بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چکیده تاریخ پیامبر اسلام, دکتر محمد ابراهیم آیتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEKIDE01 -
     HEKIDE02 -
     HEKIDE03 -
     HEKIDE04 -
     HEKIDE05 -
     HEKIDE06 -
     HEKIDE07 -
     HEKIDE08 -
     HEKIDE09 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رسول خدا در كعبه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد كعبه را از (عثمان بن اءبى طلحه ) گرفت وبه خانه در آمد و آن جا كبوترى از چوب ديد و آن را برگرفت و با دست خود در هم شكستو به روايت ابن هشام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در كعبه صورتهايى ازفرشتگان ديد از جمله صورت ابراهيم عليه السلام بود در حالى كه (ازلام ) (چوبهتيرهاى قمار) را به دست دارد و با آنها بخت آزمايى مى كند، پس گفت : خدا اينان را بكشدكه نياى ما را بدين صورت در آورده اند (ابراهيم ) را با بخت آزمايى چه كار؟(302)
رسول خدا بر در كعبه 
رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد را از (عثمان بن ابى طلحه ) گرفت و در را بادست خود گشود و به خانه در آمد و در آن دو ركعت نماز به جاى آورد، سپس بيرون شد ودو چوبه دو طرف در را گرفت و در حالى كه مردم پيرامون وى را گرفته بودند بر دركعبه ايستاد و گفت : (معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، وعده خود را انجام داد وبنده خود را يارى كرد و دسته ها را به تنهايى شكست داد، پس ستايش و جهاندارى خداىراست و شريكى براى او نيست )، سپس ضمن گفتارى مبسوط، فرمود: (اى گروه قريش! خداى نخوت جاهليت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت ، مردم همه از آدم اند و آدم ازخاك ) آنگاه آيه 13 از سوره حجرات را تلاوت كرد. (303)
اذان بلال  
(بلال بن رباح ) به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در كعبه و يا در بالاىبام كعبه ، اذان گفت و (ابوسفيان بن حرب ) و (عتاب بن اءسيد) (304) و(حارث بن هشام ) پاى ديوار كعبه ايستاده بودند. (عتاب ) گفت : خدا پدرم راگرامى داشت كه مرد و زنده نماند تا اين صدا را بشنود و ناراحت شود. (حارث ) گفت :به خدا قسم ، اگر حقانيت او بر من مسلم شده بود به او ايمان مى آوردم . (ابوسفيان )گفت : من كه چيزى نمى گويم ، چه اگر سخنى بگويم همين سنگ ريزه ها او را خبر خواهندداد، پس رسول خدا بر ايشان گذشت و گفت : از آنچه گفتيد خبر يافتم و سپس گفتارآنان را بازگفت ، پس (حارث ) و (عتاب ) گفتند: شهادت مى دهيم كه تو پيامبرخدايى ، چه : كسى با ما نبود كه تو را بدانچه گفته بوديم خبر دهد. (305)
نگرانى انصار  
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از انجام فتح مكه تپه صفا ايستاد و دعا مى كرد وانصار پيرامون او را گرفته بودند و با خود مى گفتند: نكند كهرسول خدا اكنون كه شهر خود را فتح كرده است در آن اقامت گزيند. پس چون از دعاىخويش فراغت يافت به آنان گفت : چه مى گفتيد؟ گفتند: چيزى نبود و چون اصرار ورزيدو آنچه را گفته بودند بازگفتند. گفت : (پناه به خدا، زندگى من با شما و مرگ من باشماست .)
سوءقصد  
(فضالة بن عمير) در سال فتح مكه ، در حالى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله پيرامون كعبه طواف مى كرد، قصد كشتن وى كرد، اماچون نزديك رسول خدا رسيد، رسول خدا گفت : (فضاله اى )؟ گفت : آرى فضاله ام .رسول خدا فرمود: با خود چه مى گفتى ؟ گفت : چيزى نبود، ذكر خدا مى گفتم .رسول خدا خنده كرد و گفت : از خدا آمرزش بخواه . سپس ‍ دست بر سينه (فضاله ) نهادتا دلش آرام گرفت و چنان كه خود مى گفت هنوز دست از روى سينه وى بر نداشته بودكه كسى را بر روى زمين به اندازه رسول خدا دوست نمى داشت . (فضاله ) را در اينباره اشعارى است كه نقل شده است . (306)
اسلام عباس بن مرداس سلمى  
(مرداس ) را بتى بود از پاره سنگ و به پسرش (عباس ) وصيت كرد كه پس از او،آن را پرستش كند (عباس ) هم بر عبادت آن ثابت قدم بود تا آن كه درسال فتح مكه برحسب پيش آمدى به خود آمد و بت را آتش زد و خدمترسول خدا رسيد و اسلام آورد. (307)
سريه هاى بعد از فتح 
رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه ، سريه هايى براى شكستن بتها ودعوت قبايل به اطراف مكه فرستاد و بتهايى كه در خانه ها بود و به عنوان تيمن وتبرك دست به آن مى ماليدند يكى پس از ديگرى شكسته شد، حتى (هند) دختر (عتبه) بتى را كه در خانه داشت با تيشه در هم شكست ، اكنون ، اين سريه ها را به ترتيبتاريخى ذكر مى كنيم :
سريه (خالد بن وليد) براى شكست بت عزى  
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن وليد) را براى ويرانساختن (بتخانه عزى ) با سى سوار از اصحاب خويش به (نخله يمانيه )گسيل داشت . (خالد) رفت و بت (عزى ) را كه بزرگترين بت قريش و همه طوايف(بنى كنانه ) بود، ويران ساخت و خادم (سلمى ) چون خبر يافت كه (خالد)براى كوبيدن بتخانه فرا مى رسد شمشيرى بر گردن عزى آويخت و اشعارى بدينمضمون گفت : (اگر مى توانى خالد را بكش و از خود دفاع كن ) و سپس به بالاى كوهگريخت . (308)
سريه (عمرو بن عاص ) براى شكستن بت سواع 
رمضان سال هشتم : (سواع ) بت قبيله (هذيل )، در سرزمين (رهاط) بود،رسول خدا صلى الله عليه و آله (عمرو بن عاص ) را براى ويران ساختن آن فرستاد،ولى خادم بت (عمرو) را از كشتن آن منع كرد. (عمرو) گفت : واى بر تو! مگر اين بتمى شنود يا مى بيند؟ پس نزديك رفت و آن را در هم شكست ، اما در مخزن و جاى نذورات آنچيزى نيافتند، خادم بت هم دست از بت پرستى برداشت و مسلمان شد. (309)
سريه (سعد بن زيد) بر سر مناة 
(مناة ) در (مشلل ) بود و به دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و قبيله (غسان )تعلق داشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله (سعد بن زيد اشهلى ) را با بيستسوار براى شكستن و ويران ساختن آن فرستاد، آنان بت را شكستند و در مخزن بتخانهچيزى نيافتند.
سريه (خالد بن سعيد بن عاص ) به عرنه  
رمضان سال هشتم : نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن سعيد بنعاص ) را با سيصد مرد از صحابه به طرف (عرنه ) فرستاد. (310)
سريه (هشام بن عاص ) به يلملم 
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه (هشام بن عاص )را با دويست مرد از صحابه رهسپار (يلملم ) ساخت .
سريه (غالب بن عبدالله ) بر سر بنى مدلج 
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (غالب بن عبدالله )را بر سر (بنى مدلج ) فرستاد تا آنان را به خداىعزوجل دعوت كند. آنان گفتند: نه ما طرفدار شماييم و نه با شما سر جنگ داريم . مردمگفتند: اى رسول خدا با اينان جنگ كن ، فرمود: اينان را سرورى است بزرگوار و خردمندو بسا مجاهدى از (بنى مدلج ) كه در راه خدا به شهادت رسد. يعقوبى نيز اين سريهرا بدون ذكر تاريخ نوشته است . (311)
سريه (عمرو بن اميه ) بر سر بنى ديل
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عمرو بن اميه ضمرى) را بر سر (بنى ديل ) فرستاد تا آنان را به سوى خدا و رسولش دعوت كنند، اماآنان به هيچ وجه به قبول اسلام تن ندادند. مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولىرسول خدا گفت : (بنى ديل ) را واگذاريد، زيرا سرور ايشان سلام مى آورد و نماز مىخواند و به ايشان مى گويد: (اسلام آوريد و آنان هم مى پذيرند.) (312)
سريه (عبدالله بن سهيل ) بر سر بنى محارب  
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عبدالله بنسهيل بن عمرو) را با پانصد نفر بر سر (بنى معيص ) و (محارب بن فهر) وساحل نشينان اطرافشان فرستاد و چون به اسلام دعوتشان كرد چند نفرى همراه وى آمدند.(313) طبرسى مى گويد: (بنى محارب ) اسلام آوردند و چند نفر هم نزدرسول خدا آمدند. (314)
سريه (نميلة بن عبدالله ليثى ) بر سر بنى ضمره 
شايد پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (نميله ) را برسر (بنى ضمره ) فرستاد. آنان گفتند: نه با او مى جنگيم و نه نبوت او را باور مىكنيم و نه او را دروغگو مى شماريم . مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولىرسول خدا گفت : (ايشان را واگذاريد كه در ايشان فزونى و سرورى است و چه بساپيرمردى شايسته كار از (بنى ضمره ) كه مجاهد راه خدا است .) (تاريخ دقيق اينسريه مشخص نيست .)
سريه (خالد بن وليد) به غميصاء بر سر بنى جذيمه 
شوال سال هفتم : ابن اسحاق مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سريه هايىپيرامون مكه فرستاد تا مردم را به سوى خداىعزوجل دعوت كنند و آنان را دستور جنگ و خونريزى نداد، از جمله (خالد بن وليد) رابه سوى بنى جذيمه فرستاد، اما (خالد) بنى جذيمه را مورد حمله قرار داد و كسانىاز ايشان را كشت و عده اى را هم اسير گرفت . چون اين خبر بهرسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، دستها را به آسمان برداشت و گفت : (خداى ازآنچه (خالد) كرده است نزد تو بيزارى مى جويم ). (315)
رسول خدا صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب ) را خواست و به او فرمود:(نزد (بنى جذيمه ) برو و در كار ايشان بنگر و سوابق جاهليت را زير پاى خويشبنه .) على عليه السلام با مالى كه رسول خدا همراه وى ساخت رهسپار شد و ديهكشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتى را كه به آنان رسيده بود داد و چون نزدرسول خدا باز آمد، آنچه را انجام داده بود گزارش داد.رسول خدا گفت : آفرين ، خوب كارى كرده اى . سپس به پا خاست و رو به قبله ايستاد وچنان دستها را بلند كرد كه زير شانه هايش ديده مى شد و گفت : (خدايا! از كار (خالدبن وليد) نزد تو بيزارى مى جويم .)
يعقوبى مى نويسد: در همان روز بود كه رسول خدا به (على ) گفت : (پدر و مادرمفداى تو باد.) (316)
غزوه حنين و هوازن  
شوال سال هشتم : پس از انتشار خبر فتح مكه ، قبيله (هوازن ) به فرماندهى (مالكبن عوف نصرى ) كه مردى سى ساله بود با زنان و فرزندان و اءغنام و اءحشام واءموال خويش براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كردند و در (اءوطاس) فرود آمدند.
(دريد بن صمه ) كه پيرى فرتوت بود و او را براى استفاده از تجاربش ‍ همراهبرده بودند، به (مالك ) گفت : چرا مردم را بااموال و زنان و فرزندان كوچانده اى ؟ گفت : خانواده هر كس را پشت سر وى قرار دادم تاناچار براى حفظ آن ها بجنگد و از مال و خانواده خويش دفاع كند. (دريد) گفت : اگرجنگ به نفع تو باشد جز از نيزه و شمشير مردان بهره مند نخواهى بود و اگر جنگ برزيان تو برگزار شود به رسوايى اسير شدن زن و فرزند و از دست رفتنمال گرفتار خواهى شد، پس اينان را به جايشان بازگردان ، آنگاه به كمك مردان اسبسوار با مسلمانان جنگ كن تا اگر جنگ را باختى دارايى و خانواده ات در امان باشند.(مالك ) گفت : به خدا قسم : چنين كارى نخواهم كرد، تو پير شده اى و عقلت همفرتوت شده است ، اى گروه (هوازن ) يا فرمان مرا ببريد يا بر اين شمشير تكيهمى كنم تا از پشتم به در آيد. گفتند: همگى به فرمان توايم . گفت : هرگاه مسلمانان راديديد غلافهاى شمشيرها را بشكنيد و يكباره و همداستان حمله كنيد.
دستور تحقيق  
رسول خدا صلى الله عليه و آله با خبر يافتن از (هوازن )، (عبدالله بن ابى حدرداسلمى ) (317) را فرستاد تا ناشناس در ميان آنان وارد شود و گفتگوى آنان رابشنود و پس از بررسى كامل بازگردد. (عبدالله ) رفت و پس از تحقيق كافى نزدرسول خدا باز آمد و درستى و صحت گزارشى را كه رسيده بود به عرض رسانيد.
تصميم حركت  
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از روشن شدن مطلب تصميم گرفت و از(صفوان بن اميه ) كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود، صد زره با ديگروسايل آن عاريه گرفت و ضامن شد كه پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وى باز دهد.
حركت به سوى حنين 
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى دفع (هوازن ) با دوازده هزار سپاهى رهسپارشد، مقريزى مى نويسد: مردانى بى دين از مكه همراهرسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مى شود و نظرى جزرعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند، از جمله (ابوسفيان بن حرب ) و پسرش(معاويه ) كه (ازلام ) را در جعبه تير خود همراه داشت و بهدنبال سپاه حركت مى كرد و هرگاه سپرى يا نيزه اى يا چيز ديگرى مى افتاد، مى ديد جمعآورى مى كرد و بر شتر مى گذاشت .
ذات اءنواط 
(حارث بن مالك ) مى گويد: كافران قريش را درخت سبز بزرگى بود كه آن را(ذات اءنواط) مى گفتند و هر سال به زيارت آن مى رفتند اسلحه خود را بر آن مىآويختند و آنجا قربانى مى كردند. در راه حنين نيز به درخت سدرى بزرگ برخورديم وبه رسول خدا گفتيم : چنان كه مشركان عرب (ذات اءنواط) دارند، براى ما هم (ذاتاءنواط) قرار ده . رسول خدا گفت : الله اكبر! به خدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قومموسى به موسى گفتند: (براى ما هم بتى قرار ده چنان كه اينان بتهايى دارند) وموسى در پاسخ آنان گفت : (شما مردم نادانيد) (318)
اين روش گذشتگان بود كه شما البته به روش آنان مى رويد.(319)
مقدمات جنگ  
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شب سه شنبه دهمشوال به حنين رسيد، سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت ، از جمله پرچمى ازمهاجران به دست (على بن ابى طالب ) عليه السلام داد، سه پرچم از انصار به دست(حباب بن منذر) و (سعد بن عباده ) و (اسيد بن حضير) و نيز هر طايفه اى راپرچمى بود كه مردى از آن طايفه در دست داشت ورسول خدا از همان روز حركت (خالد بن وليد) را بر قبيله (سليم ) فرماندهى داد وبه عنوان مقدمه پيش فرستاد.
نوشته اند كه رسول خدا خود بر استر سفيد خود(دلدل ) سوار شده ، دو زره پوشيده و خود بر سر نهاد بود. (320)
هجوم ناگهانى هوازن و فرار مسلمانان 
در تاريكى صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادى (حنين ) سرازير شدند، اما مردان(هوازن ) كه قبلا در دره ها و تنگناهاى وادى (حنين ) پنهان شده بودند ناگهان برمسلمانان حمله ور شدند و بيدرنگ سواران (بنى سليم ) رو به گريز نهادند وديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده گشتند و چنان كه خداىمتعال در قرآن مجيد خبر داده است ، فراخناى زمين بر آنها تنگ آمد و هراسان و گريزان پشتبه جنگ دادند (321) و جز ده نفر با رسول خدا كسى باقى نماند: نه نفر از بنىهاشم و (ايمن ) پسر (ام ايمن ) و چون (ايمن ) به شهادت رسيد، همان نه نفرهاشمى در ميدان جنگ پايدار ماندند، تا فراريات نزدرسول خدا باز آمدند و يكى پس از ديگرى برگشتند و ديگر بار جنگ به نفع آنان درگرفت .
رسول اكرم در ميدان جنگ  
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گريختن مسلمانان از ميدان جنگ ، همچنان ثابت قدمبود و مى گفت : (مردم ! كجا مى گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم(محمد بن عبدالله ) و به عموى خود (عباس ) كه آوازى بس بلند داشت ، فرمود:فرياد كن : اى گروه انصار! اى اصحاب درخت خار (322) ! اى اصحاب سوره بقره !).
شماتت مكيان  
در موقعى كه بيشتر مسلمانان گريختند، مردانى ازاهل مكه كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بودند، زبان به شماتت مسلمانانگشودند، از جمله : (ابوسفيان بن حرب ) كه مى گفت : اين فراريان تا لب دريا مىگريزند و ديگر: (كلدة بن حنبل ) كه هنوز مشرك بود و براى مدتى امان يافته بود،گفت : امروز جادوگرى باطل شد و ديگر (شيبة بن عثمان ) كه پدرش در جنگ احد كشتهشده بود، مى گفت : امروز خون پدرم را مى گيرم و محمد را مى كشم ...
زنانى كه مردانه مى جنگيدند 
(ام عماره ) شمشيرى به دست داشت و از رسول خدا دفاع مى كرد و مردى از (هوازن )را كشت و شمشير او را برگرفت . (323)
(ام سليم ) نيز با خنجرى دست به كار بود، (ام سليط) و (ام حارث ) نيز جهادمى كردند.
بازگشت فراريان  
با پايدارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فريادهاى (عباس بن عبدالمطلب )،مسلمانان يكى پس از ديگرى باز مى گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد وجنگ ديگر بار درگرفت و رسول خدا گفت : الآن حمى الوطيس . (324) و نيز مى گفت :

( انا النبى لا كذب
انا ابن عبدالمطلب )
(من پيامبرم دروغ نيست ، من فرزند عبدالمطلب ام .)
نزول فرشتگان  
صريح قرآن مجيد و روايات اسلامى ، آن است كه : روز (حنين ) فرشتگان خدا براىنصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند. (325)
نهى از كشتن زنان و كودكان 
رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ (حنين ) زنى كشته ديد و چون از او جويا شد،گفتند: زنى است كه (خالد بن وليد) او را كشته است . پس كسى را فرمود تا خود رابه (خالد) برساند و بگويد: رسول خدا تو را از كشتن كودك يا زن يا مزدور نهىمى كند. (326)
سرانجام هوازن  
مردانى از هوازن كشته شدند از جمله : (ذوالخمار) كه پرچمدار بود و ديگر: (عثمانبن عبدالله ) و همچنين (دريد بن صمه ) و(ابوجرول ) كه پيشاپيش سپاه رجزخوانى مى كرد و با كشته شدن او به دست علىعليه السلام مشركان منهزم شدند و مسلمانان فرارى نيز فراهم گشتند.
على عليه السلام به تنهايى چهل نفر را كشت (327) و ششهزار از هوازن و ديگرقبايل ، اسير مسلمانان شدند و باقيمانده نيز گريختند.
اسيران و غنائم  
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود تا ششهزار اسير و بيست و چهار هزار شتر وبيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اءوقيه نقره را جمع آورى كنند و (مسعود بن عمروغفارى ) را بر غنائم گماشت و سپس غنائم را تقسيم و اسيران را آزاد فرمود.
شهداى غزوه حنين 
1 - ايمن بن عبيد؛ 2 - يزيد بن زمعه ؛ 3 - سراقة بن حارث ؛ 4 - ابوعامر اشعرى ؛ 5 -زهير بن عجوه ؛ 6 - زيد بن ربيعه ؛ 7 - سراقة بن ابى حباب ؛ 8 - ابى اللحم غفارى ؛9 - مرة بن سراقة .
شيماء خواهر شيرى رسول خدا 
نوشته اند كه رسول خدا در جنگ حنين فرمود: اگر (بجاد) را ديديد از دست شما بدرنرود، مسلمانان بر وى ظفر يافتند و او را با خانواده اش اسير كردند، در اين ميان(شيماء) دختر حارث بن عبدالعزى ، خواهر شيرىرسول خدا را نيز با وى اسير گرفتند و هر چه مى گفت : من خواهر پيامبرم ، مسلمانانباور نمى داشتند، تا او را نزد رسول خدا آوردند، گفت : من خواهر شيرى شمايم .رسول خدا از او نشانى خواست ، پس از دادن نشانى ، او را فرمود: يا نزد وى عزيز ومحترم بماند و يا به قبيله اش بازگردد. (شيماء) صورت دوم را برگزيد و نزدقبيله اش بازگرديد. (328)
سريه (ابوعامر اشعرى ) (329)  
شوال سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دسته اى از فراريانهوازن در (اوطاس ) فراهم شده اند، پس (ابوعامر اشعرى ) (عموى ابوموسىاشعرى ) را در تعقيب آنان گسيل داشت و جنگ ميان آنان در گرفت و (ابوعامر) به وسيلهتيرى كه گويند: (سلمة بن دريد) از كمان رها ساخت به شهادت رسيد. (330)
سريه (طفيل بن عمرو دوسى )  
شوال سال هفتم : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست رهسپار طائف شود،(طفيل ) را بر سر (ذى الكفين ) بت (عمرو بن حممه دوسى ) فرستاد. او بر سربتخانه رفت و بت را به آتش كشيد و سپس با چهارصد نفر از قبيله خويش با شتاب راهطائف را در پيش گرفت و به رسول خدا پيوست و براى مسلمانان دبابه و منجنيق آورد.(331)
سريه (ابوسفيان ) بر سر طائف  
بعد از فتح حنين : عده اى از مشركان ، پس از جنگ حنين به (طائف ) گريختند، از جملهقبيله (ثقيف ) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله (ابوسفيان ) را بر سر آنانفرستاد، اما (ابوسفيان ) از قبيله ثقيف هزيمت يافت و نزدرسول خدا باز آمد. رسول خدا خود رهسپار طائف گشت . (332)
سريه (امير مؤ منان على بن ابى طالب )  
براى شكستن بتها در طائف : رسول خدا صلى الله عليه و آله در ايام محاصره طائف ، علىعليه السلام را با سپاهى فرستاد كه بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشكند. علىرهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و ميان آنان جنگ در گرفت . مردى از دشمنبه نام (شهاب ) هماورد خواست و چون كسى داوطلب نشد، خود به جنگ وى بيرونشتافت و او را كشت و پس از شكستن بتها به طائف نزدرسول خدا بازگشت . رسول خدا با رسيدن وى تكبير گفت و مدتى با وى در خلوت نشست.
يك داستان عبرت انگيز  
هنگام رفتن به (جعرانه )، (ابورهم غفارى ) كه نعلين درشتى در پاى داشت وشترش پهلوى شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مى كرد، كنار نعلين او ساقپاى آن حضرت را آزرده ساخت . رسول خدا گفت : پاى مرا به درد آورى . آنگاه تازيانهاى بر پاى (ابورهم ) زد و فرمود: پاى خود را عقب ببر.
(ابورهم ) مى گويد: بسيار نگران شدم كه مبادا درباره آيه اىنازل شود و چون به (جعرانه ) رسيديم ،رسول خدا مرا احضار فرمود و گفت : پاى مرا به درد آوردى و تازيانه بر پاى تو زدم، اكنون اين گوسفندان را بگير و از من راضى شو. (ابورهم ) مى گويد: رضاى اونزد من از دنيا و آنچه در آن است بهتر بود. (333)
سراقة بن مالك  
(سراقة بن مالك ) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و نوشته اى را كه ازموقع هجرت در دست داشت ، بلند كرد و گفت : منم (سراقه ) و اين نوشته اى است كهدر دست دارم . رسول خدا گفت : امروز روز وفا و نيكى است ، (سراقه ) نزديك آمد واسلام آورد و از رسول خدا پرسيد كه اگر شتران گمشده اى را از حوضى كه براىشتران خود پر آب كرده ام ، آب دهم اجرى خواهد داشت ؟رسول خدا گفت : آرى ، براى هر جگر تشنه اى اجرى است . (334)
غزوه طائف  
شوال سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغت از كار (حنين ) از راه(نخله يمانيه ) كه در سرزمين (ليه ) واقع است به قصد طائف رهسپار شد و درسر منزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن جا نماز خواند و در (ليه ) برج (مالك بنعوف ) را در هم كوبيد و نزديك طائف فرود آمد و در آن جا اردو زد. مسلمانان باتيرباران دشمن مواجه گشتند و با اين كه بيست روزاهل طائف را در محاصره داشتند، نتوانستند وارد شهر شوند و آن جا را فتح كنند. در اين غزوهجمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.
بردگان مسلمان 
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر برده اى ازاهل طائف ، نزد ما بيايد آزاد است و در نتيجه بيش از ده غلام نزد مسلمانان آمدند و آزاد شدندو سرپرستى آنان در عهده مسلمانان قرار گرفت . (335)
شهداى غزوه طائف  
1 - ثعلبة بن زيد؛ 2 - ثابت بن ثعلبه ؛ 3 - جليحة بن عبدالله ؛ 4 - حارث بنسهل ، 5 - رقيم بن ثابت ؛ 6 - سائب بن حارث ؛ 7 - سعيد بن سعيد؛ 8 - عبدالله بن ابىاميه ؛ 9 - عبدالله بن حارث ؛ 10 - عبدالله بن عامر؛ 11 - عبدالله بن عبدالله ؛ 12 -عرفطة بن جناب (336) ؛ 13 - منذر بن عباد؛ 14 - منذر بن عبدالله .
اسلام مالك بن عوف نصرى  
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از فرستادگان (هوازن ) پرسيد كه(مالك بن عوف ) كجاست ؟ گفتند: در طائف با قبيله (ثقيف ) است . فرمود: (به اوبگوييد كه اگر مسلمانان نزد من بيايد، اموال و كسان او را به او پس مى دهم و صد شترهم به او مى بخشم ).
(مالك ) هم پنهان از (بنى ثقيف ) شبانه از ميان آنها گريخت و نزدرسول خدا آمد و اموال و كسان خود را گرفت و صد شتر هم جايزه دريافت داشت و اسلامآورد، آنگاه در مقابل (ثقيف ) ايستاد و كار را بر آنان تنگ كرد.
تقسيم غنائم حنين 
پس از آزادى اسيران (هوازن ) يا پيش از آن ، تقسيم غنائم حنين واموال (هوازن ) پيش آمد، مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله هجوم آوردند وگفتند: اى رسول خدا! غنيمتها و شتران و گوسفندان را قسمت فرما، و چنان اطرافرسول خدا را احاطه كردند كه ناچار به درختى تكيه داد و عبا از دوش وى ربوده شد. پسفرمود: (اى مردم ! عباى مرا پس ‍ بدهيد، به خدا قسم كه اگر شما را به شماره درختان(تهامه ) گوسفند و شتر باشد، همه را بر شما قسمت مى كنم و در من بخلى و ترسىو دروغى نخواهيد يافت .) سپس پهلوى شتر ايستاد و پاره اى كرك از كوهان شتر ميان دوانگشت خود برگرفت و آن را بلند كرد و گفت : (اى مردم ! به خدا قسم از كه از غنائمشما و از اين پاره كرك جز خمس آن حقى ندارم و خمس ‍ هم به شما داده مى شود، پس حتىنخ و سوزن را هم بياوريد كه خيانت در غنيمت ، روز قيامت براى خيانتكار ننگ و آتش وبدنامى است .)
بعضى اين گفتار را شنيدند و پذيرفتند و آنچه در نزدشان از غنائم بود، اگر چهچندان ارزشى هم نداشت آن را در ميان غنائم انداختند.(337)
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در تقسيم غنائم (حنين ) از (مؤ لفة قلوبهم )يعنى : (دلجويى شدگان ) شروع كرد و هر چند مشرك يا منافق يا مردد ميان كفر وايمان بودند، به آنان سهمهاى كلان مرحمت فرمود. (338)
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام اين بخششها را از خمس ‍ غنائم داد،سپس (زيد بن ثابت ) را فرمود تا مردم را سرشمارى كند و غنائم را نيز حساب كند.بعد آنها را تقسيم فرمود، به هر مردى چهار شتر وچهل گوسفند رسيد و هر كس اسبى داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند گرفت .(339)
خرده گيرى كوته نظران  
1 - نوشته اند كه مردى از اصحاب گفت : اىرسول خدا! (عيينه ) و (اقرع ) را صد در صد مى دهى و(جعيل بن سراقه ) را بى نصيب مى گذارى !رسول خدا فرمود: از آن دو دلجويى كردم تا اسلام آورند و(جعيل ) را به اسلامش حواله دادم .
2 - مردى از بنى تميم در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهمشغول غنائم بود بر سر وى ايستاد و گفت : (نديدم كه عدالت كنى ).رسول خدا در خشم شد و گفت : (واى بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد نزد كه خواهدبود؟) و چون يكى از اصحاب خواست او را بكشد،رسول خدا فرمود: او را به خود واگذار...
3 - چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردانى از قريش و ديگرقبايل عرب بخششهايى فرمود و از اين بابت چيزى به انصار نداد، (حسان بن ثابت )به خشم آمد و در گله مندى از اين كار رسول خدا قصيده اى گفت .
4 - علاوه بر آنچه حسان گفت ، در ميان انصار سخنان گله آميز و نامناسبى درباره تقسيمغنائم گفته مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور فرمود تا انصار فراهمآمدند، آنگاه براى آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تاءثير قرار داد كه همگىگريستند و گفتند: ما به همين كه رسول خدا همراه ما به مدينه بازگردد خشنود وسرافرازيم . (340)
عمره رسول خدا صلى الله عليه و آله  
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از كار تقسيم غنائم حنين و آزاد كردن اسيران هوازندر جعرانه ، دوازده روز به پايان ماه ذى قعده ، رهسپار مكه شد و طواف و سعى انجام داد وسر تراشيد و همان شب به جعرانه بازگشت . (341)
بازگشت رسول خدا به مدينه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از انجام عمره در روز پنجشنبه از راه سرف ومرالظهران رهسپار مدينه شد و در روز بيست و هفتم ذى قعده وارد مدينه گشت و پيش از آن ،دو نفر به نامهاى (حارث بن اوس ) و (معاذ بن اوس ) مژده فتح حنين را به مدينهبرده بودند.
اسلام كعب بن زهير  
(زهير بن اءبى سلمى ) از فحول شعراى جاهليت بود كه يكسال پيش از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله درگذشت . وى دو پسر به نامهاى(بجير) و (كعب ) داشت كه آن دو نيز از شعراى بزرگ اسلام به شمار مى رفتند.(بجير) روزى با برادرش كعب بيرون رفت و به برادرش ‍ گفت : در اين جا بمان تامن نزد اين مرد (يعنى : رسول خدا) بروم و ببينم چه مى گويد. كعب همان جا ماند و بجيرنزد رسول خدا آمد و چون اسلام را بر وى عرضه داشت مسلمان شد، هنگامى كه خبر اسلاموى به كعب رسيد، اشعارى در ملامت وى گفت و براى او فرستاد، بجير آن اشعار را بهرسول خدا عرضه داشت . رسول خدا فرمود: (هر كه كعب را بيابد او را بكشد.)
بجير به برادرش كعب نوشت : اگر به زندگى خود علاقه مند هستى ، بهترين راه ايناست كه نزد محمد بازآيى و توبه كنى ، چه هر كس بر وى درآيد و اسلام آورد در اماناست .
كعب هم قصيده اى در مديحه رسول خدا گفت و راه مدينه در پيش گرفت و به طور ناشناسدست در دست رسول خدا نهاد و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه توبه كند واسلام آورد تا او را امان دهى ، اگر نزد تو آيد توبه اش راقبول مى كنى ؟ فرمود: آرى ، گفت : من خود كعب بن زهيرم . سپس قصيده معروف خود را كهمبنى بر عذرخواهى و بخشش بود براى رسول خدا خواند ورسول خدا برده اى به او داد (342) كه آن برده تا زمان خلفا باقى بود و معاويه آنرا از اولاد كعب خريد و بعد خلفا آن را در روزهاى عيد بر تن مى كردند. (343)
ديگر وقايع سال هشتم 
1 - پيش از فتح مكه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله (علاء بن حضرمى ) را نزد(منذر بن ساوى عبدى ) پادشاه بحرين فرستاد و منذر اسلام آورد و مسلمانى پسنديدهشد.
2 - در ذى حجه سال هشتم بود كه ابراهيم ، فرزندرسول خدا از (ماريه ) كنيز مصرى تولد يافت . (344)
3 - در سال هشتم هجرت ، زينب دختر بزرگ رسول خدا در مدينه وفات يافت . (345)
سال نهم هجرت (346)  
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اول محرمسال نهم ، كسانى را براى گرفتن زكات ازقبايل مختلف بيرون فرستاد:
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - عباد بن بشر؛ 3 - عمرو بن عاص ؛ 4 - ضحاك بن سفيانكلابى ؛ 5 - بسر بن سفيان ؛ 6 - عبدالله بن لتبيه ؛ 7 - مردى از بنى سعد هذيم ،براى گرفتن زكاتهاى قبيله بنى سعد. (347)
سريه (عيينة بن حصن فزارى )  
محرم سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله براىتحويل گرفتن زكاتهاى (بنى كعب ) (طايفه اى از خزاعه )، (بسر بن سفيان ) رافرستاد، اما بنى تميم كه در مجاورت خزاعيها زندگى مى كردند، به آنان گفتند:مال خود را بى جهت به آنان ندهيد و شمشيرها را از نيام كشيدند و (بسر) را ازتحويل گرفتن زكات مانع شدند. ناچار (بسر) به مدينه آمد و پيش آمد را بهرسول خدا گزارش داد. رسول خدا (عيينه ) را با پنجاه سوار بر سر آنان فرستاد،وى عده اى از آنان را اسير گرفت و به مدينه آورد، چند تن از بزرگان بنى تميم ازجمله (عطارد بن حاجب ) در پى اسيران رفتند و بر در خانهرسول خدا ايستادند و فرياد كردند: اى محمد! پيش ما بيا،رسول خدا از خانه بيرون آمد و (عطارد بن حاجب ) از طرف فرستادگان بنى تميمسخن گفت و سپس رسول خدا اسيرانشان را به آنان باز داد.
سريه (ضحاك بن سفيان كلابى )  
ربيع الاول سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله سريه اى به فرماندهى(ضحاك ) بر سر طايفه (قرطاء) فرستاد و چون اين طايفه ازقبول اسلام امتناع ورزيدند، جنگ درگرفت و دشمن هزيمت يافت . (348)
اسارت (ثمامة بن اءثال حنفى )  
سپاهيانى به عنوان سريه به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفتند ومردى از (بنى حنيفه ) را بى آن كه او را بشناسند، اسير گرفتند و نزدرسول خدا آوردند، فرمود: (مى دانيد كه را اسير گرفته ايد؟ اين (ثمامه بناءثال حنفى ) است ، با وى به نيكى رفتار كنيد). سپس ‍ فرمود: (هر غذايى داريدفراهم سازيد و نزد وى فرستيد)، اما اين همه بزرگوارى در ثمامه اثر نمى كرد وهرگاه رسول خدا بر وى مى گذشت و مى گفت : ثمامه اسلام بياور. در پاسخ مى گفت :بس كن اى محمد...
با اين حال رسول خدا دستور داد تا او را آزاد كردند، او پس از آزادى به بقيع رفت و خودرا نيك شستشو داد و سپس نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون وى اسلام آورد، بهرسول خدا گفت : تو را از همه كس بيش دشمن مى داشتم ، اما اكنون تو را از همه كس بيشدوست مى دارم ، آن گاه براى انجام عمره به مكه رفت و نخستين كسى بود كه با لبيكگفتن وارد وادى مكه شد.
سريه (علقمة بن مجزز مدلجى )  
ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (علقمه ) را با سيصد نفرفرستاد تا بر مردمى از حبشه كه در كشتيهايى به چشم مردم شعيبه(اهل جده ) آمده بودند حمله برد، وى تا جزيره اى در ميان دريا پيش ‍ رفت ، اما دشمنگريخت و جنگى پيش نيامد. به هنگام بازگشت ، چون جمعى شتاب داشتند كه به مدينهبروند (عبدالله بن حذافه ) را بر اصحاب سريه امارت داد. عبدالله كهاهل مزاح بود در يكى از منازل براى گرم شدن افراد، آتش افروخت ، آنگاه به اصحابخود گفت : مگر نه آن است كه بايد شما از من اطاعت كنيد؟ گفتند: چرا. گفت : پس به شمادستور مى دهم كه همه داخل اين آتش شويد. چون ديد كه بعضى از اصحاب او، خود را آمادهفرمانبرى مى كنند، گفت : بنشينيد كه من مى خواستم با شما بخندم و شوخى كنم .
قصه عبدالله را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند.رسول خدا فرمود: ( من امركم (منهم ) بمعصية فلا تطيعوه . ) (هركس از فرماندهانشما، شما را به گناه دستور داد، از او اطاعت نكنيد.) (349)
سريه (على بن ابى طالب ) عليه السلام  
ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على بن ابى طالب ) عليهالسلام را با صد و پنجاه سوار، بر سر قبيله (طيى ء) براى ويران كردن بتخانه(فلس ) فرستاد. بامدادان بر محله خاندان (حاتم طائى ) حمله بردند و بت وبتخانه را ويران ساختند و شتر و گوسفند و اسيران فراوان گرفتند و در مخزن فلس ،سه شمشير و سه زره به دست آوردند.
على عليه السلام ، در منزل (ركك ) غنيمتها را بعد از جدا كردن خمس ‍ قسمت كرد.
سريه (عكاشة بن محصن اءسدى )  
ربيع الآخر سال نهم : سپس سريه (عكاشه ) به جناب ، سرزمينقبايل (عذره ) و (بلى ) در ماه ربيع الآخرسال نهم هجرت روى داد. (350)
غزوه تبوك  
رجب سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دولت روم ، سپاه عظيمىفراهم كرده و (هرقل ) جيره يك سال سپاهيان خود را پرداخته و آنان را آماده جنگ بامسلمانان ساخته و پيشاهنگان خود را تا (بلقاء) پيش فرستاده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را براى جنگ با روميان فراخواند. (351)
فصل تابستان و گرمى هوا و رسيدن ميوه ها و آسايش در سايه درختان از طرفى و دورىراه و نگرانى از سپاه انبوه دولت روم از طرفى ديگر، كار اين بسيج را دشوار ساختهبود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين غزوه از همان آغاز كار، مقصد را آشكار ساخت تامردم براى پيمودن راهى دور و انجام كارى دشوار و جنگ با دشمنى زورمند آماده شوند.(352)
جد بن قيس منافق 
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به (جد بن قيس ) (يكى از مردان بنى سلمه ) گفت :(امسال مى توانى خود را براى جنگ با روميان آماده كنى ؟). گفت : اىرسول خدا! اذنم ده تا در مدينه بمانم و مرا به فتنه مينداز (و گرفتار گناهم مساز)،زيرا مردان قبيله مى دانند كه هيچ مردى ، به زن پرستى و زن دوستى من نيست و مىترسم كه اگر زنان رومى را ببينم شكيبايى نكنم .رسول خدا صص از وى روى گرداند و گفت : (تو را اذن دادم كه بمانى ) و دربارههمين (جد بن قيس ) آيه 49 سوره توبه نازل گشت . (353)
منافقان كارشكن  
مردمى از منافقان مدينه ، از باب كارشكنى و بر اثر شك و ترديدى كه در كاررسول خدا داشتند و از نظر بى رغبتى در كار جهاد مى گفتند: در اين گرما به جنگ نرويدو اين فصل براى جنگ مناسب نيست و درباره ايشان ، آيهنازل گشت :
(و گفتند: در گرما رهسپار جنگ نشويد. بگو: حرارت آتش دوزخ بسيار بيشتر است اگرمى فهميدند، پس بايد به سزاى آنچه مى كرده اند، كم بخندند و بسيار بگريند.)(354)
گريه كنندگان 
هفت نفر از انصار و ديگران كه مردمى نيازمند بودند، ازرسول خدا وسيله سوارى و توشه سفر خواستند تا در كار جهاد شركت مى كنند و چونرسول خدا وسيله اى نداشت كه به آنان بدهد، گريان و اسفناك از نزد وى بيرون رفتند،اين جماعت را (بكائين ) گويند و اسامى آنها بدين قرار است :
1 - سالم بن عمير؛ 2 - علبة بن ريد؛ 3 - اءبوليلى ؛ 4 - عمرو بن حمام ؛ 5 - عبداللهبن مغفل ؛ 6 - هرمى بن عبدالله ؛ 7 - عرباض بن ساريه . (آيه 92 سوره توبه در همينباره نازل گشت .)
باديه نشينان بهانه جو 
مردمى از اعراب باديه نشين ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عذر و بهانهآوردند تا آنان را اذن دهد كه در اين سفر همراهى نكنند، پس ‍ آيه 90 از سوره توبهدرباره ايشان نزول يافت .
توانگران بهانه جو 
گروهى از توانگران ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و مرخصى خواستند وگفتند: بگذار ما هم با ماندگان باشيم .
خداى متعال فرمود: (خشنود شدند كه همراه بازماندگان باشند.) (توبه / 87)؛رسول خدا به آنان اذن داد و خداى متعال فرمود: (خدا تو را بخشيد، چرا به آنان اذندادى ؟) (توبه / 43(355) ).
هزينه جنگ  
براى تاءمين هزينه تجهيز سى هزار سپاهى ، لازم بود كه توانگران مسلمان ، كمك مالىدهند، اين كار را با كمال شوق و اخلاص انجام دادند، نه تنها توانگران بلكهنيازمندانشان نيز در حدود قدرت ، چيزى تقديم داشتند، چنان كه (علبة بن زيد حارثى) يك صاع خرما آورد و تقديم داشت و مسلمان ديگرى از ثروتمندان ، هميانپول نقره اش را در اختيار گذاشت . منافقان هم در اين جا بيكار ننشستند و سخنان نفاق آميزبر زبان مى راندند و آنان را مسخره مى كردند و درباره اين منافقان ، آيات 79 و 80 ازسوره توبه نزول يافت . (356)
فرستادگان رسول خدا صلى الله عليه و آله  
رسول خدا صلى الله عليه و آله عده اى را فراخواند تا به سوى قبايلشان روند و آنانرا براى جهاد آماده سازند. اسامى فرستادگان از اين قرار است :
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - ابورهم غفارى ؛ 3 - ابوواقد ليثى ؛ 4 - اءبوجعده ضمرى ؛ 5- رافع بن مكيث ؛ 6 - نعيم بن مسعود؛ 7 - بديل بن ورقاء؛ 8 - عمرو بن سالم ؛ 9 - بسربن سفيان ؛ 10 - عباس بن مرداس . (357)
جانشين رسول خدا در مدينه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشين گذاشت وبه او گفت : (مدينه را جز ماندن من يا تو شايسته نيست )، زيرا ممكن است كه در نبودنمن ، آن هم با دورى راه ، دشمنان فراهم شوند و بر مدينه بتازند و پيش آمدى ناگوار وجبران ناپذير روى دهد.
حديث منزلت  
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشينگذاشت و خود رهسپار تبوك شد، منافقان به بدگويى على پرداختند و گفتند:رسول خدا از على افسرده خاطر گشته و او را با خود نبرده و در مدينه گذاشته است !چون اين سخنان به گوش على رسيد از مدينه بهدنبال رسول خدا شتافت و به او پيوست و گفت : منافقان مى گويند كه از من گران خاطرشده اى و به همين جهت مرا در مدينه گذاشته اى !رسول خدا به او فرمود: (برادرم ! به جاى خويش بازگرد كه مدينه را جز من يا توكسى شايسته نيست و تويى جانشين من در خاندان من ومحل هجرت من و عشيره من ). (358)
آنگاه جمله اى را به على گفت كه همگان بر نقل آن همداستانند: (اى على ! مگر خشنودنيستى كه نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشى كه (هارون ) نسبت به(موسى ) داشت ، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست )، على عليه السلام به مدينهبازگشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مقصد خويش رهسپار شد.
عبدالله بن ابى و منافقان  
نوشته اند كه (عبدالله بن ابى ) منافق با جمعى از منافقان ، نه تنها بارسول خدا همراهى نكرد، بلكه گفت : محمد با اين سختى و گرمى و دورى راه به جنگروميان مى رود و گمان مى كند كه جنگ با روميان بازيچه است ، به خدا سوگند: مى بينمكه فردا يارانش اسير و دستگير شوند. (359)
عده و عده مسلمانان در غزوه تبوك  
نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سى هزار نفر رسيد و ده هزار اسب ودوازده هزار شتر داشتند، برخى هم عده مسلمانان راچهل هزار و بعضى ديگر هفتاد هزار گفته اند. (360)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation