قوم نوح او را تكذيب كردند و نوح به آنها نفرين كرد و آنها در يك طوفان سهمگين در آب غرق شدند و تنها مؤمنانى كه سوار كشتى نوح شده بودند نجات يافتند. از جمله كسانى كه غرق شدند پسر و همسر نوح بود كه به او ايمان نداشتند. آيا طوفان نوح جهانى بوده و يا اختصاص به خاورميانه داشته و اينكه اين طوفان چگونه شروع شد و چگونه فروكش كرد و كشتى نوح چگونه ساخته شد و مطالبى از اين قبيل، در تفسير آيات مربوط به نوح كه در سوره هود آمده به تفصيل بيان خواهد شد و به خواست خدا در اين زمينه بحث مفصلى خواهيم داشت. در اينجا فقط به آنچه در اين آيات به طور اجمال آمده مى پردازيم.
طبق اين آيات، خداوند نوح را در ميان قوم خود مبعوث كرد و نوح آنهارا به سوى سه چيز دعوت نمود: توحيد، معاد و نبوت خود. اين سه حقيقت، از مشتركات تمام اديان آسمانى است و همه پيامبران مردم را به سوى آنها خوانده اند.
درباره توحيد به قوم خود گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه شما را معبودى جز او نيست. اين سخن در واقع به دو بخش تحليل مى شود: يكى اينكه به وجود خدايى كه جز او معبودى نيست اعتقاد پيدا كنند و ديگر اينكه او را پرستش نمايند. لازمه اعتقاد به خداى يگانه پرستش اوست و اين عقيده، خود تكليف آور است.
درباره روز قيامت چنين اظهار داشت كه من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم; منظور از آن روز بزرگ، همان قيامت است. بعضى ها گفته اند كه منظور از روز بزرگ در اينجا روز طوفان است; ولى بعيد است كه در همان آغاز دعوت خود كه هنوز عكس العمل تندى از سوى قوم خود نديده آنها را با طوفان تهديد كند و به نظر مى رسد كه اگر روز بزرگ را به روز قيامت معنا كنيم مناسب تر است و در قرآن در آيه اى، از روز قيامت با وصف «عظيم» ياد كرده (مطففين/5) و قابل تطبيق با لفظ «عظيم» كه در اينجا آمده مى باشد.
[115]
درباره رسالت و نبوت خود كه اصل سوم از آن اصول سه گانه است در آيات بعدى سخن گفت و آن هنگامى بود كه اشراف و سران قوم، او را تكذيب كردند و گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم و او در پاسخ آنها گفت: من هيچ گونه گمراهى ندارم بلكه من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيان هستم.
آيات (60ـ62) قال الملاء من قومه انا لنريك فى ضلال ...: اينكه اشراف قوم نوح او را تكذيب كردند و اظهار داشتند كه ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم، شيوه هميشگى سردمداران كفر و سران جامعه هاى شرك است و اين طبقه خاص همواره در طول تاريخ به غلط خود را نماينده و سخنگوى مردم قلمداد كرده اند و با پيامبران به ستيز برخاسته اند. قرآن كريم از اين طبقه با تعبيرهاى گوناگونى مانند: ملاء، مترفين، اكابر، كبراء، ساده، ائمه كفر و «الذين اتبعوا»، يعنى رهبران، ياد كرده است. اينها به خاطر حفظ منافع شخصى خود نخواسته اند وضع موجود به هم بخورد و با جبهه گيرى در برابر دعوت پيامبران، مانع پيشرفت كار آنان شده اند و از هدايت مردم جلوگيرى كرده اند.
اشراف قوم نوح او را به گمراهى آشكار متهم كردند و او را در نظر مردم يك فرد گمراه معرفى كردند. طبيعى است كه اين تهمت باعث دورى مردم از او مى شود. اينها نوح را به «ضلالت» متهم كردند. و چنانكه چند آيه بعد خواهيم ديد اشراف قوم هود به او نسبت «سفاهت» دادند. معلوم است كه اين تهمتها با هدف دور كردن مردم از پيامبران زده مى شود.
نوح در پاسخ اشراف گفت: مرا هيچ گونه گمراهى نيست بلكه من پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان هستم. آنگاه سخن خود را با سه جمله ادامه داد; جمله اول اينكه من پيامهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم. جمله دوم اينكه شما را نصيحت مى كنم و پند مى دهم وجمله سوم اينكه من از سوى خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. اين سه جمله جنبه هاى مختلف وظايف پيامبران را بيان مى كند. پيامبران هم ابلاغ كننده پيامهاى خداوند و هم نصيحت گو و پند آموز مردم
[116]
بودند و در موضوعاتى كه پيش مى آمد آنها را راهنمايى مى كردند و اين غير از پيام رسانى است. از اين دو وظيفه كه بگذريم آنها چيزهايى را از خدا ياد گرفته بودند كه ديگران آن را نمى دانستند و اين شايد مربوط به آينده آن امّت باشد و در جريان حضرت نوح همان موضوع طوفانى است كه در انتظار آنان بود.
آيه (63) او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم ...: در ادامه سخنان نوح چنين آمده كه: آيا شما تعجب مى كنيد، به مردى از ميان خودتان از جانب پروردگار وحى نازل شود؟ از نظر روانشناسى، انسان همواره كسانى را كه مى شناسد و با آنها انس و الفت دارد به ديد معمولى مى نگرد و اگر يكى از آنها يك دفعه به مقام مهمى رسيد و برجستگى خاصى پيدا كرد، پذيرش آن براى او دشوار است، بخصوص اگر دوران كودكى و ناتوانى آن شخص را هم ديده باشد. اين همان است كه به آن «حجاب معاصرت» مى گوييم.
نوح در اينجا به همين نكته اشاره مى كند و شگفتى آنهارا از اينكه مردى از ميان خودشان به پيامبرى برسد بيان مى كند و به صورت پرسش به انكار آن مى پردازد و اينكه اين موضوع شگفتى ندارد و بالاخره يك فرد از اين جمع به پيامبرى رسيده است. حضرت نوح ضمن ردّ شگفتى آنها، سه هدف را براى رسالت خود برمى شمارد: نخست اينكه شما را بترسانم و اين هدف عام تمام پيامبران است كه مردم را از عواقب اعمال ناشايست خود بترسانند. ديگر اينكه شما تقوا پيشه كنيد و با پيروى از آيين من به پرهيزگارى برسيد و ديگر اينكه هدف از رسالت من اين است كه شايد شما مورد رحم خداوند قرار بگيريد.
آيه (64) فكذّبوه فانجيناه و الذين معه ...: وقتى قوم نوح او را تكذيب كردند و با او مجادله و ستيز نمودند، نوح كه از هدايت شدن آنها به كلى نااميد شده بود از خداوند براى آنها عذاب خواست و خدا نيز دعاى او را اجابت كرد و به آنها عذاب استيصال فرستاد. عذاب استيصال عذابى است كه فقط شامل كافران مى شود و مؤمنان از آن نجات مى يابند.
[117]
پيش از نزول عذاب به فرمان خداوند، نوح كشتى بزرگى ساخت. كافران هر وقت او را مى ديدند كه مشغول ساختن كشتى است او را مسخره مى كردند و بالاخره روز موعود فرا رسيد و آب، همه جا حتى بالاى كوهها را فرا گرفت و تمام كافران در آب غرق شدند و از جمله آنها پسر و همسر نوح بودند كه به پيامبرى او ايمان نداشتند. فقط كسانى كه مؤمن بودند و سوار كشتى شده بودند نجات يافتند و براى آنكه نسل حيوانات از زمين منقرض نشود، نوح از هر حيوانى يك جفت سوار كشتى كرده بود. بالاخره طوفان فروكش كرد و نوح و مؤمنان و حيوانات از كشتى پياده شدند و زندگى جديدى را آغاز كردند. جزئيات مطلب در تفسير آيات مربوط به نوح در سوره هود يبان خواهد شد. در اينجا مى فرمايد:ما نوح و همراهان او راكه در كشتى بودند نجات داديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق نموديم; زيراكه آنها گروهى كور دل بودند يعنى آنها بينش درست نداشتند و قابل هدايت نبودند و اين در اثر عناد و لجاجت و اصرار آنها بر كفر و گناه بود.
وَ اِلى عاد أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ (*) قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه اِنّا لَنَراكَ فى سَفاهَة وِ اِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ (* ) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى سَفاهَةٌ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (* ) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ (* ) أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جآءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح وَ زادَكُمْ فِى الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (* )
و به سوى قوم عاد برادرشان هود را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست. آيا پروا نمى كنيد؟ (65) سران قوم او كه كافر شده بودندگفتند: ما تو را در سفاهت مى بينيم و ما تو را از دروغگويان مى دانيم (66) گفت: اى قوم من! مرا هيچ گونه سفاهتى نيست بلكه من فرستاده پروردگار جهانيان هستم (67) پيامهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من بر
[118]
شما پند گوى درستكار هستم (68) آياتعجب مى كنيد از اينكه برمردى از خودتان ذكرى از جانب پروردگارتان آمده تاشمارابيم دهد؟ و به ياد آوريد كه (خداوند) شما را جانشينان بعد از قوم نوح قرار داد و شما را از جهت خلقت گسترش بيشترى داد. پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد; شايد رستگار شويد(69)
نكات ادبى
1 ـ «اخاهم» منصوب است به جهت عطف به «نوحا» كه در آيات پيش بود و «هوداً» يا عطف بيان و يا بدل از آن است.
2 ـ «هود» نام پيامبر قوم عاد. اين واژه را بعضى ها عربى دانسته اند; ولى به نظر مى رسد كه هود هم مانند لوط و نوح غيرعربى است. اين كلمات، منصرف هستند به جهت قاعده اى كه مى گويد اگر كلمه اى سه حرفى و ساكن الوسط باشد منصرف، است اگرچه علل عدم صرف هم در آن باشد.
3 ـ «سفاهة» نابخردى، سبك مغزى.
4 ـ «لنظنك» از ظنّ، كه مى تواند به معناى گمان و يا يقين باشد. استعمال ظنّ در يقين و علم، در قرآن فراوان است.
5 ـ «الخلق» يا به معناى مصدرى است; يعنى خلقت و آفرينش و يا به معناى مفعولى است به معناى مخلوق; يعنى مردم.
6 ـ «بصطة» گسترش، وسعت. اين كلمه در اصل «بسطة» با سين بود ولى در رسم الخط مصحف، آن را با صاد و به صورت «بصطة» مى نويسند و اين هيچ قاعده اى جز پيروى از رسم الخط عثمانى ندارد. اين كلمه در سوره بقره با سين نوشته شده و به همين معناست.
7 ـ «آلاء» نعمتها. جمع اِلْى مانند حِمل و احمال يا اِلى مانند عنب و اعناب است.
[119]
تفسير و توضيح
آيات (65-68) و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ... : پس از بيان داستان نوح، به داستان هود و قوم عاد مى پردازد. داستان قوم عاد و هود در چندين سوره از قرآن از جمله در سورهاى اعراف، هود، شعرا، ذاريات، قمر و فجر آمده است. همچنين نام هود پيامبر نيز هفت بار در قرآن آمده است. قوم عاد در يمن و در محلى به نام «احقاف» ميان عمان و حضرموت زندگى مى كردند.
اينكه از هود به عنوان برادر عاد ياد كرده، يا به جهت آن است كه هود نيز از لحاظ نسب از قبيله عاد بود و يا به دليل علاقه اى كه به سرنوشت قوم عاد داشت به او برادر گفته شد. عربها به كسى كه از جهتى به قبيله مربوط باشد به او برادر آن قبيله مى گويند و به هر حال منظور از برادر در اينجا برادر نسبى و يا برادر دينى نيست.
ميان داستان نوح و هود مشابهت هايى وجود دارد كه در آيات آمده است. هود نيز مانند نوح به قوم خود گفت: اى قوم من! خدا را عبادت كنيد كه شما را معبودى جز او نيست.
سپس اضافه كرد كه آيا پروا نمى كنيد و تقوا را پيشه خود نمى سازيد؟ سران و اشراف قوم هود كه كافر بودند مانند اشراف قوم نوح در برابر دعوت هود ايستادگى كردند. اشراف قوم نوح به او نسبت گمراهى داده بودند; ولى اشراف قوم هود علاوه بر اينكه به او نسبت سفاهت دادند او را دروغگو معرفى كردند. آنها گمان مى كردند كه هر كس مانند آنها فكر نكند و به آيين آنها نباشد سفيه و نادان است و اين بالاترين گمراهى و بدبختى است كه انسان خود، نادان وسفيه و گمراه باشد و عاقلى را كه مى خواهد او را راهنمايى كند نادان و گمراه بداند; ديوانه، خود را عاقل و ديگران را بى عقل مى داند!
هود در پاسخ آنها باادب خاصى گفت: اى قوم من! مرا سفاهتى نيست بلكه من پيامبرى از سوى پروردگار جهان هستم. آمده ام تا پيامهاى خدا را به شما برسانم و
[120]
من براى شما خيرخواه و پندگويى امين هستم. ذكر «امين» پس از «ناصح» به اين جهت است كه ممكن است كسى در لباس اندرزگويى و نصيحت گويى سخنانى بگويد ولى هدفهاى خاصى را در نظر داشته باشد و خيانت كند. اين است كه هود مى گويد من اندرزگوى امين هستم و خيانت نمى كنم.
آيه (69) اوعجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم ...: دنباله سخنان هود است. او نيز مانند نوح با شگفتى مى پرسد: آيا شما تعجب مى كنيد كه بر مردى از شما ذكرى از جانب پروردگارتان بيايد و به او وحى شود تا شما را بترساند؟ اين تعجبى ندارد; بالاخره يك نفر از جمعيت به پيامبرى مى رسد و پيامهاى خدا را به مردم مى رساند (در اين باره پيش از اين در داستان نوح توضيحاتى داديم. رجوع شود).
پس از اين بيان كه مشابه سخن نوح به قوم خود بود، بعضى از نعمتهاى خدا را بر آنان برمى شمارد و مى گويد: به ياد آوريد كه شما جانشينان قوم نوح شديد و شما از نسل همان گروهى هستيد كه به نوح ايمان داشتند و از طوفان نوح نجات پيدا كردند. فاصله چندانى ميان شما و قوم نوح نيست. ديگر اينكه خداوند شما را از جهت خلقت، گسترش بيشترى داده است; يعنى شما از لحاظ جسمى از ديگران قوى تر هستيد. كلبى گفته است كه قوم عاد قد بلندى داشتند وقامت بلندترين آنها صد ذراع طول داشت. البته اين احتمال هم وجود دارد كه منظور از گستردگى در خلقت، ازدياد نسل و انبوهى جمعيت آنها باشد كه در آن زمان امتياز بزرگى بود.
حال كه خدا چنين نعمتهايى را به شما داده، نعمتهاى او را به ياد آوريد تا مگر رستگار شويد. يادآورى نعمتهاى خدا و سپاسگزارى در برابر آنها مايه فلاح و رستگارى است همانگونه كه كفران نعمتهاى خدا باعث بدبختى و سقوط است.
بحثى درباره رسم الخط مصحف
[121]
اشاره:
در آيه اى كه خوانديم كلمه «بصطة» بى هيچ قاعده اى و تنها به پيروى از رسم الخط عثمانى با صاد نوشته شده در حالى كه اصل آن از «بسط» با سين است و همين كلمه در سوره بقره آيه 247 با سين و به صورت «بسطه» نوشته شده است. اين وضع در بسيارى از كلمات قرآن وجود دارد و در مصاحفى كه به رسم عثمانى نوشته شده(مانند مصحف عثمان طه كه اكنون متداول است ) كلمات غير قياسى زياد است و حتى در بسيارى از كلمات، الف هاى بلند نوشته نشده كه اين امر باعث دشوارى قرائت قرآن براى مبتديان شده است. به همين مناسبت بحثى را درباره رسم الخط عثمانى مطرح مى كنيم و روشن مى سازيم كه پيروى از رسم الخط عثمانى تا چه حدى لازم است. توجه كنيد:
هنگامى كه خليفه سوم با اشاره بزرگان صحابه دستور كتابت چند مصحف را داد، كاتبان اين مصاحف، مطابق با رسم الخط زمان خود اقدام به كتابت كردند. در آن زمان خط عربى به تازگى از خط نبطى استقلال يافته بود; ولى بسيارى از ويژگى هاى خط نبطى ــ كه خود شاخه اى از خط سامى بود ــ به خط عربى منتقل شده بود. خط عربى آن روز ويژگى هاى خاص خود را داشت. اين ويژگى ها علاوه بر اين كه در مصحف هايى كه در آن زمان نوشته شده به چشم مى خورد، در سنگ نوشته ها و مدارك ديگرى كه از آن عهد باقى مانده نيز به همين صورت مشاهده مى شود.
مهم ترين ويژگى رسم الخطّ عربى آن روز، خالى بودن آن از هر گونه نقطه و نيز علامت هاى صداهاى كوتاه بود. هر چند دو صداى بلند «او» و «اى» در آن خط موجود بود، ولى صداى بلند «آ» فقط در كلماتى كه حروف كمترى دارند آمده بود; مانند: قال، جاء، كان، قاموا، النار; و در بسيارى از كلمات كه بيشتر از سه حرف
[122]
دارند نيامده بود; مانند: ظلمين، كفرين، منفقين، البيّنت، سلطن و ... . از اين گذشته بعضى از كلمات هم رسم الخطّ خاصى داشت كه بعداً به آنها اشاره خواهيم كرد.
كارى كه صحابه كردند، تنها پيروى از رسم الخط زمان خود بود و هيچ گونه سرّى و يا حكمتى در آن نبود، و اين كه بعضى از دانشمندان، خود را به زحمت انداخته و اسرارى براى رسم الخط آن زمان بيان كرده اند، تكلّفى بى جاست كه بايد از آن پرهيزشود.
طرفه اين كه ابوالعباس مراكشى براى رسم الخطّ عثمانى و كلماتى كه در اين رسم الخط حالت ويژه اى دارند، مانند: «باييد» به جاى «بايد» و يا «لااذبحنه» به جاى «لاذبحنه» و كلمات ديگرى كه به آنها اشاره خواهد شد، يك سلسله معانى و اسرار عرفانى دستوپا كرده است(1) كه هيچ گاه مورد توجه علماى رسم، حتى طرفداران رسم عثمانى قرار نگرفت.
خط نيز مانند هر پديده ديگرى قابل تغيير و تكامل است; بنابراين در همان قرون اوليه اسلامى، خط عربى تحولات عمده اى يافت كه نقطه گذارى و اعراب گذارى توسط كسانى چون ابوالاسود دئلى، يحيى بن يعمر و خليل بن احمد از آن جمله بود. بعضى از صحابه و تابعين، و تابعينِ تابعين از اِعمال اين تحولات در قرآن ناخشنود بودند و مى گفتند: جرّدوا القرآن.(2) آنان رسم قرآن را توقيفى مى دانستند و التزام به آن را واجب مى شمردند. در مقابل اينها گروه ديگرى پيروى از رسم الخط صحابه را لازم نمى دانستند و حتى گاهى كاتبان مصاحف عثمانى را متهم به خطا و اشتباه مى كردند كه خواهد آمد. اما به هر حال به خاطر ضرورت هاى موجود و براى آسان سازى يادگيرى قرآن، اين تحولات در مصحف راه يافت و جا افتاد و مقبوليت پيدا كرد. با پيدايش علوم ادبى و قواعد املايى و دستورى در زبان عربى، كاتبان قرآن از خط قياسى پيروى كردند; مثلا در صفحه اى از قرآن كه به خط ابن مقله
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رجوع شود به: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 380 .
2 اين سخن از چند نفر از جمله ابن مسعود نقل شده است (سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 160).
[123]
(272-328 هجرى) برجاى مانده است،(1) حضور رسم قياسى به خوبى مشهود است و كلماتى مانند: الظالمون، ياهامان، كاذبين، فاخذناه، فنبذناهم، جعلناهم با الف نوشته شده، در حالى كه مى دانيم اين كلمات در رسم عثمانى چنين است: الظلمون، يهمن، كذبين، فاخذنه، فنبذنهم، جعلنهم.
اوج اين تحول را در قرآنى به خط ابن بواب (متوفى 391 هجرى) خطّاط معروف بغدادى مى بينيم كه همزمان با تحول خط نسخ توسط اين خطاط برجسته، قرآن به صورت قياسى كتابت شده است.(2) همچنين در قرآنى كه به خط ياقوت مستعصمى در دست است(3) همين حالت را مى بينيم. چندين قرن بود كه در شرق بلاد اسلامى، قرآن نوعاً به رسم قياسى نوشته مى شد و هزاران قرآن با اين شيوه تحرير يافت كه هم اكنون زينت بخش كتابخانه ها و خانه هاى مردم است، تا اين كه در قرن چهاردهم هجرى در مصر بار ديگر رسم الخطّ عثمانى مطرح شد و بعضى از علماى «الازهر» لزوم متابعت از رسم الخط عثمانى و شيوه صحابه در تحرير قرآن را مطرح كردند و به دنبال آن مصحفى به خط محمدبن على بن خلف حسينى با رسم الخط عثمانى كتابت شد و زير نظر بعضى از علماى الازهر چاپ و منتشر گرديد و اين نسخه مبناى كتابت هاى بعدى از جمله نسخه عثمان طه، كاتب سورى، قرار گرفت و در بسيارى از كشورهاى اسلامى مقبوليت يافت و در ايران نيز شيوع پيدا كرد و در كنار قرآن هاى متداول كه همگى با خط قياسى بود قرار گرفت كه هدف از آن، همسويى و هماهنگى با ديگر كشورهاى اسلامى بود.
ما تصور مى كنيم پيروى از يك شيوه متروك كه مشكلات عمده اى براى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين صفحه را مجله ثقافة الهند منتشر كرده و ظاهراً اصل آن در كتابخانه هرات است (رسم المصحف، ص 780).
2 ـ اين قرآن نفيس در موزه چستربيتى ايرلند نگهدارى مى شود و اخيراً نسخه هاى محدودى از آن به صورت افست منتشر شده است.
3 ـ اين قرآن در سال 640 هجرى كتابت شده و در كتابخانه آستان قدس رضوى نگهدارى مى شود.
[124]
خوانندگان دارد، لازم نيست و هيچ گونه دليل شرعى بر آن نداريم; زيرا همان گونه كه در آغاز گفتيم صحابه فقط از رسم الخط زمان خود پيروى كرده اند و هيچ گونه حكمت يا سرّى در آن وجود نداشته است. البته ما همچون ابن خلدون صحابه را متهم به خطا و اشتباه و ناآگاهى از قواعد خط نمى كنيم، چنان كه مانند بعضى از نويسندگان معاصر، موارد غيرقياسى خط قرآن را نيز حمل بر غلط و اشتباه نمى كنيم; زيرا قواعد و قياساتى كه هم اكنون ما با آن روبرو هستيم همگى پس از عصر صحابه به وجود آمده اند، و روشن است كه صحابه نمى توانستند قواعدى را كه قرن ها پس از آنان پيدا شده است در رسم الخط خود اِعمال كنند; بلكه آنان قرآن را مطابق با رسم الخط آن زمان نوشتند، همان رسم الخطى كه در سنگ نوشته ها و آثار به جاى مانده از آن عصر نيز مشاهده مى شود.
ما ضمن اين كه موارد غير قياسى رسم الخط مصحف را حمل بر خطا نمى كنيم، در عين حال قائل به عصمت صحابه نيز نيستيم و احتمال خطا و اشتباه را در كار آنها مى دهيم، همان گونه كه آنان خود در مواردى يكديگر را به خطا و اشتباه متهم مى كردند; از جمله در روايتى از عايشه نقل شده كه درباره كلمه «والمقيمين» در آيه لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة (نساء/162) كه به حالت نصب يا جر آمده، در حالى كه بايد به حالت رفع مى آمد، و نيز در دو مورد ديگر گفته است: «اين از خطاى كاتب است، آنها در كتابت خطا كرده اند».(1) همچنين از عكرمه نقل شده است كه چون مصاحف را بر عثمان عرضه كردند مواردى از غلط را در آن پيدا كرد و گفت: «آنها را تغيير ندهيد، به زودى عرب خود، آنها را با زبان هايشان تغيير خواهند داد; اگر كاتب از ثقيف و املا كننده از هذيل بود اين موارد پيش نمى آمد.»(2)
همچنين فراء نقل مى كند كه يكى از اصحاب رسول خدا گفته است كه در
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير طبرى، ج 6، ص 25 (ذيل همين آيه) .
2 ـ الاتقان، ج 2، ص 270.
[125]
مصحف لحنى وجود دارد كه به زودى عرب آن را اصلاح خواهد كرد.(1) و نيز روايت شده است كه حجاج بن يوسف ثقفى يازده مورد از مصحف عثمانى را تغيير داد.(2)
هر چند بعضى ها اين روايات را از لحاظ سند، مخدوش دانسته و يا آنها را توجيه كرده اند; ولى به هر حال اين روايات نشان مى دهند كه در ميان پيشينيان هم كسانى معتقد به خطاى كاتبان مصاحف عثمانى بوده اند; حتى در ميان چند مصحفى كه به دستور عثمان كتابت شد، از لحاظ رسم الخط اختلاف هايى وجود داشته است و سجستانى در كتاب خود بابى را تحت عنوان باب اختلاف خطوط المصاحف آورده كه در آن نمونه هايى از اختلاف رسم كلمه در مصاحف مدينه و بلاد ديگر را ارائه داده است.(3) ديگر اين كه بعضى از كلمات در جايى به يك رسم و در جايى با رسم ديگر آمده كه نمونه هاى آن را ذكر خواهيم كرد.
البته در قرون اوليه قاريان قرآن چندان توجهى به خط قرآن نداشتند; بلكه آنها قرآن را از طريق سماع از مقريان و اساتيد قرائت ياد مى گرفتند و بدين گونه مشكل عدم نقطه گذارى هم حل مى شد. ابن مجاهد نقل مى كند كه اصمعى از ابوعمروبن علاء درباره آياتى كه راجع به حضرت ابراهيم است پرسيد كه در جايى «وبركناعليه» و در جاى ديگر «وتركنا عليه» است ]هر دو در سوره صافات، اولى آيه 113 و دومى آيه 108[ آنها چگونه از هم باز شناخته مى شوند؟ (چون در رسم عثمانى هر دو كلمه به يك شكل نوشته شده است) او گفت: به هيچ وجه شناخته نمى شوند مگر با شنيدن از پيشينيان.(4) ولى جاى انكار نيست كه گاهى رسم عثمانى زمينه را براى اختلاف قرائات آماده مى كرد. مانند: قرائت «فتبينوا» و «فتثبتوا» در آيه ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا (نساء / 94)(5) و قرائت «بشراً» و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ معانى القرآن، ج 2، ص 183.
2 ـ سجستانى، المصاحف، ص 49.
3 ـ همان، ص 103.
4 ـ ابن المجاهد، السبعة فى القراءات، ص 48.
5 ـ مكى بن ابى طالب، الكشف عن وجوه القراءات السبع، ج 1، ص 394.
1 ـ رجوع شود به: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 380 .
2 اين سخن از چند نفر از جمله ابن مسعود نقل شده است (سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 160).
1 ـ اين صفحه را مجله ثقافة الهند منتشر كرده و ظاهراً اصل آن در كتابخانه هرات است (رسم المصحف، ص 780).
2 ـ اين قرآن نفيس در موزه چستربيتى ايرلند نگهدارى مى شود و اخيراً نسخه هاى محدودى از آن به صورت افست منتشر شده است.
3 ـ اين قرآن در سال 640 هجرى كتابت شده و در كتابخانه آستان قدس رضوى نگهدارى مى شود.
1 ـ تفسير طبرى، ج 6، ص 25 (ذيل همين آيه) .
2 ـ الاتقان، ج 2، ص 270.
1 ـ معانى القرآن، ج 2، ص 183.
2 ـ سجستانى، المصاحف، ص 49.
3 ـ همان، ص 103.
4 ـ ابن المجاهد، السبعة فى القراءات، ص 48.
5 ـ مكى بن ابى طالب، الكشف عن وجوه القراءات السبع، ج 1، ص 394.