بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی (ع ), عبداللّه صالحى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HADI0001 -
     HADI0002 -
     HADI0003 -
     HADI0004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تصرّف و اظهار مافوق بشر
مرحوم شيخ مفيد، كلينى ، طبرسى و برخى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند:
صالح بن سعيد - كه يكى از اصحاب و دوستان امام هادى صلوات اللّه و سلامه عليه -حكايت نمايد:
روزى به ملاقات و ديدار حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام - در آنبازداشتگاهى كه حضرت را زندانى كرده بودند - رفتم و پس از عرض سلام واحوال پرسى گفتم :
ياابن رسول اللّه ! اى مولا و سرورم ! قربان شما گردم ، دشمنان و مخالفان شماخواسته اند كه نور شما اهل بيت را خاموش و نيروى ولايت و معنويّت را در جامعه تضعيفكنند.
پس به همين جهت است كه شما را در اين محلّ - بازداشتگاه ، خان الصّعاليك - قرار داده اند.
حضرت فرمود: ياابن سعيد! در همين حالتى كه هستى ثابت باش و حركت نكن تا برايتبگويم ؛ و سپس با دست مبارك خود به سمتى اشاره نمود و اظهار داشت : خوب نگاه كن وببين چه چيزهائى را مشاهده مى كنى ؟
وقتى چشم انداختم و خوب نگاه كردم ، باغى سرسبز و خرّم را ديدم ، كه در آن از انواعدرخت هاى ميوه دار و انواع رياحين و گل هاى رنگارنگِ خوش بو وجود داشت .
و پيش خدمتان بسيارى در رفت و آمد بودند، همچنين پرندگان مختلف و ديگر حيوانات -مانند آهو و غيره - در آن باغ وجود داشت و نيز نهرهاى آب و چشمه هاىزلال ، مرا چنان شيفته خود قرار داد و مرا مجذوب گردانيد كه ديگر نمى توانستم چشمبردارم .
سپس امام هادى عليه السلام فرمود: ياابن سعيد! ما در هر حالت و وضعيّتى كه باشيم ،سرنوشتمان اين چنين خواهد بود و بر اين مشكلات و سختى ها طبق دستور الهى صبرخواهيم كرد.(43)
وساطت غيرمستقيم در رفع مشكل
مرحوم شيخ طوسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
شخصى به نام ابوالحسن ، محمّد بن احمد بهنقل از عمويش حكايت نمايد:
روزى از روزها به قصد ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام حركتكردم و چون بر آن حضرت وارد شدم عرضه داشتم : خليفه ، سهميّه و جيره مرا به اتّهاماين كه از اطرافيان و دوستان شما مى باشنم ، قطع كرده اند.
پس چنانچه ممكن باشد، از او بخواهيد كه سهميّه مرا برگرداند،قبول مى كند؛ و همانند گذشته كمك هاى خود را نسبت به من پرداخت مى نمايد.
حضرت در جواب فرمود: انشاءاللّه درست خواهد شد.
پس به منزل خود بازگشتم و چون شب فرا رسيد، شخصى دربمنزل آمد و دقّالباب كرد، وقتى درب منزل را گشودم ، ديدم كه فتح بن خاقان ماءمورمتوكّل ايستاده است ، هنگامى كه چشمش به من افتاد، گفت : درمنزل خود چه مى كنى ؟
زود باش ، كه خليفه تو را احضار كرده است ، پس به همراه او راهى دربارمتوكّل شديم و چون بر او وارد شديم ديدم نشسته است و منتظر من مى باشد.
پس همين كه چشمش به من افتاد، اظهار داشت : اى ابوموسى ! ما هميشه به ياد تو هستيم ؛ليكن تو ما را فراموش كرده اى ، اكنون بگو كه از ما چه طلب دارى ؟
گفتم : كمك هاى گوناگونى كه تاكنون بر من مى شده است ، آن ها را قطع نموده اند؛پس دستور داد كه كمك ها و سهميّه من همانند سابق و بلكه چند برابر افزايش و پرداختشود.
سپس از نزد خليفه خداحافظى كرده و بيرون آمديم ؛ و به فتح بن خاقان گفتم : آيا علىّبن محمّد هادى عليهما السلام امروز اينجا آمده است ؟
اظهار داشت : خير.
گفتم : آيا نامه اى براى خليفه نوشته است ؟
پس جواب داد: خير.
بعد از آن ، راهى منزل خويش گشتم و فتح بن خاقان نيز بهدنبال من آمد و گفت : شكّى ندارم كه تو از حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلامتقاضا كرده اى كه برايت دعا نمايد و دعاى آن حضرت مستجاب شده است ، پس خواهش مىكنم كه از او تقاضا كنى تا براى من نيز دعا نمايد.
هنگامى كه به محضر مبارك امام هادى عليه السلام وارد شدم و سلام كردم ، فرمود: اىابوموسى ! آيا مشكلت برطرف شد و خوشحال گرديدى ؟
عرضه داشتم : بلى ، ياابن رسول اللّه ! اى سرورم ! به بركت دعاى شما راضى وقانع شدم .
سپس حضرت نيز مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اوند متعال نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت - آگاه است كه ما در مشكلات به غير از اورجوع نمى كنيم ، همچنين در ناملايمات و گرفتارى ها فقط به اوتوكّل و تكيه مى نماييم ، بنابر اين هرگاه تقاضا و خواسته اى داشته باشيم خداوندمتعال از روى لطف و تفضّل مستجاب مى نمايد.
بعد از آن ، به حضرت عرضه داشتم : فتح بن خاقان به من التماس دعا گفت ، كه ازشما تقاضا كنم تا برايش دعا نمائى .
لسلام فرمود: فتح در ظاهر با ما دوستى مى نمايد ولى در واقع از ما بيگانه است ، مابراى كسى دعا مى كنيم كه خالص ، تحت فرمان خداوند سبحان باشد و اِقرار و اعتقاد بهنبوّت حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله داشته ؛ و نيز اعتراف به حقوق مااهل بيت رسالت داشته باشد.
سپس حضرت افزود: من براى تو دعا كردم و خداوندمتعال آن را مستجاب گرداند.
در پايان از آن حضرت ، تقاضا كردم و عرضه داشتم :
ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد، دعائى را به من تعليم نما كه هرگاه بخوانم ،دعايم مستجاب شود؟
پس حضرت فرمود: اين دعائى را كه به تو تعليم مى دهم ، من خود زياد مى خوانم و ازخداوند متعال خواسته ام ، كه هركس آن را بخواند نااميد نگردد:
مَد، وَ يا كَهْفى وَ السَّنَد، وَ يا واحِدُ يا اءحَدُ، وَ يا قُلْ هُوَ اللّهُ اءحَدٌ، اءسْاءلُكَ اللّهُمَ بِحَقِّمَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، وَ لَمْ تَجْعَلْ فى خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ اءحَداً، اءنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِمْ، وَتَفْعَلَ بى ، كيت و كيت ).(44)
پيدايش آب و نجات همراهان
مرحوم شيخ حرّ عاملى به نقل از علىّ بن الحسين مسعودى از كتاب إ ثبات الوصيّه آورده است:
يكى از وزراى متوكّل عبّاسى - كه به نام يحيى بن هرثمه معروف مى باشد - حكايت كند:
در آن مسافرتى كه از شهر مدينه منوّره حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام را بهسوى شهر سامراء به همراه تعدادى از افراد حركت مى داديم ، در مسير راه كرامات وكارهاى عجيبى از آن حضرت نمايان شد كه همگان را به حيرت و تعجّب در آورد.
يكى از آن كرامات و معجزات حضرت ، اين بود كه در مسير راه ، هوا بسيار گرم و نيز آبقافله تمام شده بود، به حضرت عرضه داشتيم كه تشنگى و گرماى هوا افراد را ازپاى در آورده است ، اگر ممكن است چاره اى بينديشيد.
امام عليه السلام فرمود: در همين نزديكى ها آب گوارائى است و سپس دستور داد كه مسيرانحرافى را برويم ، پس مقدارى راه رفتيم و به صحرائى رسيديم كه بسيار سرسبزو خرّم ، داراى درختان و گياهان و چشمه هاى زلالى بود.
تمام افراد از ديدن آن در تعجّب قرار گرفتند، چون تاكنون در آن حوالى ، چنان درختانو چشمه هائى را نديده و نشنيده بودند.
پس تمامى افراد از مَركب هاى خود پياده شده و آب نوشيديم و نيز حيوانات خود را آب دادهو ظرف هاى خود را كه همراه داشتيم ، پُر از آب كرده و حركت نموديم .
يحيى گويد: مقدارى كه راه رفتيم و از آن محلّ دور شديم ، ناگهان متوجّه شدم كه شمشيرمرا كنار چشمه آب نهاده و فراموش كرده ام كه آن را بردارم .
لذا به غلام خود گفتم كه بازگرد و شمشير مرا بياور، هنگامى كه غلام رفت و شمشير راآورد، گفت هيچ اثرى از درخت و چشمه و آب وجود نداشت .
پس نزديك حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام آمدم و چون خبر غلام را برايشنقل كردم ، حضرت نگاهى به من كرد و سپس تبسّمى نمود.(45)
پيش بينى مهمّ در آزادى از زندان
مرحوم طبرسى ، راوندى ، إ ربلى ، ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادى صلوات اللّه عليه به نام محمّد بن فرجرُخجى حكايت كند:
روزى امام عليه السلام برايم نامه اى را به اين مضمون فرستاد:
اى محمّد! مسائل و امور خود را بررسى كن و تجهيزات لازم را فراهم ساز.
هر چه فكر كردم منظور امام عليه السلام چيست ، متوجّه نشدم تا آن كه پس از گذشت چندروز، مأ مورى از طرف حكومت آمد و مرا به زندان برد و دست و پايم را با زنجير بستند وتمام اموالم را ممنوع التّصرف اعلام كردند.
مدّت هشت روز با چنان حالتى در زندان به سر بردم ، تا اين كه نامه اى ديگر از آنحضرت در زندان به دستم رسيد كه در آن مرقوم فرموده بود: اى محمّد! سعى كن در ضلعغربى زندان سُكنى و منزل ننمائى .
هنگامى كه نامه را خواندم بسيار تعجّب كردم و با خود گفتم : من در زندان هستم و امامعليه السلام براى من چنين مطلبى را مى نويسد، در صورتى كه سرنوشت من معلوم نيست.
چون دو سه روزى از آمدن نامه حضرت گذشت ، ماءمورى آمد و زنجيرهائى كه بر دست وپاى من بود باز كرد و مرا از زندان آزاد گردانيد، بعد از آن ، نامه اى براى امام هادىعليه السلام فرستادم تا از خداوند متعال درخواست نمايداموال و ثروتم را بازگردانند.
حضرت در جواب نامه من ، مرقوم فرمود: به همين زودىاموال تو را به تو بر مى گردانند و اگر هم آن ها را به تو ندهند، ضرر و زيانى بهتو نخواهد رسيد، چون تو از آن ها بهره اى نخواهى برد.
ست - گويد: هنوز محمّد بن فرج به عسكر - يعنى سامراء - نرسيده بود كه دستور آزادىكليّه اموالش صادر شد، ولى پيش از آن كه نامه رفع ممنوعيّت ازاموال به دستش برسد مرگ او را ربائيد و از دنيا رفت و طبق پيش بينى امام عليه السلامبهره اى از أ موال خود نبرد.(46)
هدايت گمراه با سخنى كوتاه
مرحوم طبرسى ، راوندى ، ابن شهرآشوب ، شيخ حرّ عاملى و برخى ديگر از بزرگانرضوان اللّه عليهم آورده اند:
شخصى بود به نام جعفر بن قاسم هاشمى از أ هالى بصره كه از سران واقفيّه بهحساب مى آمد.
روزى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام او را در يكى از كوچه هاى شهر سامراءديد، هنگامى كه نزديك يكديگر مُواجه شدند، حضرت به او اشاره كرد و فرمود:
تا چه مدّتى در خواب هستى ؟
آيا زمان آن فرا نرسيده است كه از خواب بيدار شوى ؟
جعفر گويد: همين كه امام عليه السلام چنين سخنى را با من مطرح نمود، ناگهان درون منتحوّلى به وجود آمد.
پس از گذشت چند روزى ، براى يكى از فرزندان خليفه ناراحتى پيش آمد و نذر كرد كهسفره وليمه اى پهن كند و افراد را براى خوردن طعام دعوت نمايد.
امام هادى عليه السلام نيز در بين دعوت شدگان بود؛ و چون حضرت وارد مجلس شد تمامافراد به جهت عظمت و احترام او سكوت كرده و مجلس آرامش يافت .
در آن مجلس جوانى حضور داشت كه متلك گو واهل مزاح و مسخره بازى بود، وقتى آن عظمت وجلال حضرت و سكوت مجلس را مشاهده كرد، مشغول شوخى و گفتن متلك (و جُك ) شد وافراد را مى خندانيد.
حضرت به آن جوان خطاب كرد و فرمود: اين چه كارى است كه انجام مى دهى ؟
آيا با اين روش شادمان هستى ؟
حال آن كه از ياد خداوند متعالغافل شده اى ! تو بعد از سه روز ديگر در بين أهل قبور و مردگان دفن خواهى شد.
تمام افرادى كه در مجلس حضور داشتند، مبهوت گشته و گفتند: اين بهتريندليل بر حقانيّت اوست ، بايد صبر كنيم و ببينيم نتيجه چه خواهد شد.
جوان با شنيدن اين سخن از حركات ناشايسته خود پشيمان شد و دست برداشت و افرادغذاى خود را ميل كردند.
فرداى آن روز جوان مريض شد و سپس مُرد، روز سوّم او را در قبرستان دفن كردند.(47)
تواضع ، نشانه عظمت و حقانيّت
شخصى بود به نام زيد بن موسى كه به طور مرتّب ادّعاى خلافت داشت و نزد عمر بنفرج - والى خليفه عبّاسى - اظهار مى داشت كه ابوالحسن ، هادى عليه السلام جوانى بىتجربه است ، من عموى پدر او هستم و اين مقام شايسته من است .
چرا اين قدر او را تعظيم و احترام مى كنيد و او را بالاى مجلس مى نشانيد؟!
عمر بن فرج در يكى از روزها موضوع را براى حضرت هادى صلوات اللّه عليه مطرحكرد.
امام عليه السلام فرمود: يك روز اين كار را انجام بده ، او را بالاى مجلس بنشان و جاىمرا همان پائين مجلس قرار بده ؛ و سعى كن كه همين فردا چنين برنامه اى اجراء شود.
چون فرداى آن روز شد، والى ، حضرت را بالاى مجلس قرار داد و موقعى كه حضرت درجاى خود نشست ، هنگامى كه زيد بن موسى وارد شد، سلام كرد و جلوى امام هادى عليهالسلام با حالت تواضع و خشوع نشست .
و فرداى آن روز كه پنج شنبه بود، اوّل زيد بن موسى وارد مجلس شد و او را در بالاىمجلس جاى دادند و سپس امام هادى عليه السلام وارد شد.
ن كه حضرت وارد مجلس گرديد و زيد، چشمش به آن حضرت افتاد، بى اختيار از جاىخود حركت كرد و ايستاد و بعد از آن ، كنار رفت و امام عليه السلام را در صدر مجلس ، برجاى خود نشانيد، و خود در كمال فروتنى و تواضع درمقابل عظمت آن حضرت عليه السلام ، روى زمين نشست .(48)
آشنائى به زبان ها و تعليم به ديگران
مرحوم طبرسى ، راوندى ، ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّهعليهم آورده اند:
ابوهاشم جعفرى يكى از اصحاب امام علىّ هادى عليه السلام به نام ابوهاشم جعفرىحكايت كند:
در آن زمانى كه عدّه اى از آشوب گران در زمان رياست و حكومت واثق - خليفه عبّاسى -براى دست گيرى عرب هاى بيابان نشين و ظلم و اذّيت آن ها، وارد شهر مدينه منوّره شدند.
در آن روز، من در محضر شريف حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام بودم ، به منخطاب كرد و فرمود: اى ابوهاشم ! برخيز، تا با همديگر بيرون برويم و اين افرادآشوب گر و نيز سردسته آن ها را ببينيم كه در چه وضعيّتى هستند.
من نيز به همراه حضرت حركت كردم و چون ازمنزل خارج شديم ، مختصرى راه رفتيم و كنارى ايستاديم .
در همين بين ، سردسته آن ها رسيد و امام عليه السلام به زبان تُركى با او صحبت كرد،ناگهان متوجّه شدم كه او از اسب خود پياده شد و دو دست مبارك حضرت را گرفت وبوسيد.
من جلو رفتم و او را قسم دادم و اصرار كردم كه بگو: اين مرد چه سخنى با تو گفت كهاز اسب پياده شدى و اين چنين تواضع كردى ؟
گفت : اين مرد پيغمبر است ؟
گفتم : خير، پيغمبر نيست .
سپس اظهار داشت : اين مرد مرا با نامى صدا كرد كه در طفوليّت ، در شهرهاى خودمان مرابه آن نام صدا مى كردند و كسى از آن اطّلاعى نداشت و آن را نمى دانست ، مگر اينمرد.(49)
همچنين مرحوم قطب الدّين راوندى و ابوحمزه طوسى بهنقل از ابوهاشم جعفرى حكايت كند:
روزى از روزها به محضر مبارك حضرت ابوالحسن هادى صلوات اللّه عليه وارد شدم وپس از عرض سلام نشستم .
پس از گذشت لحظاتى ، حضرت با من به زبان هندى صحبت فرمود؛ ولى من نتوانستمپاسخ فرمايشات وى را بدهم ، چون به زبان هندى آشنا نبودم .
در همين اثناء، متوجّه شدم كه ظرفى پُر از سنگ ريزه در كنار امام عليه السلام قرار دارد،حضرت يكى از آن ريگ ها را برداشت و درون دهان مباركش نهاد و آن را مقدارى مكيد و سپسهمان ريگ را به من عطا نمود و فرمود داخل دهان خود بگذار.
دستور حضرت ، آن ريگ را داخل دهان خود نهادم وقبل از آن كه از محضر شريف آن حضرت مرخّص شوم ، حالتى را در خود احساس كردم ،مثل اين كه مى توانم غير از عربى هم سخن بگويم و در همان موقع به هفتاد و سه زبان ،سخن گفتن را فرا گرفتم كه يكى از آن ها زبان هندى بود.(50)
مرگ خليفه ظالم بعد از سه روز
حكّام بنى العبّاس بسيار خودخواه و رياست طلب بودند و براى دست يافتن بهاميال نفسانى خود، از انجام هر كارى دريغ نمى ورزيدند و هر روز به نوعى حركت مىكردند، خصوصاً نسبت به بنى هاشم و ائمّه اطهار عليهم السلام اذيّت و آزارهاى روحى وجسمى زيادى روا مى داشتند.
نى العبّاس بود و در زمان امامت حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام رياست مى كرد،براى آن كه بنى هاشم را در جامعه ، خوار وذليل جلوه دهد، روز عيد فطر دستور داد تا تمام افراد بنى هاشم با پاى برهنه جلوىخليفه (يعنى ؛ شخص متوكّل ) همانند بَردگان ، پياده راه بروند.
و تصريح كرده بود بر اين كه حضرت ابوالحسن ، علىّ بن محمّد عليهما السلام نيزبايد همانند ديگر افراد بنى هاشم با پاى برهنه حضور داشته باشد.
و چون حضرت ناراحتى داشت و نمى توانست روى پاى خود بايستد، با تكيه بر يكى ازدوستانش حضور يافت .
بعد از آن عدّه اى از بنى هاشم به حضرت عرض كردند: آيا يك نفر مستجاب الدّعوة دربين ما پيدا نمى شود تا با نفرين خود ما را از شرّ اين طاغوت برهاند؟
ام هادى صلوات اللّه عليه فرمود: چرا، در اين جامعه كسى هست كه سر ناخنش از شترحضرت صالح عليهماالسّلام گرامى تر خواهد بود كه فريادى كشيد و خداوند به قومحضرت صالح وعده حتمى داد كه ستمگران بيش از سه روز باقى نخواهند ماند و روزسوّم مؤ منين در أ مان خواهند بود.
راوى افزود: و روز سوّم متوكّل عبّاسى كشته شد و با هلاكت او مؤ منين و بنى هاشم در أ مانو آسايش قرار گرفتند.(51)
توكّل بر خداوند و نجات از مرگ
مرحوم قطب الدّين راوندى رضى اللّه عنه در كتاب خرايج و جرايح خود آورده است :
ستاده بود و توان سخن گفتن را نداشت ، در شدّت خشم و غضب به فتح بن خاقان كه نيزكنارش ايستاده بود، گفت : چهار نفر از اهالى خزر كه هيچ فرهنگ و شناختى ازمسائل شرعى ندارند احضار كن ؛ و سپس افزود: به خدا سوگند! او را خواهم كشت تا درحكومت من ادّعائى نداشته باشد.
چون آن چهار نفر آمدند، به هر يك شمشيرى داد و گفت : هنگامى كه ابوالحسن هادى واردمجلس شد، بر او حمله بَريد و او را قطعه قطعه كنيد تا من او را در آتش بسوزانم وبراى همگان عبرت گردد.
موقعى كه حضرت خواست وارد مجلس شود، لب هايش حركت مى كرد و با خود زمزمه اىداشت و به آرامى حركت مى نمود.
و همين كه وارد مجلس شد و نزديك متوكّل رسيد، ناگهانمتوكّل از جاى خود برخاست و امام هادى عليه السلام را در آغوش گرفت و پيشانى حضرترا بوسيد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! اى بهترين خلق خدا و اى پسرعمويم ! در اينموقع براى چه اين جا آمده اى ؟
و چرا اين گونه متحمّل زحمت شده اى ؟!
حضرت فرمود: آنچه را كه برايت گفته اند دروغ مى باشد و ماءمور حكومت مرا اين چنيننزد تو احضار كرده است .
متوكّل گفت : اشتباه شده و آن حرام زاده دروغ گفته است ، چنانچه درخواستى ندارى مراجعتفرما، من از شما معذرت مى خواهم .
و سپس متوكّل به فتح و معتّز و بعضى از ديگر وزراى خود كه حضور داشتند، گفت : اوسرور من و شماها نيز مى باشد؛ او را تا منزلش مشايعت و همراهى كنيد.
در همين بين چشم آن چهار نفر خزرى بر حضرت افتاد، از روى تواضع به سجده افتادندو اظهار علاقه و محبّت كردند.
هنگامى كه امام هادى عليه السلام از آن مجلس بيرون رفت ،متوكّل آن چهار نفر را خواست و به آن ها گفت : چرا آنچه را كه به شما گفته بودم ،انجام نداديد؟
در جواب گفتند: هنگامى كه وارد شد، از شدّت هيبت و عظمت ، محبّت و علاقه اش دردل ما جاى گرفت ؛ و نيز متوجّه شديم كه بيش از صد نفر شمشير به دست همراه او آمدهاند، همگى ما وحشت كرديم ؛ و بى اختيار در مقابل او سر تعظيم فرود آورديم .
پس متوكّل رو به فتح بن خاقان كرد و با خنده گفت : الحمدللّه ، كه روسفيد شديم وحجّت خدا، از جانب ما آسيبى نديد.(52)
تسليم وديعه هاى امامت به وصىّ خود
بعضى از از مورّخين و محدّثين آورده اند:
هنگامى كه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى صلوات اللّه و سلامه عليه توسّط معتصمعبّاسى به وسيله زهر مسموم گشت ، در بستر بيمارى قرار گرفت .
خود - حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام - را دعوت نمود و وديعه هاى امامت ونيز آنچه را كه از اوصياء و پدران معصومش عليهم السلام يكى پس از ديگرى به ارثبرده بود، تحويل فرزند خويش داد؛ و بعد از آن او را به عنوان وصىّ و خليفه بعد ازخود معرّفى نمود.
و سپس در سنين چهل و يك سالگى به فيض عظمى شهادتنايل آمد؛ و به اجداد طاهرين خود ملحق گرديد.
هنگامى كه مردم شهر سامراء در جريان شهادت امام هادى عليه السلام قرار گرفتند،جمعيّت عظيمى جهت تشييع جنازه مطهّر و مقدّس آن حضرت گرد هم جمع آمده بودند، همچنينوزراء و ديگر مسئولين حكومتى نيز در جمع مردم ، آماده تشييع بودند.
در همين لحظات كه مردم و مسئولين حكومتى در انتظار خروج جنازه حضرت ازمنزل بودند، ناگهان حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام با پاى برهنه ، درحالى كه پارچه اى سفيد روى دوش خود انداخته بود ازمنزل خارج شد.
ال نورانى حضرت افتاد، ديدند كه قيافه وشمايل وى ، از هر جهت شبيه به پدرش امام هادى صلوات اللّه عليهما مى باشد، چون امامحسن عسكرى عليه السلام با آن حالت از منزل خارج شد، تمام جمعيّت به احترام آنحضرت سر پا، مودّب ايستادند و سكوت عجيبى تمام جمعيّت را فرا گرفت .
پس از گذشت لحظاتى ، پيكر پاك و مقدّس امام هادى عليه السلام را ازمنزل بيرون آوردند و در بين آن جمعيّت انبوه قرار گرفت و تمامى افراد، بى اختيارمشغول گريه و سوگوارى گرديدند.
و بعد از تشييع جنازه (كه با شكوه خاصّى انجام گرفت ) پيكر مقدّس و مطهّر آن اماممظلوم سلام اللّه عليه را جهت دفن ، به منزل خود حضرت بازگرداندند و درمنزل شخصىِ آن حضرت كه خود وصيّت كرده بود دفن گرديد.
قابل ذكر است كه امام حسن عسكرى عليه السلام پيش از آن كه ازمنزل خارج شود، بر جنازه مطهّر پدر خود نماز خوانده بود.(53)
در رثاى دهمين ستاره فروزنده

رفت ز دار فنا، هادى اهل صفا
ز راه جور و جفا، از چه تو دارى قرار
پور امام نهم ، خسرو مير دهم
آن كه زمين را مدير، بود و زمان را مدار
آه كه از ظلم و كين ، و ز ستم ملحدين
بر دل آن دل غمين ، زهر ستم زد شرار
روز جهان گشت شب ، رفت چو در تاب و تب
فخر مهان عرب ، آيت پروردگار
نور دو چشمش حسن ، آن خلف مؤ تمن
مفخر اهل زَمَن ، خسرو با اقتدار
با حرم محترم ، گشت دچار الم
در غم آن محتشم ، منبع حلم و وقار
ظلم گروه جهول ، كرده حزين و ملول
جمله آل رسول ، داد از اين روزگار
سوم ماه رجب ، چون كه بشد آشكار
شيعه بيا زين زمان ز ديدگان خون ببار(54)
در حيرت از جمال رخت ماه و آفتاب
هادى دين امام مبين ، رهبر يقين
رمز متين و سوره تين ، آيه كتاب
چون فلك صُنع ، بر خطّ راه محمّدى است
آن را كه هست همچو علىّ هادى صواب
اى شاه ، ماه عارض تو قصر عاشق است
اى قصر عاشقان تو بر وفق نُه قُباب
باغ جنان سراى دل آلودگان نبود
دست تو كرد بر رخ اين دسته فتح باب
اى روزگار زاده زاهر و زهراءِ كين ؟!
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 يكى از اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادى صلوات اللّه عليه به نام اسحاق بنابراهيم حكايت كند:
روزى به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم ، شخصى را ديدم كه در مجلس حضرتاظهار داشت : مدّتى است كه مبتلا به سردرد شديدى گشته ام .
امام عليه السلام فرمود: ظرفى را با مقدارى آب بردار و اين آيه شريفه قرآن را بر آنبخوان :
أ وَلَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا انَّ السَّمواتِ وَ الاْ رْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتّقْنا هُما وَ جَعَلْنا مِنَالْماءِ كُلَّ شَيٍ حَيُّ أ فَلا يُؤْمِنُونَ.(55)
و سپس آن را بياشام ، كه انشاءاللّه سردرد برطرف خواهد شد.(56)
حضور داشتند، چنين فرمود: اسم اعظم خداوند متعال ، داراى هفتاد و سه حرف مى باشد كهآصف بن برخيا - وصىّ حضرت سليمان عليه السلام - يك حرف از مجموع آن ها را مىدانست و زمين برايش كوچك شد، به طورى كه توانست در كمتر از يك لحظه عرش بلقيسرا نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد.
وليكن نزد ما اهل بيت رسالت هفتاد و دو حرف موجود است و يك حرف آن نزد خداوندمتعال محفوظ مى باشد.(57)
3 هنگامى كه خداوند متعال نوزادى به حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام عطانمود، عدّه اى از اصحاب ، خدمت حضرت آمدند تا تهنيت و تبريك گويند.
وقتى بر حضرت وارد شدند، او را شادمان و مسرور نيافتند؛ علّت را جويا شدند؟
امام عليه السلام فرمود: به نوزاد اميدى ندارم ، چون كه او عدّه بسيارى را گمراه مىگرداند.
پس پيش گوئى حضرت و علّت ناراحتى آن بزرگوار تحقّق يافت و اين نوزاد همان جعفركذّاب شد.(58)
4 ابوهاشم جعفرى حكايت كند:
روزى در محضر شريف امام هادى عليه السلام شرفياب شدم ، كودكى وارد شد و شاخهگلى را تقديم آن حضرت كرد.
امام عليه السلام آن شاخه گل را گرفت و بوئيد و بر چشم خود نهاد و بوسيد؛ و سپس آنرا به من اهداء نمود و اظهار داشت :
هر كه شاخه گلى را ببويد و بر چشم خويش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمّدو آلش فرستد، خداوند متعال حسنات بى شمارى را در نامه اعمالش ثبت مى نمايد؛ و نيزبسيارى از خطاها و لغزش هايش را مورد عفو قرار مى دهد.(59)
5 يكى از اهالى كوفه در شهر سامراء خدمت حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليهالسلام شرفياب شد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من از دوستان و علاقه مندان به شما و اجدادتان مى باشم ، و داراىقرض سنگينى هستم و چون توان پرداخت آن را ندارم به قصد شما آمده ام .
امام هادى عليه السلام فرمود: همين جا بِايست تا چاره اى بينديشم .
پس از گذشت لحظاتى ، مقدار سى هزار دينار از طرفمتوكّل - خليفه عبّاسى - براى حضرت آوردند.
حضرت سلام اللّه عليه آن پول ها را از ماءمورمتوكّل گرفت و بى درنگ و بدون آن كه محاسبه نمايد، تمامى آن سى هزار دينار راتحويل آن شخص كوفى داد.
پس آن مرد كوفى مقدار ده هزار دينار از آن ها را برداشت و اظهار نمود: ياابنرسول اللّه ! من بيش از ده هزار دينار نياز ندارم ، چون به همان مقدار بدهكار هستم و براىمن همين مقدار كافى است .
ولى امام عليه السلام از پس گرفتن آن بيست هزار دينار خوددارى و امتناع نمود.
لذا آن مرد كوفى تمامى آن هديه را گرفت و گفت : خداوند بهتر مى داند كه چه كسانىرا امام و حجّت خود بر انسان ها قرار بدهد، و سپس عازم شهر كوفه شد.(60)
منقبت دهمين ستاره هدايت
فتاده مرغ دلم ز آشيان در اين وادى
كه هر كجا رود افتد به دام صيّادى
دلا دل از هم بر گير و خلوتى بپذير
مدار از همه عالم اميد امدادى
مگر ز قبله حاجات و كعبه مقصود
ملاذ حاضر و بادى علىّ الهادى
شَها تو شاهد ميقات لى مع اللّهى
تو شمع جمع شبستان ملك ايجادى
صحيفه ملكوتى و نسخه لاهوت
ولىّ عرصه ناسوت بهر ارشادى
مقام باطن ذات تو قاب قوسين است
به ظاهر از چه در اين خاكدان اجسادى
كشيدى از (متوكّل ) شدائدى كه به دهر
نديده ديده گردون ز هيچ شدّادى
گهى بِه بركه درّندگان ، گهى به زندان
گهى به بزم مى و ساز ياغى عادى
ز سوز زهر و بلاهاى دهر، جان تو سوخت
كه بر طريقه آباء و اجدادى (61)
چهل حديث گهربار منتخب
قالَ الا مامُ اءبو الحسن ، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه عليه :
1 مَنِ اتَّقىَ اللّهَ يُتَّقى ، وَمَنْ اءطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ اءطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِسَخَطَ الْمَخْلُوقينَ، وَمَنْ اءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقينَ.(62)
ترجمه :
فرمود: كسى كه تقوى الهى را رعايت نمايد و مطيع احكام و مقرّرات الهى باشد، ديگرانمطيع او مى شوند.
و هر شخصى كه اطاعت از خالق نمايد، باكى از دشمنى و عداوت انسان ها نخواهد داشت ؛ وچنانچه خداى متعال را با معصيت و نافرمانى خود به غضب درآورد، پس سزاوار است كهمورد خشم و دشمنى انسان ها قرار گيرد.
2 قالَ عليه السلام : مَنْ اءنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَةُ الاُْنْسِ بِاللّهِالْوَحْشَةُ مِنَ النّاسِ.(63)
ترجمه :
فرمود: كسى كه با خداوند متعال مونس باشد و او را اءنيس خود بداند، از مردم احساسوحشت مى كند.
و علامت و نشانه اءنس با خداوند وحشت از مردم است يعنى از غير خدا نهراسيدن و از مردماحتياط و دورى كردن .
3 قالَ عليه السلام :السَّهَرَ اءُلَذُّ الْمَنامِ، وَالْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِالطَّعامِ.(64)
ترجمه :
فرمود: شب زنده دارى ، خواب بعد از آن را لذيذ مى گرداند؛ و گرسنگى در خوشمزگىطعام مى افزايد يعنى هر چه انسان كمتر بخوابد بيشتر از خواب لذت مى برد و هر چهكم خوراك باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود .
4 قالَ عليه السلام : لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدِرْتَ عَلَيْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْصَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إ لَيْهِ، فَإ نَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.(65)
ترجمه :
فرمود: از كسى كه نسبت به او كدورت و كينه دارى ، صميّميت و محبّت مجوى .
همچنين از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى ، نصيحت و موعظه طلب نكن ، چون كهديدگاه و افكار ديگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى باشد.
5 قالَ عليه السلام : الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُصارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داعٍ إ لَى الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ اءذَمُّ الاْ خْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجيَّةٌسَيِّئَةٌ.(66)
ترجمه :
فرمود: حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد.
تكبّر و خودخواهى جذب كننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد.
عُجب و خودبينى مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پَستى و نادانى نگهمى دارد.
بخيل بودن بدترين اخلاق است ؛ و نيز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.
6 قالَ عليه السلام : الْهَزْلُ فكاهَةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.(67)
ترجمه :
فرمود: مسخره كردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و كار انسان هاى نادانمى باشد.
7 قالَ عليه السلام : الدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.(68)
ترجمه :
فرمود: دنيا همانند بازارى است كه عدّه اى در آن براى آخرت سود مى برند و عدّه اىديگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.
8 قالَ عليه السلام : النّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاْ مْوالِ وَ فِى الاَّْخِرَةِ بِالاْعْمالِ.(69)
ترجمه :
فرمود: مردم در دنيا به وسيله ثروت و تجمّلات شهرت مى يابند ولى در آخرت بهوسيله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.
9 قالَ عليه السلام : مُخالَطَةُ الاْ شْرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَنْ يُخالِطُهُمْ.(70)
ترجمه :
فرمود: همنشين شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.
10 قالَ عليه السلام : أ هْلُ قُمْ وَ أ هْلُ آبَةِ مَغْفُورٌلَهُمْ ، لِزيارَتِهِمْ لِجَدّى عَلىّابْنِ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ بِطُوس ، اءلا وَ مَنْ زارَهُ فَأ صابَهُ فى طَريقِهِ قَطْرَةٌ مِنَالسَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.(71)
ترجمه :
فرمود: اءهالى قم و اءهالى آبه يكى از روستاهاى حوالى ساوه آمرزيده هستند به جهت آنكه جدّم امام رضا عليه السلام را در شهر طوس زيارت مى كنند.
و سپس حضرت افزود: هر كه جدّم امام رضا عليه السلام را زيارت كند و در مسير راهصدمه و سختى تحمّل كند خداوند آتش را بر بدن او حرام مى گرداند.
11 عَنْ يَعْقُوبِ بْنِ السِّكيتْ، قالَ: سَاءلْتُ أ بَاالْحَسَنِ الْهادى عليه السلام : مابالُ الْقُرْآنِ لا يَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إ لاّ غَضاضَة ؟
قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمانٍ دُونَ زَمانٍ، وَلالِناسٍ دُونَ ناسٍ، فَهُوَفى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضُّ إ لى يَوْمِ الْقِيامَةِ.(72)
ترجمه :
يكى از اصحاب حضرت به نام ابن سِكيّت گويد: از امام هادى عليه السلام سؤال كردم : چرا قرآن با مرور زمان و زياد خواندن و تكرار، كهنه و مندرس نمى شود؛ بلكههميشه حالتى تازه و جديد در آن وجود دارد؟
مام عليه السلام فرمود: چون كه خداوند متعال قرآن را براى زمان خاصّى و يا طايفه اىمخصوص قرار نداده است ؛ بلكه براى تمام دوران ها و تمامى اقشار مردم فرستاده است ،به همين جهت هميشه حالت جديد و تازه اى دارد و براى جوامع بشرى تا روز قيامتقابل عمل و اجراء مى باشد.
12 قالَ عليه السلام :الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِكُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِكُلُؤْمٌ.(73)
ترجمه :
فرمود: غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى ، علامت عجز وناتوانى است ، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستىو رذالت است .
13 قالَ عليه السلام : يَاْتى عَلماءُ شيعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّينا وَ اءهْلِوِلايَتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالاْ نْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تيجانِهِمْ.(74)
ترجمه :
فرمود: علماء و دانشمندانى كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و از آن ها رفعمشكل نمايند، روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نوراز آن ها مى درخشد.
14 قالَ عليه السلام : لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَكْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإ نَّهُحارُّ فى وَقْتِ الْحَرارَةِ، بارِدٌ فى وَقْتِ الْبُرُودَةِ، مُعْتَدِلٌ فِى الاْ وقاتِ كُلِّها، جَيِّدٌ عَلىكلِّ حالٍ.(75)
ترجمه :
به بعضى از غلامان خود فرمود: بيشتر براى ما بادمجان پخت نمائيد كه درفصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است .
و در تمام دوران سال معتدل مى باشد و در هرحال مفيد است .
15 قالَ عليه السلام : التَّسْريحُ بِمِشْطِ الْعاجِ يُنْبُتُ الشَّعْرَ فِى الرَّأ سِ، وَيَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ يُطْفِى ءُ الْمِرارَ، وَ يَتَّقِى اللِّثةَ وَ الْعَمُورَ.(76)
ترجمه :
فرمود: شانه كردن موها به وسيله شانه عاج ، سبب روئيدن و افزايش مو مى باشد،همچنين سبب نابودى كرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فكّ و لثه ها مىگردد.
16 قالَ عليه السلام : اُذكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اءهْلِكَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ، وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ.(77)
ترجمه :
فرمود: بياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعى را كه در ميان جمع اعضاء خانواده وآشنايان قرار مى گيرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هيچ پزشكى و دوستى وثروتى نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.
17 قالَ عليه السلام : إ نَّ الْحَرامَ لايَنْمى ، وَإ نْ نَمى لا يُبارَكُ فيهِ، وَما اءَنْفَقَهُلَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إ لَى النّارِ.(78)
ترجمه :
فرمود: همانا اموال حرام ، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احياناً رشد كند و زياد شود بركتىنخواهد داشت و با خوشى مصرف نمى گردد.
و آنچه را از اموال حرام انفاق و كمك كرده باشد اءجر و پاداشى برايش نيست و هر مقدارىكه براى بعد از خود به هر عنوان باقى گذارد معاقب مى گردد.
18 قالَ عليه السلام : اَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.(79)
ترجمه :
فرمود: حكمت اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.
19 قالَ عليه السلام : مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.(80)
ترجمه :
فرمود: هر كه از خود راضى باشد بدگويان او زياد خواهند شد.
20 قالَ عليه السلام : اَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان .(81)
ترجمه :
فرمود: مصيبتى كه بر كسى وارد شود و صبر وتحمّل نمايد، تنها يك ناراحتى است ؛ ولى چنانچه فرياد بزند و جزع كند دو ناراحتىخواهد داشت .
21 قالَ عليه السلام : اِنّ لِلّهِ بِقاعاً يُحِبُّ اءنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبُ لِمَنْ دَعاهُ،وَالْحيرُ مِنْها.(82)
ترجمه :
فرمود: براى خداوند بقعه ها و مكان هائى است كه دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تاآن كه دعاها را مستجاب گرداند كه يكى از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسين عليه السلامخواهد بود.
22 قالَ عليه السلام : اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثيبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازى بِالاَْعْمالِ عاجِلاًوَآجِلاً.(83)
ترجمه :
فرمود: همانا تنها كسى كه ثواب مى دهد و عِقاب مى كند و كارها را در همان لحظه يا درآينده پاداش مى دهد، خداوند خواهد بود.
23 قالَ عليه السلام : مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَاءمَنْ شَرَّهُ.(84)
ترجمه :
فرمود: هركس به خويشتن إ هانت كند و كنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در اءمانندان .
24 قالَ عليه السلام : اَلتَّواضُعُ اءنْ تُعْطَيَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْتُعْطاهُ.(85)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى چنان است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو آنكنند.
25 قالَ عليه السلام : اِنّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَاللّهُ مُحْدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ.(86)
ترجمه :
فرمود: همانا اجسام ، جديد و پديده هستند و خداوندمتعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آن ها است .
26 قالَ عليه السلام : لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَيْئىٌ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَبَديعاً، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ اءحْسَنَ الاْ سْماء.(87)
ترجمه :
فرمود: خداوند از اءزَل ، تنها بود و چيزى با او نبود، تمام موجودات را با قدرت خودآفريده ، و بهترين نام ها را براى خود برگزيد.
27 قالَ عليه السلام : اِذا قامَ الْقائِمُ يَقْضى بَيْنَ النّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضاءِ داوُدعليه السلام وَ لا يَسْئَلُ الْبَيِّنَةَ.(88)
ترجمه :
فرمود: زمانى كه حضرت حجّت (عجّ) قيام نمايد در بين مردم به علم خويش قضاوت مىنمايد؛ همانند حضرت داود عليه السلام كه ازدليل و شاهد سؤ ال نمى فرمايد.
28 قالَ عليه السلام : مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقينَ وَ مَنْاءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ الْمَخْلُوقينَ.(89)
ترجمه :
فرمود: هركس مطيع و پيرو خدا باشد از قهر و كارشكنى ديگران باكى نخواهد داشت .
29 قالَ عليه السلام : اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَالاْ دَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِكْرَةُ مِرْآتٌصافَيةٌ.(90)
ترجمه :
فرمود: علم و دانش بهترين يادبود براى انتقال به ديگران است ، ادب زيباترين نيكى هااست و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كنندهاعمال و برنامه ها است .
30 قالَ عليه السلام : الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داعٍ إ لىَ الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ.(91)
ترجمه :
فرمود: خودبينى و غرور، انسان را از تحصيل علوم باز مى دارد و به سمت حقارت ونادانى مى كشاند.
31 قالَ عليه السلام : لا تُخَيِّبْ راجيكَ فَيَمْقُتَكَ اللّهُ وَ يُعاديكَ.(92)
ترجمه :
فرمود: كسى كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان ، وگرنه مورد غضب خداوند قرارخواهى گرفت .
32 قالَ عليه السلام : مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ.(93)
ترجمه :
فرمود: شخص طمّاع و حريص نسبت به اموال و تجمّلات دنيا هيچگاه آسايش و استراحتنخواهد داشت .
33 قالَ عليه السلام : الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالى ، وَالعِتابُ خَيْرٌ مِنَالْحِقْدِ.(94)
ترجمه :
فرمود: (مواظب باش كه ) عتاب و پرخاش گرى ، مقدّمه و كليد غضب است ، ولى در هرحال پرخاش گرى نسبت به كينه و دشمنى درونى بهتر است (چون كينه ، ضررهاىخظرناك ترى را در بردارد).
34 قالَ عليه السلام : الْغِنى قِلَّةُ تَمَنّيكَ، وَالرّضا بِما يَكْفيكَ، وَ الْفَقْرُ شَرَهُالنّفْسِ وَ شِدَّةُ القُنُوطِ، وَالدِّقَّةُ إ تّباعُ الْيَسيرِ وَالنَّظَرُ فِى الْحَقيرِ.(95)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation