|
|
|
|
|
|
و در پـايان آيه مى افزايد: (اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است تقواى الهىپيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد) (فاتقوا الله و اطيعون ) سـپـس بـراى ايـنـكـه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازد مى گويد:(بـه طـور قـطـع خـداونـد پـروردگـار مـن و پروردگار شما است ) ان الله هو ربى وربكم ). قابل توجه اينكه كلمه (رب ) را دو بار در اين آيه تكرار مى كند، يكبار در مورد خود،و يكبار در مورد مردم ، تا روشن سازد من و شما يكسانيم ، و پروردگار شما و من يكى است. مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هـستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ، او مالك من وراهنماى من است . و بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر اضـافـه مـى كند: (اكنون كه چنين است او را پرستش كنيد)(فاعبدوه ). چرا كه غير او لايق پرستش نيست ، همه مربوبند و او رب است ، و همه مملوكند و او مالك . باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاءكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مىگويد (اين است صراط مستقيم ) (هذا صراط مستقيم ). آرى راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است ، راهى است كه انحراف و اعوجاجدر آن نيست ، همانگونه كه در آيه 61 سوره يس آمده است : و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم :(آيا با شما عهد نكردم كه مرا پرستش كنيد اين است راه مستقيم ). اما عجب اينكه با اينهمه تاءكيدات باز هم در ميان گروههاى زيادى كه بعد از عيسى (عليهالسـلام ) پـيـدا شـدنـد احـزابـى ظـهـور كـردند كه درباره عيسى اختلاف داشتند (فاختلفالاحزاب من بينهم ) بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده ! بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند. بـعـضـى او را يـكـى از اقـنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس ) مىدانستند. تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند، ولى سرانجامعقيده اكثريت غالب شد و مساءله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت . در ايـن زمـيـنـه حـديـث تـاريـخـى جـالبـى نـقـلكرده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره مريم آورده ايم . ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير آيه وجود دارد كه اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود، بلكه درميان يهود و پيروان مسيح در مورد او اختلاف درگرفت ، پيروانش درباره او غلو كردند و اورا بـه مـقـام الوهـيـت رسـانـدنـد، در حـالى كـه دشـمـنـانش او و مادرش مريم پاكدامن را بهبـدترين اتهامات متهم ساختند، و اينگونه است راه و رسم جاهلان ، گروهى در افراطند، وگـروهـى در تـفـريـط، و يـا بـه گـفـتـه امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) بعضى محبغـال هـسـتـنـد و بـعـضـى مـبـغـض قـال آنـجـا كـه فـرمـود: هـلك فـى رجـلان مـحـبغال و مبغض قال : دو گروه درباره من هلاك شدند دوسـتـان غـلو كـنـنـده كـه مرا خدا پنداشتند، و دشمنان تهمت زننده كه نسبتهاى ناروا به مندادند!. و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار! در پـايـان آيـه آنـهـا را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده ، مى فرمايد: (واى بركـسـانـى كـه سـتـم كـردنـد، و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند، واى بر آنها از عذاب روزدردناك (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ). آرى روز قيامت روز دردناكى است ، طول حسابش دردناك ، عذاب و مجازاتش دردناك ، حسرتو اندوهش دردناك ، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است . آيه و ترجمه
هل ينظرون إ لا الساعة اءن تاءتيهم بغتة و هم لا يشعرون(66) الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إ لا المتقين(67) يا عباد لاخوف عليكم اليوم و لا اءنتم تحزنون(68) الذين ءامنوا بايتنا و كانوا مسلمين(69)
|
ترجمه :
66 - آنـهـا چـه انتظارى مى كشند؟ جز اينكه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كهخبر ندارند. 67 - دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران . 68 - اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد. 69 - آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند. تفسير: در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت ؟ در آيـات پيشين سخن از بت پرستان لجوج ، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود، ودر آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند. نخست مى فرمايد: (اينها چه چيزى را انتظار مى كشند، جز اينكه ناگهان قيامت به سراغآنـهـا آيـد در حـالى كـه مـتـوجـه نـيـستند)؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاءتيهم بغتة و هملايشعرون ). ايـن سـؤ ال كـه بـه صـورت اسـتـفـهـام انـكـارى طـرح شـده در حـقـيـقـت بـيـانحـال واقـعـى ايـنـگونه افراد است ، مثل اينكه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچنـاصـح مـشـفـقـى فـرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مىگوئيم : او تنها در انتظار مرگ خويش است ! منظور از (ساعة ) در اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن روز قيامت است ، چرا كهحوادث آن به سرعت تحقق مى يابد، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد. البـتـه ايـن كـلمـه گـاهـى بـه مـعنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است ، و از آنجا كه اين دوفـاصـله زيـادى بـا هـم نـدارنـد مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر هـر دو مـرحـله راشامل شود. به هر حال قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا شروع مى شود به دو وصف درآيه فوق توصيف شده است نخست همين ناگهانى بودن آن است (بغتة )، و ديگر عدم آگاهىعموم مردم از زمان وقوع آن مى باشد. مـمـكـن است چيزى ناگهانى رخ دهد ولى قبلا انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله بامشكلات آن آماده شويم ، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى بهطـور نـاگـهـانـى واقـع شـود و مـا از آن بـه كـلىغافل باشيم . حـال مـجـرمان درست اينگونه است ، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات ازپـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): تقوم الساعة و الرجلان يحلبانالنـعـجـة ، و الرجـلان يـطـويـان الثـوب ، ثـم قـراء (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ):هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون : فـرمـود: (قـيـامـت بـه طـور نـاگـهانى رخ مى دهد در حالى كه (هر كس به كار زندگىخـويـش مـشـغـول اسـت ) مـردانـى مـشـغـول دوشـيـدن گـوسـفـنـدانـنـد، و مـردان ديـگـرىمشغول گستردن پارچه (و گفتگو براى خريد و فروش ) سپس حضرت آيه فوقرا تلاوت فرمود هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون . و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان در بـرابـر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد اينچنينغافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود. سـپـس از حـالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد، و يا زرق و برق دنيا، دست مودت بههـم مـى دهـنـد پـرده بـرداشـتـه مـى گـويـد: هـمـه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگرپرهيزگاران ! (الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ). ايـن آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از ساعتدر آيه قبل نيز روز رستاخيز است ، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى ، مگر پيوندهائىكه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است . تـبـديـل شـدن ايـنگونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است ، چرا كه هر كدام از آنهاديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشاندادى و مرا به سوى آن دعوت كردى ، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا بهآن تـشـويـق نـمـودى ، آرى تـو بـودى كـه مـرا غـرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتمبيخبر كردى ، هر يك از آنها به ديگرى اينگونه مطالب را مى گويد. تـنـهـا پـرهـيـزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است ، چرا كه بر محور ارزشهاىجاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد. طـبـيـعـى اسـت كـه دوسـتان در امور زندگى كمك يكديگرند اگر دوستى بر اساس شر وفـسـاد بـاشـد شريك در جرم يكديگرند، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك درپـاداش يـكـديـگـر مـى بـاشـنـد، بـنـابـرايـن جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه دوسـتـى از قـسـماول در آنجا تبديل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محكمتر. امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: الا كل خلة كانت فى الدنيا فى غير الله عز وجـل فـانـهـا تـصـيـر عـداوة يـوم القـيامة : (بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدانباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود). آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تفسيرى است براى اوصاف و حالات متقين و بيانى است از سرنوشتپرافتخار آنها. در آن روز خداوند به آنها مى گويد: (اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شما است ،و نه غم و اندوهى خواهيد داشت ) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ). چه پيام جالبى ؟! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند، پيامى كه با بهترين توصيفهاآغاز مى شود، اى بندگان خدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانىزائل مـى كـنـد، پـيـامـى كـه هـرگـونـه غـم و انـدوه از گـذشـتـه را ازدل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است . در آخرين آيه مورد بحث اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصترسـاخته ، مى فرمايد: (همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستورما تسليم بودند) (الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين ). آرى آنـهـا هـسـتـنـد كـه بـه چـنـان خـطـاب پـرافـتـخـارى مـخـاطـب ومشمول چنان نعمتهائى مى شوند. در حـقـيـقـت دو جـمـله فـوق تـعـريـف گـويـائى از اعـتـقـاد وعمل آنها است ، ايمان مبانى استوار اعتقادى آنها را روشن مى سازد، و اسلام تسليمشان را درعمل در برابر فرمان حق و اجراء دستورات او. آيه و ترجمه
ادخلوا الجنة اءنتم و اءزواجكم تحبرون(70) يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اءكواب و فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذ الا عين و اءنتم فيهاخالدون(71) و تلك الجنة التى اءورثتموها بما كنتم تعملون(72) لكم فيها فكهة كثيرة منها تاءكلون(73)
|
ترجمه :
70 - (به آنها خطاب مى شود) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى . 71 - ظرفها (ى غذا) و جامها (ى شراب طهور) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند، و در آن(بـهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد، و شما در آن هميشه خواهيدماند. 72 - اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد. 73 - بـراى شـمـا در آن مـيـوه هـاى فـراوان اسـت كـه از آنتناول مى كنيد. تفسير: آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد ... ايـن آيـات پـاداش بـنـدگـان خـالص خـدا و مـؤ مـنـان صـالحـى را كـه در آيـاتقبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده بهآنها نويد مى دهد. نـخـسـت مـى فـرمـايد: (از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود وارد بهشتشويد) (ادخلوا الجنة ). بـه ايـن تـرتـيب پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كردهمى گويد: بفرمائيد و وارد بهشت شويد! سپس به نخستين نعمت اشاره كرده ، مى افزايد (شما و همسرانتان ) (انتم و ازواجكم ). روشـن اسـت بـودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و همبراى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند. بـعـضـى ازواج را در ايـنـجـا بـه معنى همرديفان و دوستان و نزديكان تفسير كرده اند كهاگر آنهم باشد خود نعمت بزرگى است ، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است . سـپـس اضـافه مى كند (همگى غرق سرور و شادى باشيد، آنچنان كه سرور و شادمانىكه آثارش در چهره هاى شما پرتوافكن باشد) (تحبرون ). (تـحـبـرون ) از مـاده (حـبـر) (بـر وزن فكر) به معنى اثر مطلوب است ، و گاه بهزيـنـت و آثـار شـادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده ، و اگر به (علماء)(احبار) (جمع حبر بر وزن ابر) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آنها در ميانمـجـتـمـعـات بـشـرى باقى ميماند، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: العلماءبـاقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجوده : (دانشمندان تا پايانجهان زنده اند شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است ). و در سـومـين نعمت مى فرمايد (ظرفهاى غذا و جامهاى شراب طهور از طلا مملو از بهترينغـذا و شـرابـهـاى بـهـشـتـى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند)(يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ). آنها در بهترين ظروف ، و از بهترين غذا، در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ دردسر پذيرائى مى شوند. (صـحـاف ) جـمـع (صـحـفـة ) (بـر وزن صـفـحـه ) دراصـل از مـاده (صـحـف ) به معنى گستردن گرفته شده ، و در اينجا به معنى ظرفهاىبزرگ و وسيع است . (اكـواب ) جـمـع (كـوب ) بـه مـعـنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و بهتعبير امروز (جام ) يا (قدح ) است . گـر چـه در آيـه فوق تنها سخن از ظرفهاى طلا به ميان آمده ، و از غذا و نوشيدنيهاى آنبحثى نشده ، ولى پيداست ظرفهاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمانها نمىگردانند. در مـرحـله چـهـارم و پـنـجـم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوىجـهـان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمـايـد: (در بـهـشـت آنـچـهدل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است ) (و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين). بـه گـفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواعنعمتهاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده بيفزايند. چـه تـعـبـيـرى از ايـن زيباتر و جامعتر؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى ، و به وسعتآنـچـه امـروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توانيافت . جالب اينكه مساءله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است ، و اين جدائى پرمعنى است : آيـا از قـبـيـلذكـر خاص بعد از عام است ؟ از اين جهت كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذاتديگر برتر و بالاتر است ، يا از اين نظر كه جمله (ما تشتهيه الانفس ) لذات ذائقه وشامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الاعين بيانگر لذت چشم است ؟. بعضى نيز عقيده دارند كه جمله ما (تشتهيه الانفس ) اشاره به تمام لذات جسمانى است، در حـالى كـه جـمـله (تـلذ الاعـيـن ) بـيـانـگر لذات روحانى است ، چه لذتى در بهشتبـالاتـر از ايـنـكـه انـسـان بـا چـشـم قـلب بـه جـمـال بـىمثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمتهاى مادى بهشت برتر است . بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد لذت ديدار بيشتر است . سؤ ال : در اينجا سؤ الى براى مفسران مطرح شده است ، و آن اينكه آيا عموميت و گسترش مفهوم اينآيـه دليـل بـر ايـن اسـت كـه اگـر مـطـالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا كنندخداوند به آنها مى دهد؟. پاسخ : طـرح ايـن سـؤ ال در حـقـيـقـت بـه خـاطـر عـدم توجه به يك نكته است و آن اينكه محرمات وزشـتـيـها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان ، و مسلما روح سالم اشتهاىچـنـيـن غـذائى نـمـى كـنـد، و ايـن ارواح بـيـمـار اسـت كـه گـاه بـه سموم و غذاهاى نامناسبمتمايل مى شود. بـيـمـارانـى را مـى بـيـنـيـم كـه در هـنـگـام مـرض حـتـىتـمـايـل بـه خـوردن خـاك و يـا اشـيـاء ديـگـرى از ايـنقـبـيـل پيدا مى كنند، اما به مجرد اينكه بيمارى بر طرف شود آن اشتهاى كاذب ساقط مىگـردد، آرى بـهـشـتـيـان هـرگـز تـمـايـل بـه چـنـان اعـمـالى پـيـدا نـخـواهند كرد، چرا كهتمايل و كشش روح نسبت به آنها از ويژگيهاى ارواح بيمار دوزخى است . اين سؤ ال شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده است كه يك اعرابى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد آيا در بهشت شتر هم پيدا مى شود؟ زيـرا مـن بسيار به شتر علاقمندم !.پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى داند درآنـجـا نـعـمـتـهـائى اسـت كه با وجود آن ، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، درپـاسـخ بـا عـبـارتى كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: يا اعرابى ان ادخلك الله الجنة اصبتفـيـهـا مـا اشتهت نفسك و لذت عينك !: (اى اعرابى اگر خدا ترا وارد بهشت كند آنچه دلتبخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت )!. و به تعبير ديگر آنجا عالمى است كه انسان كاملا با واقعيتها هماهنگ مى شود و به گفتهشاعر:
آنچه بينى دلت همان خواهد! |
و آنچه خواهد دلت همان بينى ! |
بـه هـر حـال از آنـجـا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد، در ششمين توصيف ،بـهـشـتـيـان را از ايـن نـظـر آسوده خاطر ساخته ، مى فرمايد: (شما جاودانه در آن خواهيدماند) (و انتم فيها خالدون ). مبادا فكر زوال نعمت خاطر آنها را مكدر سازد و از آينده نگران كند. در ايـنـجـا بـراى ايـنكه روشن شود اينهمه نعمتهاى بهشتى را به (بها) مى دهند و به(بهانه ) نمى دهند مى افزايد (اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطراعمالى كه انجام مى داديد) (و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ). جـالب ايـنكه از يكسو مقابله با اعمال را مطرح مى كند، و از سوى ديگر ارث را كه معمولادر جـائى بـه كـار مـى رود كـه نـعـمـتـى بـى خـوندل و بـدون تـلاش و زحـمـت بـه انـسـان بـرسـد، اشـاره بـه ايـنـكـهاعـمـال شـمـا پـايـه اصـلى نـجـات شـمـاسـت ، ولى آنـچه دريافت مى داريد در مقايسه بااعمالتان آنقدر برترى دارد كه گوئى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!. بـعـضـى نـيـز ايـن تـعـبـيـر را اشـاره به همان مطلبى مى دانند كه قبلا گفته ايم كه هرانـسـانـى مـسـكـنـى در بـهـشـت و جـايـگـاهـى در دوزخ دارد، بـهـشـتـيـان وارثمنازل دوزخيان مى شوند، و دوزخيان وارث منازل بهشتيان ! اما تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد. در آخـريـن و هـفـتـمـيـن نـعـمـت سـخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مىبـاشـد، مـى فـرمـايـد: (بـراى شـمـا در بـهـشـت مـيـوه هـاى فـراوانـى اسـت كـه از آنـهـاتناول مى كنيد) (لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ). در حـقـيـقـت ظـرفـهـا و جـامـهـا بـيـانـگر انواع غذاها و نوشيدنيها بود، اما ميوه ها خود حسابجداگانه اى دارد كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره شده است . جالب اينكه با تعبير (منها) اين حقيقت را بيان مى كند كه ميوه هاى بهشتى آنقدر فراواناسـت كه شما تنها جزئى از آن را تناول مى كنيد، و به اين ترتيب مجموعه فناناپذيرىاست ، و درختانش هميشه پر بار و پر ثمر است . در حـديـثـى چـنـيـن آمـده : لا يـنـزع رجل فى الجنة ثمرة من ثمرها الا نبت مثلاها مكانها: (هيچانسانى ميوهاى از درختان بهشتى نمى چيند مگر اينكه دو چندان جاى آن مى رويد). اينها بخشى از نعمتهاى جانپرور بهشتى بود كه در انتظار كسانى است كه ايمانى روشنو اعمالى شايسته و صالح دارند. آيه و ترجمه
إ ن المجرمين فى عذاب جهنم خلدون(74) لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون(75) و ما ظلمنهم و لكن كانوا هم الظلمين(76) و نادوا يملك ليقض علينا ربك قال إ نكم مكثون(77) لقد جئنكم بالحق و لكن اءكثركم للحق كرهون(78) اءم اءبرموا اءمرا فإ نا مبرمون(79) اءم يحسبون اءنا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون(80)
|
ترجمه :
74 - مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند. 75 - هرگز عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنها در آنجا از همه چيز ماءيوسند. 76 - ما به آنها ستم نكرديم آنها خود ستمكار بودند. 77 - آنـهـا فـريـاد مـى كـشند اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند (تاآسوده شويم !) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد! 79 - بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم. 80 - آنـهـا چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنويمآرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نويسند. تفسير: آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم ! در اين آيات سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشتشوق انگيزى كه مؤ منان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد. نـخـست مى فرمايد: (مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند) (ان المجرمين فى عذابجهنم خالدون ) (مـجـرم ) از مـاده (جـرم ) در اصـل بـه معنى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه ازدرخـت ، و هـمـچنين قطع خود درختان نيز به كار مى رود ولى بعدا در مورد انجام هر گونهاعـمـال بـد بـه كـار رفـتـه اسـت ، شـايـد بـه ايـن تناسب كه انسان را از خدا و ارزشهاىانسانى جدا مى سازد. ولى مـسـلم اسـت كـه در ايـنـجا همه مجرمان را نمى گويد، بلكه مجرمانى كه راه كفر پيشگـرفـتـه انـد مـنـظـور اسـت ، به قرينه ذكر مساءله خلود و عذاب جاودان و هم به قرينهمـقابله با مؤ منانى كه در آيات قبل سخن از آنها بود، و اينكه بعضى از مفسران گفته اندهمه مجرمان را شامل مى شود بسيار بعيد است . ولى از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت (عـذاب دائم ) با گذشت زمان تخفيف يابد، و تدريجا ازشدت آن كاسته گردد در آيه بعد مى افزايد: (هرگز عذاب از آنها تخفيف نخواهد يافت، و هـيـچـگـونـه راه نـجاتى براى آنان نيست ، و آنها از همه جا ماءيوس خواهند بود) (لايفتر عنهم و هم فيه مبلسون ). و بـه ايـن تـرتـيـب عـذاب آنـان هـم از نظر زمان دائمى است ، و هم از نظر شدت ، چرا كه(فـتـور) هـمـانـگونه كه راغب مى گويد به معنى سكون بعد از حدت ، و نرمش بعد ازشدت ، و ضعف بعد از قوت است . (مـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى اندوهى است كه از شدت ناراحتى بهانـسـان دسـت مـى دهـد، و از آنـجـا كـه چـنـيـن انـدوهى انسان را به سكوت دعوت مى كند ماده(ابـلاس ) بـه مـعنى سكوت و بازماندن از جواب نيز به كار رفته ، و از آنجا كه درشـدائد سـخـت ، انـسـان از نـجـات خود ماءيوس مى شود، اين ماده در مورد ياس نيز به كاررفـتـه اسـت ، و نامگذارى (ابليس ) به اين نام به خاطر همين معنى است كه ماءيوس ازرحمت خدا است . بـه هـر حـال در ايـن دو آيـه روى سـه نـكـته تكيه شده : مساءله خلود، عدم تخفيف عذاب ، واندوه و ياس مطلق ، و چه دردناك است عذابى كه با اين امور سه گانه آميخته باشد. در آيه بعد اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنهاخـود بـراى خـويـش فراهم ساخته اند مى فرمايد: (ما به آنها ستمى نكردهايم ولى آنهاخود ستمكار بوده اند) (و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين ). در حـقـيـقـت هـمـانـگـونـه كـه در آيـات پـيـشـيـن سـرچـشـمـه آنـهـمـه نعمتهاى بى پايان رااعـمـال مـؤ مـنـان پـرهـيـزگـار مـعـرفـى كـرد، در ايـنـجـا نيز سرچشمه اين عذاب جاودان رااعمال خود آنها مى شمرد. چـه ظـلم و سـتـمـى از ايـن بالاتر كه انسان آيات الهى را تكذيب كند، و تيشه بر ريشهسعادت خود زند و (من اظلم ممن افترى على الله الكذب ) (سوره صف - 7). آرى قـرآن سـرچـشـمـه اصـلى هـمـه سـعـادتـهـا و شـقـاوتـهـا را خـود انـسـان واعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند. سـپـس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته مى گويد: (آنها فرياد مىكـشـنـد كه اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند تا از اين عذاب دردناكآسوده شويم )! (و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك ). بـا ايـنـكه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است ، اما گاهى چنان مصائب برانـسـان فـشـار مـى آورد كـه از خـدا تـمـناى مرگ مى كند، و اين چيزى است كه اگر در دنيابـراى بـعـضـى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مىكنند. امـا چـه سـود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ مى گويد (شما در اينجا ماندنى هستيد)! ونجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قال انكم ماكثون ). و عـجـب ايـنكه به گفته بعضى از مفسران مالك دوزخ اين پاسخ را با نهايت بى اعتنائىبعد از هزار سال ! به آنها مى گويد، و چه دردناك است اين بى اعتنائى . مـمـكـن اسـت گـفته شود اين چه تقاضائى است كه آنها مى كنند با اينكه يقين دارند مرگ ومـيـرى در كـار نـيست ، ولى بايد توجه داشت كه اينگونه درخواستها از يك انسان بيچارهكـه از هـمـه جـا قـطع اميد كرده طبيعى است ، آرى آنها وقتى تمام راههاى نجات را به روىخود مسدود مى بينند چنين فريادى از دل برمى كشند! امـا چـرا آنـهـا خـودشـان مـسـتـقيما تقاضاى مرگ از خدا نمى كنند، بلكه به مالك دوزخ مىگـويـنـد از پـروردگـارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اينكه آنها در آن روز از خداىخـود مـحـجوبند، چنانكه در آيه 15 مطففين مى خوانيم كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ،لذا تقاضاى خود را وسيله فرشته عذاب مطرح مى كنند، يا به علت اينكه او فرشته استو نزد خداوند مقرب است . در آيـه بـعـد كـه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ مى گويد: (ما حق رابـراى شـمـا آورديـم ، ولى اكـثـر شما از حق كراهت داريد و در برابر آن تسليم نيستيد)(لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون ). در ايـنـكـه سخن از ناحيه مالك دوزخ است و منظور از (ما) جمعيت فرشتگان است كه مالكدوزخ خـود در زمـره آنـهـا مـى بـاشـد، يـا گفتار خداوند است ؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهارداشته اند. البـتـه سـوق كـلام ايجاب مى كند كه دنباله گفتار (مالك دوزخ ) باشد، ولى محتواىخود آيه تناسب با گفتار خداوند دارد، شاهد ديگر بر اين سخن آيه 73 سوره زمر است : وقـال لهم خزنتها ا لم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم : خازنان دوزخ به آنها مىگـويـنـد: آيـا فـرسـتـادگـانـى از مـيـان خـود شـمـا بـه سـراغ شـمـا نـيـامـدنـد كه آياتپروردگارتان را براى شما بخوانند؟ در اينجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند نه خودشان را.تعبير به (حق )مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه حـقـايـق سـرنـوشـت سـاز راشامل مى شود هر چند در درجه اول مساءله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد. اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلاشما مخالف حق بوديد، و اين مخالفت ، عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد. در آيـه بـعـد گـوشـهـاى از كـراهـت و بـيـزارى آنـهـا را از حـق و طـرفـدارى آنـهـا را ازباطل منعكس ساخته ، مى فرمايد: (بلكه آنها تصميم محكمى بر توطئه گرفتند ما نيزاراده مـحـكـم و تـغـيـيـرنـاپـذيرى درباره آنها داريم ) (ام ابرموا امرا فانا مبرمون ) آنهاتوطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رابه قتل رسانند، و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند. مـا نـيـز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم . بعضى از مفسرانشـان نـزول ايـن آيـه را مـسـاءله تـوطـئه قـتـل پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم )قـبـل از هـجـرت دانـسـتـه انـد كـه در آيـه و اذ يـمـكـر بـك الذيـن كـفـروا ...(انفال - 30) نيز به آن اشاره شده است . ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن مـطـلب از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـاننزول . آيـه بعد در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنها است ، مى فرمايد: (بلكه آنهاچـنـيـن مـى پـنـدارنـد كـه مـا اسـرار پنهانى سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم )! (اميحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم ). ولى چـنـيـن نـيـسـت ، هـم مـا مـى شنويم ، و هم (رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر وناظرند و پيوسته سر و نجواى آنها را مى نويسند) (بلى و رسلنا لديهم يكتبون ). (سـر) بـه مـعـنـى مـطـلبـى اسـت كه انسان در دل پنهان مى كند، و يا تنها با دوستانرازدارش مطرح مى سازد، و نجوى به معنى سخنان درگوشى است . آرى خـداونـد نـه تنها سخنان آهسته آنها را كه در مجالس مخفى و يا درگوشى مى گويندمـى شـنـود، بـلكـه از حـديـث نـفـس و گـفـتـگـوئى كـه دردل بـا خـويـشـتـن دارنـد نـيـز آگـاه است ، چرا كه پنهان و آشكار براى او تفاوتى ندارد،فـرشـتـگـانـى كـه ماءمور ثبت اعمال و گفتار انسانها هستند نيز پيوسته اين سخنان را درنـامـه اعـمـالشـان ثبت مى كنند، هر چند بدون آن نيز حقايق روشن است ، تا در دنيا و آخرتكيفر اعمال و گفتار و توطئه هاى خود را ببينند. آيه و ترجمه
قل إ ن كان للرحمن ولد فاءنا اءول العبدين(81) سبحن رب السموت و الا رض رب العرش عما يصفون(82) فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلقوا يومهم الذى يوعدون(83) و هو الذى فى السماء إ له و فى الا رض إ له و هو الحكيم العليم(84) و تـبـارك الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا و عـنـده عـلم السـاعـة و إ ليـهترجعون(85)
|
ترجمه :
81 - بگو اگر براى خداوند فرزندى بود من نخستين مطيع او بودم . 82 - مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين ، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مىكنند. 83 - آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تا در باطل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ، تاروزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند). 84 - او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او حكيم و عليم است . 85 - پـر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك و حاكم آسمانها و زمين و آنچه در ميانآن دو اسـت مـى بـاشـد، و آگـاهـى از قـيـام قـيـامـت فـقط نزد او است و به سوى او باز مىگرديد. تفسير: بگذار در باطل خود غوطه ور باشند از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره ، گفتگو از مشركان عرب واعـتـقـادشـان بـه وجـود فـرزنـد بـراى خـدا در مـيـان بـود، و فـرشتگان را دختران خدا مىپـنـداشـتـند، و نيز در چند آيه قبل از مسيح (عليه السلام ) و دعوت او به توحيد خالص وعـبـوديت پروردگار، سخن به ميان آمد، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى براى نفى اينعـقـايـد باطل وارد شده مى فرمايد: (به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنندبـگـو اگـر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مىگـذاردم و از وى اطـاعـت مـى كـردم ) (قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـااول العابدين ). زيـرا از هـمـه شـمـا ايـمـان و اعـتـقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است ، و منقبل از شما به فرزند او احترام مى گذارم و از وى اطاعت مى كنم . اگـر چـه مـضـمـون ايـن آيـه براى گروهى از مفسران پيچيده آمده و به توجيهات مختلفىپرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد ولى محتواى آيه هـيـچـگونه پيچيدگى ندارد، و اين روش جالبى است كه در برابر افراد لجوج به كارمـى رود، مـثـل ايـنكه به شخصى كه از روى اشتباه مى گويد فلان كس از همه اعلم است درحـالى كـه هـيـچ عـلم و دانـشى ندارد مى گوئيم : اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وىپيروى مى كند ما هستيم ، تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى بر مدعاىخويش بيفتد و بعدا كه سرش به سنگ خورد از خواب غفلت بيدار شود. منتها در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت : نـخـسـت ايـنكه : عبادت همه جا به معنى پرستش نيست ، گاه نيز به معنى اطاعت و تعظيم واحـتـرام مـى آيـد، و در ايـنـجـا بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـت ، زيـرا بـه فـرضمحال كه خدا فرزندى داشته باشد دليلى بر پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چونبه هر حال طبق اين فرض محال فرزند خدا است بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد. ديـگر اينكه از نظر ادبيات عرب در اينگونه موارد معمولا كلمه (لو) به جاى (ان )به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است اگر در آيه مورد بحث چنين كارى نشده تنهابـه خـاطـر مـمـاشـات و هـمـاهـنـگـى در سـخـن بـا طـرفمقابل است . به اين ترتيب پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى اينكه آنها را مطمئن كندكـه مـحـال اسـت خـدا فـرزنـدى داشـتـه بـاشـد مـى گـويـد اگـر او فـرزنـدى داشـت مـنقبل از شما او را محترم مى شمردم . بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته ، مى فرمايد: (منزهاسـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن ، پـروردگـار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند)(سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون ). كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است ، و پروردگار عرش عظيم مى باشد، چـه نـيازى به فرزند دارد؟ او وجودى است بيانتها و محيط بر تمام عالم هستى ، و مربىهـمـه عـالم آفـريـنـش ، فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه مـى مـيـرد و ادامـهنسل او از طريق فرزند است . فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه نياز به كمك و انس براى موقع ناتوانى و تنهائىدارد. بالاخره وجود فرزند دليل بر جسم بودن و قرار گرفتن در محدوده زمان و مكان است . پـروردگـار عـرش و آسـمـان و زمـيـن كه از همه اينها منزه و پاك است ، نيازى به فرزندندارد. تـعـبـيـر بـه (رب العـرش ) بـعـد از (رب السـمـوات و الارض ) در حـقـيـقـت ازقـبـيـل ذكـر عـام بـعـد از خـاص مـى بـاشد، زيرا (عرش ) چنانكه قبلا هم گفته ايم بهمجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود. ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (عـرش ) اشـاره بـه عـالم مـاوراء طـبـيـعـت بـاشـد درمقابل (سموات و ارض ) كه اشاره به عالم ماده است . (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر دربـاره مـعـنـى عـرش به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 200ذيـل آيـه 255 و از آن گـسـتـرده تـر در جـلد بـيـسـتـمذيل آيه 7 سوره مؤ من مراجعه فرمائيد). سـپس به عنوان بياعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر از روش بحث با اينقـمـاش افـراد اسـت مـى افـزايـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت آنـهـا را بـهحـال خـود واگـذار تـا در بـاطـل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ! تا روزى را كه بهآنـهـا وعـده داده شـده اسـت مـلاقـات كـنـنـد) (و مـيـوه هـاى تـلخاعمال و افكار زشت و ننگين خود را بچينند) (فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ). روشـن اسـت كـه مـنـظـور از ايـن روز مـوعـود هـمـان روز قـيـامـت اسـت ، و ايـنـكـه بـعـضـىاحـتـمـال داده انـد مـنـظـور لحـظـه مرگ است بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مجازاتاعمال در قيامت است نه در لحظه مرگ . اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه 2 به آن سوگند ياد شده است و اليومالموعود (سوگند به روز موعود) (روز رستاخيز). دو آيـه بـعـد ادامـه سـخـن پـيرامون مساءله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براىآيـات قـبـل و از يـك نـظـر دليـلى بـراى تـحـكـيـم وتـكـميل آن است ، و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيدمؤ ثر است . نـخـسـت در مـقـابـل مـشـركـان كـه بـراى آسـمـان و زمـيـن اله و مـعـبـود جـداگـانـهقـائل بـودنـد، و حـتـى خـداى دريـا، و خـداى صـحـرا، خـداى جنگ ، و خداى صلح ، و خدايانمختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند مى فرمايد: (او كسى است كهدر آسمان معبود است و در زمين معبود) (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ). چـرا كـه بـا قـبـولربـوبـيت او در آسمانها و زمين كه در آيات قبل آمده مساءله الوهيت نيز ثابت مى شود، زيرامعبود واقعى كسى است كه رب و مدير و مدبر عالم است . نـه اربـاب انـواع ، نـه فـرشتگان ، نه حضرت مسيح (عليه السلام )، و نه بتها هيچكدامشايسته پرستش و عبوديت نيستند، چرا كه مقام ربوبيت ندارند، آنها به نوبه خود مخلوقو مربوب و روزيخوار خوان اويند، آنها نيز او را پرستش مى كنند. سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد (او حكيم و عليم است ) (و هو الحكيم العليم ). تـمـام كـارهـايـش روى حـسـاب و حكمت است ، و از همه چيز آگاه و با خبر، و به اين ترتيباعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد. در چهارمين و پنجمين توصيف از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمانو زمـيـن سـخـن مـى گـويـد و مـى فـرمـايـد: (پـر بـركـت وزوال نـاپـذيـر اسـت كـسـى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد) (وتبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما). (تبارك ) از ماده (بركت ) به معنى داشتن خير فراوان ، و يا ثبات و بقاء، و يا هردو اسـت و در مـورد خـداونـد هـر دو صـادق است چرا كه هم وجودش جاودانى و برقرار، و همسرچشمه خيرات فراوان است . اصـولا خير فراوان بدون ثبات مفهوم كاملى ندارد چرا كه خيرات و نيكيها هر قدر فراوانباشد اما موقت و زودگذر فراوان است . و بـالاخـره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: (آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات اواست ، و همگى به سوى او بازمى گرديد) (و عنده علم الساعة و الى الله ترجعون ). بنابراين اگر خير و بركتى ميخواهيد از او بخواهيد، نه از بتها و سرنوشت شما در قيامتبـه دسـت او است ، و مرجع شما در آن روز تنها خدا است ، و بتها و معبودان ديگر هيچ نقشىدر اين امور ندارند. نكته ها: 1 - در ايـن آيـات سـمـاوات و ارض (آسـمـانها و زمين ) سه بار تكرار شده است يكبار بهعـنـوان بـيـان ربـوبـيـت پـروردگـار و تـدبـيـر و تـصـرف او، و يكبار به عنوان الوهيتپـروردگـار، و يـكـبار هم مالكيت و حاكميت او، و اين هر سه با هم مربوط و در حقيقت علت ومـعـلول يـكـديـگـرنـد، او (مـالك ) اسـت و بـه هـمـيـندليل (رب ) است ، و در نتيجه (اله ) است و توصيف او به (حكيم ) و (عليم )نيز تكميلى است براى همين معانى . 2 - از بـعـضـى از روايـات اسـلامـى اسـتـفاده مى شود كه تعبير آيات فوق هو الذى فىالسماء اله و فى الارض اله دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است، و بـا سـفـسـطـه آن را چـنـيـن تـفـسـير مى كردند كه در آسمان معبودى است و در زمين معبودديـگـرى ، در حالى كه آيه فوق عكس آن را مى گويد: او كسى است كه هم در آسمان معبوداست و هم در زمين يعنى همه جا معبود او است . بـا ايـنـحـال هـنـگـامـى كـه ايـن مـطـلب را بـه عـنـوان يـك سـؤال در برابر امامان معصوم طرح مى كردند آنها با جوابهاى نقضى و حلى به آنها پاسخمى گفتند. از جـمـله در كـتـاب كـافـى از (هـشـام بـن حـكـم )نقل شده است كه (ابو شاكر ديصانى ) به من گفت در قرآن آيه اى است كه سخن ما رامى گويد! گفتم : كدام آيه ؟ گفت همين آيه هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و منندانستم چگونه به او پاسخ بگويم . در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و نزد امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، و ماجرارا عـرض كـردم ، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است ، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نامتو در كوفه چيست ؟ مى گويد: فلان ، بگو نام تو در بصره چيست ؟ مى گويد: فلان ،سـپـس بگو: پروردگار ما نيز همينگونه است در آسمان اله ، و معبود، او است ، و در زمين هماله و معبود او است ، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى اله و معبود او است . هـشـام مـى گـويـد هنگامى كه بازگشتم به سراغ (ابوشاكر) رفتم ، و اين پاسخ رابه او دادم ، گفت : اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده اى !. مـفـسر بزرگ (طبرسى ) در مورد تكرار لفظ (اله ) در آيه مورد بحث دو علت ذكركـرده يـكـى مـسـاءله تـاءكـيـد بـر الوهـيت پروردگار در همه جا، و ديگر اشاره به اينكهفـرشـتـگـان آسـمـان او را عـبـادت مـى كـنـنـد، و انسانهاى روى زمين نيز او را مى پرستند،بنابراين او معبود فرشتگان و انسانها و همه موجودات در زمين و آسمانها است . آيه و ترجمه
و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفعة إ لا من شهد بالحق و هم يعلمون(86) و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله فاءنى يؤ فكون(87) و قيله يرب إ ن هؤ لاء قوم لا يؤ منون(88) فاصفح عنهم و قل سلم فسوف يعلمون(89)
|
ترجمه :
86 - آنها را كه غير از او مى خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كسانى كه شهادت به حقداده اند، و به خوبى آگاهند. 87 - و اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آنها را آفريده ؟ قطعا مى گويند: خدا، پسچگونه از عبادت او منحرف مى شويد؟ 88 - آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايماننمى آورند (غافل مى شوند؟). 89 - اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودى خواهنددانست !. تفسير: چه كسى قادر بر شفاعت است ؟ در اين آيات كه آخرين آيات سوره زخرف است همچنان سخن درباره ابـطـال عـقـيـده شـرك و سـرانـجـام تـلخ مـشـركـان اسـت ، و بـادلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد، نخست مى فرمايد: اگر آنها به گمانشـفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه (معبودانى كه آنها غير از خدا مىخـوانـنـد مـالك و قـادر بـر هـيـچگونه شفاعتى نيستند8) (و لا يملك الذين يدعون من دونهالشفاعة ). (شـفـاعـت ) در پـيشگاه خداوند تنها به اذن و فرمان او است ، و خداوند حكيم هرگز چنيناذن و فـرمـانـى را بـه ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـى ارزش و فـاقـدعقل و شعور نداده است . ولى از آنـجـا كـه در مـيـان مـعـبـودان آنـهـا فـرشـتـگـان و مـانـنـد آنـان وجـود داشـتـنـد درذيل آيه آنها را استثنا كرده مى فرمايد: (مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند) (الا منشهد بالحق ). هـمانها كه توحيد و يگانگى خدا را در تمام مراحل پذيرفته اند و در برابر حق به طوركامل تسليمند، آرى اين گروه به اذن پروردگار مالك شفاعتند. ولى چـنـان نيست كه آنها براى هر كس ، هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آئين توحيدبـاشد شفاعت كنند، بلكه (آنها به خوبى مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند)(و هم يعلمون ). بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را از شـفـاعـت فـرشـتـگـان بـه دودليـل قـطـع مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنـكـه آنها خود شهادت به وحدانيت خدا مى دهند، و به هميندليـل اجـازه شـفـاعـت پـيـدا كـرده انـد، و ديـگـر ايـنـكـه آنـهـامحل و مورد شايسته شفاعت را به خوبى مى شناسند. بـعـضـى جـمـله (و هـم يعلمون ) را مكمل (الا من شهد بالحق ) دانسته اند كه مطابق آنمـفـهوم جمله چنين مى شود تنها كسانى حق شفاعت دارند كه به توحيد شهادت دهند و از حقيقتآن آگاه باشند ولى تفسير اول مناسبتر است . و بـه هـر حـال ايـن آيـه شرط عمده شفعاء را در پيشگاه خدا مشخص مى سازد، آنها كسانىهـسـتـنـد كـه گـواهـان حقند، و حق را در تمام مراحل مى شناسند، و از روح توحيد به خوبىآگاهند، و از شرائط شفاعت شوندگان نيز باخبرند. سـپـس از مـعـتـقـدات خـود مـشـركان گرفته ، به آنها پاسخ دندانشكن مى دهد و مى گويد:(اگـر از آنـها سؤ ال كنى چه كسى آنها را آفريده است ؟ به طور مسلم مى گويند: الله)! (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله ). كرارا گفته ايم در ميان مشركان عرب و غير عرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بتها را خالقو آفـريـننده بداند، بلكه آنها بتها را به عنوان وساطت و شفاعت در پيشگاه خدا، و يا بهعنوان اينكه سمبل و نشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله ، به ضميمه اين بهانهكه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد تا با آن انس بگيريم ، پرستش مى كردند، لذاهر گاه درباره خالق از آنها سؤ ال مى شد خالق را (الله ) معرفى مى كردند. قـرآن بـارهـا ايـن حـقـيقت را يادآور مى شود كه پرستش تنها براى خالق و مدبر اين عالمشـايـسـتـه اسـت ، و شما كه خالق و مدبر را او مى دانيد راهى جز اين نداريد كه عبوديت والوهيت را نيز مخصوص او بشمريد. لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد اكنون كه چنين است چگونه از عبادتخدا به سوى غير او بازگردانده و منحرف مى شوند؟! (فانى يؤ فكون ). آيـه بـعـد از شـكـايـت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته ، مىفرمايد: (آنها چگونه از شكايت پيامبر در پيشگاه خداوند كه مى گويد: اى پروردگارمن اينها گروهى هستند كه ايمان نمى آورند غافل مى شوند)؟ (و قيله يا رب ان هؤ لاء قوملا يؤ منون ). او مـى گـويـد: مـن شـب و روز بـا آنـهـا سـخـن گـفتم ، از طريق بشارت و انذار وارد شدم ،سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم ، آنها را تهديد به عذاب تو كردم، و تـشـويـق به رحمتت در صورت بازگشت از اين راه انحرافى ، خلاصه آنچه در توانداشـتـم بـيـان كردم و آنچه گفتنى بود گفتم ، اما با اينهمه سخنان گرم من در قلب سردآنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها. و در آخرين آيه به او دستور مى دهد: اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان (فاصفحعنهم ). در عين حال اعراض تو به معنى قهر و جدائى تواءم با خشونت و پرخاشگرى نباشد بلكه (به آنها بگو سلام بر شما) (و قل سلام ). نـه سـلامى به عنوان دوستى و تحيت ، بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى ، اين سلام درحقيقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره فرقان آمده است ، و اذا خاطبهم الجاهلون قالواسـلامـا: هنگامى كه جاهلان آنها را با سخنان زشت خود مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنهامى گويند: (سلام ) سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است . بـا ايـن حـال آنـهـا را با جملهاى پرمعنى تهديد مى كند، تا گمان نكنند اين جدائى و وداعدليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد، مى فرمايد: (اما به زودى خواهند دانست )(فسوف يعلمون ). آرى خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهمساخته اند؟! بعضى شان نزولى براى آيه (و لا يملك الذين يدعون ...) ذكر كرده اند، و آن اينكه :(نـضـر بـن حـارث ) و چند نفر از قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) مى گويد حق است ما نيازى به شفاعت او نداريم ، ما فرشتگان را دوست داريمو ولى خـود مـى شـمـاريـم ، آنـهـا سـزاوارتـر بـه شـفـاعـتند، در اينجا بود كه آيه فوقنـازل شـد (و بـه آنـهـا اخـطـار كـرد كـه ملائكه براى احدى در قيامت شفاعت نمى كنند مگربراى كسانى كه گواهى به حق بدهند يعنى مؤ منان ) و. و در اينجا سوره زخرف پايان مى يابد. پروردگارا! ارتباط و پيوند ما را با خودت و اوليائت روز به روز محكمتر گردان تا مشمول شفاعتشان شويم . خداوندا! ما را از هر گونه شرك جلى و خفى محفوظ و بركنار دار. بـارالهـا! روز قـيـامـت بـا اوصـافـى كـه در كـتـاب آسـمـانـيـت بـيـان كرده اى روز سخت وطاقتفرسائى است در آن روز با فضلت با ما معامله كن نه با عدلت آمين رب العالمين .
مقدمه اين سوره در مكه نازل شده ، و 59 آيه است محتواى سوره دخان ايـن سـوره پـنجمين سوره از سوره هاى هفتگانه حواميم است ، و به حكم اينكه از سوره هاىمـكـى اسـت مـحـتـواى عـمـومـى آنـهـا را، يـعـنـى بـحـث از مـبـداء و مـعـاد و قـرآن ، بـه نـحـوكـامـل در بـر دارد، و آياتش در اين زمينه ها آنچنان تنظيم شده است كه ضربات كوبنده وبـيـدار كـننده اى بر قلبهاى خفته و غافل وارد مى سازد و آنها را به ايمان و تقوا و حق وعدالت فرا مى خواند. بخشهاى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد: 1 - آغـاز سـوره از حـروف مـقـطـعـه و سـپـس بـيـان عـظـمـت قـرآن است ، با اين اضافه كهنزول آن را در شب قدر براى اولين بار بيان مى كند. 2 - در بـخـش ديـگـرى از تـوحـيد و يگانگى خدا و بيان بعضى از نشانه هاى عظمت او درجهان هستى است . 3 - بخش مهمى از آن از سرنوشت كفار، و انواع كيفرهاى دردناك آنها سخن مى گويد. 4 - در بـخـش ديـگـرى بـراى بيدار ساختن اين غافلان قسمتى از سرگذشت موسى (عليهالسـلام ) و بـنـى اسـرائيـل در مقابل فرعونيان و شكست سخت آنها، و نابودى و هلاكشان ،گفتگو مى كند. 5 - مـسـاءله قـيـامـت و عذابهاى دردناك دوزخيان و پاداشهاى جالب و روحپرور پرهيزكارانقسمت ديگرى از آيات اين سوره را تشكيل مى دهد. 6 - موضوع هدف آفرينش ، و بيهوده نبودن خلقت آسمان و زمين از موضوعات ديگرى است كه در آيات اين سوره مطرح شده است . 7 - سرانجام ، سوره را با بيان عظمت قرآن همانگونه كه آغاز شده بود پايان مى دهد. و از آنجا كه در آيه دهم اين سوره سخن از (دخان مبين ) به ميان آمده اين سوره به عنوانسوره (دخان ) نام گرفته است . فضيلت تلاوت اين سوره در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامى اسلام آمده است من قراء سورة الدخان ليلة الجمعة و يومالجـمـعة بنى الله له بيتا فى الجنة : (كسى كه سوره دخان را شب و روز جمعه بخواندخداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى كند). و هـم از آنـحضرت روايت شده : من قراء سورة الدخان فى ليلة ، اصبح يستغفر له سبعونالف ملك : (كسى كه سوره دخان را در شبى بخواند صبح مى كند در حالى كه هفتاد هزارفرشته براى او استغفار مى كنند).
|
|
|
|
|
|
|
|