|
|
|
|
|
|
گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اينگونه صحنه ها روبرو مى شوند يا ناچارندبراى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلو زبان يا قلمرا رهـا نـموده و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند، گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريكآميز يا زننده و غير اخلاقى به ميان آيد. و يـا مـجـبـور مـى شـونـد بـراى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم ، پاره اى از صحنه ها را درپـرده اى از ابـهـام بـپـيـچـنـد و بـه خـوانـنـدگـان و شـنـونـدگـان - بـطـور سـربـسـتـهتحويل دهند!، گـويـنـده و نـويـسـنـده هـر قـدر مـهـارت داشـتـه بـاشـد، غـالبـا گـرفتار يكى از اين دواشكال مى شود. آيـا مـى تـوان بـاور كـرد فردى درس نخوانده ، هم ترسيم دقيق و كاملى از باريكترين وحـسـاسـترين فصول چنين عشق شورانگيزى بنمايد، بدون اينكه كوچكترين تعبير تحريكآميز و دور از عفتى به كار برد. ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى دقت در بيان رابا متانت و عفت بهم آميخته و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تماماصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است . مـى دانـيـم از هـمـه صحنه هاى اين داستان ، حساستر شرح ماجراى آن خلوتگاه عشق است كهابتكار و هوس همسر عزيز مصر، دست بدست هم دادند و آنرا به وجود آوردند. قـرآن در شـرح ايـن مـاجـرا هـمـه گـفـتـنـيـهـا را گـفـتـه ، امـا كـوچـكـتـريـن انـحـرافـى ازاصول عفت سخن پيدا نكرده است ، آنجا كه مى گويد: و راودتـه التـى هـو فـى بـيـتـهـا عـن نـفـسـه و غـلقـت الابـواب و قـالت هـيـت لكقـال مـعـاذ الله انـه ربـى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون (يوسف - 23): و بانوئى كهيـوسـف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش كرد و تمام درها را بست و گفت بشتاب بهسـوى آنـچـه بـراى تـو مـهـيـا شـده ، گفت : از اين كار به خدا پناه مى برم (عزيز مصر)بزرگ و صاحب من است ، مرا گرامى داشته ، مسلما ظالمان و (آلودگان ) رستگار نخواهند شد. نكاتى كه در اين آيه قابل دقت است از اين قرار است : 1 - كـلمه راود در جائى بكار برده مى شود كه كسى با اصرار آميخته به نرمش و ملايمتچـيزى را از كسى بخواهد (اما همسر عزيز مصر چه چيز از يوسف خواسته بود) چون روشنبوده ، قرآن به همين كنايه واضح قناعت نموده و نامى از آن نبرده است . 2 - قرآن در اينجا حتى تعبير امراة العزيز (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى بردبـلكه مى گويد: التى هو فى بيتها (بانوئى كه يوسف در خانه او بود) تا به پردهپـوشـى و عفت بيان نزديكتر باشد ضمنا با اين تعبير حس حقشناسى يوسف را نيز مجسمساخته ، همانطور كه مشكلات يوسف را در عدم تسليم در برابر چنين كسى كه زندگى اودر پنچه وى مى باشد مجسم مى كند. 3 - غـلقـت الابـواب كـه مـعـنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى كند تمام درها را به شدتبست و اين ترسيمى از آن صحنه هيجان انگيز است . 4 - جـمـله قالت هيت لك كه معنى آن بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست يا بيا كه مندر اخـتـيـار تـوام آخـريـن سـخـن را از زبـان هـمـسـر عـزيـز بـراى رسـيـدن بـهوصـال يـوسـف شـرح مـى دهـد، ولى در عـبـارتـى سـنـگـيـن و پـرمتانت و پر معنى و بدونهيچگونه جنبه تحريك آميز و بدآموز. 5 - جمله معاذ الله انه ربى احسن مثواى كه يوسف در پاسخ دعوت آن زن زيباى افسونگرگـفـت ، به گفته اكثر مفسران به اين معنى است : پناه به خدا مى برم ، عزيز مصر همسرتـو بـزرگ و صـاحـب مـن است و به من احترام مى گذارد و اعتماد نموده چگونه به او خيانتكـنـم ايـن كـار هم خيانت است و هم ظلم و ستم انه لا يفلح الظالمون و به اين ترتيب كوششيوسف را براى بيدار ساختن عواطف انسانى همسر عزيز مصر تشريح مى كند. 6 - جـمـله و لقد همت به و هم بها لو لا ان رآ برهان ربه از يك طرف ترسيم دقيقى از آنخـلوتـگـاه عـشـق اسـت كـه آنـچـنـان وضـع تـحـريـك آمـيـز بـوده كـه اگـر يـوسـف هـم مـقامعقل يا ايمان يا عصمت نداشت گرفتار شده بود و از طرف ديگر پيروزى نهائى يوسف رادر چنين شرايطى بر ديو شهوت طغيانگر بطرز زيبائى توصيف نموده . جـالب ايـنـكـه تـنـهـا كـلمـه هـم بـه كار برده شده يعنى همسر عزيز مصر تصميم خود راگـرفته بود و يوسف هم اگر برهان پروردگار را نمى ديد، تصميم خود را مى گرفتآيا كلمه اى متانت آميزتر از كلمه قصد و تصميم در اينجا مى توان پيدا كرد؟!. آيه و ترجمه
و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر و أ لفيا سيدها لدا الباب قالت ما جزاء من أ راد بأهلك سوءا إ لا أ ن يسجن أ و عذاب أ ليم (25) قـال هـى رودتـنـى عـن نـفـسـى و شـهـد شـاهـد مـن أ هـلهـا إ ن كـان قـمـيـصـه قـد مـنقبل فصدقت و هو من الكذبين (26) و إ ن كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصدقين (27) فلما رءا قميصه قد من دبر قال إ نه من كيدكن إ ن كيدكن عظيم (28) يوسف أ عرض عن هذا و استغفرى لذنبك إ نك كنت من الخاطين (29)
|
ترجمه :
25 - و هـر دو بـسـوى در دويـدنـد (در حـالى كـه هـمـسـر عزيز، يوسف را تعقيب مى كرد وپـيـراهـن او را از پـشـت پـاره كـرد و در اين هنگام آقاى آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت :كيفر كسى كه نسبت به اهل تو اراده خيانت كند جز زندان و يا عذاب دردناك چه خواهد بود؟!. 26 - (يـوسـف ) گـفـت او مـرا بـا اصـرار بـسـوى خـود دعوت كرد و در اين هنگام شاهدى ازخانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده آن زن راست مى گويد واو از دروغگويان است . 27 - و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده آن زن دروغ مى گويد و او از راستگويان است. 28 - هـنـگـامـى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف ) از پشت سر پاره شده گفت اين ازمكر و حيله شماست كه مكر و حيله شما زنان عظيم است . 29 - يـوسـف ! از اين موضوع صرفنظر كن ، و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن كه ازخطاكاران بودى . تفسير : طشت رسوائى همسر عزيز از بام افتاد!. مـقـاومـت سـرسـختانه يوسف همسر عزيز را تقريبا مايوس كرد، ولى يوسف كه در اين دورمـبـارزه در بـرابـر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس ، پيروز شده بود احساس كردكـه اگـر بـيـش از ايـن در آن لغـزشـگـاه بـمـانـد خـطـرنـاك اسـت و بـايـد خـود را از آنمحل دور سازد و لذا با سرعت به سوى در كاخ دويد تا در را باز كند و خارج شود، همسرعزيز نيز بى تفاوت نماند، او نيز به دنبال يوسف به سوى در دويد تا مانع خروج اوشـود، و بـراى اين منظور، پيراهن او را از پشت سر گرفت و به عقب كشيد، به طورى كهپشت پيراهن از طرف طول پاره شد (و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر). استباق در لغت به معنى سبقت گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است ، و قد به معنى پارهشده از طرف طول است ، همانگونه كه قط به معنى پاره شدن از عرض است ، لذا در حديثداريـم كـانـت ضـربـات عـلى بـن ابـيـطالب (عليه السلام ) ابكارا كان اذا اعتلى قد، و اذااعترض قط: ضربه هاى على بن ابيطالب (عليه السلام ) در نوع خود بى سابقه بود،هـنـگامى كه از بالا ضربه مى زد، تا بپائين مى شكافت و هنگامى كه از عرض ، ضربهمى زد دو نيم مى كرد. ولى هـر طـور بـود، يـوسـف خود را به در رسانيد و در را گشود، ناگهان عزيز مصر راپشت در ديدند، به طورى كه قرآن مى گويد: آن دو، آقاى آن زن را دم در يافتند (و الفياسيدها لدى الباب ). الفـيـت از ماده الفاء به معنى يافتن ناگهانى است و تعبير از شوهر به سيد به طورىكـه بـعـضـى از مفسران گفته اند طبق عرف و عادت مردم مصر بوده كه زنها شوهر خود راسيد خطاب مى كردند، و در فارسى امروز هم زنان از همسر خود تعبير به آقا مى كنند. در ايـن هـنـگـام كـه هـمسر عزيز از يكسو خود را در آستانه رسوائى ديد، و از سوى ديگرشـعـله انـتقامجوئى از درون جان او زبانه مى كشيد، نخستين چيزى كه بنظرش آمد اين بودكـه بـا قيافه حق بجانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت ،صـدا زد كـيـفـر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو، اراده خيانت كند، جز زندان يا عذاب اليمچه خواهد بود؟! (قالت ما جزاء من اراد باهلك سوء الا ان يسجن او عذاب اليم ). جالب اينكه اين زن خيانتكار تا خود را در آستانه رسوائى نديده بود فراموش كرده بودكـه هـمـسـر عـزيـز مصر است ، ولى در اين موقع با تعبير اهلك (خانواده تو) مى خواهد حسغـيرت عزيز را برانگيزد كه من مخصوص توام نبايد ديگرى چشم طمع در من بدوزد!، اينسـخـن بـى شـباهت به گفتار فرعون مصر در عصر موسى (عليه السلام ) نيست ، كه بههـنـگـام تـكـيـه بـر تـخـت قـدرت مى گفت اليس لى ملك مصر: آيا كشور مصر از آن من نيست(زخـرف - 51) امـا بـه هـنـگـامـى كـه تـخـت و تـاج خـود را در خـطـر، و سـتـارهاقـبال خويش را در آستانه افول ديد گفت : اين دو برادر (موسى و هارون ) مى خواهند شمارا از سرزمينتان ! خارج سازند، يريدان ان يخرجاكم من ارضكم (طه - 63). نـكـته قابل توجه ديگر اينكه همسر عزيز مصر، هرگز نگفت يوسف قصد سوئى دربارهمـن داشـتـه بـلكـه دربـاره مـيزان مجازات او با عزيز مصر صحبت كرد، آنچنان كه گوئىاصـل مـسـاله مسلم است ، و سخن از ميزان كيفر و چگونگى مجازات او است و اين تعبير حسابشـده در آن لحـظـه اى كـه مـى بـايست آن زن دست و پاى خود را گم كند نشانه شدت حيلهگرى او است . و باز اين تعبير كه اول سخن از زندان مى گويد و بعد گوئى به زندان هم قانع نيست، پـا را بـالاتـر مـى گـذارد و از عـذاب اليـم كه تا سر حد شكنجه و اعدام پيش مى رود،حرف مى زند. يـوسـف در ايـنـجـا سـكـوت را به هيچوجه جايز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشقهـمـسـر عـزيـز بـرداشـت و گـفـت : او مـرا بـا اصـرار و التماس به سوى خود دعوت كرد(قال هى راودتنى عن نفسى ). بـديـهـى اسـت در چنين ماجرا هر كس در آغاز كار به زحمت مى تواند باور كند كه جوان نوخـاسـتـه بـرده اى بـدون هـمـسـر، بـى گـنـاه بـاشـد، و زن شـوهردار ظاهرا با شخصيتىگناهكار، بنابراين شعله اتهام بيشتر دامن يوسف را مى گيرد، تا همسر عزيز را!. ولى از آنجا كه خداوند حامى نيكان و پاكان است ، اجازه نمى دهد، اين جوان پارساى مجاهدبـا نـفس در شعله هاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مى گويد: در اين هنگام شاهدى از خاندان آنزن گـواهـى داد، كـه بـراى پـيـدا كـردن مـجـرم اصـلى ، از ايـندليـل روشـن اسـتـفـاده كـنيد: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن ، راست مىگـويـد، و يـوسـف دروغـگـو اسـت (و شـهـد شـاهـد مـن اهـلهـا ان كـان قـمـيـصـه قـد مـنقبل فصدقت و هو من الكاذبين ). و اگـر پـيراهنش از پشت سر پاره شده است ، آن زن دروغ مى گويد و يوسف راستگو است(و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصادقين ). چـه دليـلى از ايـن زنده تر، چرا كه اگر تقاضا از طرف همسر عزيز بوده ، او به پشتسر يوسف دويده است و يوسف در حال فرار بوده كه پيراهنش را چسبيده ، مسلما از پشت سرپاره مى شود، و اگر يوسف به همسر عزيز هجوم برده و او فرار كـرده يـا رو در رو بـه دفـاع از خـويش برخاسته ، مسلما پيراهن يوسف از جلو پاره خواهدشـد، و چه جالب است كه اين مساءله ساده پاره شدن پيراهنى ، مسير زندگى بى گناهىرا تغيير دهد و همين امر كوچك سندى بر پاكى او، و دليلى بر رسوائى مجرمى گردد!. عزيز مصر، اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد، و در پيراهن يوسف خيره شد،و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت سر پاره شده (مخصوصا با توجه به اين معنى كه تاآن روز دروغـى از يـوسف نشنيده بود) رو به همسرش كرد و گفت : اين كار از مكر و فريبشـمـا زنـان اسـت كـه مـكـر شـمـا زنـان ، عـظـيـم اسـت (فـلمـا رآ قـمـيـصـه قـد مـن دبـرقال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم ). در اين هنگام عزيز مصر از ترس اينكه ، اين ماجراى اسفانگيز برملا نشود، و آبروى او درسرزمين مصر، بر باد نرود، صلاح اين ديد كه سر و ته قضيه را به هم آورده و بر آنسر پوش نهد، رو به يوسف كرد و گفت : يوسف تو صرف نظر كن و ديگر از اين ماجراچيزى مگو (يوسف اعرض عن هذا). سپس رو به همسرش كرد و گفت : تو هم از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى (واستغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين ). بـعـضـى گـفـته اند گوينده اين سخن ، عزيز مصر نبود، بلكه همان شاهد بود، ولى هيچدليـلى بـراى ايـن احـتـمال وجود ندارد، بخصوص كه اين جمله بعد از گفتار عزيز واقعشده است . نكته ها : 1 - شاهد كه بود؟. در اينكه شهادت دهنده چه كسى بود كه پرونده يوسف و همسر عزيز را به اين زودى جمعو جـور و مـختومه ساخت و بى گناه را از گنهكار آشكار نمود، در ميان مفسران گفتگو است ،بعضى گفته اند يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود، و كلمه (من اهلها) گواه بر ايناسـت ، و قـاعدة مرد حكيم و دانشمند و با هوشى بوده است ، كه در اين ماجرا كه هيچ شاهد وگـواهـى نـاظـر آن نـبـوده ، تـوانـسـت از شـكـاف پـيـراهـنـى ! حـقـيـقـتحـال را بـبـيـند، و مى گويند اين مرد از مشاوران عزيز مصر، و در آن ساعت ، همراه او بودهاست . تفسير ديگر اينكه بچه شير خوارى از بستگان همسر عزيز مصر، در آن نزديكى بود، ويـوسـف از عـزيـز مـصـر خـواست ، كه داورى را از اين كودك بطلبند، عزيز مصر نخست درتعجب فرو رفت كه مگر چنين چيزى ممكن است ؟ اما هنگامى كه كودك شير خوار - همچون مسيحدر گهواره - به سخن آمد، و اين معيار و مقياس را براى شناختن گنهكار از بى گناه بدستداد متوجه شد كه يوسف يك غلام نيست ، بلكه پيامبرى است يا پيامبرگونه !. در روايـاتـى كه از طرق اهلبيت و اهل تسنن وارد شده به اين تفسير اشاره شده است از جملهابـن عـبـاس از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـننـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: چهار نفر در طفوليت سخن گفتند: فرزند آرايشگر فرعون ، وشاهد يوسف ، و صاحب جريج و عيسى بن مريم . در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم نـيـز از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل شده كه شهادت دهنده كودكى در گاهواره بود. ولى بايد توجه داشت كه هيچيك از دو حديث بالا، سند محكمى ندارد ، بلكه هر دو مرفوعهاست . سـومـيـن احـتـمـالى كـه داده اند اين است كه شاهد، همان دريدگى پيراهن بود كه با زبانحـال ايـن شـهادت را داد، ولى با توجه به كلمه من اهلها (شاهد از خاندان همسر عزيز مصربود) اين احتمال بسيار بعيد بنظر مى رسد بلكه منتفى است . 2 - چرا عكس العمل عزيز مصر، خفيف بود؟. از جـمـله مـسائلى كه در اين داستان توجه انسان را به خود جلب مى كند اين است كه در يكچنين مساءله مهمى كه ناموس عزيز مصر به آن آلوده شده بود، چگونه او با يك جمله قناعتكرد و تنها گفت از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى ، و شايد همين مساءله سببشـد كـه هـمـسـر عـزيـز پس از فاش شدن اسرارش در سرزمين مصر، زنان اشراف را بهمجلس خاصى دعوت كند و داستان عشق خود را با صراحت و عريان باز گو نمايد. آيـا تـرس از رسـوائى ، عـزيـز را وادار كـرد كـه در ايـن مـساءله كوتاه بيايد؟ يا اينكهاصـولا بـراى زمـامـداران خـود كـامه و طاغوتيان ، مساءله غيرت و حفظ ناموس چندان مطرحنيست ؟ آنها آنقدر آلوده به گناه و فساد و بى عفتى هستند كه اهميت و ابهت اين موضوع ، درنظرشان از بين رفته است . احتمال دوم قويتر به نظر مى رسد. 3 - حمايت خدا در لحظات بحرانى درس بـزرگ ديـگـرى كـه ايـن بـخـش از داسـتـان يـوسـف به ما مى دهد، همان حمايت وسيعپـروردگـار اسـت كـه در بحرانى ترين حالات به يارى انسان مى شتابد و به مقتضاى(يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) از طرقى كه هيچ بـاور نـمى كرد روزنه اميد براى او پيدا مى شود و شكاف پيراهنى سند پاكى و برائتاو مى گردد، همان پيراهن حادثه سازى كه يك روز، برادران يوسف را در پيشگاه پدر بهخـاطـر پـاره نـبودن رسوا مى كند، و روز ديگر همسر هوسران عزيز مصر را بخاطر پارهبودن ، و روز ديگر نور آفرين ديده هاى بى فروغ يعقوب است ، و بوى آشناى آن همراهنـسيم صبحگاهى از مصر به كنعان سفر مى كند، و پير كنعانى را بشارت به قدوم موكببشير مى دهد!. به هر حال خدا الطاف خفيه اى دارد كه هيچكس از عمق آن آگاه نيست ، و به هنگامى كه نسيمايـن لطـف مـى وزد، صـحـنه ها چنان دگرگون مى شود كه براى هيچكس حتى هوشمندترينافراد قابل پيش بينى نيست . پـيـراهـن با تمام كوچكيش كه چيز مهمى است ، گاه مى شود چند تار عنكبوت مسير زندگىقوم و ملتى را براى هميشه عوض مى كند، آنچنان كه در داستان غار ثور و هجرت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد. 4 - نقشه همسر عزيز مصر در آيـات فوق ، اشاره به مكر زنان (البته زنانى همچون همسر عزيز كه بيبند و بار وهوسرانند) شده است ، و اين مكر و حيله گرى به عظمت توصيف گرديده (ان كيد كن عظيم ).در تـاريـخ و همچنين در داستانها كه سايه اى از تاريخ است ، مطالب زيادى در اين زمينهنـقـل شـده ، كـه مـطـالعه مجموع آنها نشان مى دهد، زنان هوسران براى رسيدن به مقصودخود، نقشه هائى مى كشند كه در نوع خود بى نظير است . در داسـتـان بـالا ديـديـم كـه هـمسر عزيز چگونه بعد از شكست در عشق و قرار گرفتن درآستانه رسوائى ، با مهارت خاصى برائت خود و آلودگى يوسف را مطرح ساخت ، او حتىنگفت كه يوسف قصد سوء به من داشته ، بلكه آنرا به عنوان يك امر مسلم فرض كرد و تنها سؤ ال از مجازات چنين كسى نمود؟ مجازاتى كه در مرحله زنداننيز متوقف نمى شد، بلكه به صورت نامعلوم و نامحدود، مطرح گشته بود. در داسـتـان هـمـيـن زن كـه در رابطه با سرزنش زنان مصر نسبت به عشق بى قرارش بهغـلام و بـرده خـويـش در آيـات بعد، مطرح است ، نيز مى بينيم كه او براى تبرئه خود ازچنين نيرنگ حساب شده استفاده مى كند، و اين تاءكيد ديگرى است بر مكر اينگونه زنان . آيه و ترجمه
و قـال نـسـوة فـى المـدينة امرأ ت العزيز ترود فتئها عن نفسه قد شغفها حبا إ نا لنرئهافى ضلل مبين (30) فـلمـا سـمـعـت بـمـكـرهـن أ رسـلت إ ليـهـن و أ عـتـدت لهـن مـتـكـا و ءاتـتكل وحدة منهن سكينا و قالت اخرج عليهن فلما رأ ينه أ كبرنه و قطعن أ يديهن و قلن حش للهما هذا بشرا إ ن هذا إ لا ملك كريم (31) قـالت فـذلكـن الذى لمـتـنـنـى فـيـه و لقـد رودتـه عـن نـفـسـه فـاسـتـعـصـم و لئن لميفعل ما ءامره ليسجنن و ليكونا من الصغرين (32) قال رب السجن أ حب إ لى مما يدعوننى إ ليه و إ لا تصرف عنى كيدهن أ صب إ ليهن و أ كنمن الجهلين (33) فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن إ نه هو السميع العليم (34)
|
ترجمه :
30 - گروهى از زنان شهر گفتند كه همسر عزيز جوانش (غلامش را) بسوى خود دعوت مىكند و عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده ، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم !. 31 - هـنـگـامـى كـه (هـمـسـر عزيز) از فكر آنها باخبر شد بسراغ آنها فرستاد (و از آنهادعـوت كـرد) و بـراى آنها پشتى هاى گرانقيمتى فراهم ساخت ، و بدست هر كدام چاقوئى(براى بريدن ميوه ) داد و در اين موقع (به يوسف ) گفت وارد مجلس آنان شو، هنگامى كهچشمشان به او افتاد در تعجب فرو رفتند و (بى اختيار) دستهاى خود را بريدند! و گفتندمنزه است خدا اين بشر نيست ، اين يك فرشته بزرگوار است !. 32 - (همسر عزيز) گفت اين همان كسى است كه بخاطر (عشق ) او مرا سرزنش كرديد (آرى ) مـن او را بـه خـويـشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد، و اگر آنچه را دستور مى دهمانـجـام نـدهـد بـه زنـدان خـواهـد افـتـاد و مـسـلمـا خـوار وذليل خواهد شد!. 33 - (يـوسـف ) گـفت پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آنمـى خـوانـنـد و اگـر مـكـر و نـيـرنـگ آنـهـا را از مـن بـازنـگـردانـى قـلب مـن بـه آنـهـامتمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود. 34 - پـروردگـارش دعـاى او را اجابت كرد و مكر آنها را از او بگردانيد چرا كه او شنوا وداناست . تفسير : توطئه ديگر همسر عزيز مصر هر چند مساءله اظهار عشق همسر عزيز، با آن داستانى كه گذشت يك مساءله خصوصى بودكـه عـزيـز هـم تـاءكـيـد بر كتمانش داشت ، اما از آنجا كه اينگونه رازها نهفته نمى ماند،مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوائى دارد،سرانجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد، و چنانكه قرآن گويد: گروهى از زنانشـهر، اين سخن را در ميان خود گفتگو مى كردند و نشر مى دادند كه همسر عزيز با غلامشسـر و سـرى پـيـدا كـرده و او را بـه سـوى خـود دعـوت مـى كـنـد (وقال نسوة فى المدينة امراة العزيز تراود فتيها عن نفسه ). (و آنـچـنـان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است ) (قد شغفهاحبا). و سـپـس او را بـا اين جمله مورد سرزنش قرار دادند (ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم)! (انا لنرها فى ضلال مبين ). روشـن اسـت آنها كه اين سخن را مى گفتند، زنان اشرافى مصر بودند كه اخبار قصرهاىپر از فساد فرعونيان و مستكبرين براى آنها جالب بود و همواره در جستجوى آن بودند. ايـن دسـتـه از زنـان اشـرافـى كـه در هـوسـرانـى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند، چوندسـتـشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را بهخاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!. حـتـى بعضى از مفسران احتمال داده اند، كه پخش اين راز بوسيله اين گروه از زنان مصر،نـقـشـه اى بـود بـراى تحريك همسر عزيز، تا براى تبرئه خود، آنها را به كاخ دعوتكند و يوسف را در آنجا ببينند!، آنها شايد فكر مى كردند اگر به حضور يوسف برسندچـه بـسـا بـتـوانـنـد نـظـر او را به سوى خويشتن ! جلب كنند كه هم از همسر عزيز شايدزيـبـاتـر بـودنـد، و هـم جـمـالشـان براى يوسف تازگى داشت ، و هم آن نظر احترام آميزيوسف به همسر عزيز، كه نظر فرزند به مادر، يا مربى . يا صاحب نعمت بود، در موردآنـهـا مـوضـوع نـداشـت ، و بـه ايـن دليـل احـتـمـال نـفـوذشـان در او بـسـيـار بـيـشـتـر ازاحتمال نفوذ همسر عزيز بود!. (شـغـف ) از مـاده (شـغـاف ) به معنى گره بالاى قلب و يا پوسته نازك روى قلباسـت ، كـه بـه مـنـزله غـلافـى تـمام آنرا در برگرفته و شغفها حبا يعنى آنچنان به اوعـلاقمند شده كه محبتش به درون قلب او نفوذ كرده ، و اعماق آنرا در بر گرفته است ، واين اشاره به عشق شديد و آتشين است . (آلوسـى ) در تـفـسـير (روح المعانى ) از كتاب (اسرار البلاغه ) براى عشق وعلاقه مراتبى ذكر كرده كه به قسمتى از آن در اينجا اشاره مى شود: نـخـسـتـيـن مـراتـب مـحـبـت هـمـان (هـوى ) (بـه مـعـنـىتمايل ) است ، سپس (علاقه ) يعنى محبتى كه ملازم قلب است . و بعد از آن ، (كلف )به معنى شدت محبت ، و سپس (عشق ) و بعد از آن (شعف ) (با عين ) يعنى حالتى كهقلب در آتش عشق مى سوزد و از اين سوزش احساس لذت مى كند و بعد از آن (لوعه ) وسـپـس (شـغـف ) يـعـنـى مـرحـله اى كـه عـشـق بـه تـمـام زوايـاىدل نـفـوذ مـى كـنـد و سـپـس تـدله و آن مـرحـله اى اسـت كـه عـشـق ،عقل انسان را مى ربايد و آخرين مرحله (هيوم ) است و آن مرحله بى قرارى مطلق است كه شخص عاشق را بى اختيار به هر سو مى كشاند. ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه چه كسى اين راز را فاش نمود، همسر عزيز كه اوهـرگـز طـرفـدار چـنين رسوائى نبود، يا خود عزيز كه او تاءكيد بر كتمان مى نمود، ياداور حـكـيـمـى كـه ايـن داورى را نـمـود كـه از او ايـن كـار بـعـيـد مـى نـمـود، امـا بـهـرحـال ايـنـگونه مسائل آنهم در آن قصرهاى پر از فساد - همانگونه كه گفتيم - چيزى نيستكه بتوان آن را مخفى ساخت ، و سرانجام از زبان تعزيه گردانهاى اصلى به درباريانو از آنـجا به خارج ، جسته گريخته درز مى كند و طبيعى است كه ديگران آنرا با شاخ وبرگ فراوان زبان به زبان نقل مى نمايند. هـمـسـر عـزيـز، كه از مكر زنان حيله گر مصر، آگاه شد، نخست ناراحت گشت سپس چاره اىانـديـشـيـد و آن ايـن بـود كـه از آنـهـا بـه يـك مـجـلس مـيـهـمـانـى دعـوت كـند و بساط پرتـجـمـل بـا پـشـتـيهاى گرانقيمت براى آنها فراهم سازد، و بدست هر كدام چاقوئى براىبـريـدن مـيـوه دهد (اما چاقوهاى تيز، تيزتر از نياز بريدن ميوه ها!) (فلما سمعت بمكرهنارسلت اليهن و اعتدت لهن متكا و آتت كل واحدة منهن سكينا). و ايـن كـار خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه او از شـوهر خود، حساب نمى برد، و از رسوائىگذشته اش درسى نگرفت . سـپـس بـه يـوسف دستور داد كه در آن مجلس ، گام بگذارد تا زنان سرزنشگر، با ديدنجمال او. وى را در اين عشقش ملامت نكنند (و قالت اخرج عليهن ). تـعـبـيـر بـه اخـرج عـليـهـن (بـيـرون بـيـا) بـه جـاىادخـل (داخـل شـو) ايـن معنى را مى رساند كه همسر عزيز، يوسف را در بيرون نگاه نداشت ،بـلكـه در يـك اطـاق درونى كه احتمالا محل غذا و ميوه بوده ، سرگرم ساخت تا ورود او بهمجلس از در ورودى نباشد و كاملا غير منتظره و شوك آفرين باشد!. امـا زنـان مـصـر كـه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آنقـامـت زيـبـا و چـهـره نـورانـى را ديـدنـد، و چـشـمـشـان بـه صورت دلرباى يوسف افتاد،صـورتـى هـمچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آنمـجـلس طـلوع كـرد چـنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست ، نمى شناختند(آنها بهنگام ديدن يوسف او را بزرگ و فوق العاده شمردند) (فلما راينه اكبرنه ). (و آنـچـنـان از خـود بـى خـود شـدنـد كـه (بـجاى ترنج ) دستها را بريدند) (و قطعنايديهن ). و هنگامى كه ديدند، برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدتحـيـا و شرم گلگون شده ، همگى فرياد بر آوردند كه نه ، اين جوان هرگز آلوده نيست ،او اصلا بشر نيست ، او يك فرشته بزرگوار آسمانى است (و قلن حاش لله ما هذا بشراان هذا الا ملك كريم ). در اينكه زنان مصر در اين هنگام ، چه اندازه دستهاى خود را بريدند در ميان مفسران گفتگواسـت ، بـعـضـى آنـرا بـه صـورتـهـاى مـبـالغـه آمـيـزنـقل كرده اند، ولى آنچه از قرآن استفاده مى شود اين است كه اجمالا دستهاى خود را مجروحساختند. در ايـن هـنگام زنان مصر، قافيه را به كلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خون مىچـكـيـد و در حـالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند، نشاندادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند. او از ايـن فـرصت استفاده كرد و (گفت : اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنشمى كرديد) (قالت فذلكن الذى لمتننى فيه ). هـمـسـر عـزيـز گويا مى خواست به آنها بگويد شما كه با يكبار مشاهده يوسف ، اين چنينعـقـل و هـوش خـود را از دسـت داديـد و بـى خـبـر دسـتـهـا را بـريـديـد و مـحـوجـمـال او شديد و به ثنا خوانيش برخاستيد، چگونه مرا ملامت مى كنيد كه صبح و شام بااو مى نشينم و بر مى خيزم ؟. هـمـسـر عـزيـز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود، احساس غرور و خوشحالى مىكـرد و عـذر خـود را مـوجـه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زد و با صراحت تمامبـه گـنـاه خـود اعـتراف كرد و گفت : (آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردمولى او خويشتن دارى كرد) (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم ). سـپـس بـى آنـكـه از ايـن آلودگـى بـه گـنـاه اظـهـار نـدامـت كـنـد، و يـالااقـل در بـرابـر مـيهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد، با نهايت بى پروائى با لحن جدى كهحـاكـى از اراده قـطـعـى او بـود، صـريـحـا اعلام داشت ، (اگر او (يوسف ) آنچه را كه منفرمان مى دهم انجام ندهد و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد بطور قطع به زندانخواهد افتاد) (و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن ). نـه تـنـهـا بـه زنـدانـش مـى افـكـنـم بـلكـه در درون زنـدان نـيـز خـوار وذليل خواهد بود (و ليكونا من الصاغرين ). طـبـيعى است هنگامى كه عزيز مصر در برابر آن خيانت آشكار همسرش به جمله و استغفرىلذنبك (از گناهانت استغفار كن ) قناعت كند بايد همسرش رسوائى را به اين مرحله بكشاند، و اصـولا در دربـار فـراعـنـه و شـاهـان و عـزيـزان هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم ايـنمسائل چيز تازه اى نيست . بعضى در اينجا روايت شگفت آورى نقل كرده اند و آن اينكه گروهى از زنان مصر كه در آنجلسه حضور داشتند به حمايت از همسر عزيز برخاستند و حق را به او دادند و دور يوسفرا گرفتند، و هر يك براى تشويق يوسف به تسليم شدن يكنوع سخن گفتند: يـكـى گـفـت اى جـوان ! ايـنهمه خويشتن دارى و ناز براى چيست ؟ چرا به اين عاشق دلداده ،تـرحـم نـمـى كـنـى ؟ مـگـر تـو ايـن جـمـال دل آراى خـيـره كـنـنـده را نـمى بينى ؟ مگر تودل نـدارى و جـوان نيستى و از عشق و زيبائى لذت نمى برى ؟ آخر مگر تو سنگ و چوبى؟!. دومـى گـفت گيرم كه از زيبائى و عشق چيزى نمى فهمى ، ولى آيا نمى دانى كه او همسرعزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است ؟ فكر نمى كنى كه اگر قلب او را بدست آورى، همه اين دستگاه در اختيار تو خواهد بود؟ و هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است ؟. سومى گفت ، گيرم كه نه تمايلبـه جـمـال زيـبـايـش دارى ، و نـه نـيـاز بـه مـقـام و مـالش ، ولى آيا نمى دانى كه او زنانـتـقـامـجـوى خـطـرنـاكـى اسـت ؟ و وسائل انتقامجوئى را كاملا در اختيار دارد؟ آيا از زندانوحـشـتـنـاك و تاريكش نمى ترسى و به غربت مضاعف در اين زندان تنهائى نمى انديشى؟!. تـهـديـد صـريح همسر عزيز به زندان و ذلت از يك سو، و وسوسه هاى اين زنان آلودهكه اكنون نقش دلالى را بازى مى كنند، از سوئى ديگر يك لحظه بحرانى شـديـد براى يوسف فراهم ساخت ، طوفان مشكلات از هر سو او را احاطه كرده بود، اما اوكه از قبل خود را ساخته بود، و نور ايمان و پاكى و تقوا، آرامش و سكينه خاصى در روحاو ايـجـاد كـرده بـود، بـا شـجـاعـت و شـهـامت ، تصميم خود را گرفت و بى آنكه با زنانهـوسـبـاز و هـوسـران بـه گـفـتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين بهنـيـايـش پـرداخـت : بار الها، پروردگارا! زندان با آنهمه سختيهايش در نظر من محبوبتراسـت از آنـچـه ايـن زنـان مـرا بـه سـوى آن مـى خـوانـنـد(قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ). سـپـس از آنجا كه مى دانست در همه حال ، مخصوصا در مواقع بحرانى ، جز به اتكاء لطفپـروردگـار راه نـجـاتـى نيست ، خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست ،پروردگارا اگر كليد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى ،قـلب مـن بـه آنـهـا متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود (و ان لا تصرف عنى كيدهن اصباليهن و اكن من الجاهلين ). خـداونـدا! مـن بـه خـاطـر رعـايـت فرمان تو، و حفظ پاكدامنى خويش ، از آن زندان وحشتناكاسـتـقبال مى كنم ، زندانى كه روح من در آن آزاد است و دامانم پاك ، و به اين آزادى ظاهرىكه جان مرا اسير زندان شهوت مى كند و دامانم را آلوده مى سازد پشت پا مى زنم . خـدايـا! كـمـكـم فـرمـا، نـيـرويـم بـخـش ، بـر قـدرتعقل و ايمان و تقوايم بيفزا تا بر اين وسوسه هاى شيطانى پيروز گردم . و از آنـجا كه وعده الهى هميشه اين بود كه جهاد كننده گان مخلص را (چه با نفس و چه بادشمن ) يارى بخشد، يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق بياريش شتافت ، آنچنانكـه قـرآن مـى گـويـد: پـروردگارش اين دعاى خالصانه او را اجابت كرد (فاستجاب لهربه ). و مكر و نقشه آنها را از او بگردانيد (فصرف عنه كيدهن ). چرا كه او شنوا است و دانا است (انه هوا السميع العليم ). هـم نـيـايـشـهـاى بـنـدگـان را مـى شـنـود و هـم از اسـرار درون آنـهـا آگـاه اسـت ، و هـم راهحل مشكل آنها را مى داند. نكته ها : 1 - هـمـانـگـونـه كه ديديم همسر عزيز و زنان مصر براى رسيدن به مقصود خود از امورمختلفى استفاده كردند: اظهار عشق و علاقه شديد تسليم محض ، و سپس تطميع ، و بعد ازآن تهديد. و يا به تعبير ديگر توسل به شهوت و زر و سپس زور. و ايـنها اصول متحد المالى است كه همه خودكامگان و طاغوتها در هر عصر و زمانى به آنمـتـوسـل مى شدند. حتى خود ما مكرر ديده ايم كه آنها براى تسليم ساختن مردان حق در آغازيـك جـلسـه نرمش فوق العاده و روى خوش نشان مى دهند، و از طريق تطميع و انواع كمكهاوارد مـى شـونـد، و در آخـر هـمـان جـلسـه بـه شـديـدتـريـن تـهـديـدهـاتوسل مى جويند. و هيچ ملاحظه نمى كنند كه اين تناقض گوئى آنهم در يك مجلس تا چهحد زشت و زننده و در خور تحقير و انواع سرزنشها است . دليـل آنـهـم روشـن اسـت آنـهـا هـدفشان را مى جويند، وسيله براى آنان مهم نيست ، و يا بهتعبير ديگر براى رسيدن به هدف استفاده از هر وسيله اى را مجاز مى شمرند. در ايـن وسط افراد ضعيف و كم رشد در مراحل نخستين ، يا آخرين مرحله تسليم مى شوند وبـراى هـمـيشه به دامنشان گرفتار مى گردند، اما اولياى حق با شجاعت و شهامتى كه درپـرتـو نـور ايمان يافته اند همه اين مراحل را پشت سر گذارده و سازش ناپذيرى خودرا بـا قـاطـعـيت هر چه تمامتر نشان مى دهند، و تا سر حد مرگ پيش مى روند، و عاقبت آنهمپـيـروزى اسـت ، پـيـروزى خـودشـان و مـكـتـبـشـان و يـاحداقل پيروزى مكتب . 2 - بـسيارند كسانى كه مانند زنان هوسباز مصر هنگامى كه در كنار گود نشسته اند خودرا پـاك و پـاكـيـزه نـشـان مـى دهند، و لاف تقوا و پارسائى مى زنند و آلودگانى همچونهمسر عزيز را در ضلال مبين مى بينند. امـا هـنـگـامـى كـه پـايـشـان بـه وسـط گـود كـشـيـده شـد در هـمـان ضـربـهاول از پـا در مـى آيـنـد و عـملا ثابت مى كنند كه تمام آنچه مى گفتند حرفى بيش نبوده ،اگـر هـمـسـر عـزيز پس از سالها نشست و برخاست با يوسف گرفتار عشق او شد آنها درهـمـان مـجـلس اول بـه چنين سرنوشتى گرفتار شدند و به جاى ترنج دستهاى خويش رابريدند!. 3 - در ايـنـجـا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا يوسف حرف همسر عزيز را پذيرفت و حاضرشد گام در مجلس همسر عزيز مصر بگذارد، مجلسى كه براى گناه ترتيب داده شده بود،و يا براى تبرئه يك گناهكار. ولى بـا توجه به اينكه يوسف ظاهرا برده و غلام بود و ناچار بود كه در كاخ خدمت كندمـمـكن است همسر عزيز از همين بهانه استفاده كرده باشد و به بهانه آوردن ظرفى از غذايـا نوشيدنى پاى او را به مجلس كشانده باشد، در حالى كه يوسف مطلقا از اين نقشه ومكر زنانه اطلاع و آگاهى نداشت . به خصوص اينكه گفتيم ظاهر تعبير قرآن (اخرج عليهن ) نشان مى دهد كه او در بيرون آندستگاه نبود بلكه در اطاق مجاور كه محل غذا و ميوه يا مانند آن بوده است قرار داشته است . 4 - جمله يدعوننى اليه (اين زنان مرا به آن دعوت مى كنند) و كـيـدهـن (نـقـشه اين زنان ...) به خوبى نشان مى دهد كه بعد از ماجراى بريدن دستها ودلباختگى زنان هوسباز مصر نسبت به يوسف آنها هم به نوبه خود وارد ميدان شدند و ازيوسف دعوت كردند كه تسليم آنها و يا تسليم همسر عزيز مصر شود و او هم دست رد بهسينه همه آنها گذاشت ، اين نشان مى دهد كه همسر عزيز در اين گناه تنها نبود و (شريكجرم ) هائى داشت 5 - بـه هـنگام گرفتارى در چنگال مشكلات و در مواقعى كه حوادث پاى انسان را به لبپـرتـگـاهـهـا مـى كـشاند تنها بايد به خدا پناه برد و از او استمداد جست كه اگر لطف ويـارى او نـبـاشد كارى نمى توان كرد، اين درسى است كه يوسف بزرگ و پاكدامن به ماآموخته ، او است كه مى گويد پروردگارا اگر نقشه هاى شوم آنها را از من باز نگردانىمـن هـم به آنها متمايل مى شوم ، اگر مرا در اين مهلكه تنها بگذارى طوفان حوادث مرا باخود مى برد، اين توئى كه حافظ و نگهدار منى ، نه قوت و قدرت و تقواى من !. اين حالت وابستگى مطلق به لطف پروردگار علاوه بر اين كه قدرت و استقامت نامحدودىبه بندگان خدا مى بخشد سبب مى شود كه از الطاف خفى او بهره گيرند. همان الطافىكه توصيف آن غير ممكن است و تنها بايد آن را مشاهده كرد و تصديق نمود. اينها هستند كه هم در اين دنيا در سايه لطف پروردگارند و هم در جهان ديگر. در حـديـثـى از پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : سبعة يظلهمالله فـى ظـل عـرشـه يـوم لا ظـل الا ظـله : امـام عـادل ، و شـاب نـشـا فـى عـبـادة الله عـز وجـل ، و رجـل قـلبـه . متعلق بالمسجد اذا خرج منه حتى يعود اليه ، و رجلان كانا فى طاعةالله عـز و جـل فـاجـتـمـعـا عـلى ذلك و تـفـرقـا، و رجـل ذكـر الله عـز وجـل خـاليـا فـفـاضـت عـيـنـاه ، و رجـل دعـتـه امـراة ذات حـسـن وجمال فقال انى اخاف الله تعالى ، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لا تعلم شماله ما تصدق بيمينه !: هـفـت گـروهـنـد كه خداوند آنها را در سايه عرش خود قرار مى دهد آن روز كه سايه اى جزسايه او نيست : پيشواى دادگر. و جوانى كه از آغاز عمر در بندگى خدا پرورش يافته . و كـسـى كـه قـلب او بـه مـسـجد و مركز عبادت خدا پيوند دارد و هنگامى كه از آن خارج مىشود در فكر آن است تا به آن باز گردد. و افـرادى كه در طريق اطاعت فرمان خدا متحدا كار مى كنند و به هنگام جداشدن از يكديگرنيز رشته اتحاد معنوى آنها همچنان برقرار است . و كـسـى كـه بـه هـنـگـام شـنـيـدن نـام پروردگار (به خاطر احساس مسؤ ليت يا ترس ازگناهان ) قطره اشك از چشمان او سرازير مى شود. و مـردى كـه زن زيـبـا و صاحب جمالى او را به سوى خويش دعوت كند او بگويد من از خداترسانم . و كـسـى كـه كمك به نيازمندان مى كند و صدقه خود را مخفى مى دارد آنچنان كه دست چپ اواز صدقه اى كه با دست راست داده باخبر نشود!. آيه و ترجمه
ثم بدا لهم من بعد ما رأ وا الايت ليسجننه حتى حين (35) و دخـل مـعـه السـجـن فـتـيـان قـال أ حـدهـمـا إ نـى أ رئنـى أ عـصـر خـمـرا وقـال الاخـر إ نـى أ رئنـى أ حـمـل فـوق رأ سـى خـبـزا تـأكل الطير منه نبئنا بتأ ويله إ نا نرئك من المحسنين (36) قـال لا يـأ تـيـكـمـا طـعـام تـرزقـانـه إ لا نـبـأ تـكـمـا بـتـأ ويـلهقـبل أ ن يأ تيكما ذلكما مما علمنى ربى إ نى تركت ملة قوم لا يؤ منون بالله و هم بالاخرةهم كفرون (37) و اتبعت ملة ءاباءى إ برهيم و إ سحق و يعقوب ما كان لنا أ ن نشرك بالله من شى ء ذلك منفضل الله علينا و على الناس و لكن أ كثر الناس لا يشكرون (38)
|
ترجمه :
35 - بـعـد از آنـكـه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتىزندانى كنند. 36 - و دو جـوان هـمـراه او وارد زنـدان شـدنـد، يكى از آن دو گفت من در عالم خواب ديدم كه(انـگـور بـراى ) شـراب مـى فـشـارم ، و ديـگـرى گفت من در خواب ديدم كه نان بر سرمحـمـل مـى كـنـم و پـرنـدگـان از آن مـى خـورنـد مـا را از تـعـبير آن آگاه ساز كه تو را ازنيكوكاران مى بينيم . 37 - (يـوسـف ) گـفـت پـيـش از آنـكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتانآگـاه خـواهم ساخت اين از علم و دانشى است كه پروردگارم به من آموخته من آئين جمعيتى راكـه ايـمـان بـخـدا نـدارند و به سراى ديگر كافرند ترك گفتم (و شايسته چنين موهبتىشدم .) 38 - مـن از آئيـن پـدرانـم ابـراهيم و اسحق و يعقوب پيروى كردم ، براى ما شايسته نبودچـيـزى را شـريـك خـدا قـرار دهـيـم ، ايـن از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولى اكثر مردمشكرگزارى نمى كنند. تفسير : زندان به جرم بيگناهى !. جـلسـه عـجـيب زنان مصر با يوسف در قصر عزيز با آن شور و غوغا پايان يافت ، ولىطـبـعـا خـبـرش بـه گـوش عزيز رسيد، و از مجموع اين جريانات روشن شد كه يوسف يكجـوان عـادى و مـعـمولى نيست ، آنچنان پاك است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را وادار بهآلودگـى كند و نشانه هاى اين پاكى از جهات مختلف آشكار شد، پاره شدن پيراهن يوسفاز پشت سر، و مقاومت او در برابر وسوسه هاى زنان مصر، و آماده شدن او براى رفتن بهزندان ، و عدم تسليم در برابر تهديدهاى همسر عزيز به زندان و عذاب اليم ، همه اينهادليل بر پاكى او بود، دلائلى كه كسى نمى توانست آن را پرده پوشى يا انكار كند. و لازمـه ايـن دلائل اثـبـات نـاپـاكـى و جـرم هـمـسـر عـزيـز مـصـر بـود، وبـدنـبال ثبوت اين جرم ، بيم رسوائى و افتضاح جنسى خاندان عزيز در نظر توده مردمروز بروز بيشتر مى شد، تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانشديـده شد اين بود كه يوسف را به كلى از صحنه خارج كنند، آنچنان كه مردم او و نامش رابـدسـت فـرامـوشـى بـسـپـارنـد، و بـهـتـريـن راه بـراى ايـن كـار، فـرسـتـادنش به سياهچـال زنـدان بود، كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مىشد كه مجرم اصلى ، يوسف بوده است !. لذا قرآن مى گويد: بعد از آنكه آنها آيات و نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميمگرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه حتىحين ). تـعبير به بدا كه به معنى پيدا شدن راى جديد است نشان مى دهد كه قبلا چنين تصميمىدر مـورد او نداشتند، و اين عقيده را احتمالا همسر عزيز براى اولين بار پيشنهاد كرد و بهايـن تـرتـيـب يـوسـف بيگناه به گناه پاكى دامانش ، به زندان رفت و اين نه اولين باربود و نه آخرين بار كه انسان شايسته اى به جرم پاكى به زندان برود. آرى در يـك مـحـيـط آلوده ، آزادى از آن آلودگـان اسـت كـه همراه مسير آب حركت مى كنند، نهفـقـط آزادى كـه همه چيز متعلق به آنها است ، و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسفكـه هـمـجـنـس و هـمـرنـگ آن مـحـيط نيستند و بر خلاف جريان آب حركت مى كنند بايد منزوىشوند، اما تا كى ، آيا براى هميشه ؟ نه ، مسلما نه !. از جـمـله كـسـانـى كـه بـا يـوسـف وارد زنـدان شـدنـد، دو جـوان بـودنـد (ودخل معه السجن فتيان ). و از آنـجـا كـه وقـتـى انـسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كنداحساسات ديگر او به كار مى افتد، تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند، و خواب ورؤ يا هم براى او مطلبى مى شود. از هـمـيـن رو يـك روز ايـن دو جـوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مامور آبدار خانه شاه وديـگـرى سـر پرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميمبـر مـسـموم نمودن شاه به زندان افتاده بودند، نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كهشب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب مى نمود باز گو كرد. يكى از آن دو گفت : من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم! (قال احد هما انى ارانى اعصر خمرا). و دومـى گـفـت : مـن در خـواب ديـدم كـه مـقـدارى نـان روى سـرمحمل مى كنم ، و پـرنـدگـان آسـمـان مـى آيـنـد و از آن مـى خـورنـد (وقال الاخرانى ارانى احمل فوق راسى خبزا تاكل الطير منه ) سپس اضافه كردند: ما را ازتـعـبـيـر خـوابـمـان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم (نبئنا بتاويله انا نراك منالمحسنين ). در ايـنـكه اين دو جوان از كجا دانستند كه يوسف از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، در ميانمفسران گفتگو است . بعضى گفته اند: يوسف شخصا خود را در زندان براى زندانيان معرفى كرده بود كه ازتـعـبـيـر خواب اطلاع وسيعى دارد، و بعضى گفته اند سيماى ملكوتى يوسف نشان مى دادكـه او يـك فـرد عـادى نيست ، بلكه فرد آگاه و صاحب فكر و بينش است و لابد چنين كسىمى تواند مشكل آنها را در تعبير خواب حل كند. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند يوسف از آغاز ورودش به زندان ، با اخلاق نيك و حسن خلق ودلدارى زنـدانـيـان و خـدمـت آنـها و عيادت از مريضان نشان داده بود كه يك فرد نيكوكار وگـره گـشـا اسـت بـه هـمـيـن دليـل در مـشـكـلاتـشـان به او پناه مى بردند و از او كمك مىخواستند. ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه در اينجا قرآن بجاى كلمه عبد و برده تعبير به فتى(جوان ) مى كند، كه يكنوع احترام است ، و در حديث داريم لا يقولن احدكم عبدى و امتى و لكنفـتاى و فتاتى : هيچكدام از شما نبايد بگويد غلام من و كنيز من بلكه بگويد جوان من تادر دوران آزادى تدريجى بردگان كه اسلام برنامه دقيقى براى آن چيده است ، بردگاناز هر گونه تحقير در امان باشند). تـعـبـيـر به انى اعصر خمرا (من شراب مى فشردم ) يا به خاطر آنست كه او در خواب ديدانـگـور را بـراى سـاخـتـن شراب مى فشارد، و يا انگورى را كه در خم ، تخمير شده بودبراى صاف كردن و خارج ساختن شراب از آن مى فشرده است ، و يا اينكه انگور را مى فشرده تا عصير آنرا به شاه بدهد، بى آنكه شراب شده باشدو از آنجا كه اين انگور قابل تبديل به شراب است اين كلمه به آن اطلاق شده است . تعبير به انى ارانى (من مى بينم ) - يا اينكه قاعدتا بايد بگويد من در خواب ديدم - بهعنوان حكايت حال است ، يعنى خود را در آن لحظه اى كه خواب مى بيند فرض مى كند و اينسخن را براى ترسيم آن حال بيان مى دارد. بـهـر حـال يـوسـف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمائى زندانيان از دست نمى داد،مراجعه اين دو زندانى را براى مساله تعبير خواب به غنيمت شمرد و به بهانه آن ، حقايقمهمى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت . نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دوزنـدانـى بـود چـنـيـن گـفـت : من بزودى و قبل از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را ازتـعـبـيـر خـوابـتـان آگـاه خـواهم ساخت (قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاويلهقبل ان ياتيكما). و به اين ترتيب به آنها اطمينان داد كه قبل از فرا رسيدن موعد غذائى آنها مقصود گمشدهخود را خواهند يافت . در تفسير اين جمله مفسران احتمالات فراوانى داده اند. از جـمـله اينكه يوسف گفت : من به فرمان پروردگار از بخشى اسرار آگاهم نه تنها مىتوانم تعبير خواب شما را بازگو كنم بلكه از هم اكنون مى توانم بگويم ، غذائى كهبـراى شـمـا امـروز مـى آورنـد، چه نوع غذا و با چه كيفيت است و خصوصيات آن را بر مىشمرم . بـنـابـرايـن تـاويـل بـه مـعـنـى ذكـر خـصـوصـيـات آن غـذاسـت (ولى البـتـهتـاويـل كـمـتـر بـه چـنـيـن مـعـنـى آمـده بـخـصـوص ايـنـكـه در جـمـلهقبل به معنى تعبير خواب است ). احتمال ديگر اينكه منظور يوسف اين بوده كه هر گونه طعامى در خواب بـبـيـنـيـد، مـن مـى تـوانـم تـعـبـيـر آنـرا بـراى شـمـا بـاز گـو كـنـم (ولى ايـناحتمال ، با جمله قبل أ ن ياتيكما سازگار نيست ) بنابراين بهترين تفسير جمله فوق هماناست كه در آغاز سخن گفتيم . سـپـس يـوسـف بـا ايـمـان و خـدا پرست كه توحيد با همه ابعادش در اعماق وجود او ريشهدوانـده بود، براى اينكه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيردچنين ادامه داد. اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است(ذلكما مما علمنى ربى ). و براى اينكه تصور نكنند كه خداوند، بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كردمن آئين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم وايـن نـور ايـمان و تقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است (انى تركت ملة قوم لا يؤ منونبالله و هم بالاخرة هم كافرون ). منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است . من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم ، چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است ، و بهعـلاوه مـن در خـاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است ، من از آئين پدران ونـيـاكـانـم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم (و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق ويعقوب ). و شـايـد ايـن اوليـن بـار بود كه يوسف خود را اين چنين به زندانيان معرفى مى كرد تابـدانـنـد او زاده وحـى و نـبـوت اسـت و مـانـنـد بـسـيـارى از زندانيان ديگر كه در نظامهاىطاغوتى به زندان مى رفتند بيگناه به زندان افتاده است . بعد به عنوان تاكيد اضافه مى كند براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قراردهيم چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد، خاندان ابراهيم بت شكن است (ما كان لنا ان نشرك بالله من شى ء). ايـن از مـواهـب الهـى بـر مـا و بـر هـمـه مـردم اسـت (ذلك مـنفضل الله علينا و على الناس ). تـصور نكنيد اين فضل و محبت تنها شامل ما خانواده پيامبران شده است ، اين موهبتى است عامو شـامـل هـمـه بـندگان خدا كه در درون جانشان به عنوان يك فطرت به وديعه گذاشتهشده است و بوسيله رهبرى انبياء تكامل مى يابد. ولى مـتـاسفانه اكثر مردم اين مواهب الهى را شكر گزارى نمى كنند و از راه توحيد و ايمانمنحرف مى شوند (و لكن اكثر الناس لا يشكرون ). قابل توجه اينكه در آيه فوق ، اسحاق در زمره پدران (آباء) يوسف شمرده شده در حالىكـه مى دانيم يوسف فرزند يعقوب و يعقوب فرزند اسحاق است ، بنابراين كلمه اب برجد نيز اطلاق مى شود.
|
|
|
|
|
|
|
|