|
|
|
|
|
|
بيعت مردم با حسن بن على (ع ) هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پيش آمد و مولى (ع )بيمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرين لحظات زندگى ،او را به اين سخنان وصى خود قرار داد: (پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحبخون منى ). و حسين و محمّد و ديگر فرزندانش و رؤ ساى شيعه و بزرگان خاندانش رابر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به اوتحويل داد و سپس فرمود: (پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خودسازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساختهو كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرينلحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهى ). امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمدو بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على عليهالسلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوندمتعال و رسول مكرم (ص ) چنين گفت : (همانا در اين شب آن چنان كسى وفات يافت كهگذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد). و آن گاه دربارهشجاعت و جهاد و كوشش هايى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پيروزيهايى كه درجنگها نصيب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه ازمال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيتالمال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل وعيال خود تهيه كند. در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود، عبداللّه بن عباس بپا خاست و مردم رابه بيعت با حسن بن على تشويق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند. و اينروز، همان روز وفات پدرش ، يعنى روز بيست و يكم رمضانسال چهلم از هجرت بود. مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه باميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همانرفتار پيش گيرد كه با پدرش پيش گرفته بود. پس از بيعت مردم ، به ايراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعتاهل بيت پيغمبر (ص ) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستندتشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت . بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلهاو مايه اميد كسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرااولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود، ديگر آنكهلازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند. امام (ع ) كارها را نظم داد و واليانى براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدستگرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت واحكام و حدود اسلامى قاطع ديدند، عده زيادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانىدست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفهتحريك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزديكشود، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند.(59) خوارج نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئه هابا آنها همكارى كردند. در برابر اين عده منافق ، شيعيان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه بهكوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميتخود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد -ثابت كردند. امام حسن (ع ) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد با نامه هايى او را بهاطاعت و عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جوانب امام (ع ) تنها به اين امراستدلال مى كرد كه (من در حكومت از تو با سابقه تر و در اين امر آزموده تر و بهسال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ !). گاه معاويه در نامه هاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از منخلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوارترى ) و در آخرين جوابى كه بهفرستادگان امام حسن (ع ) داد اين بود كه (برگرديد، ميان ما و شما بجز شمشير نيست). و بدين ترتيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانشگردنكشى آغاز كرد. معاويه با توطئه هاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب و ايجاد روحاخلالگرى و نفاق ، توفيق يافت . او با خريدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغو انتشار روحيه ياءس در مردم سست ايمان ، زمينه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوىديگر، همه سپاهيانش را به بسيج عمومى فرا خواند. امام حسن (ع ) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويهدنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاويه به كسانى بودند كه به طمعزر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاىتابناك شيعيانى ديده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ايوب انصارى ، و عدى بن حاتم... كه به تعبير امام (ع ) (يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود). امّا در برابر اينبزرگان ، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند، و درنفاق افكنى توانايى داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغازاين ناهماهنگى بيمناك بود. مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند. امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى (نخيله )تحريض فرمود. عدى بن حاتم نخستين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام رااطاعت كرد. بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند. امام حسن (ع ) عبيداللّه بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم رابه بيعت با امام تشويق كرد، با دوازده هزار نفر به (مسكن ) كه شمالى ترين نقطهدر عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاويه او را تحت تاءثير قرار داد ومطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت بهاردوگاه خود كشاند. در نتيجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز بهدنبال او به اردوگاه معاويه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند. پس از عبيداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد. لشكريان معاويه ومنافقان با شايعه مقتول او، روحيه سپاهيان امام حسن (ع ) را ضعيف نمودند. عده اى ازكارگزاران معاويه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند، نيز زمزمهپذيرش صلح را بوسيله امام (ع ) در بين مردم شايع كردند. از طرفى يكى از خوارجتروريست نيزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسيبديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهرحال وضعى براى امام (ع ) پيش آمد كه جز (صلح ) با معاويه ، راهحل ديگرى نماند. بارى ، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پيشنهاد صلح كرد.امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهيان خود خطبه اى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى ويا صلح - يكى از اين دو راه - تحريك و تشويق فرمود. عده زيادى خواهان صلح بودند.عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پيشنهاد صلح معاويه ، موردقبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط وتعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهداتنخواهد ماند، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد، و درنتيجه ، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان ؛ برهمه مردم آشكار خواهد شد. و نيز امام حسن (ع ) با پذيرش صلح از برادر كشى وخونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مى خواست ريشه شيعه و شيعيانآل على (ع ) را بهر قيمتى هست ، قطع كند، جلوگيرى فرمود. بدين صورت چهره تابناكامام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پيش بينى فرموده بود -بعنوان (مصلح اكبر) در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جزماديات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استيلا يابد. امّا امام حسن (ع ) بدين امرراضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد وشيعيان خود را از نابودى برهاند. از شرطهايى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اينهاست : معاويه موظف است در ميان مردم به كتاب خدا و سنترسول خدا (ص ) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفهتعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شيعيان آنها در هيچ جاى كشوراسلامى نينديشد. و نيز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيچفرد مسلمانى نرساند. بر اين پيمان ، خدا ورسول خدا (ص ) و عده زيادى را شاهد گرفتند. معاويه به كوفه آمد تا قرارداد صلح درحضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند.سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد. ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : (هان اىاهل كوفه ، مى پنداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكهمى دانسته ام شما اين همه را بجاى مى آوريد. من فقط بدين خاطر با شما به جنگبرخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم ، و اينك خدا مرا بدينخواسته نائل آورد، هر چند شما خوش نداريد. اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه برزمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زير دو پاى من است ). و بدين طريق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بودزير هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد! سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران را بهاحترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بررسول اللّه (ص ) چنين فرمود: (... به خدا سوگند من اميد مى دارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس ومنت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براىهيچ مسلمانى نيستم ...) سپس فرمود: (معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافتديده ام و خود را شايسته نديده ام . او دروغ مى گويد. ما در كتاب خداىعزوجل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه اى كهرسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم ). آنگاه به جريانغدير خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسير حقيقى اش اشاره كرد وفرمود: (اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه ويارانش - نيز در خلافت طمع كردند). و چون معاويه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس ازمعرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلماناندر حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مى گوييم . امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد.(60) معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و درسخنرانى عمومى رسمى ، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، وسخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت . امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سالطول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت ، حتى در خانه ،نيز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود(جعده ) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد. همسران و فرزندان امام حسن (ع ) دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع )داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاريخ هاىصحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: (ام الحق ) دختر طلحة بن عبيداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - (هند)دختر سهيل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قيس . بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايتتجاوز كرده باشند. با اين توجه كه (ام ولد)هايش همداخل در همين عددند. (ام ولد) كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همين امر موجب آزادى اوپس از مرگ صاحبش مى باشد.(61) فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زيد، حسن ، عمرو، قاسم ،عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسين ، فاطمه ، ام سلمه ، رقيه ،ام عبداللّه و فاطمه . نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب به آن حضرتدرست نيست .(62) سخنان حضرت امام حسن (ع ) 1 - با نيكوكارى از كارهاى ناپسند جلوگيرى كنيد. 2 - شدايد و مشكلات را با صبر چاره كنيد. 3 - دين خود را حفظ و محبت مردم را به خود جلب كنيد. 4 - درد بيچارگان را پيش از آنكه بگويند درمان كنيد. 5 - در كارها از مشورت مضايقه مكنيد. 6 - خويشاوند كسى است كه به انسان محبت دارد، اگر چه بيگانه باشد. 7 - با مردم در زندگى بسازيد تا با شما مهربان شوند. 8 - از سخن بيفايده احتراز كنيد. 9 - مردم حريص فقيرند (زيرا هيچوقت راضى نيستند و هميشه بايد تلاش كنند). 10 - پستى و ناكسى اينست كه شكر نعمت نكنى . 11 - چيزى كه شرّ ندارد شكر بر نعمت است و صبر بر ناگوار. 12 - هرگاه يكى از شماها به برادر خود برخورد كند بايدمحل نور پيشانى او را ببوسد (يعنى محل سجده در پيشانى ). 13 - هيچ مردمى با هم مشورت نكنند جز اينكه بدرستى رهبرى شوند. 14 - بكار بردن حرص (در طلب روزى ) بكار بردن گناه است . (( (تحف العقول ) )) معصوم پنجم - حضرت سيدالشهداء (ع ) - امام سوّم پيامبر (ص ) فرمود: حسين منى و انا من حسين . احب اللّه من احب حسينا حسين از من و من از حسينم . خداوند هر كسى كه حسين (ع ) را دوست بدارد دوست مى دارد صحيح ترمذى ص 307 ج 2 امام حسين (ع ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص )، درسال چهارم هجرى در سوم شعبان چشم به جهان گشود. آن حضرت پس از شهادت برادربزرگوارش امام حسن (ع ) به امر خدا و بنا به وصيت برادر به امامت رسيد. چنانكه در زندگى معصوم چهارم حضرت امام حسن (ع ) اشاره كرديم ، حضرت امام حسن (ع )به علت نفاق عده زيادى از لشكريان خود و فرار عبيداللّه بن عباس سردار لشكرش بهاردوى معاويه و فريفته شدن جمعى ديگر كه بهنقل تاريخ ، دو سوم تمام لشكر بود و عهد شكنى هاى بقيه سپاه واخلال خوارج و اوج تهمتها و سخنان ناروايى كه به امام (ع ) مى گفتند. ناچار بهپيشنهاد معاويه ، براى صلح حاضر شد و ضمن قرار داد صلح ، معاويهقبول كرد كه : ياران على (ع ) و پيروان و شيعيان او در همه بلاد اسلامى از تعرضمصون و محفوظ باشند و عليه آنها مكرى و حيله اى نينديشد و پس از خود، كسى را بهجانشينى انتخاب نكند. امّا پس از صلح ، در اندك زمانى نشان داد كه براستى به پيمانخود پاى بند نيست . امام حسن (ع ) براى مصالح اسلامى و عدم آمادگى اوضاع به نفعآل على (ع ) و جلوگيرى از برادر كشى ، پيشنهاد معاويه را براى صلح پذيرفته ومعاويه هم به ظاهر تمام مواد صلحنامه را قبول كرده بود؛ ولى در حقيقت به اسلام عقيده اىنداشت و مانند پدرش ابوسفيان ، اسلام ظاهرى را از ترس يا بخاطر بهره منديهاى دنياىپذيرفته و بتدريج پرده از كار برگرفت و هدف خود را كه قدرت و حكومت است براىهمگان بيان كرد و بى پايگى ايمان خود را - كم كم - روشن ساخت . معاويه پس از صلح با امام حسن (ع ) بيست سال زمامدار مطلق شام بود. دهسال در حيات امام حسن (ع ) و ده سال ديگر در زمان امامت امام حسين (ع ). معاويه به علت سابقه و نفوذ امام حسن (ع ) و همچنين به سبب عهدنامه اى كه بسته بود،مجبور بود و اگر چه به ظاهر - طغيان و تجاوز خود را محدود كند و گاهى با سازش وفريب ، براى خود دوستانى فراهم كند و چون امام حسن (ع ) را - در هرحال - مخالف بسيارى از هدفهاى ضد اسلامى و جاه طلبانه خود مى ديد، توطئه شهادتآن حضرت را - با فريب جعده زوجه امام حسن (ع ) - ترتيب داد و سبط اكبر پيامبر (ص ) رادر اواخر سال پنجاهم هجرى شهيد كرد. پس از شهادت امام حسن (ع ) معاويه خود را براىاجراى مقاصد شوم خود آزادتر ديد. به زجر و آزار وقتل شيعيان و هواخواهان حضرت على (ع ) - بيش از پيش - روى آورد. اين دوران وحشت بارمصادف بود با امامت حضرت امام حسين (ع ). امام حسين (ع ) دهسال امامت نمود و تمام اين مدت - بغير از شش ماه آخر عمر - در خلافت معاويه گذشت .اوضاع و احوال به ناگوارترين صورت و در نهايت اختناق مى گذشت . بازگشت بهدوران جاهليت و گستردن بساط سلطنت و شكوه دربارى و حيف وميل بيت المال مسلمين و بخششهاى ناروا و ظلم و ستمهايى كه به نام اسلام صورت مىگرفت ، محروم كردن كسانى كه از طرفدار آل على (ع ) بودند از حق مسلم خود از بيتالمال و بخشيدن آنها به متملقين و چاپلوسان دربارى و بالاتر از همه بى اعتبار كردنقوانين دين و احكام اسلامى و تباه كردن حدود الهى و بى اعتنايى به اوامر و نواهى خدا ورسول خدا (ص ) همه موجبات نهضت بزرگ حسين (ع ) را فراهم مى كرد. معاويه و دستياران او تلاش بسيار داشتند كهاهل بيت پيامبر (ص ) را گوشه نشين كنند، و شيعيانشان را - به هر قيمت و به هر حيله -نابود و نام على (ع ) و آل على (ع ) را محو نمايند. و اگر نامى از آن بزرگوار مى برندبا ناسزا همراه باشد و دستگاه تبليغ شام به مردم بقبولاند كه ناسزاگويى بهبزرگمردى چون على (ع ) اجر و پاداش اخروى دارد و عبادت است ! معاويه با برنامه هاى پليد و مزوّرانه خود در صدد بود پايه هاى حكومت و سلطنتفرزند پليدش يزيد شرابخوار فاسق را كم كم استوار سازد. وقتى نقشه معاويهدرباره فرزندش يزيد كه به فسق و بدكارى مشهور بود. كم كم آشكار شد، گروهى ازمسلمانان از اين امر خشنود نبودند و زمزمه مخالفت ، ساز كردند؛ ولى معاويه براىجلوگيرى از ظهور مخالفت به سختگيريهاى تازه ترى دست زد. امام حسين (ع ) به خوبى مى دانست كه خانواده ابوسفيان اصولا با اسلام و نام محمّد بنعبداللّه (ص ) مخالفند و براى خاموش كردن نور اسلام هر چه در توان داشته اند بكاربسته اند. اين نيت پليد را، بيش از همه معاويه داشت . براى درك اين مطلب بهنقل روايتى مى پردازيم كه در كتابهاى معتبر آمده است . (... مطرف بن مغيره گفت : من با پدرم در شام مهمان معاويه بوديم . پدرم در دربار معاويه رفت و آمدى داشت . شبى از شبها پدرم از نزد معاويه برگشت ولىزياد اندوهگين و ناراحت بود. من سبب آنرا پرسيدم . گفت : اين مرد يعنى معاويه مردىبسيار بد بلكه پليدترين مردم روزگار است . گفتم مگر چه شده ؟ گفت من به معاويهپيشنهاد كردم اكنون كه تو به مراد خود رسيدى و دستگاه خلافت اسلامى را صاحب گشتى، بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار نمايى و با فرزندان هاشم اين قدربدرفتارى نكنى ، چون آنها هم خويش تو از ارحام تواند و اكنون چيز ديگرى براى آنهاباقى نمانده كه بيم آن داشته باشى كه بر تو خروج كنند. معاويه گفت : هيهات !هيهات ! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و بيش از اين نشد كه بمرد و نامش هماز بين رفت و نيز عمر و عثمان همچنين مردند با اينكه با مردم نيكو رفتار كردند امّا جزنامى باقى نگذاشتند و هلاك شدند ولى نام اين مرد هاشمى (يعنىرسول خدا) را هر روزه پنج نوبت در ماءذن هاى دنياى اسلام فرياد مى كنند: (( اشهد انمحمدا رسول اللّه . )) حال پس از آنكه نام خلفاى سه گانه بميرد و نام (محمّد) زنده باشد ديگر چه عملىباقى خواهد ماند جز آنكه نام (محمّد) دفن شود و اسم او هم از بين برود).(63) امام حسين (ع ) و معاويه امام حسين (ع ) - تا برادر بزرگوارش زنده بود - نمى بايست با تصميم برادرش كهحجت خدا و امام (ع ) بود، امامى كه اطاعت از او بر هر مسلمانى واجب است و اطاعتش همانند اطاعتاز خدا و رسول بود، مخالفت كند. از سوى ديگر، علت هايى كه امام حسن (ع ) را به صلحمجبور مى كرد از نظر حضرت امام حسين (ع ) پوشيده نبود. امام مجتبى (ع ) كارى جز بهفرمان عقل و مصلحت مسلمانان انجام نداد تا برادرش با آن موافق نباشد، و اگر امام حسين(ع ) بجاى برادر مى بود، همان كارى را مى كرد كه امام حسن (ع ) در زمان خود انجام داد.خط امامت و رهبرى در هر حال يكى است ، امّا در روش (تاكتيك ) به اقتضاى زمان تفاوتوجود دارد: زمانى صلح زمانى شمشير، زمانى دعا و زمانى ديگر ارشاد و تعليم بكار مىآيد. چنانكه هر يك از پيشوايان بزرگوار - در هر زمان - به نحوى با دستگاه جبارستيزه كرده و پرچم حق را بر پا داشته اند. بارى معاويه كم كم نقشه پليد خود را آشكار و مقدمات آن را فراهم مى كرد. معاويه مىخواست قدرت و سلطنت را در خاندان خود موروثى كند و با اينعمل خطرناك ، ريشه اسلام را بخشكاند. مى خواست يزيد را امير مؤ منين و زمامدار مسلمانان قرار دهد. يزيدى كه جز عيش و مستى ولباس رنگارنگ پوشيدن هنرى نداشت . يزيدى كه به آسانى حرام محمّد (ص ) راحلال مى كرد و كوچكترين پروايى نداشت . آرى يزيد است كه مى گويد:
(( و ان حرمت يوم على دين احمد
|
ادرها علتى دين مسيح بن مريم ))
| يعنى : (اگر باده و شراب به دين محمّد (ص ) حرام شده است ، جام مى را به كيش مسيحپسر مريم به گردش درآور). يزيد كسى بود كه از ازدواج با محارم خود - درحال مستى و بى خبرى - پرهيزى نداشت .(64) يزيد پيوسته در عياشى و شرابخوارى و ميمون بازى و لهو و لعب غرق بود. يزيدكسى بود كه آنچه در دل داشت ، يعنى كفر و الحاد و عدم اعتقاد به دين اسلام را در هنگامباده نوشى اين چنين زمزمه مى كرد: (همنشينان من برخيزيد و به نواى مستى افزاى خوانندگان گوش دهيد. جامهاى پى درپى سر كشيد و مذاكرات معانى علمى را كنار گذاريد. نغمه دلپذيرى كه ازدل چنگ و عود بيرون كشيده مى شود مرا از نداى (( (اللّه اكبر) )) باز مى دارد. منحوران بهشت را با دردهاى ته خم شراب عوض نمودم . اين آهنگ هيجان انگيز موسيقى و اينرقص اغوا كننده و اين رقاصه ها كه از اندام موزونشان موج شهوت مى ريزد و آن پيالههاى شراب عقيقى براى من بس است ، نه حوران بهشتى خواهم و نه غير آن ). معاويه براى چنين فرزند پليدى به زور از مردم بيعت گرفت . ابتدا معاويه كار بيعت را در شهرهايى غير از مدينه صورت داد. چون مى دانست اهميت مدينهاز همه شهرها بيشتر است . ابتدا به مروان بن حكم دستور داد تا از مردم آن شهر بيعتبگيرد... حتى از حسين بن على (ع ) و... براى زمينه سازى معاويه به قصد حج از شام بيرون آمد و به مدينه رفت و با حسين بنعلى (ع ) و فرزند زبير و فرزند عمر با خشونت سخن گفت . سپس مردم را در مسجد جمعكرد و درباره شايستگى يزيد براى آنها سخن گفت و ضمن سخنرانى گفت : تماممسلمانان جز شما بيعت كرده اند... امام حسين (ع ) برخاست و سخن او را بريد و فرمود: به خدا قسم كسى را كه پدرش ازپدر و مادرش از مادر يزيد و خودش از خود يزيد بهتر و شايسته تر است كنار مىگذارى و يزيد را جلو مى كشى ؟ معاويه گفت : مثل اينكه خودت را مى گويى ؟ فرمود: آرى . معاويه گفت : امّا سخن تو كه مادرت از مادر يزيد بهتر است ، صحيح است زيرا كه فاطمهدختر رسول خدا است و دين و سابقه درخشان وى بر كسى پوشيده نيست ... و امّا اينكه مىگويى پدرت از يزيد بهتر بود، خدا پدر يزيد را بر پدر تو برترى داد. امام فرمود: اين نادانى براى تو بس است كه دنياى زودگذر را بر آخرت جاويدانبرترى مى دهى . معاويه گفت : و امّا اينكه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا قسم يزيد براىامت محمّد (ص ) از تو بهتر و شايسته تر است . امام (ع ) فرمود: اين سخن دروغ و بهتان است . آيا يزيد شرابخوار و لاابالى از من بهتراست ؟ معاويه چون اين مخالفت آشكار را ديد دستور داد در انجمنى كه مى خواهد بيعت بگيردبالاى سر هر يك از آنها دو نفر ماءمور مسلح بگذارند تا اگر حرفى از دهان آنها خارجشد هماندم كارشان را بسازند. - امّا اين كار از نظر امام حسين (ع ) پذيرفتنى نبود وتلاش معاويه بجايى نرسيد. بررسى حالات حضرت حسين (ع ) نشان مى دهد كه آنحضرت در زمان معاويه هميشه به فكر قيام عليه حكومت ظالمانهآل ابوسفيان بود و پيوسته بدعت و خلافكاريهاى او را يادآورى مى فرمود، امّا صلحبرادر بزرگوارش حضرت مجتبى (ع ) و وجود معاويه را مانع از قيام مى ديد و در انتظارفرصت مناسب بسر مى برد تا مردم ، خود در جريان فساد دستگاه اموى قرار گيرند و ازتبليغات زهرآگين عليه خاندان على (ع ) بخوبى آگاه شوند. براى اين كار سالها وقتلازم بود كه مردم مزه تلخ حكومت ديكتاتورى را بچشند تا ارزش قيام پاكمردى چون حسين(ع ) را دريابند و آن را سرمشق خود - براى هميشه - قرار دهند. اگر امام حسين (ع ) در عصر معاويه نهضت خود را آغاز مى كرد، معاويه با حيله گرى وتدبيرهاى مكارانه خود هم مى توانست آن حضرت را بكشد و هم مى توانست اثر خون پاكآن حضرت را خنثى نمايد. امّا سقوط دستگاه معاويه در راه منكرات و ستم و ناپاكى ، كم كمزمينه را مساعد كرد و اين امر در زمان يزيد به اوج خود رسيد. بناچار قيام خونين و حماسهجاويد فرزند پيامبر (ص ) نيز به حد رشد خود رسيد و آماده ظهور شد. مقدمات حماسه جاويد كربلا در سال شصتم از هجرت ، روز پانزدهم رجب ، معاويه از دنيا رفت و پسرش يزيد برتخت نشست . پيش از همه كار، تصميم گرفت از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد. بدينمنظور نامه اى به وليد بن عتبه كه حاكم مدينه بود، نوشت و از او خواست كه هر چهزودتر از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد و به تاءخير اين كار اجازه ندهد. وليد همان شبماءمورى نزد امام حسين (ع ) فرستاد و آن حضرت را به كاخ خود دعوت كرد. امام جماعتى ازبستگان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند و در ركاب وى به دارالحكومه بيايندو به آنان گفت : وليد مرا خواسته ، گمان مى كنم كارى پيشنهاد كند كه من نتوانم انجامدهم . شما تا در خانه همراه من باشيد، هرگاه صداى من بلند شد، وارد شويد و شرّ او رااز من دفع كنيد. سپس امام (ع ) نزد وليد آمد. وليد با خوشرويى و تواضع از امام (ع )استقبال كرد، سپس نامه را خواند و موضوع بيعت را در ميان نهاد. مروان بن حكم نيز درمجلس حضور داشت . امام به وليد فرمود: (گمان نمى كنم كه به بيعت پنهانى من قانعشوى . اگر خواستار بيعت من هستى بايد اين امر در حضور مردم باشد.) وليد گفت : آرىبهتر است . امام (ع ) فرمود: بنابراين تا بامداد فردا صبر كن . وليد گفت بفرمائيدبرويد تا فردا در جلسه همگانى شركت كنيد. مروان براى خوش خدمتى گفت : مگذارحسين بن على بيرون رود. ديگر چنين فرصتى بدست نخواهد آمد. يا او را زندانى كن ، يااز او بيعت بگير، يا گردنش را هم اكنون بزن . امام از جاى برخاست و آثار خشم در چهرهنازنينش نمودار شد و فرمود: اى پسر زن كبود چشم ، تو مرا خواهى كشت يا وليد؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناهكارشدى . اين بگفت و از نزد وليد بيرون رفت . چون امام حسين (ع ) بهيچوجه با بيعت موافق نبود به فاصله يك روز يعنى شب شنبه بيستو نهم ماه رجب سال 60 هجرى از مدينه خارج شد و راه مكه را در پيش گرفت . امام (ع ) وقتى با خانواده و عده اى از بستگان خود از مدينه خارج شد با قبر جدبزرگوارش (ص ) و فاطمه زهرا (ع ) و برادرش وداع كرد، براى برادرش محمّد حنفيهكه مردى بزرگوار و شجاع و باتقوا بود وصيت نامه اى نوشت و در آن علاوه بر اعلامنهضت خود، جهت قيام خويش را نيز بيان فرمود و روشن نمود كه در اين قيام قصدى جز امربه معروف و نهى از منكر و زنده كردن دين خدا و روش جدشرسول خدا (ص ) و پدرش على مرتضى (ع ) ندارد. نامه اى نيز به بنى هاشم نوشت وآنان را به يارى خويش دعوت كرد. نامه اى نيز بهاهل بصره نوشت و فلسفه قيام خود را براى آنها روشن نمود. بارى ، امام حسين (ع ) كه پاسدار حق و عدالت اسلامى بود به مكه وارد شد، تا در آنجاكه مركز آمد و رفت مسلمانان از همه سرزمينهاى اسلامى بود به اقدامات لازم دست زند و ازطريق خطبه هاى بليغ و روشن و نامه ها و گفتگوها مردم را به خطرى كه اسلام را تهديدمى نمايد آگاه سازد. چند ماه در مكه بود و براى معرفى يزيد و نشان دادن چهره زشت وبدنام وى و كارگزارانش و بيدار كردن مردم مذاكرات و مكاتبات بسيار كرد. اقامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج فرا رسيد. مسلمانان جهان اسلام ، دسته دسته ، گروه گروه ، وارد مكه و آماده انجام دادناعمال حج شدند. در اين موقع امام (ع ) از هر موقع و هر موضع براى تبليغ دين و ارشادمردم و روشن كردن هدفهاى مقدس خود و نابسامانى روزگار اسلام و مسلمين ، براىمسلمانان سخن مى گفت و نامه مى نوشت . در اين هنگام ، امام (ع ) اطلاعحاصل كرد كه جمعى از كسان يزيد بنام حج و در معنى براى ترور وقتل امام (ع ) به سوى مكه گسيل شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباساحرام پوشيده اند در ماه حرام و در كنار كعبه ، خون پاك فرزند پيغمبر (ص ) رابريزند. بدين جهت امام (ع ) حج تمتع را به عمره مفردهتبديل فرمود و براى گروهى از مردم ايستاده ، سخنرانى كوتاهى كرد، و از آمادگى خودبراى شهادت جهت زنده كردن دين جدش سخن گفت ، و از مسلمانان در اجراى اين مقصود كمكخواست ، و فرداى آن روز - هشتم ذيحجه - با خاندان و گروهى از ياران و برادران وخويشاوندان رهسپار سفر عراق شد. عده اى از بزرگان قوم خواستند مانع حركت آن حضرتشوند امّا امام فرمود: من نمى توانم با يزيد بيعت كنم و حكومت ظلم و فسق را بپذيرم ،اكنون براى رعايت حرمت خانه خدا، مكه را ترك مى كنم . دعوت مردم كوفه مردم كوفه در مدت پنج سال حكومت عادلانه علتى (ع ) با گوشه هايى ازفضايل مولى (ع ) آشنايى داشتند و به زهد و تقوا و عدالت على (ع ) و خاندانش معتقدبودند. كوفيان شنيدند كه امام حسين (ع ) از بيعت با يزيد امتناع فرموده و به مكه آمدهاست . بدين جهت نامه هاى فراوانى به حضرت حسين (ع ) نوشتند و او را براى عزيمت بهكوفه دعوت نمودند. امام حسين (ع ) ابتدا عموزاده خود - مسلم بن عقيل - را كه مردى كاردان ، رشيد، شجاع وفداكار بود به كوفه فرستاد تا مردم را بيازمايد و بدرستى دعوت آنها پى ببرد.كوفيان ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و 12 هزار نفر با وى بيعت كردند و با شور و شعفچشم به راه امام حسين (ع ) نشستند. مسلم به امام (ع ) نامه نوشت و اوضاع مساعد كوفه واشتياق مردم آن سامان را به امام گزارش داد. از طرفى دستگاه اموى كه از اين دعوت هراسان شده بود عبيداللّه بن زياد را كه مردىخونخوار و بى رحم بود به حكومت كوفه تعيين كرد. عبيداللّه به كوفه آمد و مردم را باتهديد و تطميع از دور مسلم بن عقيل پراكنده كرد، بطورى كه در پايان امر مسلم تنهاماند. سرانجام سربازان خونخوار عبيداللّه ، مسلم را محاصره كردند. مسلم با شجاعت ومقاومت شگفت انگيزى در برابر آنها ايستاد، ولى سرانجام دستگير و شهيد شد. حرّ بنيزيد رياحى كه چندى بعد در صف ياران و شهداى كربلا درآمد، ماءمور شد راه را برحسين بن على (ع ) كه به طرف كوفه روان بود ببندند؛ امّا حسين (ع ) كه براى فداكارىو جنگ با يزيد تصميم قاطع گرفته بود، در بين راه كوفه از مرگ مسلم عموزاده اشاطلاع حاصل كرد با وجود اين به راه خود ادامه داد. حرّ خواست به دستور عبيداللّه پسر زياد آن حضرت را وادار به تسليم نمايد، امّا فرزندپيامبر (ص ) حاضر به تسليم نشد، و راه خود را به سمت ديگر كج كرد تا روز دوممحرم در سرزمينى كه (كربلا) ناميده مى شود فرود آمد. امام حسين (ع ) پيش از آنكه به كربلا وارد شود در محلى به نام (بيضه ) خطبه اىايراد فرمود و در آن خطبه كه خطاب به حرّ و لشكريان وى و حاضران در آنمحل بود، درباره نهضت مقدس خود و علتهاى آن سخن گفت ، اينك فرازهايى از آن خطبه مهم: (اى مردم ، هر كس ببيند كه حكومتى ستم پيشه كرده و به حريم قوانين الهى تجاوز مىكند، و عهد و پيمان خدا را مى شكند، و با سنت و روش رسول خدا (ص ) مخالفت مى نمايد، در اين موقع هر كس ازعمل ستمگرانه او جلوگيرى ننمايد، بر خداوند حق است كه چنين كسى را با ستمكار عذابكند...). سپس اشاره به حكومت جابرانه يزيد كرد و فرمود: (ايشان اطاعت خدا را پشتسر انداخته اند، و پيروى از شيطان را پيش گرفته اند. حرام خدا راحلال و حلال خدا را حرام مى دانند. اينك من كه فرزند على بن ابيطالب (ع ) و فاطمه زهرا(ع ) دختر رسول خدا هستم ، از همه شايسته ترم كه در مقام جلوگيرى از اين كارها برآيم... اگر همچنان كه در نامه هاى خود نوشته ايد حاضريد مرا يارى كنيد به سعادت ابدىخواهيد رسيد). سپس امام حسين (ع ) در منزل (شراف ) با ياران خود و لشكريان حرّ بن يزيد نمازخواند، و همگى در نماز ظهر و عصر با امام (ع ) نماز خواندند و بعد از نماز به آن مردمفرمود: (اى مردم اگر شما مردمى با تقوا باشيد و حق را از آناهل حق بدانيد اين كار، خدا را خشنود مى سازد. ما خاندان پيغمبر (ص ) شايسته تريم كهپيشوا و زمامدار شما باشيم ، از اين كسانى كه امروز بر سر كارند و بر شما ستم وتعدى مى كنند. اگر راءى شما غير آن است كه نامه ها و فرستادگان شما حكايت مى كند،بر مى گردم ). حرّ بن يزيد گفت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها اطلاعى ندارم . امام (ع ) به يكى ازياران خود فرمود دو ظرف از نامه هاى مردم كوفه را پيش حرّ بريزد. حرّ گفت : من از نامهها خبرى ندارم بلكه ماءموريت دارم شما را به نزد ابن زياد ببرم . امام فرمود: مرگ از اينكار به تو نزديكتر است . سپس امام (ع ) به ياران خود دستور داد سوار شوند وبرگردند. حرّ مانع شد و به گمان خود به نصيحت امام (ع ) پرداخت و گفت : تو را بهخدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كردى كشته مى شوى . امام (ع ) برآشفت و فرمود: آيا مرا بامرگ مى ترسانى ؟ مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد و مشكلتانحل خواهد گرديد؟ سخنان گهربار حضرت حسين (ع ) را همه شنيدند، امّا تنها يكدل آگاه بود كه آنرا شنيد و در آن اثر كرد، و آن خود حرّ بود كه بامداد روز عاشورا بهاردوگاه حق پيوست و در راه حسين (ع ) شهيد شد. روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يكم امام حسين (ع ) در يكى از نواحى نينوا به نام(كربلا) فرود آمد، و خيمه و خرگاه خاندان عصمت و طهارت برافراشته شد. فرداىآن روز عمر بن سعد با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و درمقابل امام عليه السلام جاى گرفت . از آن روز به بعد مذاكرات فراوانى صورت گرفت كهحاصل آنها اين پيشنهاد بود كه امام حسين (ع ) براى تسليم در برابر يزيد و بيعت با اوآماده گردد. حسين بن على (ع ) مى فرمود: (من زير بار ذلت نمى روم و دست در دستيزيد نمى گذارم . من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاكت وبدبختى نمى دانم ). آرى :
مرد خداى تن به مذلت نمى دهد
|
انسان به كسب عزت و ذلت مخير است
| سرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى مهمترين حادثه غم انگيز و در عينحال درخشان و حماسى تاريخ اسلام بلكه جهان به وقوع پيوست . امام حسين (ع ) و فرزندانش و يارانش تا پاى جان مردانه ايستادگى كردند، و هر گونهمصيبت را - براى زنده نگهداشتن اسلام و بر پا داشتن حق - به جان خريدند، و جان عزيزرا فدا كردند تا كاخ ستم دودمان ظلم و فساد بنى اميه را واژگون كنند، و چهره زشت ستمرا به مردم بشناسانند. امام حسين (ع ) از آغاز تا پايان روز عاشورا با مصيبتها و سختى هايى روبرو شد. كهكوچكترين آنها به تنهايى آدمى را از پاى در مى آورد، ولى آن مرد حق ، با ايمانكامل و اعتمادى كه به خداوند داشت از همه آن امتحانها و رنجها با سر بلندى بيرون آمد، وتن و روح بلند خود را به ذلت و خوارى نسپرد، و باكمال شهامت فرمود: (به خدا قسم دستم را مانند فردى ذليل پيش شما نمى آورم ، و همچون بردگان از پيششما فرار نمى كنم ). بارى ، روز عاشورا جنگ به شدت آغاز شد. غلامان و ياران واصحاب و بنى هاشم هر يك به نوبه خود با چند تن جنگيدند و رجز مى خواندند و بااشعار و رجزهاى بليغ و فصيح و كوتاه خود حقيقت قيام خود را روشن مى ساختند ودليل حمايت خود را از امام (ع ) بيان مى كردند. حضرت زينب (ع ) خواهر امام حسين (ع ) دراين گير و دار شگفت انگيز، چون كوهى استوار و پا بر جا به آرام كردن زنان و كودكانو يارى امام (ع ) و همراهى با آورندگان اجساد مطهر شهيدان و از همه مهمتر مواظبت ازفرزند عزيز امام (ع ) - حضرت سجاد (ع ) - كه بنا به مصلحت الهى در آن روزها مريض وتبدار بود با دقت مى كوشيد. زينب (ع ) از پايان كار و اسرار جهاد بزرگ حسينى با خبربود. بردبارى و شكيبايى خود را حفظ مى فرمود. هر چه فشار بيشتر مى شد و ياران عزيز امام به خاك مى افتادند و تعدادشان رو بهكاهش مى گذاشت ؛ امام (ع ) چون گل بهارى شكفته تر مى شد، و بر روى شاهد شهادتلبخند مى زد. جنگ تا عصر عاشورا ادامه يافت . شايد هشت ساعت بدون وقفه نبرد تن بهتن و حملات دسته جمعى 72 نفر با سى هزار نفربطول انجاميد - چه واقعه شگفت آورى ! يك تن و يك دريا لشكر! آرى حسين (ع ) جام بلاىعشق را يكجا بسر كشيد و سر بر خاك داغ كربلا نهاد، در حالى كه سراسر بدنش پر اززخمهاى جانكاه بود و خون چون فواره از زخمها فوران مى كرد. امّا در اينحال - مثل هميشه - به ياد محبوب و معشوق خود خدا بود، و چنين مناجات مى كرد: (( رضا بقضائك و صبرا على بلائك ، لا معبود سواك يا غياث المستغثين . )) به قضاو حكم تو راضى ام ، بر بلايى كه تو فرستى شكيبايم ، جز تو معبود و مقصودىندارم ، اى فريادرس ستمديدگان و فرياد خواهان . بعد از اين ، آتش زدن خيمه ها و اسارت خاندان پاك سيدالشهدا و رفتن به كوفه و شامو سرانجام رسيدن به مدينه پيش مى آيد كه هر يك واقعه ايست جانكاه ، و هر گام آن خوناز ديده شيعه و دوستانشان جارى مى سازد. (درود خدا بر تو باد اى سرور شهيدان ). از سخنان حضرت سيدالشهداء عليه السلام 1 - مردم بندگان دنيا هستند، دين بر سر زبان آنها قرار دارد، تا آنجا كه دين زندگىمادى آنان را تاءمين مى نمايد به آن تظاهر مى كنند ولى هنگامى كه گرفتار شدند (ودين در جهتى مخالف منافع آنان قرار گرفت ) در اين هنگامه ها دينداران واقعى كم اند. 2 - چون پاى امتحان در ميان آيد، مردم را مى توان شناخت (آن گاه مى توان دانشت كهديندار واقعى كيست ؟) 3 - نيكوكارى و احسان بايد مانند باران رحمتشامل حال آشنا و بيگانه هر دو بشود. 4 - هنگام سفر به كربلا مى فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده ، وخيرش رفته و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند نمانده ، و جز زندگىوبال آورى . راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى دانم و زندگى با ظالمان را جز هلاكتنمى شناسم ... 5 - به مردى كه در نزد آن حضرت از ديگرى بد مى گفت فرمود: (دست از غيبت بردار كه غيبت نان خورش سگهاى دوزخ است ). 6 - غافلگير كردن خدا بنده را در اين است كه به او نعمت فراوان دهد و شكرگزارى رااز او بگيرد. 7 - فرمود: چنين نيست كه احسان كردن به نا اهل هدر باشد، بلكه احسان به مانند بارانتند است كه به نيك و بد هر دو مى رسد. معصوم ششم - حضرت امام زين العابدين (ع ) - امام چهارم هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته و البيت يعرفه والحل و الحرم اين ، كه تو او را نمى شناسى ، همان كسى است كه سرزمين (بطحا) جاى گامهايشرا مى شناسد و كعبه و حلّ و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند. اين ، فرزند بهترين همگىبندگان خداست ... اين ، همان على است ، كه پدرش پيامبر خداست . اين ، فرزند فاطمه سرور بانوانجهان است ... آرى ، او به قلّه مجد و عظمت و ستيغ جلال و عزّتى نسب همى برد كه مسلمانان عرب وعجم از رسيدن به آن فرو مانده و به زانو در آمده اند... (ترجمه از قصيده فرزدق ) نام معصوم ششم على (ع ) است . وى فرزند حسين بن على بن ابيطالب (ع ) و ملقب به(سجاد) و (زين العابدين ) مى باشد. امام سجاد درسال 38 هجرى در مدينه ولادت يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضورداشت ولى به علت بيمارى و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد، زيرا جهاد ازبيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه اى كه فرزندش بهشركت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ كردن نداد. مصلحت الهى اين بود كه آن رشتهگسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنى امامت و ولايت گردد. اينبيمارى موقت چند روزى بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرىشد. سن شريف حضرت سجاد (ع ) را در روز دهم محرمسال 61 هجرى كه بنا به وصيت پدر و امر خدا ورسول خدا (ص ) به امامت رسيد به اختلاف روايات در حدود بيست و چهارسال نوشته اند. مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور (شهربانو) دختر يزدگردساسانى بوده است .(65) آنچه در حادثه كربلا بدان نياز بود، بهره بردارى از اين قيام و حماسه بى نظير ونشر قيام شهادت حسين (ع ) بود، كه حضرت سجاد (ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب(ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظير در جهان آن روز فرياد كردند. فريادىكه طنين آن قرنهاست باقى مانده و - براى هميشه - جاودان خواهد ماند. واقعه كربلا باهمه ابعاد عظيم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفا و صفا و ايمان خالص در عصرروز عاشورا ظاهرا به پايان آمد؛ امّا ماءموريت حضرت سجاد (ع ) و زينب كبرى از آن زمانآغاز شد. اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان بسوى (اللّه ) و از كنار نعش هاى پارهپاره به خون خفته جدا كردند. حضرت سجاد (ع ) را درحال بيمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زير شكم آنحيوان به زنجير بستند. ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده روانه كوفهنمودند. كوفه اى كه در زير سنگينى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود، وجراءت نفس كشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤ ساىقبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارجشوند. در چنين حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهداء را بين سركردگان قبايلى كه دركربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبداللّه الحسين را در جلو كاروانحمل كنند. بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند. عبيداللّه زياد مى خواستوحشتى در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد. با اين تدبيرهاىامنيتى چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده زن پولادين تاريخ حضرتزينب را بگيرند؟ گويى مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند كه ايناسيران اولاد على (ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص ) مى باشند كه مردانشان در كربلانزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده اند. همهمه از مردم برخاست و كم كمتبديل به گريه شد. حضرت سجاد (ع ) درحال اسارت و خستگى و بيمارى به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما مى گريند؟ پسعزيزان ما را چه كسى كشته است ؟ زينب خواهر حسين (ع ) مردم را امر به سكوت كرد و پساز حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمّد (ص ) فرمود:(... اى اهل كوفه ، اى حيلت گران و مكر انديشان و غداران ، هرگز اين گريه هاى شمارا سكون مباد. مثل شما، مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خويش مى تابيد و از شامتا صبح بدست خود باز مى گشاد. هشدار كه بناى ايمان بر مكر و نيرنگ نهاده ايد...). سپس حضرت زينب (ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : (همانا دامان شخصيت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلوده كرديد كه هرگز تا قيامت اينآلودگى را از خود نتوانيد دور كرد. خوارى و ذلت بر شما باد. مگر نمى دانيد كدام جگرگوشه از رسول اللّه (ص ) را بشكافتيد، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد، و بزرگانعترت و آزادگان ذريه او را به اسيرى برديد، و خون پاك او به ناحق ريختيد...). مردم كوفه آن چنان ساكت و آرام شدند كه گويى مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان كوبنده زينب (ع ) كه گويا از حلقوم پاك على (ع ) خارج مى شد، مردم بى وفاىكوفه را دچار بهت و حيرت كرد. شگفتا اين صداى على (ع ) است كه گويا در فضاىكوفه طنين انداز است ... امام سجاد (ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود. ابن زياد دستور داد امام سجاد (ع ) و زينب كبرى و ساير اسيران را به مجلس وى آوردند،و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع ) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد، وآنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد، و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود.
|
|
|
|
|
|
|
|