|
|
|
|
|
|
قهرمان مبارزه با فرعون . بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت موسى بنعـمـران و مـبـارزاتـش بـا فـرعـون مـى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است .سـرگـذشـت مـوسـى (عـليـه السلام ) از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است ، زيرا دربـيـش از سـى سـوره بـيـش از صـد بـار بـه مـاجـراى مـوسـى و فـرعـون و بـنـىاسرائيل اشاره شده است . ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبرانى همچون شعيب و صالح و هود و لوط كه درگذشته خوانديم ، اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه ، قيام كردند، ولى موسى علاوهبر اين در برابر حكومت خودكامهاى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود. اصـولا هـمـيـشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد، و تا حكومتهاى فاسد بر سر كارندهـيـچ جـامـعـه اى روى سـعـادت نـخـواهـد ديـد، و رهـبـران الهـى در ايـن گـونـه اجـتـمـاعـاتقبل از همه بايد اين كانونهاى فساد را درهم بكوبند. ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه در ايـن قـسمت از سرگذشت موسى ، تنها يك گوشه را مىخوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى ، پيام بزرگى براى همه انسانها دارد. نـخستين آيه مى گويد: ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوىو نيرومند فرستاديم (و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين ). سـلطـان كه به معنى تسلط است گاهى در سلطه ظاهرى و زمانى در سلطه منطقى به كارمـى رود سـلطـه اى كـه مـخالف را در بن بست قرار دهد به گونه اى كه هيچ راهى براىفرار نيابد! در آيـه فـوق بـه نظر مى رسد كه سلطان در همان معنى دوم به كار رفته و آيات اشارهبه معجزات روشن موسى است (مفسران احتمالات ديگرى نيز درباره اين دو كلمه داده اند). بـه هـر حال موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند به سوى فرعون و ملاء اوفرستاديم (الى فرعون و ملائه ). هـمـانـگـونه كه بارها گفته ايم ملا به كسانى گفته مى شود كه ظاهر آنها چشمها را پرمى كند هر چند توخالى هستند، و در منطق قرآن بيشتر به اعيان و اشراف و شخصيتهاى قلابى كه اطراف قدرتهاى ستمگر را مى گيرند، اطلاق شده . اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى ، منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند، حاضرنـشـدنـد در بـرابـر او و مـعـجزات و منطقش تسليم گردند لذا از فرمان فرعون پيروىكردند (فاتبعوا امر فرعون ). امـا فـرمـان فـرعـون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود (و ما امر فرعونبرشيد). البـتـه ايـن مـوفـقـيـت بـراى فـرعـون به سادگى بدست نيامد، او از هر گونه نيرنگ وتـوطـئه و نـيـروئى بـراى پـيـشـرفـت اهداف خود و شوراندن مردم بر ضد موسى (عليهالسلام ) استفاده مى كرد و در اين راه حتى هيچ نكته روانى را از نظر دور نمى داشت . گـاهـى مـى گفت : موسى مى خواهد سرزمينهاى شما را بگيرد و شما را كه صاحبان اصلىآنها هستيد بيرون كند، يريد ان يخرجكم من ارضكم (سوره اعراف آيه 110). گـاهـى احـسـاس مذهبى قوم خود را تحريك مى كرد و مى گفت : من از اين مرد مى ترسم كهآئين شما را دگرگون سازد انى اخاف ان يبدل دينكم (سوره غافر آيه 26). مـن از ايـن مـى تـرسـم او سـرزمين شما را به فساد بكشد او ان يظهر فى الارض الفساد(سوره غافر آيه 26). و گاهى به موسى تهمت مى زد، و زمانى تهديد مى كرد و بار ديگر قدرت و شوكت خودرا بـه رخ مـردم مصر مى كشيد و زمانى ادعاى رهبرى داهيانه اى كه ضامن خير و صلاحشاناست داشت . از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش ، وارد محشر مى شوند وپيشوايان اين جهان ، پيشوايان آن جهانند، فرعون نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود،در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود (يقدم قومه يوم القيامة ). امـا بـه جـاى ايـنـكـه ايـن پـيـشـوا پـيـروان خـود را در آن گـرماى سوزان به سوى چشمهگوارائى از آب زلال ببرد آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد (فاوردهم النار). و چـقـدر زشـت و نـاپـسند است كه آتش آبشخور گاه انسان باشد كه بر آن وارد گردد (وبئس الورد المورود). هـمـان چـيـزى كـه بـه جاى تسكين عطش تمام وجود انسانرا مى سوزاند و در عوض سيرابكردن بر تشنگيش مى افزايد. بـايـد تـوجـه داشت كه ورود در اصل به معنى حركت به طرف آب ، و نزديك شدن به آناست ولى بعدا به هر نوع داخل شدن بر چيزى كلمه ورود اطلاق شده است . ورد (بر وزن ذكر) به معنى آبى است كه انسان بر آن وارد مى شود، و به معنى ورود برآب نيز آمده است . و مـورود بـه مـعـنـى آبـى اسـت كـه بـر آن وارد مـى شـونـد (اسـممفعول است ). بنابراين معنى جمله بئس الورد المورود چنين مى شود آتش بد آبشخور گاهى است كه برآن وارد مى شوند. ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه جهان پس از مرگ همانگونه كه قبلا هم اشارهكرده ايم عالمى است كه اعمال و افعال ما در اين دنيا در مقياس وسيعى در آنجا مجسم مى شود، خوشبختيها و بدبختيهاى آن جهان پرتوى است از كارهاى مادر ايـن جـهـان ، آنها كه در اينجا رهبران بهشتيان بودند در آنجا نيز گروهها را به سوىبهشت و سعادت مى برند و، آنها كه رهبر ستمگران و گمراهان و دوزخيان بودند، در آنجانيز پيروان خود را به سوى جهنم مى برند و خود جلودار آنها هستند!. سپس مى گويد: آنها در اين جهان به لعنت خدا ملحق گشتند و به مجازات و كيفرهاى سخت اوگـرفـتـار شـدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند و در روز رستاخيز نيز از رحمتخدا دور خواهند بود (و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة ). نـام نـنـگـين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد،بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر. و آتش دوزخ چه بد عطائى است كه به آنها داده شده است (بئس الرفد المرفود). رفـد در اصـل به معنى كمك كردن به انجام كارى است ، حتى اگر چيزى را تكيه به چيزديگرى بدهند، از آن تعبير به رفد مى كنند ولى كم كم اين كلمه بر عطا و بخشش اطلاقشده ، چرا كه كمكى است از ناحيه عطا كننده به شخص عطا شونده . آيه و ترجمه
ذلك من أ نباء القرى نقصه عليك منها قائم و حصيد (100) و مـا ظـلمـنهم و لكن ظلموا أ نفسهم فما أ غنت عنهم ءالهتهم التى يدعون من دون الله من شى ءلما جاء أ مر ربك و ما زادوهم غير تتبيب (101) و كذلك أ خذ ربك إ ذا أ خذ القرى و هى ظلمة إ ن أ خذه أ ليم شديد (102) إ ن فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود (103) و ما نؤ خره إ لا لا جل معدود (104)
|
ترجمه :
100 - اين از خبرهاى شهرها و آباديهاست كه ما براى تو باز گو مى كنيم ، كه بعضى(هنوز) بر پا هستند و بعضى درو شده اند (و از ميان رفته اند). 101 - مـا بـه آنـها ستم نكرديم بلكه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند و هنگامىكـه فـرمان مجازات الهى فرا رسيد خدايانى را كه غير از الله مى خواندند آنها را يارىنكردند و جز هلاكت بر آنها نيفزودند. 102 - و ايـنـچـنـيـن اسـت مـجـازات پـروردگـار تـو هنگامى كه شهرها و آباديهاى ظالم رامجازات مى كند، (آرى ) مجازات او دردناك و شديد است !. 103 - در اين نشانه اى است براى كسى كه از عذاب آخرت مى ترسد، همان روزى است كهمردم در آن جمع مى شوند، و روزى كه همه آنرا مشاهده مى كنند. 104 - و ما آنرا جز تا زمان محدودى تاخير نمى اندازيم . تفسير : در آيـات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشانبيان شد كه هر كدام قسمت قابل توجهى از زواياى زندگى پرماجراى انسان را روشن مىساخت ، و هر يك درسهاى عبرت فراوانى در برداشت . در ايـنـجـا بـه تـمام آن داستانها اشاره كرده ، به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: اينماجراها گوشه اى از اخبار شهرهاى و آباديها است كه ما داستانش را براى تو بازگو مىكنيم (ذلك من انباء القرى نقصه عليك ). هـمـان شـهرها و آباديهائى كه قسمتى از آن هنوز بر پاست ، و قسمتى همچون كشتزار دروشده به كلى ويران گشته است (منها قائم و حصيد). قـائم اشـاره بـه شـهـرهـا و آبـاديـهـائى اسـت كـه از اقـوام پيشين بر پا مانده اند، مانندسـرزمـيـن مصر كه جايگاه فرعونيان بود، و پس از غرق اين گروه ظالم و ستمگر همچنانبر جاى ماند، باغهايش و كشتزارهايش و بسيارى از عمارتهاى خيره كننده اش . حصيد به معنى درو شده ، اشاره به سرزمينهائى همچون سرزمين قوم نوح و لوط كه يكىدر زير آب غرق شد و ديگرى زير و رو و سنگباران گرديد. امـا گـمـان مبر كه ما به آنها ستم كرديم ، آنها خودشان به خويشتن ظلم كردند (و ما ظلمناهم و لكن ظلموا انفسهم ). آنـهـا بـه بـتـهـا و خـدايـان دروغـينشان پناه بردند، اما خدايانشان را كه به جاى الله مىخـوانـدنـد، هـيـچ مـشـكـلى را در برابر فرمان پروردگار از آنها نگشودند (فما اغنت عنهمآلهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء لما جاء امر ربك ). آرى اين خدايان قلابى جز ضرر و زيان و هلاكت و بدبختى ، بر آنها نيفزودند (و ما زاد و هم غير تتبيب ). آرى اين چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آباديهائى كه ستم مى كردندهنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد (و كذلك اخذ ربك اذ اخذ القرى و هى ظالمة ). مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است (ان اخذه اليم شديد). ايـن يك قانون عمومى الهى است ، يك نسبت و برنامه هميشگى است كه هر قوم و ملتى دستبـه ظـلم و سـتـم بـيـالايـنـد و پـا را از مـرز فـرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى وراهـنـمـائى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد ودر پنجه عذاب مى فشارد. ايـن واقـعـيـت كـه بـرنـامـه فوق يك برنامه عمومى و يك سنت هميشگى است از ساير آياتقرآن نيز به خوبى استفاده مى شود و در واقع هشدارى است به تمام مردم جهان كه گمانمبريد شما از اين قانون مستثنى هستيد يا اين حكم مخصوص اقوام پيشين بوده است . البـتـه ظـلم بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه شامل همه گناهان مى شود و توصيف قريه و شهر وآبـادى بـه ظـالم بودن (هى ظالمة ) با اينكه اين صفت مربوط به ساكنان شهر و آبادىاسـت گـويـا اشـاره به اين نكته لطيف است كه آنها آنقدر در ظلم و بيدادگرى فرو رفتندكه گوئى شهر و آبادى يك پارچه ظلم و ستم شده بود. و اين تعبير نزديك به تعبيرىاست كه در فارسى داريم كه مى گوئيم ظلم و فساد از در و ديوار فلان شهر مى بارد. و از آنـجـا كـه ايـن يـك قـانـون كـلى و عـمـومـى اسـت بـلا فـاصـله مـى فـرمـايـد: در ايـنسـرگـذشتهاى عبرت انگيز و حوادث و شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت علامت ونـشـانه اى است براى يافتن راه حق ، براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند (ان فىذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ). چـرا كـه دنـيـا در بـرابـر سـراى ديـگـر هـمـه چـيـزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها وعذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد، و آنها كه ايمان به رستاخيز دارندبـا ديـدن هـر يـك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند و عبرت مى گيرند و راه خود راباز مى يابند. در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده ، مى گويد: آن روزى است كههمه مردم براى آن جمع مى شوند (ذلك يوم مجموع له الناس ). و آن روزى است كه مشهود همگان است (و ذلك يوم مشهود). اشـاره بـه ايـنكه همانگونه كه قوانين و سنن الهى در اين جهان عمومى است اجتماع مردم درآن دادگاه نيز عمومى و حتى در يك زمان خواهد بود، روزى است آشكار براى همه آنچنان كهتمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند. جالب اينكه مى فرمايد: يوم مجموع له الناس و نمى گويد فيه الناس اين تعبير اشارهبـه آن اسـت كـه رستاخيز تنها ظرف اجتماع مردم نيست ، بلكه يك هدف است و يك مقصد كهانسانها در مسير تكاملى خود به سوى آن پيش مى روند. در سـوره تـغـابن آيه 9 نيز مى خوانيم : يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن : درآن روز كـه روز جـمـع و اجـتماع است همه شما را گرد آورى مى كند و آن روزى است كه همهاحساس غبن مى كنند!. و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مىرسـد، لذا قـرآن بـلافـاصـله مـى گـويـد: مـا آن روز را فـقـط تا زمان محدودى تاخير مىاندازيم (و ما نؤ خره الا لاجل معدود). آنـهـم بـراى مـصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند، وآخـريـن بـرنـامـه انـبـيـاء پـيـاده شـود، و آخـريـن حـلقـه سـلسـلهتكامل كه اين جهان استعداد آن را دارد ظاهر گردد و بعد پايان اعلام شود. تـعـبـيـر بـه مـعـدود (شـمـرده شـده ) اشـاره بـه نزديكى رستاخيز است زيرا هر چيزى كهقابل شمارش باشد و تحت عدد واقع شود محدود و نزديك است . خـلاصـه تـاخـير آن روز هرگز نبايد ظالمان را مغرور كند. چرا كه قيامت گر چه دير آيدبيايد و حتى تعبير به دير آمدن هم درباره آن صحيح نيست !. آيه و ترجمه
يوم يأ ت لا تكلم نفس إ لا بإ ذنه فمنهم شقى و سعيد (105) فأ ما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق (106) خـلديـن فـيـهـا مـا دامـت السـمـوت و الا رض إ لا مـا شـاء ربـك إ ن ربـكفعال لما يريد (107) و أ مـا الذيـن سعدوا ففى الجنة خلدين فيها ما دامت السموت و الا رض إ لا ما شاء ربك عطاءغير مجذوذ (108)
|
ترجمه :
105 - آن روز كـه (قـيـامت ) فرا رسد هيچكس جز به اجازه او سخن نمى گويد گروهى ازآنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند (گروهى بدبختند و گروهى نيكبخت ). 106 - امـا آنـهـا كـه شـقـاوتـمـنـد شـدند در آتشاند، و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاىطولانى دم و باز دم ) است . 107 - جـاودانـه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين بر پاست ، مگر آنچه پروردگارتبخواهد كه پروردگارت هر چه را اراده كند انجام مى دهد. 108 - امـا آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام كه آسمانها و زمينبر پاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است قطع نشدنى !. تفسير : سعادت و شقاوت . در آيات گذشته اشاره اى به مسئله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در آيـات مـورد بـحـث گـوشـه اى از سـرنـوشـت مردم را در آن روز بيان مى كند، نخست مىگويد: هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد (يوم ياتلا تكلم نفس الا باذنه ). گـاه چـنـيـن تـصـور مـى شـود ايـن آيـه كـه دليـل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازهپروردگار است ، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه 65 سورهيـس : اليـوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : امروزبـر دهـان آنها مهر مى نهيم و به جاى آن دستهايشان سخن مى گويند، و پاهايشان گواهىمـى دهند به كارهائى كه انجام داده اند و در آيه 35 سوره مرسلات مى خوانيم : هذا يوم لاينطقون امروز روزى است كه آنها سخن نمى گويند. بـهـمـيـن دليـل بـعـضـى از مـفسران بزرگ معتقدند كه اصولا در آن روز سخن گفتن مفهومىندارد، چرا كه سخن گفتن وسيله اى است كه ما به آن كشف باطن و درون اشخاص را مى كنيمو اگـر مـا حـسى داشتيم كه از افكار هر كس مى توانستيم به وسيله آن آگاه شويم هيچگاهنـيـازى بـه تـكـلم نـبود، بنابراين در قيامت كه كشف اسرار مى شود و همه چيز به حالتبروز و ظهور در مى آيد اصولا تكلم معنى ندارد. بـه بـيـانـى ديـگـر: سـراى آخـرت سـراى پـاداش اسـت ، نـه دارعـمـل ، و بـهـمـيـن دليـل در آنـجـا خـبـرى از اخـتـيـار انـسـانـى و سـخـن گـفـتـن بـهمـيـل و اراده خـويـشتن نيست ، بلكه در آنجا تنها انسان است و اعمالش و آنچه به آن مربوطاست ، بنابراين اگر سخن هم بگويد همچون سخنان دنيا كه از اختيار و اراده ، براى كشفاسـرار درون سـرچـشـمـه مـى گيرد نيست ، و هر چه بگويد يك نوع انعكاس و بازتاب ازاعمال اوست اعمالى كه در آنجا ظاهر و آشكار است . بـنـابـرايـن سـخـن گـفـتـن در آن روز هـمـانـنـد تـكـلم در دنـيـا نـيـست كه انسان بتواند بهميل خود راست بگويد يا دروغ . بـهـر حـال آنـروز روز كـشـف حـقائق اشياء و باز گشت غيب به شهود است و شباهتى با اينجهان ندارد. ولى ايـن بـرداشـت از آيـه فـوق بـا ظـاهر آيات ديگر قرآن چندان سازگار نيست چرا كهقـرآن گـفـتـگـوهـاى زيادى از مؤ منان و مجرمان ، پيشوايان و جباران و پيروان آنها، همچنينشـيـطـان و فـريـبـخـوردگـانـش ، و دوزخـيـان و بـهـشـتـيـاننقل مى كند كه نشان دهنده وجود سخنانى همانند سخنان اين جهان است . حتى از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه پاره اى از گناهكاران در برابر بعضىاز سئوالات دروغ هم مى گويند مثلا در سوره انعام آيه 22 - 24 مى خوانيم و يوم نحشرهمجـميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤ كم الذين كنتم تزعمون - ثم لم تكن فتنتهم الاان قـالوا و الله ربـنـا مـا كـنـا مـشـركـيـن - انـظـر كـيـف كـذبـوا عـلى انـفـسـهـم وضل عنهم ما كانوا يفترون : - آنروز كه همه آنها را محشور مى كنيم به مشركان مى گوئيممـعـبـودهـائى را كه شريك خدا مى دانستيد كجا هستند؟ پاسخ و عذر آنها جز اين نيست كه مىگـويـنـد بـه خدائى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم ، ببين چگونه بهخودشان نيز دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از دست مى دهند. بـنـابـرايـن بـهـتـر آن اسـت كـه در پـاسـخ سـئوالمربوط به تناقض ظاهرى آيات مربوط به تكلم همان جوابى را بگوئيم كه بسيارى ازمـفـسـران گـفـتـه انـد و آن اينكه : مردم در آنروز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحلهويـژگـيـهـائى دارد، در پـاره اى از مراحل هيچگونه پرسش و سئوالى از آنها نمى شود وحـتـى مـهـر بـر دهـانـشـان مـى نـهـنـد، فـقـط اعـضـاى پـيـكـرشـان كـه آثـاراعـمـال را در خـود حـفـظ كـرده انـد بـا زبـان بـى زبـانـى سـخـن مـى گـويـنـد، امـا درمـراحـل ديـگـر قـفـل از زبـانـشـان بـرداشـته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند وبـگـنـاهـان خـود اعـتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارندگناه خويش را بر گردن ديگرى نهند!. بهر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده مى گويد: گروهىدر آنـجـا شـقى و گروهى سعيدند، گروهى خوش بخت و گروه ديگرى بدبختند (فمنهمشقى و سعيد). سـعـيـد از ماده سعادت به معنى فراهم بودن اسباب نعمت ، و شقى از ماده شقاوت به معنىفـراهـم بـودن اسـبـاب گرفتارى و مجازات و بلاست ، بنابراين سعيدها در آن جهان هماننـيـكـوكارانى هستند كه در لابلاى انواع نعمتها جاى آنهاست و شقاوتمندان همان بدكارانىهستند كه در دل دوزخ در انواع مجازاتها گرفتارند. و بـهـر حـال ايـن شـقـاوت و آن سـعـادت چـيـزى جـز نـتـيـجـهاعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست : و عجب اينكه بعضى از مفسران اين آيهرا دسـتـاويـزى براى عقيده باطل خود در زمينه جبر قرار داده اند، در حالى كه آيه كمتريندلالتـى بـر اين معنا ندارد، بلكه از سعادتمندان و شقاوتمندان رستاخيز سخن مى گويدكه همگى به خاطر اعمال خود به اين مرحله رسيده اند شايد آنها مفهوم اين آيه را با پارهاى از احـاديـث اشـتـبـاه كـرده انـد كـه دربـاره سـعـادت و شـقـاوتقبل از تولد سخن مى گويد كه آن داستان جداگانه اى دارد. سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويائى چنين شرح مى دهد: اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ زفير و شهيق دارند و ناله و نعره و فرياد سرمى دهند (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ). و اضافه مى كند: آنها جاودانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين بر پاست(خالدين فيها ما دامت السموات و الارض ). مگر آنچه پروردگارت اراده كند (الا ما شاء ربك ). چـرا كـه خـداونـد هـر كـارى را اراده كـنـد انـجـام مـى دهـد (ان ربـكفعال لما يريد). و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست (واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض ). مگر آنچه پروردگار تو اراده كند (الا ما شاء ربك ). اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود (عطاء غير مجذوذ). نكته ها : در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد: 1 - هـمانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوترا اثبات كنند در حاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوحثـابـت مـى كـند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است ، زيرا مى گويد: اما الذين شقوا (آنهاكـه شـقاوتمند شدند) و يا مى گويد: اما الذين سعدوا (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگرشـقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء و اما السعداء و مانند آن . واز اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنونحكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند مـحـكـوم بـه چـنـيـن حـكـمـى كـرده و مـى دانـد سـرانـجـام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بودمـحـال اسـت تـغـيـيـر پـيـدا كـنـنـد، و الا لازم مـى آيـه كـه خـبـر دادن خـداونـد كـذب ، و علمشجهل شود و اين محال است !!... بكلى بى اساس است . اين همان ايراد معروف علم خدا در مساله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده استو آن اينكه : اگـر مـا افـكـار پـيـش سـاخـتـه خـود را نـخـواهـيـم بـر آيـاتتـحـمـيـل كـنـيـم مـفـاهـيـم آن روشن است ، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتواعـمـالشـان سـعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانىبـه اراده خـود و بـه خـواسـت و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى بااراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور بهانـتـخـاب ايـن راه بـاشـنـد عـلم خـدا جـهـل خـواهـد شـد چـرا كـه هـمـگـان بـاميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند. شـاهـد سـخـن ايـنكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى ازآنـهـا بـر اثـر ظـلم و سـتـم و انـحـراف از جـاده حق و عدالت ، و آلودگى به مفاسد شديداخـلاقـى ، و مـبـارزه بـا رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كهقـرآن بـراى تـربـيـت و ارشـاد مـا و نـشـان دادن راه حـق ازباطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند. اصـولا اگـر مـا - آنـچـنـان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند - محكوم به سعادت وشـقـاوت ذاتـى بـاشيم ، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيتلغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق وتـوبـيـخ و سـرزنـش و مـلامت و مؤ اخذه و سؤ ال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بيفايده ياظالمانه محسوب مى گردد. آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را، جـبـر الهـى ، يا جبر طبيعى ، يا جبر اقتصادى ، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخنگـفـتـن و يـا مـطـالعـه در كـتـابـهـا از ايـن مـسـلك طـرفـدارى مـى كـنـنـد، ولى درعـمـل حـتـى خـودشـان هـرگـز چـنـيـن عـقـيـده اى نـدارنـد، بـهـمـيـندليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازاتمـى دانـنـد، و هـرگـز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وىصرفنظر كنند و يا مجازاتش را ظالمانه به پندارند و يا بگويند او نمى توانسته استايـن عـمـل را مـرتـكـب نـشـود چـون خـدا خـواسـتـه يـا جـبـر محيط و طبيعت بوده است ، اين خوددليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است . بـهـر حـال هـيـچ جـبـرى مـسـلكـى را نـمـى يـابـيـم كـه درعمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش با تمام انسانها برخوردبا افراد آزاد و مسئول و مختار است . تـمـام اقـوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملاآزادى اراده را پذيرفته اند. تـمـام مـؤ سـسـات تـربـيـتـى جـهـان نـيـز بـطـور ضـمـنـى ايـناصـل را قـبـول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مىتوان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشيها بر كنار ساخت . 2 - جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق شـقـوا بـه عـنـوانفعل معلوم و سعدوا به عنوان فعل مجهول آمده است . اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاىخـود مـى پـيـمـايـد، ولى بـراى پـيـمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را درمـسـيـرش يـارى نـدهـد پـيـروز نـخـواهـد شـد و بـدون شـك ايـن امـداد و كـمـك تـنـهـاشـامـل كـسـانـى مـى شـود كـه گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را با اراده و اختيار خود برداشته اند وشايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد). 3 - مساله خلود در قرآن . خـلود در اصـل لغـت بـه معنى بقاى طولانى و هم به معنى ابديت آمده است ، بنابراين كلمهخـلود بـه تـنـهـائى دليـل بـر ابـديـت نـيـسـت ، زيـرا هـر نـوع بـقـاء طـولانـى راشامل مى شود. ولى در بـسـيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديتفـهـمـيـده مى شود، مثلا در آيات 100 توبه 11 طلاق و 9 تغابن در مورد بهشتيان تعبيربـه خالدين فيها ابدا مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروهها است ،و در آيات ديگرى مانند 169 نساء و 23 جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالدينفيها ابدا ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است . تـعـبـيـرات ديـگـرى مانند ماكثين فيها ابدا در آيه 3 كهف لا يبغون عنها حولا (كهف - 108) ومانند اينها نشان مى دهد كه بطور قطع گروهى از بهشتيان و دوزخيان جاودانه در نعمت يادر عذاب خواهند ماند. بـعـضـى كـه نـتـوانـسـتـه انـد اشـكـالات خـلود و جـاودانـگـى مـجـازات را بـه نـظـر خـودحل كنند ناچار دست به دامن معنى لغوى آن زده و آنرا به معنى مدت طولانى گرفته اند، درحالى كه تعبيراتى نظير آيات فوق تاب چنين تفسيرى را ندارد. براى توضيح بيشتر نظر شما را به بحث زير معطوف مى داريم . يك سؤ ال مهم : در ايـنجا فورا يك علامت استفهام بزرگ در فكر هر شنونده اى ترسيم مى شود كه اين نابرابرى ميان گناه و مجازات چگونه در كار خدا ممكن است ؟ چگونه مى توان پذيرفت كهانـسـان تـمـام عـمـر خـود را كـه حـداكـثـر 80 يـا 100سـال بـوده كـار خـوب يـا بـد كـرده اسـت ولى مـليـونـهـا مـليـونسال و بيشتر - پاداش و كيفر ببيند؟!. البـتـه ايـن مـطـلب در مـورد پـاداش چـنـدان مهم نيست ، زيرا بخشش و پاداش هر چه بيشترباشد نشانه فضل و كرم پاداش دهنده است ، بنابراين جاى ايراد و خرده گيرى نيست . امـا در مـورد كـار بـد و گـنـاه و ظـلم و كـفـر ايـن سـؤال هـسـت كـه چـگـونـه عـذاب جـاودانـه در بـرابـر گـنـاه مـحـدود بـااصل عدالت خدا سازگار است ؟. كـسـى كـه دوران طـغـيـان و سـركـشـى و تـجـاوزش حـداكـثـر از يـك صـدسال تجاوز نمى كند چرا هميشه بايد در آتش و مجازات شكنجه ببيند؟!. آيـا عـدالت ايـجـاب نـمـى كـنـد كـه يـكـنـوع تـعـادل در ايـنـجا برقرار گردد و مثلا 100سال (به اندازه اعمال خلافش ) كيفر ببيند؟!. پاسخ هاى غير قانع كننده پـيـچـيـدگـى پاسخ اين اشكال سبب شده كه بعضى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند وآنـهـا را طـورى تـفـسـيـر كـنـنـد كـه مـجـازات جـاودان كـه بـه عـقـيـده آنـهـا بـر خـلافاصل عدالت است از آن استفاده نشود. 1 - بـعـضـى مـى گويند: منظور از خلود معنى كنائى يا مجازى آن است يعنى يك مدت نسبتاطولانى ، همانطور كه به افرادى كه تا آخر عمر بايد در زندان بمانند مى گويند آنهامحكوم به زندان ابد هستند، با اينكه مسلما ابديتى در هيچ زندانى وجود ندارد و با پايانعمر زندانى پايان مى يابد، حتى در زبان عربى نيز يخلد فى السجن كه از ماده خلود است در اين گونه موارد به كار مىرود. 2 - بـعـضى ديگر مى گويند: اينگونه گردنكشان طاغى و ياغى كه گناه سراسر وجودآنـهـا را فـرا گـرفته است وجودشان به رنگ كفر و گناه در آمده اگر چه هميشه در دوزخخواهند بود، ولى دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى ماند، روزى فرا مى رسد كه آتش آن، مـانـنـد هـر آتـش ديـگـر، بـالاخـره خـامـوش مى گردد! و آرامش خاصى دوزخيان را فرا مىگيرد!. 3 - بـعضى ديگر احتمال داده اند كه با گذشت زمان و پس از كشيدن مجازاتهاى فراوان ،سـرانجام يكنوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى آيد و آنها به رنگ محيط خود درمـى آيـنـد يـعـنـى كـم كـم بـه آن خـو مـى گـيـرنـد و عـادت مـى كـنـنـد! و در ايـنحال هيچگونه احساس ناراحتى و عذاب ندارند!. البـتـه هـمـان گـونـه كـه گفتيم همه اين توجيهات به خاطر عجز و ناتوانى در برابرحـل مشكل خلود و جاودانى بودن عذاب است وگرنه ظهور آيات خلود در جاودانى بودن عذابيك دسته خاص قابل انكار نيست . حل نهائى ايراد. بـراى حـل ايـن مـشـكـل بـايـد بـه بـحـثهاى سابق باز گرديم و اشتباهى را كه در مقايسهمـجـازاتـهـاى رسـتـاخـيز با مجازاتهاى ديگر روى مى دهد اصلاح كنيم ، تا معلوم شود كهمساله خلود هرگز با اصل عدالت پروردگار مخالف نيست . براى توضيح اين بحث بايد به سه اصل توجه كرد: 1 - مجازات ابدى و جاويدان ، همانطور كه قبلا هم اشاره شد، منحصر به كسانى است كهتـمـام روزنـه هـاى نجات را به روى خود بسته اند و عالما عامدا غرق در فساد و تباهى وكـفـر و نـفـاق گـشته اند، سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده ، و در حقيقتبه رنگ گناه و كفر در آمده اند همانگونه كه در سوره بـقـره مـى خـوانـيم : بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيهاخـالدون : آرى كـسـى كـه مـرتـكـب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنانكسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند (بقره آيه 81). 2 - ايـن اشـتـبـاه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت وزمـان گـنـاه باشد، زيرا رابطه ميان گناه و كيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفىاست يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن استدر يك لحظه دست به قتل نفس بزند و طبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد،در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم زمـان گـناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى 80سال زندان خواهد بود. بنابراين آنچه مطرح است كيفيت است نه كميت گناه از نظر زمان . 3 - گـفـتـيـم مـجـازاتـهـا و كـيـفـرهـاى رسـتـاخـيـز بـيـشـتـر جـنـبـه اثـر طـبـيـعـىعـمـل و خاصيت گناه دارد و به عبارت روشنتر: رنجها و دردها و ناراحتيهائى كه گناهكاراندر جـهـان ديگر مى كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنها است كه دامانشان را فرا مى گيرد درقـرآن مـى خـوانـيـم فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون : امروز (روزرستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست ! (سورهيس آيه 54). و بـدا لهـم سـيـئات مـا عـمـلوا و حـاق بـهـم مـا كـانـوا بـه يـسـتـهـزئون :اعـمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى گردد و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند برآنـهـا وارد مـى گـردد (سـوره جاثيه آيه 33) فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوايـعـمـلون : بـه آنـهـا كـه كـار بـد انـجـام دادنـد جـزائى جـزاعمال آنها داده نمى شود (سوره قصص آيه 84). اكنون كه اين مقدمات سه گانه روشن شد حل نهائى از دسترس ما چندان دور نيست و براىرسيدن به آن كافى است كه به چند سؤ ال زير جواب دهيد: فـرض كـنـيـد كـسـى بـر اثـر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يكهفتهگـرفـتـار زخـم مـعـده شديد شود. چندان كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد ورنـج بـرد، آيـا ايـن بـرابـرى مـيـان عـمـل بـد و نـتـيـجـه آن بـر خـلاف عـدالت اسـت ؟حـال اگـر عـمـر ايـن انـسـان بـه جـاى 80 سـال يـكـهـزارسـال و يـا يـك مـليـون سـال بـاشـد و بـايـد بـخـاطـر يـك هـفـتـه هـوسـرانـى يـك مـليـونسـال رنـج بـبـرد آيـا ايـن بـر خلاف اصل عدالت است در حالى كه قبلا وجود اين خطر درميگسارى به او اعلام شده ، و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است . و نـيـز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را كه به كار بستن آنها مسلما بهنفع عموم و موجب كاهش تصادف و ناراحتيهاى ناشى از آن است ، به دست فراموشى بسپاردو بـه اخـطـارهـاى مكرر دوستان عاقل گوش فرا نداد و حادثه در يك لحظه كوتاه - و همهحـوادث در يـك لحـظـه رخ مـى دهـد - بـه سـراغ او بـيـايد و چشم يا دست و پاى خود را درحـادثـه از دسـت بدهد، و به دنبال آن ناچار شود ساليان دراز رنج نابينائى و بيدست وپـائى را تـحـمـل كـنـد آيـا ايـن پـديـده ، هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـااصل عدالت پروردگار دارد؟!. در ايـنـجـا مثال ديگرى داريم - و مثالها حقايق عقلى را به ذهن نزديك كرده و براى گرفتننـتيجه نهائى و استدلالى آماده مى كنند - فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سرراه خـود مـى پـاشيم و پس از چند ماه يا چند سال خود را با يك صحراى وسيع خار روبرومـى بـيـنـيـم كـه دائمـا مـزاحـم مـاسـت و مـا را آزار مـى دهـد... و يـا ايـنـكـه چـنـد گـرم بـذرگـل - آگـاهـانـه - مى پاشيم و چيزى نمى گذرد كه خود را با صحرائى از زيباترين ومـعـطـرتـريـن گـلهـا روبـرو مـى بـيـنـيـم كـه هـمـواره مـشـام جـان مـا را مـعـطـر و ديـده ودل ما را نوازش مى دهد. آيـا ايـن امـور كـه هـمـه از آثـار اعـمـال اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـااصـل عـدالت دارد، در حـالى كـه مـسـاوات و بـرابـرى در مـيـان كـمـيـت ايـنعمل و نتيجه آن موجود نيست ؟. از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم : هـنـگـامـى كـه پاداش و كيفر، نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد مسئله مساوات و برابرى ازنظر كميت و كيفيت مطرح نخواهد بود اى بسا عمل بظاهر كوچكى كه اثرش يك عمر محروميتو شكنجه و ناراحتى است و اى بسا كار ظاهرا كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براىيـك عـمـر خـواهـد بـود (اشـتـبـاه نـشـود مـنـظور ما كوچك از نظر مقدار زمان است و الا كارها وگـنـاهـانـى كـه باعث خلود در عذاب مى گردد حتما كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهد بود)بـنابراين هنگامى كه گناه و كفر و طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كردو تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت چه جاى تعجب كه درسـراى ديـگـر براى هميشه از نعمت پرواز در آسمان بهشت محروم گردد و همواره گرفتاردرد و رنج اين محروميت بزرگ باشد. آيا به او اعلام نكردند، و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!. آرى ... پيامبران الهى از يك سو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند.آيا بدون توجه و اختيار دست به چنان كارى زد و چنان سرنوشتى پيدا كرد؟ نه ، از روىعلم و عمد و اختيار بود. آيـا جز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت ؟ نه ، هر چهبود از آثار كار خود او بود. بـنـابـرايـن نـه جـاى شـكـايـتـى بـاقـى اسـت و نـه ايـراد واشكال به كسى ، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد. 4 - خلود در آيات مورد بحث . آيـا خـلود در آيـات مـورد بـحـث به معنى جاودانگى است و يا همان مفهوم مدت طولانى را كهمفهوم لغوى آن است مى رساند. بعضى از مفسران از نظر اينكه خلود در اينجا مقيد به ما دامت السماوات و الارض شده (مادامكه آسمانها و زمين بر پا است ) خواسته اند چنين نتيجه بگيرند كه خلود در اين مورد خاصبه معنى جاودانگى نيست ، زيرا آسمانها و زمينها، ابديت ندارند و طبق صريح قرآن زمانىفـرا مـى رسـد كـه آسـمـانـهـا در هـم پـيـچـيـده مـى شـود و ايـن زمـيـن ويـران مـى گـردد وتبديل به زمين ديگرى مى گردد. ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـنگونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولا كنايه از ابديت وجاودانگى است ، آيات مورد بحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى كند. مـثـلا عـرب مـى گـويد: اين وضع بر قرار خواهد بود ما لاح كوكب (ما دام كه ستاره اى مىدرخـشـد) يـا مـا لاح الجـديـدان (مـا دام كـه شب و روز وجود دارد) يا ما اضاء فجر (ما دام كهصـبـح مـى درخـشـد) يـا مـا اختلف الليل و النهار (ما دام كه شب و روز پى در پى فرا مىرسد) و مانند اينها كه همه كنايه از جاودانگى است . در كلام امام امير مؤ منان على در نهج البلاغه مى خوانيم : هـنـگـامـى كـه بـعـضـى از خـرده گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بيتالمال رعايت مساوات مى كند و بعضى را براى تحكيم پايه هاى حكومت به ديگران ترجيحنمى دهد، امام ناراحت شد و فرمود: أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه والله لا اطـور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما: آيا به من مى گوئيد براىپيروزى دست به ستم نسبت به كسانى كـه تـحـت حكومت منند بزنم بخدا نزديك اين كار نمى روم ما دام كه مردم شبها به بحث مىنشينند و ما دام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد. در اشـعـار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسى الرضا (عليهمالسلام ) خواند اين شعر آمده است . سابكيهم ما ذر فى الافق شارق ـــــ و نادى مناد الخير فى الصلوات من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مىپاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر منارهها سر مى دهد. البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست ، در زبانهاى ديگر نيز كم و بيش وجود دارد وبه هر حال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد. و بـه ايـن ترتيب نيازى به گفتار كسانى كه مى گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان وزمين قيامت است ، كه جاودانى مى باشد نخواهد بود. 5 - استثناء در آيه چه مفهومى دارد؟. جـمـله اسـتـثنائيه الا ماشاء ربك (مگر آنچه پروردگارت بخواهد) كه در آيات فوق هم درمـورد اهـل بـهـشـت آمده و هم اهل دوزخ ، براى مفسران ميدان وسيعى جهت بحث شده است ، و مفسربـزرگ طـبـرسـى در تـفـسـيـر ايـن اسـتـثـنـاء ده وجـه از مـفـسـراننـقـل كـرده اسـت كـه بـه عـقـيـده مـا بـسـيـارى از آنـهـا سـسـت و بـا آيـاتقبل يا بعد به هيچوجه سازگار نيست ، و لذا از بيان آنها چشم مى پوشيم و تنها آنچه راكه صحيحتر بنظر ما مى رسد در اينجا مى آوريم و آن دو تفسير است : 1 - هـدف از بـيـان اين استثناء اين است كه تصور نشود خلود و مجازات افراد بى ايمان وپاداش مؤ منان راستين چنان است كه بدون خواست و مشيت الهى باشد و قدرت و توانائى واراده او را مـحـدود كـنـد و صورت جبر و الزام به خود بگيرد، بلكه در عين جاودانى بودنايـن دو، قدرت و اراده او بر همه چيز حاكم است هر چند به مقتضاى حكمتش پاداش و عذاب رابر اين دو گروه جاودانه مى دارد. شـاهـد ايـن سـخن آنكه در جمله دوم درباره سعادتمندان بعد از ذكر اين استثناء مى فرمايد:عطاء غير مجذوذ: اين عطا و پاداشى است كه هرگز از آنها قطع نمى شود. و اين نشان مىدهد كه جمله استثنائيه فقط براى بيان قدرت بوده است . 2 - از آنجا كه اين آيات از دو گروه شقى و سعيد بحث مى كند و شقاوتمندان همگى الزاماافراد بى ايمانى كه مستحق خلود باشند نيستند، بلكه ممكن است در ميان آنها گروهى از مؤمنان خطاكار وجود داشته باشند بنابراين استثناء مربوط به اين گروه است . ولى ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه اين استثناء در جمله دوم چه مفهومى خواهد داشت ؟ (در موردسعادتمندان ). در پـاسـخ گـفته شده است كه آن نيز در مورد مؤ منان خطاكار است كه مدتى بايد در آغازبـه دوزخ بروند و پاك شوند سپس به صف بهشتيان بپيوندند، در حقيقت استثناء در جملهاول نسبت به آخر كار است و در جمله دوم نسبت به آغاز كار. (دقت كنيد). ايـن احـتـمـال نـيـز در پـاسـخ سـؤ ال فـوق وجـود دارد كـه اسـتـثـنـاء در جـمـلهاول اشاره به مؤ منان خطاكار باشد كه بعد از مدتى از دوزخ رهائى مى يابند و در جملهدوم تـنـهـا اشـاره بـه قـدرت و توانائى پروردگار باشد. شاهد اين سخن اينكه در جملهاول بـعـد از اسـتـثـنـاء جـمـله : ان ربـك فـعـال لمـا يـريـد كـهدليل بر انجام اين مشيت اسـت ذكـر شـده و در جـمـله دوم عـطـاء غـيـر مـجـذوذ كـهدليل بر ابديت است آمده (دقت كنيد). اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه اين پاداش و مجازات مربوط به بهشت و دوزخ برزخىاسـت كـه مـدتـش مـحـدود اسـت و پـايـان مـى پـذيـرد احـتـمال بسيار بعيدى است زيرا آياتقبل صريحا قيامت بحث مى كند و پيوند اين آيات با آنها ناگسستنى است . هـمـچـنـيـن احـتـمـال ايـنـكـه خـلود در اينجا مانند بعضى ديگر از آيات قرآن به معنى مدتىطـولانـى بـاشـد نـه ابـديـت بـا جـمـله عـطـاء غـيـر مـجـذوذ و بـا خـود اسـتـثـنـاء كـهدليل بر ابديت جمله هاى قبل از آن است سازگار نمى باشد. 6 - در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن زفير و شهيق دارند. در معنى اين دو كلمه ارباب لغت و مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند. زفيربـه مـعـنـى فـريـاد كـشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و شهيق نالهتوام با فرو بردن نفس است . بـعـضـى ديگر زفير را به آغاز صداى الاغ و شهيق را به پايان آن تفسير كرده اند كهشايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد. و بـه هـر حـال ايـن هـر دو صداى فرياد و ناله كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مىدهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است . بـايـد تـوجـه داشـت كـه زفـيـر و شـهـيـق هـر دو مـصـدرنـد و زفـيـر دراصـل بـه مـعنى بار سنگين بر دوش گرفتن است و چون چنين كارى سرچشمه آه و ناله مىشود به آن زفير گفته شده ، و شهيق در اصل به معنى طولانى بودن است همان گونه كه به كوه بلند جبل شاهق مى گويند و سپس به ناله هاى طولانى اطلاق شده است. اسباب سعادت و شقاوت . سـعادت كه گمشده همه انسانها است و هر كس آن را در چيزى مى جويد و در جائى مى طلبدبـه طـور خـلاصـه عـبـارتـسـت از فـراهـم بـودن اسـبـابتـكامل براى يك فرد يا يك جامعه ، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه همه از آنمـتـنـفـرنـد و آن عـبـارت از: نـامـسـاعـد بـودن شـرائط پـيـروزى و پـيـشـرفـت وتكامل است . بـنـابـرايـن هـر كس از نظر شرائط روحى ، جسمى ، خانوادگى ، محيط و فرهنگ ، اسباببيشترى براى رسيدن به هدفهاى والا در اختيار داشته باشد به سعادت نزديكتر يا بهتعبير ديگر سعادتمندتر است . و هـر كـس گـرفتار كمبودها، نارسائيها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بى بهرهاز سعادت خواهد بود. ولى بـايـد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت ، اراده و خواست خود انسان استاو است كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد، و اواست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود. در مـنـطـق انـبـيـاء سـعـادت و شـقـاوت چـيـزى نـيـسـت كـه در درون ذات انـسان باشد، و حتىنـارسـائيـهـاى مـحـيـط و خـانـوادگـى و وراثـت در بـرابـر تـصـمـيـم و اراده خـود انسان ،قـابـل تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت ، مـگـر ايـنـكـه مـااصـل اراده و آزادى انـسـان را انـكـار كـنـيـم و او را مـحكوم شرائط جبرى بدانيم و سعادت وشـقـاوتـش را ذاتـى و يـا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع درمكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است . جـالب ايـنـكـه در روايـاتـى كـه از پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت(عـليـهـم السلام ) نقل شده ، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسبابشـقـاوت گـذارده شـده كـه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مساله مهم ،آشـنـا مـى سـازد و بـجـاى ايـنـكـه بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و فـرار از شـقـاوت بـهدنـبـال مـسـائل خـرافى و پندارها و سنتهاى غلطى كه در بسيارى از اجتماعات وجود دارد، ومـسـائل بـى اسـاسـى را اسـبـاب سـعـادت و شـقـاوت مـى پـنـدارنـد، بـهدنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت . به عنوان نمونه به چند حديث پر معنى زير توجه فرمائيد: 1 - امـام صـادق از جـدش امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) چـنـيـننـقـل مـى كـند: حقيقة السعادة ان يختم للرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاوة ان يختم للمرءعـمـله بـالشـقـاوة : حـقـيـقـت سـعـادت ايـن اسـت كـه آخـريـن مـرحـله زنـدگـى انـسـان بـاعـمـل سـعـادتـمـنـدانـه اى پـايـان پـذيـرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر باعمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد. ايـن روايـت بـا صـراحـت مـى گـويـد مـرحـله نـهـائى عـمـر انـسـان واعـمـال او در اين مرحله بيانگر سعادت و شقاوت او است و به اين ترتيب سعادت و شقاوتذاتـى را بـه كلى نفى مى كند و انسانرا در گرو اعمالش مى گذارد و راه بازگشت را درتمام مراحل تا پايان عمر براى او باز مى داند. 2 - در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : السعيد من وعظ بغيره و الشقى منانـخـدع لهـواه و غـروره : سـعـادتـمـنـد كـسـى اسـت كـه از سـرنـوشت ديگران پند گيرد وشقاوتمند كسى است كه فريب هواى نفس و غرورش را بخورد. اين سخن على (عليه السلام ) نيز تاكيد مجددى است بر اختيارى بودن سعادت و شقاوت وبعضى از اسباب مهم اين دو را بيان مى كند. 3 - پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: اربع من اسباب السعادة و اربع من الشقاوة فا لا ربع التى من السعادة المرئة الصالحةو المـسـكـن الواسـع ، و الجـار الصـالح ، و المـركـب البهى ء و الاربع التى من الشقاوةالجار السوء و المرئة السوء و المسكن الضيق و المركب السوء. چهار چيز است كه از اسباب سعادت و چهار چيز است از اسباب شقاوت است : اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است : همسر صالح ، خانه وسيع ، همسايه شايسته ومركب خوب است . و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است : همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است . با توجه به اينكه اين چهار موضوع در زندگى مادى و معنوى هر كس نقش مؤ ثرى دارد واز عـوامـل پـيـروزى يا شكست مى تواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلامروشن مى شود. يك همسر خوب انسانرا به انواع نيكيها تشويق مى كند، يك خانه وسيع روح و فكر انسانرا آرامش مى بخشد، و آماده فعاليت بيشتر مى نمايد، همسايه بد بلا آفرين و همسايه خوبكـمك مؤ ثرى به آسايش و حتى پيشرفت هدفهاى انسان مى كند، يك مركب بدردخور براىرسيدن به كارها و وظائف اجتماعى عامل مؤ ثرى است ، در حالى كه مركب قراضه و زوار دررفته يك عامل عقب ماندگى است ، چرا كه كمتر مى تواند صاحبش را به مقصد برساند. 4 - و نـيـز از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ايـن حـديـثنقل شده است : مـن عـلامـات الشـقـاء جـمـود العـيـنـين ، و قسوة القلب ، و شدة الحرص فى طلب الرزق ، والاصرار على الذنب . از نـشـانه هاى شقاوت آنست كه هرگز قطره اشكى از چشم انسان نريزد، و نيز از علاماتآن سنگ دلى ، و حرص شديد در تحصيل روزى ، و اصرار بر گناه است . ايـن امـور چـهـارگـانـه كـه در حـديـث فـوق آمـده امـورى اسـت اخـتـيـارى كـه ازاعـمـال و اخـلاق اكـتـسـابـى خود انسان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب دور كردن ايناسباب شقاوت در اختيار خود انسانها است . اگـر اسـبـابى را كه براى سعادت و شقاوت در احاديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيتهـمـه آنـهـا و نقش مؤ ثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى درعـصـر مـا، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مىرسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است . هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى ، روز سيزده را سبب بدبختى . پـريـدن از روى آتـش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى ، و آواز خواندن مرغ راسبب بدبختى . پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى ،و حـتـى آويـزان كـردن خـرمـهـره را به خود يا به وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه رانـشـانـه بـدبـخـتـى در انـجـام كـار مـورد نـظـر مـى دانـنـد وامـثـال ايـن خـرافـات كـه در شـرق و غـرب در مـيـان اقـوام وملل مختلف فراوان است . و چـه بـسـيـار انـسـانـهـائى كـه بـر اثـر گـرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت درزندگى باز مانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند. اسـلام بـر تـمـام ايـن پـنـدارهـاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را درفـعـاليـتـهـاى مـثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر وعقيده هر كس مى داند كه نمونه هائى از آن در چهار حديث فوق بروشنى بيان شده است . آيه و ترجمه
فـلا تـك فـى مـريـة مـمـا يـعـبـد هـؤ لاء مـا يـعـبـدون إ لا كـمـا يـعـبـد ءابـاؤ هـم مـنقبل و إ نا لموفوهم نصيبهم غير منقوص (109) و لقـد ءاتـيـنـا موسى الكتب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إ نهملفى شك منه مريب (110) و إ ن كلا لما ليوفينهم ربك أ عملهم إ نه بما يعملون خبير (111) فاستقم كما أ مرت و من تاب معك و لا تطغوا إ نه بما تعملون بصير (112)
|
ترجمه :
109 - شـك و تـرديدى در معبودهائى كه آنها مى پرستند بخود راه مده ، آنها همان گونهاين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلا مى پرستيدند، و ما نصيب آنها را بى كمو كاست خواهيم داد. 110 - مـا كـتـاب آسـمانى به موسى داديم سپس در آن اختلاف كردند، و اگر فرمان قبلىخدا (در زمينه آزمايش و اتمام حجت بر آنها) نبود در ميان آنها داورى مى شد، و آنها (هنوز) درشك اند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى . 111 - و پـروردگـار تـو اعـمـال هـر يـك را بـيكم و كاست به آنها خواهد داد، او به آنچهعمل مى كنند آگاه است . 112 - بنابراين همانگونه كه فرمان يافته اى استقامت كن همچنين كسانى كه با تو بهسوى خدا آمده اند و طغيان نكنيد كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند
|
|
|
|
|
|
|
|