معنى (اتينابك الحكم ) چيست . و ضمير در منهم و لعلهم به كه بر مى گردد آيا مرجعضمير در قلب شاعر است و وجه مناسبت در (لعلهم يرجعون ) چه مى باشد كه بعد ازنقل چند جمله ديگر و ايراد بر آنها گويد: اين بود پاره اى از لغو گوئى اين شخص دراين داستان خنده آور.نويسنده فصل الخطاب از محدثينى است كه كوشش فراوان دارد كهشاذ و غير معمول و بر خلاف قاعده را پى جوئى ودنبال كند، و در اين جا پنداشته است بوسيله امثال آن چه در كتاب دبستان المذاهبنقل شده است گم شده خود را بدست آورده ، معذالك گفته است براى اين سوره اثرى دركتب شيعه نيافته پس چه شگفت است از مولف كتاب دبستان المذاهب كه نسبت اين ادعا را بهشيعه از كجا آورد و به چه مدركى به شيعيان نسبت داده و آن را در كدام كتاب ايشانيافته ، مگر شدنى است كه در كتابها چنين سوره اى باشد؟! ولكن تعجبى ندارد (شنشنه اعرفها من اخزم )(114) چه زياد تهمت هاىناروا كه به شيعه زده اند، و مانند اين نقل دروغ را از ايشاننقل كرده اند، چنان كه در كتاب الملل و النحل شهرستانى ، و مقدمه ابن خلدون و غير آنها ازچيزهائى كه بعضى مردم در اين سالها نوشته اند پر است از اينافتراءها(115)
سرگشتگى وليد بن مغيره در وصف قرآن
گرد هم آئى وى با چند، از سران قريش جهت تصميم گيرى بر عليه پيغمبر، و هم صداشدن آنان بر ين كه او ساحر است ، و آيه اى كه درباره آنهانازل شد. خردمندانى كه از روشهاى سخنورى شناختى دارند در مورد نسبت دادن اين سورههائى كه در قرآن نيست چه قضاوت مى كنند؟ آنها چگونه مى توانند باور كنند كه اينگفتار بيهوده و گمراه كننده جزء مجموعه وحيى است كه خداوند بنام قرآن بر پيغمبرشنازل فرموده ، و به بندگان خدا گفته شده كه اگر مى توانند با او معارضه كنند ومانند آن را بياورند.همان قرآنى كه عرب اصيل در وزن و ترتيب و شيوه عالى آن مبهوتگشته و سخنوران نامى شان در ميدان فصاحت آن زبان بند گرديده و سرگدان ماندهاند.و زبان بلغاء آنان در مرحله اى پائين تر از اوج بلاغت آن از سخن گفتن ناتوانگرديده ، و دانشمندان از پيمودن پله هاى نردبان معانى و يا غواصى در ژرفاى درياىبيكران حقايق آن زانوى عجز به زمين زده اند، چنان كه ، اين دشمن شناخته شده قرآن ،وليد بن مغيره را مى بينيم با اين كه در دامن عرباصيل پرورش يافته چگونه در گفتارش كه قرآن را به آن وصف نموده آشفته و راسيمهشده ! ابن هشام در كتاب السيره النبويه (116) گويد: ايام حجبود(117) و پيغمبر خدا تصميم گرفته بود سايرقبايل عرب را نيز به اسام دعوت كند، گروهى از قريش كه بى اندازه مضطرب شدهبودند براى چاره جوئى و شروع يك مبارزه منفى باز دارنده با وليد بن مغيره كه مردسالمند و بزرگى در ميان قريش بود گرد هم آمدند، وليد به آنان گفت : شما آگاهيدكه آوازه محمد در اطراف پيچيده و اكنون زمان انجام مراسم حج فرا رسيده و در اين روزهاكاروانهائى از عرب راهى ديار شمايند، درباره او همه يك نظر شويد و تمامى به يكجور درباره اش سخن بگوئيد و چنان نباشد كه هر دسته اى سخنى بر خلاف ديگرىبگويد. گفتند: اى ابا عبد شمس هر چه تو بگوئى و هر نظرى بدهى ما همگى همان راخواهيم گفت . وليد گفت : شما سخنى را انتخاب كنيد تا من هم با شما هم آوا شوم . ما مىگوئيم محمد كاهن است !نه ، بخدا او كاهن نيست ما كاهنان را ديده ايم سخنان محمد به زمزمهكاهنان و اوراد آنان همانندى ندارد!پس مى گوئيم : ديوانه است !نه ديوانه هم نيست ، چونما ديوانگان را ديده ايم از محمد حركات و رفتار ديوانگان تا كنون سر نزده . مى گوئيمشاعر است . شاعر هم نيست به علت اين كه همه انواع شعر را از اشعار حماسه اى و هزج وقريض و مقبوض و مبسوطش راديده و شنيده ايم ولى سخنان او به شعر نمى ماند.پس مىگوئيم : ساحر است !ساحران و جادوى آنها را نيز ما ديده ايم و محمد ساحر نيست زيراسخنان او بكار ساحران كه نخى را گره مى زنند و سپس در آن مى دمند شباهت ندارد!اىاباعبدشمس پس چه بگوئيم ؟ وليد گفت : به خدا قسم گفتارش شيرين است ، و سخن اوهمانند درختى است كه از درون طبيعت سر بر آورده ، و به اطراف و اعماق ريشه دوانيده وريشه آن محكم و استوار، و شاخه اش پر از ميوه رسيده و لذيذ است ، هر چه بگوئيد مردممى دانند كه سخن شما بيهوده است . ولى باز هم از همه بهتر آن است ؟ بگوئيد: سحربيان دارد و با اين سخنان جذاب جادوئى است كه ميان پدر و پسر و دو برادر، و زن وشوهر، و فاميل و عشيره جدايى مى اندازد(118) اين سخن را همه پسنديدند، وقرار بر آن نهادند همين را حربه تبليغ ضد پيغمبر قرار دهند، و سپس از دور وليدپراكنده شدند و از آن پس سر راه كاروانيان مى نشستند، و به هر كه برخورد مى كردندمى گفتند: مبادا به او نزديك شوى كه او چنين است .و درباره اشخاصى كه با او بودند ودرباره پيامبر خدا و آياتى كه بر او نازل مى شد، تعمتهائى مى ساختندنازل كرد:
كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين فوريك لنسئلنهم اجمعين عما كانوايعملون (119)
|
اخبارى كه از تحريف قرآن سخن گفته اند
اگر گفته شود: اخبارى داريم بر اين كه از اين قرآنى كه بين دو جلد قرار دارد، و اكنوندر دسترس ما است آيات و كلماتى انداخته شده پس چگونه شما مدعى هستيد كه از آن چهخداوند بر پيامبر نازل كرده حرفى كاسته نشده و تحريف نگرديده ؟ 1- جاى هيچ گفتگوئى نيست كه برخى از آن روايات ساختگى است مانند روايتى كه دركتاب احتجاج نقل شده و فيض هم در تفسير صافى آن را آورده كه اميرالمومنين بر زنديقىفرمود: منافقين در آيه :
و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ماطاب لكم من النساء (120)
|
دست برده اند و از بين (التيامى ) و (فانكحوا) خطابها و قصصى را انداخته اند كهبيشتر از يك سوم قرآن بوده .(121) 2- پاره اى از آن روايات بيانگر مصداقى (شاهد گواه راستى سخن )از مصاديق آيه ايستچنانچه در فرموده خداوند:
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين و لا يزيد الظالمين الاخسارا.
|
از امام باقر (ع ) نقل شده كه : جبرئيل اين آيه را به اين صورت ، بر محمد (ص )نازل كرده :
و لا يزيد الظالمى آل محمد حقهم الا خسارا (122)
|
3- بعضى از آن اخبار از بعضى تاويلات و معانى پشت پرده سخن مى گويند چنان كهدر فرموده خداوند:
و اذا قيل لهم ماذا انزل ربك قالوا اساطير الاولين
| كه در روايتى از امام باقر (ع )وارد شده كه آيه چنين بوده 4- برخى از آن اخبار آيات معينى را تفسير مى كنند.گروهى اين اخبار رادليل بر تحريف قرآن قرار داده اند، و به ظاهر آنها حكم كرده اند كه مقدارى از قرآنكاسته شده و محدث نورى آنها را در كتاب فصل الخطاب گرد آورده ودليل بر آن گرفته كه كتاب رب الارباب تحريف گرديده و ديگران هم از او پيروىكرده اند و اگر ترس به درازا كشيده شدن مطلب نبود يك يك آن اخبار را كه وى در كتابفصل الخطاب آورده نقل مى كردم ، روشن مى ساختم كه هيچ يك از آن اخبار بر تحريفقرآن دلالت ندارد، زيرا بعضى از آنها بدون شك ساختگى است و بعضى سندش معيوباست و بعضى بيانگر تاويل مى باشد و برخى از آنها تفسير آيات است ، و قسمتى ازآنها ضد يكديگراند، و بعضى از آنها از كتاب دبستان المذاهبنقل شده چنانچه خود محدث نورى نيز به اين تصريح كرده و در كتب حديث اصلانقل نشده است . و مختصر آن كه اخبار بى موردى كه در كتابفصل الخطاب آورده شده همگى خبر واحدند كه نمى توانند با قرآن متواتر محفوظ مانده ازدوران زندگى پيغمبر (ص ) تا كنون به معارضه برخيزند و از باب قاعده تعارضاگر جهتى براى آن يافته شد كه منافى قرآن نبود پذيرفتين است و گرنه از اخبارىمى شود كه بايد به ديوار زده شوند(123)
گره خوردن سر نوشت محدث نورى و ابن شنبوذ به هم
گفته مى شود اين محدث كه نويسنده كتاب مستدركالوسائل و مولف بسيارى از كتابهاى علوم نقلى است از عقيده بى اساس تحريفبرگشته بوده (124) و آن چه بر ابن شنبوذ گذشته بود بر سر وى نيزآمده است . ابن انديم در فن سوم از مقاله نخست از كتاب الفهرست گويد: محمد بن احمد بنايوب بن شنبوذ از ابوبكر دورى مى كرد ولى فاسدش نمى كرد. مى خواند:
فلما خر تبينت الناس ان الجن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبسو حولا فى العذاب المهين
|
و پس از آن كه چند آيه ديگر به قرائت او رانقل كرده سخن خود را چنين ادامه داده است و گفته مى شود: كه ابن شنبوذ(125)به همه آنها اعتراف كرد بعد از او خواستند توبه كند و به خط خود اين توبه نامه رانوشت محمد بن ايوب گويد: من حرفى را مخالف عثمان كه همگى آن را پذيرفته اند واصحاب رسول خدا (ص ) بر قرائتش اتفاق داشته اند خوانده ام بعد بر من آشكار شد كهاشتباه بوده و من از آن كار توبه مى كنم و خود را از آنها دور مى سازم و به درگاهخداوند جل اسمه خود را از زير بار آن بيرون آوردم زيرا مصحف عثمان حق است و مخالفت باآن روا نمى باشد، و جز آن خوانده نمى شود.
خدا نگهدار كتاب خويش است
در مورد عدم تحريف قرآن : در دلائل محكمى كه دلها به آن آرامش مى يابد، و بر يقينش مىافزايد اين است كه خداى تعالى نگهدارى كتاب خودش را صمانت كرده و برترى و اعتلاءآن را بر فراز اعصار خود عهده دار شده ، و امام نورش را نويد داده و چه كسى از خداراستگوتر است ، اكنون آيات قرآن را در اين مورد بخوانيد: خداى تعالى فرموده :
ان نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (126)
|
به اضافه آن كه قرآن خود معجزه جاويدانى است از پيامبر خدا (ص ) بلكه در واقع هرسوره از آن به تنهائى معجزه است بنابراين قرآن 114 معجزه محسوب مى شود. وپروردگار آن را جهت راهنمائى همه بندگان تا روز قيامت فرو فرستاده پس چگونه آن رااز تحريف دشمنان نگه نمى دارد و حال آن كه فرموده است . هر كه به اماميه نسبت دهد كه قائل به تحريف قرآن يا كم و بيش بودن آن از آن چه مياندو جلد است ، مى باشد دروغگو است . كسى كه كتابهاى محققين از دانشمندان پيرو دوازده امام(ع ) را به دقت مطالعه كند مى فهمد كسى كهقول به دگرگون شدن قرآن را چه از حيث زيادى و يا كمى به ايشان نسبت دهد قطعاتهمت ناروائى بر آنان بسته است . دانشمند آگاه امامى قاضى نور الله شوشترى كهخداوند آرامگاه او را نورانى گرداند در كتاب مصائب النواصب گويد: آن چه به شيعهاماميه نسبت داده شده به اين كه در قرآن تغييرى رخ داده ، از سخنانى نيست كه همه اماميهبه آن قائل باشند فقط گروه بسيار اندكى از آنان گفته اند كه در بين ايشان بحسابنايند. شيخ بزرگوار اوبجعفر، ابن بابويه صدوق كه درسال 381 از جهان در گذشته در كتاب اعتقادات گويد: باب اعتقاد در اندازه و حد قرآن :اعتقاد ما شيعيان بر اين است كه قرآنى را كه خداوند تعالى بر پيغمبر خود محمد (ص )فرو فرستاده است همان است كه ميان دو جلد قرار دارد و در دسترس مردم هست و بيشتر از آننبوده ، و اندازه سوره هايش نزد مردم 114 تا مى باشد و هر كه به ما نسبت داده است كه مامى گوئيم قرآن بيشتر از آن بوده او دروغ و خلاف واقع گفته است .شيخ الطائفه اماميهابوجعفر طوسى كه در سال 460 هجرى از دنيا رفته در ابتداى تفسيرش التبيان گفتهاست بدان كه قرآن معجره بزرگى است بر راستگوئى پيغمبر (ص ) بلكه ازبزرگترين معجزات مى باشد و اما سخن در زياد كردن و كاستن از آن ، از چيزهائى استكه در خور آن نيست ، زيرا زياد شدن در آن را همه مسلمين اجماع دارند بر بطلانش ، و كمشدن از آن را هم ظاهر از عقائد مسلمين خلاف آن است و آن به عقيده درست از مذهب ما مناسب تراست مفسر و الامقام امين الاسلام ، ابوعلى ، فضل بن حسن بنفضل طبرسى كه در سال 548 هجرى دار دنيا را وداعه گفته در فن پنجم از ديباچهتفسيرش مجمع البيان گويد: بحث ديگر در اين است كه آيا قرآن دستخوش تحريف شده وآن را زياد يا كم نموده اند؟ يا نه ؟ اگر چه اى بحث در خور كتاب تفسير نمى باشدولى بطور خلاصه بايد گفت در اين كه چيزى به قرآن اضافه نشده همه اتفاق نظردارند اما درباره كاسته شدن از آن بعضى از اماميه و قومى از حشويه در ميان سنى هاگفته اند كه در قرآن دگرگونى و كاست پيدا شده ولى عقيده درست از مذهب ما اماميهخلاف آنست ، و معتقدند كه در قرآن هيچگونه تغييرى رخ نداده . علامه حلى حسن بن يوسفبن مطهر كه در سال 724 جهان را بدرود حيات گفته در كتاب النهايه گويد: قطعاپيغمبر (ص ) مكلف بود به انتشار دادن آن چه از قرآن براونازل مى شد تا اندازه تواتر، تا به نبوتش قطعحاصل شود چون قرآن معجزه او بود و اگر آن را به حد تواتر منتشر نمى كرد توافقبر آن چه از او شنيده بودند ممكن نمى شد. سپس گويد: پس قرآن معجزه اى است كه برصدق و راستى او دلالت دارد، پس اگر آن را به حد تواتر نمى رساند معجز اش منقطعمى شد و در آن وقت حجتى بر نبوتش باقى نمى ماند. دانشمند بزرگوار شيخ بهائىكه در سال 1031 هجرى چشم از جهان فرو بسته در كتاب الزبده گويد قرآن متواتراست زيرا انگيزه بر نقلش فراوان بود. و در تفسير الاالرحمان از او چنيننقل شده كه گفته است : اصحاب در ترتيب سوره ها و آيات قرآن عظيم بر طبق آن چهاكنون هست اختلاف كرده اند جمعى از آنان پنداشته اند كه اين كار صحابه است كه بعد ازدرگذشت پيغمبر انجام داده اند و در زمان آن حضرت آيات به گونه الان مرتب نبوده وسوره ها نيز در آن منظم نشده بود، و ترتيب سوره ها هم بر شيوه اى كه حالا هست در آندوران نبوده است . و اين پندارى بى اساس است و حق اين است كه ترتيب آيات و انجامسوره ها در زمان خود پيغمبر بوده و سپس گويد: و در اين كه آيا زايده و كمى در قرآنشده يا نه اختلاف دارند و درست آن است كه قرآن عظيم از هر گونه دستبردى نگهدارىشده چه از حيث زيادى و چه كاستى ، و دليل بر اين مطلب فرموده خداى تعالى است . (واناله لحافظون )(127) آن چه ميان مردم شهرت يافته است كه نام اميرالمومنين(ع ) از بعضى جاهاى آن انداخته شده مانند آيه (بلغ مانزل اليك ) كه در دنباله اش فى على بوده ، و غير آنها نزد دانشمندان اعتبارى ندارد.
نظر سيد مرتضى
اكنون به سخن سيد بزرگوار ذوالمجدين احياء كننده آثار ائمه (ع ) على بن الحسينمشهور به علم اله دى قدس سره متوفى 436 هجرى در مورد تغيير نكردن قرآن از جهتزيادى و كمى مى پردازيم كه طبرسى در فن پنجم از مقدمه مجمع البيان از وىنقل نموده است . گروهى از اماميه و جماعتى از حشويه در ميان سنى ها گفته اند گه درقرآن دگرگونى و كاستى پيدا شده ولى عقيده صحيح اماميه بر خلاف آن است همانطوركه سيد مرتضى آن را تقويت كرده و حق سخن را در آن كاملا ادا نموده ، او در كتاب جوابالمسائل الطرابلسيات به اثبات آن پرداخته و در چند جاى آن گفته است يقين ما به درستبودن نقل قرآن پرداخته و در چند جاى آن گفته است يقين ما به درست بودننقل قرآن و دست نخورده ماندن آن همانگونه است كه ما به بودن شهرها و اتفاقات بزرگجهانى و كتابهاى مشهور و اشعار عرب كه نوشته شده علم و يقين داريم . زيرا در اينمورد توجه و عنايتى بيش از اندازه بوده و انگيزه ها برنقل و نگهبانى از قرآن فراوان بود و توجه به نگهدارى آن از آسيب ها بحدى بوده كهبه هيچ يك از آن چه را گفتيم اين مقدار توجه نشده ، چون قرآن معجزه نبوت و سنددانشهاى شرع و احكام دينى اسلام است و دانشمندان مسلمين در نگهدارى و دفاع از آن نهايتكوشش را نموده اند به اندازه اى كه همه موارد اختلاف مربوط به حركات و سكنات ياقرائت و حروف و آياتش را دقيقا شناسائى نموده اند، و با اين توجه ويژه و علاقه وظبط شديد چگونه مى شود كه دگرگونى يا كمبودى در آن پيدا شده باشد. گويد:سيد مرتضى همچنين گفته است همانگونه كه بهاصل قرآن يقين داريم به درستى اجزاء و آيات و سوره هاى آن نيز يقين داريم و اين مانندآن است كه كتابهائى كه تصنيف شده مانند كتاب سيبويه يا مزنى نزد كساين كه به علمنحو توجه شديد دارند همه يا بخشى از آن تفاوت نمى كند به اين معنا كه همانگونه كهبه اصل آن اجمالا علم دارند كه از سيبويه يا مزنى است همين طور هر بخش و باب آن را هممى دانند كه از آنهاست ، و اگر شخصى يك باب از نحو را در كتاب سيبويهداخل كند كه در اصل آن نوبده شناخته و تميز داده خواهد شد و دانسته مى شود كه آن قسمتبعدا افزوده شده و جزء اصل كتاب نبوده و سخن در كتاب مزنى هم بر همينروال است . پر واضح است كه در تمام ادوار عنايت بهنقل قرآن و ضبط آن به مراتب بيشتر از توجه به ضبط كتاب سيبويه و ديوان هاىشعراء بوده است . همچنين گفته است : قرآن در دوران زندگى پيغمبر خدا به همين ترتيبكه حالا در دسترس ما هست جمع آورى شد و بر آن عقيده چنيناستدلال شده كه در آن زمان ياران پيغمبر قرآن را فرا مى گرفتند و بخاطر مى سپردندو گاهى چند تن از صحابه معين مى شدند كه آن را حفظ كنند و بررسول خدا (ص ) مى خواندند، و گروهى از صحابه مانند عبدالله بن مسعود، و ابى بنكعب و ديگران چند نوبت قرآن را از آغاز تا پايان آن بر پيغمبر خواندند همه ايندلائل با كمترين دقت و انديشه اى در آن ثابت مى كند كه قرآن در دوران پيامبر خدا گردآورى و مرتب شده بوده نه آن كه ناقص و پراكنده مانه باشد. در پايان گفته استكسانى كه در آن چه گفتيم به مخالفت برخاسته اند از اماميه و حشويهقابل اعتنا نمى باشند، خلاف در آن به گروهى از محدثين نسبت داده شده كه اخبار ضعيفىرا نقل كرده اند و پنداشته اند صحيح است و روشن اشت كه با چنين احاديث ضعيف نمى شوداز آن چه بر صحتش علم و قطع پيدا كرده ايم دست برداريم پايان آن چه از سخن سيدمرتضى كه خدا درجاتش را عالى گرداند خواستيمنقل كنيم . و همچنين بسيارى از دانشمندان بزرگ ما شيعيان مانند محقق كركى و كاشفالغطاء، و شيخ حر عاملى و شيخ بهائى و فاضل تونى صاحب كتاب الوافيه و سيد محمدمجاهد كه بطور صريح گفته اند قرآن تحريف و كم و زياد نشده و ميرزاى قمى گفتهاست گروه زايد از مجتهدين بر اين عقيده اند كه قرآن تحريف نشده و محققين از علماءمعاصر ما هم كه خدا مسلمين را به طول بقاء ايشان بهرمند سازد قائلند بر عدم تحريف وزياد و كم نشدن قرآن .
خلاصه بحث
از آن چه در سطور پيش گفتيم اين مطالب بدست آمد: 1- آميخته كردن سوره ها از آيات ، وترتيب سوره ها نيز به دستور پيغمبر (ص ) انجام گرفته است . 2- بسم الله الرحمن الرحيم جز سوره توبه با همه سوره هاى ديگرنازل شده است . 3- بسم الله الرحمن الرحيم جزء هر سوره و يك آيه از آيات آنها مى باشد چنان كهجزئى از سوره نمل است . 4- قرآنى كه ميان دو جلد نوشته شده همان است كه خداوند بر آخرين پيامبر خود فروفرستاده و يك حرف در آن افزوده نشده و چيزى هم از آن كاسته نشده . 5- عثمان قرآن را تحريف نكرده و چيزى از آن برنداشته و در آن چيزى هم نيفزوده بلكهدفش از آن كار جمع كردن مردم بر يك قرائت بود و مبادا گمان ببرى كه مصحف صحيحرا سوزانده پناه به خدا و مصحف باطل و تحريف گرديده و تغيير داده شده را به جاى آنگذاشته و اين كه اعتراض سيد مرتضى و ديگران بر عثمان فقط از اين جهت است كه اوقرائت هاى ديگر را منع كرده ، نه از جهت اين است كه او مصحف صحيح را سوزانده و كلامالله مجيد را تبديل كرده . 6- قرائتهاى هفتگانه متواتر است و خواندن قرآن به غير آنها از قرائتهاى شواذ جايزنيست . 7- شيوه خط قرآن سماعى است و به قواعد علم نحو و رسم الخط رائج سنجيده نمى شودپس واجب است رسم الخط قرآن بر طبق آن چه مطابق نوشته اوليه نسخه بردارى شدهباقى بماند. 8- و هر كه تحريف قرآن را به اماميه نسبت دهد دورغ پرداز است و گفتارش حقيقت ندارد. و هدف از نگارش اين رساله اين وبد كه ديدم در موضوع آن دقت بيشترى لازم است تاحقيقت آشكار گردد و به بيان دلائلى قاطع كه بدگمانى و ترديد را در هم شكسته وقطع و زائل سازد نياز فراوانى احساس مى شود.شايد براى كسى كه بخواهد متذكرشود و در راه هدايت گام نهد سودمند باشد. و با همه اين ها اگر ترس بدر ازا كشيدهشدن مطلب نبود دوست داشتم همه اقوال يا اخبار واردهاى را كه بر تحريف قرآن به آنهاتمسك نموده اند در اين رساله بياورم و بعد بوشن سازم كه بعض آنها ازاصل ساختگى است و بعضى از آنها در صدد بيان معانى غير ظاهرى آيات است اگر چه آنچه را در اين رساله مورد بحث قرار داديم و به آن اشاره نموديم براى آدم هاى زيرك بساست و خداوند عهده دار رستگارى و توفيق دهنده است .
آخرين كاوش
محدث نورى به دسته اى از اخبار ساختگى و گفتار سست و بى پايه و رواياتى كه درصدد تاويل بوده اند چسبده و بعضى آنها را به بعض ديگر تلفيق نموده و بر تحريفشدن كتاب خدا به آنها استدلال كرده با قرآنى كه از زباننازل كننده اش وصف شده به : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) وى آن سر همبنديها را در كتابى جمع كرده و فصل الخطاب فى اثبات تحريف كتاب رب الاربابناميده . خواننده عزيز: نظر شما چيست ؟ هر گاه امر دائر باشد ميان آن كه تحريف را به كسى كهقائل به آن است اسناد دهيم يا به قرآن كداميك به آن شايسته ترند؟! گذشته از آن كه بقيه تاليفات او قوى ترين گواه بر اين است كه عالم به علم حديث وپى گير دقيق در آن است نه تحقق كننده متبحر و شايسته آن بود كه از مرحله اى كهبرايش ميسر بوده فراتر نرود. و شگفت انگيزتر از قولش به تحريف گفته وى درآغاز خطبه كتابش مى باشد كه گويد:
الحمدلله الذى انزل على عبده كتابا جعله شفاء لما فى الصدور
|
خداوندى را سپاس گويم كه بر بنده خود كتابىنازل نمود كه آن را درمان قرار داده براى بيماريهائى كه در سينه هاست . او به گمانخود با اين گفته اش حمد مى كند خداوندى را كه قرآننازل فرموده براى درمان دردهائى كه در سينه كسانى بود است كه در دوران پيغمبر (ص) مى زيسته اند و گرنه قرآنى كه بعد از رحلت آن حضرت تحريف شده چگونه شفاءبراى بيماريهائى است كه در سينه هاى مدرم غير آن زمان است .
تعليقات مرحوم شعرانى بر كتاب فصل الخطاب
اكنون وقت آن رسيده كه بررسى هاى بسيار دقيق و گرانمايه استاد علامه ما مرحومشعرانى آن كوه پر صلابت انديشه و تحقيق را كه در چند موضع از كتابفصل الخطاب نموده اند بدون دست كارى و بدون هيچ كم و زيادى زينت بخش صفحاتپايانى اين رساله كنيم . و توجه داشته باشيد كه بعد از هر شماره ، ابتدا متن عبارتكتاب فصل الخطاب و شماره صفحه آن است و سپس عبارت استاد به عنوان حاشيه خواهدآمد.(128) 1- محدث نورى در صفحه 2 گويد: ابوحمزه ثمالى از امام باقر (ع )نقل كرده كه فرمود: از اين امت هيچكس نتوانست قرآن را آن چنان كهجبرئيل (ع ) بر محمد فرود آورده جمع كند مگر وصى محمد (ص ) حاشيه : بنام خداوند رحمن رحيم ، نزد ما حق اين است كه قرآن بر حرف واحدى مقصودم يكقرائت است نازل گرديده لكن پيامبر خدا (ص ) قرائتهاى گوناگون را اجازه داد چون مردمبه سختى مى افتادند، يا اين كه عادتا حفظ همه كيفيتها ممكن نبود جز براى معصوم و آناميرالمومنين و امامان از تبار او (ع ) بودند. 2- در صفحه 4 گويد: طبرسى در كتاب احتجاج از اسحق بن جعفر از پدرش از نيايش (ع )روايت نموده : كه اميرالمومنين (ع ) در شهر كوفه خطبه اى خواند و در پايان سخنشفرمود تا آخر حاشيه و از چند حديثى كه جلوتر از حديث چهاردهم است چيزى دلالت بر مقصودش ندارد. 3- صفحه 4 بعد از خبر فوق نوشته : و در كتاب توحيد صدوق در خبرى طولانى كهمطالبى را به زنديقى فرمود: بعد از ياد آورى آن حضرت از آن كه قرآنى را كه جمعآورى نموده بود، در اختيارشان نهاد تا آخر. حاشيه : حديث بدون سند و ضعيف است و احتمال توهم راوى در آن مى رود و ممكن است كه درآن تصرف كرده باشد و به تعبيرى نقل كرده است كه با آن از مقصود خارج شده باشد. 4- و در صفحه 4 نوشته است . خرائج (129) سليم بن قيس هلالى در كتابشدر حديث طولانى . حاشيه : كتاب سليم بن قيس ساختگى است و حديثى كه فقط در آن باشد و در جاى ديگرنباشد جدا ضعيف است . 5- صفحه 5 نوشته كب و در آن كتاب گويد: در خانه عبدالله بن عباس نزد او بودم ...تاآخر. حاشيه : يك حديث را به چند بار آوردن متعدد نمى گردد، و تمامى آن چه در كتاب سليمبن قيس مى باشد حديث واحد، و ضعيف است و به چند مرتبهنقل كردن قوى نمى شود. 6- در صفحه 6 نوشته : كج در كتاب احتجاج از ابى ذر غفارىنقل شده ...تاآخر. حاشيه : اين حديث نيز مرسل و ضعيف است و گويا همان حديثى است كه از كتاب سليمنقل گرديده چون عبارتهايش به آن مى ماند. 7- در صفحه 6 نوشته است : كه احتجاج از عبدالله بن عبدالرحمننقل كرده در خبرى كه على (ع ) را براى بيعت خواستند ا: حضرت به ايشان نوشت ...تاآخر كه ثقة الاسلام كلينين ، از محمد بن يحيىنقل كرده . حاشيه : دو حديثى كه از كد. و.ك .نقل شده دلالت بر نقص قرآن ندارد، و همچنين احاديثىرا كه در سطر آخر تحت عنوان آورده است . 8- و در صفحه 6 و صفحه 7 نوشته : كز و در آن كتاب است كه ابن حجر گفت است : ازعلى (ع ) وارد شده كه وى پس از درگذشت پيغمبر قرآن را برروال ترتيب نزولش جمع آورى كرده است . حاشيه : گفته او ترتيب نزول مى گويم اين ازمسائل روشن است كه در زمان زندگى پيامبر خدا بگونه متواتر سوره ها جمع آورى شدهبوده بطورى كه هر گاه گفته مى شد سوره بقره ، و سوره هود، و سوره احزاب ،و...شنونده مى فهميد كه آن چه سوره ايست و بدين جهت اسم سوره در قرآن كريم آمده استپس بدون ترديد ناگزير پيوستگى سوره ها از آيات بر مى گردد به زمانرسول خدا كه به فرمان خدا بوده بنابراين اگر ما فرض كنيم بر اين كه پاره اى ازآيات از يك سوره مانند سوره اقرا پيش از آيات ديگرشنازل گرديده الحاق آياتى كه بعدا نازل شده به آيات جلوتر به دستور پيغمبر (ص) بوده است . بنابراين همه اين سوره هائى كه در قرآن است جمع آورى شده بوده و مراد ازتاليف (130) اميرالمومنين (ع ) بر ترتيبنزول اين نيست كه آن غير بهم پيوستگى سوره هاى معين كار ديگرى بوده و آن حضرتبعضى آياتى را كه در زمان پيامبر خدا در سوره 36 يس بوده مثلا در سوره 18 كهفقرار داده باشد، يا اين كه آيات را از آن گونه كه بوده تغيير داده باشد بلكهاميرالمومنين با آن بافت جمع آورى رسول خدا (ص ) را حفظ كرد و در حواشى و كناره هاىصفحه مثلا بيان كرده كه نزول آيه فلان پيش ازنزول آن آيه بوده و... 9- ص 8 سطر 3 نوشته است : لح خبر شيخ على بنفاضل كه در بحارالانوار و عوالم نقل شده كه در آن ماجراى جزيره خضراء و درياى سفيدبيان شده تا آخر. حاشيه : جزيره خضراء از سرزمين اندلس مى باشد و بدون ترديد داستانى ساختگىاست ، و اصل در آن اين بوده كه : در دوران حكومت سلاطين عبيد يين پيش از آن كه بر مصرمسلط شوند، مردى از مشرق زمين بسوى مغرب الاقصى مسافرت كرد، زيرا مهدى فاطمىآغاز حكومتش را از مغرب اقصى شروع كرد و آن گاه به توسعه آن پرداخت ، و بعد از وىهم ، فرزندانش بر آن جا حكومت داشتند و جزيره خضراء كه مدتها جزو قلمرو حكومت مهدىفاطمى بوده از سرزمينهاى تحت فرمانروائى آنان بود و اين مسافر ديدار خود از دولتاولاد مهدى فاطمى را بازگو نموده است . سپس بعضى ساده لوحان شيعه 12 امامى آن راحمل بر صاحب الامر نموده اند و در آن تصرف كرده اند. 10- در ص 9 نوشته است : مبالبخارى از موسى بناسماعيل از ابراهيم از ابن شهاب از خارجة بن ثابتنقل كرده كه گويد: هنگام نوشتن مصحف يك آيه از سوره احزاب را كه از پيامبر خدا (ص )شنيده بودم كه مى خواند، نيافتم به جستجوى آن پرداختم آن را نزد خزيمة بن ثابتانصارى يافتم كه اين بود: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) پس آن را در سورهخودش در مصحف ملحق كرديم ...تا آخر. حاشيه : اخبار عامه در مورد آيه اى كه نزد ابى خزيمه يافته اند مختلف است در برخىاز آنها آمده كه يك آيه از سوره برائت بوده ، و در بعضى اخبارشان آمده كه از سورهاحزاب بود، و هر كدام باشد يافته نشدن آن آيه در نزد غيرابى خزيمهدليل آن نيست كه نزد هيچكس ديگر نبوده بلكه آن چه معلوم است اين است كه آن سوره درزمان زندگى پيامبر خدا از آيات فراهم شده بوده ، و بارها بر مردم خوانده شده بود.بگونه اى كه چون دو آيه از آن افتاد، زيد فهميد كه آن سوره ناتمام است لذا بهجستجوى آن دو آيه پرداخت تا پيدايشان كرده و اگر شناخته شده نبود به جستجوى آنهانمى پرداخت . 11- در صفحه 12 نوشته است : ويستفاد من مجموع ...و از ورى همرفته تمامى اين اخبار چهآن چه از شيعه و چه آن چه از سنيها نقل شده بعد از موشكافى در آنها از لفظ و مفهومشانچنين بر مى آيد: قرآنى كه حالا ميان دو جلد است و در شرق و غرب جهان در دسترس مسلمين قرار دارد درزمان زندگانى پيامبر خدا (ص ) با اين جمع و ترتيب در دست يكى از صحابه نبوده ، تاآخر. حاشيه : پوشيده نيست كه جمع آورى نشدن مصحف بر اين ترتيب كه فعلا موجود استدلالتى بر مطلوب او ندارد زيرا اين كه سوره بقره در ابتداى مصحف و سورهآل عمران بعد از آن و همچنين تا آخر سوره در يك مصحف بين دو جلد باشد، يا عكس آن بهاين كه سوره ناس در اول مصحف و سوره بقره آخرش باشد يا غير آنها از ترتيبهائى كهمى توان تصور كرد، در تحريف آيات اثرى ندارد.ترديدى در اين نيست كه خود آن سورهها در زمان رسول خدا گرد آورى و بنامهاى خودش موسوم گرديده بود بگونه اى كه چونيكى از آنان مى گفت سوره هود، يا سوره يوسف ، يا سوره طه ، شنوندگان متوجه مىشدند چه سوره اى را اراده كرده ، و پس از آن كه سوره نوشته شده ، و معروف بودهنبودن اين ترتيب بين سوره ها در يك مصحف زيانى ندارد.چون بطور كلى مى گوئيم همهاين احاديثى كه روايت شد نه بر كاسته شدن از قرآن دلالت دارد، و نه بر متواترنبودن قرآن موجود، بلكه آوردن سه حديث ضعيفى كه ضعفش آشكار است و ما در جلوتربه آن داشتيم در برابر معلوم ارزش و اعتبارى ندارند.بعلاوه قولى را كه مصنف كتابفصل الخطاب در صدد اثباتش بر آمده مخالف يكى از ضروريات مذهب شيعه است.زيراهيچكس مخالفت نكرده در اين قول كه قرآنى كهبالفعل در دست ما مى باشد متواتر است به اين معنا كهنقل آن از پيامبر خدا (ص ) جورى بوده كه دستبرد زدن در آن و دگرگون ساختنش ممكننبوده براى آن كه ناقلين زياد بوده اند، و آن چه را ايشان مى خواهد اثبات كند اگردرست باشد نكوهش و عيب جوئى در تواتر اين قرآن موجود نيز مى باشد. زيرا از ايناحاديثى كه روايت نموده فهميده است كه يك مردى كه زيد بن ثابت باشد آيات قرآن رااز گفتار تك تك از مردان بدست آورده و هر جور دلخواهش بوده بر طبق ذوق و سليقه خودآنها را گرد آورى نموده و به سوره فلان نامگذارى كرده ، اين وارد كردن عيب است درتواتر قرآن ، و حال آن كه معلوم است كه قرآن متواتر است به اين معنى كه هر سوره اىاز سوره هايش در سينه هاى مردم زيادى محفوظ بوده يا در هر دوره اى از زمان پيغمبر تازمان ما بصورت نوشته نزد آنان بوده است ، و اين بگونه اى بوده كه براى احدىتصرف در كلمه اى از آن به هيچ وجه امكان نداشته چون در ديدگاه عده بيشمارى بوده . 12- در ص 16 نوشته است : پس اگر گفته شود چگونه مى شود به كسانى كه آياترابر روى تكه و لوح و امثال آن نوشته اند. و يا سينه اشخاص اطمينان پيدا كرد؟پاسخ داده شده چون آنان مجموعه اى را نمودار مى كردند كه معجزه بود و به نظم وترتيبش همه آشنائى داشتند چون مدت بيست سال شاهد تلاوت آن از پيامبر خدا (ص )بودند، بنابراين از خطر دروغ پردازى در آن ايمن مانده است . حاشيه : اين سخن حق استوارى است كه عقل او را يارى ميدهد و روايات متواتره بر آن دلالتدارند و ايكاش مى دانستم مطلب به اين روشنى چگونه بر مصنف اين كتاب پوشيده مانده وآن را درنيافته و به چيزهائى چسبيده كه نيازى را بر طرف نمى كنند. 13- و در ص 12 نوشته است اين كه عبدالله بن مسعود مصحف مخصوص معتبرى داشته كهبا مصحف موجود ناسازگار بوده مستلزم آن است كه مصحف موجود از جهت اعجاز با همه آن چهبر پيغمبر (ص ) نازل شده هم آهنگ نباشد، و اگر چه در مصحف ابن مسعود هم از جهتترتيب مخالفتى با مصحف اميرالمومنين (ع ) وجود دارد. حاشيه : موجود بودن مصحفى ازعبدالله بن مسعود، و ابى بن كعب و ديگران دلالت ندارد بر مخالفت داشتن آنها با مصحفمعروف مگر در قرائت بعضى به كلمات و گرنه آن چه با تحقيق بدست آمده و بهتواتر معلوم گشته آن است كه عدد سوره ها و آيات در تمامى مصحفها با هم يكى هستند، وفرق ميان آن دو در ترتيب سوره ها است مثلا در بعضى مصحفها سوره بقره بعد از سورهآل عمران است و در بعضى مصحفها سوره آل عمران بعد از سوره بقره مى باشد، يا درقرائت بعض كلمات تو اداء برخى حروف تفاوت دارند، و اگر آن مصحفها براى ما بهتواتر نقل شده بود قرائت از آنها بر ايمان جايز بود، نظير اختلاف قراء سبعه جز اينكه عقمان مردم را بر محور يك قرائت جمع كرد، و آن قرائتها به تواتر بما نرسيده ، وعثمان گمان كرد جمع كردن مردم بر محور يك قرائت امكان پذير است لكن بعدش بهثبوت رسيد كه اين كار ممكن نيست و بعد از او قراء در كلمات اختلاف كردند.پيغمبر (ص )كه بعضى اختلاف در قرائت را برايشان جايز دانست براى اين بود كه امت به مشقت نيفتندو اتفاق در قرائت امكان نداشت و بعضى احاديث كه دلالت دارد بر اين كه مصحف ابن مسعودكلماتى زيادتر از قرآن فعلى دارد جدا ضعيف است . 14- در صفحه 113 نوشته : حسين بن حمدان حضينى در كتاب الهدايه گفته است : درقرائت عبدالله بن مسعود كه پيغمبر (ص ) درباره حفظ او فرموده است كسى كه بخواهدقرآن را سر بسته تازه چنان كه خداوند تبارك و تعالىنازل فرموده بشنود پس بايد آن را از ابن ام عبده بشنود، و ام عبده ما در عبدالله بن مسعوداست و بسبب او به پدرش خوانده مى شود؛ و قرائت او چنين است :
ان عليا جكعه و قرانه فاذا قراناه فاتبعا قرانه ثم ان علينا بيانه
|
حاشيه : پوشيده نيست كه مصفحهاى كهن نقطه و تشديد و حركها را نداشته بلكه فقطشكل حروف در آنها نوشته بود و عليا و علينا بيكديگر نزديكند وسهل انگارى نويسنده بس بود در جابجا شدن اين دو كلمه بلكه رنگ مداد، وزبرى كاغذ وكهنه شدنش بعد از نوشتن و عوامل ديگر چه بسا موجب آن مى شوند كه خواننده و بينندهبه ترديد بيفتد و علينا را عليا بخواند. گذشته از اين كه حديث اول و دوم درباره نقل قرائت ابن مسعود با يكديگر مختلفند پسچگونه بر آن اعتماد مى كند، و بر فرض درستى آن نظير اين اختلافات در قرائت ازقراء سبعه نيز نقل گرديده . 15- در صفحه نوشته : كلينى نقل كرده است از محمد بن يحيى ، از احم بن على بن حكم ،از عبدالله بن فرقه و معلى بن خنيس كه گفته اند ما در محضر امام صادق (ع ) بوديم وربيعة الراى نيز با ما بود، پس از قرآن سخن به ميان آورديم . امام صادق (ع ) فرمود:اگر قرائت ابن مسعود بر طبق قرائت ما نباشد او گمراه و خطاكار است . ربيعة پرسيدواقعا خطا كار است ! فرمود: آرى گمراه و خطاكار است . حاشيه ضال آدم خطا كار و منحرف است در برابردرست كار و هداست شده به راه ، و هر كه غير از معصوم بطور كلى در حكم بدون خطا نيستلكن اين كلمه در ميان غير عرب ها مدمت و دشنام است كه بر شايستگان اطلاق نمى شودولكن در لغت مانعى از آن نيست بنابراين شخص صالح هم اگر در حكمى اشتباه كند خطاكار است و وجه استدالال آن كتاب برايم معلوم نشد ابن مسعود بى ترديد از صحابه پرفضيلت است ولكن معصوم نمى باشد و درستى قرائت ابن مسعود، غير بودن او ازصحابه فاضل به چند امر ديگر توقف دارد: 1- آن چه از او نقل گرديده ثابت شده باشد كه واقعا از خود او صادر گرديده است ، واين مطلب به ثبوت نرسيده ، زيرا در قرائتها هر آنچه از وىنقل گرديده بخبر واحد ضعيف نقل شده كه احتمالجعل و اشتباه و گمان و تصحيف از نويسندگان و راويان و غير اين ها در آنها مى رود. 2- قرائت او به عنوان اينكه آن قرآنى است كه به طريق اعجازنازل شده مسموع شده باشد، از جهت تفسير وتاويل و دور نمى باشد كه آن چه از وى روايت شده ازقبيل تفسير بوده ، و راويان آن را به گمان خود از قرائت شمرده اند، و در رواياتى كهراويشان يكى است مانند اين كار اتفاق مى افتد. 3- ثابت شده باشد كه اين قرائت او را پيغمبر بيان فرموده و آن نيز معلوم نيست بهتواتر، و گرنه تنها شايسته بودن ابن مسعود، نه موجب مى شود كه او معصوم باشد ونه سبب آن مى گردد كه هر چه راويان به او نسبت دهند درست باشد. 16- در نوشته : و از اين اخبار قضيه حاصل مى شود كهشكل آن چنين است اگر ابن مسعود بر طبق قرائت ايشان نخواند پس او خطاكار است ، لكن اوخطاكار نيست ، پس قرات او بر طبق قرائت ايشان است . حاشيه : لكن خطا كار نبودن او قطعى نيست چون جز در امام نمى شود كسى هيچ خطائىنكرده باشد، زيرا همه مى گويند او معصوم نبوده ، پس ناگير در بعضى كارهايشمرتكب خطا مى شده و لو سهوا معين ضال چنانكه جلوتر گفتيم جز خطاكار معنى ديگرىندارد، و مدرك منع حضرت از پيروى قرائتهاى او اشتباره و خطاى او است كه مى گفته : دوسوره قل اعوذ از قرآن نيست . دستور پيغمبر (ص ) به اين كه دانش قرآن رااز او فراگيريد، دلالت ندارد بر عصمت او پس اين دستور يكى از مصاديق دستور فراگيرى علم ازهمه دانشمندان است ، و از چيزهائى كه بالضوره معلوم است اين است كه در زمان پيامبر خدا(ص ) در تمام جزيرة العرب آموزگاران قرآن فراوان بودند و منحصر در ابن مسعود نبودو اتفاقى است كه تمامى آنان هم معصوم نبودند، بلكه قرائت او هم مانند قرائت ديگراناست اگر به تاتر ثابت شد جايز است از او گرفته شود، وگرنه جايز نيست وترديدى نيست امروزه قرائت متواتر منحصر است در مصحفى كه نزد همه مردم معروف است . 17- و در صفحه 120 نوشته : اما دوم براى اين كهقول به تعدد قرائتها درست نيست .حاشيه : اين جمله اصلا معنائى ندارد. 18- و در صفحه 121 نوشته : روايت شده كه ابى ابن كعب آيه 4 سوره نساء4
فما استمتعتم به منهن الى فاتو هن اجورهن
|
ابن عباس نيز همين گونه خوانده و صحابه هم نگفتند درست نيست پس اجماعى است .حاشيه : اين قرائت از ابن مسعود نيز نقل شده ، و دور نيست سهو در يكى از دو نسبت يا درهر دو از جانب راويان باشد. اتفاق ايشان بر مصحف زيد بر فرض صحت ثبوتش انكاربر ابى و ابن عباس است . 19- و در صفحه 122 نوشته : طبرسى گويد: و آيه 12 سوره توبه ) التائبونالعابدون الحامدون ...در قرائت ابى التابين العابدين به ياء است تا آخر...حاشيه :هرگز معنائى ندارد. 20- و در صفحه 122 نوشته : مصحف ابن عباس قرائت ابى موسى
(بسم الله الرحمنالرحيم اللهم انانستعينك و نستغفرك ...)
| تا آخر. حاشيه : اين جمله ؛ مصحف ابى موسىهمانند دعاى ختم قرآن است كه در مصحف ما نوشته مى شود. 21- و در صفحه 123 نوشته : شيخ ابن ابوالحسن شريف در تفسير خودش گويد:ابوداود از ابى ادريس خولانى روايت كرده كه ابودرداء با چند تن از مردم در دمشق آوردهشده بود به همراه داشتند و با خود مى بردند تا بر ابى بن كعب و زيد، و على (ع ) واهل مدينه عرضه بدارند.ابوالدرداء روزى آن را بر عمر بن الخطاب خواند چون به آيه26 سوره فتح 48:
اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية و لو حميتم كما حموا لفسد المسجدالحرام
|
را خواند عمر گفت چه كسى اين را بر شما چنين خوانده . ابوالدرداة پاسخ داد: ابى بنكعب . عمر گفت به ابى بن كعب بگوئيد نزد من بيايد. ابى شتابان و خرامان آمد و عمر به او گفت :اهل شام آيه را اين طور خواندند. ابى گفت من برايشان چنان خوانده ام عمر به زيد گفت :تو بخوان . زيد همان قرائت عامه مردم را خواند، پس عمر دست به دعا برداشت و گفت : خدايا من هم جزاين نمى دانم ...حاشيه : اين نقل دلالت مى كند بر اين كه قرائت زيد متواتر بوده زيراقرائت او موافق با قرائت همه مردم بود و اين ماجرا دوسال پيش از آن بوده كه عثمان مردم را بر يك محور قرائت جمع كند. 22- در صفحه 148 (س )...نوشته : اخبار زيادى كه مخالفين روايت كرده اند اضافه برآن روياتى كه در موضوعهاى سابق گذشت صريحا دلالت دارند بر اين كه در مصحفموجود تغيير و نقصانى واقع شده . حاشيه : درامثال اين اخبار اگر ما خودمان را فرض كنيم كه در عصر پيامبر (ص ) يا عصر صحاببه سر مى بريم به جورى كه توان آن را داريم كه به طور يقين صحت اين قرائت ها رابدست آوريم ، و از جهت تواتر نقل كنندگان براى ما علم پيدا شد به اين كه مثلا ابنعباس آيه اى از قرآن را بر خلاف آن چه در مصحف موجود هست قرائت نموده ، و علم همبرايمان پيدا شد كه پيغمبر (ص ) آن را براى وى بان داشته و قرائت معروف را همانكار نكرده براى ما خوانده هر دو قرائت جايز است . اگر چه در يكى از آن دو قرائت كلمهاى زياد شد باشد زيرا هر دو قرائت متواتر از پيامبر خدا به ثوبت رسيده . و اما اگردرستى اين نسبت به ابن عباس ثابت نشده يا تقرير پيامبر خدا او را به آن قرائت بهتواتر ثابت نشد واحتمال سهو و خطاى او را در حفظ داديم براى ما جايز نيست كه ازقرائت متواتر روى بگردانيم و بر قرائت او اعتماد كنيم زيرا همچنان كه در زمان ما اتفاقمى افتد كه بعضى مردم در كلمه يا آيه اى از قرآن به غلط و اشتباه مى افتند همچنين مردمدر آن دوران هم معصوم نبودند و چه بسا در كلماتى دچار اشتباه مى شدند يا چيزى را كه ازقرآن نبود از آن مى پنداشتند.و اما امثال مصنف از اشخاصى كه بين متواتر و غير آن فرقىنمى گذارند و مى پندارند كه مصحف معروف نيز بهنقل واحد به ما رسيده ، هر دو قرائت نزد او يكسان مى باشد وامثال اين احاديث را هم از ادله خود مى شمارند.اين بود پايان مطالبى كه استاد علامهشعرانى ما را به آن بهره مند نموده از حاشيه نويسى هاى ايشان ، بر كتابى كه بنامفصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الارباب ناميده شده . خداوند ما و شما را از كجروىباز دارد.و ايزد منان را سپاسگزارم كه توفيق اتمام ترجمه اين اثر نفيس را در تاريخسه شنبه 12 آبان سال 1371 شمسى مطابق 7 جمادى الاولى 1413 قمرى به اينجانبمرحمت فرمود. عبدالعلى بن على اصغر محمدى شاهرودى .
|