خداوند در قرآن كريم در موارد فراوانى به شرح زندگى جهان پس از مرگ و حيات برزخى پرداخته است. از ائمه طاهرين عليهالسلام نيز در اين زمينه روايات فراوانى به دست ما رسيده است، در نهج البلاغه نيز در موارد متعددى به حالات زندگى روح در جهان برزخ اشاره شده، و احيانا به شرح گوشههايى از آن حالات پرداخته شده است، كه از آن نمونه است:
1 - فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و أطعتم و لكن محجوب عنكم، ما قد عاينوا، و قريب ما يطرح الحجاب...
((اگر شما آنچه را كه مردگان شما ديدهاند مشاهده مىنموديد هراسان و ترسان مىگشتيد، و در برابر خداوند گوش شنوا پيدا كرده، و از او پيروى مىنموديد، ولى آنچه را كه آنان ديدهاند از شما پنهان است، و به زودى پرده از ميان شما و آنان به كنار كشيده مىشود...))
2- خطاب به يارانش، براى تشويق آنان به جهاد در راه خدا فرمود:
فالموت فى حياتكم مقهورين، والحياة فى موتكم قاهرين .
((پس مرگ در سايه زندگى پر از تنگ و همراه به فرار از جنگ شما است، در آن هنگام كه دشمن بر شما چيره گردد، و زندگى زندگى حقيقى و جاويد در پناه مرگ يعنى در جهاد و كشته شدن در راه خدا است، و آن هنگام است كه شما بر دشمن چيره شده و پيروزى نصيبتان گردد.))
قسمت دوم از سخن فوق گواه بر اين است كه كشته شدگان در راه خدا در جهان برزخ، زندگى سعادتمندانه روحانى دارند، چنانكه خداوند در قرآن كريم فرموده است:
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون . (آل عمران / 169)
((و هرگز مپنداريد كه كشته شدگان در راه خداوند، مردهاند، بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگار خويش از روزى او بهره مىگيرند.))
3- درباره عذاب قبر و سؤال نكير و منكر فرمود:
تحمله حفذة الولدان، وحشدة الاخوان الى دار غربته، و منقطع زورته، حتى اذا انصرف المشيع و رجع المضجع أقعد فى حفرته نجيا لبهتة السؤال، و عثرة الامتحان .
((او انسان را پس از جان دادن در داخل تابوتى نهاده و فرزندان و فرزند زادگان و گروه برادران بر روى دستها و دوشهاى خود گرفته، و به خانه تنهايى و غربت، جايگاهى كه راه ملاقات ديگران با او بسته مىشود مىرسانند، تا آن هنگام كه تشييع كننده به سوى خانه خود رهسپار، و شخص مصيبت ديده از مرگ او نيز از او جدا گرديده و راه بازگشت را در پيش مىگيرد، در آن هنگام او را در گودال گور او مىنشانند در حالى كه از ترس سؤال و لغزش در امتحان، آهسته سخن مىگويد.))
آنچه از اين سخن به دست مىآيد اين است كه پس از به گور سپردن انسان، فرشتگان سؤال نكير و منكر مىآيند و از او درباره برخى از باورها و امور زير بنايى مربوط به دين و مذهب پرسش مىنمايند و به هنگام پرسش او را مىنشانند. ولى بىترديد، اين نشاندن در داخل گور، نشاندن پيكر مادى نيست زيرا چنين چيزى با توجه به كوتاهى سقف لحد گور امكانپذير نيست، بلكه مراد از آن، نشاندن يك نوع پيكر برزخى مثالى، پيكرى مجرد از ماده، و همانند پيكر مادى است و پس از پايان پرسش، انسان نادرست بىپاسخ مىماند و سرانجام او آتش سوزان دوزخ خواهد بود.
امام عليهالسلام در ادامه سخن خود، عذابها و كيفرهاى آخرت را ياد آور شده است. از اينرو ممكن است كسى اين احتمال را بدهد كه اين كيفرها مربوط به دوزخ و قيامت است و به جهان برزخ ارتباط ندارد از اين رو از نقل آنها در اينجا خوددارى شده است.
4- به عنوان فاصل ميان زندگى دنيا و بهشت و دوزخ اينگونه فرمود:
فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنة أو النار الا الموت...
((خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده، و پوچ رها نكرده است، و ميان هر يك از شما و بهشت و دوزخ جز مرگ فاصلهاى نيست.))
5- هنگامى كه پيكر مطهر بزرگ بانوى اسلام و سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا عليهالسلام را به گور مىسپارد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله كلماتى را بر زبان جارى مىنمايد، كه از آن جمله است:
و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها، فأحفها السوال و استخبرها الحال، هذا و لم يطل العهد، و لم يخل منك الذكر...
((...و به زودى دختر تو به تو خبر خواهد داد كه امت تو چگونه براى ستم روا داشتن بر او گرد هم آمدند، پس همه آنچه را كه بر او گذشته از او بپرس، و از حال او جويا شو، اين همه ستم در حالى است كه جدايى تو از اين امت چندان به طول نيانجاميده و ياد تو از دلها بيرون رفته است...))
از اين سخنان چنين بر مىآيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان على عليهالسلام را مىشنيده است زيرا اگر چنين نبود، صدور آنها از على عليهالسلام لغو بود، و ساحت آن حضرت از سخنان لغو منزه است، و نيز چنين بر مىآيد كه برخى از ارواح با برخى ديگر سخن مىگويند، از اين رو على عليهالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت كه تا ستمهاى روا داشته شده بر دخترش را از وى پرسش نمايد. نتيجه اينكه در عالم برزخ گفتگو تا اين اندازه وجود دارد كه ارواح بتوانند با يكديگر سخن بگويند و برخى از ارواح و شايد همه آنها بتوانند سخنان زندگان را بشنوند، هر چند توانايى پاسخ دادن به آنان را نداشته باشند. و اين تو هم كه ممكن است اين گفتگو مربوط به روز رستاخيز باشد نادرست است، زيرا اگر اين تو هم درست باشد نياز به اين گفتگو از ميان مىرود، زيرا در آن روز على عليهالسلام خود حاضر است و در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مىگيرد. آنگاه اين پرسش پيش مىآيد كه چرا على عليهالسلام در هنگام دفن فاطمه عليهالسلام آن سخنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب كند، بلكه در روز قيامت چنين خطايى براى او ميسر است. پس چارهاى نيست كه بپذيريم گفتگوى مورد انتظار ميان فاطمه عليهالسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در جهان برزخ است، و پيامبر صلى الله عليه و آله سخنان على عليهالسلام را مىشنيده است.
در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم - - بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم
خبر دارى اى استخوانى قفس - - كه جان تو مرغى است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد - - دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگه دار فرصت كه عالم دميست - - دمى پيش دانا به از عالمى است
چرا دل بر اين كار وانگه نهيم - - كه ياران برفتند و ما بر رهيم
((سعدى))
در آستانه مرگ بر انسان چه مىگذرد؟ روح او چگونه از زندان كالبدش رهايى مىيابد؟ انسان محتضر در اين لحظههاى بسيار حساس و هراسانگيز چه حالتى دارد؟ و به چه چيزهايى مىانديشد؟ و دهها پرسش ديگر كه انسان در اين دنيا مىخواهد درباره لحظه مرگ خود پيش از فرا رسيدن موعد آن بداند. على عليهالسلام در ضمن سخنان خود به برخى از اين پرسشها پاسخ لازم را مىدهد:
1- در آنجا كه از انسانهاى دل بسته به دنيا، و غرق در خواستههاى نفسانى سخن مىگويد، اينگونه داد سخن مىدهد:
اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت، فقترت لها أطرافهم و تغيرت لها الوانهم، ثم ازداد الموت فيهم و لوجا، فحيل بين أحدهم و بين منطقه، و انه لبين أهله ينظر ببصره، و يسمع بأذنه على صحة من عقله و بقاء من لبه يفكر فيم أفنى عمره، و فيم أذهب دهره، و يتذكر أموالا جمعها، و أغمض فى مطالبها، و أخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ينعمون فيها و يتمتعون بها فيكون المهنا لغيره، و العبء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو يعض يده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و يزهد فيما كان يرغب فيه أيام عمره و يتمنى أن الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه، فلم يزل الموت يبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه، فصار بين أهله لا ينطق بلسانه، و لا يسمع بسمعه، يردد طرفه بالنظر فى وجوههم، يرى حركات ألسنتهم، و لا يسمع رجع كلامهم، ثم ازداد الموت التياطا، فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جيفة بين أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا يسعد باكيا، و لا يجيب داعيا، ثم حملوه الى مخط فى الأرض، فأسلموه فيه الى عمله، و انقطعوا عن زورته .
((...مستى سختى و بىهوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنيا آنان را فرا مىگيرد، اندام هايشان سست، و رنگ هايشان دگرگون مىشود سپس مرگ بيش از پيش آنان را در كام خود قرار داده تا آنجا كه ميان هر يك از آنان كه مىميرند و سخن او فاصله مىاندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مىگيرد كه اهل منزل او را در ميان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افكنده و در حالى كه هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزيان نيفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مىشنود، و در اين انديشه قرار مىگيرد كه عمر خود را در چه راهى تباه نموده، و روزگار خود را در چه مسيرى سپرى كرده است! و اموالى را به ياد مىآورد كه آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشيده و آنها را از راه درست و يا مشكوك و مشتبه فراهم ساخته و در نتيجه، دچار پيامدهاى نادرست و زيانبار گردآورى آنها گرديده و اكنون آماده جدايى از آنها شده است، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسيله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهرهمند مىگردند، پس بهرهمند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگينى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مىگيرد و او گروگان آن اموال مىشود، و با ياد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشيمانى به او دست مىدهد كه در اثر آن دست خود را به دندان مىگيرد، و به آنچه كه در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بىميل مىشود، و آرزو مىكند كه اى كاش كسى آن اموال را گرد مىآورد كه در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشك و حسادت مىورزيد، پس مرگ همچنان كالبد او را در بر مىگيرد تا آنجا كه گوش او نيز در نارسايى از انجام وظيفه شريك زبان او مىشود، كه در پى آن به گونهاى در ميان اهل منزل قرار مىگيرد كه نه زبانش توانايى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش ياراى شنيدن را، در چنين حالتى چشم خود را به صورتهاى آنان مىفكند، حركت زبانهاى آنان را مىبيند، ولى سخن آنان را نمىشنود، سپس مرگ او را بيشتر در كام خود فرو مىگيرد و به همانگونه كه گوش او از كار افتاده، چشم او نيز بسته مىشود و روح از كالبد او جدا گرديده، و در ميان اهل منزل خود بسان مردارى مىشود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراكنده و از نزد او دور مىشوند، نه توانايى بر يارى گريه كنندهاى را دارد و نه مىتواند پاسخ خوانندهاى را بدهد كه او را به خود مىخواند، پس از آن، پيكر بىجان او را برداشته و به سوى منزلى در زمينبه نام گور مىبرند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس رخسارش را نمىبينند.))
2 - فان الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم، و مباعد طياتكم زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب، قد اعلقتكم حبائله و تكنفتكم غوائله، و اقصدتكم معابله، و عظمت فيكم سطوته، و تتابعت عليكم، عدوته، و قلت عنكم نبوته، فيوشك أن تغاشكم دواجى ظلله، و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشى سكراته، وأليم ازهاقه، و دجو أطباقه و جشوبة مذاقه، فكان قد أتاكم بغته فأسكت نجيكم و فرق نديكم و عفى اثاركم و عطل دياركم و بعث و رائكم يقتسمون تراثكم، بين حميم خاص لم ينفع، و قريب مخزون لم يمنع و آخر شامت لم يجزع .
((...پس راستى چنين است كه مرگ تباه كننده لذتهاى شما، و تيره كننده خواستههاى شما و دور كننده انديشههاى شما و ديدار كنندهاى نادوست داشتنى و رقيبى چيره ناپذير و جنايتكارى نامطلوب است، كه دامهاى خود را بر شما افكنده و رنج و مصيبتهاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پيكان تير آن شما را هدف قرار داده و توانايى و چيرگى او در ميان شما بسيار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشير او نسبت به شما اندك است، سپس نزديك است كه تاريكى ابر تيرهاش و دشوارى دردهايش و تاريكى شديد لحظهاى سخت جان ستاندنش و بىهوشى مستى هايش و درد جان گرفتن با عجلهاش و تاريك نمودن هاى پى در پىاش و دشوارى و خشكى چشيدنش شما را فرا بگيرد، به گونهاى كه گويا ناگهانى بر شما فرود آيد و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراكنده و نشانههاى شما را پايمال نموده و شهرهاى شما را به تعطيلى كشانيده و وارثان شما را براى تقسيم آنچه را كه به ارث گذاردهايد برانگيخته است تا آن را در ميان دوست ويژهاى كه براى شما سودى نداشته و خويشاوند اندوهگينى كه مرگ را از تو باز نداشته و خويشاوند ديگرى كه از مرگ تو اندوهگين نگرديده است، تقسيم نمايند.))
جهان اى برادر نماند به كس - - دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت - - كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك - - چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
((سعدى))
آنچه نقل شده است تصوير لحظه جان دادن كسانى است كه دنيا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهرهگيرى از آن به كار گرفته و آخرت و زندگى بسيار خوب و جاويد بهشت و بهشتيان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسانهاى پارسا و بريده از دنيا، نه تنها مرگ، چيزى ناخواسته نيست، بلكه لحظه انتظار ديدار معشوق و پيوستن به معبود است. دنيا براى او بسان قفسى تنگ و تاريك براى پرنده بلند پرواز است كه همواره در آرزوى شكستن اين قفس، و پرواز بر فراز جهان بىانتها و جاويد لحظه شمارى مىكند. از اين رو هر چند سكرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاويد و آسايش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بىاندازه مىبخشد، اينگونه انسانها دنيا را سراى لذت خود نپنداشتهاند تا مرگ تباه كننده لذتهاى آنان باشد، چنانكه برخى از سخنان پيشين امام على عليهالسلام در آنجا كه درباره اصل حقيقت مرگ سخن گفته است، گواهى صادق بر اين ادعا است.
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند كز هستيش به روى زمين بر نشان نماند
و آن پير لاشه را كه سپردند زير گل خاكش چنان بخورد كز و استخوان نماند
((سعدى))
بسيارى از انسانها آنچنان فراموش گر گروگانهاى خاك شدهاند گويا خود به جمع آنان نخواهند پيوست، و اگر لحظهاى به طور جدى انديشه خود را به كار بگيرند و گور و گور نشينان را به تصوير بكشند، و يا در گورستانى حاضر آيند و از نزديك گورها را ببينند شايد به خود آيند و راه درست رإ؛ پيدا نموده و با درك درست سرانجام اين دنيا، به جهان آينده بينديشند، و اسباب نجات و رهايى خود از آتش دوزخ را فراهم آورند، امام على عليهالسلام براى پند دادن به ما انسانها در سخنان خود، گور و گور نشينان را به گونهاى زيبا و عبرتانگيز به تصوير كشيده است، كه در اينجا به ذكر نمونههايى از آن سخنان بسنده مىشود:
1 -...فكان كل امرىء منكم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخط حفرته، فياله من بيت وحدة و منزل وحشة، و مفرد غربة و كان الصيحة قد اتتكم، و الساعة قد غشيتكم و برزتم لفصل القضاء قد راحت عنكم الأباطيل و اضمحلت عنكم العلل و استحقت بكم الحقايق و صدرت بكم الأمور مصادرها، فاتعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغير، و انتفعوا بالنذر .
((... پس گويا هر يك از شما به سراى تنهايى خود در روى زمين و گودال گور خويش رسيده است، پس شگفتا براى او خانه تنهايى و منزل ترسناك، و جايگاه بىكسى! و گويا صحيه دوم آسمانى به گوشهاى شما رسيده و ساعت قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى در دادگاه بزرگ قيامتپديدار گشتهايد از گورهاى خود بيرون آمدهايد و باطلهاى شما آشكار گرديده، و دوران بهانهگيرىها در برابر خداوند پايان پذيرفته و حقايق براى شما ثابت گرديده، و هر كارى از نيك و بد شما در جاى خود قرار گرفته است، بنابراين، از درسهاى عبرتآموز پند، و از دگرگونىهاى روزگار عبرت بگيريد و از بيم دادنها بهرهمند گرديد.))
2- و ما أصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث، تتقطع فى ظلمته اثارها، و تغيب أخبارها، و حفرة لو زيدت فى فسحتها، و أوسعت يدا حافرها لأضغطها الحجر و المدر سد فرجها التراب المتزاكم...
((...و مرا با فدك و جز فدك چه كار؟! در حالى كه جايگاه بدن ما براى فردا گور خواهد بود، كه در تاريكى آن نشانههاى زندگى انسان از ميان مىرود، و خبرهاى آن پنهان مىگردد و گودالى است كه هر چند بر گشادگى آن افزوده شود و دست گوركن آن را گشاده گرداند، سنگ و كلوخ، آن را مىفشارد و خاك روى هم انباشته سوراخهاى آن را مىپوشاند...))
3- الستم فى مساكن من كان قبلكم أطول أعمارا، و أبقى اثارا و أبعد امالا و أعد عديدا، و أكتف جنودا؟! تعبدوا للدنيا اى تعبد و اثروها أى ايثار، ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلغ، و لا ظهر قاطع...فاعلموا و أنتم تعلمون بأنكم تاركوها و ظاعنون عنها و اتعظوا فيها بالذين قالوا: ((من اشد منا قوة)) حملوا الى قبور هم فلا يدعون ركبانا، و أنزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصفيح أجنان، و من التراب أكفان و من الرفات جيران، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما و لا يبالون مندبة، ان جيدوا لم يفرحوا، و ان قحطوا لم يقنطوا. جميع و هم احاد، و جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم، استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسعة ضيقا، و بالأهل غربة و بالنور ظلمة، فجاؤ و هإ؛- كما فارقوها عراة .
((...آيا شما در جايگاه سكونت كسانى زندگى نمىكنيد كه پيش از شما بودهاند و عمرهاى آنان طولانىتر از شما و آثار و نشانههاى زندگى آنان ماندنىتر از آثار و نشانههاى شما بوده است، و آنان خود داراى آرزوهايى بيش از آرزوهاى شما، و آمادگى آنان براى زندگى در دنيا بيش از آمادگى شما بوده است و داراى لشكريانى بيش از لشكريان شما بودهاند، آنان دنيا را به گونهاى شگفت آور بندگى نمودند و آن را برگزيدند، و سرانجام بدون گرفتن توشهاى مناسب و مركبى راهور از اين دنيا كوچيدند...))
((...آگاه باشيد! و شما آگاه هستيد كه روزى فرا خواهد رسيد كه دنيا را رها نموده و از آن كوچ خواهيد كرد و در اين دنيا از كسانى پند بگيريد كه گفتند: ((نيرومندتر از ما كيست؟)) آنان به گورهايشان برده شدند در حالى كه نام آنان را ((سوار بر مركب)) نخواندند زيرا با ميل و اراده خود سوار بر تابوت نشدند و بر گورها وارد شدند در حالى كه ((مهمان)) خوانده نشدند، و از زمين پهناور براى آنان پنهانگاه و از خاك آن كفن و از استخوانهاى آرد شده خرد شده، همسايگانى پديد آمد، سپس آنان همسايگانى هستند كه هيچ فراخوانى را پاسخ نمىدهند، و هيچگونه ستمى را جلوگيرى نمىكنند و به هيچ نوحه گرى التفات نمىنمايند، اگر بر آنان باران رحمت ببارد، شاد نمىشوند، و اگر به خشكسالى دچار گردند نااميد نمىگردند، آنان در كنار هم گرد آمدهاند در حالى كه تنها هستند، همسايگان هستند در حالى كه دور از يكديگرند، نزديك يكديگرند در حالى كه يكديگر را ديدار نمىنمايند، نزديكان يكديگرند در حالى كه از هم دورند، بردبارانى هستند كه كينه آنان از ميان رفته، و نادانانى هستند كه كينه هايشان مرده است، از زيان رسانيدن ناگهانى آنان هيچگونه ترسى و وحشتى نيست، و اميدى به آنان نيست كه تا از چيزى دفاع نمايند، درون زمينى را به جاى بيرون آن، و مكان تنگ را به جاى مكان پهناور، و دورى از خويشان را به جاى زندگى در كنار آنان و تاريكى گور را به جاى روشنايى روى زمين برگزيدند، سپس به همانگونه كه از دل زمين برهنه بيرون آمده بودند، برهنه به سوى آن بازگشتند...))
اين سخنان پندآميز از پيشواى پارسايان على عليهالسلام آنچنان صريح و روشن است كه نياز به هيچگونه شرح و توضيح ندارد. ولى بى مناسبت نيست كه به چند بيت از خيام نيشابورى توجه شود:
اى چرخ فلك خرابى از كينه توست - - بىدادگرى شيوه ديرينه توست
اى خاك اگر سينه تو بشكافند - - بس گوهر قيمتى كه در سينه توست
اى ديده اگر گورنهاى گور به بين - - وين عالم پر فتنه و پر شور به بين
شاهان و سران و سروران زير گلند روهاى چو مه در دهن مور به بين
و نيز بابا طاهر سروده است:
اگر زرين كلاهى عاقبت هيچ - - به تخت ار پادشاهى عاقبت هيچ
گرت ملك سليمان در نگين است - - در آخر خاك راهى عاقبت هيچ
پاسخ به يك پرسش:
با توجه به سخنان امام عليهالسلام در توصيف گور و گور نشينان، اين پرسش پيش مىآيد كه گويا انسان پس از مرگ از حيث روح نيز داراى هيچگونه درك و شعورى نيست، بنابراين، وجود زندگى برزخى دچار ترديد و اشكال مىشود.
پاسخ اين پرسش با توجه به سخنانى از آن حضرت كه پيش از اين در ذيل اصل عنوان ((مرگ)) و عنوان ((خصوصيات زندگى روح در عالم مرگ)) نقل شده است روشن مىگردد. در آنجا سخنانى از امام على عليهالسلام نقل شد كه برخى صريحا و برخى ظاهرا بيانگر اين نكته بودند كه پس از جدا شدن روح از كالبد انسان، زندگى روحانى او تداوم پيدا مىكند و شايستگان به ويژه شهيدان راه خدا از برخى از نعمتهاى روحانى بهرهمند مىگردند، و ناشايستگان به برخى از عذابهاى روحانى كيفر مىشوند، از اين رو سكوت و آرامش گور نشينان كه در سخنان آن حضرت نقل شده است، مربوط به طبيعت خاكى اجساد آنان است، و ارتباطى به ارواح آنان ندارد، هر چند ارواح آنان فاقد اراده بازگشت به دنيا و انجام كار نيك و بد باشند. چنانكه ((بابا طاهر)) سروده است:
زبويت زندگى يابم پس از مرگ - - تو را گر بر سر خاكم گذر بى