روشن است كه در اين آيات، سخن از كسانى است كه مجموعه قرآن و نه تنها قصّه هايش را اساطير الاوّلين مى دانند و از اين رهگذر مى خواهند در مقام عناد و جدال، كلّ قرآن را بدون پايه و بى اصل و اساس قلمدادكنند. پس اين تهمت براى تكذيب مجموعه دعوت پيامبرو غير وحيانى شمردنِ آن است. در آيه سوره انفال، بايد انديشيد چه آياتى بر مشركان تلاوت مى شده كه ايشان آن ها را اساطير الاوّلين مى پنداشته اند. آيا همان آياتى نبوده اند كه بيش از هر چيز بر توحيد و دعوت توحيدى پاى مى فشرده اند؟ با چه دليلى مى توان گفت كه اين آيات منحصر به قصص و اخبار بوده اند؟ اين تكذيب به همه دعوت پيامبر باز مى گشته و در رديف ديگر مكرها و توطئه هاى آنان براى مقابله با اسلام بوده است. آيه پيش از آن نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد:وَاِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ اَوْ يَقْتُلُوكَ اَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرينَ.(1)و آن هنگام را به يادآور كه كافران درباره تو مكرى كردند تا در بندت افكنند يا بكشندت يا از شهر بيرون سازند. آنان مكر كردند و خدا نيز مكر كرد و خدا بهترين مكر كنندگان است.حتّى آيه بعد نيز نشان مى دهد كه آنان اصل دعوت پيامبر را دروغ مى شمرده اند، تا جايى كه خداوند را چنين خطاب مى كرده اند:وَاِذْ قالُوا اللّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّمآءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذاب اَليم.(2)و آن هنگام را كه گفتند: بارخدايا، اگر اين كه از جانب تو آمده حق است، بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست.و اين كاملا همنَواست با آنچه قوم شعيب در مقام تكذيب پيامبر خود بر زبان راندند:
فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّمآءِ إنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ.(1)اگر راست مى گويى، پاره اى از آسمان را بر سر ما انداز.اينك به آيه سوره نحل بنگريم. اين آيه در پى آياتى آمده كه از قدرت و علم و حكمت و نعمت هاى خداوند سخن مى گويند و سپس ناتوانى خدانماها را اعلان مى كنند:وَهُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهْا وَتَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرونَ . وَاَلْقى فىِ الاَْرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَميدَ بِكُمْ وَاَنْهارًا وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ . وَعَلامآت وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ . اَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ اَفَلا تَذَكَّرُونَ . وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها اِنَّ اللهَ لَغَفُورٌرَحيمٌ . وَالله يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَما تُعْلِنُونَ . وَالَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لايَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ . اَمْواتٌ غَيْرُ اَحْيآء وَما يَشْعُرُونَ اَيّانَ يُبْعَثُونَ.(2)اوست كه دريا را رام كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورهايى بيرون آريد و خويشتن بدان بياراييد، و كشتيها را بينى كه دريا را مى شكافند و پيش مى روند تا از فضل خدا روزى بطلبيد، باشد كه سپاس گوييد . و بر زمين كوههاى بزرگ افكند تا شما را نلرزاند. و رودها و راهها پديدآورد، شايد هدايت شويد . و نشانه ها نهاد، و به ستارگان راه مى يابند . آيا آن كه مى آفريند همانند كسى است كه نمى آفريند؟ چرا در نمى يابيد؟ اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شمار كنيد، شمار كردن نتوانيد. خدا آمرزنده و مهربان است. آنچه را كه پنهان مى كنيد يا آشكار مى سازيد خدا به آن آگاه است . آنهايى را كه به جاى الله به خدايى مى خوانند، نمى توانند چيزى بيافرينند، و خود مخلوقند . مردگانند، نه زندگان، و ندانند كه چه وقت آنها را دوباره زنده مى كنند.به راستى، از اين مشركان درباره چه آياتى پرسش مى شود كه آن ها را اساطير الاوّلين مى پندارند؟ آيا جز همان آياتِ در باب قدرت و علم و حكمت
ــــــــــــــــــــــــــــ1. شعرا / 187.2. نحل / 14 تا 21.
[121]
خداوند، آيات ديگرى در مجموعه اين سوره يافت مى شوند؟ پس در اين جا نيز سخن از مجموعه قرآن و دعوت پيامبر است كه مشركان آن را اساطير الاوّلين مى پنداشتند.در سوره مؤمنون هم آيات پيش و پس، از شكوه و بزرگى و قدرت خدا سخن مى گويند:وَهُوَ الَّذى اَنْشَأَلَكُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصارَ وَالاَْفئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ . وَهُوَ الَّذى ذَرَأَكُمْ فِى الاَْرْضِ وَاِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.(1)و اوست آن خدايى كه برايتان گوش و چشم و دل بيافريد. چه اندك سپاس مى گزاريد. اوست آن خدايى كه شما را در روى زمين پديد آورد و همه نزد او گردآورده مى شويد.مى نگريد كه در اين آيات هيچ اشاره اى به قصّه هاى قرآن نيست تا تهمت مشركان را فقط ناظر به آن ها بدانيم; بلكه سخن از حَشْر و قيامت است كه مورد انكار مشركان قرارگرفته، پندار و خرافه تلّقى مى شد.و امّا در سوره فرقان نيز بايد به مجموعه آيات مربوط نگريست:تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرَاً . الَّذى لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريَكٌ فِى الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَىْء فَقَدَّرَهُ تَقديرًا . وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلايَمْلِكُونَ لاَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلايَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلا حَيوةً وَلا نُشُورًا . وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اِفْكٌ افْتَرئهُ وَاَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ اخَرُونَ فَقَدْ جآءوُا ظُلْمًا وَزُورًا . وَقالوُا اَساطيرُ الاَْوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَاَصيلاً . قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ
ــــــــــــــــــــــــــــ1. مؤمنون / 78 تا 89.
[122]
كانَ غَفُورًا رَحيمًا.(1)بزرگ است و بزرگوار آن كس كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد، تا جهانيان را بيم دهنده اى باشد . آن كس كه از آنِ اوست فرمانروايى آسمانها و زمين، و فرزندى نگرفته است، و او را شريكى در فرمانروايى نيست، و هر چيز را بيافريده است، و آن را به اندازه آفريده است . سواى او خدايانى ديگر گرفتند كه هيچ چيز نمى آفرينند و خود مخلوقند. نه مالك زيان خود هستند و نه سود خود، و مالك مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند . و كافران گفتند كه اين جز دروغى كه خود بافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى داده اند، هيچ نيست. حقا آنچه مى گويند ستم و باطل است . و گفتند: اين اساطير پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا مى شود و او مى نويسدش . بگو: اين كتاب را كسى نازل كرده است كه نهانِ آسمانها و زمين را مى داند و آمرزنده و مهربان است.پيداست كه در اين مورد نيز تهمت وجود اساطير الاوّلين در قرآن يا «إفك» بودنِ آن، به مجموعه كتاب خدا و نه فقط به قصّه هايش نسبت داده مى شود. دكتر خلف الله ادّعا مى كند كه در اين آيه، خداوند وجود اساطير الاولين در قرآن را نفى نكرده است. امّا به روشنى پيداست كه آيات مزبور دو ادّعاى كافران را بازمى تابانند و به صراحت، هر دو ادّعا را پاسخ مى دهند. ادّعاى يكم چنين است: «اِنْ هذا اِلاّ اِفكٌ اِفْترائهُ»; و پاسخ قاطعانه اش اين است: «فَقَد جاءوا ظلماً و زوراً». ادّعاى دوم از اين قرار است: «وَقالوُا اَساطيرُالاَوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَاَصيلاً». اين تهمت همانند تهمت پيشين به مجموعه قرآن باز مى گردد و مثل همان، پاسخى قاطعانه مى يابد: «قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذى يَعْلَمُ السِّرَّ فىِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ». آشكار است كه در اين سخن، قرآن كتاب مُنْزَلِ اِلاهى شمرده مى شود;
ــــــــــــــــــــــــــــ1. فرقان / 1 تا 6.
[123]
و اين يعنى نفى ادّعا و تهمت مشركان كه قرآن را افسانه مى پندارند. آن كه به افسانه چنگ مى آويزد، از آوردن حقيقت ناب ناتوان است; و قرآن، خود را وحى خداوندى مى شمارد كه سرّ آسمان ها و زمين را مى داند. در اين جا تذكّر نكته اى مفيداست. دكتر خلف الله عمداً بر آياتى پاى فشرده كه از اساطير الاوّلين سخن مى گويند. امّا حق اين است كه مجموعه تهمت هاى مشركان به قرآن و پيامبر بررسى گردد. فهرست عمده اين تهمت ها چنين است:ـ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ.ـ اِفْكٌ افْتَريهُ وَأعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ(1)= دروغى كه خود بافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى داده اند.ـ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه رَيبَ المَنُونِ(2)= شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.ـ اِنْ هذآ الاّ سِحْرٌ يُؤثَرُ . اِنْ هذآ اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ(3)= اين نيست جز جادويى كه ديگرانش آموخته اند. اين، جز سخن آدمى هيچ نيست.ـ إنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ(4)= اين قرآن را بشر به او مى آموزد.
ــــــــــــــــــــــــــــ1. فرقان / 4.2. طور / 30.3. مدّثّر / 24 و 25.4. نحل / 103.
[124]
ـ أضْغاثُ أَحْلام بَلِ افْتَرئهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ(1)= خواب هاى پريشان است; بلكه دروغى است كه مى بندد; بلكه او شاعراست.اين تهمت ها، همه، در يك سياق قراردارند و هدف همه آن ها اين است كه قرآن را ساخته و پرداخته بشر بشمارند و نه وحى خداوند. پس اصولا سخن از قصّه هاى قرآن، به تنهايى، در ميان نيست. اكنون بايد از دكتر خلف الله پرسيد: «به تعبير شما، ثبات و استوارى قريش در واردكردن چنين تهمتى، دليلِ آن است كه در خود قرآن موجب و مؤيِّدى براى آن يافت مى شده است؟ آيا درباره يكايك اين تهمت هاى زشت مشركان كه همه در يك شمار جاى دارند، نيز چنين مى توان گفت؟ مگر مشركان در اين ادّعاها و تهمت ها نيز پافشارى نمى كرده اند؟»از اين گذشته، اساساً مشركان در وارد كردن چنين تهمتى قوى دل و ثابت قدم نبوده اند، بلكه خود مى دانسته اند كه سخنى گزافه و بيهوده بر زبان مى رانند. هدف آنان، تنها تضعيف پيامبر و تشفّى خاطر خودبود. ايشان بيش از ديگران مى دانستند كه كتابى در چنين پايه اى از فصاحت و بلاغت و شكوه هرگز از ساخته ها و پرداخته هاى يك يا چند انسان، و حتّى جميع بشر، نيست. قرآن، خود، به صراحت همين حقيقت را وانموده است:وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْهآ اَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ.(2)با آنكه در دل به آن يقين آورده بودند، ولى از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند. پس بنگر كه عاقبت تبهكارانچگونه بود.قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَاِنَّهُمْ لايُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظّالِمينَ بِاياتِ اللهِ يَجْهَدُونَ.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــ1. انبيا / 5.2. نمل / 14.3. انعام / 33.
[125]
مى دانيم كه سخنشان تو را اندوهگين مى سازد، ولى اينان تنها تو را تكذيب نمى كنند; بلكه اين ستمكاران سخن خدا را انكار مى كنند.
قصّه نمادين (= رمزى)
اين كه قصّه هاى قرآن نام يك قالب خاصّ ادبى و هنرى را با خود دارند، سبب شده است كه برخى بكوشند تا همه عناصر و ويژگى هاى قصّه هاى رايج بشرى و اساليب فنّى و هنرى آن ها را در قصّه هاى قرآن بجويند. «اسطوره» خواندن بعضى از قصّه هاى قرآن، تلاشى در همين سمت و سوست. و بر همين سياق است «نمادين» قلمداد كردن برخى از قصص قرآنى. اين گروه برآنند تا با اين نظيرجويى ها نشان دهند كه قرآن كريم در مواجهه با مكاتب ادبى و هنرى روزگار ما كاستى و نقصان ندارد. و البتّه اين تحليل مبتنى است بر حُسن ظن نسبت به صاحبان اين آرا. اكنون مجال گفتار به نماد و قصّه هاى نمادين رسيده است.نماد كه از آن در عربى به «رمز» تعبير مى شود، يعنى ايما و اشاره براى فهماندنِ مطلبى بدون كلام. در قرآن، واژه رمز با همين معنا به كار رفته است:قالَ رَبِّ اجْعَلْ لى ايَةً قالَ ايَتُكَ اَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلثَةَ اَيّام اِلاّ رَمْزًا وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالاِْبْكارِ.(1)گفت: اى پروردگار من، براى من نشانه اى پديدار كن. گفت: نشان تو اين است كه سه روز با مردم سخن نگويى مگر به اشاره; و پروردگارت را فراوان يادكن و در شبانگاه و بامداد او را بستاى.امّا اين، تنها معناى رمز ونماد نيست. گاه نيز اين واژه بدين معناست: ايما و اشاره همراه با كلام و لا به لاى آن; يعنى سخن داراى مضامينى نهفته باشد كه در
ــــــــــــــــــــــــــــ1. آل عمران / 41.
[126]
ظاهرِ گفتار تنها اشاره ها و رموزى از آن ها حكايت مى كنند و فقط صاحبان بصيرت از اين رموز به آن معانى نهفته راه مى يابند. و اتّفاقاً اين، خود، از ويژگى هاى يك كلامِ بليغ است; كه گفته اند: «رُبَّ اِشارة أبْلَغُ مِنْ عِبارة». در اصطلاح ادبى، «كنايه» و «توريه» دوگونه نام آورِ رمز و نماد به همين معنايند.
«بحران نماد» در هنر و ادب امروز
بايد پذيرفت كه هر يك از هنرهاى زيبا اندازه اى از رمز و اشاره را با خود دارد. معمولا هنر در پرده رموز، حقايق را بيان مى كند تا بر تأثير آن بيفزايد. به اين ترتيب است كه در هر روزگار، هركس به قدر فهم و ذوق خويش، از اين رموز برداشتى خاص مى كند و رازِ ماندگارىِ هنر نيز در همين ويژگى نهفته است. اگر رمز و نماد به اين معنا در نظر گرفته شود، البتّه قرآن كريم كه گوهرى هنرى دارد، از آن بهره مند بلكه سرشاراست. اصولا قرآن كه كلام جاودانه اِلاهى است، با همين ويژگى جاودانگى يافته است. امّا آنچه نواَنديشان معاصر با نام «رمز» و «نماد» از آن ياد مى كنند، مقوله اى ديگر است. در تعريف آنان، نماد برخاسته از احساسات و وهميّات و رؤياهايى است كه در واقعيّت ريشه ندارند. به همين دليل است كه نماد به اين معنا همواره امرى اختلافى و ذوقى است. يكى مى گويد: «رنگ زرد سمبل نفرت است». ديگرى مى گويد: «زرد نماد مهرورزى است». ديگرى آن را نشانه مرگ مى داند; و آن يك، ايماژ خيانت; و يكى ديگر، سمبل زبونى و تسليم. گاه به همين ترتيب، در ميان اقوام و ملل گوناگون، ده ها تفسير براى يك رنگ يا حيوان يا بُرج فلكى و يا گُل تَجلّى مى كند. و اين از آن روست كه اصولا اين رمز آفرينى ها ساخته وپرداخته ذهن انسانند و به تناسب محيط ها و فرهنگ ها شكل مى گيرند. و البتّه در حوزه هنر و ادبيّات بشرى، اين هرگز نكوهيده وناراست نيست، مگر آن كه به افراط و كژى بگرايد. مثلا در سبك «كوبيسم»، چند خطّ پراكنده بى نظم كه تنها
[127]
به بيهوده بازىِ كودكان شبيه است نمادِ مفاهيمى بس عالى محسوب مى گردد و دفترها و كتاب ها درباره آن مى نگارند! و همچنين است برخى از اشعار مبهم و گنگ و عبثى كه با نام هايى چون «شعر آزاد» و «شعر حجم» و «شعر طرح» رخ مى نمايند. ناگفته پيداست كه آزادسرايى و نوگويى وتازه پردازى نه تنها عيب نيست; كه هنرى بزرگ است، اگر با جمال هنرى و رسايى و گويايى همراه گردد و به ورطه افراط و هذيان گرايى نيفتد.پس مفهومى كه در وراىِ يك نماد و رمز خفته است، هرگز براى همه افراد يكسان جلوه نمى كند. هركس به تناسب ميل و ذوق و نياز و درك خويش، اَمرى خاص را از يك نماد انتزاع مى كند. يك كوزه سفالى كهن براى انسان تشنه كام عطش زده مانده در كوير چه چيز را مى نمايانَد; و براى يك هنرمند باستان شناس; و براى يك عتيقه فروش; و براى ...؟اصولا ريشه ادبيّات و هنر سرگردان امروز را نيز بايد در همين نمادجويى هاى فردى جُست. در روزگار ما هنرِ سرگردان و هنرمندِ متحيّر نمودى ويژه پيداكرده است. جلوه هاى سرگردانى و سردرگمى واز خود بيخودى در ادبيّات و شعر ونقّاشى و خلاصه هنر معاصر، از همين جا نشأت مى گيرند. آدم هاى گرفتار و درگير مشكل هاى عجيب و غريب، يكايك به دنبال راه نجات مى روند و در اين جست و جوى پُرتب وتاب، خود را از هر شاخسارى مى آويزند. چنين است كه علايق و سلايق گونه گون مى شوند و هر كس چيزى را براى مقصودى نماد و سمبل مى سازد. دكتر مندور در شرح اين خاستگاه ـ آن جا كه از تئاتر امروز سخن مى گويد ـ چنين مى نويسد:آيا زبان هنوز وسيله تفاهم ميان بشر است يا ديگر از عهده اين وظيفه برنمى آيد؟ اكنون در ظاهر زبان واسطه گپ و گفت انسان هاست، در حالى كه هر كس به مسائل خاصّ خويش مشغول است و در وادى اى جز وادىِ همصحبتش سيرمى كند... اين از آن روست كه پيچيدگى هاى حيات امروز و مشكلات و مسائل فراوان آن سبب
[128]
گشته است تا هركس در خود فرو رود و در مسائل خاصّ خويش غرق شود، به گونه اى كه هرگز نتواند به كلام ديگرى گوش بسپارد و در اين گپ و گفت با او مشاركت ورزد، هرچند وى در كنارش و چهره به چهره اش نشسته باشد.(1)به همين دليل است كه شعر و قصّه و تئاتر ونقّاشى و مجسّمه امروز بسى دير و مبهم با مخاطب خويش همسخنى مىورزند. رياضت هاى سخت ذهنى، مشكل هاى عجيب روحى، درگيرى هاى سخت فردى و خانوادگى و محيطى، اين همه، هنرمند امروز را به انفعالى چنين نامبارك كشانده اند، به گونه اى كه اثر هنرى امروز بيش تر رفع نياز از نَفْسِ هنرمند است تا گره گشايى و پيام آورى و همزبانى براى مخاطب و با او.پس نمادگرايى، به خودىِ خود، هنرآفرين نيست. هر چيز نمادين، خود به خود، بديع و هنرمندانه و خواستنى نيست. اگر نمادگرايى افراطى بر هنر چيره گردد، اثر هنرى مجموعه اى مى شود از طلسم و معمّا كه بايد به كمك شرح و تفسير و تأويل راهى به سوى آن يافت. و به اين سان، بيگانگى انسان و هنر روزاروز بيش تر مى شود.امّا اين، بزرگ ترين خطر نيست. خطر عمده در اين جا نهفته است كه گروهى مى كوشند تا كلام خداوند، كتاب جاودان اِلاهى، را نيز با اين نمادگرايى افراطى درآميزند و قصّه هاى قرآن را مظهر نماد و رمز جلوه دهند. و اين از آن جهت است كه گوهرِ هنرىِ قصّه هاى قرآن براى برخى گوهرى بشرى تلقّى مى شود. و اينان كه هنر بشرى پيشرفته را مجموعه اى از نمادها و رمزهاى انبوه مى پسندند، مى خواهند همان معامله را با قصّه هاى قرآن داشته باشند. و عجبا كه برخى معتقدند اگر اين نمادگرايى در قصّه هاى قرآن كشف نشود، جفايى عظيم بر آن ها مى رود و از قدرت و شكوه هنرى شان كاسته مى شود. گرچه اصل اين تأسّف
ــــــــــــــــــــــــــــ1. مجلّه المسرح، قاهره، سپتامبر 1964، مقاله «الاصول الدّراميّة وتطورّها».
[129]
بيجاست و هرگز نمى توان بر اين شعبده بازى ها در هنر و ادبِ نو نام هنر نهاد، بايد گفت به فرض كه هنر در رهنِ نماد باشد، هرگز نبايد قرآن و قصّه هايش را دستمايه چنين آموزه هايى كرد.
ريشه هاى نمادگرايى در كتب تفسير
براى آن كه زيان چنين برداشتى فاش گردد، كافى است نگاهى داشته باشيم به نمونه اى از تفسيرى مبتنى بر نگاه نمادين به قرآن. در اين تفسير، «يأجوج» و «مأجوج» كه در قصّه «ذوالقرنين» آمده اند، بى هيچ شاهد و دليلى چنين معنامى شوند:يأجوج و مأجوج دو امّت هستند كه هريك، خود، چهار هزار امّت است. و از هر امّت مردى نمى ميرد مگر اين كه ببيند هزار مرد از نسلش شمشير برگرفته است. و آن مردان، خود، سه گونه اند: گونه اى با قدّى صدوبيست ذراعى، گونه اى با طول و عرض صدوبيست ذراعى ... و گونه اى ... خورنده فيل و حيوانات وحشى و خوك.(1)همين مفسّر درباره «حمل كنندگان عرش» مى نويسد:برخى از حمل كنندگان عرش به چهره انسانند و برخى به چهره عقاب و برخى گاو و برخى شير.(2)اين نگرش، محدود به مفسّرانى از اين قبيل نيست. تفسيرگرى همانند «زمخشرى» نيز با آن كه حسّ بلاغىِ سليمى دارد، گاه به همين تأويل هاى نمادين دست آويخته است. در قرآن آيه اى است كه از پيامبر و مؤمنان چنين سخن مى گويد:وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجيلِ كَزَرْع اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى
ــــــــــــــــــــــــــــ1. منقول از: القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه، ص 341 و 342. ]ك تفسير خازن[2. همان.
[130]
سُوقِه.(1)اين است وصفشان در تورات و انجيل، كه چون كِشته اى هستند كه جوانه بزند و آن جوانه محكم شود و بر پاهاى خود بايستد.زمخشرى در تفسير اين آيه مى نويسد:اين تمثيلى است كه خداوند در مورد پيدايش و رشد اسلام آورده است: جوانه اش را با ابوبكر برنهاد; آن جوانه را با عمر مايه بخشيد; با عثمان آن را نيرو داد; و با على بر ساقه خود استوار ساخت.(2)حاصل سخن اين كه نمادگرايى، به اين معنا، اگر به قصّه هاى قرآن تحميل گردد، بنيان آن را ويران مى كند; زيرا در اين صورت هركس بنابه ميل و ذوق خويش تأويلى، و بلكه تفسيرى، از مفاهيم قرآنى ارائه مى دهد. از اين گذشته، حقايق و واقعيّت هاى مذكور در قصّه ها قلب مى شوند و چنان جلوه داده مى شوند كه گويى هرگز رخ نداده اند. آدم و حوّا نمادِ نيروهايى خاص قلمداد مى شوند، بهشتى كه آدم از آن رانده شد نماد تمنّيات نفسانى شمرده مى شود، و ... بدون آن كه به واقعى بودن آدم ها و مكان ها نظر شود. دراين صورت، نگاه صوفيانه و شَطَح پرور به قصّه ها و مفاهيم قرآنى، همه جا رشدمى يابد و تأويل هاى بى پايه، بنيان ديندارى را تباه مى كنند.همين جا بايد تذكّر داد كه مراد از نمادگرايى مذموم، همين تأويل هاى بى بنياداست. اگر دليلى استوار و روشن، و نه خبرى مبهم و چند پهلو يا ضعيف و مجعول و اسرائيلى، در تأويل آيه اى برسد، بايد به آن ملتزم شد. ما به نصِّ قرآن كريم، يقين داريم كه پيامبر و امامان معصوم از تأويل قرآن و رازهاى آن آگاهند و از اين رو، هرجا از آن بزرگواران خبرى معتبر به دست آوريم، هرچه باشد، به آن گردن مى نهيم. ليكن اين عقيده هرگز چنين نتيجه نمى دهد كه اخبار ضعيف و
ــــــــــــــــــــــــــــ1. فتح / 29.2. منقول از: القصص القرآنى فى منطوقه منهومه، ص 341 و 342. ] ك الكشّاف[