بانوى فداكار نسيبه جاى گفتگو نيست كه جهاد براى زنان در اسلام نيست . حتى نماينده زنان مدينه حضورپيامبر اكرم (ص ) شرفياب گرديد و درباره اين محروميت بارسول خدا سخن گفت و اعتراض كرد كه ما تمام كارهاى شوهران را از نظر زندگى تاءمينمى نماييم و آنان با خاطر آرام در جهاد شركت مى نمايند. ولى ما جامعه زنان از اين فيضبزرگ محروميم . حضرت به وسيله او به جامعه زنان مدينه پيغام داد و فرمود: اگر روىيك سلسله علل فطرى و اجتماعى از اين فيض محروم شده ايد ولى شما مى توانيد با قيامبه وظايف شوهردارى فيض جهاد را ترك كنيد. ابودجانه افسر فداكار اسلام ، پس از امير مؤ منان (ع ) دومين افسرى است كه از حريمپيامبر اكرم (ص ) دفاع نمود. به طورى كه خود را سپر پيامبر قرار داده تيرها بر بدناو مى نشست و از اين طريق وجود پيامبر را از اين كه هدف تير قرار گيرد حراست مى نمود.مرحوم سپهر، در ناسخ التواريخ جمله اى درباره ابودجانه دارد. او مى نويسد: هنگامى كهپيامبر (ص ) و على (ع ) در محاصره مشركان قرار گرفتند چشم پيامبر به ابودجانهافتاد و فرمود: ابودجانه ، من بيعت خود را از تو برداشتم اما على (ع ) از من و من از اوهستم . ابودجانه زار زار گريسته و گفت : به كجا روم ، به سوى همسرم روم كه خواهدمرد، به خانه روم كه خراب خواهد شد، به سوى ثروت ومال خود بروم كه نابود خواهد شد، به ثروت ومال خودم بروم كه نابود خواهد شد، به سوىاجل گريزم كه خواهد رسيد. وقتى چشم پيامبر (ص ) به قطرات اشكى كه از ديدگانابودجانه مى ريخت افتاد اجازه ادامه مبارزه را به او داد. ابودجانه و على (ع ) وجود پيامبررا از حملات سرسختانه قريش حفظ كردند. در كتابهاى تاريخ به نام افراد ديگرى ازقبيل : (عاصم بن ثابت ، سهل حنيف ، طلحه بن عبيدالله و...) به چشم مى خورد تا جايىكه برخى تعداد ثابت قدمان را به 36 نفر رسانيده اند. ولى آنچه از نظر تاريخ ،قطعى است ، همان پايدارى اميرمؤ منان ، حمزه ، ابودجانه و بانويى به نام (ام عامر) استو حضور غير اين چهار نفر از اصل مشكوك است . سعد ربيع ، از ياران باوفاى پيامبر (ص ) بود، كانونى لبريز از ايمان و اخلاصداشت . موقعى كه با دوازده زخم از جنگ احد بر روى زمين افتاده بود، مردى از كنار وىگذشت و به او گفت : مى گويند محمد (ص ) كشته شده است . سعد به وى گفت : اگرمحمد(ص ) كشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آئين خدا جهاد مى كنيم و ازحريم توحيد دفاع مى نماييم . هنگامى كه نائره جنگ خاموش گرديد، پيامبر به ياد سعدربيع افتاد و گفت : چه كسى مى تواند خبرى از سعد بياورد؟ زيد بن ثابت داوطلب شد،كه مرگ و حيات سعد و خبر صحيحى براى پيامبر بياورد. او سعد را در ميان كشتگانيافت . گفت : پيامبر مرا ماءمور كرده از حال شما تحقيق كنم و خبر صحيحى از شما به اوببرم . سعد گفت : سلام مرا به پيامبر برسان و بگو: چند لحظه بيشتر از زندگى سعدباقى نمانده است و خداوند به تو اى پيامبر خدا، بهترين پاداش كه سزاوار يك پيامبراست را بدهد و نيز افزود و گفت : به انصار و ياران پيامبر سلام برسان و بگو،هرگاه به پيامبر آسيبى برسد و شما زنده باشيد، هرگز در پيشگاه خداوند معذورنخواهيد بود. هنوز فرستاده پيامبر از كنار سعد دور نشده بود كه روحش به سوى جهانديگر پرواز نمود. يهودان بنى قريظه پس از محاصره شدن توسط پيامبر از او درخواست كردند كهابولبابه را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند. ابولبابه سابقا با بنىقريظه پيمان دوستى داشت هنگامى كه وى وراد دژ شد زنان و مردان يهود، گرد وى جمعشده گريه و شيون آغاز كردند و گفتند: آيا صلاح است كه ما بدون قيد و شرط تسليمشويم . ابولبابه گفت : بلى ، ولى با دست اشاره به گلو كرد يعنى اگر تسليمگرديد كشته خواهيد شد. درباره فتح خيبر مورخان و سيره نويسان اسلام مطالب زيادى نوشته اند، در اين جا مىآوريم . سپس به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم . متون و صفحات تاريخ اسلام در اينغزوه نشان مى دهد كه اگر جانبازى و دلاورى خارق العاده اميرمؤ منان نبود، دژهاى خطرناكخيبر گشوده نمى شد. اگر چه برخى از نويسندگان دچار تحريف حقايق شده اند وافسانه اى را در رديف حقايق جلوه داده اند ولى عدهقابل ملاحظه اى از نويسندگان محقق شيعه و اهل تسنن سهم على (ع ) را در اين مبارزه ادانموده اند اينك متن اين واقعه تاريخى به طور فشرده از كتب تاريخىنقل مى شود: (سهيل بن عمرو) با دستورات مخصوصى از جانب قريش ماءمور شد كه قائله را تحت يكقرارداد خاصى كه بعدا مى خوانيم خاتمه دهد، چشم پيامبر كه بهسهيل افتاد، فرمود (سهيل ) آمده قرارداد صلحى ميان و قريش ببندد.سهيل آمد و نشست و از هر درى سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر (ص ) رابراى انجام چنين مطلب تحريك كرد. سرزمين حبشه در انتهاى آفريقاى شرقى قرار دارد، وسعت خاك آن 18000 كيلومتر مربعو پايتخت فعلى آن شهر (اديس آبابا) است . روزى معاويه به سعدوقاص اعتراض نمود كه چرا به على (ع ) ناسزا نمى گويى ؟ عبدالله بن سهل از طرف پيامبر اكرم (ص ) ماءموريت يافت كهمحصول سرزمين خيبر را به مدينه انتقال دهد او در موقعى كه انجام وظيفه مى كرد موردحمله دسته ناشناسى از يهود قرار گرفت . در اين حمله او از ناحيه گردن ، سخت آسيبديد و با گردن شكسته بر روى زمين افتاد و جان سپرد. دسته مهاجم جسد او را به ميانچشمه اى افكندند، سران قوم يهود عده اى را خدمت پيامبر (ص ) فرستادند و او را از مرگمرموز نماينده وى آگاه ساختند. برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بنسهل با پسر عموهاى خود خدمت پيامبر رسيدند و جريان را به عرض وى رسانيدند.برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز كند، از آنجا كه از ساير حضار سن او كمتر بودپيامبر (ص ) به يكى از دستورات اجتماعى اسلام اشاره كرد و فرمود: كبر كبر يعنىاجازه بدهيد افراد بزرگتر از شما سخن بگويند سرانجام پيامبر فرمود: اگرقاتل برادرت (عبدالله ) را مى شناسيد و مى توانيد سوگند ياد كنيد كه اوقاتل است ، من او را گرفته در اختيار شما مى گذارم . آنان از در تقوى و پرهيزكارىوارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند، و گفتند: ما هرگزقاتل را نمى شناسيم . پيامبر (ص ) فرمود: حاضريد ملت يهود سوگند ياد كنند كه ماهرگز او را نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم و در سايه اين قسم ذمه آنان از خونعبدالله برى شود. بخش باصفاى نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى حجاز و يمن قرار گرفتهاست . در آغاز طلوع اسلام ، اين نقطه تنها منطقه مسيحى نشين در حجاز بود كه به عللى ازبت پرستى دست كشيده و به آيين مسيح گرويده بودند. پيامبر اسلام (ص ) به موازاتمكاتبه با سران دولتهاى جهان و مراكز مذهبى ، نامه اى به اسقف نجران (ابوحارثه )نوشت و طى آن نامه ، ساكنان نجران را به آيين اسلام دعوت نمود. هيئت نمايندگى با ديدن وضع ياد شده وارد مشورت شدند. به اتفاق آراء تصويب كردندكه هرگز وارد مباهله نشوند، حاضر شدند كه هر ساله مبلغى به عنوان (جزيه )(ماليات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامى موظف است از جان ومال آنان دفاع كند. پيامبر (ص ) رضايت خود را اعلام كرد و قرار شد هرسال در برابر پرداخت مبلغ جزئى ، از مزاياى حكومت اسلامى برخوردار گردند. سپسپيامبر فرمود: عذاب سايه شوم خود را بر سر نمايندگان مردم نجران گسترده بود واگر از در ملاعنه (همديگر را لعنت كردن ) و مباهله (همديگر را نفرين كردن ) وارد مىشدند، صورت انسانى خود را از دست داده ، از آتشى كه در بيابان افروخته مى شد، مىسوختند و دامنه عذاب به سرزمين (نجران ) كشيده مى شد. قيصر، پادشاه روم با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران ، پيروز گردد،به شكرانه اين پيروزى بزرگ ، از مقر حكومت خود (قسطنطنيه ) به زيارت بيت المقدسپياده برود. او پس از پيروزى به نذر خود جامهعمل پوشانيد و پياده رهسپار بيت المقدس گرديد. سرزمين آباد و محصول خيزى كه در نزديكى خيبر قرار داشت ، فاصله آن با مدينه حدود140 كيلومتر بود و پس از دژهاى خيبر، نقطه اتكاء يهوديان حجاز بشمار مى رفت راقريه فدك مى ناميدند. پيامبر (ص ) پس از آن كه نيروهاى يهوديان در خيبر و وادىالقرى و تيما در هم شكست و خلائى را كه درشمال مدينه احساس مى شد، با نيروى نظامى اسلامى پر نمود. براى پايان دادن بهقدرتهاى يهود در اين سرزمين ، كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك برضد اسلام به شمار مى رفتند، سفيرى به نام محيط، پيش سران فدك فرستاد، يوشعبن نون كه رياست دهكده را به عهده داشت ، صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد وساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمى از محصول را هرسال در اختيار پيامبر اسلام بگذارند و از اين به بعد زير لواى اسلام زندگى كنند، برضد مسلمانان دست به توطئه نزنند و حكومت اسلام در برابر اين مبلغ ، امنيت منطقه آنها راتاءمين نمايد. سرزمينهايى كه در اسلام به وسيله نبرد و جنگ و قدرت نظامى گرفته مىشود، متعلق به عموم مسلمانان است . اداره آن به دست فرمانرواى اسلام مى باشد. ولىسرزمينى كه بدون هجوم نظامى و اعزام نيرو به دست مسلمانان مى افتد، مربوط بهشخص پيامبر و امام پس از وى مى باشد و در اختيار اين نوع سرزمينها با اوست . مىتواند ببخشد، مى تواند اجازه دهد و يكى از آن موارد اين است كه از اين املاك واموال نيازمنديهاى مشروع نزديكان خود را به وجود آبرومندى برطرف سازد. روى ايناساس پيامبر اسلام (ص ) فدك را به دختر گرامى خود حضرت زهرا(س ) بخشيد. چنانكه شواهد بعدى گواهى مى دهد، منظور پيامبر از بخشيدن اين ملك دو چيز بود: موسم عيد فرا رسيد و مردم غفلت زده و بت پرست شهربابل ، براى رفع خستگى ، تجديد قوا و اجراء مراسم عيد به طرف صحرا روانه شدندو شهر خالى شد. سوابق ابراهيم (ع )، نكوهش و بدگويى وى ، توليد نگرانى كردهبود. از اين جهت تقاضا كردند كه ابراهيم (ع ) نيز همراه آنان در اين مراسم شركت كند.ولى پيشنهاد، بلكه اصرار آنان با بيمارى ابراهيم مواجه شد. وى با جمله (انى سقيم )(من بيمارم ) پاسخ گفتار آنان را دارد و در مراسم عيد شركت نكرد. راستى آن روز براىموحد و مشرك روز شادمانى بود. براى مشركان عيد كهنسالى بود كه به منظوربرگزارى تشريفات عيد و زنده كردن رسوم نياكان به دامنه كوه و مزارع سرسبز رفتهبودند و براى قهرمان توحيد نيز، عيد بى سابقه اى بود كه مدتها آرزوى رسيدن چنينروز فرخنده اى را داشت كه شهر را از بت پرستان خالى ببيند تا مظاهر كفر و شرك درهمشكند.
|