|
|
|
|
|
|
1 - كليات نام و عنوان علم تعريف علم و ويژگيهاى آن رابطه علم كلام با علم فرق و مذاهب اسلامى پيشينه تاريخى و اقسام كتابهاى علم مذاهب علل پيدايش فرقه هاى اسلامى نخستين اختلاف : شيعه و اهل سنت دومين اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله اختلاف سوم : جبريه و قدريه چكيده پرسش بخش اول : نخسين فرقه ها 2 - خوراج عقايد مشترك خوارج فرقه هاى خوراج چكيده پرسش 3 - مرجئه چكيده پرسش 4 - قدريه چكيده پرسش 5 - جبريه و جهميه چكيده پرسش بخش دوم : شيعه 6 - ادوار شيعه فرقه هاى شيعه چكيده پرسش 7 - اماميه اصول دين در مكتب اماميه متكلمان اماميه متكلمان نخستين متكلمان عصر غيبت چكيده پرسش 8 - زيديه شخصيت زيد بن على مذهب زيديه فرقه هاى زيديه چكيده پرسش 9 - اسماعيليه فرقه هاى اسماعيليه فاطميان تعليم مذهبى فاطميان قرامطه چكيده پرسش بخش سوم : اهل سنت 10 - معتزله روش كلامى معتزله عقايد معتزله چكيده پرسش 11 - اهل الحديث چكيده پرسش 12 - اشاعره آراى اشعرى استمرار و تطور مذهب اشعرى چكيده پرسش 13 - ماتريديه چكيده پرسش 14 - وهابيت اصلاح سلفيه عقايد وهابيت چكيده پرسش بخش چهارم غُلات 15 - دروزيه چكيده پرسش 16 - اهل حق و نصيريه تاريخ پيدايش و گسترش مذهب اهل حق آداب و رسوم اهل حق عقايد اهل حق نصيريه و علويون چكيده پرسش 17 - شيخيه عقايد و آراء فرقه هاى شيخيه چكيده پرسش 18 - بابيه و بهائيه بابيه بهائيه بهائيه پس از بهاءالله آيينها و باورهاى بهائيان چكيده پرسش 1 - كليات علم فرق و مذاهب يكى از دانشهاى ديرين و ديرپاى اسلامى است كه از همان سده هاىنخستين اسلامى پا گرفته و همچنان مورد توجه انديشمندان اسلامى است . يكى ازعوامل پويايى و پايندگى اين علم ، پيوند نزديك آن با حيات دينى و فرهنگى جامعهاسلامى است . هر چند آثار بر جاى نشان مى دهد كه همواره نوعى تعصب و روحيهتقابل بر اين علم سايه انداخته و داورى هاى نادرست گاه چهره اى كاملا غير واقعى ازجريانهاى فكرى مخالف به نمايش گذاشته است ، اما با اين همه ، هيچ مورخ و پژوهندهتاريخ تفكر اسلامى از اين علم بى نياز نيست . بررسى آرا و عقايد فرقه هاى گوناگون از يك جنبه ديگر نيز حايز اهميت است . چنانكه مى دانيم ، در مباحث فكرى و اعتقادى از خردورزى و نقد وتحليل نظريه ها و آراگريزى نيست ؛ طبيعى است كه هر نقد و نظر عالمانه پيشاپيشنيازمند شناخت درست آرا و مقايسه دقيق ميان آنهاست . علم فرق و مذاهب ، اگر به درستىآموخته شود، مى تواند ما را در شناخت ديدگاههاى مختلف اعتقادى بينش و بصيرت بخشد. اما از همه مهمتر، اينكه علم مذاهب حتى در فهم بخشهايى از متون دينى نيز ما را يارى مىرساند؛ گاه ابهامهاى موجود در روايات اسلامى را مى زدايد و گاه بر وضوح مفاهيم مىافزايد. در روايات شيعه و سنى بارها از فرقه هاى مختلف نام برده شده يا عقيده آناننقل و نقد شده است . اصولا اهل بيت عليه السلام در بيان معارف حقه معمولا ناظر به آراىمخالفان بوده اند و مرز حقايق دينى از عقايد بشرى را جدا كرده اند. از زمان امام محمدباقر عليه السلام كه ائمه عليه السلام فرصت بيان حقايق دين را پيدا كردند، جامعهاسلامى مملو از آرا و عقايد بيگانه بود و نحله هاى گوناگون در تفسير مفاهيم قرآنى هريك به راهى مى رفتند. در چنين وضعيتى ناگزير براى روشن شدن حقيقت بايد آراىناصواب را بازگو كرد. نام و عنوان علم اين علم بر خلاف ساير علوم اسلامى از يك نام مشخص و منحصر به فرد برخوردار نيستو در طول سده هاى گذشته عناوين مختلفى را براى اين علم به كار برده اند. اما درمجموع معروفترين تعبير، يكى فرق و مذاهب و ديگرىملل و نحل بوده است . از لحاظ لغوى ، فرق ، جمع فرقه به معناى گروهى از مردم است . مذاهب ، جمع مذهب بهمعناى راءى و عقيده مى باشد. ملل ، جمع ملة به معناى دين و شريعت است و بالاخرهنحل ، جمع نحلة و به معناى ادعا به كار مى رود.(1) هر چند تعبير ((فرق و مذاهب )) و نيز ((ملل ونحل )) در اصطلاح گاه به جاى يكديگر به كار مى رود اما چنين مى نمايد كه اكثرا ازعنوان دوم در معنايى عامتر و شاملتر استفاده مى شود.((ملل و نحل )) معمولا به معناى گرايشهاى مختلف فكرى و اعتقادى در اديان و نيزپيروان آنها به كار مى رود، در نتيجه شامل فرق و مذاهب اسلامى و غير اسلامى مى شود.اما از ((فرق و مذاهب )) خصوص فرق و مذاهب اسلامى قصد مى شود. به هرحال در اين كتاب اين تعابير به يك معنا يعنى فرق و مذاهب اعتقادى دين اسلام به كار مىرود. در هر دين و آيين معمولا پس از رحلت پيامبر يا بنيان گذار دين ، در ميان پيروانشاختلافاتى رخ مى دهد و اين اختلافها گاه به قدرى عميق است كه باعث پيدايش مذاهب ومكاتب مختلف مى گردد و پيروان دين را. گروههاى متعدد تقسيم مى كند. اين اختلافها مىتواند در موضوعات مختلفى چون موضوعات سياسى ، فقهى ، اخلاقى ، و اعتقادى باشد.معمولا مهمترين و شديدترين اختلافها، اختلافهاى اعتقادى و كلامى است ؛ از اين رو، در اينكتاب تنها به فرق و مذاهبى پرداخته مى شود كه منشاء پيدايش آنها آراى خاص اعتقادى وكلامى بوده است . اما درباره پسوند ((اسلامى )) در عنوان ((فرق و مذاهب اسلامى )) بايد گفت كه وقتىيك مذهب را با اين عنوان توصيف مى كنيم منظور اين نيست كه تمام مطالب آن مذهب منطبق براسلام يا مستقيما برگرفته از متون اسلامى است ، بلكه منظور اين است كه آن مكتب درحوزه تفكر اسلامى رشد و پرورش يافته است و آراى آن غالبا با استناد به منابعاسلامى طرح شده است ، هر چند ممكن است در نحوه استناد و استنباط از متون دينى اشتباهاتىرخ داده باشد يا حتى اساسا انحرافى از مبانى دينى به شمار آيد. تعريف علم و ويژگيهاى آن كاملترين تعريف براى يك علم ، تعريفى است كه ويژگيهاى مختلف علم را دربرداشتهباشد. به ديگر سخن ، تعريف جامع ، تعريفى است كه هم به موضوع علم اشاره كند وهم از روشها و غايت آن ياد كند. بر اين اساس ، مى توان گفت : علم فرق و مذاهب اسلامى ،علمى است كه به شيوه توصيفى و تاريخى درباره مذاهب اسلامى بحث مى كند و بهمعرفى آنها مى پردازد. در اين تعريف به روش (توصيفى و تاريخى )، موضوع (مذاهب اسلامى ) و غايت (معرفىمذاهب اسلامى ) اشاره شده است . حال به توضيح اين سه ويژگى مى پردازيم . پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان امت وى اختلاف نظرها و منازعات اعتقادىرخ داد و اين منازعات در نهايت به پيدايش فرقه ها گوناگون انجاميد. نخستين اختلافاساسى ، مساءله امامت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه امت اسلام را به دوگروه شيعه و سنى تقسيم كرد. مساءله ايمان و كفر فاسق دومين اختلاف بود كه درشكل گيرى خوارج ، مرجئه و معتزله در ميان اهل سنت مؤ ثر بود. اختلاف روشها به ويژه ازجهت عقل گروى و نص گروى نيز در پيدايش برخى از فرقه ها همچوناهل الحديث ، اشاعره و معتزله تاءثير داشت . اين مذاهب همگى به خدا و نبوت پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله اعتقاد داشتند و قرآن و احاديث نبوى را مى پذيرفتند و عقايد و احكامضرورى همچون معاد، فرشتگان ، نماز و روزه راقبول داشتند، اما در پاره اى عقايد ديگر با يكديگر اختلاف داشتند. همين اختلافها باعثپيدايش فرقه هايى در ميان امت اسلام گرديد. اما موضوع علم مذاهب و فرق اسلامى ، مذاهب اعتقادى اسلامى است . در اين علم عقايد مذاهباسلامى و گاه نقاط اشتراك و اختلاف آنها مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد. تاءكيدبر بعد اعتقادى مذاهب از آن روست كه اختلاف در مباحث اخلاقى و فقهى به اندازه اى نيستكه موجب تشكيل يك فرقه مستقل شود، بنابراين در اين علم هر چند گاه به اختلافات غيراعتقادى نيز اشاره مى شود. اما اين مباحث بيشتر جنبه حاشيه اى دارد و در چارچوباصل اين علم قرار نمى گيرد. غايت اين علم ، معرفى مذاهب و فرق اسلامى و عقايد خاص آنهاست . در اينجا نيز كتابهاىفرق و مذاهب گاه استطرادا به نقد آرا مى پردازند و يا به اشاره از حقانيت يا بطلانمذاهب سخن مى گويند. در كتابهاى حديث ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهنقل شده كه ايشان فرمودند: امت حضرت موسى صلى الله عليه و آله پس از او به هفتاد ويك فرقه تقسيم شدند و امت حضرت عيسى عليه السلام پس از او به هفتاد و دو فرقهتقسيم شده اند و امت من پس از من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد و تنها يكى از اينفرقه ها اهل نجات است . به نظر مى رسد يكى از اهداف برخى نويسندگان فرق و مذاهباسلامى ، مشخص كردن اين فرقه ها و معرفى فرقه ناجيه است . (2) حتى تكثيربرخى فرق مثل شيعه و معتزله و خوارج توسط برخى از نويسندگان اشعرى مسلك نيزظاهرا به جهت تصحيح عدد هفتاد و سه است . به هر حال مباحث زيادى درباره اين حديث قابل طرح است كه در حوصله كتاب نيست ، تنهااشاره مى كنيم كه اولا در احاديث مذكور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آينده خبر مىدهند و معلوم نيست تا چه زمانى اين هفتاد و سه فرقهكامل خواهد شد و شايد در زمان نويسندگان كتابهاى فرق و مذاهب اين عدد هنوزكامل نشده است و در آينده باز فرقه هاى ديگرى به وجود آيند. ثانيا شايد بيان اعدادمذكور كنايه از كثرت فرق بوده و اينكه در امت پيامبر صلى الله عليه و آله فرقه هاىبه وجود آمده بيشتر از فرقه هاى امتهاى سابق خواهد بود. مساءله مهم درباره حديث مذكور، يافتن فرقه ناجيه و ملاك نجات يافتن آن است كه بهنظر مى رسد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در احاديث متعدد همچون حديث ثقلين و حديثغدير آن را به روشنى مشخص فرموده اند. روش علم مذاهب ، روش نقلى ، تاريخى و توصيفى است ، در اين علم ابتدا تاريخ هرفرقه و منقولات موجود درباره چگونگى پيدايش و عقايد و آراى ويژه آن مورد مطالعه وبررسى قرار مى گيرد و آنگاه بر اساس اين مواد، هر مذهب اعتقادى توصيف وتحليل مى گردد. بنابراين در علم مذاهب هدف ، نقد و رد مذهبى خاص و توصيه بهپذيرفتن مذهبى ديگر نيست ، بلكه معرفى و توصيف مذاهب با روش نقلى هدف اصلى دراين علم است . البته هر كس حق دارد به نقد علمى يك مذهب بر اساس روش عقلى - نقلىبپردازد، اما اين گونه نقدها هدف اصلى علم مذاهب نيست بلكه يكى از آثار و فوايد آن مىباشد. در حقيقت اين علم تنها زمينه را براى نقد آماده مى سازد، چون هر نقد مطلوبىپيشاپيش به شناخت درست موضوع نيازمند است . رابطه علم كلام با علم فرق و مذاهب اسلامى بر اساس مطالب بالا مى توان به ارتباط علم كلام و علم مذاهب پى برد. همان گونه كهگذشت ، علم مذاهب با روش تاريخى و نقلى به معرفى و توصيف مكاتب مختلف كلامى مىپردازد و تاريخ پيدايش هر مذهب و نيز آرا و عقايد آن را بررسى مى كند. اما علم كلامدرباره اعتقادات اسلامى به شيوه عقلى - نقلى بحث مى كند و هدف اصلى آن استنباط عقايداسلامى و دفاع از اين عقايد است و از همين جاست كهاستدلال عقلى و نقلى نقش اصلى را در آن ايفا مى كند. بنابراين ، دو علم مورد بحث ازلحاظ روش ، غايت و موضوع با يكديگر تفاوت دارند. روش علم كلام روش عقلى - نقلىاست در حالى كه روش علم مذاهب صرفا روش نقلى و تاريخى است . غايت علم كلام استنباطعقايد اسلامى و دفاع از آنهاست . حال آنكه غايت علم مذاهب معرفى مكاتب اعتقادى مى باشد.موضوع علم كلام ، اعتقادات دينى و موضوع علم مذاهب ، فرقه هاى اعتقادى است . پيشينه تاريخى و اقسام كتابهاى علم مذاهب آغاز پيدايش اين دانش به روزگارى باز مى گردد كه در امت اسلامى انشعابات مذهبىپديد آمد و مذاهب اسلامى به اندازه اى افزايش يافت كه ضرورت بررسى آنها احساسشد. در واقع ، علم مذاهب متناسب با رشد مذاهب ،كمال يافت . كتابهايى كه ابتدا در اين زمينه نگاشته شد درباره يك يا چند مذهب اسلامى وشاخه هاى آن بود، اما به تدريج كه از يك سو تعداد مذاهب فزونى گرفت و از سوىديگر حجم مطالب و عقايد مذاهب بيشتر شد، كتابهاى علم مذاهب اسلامى نيز گسترده تر وحجيم تر گرديد. نقل شده است كه در عهد مهدى عباسى در قرن دوم هجرى كتابى در موردفرق اسلامى نوشته شد. اگر اين گزارش درست باشد، همين سده را بايد آغاز علم مذاهبدانست . (3) آنچه مسلم است در قرن سوم كتابهايى در زمينه فرق اسلامى نوشته شدهاست . از اين ميان مى توان به كتاب فرق الشيعه تاءليف حسن بن موسى نوبختى وكتاب المقالات و الفرق تاءليف سعد بن عبدالله اشعرى قمى ، كه هر دو مؤ لف ازمتكلمان اماميه در قرن سوم به شمار مى روند، اشاره كرد. كتاب مقالات الاسلاميين و اختلافالمصلين تاءليف ابوالحسن اشعرى (م .330 ق .) مؤ سس مذهب اشعرى كه يكى از مهمترينو قديمى ترين كتابهاى فرق و مذاهب است در اواخر قرن سوم يااوايل قرن چهارم نگاشته شده است . به طور كلى ، كتابهايى كه در موردملل و نحل نوشته شده اند به سه قسم تقسيم مى شوند: الف ) كتابهايى كه درصدد معرفى همه مذاهب و فرق موجود اعم از مذاهب اسلامى يا غيراسلامى هستند. از اين دست مى توان به كتابهاىالملل و النحل شهرستانى (م . 479 ق .) و الفصل فىالملل و الاهواء و النحل تاءليف ابن حزم (م . 456 ق .) اشاره كرد. ب ) كتابهايى كه درباره مذاهب اسلامى نوشته شده اند. مقالات الاسلاميين اشعرى والفرق بين الفرق بغدادى (م . 429 ق .) از اين دست مى باشند. بيشتر كتابهاىملل و نحل در اين دسته مى گنجد. ج ) كتابهايى كه به معرفى يكى از مذاهب اسلامى و شاخه هاى فرعى آن پرداخته اند.فرق الشيعه نوبختى و المقالات والفرق اشعرى قمى نمونه هايى از اين نوع مىباشند كه اختصاص به فرقه هاى شيعى دارد. علل پيدايش فرقه هاى اسلامى مساءله علل پيدايش مذاهب از مباحث مهم علم مذاهب و فرق است . در بحث از هر فرقه ابتداچگونگى پيدايش آن مطرح مى شود. دقت در اين مباحث مى تواند در يافتنعلل كلى پيدايش فرق اسلامى مفيد باشد. اگر اختلاف بر سر معارف اعتقادى دين وجودنمى داشت ، فرق و مذاهب اعتقادى نيز پديد نمى آمدند. بنابراين بحث بر سرعلل پيدايش مذاهب به بحث در باب علل پيدايش اين اختلافات باز مى گردد. در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اختلافات اعتقادى در ميان امت اسلامىپديد نيامد؛ اما پس از رحلت ايشان ، بلكه از همان روز، اختلاف بر سر خلافت و امامت ، امتاسلام را به دو شاخه شيعه و سنى تقسيم كرد. بنابراين خلاء حجيت و رهبر اعتقادى موردقبول همه مسلمين ، نخستين دليل اختلافها و پيدايش مذاهب اسلامى است . اصولا محدوديت قواى ادراكى انسان و عدم توانايى او براى حق قطعى همهمسائل اعتقادى از جمله مهمترين علل اختلاف انسانهاست . در مواردى كه مساءله به روشنىقابل حل نيست هر كس به حدس و گمانى مى رسد كه ممكن است با حدس و گمان ديگرانمتفاوت باشد. در نتيجه اختلاف نظرها آشكار مى شود، و اين اختلافها وقتى درمسائل اساسى و مورد علاقه مردم باشد گاه به پيدايش فرقه هاى مختلف مى انجامد. همينمساءله دليل ارسال پيامبران و دستگيرى خداوند از طريق انبيا و اولياست . پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله كه براى تعليم مردم و بيان حقايق و احكام الهى مبعوث شده بود،در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براى مردم نيافت . از اين رو، لازمبود از سوى خداوند جانشينانى همچون او كه معصوم باشند، كار او را به عنوان امامتمسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند اما اكثر مسلمانها پس از پيامبر به راهديگرى رفتند و نه تنها از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده نشد، بلكهكسانى كه به حكومت رسيدند دستور منع كتابت احاديث پيامبر صلى الله عليه و آلهاستفاده نشد، بلكه كسانى كه به حكومت رسيدند دستور منع كتابت احاديث پيامبر صلىالله عليه و آله را صادر كردند و اين منع تا صدسال بعد، يعنى تا زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز، ادامه يافت . اين مساءله باعث شد كهمردم از مفسران وحى يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله واهل بيت عليه السلام او محروم شوند، در نتيجه هر كس طبق ذوق و سليقه خود تفسيرى ازقرآن و اسلام ارائه مى كرد كه در نهايت به پيدايش مذاهب مختلف اعتقادى منجر شد.بنابراين نخستين عامل اختلاف ، ناتوانى انسانها از درك همه حقايق ، و عدم بهره گيرى ازسنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليه السلام او بود. دومين عامل اختلاف تعصبات قبيله اى است . تعصب به طور كلى يكى از ريشه هاى اختلافاست ، اما نوع خاصى از تعصب كه تعصب قبيله اى است در ميان اعراب به شدت رايج بودو همين مساءله قبل از اسلام نيز همواره باعث جنگ و خونريزى مى گشت ، گفته اند كه وقتىمسيلمه كذاب ادعاى پيامبرى كرد برخى از پيروانش گفتند: ما مى دانيم كه او دروغگوست وپيامبر اسلام راستگوست ، اما دروغگويى كه از ربعيين است در نزد ما از راستگويى كه ازقبيله مضر است محبوبتر است . گفته مى شود كه اكثر خوارج از همين قبيله ربعيين بوده اند.(4) درباره مساءله خلافت و امامت كه مهترين اختلاف مذهبى در اسلام است ، نقش تعصبقبيله اى آشكار است ، چرا كه پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مردم به جاىاينكه در مراسم خاكسپارى پيامبر شركت كنند و توصيه هاى او را درباره جانشينى خودبه كار بندند، هر گروهى مدعى شد كه حق خلافت از آن اوست . نكته جالب اينجاست كهبنا بر شواهد تاريخى ، هيچ يك از انصار و مهاجرين در تعيين جانشين پيامبر از قرآن وسنت رسول خدا يا از مصلحت امت سخن نگفت بلكه سخن در اين بود كه جانشينى پيامبر حقگروه انصار است يا مهاجرين ؛ و چون در ميان انصار دو قبيله اوس و خزرج وجود داشت و ايندو با هم رقابت داشتند، به دليل همين اختلاف ، قبيله قريش يعنى مهاجرين ، غالب شدند. سومين عاملاختلاف ، پيروى از اهوا و گرايش به منافع مادى و لجاجت مى باشد. قرآن كريم در آياتمتعدد علت راه نيافتن انسانها به حقيقت را رزايل اخلاقى مانند هواى نفس ، قساوت قلب ،كبر و استكبار، بخل و برترى جويى و نيز ارتكاب معاصى همچون ظلم و فسق مى داند.(5) براى مثال ، هنگامى كه امام على عليه السلام به تمام شبهات خوارج پاسخ گفت وحجت را بر آنان تمام كرد، با وجود اينكه اكثر آنان توبه كردند و از جنگ با حضرتمنصرف شدند، اما باز برخى از آنان در نهروان با امام جنگيدند و تاريخ گواهى مى دهدكه پيروى از هواى نفسانى و روحيه لجاجت و تعصب در اين ماجرا سخت مؤ ثر بود. چهارمين عامل ، فتوحات مسلمانان و گسترش حوزه جغرافيايى اسلام بود كه باعث گرديدپيروان اديان و عقايد ديگر به تدريج وارد حوزه حكومت اسلامى شوند. دسته اى از اينافراد كه مسلمان شده بودند، به طرح مسائل و مشكلات خود براى مسلمانها مى پرداختند، وآنها كه بر دين خود باقى مانده بودند در اينمسائل با مسلمانان مجادله مى كردند. ترجمه فلسفه يونان در اواخر حكومت بنى اميه واوايل حكومت عباسيان به اين فرايند شدت بخشيد و زمينه بروز شبهات و پرسشها راقوت بخشيد. اين سوالها و شبهات پاسخ مى طلبيد و پاسخ متفكران مسلمان گاه يكساننبود كه اين امر باعث اختلاف در ميان مسلمانان مى شد. البته عوامل ديگرى نيز براى بروز اختلافات و افتراق امت اسلامى ذكر شده است كه بهدليل رعايت اختصار از نقل آن خوددارى مى كنيم . (6) نخستين اختلاف : شيعه و اهل سنت در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهدليل دسترسى به وحى و حضور آن حضرت ، اختلاف اعتقادى چندانى در ميان مردم نبود واگر احيانا اختلافى پيش مى آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف مى شد. با رحلتايشان و منقطع شدن وحى ، اختلاف نظرها و بهدنبال آن منازعات اعتقادى آشكار شد. برخى از اين اختلافها مانند اينكه آيا پيامبر رحلتفرموده يا همچون حضرت عيسى عليه السلام به آسمان رفته است و اختلاف بر سر مكاندفن پيامبر، به زودى رفع شد و همه پذيرفتند كه ايشان از دنيا رفته و بايد درمدينه دفن شود. اما پاره اى اختلافات عميقتر از اين بود كه به سادگىحل شود و از اين رو باعث پيدايش مذاهب گوناگون گرديد و امت اسلامى را به فرقه هاىمتعددى تقسيم كرد: نخستين اختلاف اعتقادى مهم ، بلكه مهمترين و بزرگترين نزاع دينى درتاريخ اسلام ، اختلاف بر سر امانت و خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله بود. (7) پس از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، در حالى كه على بن ابى طالب عليهالسلام به دستور پيامبر مشغول مراسم تدفين او بود، عده اى از مهاجرين و انصار درمحلى به نام ((سقيفه بنى ساعده )) جمع شدند و به نزاع درباره شخص خليفه و اميرپرداختند. انصار پيشنهاد كردند كه از آنها يك امير و از مهاجرين امير ديگر برگزيدهشود. اما ابوبكر با نقل حديث ((الائمه من قريش )) امامت را در قبيله قريش منحصر كرد وپس از آن عمر بى درنگ با ابوبكر بيعت كرد و ديگران نيز تبعيت كردند. اما گروهديگرى از مسلمين كه در راءس آنها على بن ابى طالب عليه السلام و اصحاب خاصپيامبر همچون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود وسهل بن حنيف با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر، بر آن بودند كه امام و خليفهپيامبر با نص از سوى خداوند تعيين شده است ورسول خدا نيز بارها او را معرفى كرده است . از همين جا بود كه امت اسلامى به دو فرقهاهل سنت و شيعه تقسيم شدند. اهل سنت بر آن بودند كه پيامبر براى خود جانشينى معيننكرده است و اصولا تعيين امام و خليفه مساءله اى انتخابى است كه بايد توسط مردم ياشوراى حل و عقد مشخص شود. در مقابل ، شيعه معتقد بودند كه امامت و پيشوايى مسلمانان درهمه ابعاد دينى و دنيوى يك منصب الهى است كه توسط خداوند معين مى گردد. اين منازعهكه در سال يازدهم هجرى پديد آمد، باعث پيدايش و ظهور دو فرقه مهماهل سنت و شيعه گرديد كه اكثر مذاهب اسلامى را مى توان زير مجموعه اين دو فرقه قرارداد. در بخش سوم و چهارم كتاب اين دو مذهب همراه با مذاهب فرعى آنها مورد بحث قرار خواهدگرفت . دومين اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله در اثناى جنگ صفين كه ميان امام على عليه السلام و معاويه در سالهاى 36 و 37 ق .درگرفت ، اختلافى در سپاه امام على عليه السلام رخ داد كه مبداء پيدايش فرقه اى بهنام خوارج گرديد. هر چند در آغاز به نظر مى رسيد كه خوارج صرفا فرقه اى سياسى - نظامى هستند، امادر ادامه به يك فرقه اعتقادى - مذهبى تبديل شدند.دليل اين تحول اين بود كه آنها سعى كردند تا كار خويش را توجيه دينى كنند. ماجرا ازاين قرار بود كه سپاه معاويه پس از آنكه در آستانه شكست قرار گرفت ، به پيشنهادعمروعاص قرآنها را بالاى نيزه ها برد و خواست تا قرآن را به حكميت بپذيرد. امام ابتدااين پيشنهاد را حيله و نيرنگ دانست و آن را نپذيرفت ، اما با اصرار گروه زيادى از سپاهخويش و تهديد آنها به خروج بر امام ، به پذيرش حكميت تن در داد و عبدالله بن عباسرا به نمايندگى خود براى حكميت معرفى كرد. اما همان گروه از سپاه امام نمايندگى ابنعباس را نپذيرفتند و ابوموسى اشعرى را معرفى كردند كه باز امام مجبور به پذيرش سخن آنها شد و مقرر گرديد نمايندگان دو طرف قرآن را بررسى كرده و نظر خود رادرباره جنگ دو طرف بيان كنند و تا آن زمان آتش بس برقرار باشد. اين مطالب در يكقرارداد تحرير شد و در ماه صفر سال 37 به امضاء طرفين رسيد. پس از امضاى قرارداد همان گروه از سپاه امام كه او را وادار به پذيرش حكميت و داورىابوموسى اشعرى و قرارداد آتش بس كرده بودند، از امام خواستند تا قرارداد مذكور رانقض و به سپاه معاويه حمله كند. دليل آنها اين آيه قرآن بود كه ((ان الحكم الا لله؛ حكم و داورى تنها از آن خداست )) (انعام : 57). آنان از اين آيه چنين برداشت مى كردند كه نبايد به حكميت انسانها گردن نهاد. امام درپاسخ به آنها فرمود: پذيرش حكميت افراد به شرط آنكه حكمشان بر طبق قرآن باشد،حكميت قرآن است . وانگهى شكستن عهد و پيمان به تصريح قرآن جايز نيست ، پيمانى كهبا اصرار خود شما بسته شده است . عده اى از آنان سخنان امام را نپذيرفتند و گفتند: ما در پذيرش حكميت و اجبار بر تو گناهكرديم اما هم اينك توبه مى كنيم و تو نيز بايد اقرار به گناه كنى و توبه نمايى ،اينان سپس از لشكر امام جدا شدند و همراه ساير سپاه وارد كوفه نشدند و به حروراء درنزديكى كوفه رفتند و آماده جنگ با امام شدند. سپس براى توجيه كار خود يعنى وجوبخروج بر امام بر حق گفتند: حكميت انسانها گناه است و كسى كه گناهى انجام دهد و توبهنكند، كافر خواهد شد و چون امر به معروف در همهمراحل حتى با جنگ مسلحانه ، بر همه مسلمانها واجب است ، پس جنگ با امام و سپاه او كه بهرغم آنها مرتكب گناه شده اند واجب است . مهمترين اعتقاد خوارج اين است كه مرتكب كبيره كافر است . اين اعتقاد هر چند در گام نخستبراى توجيه خروج بر امام مسلمين به صورت ساده و ابتدايى ابراز شد، اما به تدريجديگر خوارج با استدلال به آيات و احاديث رنگ كاملا كلامى و مذهبى بدان دادند و همين كارباعث شد تا خوارج به عنوان يك فرقه مذهبى درآيند. همان گونه كه ديديم چندين اختلاف در پديد آمدن خوارج نقش داشت . اختلاف در مصلحتبودن پذيرش حكميت يا مصلحت نبودن آن ، اختلاف در تعيين فرد برگزيده شده براىحكميت ، اختلاف در عمل به عهد و پيمان يا نقض آن ، اختلاف در گناه بودن پذيرش حكميتافراد يا جايز بودن آن ، اختلاف در اينكه مرتكب كبيره كافر است يا خير، از جمله ايناختلافها بود. اما از اين ميان ، تنها اختلاف اخير يك اختلاف كاملا اعتقادى و كلامى بود و ازاين رو مشخصه اصلى خوارج به خصوص در زمانهاى بعد به شمار آمد. در واكنش به ايننظريه خوارج ، گروهى اساسا نقش عمل صالح يا گناه را در ايمان منكر شدند و ايمانفردى همچون پيامبر خدا را با ايمان شخصى گناهكار يكسان دانستند؛ اين گروه مرجئه نامگرفتند. واژه مرجئه از ريشه ارجاء به معناى تاءخير گرفته شده است . اين گروه را ازآن رو مرجئه خوانده اند كه عمل را از ايمان مؤ خر مى دانند. جالب است بدانيم كه فرقه معتزله نيز در واكنش به اختلاف خوارج و مرجئه پيرامونمساءله ايمان و كفر مرتكب كبيره ، شكل گرفت ؛ معتزليان در اين مساءله راهى ميانه رابرگزيدند. اين مساءله در آغاز مبحث معتزله بيان خواهد شد. (8) اختلاف سوم : جبريه و قدريه پس از اختلاف بر سر امامت و مساءله ايمان و كفر، اختلاف پيرامون جبر و اختيار انسانپديد آمد و اين ماجرا به پديد آمدن دو فرقه جبريه ، يعنى پيروان اعتقاد به جبر و مختارنبودن انسان ، و قدريه ، يعنى پيروان تفويض و اختيار مطلق انسان ، انجاميد. البته اين مساءله از زمانهاى قديم در ميان فيلسوفان و متفكران مطرح بوده است . در ميانپيروان اديان نيز از ارتباط قضا و قدر الهى باافعال انسان مورد بحث بوده است . قرآن كريم از مشركان مكه نقل مى كند كه آنها به منظور توجيه شرك خويش از نظريهجبر سود مى جستند و مى گفتند: اگر خدا مى خواست ، ما و پدرانمان مشرك نمى شديم : ((سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا اباؤ نا...)) (انعام :1489). به اين ترتيب ، مشركان مشيت الهى را موجب جبر آدمى مى دانستند. در زمان پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله در ميان مسلمانها بحث جبر و اختيار و اختلاف بر سر آنها مطرح نشدهبود اما گزارشهاى تاريخى نشان مى دهد كه در زمان عمر و عثمان و على عليه السلاماعتقاد به جبر و يا دست كم پرسش پيرامون جبر و اختيار به طور جدى مطرح بوده است .(9) نخستين كسانى كه اعتقاد به آزادى مطلق انسان و نفى قضا و قدر الهى را مطرح كرده اندمعبد جهنى (م .80 ق .)، غيلان دمشقى (م .1045 ق .) بوده اند و درمقابل ، جهم بن صفوان (م .128 ق .) و استادش جعد بن درهم (م .124 ق .) افرادى بودندكه نخستين بار به جبر مطلق معتقد شدند. گفته شده است دو فرقه جبريه و قدريه از فرقه هاى فرعى مرجئه بوده اند.بنابراين ديدگاه ، مرجئه خود به چند گروه تقسيم مى شوند. نخست كسانى كه تنها بهبحث پيرامون ايمان و كفر مى پردازند؛ اينان مرجئه خالص هستند. دوم كسانى كه درزمينه جبر و اختيار به نظريه جبر معتقدند و مرجئه جبريه ناميده مى شوند. سوم افرادىكه به اختيار مطلق انسان قائل اند و مرجئه قدريه نام دارند. (10) بهدليل همين تنوع و تكثر در ديدگاه مرجئه ، بعضى معتقدند كه اساسا مرجئه را نبايد يكفرقه مستقل به شمار آورد بلكه مرجئه بيشتر اشاره به يك گرايش فكرى بوده استكه در بين فرقه هاى مختلف طرفدارانى داشته است . جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان ، كه جبريه هستند جزء مرجئه جبريه غيلانيه ،پيروان غيلان دمشقى قدرى ، جزء مرجئه قدريه محسوب مى شوند. البته قدريه و جبريهبه زودى نابود گشتند و عقايد آنها در فرقه هاى مهم ديگر همچون معتزله و اصحابحديث و اشاعره پى گيرى شد، تا آنجا كه واصل بن عطا، در عقيده قدر، ادامه دهنده راهقدريه و معبد جهنى و غيلان دمشقى دانسته مى شود (11) و اصحاب حديث و اشاعره ازحاميان قضا و قدر حتمى خدا به شمار مى روند،گر چه اشاعره با طرح نظريه كسبسعى كردند براى اختيار انسان نيز نقشى قائل شوند. در بخش اول با قدريه و جهميه آشنا خواهيم شد و آراى پيروان آزادى مطلق و جبر مطلق بررسىخواهد شد. چكيده 1- در هر دين و آيين پس از رحلت بنيان گذار آن دين ، اختلافاتى در ميان پيروان دين رخمى دهد و اين اختلافها گاه به قدرى عميق است كه سبب پيدايش مذاهب مختلف مى گردد.موضوع اين اختلافات متعدد است ولى مهمترين آنها اختلافات عقيدتى است كهمحل بحث ماست . 2- علم فرق و مذاهب اسلامى علمى است كه به شيوه توصيفى و تاريخى درباره مذاهباسلامى بحث مى كند و به معرفى آنها مى پردازد. 3- علم كلام اسلامى از هر سه لحاظ روش ، غايت و موضوع با علم فرق و مذاهب اسلامىتفاوت دارد. روش كلام ، عقلى - نقلى است ولى روش علم مذاهب صرفا نقلى و تاريخىاست . غايت علم كلام استنباط عقايد و دفاع از آنهاست ولى غايت علم مذاهب معرفى مكاتباعتقادى است . موضوع علم كلام ، اعتقادات دينى و موضوع علم مذاهب ، فرقه هاى اعتقادى است. 4- كتابهاى نوشته شده در مورد ملل و نحل سه دسته اند: الف ) كتابهايىمثل ملل و نحل شهرستانى و الفصل ابن حزم كه همه فرق ، اعم از اسلامى و يا غيراسلامى ، را معرفى مى كنند؛ ب ) كتابهايى مثل مقالات الاسلاميين اشعرى و الفرق بغدادىكه درباره همه مذاهب اسلامى است ؛ ج ) كتابهايىمثل فرق الشيعه نوبختى و المقالات اشعرى كه مختص يكى از مذاهب اسلامى است . 5- پيدايش مذاهب مختلف در اثر پيدايش اختلافات ميان مسلمانان بوده است كهعلل اين اختلافات عبارت اند از: الف ) خلاء رهبرى موردقبول همه مسلمين پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ؛ ب ) تعصبات قبيله اى ؛ ج )پيروى از هواى نفس گرايش به منافع مادى و لجاجت ؛ د) فتوحات مسلمين و گسترش حوزهجغرافيايى اسلام و ورود اديان و عقايد ديگر 6- اولين اختلاف اعتقادى مهم ، اختلاف بر سر امامت و خلافت پيامبر صلى الله عليه و آلهبود كه سب پيدايش دو فرقه اهل تسنن و شيعه شد. 7- دومين اختلاف در سپاه امام على عليه السلام در سالهاى 36 و 37 ه رخ داد كه مبداءپيدايش فرقه خوارج شد. فرقه هاى مرجئه و معتزله نيز در واكنش به آراى خوارجشكل گرفتند. 8- اختلاف سوم در مورد مساءله جبر و اختيار انسان بود كه به پديد آمدن فرقه جبريه وقدريه انجاميد. پرسش 1. ضمن تعريف علم فرق و مذاهب اسلامى و بيان ويژگى هاى آن ، تفاوت آن را با علمكلام اسلام توضيح دهيد. 2. كتابهاى مربوط به علم مذاهب اسلام چند قسم اند؟ از هر قسم چند موردمثال بزنيد. 3. علت پيدايش مذاهب و فرق مختلف اسلام چيست ؟ آياعوامل ديگرى هم به نظر شما دخالت داشته است ؟ 4. اختلاف پيرامون هر يك از مسائلى مانند امامت - ايمان و كفر - جبر و اختيار سبب پيدايشچه فرقه هايى شده است . بخش اول : نخسين فرقه ها همان گونه كه ديديم بر اثر سه اختلاف مهم و اساسى ، امت اسلام به فرقه هاى شيعهو سنى از يك سو، خوارج و مرجئه و معتزله از سوى ديگر و نيز جبريه و قدريه تقسيمشد. از آنجا كه فرقه هاى شيعه و اهل سنت جداگانه بحث خواهد شد و معتزله از فرقههاى اهل سنت به شمار مى آيد، در اينجا تنها به فرقه هاى خوارج ، مرجئه ، قدريه وجبريه خواهيم پرداخت . 2 - خوراج خوارج جمع خارجى به معناى خروج كننده و شورشى است . خارجى به دو معناى عام و خاصبه كار مى رود. معناى عام آن بر كسى اطلاق مى شود كه عليه امام بر حق و موردقبول مسلمانها شورش كند.(12) امام خوارج در معناى خاصر به كسانى گفته مى شودكه در جنگ صفين در اعتراض به حكميت ، در مقابل امام على عليه السلام شورش كردند و بااو جنگيدند و سپس كار خود را باآرايى مانند كافر بودن گناهكار و وجوب جنگ با كافر،توجيه كردند. وجوه ديگرى نيز براى وجه اطلاق ((خوارج )) بر گروه مذكور ذكر شدهاست .(13) به اين گروه مارقين نيز گفته مى شود كه اين واژه به معناى خوارج است .ظاهرا دليل اين نامگذارى حديثى از پيامبر اكرم (ص ) است كه در آن ، حضرت در موردشخصى كه به نحوه تقسيم غنايم توسط پيامبر اعتراض كرده بود و كار پيامبر را غيرعادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد اين مرد گروهى پديد مى آيد كه ((يمرقون من الدينكما يمرق السهم من الرمية ؛)) از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارجمى گردد))(14) ((خوارج )) و ((مارقين )) القابى هستند كه مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را((شراة )) كه جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند كه جانخويش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در اين مورد به آيات ((و من الناس منيشرى نفسه ابتغاء مرضات الله )) (بقره :207) و ((ان الله اشترى من المؤمنين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة )) (توبه : 111)استدلال مى كردند. از ميان اين القاب خوارج تنها لقب ((مارقين )) را نمى پذيرند زيراآنها خود را خارج از دين نمى دانند بلكه مخالفان خود را چنين مى پندارند.(15) تاريخ پيدايش خوارج پيشتر ذكر گرديد. در اينجا ابتدا به عقايد مشترك خوارج و سپسبه شاخه هاى فرعى آن مى پردازيم . عقايد مشترك خوارج الف ) مسائلى كه به ايمان و كفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتكب كبيره را كافر مىدانستند. اين مساءله اعتقادى داراى لوازم بسيار مهم كلامى است كه معمولا در زمانهاى بعدىتبيين و تفسير شده اند. اين لوازم عبارت اند از: 1. عمل جزء ايمان و داخل در ايمان است . 2. ميان كفر و ايمان منزلتى قرار ندارد. بنابراين هر انسانى يا مؤ من است يا كافر. 3. ايمان داراى درجات گوناگون است و درجات ايمان به چگونگىاعمال بستگى دارد. مثلا ايمان شخصى كه همه واجبات و همه مكروهات را ترك مى كندبالاتر از ايمان فردى است كه تنها به واجباتعمل مى كند. 4. چون عمل جزء ايمان است ، پس هر عملى كه با ايمان منافات داشته باشد، سبب خروج ازدايره ايمان مى شود. از نظر خوارج ، گنا كبيره عملى است كه با ايمان منافات دارد وموجب كفر است . 5. مرتكب كبيره چون كافر است ، عذاب اخروى ابدى است و آتش خالد و جاودان است . ب ) مسائلى كه مستقيما به ايمان و كفر مربوط نمى شوند. مهمترين اين ارا عبارت اند از: 1. امر به معروف و نهى از منكر در همه درجات واجب است ، حتى اگر بهقتال بيانجامد؛ آنها براى قتل و پيكار با كسانى كه آنها را كافر مى شمارند هيچ گونهقيد و شرطى نمى شناختند. 2. خروج و جنگ با حاكم جائر واجب است . 3. تحكيم و پذيرش داورى غير خدا حرام است . 4. در صورتى كه وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمين تعيين مىشود و امامتش تا زمانى كه بر طبق عدل و شروععمل مى كند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت . 5. امامت و خلافت از غير قريش نيز رواست . 6. آنها امام على عليه السلام ، عثمان ، طلحه ، زبير، عايشه و همه خلفاى بنى اميه وبنى عباس را كافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند. فرقه هاى خوراج خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعيين فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظروجود دارد.(16) در اينجا پنج فرقه كه به نظر مى رسد از ديگران مهمتر بوده و بقيهفرقه ها از آنها انشعاب يافته اند مطرح مى شوند. 1. محكمة الاءولى : اينان همان گروهى هستند كه در جنگ صفين درمقابل امام على عليه السلام قرار گرفتند و چون حكميت را انكار كردند و شعارشان((لاحكم الا لله )) بود به آنها ((محكمه )) گويند و چون نخستين گروهى بودند كهچنين اعتقادى داشتند، ((محكمة الاءولى )) ناميده مى شوند. به اين گروه از آن رو كه درحروراء، يكى از قراى كوفه ، اجتماع كردند، ((حروريه )) نيز مى گويند. البته اين گروه را نمى توان فرقه اى در عرض ديگر فرق قرار داد بلكه آنان درواقع خوارج اوليه و اصلى هستند كه بقيه فرق خوارج از آنها پديد آمدند. محكمه ، تحكيم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث كفر مى دانند. آنان وجود امام وحاكم را واجب نمى دانند و معتقدند كه آزاد بودن و قريشى بودن از شرايط امام نيست .نخستين كسى كه از سوى اين گروه به امامت و رهبرى برگزيده شد، عبدالله بن وهبالراسبى بود. محكمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در اين مسيربه قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام على عليه السلام در حروراء و نيز نهروان با آنهااحتجاج كرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صريح امام در نهروان هشت هزار تنتوبه كردند و بقيه كه چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امامشدند. سپاه امام همه اين افراد را به هلاكت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندندكه به نواحى مختلفى چون يمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترويج آرا وعقايد خود پرداختند. در زمان معاويه و ديگر حاكمان بنى اميه گروههايى با تفكراتمحكمه نخستين بر حاكمان بنى اميه خروج كردند. اين قيامها ادامه داشت تا اينكه نخستينانشعاب در ميان خوارج رخ داد و ((ازارقه )) پديد آمدند.(17) 2. ازارقه : اين گروه پيروان ابوراشد نافع بن الازرق (م 65 هجرى ) هستند. نافعنخستين كسى بود كه با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در ميان خوارجگرديد.(18) ازراقه بيش از ديگران در تبديل شدن خوراج به يك گروه مذهبى وكلامى و نه صرفا سياسى ، نقش داشتند.(19) در عينحال ، ازارقه از لحاظ سياسى و نظامى و نيز تعدا پيروان و سپاهيان از ديگر فرقه هاىخوارج قويتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى كه عبدالله بن زبير قيام كرده بودو بر مناطقى از جمله بخشهايى از ايران تسلط يافته بود، از بصره به سمت اهواز حركتكرد و اهواز، فارس ، كرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرىنافع مدتها با سپاهيان ابن زبير و امويين جنگيدند تا اينكه ابن زبير، يكى ازفرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بيست هزار تن ، از بصره به جنگ آنهافرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگيد كه مدتى از سوى ابن زبير و مدتى نيز ازسوى حجاج و در زمان حكومت عبد الملك بن مروان بود. او در يكى از جنگها نافع را كشت وسپس با ايجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به كلى نابود كرد. (20) در اين گروه به تدريج عقايدى پيدا شد كه گاه به سختى و جانب افراط مى گراييد. عمده ترين معتقدات اين گروه عبارت است از: 1- ازراقه مخالفان خود را مشرك و كافر مى دانستند 7 در حالى كه خوارج اوليه آنان راتنها كافر مى پنداشتند. 2- قاعدين خوارج ، يعنى آن دسته از خوارج كه همراه ازراقه جنگ نمى كردند كافر ومشرك هستند. 3- اطفال مشركان (مخالفان ازراقه ) نيز مشركند. 4- كشتن مشركان يعنى مخالفان ازراقه و زنان واطفال آنها مباح است . 5- همه مشركان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند. 6- انجام هر گناهى ، اعم از گناه كبيره يا صغيره باعث كفر و شرك مى شود. 7- خداوند مى تواند كسى را به پيامبرى برگزيده كهقبل از نبوت كافر بوده و يا پس ااز نبوت كافر خواهد شد. 8- تقيه در گفتار و كردار جايز نيست .(21) 3. نجدات يا نجديه : اين فرقه پيروان نجدة بن عامر حنفى (م 69 هجرى ) به شمار مىروند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خويش در يمامه قصد پيوستن به سپاه خوارجبصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت . در اين ميان ، نافع آراى خاص خود را ابرازكرد و قاعدين خوارج را مانند ديگر مسلمانها كافر و مشرك دانست وقتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از ياران نافع از اوجدا شدند و به سمت يمامه حركت كردند. ابن عامر بهاستقبال آنها شتافت و از آراى جديد نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزيد. سپس گروهانشعابى ازارقه به همراه خوارج يمامه با نجدة بن عامر بيعت كردند و بدين ترتيبنجدات متولد گشتند. اين گروه به ((عاذريه )) نيز معروف اند، زيرا ويژگى اعتقادىآنها اين است كه جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. اين گروه در مجموع عقايد معتدلىداشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را كنار داشته اند. آراى اين فرقه : 1. اگر كسى گناه كوچكى انجام داد و بر آن اصرار ورزيد و آن را تكرار كرد مشرك استولى اگر كسى مرتكب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گرديد و بر آناصرار نكرد مسلمان است . بنابراين تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزيد موجبكفر و شكر است . 2. مردم و جامعه نيازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعايت كنند و اگراين كار به وجود امام توقف پيدا كرد، تعيين امام لازم است . 3. تقيه در گفتار و كردار جايز است . 4. قتل اطفال مخالفان جايز نيست 5. قاعدين خوارج معذورند. نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر يكى از همينگروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد. (22) 4. صفريه : به پيروان زياد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است كه فرقههاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضيه ، نجديه و صفريه هستند و بقيه فرقهها از صفريه منشعب شده اند. اين گروه كشتناطفال و زنان مخالفان خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار سهنظريه در ميان اين گروه پديد آمد و باعث پيدايش سه فرقه فرعى گرديد. برخى ازآنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث كفر و شرك مى دانند. برخى ديگر معتقدنداگر كسى مرتكب گناهى چون زنا و سرقت شود كه حد شرعى دارد آن شخص زانى ياسارق ناميده مى شود نه كافر؛ كافر تنها به كسى گفته مى شود كه گناهى چونترك نماز را كه حد شرعى ندارد انجام دهد. پاره اى ديگر كسى را كه به واسطه گناهش از طرف حاكم شرع محكوم به حد شرعىشده باشد كافر مى دانند. (23) 5.اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض (م . 86 هق )است . برخى برآن اند كهعبدالله رهبر سياسى اين گروه بوده است و رهبرى علمى و دينى بر عهده جابر بنزيدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهىمى كرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمدخروج كرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگيد. جابر بن زيد از سراناباضى مذهب و از همين قبيله اند. از اين رو تبليغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسيارىاز مردم آن ديار، مذهب اباضى را پذيرفتند. ظاهرا هم زمان باانحلال حكومت بنى اميه در سال 132 هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حكومت اباضىرا در عمان تاءسيس كند. اما به زودى سفاح خليفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد وحكومت جلندى را در سال 134 هجرى از ميان برداشت . پس از مدتى اباضيه بار ديگر درعمان حاكميت يافتند و اين وضعيت حدود صد سال ادامه داشت تا اينكه در ميان اباضيهاختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله كرد و بارديگر حكومت اباضيه را برچيد اما عقيده بيشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.(24) اباضيه معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه باقيمانده از آنان هستند كه امروزه دركشور عمان و مناطقى از شمال آفريقا حضور دارند. خاندان سلطنتى كنونى عمان نيزاباضى مذهب هستند و از همان قبيله اند. شهرستانى مهمترين عقايد اباضيه را در خصوص مساءله ايمان و كفر به اين شرح مىنگارد: 1. مرتكبين كبيره مؤ من نيستند؛ بلكه كافرند. 2. كفر مرتكبين كبيره از نوع كفر نعمت است ، نه كفر ملت و دين . 3. مرتكبين كبيره موحدند، نه مشرك زيرا خداى يكتا راقبول دارند. 4. مناكحه و موارثه با مرتكبين كبيره جايز است وقتل آنها جايز نيست ، مگر اينكه جنگى در ميان باشد.(25)
|
|
|
|
|
|
|
|