بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای بحارالانوار جلد 3, محمود ناصرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAHAR301 -
     BAHAR302 -
     BAHAR303 -
     BAHAR304 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

31- مسابقه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام

روزى امام حسن با برادرش امام حسين عليه السلاممشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسين (ع ) گفت :
خط من بهتر از خط تو است .
حسين : نه ، خط من بهتر است .
- حالا كه اين طور است مادرمان فاطمه عليهاالسلام در حق ما قضاوت كند.
- مادر جان ! خط كداميك از ما بهتر است ؟
زهراى مرضيه براى اين كه هيچ كدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده اميرالمؤ منينگذاشت و فرمود:
برويد از پدرتان بپرسيد.
- پدر جان شما بفرماييد خط كداميك از ما بهتر است ؟
على عليه السلام احساس كرد اگر قضاوت كند يكى از آنان ناراحت خواهد شد، از اين روفرمود:
عزيزانم برويد از جدتان پيامبر اكرم بپرسيد.
- پدر بزرگ و مهربان خط كدام يك از ما بهتر است ؟
- من درباره شما قضاوت نمى كنم ، مگر اين كه ازجبرئيل بپرسم .
جبرئيل خدمت رسول خدا رسيد عرض كرد:
يا رسول الله ! من هم در بين ايشان قضاوت نمى كنم بايداسرافيل بين آنان قضاوت كند.
اسرافيل گفت :
من نيز تا از خداوند پرسش نكنم ، قضاوت نخواهم كرد.
اسرافيل : خدايا! خط حسن بهتر است يا خط حسين ؟
خطاب آمد: قضاوت به عهده مادرشان فاطمه عليهاالسلام است بايد بگويد خط كدام يك ازآنان بهتر است .
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
عزيزانم دانه هاى اين گردن بند را ميان شما پراكنده مى كنم هر كدام از شما بيشتريندانه ها را جمع كند خط او بهتر است .
آنگاه دانه هاى گردن بند را پراكنده كرد، خداوند بهجبرئيل دستور داد به زمين فرود آمده دانه هاى گردن بند را بين ايشان تقسيم كند تا هيچكدام آن دو بزرگوار رنجيده خاطر نشود.
جبرئيل نيز براى احترام و تعظيم ايشان امر خدا را بجا آورد.(32)


32- رعايت ادب

روزى امام حسن و امام حسين عليه السلام از محلى مى گذشتند. پيرمردى را ديدند كهمشغول وضو است . ولى به طور صحيح وضو نمى گيرد، آداب و شرايط آن را بجا نمىآورد. - چون آموختن آدم جاهل واجب است - از اين رو تصميم گرفتند به طور غير مستقيم باكمال ادب ، صحيح وضو گرفتن را به او بياموزند.
نخست با يكديگر به بحث و گفتگو پرداختند طورى كه پيرمرد سخنانشان را بشنود.
يكى گفت :
وضوى تو صحيح نيست وضوى من درست است .
ديگرى گفت :
نه ، وضوى تو درست نيست وضوى من صحيح است .
سپس نزد پيرمرد آمدند و گفتند:
ما در حضور شما وضو مى گيريم نگاه كن ! و ببين ! كداميك از ما خوب وضو مى گيريم ودرباره ما داور باش !
هر دو وضوى درست و كاملى جلوى چشم پيرمرد گرفتند.
آنگاه از پيرمرد پرسيدند:
وضوى كداميك از ما صحيح تر و بهتر است ؟ پيرمرد متوجه شد كه وضوى صحيحچگونه است و منظور اصلى آن دو كودك آموختن او است . باكمال فروتنى اظهار داشت :
عزيزان ! وضوى هر دوى شما خوب و صحيح است من پيرمرد نادان هنوز درست وضوگرفتن را نمى دانم و شما بخاطر محبت و دل سوزى كه بر امت جدتان داريد، مرا آگاهساختيد و وضوى درست و صحيح را به من آموختيد، سپاسگزارم .(33)


33 - برخورد منطقى با سخن چين

شخصى سخن چين ، به حضور امام حسن رسيد.
عرض كرد:
فلانى از شما بدگويى مى كند.
امام به جاى تشويق چهره درهم كشيد و به او فرمود:
تو مرا به زحمت انداختى .
از اين كه غيبت يك مسلمان را شنيدم بايد درباره خود استغفار كنم و از اين كه گفتى آنشخص با بدگويى از من ، مرتكب گناه شده بايستى براى او نيز دعا كنم .(34)


34 - عشق حسين (ع ) در كانون دل پيغمبر(ص )

يعلى پسر مره مى گويد:
روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مهمانى دعوت شده بود، مى رفتند، ناگاهبا حسين روبه رو شدند كه با كودكان در كوچه بازى مى كرد.
حسين با ديدن پيغمبر صلى الله عليه و آله به سوى آن حضرت آمد.
رسول گرامى دستهاى خود را گشود (بغل باز كرد) تا او را به آغوش ‍ بگيرد.
اما كودك جست و خيز مى كرد، اين طرف آن طرف مى دويد، پيامبر مى خنديد و او را مىخندانيد تا اين كه حسين را گرفت .
آنگاه يكى از دستهايش را زير چانه و دست ديگرش را پشت گردن او گذارد و لبهايش رابر لبهاى حسين گذاشت و بوسيد و فرمود:
حسين از من است و من از حسينم ، خدايا! دوست بدار آن كسى را كه حسين را دوست بدارد و حسينيكى از فرزندان فرزند (نوه ) من است .(35)


35 - شوخى در صبح عاشورا

صبح عاشورا امام حسين عليه السلام دستور داد خيمه ها را زدند - يكى از خيمه ها را براىشستشو و نظافت تعيين گرديد.
بُرير با عبدالرحمان انصارى در كنار خيمه نظافت ايستاده بودند تا سيدالشهداء بيرونآيد و آنها براى نظافت و استعمال نوره يكى پس از ديگرى وارد شوند.
برير در اين موقعيت حساس با عبدالرحمن به شوخى پرداخت و كارى مى كرد كه ايشان رابخنداند.
عبدالرحمن گفت :
اى برير! مزاح مى كنى ! و مى خندى ؟ اكنون وقت مزاح و خنده نيست . برير در پاسخ گفت:
تمام خويشاوندانم مى دانند كه من اهل مزاح و سخنباطل نبوده ام ، نه در جوانى و نه در پيرى .
اما اين شوخى و خنده را كه اكنون مى كنم به خاطر مژده آن نعمتى (بهشت ) است كه در پيشداريم و به آن خواهيم رسيد.
سوگند به خدا! كه بين ما و هم آغوشى با حوريان بهشتى هيچ فاصله اى نيست جز اينكه يك حمله از طرف دشمن بشود و ما جان خويش را در يارى فرزندرسول خدا فدا كنيم چه قدر دوست دارم هر چه زودتر انجام گيرد.(36)


36 - پاداش دسته گل اهدايى

يكى از كنيزان امام حسين عليه السلام خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديمآن حضرت نمود.
حضرت هديه آن كنيز را پذيرفت و در مقابل به او فرمود:
تو را در راه خدا آزاد كردم .
انس كه ناظر اين برخورد انسانى بود از آن حضرت با شگفتى پرسيد:
چگونه در مقابل يك دسته گل بى ارزش او را آزاد كردى ؟! - چون ارزش ‍ مادى يك كنيز بهصدها دينار طلا مى رسيد. -
حضرت با تبسمى حاكى از رضايت خاطر بود فرمود:
خداوند اينگونه ما را ادب كرده ، چون در قرآن كريم مى فرمايد:
اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوها
اگر كسى به شما نيكى كرد او را نيكى و رفتار شايسته ترى پاسخ دهيد.
و من فكر كردم ، از هديه اين كنيز بهتر اين است كه در راه خدا آزادش ‍ كنم (37)
اگر واقعا هر كس خوبيهاى مردم را با نيكيها و رفتار خوب ترى پاسخ مى داد، همان طوركه خاندان پيغمبر گرامى انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مىشد.


37 - مقام دانش +آموزى

عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامىكه پيش پدر خويش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دينارپول و هزار دست لباس بخشيد و دهان او را نيز پر از ((در)) نمود، كه بعضى درخصوص اين بخشش ها به آن حضرت اعتراض كرد. - به خاطر تعليم آن همه جايزه دادى!-
حضرت در پاسخ فرمود:
- جايزه من كجا مى تواند به عطاى (تعليم سوره حمد) عبدالرحمن برسد.
سپس اين اشعار را بيان فرمود:

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها
على الناس طرا قبل ان تتفلت
فلا الجود يفنيها اذا ماهى اقبلت
و لا البخل يبقيها اذا ما تولت
هنگامى كه دنيا تو بخشيد، تو هم به مردم ببخش ! پيش از آنكه از دستت برود.
زيرا نه بخشش آن را از بين مى برد، هنگامى كه روى آورد و نهبخل آن را باقى مى گذارد، وقتى كه دنيا از تو روگردان شود.(38)

38- كاروانى به سوى مرگ

كاروان امام حسين عليه السلام از منزلگاه قصر بنىمقاتل به سوى كربلا حركت كرد مقدارى راه طى شد. امام حسين عليه السلام در حالى كهسوار بر اسب بود اندكى به خواب رفت .
سپس بيدار شد، دو يا سه بار فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين
فرزندش على بن حسين (على اكبر) روى به پدر نمود و عرض كرد: پدرجان ! سبب ايناسترجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود:
سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت :
اهل اين كاروان مى روند ولى مرگ ايشان را تعقيب مى كند.
من فهميدم خبر مرگ به ما داده مى شود.
على عرض كرد:
پدر جان ! مگر ما بر حق نيستيم ؟
امام حسين فرمود:
پسرم ! سوگند به خداى كه بازگشت بندگان به سوى او است ما بر حقيم . على عرضكرد: بنابراين باكى از مرگ نيست .
امام فرمود:
فرزندم ! خداوند بهترين پاداش را كه از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده ، به توعنايت كند.(39)


39 - مرگ در چشم انداز امام حسين عليه السلام

روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين عليه السلام بسيار سخت شد، بعضىاز اصحاب آن حضرت ديدند برخى از ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و بامشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسيدن وقت شهادت و جانبازى آنها،رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهايشانفراگرفته است . اما خود سيدالشهدا و تعدادى از خواص يارانش برخلاف آنها هر چهفشار بيشتر، و مرحله شهادت نزديكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته وسكون و آرامش بيشتر مى يابند. بعضى از اين شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسيناشاره كرده ، به يكديگر مى گفتند:
به حسين نگاه كنيد كه ابدا از مرگ و شهادت باكى ندارد.
امام حسين عليه السلام متوجه گفتارشان شده ، فرمود:
اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگيريد! صبر و شكيبايى پيشه كنيد! چون مرگ پلى استكه شما را از گرفتاريها و سختيها عبور داده و به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى جاودانىمى رساند.
و اما براى دشمنانتان پلى است كه از قصر به زندان مى رساند. و كداميك از شما نخواهداز يك زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پيامبر صلى الله عليه و آله برايمنقل كرد، كه مى فرمود:
دنيا براى مؤ منان همانند زندان و براى كافران همانند بهشت است .
و مرگ پلى است كه مؤ منان را به بهشتشان ، و كافران را به جهنمشان مى رساند. آرى ،نه دروغ شنيده ايم و نه دروغ مى گويم .(40)


40- سردار عاقبت به خير

عده اى از مردم كوفه نقل مى كنند:
ما در كاروان زهيربن قين بوديم ، همزمان با بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مكه ،به سوى كوفه حركت كرديم ، از ترس بنى اميه ، نمى خواستيم با كاروان حسين در يكمنزل توقف كرده و با امام حسين ملاقات كنيم ، هر وقت كاروان امام حسين حركت مى كرد ما مىايستاديم و هنگامى كه توقف مى كرد، ما حركت مى كرديم .
از قضا در يكى از منزلگاه ها كاروان امام حسين توقف كرده بود، ما نيز ناچار در آنجافرود آمديم . در اين ميان نشسته بوديم و غذا مى خورديم ناگهان فرستاده امام حسين واردشد و سلام كرد و گفت :
زهير! امام حسين تو را مى خواهد.
ما همگى از اين پيشآمد مبهوت شديم و زهير اندكى به فكر فرو رفت ، ناگاه همسرش بهزهير گفت :
سبحان الله ! اى زهير! در مقابل دعوت فرزند پيغمبر درنگ مى كنى ؟ چه مى شود كه نزداو بروى و سخنانش را بشنوى و برگردى ؟
زهير پس از سخن شجاعانه همسرش تكانى خورد و برخاست و به خدمت امام حسين رفت ،چيزى نگذشت شاد و خندان برگشت ، به طورى كه صورتش برافروخته شده بود.دستور داد خيمه او را برچينند و اسباب و وسايل او را به سوى كاروان امام حسين ببرند.
سپس به همسرش گفت :
تو را طلاق دادم و مى توانى نزد خويشان خود بروى ، زيرا من دوست ندارم به خاطر منصدمه ببينى و من تصميم دارم فداى امام حسين شوم .
سپس اموال او را به عموزاده اش سپرد تا به خويشان وىتحويل دهد. در اين وقت آن بانو اشك ريزان زهير را وداع كرد و گفت :
خداوند به تو خير عنايت كند و تمنا دارم مرا روز قيامت نزد جد حسين عليه السلام ياد كنى.
آنگاه به همراهان گفت :
هر كس مايل است همراه من بيايد وگرنه اينجا آخرين ديدار من با شما است . اما داستانىبرايتان بگويم :
به جنگ روميان كه رفته بوديم ، در جنگ دريايى به خواست خدا، ما پيروز شديم و غنائمبسيار به دست ما آمد. سلمان كه با ما بود پرسيد:
آيا از اين غنيمتها كه خداوند نصيبتان كرد خوشنوديد؟
گفتيم : آرى ! البته كه خوشنود هستيم .
گفت :
پس چقدر خوشحال خواهيد بود هنگامى كه سرور جوانانآل محمد - امام حسين - را درك كنيد و در ركابش بجنگيد؟ جهاد در ركاب او مايه سعادت دنيا وآخرت است .
پس از آن با همه وداع كرد و در صف ياران حسين عليه السلام قرار گرفت .(41)


41- او را مكه و منى مى شناسد

در يكى از سالها هشام پسر عبدالملك (دهمين خليفه عباسى ) در مراسم حج شركت كرد ومشغول طواف خانه خدا گرديد وقتى كه خواست حجرالاسود را لمس كند، به واسطه ازدحامجمعيت نتوانست حجرالاسود را دست بمالد. در آنجا منبرى برايش گذاشتند، او بالاى منبرنشست مردم شام اطرافش را گرفتند.
هشام مشغول تماشاى طواف كنندگان بود كه ناگاه امام على بن الحسين (امام سجاد) آمد درحالى كه لباس احرام به تن داشت و زيباترين و خوش اندام و خوشبوترين مردم بود واثر سجده در پيشاپيش به روشنى ديده مى شد. امام باكمال آرامش به طواف پرداخت و در هاله اى از عظمت و شكوه ، به نزديك حجرالاسود رسيد.
مردم خود به خود به احترام حضرت راه باز كردند. امام به آسانى حجرالاسود را استلامكرد - دست ماليد - هشام از ديدن عظمت حضرت و احترام مردم به امام سجاد خيلى ناراحت شد.
مردى از اهالى شام رو به هشام كرد و گفت :
اين شخص كيست كه چنين مورد احترام مردم است !؟
هشام به خاطر اين كه مردم شام حضرت را نشناسند و به او علاقمند نشوند با اين كه امامرا مى شناخت ، گفت :
او را نمى شناسم .
فرزدق شاعر آزاده ، آنجا حضور داشت . بدون پروا گفت :
اما من او را به خوبى مى شناسم .
مرد شامى گفت :
اى ابوفراس اين شخص كيست ؟
فرزدق با كمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد عليه السلام قصيده زيبايى سرودكه مضمون چند بيت آن چنين است :
اين مرد كسى است كه سرزمين مكه جاى پاى او را مى شناسند.
خانه كعبه ، بيرون و درون حرم نيز او را مى شناسند.
اين فرزند بهترين بندگان خدا است .
اين انسان پرهيزكار و پاك و پاكيزه ، نشانه خداوند در روى زمين است .
اين شخص كسى است كه پيغمبر برگزيده (محمد) پدر اوست كه خداوند همواره بر او درودمى فرستد.
اگر ((ركن )) مى دانست چه كسى به بوسيدن او آمده است .
بى درنگ خود را به زمين مى انداخت تا خاك پاى او را ببوسد
نام اين آقا ((على )) است و رسول خدا پدرش مى باشد كه نور هدايتش ‍ امتها را ازگمراهى نجات داد.
اين كسى است كه عمويش جعفر طيار است و عموى ديگرش حمزه شهيد، همان شيرمردى كهبه دوستى او قسم مى خورند.
اين فرزند بانوى بانوان فاطمه است .
و فرزند جانشين پيغمبر، همان كس كه در شمشير او براى كفار عذاب نهفته است .
پرسش شما از اين شخص كيست ؟ هرگز به او ضرر نمى زند.
زيرا كه همه از عرب و عجم او را مى شناسند.(42)
هشام از اشعار فرزدق ، چنان خشمگين شد كه گفت : چرا چنين اشعارى درباره ما نگفتى ؟
فرزدق در جواب گفت :
تو نيز جدى مانند جد او و پدرى مثل پدر او و مادرى چون مادر وى داشته باش تا دربارهتو چنين قصيده اى بگويم .
به دنبال آن دستور داد حقوق او را قطع كردند.
و نيز فرمان داد، فرزدق را به غسفان - محلى است بين مكه و مدينه - تبعيد كرده و در آنجازندانى كنند.
امام سجاد عليه السلام از اين جريان باخبر شد، دوازده هزار درهم برايش ‍ فرستاد وفرمود:
ما را معذور بدار اگر بيش از اين امكان داشتم بيشتر مى فرستادم .
فرزدق نپذيرفت و پيغام داد:
اى فرزند رسول خدا! من اين قصيده را به خاطر خشم و ناراحتيم كه براى خدا بود،سرودم .
هرگز در مقابل آن چيزى نمى پذيرم و مبلغ را محضر امام فرستاد.
امام سجاد عليه السلام مبلغ را دومين بار فرستاد و فرمود:
تو را به حقى كه من در گردن تو دارم اين مبلغ را بپذير! خداوند از نيت قلبى و ارادتباطنى تو نسبت به خانواده ما آگاه است . آنگاه فرزدققبول كرد.(43)


42- امام باقر(ع ) نورى درخشان

ابوبصير مى گويد:
در محضر امام محمد باقر وارد مسجد شدم ، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود:
از مردم بپرس مرا مى بينند؟
من به هركس كه رسيدم پرسيدم :
امام باقر را ديده اى ؟
مى گفت :
نه ! با اينكه همانجا ايستاده بود.
در اين وقت ابو هارون مكفوف (نابينا) وارد شد.
امام عليه السلام فرمود:
اكنون از ابو هارون بپرس كه مرا مى بيند يا نه ؟
من از او پرسيدم :
امام باقر را ديده اى ؟
پاسخ داد: آرى !
آنگاه به حضرت اشاره كرد و گفت :
مگر نمى بينى امام اينجا ايستاده است .
پرسيدم :
از كجا فهميدى ؟ (تو كه نابينا هستى .)
پاسخ داد:
چگونه ندانم با اينكه امام نورى درخشان است ؟(44)
آرى حقيقت را با چشم ديگرى بايد ديد.


43- مردى از برزخ

ابو عتيبه مى گويد:
در محضر امام باقر عليه السلام بودم جوانى وارد شد.
عرض كرد:
من اهل شام هستم دوستار شما بوده و از دشمنانتان بيزارم ولى پدرم دوستان بنى اميه بودو جز من اولادى نداشت .
او مايل نبود اموالش به من برسد، بدين جهت همه را در جايى مخفى كرد. پس از فوت اوهر چه جستجو كردم ، مالش را پيدا نكردم .
حضرت فرمود:
دوست دارى او را ببينى و محل پولها را از خودش بپرسى ؟
عرض كردم :
بلى ! به خدا سوگند! شديدا فقير و نيازمندم .
امام عليه السلام نامه اى را نوشت و مهر كرد آنگاه فرمود:
امشب با اين نامه به قبرستان بقيع مى روى ، وسط قبرستان كه رسيدى صدا مى زنى يا((درجان !)) يا ((درجان !))
شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ايشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر عليهالسلام آمده ام . او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس !
آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقيع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
ابو عتيبه مى گويد:
من اول صبح خدمت امام محمد باقر رسيدم تا ببينم آن مرد شب گذشته چه كرده است .
ديدم او در خانه ايستاده و منتظر اجازه ورود است . اجازه دادند من هم با ايشان وارد شدم .
به امام عليه السلام عرض كرد:
ديشب رفتم هر چه فرموده بوديد انجام دادم ، درجان را صدا زدم وى آمد به من گفت :
همين جا باش تا پدرت را بياورم .
ناگاه مرد سياه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قيافه اش رادگرگون ساخته بود.
درجان گفت :
اين مرد پدر تو است .
از او پرسيدم :
تو پدر من هستى ؟
پاسخ داد: آرى !
گفتم :
چرا قيافه ات اين چنين تغيير يافته ؟
جواب داد:
فرزندم من دوستدار بنى اميه بودم و آنان را بهتر ازاهل بيت مى دانستم به اين جهت خداوند مرا عذاب كرد و به چنين روزگار سياهى گرفتارشدم و چون تو از پيروان اهل بيت پيغمبر بودى ، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از توپنهان كردم . اما امروز از اين عقيده پشيمانم .
پسرم ! به باغى كه داشتم برو و زير درخت زيتون را بكن پولها را درآور كه مجموعاصدهزار درهم است . پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقديم كن و پنجاه هزار درهمديگر آن را خودت خرج كن !(45)


44- امام صادق (ع ) و تجارت منصفانه

امام عليه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دينار به او داد براى تجارت بهكشور مصر برود.
غلام با آن پول كالاى خريد و با بازرگانان ديگر كه از همان كالا خريده بودند بهسوى مصر حركت كردند، همين كه نزديك مصر رسيدند با كاروانى كه از مصر باز مىگشتند، رو به رو شدند و از آنان وضعيت كالاى خود را كه نيازمنديهاى عمومى بود - ازلحاظ بازار مصر- پرسيدند.
در پاسخ گفتند:
كالاى شما در مصر كمياب است و بازار خوبى دارد.
غلام و همراهانش از كمبود متاعشان در مصر و نيز نياز مردم به آن ، آگاه گشتند. و بايكديگر هم قسم شدند و پيمان بستند، كه متاع را با سودى كمتر از صد در صدنفروشند.
وقتى كه وارد مصر شدند، مطابق پيمان خود بازار سياه به وجود آوردند و كالا را به دوبرابر قيمتى كه خريده بودند، فروختند.
غلام با هزار دينار سود خالص به مدينه بازگشت و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشتبه امام صادق عليه السلام تسيلم نمود و عرض كرد:
فدايت شوم ! يكى از كيسه ها اصل سرمايه است كه شما به من داديد و ديگرى سودخالص تجارت است .
امام فرمود: اين سود زيادى است ، بگو ببينم چگونه اين را بدست آوردى ؟
مصادف گفت : قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر آگاه شديم كه كالاى ما در آنجاكمياب است ، هم قسم شديم و پيمان بستيم كه به كمتر از صد در صد سود خالصنفروشيم و همين كار را كرديم .
امام گفت : سبحان الله ! شما با ايجاد بازار سياه به زيان گروهى از مسلمانان هم قسممى شويد كه كالايتان را به سودى كمتر از صد در صد خالص ‍ نفروشيد؟
نه ! من همچو تجارت و سودى را نمى خواهم .
آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود:
اين اصل سرمايه من و ديگرى را نپذيرفت ، فرمود: اين سود - كه با بى انصافىبدست آمده - نيازى به آن ندارم .
سپس فرمود: اى مصادف ! با شمشير جنگيدن ، از كسبحلال آسان تر است ، به دست آوردن مال از راهحلال بسيار سخت و دشوار است .(46)


45- حساسترين سخن در آخرين لحظه زندگى

ابوبصير مى گويد:
پس از وفات امام صادق عليه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حميده) تسليت بگويم ، وقتى آن بانو مرا ديد گريست من هم گريه كردم .
سپس گفت :
اى ابوبصير! اگر در لحظات آخر عمر امام در كنارش بودى قضيه عجيبى را مشاهده مىكردى .
گفتم :
چه قضيه اى ؟
گفت :
دقايق آخر عمر امام بود كه ناگهان چشمان مباركش را باز كرد و فرمود:
همين الان تمام خويشان و نزديكان مرا حاضر كنيد! ما همه را جمع كرديم ، به طور كهكسى از خويشان و نزديكان امام باقى نماند.
حضرت نگاهى به آنان كرد و فرمود:
كسانى كه نماز را سبك مى شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسيد ان شفاعتنالا تنال مستخفا بالصلاة (47)


46- نفهم ترين انسان

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
اگر شرابخوار به خواستگارى آمد نبايد او را پذيرفت ، چون صلاحيت ازدواج ندارد،سخنانش را نبايد تصديق نمود، هرگاه براى كسى واسطه شود نبايد او راقبول نمود. و نمى توان به او اعتماد كرد، هر كس به شرابخوار امانتى بسپارد چنانچهاز بين برود، خداوند به صاحب امانت پاداشى نمى دهد و امانت از دست رفته او را جبراننمى كند.
سپس فرمود: مايل بودم شخصى را سرمايه بدهم براى تجارت به كشور يمن برود،خدمت پدرم حضرت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض ‍ كردم :
مى خواهم به فلانى براى تجارت سرمايه بدهم ، نظر شما چيست ؟ صلاح است يا نه ؟
فرمود:
مگر نمى دانى او شراب مى خورد؟
گفتم :
از بعضى از مؤ منين شنيده ام مى گويند او شراب مى خورد.
فرمود: سخنان آنان را تصديق كن ! چون خداوند درباره پيامبر مى فرمايد: پيغمبر بهخدا ايمان دارد و مؤ منين را تصديق مى نمايد، بنابراين شما بايد مؤ منين را تصديق كنى .
آنگاه فرمود:
اگر سرمايه را در اختيار او بگذارى ، سرمايه نابود شود و از بين برود خدا تو را نهاجر مى دهد و نه امانتت را جبران مى كند.
گفتم :
براى چه ؟
فرمود: خداوند مى فرمايد:
لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما (48)
اموالى را كه خداوند آن را مايه زندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد.
آيا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟
پس از آن فرمود:
بنده تا شراب نخورده هميشه در پناه خدا است و در سايه لطف او اسرارش ‍ پرده پوش مىشود.
هنگامى كه شراب خورد سرش را فاش مى كند و او را در پناه خود نگه نمى دارد.
در اين صورت گوش ، چشم ، دست و پاى چنين شخص ، هر كدام شيطان است او را به سوىهر زشتى مى برد و از هر خوبى باز مى دارد.(49)


47- درجات دهگانه ايمان

عبدالعزيز قراطيسى مى گويد:
امام صادق عليه السلام به من فرمود:
اى عبدالعزيز! ايمان ده درجه دارد، مانند نردبان كه ده پله دارد و همانند نردبان بايدپله پله از آن بالا رفت .
كسى كه در درجه دوم است ، نبايد از كسى كه در درجهاول مى باشد، انتقاد كند و بگويد: تو ايمان ندارى .
و آدمى كه در درجه اول ايمان است ، بايد به روش خود ادامه دهد تا برسد به آن كس كهدر درجه دهم است .
اى عبدالعزيز! كسى كه ايمانش در مرتبه پايين تر از توست او را بى ايمان ندان ! تاكسى كه ايمانش بالاتر از توست ، تو را بى ايمان نداند.
وقتى كه ديدى كسى پايين تر از توست او را با مهر و محبت به درجه خود برسان وچيزى را كه تاب و تحمل آن را ندارد، بر اوتحميل مكن ! تا او را بشكنى و اين كار خوب نيست . زيرا هر كسدل مؤ منى را بشكند بر او واجب است شكستگىدل او را جبران كند.
آنگاه فرمود:
مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان (كه بالاترين درجاتايمان است ) قرار داشت .(50)


48- سخن منطقى

منصور دوانيقى (خليفه عباسى ) به امام صادق عليه السلام نوشت : چرا مانند ديگراننزد ما نمى آيى و با ما نمى نشينى ؟
امام عليه السلام در پاسخ نوشت :
ما از دنيا چيزى نداريم كه براى آن از تو بترسيم و تو نيز ازفضايل و امور آخرت چيزى ندارى كه به خاطر آن به تو اميدوار باشيم ، نه تو درنعمتى هستى كه بيايم به تو تبريك بگويم و نه خود را در بلا و مصيبت مى بينى كهبيايم به تو تسليت دهم . پس چرا نزد تو بيايم ؟!
منصور نوشت :
بياييد ما را نصيحت كنيد!
امام عليه السلام جواب داد:
هر كس اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمى كند و هر كساهل آخرت باشد نزد تو نخواهد آمد.(51)


49- اسراف ممنوع

ابان پسر تلغب نقل مى كند:
امام صادق عليه السلام فرمود:
ابان ! تو گمان مى كنى خداوند به كسى كهمال و ثروت داده ، به خاطر مقام و منزلت او در پيشگاه خدا بوده و او را خداوند دوست مىدارد؟
و كسى را كه از عطاى خود محروم ساخت و زندگيش در تنگنا است ، به خاطر اين است كه اودر نزد خدا بى ارزش است و خداوند او را دوست ندارد؟
هرگز چنين نيست . زيرا ثروت و مال از آن خداست ، به عنوان امانت در اختيار مردم مىگذارد و آنان را آزاد گذاشته كه از روى ميانه روى بخورند و بياشامند و لباس تهيهنموده و ازدواج كنند و براى خود وسيله سوارى تهيه كرده و زندگى را به طور اقتصادىبگردانند.
و هرگاه از مخارج معمولى اضافه آمد، از مستمندان و مؤ منان دستگيرى نموده و مشكلاتزندگى آنان را برطرف سازند.
هر كس در مال خداوند اين چنين شرعى و ميانه روى رفتار كند، هر اندازه استفاده نمايد و هركارى انجام دهد، بر وى حلال است .
هر آنچه مى خورد و مى آشامد و سوارى تهيه مى كند و ازدواج مى نمايد بر اوحلال است .
و كسى كه اسراف نموده و در موارد خلاف خروج مى كند برايش حرام خواهد بود.
آنگاه فرمود:
- اسراف نكنيد! چون خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد.
اى ابان ! تو فكر مى كنى خداوند از كرم وفضل خود به كسى به عنوان امانت مالى مى دهد او مى تواند اسبى به ده هزار درهم بخرددر صورتى كه اسب بيست درهمى هم او را كفايت مى كند و يا كنيزى به هزار دينار بخردبا اين كه بيست دينارى او را كافى است ؟
سپس فرمود:
زياده روى نكنيد خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد.(52)


50- مرگ در بدترين حال

شخصى در محضر امام صادق عليه السلام عرض كرد:
پدر و مادرم فدايت باد! همسايگان من كنيزانى دارند كه مى خوانند و مى نوازند.
گاهى به محل قضاى حاجت مى روم براى اينكه خوانندگى و نوازندگى آنان را بيشتربشنوم نشستن خود را طولانى تر مى كنم .
حضرت فرمود:
اين كار را نكن ! نشستن خود را طول مده و از شنيدن خوانندگى و نوازندگى بپرهيز!
آن مرد گفت :
- به خدا سوگند! من به خاطر شنيدن آواز آنان به آنجا نمى روم ، بلكه گاهى كه بهآن محل مى روم صدايشان بى اختيار به گوشم مى رسد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
- مگر نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ان السمع و البصر و الفوائدكل اولئك كان عنه مسئولا ((گوش و چشم و دلها همه مسؤ ولند)).
آن مرد گفت :
- آرى ! به خدا سوگند! مثل اين است كه تاكنون اين آيه را نه از قرآن و نه از عرب و نهاز عجم نشنيده بودم . از حالا اين كار را ترك مى كنم و از خداوند در خواست دارم كه مراببخشد و از من درگذرد.
امام صادق عليه السلام به او فرمود:
- برخيز! غسل توبه كن و تا مى توانى نماز بخوان ! چون به كار بسيار بدى معصيتبزرگى - عادت كرده اى كه اگر در اين حال بميرى در بدترين حالت از دنيا رفته اىو مسؤ وليت بزرگى خواهى داشت . اينك به پيشگاه خداوند توبه كن و از درگاه اوبخواه تا توبه ات را از كارهاى زشتى كه مرتكب شده اى بپذيرد.(53)


51 - سه توصيه مهم امام صادق

عبدالاعلى يكى از شيعيان بوده كه در كوفه زندگى مى كرد، مى گويد:
بعضى از دوستان و پيروان امام صادق عليه السلام نامه اى به امام نوشتند و در آن نامهچند مساءله كه مورد احتياج بود سؤ ال كردند و به من نيز گفتند تا درباره حق مسلمان بربرادر مسلمانش شفاها از امام سؤ ال كنم .
وارد مدينه شده ، به محضر امام رسيدم . نامه دوستان را به امام تقديم كردم و نيز اينسؤ ال را نيز مطرح كردم ((حق مسلمان بر برادر مسلمانش ‍ چيست ))؟
حضرت جواب نامه دوستان را داد، ولى به سؤال شفاهى من پاسخ نگفت .
هنگامى كه خواستم به كوفه برگردم ، براى خداحافظى محضر امام عليه السلامرسيدم .
عرض كردم :
- يابن رسول الله ! من از شما مطلبى پرسيدم ، پاسخم ندادى .
حضرت فرمود:
- من عمدا پاسخ نگفتم .
- براى چه ؟
- زيرا مى ترسم حقيقت را بگويم و شما عمل نكنيد و كافر شويد.
سپس امام عليه السلام فرمود:
- اكنون بدان كه از سخت ترين و مهم ترين واجبات خدا بر خلقش سه چيز است :
1. رعايت عدل و انصاف بين خود و ديگران تا حدى كه آنچه براى خود نمى پسندد، براىبرادر مؤ منش نپسندد.
2. ديگر اينكه ، مال خود را از برداران مسلمان مضايقه نكند و با آنان همكارى صميمانهداشته باشد.
3. ياد كردن خداست در همه حال . اما منظورم از ياد خدا پيوسته گفتن ((سبحان الله والحمدلله )) نيست ، بلكه مقصودم اين است كه مسلمان بايد چنان باشد كه هرگاه با كارحرامى مواجه شد، ياد خدا مانع گردد و او را از ارتكاب گناه باز دارد.(54)


52 - كمك به مستمندان

محمد پسر عجلان مى گويد:
خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، كه يكى از شيعيان وارد شد و سلام كرد، حضرت ازاو پرسيد:
برادرانت در چه حالى بودند؟
او در پاسخ ، آنان را ستود و گفت :
مردمان خوب و شايسته اى هستند.
امام عليه السلام فرمود:
رفت و آمد ثروتمندانشان با فقرا و احوال پرسى ايشان از همديگر چگونه بود؟
مرد گفت :
ارتباطشان اندك است (روابط گرمى ندارند) و زياداحوال يكديگر را جويا نمى شوند.
امام عليه السلام پرسيد:
انفاق و دستگيرى ثروتمندان با تهيدستان چگونه بود؟
مرد جواب داد:
شما از اخلاق و صفاتى مى پرسيد كه در ميان مردم كمياب است .
امام عليه السلام فرمودند:
بنابراين آنان چگونه خود را شيعه مى نامند!
شعيه حقيقى كسى است كه در راه كمك و يارى مستمندان گام بردارد و آنان را در مهر و محبتكردن فراموش نكند.(55)


53 - احسان پيش از سؤ ال

اسحاق مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بودم و معلى بن خنيس نيز در خدمت امام حضور داشت . دراين وقت مردى از اهل خراسان وارد شد، گفت : پسر پيغمبر خدا! پولم كم شده و توانبرگشت به خانه ام را ندارم مگر اينكه شما مرا يارى نماييد.
امام صادق عليه السلام به چپ و راست نگاه كرد و فرمود:
آيا مى شنويد برادر دينى تان چه مى گويد؟
نيكى آن است كه پيش از سؤ ال كسى انجام داده شود، بخشش بعد از سؤال پاداش آبروريزى او است ...
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
سوگند به آن خدايى كه دانه را مى شكافد و انسانها را مى آفريند، مرا حقيقتا پيامبرقرار داده است . آن مقدار كه سائل از سؤ ال كردن ، رنج مى برد بيشتر از آنست كه توبه او احسان مى كنى .
سپس پنج هزار درهم جمع كردند و به او دادند.(56)


54 - بار نابخردان بر دوش آگاهان

حارث پسر مغيره گويد:
شبى در يكى از راه هاى مدينه امام صادق عليه السلام با من برخورد كرد و فرمود: اىحارث !
گفتم : بلى !
فرمود:
- گناهان سفيهان شما بار آگاهان شما خواهد شد و علماء شماحامل بار نابخردان شما خواهند بود. آنگاه رد شد و رفت .
حارث مى گويد:
پس از مدتى محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه خواسته و گفتم :
- فدايت شوم ! چرا فرمودى بار گناهان نابخردان شما را، علماء شماحمل خواهند كرد، از اين فرمايش شما مطلب مهمى به نظرم مى رسد و سخت نگران شدم .
فرمود:
- آرى ! مطلب همان است كه گفتم ، گناهان نابخردان شما بار علماء شما خواهد شد. علتشاين است چرا هنگامى كه يكى از شما كار ناپسندى را مرتكب مى شود كه باعث اذيت ما شدهو بر ما عيب و ايراد مى كنند، او را نصيحت نكرده و با سخنان زيبا، پند و اندرز نداده و ازخواب غفلت بيدارش نمى كنيد؟
گفتم :
- اگر او را نصيحت كنيم نمى پذيرد و از ما اطاعت نمى كند.
فرمود:
- اگر چنين است با او قهر كنيد و هرگز با اين گونه آدم همنشين و دوست و رفيقنباشيد.(57)


55 - رفتار با همسايه

شخصى مى گويد:
محضر امام صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم :
- همسايه اى دارم مرا اذيت مى كند.
فرمود:
- تو با او خوش رفتار باش !
گفتم :
- خداوند او را نيامرزد.
حضرت از من روى گردانيد.
آن مرد مى گويد:
من نخواستم با آن حال از امام جدا شوم . براى اينكه توجه حضرت را جلب كنم عرضكردم :
همسايه ام با من چنين و چنان مى كند و مرا آزار مى دهد.
فرمود:
- تو فكر مى كنى اگر آشكارا با او دشمنى كنى (تو هم به او آزار و اذيت كنى ) مىتوانى از او انتقام بگيرى ؟
عرض كردم :
- بلى ! مى توانم .
فرمود:
- همسايه تو آدم حسودى است . او از كسانى كه به خاطر نعمت هايى كه خداوند به آنانداده است ، به مردم حسد مى ورزد. چنين آدمى اگر نعمتى را براى كسى ديد، از ناراحتى وآتش درونى كه از حسد شعله ور است ، چنانچه خانواده داشته باشد با آنان درگير شده ،اذيت و آزارشان مى كند و اگر خانواده نداشته باشد به نوكر و خدمتكارش دعوا مى كند واگر خدمتكار نداشته باشد، شبها را به خواب نمى رود و روزها را با خشم و غضب سپرىمى كند.(58)
بنابراين ، با چنين آدمى رو در روئى صلاح نيست بايد كچدار و مريض رفتار كرد، چونآدم مريضى است .


56 - برهانى بر وجود آفريدگار

ابو شاكر ديصانى مى گويد:
وارد محضر امام صادق عليه السلام شدم .
عرض كردم :
اجازه مى فرماييد مطلبى بپرسم ؟
حضرت فرمود:
از هر چه مى خواهى سؤ ال كن .
گفتم :
دليل شما بر اين كه آفريدگارى دارى چيست ؟
حضرت فرمود:
وجود خودم ؛ زيرا وجود خود را خالى از اين دو جهت نمى دانم :
يا خود، خويشتن را آفريده ام ؟
در اين صورت ، يا در هنگام ساختن ، خود ((هستى من )) وجود داشته يا وجود نداشته است .
اگر ((هستى من )) وجود داشته و با اين حالباز آن را ساخته ام ، در اين فرض نيازى نبوده و اينتحصيل حاصل بوده است و تحصيل حاصل محال است .
و اگر در حالى كه نبوده ام خودم را ساخته ام ، مى دانى كه معدوم نمى تواند چيزىبسازد.
بنابراين ، مطلب سوم ثابت مى گردد و آن اين كه براى من صانع و آفريننده اى هست .
ابوشاكر بدون اينكه حرفى بزند از مجلس برخواست و رفت .(59)


next page

fehrest page

back page