|
|
|
|
|
|
الگوهاى تربيتى در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام اميرالمؤمنين عليه السلام كه خود نمونه اىكامل در اخلاق وتربيت نفسانى است و زندگى ورفتار واخلاق واعتقاد او سرمشق و درسبراى همه مسلمين است چهار پيامبر بزرگوار را به عنوان اسوه و الگو معرفى مى كندكه عبارت است از: پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله ، حضرت موسى عليه السلام ،حضرت داوود عليه السلام وحضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: كفايت مى كند تو راكه از رسول گرامى اسلام (در رفتارش با دنيا) پيروى كنى و نكوهش و عيب جوييش تورا دلالت و راهنمايى مى كند به بسيارى رسوائى و زشتى هاى دنيا زيرا كه اطراف واكناف آن (مال و منال دنيا و عشق و دلبستگى به آن ) از آن حضرت گرفته شده و براىغير او مهيّا گشته و آن حضرت از نوشيدن شير گواراى آن باز داشته شد و از زر وزيورش دور گرديده شده . و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كاف لك فى الاسوه ودليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها. اذ قبضت عنه اطرافها و وطئتلغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها و اگر در مرتبه ثانى بخواهى از (رحمت هاى الهى برخوردار شده و در زمره خاصانمحسوب شوى ) از موساى كليم عليه السلام پيروى كن آنجا كه گفت : پروردگارا! منبه آنچه از خير و نيكويى به سويم بفرستى نيازمندم . به خدا سوگند موسى از خداجز نانى كه بخورد نخواست ، زيرا كه خوراك او گياهان زمين بود به طورى كه ازلاغرى شكم و كم گوشتى سبزى گياهان از اندرون وپوست شكمش ديده مى شد. و ان شئت ثنيت بموسى كليم اللّه عليه السلام حيثيقول :( رب انّى لما انزلت الّى من خير فقير و اللّه ما ساله الا خبزا ياءكله لانهكان ياكل بقلة الارض و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذبلحمه ) و در درجه سوّم اگر مى خواهى از حضرت داوود عليه السلام كه داراى مزامير بود وقارىاهل بهشت است آن حضرت به دست خويش از ليف خرمازنبيل ها بافته به رفقا و به همراهان خودمى دادومى فرمود: كدام يك از شما در فروشاين ، مرا يارى مى كند؟ (پس دوستانش آن ها را برايش فروخته و از بهايش نان جوين بودخريدارى مى كردند) و خوراك آن حضرت يك دانه از همان قرص هاى جوين بودكه از بهاىآن زنبيل ها تهيه شده بود. (و ان شئت ثلّثت بداود صاحب المزامير و قاريىاهل الجنة فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيدهويقول لجلسائه ايكم يكفينى ببيعها؟ و ياكل قرص الشعير من ثمنها) واگر در عيسى سخنى دارى ومى خواهى از او پيروى نمايى ؛ فرزند مريم سنگ خارا رابالش مى ساخت . لباس زبر ودرشت مى پوشيد، طعام خشن و غير نرمميل مى فرمود. نان خورشش گرسنگى بود. چراغش در شب ، روشنى ماه بود وسايه بانوپناهگاهش در زمستان مركز طلوع و غروب آفتاب بود. ميوه خوشبويش گياهى بود كهبراى بهايم وچهارپايان مى روئيد. نه زنى داشت كه او را به فتنه افكند، نهفرزندى كه او را غمناك سازد و نه مالى كه او را از ياد خداغافل سازد ونه طمعى كه او را خوار سازد مركبش دو پايش ، و خدمتكارش دو دستش بود.همه جا پياده مى رفت وهركارى را خودش انجام مى داد. (و ان شئت قلت فى عيسى ابن مريم عليه السلام فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و ياكل الجشب و كان ادامه الجوع و سراجهباالليل القمر و ظلاله فى الشتاء مشارق الارض و مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبتالارض للبهائم و لم تكن له زوجة تفتنه و لاولد يحزنه ولامال يلفته و لاطمع يذّله دابّته رجلاه و خادمه يداه ) بعد از جملاتى حضرت مى فرمايد: البته در روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آلهچيزى است كه معايب و رسوائى هاى جهان را به تو نشان مى دهد زيرا كه آن حضرت بااهل بيتش در گرسنگى به سر بردند و با آن مقام ارجمندى كه او نزد خدا داشت اززيورهاى آن كناره گرفت . پس بيننده بايد بهعقل خود مراجعه كند و بنگرد كه آيا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله رادر اين امر،بزرگ شمرده يا كوچگ گرفته است ؟ اگر گويد:كوچك گرفته به خداى بزرگسوگند كه دروغ گفته و بهتان بزرگ زده (زيرا كه ممكن نيست خداوند به اشرفمخلوقات خود توجه نكند) و اگر گويد: او را گرامى داشته و بزرگ شمرده پس بايدبداند كه غير آن حضرت را كه جهان را برايش وسيع نموده كوچك داشته و بزرگ ترينو مقرب ترين بندگانش را از آن دور نموده است . و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يدّلك على مساوى الدنيا و عيوبهااذجاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظر بعقله اكرماللّه محمّداًبذلك ام اهانه فان قال اهانه فقد كذب و اللّه العظيم و اتى بالافك العظيم وان قال اكرمه فليعلم ان اللّه قد اهان غيره حيث بسط الدنيا له و زواها عن اقرب الناسمنه (402) فصل سوّم : تربيت عقلانى ارزش و اهميت تربيت عقلانى موضوع تربيت عقلانى از مهم ترين موضوعات ومسايل فرد و جامعه است و امرى است كه سرنوشت زندگى بشر بدان وابسته است . هرفرد يا امّتى با استفاده از تربيت عقلانى مى تواند وضعحال و آينده خويش را روشن سازد و آرمان هايش را محقق نمايد. از طريق تربيت و پرورشنيروى عقلانى است كه مى شود قواى روحى انسان را به نحو شايسته به حدكمال رساند و در سايه به كار انداختن عقل و استفاده صحيح از آن ، انسان واقعيت و حقيقتخويش را مى شناسد و از ديگر موجودات برتر مى شود. از نظر شيعه اماميه عقل به عنوان يكى از چهار منبع و مدرك مهم استنباطات فقهى به شمارمى رود و نيز يكى از راه هاى شناسايى اخبار ناسازگار است بدين معنى كه هر روايتقابل قبول عقل را بايد پذيرفت و هر روايت معارض و مخالفتعقل را بايد رها كرد. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: شما اگر كتاب الهى را تفحص نموده و در آياتش دقتكنيد بيش از 300 آيه رامى بينيدكه مردم را به تفكر و تذكر وتعقل دعوت نموده يا به پيامبر استدلالى را براى اثبات حقى يا از بين بردن باطلى مىآموزد. مفهوم عقل عقل در اصل ازعِقال به معنى طنابى است كه بر پاى شتر مى بندند تا حركت نكند و ازآن جا كه نيروى خرد، انسان را از كارهاى ناهنجار باز مى دارد اين واژه بر آن اطلاق شدهاست (403). لذا پيامبر گرامى اسلام در معناىعقل چنين مى فرمايد: ان العقل عقال من الجهل و النفسمثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارت فالعقل عقال من الجهل (404) تحقيقا كهعقل بازدارنده انسان است از نادانى و نفس انسان مانند خبيث ترين حيوانات است كه اگرعقال نشود و بند نگردد هلاك مى شود. بعضى عقل را به معناى (حجر) و منع تفسير كرده اند و بعضى ديگرعقل را به معناى علم به صفات اشيا از حسن و قبحكمال و نقصان دانسته اند. مجمع البحرين در تفسيرعاقل گويد: او كسى است كه مى تواند نفس خود راكنترل كند واز هوا وهوس بازدارد. ممكن است بگوييم : ريشه اصلى همان منع و بازداشتناست و لذا هنگامى كه زبان كسى بند بيايد عرب مى گويداعتقل لسانه وبه (ديه ) نيز عقل گويند چرا كه جلو خون ريزى بيشتر را مى گيردو (عقيله ) به زنى گفته مى شود كه داراى عفت و حجاب و پاكدامنى است . حقيقت عقل مرحوم علامه طباطبايى مى گويد:اصل در معناىعقل ، بستن و نگه داشتن است و به اين مناسبت ادراكى كه انسان به آندل مى بندد و چيزى را به آن درك مى كند عقل ناميده مى شود و همچنين است قوه اى كه گفتهمى شود يكى از قواى انسانى است و به واسطه آن خير و شر و حق وباطل را از يكديگر تشخيص مى دهد عقل نام دارد ومقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است . الفاظى كه در قرآن كريم در انواع ادراكاستعمال شده زياد است و شايد به بيست لفظ برسد مانند ظن ، حسبان ، شعور، ذكر،عرفان ، فهم ، فقه ، درايه ، يقين ، فكر، راءى ،زعم ، حفظ، حكمت ، خبرت ، شهادت ،عقل و مانند فتوى ، قول و بصيرت كه ملحق به آن هاست (405). در بيان ديگرى مى گويد:عقل آن چيزى است كه انسان را به سوى حق هدايت مى كند وعلامتش اين است كه انسان از حق تبعيت و پيروى كند به خاطر اين كه قرآن كريم اعراضاز روش و مرام حضرت ابراهيم را سفاهت و حماقت دانسته است و من يرغب عن ملة ابراهيمالامن سفه نفسه (406) چه كسى جز افراد سفيه و نادان از آيين ابراهيم روىگردان خواهند شد؟ بنابراين اگر اعراض از ملت ابراهيم و آيين او سفاهت شمرده مى شود تبعيّت و پيروى ازملت و آيين او كه حقيقت دين است عقل نام دارد(407) و از همين آيه استفاده مى شود معنىحديثى كه مى فرمايد العقل ما عبدبه الرحمن و اكتسب به الجنانعقل آن چيزى است كه به وسيله او خداوند رحمن عبادت مى شود و به سبب آن بهشتتحصيل مى گردد.(408) اقسام عقل مرحوم فيض كاشانى مى فرمايد: علما در تعريف و اقسام و حقيقت آن اختلاف نظر دارند واكثرا غافل از اين هستند كه عقل بر معانى مختلفى اطلاق مى شود و مشترك لفظى مىباشد كه چهار معنا براى آن ذكر مى كند: 1.وصفى است در انسان و نيرويى است كه به سبب آن از ساير حيوانات جدا مى شود وامتياز پيدا مى كند كه به سبب آن قوه و نيرو قادر بر ادراك علوم وتحصيل صناعات و تدبير آن هاست . 2. عبارت است از دانشى كه در ذات كودك وجود دارد و به سبب آن حكم مى كند به جواز وامكان امور ممكن و امتناع امور مستحيل مانند علم به اينكه دو بيش از يك مى باشد و اينكه يكشخص در دومكان نمى تواند باشد. 3. عبارت است از علوم و دانشهايى كه به وسيله تجربيات در اوضاع واحوال مختلف حاصل مى شود كه اگر كسى از اين علوم و دانش هاى بهره و بى نصيب باشدبه او جاهل مى گويند. 4. عبارت است از قوه و قدرت اين دانش ها و علوم به حدى كه عواقب و پايان امور رابسنجد و شهوت نفسانى را قلع و قمع كند و به زندگى دنيوى مادى و زودگذردل نبندد و خلاصه بر هوا و هوس غالب گردد. بعد مى فرمايد: دو معناى اول ، عقل طبيعى و دو معناى اخير،عقل اكتسابى نام دارد و از همين جهت حضرت على عليه السلام فرموده است : راءيتالعقل عقلين فمطبوع و مسموع و لا ينفع مسموع اذا لم يكن مطبوع بعد از تقسيمعقل به دو قسم طبيعى و اكتسابى احاديثى ذكر مى كند و بر اين دو قسم تطبيق مى نمايد.مى فرمايد مقصود از حديث شريف ما خلق اللّه خلقا اكرم عليه من العقلعقل طبيعى و فطرى است . خداوند خلق نكرده است هيچ موجودى را شريف تر و بهتر ازعقل و مراد از حديث اذا تقرب الناس بابواب البر فتقرب انت بعقلك عقل اكتسابى و نظرى است . هرگاه مردم به وسيله ابواب نيكى تقرب جستند، تو بهوسيله عقل خود تقرب بجوى و مقصود از حديث پيامبر براى ابى درداء كه فرمود: ازددعقلا تزدد من ربك قربا عقل اكتسابى و نظرى است . حضرت فرمود:عقل خويش را به كار بيانداز و زياد كن كه وسيله قرب تو نزد خداوند مى شود. راوىگفت : چه كنم عقل من زياد شود؟ حضرت فرمود: اجتناب از محرمات كن و واجبات را به جابياور كه عقل تو زياد مى شود و از زمره عاقلان محسوب مى شوى : اجتنب محارم اللّه وادفرائض اللّه تكن عاقلا...(409) عقل نظرى و عملى عقل را تقسيم كردند به نظرى و عملى زيرا مسايلى كه مورد بحث و بررسى است ؛ ياپيرامون امورى است كه در خارج از قدرت و اختيار انسان است يا پيرامون مسايلى است كهدر اختيار و انتخاب و قدرت انسان قرار دارد ولى مانند بحث پيرامونمسايل توحيد، نبوت ، معاد و ساير مسايل نظرى كه خواه انسان باشد و يا نباشد وجود آنحقايق در جاى خود محفوظ است . كمال انسان در اين است كه بعد از بحث پيرامون آن ها شناختپيدا كند ولى وجود آن ها در اختيار انسان نيست كه اگر انسان نبود آن ها هم نباشد. ديگر اين كه بحث پيرامون مسايلى است كه اگر انسان نباشد آن ها وجود ندارد مانند اخلاقو تهذيب جان ، تربيت روح ، اداره منزل و اجتماع و مانند آنها اگر بشر نباشدمسايل عقل عملى جايى نخواهد داشت ، از اين نظر علوم انسانى را كه دركمال انسانى نقش مؤ ثّرى دارد به اين دو قسم تقسيم كرده اند(410). مرحوم شهيد استاد مطهرى گويد: يك قسمت از كارهاىعقل انسان درك چيزهايى است كه وجود دارد و آن راعقل نظرى مى باشد و قسمت ديگر درك چيزهايى است كه بايد انجام شود و آن راعقل عملى مى نامند كه اخلاق جزء عقل عملى است (411) در بيانى ديگر مى گويدعقل نظرى همان است كه مبناى علوم طبيعى و رياضى و فلسفه الهى است و امّاعقل عملى آن است كه مبناى علوم زندگى و مبناىاصول اخلاقى است (412). تقابل عقل و جهل در قرآن كريم عقل در مقابل جهل واقع شده است چه اين كه در روايات هم اين چنين است ،لذادر كتب روايى ما فصلى به نام (العقل والجهل ) تدوين شده است نه العلم و الجهل . حديث امام صادق عليه السلام اين معنا را به خوبى بيان مى كند وقتى مى پرسند:عقل چيست ؟ مى فرمايد: العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان (413) يعنىعقل آن است كه به آن خدا عبادت شود وبهشت كسبوتحصيل گردد بنابراين انسان يا عاقل است يا غيرعاقل و غير عاقل يا عالم است يا جاهل و به عبارت ديگر انسان يا بهشتى است يا جهنمى وجهنمى ها يا عالم و يا با سواد هستند يا غير عالم و بى سواد. و روايت رب عالم قد قتلهجهله چه بسا عالمى كه جهل او باعث نابودى او شده است اين معنى را نيز اثبات مى كنداين جهل در برابر عقل است با اينكه انسان عالم است چونعاقل نيست جاهل است . چه اين كه در قرآن كريمجهل در برابر عقل آمده است انه من عمل سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفوررحيم (414) كه هر كس از روى جهالت گناه كندسپس توبه كند و كار خويش رااصلاح كند پس خداوند آمرزنده و مهربان است . خداوند در اين آيه جهالت را در برابر عقل قرار داده است علم يعنى : هر كس گناه كند بهاو جاهل اطلاق مى شود، گرچه عالم باشد و الا اگر انسانجاهل گناه كند جهلى كه در برابر علم است كه ماءخوذ و معاقب نيست مخصوصا اگرجهل او قصورى باشد يا جهل به موضوع باشد.(415) تلازم بين عقل و وحى گرايش انسان به سمت دين گرايش فطرى است . در سوره روم آيه 30 اين حقيقت بيانشده است كه فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها بهسوى آئين پاك اسلام روى آور و با فطرت الهى خويش ملازم باش فطرتى كه خداوندمردم را با آن آفريده است ، اين است آيين استوار حق ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهىندارند. انسان در گرايش به دين از كسى الهام نگرفته و نياموخته و تنها فطرت خداجوى اوستكه اين گرايش و كشش نهانى را اقتضا كرده است و اين همان فطرى بودن دين است . نقشعقل در اين ميان تشخيص راه فطرت است يعنىعقل به منزله چراغى است كه اين راه را روشن مى سازد و نبى را از غير نبى ، خليفهرسول اللّه را از غير آن تشخيص مى دهد بنابراينعقل چراغ است و دين صراط مستقيم . ابن سكيت از امام رضا عليه السلام پرسيد: فماالحجة على الخلق اليوم فقال العقل يعرف به الصادق على اللّه فيصدقه و الكاذب علىاللّه فيكذبه فقال ابن اسكيت هذا وللّه و هو الجواب (416) امروز حجت بر مردم چيست؟ امام مى فرمايد: حجت بر مردم عقل آن هاست كه به وسيله آن كسى كه به خداوند نسبتدرستى دهد تشخيص داده و تصديق مى نمايد وكسى را كه به دروغ نسبت دهد تكذيب مىنمايد سپس ابن سكيت عرض كرد: پاسخ صحيح همين است كه شما فرموديد.عقل بين امام واقعى و مدعى امامت و بين راه از بيراهه فرق مى گذارد از اين رو حجت بر مردماست . عقل ، خود، راه نيست بلكه راهنماست . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و انهالمدبر و انهم المدبرون و انه الباقى و هم الفانون (417) مردم به وسيلهعقل پى مى برند كه آنان آفريده و او آفريدگار آن هاست . خداوند مدبّر و آنان تحتتدبير اويند و باقى و هميشگى و آن ها فانى و رفتنى هستند. حدود حجيت عقل گرچه بعضى از امور و ادراكات است كه از مستقلاّتعقل شمرده مى شود يعنى عقل انسان در فهم و دريافت آن نيازى به شرع ندارد و خود بهتنهايى به درك آن راه مى يابد مانند شناخت خالقيت (اللّه ) و مخلوق بودن انسان و ديگرموجودات و نيز درك اين مساءله كه همه تحت تدبير اويند. و قادر به ادامه حيات و بقاىخود جز به اراده او نيستند. عقل بر اساس الهام الهى كه فرمود: فالهمها فجورها وتقويها كلى حسن و قبح را مى فهمد و تشخيص مى دهد كه مثلاً احسان و نيكويى خوباست و ظلم و ستم زشت و ناپسند است . اما آيا عقل در اين پايه قرار دارد كه بتواند منشاءجعل قانون باشد و بدين ترتيب انسان از وحى و شرع بى نياز گردد؟ بدون ترديدپاسخ اين سؤال منفى است چرا كه عقل مى تواند به وجود خالقى براى اين عالم پىببرد كه او خالق و مدبر است ولى آن خالق و مدبر چه دستوراتى و برنامه هايى براىتعالى روح و روان انسان داده است . عقل از دريافت آن عاجز و ناتوان است خلاصه اين كهعقل مى داند كه خداوند اوامر و نواهى دارد و اين كه پاره اى از امور محبوب و برخى از امورمبغوض اوست ولى از مصاديق آن اطلاعى ندارد پس بايد پيامبر از طريق وحى آن مصاديق رابيان كند. تربيت عقلانى يا دستور به تعقل در قرآن كريم تاءكيد و توصيه فراوان بر تربيت نيروى عقلانى شده است و خداونددستورات مكرر نسبت به تعقل و بكارگيرى اين نيروى باطنى داده است . قرآن كريم ازخردمندان به عنوان (اولواالالباب ) ياد كرده است (الباب ) جمع (لب ) است و لب بهمعنى مغز و مغز در ازاء قشر و پوست از ارزش اصلى برخوردار است . مثلاً در امور مادّىارزش گردو و يا پسته و بادام به مغز آن است و هر يك از اين هااگر پوك باشد يا مغزآن ها فاسد و سياه شده باشد، بى ارزش است . اين تعبير جالب قرآن كريم بيانگر اينحقيقت است كه ارزش واقعى انسان به عقل اوست البته در صورتى كه آن را به كاربياندازد و به طور صحيح استفاده نمايد. قرآن كريم براى تربيت عقلانى و رشد نيروى باطنى تعبيرات مختلفى دارد كه چندتعبير از آن را ذكر مى كنيم . 1. در بعضى از آيات هدف از نزول آيات الهى و بيان آن ها راتعقل مردم ذكر مى كند. كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تعقلون (418) 2. در بعضى آيات مطلب را از اين بالاتر برده و با لحنى همراه با توبيخ مردم را بهخاطر عدم تعقل و انديشيدن مورد مؤ اخذه قرار داده مى فرمايد: افلا تعقلون(419) آيا تعقل نمى كنيد. 3. در بعضى آيات همين معنا را به صورت جمله شرطيه بيان مى كندو مى فرمايد: قدبينا لكم الايات ان كنتم تعقلون (420) ما آيات خود را براى شما بيان كرديماگر شما تعقل ورزيد. 4. در بعضى آيات پس از ذكر يك سلسله از نعمت ها و نشانه هاى الهى مانند خلقت آسمان وزمين و اختلاف شب و روز و آب و گياه و غير آن مى فرمايد: ان فى ذلك لايات لقوميعقلون (421) 5. در بعضى از آيات از عدم تعقل وانديشيدن مردم آن ها را توبيخ نموده كه بسيارى ازمردم از اين نعمت بزرگ الهى كه (عقل ) نام دارد و حجت باطنى است استفاده نمى كنند و آن رابه كارنمى اندازند و در مسير رشد وتعالى او نيستند كه در اين زمينه نيز تعبيراتمختلف است . گاهى مى فرمايد: اكثرهم لايعقلون (422) اكثر مردمتعقل نمى كنند. وگاهى مى فرمايد: ذلك بانهم قوم لايعقلون (423) اين هاجمعى وگروهى هستند كه تعقل نمى كنند. 6. در بعضى از آيات افرادى را كه تعقل نمى كنند به عنوان بدترين موجودات معرفىمى نمايد ان شرّ الدواب عنداللّه الصم البكم الذين لا يعقلون (424) تحقيقابدترين جنبندگان نزد خداوند كسانى هستند كه خرد و انديشه را به كار نمى گيرند واز ديدن و شنيدن حقايق محروم مانده اند. 7. در بعضى از آيات از زبان كفار چنين نقل مى كند كه علت اصلى ورود آنها به دوزخعدم تعقل بوده است قالوا لو كنّا نسمع اونعقل ما كنّافى اصحاب السعير(425) اگر ما، گوشى شنوا داشتيم ياتعقل مى كرديم جزء دوزخيان نبوديم . 8. در بعضى از آيات از آن افرادى كه عقل خود را به طور صحيح به كار مى اندازند وداراى مغز و انديشه سالم هستند به عنوان (اولواالالباب ) خردمندان ياد مى كند و از آن هاستايش به عمل مى آورد ان فى خلق السموات و الارض و اختلافالليل و النهار لايات لاولى الالباب (426) تحقيقا در آفرينش آسمان ها و زمين وآمد و شد شب و روز هر آينه نشانه هايى براى خردمندان است . 9. در بعضى از آيات مى فرمايد: خردمندان كسانى هستند كه تدبّر در آيات الهى مى كنندو پند مى گيرند. ليدبّروا آياته و ليتذّكر اولواالالباب (427) 10. در بعضى از تعبيرات قرآن از صاحبان عقل و انديشه به عنوان (اولواالنهى ) يادمى كند. بعد از اشاره به نعمت هاى الهى ، مى فرمايد: ان فى ذلك لايات لاولىالنهى (428) در اين (امور طبيعى و نعمت هاى مادّى ) نشانه هايى روشن است براىصاحبان خرد و عقل . از آيات قرآن به دست مى آيد كه غالبا دستور به(تعقّل ) در مواردى به كار مى رود كه ادراك و فهم با عواطف و احساسات آميخته گردد وبه دنبال آن عمل باشد. مثلاً اگر در قرآن در بسيارى از بحث هاى خداشناسى نمونه هايىاز نظام شگفت انگيز اين جهان را بيان كرده و سپس مى گويد ما اين آيات را بيان مى كنيملعلكم تعقلون تا شما تعقل كنيد؛ منظور اين نيست كه تنها اطلاعاتى از نظامطبيعت در مغز خود جاى دهيد، زيرا علوم طبيعى ، اگر كانوندل و عواطف را تحت تاءثير قرار ندهند و هيچ گونه تاءثيرى در ايجاد محبت و دوستى باآفريدگار جهان نداشته باشند، ارتباطى بامسايل توحيدى نخواهند داشت همچنين است اطلاعاتى كه جنبه عملى دارد؛ در صورتى(تعقل به آن ها گفته مى شود كه عمل هم داشته باشد. علامّه طباطبايى قدس سره مىفرمايد: تعقّل در زمينه اى استعمال مى شود كه بهدنبال درك و فهم انسان وارد مرحله عمل گردد و آياتى مانند لوكنا نسمع اونعقل ما كنّا فى اصحاب السعير(429) و يا افلم يسيروا فى الارض فتكون لهمقلوب يعقلون بها(430) شاهد اين گفتار است ، زيرا اگر مجرمين ، روز قيامت آرزوىتعقل در دنيا را مى كنند منظور تعقلى است كه آمخيته باعمل باشد و يا اگر خداوندمى فرمايد مردم سير و سياحت كنند و با نظر و مطالعه بهاوضاع جهان چيزهايى بفهمند مقصود درك و فهمى است كه بهدنبال آن مسير خود را عوض كرده و به راه راست گام نهند.(431) جايگاه عقل در احاديث اهميّت عقل در روايات به مساءله عقل و خرد توجه و عنايت خاصّى شده به حدى كه آن را يكى از دوحجت و دليل براى انسان معرفى نموده اند. امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: ان للّهعلى الناس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة و اما الظاهرةفالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول (432) در كتاب غرر الحكم بيش از 230 حديث از فضيلت و عظمتعقل سخن به ميان آمده است حضرت على عليه السلام تعبيرات مختلف و شيوايى در اهميت وارزش عقل بيان مى دارد از جمله : 1. الانسان بعقله معيار انسانيت به عقل است . 2. كمال الانسان العقل كمال انسانيت بهعقل است . 3. افضل النعم العقل برترين نعمت ها عقل است . 4. العقل صديق محمود عقل دوستى ستايش شده است . 5. صديق كل امرء عقله و عدوّه جهله دوست هر انسانىعقل اوست و دشمن او جهلش مى باشد. 6. قيمة كل امرء عقله ارزش هر شخصى به اندازهعقل اوست . 7. ما قسم اللّه سبحانه بين عباده شيئا افضل من العقل هيچ موهبت و نعمتى را خداوند بينبندگانش تقسيم نكرده كه بهتر و برتر ازعقل و خرد باشد. 8. لاغنى كالعقل و لافقر كالجهل هيچ بى نيازى و ثروتى همچونعقل نيست و هيچ فقرى همچون جهل و نادانى نيست . 9. قوام المرء عقله و لادين لمن لا عقل له اساس موجوديت انسانعقل اوست و آن كس كه عقل ندارد دين ندارد. 10. زينة الرّجل عقله زينت مرد به خرد وعقل اوست . نشانه هاى عاقل 1. ترك شهوت : العاقل من هجر شهوته و باع دنياه باخرته (433)عاقل كسى است كه شهوت خود را ترك كند و دنيايش را به آخرتش بفروشد. 2. كنترل زبان : العاقل من عقل لسانه (434)عاقل كسى است كه زبان خود را از حرام كنترل كند. 3. سخن نگفتن از بيم تكذيب 4. خواهش نكردن از بيم محروم شدن 5. وعده ندادن به آنچه كه مقدور انسان نيست . 6. اميد نداشتن به آنچه كه مايه سركوبى است : امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: انالعاقل لا يحدث من يخاف تكذيبه و لايساءل من يخاف منعه و لا يعد ما لا يقدر عليه و لايرجوا ما يعنف برجائه 7. دروغ نگفتن : ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواهعاقل دروغ نمى گويد گرچه هوا و هوس او در دروغ باشد. 8. فريب نخوردن : امام عليه السلام مى فرمايد: لا يلسعالعاقل من جحر مرّتين (435) خردمند كسى است كه از يك سوراخ دو مرتبه گزيدهنشود و فريب نخورد. 9. ترك باطل : حضرت على عليه السلام مى فرمايد:العاقل من رفض الباطل (436) خردمند آن است كهباطل را ترك كند. 10. تشخيص ضرر كمتر: ليس العاقل من يعرف الخير من الشر و لكنالعاقل من يعرف خير شرين م (437) آن كسى كه خوبى را از بدى تشخيص دهدعاقل نيست ؛ عاقل كسى است كه در ميان دو شر موردى را كه كمتر ضرر دارد انتخاب كند. 11. شكرگزارى در برابر حلال و صبر از حرام : امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:يا هشام ان العاقل الذى لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره (438) اى هشام ! خردمند كسى است كه حلال از شكرش باز ندارد و حرام بر صبرش چيره نشود. نشانه عقل كامل 1. خوش اخلاق بودن : قال ابو عبداللّه عليه السلام :اكمل الناس عقلاً احسنهم خلقا(439) كامل ترين مردم از حيث خرد كسى است كه اخلاقاو نيكوتر باشد. 2. فروتنى 3. يقين نيكو. 4. سكوت : امام عليه السلام مى فرمايد: كمالالعقل فى ثلاث التواضع للّه وحسن اليقين والصمت الاّمن خير نشانه هاىكمال عقل سه چيزاست : فروتنى براى خداوند، يقين نيكوداشتن و سكوت كردن ، مگر درمورد كار خوب 5. نيكويى در عمل : در حديث اربعماءه آمده است : منكمل عقله حسن عمله (440) هر كس عقل او كامل شودعمل او نيكو مى شود. 6. نقصان شهوت : اذا كمل العقل نقصت الشهوة (441) هرگاهعقل كامل گردد، شهوت ناقص و كوتاه مى شود. عاقل ترين مردم كيست ؟ 1. كسى كه مطيع تر در برابر خداوند باشد:اعقل الناس اطوعهم لِلّه (442) 2. نزديك ترين افراد به خداوند: اعقل الناس اقربهم من اللّه (443) 3. دورى از هر پستى : اعقل الناس ابعدهم من كلّ دنيّة (444) 4. پيروى از خردمندان : اعقل الناس من اطاع العقلاء(445) آثار عقل 1. سلامتى : اصلالعقل الفكر و ثمرته السلامه (446) ريشه خرد فكر است و ثمره آن سلامتى است. 2. كم سخن گفتن : اذاتم العقل نقص الكلام (447) هرگاهعقل كامل شود سخن انسان كم مى گردد. 3. رسيدن به خيرات : بالعقل تنال الخيرات (448) به وسيلهعقل انسان به خوبى ها دست مى يابد. 4. صبر و استقامت : ثمرة العقل الاستقامة (449) ثمره و نتيجهعقل استقامت در برابر حوادث است . 5. همنشينى با خوبان : ثمرة العقل مصاحبة الاخيار(450) ثمره خرد، همنشينى باخوبان است . 6. مدارا كردن با مردم : ثمرة العقل مداراة لناس (451) نتيجهعقل مدارا نمودن با مردم است . معيار حسابرسى بر اساس عقل 1. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: انما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيمةعلى قدرما آتاهم من العقول فى الدنيا(452) همانا خداوند بندگانش را در قيامتحسابرسى مى كند به اندازه خردى كه به آن ها در دنيا داده است . 2. قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اذا بلغكم عنرجل حسن حال فانظروا فى حسن عقله فانما يجازى بعقله (453) هرگاه خوبى مردمىبه شما رسيد بنگريد در نيكويى خرد او چون كيفر و پاداش بر طبقعقل مى باشد. 3. عن ابى عبداللّه عليه السلام : قلت له جعلت فداك ان لى جارا كثيراالصلاة كثيرالصدقه كثير الحج فقال يا اسحاق كيف عقله قلت له جعلت فداك ليس لهعقل فقال لا يرتفع بذلك منه (454) شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم من همسايه اى دارم كه زياد نماز مى خواند و بسيار صدقه مى دهد وبسيار حج انجام مى دهد. امام فرمود: عقل او چگونه است ؟ گفتم :عقل ندارد. امام فرمودند: پس به سبب اين ، اعمال او بالا نمى رود و پذيرفته نمى شود. صفات انسان عاقل امام كاظم عليه السلام در صفات خردمند و عاقل مى فرمايد: يا هشام كان اميرالمؤمنينيقول ما عبداللّه بشئ افضل من العقل و ما تّم عقل امرء حتى يكون فيهخصال شتّى الكفر و الشر منه ماء مونان و الرشد و الخير منه ماءمولان وفضل ماله مبذول و فضل قوته مكفوف و نصيبه من الدنيا القوت ، لا يشبع من العلمطول دهره و الذّل احب اليه من اللّه مع العزّ مع غيره و التواضع احّب اليه من الشّرفيستكثر قليل المعروف و يستقل كثير المعروف من نفسه و يرى الناس كلهم خيرا منه و انّهشرّهم فى نفسه و هو تمام الامر(455) اى هشام ! اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: خداوند با چيزى بهتر ازعقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشدعقل اوكامل نشده است . بايدمردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوارباشند، زيادى مالش را ببخشند و زيادى گفتارش را نگهدارد،بهره او از دنيابه مقدارقوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود، ذلّت درپيشگاه خدا را از عزّت دربرابرغير خداو تواضع را از شرافت دوست تر دارد. نيكىِ اندك ديگران را زياد و نيكى بسيارخود را اندك شمارد، همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر داند و اين تماممطلب است . رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله 10 صفت و خصلت را براىعاقل بيان مى فرمايد: ان يحلم عمنّ جهل عليه و يتجاوز عمّن ظلمه و يتواضع لمن هو دونهو يسابق فوقه فى طلب البر و اذا اراد ان يتكلم تدبّر فان كان خيرا تكلم فغنم و انكان شرا سكت فسلم و اذا عرضت له فتنة استعصم باللّه و امسك لسانه و اذا راءى فضيلةانتهز بها لا يفارقه الحياء و لا يبدوا منه الحرص فتلك عشرخصال يعرف بها العاقل (456) 1. بردبارى نسبت به كسى كه نادانى ورزيده است . 2. گذشت نسبت به كسى كه به او ستم كرده است . 3. تواضع نسبت به افراد پايين تر. 4. سبقت گرفتن از افراد بالاتر در طلب نيكى . 5. هرگاه بخواهد تكلم كند تدبّر و عاقبت انديشى كند، اگر سخن او خير است تكلم كندكه بهره برده است و اگر سخن او شر است ، سكوت ورزد تا سالم ماند. 6. هرگاه فتنه و بلايى به او رسد به خداوند پناه ببرد. 7. دست و زبان خود را كنترل كند. 8. هرگاه فضيلت را مشاهده كرد به طرف آن برود. 9. از حيا جدا نشود. 10. حرص ازاو ظاهرنشود. اين ده صفت است كه به سبب آنعاقل شناخته مى شود. وظايف انسان عاقل 1. شناخت نسبت به زمان 2. شاءن خويش را يافتن 3. حفظ زبان امام صادق عليه السلام مى فرمايد: على العاقل ان يكون عارفا بزمانه مقبلاً علىشاءنه حافظا لسانه (457) برخردمند است اين كه نسبت به زمان ، شناخت داشتهباشد، شاءن و منزلت خويش را بفهمد و زبان خود راكنترل كند. عوامل پرورش عقل 1. علم و دانش . 2. تجربه : العقل غريزه تزيد بالعمل و التجارب (458)عقل و خرد يك نوع غريزه است كه به واسطه علم و تجربه افزون مى شود. 3. ترحم نسبت به نادان : من اوكد اسباب العقل رحمة للجاهل (459) ازعوامل مؤثر و مؤ كد در فزونى عقل ، رحمت و ترحّم نسبت به نادان است . 4. تعليم و ياد دادن : اعون الاشياء على تزكيةالعقل التعليم (460) از عواملى كه كمك مى كند به پرورشعقل تعليم و ياد دادن است . عوامل نقصان عقل 1. هوا پرستى و شهوت : ذهاب العقل بين الهوى و الشهوة (461) آنچه مايه ازبين رفتن عقل مى شود پيروى از هوس و شهوت است . 2. كبر ورزيدن : امام باقر عليه السلام مى فرمايد: مادخل قلب امرء شئ من الكبر الانقص من عقله (462)داخل نمى شود مقدارى از كبر در قلب آدمى مگر اين كه ازعقل او كاسته مى شود. 3. عُجب داشتن : اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله (463) عجب ورزيدن و خوشبين بودن به خويشتن ، دليلى است بر ضعف و كوتاهىعقل . ميزان شناخت عقل در احاديث اسلامى معيارهاى مختلفى براى شناختعقل و ميزان خرد افراد ذكر شده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم : 1. كيفيت رفتار و عمل : كيفيّة الفعلتدل على كميّة العقل (464) كيفيت و چگونگى عمل ، حاكى از مقدار عقل و خرد مى باشد. 2. راءى و نظريه : راءى الرجل ميزان عقله (465) راءى و نظر هر انسانى معيارسنجش خرد اوست . 3. اظهار سخن : عند بديهة المقال تختبر عقول الرجال (466) به هنگام سخن گفتن، انديشه هاى افراد شناخته مى شود. 4. فرستاده و نماينده . 5.نوشتار. 6.هديه . ثلاثة تدلّ على عقول اربابها الرسول والكتاب والهديه (467) سه چيز از خردو عقل انسان حكايت مى كند. 1. فرستاده ونماينده . 2. نوشتار 3. هديه . 7. انكار حرف ناصحيح : امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اذا اردت ان تختبرعقل الرجل فى مجلس واحد فحدّثه فى خلال حديثك بما لا يكون فان انكره فهوعاقل و ان صدّقه فهو احمق (468) هرگاه خواستى امتحان كنى خرد وعقل شخصى را در يك مجلس ؛ در اثناء سخن گفتن يك حرف ناصحيح و نشدنى رابگوييد،اگر مستمع منكر شد خردمند است و اگر تصديق كرد احمق است . در پايان اين بحث مناسب است با لشكريان عقل وجهل كه از امام كاظم عليه السلام نقل شده است آشنا شويم . امام كاظم عليه السلام براىهشام بن حكم حدود هفتاد لشگر از عقل و جهل بيان مى دارد كه در بعضى كتاب ها بيش ازهفتاد نقل شده لكن تكرارى است . قال الكاظم عليه السلام لهشام : ... يا هشام اعرفالعقل وجنده والجهل وجنده تكن من المهتدين اى هشام ! خرد و لشگرش را بشناس و نادانىو لشگرش را بشناس تا از ره يافته ها باشى ... جنود عقل و جهل ايمان كفر تصديق تكذيب اخلاص دورويى اميدوارى نوميدى عدالت جور خشنودى ناخشنودى سپاسگزارى ناسپاسى بى طمعى طمع توكل حرص راءفت -قسوت دانايى نادانى پارسايى پرده درى زهد رغبت نرمش تندخويى ترس دليرى فروتنى بزرگ منشى آرامش شتاب بردبارى نابخردى خموشى ياوه سرايى پذيرش جويى گردن فرازى تسليم تجبر گذشت كينه توزى دل نرمى سخت دلى يقين شك شكيبايى بى تابى چشم پوشى انتقام بى نيازى گدايى انديشه كردن بى فكرى حفظ فراموشى پيوست بريدن قناعت شكم پرستى مواسات دريغ كردن دوستى دشمنى وفا غدر فرمانبردارى نافرمانى كوچكى سربلندى سلامت بلا فهم كودنى معرفت انكار مدارا درشتى پاكى باطن نيرنگ رازدارى فاش كردن نيكوكارى ناسپاسى حقيقت ريا نيكويى زشتى پنهان كارى افشا انصاف ستم خوددارى حسودى پاكيزگى پليدى شرم بى شرمى ميانه روى اسراف آسايش رنج مدارا درشتى عافيت بلاء اعتدال فزون طلبى دانش هوس وقار سبكى سعادت شقاوت توبه اصرار بر گناه محافظت سهل انگارى دعا- استنكاف نشاط كسالت شادى اندوه الفت جدايى سخاوت بخل خشوع خودبينى حفظ گفتار سخن چينى آمرزش خواهى فريفتگى زيركى حماقت يا هشام لاتجمع هذه الخصال الاّ لنبى اووصى او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان واماساير ذلك من المؤمنين فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود من اجنادالعقل حتى يستكمل العقل و يتخلص من جنود الجهل ، فعند ذلك يكون فى الدرجه العليا معالانبياء والاوصياء عليهم السلام وفّقنا اللّه وايّاكم لطاعته (469) اى هشام ! همه اينخصلت ها فراهم نشوند مگر براى پيغمبر يا وصى پيغمبر يا مؤمنى كه خداوند، دلشرابا ايمان آزموده است و اما مؤمنان ديگر هيچكدام از اين صفات بيرون نيستند كه برخى ازجنود عقل را دارند، تا عقل آنان كامل شود و از جنودجهل رها شوند و در اين هنگام در بلندترين پايه همراه پيغمبران و اوصيا باشند. خداوندما و شما را براى اطاعت خود توفيق دهد. روش هاى تربيت عقلانى اوّلين روش : تفكر و انديشيدن يكى از عوامل پرورش عقل و تربيت خرد فكر نمودن و انديشيدن در آيات و نعمت هاىبزرگ الهى است قرآن به دو طريق مردم را دعوت و تشويق به تفكر و انديشيدن نمودهاست : 1. گاهى به صورت مستقيم ، امر به تفكر نموده است . 2. گاهى مسايل برهانى واستدلالى را بيان كرده كه محتاج به تفكر و است . اما طريق اول را كه امر به تفكر نموده است در اين آيات ملاحظه مى كنيم :قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فردى ثم تتفكروا(470) بگو تنهاشما را به يك چيز اندرز مى دهم و آن اين كه دو نفر دو نفر يا به تنهايى براى خدا قيامكنيد سپس فكر خود را به كار گيريد و انديشه نماييد جالب اين است در اينجا قرآن مىفرمايد تتفكروا (بيانديشيد) اما در چه چيز؟ از اين نظرمطلق است و به اصطلاح(حذف متعلق دليل بر عموم است ) يعنى در همه چيز، در زندگى معنوى و مادى . درمسايل مهم زندگى و در مسايل كوچك زندگى و در همه آيات و نشانه هاى الهى فكر كنيدولى از همه بهتر، انديشه براى پيدا كردن اين چهار سؤال است : از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مى روم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟ گاهى مى فرمايد: ما آيات خود را براى شما بيان كرديم ، شايد فكر خود را به كاراندازيد. كذلك يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون (471) گاهى مى فرمايد:چرا فكر خود را به كار نمى اندازيد؟ افلا تتفكرون (472) گاهى سرزنش مىنمايد كه چرا انسان ها فكر نمى كنند؟ اولم يتفكروا(473) آيا اين ها فكرنكردند؟ از اين تعبيرات مختلف مى فهميم كه قرآن اهميت فوق العاده اى براى تفكر وانديشيدن كه وسيله اى است براى تربيت عقلانىقايل شده است و اين تفكر انواع مختلف دارد از حيث متعلق ، مانند تفكر در آسمان و زمين وخلقت انسان و مانند آن كه بدان اشاره مى شود. 1. تفكر در خلقت آسمان ها و زمين قرآن در آيات متعدد مى فرمايد: در آفرينش آسمان ها وزمين ، نشانه هاو آياتى از ذاتپروردگار است براى افرادى كه انديشه خود را به كار بياندازند. ان فى خلقالسموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفعالناس و ما انزل اللّه من السماء من ماء فاحيى به الارض بعد موتها و بث فيها منكل دابّة و تصريف الرياح و السحاب المسخربين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون(474) در آفرينش آسمان و زمين و گردش شب و روز و حركت كشتى ها در دريا بهسود مردم و بارانى كه خداوند از آسمان فرو مى فرستد و زمين هاى مرده را زنده مى كند وانواع جنبندگان را در روى زمين پخش كرده است و چرخش بادها و ابرهايى كه در ميان زمين وآسمان به كار گماشته شده اند در اين امور نشانه هايى براى خردمندان است . نشانه هايى كه خداوند متعال ، در اين آيه شريفه براى خداشناسى مطرح نموده از بابنمونه است نه اين كه آيات الهى منحصر به اين ها باشد، زيرا آيات حق و آثار قدرت اوبيش از اين است كه بتوان شمارش كرد. و فىكل شئ له آية تدلّ على انه واحد از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ماراءيت شيئا الاّ و راءيت اللّه قبله و بعده و معه (475) هيچ چيز را نديدم مگر اين كهپيش از آن و بعد از آن و همراه آن خدا را مشاهده كردم . تنها رشد عقلى و فكرى لازم استكه انسان در هر چيز آيات حق را مشاهده كند. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار سعدى گويد: آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار عقل حيران شود از خوشه زرّين عنب فهم عاجز شود از حبّه ياقوت انار پاك وبى عيب خدايى كه به تدبير عزيز ماه و خورشيد مسخّر كند و ليل و نهار ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب الذينيذكرون اللّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ماخلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار(476) همانا در آفرينش آسمان ها و زمين واز پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هايى وجود دارد، آنان كه خدا را درهمه حالت ها ايستاده و نشسته و خفته ياد مى كنند و درباره آفرينش آسمان ها و زمين مىانديشند و مى گويند: پروردگارا! اين جهان را بيهوده نيافريدى ، تو پاك و منزّهى ،پس ما را از عذاب دوزخ در امان دار. راستى اين همه سفارش براى چيست ؟ مگر آگاهى و اطلاع از نظام آفرينش آسمان ها و زمينبراى بشر چه سودى دارد؟ پاسخ اين كه اسلام بر انديشه و خرد استوار است و بناى عقيدتى دين مبين اسلام چناناست كه هر چه انسان بر حقايق طبيعى ، آگاهى يابد ايمانى آگاهانه تر و قلبى راسختر خواهد يافت . عطاءبن ابى رياح مى گويد: روزى نزد عايشه رفتم واز او پرسيدم : شگفت انگيزترينچيزى كه در عمرت از پيامبر اسلام ديدى چه بود؟ گفت : كار پيامبر همه اش شگفت انگيز بود ولى از همه عجيب تر اين كه : شبى از شب هاكه پيامبر در منزل من بود، به استراحت پرداخت ، هنوز آرام نگرفته بود كه از جابرخاست و لباس پوشيد و وضو گرفت و به نماز ايستاد و آنقدر درحال نماز و در جذبه خاصّ الهى اشك ريخت كه جلو لباسش از اشك چشمش تر شد، سپسسر به سجده نهاد و چندان گريست كه زمين از اشك چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبحمنقلب و گريان بود. هنگامى كه (بلال ) او را به نماز صبح فرا خواند، پيامبر راگريان ديد. عرض كرد: چرا چنين گريانيد شما كهمشمول لطف خدا هستيد؟ فرمود: (افلا اكون للّه عبدا شكورا) آيا نبايد بنده شكر گذار خداباشم ؟ چرا نگريم ؟ خداوند در شبى كه گذشت آيات تكان دهنده اى بر مننازل كرد؛ سپس شروع به خواندن آيه فوق و آيات چهارگانه بعد از آن نمود و درپايان فرمود: ويل لمن قرئها و لم يتفكر فيها واى به حال آن كس كه آن ها را بخواند و در آن ها نيانديشد در رواياتاهل بيت عليهم السلام نيز دستور داده شده كه هر كس براى نماز شب بر مى خيزد اين آياترا تلاوت كند و در روايتى از حضرت على عليه السلامنقل شده كه پيامبر خدا هرگاه براى نماز شب برمى خواست نخست مسواك مى كرد و سپسنظرى به آسمان مى افكند و اين آيات را مى خواند(477). فريد وجدى در دائرة المعارف خود از قول (نيوتن ) دانشمند معروف غربى چنيننقل مى كند كه مى گويد: در باره آفريدگار جهان و خداوند، هرگز شك نكنيد زيرامعقول نيست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور، به تنهايى رهبر وجود باشد، چونضرورت كور و يكسان در هر مكان و در هر زمان متصوّر نيست كه اين همه كاينات متنوع وموجودات رنگارنگ از او صادر گردد بلكه همه اين امور حتما بايد از يك مبداء داراى علموحكمت واراده سرچشمه گيرد.
|
|
|
|
|
|
|
|