|
|
|
|
|
|
گـرچـه مـفـسـران در تـفـسير كلمه (انسان ) و (عجل ) در اينجا بيانات گوناگونىدارند ولى پيدا است كه منظور از انسان در اينجا نوع انسان است (البته انسانهاى تربيتنايافته و خارج از قلمرو رهبرى رهبران الهى ). و مـنـظـور از (عـجـل ) شـتـاب و شـتـابـزدگى است ، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهدگـويـاى اين مطلب است ، و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم و كان الانسان عجولا: (انسان ،عجول است ) (اسراء - 11). در حـقـيـقـت تـعـبـيـر (خـلق الانـسـان مـن عـجـل ) يـكـنـوع تـاكيد است ، يعنى آنچنان انسانعـجـول اسـت كـه گـوئى از (عـجـله ) آفـريـده شـده ، و تـار و پـود وجـودش از آنتـشـكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر،حـتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده كفر و گناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مىگـيـرد مـى گـويند پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! و در پايان آيه اضافه مى كند:(عـجـله نـكـنـيد من آيات خود را به زودى به شما نشان مى دهم ) (ساوريكم آياتى فلاتستعجلون ). تـعـبـيـر (آيـاتـى ) در ايـنـجـا مـمـكن است اشاره به آيات و نشانه هاى عذاب و بلاها ومـجـازاتـهائى باشد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخالفان را با آن تهديدمـى كـرد و ايـن سـبـك مـغـزان كـرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهائى كه ما را با آن مىترسانى . قرآن مى گويد عجله نكنيد، چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت . و نـيـز ممكن است اشاره به معجزاتى كه دليل بر صدق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) است بوده باشد يعنى اگر كمى صبر كنيد: معجزات كافى به شما ارائه داده خواهد شد. اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند، زيرا مشركان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند همهـر دو را بـه آنها ارائه داد، هر چند تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد و با آيات بعدمتناسب تر است . بـاز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته مى گويد: (آنها مى گويند:ايـن وعـده قـيـامـت اگر راست مى گوئيد كى فرا مى رسد؟!) (و يقولون متى هذا الوعد انكنتم صادقين ). آنـهـا بـا بـى صـبـرى تـمـام ، در انـتـظـار قـيـام قـيـامـت بـودنـد،غـافـل از اينكه فرا رسيدن قيامت همان و بيچارگى و بدبختى تمام عيار آنها همان ، ولىچه مى توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى و نابودى خود نيز عجله مى كند. تـعـبـيـر بـه ان كـنـتـم صـادقين به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطبپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او رانـيـز در ايـن خـطـاب شركت داده شده اند، و ضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن قيامتدليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد! آيـه بـعـد بـه آنـها پاسخ مى دهد، و مى گويد: (اگر كافران مى دانستند زمانى را كهنـمـى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچكس به يارى آنهانـخـواهـد شـتـافـت ، هـرگـز تـعـجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند: قيامت كى فرا مىرسـد) (لو يـعـلم الذيـن كـفـروا حـيـن لا يـكـفـون عـن وجـوهـهم النار و لا عن ظهورهم و لا همينصرون ). تعبير به (صورتها) و (پشتها) در آيه فوق ، اشاره به اين است كه آتش دوزخ چـنـان نـيـست كه از يكسو آنها را احاطه كند، هم قسمت پيش روى آنها در آتش است و همپشتها، گوئى در وسط آتش غرق و دفن مى شوند! و جـمـله (و لا هـم يـنـصرون ) اشاره به اين است كه اين بتهائى را كه گمان مى برندشفيعان و ياوران آنها خواهند بود هيچ كارى از آنها ساخته نيست . و جـالب ايـنـكه اين مجازات الهى و آتش سوزان به صورت ناگهانى به سراغ آنها مىآيد آنچنانكه مبهوتشان مى كند)! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ). (و آنـچـنـان غـافـلگـيـر و مـقهورشان مى سازد كه قدرت بر دفع آن را ندارند) (فلايستطيعون ردها). حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند درخواست تاخيرنمايند (به آنها مهلت داده نمى شود) (و لا هم ينظرون ). نكته ها: 1 - بـا تـوجـه بـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر انـسـان طـبـيـعـتـاعجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند و مى گويد: (فلا تستعجلون ) آيااين دو با هم متضاد نيست . در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـا تـوجـه بـه اصـل اخـتـيـار و آزادى اراده انـسـان وقابل تغيير بودن صفات و روحيات و ويژگيهاى اخلاقى ، هيچگونه تضادى در كار نيست، چرا كه با تربيت و تزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت . 2 - جـمـله (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ) (عذاب الهى بطور ناگهانى به سراغ آنها مىآيـد آنـچـنـان كـه مـبـهوتشان مى كند) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذابهاى قيامت همهچـيـزش بـا عـذاب دنـيـا متفاوت است مثلا در باره آتش جهنم مى خوانيم : (نار الله الموقدةالتى تطلع على الافئدة ) (آتش برافروخته الهى كه بر قلب آدمى مى زند) (همزه آيه 7). يـا ايـنـكـه در مـورد آتـشـگيره جهنم مى خوانيم (وقودها الناس و الحجارة ): (آتشگيرهدوزخ مردم و سنگها هستند) (بقره آيه 24). ايـن گـونـه تعبيرات نشان مى دهد كه آتش دوزخ غافلگيرانه و ناگهانى و مبهوت كنندهاست . آيه و ترجمه
و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون(41) قل من يكلؤ كم باليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون(42) اءم لهم ءالهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر اءنفسهم و لا هم منا يصحبون(43) بـل مـتعنا هؤ لاء و ءاباءهم حتى طال عليهم العمر اء فلا يرون اءنا نأ تى الا رض ننقصهامن اءطرافها اء فهم الغلبون(44) قل إ نما اءنذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء إ ذا ما ينذرون(45)
|
ترجمه :
41 - (اگـر تـو را استهزا كنند نگران نباش ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا كردند،اما سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) مسخره مى كردند دامان استهزا كنندگان را گرفت 42 - بـگـو چـه كـسى شما را در شب و روز از (مجازات ) خداوند رحمان نگاه مى دارد؟ ولىآنها از ياد پروردگارشان روى گردانند. 43 - آيـا آنـها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند؟ (اين خدايانسـاخـتـگـى حـتـى ) نـمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران ) و نه ازناحيه ما بوسيله نيروئى يارى مى شوند. 44 - مـا آنـهـا و پـدرانـشـان را از نـعـمـتـها بهره مند ساختيم تا آنجا كه عمر طولانى پيداكـردنـد (و مـايـه غـرور و طـغـيـانـشـان شـد) آيـا نـمـى بـيـنـنـد كـه مـا مـرتـبـا از زمـيـن (واهل آن ) مى كاهيم آيا آنها غالبند (يا ما)؟! 45 - بگو من تنها بوسيله وحى شما را انذار مىكنم ولى آنها كه گوشهايشان كر است هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند! تفسير: گوش اگر گوش تو... در آيـات گذشته ديديم كه مشركان و كفار، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )را بـه بـاد اسـتهزاء مى گرفتند، همان كارى كه عادت ديرينه همه جاهلان مغرور است كهواقعيتهاى مهم و جدى را به شوخى و مسخره مى گيرند. در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلىخـاطـر او مـى گـويـد: ايـن تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كـه مـورد اسـتهزاء واقع شده اى پيامبرانقـبـل از تـو را نـيـز اسـتـهـزا كـردنـد) (و لقـد اسـتـهـزى ءبرسل من قبلك ). (ولى سـرانـجـام آنـچـه را از عـذابـهـاى الهـى بـه بـاد مـسـخـره گـرفته بودند، داماناستهزاكنندگان را گرفت ) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ). بـنـابـرايـن غـم و انـدوهـى بـه خـود راه مـده و ايـن گـونـهاعـمـال جـاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى واردكند. در آيـه بـعـد مـى گـويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت ، كسى از شما دفاع نمىكند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب و روز در بـرابـر مـجـازات خـداونـد رحـمـان حـفـظ و نـگـهـدارى مـى كـنـد)؟(قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمان ). در واقع اگر خداوند آسمان (جو زمين ) را سقف محفوظى قرار نداده بود (آنگونه كه درآيـات قـبـل گذشت ) همين به تنهائى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمبارانسنگهاى آسمانى قرار دهد. خـداونـد رحـمـان آنـقـدر بـه شـما محبت دارد كه ماموران مختلفى را براى حفظ و نگاهبانيتانقـرار داده كـه اگـر يـك لحـظـه از شـمـا جـدا شـونـدسيل بلاها به سويتان سرازير مى شود. قـابـل تـوجـه اينكه : در اين آيه به جاى (الله )، (رحمان ) به كار رفته ، يعنىبـبـيـنـيـد شـما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشمآورده ايد. سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: امـا آنـهـا از ياد پروردگارشان روى گردانند، نه به مواعظ وانـدرزهـاى پـيـامـبـران او گـوش فـرا مـى دهـنـد، و نـه يـاد خـدا و نـعـمـتـهـايـشدل آنـهـا را تـكـان مـى دهـد، و نـه لحـظـه اى انديشه خود را در اين راه به كار مى اندازند(بـلكـه از يـاد پـروردگـارشـان روى گـردانـنـد)(بل هم عن ذكر ربهم معرضون ). بـاز بـه عـنـوان سـؤ ال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهىبـه چـه چـيـز دل بسته اند؟ (آيا آنها خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر مادفاع كند؟! (ام لهم الهة تمنعهم من دوننا). (ايـن خـدايـان سـاخـتـگـى آنها حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاعكنند) (لا يستطيعون نصر انفسهم ). (و نه از ناحيه ما به وسيله رحمت و نيروى معنوى يارى و همراهى مى شوند) (و لا هم منا يصحبون ). آيـه بـعـد اشـاره بـه يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد:(مـا بـه اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيداكردند) (بل متعنا هؤ لاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر). اما به جاى اينكه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كردهو سـر بـر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد. ولى آيا آنها نمى بينندكـه ايـن جـهـان و نـعـمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين و مردم زمين مىكاهيم )؟! (ا فلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها). اقـوام و قـبـائل يـكـى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند، افراد كوچك و بزرگ هيچيك عمرجـاويـدان نـدارنـد، و هـمـه سـر به نقاب فنا فرو مى برند، اقوامى كه از آنها قويتر ونـيـرومـنـدتـر و سـركـشـتـر بـودنـد هـمـگـى سر به تيره خاك كشيدند و حتى دانشمندان وبـزرگـان و عـلمـا كـه قـوام زمـيـن بـه آنـهـا بـود چشم از جهان فرو بستند! (آيا با اينحال آنها غالبند يا ما غالبيم )؟! (ا فهم الغالبون ). در ايـنـكـه مـنـظـور از جمله (انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) (ما به سراغ زمين مىآئيم و مرتبا از اطراف آن مى كاهيم ) چيست ؟ مفسران بحثهاى گونا - گونى دارند. 1 - بـعضى گفته اند منظور اين است كه خدا تدريجا از اراضى و سرزمينهاى مشركان مىكاهد و بر بلاد مسلمين مى افزايد. امـا بـا تـوجـه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان چنين فتوحاتىنداشتند اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد. 2 - بعضى ديگر گفته اند: منظور خراب شدن و ويرانى زمينها به طور تدريجى است . 3 - بعضى آن را اشاره به ساكنان زمين مى دانند. 4 - و بعضى خصوص دانشمندان و علماء را در اينجا ذكر كرده اند. اما مناسب تر از همه ايناسـت كـه مـنظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است ، اقوام و افراد گوناگونى كهتـدريجا و دائما به سوى ديار عدم مى شتابند و با زندگى دنيا وداع مى گويند، و بهاين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود. در بـعـضـى از روايـات كـه از امـامـان اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام )نقل شده اين آيه به مرگ علما و دانشمندان تفسير گرديده است ، امام صادق (عليهالسلام )مى فرمايد: نقصانها ذهاب عالمها: (نقصان زمين به معنى فقدان دانشمندان است ). البـته مى دانيم اين روايات معمولا براى بيان مصداقهاى روشن است ، نه اينكه مفهوم آيهرا منحصر در افراد خاصى كند. و بـه ايـن تـرتـيـب آيه مى خواهد مرگ و مير تدريجى بزرگان و اقوام پر جمعيت و حتىدانـشمندان را به عنوان يك درس عبرت براى كافران مغرور و بيخبر بيان كند و به آنهانشان دهد كه در مبارزه با خدا پيروزى براى آنها وجود ندارد. سپس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنست كهمردم را از طريق وحى آسمانى انذار كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كـرده مى گويد: (به آنها بگو من از پيش خود چيزى نمى گويم تنها به وسيله وحىشما را انذار مى كنم ) (قل انما انذركم بالوحى ). و اگـر در دل سـخـت شـما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست ، و نه دليلى بر نقصان وحىآسـمـانـى ، بـلكـه بـه خاطر آنست كه (افراد كر، هنگامى كه انذار مى شوند سخنان رانمى شنوند)! (و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ). گـوش شـنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود، نه گوشهائى كه آنچنان پرده هاى گناه وغفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوائى حق را به كلى از دست داده است . آيه و ترجمه
و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يويلنا إ نا كنا ظلمين(46) و نـضـع المـوزيـن القـسـط ليـوم القـيـمـة فـلا تـظـلم نـفـس شـيـا و إ ن كـانمثقال حبة من خردل اءتينا بها و كفى بنا حاسبين(47)
|
ترجمه :
46 - اگر كمترين عذاب پروردگارت آنها را لمس كند فريادشان بلند مى شود اى واى ماهمگى ستمگر بوديم . 47 - مـا تـرازوهـاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ، لذا به هيچكس كمترين ستمى نمىشـود، و اگـر بـه مـقـدار سنگينى يكدانه خردل (كار نيك و بدى باشد) ما آنرا حاضر مىكنيم ، و كافى است كه ما حساب كننده باشيم . تفسير: ترازوهاى عدل در قيامت بـه دنـبـال آيـات گـذشـته كه حالت غرور و بيخبرى افراد بيايمان را منعكس مى كرد درنـخـسـتين آيه مورد بحث مى گويد: (اين بيخبران مغرور كه در حالت نعمت و آرامش هرگزخـدا را بـنده نيستند اگر گوشه كوچك و ناچيزى از عذاب پروردگارت دامنشان را بگيردچـنـان متوحش مى شوند كه فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم !(و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين ). به گفته مفسران و ارباب لغت ، واژه نفحه به معنى چيز كم ، يا نسيم ملايم مى باشد، گرچه اين كلمه غالبا در نسيمهاى رحمت و نعمت به كار مى رود، ولى درمورد عذاب نيز استعمال مى شود. بـه گفته تفسير (كشاف ) جمله (لئن مستهم نفحة ...) سه تعبير در بردارد كه همهاشاره به ناچيزى و كمى است ، تعبير به (مس )، و تعبير به (نفحه ) (از نظر مادهلغـت ) و نـيـز از نظر وزن و صيغه . خلاصه اينكه قرآن مى خواهد بگويد: اين كوردلان ،سـاليـان دراز سـخنان پيامبر و منطق وحى را مى شنوند و در آنها كمترين اثر نمى گذاردمگر آن زمان كه تازيانه عذاب ، هر چند خفيف و مختصر، بر پشت آنها نواخته شود كه دستپـا چـه مـى شـونـد و فـريـاد (انـا كـنـا ظـالمـيـن ) را سر مى دهند، آيا بايد تنها زيرتازيانه هاى عذاب ، بيدار شوند؟ ولى چـه سـود كـه ايـن بـيـدارى اضـطـرارى هـم بـهحال آنها سودى ندارد، و اگر طوفان عذاب فرو بنشيند و آرامش بيابند، باز هم همان راه وهمان برنامه است . آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، اشـاره بـه حـساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افرادبـيـايـمـان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرتحـتـمـى اسـت ، و دقـيـقـا تـمـام اعـمـالشـان مـورد مـحاسبه قرار مى گيرد. مى فرمايد: (ماترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ) (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة ). (قـسـط) گـاه بـه مـعـنـى عـدم تبعيض ، و گاه به معنى عدالت به طور مطلق مى آيد ومناسب در اينجا معنى دوم است . جالب اينكه قسط در اينجا به عنوان صفت براى (موازين ) ذكر شده اين ترازوهاى سنجش آنچنان دقيق و منظم است كه گوئى عين عدالت مى باشد. و بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله اضافه مى كند: (به هيچكس در آنجا كمترين ظلم و ستمىنمى شود) (فلا تظلم نفس شيئا). نـه از پـاداش نـيـكـوكـاران چـيزى كاسته مى شود، و نه به مجازات بدكاران افزوده مىگردد. اما اين نفى ظلم و ستم ، مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه (اگر به مقدارسـنـگـيـنـى يـك دانـه خردل كار نيك و بدى باشد ما آن را حاضر مى سازيم و مورد سنجشقرار مى دهيم (و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها). (و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم ) (و كفى بنا حاسبين ). (خـردل ) گـيـاهـى اسـت كـه داراى دانـه سـيـاه بـسـيـار كـوچـكـى اسـت ، و ضـربالمثل در كوچكى و حقارت مى باشد. نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر در جـاى ديـگـر قـرآن بـه عـنـوان(مـثـقـال ذرة ) (سـنگينى يك ذره ) (يك مورچه بسيار كوچك يا يك جزء كوچك از خاك وغبار) آمده است (زلزال آيه 7). قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در قـرآن مـجـيـد در شـش مـورد تـعـبـيـر بـه(مـثـقـال ذرة ) و در دو مـورد تـعـبـيـر بـه (مـثـقـال حـبـة مـنخردل ) شده است . در حـقـيـقت در آيه فوق ، با شش تعبير مختلف ، تاكيدى بر مساله حساب و كتاب دقيق روزقيامت شده است . كـلمـه (مـوازيـن ) آنـهـم بـه صـورت جـمـع و سـپـس ذكـر وصـف (قـسـط)و بـهدنبال آن ، تاكيدى بر نفى ظلم (فلا تظلم نفس ) و پس از آن ذكر كلمه (شيئا) (هيچ چـيـز) و بـعـد مـثـالزدن به دانه خردل و سرانجام جمله كفى بنا حاسبين (كافى است كه ما حسابگر باشيم ). همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق و خالى از هر گونه ظلمو ستم مى باشد. در ايـنـكـه مـنـظـور از تـرازوى سـنـجـش چـيـسـت ؟ بـعـضـى چـنـيـن پنداشته اند كه در آنجاتـرازوهـائى هـمـچـون تـرازوهـاى ايـن دنـيـا نـصـب مـى شـود ودنـبـال آن چـنـيـن فـرض كـرده انـد كـه اعمال انسان در آنجا داراى سنگينى و وزن است ، تاقابل توزين با آن ترازوها باشد. ولى حـق ايـن اسـت كه (ميزان ) در اينجا به معنى (وسيله سنجش ) است و مى دانيم هرچيزى وسيله سنجشى متناسب با خود دارد، ميزان الهراره (گرما سنج ) ميزان الهوا (هواسنج) و ميزانهاى ديگر هر يك هماهنگ با موضوعى است كه ميخواهند آن را به وسيله آن بسنجند. در احـاديـث اسـلامـى مـيـخـوانيم : كه ميزانهاى سنجش در قيامت ، پيامبران و امامان و پاكان ونيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد. مـيـخـوانـيـم : السـلام عـلى مـيـزان الاعـمـال : (سـلام بـر مـيـزان سـنـجـشاعـمـال )! (تـوضيح و شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد ششم صفحه 90 بهبعد بيان كرديم ). ذكـر (مـوازيـن ) به صورت (جمع ) (جمع ميزان ) نيز ممكن است اشاره به همين معنىبـاشـد چـرا كـه مـردان حـق هـر يـك مـيـزان سـنـجـشـى هـسـتـنـد بـراىاعـمـال انـسـانها، بعلاوه گرچه همه ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژهاى دارند كه درهمان قسمت ، الگو و مقياس سنجش محسوب ميشوند. و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر كـس بـه انـدازهـاى كـه بـا آنـهـا شباهت دارد و از نظر صفات واعـمـال بـزرگواران هماهنگ است به همان مقدار وزنش سنگين ، و به هر نسبت دور و ناهماهنگاست ، سبك وزن مى باشد. آيه و ترجمه
و لقد ءاتينا موسى و هرون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين(48) الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون(49) و هذا ذكر مبارك اءنزلنه اء فأ نتم له منكرون(50)
|
ترجمه :
48 - مـا بـه مـوسـى و هـارون فـرقـان (وسـيـله جـدا كـردن حـق ازباطل ) و نور و آنچه مايه يادآورى پرهيزكاران است داديم . 49 - همانها كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند و از قيامت بيم دارند. 50 - و ايـن (قـرآن ) ذكـر مـبـاركـى اسـت كـه (بـر شـمـا)نازل كرديم آيا آن را انكار ميكنيد؟! تفسير: شمهاى از داستان پيامبران از ايـن آيـات بـه بـعـد فـرازهـائى از زنـدگـانـى پـيـامـبران كه آميخته با نكات بسيارآمـوزنـدهـاى اسـت بـيـان شده ، كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر اسلام (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و درگـيـرى او بـا مـخـالفـان ، بـا تـوجـه بـهاصول مشتركى كه حاكم بر آنها است ، روشن تر مى سازد. در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (ما به موسى و هارون (فرقان )، وسيله تشخيص حق ازبـاطـل بـخـشـيـديم ، و نور و يادآورى براى پرهيزكاران ) (و لقد آتينا موسى و هارونالفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ). (فـرقـان ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه حـق را ازبـاطـل جـدا مـى كـنـد و وسـيـله شـنـاسائى اين دو است ، در اينكه منظور از آن در اينجا چيستتفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند: بعضى آن را به معنى تورات . و بـعضى شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل كه نشانه روشنى از عظمت حق و حقانيتموسى بود دانسته اند. در حالى كه بعضى اشاره به ساير معجزات و دلائلى كه در اختيار موسى و هارون بود،مى دانند. ولى اين تفسيرها هيچگونه با هم منافاتى ندارند، چرا كه ممكن است فرقان هم اشاره به(تـورات ) و هـم اشـاره بـه (سـايـر مـعـجـزات ودلائل ) موسى (عليهالسلام ) باشد. در سـايـر آيـات ، نيز (فرقان ) گاهى به خود (قرآن ) اطلاق شده ، مانند تباركالذى نـزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (بزرگ و پر بركت است خدائىكه فرقان را بر بندهاش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند) (سوره فرقان - آيه 1). و گـاه بـه پـيـروزيـهـاى مـعـجـزآسائى كه نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )گـرديـد، هـمـانـگـونـه كـه در مـورد جـنـگ بـدر (يـوم الفـرقـان ) فـرمـوده اسـت(انفال - 41). اما واژه (ضياء) به معنى نور و روشنائى است كه از درون ذات چيزى بجوشد و مسلما قرآن و تورات و معجزات انبياء چنين بوده است . و (ذكـر) هـر مـوضـوعـى اسـت كـه انسان را از غفلت و بى خبرى دور دارد، و اين نيز ازآثار واضح كتب آسمانى و معجزات الهى است . ذكـر ايـن سـه تـعـبـيـر پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن بهمـقصد، نخست احتياج به فرقان دارد يعنى بر سر دو راهيها و چند راهيها راه اصلى را پيداكـنـد، هـنـگـامـى كـه راه خـود را يـافـت ، نـور و روشـنـائى و ضـيـاء مـيـخـواهـد تـامشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه ، گاه موانعى پيش مى آيد كه از همه مهمتر غفلت است، نياز به وسيلهاى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد و يادآور و ذكر باشد. قـابـل توجه اينكه : فرقان به صورت معرفه آمده و ضياء و ذكر به صورت نكره ، واثـر آنـرا مـخـصـوص متقين و پرهيزكاران ميداند، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اينبـاشـد كـه مـعـجـزات و خـطابهاى آسمانى ، راه را براى همگان روشن مى كند، اما آنها كهتـصـمـيـم بـگـيـرنـد و از ضـيـاء و ذكر استفاده كنند، همگان نيستند، تنها كسانى هستند كهاحساس مسئوليت ميكنند و بهرهاى از تقوا دارند. آيـه بـعـد ايـن (پـرهـيـزكـاران ) را چـنـيـن مـعـرفى مى كند: (آنها كسانى هستند كه ازپروردگارشان در غيب و نهان ميترسند) (الذين يخشون ربهم بالغيب ). (و از روز رستاخيز بيم دارند) (و هم من الساعة مشفقون ). كلمه (غيب ) در اينجا، دو تفسير دارد: نخست اينكه اشاره به ذات پاك پـروردگـار اسـت ، يـعـنـى بـا ايـنـكـه خـدا از ديـدهـهـا پـنـهـان اسـت آنـهـا بـهدليل عقل ، به او ايمان آورده اند، و در برابر ذات پاكش احساس مسئوليت مى كنند. ديـگـر ايـنـكـه پـرهـيـزكاران تنها در اجتماع و ميان جامعه ، ترس از خدا ندارند، بلكه درخلوتگاهها نيز او را حاضر و ناظر ميدانند. قـابـل تـوجـه ايـنـكه در برابر خداوند تعبير به (خشيت )، و در مورد قيامت تعبير به(اشـفاق ) شده ، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است ، ولى به گفته (راغب) در كتاب مفردات (خشيت ) در جائى گفته مى شود كه ترس آميخته با احترام و تعظيمباشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش دارد، بنابراين پرهيزكاران ،ترسشان از خدا تواءم است با معرفت : و اما واژه (اشفاق ) به معنى توجه و علاقه تواءم با بيم است ، مثلا اين تعبير گاه درمـورد فـرزنـدان يـا دوسـتـان بـه كـار مـى رود كـه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عينحال از اينكه در معرض آفات و گزند هستند بيمناك است . در واقع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقمندند چون كانون پاداش و رحمت الهى استاما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند. البته گاهى اين دو كلمه نيز به يك معنى استعمال شده است . آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده ، مى گويد: اين ذكرمباركى است كه ما بر شما نازل كرديم (و هذا ذكر مبارك انزلناه ). (آيا شما آن را انكار مى كنيد) (اءفاءنتم له منكرون ). انـكـار چـرا؟ ايـنـكـه ذكـر است و مايه بيدارى و آگاهى و يادآورى شما است ، اينكه كانونبركت است و خير دنيا و آخرت در آن ميباشد، و سرچشمه همه پيروزيها و خوشبختيها است . آيا چنين كتابى ، جاى انكار دارد؟ دلائل حقانيتش در خودش نهفته ، و نورانيتش آشكار است ، ورهروان راهش سعادتمند و پيروز. بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـا چـه حـد ايـن قـرآن مـوجب آگاهى و مايه بركت است كافى استحـال سـاكـنـان جـزيـره عـرب را قـبـل از نـزول قـرآن كـه در تـوحـش وجـهـل و فـقـر و بـدبـخـتـى و پـراكـنـدگـى زنـدگـى مـيـكـردنـد، بـا وضـعـشـان بـعـد ازنـزول قـرآن كـه اسـوه و الگـوئى براى ديگران شدند در نظر بگيريم ، همچنين وضعاقوام ديگر را قبل و بعد از ورود قرآن در ميان آنها. آيه و ترجمه
و لقد ءاتينا إ برهيم رشده من قبل و كنا به علمين(51) إ ذ قال لا بيه و قومه ما هذه التماثيل التى اءنتم لها عكفون(52) قالوا وجدنا ءاباءنا لها عبدين(53) قال لقد كنتم اءنتم و ءاباؤ كم فى ضلل مبين(54) قالوا اء جئتنا بالحق اءم اءنت من اللعبين(55) قال بل ربكم رب السموت و الا رض الذى فطرهن و اءنا على ذلكم من الشهدين(56) و تالله لا كيدن اءصنمكم بعد اءن تولوا مدبرين(57) فجعلهم جذذا إ لا كبيرا لهم لعلهم إ ليه يرجعُونَ(58)
|
ترجمه :
51 - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم . 52 - آن هـنـگـام كـه بـه پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت اين مجسمه هاى بيروحى را كه شماهمواره پرستش ميكنيد چيست ؟ 53 - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند! 54 - گفت : مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. 55 - گفتند: تو مطلبحقى براى ما آوردهاى يا شوخى ميكنى ؟! 56 - گـفـت : (كـامـلا حق آوردهام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كهآنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم . 57 - و بخدا سوگند نقشهاى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم . 58 - سـرانـجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعهقطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند). تفسير: ابراهيم نقشه نابودى بتها را ميكشد. گـفـتـيـم در ايـن سـوره هـمـانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات انبياء(شـانـزده پـيـامـبـر) آمـده اسـت ، در آيـات گـذشـتـه اشـاره كـوتـاهـى بـه رسالت موسى(عـليـهـالسـلام ) و هارون (عليهالسلام ) شده بود، و در آيات مورد بحث و قسمتى از آياتآيـنـده بـخـش مـهـمـى از زنـدگـى و مـبارزات ابراهيم (عليهالسلام ) با بتپرستان انعكاسيـافـتـه ، نـخـسـت مـيـفـرمـايـد: (مـا وسـيـله رشـد و هـدايـت را ازقبل در اختيار ابراهيم گذارديم ، و به شايستگى او آگاه بوديم ) (و لقد آتينا ابراهيمرشده من قبل و كنا به عالمين ). (رشـد) در اصـل بـه معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقتتـوحـيـد بـاشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود، و ممكن است اشاره به هرگونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد. تعبير به (من قبل ) اشاره به قبل از موسى و هارون است . جـمـله (كـنـا بـه عـالمين ) اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است ، درحقيقت خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگيهاست كه آمادگى براىپذيرش مواهب الهى است ، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است . سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (عليهالسلام ) اشاره كرده ، مى گويد: اينرشـد و رشـادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است ، زيراعـرب گـاه بـه عـمـو اب مـى گـويـد) و قـوم او گـفـت : ايـن تـمـثـالهـائى را كـه شـمـادل بـه آن بـسـتـهـايد، و شب و روز گرد آن ميچرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست ؟ (اذقال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ). (ابـراهـيـم ) بـا ايـن تـعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديداتحقير كرد. اولا: با تعبير (ما هذه ) (اينها چيست ؟) ثـانـيـا: بـا تـعـبـيـر بـه (تـمـاثـيـل ) زيـرا (تـمـاثـيـل ) جـمـعتـمـثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است (تاريخچه بتپرستى مى گويد: اين مجسمهها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته ، ولى تدريجا صورت قداست بهخود گرفته و معبود واقع شده است ). جـمـله (انتم لها عاكفون ) با توجه به معنى (عكوف ) كه به معنى ملازمت تواءم بااحـتـرام اسـت نـشـان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سربر آستانشان ميسائيدند و بر گردشان ميچرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند. ايـن گـفـتـار ابـراهـيـم در حـقـيـقـت اسـتـدلال روشـنـى اسـت بـراىابـطـال بـتـپـرسـتـى زيـرا آنـچـه از بـتـهـا مـيـبـيـنـيـم هـمـيـن مـجـسـمـه وتـمـثـال اسـت ، بـقـيـه تـخـيـل اسـت و تـوهـم اسـت و پـنـدار، كـدام انـسـانعـاقـل بـه خـود اجـازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرتقائل باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش ، اين چنينخضوع و كرنش كند، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟! ولى بـتـپـرسـتـان در حـقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكهمطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و نياكان خويش راديـديـم كـه ايـنها را پرستش ميكنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم (قالوا وجدنا آباءنالنا عابدين ). از آنـجـا كـه تـنـهـا سـنـت و روش نـيـاكـان بـودن هـيـچ مـشـكـلى راحـل نـمـى كـنـد، و هـيـچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند،بـلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود،ابـراهـيـم بـلافـاصـله بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع درگـمـراهـى آشـكـار بـوديـد (قـال لقـد كـنـتـم انـتـم و آبـاؤ كـم فـىضلال مبين ). ايـن تـعـبـيـر كـه تـواءم بـا انـواع تـاكـيـدهـا و حـاكـى از قـاطعيت تمام است ، سبب شد كهبـتـپـرسـتـان كـمـى بـه خـود آمـده در صـدد تـحـقـيـق برآيند، رو به سوى ابراهيم كرده :(گفتند: آيا براستى تو مطلب حقى را آوردهاى يا شوخى ميكنى ) (قالوا ا جئتنا بالحقام انت من اللاعبين ). زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى مـى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بتپرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اينسؤ ال را از ابراهيم كردند. امـا ابـراهـيـم صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : آنـچه ميگويم جدى است و عين واقعيت كهپـروردگـار شـمـا پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت(قال بل ربكم رب السموات و الارض ). همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيدهام (الذى فطرهن و انا على ذلكم منالشاهدين ). ابـراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها وزمـيـن و هـمـه مـوجـودات اسـت ، امـا قـطـعـات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزشپـرسـتـش را نـدارنـد، مـخـصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين اثبات كرد تنها مننـيـسـتـم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميدهها همانها كه رشته هاى تقليدكوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند. ابـراهـيـم بـراى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تاهـمـه جـا ايـسـتـاده اسـت و نـتـائج و لوازم آن را هـر چـه بـاشـد بـا جـان ودل ميپذيرد اضافه كرد به خدا سوگند، من نقشهاى براى نابودى بتهاى شما به هنگامىكـه خودتان حاضر نباشيد و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد! (و تالله لاكيدن اصنامكمبعد ان تولوا مدبرين ). (اكـيـدن ) از مـاده (كـيـد) گـرفـتـه شـده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشىمـخـفـيانه است . منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصتاستفاده خواهم كرد و آنها را درهم ميشكنم !. اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند وعكسالعملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين چنينبـا مـقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با كدامجرات ؟ و با كدام نيرو؟ و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن جـمـله را دردل گـفـتـه ، و يـا بـه طـور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آننيست ، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است . بـعلاوه در چند آيه بعد ميخوانيم بتپرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و گفتند ماشنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها ميگفت . بـه هـر حـال ابـراهـيـم در يـك روز كـه بتخانه خلوت بود، و هيچكس از بتپرستان در آنجاحضور نداشت ، طرح خود را عملى كرد. تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران بـتـپـرسـتـان در هـرسـال روز خـاصـى را بـراى بـتـهـا عـيـد ميگرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپسدسـتـجمعى به بيرون شهر حركت ميكردند، و در پايان روز بازميگشتند و به بتخانه مىآمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند. بـه ابـراهـيـم نـيـز پـيـشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنهانرفت . بـه هـر حـال او بـى آنـكـه از خـطـرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اينعـمـل بـه وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد، و با يك دنيا قهرمانىبـه جـنـگ ايـن خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند، بطورى كهقرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند! (فجعلهم جذاذاالا كبيرا لهم ). و هـدفـش ايـن بـود شـايـد بتپرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنيها را بگويد(لعلهم اليه يرجعون ). نكته ها: 1 - بتپرستى در اشكال گوناگون - درسـت اسـت كـه مـا از لفـظ بـت پـرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى ميشويم ،ولى از يـك نـظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را،در هـر شـكـل و صـورت شـامـل مـى شـود.و طـبـق حـديـث مـعـروف هـر چـه انـسـان را بـه خـودمـشـغـول و از خـدا دور سـازد بـت او اسـت ! (كـلما شغلك عن الله فهو صنمك )! در حديثى ازاصـبـغ بـن نباته كه يكى از ياران معروف على (عليهالسلام ) است ميخوانيم : ان عليا مربقوم يلعبون الشطرنج ، فقال : ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ لقد عصيتم اللهو رسـوله !: امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) از كـنـار جـمـعـى مـيـگـذشـت كـهمـشـغـول بـازى شـطـرنـج بـودنـد فرمود: اين مجسمه ها (و بتهائى ) را كه از آن جدا نمىشويد چيست ؟ شما هم نافرمانى خدا كردهايد و هم عصيان پيامبر. 2 - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم جـالب ايـنـكـه بـتـپـرسـتـان در جـواب ابـراهـيـم ، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند، و همطول زمان ، گفتند: (ما پدران خود را بر اين آئين و رسم يافتيم ). او هـم در هـر دو قـسـمـت بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت ، كـه هـم شـمـا و هـم پدرانتان ، هميشه درضلال مبين بوديد! يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين اوهام نمى كند نهكثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن ميداند و نه دوام و ريشهدار بودن آن را. آيه و ترجمه
قالوا من فعل هذا بالهتنا إ نه لمن الظلمين(59) قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له إ برهيم(60) قالوا فأ توا به على اءعين الناس لعلهم يشهدون(61) قالوا ء اءنت فعلت هذا بالهتنا يإ برهيم(62) قال بل فعله كبيرهم هذا فسلوهم إ ن كانوا ينطقون(63) فرجعوا إ لى اءنفسهم فقالوا إ نكم اءنتم الظلمون(64) ثم نكسوا على رءوسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون(65) قال اء فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيا و لا يضركم(66) اءف لكم و لما تعبدون من دون الله(67)
|
ترجمه :
59 - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)! 60 - (گـروهـى ) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را ابراهيمميگفتند. 61 - (عدهاى ) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند. 62 - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى ، اىابراهيم ؟! 63 - گـفـت : بـلكـه بـزرگـشـان كـرده بـاشـد! از آنـهـا سـؤال كنيد اگر سخن مى گويند!! 64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد. 65 - سـپـس بـر سـرهـاشـان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند وگفتند:) تو ميدانى كه اينها سخن نمى گويند! 66 - (ابراهيم ) گفت : آيا جز خدا چيزى را ميپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد،و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد). 67 - اف بـر شـمـا و بـر آنـچـه غـيـر از خـدا پـرسـتـش مـيـكـنـيد، آيا انديشه نمى كنيد (وعقل نداريد )؟! تفسير: برهان دندانشكن ابراهيم سـرانـجـام آن روز عـيـد بـه پايان رسيد و بتپرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، ويـكـسـر بـه سـراغ بـتـخـانـه آمـدنـد، تـا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم ازغذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند. هـمـيـنـكـه وارد بتخانه شدند با صحنهاى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، بهجـاى آن بـتـخـانـه آبـاد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند!فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا). مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمين ). او هـم بـه خدايان ما ستم كرده ، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش ! چرا كه با اينعمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است . امـا گـروهـى كـه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار اهانتآمـيـز او را بـا اين معبودهاى ساختگى مى دانستند (گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتهاميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد كه نامش ابراهيم است ) (قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ). درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از16 سـال تـجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى (جوانمردان )، (شجاعت) و (شـهـامت ) و (صراحت ) و (قاطعيت ) در وجودش جمع بود، ولى مسلما منظوربـتـپـرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتندجوانى كه به او ابراهيم ميگفتند چنين ميگفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بىشخصيت . اصـولا مـعمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصىكه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن محيط كسىجز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود، و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابرچشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند (قالوا فاتوا به علىاعين الناس لعلهم يشهدون ). بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيماست ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر جنبهبـازپـرسـى دارد ايـن احـتـمـال مـنـتـفـى اسـت ، بـعـلاوه تـعـبـيـر بـه كـلمـه(لعـل ) (شـايـد) نـيـز مـتـنـاسـب بـا مـعنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنهمجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد. جـارچـيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى اونسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند وهم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد. شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يكجوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود. سـرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند:خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت . نـخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود (گفتند: توئى كه اين كار را با خدايانما كردهاى ؟ اى ابراهيم )! (قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ). آنـهـا حـتـى حـاضـر نـبـودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى ، و قطعه قطعه كردهاى ،بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟ ابـراهـيـم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرتبـر نـجـات از آن نداشتند (ابراهيم گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! ازآنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند)! (قالبل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ). اصـول جـرم شـنـاسـى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثارجـرم در دسـت بـت بـزرگ اسـت (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگگذاشت ). اصـلا چـرا شـمـا بـه سـراغ مـن آمـديـد؟ چـرا خـداى بـزرگـتـان را مـتـهـم نـمـى كـنـيد؟ آيااحـتـمـال نـمـى دهـيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرضكرده و حساب همه را يكجا رسيده است ؟! از آنـجـا كـه ظـاهـر ايـن تـعـبـير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده ، و از آنجا كهابـراهـيـم پـيـامـبـر اسـت و مـعصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله ، مطالبمختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه : ابراهيم (عليهالسلام ) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائنشهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم بتپرستانرا كـه خـرافـى و بـياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ وچوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادتكـنـنـدگـانـشـان يـارى بـطـلبـنـد ، تـا چـه رسـد كـه بـخـواهـنـد بـهحـل مـشـكـلات آنـهـا بـپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براىابـطـال گـفـتـار طـرف ، مـسـلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرشمـيـگـذاريـم تـا مـحـكـوم شود و اين به هيچوجه (دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراهنداشته باشد). در روايـتـى كـه در كـتـاب كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام )نـقـل شده ميخوانيم : انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ،ثـم قـال و الله ما فعلوه و ما كذب : (ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواستافكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس اماماضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغنگفت . جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم (عليهالسلام ) اين مطلب را به صورت يكجـمـله شـرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و مسلماتـعـبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود،به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است . امـا تـفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون ) قيدى استبـراى سـؤ ال كـردن (فـاسـئلوهـم ) نـه بـراى جـمـلهبل فعله كبيرهم (دقت كنيد). نـكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايداز بـتـهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ،نـه از بـت بـزرگ زيـرا ضـمـيـر (هـم ) و هـمـچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه بهصورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است . سـخنان ابراهيم ، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانىكـه خـاكـسـتـرهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد،فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا را از پـشـت پـرده هـاى تـعـصـب وجهل و غرور آشكار ساخت . در يـك لحـظـه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مىگـويـد: (آنـهـا بـه وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم وستمگريد) (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ). هـم بـه خـويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحتمقدس پروردگار بخشنده نعمتها. جـالب ايـنـكـه در آيـات قـبـل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند، ولى دراينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند. و در واقـع تـمـام مـقـصـود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى وروح بـتـپـرسـتـى بـود، و گـرنـه شـكـسـتـن بـت فـايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج فورابـزرگـتـر و بـيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند ، همانگونه كه در تاريخ اقوامنادان و جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد. تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختنوجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند. ولى افـسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداىصيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود. افـسـوس كـه ايـن بـيـدارى روحـانـى و مـقـدس چـنـدان بـهطـول نـيـانـجـامـيـد، و در ضـمـيـر آلوده و تـاريـكـشـان از طـرف نـيـروهـاى اهـريـمـنـى وجهل قيامى بر ضد اين نـور تـوحـيـدى صـورت گـرفـت و هـمـه چـيـز بـه جـاىاول بـازگـشـت ، چـه تعبير لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند(ثم نكسوا على رؤ سهم ). و بـراى ايـنـكـه از طـرف خـدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو ميدانىايـنـها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). اينها هميشه خاموشند و ابهتسكوت را نمى شكنند!! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند. ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانـى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تاشديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقىو بـيـداركننده قرار دهد: (فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترينسودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى ) (قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ). ايـن خـدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى ، نه ميتوانند از خوددفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى ازشانساخته است و به چه درد ميخورند؟! پـرسـتـش يـك مـعبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاىبـيـجـان مـفـهـوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود، و ياتـرس از زيـانـشـان ، ولى اقـدام مـن بـه شـكـسـتن بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارىندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست ؟! باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روحبيدردشان كوبيد و گفت : اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از (الله ) انتخاب كرده ايد)! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله ). (آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد)؟ (ا فلا تعقلون ). ولى در تـوبـيـخ و سـرزنـشـشـان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند. در حقيقتابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها بهسـوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست ؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر ميگوئيد سنتنياكان شما است ، هم شما و هم آنها گمراه بوديد. در دومـيـن مـرحـله ، اقـدام بـه يـك بـرنـامـه عـملى كرد، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتىنـدارنـد كـه هـر كـس نـگـاه چـپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى بهسـراغ بـتـهـا رفـت و آنـهـا را بـه كلى درهم شكست ، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به همبافته اند همه بيهوده است . در سـومـيـن مـرحـله در آن مـحـاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغفـطـرتشان رفت ، زمانى به سراغ عقلشان ، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخكرد. خـلاصـه ايـن مـعـلم بـزرگ الهـى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد،ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت .
|
|
|
|
|
|
|
|