خاتم بخشى و پرسشها: اينك با طرح چند پرسش ، به تبيين برخى از ابهامات ماجرا مى پردازيم : َآيا آيه شريفه به فرد خاصى نظر دارد؟ آيا مراد از مؤ منين در آيه مباركه ، فرد خاصىاست ؟ O فيض كاشانى مى نويسد: بنا بر اخبار بسيارى كه از عامه و خاصهنقل شده ، آيه درباره على نازل شده است . بنا برنقل مجمع البيان همه مفسران بر اين باورند كه آيه درباره على عليه السلامنازل شده است . (89) َآيا فقط على عليه السلام مصداق آيه است ؟ O فيض مى فرمايد: بين امت اسلامى خلافى نيست كه در آن روز، احدى درحال ركوع ، زكات پرداخت نكرده بود؛ جز يك نفر كه همان على بن ابى طالب عليهالسلام است . (90) َآيا اهل تسنن به خاتم بخشى اشاره كرده اند؟ O گفته شد كه همه مفسران بر آن اند كه على عليه السلام انگشتر خود را درحال نماز به فقير داد. از گفته شهر آشوب بر مى آيد كه همه مفسران ، اعم از شيعه وسنى ، به اين مسئله اشاره كرده اند. چنانچه گفته است : ثعلبى ، ماوردى ، قشيرى ،قزوينى ، رازى ، نيشابورى ، فلكى و طبرى در تفاسير خود آن را ذكر كرده اند. همچنينبان البيع در كتاب معرفة اصول الحديث ، سمعانى درفضايل الصحابه ، سلمان بن احمد در معجم اوسط، ابوبكر بيهقى درمصنف ، نظرى در خصايص (91) و دهها مفسر و محدث ديگر در كتابهاىخود به آن اشاره كرده اند. با اين بيان ، گفتهامثال ابن تيميه كه مدعى شده اند علما اجماع دارند كه روايت ساختگى است . سست وبى پايه است و به فرموده علامه طباطبايى ، ادعاى ابن تيميه يكى از ادعاهاى عجيب است .(92) َانفاق امير مؤ منان عليه السلام در چه حالى بود؟ O آبه به صراحت بيان مى كند كه انفاق على عليه السلام درحال ركوع بود: سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر و آنها كه ايمان آورده اند،همانها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى دهند. (93) تماممفسران و راويان نيز اتفاق نظر دارند كه اين انفاق در وقتى صورت گرفت كه علىعليه السلام در حال ركوع بود. َاين انفاق در چه نمازى صورت گرفت ؟ O برخى از ابوذر نقل كرده اند كه جريان خاتم بخشى در نماز ظهر روى داده بود.(94) نظر برخى اين است كه وقوع اين ماجرا در نافله ظهر بود. (95) َآيا در آن زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد حضور داشت ؟ O برخى بر آن اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان انفاق در مسجد نبود.استدلال آنان اين است : هنگامى كه عده اى همراه عبدالله بن سلام به حضور پيامبر صلىالله عليه و آله رسيدند و از دورى منزل خود به مسجد شكوه كردند، آيه ولايت بر پيامبرصلى الله عليه و آله نازل گرديد. (96) امام محمد باقر عليه السلام فرموده اند: گروهى از يهوديان ، از جمله عبدالله بن سلام ،اسيد بن ثعلبه ، بنيامين ، سلام و ابن صوريا مسلمان شدند و خدمت پيامبر صلى اللهعليه و آله آمدند و عرضه داشتند: اى رسول خدا، حضرت موسى ، يوشع بن نون راوصى خود قرار داد. پس وصى و جانشين شما كيست ؟ در اين هنگام ، اين آيهنازل شد و پيامبر فرمود: برخيزيد. همه از جا برخاستند و همراه پيامبر رفتند و سائلىرا ديدند كه در حال خارج شدن بود. پيامبر به وى فرمود: اىسائل ، كسى چيزى به تو نداد؟ گفت اين انگشتر را به من داد. آن حضرت فرمود: چهكسى اين را به تو داد؟ گفت : آن مردى كه درحال نماز است . آن حضرت فرمود: در چه حالتى بود؟ گفت درحال ركوع . اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت . مسلمانان حاضر درمسجد نزى با شنيدن تكبير پيامبر، تكبير گفتند. در اين هنگام ، پيامبر فرمود: بدانيد كهپسر از من على بن ابى طالب ، ولى شما است . آنان نيز در پاسخ پيامبر گفتند: ما نيزخدا را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دين ، محمد صلى الله عليه و آله را بهپيامبرى و على را به ولايت و جانشينى پيامبر پذيرفتيم . (97) از برخى روايات ، چنين بر مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان اتفاق درمسجد حضور داشت و در حال نماز بود. سائل از اينكه درخواست كمك از مسلمانان كرده بود وكسى به او كمك نكرده بود، رو به آسمان كرد و گفت : خدايا، تو شاهد باش كه من درمسجد پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم كمك خواستم ، اما كسى چيزى به من نداد. علىكه در حال ركوع بود، به دست راست خود اشاره نمود وسائل نزد على عليه السلام رفت و انگشتر را از دستش بيرون آورد. همين كه پيامبر ازنماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بالا برد و فرمود: خدايا، برادرم موسى بن عمراناز تو درخواستى كرد و گفت : رب اشرح لى صدرى ، (98) دعايش را مستجاب كردى وبه او فرمودى : سنشد عضدك باءخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما ؛(99) به زودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم و نيرومند مى كنيم و براى شماسلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند. خدايا، منپيامبر و برگزيده تو هستم ؛ خدايا، سينه مرا گشاده كن و كار مرا آسان گردان ووزيرى را از خاندانم براى من قرار ده كه پشتم را به وسيله او محكم كنم و نيرومند گردم. هنوز دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان نرسيده بود كهجبرئيل بر آن حضرت نازل گشت و گفت :اى محمد، بخوان . پيامبر فرمود: چه بخوانم ؟جبرئيل گفت : اين آيه را بخوان : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمونالصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (100) بنا بر روايت فوق ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله در زمان انفاق در مسجد حضورداشت ، ولى از روايت استفاده نمى شود كه انفاق در نماز جماعت بوده است ؛ زيرا ممكن استانفاق در نماز نافله رخ داده باشد و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از برگزارى نمازجماعت دست به دعا برداشته باشد، و بسيار بعيد است كه فرد نيازمند در حالى كه تمامصفوف براى جماعت بر پا شده بود، از بين صفوف حركت كند و از مردم كمك مالىبطلبد و انگشتر را از دست حضرت على عليه السلام خارج كند. بلكه بايد گفت : پيامبرصلى الله عليه و آله و على عليه السلام درحال خواندن نماز نافله بودند و برخى از مسلمانان نيز در انتظار به پا شدن نماز ظهرو برخى ديگر در حال خواندن نافله بودند كهسائل بين نمازگزاران رفته و درخواست كمك كرد. َبهاى انگشتر چقدر بود؟ علامه طريحى مى نويسد: امام صادق عليه السلام روايت فرمود: وزن حلقه انگشترى كهعلى عليه السلام به سائل انفاق كرد، چهار مثقال بود و وزن نگين كه ياقوتى سرخبود، پنج مثقال بود و بهاى آن با ماليات شام برابرى مى كرد. خراج شام برابر بودبا ششصد بار شتر نقره و چهار بار شتر طلا. (101) اگر گفته شود: ممكن است كه چنين انگشتر با قيمتى در آن زمان پيدا شود، يا حضرت چنينانگشترى را از كجا به دست آورده بود؟ همچنين آيا چنين انگشتر با قيمتى ، با زهد و بىرغبتى آن حضرت نسبت به دنيا منافات ندارد؟ O پاسخ آن است كه : اولا بسيارى بر اين عقيده اند كه انشگترى كه حضرت صدقه داد،انگشترى معمولى بود؛ ثانيا، انگشتر جزء وسايل شخصى طرار بن حران بود كه در جنگبه دست على بن ابى طالب كشته شد. امير مؤ منان انگشتر را از دست او بيرون آورد وهمراه غنايمى كه از آن جنگ به دست آورده بود، به محضررسول الله برد و پيامبر به عنوان تقدير و ارج نهادن بهعمل خالصانه اش ، انگشتر را به او هديه كرد. (102) خداوند نيز براى آزمايش علىعليه السلام و نشان دادن روش زاهدانه او كه حاضر است گرانبهاترين چيز را در راه خدابدهد، سائلى را به مسجد فرستاد و با يك زمينه سازى ، آن حضرت را به عنوان رهبر وجانشين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به جامعه اسلامى معرفى كرد. َآيا اين گونه انفاق با حالات عرفانى على عليه السلام منافات ندارد؟ زيرا معروف استكه امير مؤ منان هنگام نماز، غرق در عبادت بود و هيچ توجهى به غير از خدا نداشت . تيرىدر جنگ صفين در پاى امام فرو رفت و به دستور امام حسن عليه السلام ، تير را در زمانىكه على عليه السلام در حال عبادت و خلوت با خدا بود، از پاى وى بيرون آوردند.(103) O اولا، هم نماز و عبادت على عليه السلام و هم انفاق و تصدق او براى خدا بود، چهمانعى دارد كه على عليه السلام غرق نماز باشد و صداىسائل به گوشش برسد و براى رضاى خدا، در وسط نماز انفاق كند. افزون بر آن ،خداوند مقدر كرده بود كه چنين انفاقى رخ دهد، تا آيه ولايتنازل شود و جانشينى حضرت على به خلافت ، به گوش همه مردم برسد. ثانيا، حالات عرفانى معصومان عليهم السلام با هم فرق مى كند. آنها در نماز هميشهيكسان نبوده اند؛ گاهى چنان غرق در عبادت بودند كه اصلا توجهى به اين عالمنداشتند، همانند برخى حالات امير مؤ منان و امام سجاد عليه السلام ، و گاهى هم با حضورقلب ، به عالم ماده نيز توجه داشته اند. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نماز جماعترا زودتر از ساير روزها به پايان رساند. برخى علت اين كار را جويا شدند. آنحضرت فرمود: آيا گريه كودك را نشنيديد؟ من نماز را زودتر از روزهاى ديگر بهپايان رساندم تا مادر بچه اش را ساكت كند. (104) َواكنش ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر جانشينى حضرت على چگونه بود؟ O عكس العملياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در برابر جانشينى حضرت على عليه السلاممتفاوت بود. برخى از اصحاب اظهار خوشحالى كردند و رضايتكامل خودشان را از اين جانشينى اعلام داشتند. (105) عمر گفت : به خدا قسم ، من چهل انگشتر را درحال ركوع صدقه دادم ، تا چيزى كه درباره على عليه السلامنازل شد، درباره من هم بيايد، اما نيامد.(106) گروهى از نزول آيه ولايت و تعيين جانشينى على عليه السلام پس از پيامبر صلى اللهعليه و آله سخت برآشفته و عصبانى شدند. آنها در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آلهجمع شدند و به گفت و گو با يكديگر پرداختند. برخى اظهار داشتند. اگر نسبت به اينآيه كفر بورزيم ، لازمه اش اين است كه به تمام آيات الاهى كافر شويم و اگر ايمانبياوريم ، ذلتى بالاتر از اين نيست كه على بر ما مسلط شود. ما مى دانيم كه محمد صلىالله عليه و آله در هر چه مى گويد، راستگوست . ما از او و گفتارش پيروى مى كنيم ،ولى از دستورى كه درباره على داده است ، هرگز اطاعت نخواهيم كرد. (107) َآيا خاتم بخشى على عليه السلام فعل كثير نيست ؟ O اولا، اين مقدار از حركات (اشاره با دست و نشان دادن انگشتر بهسائل ) را كسى فعل كثير نمى گويد تا جزء مبطلات نماز شمرده شود؛ ثانيا، فقيهانبراى عدم بطلان فعل قليل در نماز مبطل نيست ؛ بهدليل كارى كه على عليه السلام انجام داد. نيز با استناد به آن گفته اند: پرداخت زكاتدر حال نماز جايز است . ثالثا، خداوند به عنوان تقدير و ارج نهادن به كار ارزشمند بنده صالح خود، او راراكع و نمازگزار خطاب كرده است ؛ چگونه خداوند به كسى كه نمازشباطل است ، راكع خطاب مى كند و از او تشكر مى كند؟! ج . جانشينى امام على واكنش ها و عملكردها خاطره پر شكوه و بسيار مهم روز غدير و مسئله اعلام جانشينى امير مؤ منان عليه السلام ازسوى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يكى از حوادث مهم و سرنوشت ساز تاريخاسلام به شمار مى رود كه از نظر معصومان عليهم اسلام ، جايگاه ويژه اى دارد. حادثهاى كه آگاهى يافتن از ابعاد عظيم آن ، بشر را از لبه پرتگاه سقوط درجهل ، ضلالت و مرگ جاهليت نجات خواهد داد. حادثه اى كه به تعبير امام صادق عليهالسلام عظيم تر از روز عيد فطر، قربان و جمعه است . (108) به فرموده امام رضاعليه السلام اگر مردم ارزش اين روز را مى دانستند، بى ترديد فرشتگان در هر روز، دهمرتبه با آنان مصافحه مى كردند. (109) بدين جهت بر آن شديم تا ضمن پاسدارى از اين روز، سيرى اجمالى در مواردى كهپيامبر صلى الله عليه و آله از آغاز بعثت تا پيش از رحلت در مورد جانشينى امير مؤ منانبيان كرده است ، همراه با عكس العمل دشمنان ، داشته باشيم ؛ اما چون اين موارد بسيارزياد است ، فقط به سه مورد بسنده خواهيم كرد: هنگام نزول آيه ولايت نخستين موردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از جانشينى على عليه السلام بهميان آورد، زمانى بود كه امير مؤ منان عليه السلام انگشتر خود را در مسجد درحال نماز به فقير صدقه داد به دنبال اين كار خدا پسندانه و ارزشمند، خداوند آيهولايت را نازل فرمود: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤ تون الزكاة و هم راكعون ؛ (110) سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر وآنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را بر پا مى دارند و درحال ركوع زكات مى دهند. برخى از منافقان كه از نازل شدن آيه ولايت ، و مطرح شدن خلافت و جانشينى امير مؤ منان، به شدت عصبانى شده بودند، در مسجد جمع شدند تا از ديدگاه يكديگر با خبرشوند؛ از اين رو برخى به برخى گفتند: اگر به اين آيه ، كفر بورزيم ، لازمه اشاين است كه به ساير آيات نيز كفر ورزيم و آنها را نپذيريم . اگر هم ايمان بياوريم ،چنان خواهد شد كه او مى گويد. پس ما از پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى مى كنيم ،اما آنچه را كه درباره على آمده ، نپذيرفته و اطاعت نخواهيم كرد. اينجا بود كه اين آيهنازل گشت : يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها؛ (111) نعمت خداوند را مى شناسند وسپس آن را انكار مى كنند. با اينكه تمام مفسران شيعه ، بيشتر اهل سنت ، صاحبان كتبفضايل و غير آنها، اين آيه را در شاءن و منزلت امير مؤ منان مى دانند، (چنانچه سيوطى ،بيضاوى ، رازى ، نيشابورى ، طبرى و... بدان مسئله اشاره كرده اند) اما مى بينيم كهبرخى از روى تعصب و لجاجت با منافقان صدر اسلام همسو شده ، در مقام رد و انكار شاءننزول آيه درباره على بن ابى طالب بر آمدند؛ همانند ابن تيميه كه مدعى شده است كهعلما اجماع كرده اند بر اين كه ماجراى خاتم بخشى على عليه السلام موضوعى ساختگىبوده است . عجيب اينجاست ، موضوعى كه در صدها كتاب تفسير و غير آن از عده بسيارى ازاصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل شده ، چگونه اين فرد ناآگاه و بى اطلاع ، مدعى اجماع علما بر ساختگى بودن آناست . چنانچه علامه طباطبايى از چنين ادعايى سخت تعجب كرده و مى فرمايد: اين از عجيبترين ادعاهايى است كه ابن تيميه مدعى شده است . (112) مرحوم سيد نعمت الله جزايرى در كتاب خود آورده است : يكى از دوستانم برايمنقل كرده كه روزى نزد قاضى حنفى بغداد نشسته بودم كه شنيدم سائلى براى كمكگرفتن از مردم قصيده تصدق على عليه السلام به خاتم را مى خواند. قاضى به من روكرده و گفت : بشنو كه اين رافضيها چه شعرها و قصيده ها در مدح على عليه السلام بهخاطر يك انگشترى كه چهار درهم ارزش نداشته ، گفته اند اما ابوبكر كه تماماموال خود را صدقه داد، هيچ يك در شعر و سروده خود نامى از او به ميان نياورده اند. گويد: به قاضى گفتم : خداوند امر قاضى را اصلاح كند. بدان كه رافضيها در اينجهت گناهى ندارند و اگر چيزى هست ، از عالم ملكوت آمده است . اين خداوند است كه در پىاين ماجرا، در قرآن نازل كرده كه تا روز قيامت مورد تلاوت قرار گيرد و اوست كهدرباره شاءن ابوبكر آيه و سوره اى نازل نكرده است ؛ با اينكه بهقول خودت مال و ثروت بسيارى را صدقه داده است . قاضى در حالى كه دستش را تكانمى داد، گفت : آرى برادر، چنين چيزى به ذهن من آمد. اما مندنبال چاره جويى و توجيه اين ماجرا هستم . (113) تبليغ رسالت و اعلام جانشينى ده سال از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذشت كه خداوند وحى كرد: و اءذنفى الناس بالحج ياءتوك رجالا و على كل ضامر ياءتين منكل فج عميق ؛ (114) مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاىلاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند. پيامبر صلى الله عليه و آله آهنگ حج كرد و دستور داد: مؤ ذنان و مناديان اعلام كنند كهرسول خدا در اين سال به حج خواهد رفت و به همين منظور، نامه هاى فراوانى به افراد،شخصيتها، رؤ سا و قبايل نوشت كه هر كس توانايى رفتن به حج دارد، خود را مهيا سازد. در همان سال با حضور پيامبر، حج بسيار با شكوه و پر خاطره اى برگزار شد و باپايان حج ، آن حضرت آهنگ بازگشت به مدينه را كرد و چون به كراع الغميم محلى در بين راه مكه و مدينه ، رسيد، جبرئيل نزد حضرتش آمد و فرمان خداى را مبنى برتبليغ رسالت الاهى و نصب على عليه السلام به عنوان وصى و جانشين خود به حضورپيامبر صلى الله عليه و آله آورد و چنين گفت : يا اءيهاالرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك منالناس ؛ (115) اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تونازل شده است ، به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى .خداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم حفظ مى كند. با صدور اين فرمان ، پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا توقف كرد و دستور داد اولينگروه مسلمانان كه به نزديكيهاى جحفه رسيده بودند، باز گردند و آنكه از راه مىرسد، توقف كند. سپس رحل خود را در محلى به نام غدير خم به زمين گذارد و در حالى كهاز شدت گرما گوشه پيراهن مبارك را بر سر خود قرار داده بود، مى فرمود: اءجيبواداعى الله ، و از سوى ديگر منادى آن حضرت مردم را جهت شنيدن سخنان بسيار مهم پيامبرفرا مى خواند. پس از اجتماع و استقرار مردم گرداگرد پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن حضرت خطبهتاريخى و سرنوشت ساز خود را در آن جمع چند ده هزار نفرى آغاز كرد و فرمود:اى مردمبه زودى من از سوى پروردگار دعوت مى شوم و اجابت مى كنم . شما چه مى گوييد؟ در پاسخ گفتند: شهادت مى دهيم كه رسالت الاهى خود را تبليغ كرده و اندرز داده اى .آنگاه فرمود: پس بنگريد كه پس از من درباره ثقلين چگونهعمل مى كنيد. مردى از جاى برخاسته گفت : اىرسول خدا، ثقلين چيست ؟ فرمود: ثقل اكبر، كتاب خدا و ثقل اصغر، عترت من ،اهل بيتم ، هستند و شما را به قرآن و اهل بيتم سفارش مى كنم . بدانيد كه اينها هرگز ازهم جدا نخواهند شد تا روز قيامت كنار حوض بر من وارد شوند. بر آنها پيشى نگيريد كههلاك خواهيد شد؛ از آنها فاصله نگيريد كه گمراه خواهيد شد و چيزى يادشان ندهيد كه ازشما داناترند. اى مردم ، آيا مى دانيد كه خداى مولاى من است و من مولاى مؤ منان هستم و من اولى به شما ازخودتانم ؟ گفتند: آرى يا رسول الله . سپس به على عليه السلام فرمود: على جان برخيز. و او را در طرف راست خود قرار داد ودستش را گرفت و بلند كرد تا سفيدى زيربغل هر دو پديدار گشت . سپس فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و 0عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله . بدانيد اى مردم ، خداوند اورا به عنوان ولى و امام مفترض الطاعه بر مهاجرين ، انصار و بره هر شهرى و باديهنشين و بر عرب و عجم ، برده و آزاد و بزرگ و كوچك قرار داده است . مردى از جاى برخاست و پرسيد: يا رسول الله ، منظور چه ولايتى است ؟ حضرت فرمود:ولائه كولائى ؛ ولايت او همانند ولايت من بر شماست . و هر كه من اولى بر او نفس خودشهستم ، على نيز چنين است و اولى بر او از نفس خودش است . آنگاه چند مرتبه مسلمانان را شاهد گرفت كه آيا فرمان خدا را رسانده و تبليغ كردم ؟ ودر هر مرتبه آنان مى گفتند: آرى يا رسول الله ، هنوز خطبه و سخن پيامبر صلى اللهعليه و آله پايان نپذيرفته بود كه جبرئيل بار ديگر فرود آمد و گفت : اليوم اكملتلكم دينكم و اتممت عليكم و رضيت و لكم الاسلام دينا ؛ (116) امروز دين را براىشما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان ) شماپذيرفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و فرمود: الله اكبر علىاكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالته و ولاية على بعدى الله اكبربه كامل شدن دين و تمام شدن نعمت الاهى و خشنودى پروردگار براى اداى رسالت اوولايت و جانشينى على عليه السلام پس از من . سپس از منبر پايين آمد و دستور داد: براى على چادرى نصب كنند و مسلمانان حاضر دستهدسته بر او وارد شوند و به او براى ولايت و جانشينى پس از پيامبر صلى الله عليه وآله تبريك گويند. و از جمله تبريك گويان ، عمر بن خطاب بود كه بر حضرت وارد شدو پس از تبريك اظهار داشت : بخ بخ لك يا بن ابى طالب اءصبحت مولاى و مولاكل مؤ من و مؤ منة . (117) ايراد خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله و نصب على عليه السلام به عنوان وصى وجانشين در جمع ده ها هزار مسلمان و زاير خانه خدا، پيروان واقعى پيامبر را بسيار خشنود واميدوار ساخت ، اما ضربه بسيار سختى بر پيكر دشمنان و منافقان وارد آورد. آنان اگرچه لبخند تلخى بر لب داشتند، اما در واقع بسيار عصبانى و خشمگين بودند. بدين جهتبه توطئه و كارشكنى روى آوردند و به تحريك برخى افراد پست وذليل پرداختند تا اعتراض خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله برسانند. نخستين عكس العمل دشمنان ، كه قريش در پشت سر اين ماجرا سنگر گرفته بودند،اعتراض حارث بن نعمان فهرى به مسئله جانشينى على عليه السلام بود. او مى خواست بامتهم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله به اينكه اينكار از طرف شخص پيامبر صورتگرفته ، مسئله جانشينى على عليه السلام كم رنگ كند و همچنين راه اعتراض و شبههافكنى بين مسلمانان ساده لوح گشوده شود كه خداوند با فرستادن سنگى و كشته شدنمعترض ، پرده از توطئه ناجوانمردانه منافقان برداشت و به وعده خويش كه فرمودهبود والله يعصمك من الناس وفا كرد. ابن شهراشوب مى نويسد: وقتى پيام پيامبر صلى الله عليه و آله درباره جانشينى اميرمؤ منان در همه جا پخش شد، حارث نزد آن حضرت آمد و گفت : اى محمد، از طرف خدا به مادستور دادى كه شهادتين را بگوييم و ما را به نماز، روزه ، حج و زكات امر كردى ، مانيز پذيرفتيم ، اما تو به هيچ يك از اينها راضى نشدى تا اينكه دست عمو زاده ات راگرفتى و او را بر همه برترى دادى و به عنوان رهبر و جانشين خودت بر ما قرار دادىو گفتى : من كنت مولاه فهذا على مولاه ، آيا اين كار از طرف خودت بود يا از طرفپروردگار؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قسم به آن خدايى كه جز او خدايىنيست ، اين امر از سوى پروردگار بود. حارث كه با شنيدن اين سخن عصبانى شده بود،در حالى كه به طرف شتر خود مى رفت ، گفت : خدايا، اگر آنكه محمد صلى الله عليه وآله مى گويد حقيقت دارد، سنگى از آسمان بر سر ما بفرست يا ما را به عذابى دردناكمبتلا كن . او هنوز به شتر خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان ، بر سرش فرود آمد ودر دم كشته شد. (118) دشمن پيوسته در صدد تضعيف اهل بيت ، به ويژه امير مؤ منان بود و از صدر اسلام تاكنون اين تلاشها به گونه اى ديگر ادامه دارد و براى توجيه حادثه مهم و سرنوشتساز غدير، اوهامى به هم يافته اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود: 1. آيه تبليغ ، در لابه لاى آيات مربوط بهاهل كتاب ذكر شده و ربطى به غدير ندارد. 2. اين آيه در اول بعثت بر پيامبر صلى الله عليه و آلهنازل شده و درباره تبليغ دين است . 3. آيه در مدينه و پس از جنگ احد نازل شده است . آنان همچنين براى انحراف اذهان ، شبهه افكنى ديگرى بر آيهاكمال دين كرده اند، از قبيل اينكه اين آيه در حجة الوداع در روز عرفه بر پيامبر صلىالله عليه و آله نازل شد. و دهها شبهه ديگر كه با مراجعه به كتاب آياتالغدير (119) بر آنها واقف خواهيد شد. آخرين تلاش درباره جانشينى على عليه السلام در طول 23 سال عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بعثت ، آن حضرت لحظه اى ازفكر خلافت و جانشينى على عليه السلام بيرون نرفت . حتى در واپسين روزهاى عمر خوداز هر وقت بيشتر نگران به نظر مى رسيد؛ از اين رو با اينكه در روزهاى آخر عمر شريفو با بركتش ، پيوسته از جانشينى امير مؤ منان و پيشى نگرفتن براهل بيت سخن مى گفت ، اما سخت در تلاش بود تا مدينه را براى ايام رحلت ، و نيز تثبيتخلافت على عليه السلام خالى نگه دارد. بدين جهت مسلمانان را به فرماندهى اسامه ورفتن تا حدود محل شهادت پدرش زيد، بسيج فرمود و بارها كسانى را كه مدينه را براىحركت سپاه اسامه ترك نمى كردند، نفرين و لعن مى كرد. از سوى ديگر برخى كه در پى تصرف خلافت و كنار زدن على عليه السلام بودندچون از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله مطلع شدند، از ملحق شدن به سپاهتعلل ورزيده ، خوددارى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود كه عايشه نزد ايشان آمد و با التماس، آن حضرت را به خانه خود برد و چون به خانه عايشه رفت ، بيمارى آن حضرت شدتيافت . پس از اذان بلال براى نماز صبح ، عايشه گفت : به ابوبكر بگوييد تا بامردم نماز بخواند؛ حفصه هم اظهار داشت كه به عمر بگوييد تا با مردم نماز بخواند.چون پيامبر صلى الله عليه و آله سخن آن دو را شنيد، فرمود: دست از اين سخن برداريدكه شما به زنانى مى مانيد كه يوسف را مى خواستند گمراه كنند. چون حضرت صلىالله عليه و آله دستور فرموده بود كه شيخين با لشكر اسامه بيرون روند، از سخنعايشه و حفصه دريافت كه آن دو به مدينه بازگشته اند؛ از اين رو بسيار غمگين شد وبه رغم بيمارى شديدى كه داشت ، از جاى برخاست تا مبادا يكى از آن دو نفر با مردمنماز بخواند و باعث شبهه براى مردم شود. پيامبر صلى الله عليه و آله دست بر دوش امير مؤ منان عليه السلام وفضايل بن عباس انداخت و با نهايت ضعف و ناتوانى در حالى كه پاهاى آن حضرت بهزمين كشيده مى شد، به مسجد رفت . چون نزديك محراب شد، ديد ابوبكر پيشى گرفته ،در محراب به جاى آن حضرت ايستاده و نماز را آغاز كرده است . پيامبر صلى الله عليه وآله با دست مبارك اشاره كرد تا كنار رود و خودداخل محراب شد و نماز را از سر گرفت . چون سلام نماز را گفت : به خانه بازگشت وشيخين و جماعتى از مسلمانان را طلبيد و به آنان فرمود: مگر نگفتم كه با سپاه اسامهبيرون رويد؟ گفتند: آرى ، اى رسول خدا. من بيرون نرفتم براى آنكه نخواستم خبر بيمارى تو را ازديگران بپرسم . پس حضرت فرمود: لشكر اسامه را روانه كنيد و همراه او بيرون رويد، خداى لعنت كندكسى را كه از سپاه اسامه تخلف كند! اين را گفت و از غم و اندوهى كه بر آن حضرت به سبب آن ناملايمات فشار آورده بود، ازهوش رفت ؛ به گونه اى كه مسلمانان بسيار گريستند. پس حضرت چشم مبارك را بازكرد و به آنان نگاهى افكند و فرمود: برايم دوات و كتفى بياوريد تا آنكه براى شماچيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد. يكى از صحابه برخاست تا قلم و كاغذى رابياورد. عمر بر او نهيب زد كه برگرد كه اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر اوغالب كشته ! و ما را كتاب خدا بس است ! در محضررسول خدا صلى الله عليه و آله اختلاف افتاد و بعضى به طرفدارى از عمر گفتند: عمردرست مى گويد و برخى گفتند: سخن ، سخنرسول خدا است و به يكديگر گفتند: چگونه رواست كه در چنينحال و شرايطى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف كنيم . بدين جهت بار ديگرپرسيدند: آيا آنچه را كه خواستى ، براى شما بياوريم ؟ حضرت فرمود: پس از اين سخن كه از شما شنيدم ، مرا حاجتى به آن نيست ، لكن وصيت مىكنم شما را كه با اهل بيت من رفتار نيكو داشته باشيد و از آنان روى برنگردانيد. يادآورى چند نكته (120) 1. به رغم تلاش و پافشارى پيامبر صلى الله عليه و آله براى پيوستن ياران ، بهويژه شيخين ، به لشكر اسامه اين دو هرگز حضور پيدا نكردند، بلكه با ترددشانبين مسجد و خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر موجب آزار و اذيترسول خدا صلى الله عليه و آله را فراهم مى كردند. 2. برخى شديدا با خواسته پيامبر براى آوردن قلم و دوات مخالفت كردند. 3. سر دسته مخالفان به شهادت مورخان شيعه و سنى ، در آن جريان ، عمر بوده است . 4. عمر جمله اى را بر زبان آورده است كه نه فقط قلبرسول خدا را آزار داد، بلكه تا ابد قلب هر مسلمان آزاده را به درد آورد و چون پذيرشاين جمله بر برخى دشوار است ، بدين جهت در مقام توجيه و تحريف بر آمده اند. از اين روكجا جمله غلب عليه الوجع آمده است ، صريحا نام عمر آمده است كه عمر گفت : قد غلب عليهالوجع (121) و هر كجا جمله بسيار زشت و زننده ان الرجل ليهجر آمده نام شخص را بر داشته اند و بهجايش و قالوا ان رسول الله ليهجر (122) آورده اند. 5. آنچه كه بيشتر از هر چيز مايه تعجب است ، طرفدارى برخى افراد خبيث و فرومايهاست كه از روى پيامبر شرم و حيا نكردند و در اين ماجرا از گفته عمر طرفدارى كرده وگفتند: سخن ، سخن عمر است . خلاصه اينكه از مجموع نكات و برخوردهاى زشت و عملكردهاى حساب شده و هماهنگ ،بسيارى از مسائل روشن مى شود و كاملا آشكار است كه چرا در لشكر اسامه حاضر نشدندو چرا در محراب پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان امام حضور يافتند و چرا در محضررسول خدا اختلاف و نزاع كرده و نگذاشتند آخرين سفارشهاى خود را به روى كاغذ درآورد. با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و كنار زدن على عليه السلام و تصرفخلافت اسلامى ، پاسخ به تمام آن چراها داده شد. د. تثبيت مرجعيت امير مؤ منان از نخستين روزهاى آغاز رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله در مناسبتهاى گوناگون ،به تثبيت موقعيت دينى و اجتماعى و سياسى امير مؤ منان پرداخت ؛ بدين جهت هر روز بهشكلى وى را مطرح ساخت تا مسلمانان بيش از پيش با اين چهره مقدس آشنا شوند. با مرور تاريخ ، موارد بسيارى از اين افتخارات را مشاهده خواهيم كرد. از جمله آن موارد،مسئله بستن در خانه هاى ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و باز گذاردن در خانهعلى عليه السلام است . اين ماجرا، كه به شدت خشم ياران را برانگيخت و مى رفت كهبر اثر نادانى و جهالت برخى و غرض ورزى برخى ديگر، عده اى در برابر پيامبرصلى الله عليه و آله موضع بگيرند، يا سياست حكيمانه و مقتدرانه آن حضرت فرونشانده شد. از آنجا كه مسئله سد الابواب يكى ازمسائل سياسى بسيار مهم در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مدينه است و باتوجه به اينكه اين جريان پنج روز پيش از رحلترسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده و از اين جهت داراى اهميت است بر آن شديمتا اين جريان را از نظر تاريخى به دقت بررسى كنيم . نگاهى به ماجراى سد الاءبواب تاريخ نگاران آورده اند: در روزهايى كه مسلمانان به مدينه هجرت مى كردند، عده اى ازآنان در اطراف مسجد النبى خانه هايى ساختند و درى از آن خانه ها به سوى مسجد پيامبرصلى الله عليه و آله باز كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مشاهده چنينوضعيتى ، از معاذ بن جبل خواست تا پيام آن حضرت را مبنى بر بستن در خانه هايى كهبه سوى مسجد باز شده به اصحابش برساند. (123) به نقلى ديگر، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرستاد (124) و درنقل سوم ، حضرت ، شخصا به در خانه ها رفت و آنها را بست ؛ جز در خانه على عليهالسلام كه آن را باز گذارد. (125) ابن شهراشوب از خلط و تداخل روايات در اين ماجرا خبر مى دهد؛ چرا كه بدون شك دراينجا دو جريان وجود داشته است : جريان بستن در خانه هاى باز شده به سوى مسجد وجريان خوابيدن عده اى در مسجد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله با هر دو جريانحكيمانه برخورد كرد. بنابراين ، هم براى افرادى كه در مسجد مى خوابيدند، دستوربيرون رفتن از مسجد صادر شد و هم دستور آمد درهايى كه به سوى مسجد باز شده بود،بسته شوند. در كتابهاى اهل سنت ، بين اين دو جريان خلط شده و شايد منظور ابن شهراشوب از اين خلطو تداخل در كتابهاى اهل سنت باشد.(126) تعابيرى كه در بيشتر كتابهاى حديثى اهل سنت و تمام كتابهاى شيعه آمده ،حكايت از سدالاءبواب دارد. (127) ابن مسعود درباره موضع گيرى پيامبر صلى الله عليه و آله در خوابيدن اصحاب درمسجد، آورده است : شبى پس از نماز عشا در مسجد بوديم ، كه پيامبر صلى الله عليه وآله نزد ما آمد در حالى كه در بين ما ابوبكر، عمر عثمان ، حمزه ، طلحه ، زبير، و عده اى ازياران بودند؛ پرسيد: اين تجمع براى چيست ؟ گفتند: با يكديگر به گفت و گو نشسته ايم ؛ برخى از ما مى خواهند نماز بخوانند وبرخى مى خواهند در همين جا بخوابند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مسجد من جاى خوابيدن نيست ، برخيزيد و به سوىخانه هايتان برويد. هر كه بخواهد نماز بخواند، درمنزل خود نماز بخواند و هر كه نمى تواند، به استراحت بپردازد. پس همه ما از جاىبرخاستيم و متفرق شديم . در بين ما على عليه السلام هم بود كه او هم از جاى برخاستتا برود. پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود: اءما اءنت يا علىفانه يحل لك فى مسجدى ما يحل لى و يحرم عليك ما يحرم على ؛ (128) اما تو اىعلى (بدان كه ) حلال و جايز است براى تو، در مسجد من ، هر چه كه بر من جايز است ، وحرام است بر تو، در آن هر چه كه براى من حرام است . با شنيدن فرمان بستن درها از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ، بسيارى از ياران سرجاى خود نشسته و هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و گويا قصد مخالفت امررسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتند، كه بار ديگر منادىرسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجد آمد و فرمانرسول خدا را ابلاغ كرد. باز هم كسى از جاى خود برنخاست و با يكديگر به گفت وگو پرداختند كه : پيامبر به چه هدف و انگيزه اى دست به اين كار زده است . (129)اين سستى از سوى اصحاب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به شدت نگران ساخت وبراى بار سوم ، مردم را امر به خروج كرد. اما در ابلاغيه سوم ، با پيام شديد اللحنىاز آنها خواست تا درهاى خانه خود را كه به مسجد باز كرده اند، ببندند و اگر چنين نكنند،عذاب الاهى بر آنها نازل خواهد شد. (130) همچنين براى جدى گرفتن دستوراتى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد،لازم بود آن حضرت فشارى بيشترهاى را اعمال كند. بدين جهت پيامبر صلى الله عليه وآله به مسجد آمد و در بين مردم ايستاد و فرمود: مى بينم برخى از اينكه من ، على را درمسجد نگه داشتم و آنها را بيرون كردم ، به خشم آمده اند، به خدا سوگند من آنها رابيرون نكردم و على را نگه نداشتم ؛ بلكه اين كار از سوى پروردگار بود. آگاهباشيد و هر كه به اين حكم راضى نيست و به خشم آمده ، به اين سو برود و با دست خودبه سوى شام اشاره كرد. (131) پس از بسته شدن در خانه ها، جز در خانه على ، اعتراضات منافقان و اصحاب ناآگاه ،به شدت بالا گرفت . منافقان كه به هيچ وجه حاضر نبودند چنين فضيلتى را از علىببينند، سخنان آزار دهنده اى به گوش مبارك پيامبر رساندند. آنان مى گفتند: پيامبردرباره دامادش ، على ، گمراه شد. (132) اينجا بود كه از سوى پروردگار، اين آيه نازل شد: ماضل صاحبكم و ما غوى ؛ (133) هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گمنكرده است . برخى از مسلمانان ناآگاه كه گمان مى كردند اين كار به خاطر خويشى وىبا على انجام شده ، سخنانى را در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشتند. دراين ميان عباس و حمزه بيش از ديگران تحريك شده بودند. مورخان نوشته اند كه : حمزهنزد پيامبر آمد و عرض كرد: يا رسول الله ، اءنا عمك و اءنا اءقرب اليك من على .قال : صدقت يا عم انه و الله ما هو عنى بل هو من اللهعزوجل ؛ (134) اى رسول خدا، من عموى تو هستم و من از على به تو نزديك ترم .پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عمو جان رست مى گويى ، اما به خدا سوگند ايندستور از سوى من نبوده ، بلكه از سوى پروردگار است . عباس نيز براى همين ماجرا نزد حضرت آمده ، گفت : يارسول الله اءخرجت اءعمامك و اءصحابك و اءسكنت هذا الغلام ؛ اىرسول خدا تو عموها و يارانت را از مسجد بيرون كرده اى و اين جوان را در مسجد نگهداشتى ؟! حضرت در پاسخ فرمود: هرگز من دستور به بيرون رفتنشان را ندادم و هرگز اين جوانرا در مسجد نگه نداشتم ؛ بلكه اين امر پروردگار بود كه چنين اراده اى داشت . (135) هنگامى كه خشمها و اعتراضات ياران رسول خدا در اين باره اثر نبخشيد و پيامبر صلىالله عليه و آله ناراضيان را تهديد به نزول عذاب و يا اخراج از مدينه و رفتن بهسوى شام كرد. آنها راه ديگرى را در پيش گرفتند. از اين رو به خواهش و تمنا افتادندتا پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه دهد درى كوچك و يا پنجره و روزنه اى به مسجدباز كنند. اما آن حضرت بار ديگر تمام درخواستهاى آنان را رد كرد و اجازه نداد حتىروزنه بسيار كوچكى نيز از درون خانه ها به سوى مسجد باز كنند. مورخان آورده اند كه عمر گفت : دع لى خوخة اءطلع منها الى المسجد. فقال : لا و لا بقدر اصبعة ؛ اجازه ده من روزنه اى باز كنم تا مسجد را ببينم . پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: هرگز! گر چه به اندازه انگشت باشد. ابوبكر گفت : دع لى كوة اءنظر اليها. فقال : لا و لا راءس ابرة ؛ براى منشكافى را باز گذاريد كه از آن به سوى مسجد نگاه كنم . پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: هرگز چنين چيزى نخواهد شد، گر چه به اندازه سر سوزنى باشد. عثمان نيز همانند آنها سخن گفت و درخواست كرد؛ اما پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارىنمود. (136) عباس عموى پيامبر گفت : اى رسول خدا، براى من باز گذار به اندازه آنكه فقط خودداخل و خارج شوم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ما اءمرت بشى ء من ذلك ؛(137) به چنين چيزى دستورم نداده اند. انگيزه بستن درب ها شايد اين سؤ ال در ذهن بسيارى مطرح شده باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چههدفى را از اين كار دنبال مى كرد: برخى روايات و احاديث ، از جمله همين حديث مورد نظر، خود روشنگر بسيارى ازمسائل نهفته است ، كه نياز به اثبات و استدلال ندارد. اما براى آگاهى بيش تر، به برخى انگيزه ها، كه از خود اين روايات استفاده مى شود،اشاره مى كنيم : 1. دستور الاهى اين روشن است كه وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله درطول رسالت ، رساندن دستور الاهى بوده است ؛ از اين رو بايد گفت كه او بدون دستورخدا، هرگز به چنين كارى دست نزده بلكه با استناد به آيه شريفه و ما ينطق عنالهوى # ان هو الا وحى يوحى ؛ (138) اين كار نيز در اثر صدور وحى از سوىپروردگار، به نبى مكرمش بوده است . اراده پروردگار بر اين تعلق گرفته بود كه تمام درهايى كه به سوى مسجد پيامبرصلى الله عليه و آله باز شده ، بسته و در خانه على همچنان باز بماند. در اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله مجرى است و همه بايد اطاعت كنند، بدون اينكهكسى حق اعتراض داشته باشد. بدين جهت مى بينيم بهدنبال اعتراضى كه به پيامبر شد، آن حضرت فرمود: و انى و الله ما سددت منقبل نفسى و لا تركت من قبل نفسى ان اءنا الا عبد ماءمور اءمرت بشى ء ففعلت ان اءتبع الاما يوحى ؛ (139) به خدا سوگند كه من از پيش خود درها را نبستم و از پيش خود درخانه اى را به باز ماندن رها نكردم ، بلكه من بنده اى ماءمور بودم ، به چيزى دستورداده شدم و به آن عمل كردم . من در اين كار از وحى الاهى پيروى مى كنم . 2. كنترل ترددهاى غير مجاز نوشته اند كه پس از احداث مسجد النبى ، عده اى از ياران آن حضرت ، خانه هاى خود رادر اطراف مسجد بنا نهادند و براى آسان شدن رفت و آمد خود به مسجد، درى از خانه بهسوى مسجد باز كرده بودند و مدتى نيز از همان راهها براى رفتن به خانه و مسجد بازكرده بودند. بعضى روزها مى شد كه زن و مرد ساكن همان خانه ها درحال غير طهارت ، از مسجد پيامبر عبور كرده و به خانه مى رفتند و يا خارج مى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله براى اينكه مبادا برخى از ياران ، اين در را براى خود يكامتياز بدانند و بر ديگر ياران آگاهانه و يا از روى عدم آگاهى فخر فروشى كنند وهمچنين براى اينكه حرمت مسجد - از اينكه گذرگاه هر عابر طاهر و غير طاهر شده - از بيننرود، چنين دستورى داد. و اما خود، على ، فاطمه ، حسن و حسين را از اين حكم مستثنا كرد (140) و علت استثنا همبسيار واضح و روشن است ؛ چرا كه به فرموده قرآن مجيد،اهل بيت پيامبر، پاك و مطهرند و پيامبر صلى الله عليه و آلهاهل بيت خود را، بر على ، فاطمه ، حسن و حسين (141)، انطباق داد و فرمود: اينان ،اهل بيت من هستند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، حتى به آن كسانى كه درحال طهارت ظاهر و باطن هم از آنجا عبور مى كردند، اجازه باز گذاردن در خانه خود رانداد؛ اگر چه فاميلهاى وابسته به نزديك به او هم بودند. علت اين دستور هم اين بودكه همه مسلمانان در اين حكم الاهى ، مساوى و برابر باشند. بدين جهت حتى به عباس وحمزه كه دو عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند نيز دستور بستن در خانه داده شد. ام سلمه گويد: خرج رسول الله صلى الله عليه و آله الى صرحة هذا المسجدفقال : الا لا يحل هذا يحل هذا المسجد لجنب و لا حائض الاالرسول الله و على و فاطمه و الحسن و الحسين عليهم السلام الا قد بينت لكم ؛(142) روزى پيامبر صلى الله عليه و آله بر بلندى مسجد بالا رفته ، فرمود: آگاهباشيد! داخل شدن در اين مسجد براى هيچ جنب و حايض جايز نيست ، جز براىرسول خدا، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليه السلام . در روايت ديگرى كه حموينى در فرائد السمطين آورده ، پيامبر صلى الله عليه و آله دراين ماجرا، خود و اهل بيتش را استثنا كرده و اهل بيت را نيز به على ، فاطمه و حسن و حسينتفسير كرده است . ام سلمه گويد: قال رسول الله صلى الله عليه و آله اءلا ان مسجدى حرام علىكل حائض من النساء و على كل جنب من الرجال الا على محمد واهل بيته ، على و فاطمه و الحسن و الحسين ؛ (143) آگاه باشيد كه ازداخل شدن در مسجد من براى هر حايض و جنب حرام است ؛ مگر بر محمد واهل بيت او، على و فاطمه و حسن و حسين . 3. خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله ممكن است اين تقاضا نخست از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده باشد و خداوند دراستجابت اين تقاضا فرمان به بستن در خانه ها، جز خانه على عليه السلام داده باشد.چرا كه پس از احداث مسجد النبى و احداث خانه هاى برخى از ياران در اطراف آن وخوابيدن و عبور كردن برخى از ياران از مسجد، مسجد را از آن قداست واقعى انداختهبودند. و چون پيامبر صلى الله عليه و آله از اين ماجرا رنج مى برد، بدين جهت ازخداوند درخواست كرد تا همان گونه كه براى موسى درباره هارون و ذريه اش اين كارعملى شد، براى او نيز درباره على و ذريه اش ، مسجد پاك و مطهر گردد. خداوند نيز به اين تقاضا پاسخ مثبت داد و طى فرمانى به پيامبر صلى الله عليه و آلهدستور بستن در خانه ها، جز در خانه على عليه السلام را صادر فرمود: عبدالله بن عباس مى گويد: قالرسول الله صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام ان موسىساءل ربه اءن يطهر مسجده لهارون و ذريته و انى ساءلت الله اءن يطهر لك و لذريتكمن بعدك ثم اءرسل الى اءبى بكر اءن سد بابك فاسترجع وقال سمعا و طاعة فسد بابه ثم الى عمر كذلك ثم صعد الى المنبرفقال : ما اءنا سددت اءبوابكم و لافتحت باب على عليه السلام و لكن الله سداءبوابكم و فتح باب على عليه السلام ؛ (144) پيامبر صلى الله عليه و آله بهعلى فرمود: روزى موساى پيامبر صلى الله عليه و آله از خدا خويش خواست تا مسجدش را براى هارون و ذريه اش پاك سازد و من نيز از خداوند خواستم كه مسجد را براى تو وذريه ات پس از تو پاك گرداند. سپس براى ابوبكر پيام فرستاد كه در خانه ات راببند. او نيز كلمه استرجاع را بر زبان آورده و گفت : شنيدم وقبول كردم ) پس در خانه خود را به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بست . سپس همينفرمان را به عمر داد و آنگاه به منبر رفت و فرمود: اين من نيستم كه در خانه هاى شما رابسته و در خانه على را باز گذاشتم ؛ بلكه اين خدا بود كه چنين دستورى صادر فرمود. علامه امينى (ره ) پس از ذكر حديث مى نويسد: نسايى بهنقل سيوطى اين حديث را آورده است . در حالى كه در سنن موجود نيست و از اينكه سنننزد علامه امينى موجود بوده و بدون واسطه از نسايىنقل نكرده ، معلوم مى شود كه اين حديث در اين كتاب مفقود شده است ؛ ولى نسايى شبيه بههمين حديث را به طور خلاصه در خصايص نقل كرده است . (145) 4. تثبيت موقعيت سياسى امير مؤ منان پيامبر صلى الله عليه و آله در موارد گوناگونى با عبارتهايى چون اءنا مدينةالعلم و على بابها؛ اءنا مدينة الحكمة و على بابها؛ اءنا مدينة الفقه و على بابها فمناءراد العلم فليات الباب (146) از دانش وسيع و بى مانند امير مؤ منان سخن گفتهاست ، اما حضرت زمانى به اين مسئله تحقق عينى بخشيد كه عملا دستور به بسته شدنتمامى درها داد و فقط در خانه على را باز گذاشت و به اين وسيله به همگان فهماند كهپس از من فقط على است كه مى تواند همانند منعمل كردند و رهبر مسلمانان باشد. طبق نقل سيره حلبيه از ام سلمه ، ماجراى سد ابواب در بيمارى آن حضرت اتفاق افتادهاست . (147) به نقل مسلم ، اين واقعه پنج شب پيش از قوترسول خدا صلى الله عليه و آله رخ داده است . (148) ابن عباس مى گويد: اين امر درمرض موت آن حضرت بوده است . (149) از بررسى اين نقلها روشن مى شود كه اين دستور بسيار مهمى بوده و مشخص مى گرددكه حضرت به دنبال چه هدفى بوده است . تلاشهاى دشمنان پس از فرمان سد الابواب پس از اينكه دشمنان اهل بيت نتوانستند با موضع گيريهاى جاهلانه خود در برابر اينجريان ، نقش پيامبر صلى الله عليه و آله را در تثبيت موقعيت سياسى امير مؤ منان كم رنگكنند، دست به تلاشهاى مذبوحانه اى زدند، كه خلاصه اين تلاشها را در چند مورد بيانمى كنيم : 1. شكستن حرمت خانه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله اولين تلاش آنها حرمت شكنى بود. آنانبراى گرفتن بيعت از على به خانه فاطمه عليها السلام هجوم بردند و بيشترين حرمتشكنى را در خانه خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام دادند. ماجراى غم انگيز هجوم به خاندان وحى و رسالت در دهها كتاب شيعه و سنى آمده است . 2. تخريب خانه امير مؤ منان در زمان عبدالملك بن مروان دشمن به بهانه توسعه مسجد پيامبر صلى الله عليه و آلهساكنان اين خانه را بيرون كرد و خانه را ويران نمود. آنها گمان كردند كه با ويرانكردن خانه ، آن درى كه به دستور خداوند و به دست پيامبر صلى الله عليه و آله بازگذارده شده بود، بسته خواهد شد. اين كوته فكران گمان بردند خانهاهل بيت چوب و سنگ و آجر است كه و غافل از آن بودند كه اين در پيوسته تا روز قيامتبراى بشر باز و وسيله بهره ورى از فيض الاهى خواهد بود و هيچ قدرتى قادر بهبستن آن نخواهد بود؛ چرا كه قرآن مجيد مى فرمايد: يريدون ليطقوا نور اللهباءفواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون ؛ (150) آنان مى خواهند نور خدا رابا دهان خود خاموش سازند، ولى خدا نور خود راكامل مى كند، هر چند كافران خوش نداشته باشند. 3. تضعيف راويان حديث از ديگر تلاشهاى دشمنان ، مقابله با اين حديث است كه از سوى برخى از كينه توزانصورت گرفته و آن را به بهانه ضعف راويان مردود دانستند ابن الجوزى اين خبر را از جمله اخبار ساختگى دانسته و بهخيال خود اين خبر را ضعيف دانسته است ؛ چرا كه با اخبار صحيحه كه درباره ابوبكروارد شده ، در تضاد است . بدين جهت گفته است : حديث سد ابواب از اخبار ساختگىرافضيان است . (151) اين خيال خامى بيش نيست ؛ چرا كه اين حديث را عده اى از يارانرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه ما شكى در صحابه بودنشان نداريم ؛همانند ابن عباس ، زيد بن ارقم ، براء بن عازب ، سعد بن ابى وقاص ، عبدالله بن عمر،جابر بن عبدالله انصارى ، ابو سعيد خدرى ، ام سلمه ، ابو رافع ، عايشه ، عبدالمطلببن عبدالله بن حنطب ، عمر بن خطاب ، جابر بن سمره ، انس بن مالك حذيقة بن اسيدغفارى ، ابوالحمراء، بريده اسلمى ، على بن ابى طالب ، عدى بن ثابت و جمع ديگرىاز ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و به گفته ابن شهراشوب ، اين حديث رانزديك به سى نفر از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آلهنقل كرده اند. (152) افزون بر اين حديث ياد شده با الفاظ گوناگونى كه دارد، از 29 طريق وارد شده استو مرحوم سيد هاشم بحرانى به اين طريق اشاره كرده است . (153) و ديگر آنكه بيشتر محدثان ، راويان اين حديث را تشويق كرده اند و تعبيرهاى جالبىدرباره اسناد و رجال اين روايت آمده است : الف - علامه امينى مى نويسد: فالحديث بنص الحفاظ صحيح و رجاله ثقات .(154) ب - در فتح البارى آمده است : رجاله ثقات . (155) ج - بدخشى دز نزل الاءبرار پس از ذكر اين حديث مى نويسد: اءخرجه اءحمد و نسائىو الضياء باسناد رجاله ثقات . (156) د - ابن حجر مى نويسد: سند صحيح و رجاله الصحيح الا العلاء و هو ثقة و ثقه يحيىبن معين و غيره . (157) ه - قسطلانى در فتح البارى پس از ذكر اين حديث مى نويسد: اءخرجه اءحمد و نسائى واسناده قوى . (158) و - محمودى در تحقيق ارزشمند خود بر كتاب تاريخ دمشق در ترجمه زندگانى امير مؤ مناناز ابن حجر در ذيل اين حديث آورده است : اين حديث مشهور است و طرق متعددى بر آننقل شده و هر طريقى خود به تنهايى از مرتبه حسن كمتر نيست و از مجموع اينطرق بنا به روش اهل حديث قطع به صحت اين حديث پيدا خواهيم كرد. (159) 4. تحريف حديث يكى ديگر از راههاى مقابله با اين حديث كه از طريق برخى از محدثان صورت گرفته ،گذاشتن نام ابوبكر به جاى نام على بن ابى طالب است ؛ در حالى كه در صحاح و غيرصحاح ، روايت سد الاءبواب ، ويژه على بن ابى طالب شمرده شده است و چنان كه گفتهشد، راويان آن نيز ثقه هستند. ترمذى در صحيح (160) و احمد بن حنبل در مسند (161) از ابن عباس ، از پيامبر صلىالله عليه و آله نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور به بستن درها جزدر خانه على را صادر كرد. اما بخارى در صحيح خود، بابى را با عنوان باب الخوخة و الممر فى المسجدگشوده و در آن ، روايتى را از ابو سعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل كرده كه در آخر آن چنين آمده است : و لكن اءخوة الاسلام و مودته لا يبقين فى المسجدباب الا سد، الا باب اءبى بكر ؛ (162) اما برادرى و مودت اسلام ، اين گونهايجاب مى كند كه درى به مسجد باز نماند. مگر آن را ببندد، جز در ابوبكر. حال متعرض اين جهت نمى شويم كه آيا رجال و اسناد اين روايت از نظر خودشان صحيحاست يا نه و به فرض تمام اسناد اين روايت صحيح باشد، آيا بين اين دو حديث تناقض پيش نمى آيد. مگر جامع الصحيح ترمذى و مسند احمد جزء صحاح نيستند كه اين حديث را مخصوص علىبن ابى طالب دانسته اند! پس يا بايد پاسخ دهد كه احاديث ترمذى و احمد، احاديثصحيحه اى نيستند و يا بايد حديث خود را كه در برابر همه صاحبان كتب صحاح و مسانيدو سنن قرار گرفته است ، كنار بگذارد و ناگزير آن را ناصحيح بداند. عجيب است كه ابن سعد واقدى ، كه كتابهاى خود را درظل عنايت حكومتها نوشته است ، در كتاب طبقات خود، بانقل حديثى از معاوية بن صالح ، درباره بستن درها، جز در خانه ابوبكر، اهانتى بهپيامبر نسبت مى دهد كه هرگز قابل بخشش نيست . او بهنقل از معاوية بن صالح آورده است ؛ جمعى از مردم گفتند: حضرت درهاى ما را بست و درخليلش را رها كرد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه را كه شما دربارهابوبكر گفتيد، به من رسيد. به درستى بر در ابوبكر نورى مى بينم و بر در شماتاريكى را. (163) آيا به راحتى نمى توان دريافت كه روايت دروغى بيش نيست ؟! چرا كه هيچ گاه پيامبرصلى الله عليه و آله نسبت گمراهى و ضلالت ، به ياران خود نداده است . چگونه استكه در اينجا آشكار و بى پروا به تمام ياران خود، به ويژه كسانى كه درى به مسجدباز كرده بودند، چنين نسبتى داده است و باز بودن آن در را نشانه ضلالت و گمراهىشمرده است . فصل سوم : در دوران حكومت پس از گذشت دو دهه مقابله و اعمال فشار از طرف افراد نالايق و قدرت طلب براى منزوىكردن عبد صالح خدا و جانشين پيامبرش ، سرانجام اركان اين مقابله فرو ريخت و آن حصارآهنينى كه اطراف على عليه السلام كاملا گرفته بود. در هم شكست ، و بار ديگر امير مؤمنان در صحنه سياست و رهبرى مردم تجلى يافت . امام پس از 23 سال سكوت قهرى ، به زور و فشار مسلمانان ، و انقلابيون مصر، زمامامور را به دست گرفت و با حضور در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و يبعت گرفتناز مردم رسما بر خلافت اسلامى دست يافت . امام در طول ساليان كوتاهى كه خلافت اسلامى را عهده دار بود، با جريانهاى سخت وپيچيده اى رو به رو گشت ؛ چرا كه بسيارى از غارت گران و چپاولگران بيتالمال از اينكه مى ديدند سياست امير مؤ منان با ديگر حكومتها و سياستها تفاوت ماهوىدارد، بناى مخالفت گذاردند و با همكارى قدرت طلبانى چون طلحه و زبير و معاويهآسيبهاى فراوانى به حكومت امير مؤ منان وارد ساختند. اين جريانات از مدينه آغاز گشته ودر سال 40 هجرى همراه با شهادت على عليه السلام پايان پذيرفت . اينك در اينفصل به چند جريان از آن ماجراهاى سياسى اشاره مى كنيم . برابرى در تقسيم بيت المال حكومتهاى پيشين ، به ويژه حكومت عثمان ، بيتالمال مسلمانان را حيف و ميل كردند و با واگذارىاموال كلان به خويشان و فاميلهاى وابسته به بنى اميه ، خشم بسيارى از مسلمانان رابرانگيختند. عثمان يكصد هزار درهم به ابوسفيان ، سيصد درهم به عبدالله بن اسيد اموى، يكصد هزار درهم به سعيد بن العاص ، خمس غنايم افريقا را به مروان بن حكم و سيصدهزار (164) درهم به حارث بن حكم ، بخشيد. همچنين به عبدالرحمن بن عوف ، داماد خويش، آنقدر از بيت المال بخشش كرد كه پس از مرگ وى ، طلاى به جا مانده را براى تقسيم ،با تبر مى شكستند. عثمان در برابر عكس العمل عمار ياسر و برخى ديگر، سخت موضع گرفت و اظهار داشت: ما نيازهاى خود را از بيت المال برطرف مى كنيم ، گرچه بر خلافميل بعضى باشد. گويا عثمان و بنى اميه مالك بيتالمال مسلمانان بودند؛ به گونه اى كه احدى حق دخالت و تصرف واعمال نظر در آن نداشت . (165) على عليه السلام از همان ابتدا با تعيين سياست كلى دراموال مسلمانان ، دقيقا حساب خود را از حكومت عثمان جدا ساخت و روى تمام آن نابرابريها وبى عدالتيهاى گذشته خط بطلان كشيد. در سياست مالى على بن ابى طالب عليهالسلام بين فرزندان و خويشان ، همچنين بين خويشان على عليه السلام و ساير مسلمانان، از نظر سهم بيت المال هيچ گونه تفاوتى وجود نداشت . همه با هم برابر بودند وبه يك اندازه سهم مى بردند. اعلام سياست كلى امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه على عليه السلام زمام امور را به دست گرفت. بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الاهى فرمود: به خدا سوگند تا زمانى كهدرختى در يثرب دارم ، حتى يك درهم از اموال شما مسلمانان را استفاده نخواهم كرد... آنچه راكه مى گويم ، باور كنيد... آيا مى پنداريد خودم را از ايناموال منع كنم و از شما در تقسيم آن فرمان برم ...؟عقيل ، كه از اين سياست سخت نگران شده بود، از جاى برخاست و گفت : مى خواهى مرابا يكى از سياهان مدينه يكسان بدانى ؟ حضرت فرمود: بنشين ، خدا تو را رحمتكند! آيا غير از تو كسى ديگر نيست كه سخن بگويد... تو چه برترى بر آن سياه دارى، مگر به يك سابقه يا تقواى در دين ؟ (166) ابن شهراشوب ، از ابوالهيثم بن تيهان و عبدالله بن رافعنقل كرده است : طلحه و زبير نزد امير مؤ منان آمدند و عرضه داشتند: هرگز عمر نسبت بهتقسيم بيت المال با ما چنين رفتار نمى كرد. حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آلهچه مقدار به شما مى داد؟ آن دو ساكت شدند و چيزى نگفتند. حضرت فرمود: آيا پيامبرصلى الله عليه و آله به طور مساوى بين مسلمانان قسمت نمى كرد؟ گفتند: آرى . امامفرمود: آيا به نظر شما پيروى از سنت رسول خدا برتر است يا از سنت عمر؟ گفتند: از سنت رسول خدا. سپس گفتند: اى امير مؤ منان ، سابقه ما از ديگران بيشتر است ؛رابطه خويشاوندى هم داريم . حضرت فرمود: سابقه شما بيشتر است يا سابقه من ؟پاسخ دادند: سابقه شما. حضرت فرمود: رابطه خويشاوندى شما نزديك تر است ياخويشاوندى من ؟ گفتند: رابطه خويشاوندى شما. حضرت فرمود: آياتحمل مشكلات شما بيشتر و عظيم تر است يا من ؟ گفتند: شما. حضرت فرمود: به خداسوگند كه من و اين كارگرم هر دو برابر هستيم . (167) برخورد با خويشان دور و نزديك حضرت على عليه السلام علاوه بر برخورد قاطع با خويشان وفاميل هاى وابسته و دور؛ با دختر، پسر، خواهر، برادر، داماد و همسر خود نيز چنين رفتارمى كرد كه نمونه هاى زير بيانگر اين خط و مشى مى باشد: - روزى ام هانى ، خواهر على عليه السلام نزد امام آمد و آن حضرت مبلغ بيست درهم از بيتالمال به او داد. ام هانى از كنيز غير عرب خود پرسيد: امير مؤ منان به تو چقدر داده است ؟كنيز پاسخ داد: بيست درهم . ام هانى كه از برخورد على عليه السلام به خشم آمده بود،برخاست و بيرون رفت . حضرت به او فرمود: برو. خدا تو را رحمت كند! ما در كتاب خدابرترى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نداريم . (168) - روزى عبدالله بن جعفر طيار، برادر زاده و داماد آن حضرت بر اثر مشكلات اقتصادى وتنگدستى ، به امير مؤ منان روى آورد و عرضه داشت : يا اءمير المؤ منين ! لو اءمرت لىبمعونة اءو نفقة فوالله ما لى نفقة الا اءن اءبيع دابتى ،فقال عليه السلام له : لا و الله ما اءجدلك شيئا الا اءن تاءمر عمك اءن يسرق فيعطيك ؛اى امير مؤ منان ، اگر صلاح مى دانيد، دستور دهيد تا مقدارى از بيتالمال به من كمك شود. به خدا سوگند كه نفقه زندگى ام را ندارم ، مگر اينكه مركبسوارى خود را بفروشم . حضرت در پاسخ فرمود: نه ، به خدا سوگند، چيزى ندارم كه به تو بدهم ، جز اينكهدستور دهى تا عمويت دست به سرقت و دزدى بزند و به تو بدهد! (169) - ام عثمان ، همسر على عليه السلام ، روزى در رحبه نزد آن حضرت آمد، در حالى كه پيشروى او مقدارى گل ميخك بود. ام عثمان به آن حضرت عرض داشت : شاخه اى از اينگل به دخترم هديه كن ، تا گردنبندى براى او بشود. حضرت يك درهم به او داد وفرمود: اينكه مى بينى ، سهم تمام مسلمانان است . صبر كن تا سهم ما از اينگل به دستمان برسد تا آن را به دخترت هديه كنيم . (170) - يحيى بن مسلمه مى گويد: عمرو بن مسلمه ، كه از سوى على عليه السلام زمامدارىولايت اصفهان را بر عهده داشت ، روزى در حالى كه با خوداموال زياد و مشكهاى پر از عسل و روغن همراه آورده بود، نزد آن حضرت آمد. ام كلثوم ، دخترحضرت على عليه السلام كه از عسل و روغن با خبر شد، مقدارى از آنها را از عمرودرخواست كرد كه براى او بفرستد. عمرو ظرفى ازعسل و ظرفى از روغن را براى ام كلثوم فرستاد. روز ديگر على عليه السلام آناموال را براى تقسيم بين مسلمانان حاضر كرد، اما با شمردن مشكهاىعسل و روغن ، ملاحظه داشت كه دو ظرف از آنها كم است . علتش را از عمرو پرسيد. وىضمن اينكه واقعيت را كتمان كرد، اظهار داشت ما آن دو را براى شما حاضر مى سازيم .حضرت از او درخواست كرد تا واقعيت را بگويد. او ماجرا را براى على عليه السلامبازگو كرد. امير مؤ منان عليه السلام به دنبال دخترش ، ام كلثوم فرستاد تا ظرفعسل و روغن را باز گرداند. وقتى كه آن دو ظرف را بر گرداند. حضرت متوجه شد كهمقدارى از آنها كم شده است . فورا دستور داد تا آن مقدارى را كه كم شده بوداهل خبره قيمت گذارى كنند. آنها مبلغ سه درهم را تعيين كردند. امير مؤ منان كسى را فرستادتا سه درهم را از ام كلثوم بگيرد. او نيز سه درهم را خدمت پدر فرستاد. حضرت آن سهدرهم را روى پولها اضافه كرد و سپس همه را بين مسلمانان تقسيم كرد. (171) - گوهرى از بصره براى على عليه السلام آوردند كه از دريا به دست آمده و قيمت آنمعلوم نبود... ام كلثوم از پدرش خواست كه اين گوهر را به او بدهد تا زينت خود كند وبه گردن بياويزد. حضرت به ابو رافع ، خازن بيتالمال فرمود: اين گوهر را به بيت المال اضافه كن . سپس به دخترش فرمود: هرگزبه چنين چيزى نخواهى رسيد، مگر آنكه تمام زنان مسلمان شبيه آنچه را كه مى خواهى ،داشته باشند. (172) - على بن رافع ، خزانه دار بيت المال ، مى گويد: يكى از دختران على عليه السلامگردنبند مرواريدى را از من به عاريه مضمونه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كندو پس از سه روز آن را باز گرداند. على عليه السلام آن گردنبند را كه دخترش بهگردن آويخته بود، شناخت (با نگاه تندى كه به او كرد) به من فرمود: به مسلمانانخيانت مى كنى ؟ ماجرا را به حضرت بازگو كردم و گفتم : اين را خودم ضمانت كردم (كهاگر تلف شود، عوضش را از اموال خودم بپردازم ). حضرت فرمود: همين امروز آن را پسبگير و به جاى خود باز گردان و از اين پس سعى كن كه ديگر اين گونه كارها از توتكرار نشود، كه سخت مؤ اخذه و عقوبتت خواهم كرد. سپس فرمود: اگر دخترم اين گردنبند را به غير از عاريه مضمونه گرفته بود، اولين زن هاشمى بود كه دستش به خاطر سرقت از بيتالمال بريده مى شد. هنگامى كه دختر على عليه السلام گفتار پدر را شنيد، سخنناخوشايندى گفت : حضرت فرمود:اى دختر على ! هواى نفس تو را از حق دور نگرداند! آيابه نظر تو تمام زنان مهاجرين در چنين روزى همانند آنچه كه تو به گردن آويختى ،زينت مى كنند؟! - ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: روزى ميهمانى نزد حسين بن علىعليه السلام آمد. آن حضرت يك درهم قرض گرفت و نانى خريد. چون نياز به خورشپيدا كرد، از قنبر خواست تا مشكى از مشكهاى عسلى را كه از يمن آورده بودند، باز كند. آنحضرت مقدار يك رطل (48 مثقال ) از آن را براى ميهمان خود برداشت . روز ديگر كه علىعليه السلام خواست آن عسل را قسمت كند، به قنبر فرمود: به گمانم اين ظرفعسل دست خورده است ! قنبر ماجرا را بازگو كرد. على عليه السلام از كم شدنعسل به خشم آمد و فرمود: حسين را خبر كنيد تا بيايد. على عليه السلام به پسرشفرمود: چرا پيش از قسمت كردن ، مقدارى از عسل را برداشتى ؟ امام حسين عليه السلام اظهارداشت : ما هم در آن حقى داريم و به هنگام گرفتن حق خود از بيتالمال ، همين مقدار را باز مى گردانيم . على عليه السلام فرمود: درست است كه تو همحقى دارى اما چنين حقى نداشتى كه پيش از آنكه ديگران از حق خودشان استفاده كنند، تو ازحق خودت استفاده كنى . سپس به قنبر يك درهم ، كه در گوشه اى از پيراهنش بسته شدهبود، سپرد و به او فرمود با اين يك درهم بهترينعسل را خريدارى كن و بياور. (173) - روزى عقيل نزد برادرش ، على عليه السلام آمد. حضرت به فرزند خود، حسن عليهالسلام فرمود: عمويت را بپوشان . امام حسن عليه السلام به دستور پدرعمل كرد و پيراهنى از پيراهنهاى امير مؤ منان عليه السلام و جامه اى از جامه هايش را به اوپوشاند. هنگام فرا رسيدن شام ، عقيل ديد كه چيزى جز نان و نمك بر سر سفره علىعليه السلام نيست . على عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : غير از آنچه كه مى بينم، چيزى ديگرى نيست ؟ حضرت فرمود: آيا اينها از نعمتهاى خداوند نيست ؟ عقيل گفت : قدرى از اين اموال به من بده ، تا قرضم را ادا كنم و زودتر مرا روانه كن تااز نزد تو بروم . حضرت فرمود: مگر قرض تو چه مقدار است ، اى ابا يزيد؟! عقيل گفت : صد هزار درهم . حضرت فرمود: به خدا سوگند، نه اين مقدارى كه تو مىخواهى نزد من است و نه مالك اين مقدار هستم ، ولى صبر كن تا سهم من از بيتالمال به دستم آيد كه بخشى از آن را در اختيار تو خواهم گذاشت و اگر نبود كهاهل و عيال هم سهمى داشتند، من همه اش را در اختيار تو مى گذاشتم . عقيل گفت : بيت المال در دست توست و تو مرا به اميد پرداختن سهم خودتمعطل مى گذارى ! مگر سهم تو از بيت المال چه اندازه است و چه دردى را مى تواند از مندوا كند؟ حضرت فرمود: من و تو در اين مال همانند فردى از مسلمانان هستيم (اين گفت و گو وقتىبود كه هر دو بالاى قصر الاماره بودند و مشرف بر صندوق هاىاموال تجارتى بازاريان كوفه ) سپس به عقيل فرمود: اگر غير از اينكه به تو گفتممى خواهى ، پس به طرف برخى از اين صندوقها برو وقفل آن را بشكن و آن چه كه در آن هست ، بردار. عقيل گفت : در اين صندوقها چه چيز است ؟ حضرت فرمود:اموال تاجران و بازرگانان . عقيل گفت : آيا به من دستور مى دهى كه صندوقهاى مردمى راكه اموالشان را در آن گذارده اند و به خدا سپرده اند، بشكنم ؟! حضرت فرمود: پس توبه من دستور مى دهى كه بيت المال مسلمانان را باز كنم و اموالشان را كه به خدا سپردهاند و بر آن قفل زده اند، بشكنم و به تو بدهم ؟! آنگاه حضرت فرمود: مى خواهى شمشيرخود را به دست بگيريم و به طرف حيره (174) برويم و ثروت تاجران ثروتمندآنجا را غارت كنيم ؟ عقيل گفت : آيا من براى دزدى به اينجا آمده ام ؟! حضرت فرمود: اينكه از يكى از مسلمانان اموالش را بگيرى ، بسيار آسان تر است براىتو كه از تمام مسلمانان دزدى كنى . (175) - امير مؤ منان عليه السلام با آگاهى تمام ازحال برادرش ، عقيل و فرزندان او، هيچ گاه به جهت رابطه و خويشاوندى ، وى را در بيتالمال بر ديگران مقدم نداشت آن حضرت در خطبه 215 نهج البلاغه چنين مى فرمايد:سوگند به خدا، عقيل را در فقر شديد و پريشان ديدم كه يك من گندم از بيتالمال شما را از من درخواست كرد و كودكانش را از پريشانى ديدم كه با موهاى غبار آلودهو رنگهاى تيره ، مانند اين بود كه رخسارشان بانيل سياه شده بود. عقيل براى درخواست خود اصرار كرد و سخنى را تكرار كرد. منگفتارش را گوش دادم . او گمان كرد كه دين خود را به او فروختم و از روش خويش دستبرداشتم . به دنبال او مى روم و هر چه گويد، انجام مى دهد. پس آهن پاره اى سرخ كردمو نزديك او بردم تا عبرت بگيرد. از درد آن ناله و شيون كرد، مانند ناله بيمار، و نزديكبود از اثر گرماى آن بسوزد. به او گفتم :اىعقيل ، مادران در سوگ تو بگريند! آيا از آهن پاره اى كه آدمى آن را براى بازى خودسرخ مى كند، ناله مى كنى و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم مىافروزد، مى كشانى ؟ آيا تو از اين رنج اندك مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم ؟
|