كزين برتر انديشه بر نگذرد
|
خداوند كيهان و گردون سپهر
|
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
|
كه معنى مردم چه باشد يكى ؟
|
تو را از دو گيتى بر آورده اند
|
به چندين ميانجى بپرورده اند
|
تويى ، خويشتن را به بازى مدار
|
تو را دين ددانش رهاند درست
|
چو خواهى كه يابيزهر بدرها
|
دل از تيرگيها بدين آب شوى
|
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
|
درست اين سخن گفت پيغمبر است
|
گواهى دهم كاين سخن راز اوست
|
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
|
حكيم اين جهان را چو دريا نهاد
|
بر انگيخته موج از او تند باد
|
چو هفتاد كشتى بر او ساخته
|
اگر چشم دارى به ديگر سراى
|
گرت زين بد آمد گناه من است
|
چنين است آيين و راه من است
|
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم
|
كه يزدان به آتش بسوزد تنش
|
هر آن كس كه در دلش بغض عليست
|
ازو زارتر در جهان زار كيست ؟
|
نگر تا ندارى به بازى جهان
|
نه برگردى از نيك پى همرهان
|
نكويى به هر جا چو آيد به كار
|
نكويى گزين وز بدى شرم دار
|
دلت گر به راه خطا مايل است
|
ترا دشمن اندر جهان خوددل است
|
داستان غدير
ده سال از هجرت پيامبر بزرگ اسلام مى گذرد. درخلال اين مدت ، شالوده دين مقدس اسلام در پرتو مجاهدات و مبارزات شبانروزى محمد(ص )و ياران وفادارش گذارده شده است .
دامنه تعليمات قرآن مجيد هم اكنون به آن سوى مرزهاى جزيرة العرب رسيده است .اوضاع آشفته و پريشان قبايل عرب به تدبير و رهبرى خردمندانه نبى اكرم سر وصورتى يافته و آتش فتنه ها، قتلها، غارتها، برادركشيها خاموش شده و نغمه دوستى وبرادرى اسلام (انما المؤ منون اخوة ) دلها را به يكديگر نزديك ساخته و رشته محكمى ازاتحاد و اتفاق ايجاد كرده است .
در اين مدت تقريبا تعاليم اسلام گسترش يافته است . اقوام و طوايف بسيارى در سايهدستورات سعادت بخش محمد به آيين مقدسش گرويده اند. دژهاى مستحكم خيبر بهپايمردى دلاورمرد جنگنده اسلام گشوده شده است و سرداران خيبر فاتح مسلمان هر روزبراى گشودن دروازه هاى امپراطوريهاى ايران و روم آمادگى بيشترى پيدا ميكنند. قياممردانه و مجاهدات حكيمانه محمد(ص ) در برابرجهل و بت پرستى ، اجتماعات بزرگى را به كيش آسمانى اسلام درآورده است . اينك پساز يك عمر تلاش و كوشش و ده سال دورى از موطن اصلى ، پيشواى شصت و سه سالهاسلام مصمم است كه به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مكه سفر كند، و براىاولين و آخرين بار در اجتماع بزرگ اسلامى كه در ماه ذيحجه پيرامون خانه خداتشكيل مى گردد، شركت جويد.
خبر تصميم پيامبر اكرم به سفر حج و اعلام حركت او به سوى مكه معظمه ، توده هاىانبوهى از قبايل بزرگ عرب و ساير مردم مسلمان را همچونسيل به سوى مدينه سرازير مى كند؛ مردمى كه از راههاى دور و نزديك طى طريق مى كنندتا به حضرتش اقتدا كنند و همسفرش باشند و به افتخار برگزارى اين سنت بزرگ درحضورش ، نائل آيند.
هم اكنون روز شنبه بيست و پنجم ماه ذيقعده سال دهم هجرت است . وضع شهر مدينهگويى با ديگر روزها فرق كرده است . جنب و جوش بيسابقه يى است . در بيشتر خانه هاو منازل ، افرادى خود را براى سفر آماده مى كنند. در كوچه ها و معابر پر پيچ و خم شهرعده اى به شتاب در رفت و آمدند. دسته اى با كسان خود وداع مى كنند و به عجله خود رابه كاروانهاى مكه مى رسانند. هياهويى برپاست و جميعت فراوانى از مرد وزن بهبدرقه عزيزان خود آمده اند و در حالتى كه قطرات اشك از چشمانشان سرازير است ،كاروانيان را سفر به خير مى گويند.
در اين ميان ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام پس ازغسل و نظافت ، تنها در دو جامه صحرايى ، پياده در پيشاپيش مردم حركت مى كند و بههمراهيش كليه افراد خاندان ، زنان و مهاجران ، انصار و ساير مسلمانان در حركتند. پس ازچند ساعت اين قافله بزرگ ، شهر مدينه را پشت سر گذارده به جانب مكه روان مى شود.در اين هنگام به واسطه شيوع بيمارى آبله ، عده كثيرى از اهالى مدينه مبتلايند و قادر بههمراهى پيغمبر در اين سفر نيستند. با وجود اين ، جمعيت بزرگى - كه شمارشان بنابراقوال مختلف مورخين بين نود هزار تا صد و بيست و چهار هزار نفر است - كاروان همسفرپيامبر را به قصد حج تشكيل مى دهند.
مسافت ميان مدينه به مكه در فاصله ده روز پيموده مى شود. اين قافله بزرگ مدت پنجروز منازلى را طى ميكند و پس از عبور از (سقيا)، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به محلىبه نام (ابواء) فرود مى آيد. به دستور نبى اكرم كاروانيان در اين مكان توقفزيادترى مى كنند.
او علاقه مند است چند ساعت در اين منزلگاه بماند واز نزديك در كنار آرامگاهى كه از مدتهاقبل مشتاق زيارت آن بوده است دعا كند. اينجا سرزمينى است كه سالها پيش ، زنى جوان درآغوش خاكهاى گرمش به خواب ابدى فرو رفت و كودكخردسال خود را يتيم و بى سرپرست در زير آسمان نيلگونش به خداى بزرگ سپرد؛كودكى كه اينك در قيافه مردى شصت و سه ساله جلوه گر است و دير زمانى است كه بهفرمان آفريدگار عالم ، برگزيده انسانها و پيشواى جهانيان شده است و اكنون در جوارآرامگاه او به روح بلندش درود مى فرستد و براى او دعا مى كند. آرى اينجا تربت پاك(آمنه ) مادر رسول خداست . كاروانيان در همينجا نماز صبح را نيز بجا مى آورند.
گرچه كشش مهر مادر، مانع از حركت اوست ، ليكن شوق زيارت خانه آفريدگار و كعبهيكتاپرستان ، او را به ترك اين مكان وادار مى كند. لذا پس از اين توقف ، شب همان روزآنجا را ترك گفته فردا وارد صحراى (جحنه ) مى شوند. و سپس از راه (قديد) و(غميم ) و (سرف ) گذشت روز سه شنبه ششم ذيحجه وارد مكه مى گردند.
پس از ورود به شهر، نبى اكرم بى درنگ به قصد زيارت كعبه از در بنى شيبه واردمسجد الحرام مى شود. و پس از حمد و ثناى پروردگار آسمانها به ابراهيمخليل جد بزرگوار خود و بنيانگذار اين حرم مقدس تحيت و سلام مى فرستد، سپس تكبيرگويان هفت بار خانه خدا را طواف مى كند.
تا روز هشتم ماه ، دسته دسته مرد و زن - غير از همراهيان پيغمبر و آنان كه على (ع ) وابوموسى از يمن آمده اند - از اطراف و اكناف بلاد وارد مكه مى شوند. در چنين روزى استكه شهر مكه شاهد يكى از باشكوهترين مراسم اسلامى است . مراسمى كه هزاران تنمسلمان در حضور پيشوا و قائد اعظمشان اجرا مى كنند.
صحن مسجدالحرام ، فضاى وسيع بين صفا و مروه ، دامنه كوههاى منى و عرفات ... مملو ازجمعيتى است كه زير يك شعار ( لا اله الا الله ، محمدرسول الله ) و در يك رنگ لباس (حرام )تهليل گويان همچون پروانگان ، اطراف شمع وجود پيشواى عزيزشان گرد آمده درپرتو راهنمايى و هدايتش با آفريدگار بزرگ خويش راز و نياز مى كنند.
محمد(ص ) نيز در حالى كه برابر قبيله به حالت خضوع و خشوع ايستاده و ناظراعمال اين جمعيت بيشمار است - كه همچون امواج اقيانوسى خروشان در تلاطمند و (اللهاكبر) گويان مشغول انجام فرائض حج هستند - به وقايع گذشته مى انديشد و دورانىرا به ياد مى آورد كه در آن دوران ، كعبه اى كه امروز قبله يكتاپرستان و شاهد اين اجتماععظيم موحدان است ، مركز شرك و جهل و معبد خدايان ساختگى بود. و تنها او بود كهتوانست متكى به نيروى لايزال خداوندى ، به حكومت شرك و دوران تاريكى وجهل خاتمه دهد و حاكميت توحيد و يكتاپرستى و دانش و اخلاق را براى ابد بنيان گذارد.محمد(ص ) در پيشگاه پروردگار خود سرافراز است كه توانسته است وظيفه سنگينرسالت را به بهترين وجه ادا كند و در نتيجه ، ثمرات كوششها و رنجهاى بى شمارخود را در چنين روزى بنگرد.
او آخرين سفارشهاى مذهبى و فرمانهاى الاهى را طى خطابه هاى متعددى در اين چند روزابلاغ كرد و مسلمين را به پايدارى در اداى وظيفه و پيروى از قوانين مقدس اسلامفراخواند.
نبى اكرم در اين روز باز هم براى مردم سخن گفت و در حالى كه ربيعة بن اميه بن خلفگفتارش را براى رسيدن به تمامى جمعيت حجگزار تكرار مى كرد چنين فرمود:
اى مردم ! گفتار مرا بشنويد، شايد پس از اينسال هرگز شما را در اين مكان نبينم . اى مردم ! خونها و مالهاى شما بر يكديگر حرام و ازنظر همديگر محترم است . شما خدا را ملاقات مى كنيد و ازاعمال شما خواهند پرسيد.
گفتار مرا بفهميد. من به شما ابلاغ كردم . و بدانيد كه دو چيز گرانمايه در ميان شماباقى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ در زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو چيزروشن است : نخست كتاب خداست و دوم عترت من .
اى مردم ! بدانيد كه هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است و براى هيچ كس از برادرشچيزى حلال نيست ، مگر آن چه به رضاى خاطر بدو بخشد. پس بر خودتان ستم مكنيد.
نبى اكرم آخرين خطبه را در محيط مكه در حالى كه به پرده كعبه چنگ زده بود ايراد كردو خدا را شاهد گرفت كه دستورات او را به مردم رسانده است . سخنان او با نيرويىمرموز و نفوذى خارق العاده تا اعماق دل و روح شنوندگان اثر مى گذاشت و صفا وروشنى مخصوصى بدانها مى بخشيد. ولى تنها گفته اش كه موجب ولوله اى عجيب درصفوف متراكم حج گزاران شد و اندوه عميقى در جان ودل مسلمانان پديد آورد، اين مطلب بود كه او ضمن بيانات خويش اعلام داشت كه اين آخرينسفرش به مكه است ، و آخرين زيارتى است كه مى تواند از خانه خدا به جا آورد. او خبرداد كه در آينده اى نزديك ، دعوت الاهى را به سوى مقامات عالى ملكوت لبيك خواهد گفت .
پس از اين گفتار بود كه محيطى پر حزن و اندوه بر كعبه حكمفرما شد و اشك غم ازديدگان مردم جارى گشت . از اين رو حج اين سال به نام حج وداع ناميده شد.
در حدود يك هفته است كه مراسم حج پايان يافته و نبى اكرم به همراهى كاروانهايىبزرگ ، خانه خدا را ترك گفته است اين كاروانها - كه رهسپار شهرهاى خويشند -واديهايى را پشت سر گذاشته اند و اينك به منطقه وسيعى به نام (جحفه ) گام نهادهاند؛ به صحراى خشك كه جز چند درخت تنومند بيابانى و مقدارى خاك و ريگهاى سوزان ،چشم انداز ديگرى ندارد. حركت يكنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، كاروانيان را در رؤيايى دور و دراز فرو برده است . هنوز آهنگ جذاب و نواى ملكوتى پيامبر(ص ) در فضاىكعبه - كه سفارشهاى لازمى مى كرد و ميگفت اين آخرين سفر اوست - در گوش اصحاب ويارانش طنين انداز است .
اين خاطره چهره آنان را در هاله اى از غم و اندوه گرفته است . ياد فرزندان و دوستان ،عده اى از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاريخى ، دسته اى ديگر راسرگرم كرده است و سرانجام گروهى به اموال و كالاهايى كه در اين سفر خريده اند وبهره اى از آنها در شهرهاى خويش خواهند برد، مى انديشند.
اما در ميان اين جمع كثير، پيامبر اكرم - به دليل رسالت بزرگ و ابدى خويش - بهافقى ماوراى انديشه ديگران مى نگرد، و به موضوعى مى انديشد كه از سنخ منافع وخواسته هاى آنان نيست . فكر او در محور مطلبى دور مى زند كه نه تنها بسته به مصلحتزندگانى آينده كاروانيان همسفر اوست ، بلكه متعلق به حيات سعادتمندانه كاروان عظيمبشريت است كه بعد از او تا منزلگاه رستاخيز طى طريق خواهد كرد.
او مردى است كه بيست و سه سال از عمر پر انقلاب خويش را در راه اشاعه قوانين آسمانىو هدايت انسانها به سوى فضيلت و تقوى سپرده كرده و كليه دستوراتى كه براىسعادتى و كاميابى بشر ضرورى بوده است ، از مبدا وحى كسب كرده و در دسترس جهانيانگذارده است و نكته و دقيقه اى نيست كه تاكنون يادآور نشده باشد. در اين هنگام او حس مىكند كه بيش از چند صباحى از دوران حيات پر از افتخارش باقى نيست و در آينده نزديكىخورشيد جهان افروز وجودش در پس ابرهاى تيره و تار مرگ از ديدگان پنهان خواهدشد. اين انديشه او را به خود مشغول داشته است كه :
آيا بعد از او چه كسى مى تواند حافظ اين همه قوانين و سنن بوده ، اداره كننده و رهبرتوده عظيم انسانيت به سوى كمال و رستگارى باشد؟
آيا آن كس كه بعد از او با پاكترين سابقه قومى و نژادى و گذشته نيالوده به شرك وگناه ، وظيفه تهذيب اخلاق جامعه را به عهده خواهد گرفت كيست ؟ و شخصى كه در ميانمردم به حق و عدالت قضاوت خواهد كرد كدام است ؟
آيا آن فكر بلندى كه از سرچشمه علم الاهى سيراب خواهد شد از آن چه كسى است ؟ و آنروح قوى و منطق بليغى كه افكار مردم را به خدا و روز جزا سوق خواهد داد و در نشرتعليمات دين و اعتلاى اسلام حقيقى خواهد كوشيد، به كدام انسان واقعى متعلق است ؟
آيا آن كس كه پس از او خواهد توانست آيينه تمام نماى او در ميان قوم باشد كيست ؟
آيا آن عنصر شايسته اى كه در ارحام و اصلاب پاك پرورش يافته ، داراى سرشتى باصفا و روحى تابناك است و چونان خودش پذيراى حقايق است ، پيشواى هدايت خلق خواهدبود؟
و سرانجام جانشين و خليفه او كدام انسان كامل است ؟
براى وى از روز روشن آشكارتر است كه پس از او سزاوار رهبرى و پيشوايى كيست وخوب مى داند كه جامعه امامت بر چه اندامى برازنده و رساست ، با اينحال منتظر فرمان الاهى و چشم به راه امين وحى است كه به نص صريح پروردگار، اينموضوع را براى اجتماع مسلمانان آشكار سازد.
براى او به سابقه قبلى نزول وحى ، مسلم است كه پروردگارش در اين موضوع مهم اورا بلاتكليف نخواهد گذاشت و براى پرورش درخت برومند و بارآور دين ، باغبانىكارآزموده و مجرب و پرورش دهنده اى شايسته و كاردان انتخاب خواهد كرد. چون مى داندمنصب عالى خلافت ، همانند مقام شامخ نبوت ، موهبتى است الاهى و خداوند به اقتضاى حكمت ،هر كه را شايسته بداند براى آن برخواهد گزيد و وظيفه مسلمين را پس از وى ؛ در موردامام و هادى ، با نزول وحى معين خواهد كرد.
اين شخص ، پيامبر عظيم الشان اسلام است كه غرق در افكار عالى و عميق خود در حالىكه بر شترى سوار است ، در زير آفتاب گرم صحراى جحفه طى طريق مى كند.
آفتاب سوزان روز هيجدهم ذيحجه كم كم به نصف النهار نزديك مى شود. حرارت سوزندهصحرا هر لحظه شديدتر مى گردد. كاروانيان چون رشته زنجيرى دراز بهطول چند فرسنگ با آرامى در پى يكديگر همچنان گام برمى دارند، ولى از آبادى و جاىتوقف هنوز خبرى نيست .
تنها سرابهاى پهناورى در چشم اندازهاى دور كه همان موج ريگهاى تفتيده در برابرآفتاب است ، با چند درخت پر سايه صحرايى نظرها را به خود جلب مى كند. حرارتآفتاب هر آن بر سرعت كاروان مى افزايد. مسافران شتاب دارند كه هر چه زودتر بهمنزلگاهى فرود آيند، تا خود را از رنج راه و گرماى توانفرساى ريگزار برهانند.
اينك به ناحيه اى رسيده اند در (جحفه )، نزديك (غدير خم ) و اينجا محلى است كه راهاهل مدينه و مصريان و عراقيان از يكديگر جدا مى شود. پيغمبر اكرم همچنان سرگرمانديشه هاى خويش است ، دل بر مبدا وحى گمارده و چشم به سوى آسمان دوخته است و باديدگان جذاب خود - كه دنيايى از عواطف بشر - دوستى و آثار جهان بينى در بر دارد -به دامنه ابهام آميز افق خيره مى نگرد و گويى از مشرق انوار وحى الاهى منتظر فرمانىبزرگ و امرى خطير است . آرى چنين است .
انتظار محمد(ص ) چندان نمى پايد. خداوند خواسته حبيبش را بر آورده آخرين و مهمترينموضوع اساسى اسلام را - كه پيامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - بافرستادن وحى آشكار مى كند.
در اين لحظات ، اطرافيان پيامبر نيك مى بينند كه ناگهان چهره گردآلود او بر افروختهمى شود، پلكهايش را بر هم گذارده سنگينى مخصوصى بر او چيره مى گردد، دانه هاىعرق از پيشانى بلندش فرو مى چكد و بيكباره چون كوهى در جاى خود مى ايستد و در اينحال كلماتى زير لب زمزمه مى كند؛ اين حالتنزول وحى است كه به رسول خدا دست داده است .
به اشاره او شترش را مى خوابانند. صدايش كم كم بلند مى شود. اطرافيانش بهخوبى مى شنوند كه اين نغمه آسمانى را - كهجبرئيل امين ، فرشته وحى بر او نازل كرده است - با لهجه گيرا و محكم خويش تلاوتمى كند:
( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ...(1))
- اى پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبليغ كن ، كه اگر ابلاغكنى رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى ، و (در اين كار از كسى پروا مكن كه ) خداتو را از مردم حفظ مى كند.
فرشته وحى به امر خداوند به پيامبر مى گويد كه آنچه در باره ولايت و امامت و خلافتبلافصل على (ع ) و واجب بودن پيرويش بر هر فرد مسلمان ، بر اونازل شده است به همه بگويد و به دستور خداوند بزرگ ، على را فرد شاخص وپايگاه عالى دين و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.
توقف پيامبر همهمه اى در ميان كاروانيان بر پا ساخته است ؛ هياهويى كه با شيههاسبهاى عربى و زنگ شتران قوافل آميخته است . سرما از هر سو كشيده شده جملاتى بينافراد رد و بدل ميشود:
- چه اتفاق افتاده است ؟
- اينجا؟ اينجا كه جاى فرود آمدن نيست !
اين بيابان آتشزا كه از تابش آفتاب سراسر آن زبانه مى كشد؟!
- در كنار اين كوه تفتيده ! در اين بيابان بى آب و علف !
- در اينجا چه مى خواهند بكنند؟ براى چه توقف كرده اند؟
- كاش زودتر به راه ادامه دهيم ، شايد از نسيم دشتهايى كه در پيش است آسايشى يابيمو به منزلگاه مناسبى برسيم !
- آيا چه پيش آمد كه محمد مهربان را وادار كرده است ما را در اين سرزمين ملتهب و ظهر گرمابار امر به توقف دهد؟
- آيا باز چه فرمانى از خداوند بر محمد نازل گشته است ؟
در اين هنگام ، از جمعيتى كه با پيغمبر اكرم همراهند، جلودارانشان مسافتى از صحراىجحفه را پيموده اند و عده اى نيز هنوز به نقطه توقف او نرسيده اند. به فرمان پيامبر،آنان را كه جلو رفته اند باز مى گردانند و آنان را كه از عقب مى رسند نگاه مى دارند ومحل اجتماع ، نزديك بركه (غدير) معين مى گردد. اين آبگير معروف - كه اطراف آن را چنددرخت تنومند پر سايه احاطه كرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سايه هاىاطراف خودش كه هنوز مقدارى از لطافت نسيم صبحگاهى را در خود نگاه داشته است فرا مىخواند، اما با اشاره پيامبر كسى به آنجا نزديك نمى شود تا همه بيايند و اينسايبانهاى طبيعى ، محلى براى اقامه نماز باشد. زيرا هنگام نماز بايد از هر جهت آمادگىداشت . سپس عده اى ماءمور مى شوند كه زير درختان را از خار و خاشاك پاك كنند، تا ابتدانماز ظهر كه هنگام آن فرارسيده است در آنجا برگزار گردد.
نبى اكرم نماز ظهررا با افراد كاروان از مرد و زن به جاى مى آورد و پس از پايان نمازبراى ابلاغ امر مهمى - كه خداوند او را براى آن به توقف در اين سرزمين مامور كرده است- به وسيله مناديانى چند، مردم را خبر مى دهد كه همگى گرد او جمع شوند.
روز بسيارى گرمى است و حرارت آفتاب به منتها درجه شدت رسيده است ، به طورى كهمردم از جامه خويش سايبانهايى بر روى سرشان درست كرده و رداهاى خود را به دور پاپيچيده اند. با اين وصف در زير اشعه آفتاب ، انبوه متراكم جمعيت سراسر صحرا را فراگرفته است .
در مكان مرتفعى روى تخته سنگهاى دامنه كوهستان از چند جهاز شتر منبرى بلند بنا كردهاند كه از فراز آن ، پيامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتى در برابر اين اجتماعوسيع قرار گيرد كه همگى او را ببينند و سخنش را بشنوند. در اين هنگام پيامبر مهربانبر فراز منبر ميرود. با اشاره او غوغا و همهمه مردم يكباره خاموش مى شود، نفسها در سينهحبس مى گردد، بر سراسر جمعيت سكوتى محض مستولى مى شود و صحرا آرامش يكنواختخود را باز مى يابد. گويى سراپاگوش شده اند كه صداى مقتداى گرامى خود را ازجان و دل بشنوند.
محمد(ص ) بر جهاز شتران مى ايستد و در برابر ديدگان هزاران تن مسلمان چنين آغاز سخنمى كند:
سپاس و ستايش مخصوص خداوند است . ما از او كمك مى خواهيم . به او ايمان مى آوريم وبر او توكل مى كنيم ... ما از بديهاى نفس و زشتيهاى كردارمان به پروردگار خود پناهمى بريم . او خداوندى است كه اگر كسى را (بهدليل گناه كردن و نيب بد خود او) گمراه كند آن كس رهنمايى نمى يابد و اگر كسى راهدايت فرمايد آن كس گمراه كننده اى نخواهد داشت . من گواهى مى دهم كه معبودى نيست جزآفريدگار يكتا كه بخشنده و مهربان است و شهادت مى دهم كه محمد بنده و فرستادهاوست .
بارى ، اى مردم ! خداى مهربان آگاه مرا خبر داده است كه عمر هر پيغمبر طبق سنتى است كهاز آن رو مى دانم نزديك است مرا داعى الاهى و پيكاجل در رسد. من مسئولم و شما نيز مسئوليت داريد... از شما سؤال مى كنم : در پيشگاه خداوند درباره من چه خواهيد گفت ؟ آيا وظيفه رسالت را ادا كرده ام وشما را به راه راست و دين خدا فراخوانده ام ؟
مردم يك آواز جواب مى دهند:
ما گواهى مى دهيم كه تو همانا تبليغ كردى و اندرز گفتى و فراوان كوشيدى . خداوندبه تو پاداش خير دهاد.
بار ديگر براى توضيح و تاءكيد مى فرمايد:
آيا شما شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتاى بيهمتا نيست ، و محمد بنده ورسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت حق و مسلم است و بدون شك و ترديد خواهد آمد؟
باز همگى مى گويند:
آرى ، به اينها گواهى مى دهيم .
پيامبر در آن حال مى فرمايد:
(خداوند، گواه باش !)
سپس گفتارش را چنين ادامه ميدهد:
- همگى سخن مرا مى شنوند؟
- آرى !
- بدانيد من در رستاخيز پيش از شما كنار حوض كوثر مى رسم و شما بر من وارد خواهيدشد. و آن حوضى است پهناور كه بر لب آن جامهاى بيشمارى است .
اكنون كه داستان چنين است و روز پاداشى در پيش ، و مى بايد در روز قيامت به پيامبرخود ملحق شويد، ببينيد! نگاه كنيد! كه در مورد دو شى ء گرانقدر و دو جانشينى كه ميانشما مى گذارم چگونه رفتار مى كنيد؟
در اين هنگام از ميان انبوه جمعيت ، شخصى فرياد مى كشد:
اى رسول خدا! اين دو جانشين كه مى گويى كدامند؟
پيامبر اكرم پاسخ مى دهد:
كتاب خداوند كه رشته اى است پيوسته ، از يك سر به دست اوست و از يك سر به دستشما. پس به كتاب خدا چنگ در زنيد.
و عترت و خانواده من . پروردگار مهربان آگاه ، مرا خبر داده است كه اين دو شى ء گرانارج (قرآن مجيد، خاندان نبوت ) هرگز از يكديگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخيز دركنار كوثر بر من وارد شوند. و من نيز همين را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواستكرده ام . پس به شما سفارش مى كنم كه اين دو امانت گرانمايه و پر ارج را پشت سرمگذاريد كه به هلاكت و شقاوت خواهيد رسيد و از آن - دو فاصله هم مگيريد كه سرانجامىبد خواهيد داشت .
كلام گرم نبى اكرم و طنين آهنگ محكم و رساى او در فضاى (غدير) همچون نواهاىآسمانى ، دلها را مى لرزاند و مانند آب زلالى جانهاى ملتهب را خنك و شادمان مى ساخت .
خطبه آن حضرت نزديك چهار ساعت طولكشيد. در فاصله اين مدت امور مختلفى را يادآور شد و آيات بسيارى از كتاب آسمانىمسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت كرد. سپس اندكى درنگ نمود و در حالى كه بهاطراف خود در ميان توده مردم مى نگريست ، به آوازى بلند على را نزد خود فراخواند و اورا ابتدا يك پله پايين تر از خويش بر فراز منبر نشايند و به جمعيت خطاب كرده چنينفرمود:
اى گروه مسلمانان ! تاكنون سه نوبت جبرئيل امين از جانب خداوند به من وحى آورد كهتمام انبياى پيش از تو خلفا و جانشينان خود را معرفى كرده اند. و چون در اين روز ولايتو امامت على از طرف آفريدگار كائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است . تو نيزبايد ولايت و پيشوايى او را به مردم ابلاغ كنى .
ولى ... چون مى دانم كه برخى منافقند و مؤ منيكدل كم است ، در اجراى اين فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم ، تا اين آيه : ( ياايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ...) هم اكنون بر مننازل شده و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه كنم كه خليفه و مولا و امير بعد از من اين مرد -اشاره به على (ع ) - يعنى پسر عم و داماد من است .
سپس پيشواى سالخورده اسلام ، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بيابان تفتيده براىاينكه كمترين ابهامى نماند، دست على را گرفت وبلند كرد، چنانكه سپيدى زيربغل آن دونمايان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنين افزود:
اى مردم ! مى پرسم از شما: نسبت به مؤ منان حتى از خودشان سزاواتر به تصرف درامور و سنجش مصلحتها كيست ؟)
مردم يك آواز جواب دادند: (خدا و رسول او داناترند).
- آيا من سزاوارتر به شما از خود شما نيستم ؟
- چنين است .
آنگاه منشور آسمانى خلافت را خواند:
( من كنت مولاه فهذا على مولاه . (2)
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ...)
هر كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست .
پروردگارا!
دوستى كن با آن كس كه على را دوست و پيرو باشد!
دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد!
يارى كن هر كس ياريش كند!
يارى مكن كسى را كه بى يارش گذارد!
دوستار آن باش كه دوست على باشد!
كيفر ده آن را كه با وى بستيزد!
حق را بر محور وجودش بچرخان ؛ هرگونه كه او باشد!
هان ! هر حاضرى به غايبان ابلاغ كند.
پيامبر عظيم الشاءن ، زمانى دراز دست على (ع ) را همچنان بلند نگاه داشت و با تمامخصوصيات و مشخصات به مردم معرفيش كرد. آن حضرت ضمن بياناتش در حدود هفتاد وسه مرتبه مردم را به عنوان (معاشر الناس ) (3) مورد خطاب قرار داد و آنان را ازمخالفت با على (ع ) ترسانيد، و پى در پى مخالفان او را به عذاب دردناك ابدى وقهر و خشم خداوندى بيم داد و براى دوستانش سعادت جاودانى و بهشت موعود را ضمانتكرد و همى يادآور شد كه : در پيروزى از على (ع ) بزرگى و سيادت مسلمانان مصون مىماند و اعتلاى جهانى دين اسلام مسلم است و گرنه جز تباهى و فساد اجتماع ، و روشهاىغلط، و دورى از علوم قرآن و محروميت از تربيت صحيح ، چيزى ديگر عايدشان نخواهدگشت .
طى اين سخنرانى چند ساعته ، حجت بر امت تمام شد و موضوع خطير خلافت و امامت از جانبخداوند به مردم ابلاغ گرديد. هنوز درياى جمعيت ،رسول خدا(ص ) را احاطه كرده بود كه فرشته وحى فرود آمد و از سوى خدا او را ماءمورساخت كه اين آيه را براى مردم بخواند. پيامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنين خواند:
( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )
- امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم ، و اسلام را برگزيدم تا آيين شماباشد.
سپس با صدايى كه گويى از اعماق طبيعت برمى خاست فرياد كشيد:
الله اكبر!!
دين كامل گشت ، نعمت خداوند اتمام پذيرفت ، و پروردگار به رسالت من و امامت على پساز من خوشنود شد.
آنگاه در برابر گروهى متجاوز از صد و بيست هزار مسلمان از منبر فرود آمد، در حالتىكه به قول يكى از فصحاى عرب كه در آن روز حاضر بود، (حضرت ) محمد درحال پايين آمدن به قدرى شادمان و فرحناك بود كه گفتى مهمترين وظيفه را انجام داده وبزرگترين فرمان الاهى را ابلاغ كرده است .
بدين ترتيب فصل نوينى در تاريخ اسلام گشوده مى شود، زيرا با شخصيت ترين مردنامى دنياى اسلام ، يعنى فاتح جنگهاى خيبر و بدر و خندق و...، يار وفادار و شجاعرسول خدا و پسر عم و داماد او، در شهر علم نبوى و مجسمه تمام نماى اخلاق نبى معظم ، ازامروز به فرمان پروردگار عالميان و به ابلاغ رسولش ، به مقام والاى امامت و جانشينىپيامبر خدا مى رسد، و منبر و محراب پيغمبر بدو تفويض مى گردد. آرى او شايسته ترينانسانى است كه سزاوار است بر كرسى جانشينى نبى اكرم جاى گيرد و بر مسند رهبرىمسلمانان تكيه زند.
على (ع ) به پيشوايى اسلام برگزيده شد، چه مژده اى بزرگ ! و چه انتخابىشايسته !
با فرود آمدن پيامبر اكرم از منبر، هلهله شادى از ميان انبوه مردم برخاست و اشك شوق ازديدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جارى گشت ، احساسات گرم و پر شورى كه صدو بيست هزار مسلمان ، بلكه بيشتر، نسبت به على (ع ) ابراز مى داشتند و فريادهاىشعفى كه به آسمان بلند مى گشت ، شكوه و ابهت بيمانندى به اين اجتماع وسيع مىبخشيد.
على آن بزرگ پيشواى پرهيزگاران در حالتى كه پشت سر پيغمبر به آهستگى گامبر مى داشت ، از ميان افرادى كه او را احاطه كرده بودند به طرف سراپرده اى كهبرايش ساخته بودند و محل بستن پيمان و اجراى مراسم بيعت بود، پيش مى رفت .
در اين هنگام دسته دسته مردم به حضورش مى رسيدند و دست مردانه او را به عنوانپيشوايى خويش مى فشردند. رؤ ساى قبايل ، سران عشاير و طوايف و بزرگان مهاجر وانصار به خدمتش مى رسيدند و رهبريش را تهنيت و تبريك مى گفتند: از ميان اين جمعبسيار، كسانى از همه بيشتر از امامتش اظهار خوشوقتى مى كردند. از اينان ابوبكر بنابى قحافه ، طلحه ، زبير و عمر بن خطاب را مى توان اسم برد. مخصوصا ابوبكر وعمر، به وى چنين اظهار مى كردند:
به به اى پسر ابوطالب ! تهنيت باد تو را كه مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤ من شدى.
ابن عباس كه از قبيله بنى هاشم و از بزرگان اصحاب بود، گفت :
به خدا قسم اين پيمان در گردن مردم ثابت شد.
حسان ، شاعر معروف پيغمبر مى گفت : اى بزرگان قريش ! من پس از بيعت در حضورپيغمبر گواهى مى دهم كه ولايت و امامت على ثابت شد. آنگاه به عرض پيغمبر رسانيد كهاجازه دهيد اشعارى درباره على بگويم و شما بشنويد. با كسب اجازه از پيغمبر قصيدهشيوايى همان هنگام به مباركى آن روز فرخنده سروده در برابر جمع خواند و در آن گفت :
پيامبر مسلمانان ، در روز غدير با آواز رسا آنان را فراخواند. و شگفتا! چگونه گفتارشرا به گوش همگان رسانيد. همانا فرشته وحى به امر خداوند بر اونازل شد كه تو در پناه آفريدگارى . از دشمنان مترس و امر ولايت را كه خدا بر تونازل كرده است ابلاغ كن .
او در كنار بركه (غدير) به پا ايستاد و دست على را گرفت و بلند كرد و به آوازىبلند، از مردم پرسيد:
سرپرست شما، و سزاوارتر از شما به شما كيست ؟ و پيشوا و راهنمايتان چه كسى است ؟
در آنجا همه بدون هيچ گونه ابهامى گفتند: خداى تو مولاى ماست ، و تو پيغمبر و رهبر ماهستى و هرگز كسى نسبت به تو عصيان نخواهد ورزيد و از گفته امروز تو سربازنخواهد زد.
آن گاه به على خطاب كرد و گفت : برخيز و در برابر مردم بايست . چون همانا دوستدارم و خوشنودم كه تو بعد از من امام و رهبر باشى . پس هر كس من مولاى اويم همانا اينعلى مولا و ولى اوست ، و شما اى مسلمانان ! نسبت به على يارانى وفادار و صادق باشيدو از سر صدق و دوستى او را يارى كنيد!
و در آنجا دعا كرد كه : خداوندا! دوست على را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنىكند دشمن باش !
پروردگارا! ياران على را كمك كن ؛ آن كسانى كه يارى مى كنند پيشواى رستگارى وهدايت را؛ همو را كه چون ماه شب چهارده با تابش فروغ خود تاريكيهاىجهل و گمراهى را مى زدايد و شاهراه مستقيم را با پرتوجمال خويش روشن مى كند...(4)