40
| تقرب ، آزادى عزت و منزلت والا در نظام هستى |
رشد معنوى كه سير از پستى به علو و راستاى خداى على اعلا باشد فرو نهادن لايههاى پست خود و جايگزين سازى لايه هاى هستى برين : دانايى ، علم به جهان ، انسانشناسى توحيدى آگاهى از محيط اجتماعى و بين المللى ، ايمان ، واعمال صالحه ... است . فرو نهادن لايه هاى پستى كه در ما هست يا خود در خود ايجاد كردهيا عوامل مخل و مفسد محيط موجب آن شده اند مستلزم آن است كه هم حالت و موضع پرهيز وپروا - يا تقوى - نسبت به آنها و آثارشان به خود بگيريم و هم كمر به دفاع ودفع و نابودى آن عوامل ببنديم كه ما را پست وذليل و اسير مى خواهند. (اصر و اغلال ) را - كه يا خود آنها هستند و يا آثارشان -از خود دور كنيم يا فرو بگسليم ، تا حالات اسارت - ذلت را پست سر نهادن بهوضعيت هاى محيطى ارادى - عزت ارتقا يابيم . اولين مرحله از اين سير با آگاهى از خويشتن ، محيط، و كيهان آغاز شده به نسبت خوش ياعوامل خوب و بد محيطى واقف مى شويم كه به معنى وقوع دگرگونى معرفتى در محيطدرونى ما هم هست . اين انقلاب درونى كه انتقال و خروج از ظلمات به نور باشد و درشكل انفجار نور رخ مى دهد آغاز نوى است براى انقلاب هاى ديگرى كه در پيش روى داريمانقلاب در محيط اجتماعى ، در محيط بين المللى ، و حتى در محيط طبيعى كه آزادى - عزت هاجديدى را ببار مى آورد. دومين مرحله از اين سير - كه به نوبه خود مراحلى دارد - آزادى كاملتر در محيط درونىاست از بند (علائق پست )(1) كه اغلالى هولناك اند. و سپردن انديشه ،استدلال ، يادگيرى ، يادآورى ، حافظه ، داورى ، و عواطف - هيجانات - و فعاليت هاىمعيشتى ، شغلى ، و سياسى به حقگرايى موروثى ، همان محركى كه ما را تكوينا بهمبداء هستى و كمال و جلال و جمال وصل كرده است . در اينجا و در اين نقطه از سير تقرب و رشد معنوى است ، در اينجا كه زندگى انسانى رايا برتر از آن حيات طيبه را اراده كرده بر زندگى هاى پست ترجيح داده ايم با طاغوتو استكبار جهانى درگير مى شويم . چه ، فراگرد سياسى كفر به طاغوت و ايمان بهخدا و تمسك به عروة الوثقى - كه قرآن و شريعت و پيامبر و امام و فقيه صائنا لنفسهو حافظا لدينه ... باشد - در ما تحقق يافته است . امر به معروف و ناهى از منكر مىشويم . ابتدا با عواطف - هيجاناتى مانند دوستى ، و دشمنى ، نفرت و خشم ، بعد بازبان و قلم و بيان ، و سپس با تمام قوا: فليغيره بيده . همين كافر شدن به طاغوت و ازگردن فرو نهادن (اصر) يا سلطه قانونگذارى و فرماندهى نظامى و اوامر سياسيشرا مردم ايران سال 57 با فريادهاى پرخروش (مرگ بر شاه ) و (مرگ برآمريكا) به جهان اعلام مى كردند از همان زمان و نه در بيست و دوم بهمن 57 يا دوازدهمفروردين 58 به (آزادى در محيط اجتماعى ) واستقلال يا (آزادى در محيط بين المللى ) دست يافتند. اين همان فراگرد (نجات )، (فلاح ) و (فوز عظيم ) يا كاميابى و پيروزىبزرگ قرب خداست كه فراگرد ارتقا از اسارت - ذلت ها به آزادى - عزت ها - وفراگير اجتماعى و ملى انقلاب تكاملى را در بطن و متن خود دارد و انسان و مردم طى آنمنزلتى والا و والاتر در جهان انسانى يافته (ستارگان ) و (چراغها) و (تيرهاىخدنگى ) در آسمان آن مى شوند و در نظام هستى اوج مى گيرند بر حسب مرتبه اى كهاز معرفت ، ايمان ، و عمل صالح داشته باشند. ترديد نمى توان كرد كه رشد آدمى و تقربش به خدا در بستر تاريخ و زيستن در سهمحيط طبيعى ، اجتماعى و بين المللى صورت مى گيرد. او همواره در وضعيتى است ،وضعيتى نسبت به محيط اجتماعى و حتى نسبت بهعوامل درونى و محرك هاى ساختارى خويش در سير رشد و تقرب ، اين وضعيت ها را بهكيفيت خاصى دگرگون مى سازد تا رشد و تقربشسهل تر و در نتيجه سريع تر گردد. سرعت ، تعالى بر امكان تحقق رشد و تعالى اشمى افزايد. اين جا دو پرسش اصلى مطرح مى شود: اول اين كه رشد و تقرب آياقابل اشاره و سنجش است ؟ و اگر هست معيار سنجش و نمايشش چيست ؟ دوم اين كه مرزهاىرشد و تقرب كجاست ؟ در پاسخ به پرسش اول مى گوييم : رشد و تقرب هر كسى را با معيار آزادى اش از قيدو بندهاى و موانعى مى شناسيم كه در يكايك محيطهايى كه او را در برگرفت است وجوددارد. تابع اين است كه بر عوامل نامساعد محيطهاى درونى و بيرونى تا چه اندازه غلبهكرده و موانع موجود در آن ها را تا چه حد از سر راه رشدش برداشته باشد. در سادهترين بيان بسته به اين است كه تا چه حد در محيط، آزاد و رها شده باشد. در مسير رشد و تقرب ، موقعيت ما در محيط دگرگون مى شود. سير رشد و تقرب ما درواقع سير تحولى است كه در موقعيتهاى ما در هر يك از محيطها به طور پياپى رخ مى دهدبه طورى كه در موقعيت پسينى آزادتر از آنيم كه در موقعيت پيشينى بوديم . سيرى استكه در آن رفته رفته بر عوامل اخلالگر زيست و رشد،عوامل پست محيط غلبه كرده محيط را فتح مى كنيم . اين سير و فتوحاتش را در يكايك محيطهاى رخدادنش به زودى شرح خواهيم داد. پاسخ پرسش دوم اين است كه وضعيت هايى در محيط هست كه حتى اگر لايه هاى سستى ،از آن را دگرگون كنيم به لايه اى مى رسيم كه دگرگون شدنى نيست . آن ، مرز امكانرشد و تقرب ماست . براى مثال در محيط طبيعى ، مى توانيم باعوامل بيمارى زا، با آفات گياهى ، با سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا بستيزيم وآن ها را از ميان برداريم ؛ ولى به جايى مى رسيم كه عبور از آن امكان ندارد: ما مجبوريمبا آلام و مصايب دست و پنجه نرم كنيم ، پير و فرتوت بشويم و سرانجام بميريم . نهمى توانيم از اين وضعيت ها بگريزيم و نه قادريم آن ها را دگرگون كنيم . البته ازوجود اين وضعيت ها و مرزها آگاه مى شويم ؛ و اين آگاهى كه سرچشمه تاملات فلسفى همهست نتايجى عبرت آموز در بر دارد. در عين حال ، افراد بى شمارى يافت مى شوند كه ازاين وضعيت ها و مرزهاى وجودى غفلت مى زنند و چنان زندگى مى كنند كه پندارى چنينوضعيت هايى وجود ندارد. مرگ را به فراموشى مى سپارند تا چه رسد به بقا وزندگى و عذاب پس از آن . از درخشندگى نور به عمق ظلمت مى گريزند. بدينسان امكانگمراهى و اسارت و كفر و انكار و انحطاط و بعد از خدا را به نمايش مى گذارند. در سير از ظلمات به نور - يا هدايت - و در ارتقا از زندگى هاى پست به حيات طيبهيا زندگى ديندارانه و در حال رشد و تقرب ، موقعيت هاى ما در چهار محيط پيوسته بهتراز پيش مى شود. در واقع ، در سير رشد و تقرب از مراتب وجود پله پله فرا مى رويم تادر نظام هستى به منزلت والايى دست يابيم . تقرب به خدا چيزى نيست جز ارتقاىمنزلت در نظام هستى يا رسيدن به منزلتى هر چه والاتر در آن . به همين دليل ، خداى متعال در مواردى براى بيان تقرب به خودش از يافتن (كرامت )يعنى جايگاه محترم ، والا ارجمند و داراى ارزش معنوى استفاده مى فرمايد: تعبيرى كه درقرآن كريم از منزلت يابى ما در نظام هستى به كار رفته كرامت يافتن ما يا تكريم خدانسبت به ماست . تكريم خدا به ما امرى برتر از اكرامش به ما و اين يكى برتر از انعامش به ماست .انعامش كه همان رحمت رحمانى اوست ، اعطاى نعمت هاى وجود، روزى وامثال آن است كه اختصاصى به ما ندارد و جانداران ، گياهان و جمادات را نيزشامل شده و پاداشى هم نيست . اكرامش عبارت است از اعطاى نعمت هاى ارزنده تر فقط به انسان ها و با اين ويژگى كهبا احترام نهادن و گراميداشت و دادن جايگاهى اجتماعى همراهى مى شود. اكرام يعنى اعطاىنعمت ارزنده اى به كسى همراه با احترام وى و او را (كريم ) يا داراى ارزش معنوىشمردن و ساختن . نمونه كاربردهاى (كريم ) در قرآن مجيد اين هاست : (رزق كريم ) روزى نفيس (2)؛ (اجر كريم ) مزدى محترمانه و توام بابزرگداشت (3)؛ (كتاب كريم ) نامه اى گرامى و ارزشمند(4)، و (مقام كريم )جايگاهى والايى در جامعه .(5) آن نجيب زاده مصرى كه يوسف نوجوان را به خانه خودمى برد به همسرش در مورد او سفارش مى كند كه (اكرمى مثواه ) جايى كه به او مىدهى محترمانه و والا باشد.(6) از اكرام مهم تر تكريم است . خدا نوع بشر را (تكريم ) فرموده است و اين بدان معنىاست كه با اعطاى نعمت هاى اراده - يا توانايى گزينش كار نيك و بد، زندگى عالى وپست ، راه خير و راه شر، راه تعالى و قرب به خدا و راه انحطاط و بعد از خدا - و(خرد) و نه عقل ابزارى و هوش - و امثال آن ، امكان رشد و تقرب يا كسب منزلت هايىوالا در نظام هستى را به بشر داده است . و لقد كرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر والبحر و رزقناهم من الطيبات .(7) 1- امكان تقرب كه همان منزلت والا يافتن در نظام هستى باشد. اين همان آزادى در چهارمحيط است و دگرگون سازى آن ها و فرارفتن از آن ها به طورى كه تاثير گذار در آنها باشد، نه تاءثيرپذير از آن ها، فعال باشد نهمنفعل ، (عزيز) يعنى مقتدر، رخنه ناپذير، اثرناپذير و شكست ناپذير باشد، نهدليل اسير در بند بى دست و پاى بى همت بى تكاپو. 2- امكان فتح محيط طبيعى و استخدام نيروهاى آن جهت سفر زمينى و دريايى و برخوردارىاز منابع آن . اين همان نيل به آزادى در محيط طبيعى است . 3- امكان گزينش خوراك ، پوشاك و مسكن مطهر و (طيب ) ياحلال و پسنديده از ميان انواع ناپاك . اين هماننيل به آزادى در محيط درونى است . كرامت در مقابل اهانت است : و من يهن الله فماله من مكرم (8) كرامت ياداشتن منزلت والا در نظام هستى ، امرى تحقق يافته در وجود هر فرد بشر نيست ،بلكه امكانى براى اوست نه بيش . به اصطلاح فلسفه قديم قوه اى است كه مى تواندبه فعليت برسد يا نرسد و اين آزمايشى براى اوست در اين زندگى و دنيا كه بايد ازسر بگذراند. اوست كه مى تواند به عزم و همت و كوشش از ساختار فطرى و موروثى اوهست ، بهره گيرد و به درجه اى از منزلت والا در نظام هستى دست يابد، چنان كه مىتواند آن را مهمل گذارد. قرب به خدا و بعد از او، بدين ترتيب و در اين آزمايش و در همين دنيا براى هر فرد بهوقوع مى پيوندد. هر كس درجه اى از كرامت يا مرتبه اى از (اهانت ) براى خويش فراهممى آورد كه پس از مردنش ابتدا در زندگى برزخى و بعد در قيامت ادامه پيدا مى كند. ازاين رو مى بينيم براى مقربان - كسانى كه در دنيا به آزادى از بندها و موانع و سدهاىچهار محيط، يعنى به كرامت نايل آمده اند - در دو زندگى پس از مرگ هم (ميوه ها) هستو هم كرامت : اولئك المقربون فى جنات النعيم (9)، فواكهه و هم مكرمون فىجنات النعيم (10) و مردى كه به پيامبر عصرش ايمان مى آورد، پس از رحلت مىگويد: ياليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين ، كاش هم وطنانمبدانند كه پروردگارم چه آمرزشى برايم نمود و مرا به جرگه كرامت يافتگان - ياصاحبان منزلت والا در نظام هستى - در آوردم .(11) در برابر آنان ، مى بينيم كسانى كه راه كفر و شرك و شر و انحطاط را پيش گرفتهتا بعد از خدا يافته اند در تف بادى و آتش گداخته اى و سايه اى از دود سياه به سرمى برند كه هم (سرد) نيست و هم (كريم ) نيست ، يعنى غيرمحترمانه و فاقد(كرامت ) است : فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم ، انهم كانواقبل ذلك مترفين و يصرون على الخنث العظيم و كانوا يقولون ائذا متنا و كنا ترابا و عظامااءنالمبعوثون . او آباؤ نا الاولون !(12) اين هم كه كفار منحط در قيامت و در زندگى برزخى نيز (عذاب مهين ) عذاب خواركننده واهانت آميز دارند و در آيات بسيارى يادآورى مى شود(13) به اين سبب است كه آن دوزندگى امتداد وضعيت آنان در اين دنيا و در پايان آزمايش آن است . از اين جا مى توان نتيجه گرفت كه نداشتن منزلت والا در زندگى پس از مرگ ادامهمنزلت والا نداشتن در زندگى دنياست ، چنان كه در بند و زنجير بودن در زندگى پس ازمرگ : اذا الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يستحبون و انا اعتدنا للكافرينسلاسلا و اغلالا و سعيرا جز امتداد وضعيت آنان در دنيا كه پذيرفتن بند و اسارت والزامات قانونى طاغوتى و سلطه مستكبران و مهاجمان بيگانه و تن دادن به بندگى ونوكرى هر كس و ناكس باشد، نيست چنان كه منزلت والايى كه مقربان يا دينداران متعالىدر زندگى پس از مرگ دارند، امتداد كرامت يا منزلت والايى است كه با سير تقرب وآزادى از بندها و سدها و موانع سه محيط درون ، جامعه يا كشور و بين المللى در زندگىدنيا پيدا كرده اند. اگر سير بعد از خدايى كه افراد كافر و منحط و زشتكار در دنيا دارند، به (عذاب مهين) يا درد بى كرامتى و بى احترامى و بى منزلتى در هستى مى انجامد، به عكس سيرتقرب به خدا كه ما با اراده و عمل و همت و تلاش خويش انجام مى دهيم و طى آن از بندهاىسه محيط يا چهار محيط مى رهيم و (اصر و اغلال ) را فرو مى گسليم و آزاد مى شويمتا در نظام هستى منزلت هر چه والاترى بيابيم به عزت و منزلت والاى پس از مرگمنتهى مى شود. در سير رشد و تقرب به خدا به همان نسبت كه از (اصر واغلال ) رها مى شويم و به آزادى در محيط نال مى آييم در نظام هستى صاحب منزلت والايا مقام اثرگذارى مى شويم و با مردن به وضعيت تثبيت شده خويش ادامه خواهيم داد. پابه پاى آزادى ما از نفوذ گمراهانه ، سيطره تباهگرانه و مداخله اخلالگرانهعوامل محيط كه به معناى عزت يافتن يا مصونيت از اثرپذيرى از محيط باشد، در نظامهستى (اثرگذارتر) مى شويم . نيل به كرامت يا منزلت والا در نظام هستى به معناىاثرگذارى و خير رسانى و فيض بخشى بر آدميان ، جوامع و صحنه بين المللى است . والاترين منزلت در جهان انسانى : نجاتبخشى و پيشگامى در انقلاب سير آگاهانه و ارادى فرد از حالات اسارت به حالت آزادى كه با سير تقربش به خداو نيل به منزلت والا در نظام هستى يكى است او را هر چه اثرگذارتر در محيط مى سازد. اين اثرگذارى بر محيط ماهيت فيض بخشى و خبررسانى دارد. با كارهايى كه دراشكال مختلفش ماهيت (عمل صالح ) را حفظ مى نمايد محيط را ازعوامل مهلك و مفسد پاكسازى كرده شرايط مساعدى براى صلاح ديگران فراهم مى آورد.يكى از اشكال آن ، نجاتبخشى است . انسان آزاده و ديندار، انسانى كه برعوامل فاسد و مفسد محيط و عليه طاغوت ، ستم ، استثمار و سلطه مى شورد، در عين اين كهخود را آزاد مى گرداند، بسترى براى آزادى ديگران فراهم مى سازد. در اين حركت ، يا ازاين زاويه ديد نسبت به رفتار و زندگى و اعمالش ، چنين مى نمايد كه به نوعى ديگربه اخلاق الهى تخلق جسته و به خداى (منجى ) تقرب يافته است . سير انحطاط يا بعد از خدا، از اين جهت با سير تعالى و تقرب ، متناظر است . چه ، رونددر شرايط اسارت ، يا انتقال آگاهانه و ارادى او از حالات آزادى به حالات اسارت نيست .بدتر از آن روندى است كه فرد طى آن شرايط اسارت را بر ديگرانتحميل مى كند. دو روند انحطاط جانورسانى و دون جانورى به اسارت رفتن خود است ،بى آن كه مستقيما موجب اسارت ديگرى شود. در حالى كه روند انحطاط دنيادارى به ويژه روند انحطاط استكبارى موجبات اسارت تودههاى عظيمى از بشر را در پى دارد. دنيادار با (كنز) وبخل و اسراف و خوشگذرانى موجب فقر، محروميت و مفاسد ناشى از آن براى مردم مى شود.مستكبر با جهانگيرى ، غلبه و سلطه گرى بر ديگران و با افساد فى الارضعامل ذلت ، انحطاط، كفر، فساد و اسارت اقوام و ملت هايى مى گردد. همان طور كه دينداران آزاده از نظر قرب و منزلت والا در نظام هستى و اثرگذارى برمحيط در مراتب مختلفى قرار دارند، توده هاى منحط هم از حيث انحطاط و بعد از خدا در يكدرجه و رديف نيستند. اين ها هم در درجات مختلفى به سر مى برند. بدين سان درجات قرب و بعدى براى يكايك افراد بشر پديده آمده است . از سوى ديگرمقربان نه تنها در جامعه بشر بر ساير مردم برترى يافته اند، بلكه در نظام هستىنسبت به ساير موجودات داراى مراتب برتر يا فروتر شده اند. نظام هستى را مى توانبه مثابه يك جامعه پرتنوع و محيطى گسترده با عوالم مختلف در نظر گرفت كه در آنمراتبى و سلسله مراتبى از نظر وجودى و ارزشى هست . در جهت تعالى و بهترى درجاتىهست و در جهت انحطاط و پستى هم دركاتى وجود دارد. حقايقى از اين دست مؤ يد واقعياتى در عالم بى كران هستى است . از جمله واقعيت مراتبوجود و ارجمندى ، تاءثير آنان كه در منزلت والاترى هستند، نسبت به ديگران ، يعنىشفاعت ، تاءثير عوامل پست محيطى - محيط عالم هستى - بر بشر، يعنى گمراهگرى ،اغواگرى يا وسوسه ، توجيه گرى - يا (تزيين ) در اصطلاح قرآنى - نظريهپردازى براى زندگى هاى پست يا (شيطنت ). به برخى از اين واقعيت ها اشاره اى خواهم كرد. درجات قرب هر فردى - از گرونده نيكوكار گرفته تا كافر ناسپاس زشتكار - از لحاظ روحى ومعنوى و اخلاقى مرتبه و درجه اى دارد با اين تفاوت كه درجات مؤ منان نيكوكار مثبت است ودرجات كفار بدكردار منفى . (آيا با اين وصف ، كسى كه در پى خشنودى خدا باشد،مانند كسى خواهد بود كه گرفتار خشم خدا گشت و آشيانش دوزخ است و بد سرنوشتىاست ؟! آنان را نزد خدا مراتبى است و خدا به آن چه مى كنند بيناست ).(14) براى همهاز (آن كس كه در پى خشنودى خدا باشد تا آن كه با كفر و استكبار و نافرمانى وتبهكارى اش دچار خشم خدا گشته و به دوزخ در مى افتد - مرتبه اى و درجه اى وجوددارد كه آنان را از اعلى عليين تا اسفل سافلين رديف مى كند. اين درجات تابع اوضاعنفسانى و كارهاى ايشان است ، تابع نوعى از زندگى كه نخست اراده كرده و برگزيدهاند: و الله بصير بما يعملون و خدا به آن چه مى كنند بيناست . اين حقيقت برپايه سلسله اى از حقايق دينى و واقعيات انسان شناختى استوار است . ازوجود ساختار و محرك هاى فطرى و اراده مستقل آدمى تا انواع زندگى ، راه هاى خير و شريا تعالى و انحطاط و فرايندهاى تقرب و بعد از خدا و بسيارى واقعيت ها و پديدارهاىديگر كه به برخى اشاره مى كنيم . وجود درجات قرب ، مبتنى بر واقعيات و پديدارهاى بى شمارى است ؛ از جمله بر نوسانو عدم ثبات ايمان ، اميد، تقوا، توكل ، صبر و تسليم ؛ متدرج بودن ايمان و تقوا و صبرو غير آن ؛ قابليت رشد يافتن و زيادت و نقصان پذيرى آن ها. فمن الايمان ما يكونثابتا مستقرا فى القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و منه ما يكون عوارى بينالقلوب و الصدور الى اجل معلوم . فاذا كانت لكم براءة من احد فقفوه حتى يحضره الموتفعند ذلك يقع حد البراءة .(15) ايمان هست كه ثابت و برقرار دردل است و باز ايمان هست كه ميان دل و سينه به صورت يك تصور بدون فهم در چرخشاست تا زمانى معين . بنابراين اگر خواستيد از كسى ابراز برائت و بى زارى كنيد بهاو مهلت بدهيد تا مرگش فرا برسد، آن وقت مى توانيد با اطمينان از وضعى كه پيداكرده است ، ابراز برائت كنيد. ايمان و تقوا و تسليم و اميد و توكل اگر به وسيلهاعمال صالحه حفاظت نشوند، تنزل كرده رو به تباهى خواهند رفت . به هميندليل امام سجاد با نگرانى عوض مى كند: (خدايا... ما را به خودت هدايت كن يا برسانو ما را از خودت دور مكن ) و مولا على دستور مى دهد كه سوسوا ايمانكم بالصدقة با دادن صدقه از ايمانتان حفاظت كنيد. ايمان با انجام اعمال صالحه نه تنها حفظ مى شود كه رشد هم مى يابد و ما را ازدرجاتش فرا مى برد. (ايمان ، مثل نقطه سپيد و درخشانى دردل ظاهر مى شود كه با افزايش آن گسترده تر مى گردد).(16) درجات ايمان با حجم و گستره و تنوع اعمال صالحه و مداومت هر يك از آن ها و خلوص نيتدر انجام آن ها متناسب است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: (هر يكاز شما كه منكرى را ديد، بايد با تمام قدرتش در از بين بردن آن بكوشد. اگر نتوانست، با زبانش (و قلم و تبليغات ) آن را از بين ببرد. اگر نتوانست ، در دلش نسبت به آناقدام كند (با ابراز خشم ، آرزوى نابودى ، تكريم مجاهدان ضد منكر و نقشه ريزى وانديشه در اين باره ) و آن ضعيف ترين درجه ايمان است .) خداوند متعال مردم ايمان آورده را دعوت به ايمان مى كند و اين دعوت به بالا رفتن درمراتب آن از ضعيف به قوى و از پايين به بالاست . ايمان ، گاهى يك رفتار است : انالذين آمنوا. يك بار منش و وضع نفسانى است : انما المؤ منون اخوة زمانى ذات است ، چنانكه رسول خدا اشاره به على بن ابيطالب در ابتداى جنگ خندق مى فرمايد: (اينك ايمانبه كفر روبه رو شده است ). يا معصوم مى فرمايد: نحن الكلمات التامات . ماپديدارهاى تام و كمال يافته ايمان و تقوا تسليم و رجا وتوكل و صبريم . اين استكمال به حكم آيات كريمه و احاديث شريفه با انجامعمل صالح صورت مى پذيرد: اليه يصعد الكلم الطيبالعمل الصالح يرفعه .(17) رفع يا ارتقاى درجه مومن مترادف رشد اوضاع نفسانى طيبه وى است . امام زين العابديندر دعاى خير براى پيامبر اكرم آرزوى (رفع درجه ) مى كند: اللهمصل على محمد و آل محمد... و ارفع درجته . در جاى ديگر براى جدش آرزو مى كند كهخدا به سبب مجاهداتش در راه خدا او را به بالاترين درجه بهشتنائل آورد، به طورى كه منزلتى برابر با آن وجود نداشته باشد و مرتبه اى همتايشيافت نشود و هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى يه پاى او نرسد. اعمال صالحه - كه عبادات محض و عبادات اجتماعى از اهم آن هاست -عامل را فرا مى برند و بر درجه قريش مى افزايند. ستم و گناه و كار زشت هم موجب سقطو تنزل عاملش در درجات منفى مى شود. تنزل كافر در مراتب وجود به مقدار كارهاىزشتش و حجم ستم ها و تنوع گناهان اوست : (بى گمان ، ايشان زيانكار شدند. و هر يكاز آنان بر حسب آن چه انجام داده اند مرتبه اى دارند و البته (خدا) سزاى كارهايشان راتمام دهد و به آنان ستم نرود).(18) (و براى هر كس مرتبه اى است ناشى از آنچه انجام دهد و پروردگارت از آنچه مى كنندغافل نيست .)(19) انسان با خدا هيچ فاصله مكانى ندارد و خدا هم به او بسيار نزديك است به طورى كهارتباط برقرار كردن بنده با خدا كار ساده اى است : (و چون بندگانم از تو درباره منبپرسند بگو كه من نزديكم ، دعاى نيايشگر را چون مرا بخواند اجابت مى كنم . پس بايددعوت مرا اجابت كنند و بايد به من ايمان آورند باشد كه آنان رهكمال پويند).(20) و (ما از رگ گردنش به او نزديك تريم ).(21) و (ما ازشما به او نزديك تريم ولى شما نمى بينيد)(22) پس فاصله حقيقى ميان بنده وپروردگارش عبارت از تحولى كيفى است كه به واسطه انجاماعمال صالح صورت مى پذيرد. امام سجاد عرض مى كند: (كسى كه سوى تو راهى شدهباشد راهى كوتاه در پيش دارد و تو از آفريدگانت در پس پرده نه اى ، جز اين كهكارها آنان را از تو فاصله داده است ).(23) مسافتى كه ميان بنده با خداستطول خودسازى و ايمان آوردن و پروا گرفتن و تسليم وتوكل و اميد و صبر داشتن و انجام اعمال صالحه است آنچه بنده را به سوى خدا بالا مىبرد: و العمل الصالح يرفعه . مراتب مومنان تابع درجه رشد ايمان و اميد و تقوا و تسليم وتوكل و صبر آنان هم چنين انواع و حجم و گستره و ميزاناعمال صالح آنان و مداومتشان در آن هاست : (و هر گرونده در حالى كه كارهاى شايستهكرده باشد به آستان وى رود. چنين كسانى مرتبه هاى برين - الدرجات اعلى -دارند.(24) در آيه ديگر مى فرمايد تابع وزناعمال صالحه ايشان است : (هر كس هستى گرانمايه اش سنگين باشد پس آن گروه همانپيروزمندان باشند)(25) چون جهاد با مال و جان يكى از كارهاى شايسته هر كس آن را انجام دهد يك درجه از ديگرانارتقا مى يابد: (خدا مجاهدان با مال و جان را بر نشستگان يك درجه برترى داده است.(26) كسانى كه علاوه بر جهاد، هجرت هم كرده باشند مرتبه اى فراتر دارند:(كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا بامال و جان جهاد كردند نزد خدا بلند پايه ترند و اينان همان برندگانند).(27) زمان و شرايط اجتماعى و عواملديگر در تعيين ارزش عمل صالح و قدرت بالا بردن مرتبه عاملش موثرند: (كسانى ازشما كه پيش از فتح (مكه ) انفاق كرده و جنگيده اند با ديگران برابر نيستند. اينانبلند پايه ترند نسبت به كسانى كه پيش از آن (فتح مكه ) انفاق كرده و جنگيده اند وبه هر دو دسته خدا وعده بهشت نيكو داده است و خدا از آنچه مى كنيد آگاه است ).(28) علاوه بر شرايط اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى و نظامى امت ، شرايط خود شخص نيز درتعيين ارزش عمل موثر است . كسى كه در حال تنگدستى انفاق مى كند با كسى كه درتوانگرى و رفاه چيزى مى بخشد در يك مرتبه نيست . (آنكسان كه در فراخى و سختىانفاق مى كنند و فروخورندگان خشم ...)(29) اختلاف مراتب پيامبران نيز تحت تاثير همين عوامل است . هر چندعلل ديگرى هم داشته باشد. خداوند، پيامبرانش را ازفضل و فيضش به يك اندازه بهره مند نساخته است . وانگهى بعضى را به سبب كثرتعمل صالح بر ديگران برترى داده است : (آن فرستادگان را بعضى بر بعضىديگر فزونى بخشيديم . يكى از آنان هست كه خدا با او سخن گفت و ديگرى را مرتبه هابالا برد.)(30) از تتبع در آيات كريمه قرآن استنباط مى شود كه چهار مرتبه كاملا متمايز در تقرب هستكه در اعمال شخص انعكاس نمايان و دقيق دارند: 1- مرتبه قسط. 2- مرتبه عدل . 3- مرتبه احسان . 4- مرتبه بر يا نيكى بيكران . مومنان شايسته كردارى كه در هر يك از اين مراتب چهارگانه قرار دارند يك طبقه ازمقربان را تشكيل مى دهند. قائمان به قسط، عادلان ، محسنين و ابرار. اعضاى هر يك از اينطبقات نيز درجه هاى مختلفى دارند و نسبت به يكديگر بالا و پايين هستند، اما نامى براىاين درجات ذكر نشده است . مولاى متقيان در تفسير آيه كريمه ان الله يامربالعدل و الاحسان مى فرمايد. (عدل ، همان انصاف است و احسان عبارت ازتفضل يا زياده بر حق كسى به وى دادن است ).(31) عدل ، صفتى براى يك نوع رفتار معين است و احسان صفتى براى نوعى ديگر از رفتار. چند درجه هستى ارزشى در نظام هستى بر حسب تصويرى كه وحى از آن ترسيم مى نمايد، چند مرتبه وجودى بهلحاظ ارزشى يا كرامت ديده مى شود؛ خداى تبارك و تعالى در بلندترين مقام است : اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم ؛ هم بخشنده ترين بخشنده وفيض بخش مطلق است و هم ارجمندترين وجود. پس از آن وجود (مكرم ) است و آن وجودىاست كه پيام الهى يا معارف و و آموزه ها و احكام و توصيه هايش را در بر دارد: انهاتذكر... فى صحف مكرمه مرفوعه مطهره بايدى سفرة كرام بررة .(32) مكرمه ، وجودى رفيع يا فرارونده است ، پاك گشته يا مطهر كه در قبضه قدرت سفيرانالهى است ؛ سفيرانى كه كريمند و از ابرار، صاحب نيكى پهناور و بى كران نسبت بهآدميان و اجزاى هستى و هر موجودى كه در كيهان هست . ارجمندى اين وجود، به نظر مى رسدكه تكوينى باشد. سپس وجود انسان ها يا نوع بشر به صورت (امكان )است . اينامكان هست كه آدمى وجودى مكرم شود. اگر اراده حيات طيبه كرده خرد بورزد و به جهانبينى انسان شناسى و حيانى كه تجربه بشرى در هر زمان و در تاريخ تاييدش مىنمايد، ايمان بياورد و تقوا پيشه كند و حلقه هاى پياپى سير تقرب را بپيمايد، لازمهاش اين است كه نخست و پس از اراده حيات طيبه ، همان (تذكره )اى را ياد بگيرد كه درقرآن كريم درج است و با چنگ آويختن به حبل المتين پيام و آموزه هاى الهى كه مكرمه ومطهره و مرفوعه است (خود) را فرا بكشد به سوى (اكرم ) همان كه علم بالقلم ،علم الانسان ما لم يعلم . پس هر فردى به اندازه تقوايش در سير قرب فرا مى رود و بهكرامت ، يعنى ارزش و ارجمندى راستين نايل مى آيد: ان اكرمكم عندالله اتقيكم . بدينسان شاهد هزاران مرتبه وجودى در جامعه بشرى هستيم ، آن هم در جهت مثبت و دارا بودن(ارزش ) و نه كاهش و پستى . در همين مراتب قرب و كرامت و آزادى ، پيامبران هم جاىدارند: (و گفتند خداى رحمان فرزندى گرفته است . او منزه است ، در واقع بندگانىنعمت يافته گرامى هستند كه در گفتار بر او سبقت نجويند و در همانحال به فرمانش كار كنند. خدا گذشته آنان و آينده آنان را مى داند و شفاعت جز براىكسى كه خدا بپسندد نمى كنند و در همان حال از بيم او در ترسند و در همانحال بگويد كه من به جاى او (يعنى خدا) معبودم ، پس او را دوزخ به كيفر دهيم . بدينسان ستمكاران را كيفر دهيم .(33) و پيامبران هم در يك رديف نيستند: و رفع بعضهم درجات (34) فرشتگان كه نقشهاى بزرگى در نظام هستى ايفا مى كنند در مرتبه وجودى و ارجمندى بالايى قرار دارند وهمگى آن ها در خدمت بقاى جانورى يا زيستى آدمى و نيز در خدمت تقرب وى به خدا و احرازكرامت او هستند. اما چرا از ميان انواع موجودات و گياهان و جانوران ، فقط در خدمت آدمىهستند؟ خداوند براى پاسخ به اين پرسش عقلا مقدر توضيح مى دهد كه نوع بشر درخلقت با ساير موجودات اين جهان برابر است و در دوران خلقت ، دوران صورتگرى سپرىگشت تا در نهايت ، آدمى را به گونه اى طراحى كرده و درآورديم كه نيروها وعوامل (كريم ) هستى ، يعنى فرشتگان و موجودات نامريى به خدمت او درآيند و نوعخاصى از موجودات نامريى و نامحسوس از خدمتش سر باز زنند: و لقد خلقناكم ثمصورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين(35) آن گاه دوران بهشت پيش از زندگى دنيا روى مى دهد. بالاخره دوران تاريخى بشر فرامى رسد كه ما اكنون در آن به سر مى بريم . براى فهم معناى سجده فرشتگان وعوامل نامريى (جن ) و نامحسوس به نوع بشر بايستى در امر سجده همه اجزاى نظام هستىدر برابر آفريدگار و پروردگار عالم هستى بينديشيم : (آيا نينديشيدى به اين كههر كس در زمين است و خورشيد و ماه و اختران و كوهساران و درختان و جنبندگان و بسيارى ازآدميان براى او سجده مى كنند؟ و بسيارى هستند كه عذاب بر آنان واجب گشته است و هركسرا خدا خوار (مقابل كريم ) دارد او را هيچ كرامت بخشى نباشد، زيرا خدا هرچه اراده فرمايد،كند.) سجده آن ها سجده تكوينى است و عبارت از چرخش و گردش و حركت و رفتار وكردار بر طبق امر خدا و مشيت او، چنان كه با هستى خود به طور تكوين و اضطرارپيوسته همان مى كنند كه مشيت اوست . اين هم كه بسيارى از بشر به مدد اراده و خرد وساير تواناييهاى خدادادى به آزادى ، كرامت و قرب حق مى رسند و اين كه بسيارى ديگراز بشر با عمل خود و با اراده خويش راه انحطاط، عصيان و عدم انجام تكليف پيش مىگيرند تا به (مهانت ) ضد كرامت و درد يا عذاب آن پستى و انحطاط گرفتار مىگردند باز طبق مشيت الهى است ، نتايج و آثار و عواقب هر يك از اين دو گونه اراده وگزينش معلولهايى است كه بر علت هاى خاص خود تكوينا مترتب است . آدمى در نظام هستى ، چون اراده زندگى انسانى يا حيات طيبه كندعوامل مساعد و يارى رسانى كه فرشتگان باشند به كمكش مى آيند و چون اراده زندگىهاى پست كند شياطين به دنبالش راه مى افتند تا به گمراهى افتد: فانسلخ منهافاتبعه الشيطان فكان من الغاوين (36) در نظام هستى ، ساز و كارى ديگر هست به نام شفاعت مرتبط با مراتب ارزشمند يا باكرامت وجود و نيز با درجات قرب و با نيروها وعوامل مددكار انسان مؤ من پرهيزگار جوياى قرب الهى . شفاعت شيوه اى است براى كسباين يارى و امداد در راه تقرب و نيل به كرامت عبارت است از طلب شفاعت كهمثل دعا از مجاهدات سير تقرب به شمار مى آيد. (شفع ، يعنى چيزى را به چيز همانندى ضميمه كردن و پيوستن . شفاعت ، يعنى چيزىبه كمك ديگرى برود و مدد او بشود. اين واژه معمولا در مواردى به كار مى رود كه كسىبلند پايه تر و محترم تر به كسى كه در مرتبه پايين ترى قرار دارد،بپيوندد.)(37) پس شفاعت ، يعنى اين كه در سلسله مراتب تعالى و قرب الهى هر مقام برتر و شخصمحترم تر و مقرب تر واسطه فيض و رحمت هاى الهى گردد و براى دفع انحطاط و زدودنسيئات اعمال و كيفر از صاحبان مقام هاى پايين تر و جلب رضاى ايزد و كسب تعالى آنانبه درخواست خودشان يا طلب به مددشان كمر بندد. طلب شفاعت از مقام هاى بالاتر ومقرب تر نيز براى پيشرفت كار و تعالى بيش تر و احراز مغفرت و جلب علو و عزتاست . كسى كه درخواست شفاعت مى كند مقام بالاتر و شخص مقرب ترى را واسطه مغفرتو تعالى خويش مى سازد. شفاعت بدين معنا يكى از مصاديق سببيت به شمار مى آيد. شفاعت، واسطه ، وساطت در رساندن خير يا دفع شر در عالم اسباب وعلل شفاعت يا وساطت به اين ترتيب است كه هر سببى واسطه ميان سبب بعد از خود و مسببخود مى باشد، به طورى كه مجموعه اسباب ، انواع نعمت ها و بخشايش هاى الهى را ازصفات علياى او رحمت و خلق و احيا و رزق و... گرفته به نيازمندان مستحق و شايستهمى رسانند. (هر چه در آسمان ها و هرچه در زمين است از آن اوست . چه كسى در پيشگاهشجز به اذن وى شفاعت كند.)(38) (بى گمان ، پروردگارتان خداست كه آسمان ها و زمين را در شش دوران آفريد، آن گاهبه مقام ملك برآمد تا كار آفريدگان را تدبير كند. شفيعى نيست مگر پس از رخصت ولى).(39) در اين دو آيه كه سخن از آفرينش آسمان ها و زمين مى رود شفاعت جز به معناى تكوينى آننيست و شفاعت در عالم تكوين بدين معناست كهعلل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده اند تا امور آن ها را تدبير و وجود و بقاى آنها را تنظيم كنند. پيامبر اكرم مى فرمايد:(سه گروهند كه نزد خدا براى گناهكاران شفاعت مى كنند وشفاعتشان مورد قبول واقع مى شود: پيامبران ، علماى دين و شهدا). اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: الشفيع جناح الطالب شفيع بالى استبراى طالب قرب و امام زين العابدين عرض مى كند: اللهم فانى اتقرب اليكبالمحمديه الرفيعه و العلويه البيضاء . خدايا، من به وسيله شيوه برين محمدى وشيوه درخشان علوى به تو تقرب مى جويم . يعنى به وسيله سنت فرهنگى سياسىتوحيدى و وحيانى . مخصوص و محكمات قرآنى ، تجربه تاريخى و مشاهده هر خردمندآگاه از جريانات اجتماعى و از فراگرد رشد معنوى بر اين حقيقت پرشكوه سرنوشت سازگواهى مى دهند كه سير تقرب يا رشد معنوى جز با پيوستن به سنت فرهنگى سياسىتوحيدى و وحيانى ، عضويت در جامعه دولت توحيدى ، خواهتشكل انقلابى و زيرزمينى باشد و خواه يك دولت رسمى ، و سرباز و افسر و سرداربودن در نيروى دفاعى امنيتى اطلاعاتى آن امكان پذير نيست و در عالم واقع رخ نخواهدداد همانچه شارع مقدس از آن با عمل صالح آگاهانه و ارادى (شفاعت حسنه ) يار مى كندو متضادش را شفاعت سيئه مى شمارد. عالم نمايانى كه اين معنا را در نيافته اند بعلت سطح پايين معرفت و نيتشان از فيضمجاهدات انقلابى قلمى و قدمى عليه طاغوت ، از شرف آزادى سياسى ، و از فضيلت وثواب حبس و شكنجه و آزار و تبعيد و شهادت محروم مانده اند. و آن كه دريافته و انكارشكرده است اخلد الى الارض واتبع هواه و كان امره فرطا(40) و اگر تظاهر بهتشيع و اسلام ناب مى نموده و به آخوند دربارى (41)تنزل يافته است كه بفرموده صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ضررش برمستضعفان فرهنگى شيعه بيش از ضررى است كه ارتش يزيد لعنه الله بر حسينعليه السلام زد.(42) آدمى در سير تقرب به خدا، چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى و بين المللى رادگرگون مى سازد تا آن ها را باز آفريند. او در اين حالت كيفى شكوهمند و متعالى ، باآگاهى كامل روى به آينده مى نهد. در نخستين مرحله ، تصميم مى گيرد بابذل مساعى لازم ، شخصيت خويش را شكل دهد و سرنوشت خود را با انديشه وعمل خويش تعيين كند. چه ، اراده زندگى انسانى و اراده حيات طيبه به معناى مهياسازىخويشتن براى ورود به سرنوشت معينى است كه آن را پسنديده و پذيرفته است . گاه دراين راه به زيستن منظم و راحت و پرنعمتش پشت پا مى زند و به روى ناراحتى هاىجسمانى و مخاطرات هراس انگيز آغوش مى گشايد؛ و به اين طريق ، انسانيت خويش را بهنمايش مى گذارد . در مرحله بعد، به جنگ عوامل ناسازگار و اخلالگرى كه در محيططبيعى و اجتماعى هست مى رود، سپس در محيط بين المللى به نبرد برمى خيزد. اين حركاتو جنبش ها با آنچه از عهد باستان تاكنون درباره آدمى پنداشته مى شود در تعارض است. چه ، پندارهاى ظلمانى بر اين بوده و هست كه رفتار مردم ، اخلاق و خوى و عادات ، حتىعقايد و فرهنگ آنان تابع مثلا شرايط جغرافيايى يا شرايط اقتصادى و شيوه توليدمايحتاج زندگى است . ماركس و انگلس ، شرايط اقتصادى كه با دقت هم تعريف كرده اند تعيين كننده رفتار، اخلاق ، عقيده و فرهنگ اشخاص ، طبقات و حتى جامعه شمرده اند.ديگران ، از جمله فلاسفه و جامعه شناسان ليبرال ، فرهنگ و هنجارهاى رسمى جامعه راتعيين كننده پنداشته اند. اگر چه عواملى كه در نظريات يا فرضيه ها تعيين كنندهشمرده شده اند غالبا به نحوى در عده اى از افراد يا بعضى گروه هاى اجتماعى يااصناف تاءثير دارند، اما هيچ يك تعيين كننده نيستند و اراده آدمى در آن مياناستقلال خود را محفوظ داشته و تعيين كننده اصلى به شمار مى آيد. آدمى طورى آفريدهشده كه بر خلاف جانوران ناگزير از سازگارى با محيط نيست . اين توانايى در او هستكه نسبت به محيط چه خوب ، چه بد و نامساعد چند گونه واكنش نشان دهد. مى تواند دربرابر عوامل حاكم بر محيط سر بسپارد؛ چنان كه مى تواند ضمن كنار كشيدن از آن نسبتبه آن بى تفاوت و بى خيال بماند؛ و مى تواند براى ايجاد دگرگونى مثبت و مطلوبعليه آن بشورد. فلسفه هاى مختلفى از عهد باستان به توجيه در راهحل نخست پرداخته اند و اكثريت قاطع مردم يكى از اين دو واكنش را پيشه ساخته اند. دينوحيانى ، آموزه ها، احكام و توصيه هايى درباره راه سوم است . چنان كه خداوندمتعال به شورش عليه سلطه هاى سه گانه طاغوتى و براندازى رژيم سياسىفرعون ها و دربارهاى سلطنتى و قدرتهاى استعمارگر دعوت مى كند و اين را دعوت وفراخوانى به زندگى شايسته يا حيات طيبه مى شمارد: استجيبوا الله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم (43) درجات ايمان و قرب هركس تابع شورشگرى اش عليهعوامل مفسد و هنجارهاى نارواى اجتماعى است . امام زين العابدين از همينعوامل محيطى به خدا پناه مى برد و در دفع آن ها مدد مى طلبد: الحمدلله ... و اعوذ بهمن شر نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى و اعوذ به من شر الشيطان الذىيزيدنى ذنبا الى ذنبى و احترز به من كل جبار فاجر و سلطان جائر و عدو قاهر(1)شر نفس ، شر آزى است كه در محيط درونى عمل مى كند تا علايقى پست به وجود آورد.شر شيطان ، عوامل گمراهگر دو محيط طبيعى و اجتماعى است . جبار فاجر، حاكميت طاغوتىو زشتكار بيرون از مرز جامعه اسلامى است . سلطان جائر، حاكميت منحرف از شريعتى استدر محيط اجتماعى مسلمانان . عدو قاهر، قدرت استعمارگرى در محيط بين المللى است كهقصد تسلط دارد يا عملا سلطه و غلبه يافته است . فلاسفه اى بوده اند كه مانند توده هاى بى شمار جانورسان و حتى دون جانور از كنارسلطه گران و ستمكاران و غارتگران با بى تفاوتى و بيعارى عبور كرده و هيچ گونهواكنش دفاعى نشان نداده اند. اينان نه فقط پا از سياست و مبارزه و اعتراض به دامنكشيده اند كه از كسب و كار هم دست شسته اند. اين بينوايى و دريوزگى و بى همتى رابى اعتنايى به دنيا و رياضت كشى بنامند و با اين حيله نظر مردم و احترام آنان را بهخود جلب كنند و با حسن شهرت پوشالى خوش باشند، و اين خوشى را سعادت بشمارند.آنگاه با گفتار و نوشتارى كه آب و رنگ فلسفه و خردورزى دارد چنين وانمود كند كه نهبه سرنوشت مردم ستمديده و محروم و بينوا و فريب خورده بلكه به (اشياء دنيا بىاعتنا مانده اند و جايگاهى بر فراز دنيا و مافى ها يافتند. زندگى را سفرى شمرده اندكه سپرى خواهد شد بى آن كه توشه اى همراه بردارند. ساختارهاى فكرى چنين فيلسوفى بازيچه هايى است كه با قدرت انديشه اش ترتيبداده و آنها را با تردستى طورى مى چيند و آرايش مى دهد تا به اصطلاح قضايايى بانتيجه گيرى هاى دلخواه پديد آيد اما اين مهارت استدلالى نه پاسخى براىمسايل حياتى فرد و جامعه در بر دارد و نه واقعيتهاى زشت و بد سامان را مى تواندتغيير دهد و از ميان بردارد. جدايى از محيط، بركنارى از مردم و بركندن خود از واقعيتهاى مشهود و حوادث جارى آن همدر عالم وهم و خيال بدون واكنش نشان دادن نسبت به آنها، بدون نبرد عليه آنچه ناروا وبى جا و نابسامان است و بدون قصد ايجاد تحول تكاملى در آنها، هيچ خيرى را در برندارد. فيلسوفى كه بى عاطفه و بى تعهد باشد و زندگى رواقيان را پيشه سازد تااز غم مردمان برهد اسير نفس خويش است و مطلوبى جز (آرامش خاطر) ندارد كه برايشجامه فريباى (سعادت ) پوشانده است . كار چنين فيلسوفى سرسپارى به هر چه بود و به وضع موجود است و با كار آنان كههمرنگ جماعت شده تن به شن وارگى مى دهند، از ديد تعالى شناختى يكسان است . در حالى كه عده بسيارى تسليم هنجارهاى رسمى و عادات جارى شده اند ديگران قيد آن هارا مى زنند و جمعى كه آن ها را با رشد خويش منافى مى يابند عليه شان همچون سدهايىكه بر سر راه رشد و تعالى بر پا شده باشد، مى شورند. در كنار ذلت پذيرانى كهسلطه حكام را به گردن گرفته اند و زير فرمانشان جان مى كنند و جان مى سپارند،آزاد مردان و آزاد زنانى هستند كه تصميم به قيام و اقدام و براندازى گرفته و در راهرهايى و نيل به آزادى سياسى از مرگ نمى هراسند، بلكه با آغوش باز از آناستقبال مى كنند. در نخستين گام ، يوغ سلطه حاكمانه مستكبران و دنياداران را از گردنفرو مى نهند و بند هنجارهاى رسمى را فرو مى گسلند و فشار طاقت فرسا و نفس گيرآن ها را بر روح و جانشان دفع مى كنند. آنان ديگر در بند آز درون يا در قبضه قهرسائقه هاى عضوى نمانده اند. در اين حركت اعتلا از صرف به روز زيستن و وجود جسمانىبه پهنه بلند انسانيت جهيده اند. رابطه انسان با خدا چيزى نيست كه طبيعت به انسان داده باشد بلكه به عكس رابطه وكيفيتى از بودن است كه در گسستن از طبيعت برقرار مى شود. آن لحظه كه ديگرپديدارى جسمانى يا وجد تجربى محضى نيستيم از آن جمله كه موضوع شناسايى رشتههاى علمى واقع مى شود. در سطح فوق طبيعى وجودمان است كه با شهود، معناى خود از خداآگاه مى شويم و با ژرفاى آگاهيمان از او مى باليم تا نسبت به او يقين پيدا كنيم .آنچه ما را به مبارزه عليه موانع و محدوديت هاى محيط فرا مى خواند و به پاره كردن بندو زنجيرها بر مى انگيزد و سبب مى شود به مراتب آزادىنايل آييم و از سطح پست طبيعت به پهنه فوق طبيعى وجودمان فرا رويم ، حقگرايى ماست؛ اين گوهر تابناك الهى كه از ژرفاى وجودمان ما را به جستجوى حقيقت ،نيل به روشنايى و تكاپو در راه آزادى و سير الى الله وامى دارد، خواستى هميشگى وگسست ناپذير است و انگيزشى ابدى دارد. در راه بودن حق طلبانه جستجوگرانه ومجاهدانه است . ديندار در هر لحظه كمال را مى يابد، مى ستاند و با خود مى برد ولى هيچگاه به پايان راه نمى رسد؛ راهش مانند مقصدش نامتناهى است و به همين سبب رضايتخاطرى كه در لحظه به لحظه حيات طيبه احساس مينمايد بسى ژرف و آرام بخش است اووصالى پيوسته تجديد شنونده را در مى يابد.
41
| معناى واژه آزادى و واقعيت آن |
منتسكيو در نيمه قرن هيجدهم (44) مى نويسد: (هيچ واژه اى به اندازه واژه آزادى ذهنمردم را به خود جلب نكرده است و هيچ واژه اى هم مانند آزادى به معناى مختلف بيشمار بكارنرفته است . براى بعضى از مردم آزادى يعنى اختيار داشته باشند كسى را كه خودشانبه او اختياراتى داده اند به محض اين كه خواست از آن اختيار سوء استفاده كند و ظالمشود، خلع كنند. براى عده اى ديگر يعنى بتوانند كسى را كه بايد مطيع او باشندخودشان انتخاب كنند. دسته سوم آزادى را در اين مى دانند كه حق داشته باشند مسلح شوندو زور نگويند.)(45) آنگاه تحت عنوان (آزادى چيست ؟) جز به تصحيح انديشه مردم در مورد آزادى سياسى ياآزادى در محيط اجتماعى نمى پردازد، چنانكه در سراسر كتاب پر حجمش جز درباره آنسخن نمى گويد. تصحيح وى نيز اندكى كار آمد آست . مى گويد: (آزادى سياسى ايننيست كه هر كس هر چه دلش مى خواهد بكند بلكه آزادى آن است كه افراد آنچه را بايدبخواهند بخواهند و بكنند و آنچه را موظف به خواستن آن نيستند مجبور نباشند انجامدهند...)(46) با همه بلندى مقام علميش از تعيين (آنچه افراد بايد بخواهند و بكنند)عاجز است . و به همين علت نمى تواند با دليل و استناد به واقعيت رشد و انحطاط آدمى ،برترى يك انسان و پست شدنش ، ادعاى كسانى را كه مى گويند: (آزادى سياسى ايناست كه هر كس هر چه دلش مى خواهد بكند.) ادعاى كسانى را كه مى گويند: (آزادى ايناست كه حق داشته باشند مسلح شوند و (به ديگران ) زور بگويند) رد وابطال كند. چه ، مساءله اصلى در بحث آزادى ، اين است كه (آزادى ، آزادى انجام چه كارى، و يا شرايط اجتماعى و فرصت و آسانى و توانايى چه كارهايى است ؟) نهايت آنچهوى در پاسخ به آن مى تواند بگويد اين است كه (آزادى اين است كه انسان حق داشتهباشد هر كارى را كه قانون اجازه داده و مى دهد بكند و آنچه كه قانون منع كرده مجبوربه انجام آن نباشد.)(47) مى دانيم كه (قانون ) چيست و نتيجه تبعيت از قانون كدام است . قانون چيزى نيست جزاحكام تكليفى و احكام وضعى يا اوامر و نواهى - عمومى و نه موردى ، و نسبتا ثابت حكام، حكامى كه اغلب آنها مستكبر يا دنياداراند و منشاء اوامر و نواهيشان يعنى قوانين ، علائقپست و استكبارى و دنيادارى است . به همين علت ، مردم چون از آن اوامر و نواهى اطاعت و ازحكام پيروى كنند انسانيت را از دست داده به دو گونه مردم جانورسان و دون جانورتنزل خواهند كرد، چنانكه منتقدان مدرنيته و شاهدان متفكر جامعه سرمايه هاى از اين سقوط،با (مسخ شدن ) - يا (بيگانه با انسانيت شدن ) - تعبير كرده اند. وانگهى تعريف وى از آزادى مبتنى بر اين پيشفرض است كه واقعيتى به نام آزادى درهستى فرد انسان وجود ندارد تا چه رسد به اين كه آن واقعيت داراى ارزش بوده سير ازاسارت به آزادى متضمن رشد معنوى يا بهترى و برترىفاعل اجتماعى باشد. بعكس ، آزادى چيزى است كه حاكم يا قانونگذار در صورتى كهدلش بخواهد به يكايك افراد مى بخشد و هر گاه هوس كرد از آنان باز مى ستاند. آزادى، رشدى كه انسان با اراده و تلاش و فداكارى به خود بدهد نيست ، همچنين واقعيتى كه درمورد يكايك انسانها در تاريخ و جغرافياى فرهنگى سياسى صدق كند يا تحقق يابدنيست بلكه تابع تصميم گيرى و هوس حكام هر جامعه در هر عصر بلكه در هر سالى وماهى است . چيز ثابتى به نام آزادى سياسى نداريم ، بلكه امرى نسبى است كه از اينجامعه تا آن جامعه حتى از اين روز جامعه معينى تا روز ديگرش فرق مى كند يا تضادپيدا مى كند. آزادى با تعريف منتسكيو و اخلاف و امثالش چيزى نيست كه قانونگزار ملزمبه رعايت آن باشد بلكه - وحشتناك تر از آن - قانونگزار خالق آزادى سياسىبشمار مى آيد.
|