بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از حضرت علی (ع ), عبداللّه صالحى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     CHEHE001 -
     CHEHE002 -
     CHEHE003 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيش گفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد؛ و به صراطمستقيم ، ولايت مولاى متّقيان ، امير مؤ منان ، علىّ ابن ابى طالب عليه السلام هدايت نمود.
و بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام ؛ و براهل بيت عصمت و طهارت ، خصوصا اوّلين خليفه بر حقّش امام اميرالمؤ منين ، صلوات اللّهعليهم .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت عليهم السلام كه در حقيقت ، دشمنانخدا و قرآن هستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، برگرفته شده است از زندگىسراسر آموزنده اوّلين ايمان آورنده به خدا ورسول ؛ و اوّلين مظلوم عالم ، آن انسان كامل و تمام عيار حقّ و حقيقت ، كه طبق روايت مخالف وموافق ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در عظمت او فرمود:
(عليّ مع الحقّ، و الحقّ مع عليّ)؛ هر كجا علىّ عليه السلام باشد، حقّ همان جا است و هركجا حقّ باشد، علىّ آن جا است يعنى ؛ آن دو از يكديگر جدائى ناپذيرند .
و صدها آيه قرآن ، حديث قدسى و روايت در منقبت و عظمت آن دليرمردِ ايمان و تقوا، باسندهاى بسيار متعدّد، در كتاب هاى مختلف وارد شده است .
و اين مختصر، ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع وكامل آن امام همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1) در جهتهاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، عبادى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و ... .
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم علاقه مندان ، خصوصاجوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد:
(لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّه بِقَلْبٍ سَليم لى وَ لِوالِدَىّ، وَلِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ) ان شاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
در مدح و منقبت امام علىّ عليه السلام

تا صورت پيوند جهان بود، علىّ بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، علىّ بود
شاهى كه ولىّ بود و وصىّ بود، علىّ بود
سلطان سخا و كرم و جود، علىّ بود
آن شير دلاور كه ز بَهر طَمَع نفس
در خوان جهان پنجه نيالود، علىّ بود
آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن
كردش صفت عصمت و بستود، علىّ بود
آن شاه سرافراز كه اندر ره اسلام
تا كار نشد راست نياسود، علىّ بود
آن قلعه گشائى كه در از قلعه خيبر
بر كند به يك حمله و بگشود، علىّ بود
دم به دم ، دم از ولاى مرتضى بايد زدن
دست و دل بر دامن آل عبا بايد زدن
نقش حبِّ خاندان بر لوح دل بايد نگاشت
مُهر مِهر حيدرى بر دل چو ما بايد زدن
هر درختى كو ندارد ميوه حُبّ علىّ
اصل وفرعش چون قلم سر تا به پا بايد زدن (2)
چه شود كه اى شه لافتى نظرى به جانب ما كنى
كه به كيميا نظاره اى مس قلب تيره طلا كنى
يمن از عقيق تو آيتى ، چمن از رخ تو روايتى
شكر از لب تو حكايتى ، اگرش چه غنچه تو واكنى
به نماز لب تو تكلّمى ، به نماز غنچه تبسّمى
به تكلّمى و تبسّمى ، همه دردها تو دوا كنى
تو شه سرير ولايتى ، تو مه منير هدايتى
چه شود كه گهى به عنايتى ، نگهى به سوى گدا كنى
تو به شهر علم نبىّ درى ، تو ز انبياء همه برترى
تو غضنفرىّ و تو صفدرى ، چه ميان معركه جا كنى
تو زنى به دوش نبى قدم ، فكنى بُتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم ، تو لواى دين به پا كنى (3)
مختصر حالات دوّمين معصوم ، اوّلين اختر امامت
آن حضرت بنابر مشهور، روز سيزدهم ماه رجب ، سىسال بعد از عام الفيل ، در شهر مكّه معظّمه ، در ميان كعبه الهى ديده به جهان گشود و بانور طلعتش ، جهانى تاريك را روشنائى بخشيد.
در اوّلين مرحله اى كه حضرت رسول صلوات اللّه عليه ، قنداقه اين نوزاد مبارك را ازمادرش تحويل گرفت ، نوزاد با زبان فصيح خواند:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم ، قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤ مِنُونَ الَّذينَ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ...)(4).
يعنى ؛ به نام خداوندى كه بخشنده و مهربان است ، همانا آن مؤ منينى كه در هنگام به جاآوردن نماز، خاشع باشند؛ رستگار و سعادتمند خواهند بود.
حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله در مقابل ، به او فرمود: يا علىّ! بدان كه مؤ منين بهوسيله تو رستگار خواهند شد.
نام : علىّ(5) (سَلام اللّهِ عليهِ يَوم وُلِدَ، وَ يَوم استُشهدَ و يَوم يُبعثُحيّا).
كنيه : ابوتراب ، ابوالا ئمّه ، ابوالحسن و ... .
لقب : اميرالمؤ منين ، يعسوب الدّين ، يعسوب المؤ منين ، قائد الغُرّ المحجَّلين ، امامالمتّقين ، سيّد الا وصياء، اسداللّه ، مرتضى ، حيدر، أَنزع ، قَضْم ، وصىّ، ولىّ و ... .
پدر: عمران عبدمناف معروف به ابوطالب .
مادر: فاطمه بنت اسد، نوه هاشم ، اوّلين زن هاشميّه اى كه با مرد هاشمى ابوطالبازدواج كرد؛ و چون در پرورش حضرت رسول دخالت داشت ، حضرت او را به عنوان مادرخطاب ، مى نمود.
نسبت امام علىّ بن ابى طالب ، با سى واسطه همانندرسول گرامى اسلام ، به حضرت آدم صلوات اللّه عليهم ، مى رسد.
نقش انگشتر: حضرت داراى چهار انگشتر بوده است ، كه بر هر كدام نقش مخصوصىحكّ شده بود.
دربان آن حضرت را سلمان فارسى و قنبر نام برده اند.
اوّلين كسى كه به نبوّت حضرت رسول صلاى اللّه عليه و آلهّيمان آورد، علىّ عليهالسلام بود، كه در سنّ هفت سالگى با آن حضرت نماز جماعت خواند.
آن بزرگوار در تمام جنگ هاى زمان حضرت رسول غير از جنگ تبوك ، مشاركت داشت وبيشترين پيروزى ها به دست برومند و تواناى آن حضرت نصيب اسلام و مسلمين گرديد.
طبق نقل ابن عساكر: جنگ بدر توسّط امام علىّ عليه السلام در سنّ 20 سالگى به نفعاسلام و مسلمين به پايان رسيد و نيز مكّه توسّط حضرتش در سنّ 28 سالگى فتحگرديد.
پس از رحلت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله جنگ هائى بر عليه اسلام و بر عليهآن حضرت توسّط منافقين و مخالفين به وقوع پيوست ، كه مهم ترين آن ها سه جنگ بهنام هاى : جمل ، صفّين و نهروان مى باشد.
جنگ جمل در ماه جماد الثّانى ، سال 36 هجرى قمرى ، با ناكثين ، به سركردگى عايشه ،طلحه و زبير، اتّفاق افتاد.(6)
جنگ صفّين در ماه ذى الحجّه ، سال 36 هجرى قمرى ، با مارقين ، به سركردگى معاويه ،رخ داد.(7)
جنگ نهروان در سال 38 هجرى قمرى (8)، با قاسطين ، به سركردگى خوارج واقعشد؛ و ايشان حدود چهل هزار نفر بودند، كه با نصايح حضرت دوازده هزار نفر آن هاتوبه كردند و فقط 9 نفرشان از معركه گريختند؛ و ما بقى كشته شدند و از مسلمين نيزتعداد 9 نفر شهيد گشت .
و به طور كلىّ آن حضرت هفتاد و دو مرحله جنگ و مبارزه با مخالفان و دشمنان داشته است.(9)
حضرت در مناسبت هاى مكرّر و مختلف ، توسّط پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بهعنوان اوّلين جانشين و خليفه تعيين و معرّفى گرديد.
و در نهايت ، پس از حجّة الوداع ، روز هيجدهم ذى الحجّة ،سال نهم قمرى (10)، حضرت در محلّى به نام غدير خم بين مكّه و مدينه به طور رسمىمطرح و منصوب به ولايت و خلافت شد.
ولى به علّت هائى ، خلافت ظاهرى به دست ديگران افتاد، تا آن كه درسال 35 هجرى ، پس از قتل عثمان مردم با حضرت علىّ عليه السلام بيعت كردند و اينبيعت پنج سال به طول انجاميد.
امام علىّ عليه السلام در تمام دوران عمر پربركتش ، بر جميع علوم و فنون ظاهرى وباطنى آشنا و مسلّط بود.
معجزات و كرامات بى شمارى از آن امام مظلوم ، (چه در زمان حيات و چه پس از آن ) واقع وصادر گرديد، كه اكثر دانشمندان شيعه و سنّى و بلكه دانشمندان ديگر مذاهب در كتاب هاىمختلف خود ذكر كرده اند.
آن حضرت در اجراى حقّ و عدالت و قانون ، و طرفدارى و حمايت از مظلومان و محرومان ،همچنين مبارزه با بى عدالتى و برخورد با ظالمان و چپاولگران ، قاطع و سختگير بود.
و احاديث بسيارى در شاءن و عظمت آن امام مظلوم وارد شده است ، كه به كتاب هاى مربوطهارجاع مى شود.
در مدّت عمر شريف حضرت بين محدّثين و مورّخين اختلاف است ؛ ولى مشهور 63سال گفته اند، كه 33 سال همزمان با پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله 10سال قبل از بعثت ، 13 سال در مكّه و 10 سال در مدينه بود و سىسال هم پس از رحلت آن حضرت با تحمّل سختى ها و مصائب جانكاه به سر برد.
مدّت امامت و خلافت واقعى آن امام عليه السلام ، كه بلافاصله پس از رحلت حضرترسول صلّى اللّه عليه و آله شروع شد، سىسال به طول انجاميد؛ و خلافت ظاهرى و واقعى كه پس ازقتل عثمان شروع گرديد، تنها پنج سال بوده است .
در تعداد فرزندان آن حضرت نيز بين محدّثين و مورّخين اختلاف است ، ليكن سيّد محسن امين(11) تعداد اولاد امام علىّ عليه السلام را 33 نفر پسر و دختر نام برده است .
شهادت و محلّ دفن : حضرت در سال چهلّم هجرى (12)، صبح جمعه ، نوزدهم ماه رمضان ،در محراب عبادتِ مسجد كوفه كه يكى از چهار مسجد معروف و عظيم القدر است توسّطعبدالرّحمن بن ملجم مرادى ؛ و ترغيب زنى به نام قطّامه ، به وسيله شمشير زهراگينترور شد؛ و شب 21 همان ماه به فيض عُظْماى شهادتنايل گرديد.
ميسّر نگردد به كَس اين سعادت
به كعبه ولادت ، به مسجد شهادت
و پيكر مطهّر و مقدّس آن حضرت در نجف اشرف ، كنار حضرت آدم و نوح عليهم السلام دفنگرديد؛ و قبر آن حضرت توسّط حضرت نوح عليه السلام تهيّه و آماده شده بود.
نماز آن حضرت چهار ركعت است : در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، پنجاه مرتبه سورهتوحيد خوانده مى شود.
و بعد از سلام نماز، تسبيح حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، گفته مى شود و سپسخواسته هاى مشروع خود را از درگاه خداوند سبحان تقاضا نمايد.(13)
خجسته ميلاد اوّلين طلعت امامت
زپشت پرده تا بى پرده يار من نمايان شد
ز شرم روى او خورشيد اندر پرده پنهان شد
ولادت يافت اندر كعبه آن مولود مسعودى
كه ذات پاك او مرآت ذات پاك يزدان شد
تجلّى كرد تا نور رخش اندر حريم حق
حرم حرمت گرفت و قبله گاه اهل ايمان شد
همان نورى كه موسى ديد اندر سينه سينا
مگر بار دگر در كعبه باز آن نور تابان شد
همانا كعبه آمد در شرف بالاتر از سينا
كه آن جا نور او اين جا وجود او درخشان شد
چه مولودى كه اندر مَدرسش ادريس با لقمان
يكى شاگرد اءبجد خوان ، يكى طفل دبستان شد
معلّم بر تمام انبياء، از آدم و عيسى
مقوّم بر تمام ماسوا، از جنّ و انسان شد
گروهى ممكنش دانند و جمعى واجب امّا من
ميان واجب وممكن ، همه فكرم به پايان شد(14)
درخشش نور در كعبه دل ها
اكثر مُورّخين و محدّثين شيعه و سنّى در روايات و كتاب هاى خود آورده اند:
چون مدّت حمل فاطمه بنت اسد به سر آمد و هنگام زايمان او فرا رسيد، كنار كعبه الهى آمدو دست نياز به درگاه باريتعالى بلند نمود و اظهار داشت : اى پروردگار! همانا من بهتو ايمان آورده ام ، و به تمامى آنچه بر پيامبرانت فرستاده اى ، معتقد هستم ؛ و نيز آنچهرا كه جدّم ابراهيم خليل بيان فرموده ، تصديق كرده ام .
پس اى خداوند مهربان ! تو را به حقّ آن كسى كه اين كعبه را بنا نموده است ، و به حقّنوزادى كه در شكم دارم ، درد زايمان را بر منسهل و آسان گردان .
يكى از راويان به نام يزيد بن قَعنب ، در ادامه حكايت گويد:
من به همراه عبّاس عموى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و جمعى ديگر در كنارى نشستهبوديم و حركات و سَكَنات فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليهالسلام را مشاهده مى كرديم و سخنانش را مى شنيديم .
هنگامى كه دعايش پايان يافت ، ناگهان ديوار كعبه شكافته شد و فاطمه به درون آنوارد شد و از ديد نظاره گران ناپديد گشت و سپس ‍ ديوار كعبه همچون حالتاوّل ، به هم پيوست .
بعد از آن به سمت كعبه رفتيم و هرچه تلاش كرديم تا شايد بتوانيم درب كعبه رابگشائيم و از وضعيّت فاطمه با خبر شويم ، ممكن نشد؛ و با كليد هم نتوانستيمقفل درب كعبه الهى را باز كنيم .
به همين جهت مطمئن شديم كه اين جريان از طرف خداوندمتعال انجام گرفته است .
پس از گذشت چهار روز، دوباره مشاهده كرديم كه همان ديوار شكافته شد و فاطمه بنتاسد در حالى كه قنداقه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه را روى دست هاى خودگرفته بود، از درون كعبه الهى خارج گرديد.
سپس راوى در ادامه گويد: پس از گذشت مدّتى ، فاطمه بنت اسداظهار نمود كه من برتمامى زن هاى گذشته ، برترى و فضيلت دارم ؛ چون آسيه دختر مُزاحم خداوند را درخفاء و پنهان عبادت مى كرد، و مريم دختر عمران با دست خود، درخت خرما را تكان داد تا چندخرما برايش افتاد و او تناول نمود.
وليكن من به بركت فرزندم داخل كعبه الهى شدم و تا چند روز از ميوه ها و غذاهاى بهشتىتناول مى كردم ؛ و چون خواستم از درون خانه خدا بيرون آيم ، ندائى را شنيدم كهفرمود: اى فاطمه ! نام نوزاد را علىّ قرار ده ، چون او بر همه عرشيان و فرشيانبرترى دارد.
خداى اءعلى گويد: من اسم اين نوزاد را از نام خود برگرفته ام ، و او را بر تمامى علومو اسرار خود آگاه كرده ام .
او بُت شكن بُت هاى اطراف كعبه است ، او بر بام خانه من اذان گويد و انسان ها را بهوحدانيّت دعوت كند.
پس خوشا به حال آن كه دوستدار اين نوزاد و فرمان بر او باشد، و دوزخ جايگاهدشمنان ، و مخالفان او خواهد بود.
همچنين آورده اند:
هنگام ولادت مولاى متّقيان علىّ عليه السلام ، عمر پربركت پيامبر خدا عليه السلام حدودسى سال بوده است ؛ و آن حضرت دستور داد كه گهواره اين مولود عزيز را كناررختخواب ايشان قرار دهند تا شخصا از وى نگه دارى و مواظبت نمايد.
و حضرت رسول صلوات اللّه عليه اين نوزاد گرامى را روى سينه خود مى خوابانيد وبرايش سخن هاى مناسب مطرح مى نمود.(15)
اوّلين نماز در هفت سالگى
يكى از راويان حديث و اصحاب اميرالمومنين ، امام علىّ عليه السلام حكايت كند:
روزى حضرت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه را در مسجد ديدم كه بر بالاى منبر نشستهاست و در حالى كه مشغول صحبت و سخنرانى بود، تبسّمى نمود به طورى كه دندان هايشنمايان گشت ، و در ادامه سخنانش فرمود:
من در سنين هفت سالگى ، با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در بيابانمشغول چوپانى بوديم ، چون موقع نماز شد، نماز را دو نفرى به جماعت خوانديم ،ابوطالب وارد شد و اظهار داشت : چه مى كنيد؟
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جواب چنين اظهار نمود: خداى سبحان را عبادت وپرستش مى كنيم ، تو هم اسلام بياور و با ما نماز بخوان ؛ و خداوندمتعال را پرستش نما.
سپس حضرت امير عليه السلام در ادامه داستان افزود:
خداوندا! من نمى شناسم بنده اى از امّت پيغمبرت را كهقبل از من ، همراه پيغمبرت نماز خوانده باشد، چون از سنّ هفت سالگى با او نماز خوانده ام.
و در روايتى ديگر وارد شده است كه امام علىّ عليه السلام فرمود: پيش از آن كه كسى باحضرت رسول نماز بخواند، من سه سال همراه آن حضرت نماز مى خواندم .(16)
روزى ارزشمند و شخصيّتى عظيم
مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى ، فرات بن ابراهيم كوفى و علاّمه امينى و ديگر بزرگاناز شيعه و سنّى در كتاب هاى خود مطالب و رواياتى را به سندهاى مختلف ، پيرامون عيدسعيد غدير خم آورده اند، از آن جمله :
حسن بن راشد و در روايتى ديگر فرات بن أ حنف حكايت كند:
روزى محضر مبارك امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شرفياب شدم و عرضه داشتم :ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ! آيا براى مسلمان ها عيدى بافضيلت تر از عيد فطر،قربان ، جمعه و روز عرفه وجود دارد؟
فرمود: بلى ، روزى است كه از همه آن ها در نزد خداوندمتعال شريف تر و عظيم تر و بافضيلت تر خواهد بود؛ و آن روزى است كه خداىمتعال دين مبين اسلام را در روز آن كامل نمود و اين آيه قرآن را بر پيغمبرنازل نمود: (اَلْيَوْم أ كْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أ تَمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاْسْلامَ ديناً )(17).
يعنى ؛ امروز (با معرّفى علىّ بن أ بى طالب عليه السلام به عنوان امام و خليفهرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، دين خود را بر شما مسلمان هاكامل نمودم و براى شما دين اسلام را برگزيدم .
از آن حضرت سؤ ال كردم : آن روز، كدام روزى مى باشد كه مولاى متّقيان ، علىّ عليهالسلام به امامت و خلافت منصوب گرديد؟
در پاسخش چنين فرمود: هر يك از پيغمبران الهى براى خود وصىّ و جانشين تعيين كردهاند و آن روز معيّن را به عنوان عيد برگزيده اند.
و سپس افزود: آن روزى كه بر تمامى ايّام شرافت و برترى دارد، روزى است كهرسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله از طرف خداوندمتعال ، حضرت علىّ عليه السلام را به عنوان امام و خليفه خود به مردم معرّفى نمود.
و در آن روز آيات الهى نازل شد و دين مبين اسلامتكميل گرديد و حجّت خداوند بر همگان ثابت گشت .
سؤ ال كردم : ياابن رسول اللّه ! در آن روز چهاعمال و عباداتى بهتر است ، كه انجام دهيم ؟
حضرت در پاسخ فرمود: خوشحال نمودن مؤ منين ، فرستادن صلوات بر حضرت محمّد واهل بيتش ؛ و برائت و بيزارى جستن از دشمنان و ظالمين به آن ها.
و ديگر آن كه چون خداوند، اين روز يعنى ؛ هيجدهم ذى الحجّة را روز تثبيت ولايت بر مؤ منينقرار داد، بهتر است روزه بگيريد و روزه گرفتن در آن موجب كفّاره شصتسال گناه خواهد بود.(18)
به مناسبت عيد سعيد غدير خُم
از خُم رسيده مژده كه جشن ولايت است
لبريز خم ز باده لطف و عنايت است
خُمِ خانه ولايت مولا گشوده شد
ساقى ز جاى خيز كه وقت سقايت است
در صحنه غدير به فرمان كبريا
در اهتراز پرچم شاه ولايت است
آرى علىّ، پسر عمّ و داماد مصطفى
شايسته ولايت و امر وصايت است
زان چشمه زلال كه جوشيد در غدير
اءنهار معرفت همه جا در سرايت است
گفتار او شكوفه باغ فضيلت است
رخسار او طليعه صبح هدايت است
از زهد و جود و فضل و جوانمردى علىّ
در صفحه وجود هزاران حكايت است
اسلام آبرو ز دم ذوالفقار يافت
دين را نشان نصر درخشان ، ولايت است (19)
نماز چرا؟ و مفهوم حقيقى آن
جابر بن عبداللّه انصارى گويد:
روزى به همراه مولاى متّقيان ، امام علىّ عليه السلام بودم ، شخصى را ديديم كهمشغول نماز است ، حضرت به او خطاب كرد و فرمود: آيا معنا و مفهوم نماز را مى دانى كهچگونه و براى چه مى باشد؟
اظهار داشت : آيا براى نماز مفهومى غير از عبادت هم هست ؟
حضرت فرمود: آرى ، به حقّ آن كسى كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به نبوّت مبعوثگردانيد، نماز داراى تاءويل و مفهومى است كه تمام معناى عبوديّت در آن خواهد بود.
آن شخص عرض كرد: پس مرا تعليم فرما.
امام عليه السلام فرمود: معنا و مفهوم اوّلين تكبير آن است كه خداوند، سبحان و منزّه است ازاين كه داراى قيام و قعود باشد.
دوّمين تكبير يعنى ؛ خداى موصوف به حركت و سكون نمى باشد.
سوّمين تكبير يعنى ؛ اين كه نمى توان او را به جسمى تشبيه كرد.
چهارمين تكبير يعنى ؛ چيزى بر خداوند عارض نمى شود.
پنجمين تكبير مفهومش آن است كه خداوند، نه محلّ خاصّى دارد و نه چيزى در اوحلول مى كند.
ششمين تكبير معنايش اين است كه زوال و انتقال و نيز تغيير وتحوّل براى خداوند مفهومى ندارد.
و هفتمين تكبير يعنى ؛ بدان كه خداوند سبحان همچون ديگر اجسام ، داراى اءبعاد و جوارحنيست .
سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: معناى ركوع آن است كه مى گوئى : خداوندا! من به توايمان آورده ام و از آن دست بر نمى دارم ، گرچه گردنم زده شود.
و چون سر از ركوع بر مى دارى و مى گوئى : (سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْد للّه ربّالعالمى ن ) يعنى ؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده اى و من چيزى نبوده و نيستم ،پس هستى مطلق توئى .
و هنگامى كه سر بر سجده فرود آورى ، گوئى : خداوندا! مرا از خاك آفريده اى ؛ و سربلند كردن از سجده يعنى ؛ مرا از خاك خارج گردانده اى .
و همين كه دوّمين بار سر بر سجده گذارى يعنى ؛ خداوندا! تو مرا در درون خاك بر مىگردانى ؛ و چون سر بلند كنى گوئى : و مرا از درون همين خاك در روز قيامت براىبررسى اعمال خارج مى گردانى .
و مفهوم تشهّد، تجديد عهد و ميثاق و اعتقاد به وحدانيّت خداوند؛ و نيز شهادت بر نبوّتحضرت رسول و ولايت اهل بيت او عليهم صلوات اللّه مى باشد.
و معناى سلام ، ترحّم و سلامتى از طرف خداوند بر بنده نماز گذار است ، كه در واقعايمنى از عذاب قيامت باشد.(20)
( سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از دفن ، در مسجد قبا)
روزى ابوبكر و اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام در محلّى يكديگر را ملاقات كردند.
ابوبكر گفت : حضرت رسول ، پس از جريان غدير خم چيز خاصّى درباره شما نفرمود،امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرده ام .
و اعتراف مى كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خليفه او درخانواده اش مى باشى ، ولى تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امّتش باشى .
اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام اظهار داشت : اى ابوبكر! چنانچهرسول خدا صلوات اللّه عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بينامّتش دستور دهد، آيا مى پذيرى ؟
ابوبكر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت .
امام علىّ عليه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بيا تا آن حضرترا به تو نشان دهم .
همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتى وارد شدند؛ديدند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و خطاب بهابوبكر كرد و فرمود:
اى ابوبكر! حقّ مولايت ، علىّ را غصب كرده اى و جائى نشسته اى كه جايگاه انبياء واوصياء آن ها است ؛ و كسى غير از علىّ استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من دراُمّتم مى باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام .
و تو مخالفت كرده اى و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اى ، اين لباسخلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علىّ ابن ابى طالب ده ، كه تنها شايسته وحقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مى باشد.
در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه اميرالمؤ منين علىّ عليهالسلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذارنمايد.
ولى در مسير راه ، رفيق خود، عمر را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت : توخيلى سُست عقيده و بى اراده هستى ، مگر نمى دانى كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايدثابت قدم و پابرجا باشى ، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همانحالت از دنيا رفت .(21)
(يك خلاف ، پنج نوع مجازات !)
اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب حضرت اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام است حكايتكند:
روزى عمر بن خطّاب نشسته بود كه پرونده پنج نفر زِناكار را نزد او آوردند تا حكممجازات هريك را صادر نمايد.
عمر دستور داد تا بر هريك ، حدّ زنا اجراء نمايند.
امام علىّ عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر كرد و فرمود: اين حكمبه طور مساوى براى چنين افرادى صحيح نيست وقابل اجراء نمى باشد.
عمر گفت : پس خود شما هر حكمى را كه صلاح مى دانى صادر و اجراء نما.
امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : بايد اوّلين نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمين نفرسنگسار گردد، سوّمين نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمين نفر پنجاه ضربه شلاّقو پنجمين نفر را تعزير يعنى ، مقدارى شكنجه نمايند.
عمر و حاضرين در مجلس ، از صدور چنين حكمى بسيار تعجّب كرده ؛ و علّت اختلاف مجازاترا براى يك معصيت جويا شدند؟
اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود: شخصاوّل مشرك بود و حكم مرد زناكار مشرك با زن مسلمان اعدام است .
شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، زناى او محصنه بوده است و مى بايستسنگسار شود.
شخص سوّم نيز مسلمان بود، و چون ازدواج نكرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است .
شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مى باشد.
و شخص پنجم ديوانه است و بر ديوانه حدّ جارى نمى گردد؛ بلكه بايد او را تعزير وشكنجه نمايند.(22)
(توكّل يا بى عارى )
روزى امام علىّ بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه عبورش به گروهى ازمسلمان ها افتاد كه در گوشه اى از مسجد را اشغال كرده بودند و به عبادتمشغول بودند.
حضرت علىّ عليه السلام نزديك ايشان رفت و فرمود: شما چه كسانى هستيد؟ و چه مىكنيد؟
در پاسخ به حضرت ، اظهار داشتند: ما بر خداوندتوكّل كرده ايم و عبادت او مى كنم .
حضرت فرمود: خير، چنين نيست ؛ بلكه شما بى عار و مُفت خور مى باشيد، چنانچه راستمى گوئيد و توكّل برخداوند متعال داريد، بگوئيد كه در چه مرحله اى ازتوكّل قرار داريد؟
گفتند: اگر چيزى به ما برسد، مى خوريم و قناعت مى كنيم و چنانچه چيزى به ما نرسد،صبر و تحمّل مى نمائيم .
سپس امام علىّ عليه السلام خطاب به ايشان كرد و با صراحت فرمود: سگ هاى محلّه ما نيزچنين روشى را دارند.
آنان با خون سردى گفتند: پس ما چه كنيم ، شما بفرمائيد كه چه رفتارى داشته باشيم؟
حضرت فرمود: بايستى آنچه را كه ما يعنى ، پيامبر خدا واهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام انجام مى دهيم ؛ شما مسلمان ها نيز چنان كنيد.
گفتند: شما چه كارهائى را انجام مى دهيد، تا ما تبعيّت نمائيم ؟
امام عليه السلام فرمود: ضمن سعى و تلاش و كار و عبادت ، آنچه به ما برسد پس ازمصرف ، اضافه آن را بذل و بخشش مى كنيم .
و اگر چيزى درآمدى نيافتيم ، خداوند منّان را؛ در هرحال شكر و سپاس مى گوئيم .(23)
(سه كار مشكوك و مقبول )
عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:
در يكى از روزها مقدار سيصد دينار به عنوان هديه ، خدمت حضرترسول صلّى اللّه عليه و آله داده شد و حضرت تمامى آن ها را به علىّ بن ابى طالبعليه السلام عطا نمود.
سپس ابن عبّاس افزود: امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : من آن سيصد دينار را گرفته وخوشحال شدم و با خود گفتم : امشب مقدارى از آن ها را در راه خدا صدقه مى دهم تا خداوندقبول فرمايد؛ و چون نماز عشاء را پشت سر پيغمبر خدا به جماعت خواندم ، يك صد دينارآن ها را به زنى درمانده دادم .
چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به فلان زن فاجره ؛ دادهاست .
با شنيدن اين سخن بسيار غمگين و ناراحت شدم و با خود عهد كردم كه جبران نمايم ، لذاهنگام شب بعد از نماز عشاء يك صد دينار ديگر از آنپول ها را به مرد رهگذرى دادم .
چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به مردى دزد كمك كردهاست ؛ و من خيلى ناراحت و افسرده خاطر گشتم و با خود گفتم : به خدا قسم ! امشب صددينار باقى مانده را به كسى صدقه مى دهم كهمقبول خداوند قرار گيرد.
اين بار نيز هنگام شب ، پس از نماز عشاء به جماعت حضرترسول صلوات اللّه عليه از مسجد خارج گشتم و صد دينار باقى مانده را به مردىرهگذر دادم .
وقتى كه صبح شد مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب ، صد دينار به مرد ثروتمندىكمك كرده است .
بسيار غمگين شدم و نزد پيامبر خدا رفتم ؛ و جريان را براى حضرتش بازگو كردم .
حضرت رسولفرمود: اين جبرئيل عليه السلام است ؛ كه مى گويد: خداوند صدقات تو را پذيرفتهاست .
و مى گويد: آن صد دينارى را كه به آن زن فاجره دادى ؛ چون بهمنزل خود آمد، توبه كرد و آن صد دينار را سرمايه زندگى قرار داد و هم اكنوندنبال مردى است كه با او ازدواج نمايد.
و آن صد دينارى را كه به آن مرد دزد دادى ، او نيز وقتى بهمنزل آمد، از كارهاى زشت خود توبه كرد و آنپول ها را سرمايه اى براى كسب و تجارت خويش قرار داد.
و همچنين آن صد دينارى را كه به مرد ثروتمند دادى ؛ چندينسال بود كه زكات و خمس اموال خود را نمى داد، پس وقتى به منزلش ‍ آمد، با خود گفت :واى بر تو! اين علىّ بن ابى طالب است ، با اين كهمال و اموالى ندارد؛ اين چنين صدقه مى دهد و انفاق مى كند! ولى من بايد با اين همهثروتى كه دارم از مستمندان دريغ مى دارم ، من بايد همانند علىّ بن ابى طالب بهديگران كمك نمايم و زكات و خمس ‍ اموال خود را بپردازم .
سپس فرمود: بنابراين ، كارهاى تو مقبول خداوندمتعال قرار گرفته است و اين آيه شريفه :
(رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ عَنْ تَراضٍ ...)(24)، در شاءن و منزلتتو نازل گرديد.(25)
( شكافتن قبر و مفقود بودن مرده لوطى )
ابوالفتوح رازى ، قاضى نعمان و ابوالقاسم كوفى آورده اند:
در زمان حكومت عمر بن خطّاب ، غلامى را نزد او آوردند كه مولاى خود را كشته بود، عمربدون آن كه تحقيق و بررسى نمايد، حكم قتل او را صادر كرد.
اين خبر به اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام رسيد و شهود نيز شهادت دادند؛ كه اين غلاممولاى خود را كشته است .
حضرت خطاب به غلام كرد و اظهار نمود: تو چه مى گوئى ؟
غلام در پاسخ گفت : بلى ، من او را كشته ام .
حضرت فرمود: براى چه او را كشته اى ؟
گفت : اربابم خواست به من تجاوز لواط كند ولى من نپذيرفتم ، و چون خواست مرا مجبوركند، من او را از خود بر طرف ساختم ، وليكن بار ديگر آمد و به زور با من چنانعمل زشتى را مرتكب شد و من هم از روى غيرت و انتقام او را كشتم .
حضرت اظهار داشت : بايد بر ادّعاى خود شاهد داشته باشى ؟
غلام عرض كرد: يا امير المؤ منين ! در حالى كه من در آن شب تنها بودم ، چگونه مى توانمشاهد داشته باشم ؛ و او درب ها را بسته بود و من اختيارى از خود نداشتم .
امير المؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: چرا بر او حمله كردى و او را كشتى ؟ آيا او از اينعمل زشت پشيمان نشده بود؟ و آيا ندامت و توبه او را نشيندى ؟
غلام گفت : خير، هيچ أ ثرى از آثار ندامت در او نديدم .
حضرت با صداى بلند فرمود: اللّه اكبر! صداقت يا دروغ تو، هم اكنون روشن خواهدگشت .
بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمايند و سپس به اولياىمقتول خطاب كرد و فرمود: سه روز كه از دفن مرده گذشت ، جهت بيان و صدور حكممراجعه كنيد.
چون روز سوّم فرا رسيد، امام علىّ عليه السلام به همراه عمر و اولياءمقتول كنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشكافند؛ سپس ‍ اظهار نمود: چنانچهجسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته ؛ و اگر مفقود باشد غلام ، صادق و راستگو است .
پس وقتى كه قبر را شكافتند، جسد را در قبر نيافتند؛ و چون به حضرت علىّ عليهالسلام گزارش دادند كه جسد در قبر نيست .
حضرت اظهار نمود: اللّه اكبر! به خدا قسم ! نه دروغ گفته ام و نه تكذيب شده ام ، ازپيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:
هر كه از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد كه همانا به وسبله فريب شيطانانجام مى دادند و بدون توبه از دنيا برود و او را دفن كنند، بيش از سه روز در قبرنخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مى گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناك الهىگرفتار خواهد گشت .
پس از آن ، حضرت امير عليه السلام فرمود: غلام را آزاد كنيد.(26)
(احساس مسئوليّت و عاقبت انديشى )
بعد از آن كه عثمان ، روز جمعه هيجدهم ذى الحجّه كشته شد، مسلمين متوجّه اميرالمؤ منين امامعلىّ بن ابى طالب عليه السلام گشتند تا با آن حضرت بيعت كنند.
پس هنگامى كه حضرت در يكى از باغات مشغول كار بود، عدّه اى از مهاجرين و انصار بههمراه طلحه و زبير وارد شدند؛ و چون خواستند با حضرت بيعت كنند، اظهار فرمود: شمانيازى به من نداريد و هر كه غير از من انتخاب كنيد، من راضى خواهم بود.
جمعيّت حاضر گفتند : كسى غير از شما براى اين كار وجود ندارد؛ و اين مقام تنها شايستهشما مى باشد؛ وليكن حضرت در مقابل اظهارات آن ها زير بار نمى رفت .
و اين جريان چند روزى به طور مكرّر ادامه يافت ؛ و در نهايت مسلمين به آن حضرت عرضهداشتند: امروز كسى شايسته تر از شما نيست ، به جهت آن كه باسابقه ترين افراد، دراسلام و نزديك ترين فرد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى .
حضرت فرمود: چنانچه ديگرى را خليفه كنيد؛ و من وزير او باشم بهتر است .
گفتند: خير، كسى غير از شما سزاوار اين مقام وجود ندارد و بايستى كه ما با تو بيعتكنيم .
حضرت امير عليه السلام اظهار نمود: اكنون كه چنين است ، بايد به مسجد برويم و درحضور همگان با من بيعت نمائيد، چون كه اين امر مهمّ، نبايد مخفى بماند.
و جمعيّت حاضر پيشنهاد آن حضرت را پذيرفتند، پس هنگامى كه حضرت سلام اللّه عليهوارد مسجد گشت ، جمعى ديگر از مهاجرين و انصار نيز وارد شدند؛ و به همراه آن افرادخواستند با آن حضرت بيعت كنند، كه دوباره حضرت امتناع ورزيد و فرمود: مرا رهانمائيد؛ و غير از مرا، برگزينيد.
وليكن جمعيّت براى بيعت با آن حضرت پافشارى مى كردند.
و در نهايت اوّل كسى كه با حضرت بيعت كرد، طلحه و سپس زبير بود.(27)
حقير گويد: همين دو نفر چون به مقاصد دنيوى و شهوى خود نرسيدند اوّلين كسانىبودند كه با آن حضرت مخالفت و عهد شكنى كردند تا جائى كه به سركردگى عايشه، جنگ جمل را به راه انداختند و آن همه خونريزى و كشتار انجام شد.
(يك پياده و هشت سواره )
پس از آن كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت وبه مدينه منوّره هجرت نمود، امام علىّ بن أ بى طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زنبه نام هاى فاطمه (28) و تعدادى ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند.
به مشركين و سران قريش خبر رسيد كه حضرت علىّ عليه السلام آشكارا درحال خروج از مكّه و ملحق شدن به پسر عمويش ،رسول خدا مى باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه كردند تا او وهمراهانش را برگردانند.
هنگامى كه حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و درگوشه اى پناه گيرند،
و آن گاه كه اسب سواران نزديك شدند، حضرت يك تنه و پياده ، شمشير به دست گرفتو به سوى آن ها حركت كرد تا آن كه مقابل يكديگر قرار گرفتند، اسب سواران فريادكشيدند: آيا گمان دارى كه مى توانى از چنگال ما رهائى يابى ؟ تو و همراهانت بايدبرگردى .
حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اى ، با آرامى فرمود: اگر برنگردم ، چهمى كنيد؟
گفتند: يا بر مى گردى ؛ و يا تو را با ذلّت و خوارى بر مى گردانيم و ناگاه بهسوى قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوى آن ها را گرفت ، يكى از آن ها به نامجناح ، با شمشير به طرف حضرت حمله كرد و با اين كه حضرت بسيار جوان و هنوز درجنگ و نزاعى شركت نكرده بود همانند يك مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و باشمشير خود ضربه اى بر شانه جناح زد.
و چون خواست كه از خود دفاع كند، حضرت شمشير ديگرى بر او وارد ساخت به طورىكه همه افراد شگفت زده شدند كه چطور يك نوجوان پياده و بى تجربه به تنهائى درمقابل افراد قوى و سواره مسلّح ، استقامت مى نمايد.
و حضرت علىّ عليه السلام توانست در آن موقعيّت يكى از آن ها را هلاك كند.
پس از لحظه اى آرامش و سكوت ، گفتند: يا علىّ! آرام باش و به مكّه برگرد.
حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم ،رسول خدا ملحق شوم ، حال هركس كه مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك بيايد.
در همين حال اسب سواران با افسردگى و نااميدى برگشتند؛ و حضرت علىّ صلوات اللّهعليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان ، راه خويش را به سوى مدينه ادامهدادند.(29)
(ظهور بى دينى 69 نفر با دو كرامت )
حضرت ابو جعفر امام محمّد، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:
روزى امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام در بين جمعى از اصحاب حضور داشت ، يكى ازافراد اظهار نمود : يا اميرالمؤ منين ! اگر ممكن باشد كرامتى براى ما ظاهر گردان تابيشتر نسبت به تو ايمان پيداكنيم ؟
امام علىّ عليه السلام فرمود: چنانچه جريانى عجيب را ظاهر نمايم و شما شاهد آن باشيدكافر خواهيد شد؛ و از ايمان خود برمى گرديد و مرا متّهم به سحر و جادو مى كنيد.
گفتند: ما عقيده وايمان راسخ داريم كه همه چيز، ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده اى و هر كارى را كه بخواهى ، مى توانىانجام دهى .
حضرت فرمود: احاديث و علوم سنگين و مشكلِ ما اهل بيت ولايت را، هر فردى نمى تواندتحمّل كند بلكه افرادى باور مى كنند كه از هر جهت روح ايمان آن ها قوى و مستحكمباشد.
سپس اظهار نمود: چنانچه مايل باشيد كه كرامتى را مشاهده كنيد، هر وقت نماز عشاء راخوانديم همراه من حركت نمائيد.
چون نماز عشاء را خواندند، حضرت امير عليه السلام به همراه هفتاد نفر كه هر يك فكرمى كرد نسبت به ديگرى بهتر و برتر هست حركت نمود تا به بيابان كوفه رسيدند.
در اين لحظه امام علىّ عليه السلام به آن ها فرمود: به آنچه مى خواهيد نمى رسيد مگرآن كه از شما عهد و ميثاق بگيرم كه هر آنچه مشاهده كنيد، شكّ و ترديدى در خود راه ندهيدو ايمانتان را از دست ندهيد و مرا متّهم به امور ناشايسته نگردانيد.
ضمنا، آنچه من انجام مى دهم و به شما ارائه مى نمايم ، همه علوم غيبى است كه ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعليم فرموده است.
پس از آن كه حضرت از يكايك آن ها عهد و ميثاق گرفت ، دستور داد تا روى خود را برگردانند؛ و چون پشت خود را به حضرت كردند، حضرت دعائى را خواند.
هنگامى كه دعايش پايان يافت ، فرمود: اكنون روى خود را برگردانيد و نگاه كنيد.
همين كه چرخيدند و روى خود را به حضرت علىّ عليه السلام برگردانيدند، چشمشانافتاد به باغ هاى سبز و خرّمى كه نهرهاى آب در آن ها جارى بود؛ و ساختمان هاى باشكوهى در درون آن ها جلب توجّهشان كرد.
پس چون به سمتى ديگر نگاه كردند، شعله هاى وحشتناك آتش را ديدند، با ديدن چنينصحنه اى كه بهشت و جهنّم در اءذهان و اءفكارشان ياد آور شد، همگى يك صدا گفتند: اينسحر و جادوى عظيمى است ؛ و ايمان خود را از دست دادند و كافر شدند، مگر دو نفر كههمراه حضرت باقى ماندند و با يكديگر به شهر كوفه مراجعت نمودند.
در بين راه ، حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام رسيد و فرداىقيامت ، آنان مؤ اخذه و عقاب خواهند شد.
سپس در ادامه فرمايشاتش افزود: قسم به خداى سبحان !كه من ساحر نيستم ، اين ها علومالهى است كه از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آموخته ام .
و چون خواستند وارد مسجد كوفه شوند، حضرت دعائى را تلاوت نمود، وقتىداخل شدند، ديدند ريگ هاى حيات مسجد دُرّ و ياقوت گشته است .
آن گاه حضرت به آن ها فرمود: چه مى بينيد؟
گفتند: دُرّ و ياقوت !
فرمود: راست گفتيد، در همين لحظه يكى ديگر از آن دو نفر از ايمان خود دست برداشت وكافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.
امام علىّ عليه السلام به او فرمود: مواظب باش كه اگر چيزى از آن ها را بردارىپشيمان مى گردى ؛ و اگر هم بر ندارى باز پشيمان مى شوى .
به هر حال او يكى از آن جواهرات را، به از چشم حضرت برداشت و در جيب خود نهاد،فرداى آن روز، نگاهى به آن كرد، ديد دُرّى گرانبها و ناياب است .
هنگامى كه خدمت امام علىّ عليه السلام آمد اظهار داشت : من يكى از آن درّها را برداشته ام ،حضرت فرمود: چرا چنين كردى ؟
گفت : خواستم بدانم كه آيا واقعا اين جواهرات حقيقت دارد ياباطل و واهى است .
حضرت فرمود: اگر آن را بر گردانى و سر جايش بگذارى خداوند رحمان عوض آن را دربهشت به تو عطا مى كند؛ و گرنه وارد آتش جهنّم خواهى شد.
امام باقر عليه السلام در ادامه فرمود: چون آن شخص ، دُرّ را سر جايش نهاد؛تبديل به ريگ شد.
و بعضى گفته اند: كه آن شخص ميثم تمّار بود؛ و برخى ديگر او را عَمرو بن حمقخزاعى گفته اند.(30)
(شخصيّتى غريب در دنيا)
محدّثين و مورّخين روايت كرده اند:
هرگاه دردها و غم هاى جامعه براى مولاى متّقيان ، اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام غيرقابل تحمّل مى گشت ؛ و مى خواست درد دل خود را بيان نمايد با خود زمزمه و درددل مى نمود.
و آن حضرت معمولا به تنهائى از شهر كوفه خارج مى شد و حوالى بيابان غَرىّ نجفاشرف گوشه اى را بر مى گزيد؛ و روى خاك ها مى نشست و دردهاى درونى خود را با آنفضاى ملكوتى بازگو مى نمود.
در يكى از روزهائى كه حضرت به همين منظور رفته بود، ناگهان شخصى را مشاهده كردكه بر اشترى سوار و جنازه اى را جلوى خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حركتمى باشد.
همين كه آن شخص شتر سوار نزديك حضرت امير عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرتجواب سلام او را داد و سؤ ال نمود: از كجا آمده اى ؟
پاسخ داد: از يمن آمده ام .
امام عليه السلام فرمود: اين جنازه اى كه همراه دارى كيست ؟ و براى چه آن را به اين ديارآورده اى ؟
در پاسخ گفت : اين جنازه پدرم مى باشد، او را از ديار خود به اين جا آورده ام تا در اينمكان دفن نمايم ، امام علىّ عليه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمين خودتان دفننكرده اى ؟
در پاسخ اظهار داشت : چون پدرم قبل از مرگ خود وصيّت كرده است كه او را براى دفنبه اين جا بياوريم ؛ همچنين پدرم گفته بود: در اين سرزمين مردى دفن خواهد شد كه درروز قيامت جمعيّتى را به تعداد طايفه ربيعه و مُضر يعنى ؛ تعداد بى شمارى را شفاعتنموده و از عذاب جهنّم نجات مى دهد؛ و ايشان رااهل بهشت مى گرداند و شفاعتش در پيشگاه خداوند پذيرفته است .
حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام سؤ ال نمود: آيا آن مرد را مى شناسى ؟
آن شخص گفت : نه ، او را نمى شناسم .
فرمود: به خداوندى خدا! من همان شخص هستم .
و امام عليه السلام اين سخن را سه بار تكرار نمود و سپس جنازه را به كمك يكديگر درآن سرزمين دفن كردند.(31)

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation