اولين شهيد اهل بيت در كربلا
وقتى كه بيشتر ياران امامبه شهادت رسيدند، «بنى هاشم» دور هم جمع شدند و با يكديگر وداع كردند. در اينموقع «على اكبر»، فرزند امام حسين (عليه السلام) پيش پدر آمد و اجازه گرفت تا به ميدان برود. امام به اونگاه كرد و بى اختيار اشكش سرازير شد و فرمود: «پروردگارا، تو شاهد باش براين مردم كه نوجوانى به مبارزه ايشان رفت كه از نظر خِلقت و خوى و گفتارشبيه ترين مردم به رسول تو بود و رسم ما اين بود كه هر وقت اشتياق به ديدارپيامبرت پيدا مى كرديم به روى او نگاه مى كرديم. خدايا، بركت هاىزمين را از ايشان ] دشمنان [ دريغدار و آنها را به سختى پراكنده ساز و ميان آنان جدايى انداز كه هر يك به راهى رود،و واليان ] حاكمان [ را از ايشان راضى نگردان; زيرا ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند،ولى به جاى يارى، بر ما تاختند و به جنگ با ما پرداختند.»
سپس امام اجازه داد تاعلى اكبر به ميدان برود. على اكبر با شجاعت و قدرت شمشير مى زد.حدود صد و بيست نفر از دشمنان را هلاك كرد. لشكريان عمربن سعد كه از اين وضعناراحت بودند، اعتراضشان بلند شد و همه مايل بودند تا هر چه زودتر على اكبركشته شود.
على اكبر تشنه بود وزخم هاى فراوانى در بدن داشت. نزد امام برگشت تا شايد تشنگى اش برطرفشود، اما در آنجا يك قطره آب هم نبود. على اكبر گفت: «پدرجان تشنگى مرا كُشت...»امام فرمود: «... چقدر نزديك است تا به ديدار جدّت محمد ـ صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ـ نائل گردى و او از آن جام پُربهره و جاويدانش شربتى به تو بنوشاند كهپس از آن هرگز تشنه نشوى».
على اكبر به ميدانبرگشت. گروهى از لشكريان دشمن او را محاصره كردند. او با شجاعت و سرسختى به آنهاحمله مى كرد، تا اينكه تعداد كشته هاى دشمن به دويست نفر رسيد. در اينحال «حَكيم بن مُنْقِذ عَبْدى» با نيزه بر پشت سر او زد و بقيه لشكر ـ كه علىاكبر را محاصره كرده بودند ـ با شمشيرهاى خود بر بدن او ضربه زدند و پارهپاره اش كردند.
على اكبر بر زمينافتاد و فرياد زد: «سلام بر تو اى ابا عبدالله، اين جدّ من، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است كه از جام پُربهره خودمرا سيراب كرد، كه ديگر هيچ وقت تشنه نخواهم شد. پيامبر مى فرمايد: اى حسين،بشتاب بشتاب، كه تو هم جامى ذخيره دارى و بيا تا همين ساعت آن را بنوشى.»
امام كه صداى فرزند را شنيدبا شتاب بالاى سر او آمد و فرمود: «خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند. اى پسرم، چهجرئتى داشتند اين مردم بر خدا و بر پاره كردن حرمت رسول خدا.» بعد سيلاب اشك ازچشمان امام جارى شد و فرمود: «پس از تو خاك بر سر دنيا!»
در اين هنگام حضرت زينب (عليها السلام) خواهر امام حسين (عليه السلام) ، گريان از خيمه بيرون آمدو خود را روى بدن پاك على اكبر انداخت. امام خواهرش را به خيمه بازگرداند. بهدستور امام جوانان بنى هاشم جنازه را به خيمه بردند.
قاسم، فرزند امام حسن (عليه السلام)
ياران امام يك به يك شهيدمى شدند و امام تنهاتر مى شد. «قاسم»، فرزند امام حسن (عليه السلام) ، كه نوجوانى بسيار زيبابود، نزد امام آمد و خود را بر دست و پاى آن حضرت انداخت تا سرانجام اجازه گرفت بهميدان برود. او علاقه زيادى به عمويش داشت.
قاسم به ميدان رفت و جنگسختى با دشمنان كرد و سى و پنج نفر را به هلاكت رساند. در اين وقت «عَمروبنسَعْدبن نُفَيْل اَزْدى» به قاسم حملهور شد و با شمشير او را مجروح كرد. ناگهانقاسم فرياد زد: «اى عمو!»
امام خشمگينانه به عمروازدى نگريست و چون شيرى خشمگين به او حمله كرد و دستش را جدا نمود. عمرو نعره كشيدو جمعى از سپاهيان دشمن آمدند تا او را نجات دهند، امّا موفق نشدند و اسبها عمرورا لگدكوب كردند و او به هلاكت رسيد.
وقتى كه گرد و غبار فرونشست، امام بالاى سر قاسم آمد و فرمود: «اين قوم كه تو را كشتند از رحمت دور باشندو جدّ تو، در روز قيامت دشمن ايشان باد!» سپس امام او را بلند كرد و در آغوش خودگرفت; و او را پيش بقيه شهداى خاندانش به خيمه برد.
حضرت عباس، سقّاى تشنه لب
حضرت عباس، برادر امام حسينو تكيه گاه آن حضرت بود. حضرت عباس تا آخرين نفس در راه يارى دين خدا جانبازىو فداكارى كرد. پدرش حضرت على (عليه السلام) و مادرش امّ البنين است و به خاطر زيبايىفوق العاده اش به «قمر بنى هاشم» لقب گرفت. حضرت عباس پرچمدار امامحسين (عليهالسلام) درروز عاشورا بود و هنگام شهادتش امام حسين فرمود: «الآن كمرم شكست و چاره امكم شد.»
ظهر عاشورا، كودكان ازخيمه هاى امام حسين (عليه السلام) فرياد مى زدند: «العطش!» حضرت عباس كه طاقت ديدنِ تشنگىِ كودكان رانداشت تصميم گرفت براى آنها آب بياورد. به همين جهت در مقابل دشمن قرار گرفت و بهعمربن سعد گفت: «اين حسين پسر دختر رسول خداست كه شما ياران و خاندانش را كشتيد، واين زن و بچه او هستند كه تشنه اند، آنها را سيراب كنيد چون تشنگى دلهايشانرا آتش زده...».
شمربن ذى الجوشن جلوآمد و گفت: «اى پسر على، اگر همه زمين را آب بگيرد و در اختيار ما باشد، حتى يكقطره به شما نمى دهيم. مگر اينكه با يزيد بيعت كنيد.» صداى كودكان امام كهفرياد مى زدند «العطش العطش!» به گوش حضرت عباس رسيد و او بى درنگ براسب خود سوار شد و مَشك آب را بر دوش خود انداخت و با شهامت و شجاعت زيادى صف دشمنرا شكافت و به كنار رود فرات رسيد. از بسيارى تشنگى، دستهاى خود را زير آب برد ومشتى آب گرفت تا بنوشد، ولى به ياد تشنگى امام و كودكان و زنان افتاد و آب را برآب ريخت.
مَشك آب را پُر كرد و خواستاز كنار رود فرات دور شود كه دشمن محاصره اش كرد. جنگ سختى آغاز شد و حضرتعباس، همچون شيرى شجاع، شمشير مى زد و دشمنان را به خاك و خون مى كشيد.
عده اى از سربازاندشمن فرار كردند اما شخصى به نام «زَيْدبن رقاد جهنى» ـ كه كمين كرده بود ـ از پشتسر ناجوانمردانه حمله كرد و دست راست حضرت عباس را بريد. اما حضرت عباس اعتنايىنكرد و همچنان پيش مى رفت تا آب را به خيمه ها برساند. شخص ديگرى به نام«حَكيم بن طُفَيْل طائى» از كمين بيرون آمد و دست چپ آن حضرت را قطع كرد.حضرت عباس بَند مَشك آب را به دندان گرفت و سعى داشت آب را به كودكان و زنانبرساند، اما ناگهان تيرى بر مَشك آب خورد و آب ها روى زمين ريخت و آن حضرت باناراحتى ايستاد. در اين لحظات يكى ديگر از دشمنان، عَمودى آهنى بر سر حضرت عباس زدو فَرقش را شكافت. در اين هنگام از بالاى اسب بر زمين افتاد و فرياد زد: «عَلَيكَمِنّى السَّلام يا اَبا عَبْدِاللّه; درود من بر تو باد اى اباعبدالله!»
امام با دلى غمناك واندوهگين، به بدن مقدس حضرت عباس نزديك شد، خود را بر آن پيكر شريف انداخت و شروعبه بوئيدن او نمود. اشك از چشم هاى امام مى باريد. اين غم، براى امامسخت بود اما مى دانست كه به زودى به برادرش مى پيوندد. امام با دنيايىغم و اندوه، از كنار بدن برادرش بلند شد و به طرف خيمه ها رفت. در اين هنگامبا دخترش «سكينه» روبه رو شد كه فرياد مى زد: «عمو كجاست؟!»
امام كه غرق گريه و اندوهبود، خبر شهادت برادر را به او داد. خبر به حضرت زينب (عليها السلام) رسيد. آن حضرت بى تابشد و دست بر قلب خود گذاشت و فرياد زد: «واى برادرم، واى عبّاسم...!» امام نيز باخواهرش همدردى كرد.
نوزاد شيرخوار
روز عاشورا ياران با وفاىامام به خاك و خون غلتيدند و امام تنها و بدون يار باقى ماند. امام به هر طرف كهنگاه مى كرد، كشته هايى را مى ديد كه بر زمين افتاده اند،امام به ميدان آمد و با صداى بلند فرمود: «آيا كسى هست كه دشمن را از حرم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) براند؟ آيا خدا پرستى هستكه در راه كمك به ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه به اميد ثواب خدا ما رايارى كند؟» اين فرياد به گوش زنان رسيد و صداى گريه آنها بلند شد. امامزين العابدين (عليهالسلام) كه بابيمارى در ميان خيمه نشسته بود، با شنيدن صداى يارى پدر، از جا بلند شد و شمشيرشرا از غلاف بيرون كشيد تا به يارى پدر به سوى ميدان حركت كند. ولى تا چشم امامحسين (عليهالسلام) به اوافتاد و متوجّه شد كه براى جهاد به طرف ميدان مى آيد از خواهرش خواست تا اورا نگهدارد و از آمدنش به سوى ميدان جلوگيرى كند تا زمين از نسل آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) خالى نماند. امّ كلثوم،امام زين العابدين (عليه السلام) را به خيمه بازگرداند.
امام حسين (عليه السلام) جلو خيمه آمد و از حضرتزينب (عليهالسلام) خواستفرزند كوچكش را بياورد، تا با او وداع كند. وقتى كه نوزاد شيرخوارش، «عَبْدُاللهرَضيع» را در آغوش گرفت تا او را ببوسد، «حَرْمَلَةِ بنِ كاهِل اَسَدى»بهترين تيرانداز دشمن، تيرى به طرف آن نوزاد رها كرد و گلويش را پاره كرد. نوزادمثل كبوتر، در آغوش امام، بال و پر مى زد. در اين هنگام، امام نوزاد را بهحضرت زينب داد، سپس دستهايش را زير گلوى نوزاد گرفت، وقتى كه دستهايش از خون پُرشد، آن خون را به آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه موجب تسلّى خاطر من است و تحمّل اينمصيبت را بر من آسان مى گرداند اين است كه مى دانم هر چه بر من نازلمى شود، خدا مى بيند...».
از آن خونى كه امام حسين (عليه السلام) به آسمان پاشيد، حتّى يكقطره هم بر روى زمين نريخت و اين موضوع، از مسائل عجيب روز عاشورا است.
آخرين مرد ميدان
مؤمن از كوه سخت تراست. كوه هرچقدر محكم و مقاوم باشد، اما عاقبت در گذر زمان و با حوادث طبيعى چونباد و طوفان و باران و ... فرسوده مى شود، اما مؤمن در گذر ايّام، در حوادث وبلايا، چون فولاد آبديده مى گردد و مانند الماس هرچه صيقل بخورد، شفاف ترو برّنده تر خواهد شد. هر شكست، مؤمن را براى مبارزه اى ديگر، نيرومندمى سازد و هر پيروزى، ايمان او را قوى تر مى كند. امام حسين (عليه السلام) در ميدان جنگ با آنكه سپاهكوچكى را رهبرى مى كند اما محكم و استوار در برابر لشكر بيشمار يزيدمى ايستد، در هنگام مبارزه، شاداب تر و بشاش تر از زمانى است كهبيرون ميدان ايستاده است. براى همين، دشمن را به تعجب وامى دارد. در حال جنگبا چنان روحيه اى شمشير مى زند كه هيچ كس تاب مقاومت در برابرضربه هاى او را ندارد. و عاقبت وقتى دشمنان مى بيند رو در روحريف او نمى شوند، از اطراف محاصره اش مى كنند و ناجوانمردانه اورا از پاى درمى آورند.
دشمن مى پندارد با مرگامام حسين (عليهالسلام) مبارزه او به پايان رسيده است، در لحظه اى كه سر مقدس امام را از پيكر مطهرشجدا مى كنند همه نفس راحتى مى كشند. گويى كوه بزرگى را از سر راه خودبرداشته اند، اما نمى دانند كه اگر خواست خداوند نبود كه حسين در اينراه شهيد شود، قادر نبودند كوچكترين آسيبى به او برسانند. از طرفى اگر امام حسين (عليه السلام) در برابر آن لشكر انبوهزنده مى ماند، همه مشرك مى شدند و مى گفتند «حسين خداست» بنابراينتقدير الهى هم اين بود كه حسين (عليه السلام) در اين راه كشته شود. زيرا هدف، زنده ماندن و زندگى كردننبود، بلكه امام براى توحيد و حكومت توحيدى آمده بود و بر اثر سلطه معاويه وهمدستانش، دين خدا در معرض خطر جدى قرار داشت كه راهى جز ايثار و فداكارى حسين ويارانش باقى نمانده بود.
همه ياران امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند و امامآخرين كسى بود كه بايد با دشمنان خونخوار مى جنگيد. امام با زنها و كودكانخداحافظى كرد و به آنها سفارش فرمود تا صبر داشته باشند. «سكينه» دختر امام خيلىبى تاب بود، او امام را بسيار دوست مى داشت. امام او را به سينه چسباندو اشك چشم هايش را پاك كرد و او را دلدارى داد.
سپس امام در آخرين ساعتهاىعمرِ شريفش، از اَهل حَرَم لباسهاى كهنه اى خواست تا زير لباسهاى خود بپوشدكه پس از شهادت، بدن او را برهنه نكنند.
امام هنگام حمله به قلبسپاه شيطان، اشعارى حماسى و به يادماندنى خواند و مبارز طلبيد. هر كس به جنگ اماممى آمد با شمشير آن حضرت، به جهنّم مى رفت. امام تعداد زيادى از لشكردشمن را به هلاكت رساند و بعد به طرف راست لشكرِ عمربن سعد حمله كرد، عده اىرا كشت و سپس به سمت چپ حمله كرد.
دشمن، با انبوه سپاهش، امامرا محاصره كرد، امّا فرزندِ حيدر (عليه السلام) با دلاورى و شجاعت به آنها حمله مى كرد ودسته هاى هزار نفرى آنها را از هم مى پاشيد و بعد به جاى خودبازمى گشت و مى گفت:
«لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه الْعَلىِّ الْعَظيم».
امام براى اينكه زنان وكودكان محفوظ بمانند و از آنان نگهبانى كند، زياد از خيمه ها دور نمى شدو هرگاه حمله مى كرد، به نزديك خيمه ها بازمى گشت. شهامت و شجاعتامام حسين (عليهالسلام) درروز عاشورا، يادآور دلاوريهاى پدرش حضرت على (عليه السلام) بود. دشمن مثل گله روباهى كه ازمقابل شيرى فرار مى كند، مى گريختند و هر كس مى ماند با اولين ضربتشمشير امام كشته مى شد.
سماواتيان مات و حيران همه***سرانگشت حيران به دندانهمه
كه يارب چه زور و چه بازوست اين***مگر با فلكهمترازوست اين
حدود هزار و نهصد و پنجاهنفر از دشمنان به دست امام به هلاكت رسيدند. در اين حال عمربن سعد به قوم خود گفت:«واى بر شما! آيا مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟ اين فرزند على ابنابى طالب است. پدرش كسى است كه پدران ما را كشت، پس از همه طرف به او حملهكنيد.» بى درنگ چهار هزار نفر، امام را هدف تيرهاى خود قرار داده و او را تيربارانكردند. دشمن تصميم گرفت كه ضربه اى روحى به امام بزند و او را از كاربيندازد. به همين جهت بين امام و خاندانش قرار گفت و ميان آن حضرت با خيمه هافاصله انداخت. امام با ديدن اين صحنه فرياد زد: «اى پيروان خاندان ابوسفيان، اگردين نداريد و از معاد و روز جزا نمى هراسيد، لااقل در دنياىِ خود آزادمردباشيد.»
شمر فرياد زد: «اى پسرفاطمه چه مى گويى؟»
امام فرمود: «من با شمامى جنگم، شما هم با من مى جنگيد و زنان را گناهى نيست، پس تا جان در بدندارم و زنده هستم به اهل بيت من تعرّض نكنيد و با آنان كارى نداشته باشيد.»
شمر گفت: «حق دارى.» آن گاهفرياد زد: «از حَرَم اين مرد دور شويد و با خودش كار داشته باشيد، سوگند به جانخودم كه او جنگجويى بزرگوار است.»
دشمن، نهايت نامردى و پَستىرا انجام داد. ديوانهوار، امام را محاصره كرد و مثل حلقه اى دورش را گرفت.تشنگى بر امام غلبه كرده بود. صحراى كربلا در آتش مى سوخت و گرما بيدادمى كرد. هر لحظه كه امام اسب خود را به سمت رود فرات به حركت درمى آورد، با حمله اى عمومى به آن حضرت، نمى گذاشتند به آب برسد.
امام خود را بهخيمه ها رساند و يكبار ديگر با اهل بيت خويش خداحافظى كرد و به آنها فرمود:«آماده باشيد براى بلا; و بدانيد كه خدا نگهبان و حامى شما است و از شرّ دشمنانشما را نجات خواهد داد و پايان كارِ شما به خير و خوبى است و دشمنانتان را بهانواع گرفتارى ها عذاب خواهد كرد; و شما را نيز در عوضِ اين بلا انواعنعمت ها و كرامت ها خواهد داد. پس زبان به شكايت نگشاييد و چيزى نگوييدكه از قدر و منزلت شما بكاهد.» لحظاتى بعد امام به ميدان برگشت.
عمربن سعد مجدداً دستورحمله عمومى داد، صد و هشتاد نيزه دار و چهار هزار تيرانداز، به آن حضرت حملهكردند. ضربه هاى پى درپى بر بدن امام وارد مى شد و او را مجروحمى كرد. امام ـ كه از مبارزه خسته شده بود ـ لحظاتى ايستاد تا رفع خستگى كند،اما ناگهان دشمن سنگى به پيشانى امام زد و پيشانى مطهرش شكست. خون از سر حضرت جارىشد. لباسش را كمى بالا آورد تا خونى كه بر اثر برخورد سنگ بر چهره اش ريختهبود، پاك كند كه ناگهان تير سه شاخه زهر آلودى آمد و سينه امام را شكافت و قلبمقدّسش را پاره كرد. امام در اين حالت فرمود: «بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ عَلى مِلَّةِرَسُولِ اللّه». سپس تير را از پشت خود بيرون آورد و خون جارى شد.
زخمهاى بدن امام زياد وسنگين شده بود. «صالح بن وَهَب مزنى» نيزه اى به تُهيگاه ] پهلو، طرف راست يا چپ شكم [ امامزد و آن حضرت از اسب بر زمين افتاد. در اين هنگام، حضرت زينب (عليه السلام) از خيمه بيرون آمد و فرياد زد: «اىكاش آسمان بر زمين مى آمد! اى كاش كوهها خُرد و پراكنده صحرا مى شد!»
شمر فرياد زد: «منتظر چههستيد؟» لشكريان عمربن سعد حلقه محاصره امام را تنگ تر و از هر طرف حملهنمودند. «زَرْعَة بن شَريك» ضربه اى بر شانه امام زد و شخص ديگرى شمشيرىبر كِتف ديگرِ آن حضرت فرود آورد، تا اينكه امام به رو افتاد، گاهى بلندمى شد و گاهى مى افتاد. «گودال قتلگاه» قيامت بود. آنگاه«سَنانِ بن اَنَس» نيزه اى بر گودىِ زير گلوى امام زد، آن گاه نيزهخود را كشيد و بر سينه آن حضرت زد. در همان حال، تيرى به سوى امام پرتاب كرد كه درگلوى مقدّس امام قرار گرفت.
امام تير را بيرون آورد ودو دست خود را پر از خون كرد، بر صورت و ريش خود كشيد و فرمود: «با اين حال، كه بهخون آغشته ام و حقّم را غصب كرده اند، خداوند را ملاقات خواهم كرد.» دراين هنگام عمربن سعد به «خُولى بن يَزيد اَصْبَحى» گفت: «پياده شو و كارش راتمام كن». خولى بالاى سر امام نشست ولى لرزه تمام بدنش را گرفت و برگشت. امام درآخرين لحظات، با خداى خويش مناجات و راز و نياز مى كرد.
عمربن سعد منتظر بود.«سنان بن انس» و «شمربن ذى الجوشن»، با كمك يكديگر ـ در حالى كه روىسينه امام نشسته بودند ـ سر مطهّر امام را جدا كردند. خون، گودال قتلگاه را گرفتهبود. امام حسين (عليهالسلام) بامردانگى و به دور از ذلّت و خوارى، در خاك و خون مى غلتيد.
امام در وقت شهادت، پنجاه وهفت سال از عمر شريفش گذشته بود. سال 61 هجرى، شاهد حادثه غم انگيز كربلابود. در آن سال، سر امام را بالاى نيزه زدند و براى اين پيروزى(!) شادى كردند.
اسب امام چه كار كرد؟
وقتى كه امام حسين (عليه السلام) به زمين افتاد، اسبش شيههكشيد، سرِ خود را بر زمين زد سپس به سوى خيمه ها رفت. سكينه بيرون آمد و اسبرا با زين واژگون و يال غرقه در خون و شيهه زن ديد.
اسب به شدّت سر خود را بهزمين مى زد و شيهه مى كشيد و اشك مى ريخت، به گونه اى كه همهحاضران را به تعجّب واداشت. اسب باوفا، در كنار خيمه ها جان داد. تاريخنويسان گفته اند آن اسب، اسب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و آخرين مَركَب امام حسين (عليه السلام) بود.
غارت لباسها و وسايل امام
پس از شهادت امام و جداكردن سرِ مقدسِ آن حضرت، لشكريان عمربن سعد، لباس ها و اسلحه امام را ربودند.
«پيراهن» امام را «اسحاق بن حيوة حَضْرَمى» برداشت و پوشيد;كه به مرض پيسى (بَرَص، لكه هاى سفيدى كه در بدن به وجود مى آيد) مبتلاشد و همه موهاى بدنش ريخت.
«سراويل» (شلوار، زيرجامه) امام را «اَبْجَربن كَعْب تَميمى»برداشت; كه پاهايش خشك شد.
«عمّامه» امام را «اَخْنَس بن مَرْثَد» يا «جابِرِبن يَزيد»برداشت و به سر خود بست; كه ديوانه شد.
«نَعلين» امام را «اَسْوَدبن خالِد» برداشت و «انگشتر» امام را«بَجْدَل بن سَليم» برداشت; كه براى ربودن انگشتر امام، انگشت آن حضرت را قطعكرد. «زِره» امام را «عمربن سعد» برداشت و «شمشير» امام را «جميع بن خلق» يا«اَسْوَدبن حَنْظَلَه» برداشت.
دشمنان بى دين وخونخوار، بدن آن حضرت را برهنه كردند و هر چه داشت دزديدند.
غارت خيمه ها
سپاهيان ستمگر، بعد از جداكردنِ سر مطهّر امام، به خيمه ها هجوم آوردند، حَرَم امام را غارت كردند وسپس خيمه ها را آتش زدند. تمام وسايل و حتّى گوشواره هاى كودكان و زنانرا دزديدند. دشمنان بى دين، لباسهاى بعضى از زنان را ربودند. زنان وبچّه ها را با پايين نيزه مى زدند و آنها به يكديگر پناه مى بردند.
غارتگرانِ لشكر عمربن سعد،همه وسايل و لوازم شخصى زنان و كودكان را از آنان مى گرفتند. به علت رفتارخشن و بى رحمانه شان بعضى از كودكان از ترس غَش كرده و بيهوش شدند.«زينب» و «اُمّ كلثوم» خواهران امام بر اين مصيبت مى گريستند.
يك خيمه باقى مانده بود وخون آشامان به آن سمت هجوم آوردند. امام سجّاد (عليه السلام) در خيمه بود، شمر جلو آمد تا امامچهارم را بكشد. «حَميدبن مُسْلِم» گفت: «آيا بيمار را هم مى كشيد؟!» سپسادامه داد: «همان بيمارى براى او كافى است و او را از بين مى برد.» به اينترتيب، امام زين العابدين به قتل نرسيد. و اين خواست خداوند متعال بود، تا«امامت» باقى بماند.
بدن امام را لگدكوب كردند
عمربن سعد، بعد از اينكه ازخيمه هاى زنان برگشت، در بين همراهانش فرياد زد: «چه كسانى دستور ما را درمورد حسين انجام مى دهند و با اسبان خود سينه و پشت او را لگدكوبمى كنند؟!» بى درنگ ده نفر به نامهاى: «اسحاق بن حيوة»،«اَخْنَس بن مرثد»، «حَكيم بن طُفَيْل»، «عمروبن صَبيح صَداوى»، «رجاءبنمُنْقِذِ عَبْدى»، «سالم بن خيثمه جعفى»، «واخط بن ناعم»،«صالِح بن وَهَب جُعْفى»، «هانى بن ثُبيت حضرمى»، «اسيدبن مالك» براسبهاى خود سوار شدند و بر بدن مقدّس امام تاختند.
تاريخ نويسان و محقّقانريشه هاى خانوادگى اين ده نفر را بررسى كرده اند و به اين نتيجه قطعىرسيده اند كه همه آنها حرام زاده بودند.
به علاوه، اين ده نفر وقتىبه كوفه برگشتند، جايزه كوچكى از عبيدالله بن زياد گرفتند; اما وقتى مختارقيام كرد آنان را گرفت و دست و پايشان را با زنجيرهاى آهنى بست و دستور داد بدنآنها را با اسب لگدكوب كنند تا به هلاكت برسند.
عزادارى استثنايى براى امام حسين (عليه السلام)
وقتى كه امام حسين (عليه السلام) در خون غلتيد و كافران سرشرا از بدن جدا كردند و بر بالاى نيزه زدند، ناگهان دنيا به لرزه درآمد و عرش خدالرزيد.
زمينسرد شد و خورشيد از حركت ايستاد.
جنّو انسان به گريه آمدند.
فرشته ها و ملائك، شيوَنشان عرش را به لرزه درآورد.
جمادات، نباتات و حيوانات به سوگ نشستند.
ازآسمان خون باريد.
به اين ترتيب، عالم عزادارشد و خداوند متعال، خود صاحب عزا شد.
گرد و غبار شديدى آسمانكربلا را فرا گرفت و روز مثل شب تاريك شد. باد سرخى با شدت تمام مىوزيد و از هيچكس اثرى به چشم ديده نمى شد. مردم گمان كردند كه عذاب الهى بر آنها فرودآمده، اما ساعتى چنين بود و آن گاه هوا روشن شد.
در روايتى حضرت على (عليه السلام) فرمود: «هر چيزى براىمظلوميّت حسين گريه خواهد كرد، حتّى حيوانات وحشى صحراها، ماهيان درياها، پرندگانآسمان، آفتاب، ماه، ستارگان، آسمان، زمين، مؤمنين، جِنّ و اِنس و جميع فرشتگانآسمان ها و زمين ها و بهشت و مالك و حاملينِ عرش، از آسمان خون و خاكسترمى بارد.» سپس فرمود: «پس لعنت خدا بر قاتلينِ حسين واجب شد.»
شهداى كربلا چه كسانىبودند؟
بر اساس روايت هايى كهدر كتاب هاى تاريخى آمده، شهداى كربلا از «بنى هاشم» و «غيربنى هاشم» هستند كه در رأس ايشان حضرت امام حسين (عليه السلام) است. اسامى شهداى بنى هاشم ـكه سى نفر هستند ـ اين طور ذكر شده است:
فرزندان اميرالمؤمنين (عليه السلام) : اَبُوبَكْرِبن على، عُمَربن على،مُحمَّد اصغربن على، عبدالله بن على، عباس بن على، محمدبنالعباس بن على، عبدالله بن العباس بن على، عبدالله اصغر، جعفربنعلى، عثمان بن على.
فرزندان امام حسن (عليه السلام) : قاسم بن حسن، ابوبكربن حسن، عبدالله بنحسن، بِشْربن حسن.
فرزندان امام حسين (عليه السلام) : على بن الحسين الاكبر، عبدالله رضيع،ابراهيم بن الحسين.
فرزندان عبدالله بن جعفر: محمدبن عبدالله بنجعفر، عَوْن بن عبدالله بن جعفر، عبيداللّه بن عبداللّه بن جعفر.
فرزندان عقيل بن ابى طالب: مسلم بن عقيل، جعفربنعقيل، جعفربن محمدبن عقيل، عبدالرحمن بن عَقيل، عبدالله بن مسلم بنعقيل، عبدالله الاكبربن عقيل، عَوْن بن مسلم بن عقيل، محمدبنمسلم بن عقيل، محمدبن ابى سعيد بن عقيل، احمدبن محمد هاشمى.
اسامى شهداى كربلا به غير از بنى هاشم: ابراهيم بن الحصيناسدى، ابن الحتوف بن الحارث انصارى، ابوعامر نهشلى، ادهم بن اميهعبدى، اَسْلَم تركى، اُمَيَّة بن سعد طائى، أَنَسَ بن الحارث كاهلى،أنيس بن مَعْقِل اَصْبَحى، بُرَيربن خُضَيْر هَمْدانى، بِشْربن عبداللهحَضْرمى، بَكْربن حَىّ تَيْمى، جابربن الحَجّاج تَيْمى، جَبَلَة بن علىشَيْبانى، جُنادَة بن الحارث سَلْمانى، جُنادة بن كَعْب انصارى،جُنْدَب بن حجير خَوْلانى، جَوْن، جُوَين بن مالك تميمى، الحارث بنامرىء القيس كِنْدى، الحارث بن نَبْهان، الحباب بن الحارث،الحباب بن عامر شعبى، حبشى بن قاسم نَهْمى، حبيب بن مُظَهَّر(مظاهر) اسدى، الحَجّاج بن بَدْرى سَعْدى، الحَجّاج بن مَسْرُوق جُعْفى،حرّبن يزيد رِياحى، الحَلاس بن عمرو راسِبى، حَنْظَلَة بن اَسْعد شبامى،حَنْظَلَة بن عمرو شَيْبانى، رافع، زاهربن عمرو كِنْدى، زُهَيْربن بِشْرخَثْعَمى، زُهَيْربن سَليم اَزْدى، زُهَيْربن القَيْن بَجَلى، زيادبن عريب صائدى،سالم، سالم، سعدبن الحارث انصارى، سعد، سعد، سعيدبن عبدالله حَنَفى،سلمان بن مضارب بَجَلى، سليمان، سواربن منعم نَهْمى، سُوَيْدبن عمروبنابى المطاع، سيف بن الحارث بن سُريع جابرى، سيف بن مالك عبدى،شَبيب، شوذب، الضَرْغامة بن مالك، عائذبن مجمع عائذى، عابِس بنابى شبيب شاكرى، عامربن حِسان بن شُريح، عامِربن مسلم عَبْدى، عبادبنالمهاجر جُهَنى، عبدالأعلى بن يزيد كَلْبى، عبدالرحمن اَرْحَبى،عبدالرحمن بن عبدربه اَنْصارى، عبدالرحمن بن عروة غِفارى،عبدالرحمن بن مسعود تَيْمى، عبدالله بن ابى بكر، عبدالله بنبِشر خَثْعَمى، عبدالله بن عروة غِفارى، عبدالله بن عميربن جناب كَلْبى،عبدالله بن يزيد عَبْدى، عبيدالله بن يزيد عَبدى، عقبة بن سَمْعان،عقبة بن الصلت جُهَنى، عمارة بن صلخب اَزْدى، عمران بنكَعْب بن حارثة اَشْجَعى، عماربن حسان طائى، عماربن سلامة دالانى، عمر و بنعبدالله جندعى، عمرو بن خالد اَزْدى، عمروبن خالد صَيْداوى، عمروبن قرظة انصارى،عمروبن مطاع الجعفى، عمروبن جنادة الانصارى، عمروبن ضبيعة ضَبُعى، عمروبن كعب ابوثمامة صائدى، قارب، قاسط بن زُهَيْر تَغْلِبى، القاسم بن حبيب اَزْدى،كُردُوس تَغْلِبى، كنانة بن عتيق تَغْلبى، مالك بن ذودان، مالك بنعبدالله بن سريع جابرى، مُجَمَّع جُهَنى، مُجَمَّع بن عبيدالله عائذى،محمدبن بَشير حَضْرَمى، مسعودبن الحَجّاج تَيْمى، مسلم بن عَوْسَجَه اسدى،مسلم بن كثير اَزْدى، مقسط بن زُهَيْر تَغْلِبى، مُنْجِح،الموقع بن ثمامه اسدى، نافِع بن هِلال بَجَلى، نصر، النعمان بن عمروراسِبى، نُعِيم بن عجلان انصارى، واضح رومى، وهب بن حباب كَلْبى، يزيدبنثُبيط عَبْدى، يزيدبن زيادبن مهاصر كِنْدى، يزيدبن مغفل جُعْفى.
حال امام سجّاد در مورد مصيبت كربلا
حضرت امامزين العابدين (عليهالسلام) ، درروز عاشورا مصيبت هاى بسيارى كشيد. پدر، بَرادران، عموها، پسرعموها و يارانرا كشته و در خاك و خون غلتيده ديد. زنان و كودكان و خواهران را ديد كه به اسارتگرفته شدند و شلاّق مى خورند. اما خداوند متعال به او صبر داده بود تا دربرابر همه مصيبت ها شكيبا باشد; در حالى كه مى ديد بيشتر خاندانش وياران پدرش در خاك و خون غلتيده اند و بدنهايشان برهنه و لباسهايشان به غارترفته است. حقّ ايشان غصب شده، خاندانشان كشته شده و از وطن رانده شده اند.
امام سجّاد (عليه السلام) حدود چهل سال بر شهادت پدربزرگوارش گريه كرد. در اين مدّت روزها را روزه مى گرفت و شبها عبادتمى كرد. وقتى در افطار برايش آب و غذا مى آوردند و مى گفتند: «آقابفرماييد بخوريد.» امام مى فرمود: «فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسولخدا تشنه كشته شد.» آنقدر اين جملات را تكرار مى كرد و گريه مى كرد، تاظرف غذايش از اشك تر مى شد و آب آشاميدنيى كه برايش آورده بودند با اشكشآميخته مى شد.
حالِ امام اين چنين بود تابه ملكوت اعلى پيوست.
رباب كه بود؟
رباب همسر امام حسين و دختر«امرء القيس بن عدى كَلْبى» بود. رباب مادر «سكينه» و «عبدالله رضيع» است وبعد از شهادت امام، بيش از يك سال زنده نماند.او به امام علاقه شديدى داشت و امامهم به او علاقه مند بود.
رباب به مدينه برنگشت و دركنار قبر مطهر امام حسين (عليه السلام) ماند و زير سايه و سقف هم نرفت، تا اينكه بعد از يك سال، بر اثر غم واندوه از دنيا رفت. او از بافضيلت ترين زنان عصر خود بود و شعرهايى هم براىمصيبت امام حسين (عليهالسلام) سرود.
دفن شهداى كربلا
بعد از روز عاشورا،عدّه اى از طايفه «بنى اسد» ـ كه موافق با امام حسين (عليه السلام) بودند ـ به كربلا آمدند تاپيكر امام و يارانش را دفن كنند. اما به علت وجود زخم هاى زياد و يا قطعهقطعه بودن پيكر شهداء آنها را نمى شناختند و حيران بودند. در آن حال، امامزين العابدين (عليهالسلام) آمد وبدن مطهّر شهدا را يك به يك به آنها شناساند و آنها در دفن شهدا، امامزين العابدين (عليهالسلام) رايارى نمودند. امام زين العابدين (عليه السلام) روى قبر پدرش نوشت: «هذا قبرُ الحسين بنِ على بنابى طالب، الَّذى قَتَلُوهُ عَطشاناً غَريباً» .
اسارت خاندان امام
جنايتكاران بنى اميّه،پس از آن كه امام و يارانش را به شهادت رساندند، لباسها و وسايلش را به غارتبردند، با اسب بر بدنش تاختند، خيمه هاى خاندانش را به آتش كشيدند، زنان وكودكان را غارت كردند و آنها را به اسارت درآوردند.
دشمن، خاندان امام حسين (عليه السلام) را شهر به شهر گرداند.يزيد مى خواست با اين كار خاندان پيامبر و مقدّسات دين را خوار و پست گرداندو به اين ترتيب، مردم را بترساند تا كسى جرأت مبارزه نداشته باشد. اما اين خاندانالهى در دوران «اسارت» هم، با باطل جنگيدند و دشمن را رسوا كردند و باسخنرانى هاى بيدارگرشان برنامه دشمنان اسلام را نقش بر آب ساختند. بنى اميّهبا پيامبر و اهل بيت او دشمنى شديد داشتند و همواره خصومت خود را به شكلى نشانمى دادند. حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) آنان را لعنت كرد. در سوره اسراءآيه شصت «شجره ملعونه» به بنى اميّه تفسير شده است.
مأموران سپاه يزيد با وضعناراحت كننده اى خاندان امام حسين (عليه السلام) را وارد كوفه كردند. امام زين العابدين (عليه السلام) را غُل و زنجير كرده و درحالى كه دستها را به گردنش بسته بودند، در معرض تماشاى مردم گذاشتند.
مردم بىوفاى كوفه، بابى حيايى به تماشاى زنان و كودكان ايستاده بودند. آنان مى ديدندگوشواره هاى دختران و زنان از گوششان كشيده شده و جاى زخم و جراحت بر جاىمانده است. بچه هاى اسير، پابرهنه بودند و مردم كوفه مى ديدند كه از پاىدختران خلخال را بيرون آورده اند.
زنان اهل بيت در حال اسارتو با آن وضع بسيار بد نيز، اعتراض آميز، بر حفظ عفّت و حجاب تأكيد داشتند. «امكلثوم» فرياد كشيد: آيا شرم نمى كنيد كه براى تماشاى اهل بيت پيامبر جمعشده ايد؟!
سرهاى شهدا را كه بر نيزهبود، جلو مردم آوردند. در اين موقع همه به گريه افتادند. حضرت زينب (عليها السلام) وقتى نگاهش به سر امامحسين (عليهالسلام) افتاد، از شدّت ناراحتى، پيشانى را به چوبه مَحْمِل زد و خون از پيشانى مباركشانجارى شد.
در كوچه ها وميدان هاى كوفه، سر بُريده امام بر سر نيزه، آيه اصحاب كهف را مى خواند: «اَمْ حَسِبْتُم اَنَّاَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيم كانُوا مِن آياتِنا عَجَبا» . سربازان با خوشحالى سرهاىشهدا را در جاى جاى كوفه مى گرداندند.
اين جنايت دردناك و زشتبنى اميّه، نشانه مظلوميت امام حسين (عليه السلام) است. دشمنان مى خواستند ديگران را بترسانند وجلو حقّ گويى را بگيرند امّا موجى از خشم ونفرت در مردم به وجود آمد و مردم ازحيله هاى پشت پرده «شجره مَعلونه» آگاه شدند.
وقتى كاروان اسيران كربلارا وارد دارالإماره كردند، حضرت زينب (عليها السلام) خطاب به عبيدالله بن زياد، او را «ابن مرجانه» خواند واين اشاره به نسب ناپاك او بود و باعث رسوايى حاكم كوفه شد. سپس حضرت زينب باسخنرانى آتشين خود به افشاگرى پرداخت.
عبيدالله بن زياد، سرمطهّر امام حسين (عليهالسلام) راهمراه «شمر» به شام نزد يزيد فرستاد. شمر، مردى آبله رو و بدسيرت و زشت صورتبود و حرام زاده به حساب مى آمد. او در طول راه كوفه تا شام، با سنگدلىتمام، اسيران را آزار مى داد.
امام زين العابدين (عليه السلام) را در مدّت اسارت، بر شتربى جهاز و بى كجاوه [2]نشاندهو پاهاى آن حضرت را به زير شكم شتر بسته بودند. بيمارى امام از يك طرف ومصيبت ها و رنج اسارت از سوى ديگر، قلب خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را مى سوزاند.
ورود اسيران به شام
يزيد در انتظار رسيدن اسيرانبود. نماينده جنايتكارش «عبيدالله بن زياد» برنامه اش را خوب انجام دادهبود. يزيد دستور داد تا شهر شام را آذين بندى كنند و خاندان حسين بن على (عليه السلام) را در كوچه و بازاربگردانند.
كاروان اسيران را سه روز درپشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا كار جشن كامل شود. آن دروازه، يكى ازدروازه هاى شرقى شام بود كه راه «حلب» و «كوفه» به آن ختم مى شد.
شهر را با زيورها، ديبا وزر و سيم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، كودكان، بزرگسالان، وزيران،اميران، يهود، مَجوس، [3]نصارا [4] و همه اقوام، با طبل، دف،شيپور، سرنا و ديگر ابزار لهو و لعب براى شادى و تفريح بيرون آمدند. چشمها راسُرمه كشيده، دستها را حَنا بسته و بهترين لباس ها را پوشيده و خود را آراستهبودند.
در چنين وضعى، روز اول ماهصفر، سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را ـ كه بالاى نيزه بود ـ وارد شهر كردند و به دنبال آن، اسيران اهل بيترا به شهر آوردند. مردم به شادمانى و پايكوبى و طبل زنى مشغول بودند. اينبرنامه، حاصل تلاشهاى معاويه بود. او بيش از سى سال در شام حكومت كرد.
مردم شام، با تلاشهاىمعاويه با حضرت على (عليه السلام) و خاندانش دشمنى مىورزيدند و رفتار مردم شام با اسيران كربلا نشان دهندهآن بود. سالها بود كه در قنوت نمازشان بر حضرت على (عليه السلام) لعنت مى فرستادند! علاوه براينها، يزيد، براى موجّه جلوه دادنِ كار خود، امام حسين (عليه السلام) را «شورشى» معرفى كرد و خود راسركوب كننده شورش ضدّ حكومت اسلامى(!) مى دانست.
اسيران را از قسمتهاى مختلفشهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعيت زيادى از مردم براى ديدن اسيرانخاندان محمد (صلىالله عليه وآله وسلم) در دو طرف بازار صف كشيده بودند. در انتهاى بازار «مسجد اُمَوى» قرارداشت و اسيران را از همين مسير وارد مسجد كردند. فشار جمعيت حركت را كُند كردهبود. خونبارترين برگهاى تاريخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسين (عليه السلام) و خاندانش در قيام تاريخىكربلا، همه بيانگر اين بود كه قيام، براى دين و مبارزه با ستم و كفر است. اهل بيت (عليهم السلام) همواره خود را خاندان ووارثان پيامبر معرفى مى كردند و بر اين مهمّ تأكيد داشتند، تا پرده هاىغفلت و خاموشى را كنار بزنند.
قصر يزيد، در انتظار اسيران
قصر يزيد ـ كه آن را «دارالخلافه» مى ناميدند، نزديك مسجد جامع اُمَوى بود. يزيد براى اينكه پيروزيشرا به رُخ مردم بكشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند. و از اين رو قصر پراز جمعيت شد. سپس اُسراى اهل بيت را ـ كه با طناب و زنجير آنان را به هم بستهبودند ـ با وضعى توهين آميز وارد مجلس جشن يزيد كردند.
سر مطهر امام حسين را داخل«طَشت طلا» گذاشتند و نزد يزيد آوردند. يزيد در حالى كه مى خنديد با چوبخَيزَران [5]بر لبهاى امام زد و با غرور و سرمستى خواند: «بنى هاشم با حكومت بازىمى كردند، نه خَبرى (از آسمان و غيب) آمده و نه وحى نازل شده است...».
يزيد آرزو كرد كاش نياكانشـ كه در جنگ بَدْر كشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهى و انتقام او را مى ديدند.اين جملات، نشان دهنده كفر قلبى و كينه يزيد به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود.
پس از سخنان كفرآميز يزيد،حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنرانى تاريخى اش را با اين آيه شروع كرد: «سرانجامِ بدكاران، آن شد كه آياتالهى را تكذيب و مسخره كردند.» [6]در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن كمك گرفت: «كافران مپندارند كه اگر بهآنان مهلت مى دهيم، برايشان خوب است، بلكه گناهانشان افزوده مى شود وبراى آنان عذاب خواركننده اى است». [7]بهطور كلّى سخنرانى حضرت زينب (عليها السلام) بيانگر خروج يزيد از اسلام و بى اعتقادى او به دين واثبات كفر و انجام كارهاى زشت و ناپسند او است. در حقيقت، واقعه با عظمت كربلا،كفرِ پنهان بنى اميّه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن كرد.
«فاطمه» دختر امام حسين (عليه السلام) در بين اسيران بود. او هم به نوبه خودش سخنانافشاگرانه اى بر ضدّ جنايتهاى يزيد بيان كرد و همه حاضران را به گريه انداخت.در دارالخلافه يزيد، چشم يكى از وابستگان حكومت به او افتاد، از اين رو از يزيدخواست او را به وى ببخشد. حضرت زينب (عليه السلام) به شدّت اعتراض كرد و كار آنان را كُفر به حساب آورد.
تبليغات بنى اميّهوانمود كرده بود كه بر دشمنان اسلام و بر شورشيان پيروز شده اند و خاندانآنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زينب (عليها السلام) و امام زين العابدين (عليه السلام) با سخنرانى هايشان«جشن» را به «عزا» تبديل كردند و پيروزى(!) را بر كام يزيد تلخ نمودند.
خرابه شام
بعد از سخنرانى حضرت زينب (عليه السلام) در مجلس جشن يزيد، كه وضعرا بر ضدّ او تغيير داد، يزيد خاندان امام حسين (عليه السلام) را در خرابه اى بى سقفجاى داد. اهل بيت، سه روز در آن خرابه بودند و براى امام حسين و شهداى كربلاعزادارى مى كردند.
«رقيّه» دختر خُردسال امام حسين (عليه السلام) در همين خرابه پدرش را در خواب ديدو پس از بيدار شدن بسيار گريست و بى تابى كرد و پدر را خواست. خبر به يزيدرسيد. به دستور او سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را براى رقيّه آوردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت شد وهمان روزها روح از بدنش جدا شد و به سوى خدا رفت.
در مدتى كه خاندان امامحسين (عليهالسلام) درشام اسير بودند، چند نوبت آنها را به قصر يزيد بردند. يزيد به هيچ وجهحيله اش عملى نشد و هربار نتيجه معكوس گرفت. او ناچار شد خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در بيستم صفر به مدينهبفرستد.
آغاز امامتِ امام چهارم
پس از شهادت مظلومانه امامحسين (عليهالسلام) ،امامت به حضرت زين العابدين (عليه السلام) منتقل شد. آن حضرت در واقعه جانسوز كربلا حضور داشت و بهعلت بيمارى، در خيمه بسترى بود. پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) همراه با خاندان پيامبر به اسارتگرفته شد و با حالتى ناراحت كننده ـ كه غُل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بستهبودند ـ به كوفه و از آنجا به شام برده شد. در قصر يزيد با سخنرانى بسيار مهمّى،چهره يزيد را به مردم شناساند و مردم شام را از حقيقت قيام كربلا آگاه كرد.
امام زين العابدين (عليه السلام) در واقعه دلخراش كربلا 24سال داشت و داراى فرزند بود. فرزند خردسالش، امام محمد باقر (عليه السلام) هم در كربلا حضور داشت. نقش اصلىِامام زين العابدين (عليه السلام) در قيام عاشورا، رساندن پيام خون شهداى كربلا و حفظ دست آوردها واهداف پدر بود.
سخنرانى امامزين العابدين (عليهالسلام) درقصر يزيد، باعث رسوايى حكومت شد و يزيد چنان خشمگين شد كه دستور داد امام رابكشند، امّا حضرت زينب (عليها السلام) خود را سپر بلا كرد و اجازه نداد بدين كار موفق شوند.
زينب، پيامبرِ خون شهدا
از حضرت زينب (عليها السلام) به عنوان «قهرمان صبر» يادمى كنند. اين شيرزن، پيام رسان خون شهيدان كربلا است. او از شروع قيام عاشوراهمراه برادرش امام حسين (عليه السلام) بود و از همه مسائل قيام عاشورا آگاهى داشت. او از شجاعت، عفاف، قوّتقلب، زهد، فصاحتِ بيان و شهامت بسيار عجيبى برخوردار بود. اين بانوى فداكار، دوپسر به نامهاى «محمد» و «عون» داشت كه در كربلا به شهادت رسيدند.
در قيام الهى عاشورا، نقشفداكارى هاى بزرگ حضرت زينب (عليها السلام) خيلى زياد بود; سرپرست قافله اسيران خاندان امام حسين (عليه السلام) و پرستار امامزين العابدين (عليهالسلام) وافشا كننده ظلمهاى حكومت بنى اميّه با سخنرانى هاى تاريخ سازش بود. بعداز عاشورا و در مدّت اسارت در كوفه و شام، سخنرانى هاى آتشينى ايراد كرد وباعث ادامه حماسه عاشورا و بيدارى مردم شد.
در مدينه بعد از دوراناسارت براى شهيدان كربلا مجالس عزادارى برگزار و با سخنانش افشاگرى مى كرد.
قيام توّابين
پس از واقعه سوزناك كربلا،با روشنگرى هاى حضرت زينب (عليها السلام) و امام زين العابدين (عليه السلام) در كوفه، شام و مدينه، مردم پى بهعمق فاجعه اى بزرگ بردند كه خود از جمله عاملان آن بودند. شيعيان كوفه بهعلّت يارى نكردن امام حسين (عليه السلام) پشيمان شدند و توبه كردند. و براى همين اظهار توبه وپشيمانى، به «توّابين» مشهور شدند. آنها نزد «سليمان بن صُرَد خُزاعى» رفتند.
سليمان بن صُرَد، ازچهره هاى برجسته و سرشناس شيعه در كوفه بود. از اصحاب پيامبر و در جنگ صفّيناز ياران حضرت على (عليهالسلام) بود.پس از مرگ معاويه، او به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا به كوفه بيايد، امّاعبيدالله بن زياد او را به زندان انداخت. به همين جهت نتوانست در كربلا همراهامام حسين (عليهالسلام) باشد.او كه پشيمانى و توبه مردم كوفه را ديد، رهبرى قيام «توّابين» را بر عهده گرفت.
در مدّت چهار سال، با جذبافراد و تهيّه سلاح و فراهم كردن امكانات قيام، به طور مخفيانه قيام را سازماندهىكرد. سرانجام در سال 65 هجرى با جمعيتى چهار هزار نفرى قيام خود را با اشعار «يالَثارات الحسين» [8]آغاز كردند. بر سر قبر امام حسين (عليه السلام) رفتند و با گريه و ناله از خدا خواستند تا آنها را ببخشد.سپس به سمت شام حركت كردند تا حكومت را سرنگون كنند. به «عين الورده» آمدندو در آنجا با سپاه شام برخورد كردند. بعد از چند روز نبرد شديد، سرانجامسليمان بن صرد ـ كه 93 سال داشت ـ با جمعى از يارانش به شهادت رسيدند. بقيهتوابين، چون توان مقابله با سپاه بزرگ شام را نداشتند، شبانه به كوفه برگشتند.
قيام مُختار
«مختاربن ابى عبيده ثقفى» مردى خردمند، حاضرجواب، شجاع،بخشنده، تيزهوش و كارشناس مسائل نظامى بود. او از كسانى بود كه فضايل آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را نشر مى داد وآشكار و پنهان از خاندان پيامبر طرفدارى مى كرد.
وقتى «مسلم بن عقيل»به كوفه آمد، مختار او را به خانه اش برد و با مُسلم به نفع امام حسين (عليه السلام) بيعت كرد.عبيدالله بن زياد، بعد از كشتن مسلم، مختار را شلاّق زد و زندانى كرد، وهنگام حادثه دلخراش كربلا، او
و ميثم تمّاردر زندان بودند.
مختار پنج سال پس از واقعهجانسوز عاشورا، در سال 66 هجرى در كوفه قيام كرد. هدف قيامش، خونخواهى امام حسين (عليه السلام) و انتقام از جنايتكاران وقاتلان شهداى كربلا بود. در اين قيام، بسيارى از شيعيان از او حمايت كردند وشعارشان اين بود: «يا لَثارات الحسين»; «يا مَنْصُورُ، اَمِت». [9]درگيرى هاى سختى در محلّه ها و ميدان هاى كوفه پيش آمد.عده اى كشته و عده اى تسليم شدند و مختار وارد قصر شد. روز بعد براىمردم كوفه سخنرانى كرد، بزرگان كوفه با او بيعت كردند. مختار پس از اينكه بر اوضاعكاملاً مسلّط شد، يكايك قاتلان شهداى كربلا را دستگير كرد و كشت. او نيروهايى رابه اطراف مى فرستاد تا هم بر آن مناطق تسلّط پيدا كنند و هم جنايتكاران راگرفته و مجازات نمايند.
مختار موفّق شد افرادى چون:عمربن سعد، شمربن ذى الجوشن، عبيدالله بن زياد، خُولى، سَنان،حَرْمَلَه، حَكيم بن طُفَيْل، مُنْقِذِبن مُرّه، زيدبن رقاد، زيادبن مالك،مالك بن بِشْر، عبداللّه بن اسيد، عَمْروبن حَجّاج و بسيارى از افرادىرا كه در عاشورا دستشان به خون شهدا آلوده بود، از دم تيغ بگذراند و بدنشان رابسوزاند و يا در مقابل سگها بيندازد.
مختار، هجده ماه حكومت كردو در سنّ 67 سالگى در جنگى با سپاهيان «عبداللّه بن زبير» به شهادت رسيد.قيام او و خونخواهى اش موجب خُرسندى ائمه (عليهم السلام) بود.
تخريب حَرَم امام حسين (عليه السلام)
بعد از شهادت مظلومانه امامحسين (عليهالسلام) ، كهباعث شد حقيقت اسلام روشن شود، شيعيان به زيارت قبر مطهر آن حضرت مى آمدند.به اين ترتيب، حاكمان ستمگر مرتّب احساس خطر مى كردند و سعى داشتند تا اينمحل تجمّع را از بين ببرند. متوكّل عباسى، با ايجاد پاسگاهى در نزديكى كربلا بهسربازانش دستور داد: هر كس را ديديد قصد زيارت حسين دارد، بكُشيد.
به دستور متوكّل، هفده بارقبر مطهر امام حسين (عليه السلام) را خراب كردند. يك بار «ديزَج يهودى» را مأمور تغيير و تخريب قبر امامكرد. او نيز با غلامان خويش سراغ قبر رفت. قبر را شكافت، به حصيرى كه پيكر مطهّرامام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مُشك مى آمد، دوباره خاك روى آنريختند و آب بستند و آن زمين را مى خواستند با گاو، شُخم بزنند كه گاوها جلونمى رفتند و كار نمى كردند!
هارون الرشيد هم بهحاكم كوفه دستور داد تا حَرَم امام حسين (عليه السلام) را خراب كند، اطراف آن را ساختمان بسازد وزمين هايش را زير كشت و زراعت ببرد. حاكم كوفه هم مو به مو دستورهاىهارون الرشيد را انجام داد. با اين حال، مردم باز هم به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) مى آمدند و حتى گاهىبا مأموران خليفه درگير مى شدند. برخوردهاى جفاكارانه دشمنان، همه، براىپراكندن عاشقان امام حسين (عليه السلام) از اين مركز روشنايى بود، امّا كمترين نتيجه اى همنگرفتند.
وهّابيان هم در سال 1216قمرى به كربلا حمله كردند و اين تهاجمها، ده سال ادامه داشت. وهّابيان كربلا راغارت، مردم را قتل عام و حَرَم مطهر امام را خراب كردند.
در سالهاى اخير هم حكومتظالم عراق، براى خاموش كردن حركت انقلابى شيعيان اين سرزمين، در سال 1370 شمسى بهكربلا و نجف حمله كرد. بعثى ها با توپخانه، گنبد و بارگاه حرم امام حسين (عليه السلام) را مورد هجوم وحشيانه قراردادند و حقّ طلبان را به خاك و خون كشيدند. «صدام» دستور داد حرم حضرت على (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و حضرت عبّاس (عليه السلام) را تخريب نمايند و قياممردمىِ بر ضدّ حكومت را خفه كنند.
چه كسى شيعه امام حسين (عليه السلام) است؟
كسى كه شيعه وعلاقه مند به امام حسين (عليه السلام) است، بايد همرنگ، همجهت و همفكر با امامش باشد; بايد از جهترفتار، اخلاق و گفتار به امام حسين (عليه السلام) اقتدا كند، نه اينكه ادّعا كند و شعار بدهد.
البته شيعه امام حسين (عليه السلام) ، شيعه همه ائمه اطهار (عليهم السلام) است. شيعه، در راه ائمه (عليه السلام) ـ كه راه خدا است ـ قدم برمى دارد. امام حسين (عليه السلام) الگو و نمونه فدا شدن در راه خداست. شيعه او هم بايد اينطور باشد.
شيعه امام حسين (عليه السلام) بايد در اين كارها وارزشها به آن حضرت اقتدا كند: اطاعت امر خدا، خواندن و زنده نگهداشتن نماز،خودسازى، گريز از گناه، امر به معروف و نهى از منكر، زير بار ذلّت نرفتن و عدمسازش با ظالمان، جهاد و شهادت، قاطعيت و پايدارى در راه عقيده، مبارزه با باطل،ايثار و....
استشهاد به يك كتاب به معناى تأييد همه مطالب آن نيست.
مدارك و منابع مورد مطالعه
1. قرآن كريم
2. شيخ طبرسى: احتجاج
3. شيخ مفيد: ارشاد
4. شيخ صدوق: امالى
5. علاّمه مجلسى: بحارالانوار
6. طبرى، محمدبن جرير: تاريخ طبرى
7. ابن جوزى: تذكرة الخواص
8. (شهيد) مطهّرى، مرتضى: حماسه حسينى
9. رسولى محلاّتى، سيدهاشم: خلاصه تاريخ اسلام
10. حكيمى، محمود: رهبر آزادگان حسين
11. غفّارى، محسن: سيره امام حسين
12. مدّرس، محمّدباقر: شهر حسين
13. ابن عبد ربّه: عقدالفريد
14. معين، محمّد: فرهنگ معين
15. بهايى: كامل
16. جعفربن محمدبنقولويه: كامل الزيارات
17. اربلى، عيسى بنابى الفتح: كشف الغمّهفى معرفة الائمّه
18. سيدبن طاووس: لهوف
19. ابن نماى حلّى: مثيرالاحزان
20. مسعودى: مروج الذهب
21. اصفهانى، ابوالفرج: مقاتل الطالبين
22.مقرم، عبدالرزاق: مقتل الحسين
23. ابى مخنف: مقتل الحسين
24. ابن شهرآشوب: مناقب
25. محدث قمى: منتهى الامال
26. محدث قمى : نفس المهموم