا ده هزار جنگجو و مبارز را داريم.(367)

محيصه گويد: وقتى خباثت باطن آنانرا ديدمخواستم برگردم پس گفتند ما چند نفر از رجال خود را همراه تو مى فرستيم تابراى ما صلح بگيرند آنان گمان مى كردند كه يهوديان امتناع خواهند ورزيد.

آنان همچنان در اين عقيده بودند تا اينكهاخبار قلعه ناعم و اهل نجده به آنان رسيد پس اين خبر اعصاب آنان را سست كرد بهمحيصه گفتند: آن چه را ما به شما گفتيم پوشيده نگه دار و اين زيور آلات از آن توباشد (و آنها خيلى بودند) محيصه گفت: نه من جريان را به پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) خواهم گفت، پس آنچه را آنان گفته بودند به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)رساند و جمعى با يك نفر از رؤساى آنان نيز همراهش آمدند كه به او نون بن يوشعمى گفتند با پيامبر خدا مصالحه نمودند بر اين اساس كه خونهاى آنان محفوظ باشدو رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نصف اراضى را داشته باشند و آنان در سرزمين خودباقى بمانند و در نصف دوم از زمين هم كار كنند بر نصف محصول آن(368) و روايت صحيح تر آن است كهوقتى يهوديان فدك شكست يهود خيبر را شنيدند به پيشگاه رسول خدا(صلى الله عليهوآله) كسى را فرستادند كه در مورد تنازل آنان از سرزمين و ديگر متملكات خود گفتگوكنند مشروط بر آنكه خون آنان محفوظ باشد و با او به اين اتفاق نظر رسيدند كه درسرزمين خود باقى بمانند و به نصف محصول كار كنند(369)

پس به اين ترتيب خيبر مفتوحه جنگى مسلمينگرديد چون با قهر و غلبه فتح گرديد ولى فدك كه با صلح و بدون خونريزى بدست آمدهبود از آن پيامبر خدا شد و آن را به دخترش فاطمه(عليها السلام) عطا نمود(370).

على(عليه السلام) در ايام خلافت خودفرمود: بلى تنها فدك در دست ما بود از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است پسنفوس قوم بر آن هم طمع ورزيد و نفوس قوم ديگر بر آن نارضايتى داد و چه خوب داورىاست پروردگار متعال.(371)

هنگامى كه ابوبكر بر اريكه قدرت رسيد فدكرا از دست فاطمه(عليها السلام) انتزاع نمود به بهانه حديثى كه فاطمه(عليها السلام)آن را نپذيرفت و مفاد آن حديث اين است:

«ما گروه پيامبران از خود ارث باقىنمى گذاريم(372) ابوبكر فدك را در اختيار حكومتقرار داد در حالى كه قرآن اين حديث را تكذيب مى نمايد جايى كه در حق انبياىسلف مى فرمايد: «و ورث سليمان داود»(373)و سليمان از داود ارث برد على رغم اين حديث مورد گفتگو ابوبكر نوشته اى درمورد ارجاع فدك به فاطمه(عليها السلام)نگاشت ولى عمر آن را دور افكند و نوشته راپاره پاره كرد دوران عثمان فرا رسيد عثمان فدك را به دامادش مروان بن حكم(374) بخشيد و مروان نيز به پسرشعبدالعزيز عطا نمود و عبدالعزيز هم به پسرش عمر هبه نمود و هنگامى كه عمر بن عزيزبه حكومت رسيد آن را به صاحبان شرعى خود ارجاع نمود پس امام سجاد(عليه السلام)آنرا تحويل گرفت و محصول آنرا به ذريه فاطمه(عليها السلام) توزيع و تقسيم نمود. سپسيزيد بن عبد الملك آن را غصب كرد و در اختيار دولت بود تا آنكه آن را ابوالعباسسفاح پس داده سپس منصور دوانيقى پس از انقلاب عبدالله بن حسن آن را غصب كرد. سپسمهدى عباسى آن را به اهل بيت(عليهم السلام)ارجاع داد و موسى بن مهدى عباسى آن رابه زور گرفت سپس مأمون عباسى آن را به اهل بيت(ع) اعاده نمود ولى سپس متوكل عباسىآن را غصب نمود(375).

*  *  *

بخش هشتم: غزوه وادى القرى

وادى القرى در خارج محدوده حجاز و درمرزهاى شمالى جزيرة العرب قرار دارد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يهوديان وادىالقرى را بين پذيرش اسلام يا جزيه مخير نمود اگر اسلام را پذيرفتند تمام اموال وخونهاى خود را حفظ خواهند نمود چون آنان

اسلام را نپذيرفتند و بر جنگ و محاربهاصرار ورزيدند پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چهار روز آنان را محاصره نمود وبا آنان به جنگ پرداخت و بر آنان پيروز شد و هنگامى كه مغلوب شدند اعلان تسليم شدنمودند پس مسلمانان اموال و اراضى آنان را ضبط كردند و پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) آنان در اراضى خود باقى گذاشت كه مشغول كار و فعاليت گردند در مقابل نصفمحصولشان به آن ترتيبى كه با مردم و ساكنان خيبر انجام داده بود انجام داد پس روشپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با يهوديان متمثل در پذيرش جزيه آنان و باقىگذاشتن آنان در سرزمين و اراضى خود بود و در آنجا كار و كوشش داشتند و برابر نصفثمر و محصولشان در وادى قرى بود و در روزهاى محاصره، خدمتگزار پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) «مدغم» كشته شد يهوديان اين وادى تسليم شدن را پذيرا نبودند جز پس ازدادن كشتگان فراوان كه در عرصه جنگ در مبارزه تن به تن با مسلمانان كشته شدند.(376)

و انگيزه نگهدارى آنان در سرزمين خود كهدر آنجا مشغول فعاليت گردند اين بود كه آئين اسلام دين آنان را به عنوان دينآسمانى و وحيانى پذيرفته است و پيامبر خدا نمى خواست آنان را به شام برگرداندتا حكومت اسرائيلى مجددى را تأسيس نمايند آنچنان كه به سبب احترام او به فرزندانبشريت واصحاب ديگر ديانتهاى موجود وى آنان را در اراضى خود باقى مى گذاشت كهدر آنجا مشغول كار شوند.

و هنگامى كه يكى از يهوديان، مسلمانى راپس از فتح خيبر كشت و نزد مسلمانان دليلى وجود نداشت پس پيامبر خدا ديه اش راگرفت و يهوديان ديگر را از خيبر خارج نكرد.(377)

ولى كعب الاحبار راغب بود كه دولتاسرائيلى در فلسطين تأسيس سود و همين كعب الاحبار بود كه درخواست كرد يهوديان رابه شام بفرستد آن وقت كه معاوية بن ابى سفيان امارت انجا را داشت پس معاويه اراضىرا به آنها عطا نمود و كارشان قوت گرفت و مكرشان شدت پيدا نمود.(378)

در وادى القرى بود كه احزاب به سلمانفارسى خيانت و مكر به كار بردند او كه همسفر آنان در آغاز هجرت نبوى(صلى الله عليهوآله) به مدينه بود پس او را به يك فرد يهودى فروختند سپس آن  يهودى، سلمان رابه يهودى ديگرى  از بنى قريظه فروخت و او نيز سلمان را به مدينه آورد پس اواسلام آورد و 250 سال نيز عمر نمود.(379)

در هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليهوآله) پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه را به يهوديان «تيماء» پيشنهاد كرد آنان شق دومرا قبول كردند و در آنجا اصلا جنگى رخ نداد(380).

تيماء در فاصله 8 مرحله از شام قرارگرفته است و وادى القرى بين تيماء و مدينه قرار گرفته است.

*  *  *


[315]- الذريعه ج 3 ص 173، مصنف ابى بكر الوراق.

[316]- تاريخ الخميس ج 2 ص 58، مشكل الاثار ج 2 ص 11.

[317]- تاريخ الخميس ج 2 ص 58، الكافى ج 4 ص 562، من لا يحضر الفقيه ج 1 ص203.

[318]- كتاب الغدير ج 3 ص 127، 184.

[319]- مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 353.

[320]- الشفا بتعريف حقوق المصطفى ج 1 ص 548.

[321]- المناقب 306 ح 301.

[322]- المعجم الكبير ج 24 ص 145 ح 382.

[323]- الثعلبى فى تفسير عرائس المجالس ص 249 و الفقيه.

[324]- اعلام النبوة ص 132.

[325]- مشكل الأثار ج 2 ص 11.

[326]- تذكرة الخواص ص 53.

[327]- السيرة النبوية ج 1 ص 201.

[328]- كفاية الطالب 381-388.

[329]- فرائد السمطين ج 1 ص 183 ح 146.

[330]-الطبرانى الكبير 24 ص 145.

[331]- فتح البارى ج 6 ص 222.

[332]- عمدة القارى ج 15 ص43.

[333]- كنز العمال ج 12 ص 348 ح 35353.

[334]- الخصائص الكبرى ص 2 ص 310.

[335]- اللالى المصنوعه ج 1 ص 336-341.

[336]- وفاء الوفاء ج 3 ص 822.

[337]- المواهب اللدنية ج 2 ص 528.

[338]- الصواعق المحرقه 128.

[339]- السيره الحلبيه ج 1 ص 386.

[340]- كمال الدين، الصدوق 27، الهداية الكبرى، الخصيبى 123.

[341]- الهداية الكبرى ص 123.

[342]- اسم محلى است در عراق نزديك حله مزيديه و آن مسجد الشمس.

[343]- شهرهاى قوم لوط كه خداوند با فرو بردن آنها را به هلاكت رساند.

[344]- صرير: صوت.

[345]- من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 204، وسائل الشيعه الحر العاملى ج 3 ص 469.

[346]- من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 203.

[347]- سوره ص آيات 31 - 32، الهداية الكبرى ص 123.

[348]- كتاب الغدير الامينى ج 3 ص 127 - 184.

[349]- تذكرة الخواص ص 54.

[350]- انساب الاشراف ج 1 ص 83.

[351]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 303 چاپ اعلمى بيروت، لبنان.

[352]- تاريخ ابن اثير ج 2 ص 221، مغازى ذهبى ص 436، طبقات ابن سعد ج 2 ص115، سيرة الحافظ ابى حاتم ج 1 ص 305 تاريخ ابن دحلان ج 2 ص 17 سيرة ابن هشام ج 3ص 352، فتح البارى (7: 497).

[353]- تاريخ ابن كثير ج 4 ص 209.

[354]- شرح النووى على مسلم ج 14 ص 179.

[355]- صالحى آن را در السيرة الشاميه نقل كرده است ج 5 ص 208.

[356]- البداية و النهاية ابن كثير ج 6 ص 317 - 322.

[357]- مراجعه كنيد به كتاب السقيفه اثر مؤلف ص 196.

[358]- مغازى واقدى ج 2 ص 673.

[359]- مغازى واقدى ج 2 ص 678، الشفاء القاضى عياض ج 1 ص 107.

[360]- كتاب من له رواية فى مسند احمد محمد بن على بن حمزه.

[361]- ابوداود آن را در ص 3781. طبقات خليفه ص 96 و تاريخه ص 71 - 198 -239 - 271 و مسند احمد ج 3 ص 2 المحبر ص 291، 429، شمائل ترمذى ص 163 در باب آنچهاز غذاى پيامبر آمده است، المصنف ابن شيبه ص 13 شماره 15382.

[362]- تاريخ ابن اثير ج 2 ص 221.

[363]- المستدرك الحاكم ج 3 ص 60.

[364]- فتح البارى ج 7 ص 497 تاريخ ابن كثير ج 4 ص 209.

[365]- كنز العمال ج 11 حديث 32189.

[366]- صحيح البخارى ج 4 ص 66 دارالفكر بيروت.

[367]- جناب الرجل گفته مى شود برو هرگز ترا نبينم النهايه ج 1 ص 222.

[368]- مغازى واقدى ج 2 ص 706.

[369]- شرح النووى على مسلم ج 12 ص 82.

[370]- فضائل الخمسه فى الصحاح الستة ج 3 ص 136، شرح نهج البلاغه ج 4 ص 37.

[371]- شرح نهج البلاغه ج 4 ص 37.

[372]- سنن بيهقى ج 6 ص 301.

[373]- النمل آيه 16.

[374]- سنن بيهقى ج 6 ص 301، الغدير ج 7 ص 195.

[375]- السقيفه ابوبكر جوهرى ص 104، شرح نهج البلاغه ج 6 ص 210، فتوحالبلدان 36، تاريخ طبرى ج 2 ص 448، حلبى ج 2 ص 363.

[376]- مغازى ذهبى ص 442، تاريخ طبرى ج 3 ص 16، نهاية الأدب ج 17 ص 268،عيون الاثر ص 144، تاريخ ابن اثير ج 2 ص 222، سنن بخارى ج 7 ص 235، المستدركالحاكم ج 3 ص 40.

[377]- مغازى واقدى ج 2 ص 715.

[378]- مراجعه شود به نظريات الخليفتين مؤلف ج 2 ص 387.

[379]- تحفة الاحوذى شرح الترمذى ج 1 ص 202، المعجم الكبير الطبرانى ج 6 ص224، دلائل النبوة الاصفهانى ص 42.

[380]- مغازى واقدى ج 2 ص 710 - 711.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation