31- مسابقه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام روزى امام حسن با برادرش امام حسين عليه السلاممشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسين (ع ) گفت : روزى امام حسن و امام حسين عليه السلام از محلى مى گذشتند. پيرمردى را ديدند كهمشغول وضو است . ولى به طور صحيح وضو نمى گيرد، آداب و شرايط آن را بجا نمىآورد. - چون آموختن آدم جاهل واجب است - از اين رو تصميم گرفتند به طور غير مستقيم باكمال ادب ، صحيح وضو گرفتن را به او بياموزند. شخصى سخن چين ، به حضور امام حسن رسيد. يعلى پسر مره مى گويد: صبح عاشورا امام حسين عليه السلام دستور داد خيمه ها را زدند - يكى از خيمه ها را براىشستشو و نظافت تعيين گرديد. يكى از كنيزان امام حسين عليه السلام خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديمآن حضرت نمود. عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامىكه پيش پدر خويش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دينارپول و هزار دست لباس بخشيد و دهان او را نيز پر از ((در)) نمود، كه بعضى درخصوص اين بخشش ها به آن حضرت اعتراض كرد. - به خاطر تعليم آن همه جايزه دادى!- كاروان امام حسين عليه السلام از منزلگاه قصر بنىمقاتل به سوى كربلا حركت كرد مقدارى راه طى شد. امام حسين عليه السلام در حالى كهسوار بر اسب بود اندكى به خواب رفت . روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين عليه السلام بسيار سخت شد، بعضىاز اصحاب آن حضرت ديدند برخى از ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و بامشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسيدن وقت شهادت و جانبازى آنها،رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهايشانفراگرفته است . اما خود سيدالشهدا و تعدادى از خواص يارانش برخلاف آنها هر چهفشار بيشتر، و مرحله شهادت نزديكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته وسكون و آرامش بيشتر مى يابند. بعضى از اين شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسيناشاره كرده ، به يكديگر مى گفتند: عده اى از مردم كوفه نقل مى كنند: در يكى از سالها هشام پسر عبدالملك (دهمين خليفه عباسى ) در مراسم حج شركت كرد ومشغول طواف خانه خدا گرديد وقتى كه خواست حجرالاسود را لمس كند، به واسطه ازدحامجمعيت نتوانست حجرالاسود را دست بمالد. در آنجا منبرى برايش گذاشتند، او بالاى منبرنشست مردم شام اطرافش را گرفتند. ابوبصير مى گويد: ابو عتيبه مى گويد: امام عليه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دينار به او داد براى تجارت بهكشور مصر برود. ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: عبدالعزيز قراطيسى مى گويد: منصور دوانيقى (خليفه عباسى ) به امام صادق عليه السلام نوشت : چرا مانند ديگراننزد ما نمى آيى و با ما نمى نشينى ؟ ابان پسر تلغب نقل مى كند: شخصى در محضر امام صادق عليه السلام عرض كرد: عبدالاعلى يكى از شيعيان بوده كه در كوفه زندگى مى كرد، مى گويد: محمد پسر عجلان مى گويد: اسحاق مى گويد: حارث پسر مغيره گويد: شخصى مى گويد: ابو شاكر ديصانى مى گويد:
|