بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای بحارالانوار جلد 3, محمود ناصرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAHAR301 -
     BAHAR302 -
     BAHAR303 -
     BAHAR304 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه
داستانهاى بحارالانوار را در واقع بايد جز خواندنى ترين و آموزنده ترين بخش هاىكتاب ارزشمند و معتبر بحارالانوار علامه بزرگوار مجلسى قلمداد نمود. محتواى معنوى وعلمى كتاب به راستى تداعى گر معناى عميق نام آن ((درياهاى نور)) است .
علامه فقيد محمد باقر مجلسى در تاريخ هزار و سى و هفت هجرى قمرى در اصفهان ديدهبه جهان گشود و پس از هفتاد و سه سال خدمت به اسلام و عالم تشيع و گردآورىبزرگترين مجموعه روايى شيعى ، به ديدار حق شتافت و در اصفهان جنب مسجد عتيق بهخاك سپرده شد. مرقد ايشان اكنون مورد توجه و عنايت دوستداران و شيفتگان آن عالمربانى است .
علامه مجلسى به عنوان فردى پارسا و عامل به آداب اسلامى ، همواره احياگر مجالس ومراسم دينى و عبادى شناخته مى شده است . على رغم نفوذ آن عالمجليل القدر در دولت صفوى و ميان مردم ، از تعلقات دنيوى مبرا بوده و با تواضع ومعنويت و تقواى كامل زندگى مى كرد.
علامه مجلسى جامع علوم اسلامى بود و در تفسير، حديث ، فقه ،اصول تاريخ ، رجال و درايه سرآمد روزگار خود محسوب مى گشت . برخى مانند صاحبحدايق ايشان را از بعد شخصيت علمى در طول تاريخ اسلام بى نظير دانسته اند. محققكاظمى در مقابيس مى نويسد:
((مجلسى منبع فضايل و اسرار و فردى حكيم و شناور در درياى نور و... بود ومثل او را چشم روزگار نديده است !))
درست به دليل همين فضايل و خصوصيات بوده است كه علامه بحرالعلوم و شيخ اعظمانصارى او را ((علامه )) مى خواندند.
آگاهى علامه مجلسى به علوم عقلى و علومى چون ادبيات ، لغت ، رياضيات ، جغرافيا، طب، نجوم و... از مراجعه به آثار و كتاب هاى وى به خوبى معلوم مى گردد.
چنانكه ذكر شد، كتاب بحارالانوار جزو بزرگترين آثار روايى شيعه محسوب مى شود وخود در حكم دايرة المعارفى عظيم و ارزشمند و گنجينه بى پايان معارف اسلامى است .
در اين كتاب ، روش مرحوم علامه آن بوده كه تمام احاديث و روايات را با نظم و ترتيبمشخصى گردآورى نموده و در اين راه از مساعدت و يارى گروه زيادى از شاگردان وعلماى عصر خود بهره مند بوده اند. وى از اطراف و اكناف براى تدوين اين كتاب به جمعآورى منابع لازم مى پرداخت و از هيچ تلاشى فروگذار نمى نمود. موضوع اصلى كتاب ،حديث و تاريخ زندگانى پيامبران و ائمه معصومين عليه السلام است و در تفسير و شرحروايات از مصادر متنوع و گسترده فقهى ، تفسيرى ، كلامى ، تاريخى و اخلاقى ...بهرهگرفته شده است .
كتاب بحارالانوار تاكنون بارها به زيور طبع آراسته گرديده ، اما ماءخذ ما در اينمجموعه ، بحار چاپ تهران بوده كه اخيرا در صد و ده جلد به چاپ رسيده است . در ضمن، اين كتاب شريف اكنون به شكل برنامه كامپيوترى نيز موجود است و علاقه مندان براىسهولت دسترسى به روايات مورد نظر مى توانند از اين امكان جديد بهره مند گردند.
نگارنده ، طى ساليان دراز در پى بهره گيرى از داستان ها و مطالب مفيد اين كتابنورانى و انتقال آن به هموطنان و برادران دينى بوده است . از آنجا كه به هرحال ، متن كتاب به عربى نگاشته شده بود و غالب عزيزان نمى توانستند از مطالعهجامع تر مطالب آن - حداقل در يك مجموعه مشخص - بهره مند گردند، لذا اقدام به ترجمهداستان ها و قطعه هاى ارزشمندى از اين دايرة المعارف عظيم ، تحت عنوان داستان هاىبحارالانوار نمودم .
اكنون بر آنيم جلد چهارم از داستانهاى بحارالانوار را تقديم طالبان تشنه معارف الهىو - بخصوص - اخلاق و زندگانى بزرگان عالم تشيع نماييم .
داستانهاى اين مجموعه در سه بخش تدوين گرديده است :
بخش نخست به داستانها و روايت هاى مربوط به چهارده معصوم عليه اختصاص دارد.
بخش دوم با عنوان معاصرين چهارده معصوم عليهم السلام نكته ها و گفته ها مى باشد.
پيامبران عليهم السلام و امتهاى گذشته نيز عنوان بخش سوم كتاب راتشكيل مى دهد.
لازم به ذكر است ، در ترجمه اين داستان ها گاه با حفظ امانت ، از ترجمه تحت اللفظىگامى فراتر نهاده ايم تا به جذابيت و همين طورانتقال معناى حقيقى عبارات افزوده باشيم ، در اين مسير بعضا از پاره ترجمه هاى موجودنيز بهره گرفته ايم .
به طور قطع ، اينجانب از كاستى هاى احتمالى در ترجمه و ارائه مجموعه حاضر مطلعبوده و ادعايى ندارد، ولى اميد است اهل نظر با پيشنهادات ارزنده ى خود، ما را هر چهبيشتر در تكميل اين جلد و مجلدات بعدى يارى نمايند.
محمود ناصرى قم حوزه علميه (پائيز 78)
بخش اول : چهارده معصوم ، چهارده درياى نور!
1- درختان بهشتى

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
هر كس بگويد: سبحان الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگويد: الحمد الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى كارد.
و هر كس بگويد: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگويد: الله اكبر خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى كارد.
در اين وقت مردى از قريش به آن حضرت عرض كرد:
يا رسول الله ! در اين صورت درختان ما در بهشت زياد خواهد بود، چون ما مرتب اين ذكرهارا مى گوييم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
بلى ! درست است لكن مواظب باشيد مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانيد چون خداوند مىفرمايد:
اى اهل ايمان ! خدا و رسولش را اطاعت كنيد و اعمالتان راباطل ننماييد.!


2- بهترين آرزو

ربيعه پسر كعب مى گويد:
روزى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود:
ربيعه ! هفت سال مرا خدمت كردى ، آيا از من پاداش نمى خواهى ؟
من عرض كردم :
يا رسول الله ! مهلت دهيد تا فكرى در اين باره بكنم .
فرداى آن روز محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم ، فرمود:
ربيعه حاجتت را بخواه !
عرض كردم :
از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد.
فرمود:
اين درخواست را چه كسى به تو آموخت ؟
عرض كردم :
هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگرمال دنيا بخواهم كه نابود شدنى است و اگر عمر طولانى و فرزندان بخواهم سرانجامآن مرگ است .
در اين وقت پيغمبر صلى الله عليه و آله ساعتى سر بزير افكند، سپس ‍ فرمود:
اين كار را انجام مى دهم ، ولى تو هم مرا با سجده هاى زياد كمك كن و بيشتر نماز بخوان.(1)


3- مزاح پيغمبر

پيرزنى به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد، علاقه من بود كهاهل بهشت باشد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود:
پيرزن به بهشت نمى رود.
او گريان از محضر پيامبر خارج شد.
بلال حبشى او را در حال گريه ديد.
پرسيد:
چرا گريه مى كنى ؟
گفت :
گريه ام به خاطر اين است كه پيغمبر فرمود:
پيرزن به بهشت نمى رود.
بلال وارد محضر پيامبر شد حال پيرزن را بيان نمود.
حضرت فرمود:
سياه نيز به بهشت نمى رود.
بلال غمگين شد و هر دو نشستند و گريستند.
عباس عموى پيامبر آنها را در حال گريان ديد.
پرسيد:
چرا گريه مى كنيد؟
آنان فرمايش پيامبر را نقل كردند.
عباس ماجرا را به پيامبر عرض كرد.
حضرت به عمويش كه پيرمرد بود فرمود:
پيرمرد هم به بهشت نمى رود.
عباس هم سخت پريشان و ناراحت گشت .
سپس رسول اكرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها راخوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سيماى جوان نورانى در حالى كه تاجى به سر دارند وارد بهشتمى كند، نه به صورت پير و سياه چهره و بدقيافه .(2)


4- نگاه خائنانه

شخصى به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد:
فلانى به ناموس همسايه (خائنانه ) نگاه مى كند و اگر امكان آن را داشته باشد ازاعمال خلاف عفت نيز پروا ندارد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين قضيه سخت بر آشفت و فرمود:
- او را نزد من بياوريد!
شخص ديگرى گفت :
او از پيروان شما مى باشد و از كسانى است كه به ولايت شما و ولايت على عليه السلاممعتقد است و نيز از دشمنان شما بيزار است .
پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:
نگو او از پيروان شما است ، زيرا كه اين سخن دروغ است . چون پيروان ما كسانى هستندكه پيرو ما بوده و عملشان همانند عمل ما مى باشد.
ولى آنچه درباره اين مرد گفتى از اعمال و كردار ما نيست .(3)


5- پنج سفارش از رسول خدا(ص )

مردى به نام (ابو ايوب انصارى ) محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرضكرد:
يا رسول الله ! به من وصيتى فرما كه مختصر و كوتاه باشد تا آن را به خاطر سپرده، عمل كنم .
پيغمبر فرمود:
پنج چيز را به تو سفارش مى كنم :
1- از آنچه در دست مردم است نااميد باش ! چه اين كه ، براستى آن عين بى نيازى است .
2- از طمع پرهيز كن ! زيرا طمع فقر حاضر است .
3- نمازت را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است و زنده نخواهى ماند تا نمازبعدى را بخوانى .
4- بپرهيز از انجام كارى كه بعدا به ناچار از آن پوزش طلبى .
5- براى برادرت همان چيزى را دوست بدار كه براى خودت دوست دارى .(4)


6- ارزش دانش اندوزى

رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسهتشكيل يافته است .
يكى ، جلسه علم و دانش است ، كه در آن از معارف اسلامى بحث مى شود و ديگرى جلسهدعا و مناجات است ، كه در آن خدا را مى خوانند و دعا مى كنند.
پيمغبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اين هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم ، آن عده دعا مى كنند و اين عده راه دانش مىپويند و به بى سوادان آگاهى و آموزش مى دهند، ولى من اين گروه دوم را بر گروهاول كه صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجيح مى دهم ، زيرا من خود از جانب خداوندبراى تعليم و آموزش بر انگيخته شده ام .
آنگاه رسول گرامى صلى الله عليه و آله به گروه تعليم دهندگان پيوست و با آناندر مجلس علم نشست .(5)


7- چهار خصلت خدا پسند

خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وحى كرد كه من از جعفر بن ابى طالب بهخاطر چهار صفت قدر دانى مى كنم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله جعفر را خواست و موضوع را به ايشان خبر داد.
جعفر عرض كرد:
اگر خداوند به شما وحى نمى كرد، من هم اظهار نمى كردم .
يا رسول الله ! من هرگز شراب ننوشيدم ، زيرا مى دانستم كه اگر بنوشم عقلم نابودمى شود.
و هرگز دروغ نگفتم ، زيرا دروغ خلاف مروت و ضدكمال انسان است .
و هرگز زنا نكرده ام ، زيرا ترسيدم با ناموسم همانعمل انجام بشود.
و هرگز بت نپرستيدم ، زيرا مى دانستم كه بت پرستى منفعتى ندارد.
رسول خدا دست مباركش را بر شانه وى زد و فرمود:
سزاوار است كه خداوند به تو دو بال مرحمت كند، تا در بهشت پرواز كنى .(6)


8- محك امتحان

ثعلبه انصارى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى رسول گرامى ! از خداوند بخواه ثروتى به من عطا نمايد.
حضرت فرمود:
اى ثعلبه ! قانع باش ! مال كمى كه شكر آن را بجا آورى ، بهتر است از ثروت زيادكه نتوانى شكر آن را بجاى آورى .
ثعلبه رفت . چند روز بعد آمد و تقاضاى خود را تكرار كرد.
اين دفعه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:
اى ثعلبه ! مگر من الگو و سرمشق تو نيستم ؟ نمى خواهى همانند پيامبر خدا باشى ؟سوگند به خدا! اگر بخواهم كوه هاى زمين برايم طلا و نقره شده و با من سير كنند، مىتوانم ولى به طورى كه مى بينى من به آنچه خداوند مقدر كرده راضى هستم .
ثعلبه رفت و بار ديگر آمد و گفت :
يا رسول الله ! دعا كن ! خداوند ثروتى به من بدهد، حق خدا و فقرا و نزديكان و همه راخواهم داد.
حضرت ديد ثعلبه دست بردار نيست گفت :
خدايا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما!
بعد از دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ثعلبه گوسفندى خريد، گوسفند به سرعترو به افزايش گذاشت تا جايى كه شهر مدينه بر او تنگ شد. ديگر نتوانست در شهربماند و به كنار مدينه رفت .
ثعلبه قبلا تمام نمازهايش را در مسجد پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواند،اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زياد شدند كه نتوانست در نماز جماعت شركت كند و ازفضيلت نماز جماعت پيغمبر صلى الله عليه و آله محروم ماند. فقط روزهاى جمعه بهمدينه مى آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت مى خواند.
تدريجا گرفتارى دنيا زيادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده مى گشت ، بهطورى كه نتوانست در كنار مدينه نيز بماند.
ناگزير به بيابان دور دست مدينه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طوركلى رابطه اش با مدينه بريده شد.
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله كسى را فرستاد زكاتاموال ثعلبه را بگيرد.
ماءمور فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را به ثعلبه ابلاغ كرد و از او خواستزكات اموالش را بپردازد. ثعلبه زكات اموالش را نداد و گفت :
اين ، همان جزيه يا شبيه جزيه است كه از يهود و نصارا مى گيرند. مگر ما كافر هستيم ؟
ماءمور برگشت و جريان ثعلبه را به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله رساند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !
فورا آيه اى نازل شد.(7)
((بعضى از آنان با خدا پيمان بستند، اگر خدا از كرم خود به ما مالى عنايت كند، حتماصدقه و زكات داده از نيكوكاران خواهيم شد، ولى همين كه از لطف خويش به ايشان عطاكرد، بخل ورزيدند و از دين اعراض نمودند. به خاطر اين پيمان شكنى و دروغ گويىنفاق در قلب آنان تا روز قيامت جايگزين شد))(8) ثعلبه نتوانست از عهده آزمايش برآيد، دنيا را با بدبختى وداع نمود.


9- اطاعت از شوهر

مردى از انصار قصد مسافرت داشت . به همسرش گفت : تا من ازمسافرت بر نگشته ام تونبايد از خانه بيرون بروى .
پس از مسافرت شوهر، زن شنيد پدرش بيمار است .
كسى را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد و پيغام داد كه شوهرم مسافرترفته و به من گفته است تا برنگشته ، از منزل خارج نشوم . اكنون شنيده ام پدرم سختبيمار است ، اجازه فرماييد من به عيادتش ‍ بروم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت كن !
چند روزى گذشت . زن شنيد كه مرض پدرش شدت يافته . بار دوم خدمت پيامبر صلىالله عليه و آله پيغامى فرستاد كه يا رسول الله ! اجازه مى فرماييد به عيادت پدربروم ؟
حضرت فرمود:
- نه ! در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتى شنيد پدرش فوت كرد. بار سوم كسى را فرستاد و پيغام داد كه پدرم ازدنيا رفته ، اجازه فرماييد بروم در مراسم عزاداريش شركت كنم ، برايش نماز بخوانم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله اين دفعه هم اجازه نداد و فرمود:
- در خانه ات بنشين و از همسرت اطاعت كن !
پدرش را دفن كردند. پس از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را به سوى آن زنفرستاد و فرمود:
به او بگوييد به خاطر اطاعت تو از همسرت ، خداوند گناهان تو و پدرت رابخشيد.(9)


10 - عاقبت انديشى

مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
به من نصيحتى بفرما؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
اگر بگويم عمل مى كنى ؟
مرد گفت : آرى !
حضرت دو بار ديگر اين سؤ ال را تكرار كرد و در هر بار مرد جواب داد: بلى !
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله وسلم پس از آن كه از اوقول محكمى گرفت و او را به اهميت مطلب متوجه ساخت ، فرمود:
- به تو سفارش مى كنم :
- هرگاه خواستى كارى انجام دهى ، عاقبت و سرانجام آن را در نظر بگير انديشه كن !اگر سرانجامش هدايت و نجات است پس انجام بده وگرنه از آن بپرهيز! و آن را انجام مده !
يعنى اگر رضاى خدا در آن كار باشد، بجاى آور و اگر رضاى خدا نباشد رهايش كن!(10)


11 - نه ضرر كردن و نه ضرر رساندن

سمرة پسر جندب درخت خرمايى در باغ مردى از انصار داشت . او گاهى به درخت خود سرمى زد، بدون اجازه و اعلام اين كار را انجام مى داد. و ضمنا چشم چرانى هم مى كرد!
روزى مرد انصار گفت :
سمره ! تو مرتب ، ناگهانى وارد منزل مى شوى كه خوشايند ما نيست هرگاه قصد ورودداشتيد، اجازه بگيريد و بدون اعلام وارد نشويد.
سمره حرف او را نپذيرفت و گفت :
راه از آن من است و حق دارم بدون اجازه وارد شوم !
ناچار مرد انصارى به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم شكايت كرد و گفت :
اين مرد بدون اطلاع داخل مى شود و خانواده ام از چشم چرانى محفوظ نيستند بفرماييد بدوناعلام وارد نشود.
حضرت دستور داد سمره را آوردند و به او فرمود:
فلانى از تو شكايت دارد و مى گويد: تو بدون اطلاع از خانه او عبور مى كنى و قهراخانواده او نمى توانند به خوبى خود را از نامحرم حفظ كنند. بعد از اين اجازه بگير وبدون اطلاع وارد نشو!
سمره فرمايش پيغمبر را نيز قبول نكرد.
پيامبر فرمود:
- پس درخت را بفروش !
سمره حاضر نشد. حضرت قيمت را به چند برابر بالا برد، باز هم راضى نشد. همينطور قيمت را بالا مى برد سمره حاضر نمى شد!! تا اين كه فرمود:
اگر از اين درخت دست بردارى درختى به تو داده مى شود.
سمره باز هم تسليم نشد و اصرار داشت كه نه از درخت خودم دست بر مى دارم و نهحاضرم هنگام ورود به باغ اجازه بگيرم .
در اين وقت پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
تو آدم زيان رسان و سختگيرى هستى و در دين اسلام نه زيان ديدن موردقبول است و نه زيان رساندن . سپس رو كرد به مرد انصارى فرمود:
برو درخت خرما را بكن و جلوى سمره بينداز! آنان رفتند و اين كار را كردند در اين موقع ،حضرت به سمره فرمود:
- حالا برو درختت را، هر كجا خواستى بكار.(11)


12 - در بستر بيمارى

يكى از مسلمانان در بستر بيمارى افتاده بود. پيغمبر خدا با گروهى از اصحاب خود بربالين او حاضر شدند. وى در حال بى هوشى بود.
رسول خدا فرمود:
اى فرشته مرگ اين شخص را آزاد بگذار تا از او سؤال كنم .
ناگاه مرد به هوش آمد .
پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
چه مى بينى ؟
مرد گفت :
سفيدى بسيار و سياهى بسيار مى بينم .
- كدام يك از آن دو، به تو نزديكتر هستند؟
- سياه به من نزديكتر است .
حضرت فرمود؛ بگو:
الهم اغفر لى الكثير من معاصيك و اقبل منى اليسير من طاعتك
خدايا گناهان بسيارم را ببخش و طاعت اندكم را بپذير!
مرد اين دعا را خواند و بى هوش شد.
پيغمبر دوباره به فرشته فرمود:
ساعتى بر او آسان بگير! تا از او پرسش كنم .
در اين وقت مرد به هوش آمد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
چه مى بينى ؟
مرد: سياه بسيار و سفيد بسيار مى بينم .
- كدام يك از آنها به تو نزديكتر است ؟
- سفيد نزديكتر است .
پيامبر صلى الله عليه و آله به حاضران فرمود:
خداوند اين رفيق شما را بخشيد.
امام صادق عليه السلام پس از نقل اين داستان مى فرمايد:
وقتى به بالين فردى كه در حال جان دادن است رفتيد، اين دعا (دعاى ذكر شده ) را به اوبگوييد و تلقين كنيد.(12)


13 - مبارزه با خرافات

هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بست . درهمان روز خورشيد گرفت .
عده اى گفتند:
خورشيد نيز به خاطر مرگ ابراهيم غمگين است (و اين علامت عظمترسول خداست ).
پيامبر صلى الله عليه و آله فورا پيش از دفن جنازه ابراهيم ، مردم را به مسجد دعوتكرد و بالاى منبر رفت و فرمود:
اى مرم ! خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه هاى خداست و به دستور او در سير و حركتند وبه فرمان خدا مطيع مى باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگى كسى گرفته نمىشوند! هرگاه خورشيد و ماه گرفت ، نماز آيات بخوانيد!
سپس از منبر پايين آمدند و نماز آيات را با جماعت خواندند آنگاه به على عليه السلامفرمود:
پيكر فرزندم ابراهيم را براى دفن آماده كن !
على عليه السلام جنازه ابراهيم را غسل داد و كفن كرد پس از آن مردم دفنش ‍كردند.(13)


14 - درس محكم كارى

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ، ابراهيم ، را به خاك سپردچشمانش پر از اشك شد و فرمود:
دل غمگين است و چشم اشك مى ريزد، ولى سخنى كه سبب خشم خدا شود نمى گويم .
آنگاه فرمود: ابراهيم ! ما، در مرگ تو غمگينيم .
سپس حضرت گوشه قبر را ديد كه به طوركامل درست نشده ، با دست مباركش آن را صاف كرد، پس از آن فرمود:
هرگاه يكى از شما كارى را انجام داد، حتما آن را محكم و استوار انجام دهد.(14)


15 - محبوب ترين اسمها

جابر انصارى مى گويد:
به پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم عرض كردم :
در شاءن على بن ابى طالب عليه السلام چه مى فرماييد؟
فرمود:
او جان من است !
عرض كردم :
در شاءن حسن و حسين عليه السلام چه مى فرماييد؟
حضرت پاسخ داد: آن دو، روح منند و فاطمه ، مادر ايشان ، دختر من است . هر كه او را غمگينكند مرا غمگين كرده است و هر كه او را شاد كند، مرا شاد گردانيده است و خدا را گواه مىگيرم ، من در جنگم با هر كس كه با ايشان در جنگ است و در صلحم با هر كس كه با ايشاندر صلح است .
اى جابر! هرگاه خواستى دعا كنى و مستجاب گردد، خدا را به اسمهاى ايشان بخوان ،زيرا كه اسمهاى آنان نزد خداوند محبوب ترين اسمها است .(15)


16 - حدود همسايه

مردى از انصار خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:
من خانه اى در فلان محل خريده ام و نزديكترين همسايه ام آدمى است كه اميد خيرى از اوندارم و از شرش نيز خاطر جمع نيستم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام ، سلمان ، اباذر و (راوى مىگويد: چهارمى شايد مقداد باشد) دستور فرمود كه با صداى بلند در مسجد فرياد زنندكه هركس همسايه اش از آزار او آسوده نباشد، ايمان ندارد، آنان نيز در مسجد سه بارفرمايش حضرت را با صداى بلند به مردم اعلان كردند. سپس حضرت با دست اشارهكرد و فرمود:
چهل خانه از چپ و راست و جلو و عقب همسايه محسوب مى شود.(16)


17 - پرهيز از غضب

مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
يا رسول الله ! مرا چيزى بياموز كه باعث سعادت و خوشبختى من باشد.
حضرت فرمود:
برو و غضب نكن و عصبانى مباش !
مرد گفت :
همين نصيحت برايم كافى است .
سپس نزد خانواده و قبيله اش بازگشت . ديد پس از او حادثه ناگوارى رخ داده است ، قبيلهاو با قبيله ديگر اختلاف پيدا كرده ، مقدمه جنگ ميان آن دو آماده است و كار به جايى رسيدهكه هر دو قبيله در برابر يكديگر صف آرايى كرده ، اسلحه به دست گرفته اند و آمادهيك جنگ خونين هستند. در اين حال ، مرد برانگيخته شد و بى درنگ لباس جنگى پوشيد ودر صف بستگان خود قرار گرفت .
ناگاه ! اندرز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم كه فرموده بود ((غضب نكن ))به خاطرش آمد. فورى سلاح جنگ را بر زمين گذاشت و به سوى قبيله اى كه با خويشاناو آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت :
مردم ! هرگونه (ضرر و زيان ) مثل زخم و قتل ... از جانب ما به شما وارد شده و علامتندارد (ضارب و قاتلى معلوم نيست ) به عهده من است و من آن را به طوركامل از مال خود مى پردازم و هرگونه زخم وقتل كه ضارب و قاتلش ‍ معلوم است از آنها بگيريد.
بزرگان قبيله پيشنهاد عاقلانه او را شنيدند، دلشان نرم شده و شعله غضبشان فرونشست و از او تشكر كردند و گفتند:
ما هيچ گونه نيازى به اين چيزها نداريم و خودمان به پرداخت جريمه و عفو و گذشتسزاوار هستيم .
بدين گونه با ترك غضب هر دو قبيله با يكديگر صلح و آشتى كرده ، آتش ‍ كينه وعدوات در ميانشان خاموش گرديد.(17)


18 - چاره فراق

مردى از انصار خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يارسول الله ! من طاقت فراق شما را ندارم . هنگامى كه به خانه مى روم به ياد شما مىافتم ، از روى محبت و علاقه اى كه به شما دارم ، دست از كار و زندگى برداشته ، بهديدارتان مى آيم ، تا شما را از نزديك ببينم ، آن گاه به ياد روز قيامت مى افتم كه شماوارد بهشت مى شويد در والاترين جايگاه آن قرار مى گيريد و من آن روز از جدايى شما اىرسول خدا چه كنم ؟
بعد از صحبت هاى مرد انصارى ، اين آيه شريفهنازل شد:
آنان كه از خدا و رسولش اطاعت كنند، در زمره كسانى هستند كه خدا برايشان نعمتها عنايتكرده : از پيغمبران ، راستگويان ، صادقان ، شهيدان و صالحان و اينان خوب رفيقانىهستند.(18)
رسول خدا صلى الله عليه و آله آن مرد را خواست و اين آيه را برايش خواند و اين مژده رابه او داد كه پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت ، كنار آن حضرتخواهند بود.(19)


19 - على (ع ) در اوج عطوفت و بزرگوارى

اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از آن كه به دست ابن ملجم ضربت خورد، از شدت زخمبى حال شده بود.
وقتى كه به حال آمد، امام حسن در ظرفى ، شير به حضرت داد. امام كمى از شير خوردبقيه را به حسن داد و فرمود:
اين شير را به اسيرتان (ابن ملجم ) بدهيد!
سپس فرمود:
فرزندم ! به آن حقى كه در گردن تو دارم ، بهترين خوردنيها و نوشيدنى ها را به اوبدهيد و تا هنگام مرگم با ايشان مدارا كنيد و از آنچه مى خوريد به او بخورانيد و ازآنچه مى نوشيد به ايشان بنوشانيد تا نزد شما گرامى شود!(20)


20 - رعايت آداب اسلامى در اوج قدرت

روزى امير المؤ منين على عليه السلام در دوران خلافتش در خارج كوفه با يك نفر ذمى(يهودى يا مسيحى ) كه در پناه اسلام بود، همراه شدند.
مرد ذمى گفت :
بنده خدا كجا مى روى ؟
امام فرمود: به كوفه .
هر دو ره راه ادامه دادند تا سر دو راهى رسيدند، هنگامى كه ذمى جدا شد و راه خود را پيشگرفت برود، ديد كه رفيق مسلمانش از راه كوفه نرفت ، همراه او مى آيد.
مرد ذمى گفت :
مگر شما نفرمودى به كوفه مى روم ؟
فرمود: چرا.
شما از راه كوفه نرفتى ، راه كوفه آن يكى است .
مى دانم ولى پايان خوش رفاقتى آنست كه مرد، رفيق راهش را در هنگام جدايى چند قدمبدرقه كند و دستور پيغمبر ما همين است ، بدين جهت مى خواهم چند گام تو را بدرقه كنم .آنگاه به راه خود بر مى گردم .
ذمى گفت :
پيغمبر شما چنين دستور داده ؟
امام فرمود: بلى .
- اين كه آيين پيغمبر شما با سرعت در جهان پيش رفت كرد و چنين پيروان زياد پيدا نمود،حتما به خاطر همين اخلاق بزرگوارانه او بوده است .
مرد ذمى با امير المومنين سوى كوفه برگشت هنگامى كه شناخت همراه او خليفه مسلمانانبوده است ، مسلمان شد و اظهار داشت :
من شما را گواه مى گيرم كه پيرو دين و آيين شما مى باشم .(21)


21- حكومتى بى ارزش تر از كفش وصله دار

على عليه السلام با سپاهيان اسلام براى سركوبى پيمان شكنان به سوى بصرهحركت مى كردند. در نزديكى بصره به محل (ذى قار) رسيدند. در آنجا براى رفعخستگى و آماده سازى سپاه توقف نمودند. عبد الله بن عباس ‍ مى گويد:
من در آنجا به حضور امير المومنين على رسيدم ، ديدم (رئيس مسلمانان ، فرماندهكل قوا) خود كفش خويش را وصله مى زند.
حضرت روى به من كرد و فرمود:
ابن عباس ! اين كفش چه قدر مى ارزد؟ قيمت آن چه قدر است ؟
گفتم :
ارزشى ندارد.
فرمود:
سوگند به خدا! همين كفش بى ارزش از رياست و حكومت شما براى من محبوب تر است .مگر اين كه بتوانم با اين حكومت و رياست حق را زنده كنم وباطل را براندازم .(22)
آرى ! ارزش يك حكومت ، بسته به آن است كه در سايه اش حق زنده وباطل نابود گردد و گرنه چه ارزشى دارد؟


22- از من بپرسيد

امير المومنين عليه السلام براى مردم سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنرانى فرمود:
مردم از من بپرسيد پيش از آن كه در بين شما نباشم ، به خدا سوگند! از هر چيز بپرسيدپاسخ خواهم گفت .
سعد بن وقاص به پا خاست و گفت :
اى اميرالمؤ منين ! چند تار مو در سر و ريش من است !
حضرت فرمود:
به خدا قسم ! دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همينسوال را از من خواهى كرد!
آنگاه فرمود:
اگر حقيقت را بگويم از من نمى پذيرى ، همين قدر بدان در بن هر موى سر و ريش توشيطانى لانه كرده و در خانه تو گوساله اى (عمر بن سعد) است كه فرزندم حسين را مىكشد. عمر سعد در آن وقت كودكى بود كه بر سر چهار دست و پا راه مى رفت .(23)


23- ميانه روى در زندگى

علاء بن زياد يكى از ارادتمندان ثروتمند على عليه السلام در بصره ، بيمار بوداميرالمؤ منين به عيادت او رفت ، زندگى وسيع و اتاقهاىمجلل و بزرگ توجه امام را به خود جلب كرد، معلوم بود علاء در زندگى زياده روىكرده است .
فرمود:
اى علاء! تو خانه اى به اين بزرگى را در دنيا براى چه مى خواهى در صورتى كهتو در آخرت به چنين خانه اى محتاج ترى (زيرا كه در اين خانه بيش از چند روز نمىمانى ولى در آن خانه هميشه خواهى بود.)
آرى ! اگر بخواهى در آخرت نيز چنين خانه وسيع داشته باشى در اين خانه مهمان نوازىكن ، صله رحم بجا آور و حقوق الهى و برادران دينى را بپرداز! اگر اين كارها را انجامدهى خداوند به شما در جهان ديگر مانند همين خانه را مى دهد.
علاء: دستور شما را اطاعت خواهم كرد.
سپس عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! من از برادرم عاصم شكايت دارم !
حضرت فرمود:
- براى چه ؟ مگر چه كرده است ؟
علاء در پاسخ گفت :
- لباس خشن پوشيده ، از دنيا كناره گيرى نموده است . به طورى كه زندگى را بر خودو خانواده اش تلخ كرده .
فرمود:
او را نزد من بياوريد!
عاصم را آورند.
اميرالمؤ منين چون او را ديد چهره در هم كشيد و فرمود:
اى دشمن جان خويشتن ! شيطان عقلت را برده و تو را به اين راه كشانده است ، ازاهل و عيالت خجالت نمى كشى ؟ چرا به فرزندت رحم نمى كنى ؟ گمان مى كنى خدايىكه نعمت هاى پاكيزه را بر تو حلال كرده نمى خواهد از آن ها استفاده كنى ؟ تو در پيشگاهخداوند كوچك تر از آنى كه چنين انديشه را داشته باشى .
عاصم گفت :
يا اميرالمؤ منين ! چرا شما به خوراك سخت و لباس خشن اكتفا نموده اى ؟ من از تو پيروىمى كنم .
فرمود:
واى بر تو! من مانند تو نيستم ، من وظيفه ديگر دارم ، زيرا من پيشواى مسلمانان هستم ، منبايد خوراك و پوشاك خود را تا آن حد پايين بياورم كه فقيرترين مردم در دورتريننقاط حكومت اسلامى تلخى زندگى را تحمل كند. با اين انديشه كه بگويد:
رهبر و پيشواى من هم مانند من مى خورد و مانند من مى پوشد، اين وظيفه زمامدارى من است توهرگز چنين تكليفى ندارى .
پس از سخنان حضرت ، عاصم لباس معمولى پوشيد و به كار و زندگى پرداخت.(24)


24- جمجمه انوشيروان سخن مى گويد

به امام على عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاىاسلامى حمله كند.
على عليه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بيرون آمد و با سپاه مجهز به سوىصفين حركت كردند در سر راه به شهر مدائن (پايتخت پادشاهان ساسانى ) رسيدند ووارد كاخ كسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از يارانشمشغول گشت ويرانه هاى كاخ انوشيروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسيدندكارهايى را كه در آنجا انجام شده بود به يارانش توضيح مى دادند به طورى كه باعثتعجب اصحاب مى شد و عاقبت يكى از آنان گفت :
يا اميرالمؤ منين ! آنچنان وضع كاخ را توضيح مى دهيد گويا شما مدتها اينجا زندگىكرده ايد!
در آن لحظات كه ويرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كرند، ناگاه على عليهالسلام جمجمه اى پوسيده را در گوشه خرابه ديد، به يكى از يارانش ‍ فرمود:
او را برداشته همراه من بيا!
سپس على عليه السلام بر ايوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند ومقدارى آب در طشت ريختند و به آوردند جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وى هم جمجمهرا در ميان طشت گذاشت .
آنگاه على عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه ! تو را قسم مى دهم ! بگو من كيستم تو كيستى ؟
جمجمه با بيان رسا گفت :
تو اميرالمؤ منين ، سرور جانشينان و رهبر پرهيزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خداهستم .
على عليه السلام پرسيد:
حالت چگونه است ؟
جواب داد:
يا امير المومنين ! من پادشاه عادل بودم ، نسبت به زيردستان مهر و محبت داشتم ، راضىنبودم كسى در حكومت من ستم ببيند. ولى در دين مجوسى (آتش پرست ) به سر مى بردم .هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنيا آمد كاخ من شكافى برداشت . آنگاهبه رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذيرمويل زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و اسلام باز داشت و اكنون پشيمانم .
اى كاش كه من هم ايمان مى آوردم و اينك از بهشت محروم هستم و در عينحال به خاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم .
واى به حالم ! اگر ايمان مى آوردم من هم با تو بودم . اى اميرالمؤ منين و اى بزرگخاندان پيغمبر!
سخنان جمجمه پوسيده انوشيروان به قدرىدل سوز بود كه همه حاضران تحت تاءثير قرار گرفته با صداى بلندگريستند.(25)
اميد است ما نيز پيش از فرا رسيدن مرگ در فكر نجات خويشتن باشيم .


25- درمان گناه

كميل يكى از ياران مخلص اميرالمؤ منين است ، مى گويد:
از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدم ، انسان گاهى گرفتار گناه مى شود و بهدنبال آن از خدا آمرزش مى خواهد، حد آمرزش خواستن چيست ؟
فرمود:
حد آن توبه كردن است .
كميل : همين مقدار؟
امام عليه السلام : نه .
كميل : پس چگونه است ؟
امام : هرگاه بنده گناه كرد، با حركت دادن بگويد استغفرالله .
كميل : منظور از حركت دادن چيست ؟
امام : حركت دادن دو لب و زبان ، به شرط اين كهدنبال آن حقيقت نيز باشد.
كميل : حقيقت چيست ؟
امام : دل او پاك باشد و در باطن تصميم گيرد به گناهى كه از آن استغفار كرده بازنگردد.
كميل : اگر اين كارها را انجام دادم از استغفاركنندگان هستم ؟
امام : نه !
كميل : چرا؟
امام : براى اين كه تو هنوز به اصل آن نرسيده اى .
كميل : پس اصل و ريشه استغفار چيست ؟
امام : انجام دادن توبه از گناهى كه از آن استغفار كردى و ترك گناه . اين مرحله ، اوليندرجه عبادت كنندگان است .
به عبارت ديگر، استغفار اسمى است شش معنى دارد؛
1. پشيمانى از گذشته .
2. تصميم بر بازنگشتن بدان گناه به هيچ وجه . (تصميم بر اين كه گناهان گذشتهرا هيچ وقت تكرار نكنى .)
3. پرداخت حق همه انسانها كه به او بدهكارى .
4. اداى حق خداوند در تمام واجبات .
5. از بين بردن (آب كردن ) هرگونه گوشتى كه از حرام بر بدنت روييده است ، بهطورى كه پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه ميان آنها برويد.
6. به تنت بچشانى رنج طاعت را، چنانچه به او چشانيده اى لذت گناه را.
در اين صورت توبه حقيقى تحقق يافته و انسان توبه كنندگان به شمار مىرود.(26)


26- فاطمه عليهاالسلام نورى در پرستشگاه

پيامبر اسلام مى فرمايد:
دخترم فاطمه ، بانوى بانوان اولين و آخرين هر دو جهان است .
فاطمه پاره وجود من است .
فاطمه نور ديدگان من است .
فاطمه ميوه دل من است .
فاطمه روح و جان من است .
فاطمه حوريه اى است ، در چهره انسان .
هنگامى كه او در محراب عبادت ، در برابر پروردگارش مى ايستد، نور وجودش بهفرشتگان آسمان مى درخشد، همان گونه كه ستارگان به زمينيان مى درخشند.
خداى مهربان به فرشتگان مى فرمايد:
هان اى فرشتگان من ! به بنده شايسته ام (فاطمه ) بنگريد! كه در درگاهم قرارگرفته است و از خوف و وحشت به خود مى لرزد. فاطمه با تمام وجودمشغول پرستش من است . اينك شما را شاهد مى گيرم شيعيان او را از آتش ‍ دوزخ امنيتبخشيدم .(27)


27- پسنديده ترين صفت زن مسلمان

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، فرمود:
به من بگوييد بهترين و پسنديده ترين چيز براى يك زن مسلمان چيست ؟
ما همگى از پاسخ عاجز مانديم .
سپس از خدمت حضرت بيرون آمديم و من به خانه برگشتم ، قضيه را به فاطمه اطلاعدادم .
زهراى مرضيه اظهار داشت :
بهترين چيز براى يك زن مسلمان آن است كه مردهاى نامحرم را نبيند و مردهاى اجنبى هم او رانبينند.
آنگاه خدمت پيامبر اسلام برگشتم و پاسخ فاطمه را به حضرت رساندم . پيغمبر صلىالله عليه و آله از شنيدن جواب به قدرى خوشحال شد كه فرمود: ان فاطمه بضعهمنى
حقا فاطمه پاره تن من و جزء وجود من است .(28)


28- سه جمله زيبا در لوح

بانوى بانوان فاطمه عليها السلام روزى نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد واز برخى مشكلات زندگى شكايت كرد.
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لوحى به او داد و فرمود:
دخترم ! آنچه را در لوح نوشته شده بخوان و به خاطر بسپار!
زهرا بر آن نگريست و ديد نوشته شده :
من كان يومن باالله و اليوم الاخر فلا يوذى جاره ، و من كان يومن باالله و اليومالاخر فليكرم ضيفه ، و من كان يومن باالله و اليوم الاخرفليقل خيرا او يسكت .
هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد همسايه خود را نبايد بيازارد و هر كس به خدا و روزقيامت ايمان دارد بايد مهمانش را احترام كند هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايدسخن حق بگويد يا سكوت كند.(29)


29- بانگ اذان بلال !

هنگامى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بستبلال - اذان گوى پيغمبر صلى الله عليه و آله - از گفتن اذان خوددارى كرد و گفت :
من بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى هيچ كس اذان نخواهم گفت .
روزى فاطمه فرمود:
دوست دارم صداى اذان گوى پدرم را بشنوم .
وقتى كه سخن فاطمه به گوش بلال رسيد آماده گفتن اذان شد.
هنگامى كه دوبار گفت :
الله اكبر، الله اكبر،
زهراى مرضيه خاطره دوران پدر بزرگوارش را به ياد آورد ديگر نتوانست از گريهخوددارى كند و بلند گريست .
وقتى كه بلال گفت :
اشهد ان محمد رسول الله .
فاطمه عليهاالسلام ضجه اى زد و بر زمين افتاد و غش كرد به طورى كه گمان كردندزهرا دنيا را وداع نمود.
مردم آمدند، گفتند: بلال اذان بگو! دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله دنيا را وداع كرد.
بلال اذان را ناتمام گذاشت . وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد فرمود:
بلال اذان را تمام كن !
بلال پاسخ داد:
اى بانوى بانوان دو جهان ! از اين كه هرگاه صداى اذان مرا مى شنوى چنين احساسات برتو هجوم مى آورد، از جانت مى ترسم .
فاطمه عليهاالسلام نيز او را بخشيد.(30)
بلال از آن وقت ديگر براى عموم اذان نگفت .


30- فاطمه عليهاالسلام در صحراى محشر

جابربن عبدالله انصارى (صحابه ارزشمند پيامبر) مى گويد:
به امام باقر عليه السلام گفتم :
فدايت شوم ! تقاضا مى كنم حديثى در مورد عظمت مادرت فاطمه برايم بفرماييد كه هروقت آن را براى پيروان شما خاندان رسالت باز گفتم ، شاد و خرسند شوند.
امام باقر فرمود:
پدرم از رسول خدا نقل كرد كه پيامبر فرمود:
وقتى كه روز قيامت فرا مى رسد براى پيغمبران الهى منبرهايى از نور نصب مى شود كهدر ميان آنها منبر من بلندترين منبرها خواهد بود. آنگاه خداوند مهربان مى فرمايد:
اى پيامبر برگزيده ام ! سخنرانى كن ! و من آن روز چنان سخنرانى مى كنم كه هيچ كسحتى پيامبران و سفيران الهى نيز همانند آن را نشنيده باشند.
سپس منبرهايى براى جانشينان پيغمبران نصب مى شود و در ميان آنها منبر جانشين من ((على)) از همه منبرها بلندتر است آنگاه خداوند به او دستور مى دهد سخنرانى كند و اوسخنرانى مى كند كه هيچ كدام از جانشينان پيغمبران خدا مانند آن را نشنيده باشند.
پس از آن براى فرزندان پيامبران ، منبرهايى از نور نصب مى شود و براى دو فرزندم ودو گل باغ زندگى من ((حسن و حسين )) منبرى مى گذارند و از آنان درخواست مى شودسخنرانى كنند و آن دو نور ديده ام سخنرانى خواهند كرد كه هيچ يك از فرزندان پيغمبراننشنيده اند.
سپس فرشته وحى ، جبرئيل امين ندا مى دهد كه ((فاطمه )) دختر گرامى پيامبر كجاست ؟
آنگاه فاطمه پا مى شود.
از جانب خداوند ندا مى رسد كه اى اهلمحشر! اكنون شكوه و بزرگوارى از آن كيست ؟
پيامبر و اميرالمؤ منين و دو فرزند گرامى شان جواب مى دهند از آن خداى بى همتا.
خداوند مى فرمايد:
اى اهل محشر! من عظمت و بزرگوارى را بر پيامبر برگزيده ام محمد، و بندگان عزيزمعلى ، فاطمه ، حسن و حسين قرار دادم .
هان اى اهل محشر!
سرها را به زير آوريد و چشمانتان را بر هم نهيد! اين فاطمه دخت پيامبر است كه بهسوى بهشت گام برمى دارد.
سپس جبرئيل امين شترى از شترهاى بهشت را كه دو سوى آن از انواع زينتهاى بهشتىآراسته و مهارش از لؤ لؤ تازه و زين آن از مرجان است ، مى آورد، بانوى دو جهان بر آنشتر سوار مى شود، آنگاه خداوند مهربان دستور مى دهد يكصد هزار فرشته از سمت راستو يكصد هزار فرشته از سمت چپ فاطمه را همراهى كنند و يكصد هزار فرشته را ماءمورمى كند كه آن بانو را بر روى بالهاى خويش گرفته و با اين شكوه وجلال او را به در بهشت برسانند.
هنگامى كه به در بهشت مى رسد، به پشت سر خويش نگاه مى كند، از جانب خداوند ندا مىرسد:
اى دختر پيامبر محبوب من چرا وارد بهشت نمى شوى ؟
جواب مى دهد:
خداوندا! دوست دارم در چنين روزى مقام و منزلت من به همگان روشن گردد.
ندا مى رسد:
اى دختر حبيب من برگرد به سوى محشر نظاره كن ! هر كس در سويداى قلب او مهر تويكى از فرزندان معصوم تو است برگير و او را وارد بهشت ساز.
سپس امام باقر فرمود:
هان اى ((جابر))! به خدا سوگند! كه مادرم فاطمه آن روز شيعيان و دوستان خود را ازميان مردم جدا مى كند، همانند پرنده اى كه دانه هاى سالم را از ميان دانه هاى فاسد بر مىچيند. آنگاه پيروانش به همراه آن بانو به سوى بهشت روان مى شوند.
وقتى كه بر در بهشت مى رسند بر دلهايشان الهام مى گردد بايستند و آنها مى ايستند.در اين وقت از سوى پروردگار ندا مى رسد:
اى دوستان من ! چرا ايستاده ايد شما كه مورد شفاعت فاطمه قرار گرفته ايد.
پاسخ مى دهند:
بار پروردگارا! دوست داريم در اين چنين روزى ارزش بندگى و محبتاهل بيت رسالت را ببينم و مقام ما شناخته شود.
ندا مى رسد:
دوستان من به سوى صحراى محشر بنگريد! هر كس شماها را به خاطر محبتتان به فاطمهدوست مى داشت و هر كس در راه محبت شما به فاطمه اطعام و احسان مى كرد و آن كس كه بهخاطر شما به آن بانو، لباس ‍ مى پوشانيد و آب گوارا مى داد و هر كس غيبت غيبت كنندهرا به خاطر داشتن محبت شما به فاطمه رد مى كرد و از شما دفاع مى نمود... دست همهآنان را بگيريد و به همراه خود داخل بهشت جاويد بسازيد.(31)


next page

fehrest page