شكى نيست كه اولياء اللّه و بندگان مؤ من و صالح خدا داراى كرامات معنوى هستند و آيتاللّه مرعشى نجفى يكى از آنهاست . شاگرد ايشان ، حجت الاسلامعادل علوى ، در كتاب زندگينامه آيت اللّه مرعشى نجفى به نام قبسات ، چند كرامت از معظمله نقل كرده اند كه در ذيل مى آيد:
كرامت اوّل : دفاع از حجاب در زمان كشف حجاب
در زمان كشف حجاب به وسيله رضاخان پهلوى ، رئيس پليس قم كه فردى بسيار پست ورذل بود به زور متوسل مى شد تا از سر زنان مؤ من چادر و حجاب برگيرد. روزى درحرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسّلام به ميان زنان با حجاب و صالحى كه براىزيارت رفته بودند، رفت و قصد داشت با زور حجاب زن مؤ منى را برگيرد كه بافرياد و آه و ناله او و ديگر زنان حاضر در حرم ، آيت اللّه مرعشى به آن قسمت مى رود ووقتى موضوع را مشاهده مى كند، غيرت و جوانمردى اسلامى وى به جوش مى آيد و چوننمى تواند خود را كنترل كند، سيلى محكمى به صورت رئيس پليس مى زند. او كه سختاز اين سيلى يكّه خورده بود، آيت اللّه مرعشى را تهديد بهقتل مى كند، اما روز بعد، وقتى رئيس پليس مزبور وارد بازار مى شود، قسمتى از سقفبازار بر سر وى فرو مى ريزد و در دم هلاك مى شود و مردمى كه از جريان باخبربودند، اين موضوع را از كرامات آيت اللّه مرعشى به شمار مى آورند.(28)
كرامت دوّم : شفاعت شيخ مفيد رحمة اللّه عليه و علامه مجلسى رحمة اللّه عليه از علماء درروز قيامت
زمانى كه هنوز سى سال از عمر آيت اللّه مرعشى نگذشته بود. شبى در عالم رؤ يا مىبيند كه قيامت برپا شده و به حساب همگان رسيدگى مى كنند و او را در آن عالم رؤ يابه مكانى غير از مكان ديگران براى حساب و كتاب مى برند و به او مى گويند كه چونشما اهل علم هستيد به جايگاه علما برده مى شويد تا درمقابل افراد ديگر محاسبه نشويد. در اين حال وارد خيمه اى بزرگ مى شود و آنجا پيامبرگرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله را مى بيند كه بر منبرى نشسته و به حساب علمارسيدگى مى كند و در سمت راست و چپ آن حضرت دو عالمكهنسال و با هيئت صالحان نشسته اند و جلوى هر يك از آنها كتابهاى فراوانى قرار دارد وعلما و دانشمندان در صفوف مختلفى ايستاده و هر صف نشانه يك قرن مى باشد. و او درصف چهاردهم به انتظار حساب خويش مى ايستد در حالى كه بسيار مضطرب است . زيرا مىبيند كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به دقت به حساب علما رسيدگى مىفرمايد. از كسى كه در كنارش ايستاده سؤ ال مى كند كه آن دو نفر كه در كنار پيامبرصلّى اللّه عليه و آله قرار دارند چه كسانى هستند؟ آن شخص جواب مى دهد: يكى شيخ مفيدو ديگرى علاّمه مجلسى است . او مى پرسد آن كتابها چيست ؟ آن شخص جواب مى دهد كهتاءليفات آن دو عالم است . اما كتابهايى كه جلوى علامه مجلسى قرار دارد بيشتر است .هرگاه يك نفر از علما احتياج به شفاعت پيدا مى كند، يكى از آن دو عالم (شيخ مفيد يا علاّمهمجلسى ) از او شفاعت كرده بخشوده مى شود. در اينحال از خواب بيدار مى شود.(29)
كرامت سوّم : حضرت معصومه عليهاالسّلام : اى شهاب ! كى ما به فكر تو نبوده ايم!
آيت اللّه مرعشى مى فرمودند: ((روزگارى كه جوانتر بودم ، روزى بر اثر مشكلاتفراوانى كه داشتم ، از جمله آن كه مى خواستم دخترم را شوهر دهم ولىمال و ثروتى نداشتم تا براى دخترم جهيزيّه تهيّه كنم ، با ناراحتى به حرم حضرتفاطمه معصومه عليهاالسّلام رفته و با عتاب و خطاب ، در حالى كه اشكهايم سرازيربود، گفتم اى سيده و مولاى من ، چرا نسبت به امر زندگى من اهميّتى نمى دهى ؟ من چگونهبا اين بى مالى و بى چيزى دخترم را شوهر دهم ؟ سپس با دلى شكسته بهمنزل بازگشتم . در اين حال حالت غشوه اى مرا فرا گرفت و در همانحال شنيدم كسى در مى زند. رفتم پشت در و آن را باز كردم . شخصى را ديدم كه پشت درايستاده ، وقتى مرا ديد گفت : سيّده تو را مى طلبد، با عجله به حرم رفتم و چون بهصحن شريف آن حضرت رسيدم ، چند كنيز را ديدم كهمشغول تميز كردن ايوان طلا هستند. از سبب آن پرسيدم . گفتند هم اكنون سيّده مى آيد. پساز اندكى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسّلام آمد، در حالى كه بسيار نحيف و لاغر و رنگپريده و در شكل و شمايل چون مادرم فاطمه زهراعليهاالسّلام بود (چون جدّه ام فاطمه زهرارا سه بار پيش از آن در خواب ديده بوده و مى شناختم ). به نزد عمه ام رفته و دست وىرا بوسيدم . آنگاه آن حضرت به من فرمود اى شهاب : كى ما به فكر تو نبوده ايم كه مارا مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاكى هستى ؟ تو از زمانى كه به قم وارد شدى ،زير نظر و مورد عنايت ما بوده اى . در اين حال از خواب بيدار شدم و چون دانستم كه نسبتبه حضرت معصومه عليهاالسّلام اسائه ادب كرده ام ، فوراً براى عذرخواهى به حرمشريف رفتم . پس از آن حاجتم برآورده شد و در كارم گشايشى صورت گرفت )).(30)
كرامت چهارم : تشرف به محضر امام حسين عليه السّلام در كربلا و رفع مشكلات
آيت اللّه مرعشى نجفى فرموده اند كه : ((درسال 1339 قمرى (يك سال پس از درگذشت پدرشان ) هنگامى كه در مدرسه قوام نجفاشرف ، طلبه بودم و در آن زمان كتاب حاشيه ملا عبداللّه يزدى ، در منطق را تدريس مىكردم ، زندگيم به سختى و مشقت اداره مى شد و هيچ راه فرارى از دست فقر و تنگدستىنداشتم . هجوم ناراحتى ها عبارت بودند از:
1 - اخلاق ناپسند برخى از معمّمين كه به بيوت مراجع رفت و آمد داشتند. از رفت و آمدآنها به منزل مراجع براى من سوءظنّى به همه مردم پيش آمده بود، چنان كه با كسىارتباط برقرار نمى كردم و حتّى نماز جماعت را پشت سر افرادعادل نيز ترك كرده بودم .
2 - ديگر آنكه يكى از منسوبين من به شدت از تدريس من جلوگيرى مى كرد و به استادمنيز گفته بود مرا به درس خود راه ندهد.
3 - ديگر آنكه مبتلا به بيمارى حصبه شده بودم و بعد از شفا از آن بيمارى حالتكندذهنى و نسيان برايم پيش آمده بود.
4 - ديگر آنكه بينايى چشمهايم بسيار كم شده بود.
5 - ديگر آنكه از تند نوشتن عاجز شده بودم .
6 - ديگر آنكه گرفتار فقر شديد و تنگدستى بودم .
7 - ديگر آنكه در قلبم احساس نوعى بيمارى روحى دائمى مى نمودم .
8 - ديگر آنكه تزلزلى در عقيده ام نسبت به بعضى از امور معنوى تدريجاً روى مى داد.
9 - ديگر آنكه اميد داشتم خداوند سفر حجّ بيت اللّه الحرام را نصيبم كند، به شرط آنكهدر مكّه يا مدينه بميرم و در يكى از اين دو شهر دفن شوم .
10 - ديگر آنكه خداوند توفيق علم و عمل صالح را با همه گستره آن به من عنايت كند. آنمشكلات و اين آرزوها، لحظه اى مرا آرام نمى گذاشت ، از اين رو به فكرتوسّل به سالار شهيدان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام افتاده به كربلا رفتم؛ در حالى كه از مال دنيا فقط يك روپيه بيشتر نداشتم و با آن ، دو قرص نان و كوزهاى آب خريده بودم . وقتى وارد كربلا شدم به جانب نهر حسينى رفته وغسل كردم و به حرم شريف رفتم و پس از زيارت و دعا، نزديك غروب بود كه به غرفهكليددار حرم ، سيد عبدالحسين ، صاحب كتابِ بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، رفتم . اواز دوستان پدرم بود و از او اجازه خواستم كه يك شب در حجره وى بمانم چون ممنوع بودكسى شبها در حرم مطهر باقى بماند. ايشان موافقت كرد و من آن شب در حرم ماندم و پس ازتجديد وضو به حرم مشرف شدم ، فكر كردم كه در كدام مكان از حرم شريف بنشينم .معمول اين بود كه مردم در طرف بالاى سر مى نشستند، ولى من فكر كردم كه حضرت دردوران زندگانى خود متوجه فرزند خويش على اكبرعليه السّلام بوده پس قطعاً پس ازشهادت نيز به سوى فرزند خود نظر دارد. از اين رو در قسمت پايين پاى آن حضرت ودر كنار قبر على اكبرعليه السّلام شستم . اندكى از جلوسم نگذشته بود كه صداىحزين قرائت قرآن را از پشت روضه مقدسه شنيدم . به آن طرف متوجه شدم ، در آن هنگامپدرم را ديدم كه نشسته بود و تعداد سيزدهرحل قرآن در كنار وى بود. در جلوى او نيز رحلى بود و قرآنى بر آن قرار داشت و پدرمقرائت مى كرد. به نزد وى رفته و دست ايشان را بوسيده و ازحال ايشان پرسيدم . با تبسّم پاسخ داد كه در بهترين حالت و برخوردارى از نعمتهاىالهى است . پرسيدم در اينجا چه مى كنيد؟ جواب داد ما چهارده نفريم كه در اينجامشغول تلاوت قرآن مجيد هستيم . پرسيدم آنها كجا هستند؟ فرمود: به خارج حرم رفتند.سپس با اشاره به رحل هاى قرآن ، آن سيزده نفر را معرفى كرد كه عبارت بودند ازعلاّمه ميرزا محمد تقى شيرازى ، علاّمه زين العابدين مرندى ، علاّمه زين العابدينمازندرانى و اسامى بقيه را نيز گفت كه به خاطرم نمانده است . سپس پدرم از من پرسيدكه تو براى چه كارى به اينجا آمده اى ، در حالى كه الان ايام درسى است ؟ علت آمدنم رابرايش شرح دادم . پس به من امر كرد كه بروم و حاجتم را با امام حسين عليه السّلام درميان بگذارم . پرسيدم امام كجاست ؟ گفت در بالاى ضريح است .تعجيل كن ، زيرا قصد عيادت زائرى را دارد كه در بين راه بيمار شده است . بلند شدم وبه طرف ضريح رفته و آن حضرت را ديدم ، امّا برايم ممكن نبود كه درست به صورتايشان نگاه كنم . زيرا چهره مبارك آن حضرت در هاله اى از نور پنهان بود. به حضرتسلام كردم . جوابم را داد، و فرمود به بالاى ضريح بيا، عرض كردم من شايستگىندارم كه به نزد شما بيايم . پس به من اجازه داد كه در مكانى كه ايستاده ام بمانم .آنگاه به آن حضرت بار ديگر نگاه كردم . در آن هنگام تبسّمى مليح بر لبانش نقش بستو از من پرسيد چه مى خواهى ؟ من اين شعر فارسى را قرائت كردم :
آن حضرت قطعه اى نبات به من عنايت كرد و فرمود تو ميهمان مايى . سپس فرمود: چهچيز از بندگان خدا ديده اى كه به آنها سوءظن پيدا كرده اى ؟ با اين سؤال در من يك دگرگونى پيدا شد و احساس كردم كه ديگر به كسى سوءطنّى ندارم و باهمه مردم ارتباط و نزديكى بسيارى دارم (صبح موقع نماز به مرد ظاهرالصلاحى كهنماز مى خواند اقتدا كردم و هيچ ناراحتى و بدگمانى در من نبود). سپس حضرت فرمود:به درس خود بپرداز، زيرا آن شخص كه مانع تدريس كردن تو بود، ديگر نمى تواندكارى كند (و من چون به نجف اشرف بازگشتم ، همان شخصى كه از نزديكانم بود ومانع درس من مى شد، خودش به ديدنم آمد و گفت من متوجه شدم كه تو جز تدريس كردنراهى ديگرى ندارى ). آن حضرت مرا شفا داد بطورى كه بينايى ام قويتر شده و بهحافظه عجيبى نيز دست يافتم .(31)
سپس قلمى را به من بخشيد و فرمود اين قلم را بگير و با سرعت بنويس . پس از آنناراحتى قلبيم نيز برطرف شد و برايم دعا كرد كه در عقيده ام نيز ثابت قدم بمانم .ديگر حاجاتم را نيز برآورده ساخت ، غير از مساءله حج كه اصلاً متعرض آن نشد. شايدبه دليل شرطى كه در سفر كردن به حجّ گذارده بودم آن حضرت اشاره اى به آنموضوع نكردند. سپس با آن حضرت وداع كردم و به نزد پدرم بازگشتم و از پدرمپرسيدم آيا حاجتى و امرى داريد يا خير؟ پدرم گفت براىتحصيل علوم اجداد خود بيشتر كوشش كن و نسبت به برادر و خواهرانت مهربان باش و دِيْناندكى به عبدالرضا بقال بهبهانى دارم كه آن را پرداخت كن . من به نجف اشرفبازگشتم و در حالى كه همه آن ناراحتيها و سوءظنها از بين رفته بود)).(32)
كرامت پنجم : تشرف به محضر امام زمان (عج ) در مسجد سهله
آيت اللّه مرعشى از معدود افرادى است كه به حضور امام عصر-عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - مشرف شده است . و در اين مورد حكايات متعددى وجوددارد كه در اينجا به چند كرامت اشاره مى كنيم :
ايشان نقل كرده اند كه زمان تحصيل علوم دينى و فقهاهل بيت عليهم السّلام فوق العاده مشتاق ديدارجمال دلاراى حضرت بقية اللّه -عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - بودم و عهد نمودم كهچهل شب هر چهارشنبه پياده به مسجد سهله مشرف شده ، در آنجا بيتوته نمايم . به اينقصد كه به فوز ديدار امام عصرعليه السّلامنائل شوم . بر اين عمل مداومت داشتم تا شب چهارشنبه سى و ششم يا سى و پنجم . اتفاقاًآن شب قدرى ديرتر از شبهاى پيشين حركت نمودم . هوا ابرى و بارانى بود. در نزديكىمسجد شريف سهله خندقى وجودداشت . هنگامى كه قدم به آن خندق گذاردم ، تاريكى همه جارا فرا گرفته بود. در آن حال ، وحشت و خوف از سارقين (كه در آن زمان زياد بود) مرافراگرفت ناگهان از پشت سر صداى راه رفتن كسى به گوشم رسيد. وحشت من افزونشد. برگشتم و نگاه كردم . سيد عربى را با لباس اهل باديه ديدم . (جاى تعجّب است كه در آن تاريكى چگونه سيدبودن وى را تشخيص دادم؛ اما در آن زمان به فكر نيفتادم و غافل بودم ). او پيش آمد و با زبان فصيح فرمود: ياسيّد سلام عليكم ، كه وحشت من زايل شد و آرامش پيدا كردم و با آن سيّد عرب شروع بهصحبت نمودم و به راه رفتن ادامه داديم . آن سيّد پرسيد كجا مى رويد؟ عرض كردم بهمسجد سهله و به قصد تشرف به حضور مولا و امام زمان حضرت بقية اللّه (عج ). پس ازچند قدم كه رفتيم ، به مسجد زيد بن صوحان رسيديم . آن مرد عرب گفت : خوب است واردمسجد شويم . پس هر كدام دو ركعت نماز به جا آورده و دعاى پس از نماز را خوانديم . آنشخص عرب ، آن دعا را از حفظ مى خواند. در آن هنگام گويى تمام اجزا و اركان مسجد باوى آن دعا را مى خواندند. انقلابى عجيب در خود مشاهد مى كردم كه از توصيف آن عاجزم .پس از اتمام دعا، آن مرد عرب به سوى من نگاه كرد و گفت : يا سيّد آيا گرسنه اى ؟خوب است شامى خورده و پس از آن به مسجد سهله برويم . سفره غذايى را از زير عباىخود بيرون آورد. در ميان آن سفره سه قرص نان و دو - سه دانه خيار بسيار سبز بودكه گويى تازه از بستان چيده شده بودند وحال آنكه آن زمان چلّه زمستان بود. من با مشاهده همه اين حالات باز همانتقال پيدا نكردم كه آن شخص عرب كيست ؟ پس از صرف شام به مسجد سهله رفتيم و آنسيّد عرب تمام اعمال مسجد سهله را به جا آورد و من هم از او پيروى كردم . هنگامى كهفريضه مغرب و عشا را به جاى آورد، من هم به او اقتدا كردم ، بدون اينكه از خودبپرسم كه اين شخص عرب كيست ؟ سپس آن سيّد عرب به من گفت كه آيا شما نيز پس ازاعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى رويد يا در مسجد سهله مى مانيد؟ من گفتم مى مانم .سپس با آن سيّد عرب در وسط مسجد بر سكوى مقام امام صادق عليه السّلام نشستيم و منبه آن سيّد عرب عرض كردم آيا چاى ، قهوه يا دخانياتميل داريد تا حاضر كنم ؟ آن سيّد گفت اين امور((فضول معاش )) هستند و ما از آنها اجتناب مى كنيم . اين كلمه در من تاءثير بسيار گذاشتبطورى كه اكنون هم هر وقت يك استكان چاى صرف مى نمايم ، فرمايش آن سيّد عرب درنظرم مى آيد و اعضاى من مرتعش مى شود. به هرحال مجلس ما دو - سه ساعت به طول انجاميد و درخلال آن مطالبى مطرح شد كه اختصاراً به اين شرح است : آن سيّد مطالبى در چگونگىاستخاره كردن ارائه كرد و تاءكيد نمود به خواندن برخى از سوره ها، پس از نمازهاىواجب يوميه و خواندن دو ركعت نماز بين نمازهاى مغرب و عشا و مطالبى ديگر. پس از آنصحبتها، من براى رفع حاجتى از جاى برخاستم و به سمت درِ مسجد حركت كردم كه سرحوض بروم . در وسط راه به ذهن من خلجان نمود كه اين چه شبى است و اين سيّد عربصاحب فضايل كيست ؟ شايد همان مطلوب و گمشده من است . به مجّرد خطور اين مطلب بهذهنم ، به داخل مسجد برگشتم و متوجه شدم كه از آن سيّد عرب اثرى نيست و اصلاً كسىدر مسجد حضور ندارد و حال آنكه من هنوز از مسجد بيرون نرفته بودم ، به اين ترتيب منبه مراد خود رسيده بودم ، در حالى كه او را نشناخته بودم . از اين رو ديوانه وار اطرافمسجد تا صبح قدم زدم ، نظير عاشقى دلسوخته كه معشوق خود را گم نموده است .(33)
كرامت ششم : نكند اين شخص محترم امام زمان (عج ) باشد!
معظم له نقل كرده اند كه : وقتى در سامراء اقامت داشتم ، شبى براى زيارت حضرت سيّدمحمّدعليه السّلام از سامراء بيرون رفته و راه را گم نمودم . پس از ياءس از زندگىخود بخاطر تشنگى فوق العاده و گرسنگى ورزيدن باد سموم در قلب الاسد، بيهوششده روى خاكهاى گرم افتادم ؛ ولى دفعتاً چشم باز كردم و سر خود را بر زانوىشخصى ديدم . آن شخص كوزه آبى به لب من رسانيد كه تاكنون نظير آن آب را درگوارايى و شيرينى نياشاميده بودم . پس از خوردن آب ، سفره نان را باز نمودم . دو -سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارىدر اينجا وجود دارد. خود را در آن شستشو بده . من گفتم : در اينجا نهرى نيست وگرنه مناين قدر تشنه نمى شدم كه مشرف به هلاكت باشم .آن مرد عرب فرمود: اين آب است كهدر اينجا جارى است . من به مجرد صادر شدن اين كلمه از آن شخص عرب ، ديدم در آنجانهر باصفايى است و تعجّب كردم كه نهر آب در كنار من بوده و من از تشنگى و عطشبسيار، نزديك به هلاك شدن بوده ام ! سپس آن مرد عرب از من پرسيد قصدكجا دارى ؟گفتم حرم مطهّر سيّد محمّدعليه السّلام آن شخص عرب فرمود: اين هم حرم سيّد محمّد است .من مشاهده كردم ، ديدم نزديك بقعه سيّد محمّد هستم وحال آنكه محلى كه در آنجا راه را گم كرده بودم قادسيه بود و مسافت فراوانى از آنجاتا مرقد سيّد محمّد وجود داشت . در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفاده فراوانبردم و مطالبى چند را برايم توضيح داد. از سفارشها و توصيه هاى وى تاءكيد برتلاوت قرآن مجيد، انكار تحريف قرآن ، نيكى به والدين ، رفتن به زيارت بقاع متبركهو امامزادگان ، احترام به ذريه علوى ، خواندن نماز شب ، ذكر تسبيح حضرتزهراعليهاالسّلام و تاءكيد در زيارت حضرت سيدالشهداءعليه السّلام ود. در اين هنگامبه فكرم خطور كرد كه نكند اين شخص محترم همان امام زمان (عج ) باشد. با بروز اينفكر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپديد گرديد و چقدر متاءسف شدم كه ياردر كنارم بود و گمشده ام را يافته بودم اما او را نشناختم .(34)
كرامت هفتم : تشرف به محضر امام زمان (عج ) درمحل غيبت آنحضرت
باز هم خود معظم له نقل كرده اند: بار ديگر در همان زمان اقامت در سامراء، چندى درسرداب مقدس شبها بيتوته مى كردم . (سرداب مقدس اشاره بهمحل غيبت آقا امام زمان (عج ) است ). زمستان بود. در اواخر يكى از آن شبها كه در سردابمقدس بودم ، ناگهان صداى پايى شنيدم . با آنكه درِ سرداب بسته بود. فوق العادهوحشت نمودم كه مبادا يكى از مخالفين شيعه و از دشمناناهل بيت عليهم السّلام باشد. شمعى كه با خود داشتم خاموش شده بود؛ اما صدا و لحننيكويى به گوشم رسيد كه فرمود: سلام عليكم و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم وعرض كردم شما كى هستيد؟ فرمود يك نفر از بنى اعمام شما. عرض كردم درِ سرداببسته بود، شما از كجا وارد شديد؟ سيد فرمود: ((اللّه علىكل شى ء قدير)). من عرض كردم اهل كجا هستيد؟ فرمود:اهل حجاز هستم . سيّد حجازى فرمود: چرا در اين وقت به اينجا آمده ايد؟ عرض كردم :حوائجى دارم و به جهت آنها متوسل شده ام . فرمود: جز يك حاجت ، بقيه حوائج شمابرآورده خواهد شد. سپس آن سيد حجازى سفارشهايى كردند؛ از جمله تاءكيد بر اقامهنماز جماعت ، مطالعه فقه ، حديث و تفسير، صله رحم ، رعايت حقوق استادان و معلمان وتاءكيد در مطالعه و حفظ نهج البلاغه و ادعيه صحيفه سجاديّه .
پس من از آن سيّد حجازى خواستم كه براى من به درگاه الهى دعا كند. پس دستها را بهسوى آسمان برداشت و عرض كرد: الهى بحق النّبى و آله ، اين سيّد را موفق به خدمتشرع بفرما و حلاوت مناجات خود را به او بچشان و حبّ او را در قلوب مردم جاى ده و او رااز شرّ و كيد شياطين ، مخصوصاً حسد، مصون بفرما. در طىّ صحبت ، آن سيد حجازى قدرىتربت حضرت سيدالشهداء را كه با هيچ چيز مخلوط نبود و به اندازه چندمثقال بود، به من داد كه مختصرى از آن تربت هنوز نزد من است و يك انگشتر عقيق هم به منداد كه هنوز هم آن را دارم و آثار فراوانى از آن ديده ام . پس از آن ناگهان آن سيّد حجازىناپديد شد و من آن زمان فهميدم كه آن سيد حجازى ، همان امام زمان (عج ) بوده است ومتاءسفانه در وقت حضور وى ندانستم .(35)
كرامت هشتم :تشرف به محضر امام زمان (عج ) بهمراه آية ا... ابن العلم دزفولى
آيت اللّه ابن العلم دزفولى در كتاب منتخبات خود، داستان ديگرى از تشرف معظم له ، بهزيارت ولى اللّه اعظم امام زمان -عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف -نقل كرده است . ولى نامى از معظم له نبرد بلكه نوشته است : يكى از زعما و بزرگان درسال 1358 قمرى داستان تشرف خود را برايم چنين املا كرد كه : زمان اقامتم در سامرا درثلث آخر شب جمعه اى براى بعضى از حوائج قلبيه بدون اطلاع رفقا از مدرسه بيرونرفتم و به سوى سرداب مقدس شتافتم و مشغولتوسل به وجود مبارك صاحب الامرعليه السّلام شدم . شمعى كه همراه داشتم روشن كردم وشروع به خواندن زيارت ناحيه مقدسه نمودم . به مجرّد روشن شدن شمع شخصى ازاهل سنّت كه احساس نموده بود، كسى در سرداب مقدس است به طمعمال و از روى عداوت مذهبى وارد سرداب گرديد و در حالى كه چاقو يا خنجرى در دستداشت به من حمله كرد، و من گويى ملهم شدم به اينكه شمع را خاموش نمايم و چنين كردم وهراسان از هول جان به اطراف مى دويدم و آن شخص سنّى نيز مرا تعقيب مى كرد تا اينكهدر آن تاريكى عباى مرا گرفت و من در آن حال اضطرار حقيقى ، متوجّه ولى عصر شده وبى اختيار عرض كردم يا صاحب الزمان . ناگهان شخص ديگرى در سرداب پيدا شد وصيحه اى بر آن شخص سنّى زد كه در همان حال افتاد و من نيز از شدّت ترس حالت غشوهو ضعف پيدا كردم . پس از اندكى به هوش آمدم و ديدم كه سرم در دامن كسى است و باكمال ملاطفت مشغول به هوش آوردن من است . چشمانم را باز كردم و ديدم كه شمع روشناست و آن شخص كه سر مرا به دامن گرفته در زىّ اعراب باديه اطراف شهر نجف است .آن شخص چند دانه خرما به من مرحمت كرد كه هسته نداشتند. در آنحال متوّجه اين مطلب نبودم ولى پس از خوردن آنها و ناپديد شدن آن شخص متوّجه شدمكه دانه هاى خرما بدون هسته بودند.
آن شخص فرمودند: خوب نيست در چنين موارد خوف ، تنها به اين جا بيايى . سپس اضافهكردند كه اين چند نفر شيعه كه در ((سرُّ مَنْ رَاءى )) (سامراء) هستند، ملاحظه غربتعسكّريين را نمى نمايند و اقلاً در شبانه روز، هر كدام از آنها دو مرتبه به حرم عسكرييّنمشرف نمى شوند!
بعد طى مكالماتى كه بين من و آن شخص ردّ وبدل شد. ايشان اظهار غربت اسلام و اينكه بايد آن را يارى كرد، نمود و مطالب ديگرنيز بيان فرمود كه از آن جمله آروزى ايشان مبنى بر پيدا كردن كتاب شريف رياضالعلماء ميرزا عبداللّه افندى بود و اتفاقاً از اين كتاب تمجيد فراوانى نمود. به مجرّداينكه از خيال من گذشت كه شخص عرب بدوى را چه مناسبت است با اين سخنان و با اينكتاب ، كه در آن حال آن شخص ناپديد شد و من كه تازه متوّجه شده بودم چه سعادتىنصيبم شده بود و قدر آن را ندانستم ، واله و حيران به تفحص پرداختم ولى اثرى از آنشخص عرب نيافتم . از كثرت تاءثر و شدّت تاءلّم مفارقت آن وجود مبارك مات و مبهوت ازسرداب (محل غيبت آقا امام زمان (عج )) بيرون آمدم در حالى كه آن شخص سنّى همانطورمدهوش افتاده بود و من به سوى حرم عسكّريين عليه السّلام شتافتم .
ابن العلم دزفولى در كتابى ديگر كه زندگينامه آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى را تاسن 24 سالگى ايشان با املاى خود معظم له تقرير كرده ، عين اين داستان را درباره خودمعظم له آورد است .(36)
كرامت نهم : تشرف به محضر امام زمان (عج ) در مسجد مقدس جمكران قم
آيت اللّه مرعشى نجفى رحمة اللّه عليه درباره پيدايش و فضيلت اين مسجد فرموده است :اين مسجد شريف در اوائل غيبت صغراى حضرت بقية اللّه (عج ) تاءسيس و بنيانگذارىشده است و در نوشته جات قديمى به نامهاى : مسجد جمكران ، مسجد حسن بن مصلح و مسجدصاحب الزمان (عج ) معرفى شده كه هر يك از اين نامها به مناسبتى خاص مى باشد.
اين مسجد را از آن رو كه در كنار قريه جمكران (اطراف قم ) قرار دارد، جمكران گفته اند ونظر به اينكه به همّت حسن بن مصلح ساخته شده به مسجد حسن بن مصلح شهرت يافتهو چون حضرت صاحب الزمان (عج ) در اين مسجد مكرّراً ديده شده آن را مسجد صاحب الزمانمى نامند. شيخ بزرگوار و محدث عالى مقدار شيخ صدوق در كتابى به نام مونس الحزين، به تفصيل داستان و تاريخ احداث اين مسجد و فضيلت آن را ذكر كرده است . اين مسجد رابعدها شيخ صدوق رحمة اللّه عليه تعمير كرد و پس از وى در زمان صفّويه چندين بارتعمير شده است . در زمان رياست آيت اللّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى نيز بار ديگرتعمير گرديد.
حقير خودم مكرر كراماتى از آنجا مشاهده كرده ام .چهل شب چهارشنبه مكرر موقّق شدم كه در آن مسجد بيتوته كنم ،و حاجات خود را بگيرم .جاى ترديد نيست كه اين مسجد از امكنه اى است كه مورد توجه ونزول بركات الهى است ، و پس از مسجد سهله در كوفه كه منتصب به وجود مبارك حضرتولى عصر(عج ) مى باشد، اين مسجد (جمكران قم ) بهترين جايى است كه به امام زمان (عج) انتصاب دارد. مهدى حائرى در كتاب سيماى مسجد صاحب الزمان (عج ) (سيماى مسجدجمكران ) به افراد و شخصيتهايى كه در اين مسجد به حضور امام زمان مشرف شده انداشاره كرده و نوشته است : نفر يازدهم كه به حوائج خود رسيده حضرت مستطاب آيت اللّهالعظمى و علامة الكبرى آقاى سيد شهاب الدّين نجفى مرعشى (رحمة اللّه عليه ) است كهدر هر ماه چندين مرتبه در خلوت و جلوت مشرف شده و به مساعدتهاى غيرمستقيم به تعميرو تنظيم آن اقدام مى فرمايند و اكنون چند سال است كه در هر هفته يكى از دانشمندان را بهنام حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاجى سيد تقى علمائى براى اقامه نماز و ارشادزائرين و توّسل به ساحت قدس آن بزرگوار اعزام مى فرمايند.(37)
معظم له اظهار اميدوارى كرده اند كه شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت و دوستداران خاندانوحى و نبوّت به اين مكان مطهّر و مقدّس توسّل جسته و به زيارت آن بشتابند و ازخداوند سبحان رفع گرفتارى مسلمانان طلب كنند.
حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى اين حكايات را حدود 37سال قبل نه به عنوان خود، بلكه به نام سيّدجليل القدرى ، براى يكى از خواص دوستان و نزديكان خويشنقل كرده و اكيداً سفارش نموده كه تا من زنده هستم ، براى كسىنقل نكن . امّا از قرائنى كه در دست است ، به روشنى مى توان فهميد كه آن سيدجليل القدر كه به حضور امام زمان رسيده ، خود ايشان بوده اند. در برخى از منابع نيزكه اين حكايات نقل شده ، به اين موضوع صريحاً اشاره نموده اند.
كرامت دهم : شهريارا شعرت را بخوان !
آيت اللّه مرعشى رحمة اللّه عليه بارها مى فرمودند: شبى توسلى پيدا كردم تا يكى ازاولياى خدا را در خواب ببينم . آن شب در عالم خواب ، ديدم كه در زاويه مسجد كوفهنشسته ام و وجود مبارك مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام با جمعى حضور دارند. حضرتفرمودند: شعراىِ اهل بيت را بياوريد. ديدم چند تن از شعراىِ عرب را آوردند. فرمودند:شعراىِ فارس زبان را نيز بياوريد، آن گاه محتشم و چند تن از شعراى فارسى زبانآمدند. فرمودند: شهريار ما كجاست ؟ شهريار آمد. حضرت خطاب به شهريار فرمودند:شعرت را بخوان ؟ شهريار اين شعر را خواندند:
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را |
كه به ما سوافكندى همه سايه هما را |
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين |
به على شناختم من به خدا قسم خدا را |
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند |
چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را |
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ |
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را |
برو اى گداى مسكين درِ خانه على زن |
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدارا |
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من |
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا |
به جز از على كه آرد پسرى ابوالعجايب |
كه علم كند به عالم شهداى كربلا را |
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان |
چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را |
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت |
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را |
به دو چشم خو نفشانم هله اى نسيم رحمت |
كه ز كوى او غبارى به من آر، توتيا را |
به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت |
چو پيامها سپردم همه سوز دل صبا را |
چو تويى قضاى گردان به دعاى مستمندان |
كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را |
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم |
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را |
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى |
به پيام آشنايى بنوازد آشنا را |
ز نواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب |
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا |
آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى فرمودند: وقتى شعر شهريار تمام شد، از خواب بيدارشدم . چون من شهريار را نديده بودم ، فرداى آن روز پرسيدم كه شهريارِ شاعر كيست ؟گفتند: شاعرى است كه در تبريز زندگى مى كند. گفتم : از جانب من او را دعوت كنيد كهبه قم نزد من بيايد. چند روز بعد شهريار آمد، ديدم همان كسى است كه من او را در خوابدر حضور حضرت اميرعليه السّلام ديده ام . از او پرسيدم : اين شعر ((على اى هماى رحمت)) را كى ساخته اى ؟
شهريار با حالت تعجب از من سؤ ال كرد كه شما از كجا خبر داريد كه من اين شعر راساخته ام ؟ چون من نه اين شعر را به كسى داده ام و نه درباره آن با كسى صحبت كرده ام.
مرحوم آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى به شهريار مى فرمايند: چند شبقبل من خواب ديدم كه در مسجد كوفه هستم و حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام تشريفدارند. حضرت ، شعراى اهل بيت را احضار فرمودند. ابتدا شعراى عرب آمدند. سپسفرمودند: شعراى فارسى زبان را بگوييد بيايند. آنها نيز آمدند. بعد فرمودند:شهريار ما كجاست ؟ شهريار را بياوريد! و شما هم آمديد. آن گاه حضرت فرمود:شهريار شعرت را بخوان ! و شما شعرى كه مطلع آن را به ياد دارم ، خوانديد. شهريارفوق العاده منقلب مى شود و مى گويد: من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همان طور كهقبلاً عرض كردم ، تاكنون كسى را در جريان سرودن اين شعر قرار نداده ام . آيت اللّهالعظمى مرعشى نجفى فرمودند: وقتى شهريار، تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت ،معلوم شد مقارن ساعتى كه شهريار آخرين مصراع شعر خود را تمام كرده ، من آن خواب راديده ام .
ايشان چندين بار به دنبال نقل اين خواب فرمودند: يقيناً در سرودن اينغزل ، به شهريار الهام شده كه توانسته است چنين غزلى با اين مضامين عالى بسرايد.البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا رحمة اللّه عليه است . خوشا بر شهريار كهمورد توجه و عنايت جدّش قرار گرفته است . آرى ، اين بزرگواران ، خاندان كرم هستند وهمه ما در ذيل عنايات آنان به سر مى بريم .(38)
كرامت يازدهم : ديگر از اين كارها نكن !
يكى از ماءموران شهربانى زمان شاه استعفا كرد و بهشغل آزاد پرداخت . از او دليل كارش را پرسيدند و گفت : بينش و بصيرت آيت اللّه نجفىباعث اين كار شد. گفتم : جريان چيست ؟ گفت : شبى از ساعت دوازده تا 8 صبح ماءمورخيابان اِرَم قم بودم و نياز به حمّام براى انجامغسل داشتم و پول هم نداشتم . حدود ساعت 2 بود كه اتوبوسى از اصفهان رسيد و دربصحن توقّف كرد تا مسافر پياده كند. من رفتم و گفتم : چرا اينجا توقف كردىگواهينامه ات را بده . راننده پنج تومان كف دست من نهاد و من هم گفتم : پس زودتر برو!و با خود گفتم : پول حمّام هم جور شد. منتظر بامداد بودم كه برومغسل كنم و نماز بخوانم . هنوز درِ صحن باز نشده بود كه ديدم آيت ا... مرعشى نجفىمثل هميشه به طرف حرم مى رود؛ امّا آن شب راه را كج كرد و از آن سوى خيابان نزد من آمد.وقتى رسيد سلام كرد و فرمود: ((بيا جلو!)) رفتم پنج تومان به من داد و فرمود: ((بااين پول برو غسل كن . با آن پول نمى شودغسل كرد.)) گفتم : ((چشم !)) پس از آن به اين فكر افتادم كه از شهربانى استعفا دهم وكار آزاد برگزينم و چنين شد و اينك به حمداللّه وضع من خوب است و مكّه هم رفته ام .
آرى ! بعداً آيت ا... مرعشى نجفى به ديدن او رفت .(39)
كرامت دوازدهم : كجا با اين عجله !
يكى از كارمندان اداره پست استان قم كه مرد با ايمان و درستى است از مريدان خاصّ آيتا... العظمى مرعشى1 بود و سه نوبت نماز را به امامت او مى خواند. او مى گفت : روزىپس از نماز صبح خوابيدم و هنگامى كه برخاستم ديدم نياز به حمّام براى انجامغسل جنابت دارم . از طرفى وقت ادارى هم رسيده بود و ديگر نمى توانستم حمّام بروم . باخود گفتم : اكنون به اداره مى روم ؛ ان شاءاللّه آخر وقت حمّام رفته و نماز ظهر و عصر رامى خوانم . به اداره رفتم ظهر شد و اداره تعطيل گرديد. فراموش كردم كه بايدغسل كنم . شتابان به صحن مطهّر آمده ، وضو ساختم و خواستم وارد حرم شوم كه در كناردر ورودى با آيت اللّه مرعشى نجفى روبه رو شدم . سلام كردم آقا جوابم را داد و فرمود:((كجا با اين عجله ؟)) گفتم : براى نماز فرمود: ((تو بايد حمّام بروى )) بسيار شرمندهشدم و باز گشتم و تازه يادم آمد.(40)
كرامت ديگر: صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسّلام جوانى كه غسلش را انجام ندادهبود:
هنگامى كه حضرت آية ا... العظمى مرعشى نجفى رحمة اللّه عليه در قم سكونت نمودند(1343 ه .ق ) در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسّلام نماز جماعت اقامه نمى شد. درواقع ايشان باعث شدند تا حدود شصت سال در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسّلامنماز جماعت اقامه شود. يكسال قبل از رحلت معظم له بنده حقير (مؤ لف ) به اتفاق پدرمموقع نماز مغرب و عشاء در صحن مطهر حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام پشت سر ايشاناقتدا كرديم . بعد از اتمام نماز رسم مردم بر اين بود تا جهت زيارت ايشان دورش جمعمى شدند. من و پدرم جهت زيارت ايشان جلو رفتيم و بعد از چند لحظه بنده مشاهده نمودمكه جوانى از دور با سرعت تمام به قصد زيارت به طرف ايشان مى آيد. وقتى نزديكشد، معظم له با آن عصاى مبارك خويش جلو جوان را گرفته و اجازه ندادند كه نزديكايشان شود. وقتى اين قضيه را ديدم براى من معما شد كه چرا آقا اجازه نداده و جلوى اينجوان را گرفتند؟ از نزديكان ايشان اين را سؤال كردم و گفتند آقا فرمودند: آن جوان جُنب بود. وغسل جنابت برگردن داشت و من دوست نداشتم با بدن نجس دستش به من برسد. ببينيماولياى خدا چگونه از قلب بندگان خدا آگاهىكامل داشتند. پس انبياء الهى نسبت به بندگان خدا چگونه بودند؟ حالا خود بخوان حديثمفصّل از اين مجمل !
رحلت و مرقد مطهر
آيت اللّه مرعشى با پيكر نحيف ، لاغر و شكننده خويش ،سمبل مقاومت در مقابل بيماريهاى گوناگون جسمانى بود، چنان كه بيش ازچهل سال در آخر عمر با شديدترين ناراحتيهاى جسمى و روحى دست به گريبان بود. امّابا اين حال لحظه اى از پاى ننشت و هميشه شاداب و سرزنده چون درختى تناور استواربود.
ايشان را چندين بار در بيمارستانهاى قم و تهران بسترى كرده و دو بار هم براى درمانبه خارج از كشور (اسپانيا و انگلستان ) اعزام نمودند اما سرانجام در شامگاه روزچهارشنبه هفتم ماه صفر 1411، برابر با هفتم شهريور 1369، در سن 96 سالگى ،پس از اقامه آخرين نماز جماعت در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسّلام وبازگشت به منزل ، گرفتار حمله و سكته قلبى شد و طومار عمر مباركش به پايانرسيده ، مرغ حياتش از قفس تن آزاد گرديد و جان را به جان آفرين تسليم نمود و بهلقاءاللّه پيوست . فرزند ارشد ايشان حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد محمود مرعشى نجفىنقل كرده اند كه : پدرم گويى مدتها پيش ، از مرگ خويش خبر داشت و مى فرمود: ((منبزودى از ميان شما مى روم )). با انتشار خبر رحلت اين عالم ربانى كه عمرى را در خدمتبه اسلام و تشيع و مسلمانان گذرانده بود، مردم متديّن قم و عدّه اى از اهالى شهرهاىمختلف ايران كه به قم آمده بودند در اطرافمنزل و حسينيه معظم له اجتماع كرده و تا صبح به عزادارى پرداختند. پيكر پاك آن عالمربّانى و عارف زاهد، بنا به توصيه خود معظم له ، پس از مراسمتغسيل و تكفين در حسينيه ايشان - كه در جنب منزلشان واقع شده - به خاك سپرده شده وبر اساس خواسته ايشان عمامه آن حضرت به عنواندخيل به پايه منبر حضرت سيدالشهداءعليه السّلام و پايه تابوت ايشانوصل گرديد و در آن حال مصيبت وداع سالار شهيدان حسين بن على عليهم السّلام بااهل بيت طاهرينش خوانده شد. همين عمل را در كنار ضريح مطهر بى بى حضرت فاطمهمعصوم عليهاالسّلام نيز تكرار كردند و پس از پايان اين مراسم پيكر معظم له در ميانانبوه جمعيّت عزادار و صدها هزار تشيع كننده از شهر قم جمع بسيارى از علما، فضلا،طلاب و شخصيتهاى سياسى و مملكتى از جمله نمايندگان مراجع و نمايندگان مقام معظمرهبرى و رياست جمهورى و نمايندگان مجلس شوراى اسلامى در صبح جمعه 9 / 6 / 1369ه .ش برابر نهم صفر 1411 ه .ق - تشيع گرديد. به همين مناسبت دولت در سرتاسركشور سه روز عزاى عمومى اعلام كرد. و پس از اقامه نماز بر پيكر ايشان به سوىكتابخانه عمومى معظم له (واقع در خيابان ارم قم كه درحال حاضر اسم اين خيابان به نام ايشان نامگذارى گرديده است ) تشييع شد. در ساعتيازده صبح مراسم تدفين و به خاكسپارى آغاز گرديد. مرقد مطهّر ايشان در راهروىورودى كتابخانه قرار دارد و همه روزه نماز جماعت در اينمحل تشكيل مى شود. همچنين عصرهاى هر پنجشنبه نيز بر حسب وصيّت ايشان مجلسسوگوارى خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام منعقد مى باشد.
ايشان وصيت كرده بودند: با اينكه محل دفن مناسبى در حرم مطهر بى بى فاطمه معصومهعليهاالسّلام برايم از ساليان قبل در نظر گرفته اند، لكنميل دارم در كنار كتابخانه عمومى ، زير پاى افرادى دفن شوم كه بهدنبال مطالعه علوم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله به اين كتابخانه مى آيند. ايشانفرمودند: هنگامى كه مرا در قبر مى گذاريد، باز هم مصيبت وداع امام حسين عليه السّلام رابخوانيد. مراسم تدفين بر اساس خواسته ايشان انجام گرفت ، به اين صورت كهكيسه اى را كه در آن خاك مراقد ائمه طاهرين عليهم السّلام و اولاد آنان و قبور اصحاب وبزرگان بود، براى تيمّن و تبرك با ايشان دفن كرده و مقدارى از آن را هم زيرصورتو محاذى صورت ايشان قرار دادند. پس از آن جزء كوچكى از سجاده ايشان ، كه هفتادسال بر روى آن نماز شب به جا آورده بود و -فقط همان قسمت اندك از آن باقى ماندهبود- و تسبيحى از تربت امام حسين عليه السّلام را كه با آن در سحرها استغفار كردهبود، در ميان قبر ايشان قرار دادند. بعد دستمالى را كه در موقع عزادارى جدش حضرتحسين بن على عليه السّلام و اهل بيت مكّرم او و معصومين عليهم السّلام اشكهاى چشم خود رابا آن پاك كرده بود، بر روى سينه و در زير كفن ايشان قرار داده و دو عقيق را نيز درزير زبان ايشان گذاشتند و قرآن كوچكى را كه به فرزند ارشد خود سپرده بود، براساس توصيه معظم له در دست راست ايشان قرار دادند. پس از آن قوطى كوچك محتوى آبزمزم را سوراخ كرده و در قبر پاشيدند. با انجام تلقين ، مراسم خاكسپارى به پايانرسيد و اين در حالى بود كه جمعيت عزادار با فريادهاى ((عزا عزاست امروز، روز عزاستامروز، آيت حق مرعشى ، پيش خداست امروز)) در خيابانهاى اطراف كتابخانه به سرو سينهمى زدند و به عزادارى مشغول بودند. مقام معظم رهبرى حضرت آية ا... العظمى خامنه اىبه اين مناسبت در روز پنجشنبه هشتم صفر 1411 برابر با هشتم شهريور 1369،پيامى به اين شرح صادر فرمودند: ارتحال عالمجليل القدر و فقيه اهل بيت عليهم السّلام آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى(رضوان اللّه تعالى عليه ) را به حضرت ولى عصر((ارواحنا فداه )) و جهان تشيع ،بالاخص به خانواده محترم ايشان تسليت مى گويم . آن بزرگوار يكى از اساطين حوزهعلميه و از اركان علمى و عملى آن محسوب مى شدند و عمر با بركت خود را به تعليم وتدريس و تربيت و تزكيّه مصرف نمودند. فقدان اين عالمجليل حقّاً ضايعه اى بزرگ است . از خداوند متعال علّو درجات آن حضرت را مسئلت نموده وملت عزيز را به تجليل از مقام شامخ ايشان در سراسر كشور دعوت مى كنم . از طرف مقامرياست جمهورى حجت الاسلام والمسلمين اكبر هاشمى رفسنجانى و ديگر مقامات سياسى وفرهنگى كشور نيز پيامها و اعلاميه هاى تسليتى منتشر گرديد.(41)
پايان
پروردگارا! روح مقدس امام راحل
و حضرت آية ا... العظمى مرعشى نجفى
و شهداى انقلاب را از همه ما راضى و خشنود بفرما!
خداوندا! مقام معظم ولايت و رهبرى (حضرت آية ا... خامنه اى ) را در پناه آقا ولىعصر(عج ) محافظت بفرما!
معبودا! كشور ما را از گزند دشمنان داخلى و خارجى حفظ فرما!
پروردگارا! در ظهور مقتدا و مولايمان آقا امام زمان (عج )تعجيل فرما!
خداوندا! ما را از انصار و يارانش قرار ده !
آمين يا رب العالمين
على رستمى چافى
بهمن ماه 1379 برابر با ذيقعهده الحرام 1420 هجرى قمرى .
ختم اللّه بالحُسنى