|
|
|
|
|
|
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را بهمـنـزله شركت در آن مى داند، در واقع توطئه اين كار جنبه فردى نداشت ، و حتى كسى كهاقـدام بـه ايـن عـمـل كـرد، تـنـهـا مـتـكـى بـه نـيـروى خـويش نبود بلكه به نيروى جمع وپـشـتـيـبانى آنها دلگرم بود و مسلما چنين كارى را نمى توان يك كار فردى محسوب داشتبلكه يك كار گروهى و جمعى محسوب مى شود. امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: و انـمـا عـقـر نـاقـة ثـمـودرجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: ناقه ثمود را يك نفر از پاى در آورد،امـا خـداونـد هـمـه آن قـوم سركش را مجازات كرد چرا كه همه به آن راضى بودند رواياتمتعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )و ائمـه اهـلبـيت (عليهم السلام ) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى وبرنامه هاى هماهنگ فكرى روشن مى سازد، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آن را ذيلا مىخوانيم : قـال رسـول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه ، ومن غـاب عـن امـر فـرضـيـه كـان كمن شهده : كسى كه شاهد و ناظر كارى باشد اما از آن متنفربـاشـد هـمـانـنـد كسى است كه از آن غائب بوده و در آن شركت نداشته است ، و كسى كه دربـرنـامـه اى غـائب بـوده امـا قـلبـا بـه آن رضـايت داشته ، همانند كسى است كه حاضر وشريك بوده . امـا عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـم االسـلام ) مـى فـرمـايـد: لو ان رجـلاقـتـل فـى المـشـرق فـرضـى بـقـتـله رجـل بـالمـغـرب لكـان الراضـى عـنـد اللهعـزوجـل شـريـك القاتل : هر گاه كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب راضى بهقتل او باشد، او در پيشگاه خدا شريك قاتل است . و نـيـز از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الراضبـفـعـل قـوم كـالداخـل مـعـهـم فـيـه و عـلى كـل داخـل فـىبـاطـل اثـمـان اثم العمل به و اثم الرضا به : كسى كه به كار گروهى راضى باشدهـمچون كسى است كه با آنها در آن كار شركت كرده است ، اما كسى كه عملا شركت كرده دوگناه دارد گناه عمل و گناه رضايت (و آن كس كه فقط راضى بوده يك گناه دارد). بـراى ايـنـكه عمق و وسعت پيوند فكرى و مكتبى را در اسلام بدانيم كه هيچ حد و مرزى ازنـظـر زمـان و مـكـان نمى شناسد كافى است ، اين گفتار پر معنى و تكان دهنده على (عليهالسلام ) را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهيم : هنگامى كه در ميدان جنگ جمل بر ياغيان آتش افروز پيروز شد، و ياران على (عليه السلام) از ايـن پـيـروزى كـه پـيـروزى اسـلام بـر شـرك و جـاهـليـت بـودخوشحال شدند، يكى از آنها عرض كرد: چقدر دوست داشتم كه برادرم در اين ميدان حاضربود تا پيروزى شما را بر دشمن با چشم خود ببيند امام رو به او كرد و فرمود: اهوى اخيك معنا: بگو ببينم قلب برادر تو با ما بود؟!. فقال نعم : در پاسخ گفت آرى . امام فرمود: فقد شهدنا (غم مخور) او هم با مادر اين ميدان شركت داشت . سـپـس اضـافـه فـرمـود: و لقـد شـهـدنـا فـى عـسـكـر نـا هـذا اقـوام فـى اصـلابالرجـال و ارحـام النـسـاء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان : از اين بالاتر به توبـگـويـم : امـروز گـروه هائى در لشگر ما شركت كردند كه هنوز در صلب پدران و رحممادرانند (و به دنيا گام ننهاده اند!) اما بزودى گذشت زمان آنها را به دنيا خواهد فرستادو قدرت ايمان با نيروى آنها افزايش مى يابد. بـدون شـك آنـهـا كـه در بـرنـامـه اى شـركـت دارنـد و تـمـام مـشـكـلات و زحـمـات آن راتـحـمل مى كنند داراى امتياز خاصى هستند، اما اين به آن معنى نيست كه سايرين مطلقا در آنشركت نداشته باشند، بلكه چه در آن زمان و چه در قرون و اعصار آينده تمام كسانى كهاز نظر فكر و مكتب ، پيوندى با آن برنامه دارند به نوعى در آن شريكند. ايـن مـسـاله كـه شـايـد در هـيـچيك از مكاتب جهان نظير و مانند نداشته باشد بر اساس يكواقـعـيـت مهم اجتماعى استوار است و آن اينكه كسانى كه در طرز فكر با ديگرى شبيهند هرچند در برنامه معينى كه او انجام داده شركت نداشته باشند اما به طور قطع وارد برنامههـاى مـشـابـه آن در مـحـيـط و زمـان خـود خـواهـنـد شـد، زيـرااعمال انسان هميشه پرتوى از افكار او است و ممكن نيست انسان به مكتبى پاى بند باشد ودر عمل او آشكار نشود. اسـلام از گـام اول ، اصـلاحـات را در مـنـطـقـه روح و جـان انـسـان پـياده مى كند، تا مرحلهعمل ، خود به خود اصلاح گردد، طبق ، اين دستور كه در بالا خوانديم يـك فـرد مـسـلمـان هـر گـاه خبرى به او برسد كه فلان كار نيك بايد انجام شود، فوراسـعـى مـى كـنـد در بـرابـر آن مـوضـع گـيـرى صـحـيـح كـنـد ودل و جان و خود را با نيكيها هماهنگ سازد و از بدى تنفر جويد، اين تلاش و كوشش درونىبدون شك در اعمال او اثر خواهد گذاشت ، و پيوند فكريش به پيوند عملى خواهد انجاميد. در پايان آيه مى خوانيم : صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه بهآنها اخطار كرد و گفت : سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهرهمـنـد شـويـد و بـدانـيـد پـس از ايـن سـه روز عـذاب و مـجـازات الهـى فـرا خـواهـد رسـيـد(فقال تمتعوا فى دار كم ثلاثة ايام ). ايـن را جـدى بـگـيـريـد، دروغ نـمـى گويم ، اين يك وعده راست و حقيقى است (ذلك وعد غيرمكذوب ). آيه و ترجمه
فـلمـا جـاء أ مـرنـا نـجـيـنـا صـلحا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و من خزى يومئذ إ ن ربك هوالقوى العزيز (66) و أ خذ الذين ظلموا الصيحة فأ صبحوا فى ديرهم جثمين (67) كأ ن لم يغنوا فيها أ لا إ ن ثمودا كفروا ربهم أ لا بعدا لثمود (68)
|
ترجمه :
66 - هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم ) فرا رسيد صالح و كسانى را كهبـا او ايـمـان آورده بـودنـد بـه رحـمـت خـود (از آن عـذاب ) و از رسـوائى آن روز رهـائىبخشيديم چرا كه پروردگارت قوى و شكست ناپذير است . 67 - و آنها را كه ستم كرده بودند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در خانه هايشان بهروى افتادند و مردند! 68 - آنچنان كه گوئى هرگز ساكن آن ديار نبودند بدانيد قوم ثمود پروردگارشان راانكار كردند دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار!). تفسير : سرانجام قوم ثمود در ايـن آيـات چـگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد از پايان مدتسـه روز تـشـريـح مـى كـنـد هـنـگامى كه فرمان ما دائر به مجازات اين گروه فرا رسيدصـالح و كـسـانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهائى بخشيديم(فلما جاء امرنا نجينا صالحا و الذين آمنوا معه برحمة منا). نـه تـنها از عذاب جسمانى و مادى كه از رسوائى و خوارى و بى آبروئى كه آن روز دامناين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم (و من خزى يومئذ). چـرا كـه پـروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است هيچ چيز براى اومـحـال نـيـسـت ، و هـيـچ قـدرتـى تـوانـائى مـقـابله با اراده او را ندارد (ان ربك هو القوىالعزيز)، و بـه هـمـيـن دليـل نـجـات گـروهـى با ايمان از ميان انبوه جمعيتى كه غرق عذاب الهى مىشـونـد، هـيـچـگـونه زحمت و اشكالى براى او توليد نخواهد كرد، اين رحمت الهى است كهايـجـاب مـى كـنـد، بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند، و مؤ منان به خاطر افراد بىايمان گرفتار نشوند. ولى ظـالمـان را صـيـحـه آسـمـانـى فـرو گـرفـت ، و آنـچنان اين صيحه سخت و سنگين ووحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين افتادند و مردند (و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديار هم جاثمين ) آنـچـنـان مـردنـد و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه گوئى هرگز در آن سرزمينساكن نبودند (كان لم يغنوا فيها). بـدانـيـد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سرانداختند (الا ان ثمود كفروا ربهم ). دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها (الا بعدا لثمود). نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - باز در اين آيات مى بينيم رحمت الهى نسبت به مؤ منان آنچنان پر بار است كه پيش ازنـزول عـذاب همه آنها را به مكان امن و امانى منتقل مى كند، و هيچگاه خشك و تر را به عنوانعذاب و مجازات نمى سوزاند. البـتـه مـمكن است حوادث ناگوارى مانند سيلها و بيماريهاى عمومى و زلزله ها رخ دهد كهكـوچـك و بـزرگ را فـرا گـيـرد، ولى اين حوادث حتما جنبه مجازات و عذاب الهى ندارد، وگـرنـه مـحـال اسـت در مـنـطـق عـدالت پـروردگـار حـتى يك نفر بى گناه به جرم ميلونهاگناهكار گرفتار شود. البـتـه ايـن مـوضـوع كـامـلا امـكـان دارد كه افرادى ساكت و خاموش در ميان جمعى گناهكاربـاشـنـد و بـه مـسـئوليـتـهـايـشـان در مـبـارزه بـا فـسـادعـمـل نـكـنـنـد و بـه هـمـان سـرنـوشـت گـرفـتـار شـوند، اما اگر آنها به مسئوليتهايشانعـمـل كـنـنـد مـحـال اسـت حـادثـه اى كـه بـه عـنـوان عـذابنـازل مـى شـود دامـن آنـها را بگيرد (اين موضوع را در بحثهاى مربوط به خداشناسى دررابطه با نزول بلاها و حوادث در كتابهاى خداشناسى تشريح كرده ايم . 2 - از آيات فوق به خوبى بر مى آيد كه مجازات سركشان و طغيانگران تنها جنبه مادىنـدارد، بـلكـه جـنـبـه مـعـنـوى را نـيز شامل مى شود چرا كه سرانجام كار آنها و سرنوشتمـرگـبـارشـان و زنـدگـى آلوده بـه نـنـگـشـان بـه عـنـوانفـصول رسوا كننده اى در تاريخ ثبت مى شود در حالى كه براى افراد با ايمان سطورطلائى تاريخ رقم مى خورد. 3 - منظور از صيحه چيست ؟ صـيحه در لغت به معنى صداى عظيمى است كه معمولا از دهان انسان يا حيوانى بيرون مىآيـد ولى اخـتـصـاص بـه آن نـدارد بـلكـه هـر گـونـه صـداى عـظـيـم راشامل مى شود در آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كه چند قوم گنهكار به وسيله صيحه آسمانى مجازات شدنديـكـى هـمـيـن قـوم ثـمـود بـودند و ديگر قوم لوط (سوره حجر آيه 73) و ديگر قوم شعيب(سوره هود آيه 94). از آيـات ديـگـر قـرآن در مـورد قوم ثمود استفاده مى شود كه مجازات آنها بوسيله صاعقهبـود فـان اعـرضـوا فـقـل انـذرتـكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (فصلت آيه 13) و ايننـشـان مـى دهـد كـه مـنـظور از صيحه صداى وحشتناك صاعقه است . آيا صداى وحشت انگيزصـاعـقـه مـى تـوانـد جـمـعـيـتـى را نـابـود كـنـد؟ جـواب ايـن سـؤال مسلما مثبت است ، زيرا مى دانم امواج صوتى از حد معينى كه بگذرد، مـى تـوانـد شـيـشـه ها را بشكند، حتى بعضى از عمارتها را ويران كند و ارگانيسم درونبدن انسان را از كار بيندازد. ايـن را شـنـيـده ايـم بـه هـنـگـامـى كه هواپيماها ديوار صوتى را مى شكنند (و با سرعتىبـيـشتر از سرعت امواج صوت حركت مى كنند) افرادى بيهوش به روى زمين مى افتند و يازنانى سقط جنين مى كنند و يا تمام شيشه هاى عمارتهائى كه در آن منطقه قرار دارند مىشكند. طـبـيـعـى اسـت اگـر شدت امواج صوت از اين هم بيشتر شود به آسانى ممكن است اختلالاتكشنده اى در اعصاب و رگهاى مغزى و حركات قلب توليد كند و سبب مرگ انسانها شود. البـتـه طـبق آيات قرآن پايان اين جهان نيز با يك صيحه همگانى خواهد بود (ما ينظرونالا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون - يس آيه 49) هـمـانـگـونـه كـه رسـتاخيز نيز با صيحه بيدار كننده اى آغاز مى شود (ان كانت الا صيحةواحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون - يس - 53). 4 - جـاثـم از ماده جثم (بر وزن خشم ) به معنى نشستن روى زانو و همچنين به معنى افتادنبـرو آمـده اسـت . (بـراى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد ششم تفسير نمونه صفحه240 مراجعه نمائيد). البـتـه از تـعـبير به جاثمين چنين استفاده مى شود كه صيحه آسمانى باعث مرگ آنها شدولى اجساد بى جانشان به روى زمين افتاده بود، اما از پاره اى از روايات بر مى آيد كهآتـش صاعقه آنها را سوزاند، البته اين دو با هم منافات ندارد زيرا اثر وحشتناك صداىصـاعـقه فورا آشكار مى شود در حالى كه آثار سوختگى آن مخصوصا براى كسانى كهدر درون عمارتها بوده باشند بعدا ظاهر مى گردد. 5 - يغنوا از ماده غنى به معنى اقامت در مكان است ، و بعيد نيست از مفهوم اصلى غنا به معنىبـى نـيـازى گـرفـتـه شـده ، بـاشـد زيـرا كـسـى كـه بـى نـيـاز اسـتمـنـزل آمـاده اى دارد و مـجـبـور نـيـسـت هـر زمـان از مـنـزلى بـهمـنزل ديگر كوچ كند، جمله كان لم يغنوا فيها كه درباره قوم ثمود و همچنين قوم شعيب آمدهاسـت ، مـفـهـومش اين است آنچنان طومار زندگيشان در هم پيچيده شد كه گويا كه هرگز ازساكنان آن سرزمين نبودند. آيه و ترجمه
و لقـد جـاءت رسـلنـا إ بـرهـيـم بـالبـشـرى قـالوا سـلمـاقال سلم فما لبث أ ن جاء بعجل حنيذ (69) فـلمـا رءا أ يـديـهم لا تصل إ ليه نكرهم و أ وجس منهم خيفة قالوا لا تخف إ نا أ رسلنا إ لىقوم لوط (70) و امرأ ته قائمة فضحكت فبشرنها بإ سحق و من وراء إ سحق يعقوب (71) قالت يويلتى ء أ لد و أ نا عجوز و هذا بعلى شيخا إ ن هذا لشى ء عجيب (72) قـالوا أ تـعـجـبـيـن مـن أ مـر الله رحـمـت الله و بـركـتـه عـليـكـم أهل البيت إ نه حميد مجيد (73)
|
ترجمه :
69 - فـرسـتـادگـان ما با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند: سلام (او نيز) گفت سلام ، وطولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد. 70 - (امـا) هـنـگـامـى كـه ديـد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند) آنها را زشتشـمـرد و در دل احـسـاس تـرس نـمود (اما به زودى ) به او گفتند نترس ما به سوى قوملوط فرستاده شديم . 71 - و همسرش ايستاده بود خنديد او را بشارت به اسحاق و پس از او يعقوب داديم . 72 - گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم و اين شوهرم پيرمردى است اين راستى چيز عجيبى است . 73 - گفتند از فرمان خدا تعجب مى كنى اين رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است چراكه او حميد و مجيد است . تفسير : فرازى از زندگى بت شكن اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است ، البته شرح زندگىپرماجراى اين پيامبر بزرگ (عليه السلام ) در سوره هاى ديگر قرآن مـفـصـلتر از اينجا آمده (مانند سوره بقره ، آل عمران ، نساء، انعام ، انبياء، و غير آن ) ولىدر اينجا تنها به يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اينگروه آلوده عصيانگر است ، ذكر شده ، نخست ميگويد: فـرسـتـاده هـاى مـا نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد در حـالى كـهحامل بشارتى بودند (و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى ). هـمـانـگـونـه كـه از آيـات بـعـد اسـتفاده مى شود اين فرستادگان الهى همان فرشتگانىبودند كه مامور در هم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى بهابراهيم (عليه السلام ) نزد او آمدند. در ايـنـكـه ايـن بـشـارتـى كـه آنـهـا حـامـل آن بـودنـد چـه بـوده اسـت ، دواحـتـمـال وجـود دارد كـه جـمـع مـيـان آن دو نـيـز بـى مـانـع اسـت : نـخست بشارت به تولداسماعيل و اسحاق ، زيرا يك عمر طولانى بر ابراهيم گذشته بود و هنوز فرزندى نداشت، در حـالى كـه آرزو مـى كـرد فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى كـهحـامـل لواى نـبـوت بـاشـنـد داشـتـه بـاشـد، بـنـابـرايـن اعـلام تـولد اسـحـاق واسماعيل بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد. ديگر اينكه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، هنگامى كه باخبر شد آنها چنين ماموريتى دارند، خوشحال گشت . بـهـر حـال : هـنـگـامـى كـه رسـولان بر او وارد شدند، سلام كردند (قالوا سلاما) او هم درپاسخ با آنها سلام گفت (قال سلاما) و چـيـزى نـگـذشـت كـه گـوسـاله بـريـانـى بـراى آنـهـا آورد (فـمـا لبـث ان جـاءبعجل حنيذ) عـجـل بـه مـعـنـى گـوسـاله ، و حـنـيـذ بـه مـعـنـى بـريـان اسـت ، و بـعـضـىاحـتـمـال داده انـد كه حنيذ هر نوع بريان را نمى گيرد بلكه تنها به گوشتى گفته مىشود كه روى سنگها مى گذارند و در كنار آتش قرار مى دهند و بى آنكه آتش به آن اصابت كند نرم نرم بريان و پخته مى شود. از ايـن جـمـله اسـتـفـاده مـى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتربراى او آماده كنند، چرا كه مهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالباخسته و گرسنه است ، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت ، بايد زودتر غذاى اورا آماده كنند تا بتواند استراحت كند. مـمـكـن اسـت بعضى خرده گيران بگويند براى چند مهمان يك گوساله بريان زياد است !ولى با توجه به اينكه اولا در تعداد اين مهمانها كه قرآن عددشانرا صريحا بيان نكردهگفتگو است ، بعضى سه و بعضى چهار و بعضى نه و بعضى يازده نفر نوشته اند، واز ايـن بـيشتر هم احتمال دارد، و ثانيا ابراهيم هم پيروان و دوستانى داشت و هم كاركنان وآشـنـايـانـى ، و اين معمول است كه گاه به هنگام فرا رسيدن ميهمان غذائى درست مى كنندچند برابر نياز ميهمان ، و همه از آن استفاده مى كنند. امـا در ايـن هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اينكه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازهوارد دسـت بـسـوى غـذا دراز نـمـى كـنـنـد، ايـن كـار بـراى او تـازگـى داشـت و بـه هـمـيـندليـل احـسـاس بـيـگـانـگـى نـسـبـت بـه آنـهـا كـرد و بـاعـث وحـشت او شد (فلمارآ ايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة ). ايـن مـوضـوع از يـك رسـم و عـادت ديـرينه سرچشمه مى گرفت كه هم اكنون نيز در مياناقـوامى كه به سنتهاى خوب گذشته پايبندند وجود دارد، كه اگر كسى از غذاى ديگرىتـناول كند و به اصطلاح نان و نمك او را بخورد، قصد سوئى درباره او نخواهد كرد. وبـه هـمـين دليل اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كندنان و نمك او را نخورد، روى اين جـهـت ابـراهـيـم از كـار ايـن مهمانان نسبت به آنها بد گمان شد و فكر كرد ممكن است قصدسوئى داشته باشند. رسولان كه به اين مساله پى برده بودند، بزودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردندو بـه او گـفتند نترس ما فرستادگانى هستيم بسوى قوم لوط يعنى فرشته ايم و مامورعذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد (قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط). در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره ) كه در آنجا ايستاده بود خنديد (و امراته قائمة فضحكت). ايـن خـنـده مـمـكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت ونگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت . ايـن احـتـمـال نـيـز هـست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خندهمـخـصـوص بـه حـوادث سرورانگيز نيست ، بلكه گاه مى شود كه انسان از شدت وحشت ونـاراحـتـى خـنده مى كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك :بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد. و يـا خـنـده بـه خـاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرائى آمادهشده دست به سوى طعام نمى برند. اين احتمال را نيز داده اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بودهباشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى كند، زيرا بشارت به اسحق بعد از اين خندهبـه او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندىخواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او چـنـيـن فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پيرزنى درايـن سـن و سـال بـراى شـوهـر پـيـرش فـرزنـد بـيـاورد، لذا بـا تـعـجـب از آنـهـا سـؤال كـرد و آنـهـا صـريـحـا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آياتسوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى كند. قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه ضحكت را در اينجا از ماده ضحك (بروزن درك ) بـه مـعـنـى عـادت زنـانه بوده باشد و گفته اند درست در همين لحظه بود كهساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس ، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانهامـكـان تـولد فـرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحق دادند كاملاتـوانـسـت ايـن مـسـاله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده اند كه در لغت عرب اين جملهگفته مى شود ضحكت الارانب يعنى خرگوشها عادت شدند! ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است ، زيرا اولا شنيده نشده است كه اين ماده در موردانسان در لغت عرب به كار رفته باشد، و لذا راغب در كتاب مفردات هنگامى كه اين معنى راذكر مى كند، صريحا مى گويد كه اين تفسير جمله فضحكت نيست آن گونه كه بعضى ازمـفـسـران پنداشته اند، بلكه معنى جمله همان معنى خنديدن است ولى مقارن حالت خنده عادتماهانه نيز به او دست داد، و اين دو با هم اشتباه شده است . ثـالثا اگر اين جمله به معنى پيدا شدن آن حالت زنانه بوده باشد نبايد ساره بعد ازآن از بـشـارت به اسحق تعجب كند چرا كه با وجود اين حالت ، فرزند آوردن عجيب نيست ،در حالى كه از جمله هاى بعد در همين آيه استفاده مى شود كه او نه تنها تعجب كرده بلكهصدا زد: واى بر من مگر ممكن است من پيرزن فرزند آوردم ؟! به هر حال اين احتمال در تفسير آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد. سپس اضافه مى كند: به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد وپـس از اسـحـاق ، يـعـقـوب از اسـحـاق مـتـولد مى گردد (فبشرناها باسحق و من وراء اسحقيعقوب ). در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم نوه ، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دواز پيامبران خدا بودند. هـمـسـر ابـراهـيم ساره كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزندمـايـوس و نـومـيـد بـود، با لحن بسيار تعجب آميزى فرياد كشيد كه اى واى بر من ! آيا منفـرزنـد مى آورم در حالى كه پير زنم ، و شوهرم نيز پير است ، اين مساله بسيار عجيبىاست ؟! (قالت يا ويلتا أ أ لد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا الشى ء عجيب ). او حـق داشـت تعجب كند زيرا اولا طبق آيه 29 سوره ذاريات در جوانى نيز زن عقيمى بود ودر آن روز كـه ايـن مـژده را بـه او دادنـد طـبـق گـفـتـه مـفـسـران و سـفر تكوين تورات نودسـال يـا بـيـشـتـر داشـت و هـمـسـرش ابـراهـيـم حـدود يـكـصـدسال يا بيشتر. در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـرا سـاره هـم بـه پـيـر بـودن خـوداستدلال كرد و هم پيرى همسرش در حالى كه مى دانيم زنان معمولا بعد از پنجاه سالگىعـادت مـاهيانه شان كه نشانه آمادگى براى تولد فرزند است قطع مى شود و پس از آناحـتـمـال ، فـرزنـد آوردن در مـورد آنها ضعيف است ، ولى آزمايشهاى پزشكى نشان داده كهمردان از نظر توليد نطفه آمادگى پدر شدن را تا سنين بالا دارند ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است كه در مردان نيز اين موضوع هر چند امكان دارد ولى بههـر صـورت در مـورد آنـهـا نـيـز در سـنـيـن خـيـلى بـالا ايـناحتمال ضعيف خواهد بود، و لذا طبق آيه 54 سوره حجر، خود ابراهيم نيز از اين بشارت به خاطر پيرى تعجب كرد. بـه عـلاوه از نـظـر روانـى نـيـز سـاره شـايـد بـىميل نبود، كه تنها گناه را به گردن نگيرد!. بـه هـر حـال رسـولان پـروردگـار فـورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاىفـوق العـاده الهـى را بـر ايـن خـانـواده و نـجـات مـعـجـز آسـايـشـان را ازچـنـگـال حـوادث يـادآور شدند و به او گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى ؟ (قالوااتعجبين من امر الله ). در حالى كه رحمت خدا و بركاتش بر شما اهلبيت بوده و هست (رحمة الله و بركاته عليكماهل البيت ). هـمـان خـدائى كـه ابـراهـيـم را از چـنـگـال نـمـرود سـتـمـگـر رهـائى بـخـشـيـد، و دردل آتش سالم نگاه داشت ، همان خدائى كه ابراهيم قهرمان بت شكن را كه يك تنه بر همهطاغوتها تاخت قدرت و استقامت و بينش داد اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشتهو دارد، چـه بـركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامانمعصوم (عليهم السلام ) كه در اين خاندان آشكار شده اند. بـعـضـى از مـفـسـران بـا ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده انـد كـه هـمـسـر انـسـان نـيـز در عـنـواناهـل البـيـت وارد اسـت ، و ايـن عنوان مخصوص به فرزندان و پدر و مادر نيست ، البته ايناسـتـدلال صـحـيـح اسـت ، و حـتـى اگـر ايـن آيـه هـم نـبـود، از نـظـر مـحـتـواى كـلمـهاهـل ايـن مـعـنـى درسـت اسـت ، امـا هيچ مانعى ندارد كسانى جزء اهلبيت پيامبرى همچون پيامبراسلام باشند و بر اثر جدا كردن مكتب خود از نظر معنوى از اهـل بـيـت خـارج شـونـد (شـرح بـيـشـتـر در ايـن بـاره بـه خـواسـت خـداذيل آيه 33 سوره احزاب خواهد آمد). و در پـايان آيه براى تاكيد بيشتر، فرشتگان گفتند او خدائى است كه حميد و مجيد است(انه حميد مجيد) در واقـع ذكـر ايـن دو صـفـت پـروردگـار دليـلى اسـت بـراى جـمـلهقـبـل ، زيـرا حـمـيـد بـه مـعنى كسى است كه اعمال او ستوده است ، اين نام خدا اشاره اى بهنـعـمـتـهـاى فـراوانـى اسـت كـه او بـر بـنـدگـانـش دارد كـه درمـقـابـل آن حـمـدش را مـى كـنـنـد، و مـجـيـد بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـه حـتـىقـبـل از اسـتـحقاق ، نعمت مى بخشد، آيا از خداوندى كه داراى اين صفات است ، عجيب مى آيدكه چنين نعمتى (يعنى فرزندهاى برومند) به خاندان پيامبرش بدهد؟. آيه و ترجمه
فلما ذهب عن إ برهيم الروع و جاءته البشرى يجدلنا فى قوم لوط (74) إ ن إ برهيم لحليم أ وه منيب (75) يإ برهيم أ عرض عن هذا إ نه قد جاء أ مر ربك و إ نهم ءاتيهم عذاب غير مردود (76)
|
ترجمه :
74 - هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوطمجادله مى كرد. 75 - چرا كه ابراهيم ، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. 76 - اى ابـراهـيـم از اين كار صرف نظر كن كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و عذاب(الهى ) بطور قطع به سراغ آنها مى آيد و برگشت ندارد. تفسير : حـال در آيـات گـذشته ديديم كه ابراهيم بزودى دريافت كه ميهمانهاى تازه وارد، افرادخطرناك و مزاحمى نيستند، بلكه رسولان پروردگارند، كه به گفته خودشان براى انجام ماموريتى به سوى قوم لوط مى روند. هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندىبـه او دادنـد، فـورا بـه فكر قوم لوط كه آن رسولان مامور نابودى آنها بودند افتاد وشـروع بـه مـجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد (فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائتهالبشرى يجادلنا فى قوم لوط) در ايـنـجا ممكن است ، اين سؤ ال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار بهگـفـتـگـو بـرخـاسـتـه و بـا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است بهمـجـادله پـرداخـتـه اسـت (و بـه همين دليل تعبير به يجادلنا شده ، يعنى با ما مجادله مىكرد) در حالى كه اين كار ازشان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است . لذا قـرآن بـلافـاصـله در آيـه بـعـد مـى گـويـد: ابـراهـيـم بـردبار، بسيار مهربان ، ومتوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ). در واقـع بـا ايـن سـه جـمـله پـاسـخ سـر بـسـتـه و كـوتـاهـى بـه ايـن سـؤال داده شده است . تـوضـيـح ايـنـكـه : ذكـر ايـن صـفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله اومجادله ممدوحى بوده است ، و اين به خاطر آنست كه براى ابراهيم روشـن نـبـود كـه فـرمـان عـذاب بـه طـور قـطـع از نـاحـيه خداوند صادر شده ، بلكه ايناحـتـمـال را مـى داد كـه هـنـوز روزنـه امـيـدى بـراى نـجـات ايـن قـوم بـاقـى اسـت ، واحـتـمـال بـيـدار شـدن دربـاره آنـهـا مـى رود، و بـه هـمـيـندليـل هنوز جائى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات و كيفر بود، چراكـه او حـليم و بردبار بود، و نيز بسيار مهربان بود و نيز در همه جا به خدا رجوع مىكرد. بـنابراين اينكه بعضى گفته اند اگر مجادله ابراهيم با خدا بود كه معنى ندارد و اگربـا فـرسـتادگان او بود آنها نيز از پيش خود نمى توانستند كارى انجام دهند، پس در هرصورت اين مجادله نمى توانست صحيح باشد؟ پـاسـخ ايـن اسـت كـه در برابر يك حكم قطعى نمى توان گفتگو كرد، اما فرمانهاى غيرقطعى را با تغيير شرائط و اوضاع مى توان تغيير داد چرا كه راه بازگشت در آن بستهنيست و به تعبير ديگر فرمانهائى است مشروط نه مطلق . امـا ايـنـكه بعضى احتمال داده اند كه مجادله درباره نجات مؤ منان بوده و از آيه 31 و 32سـوره عـنـكـبـوت بـر ايـن مـطـلب استشهاد كرده اند، آنجا كه مى گويد: و لما جائت رسلناابـراهـيـم بـالبـشـرى قـالوا انـا مـهـلكـوا اهـل هـذه القـريـة ان اهـلهـا كـانـوا ظـالمـيـنقـال ان فـيـهـا لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين :هـنـگـامـى كـه رسـولان بـا بـشـارت نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد گـفـتـنـد كـه مـااهـل ايـن قـريـه (شـهـر قـوم لوط) را هـلاك خـواهـيـم كـرد، چـرا كـهاهـل آن سـتـمـكارند ابراهيم گفت : در آنجا لوط زندگى مى كند گفتند ما به كسانى كه درآنـجـا هـستند آگاهتريم ، او و خانواده اش جز همسرش را كه در ميان قوم باقى ميماند نجاتخواهيم داد. صـحـيـح نيست زيرا با آيه بعد كه هم اكنون از آن بحث خواهيم كرد به هيچوجه سازگارنمى باشد. در آيه بعد ميفرمايد: رسولان بزودى به ابراهيم گفتند اى ابراهيم از اين پيشنهاد صرفنظر كن و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (يا ابراهيم اعرض عن هذا) چرا كه فرمانحتمى پروردگارت فرا رسيده (انه قد جاء امر ربك ) و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد (و انهم آتيهم عذاب غير مردود). تـعـبير به ربك (پروردگارت ) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشتهبلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت و پرورش بندگان و اصلاح مجتمعانسانى است ، سرچشمه گرفته !. و اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم : ابراهيم به رسولان پروردگار گفت : اگر درميان اين قوم صد نفر از مؤ منان باشد آيا باز هم آنها را هلاك خواهيد ساخت گفتند نه ، گفتاگـر پـنـجـاه نـفـر بـاشـد، گـفتند نه ، گفت اگر سى نفر گفتند نه ، گفت اگر ده نفر،گـفـتـنـد: نـه ، گـفت اگر پنج نفر گفتند نه گفت حتى اگر يك نفر در ميان آنها با ايمانبـاشـد گـفـتـنـد نـه ، ابـراهيم گفت بطور مسلم لوط در ميان آنها است آنها پاسخ گفتند ماآگاهتريم : او و خاندانش را بجز همسرش نجات خواهيم داد ايـن روايـت بـه هيچوجه دليل بر آن نيست كه منظور از مجادله اين گفتگو باشد بلكه اينگفتگو درباره مؤ منان بوده و از گفتگوئى كه درباره كافران داشته است جدا است ، و ازايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيات سوره عنكبوت نيز با تفسيرى كه در بالا آمد منافاتىندارد. (دقت كنيد). آيه و ترجمه
و لمـا جـاءت رسـلنـا لوطـا سـى ء بـهـم و ضـاق بـهـم ذرعـا وقال هذا يوم عصيب (77) و جـاءه قـومـه يـهـرعـون إ ليـه و مـن قـبـل كـانـوا يـعـمـلون السـيـاتقـال يـقـوم هـؤ لاء بـناتى هن أ طهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى اءليس منكمرجل رشيد (78) قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و إ نك لتعلم ما نريد (79) قال لو أ ن لى بكم قوة أ و ءاوى إ لى ركن شديد (80)
|
ترجمه :
77 - و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشانگشت و گفت امروز روز سختى است !. 78 - و قـومـش بـه سـرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت اىقـوم مـن ! ايـنـهـا دخـتـران مـنـنـد، بـراى شـمـا پـاكـيـزهـتـرنـد (بـا آنـهـا ازدواج كـنـيـد و ازاعـمال شنيع صرفنظر نمائيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانهايم رسوا مسازيد، آيادر ميان شما يك مرد رشيد وجود ندارد؟! 79 - گـفـتـنـد تو كه ميدانى ما حق (و ميلى ) در دختران تو نداريم و خوب ميدانى ما چه مىخواهيم ؟! 80 - گـفـت (افـسـوس ) اى كـاش در بـرابـر شـما قدرتى داشتم يا تكيه گاه و پشتيبانمحكمى در اختيار من بود (آنگاه مى دانستم با شما ددمنشان چه كنم ؟!). تفسير : زندگى ننگين قوم لوط در آيات سوره اعراف ، اشاره به گوشه اى از سر نوشت قوم لوط شده ، و تفسير آن رادر آنـجـا ديـديـم ، امـا در ايـنـجـا بـه تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و بهتـنـاسـب پـيوندى كه آيات گذشته با سر گذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمتديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مى دارد، تا هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند. نـخـست مى گويد: هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحتشـد و فـكـر و روحـش پـراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فرا گرفت (و لما جائترسلنا لوطا سيى ء بهم و ضاق بهم ذرعا) در روايـات و تـفـاسـيـر اسـلامـى آمـده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كردناگهان ، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند مهمان او باشند،عـلاقـه او بـه پذيرائى از مهمان از يكسو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانانزيـبـا، در شـهـرى كـه غـرق آلودگـى انـحـراف جـنـسـى است ، موجب انواع دردسر و احتمالاآبروريزى است ، او را سخت در فشار قرار داد ايـن مـسـائل بـه صـورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود گفت امروزروز سخت و وحشتناكى است (و قال هذا يوم عصيب ) سيى ء از ماده ساء به معنى بدحال شدن و ناراحت گشتن است . ذرع را بـعـضـى به معنى قلب و بعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاق بهمذرعا يعنى دلش به خاطر اين مهمانهاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ و ناراحت شد. ولى بـه طـورى كـه فـخـر رازى در تـفـسـيـرش از از هـرىنـقـل كـرده ، ذرع در ايـن گـونـه مـوارد بـه مـعـنـى طـاقـت اسـت ، و دراصل فاصله ميان دستهاى شتر به هنگام راه رفتن مى باشد. طبيعى است هنگامى كه بر پشت شتر بيش از مقدار طاقتش بار بگذارند مجبور است دستها رانـزديـكـتر بگذارد و فاصله آن را به هنگام راه رفتن كمتر كند، به همين مناسبت اين تعبيرتدريجا به معنى ناراحتى به خاطر سنگينى حادثه آمده است . از بعضى از كتب لغت مانند قاموس استفاده مى شود كه اين تعبير در موقعى گفته مى شودكه شدت حادثه بقدرى باشد كه انسان تمام راههاى چاره را به روى خود بسته ببيند. عـصـيـب از مـاده عصب (بر وزن اسب ) به معنى بستن چيزى به يكديگر است ، و از آنجا كهحوادث سخت و ناراحت كننده انسان را در هم مى پيچد و گوئى در لابلاى ناراحتى قرار مىدهد، عنوان عصيب به آن اطلاق مى شود، و عرب روزهاى گرم و سوزان را نيز يوم العصيبمى گويد. بـه هـر حـال لوط، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد واز آنـهـا پـذيـرائى كـنـد، امـا بـراى ايـنـكـه آنـهـا رااغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور ومـنـحـرفـى دارد، تـا اگـر مـهـمـانـها توانائى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويشبكنند. در روايـتـى مـى خـوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سهبـار شـهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراىفـرمـان خـدا نـسـبـت بـه يـك قـوم گـناهكار بايد موازين يك دادگاه و محاكمه عادلانه انجامگردد!) و اين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند. در پـاره اى از روايـات آمـده كـه لوط آنـقـدر مـهـمـانـهـاى خـود رامعطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت وآبروى از آنان پذيرائى كند. ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد. هـمـسـر لوط كـه زن بـى ايـمـانـى بـود و بـه ايـن قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اينمـيـهـمـانـان جـوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت . نخست از طريق كف زدن ، و سپس باروشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربىبه دام افتاده ! در ايـنـجـا قرآن مى گويد: قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود بهسوى لوط آمدند (و جائه قومه يهرعون اليه ). هـمـان قـوم و گـروهـى كـه صـفـحـات زنـدگـانـيـشـان سـيـاه و آلوده بـه نـنـگ بود و قبلااعمال زشت و بدى انجام مى دادند (و من قبل كانوا يعملون السيئات ). لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها گفتمـن حـتـى حـاضـرم دخـتـران خـودم را بـه عـقد شما در آورم ، اينها براى شما پاكيزه ترند(قال يا قوم هؤ لاء بناتى هن اطهر لكم ). بـيـائيد و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوامسازيد (فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى ). اى واى مـگـر در مـيـان شـما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد كه شما را از ايناعـمـال نـنـگـيـن و بـى شـرمـانـه بـاز دارد (اءليـس مـنـكـمرجل رشيد). ولى ايـن قـوم تـبـهـكـار در بـرابـر اينهمه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخگفتند: تو خود به خوبى ميدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست (قالوا لقد علمت ما لنافى بناتك من حق ). و تو مسلما ميدانى ما چه چيز مى خواهيم ؟! (و انك لتعلم ما نريد). در ايـنـجـا بود كه اين پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شدكه فرياد زد: اى كاش قوه و قدرتى در خود داشتم تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيرهسران را در هم بكوبم (قال لو ان لى بكم قوة ). يـا تـكـيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند در اختيار منبود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (او آوى الى ركن شديد). نكته ها : در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد 1 - ايـن جـمـله اى كـه لوط بـه هـنگام حمله قوم به خانه او به قصد تجاوز به مهمانانشگـفـت كـه ايـن دخـتـران مـن بـراى شـمـا پـاك و حـلال است از آنها استفاده كنيد و گرد گناهنگرديد، در ميان مفسران سؤ الاتى را برانگيخته است . نـخـسـت ايـنـكـه آيـا مـنـظـور دخـتـران نـسـبـى و حـقيقى لوط بوده اند؟ در حالى كه آنها طبقنقل تاريخ دو يا سه نفر بيشتر نبودند، چگونه آنها را به اين جمعيت پيشنهاد مى كند؟ ياايـنـكـه مـنـظـور هـمـه دخـتـران قـوم و شـهـر بـوده اسـت كـه مـطـابـقمعمول بزرگ قبيله از آنها به عنوان دختران خود ياد مى كند. احـتـمـال دوم ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد چـرا كـه خـلاف ظـاهـر اسـت و صـحـيـح هـمـاناحـتـمـال اول اسـت و ايـن پـيـشـنـهـاد لوط بـه خـاطـر آن بـود كـه مـهـاجـمـيـن عـده اى ازاهـل قريه بودند نه همه آنها، به علاوه او مى خواهد نهايت فداكارى خود را در اينجا نشاندهـد كـه مـن حـتى حاضرم براى مبارزه با گناه و همچنين حفظ حيثيت ميهمانانم دختران خودم رابـه هـمـسـرى شما درآورم ، شايد آنها با اين فداكارى بى نظير، وجدان خفته شان بيدارشود و به راه حق باز گردند. ديگر اينكه مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟! پاسخ اين سؤ ال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريمچـنـيـن ازدواجـى وجـود نداشت ، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دختر خود را زينببـه ازدواج ابـى العـاص قـبـل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخگشت . ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان ) يعنى اين دختران مناست ، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما درآورم . و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه ايراد بر لوط پيامبر كه چگونه دختران پاك خود را بهجـمـعـى از اوبـاش پيشنهاد كرد نادرست است زيرا پيشنهاد او مشروط و براى اثبات نهايتعلاقه به هدايت آنها بود. 2 - بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه اطـهـر (پـاكـيـزه تـر) مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـهعمل زشت و ننگين آنها پاك بوده ، و ازدواج از آن پاكيزه تر، بلكه اين تعبيرى است كه درزبان عرب و زبانهاى ديگر به هنگام مقايسه گفته مى شود، مثلا به كسى كه با سرعتسـرسـام آورى رانندگى مى كند مى گويند: دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است . ويا چشم از غذاى مشكوك پوشيدن بهتر از آن است كه انسان جان خود را به خطر بيندازد. درروايـتـى نيز مى خوانيم كه امام به هنگام شدت تقيه و احساس خطر از ناحيه خلفاى بنىعـبـاسـى فرمود و الله افطر يوما من شهر رمضان احب الى من ان يضرب عنقى : يك روز ازمـاه رمـضـان را - هـمـانـروزى را كـه خـليفه وقت عيد اعلام كرده بود در حالى كه عيد نبود -افطار كنم (و سپس آن روز را قضا كنم ) بهتر از آن است كه كشته شوم بـا ايـنـكـه نه كشته شدن خوب است و نه هرگز نرسيدن و مانند آن ، اما اين تعبير گفتهمى شود. 3 - تـعـبير لوط كه در پايان سخنش گفت : آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست اين حقيقت رابـازگـو مـى كـنـد كـه حـتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى ازاعـمـال نـنـگـيـنـشـان كـافـى اسـت يـعـنـى اگـر يـك انـسـانعاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز بهميهمانانم نمى آمديد. ايـن تـعبير نقش رجل رشيد را در رهبرى جوامع انسانى به خوبى روشن مى سازد اين همانواقعيتى است كه در طول تاريخ بشر نمونه هاى زيادى از آن را ديده ايم . 4 - عـجـب ايـنـكـه آن قـوم گـمـراه بـه لوط گـفـتند ما به دختران تو حق نداريم اين تعبيربيانگر نهايت انحراف اين گروه است ، يعنى يك جامعه آلوده كارش به جائى مى رسد كهحـق را بـاطـل و باطل را حق مى بيند ازدواج با دختران پاك و باايمان را اصلا در قلمرو حقخود نمى شمارد، ولى به عكس انحراف جنسى را حق خود مى شمارد. عـادت كـردن و خو گرفتن به گناه در مراحل نهائى و خطرناكش چنين است كه ننگينترين وزشـتـتـريـن اعـمـال را حق خود مى شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيرى جنسى را ناحق مىداند. 5 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـين مى خوانيم كه در تفسير آيات فوقفرمود: منظور از قوه همان قائم است و ركن شديد 313 نفر يارانش !. ايـن روايـت مـمـكـن اسـت عجيب به نظر برسد كه چگونه مى توان باور كرد لوط در عصرخودش آرزوى ظهور چنين شخص با چنين يارانى را كرده باشد. ولى آشـنـائى با رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده تاكنون اين درس را به ماداده اسـت كـه غـالبـا يـك قـانون كلى را در چهره يك مصداق روشنش بيان مى كند، در واقعلوط آرزو مـى كـرد كـه اى كـاش مـردانـى مـصـمـم بـا قـدرت روحى و جسمى كافى براىتـشـكـيـل يك حكومت الهى همانند مردانى كه حكومت جهانى عصر قيام مهدى (عليه السلام ) راتـشـكـيـل مـى دهـند در اختيار داشت ، تا قيام كند و با تكيه بر قدرت ، با فساد و انحرافمبارزه نمايد، و اينگونه افراد خيره سر بى شرم را در هم بكوبد. آيه و ترجمه
قـالوا يـلوط إ نـا رسـل ربـك لن يـصـلوا إ ليـك فـأ سـر بـأ هـلك بـقـطـع مـناليـل و لا يـلتـفـت مـنكم أ حد إ لا امرأ تك إ نه مصيبها ما أ صابهم إ ن موعدهم الصبح اءليسالصبح بقريب (81) فـلمـا جـاء أ مـرنـا جـعـلنـا عـليـهـا سـافـلهـا و أ مـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـنسجيل منضود (82) مسومة عند ربك و ما هى من الظلمين ببعيد (83)
|
ترجمه :
81 - گـفتند: اى لوط! ما رسولان پروردگار توايم ، آنها هرگز دسترسى به تو پيدانخواهند كرد، در دل شب با خانواده ات (از اين شهر) حركت كن و هيچيك از شما پشت سرش رانـگـاه نـكـنـد، مگر همسر تو كه او هم بهمان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتارخواهد شد، موعد آنها صبح است ، آيا صبح نزديك نيست ؟!. 82 - هـنـگـامى كه فرمان ما فرا رسيد آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى ازسـنـگ : گـلهـاى مـتـحـجـر مـتـراكـم بـر روى هـم بـر آنـهـانازل نموديم . 83 - (سنگهائى كه ) نزد پروردگارت نشاندار بود و آن از ستمگران دور نيست . تفسير : پايان زندگى اين گروه ستمكار. سـرانـجـام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چهعـذاب و شـكـنـجـه روحـى گـرفتار است ، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به اوگـفـتـند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم نگران مباش ، و بدان كه آنها هرگزدسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! (قال يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ). جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تواى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود رااز لوط جـدا نـمـى دانـسـتـند چون به هر حال ميهمان او بودند و هتك حرمت آنها هتك حرمت لوطبـود، و يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم و عدمدسـتـرسـى بـه مـا مـسـلم اسـت ، حـتـى بـه تـو هـم كـه انـسانى همنوع آنان هستى به لطفپروردگار دست نخواهند يافت . در آيـه 37 سـوره قـمـر مـى خـوانـيـم : و لقـد راودوه عـن ضيفه فطمسنا اعينهم : آنها قصدتـجـاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهدكـه در ايـن هـنـگـام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينائى خود را از دست دادند و قادر برحـمـله نـبـودنـد. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك بهصورت آنها پاشيد و آنها نابينا شدند. بـهـر حـال ايـن آگاهى لوط از وضع ميهمانان و ماموريتشان همچون آب سردى بود كه برقـلب سـوخـتـه اين پيامبر بزرگ ريخته شد، و در يك لحظه احساس كرد بار سنگين غم واندوه از روى قلبش برداشته شد، برق شادى در چشمش درخشيدن گرفت ، و همچون بيمارشديدى كه چشمش به طبيب مسيحادمى بيفتد احساس آرامش نمود، و فهميد دوران اندوه و غم درشـرف پـايـان اسـت و زمـان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيدهاست !. مـيـهـمـانـان بـلافـاصـله ايـن دسـتـور را بـه لوط دادنـد كـه تـو هـمـيـن امـشـب دردل تـاريـكـى خـانـواده ات را بـا خـود بـردار و از ايـن سرزمين بيرون شو (فاسر با هلكبقطع من الليل ). ولى مواظب باشيد كه هيچيك از شما به پشت سرش نگاه نكند (و لا يلتفت منكم احد). تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلائى كه به قوم گناهكار مىرسد گرفتار خواهد شد همسر معصيتكار تو است (الا امرأ تك انه مصيبها ما اصابهم ). در تفسير جمله لا يلتفت منكم احد مفسران چند احتمال داده اند: نخست اينكه هيچكس به پشت سرنگاه نكند. ديـگر اينكه به فكر مال و وسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكهبيرون ببريد. ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند. چـهـارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه و مقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سرخود نگاه نكنيد و به سرعت دور شويد. ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد. سـرانـجـام آخـريـن سـخـن را بـه لوط گـفـتـنـد كـه : لحـظـهنزول عذاب و ميعاد آنـهـا صـبح است و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (ان موعدهم الصبح ). اكـنـون بـرخـيـزيـد و هـر چـه زودتـر شهر را ترك گوئيد مگر صبح نزديك نيست (اليسالصبح بقريب ). در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه فرشتگان موعد عذاب را صبح ذكر كردند لوطاز شـدت نـاراحـتـى كـه از ايـن قـوم آلوده داشـت هـمـان قـومـى كـه بـااعـمـال نـنـگـيـنـشـان قـلب او را مـجـروح و روح او را پـر از غـم و انـدوه سـاخته بودند، ازفرشتگان خواست كه حالا كه بنا است نابود شوند چه بهتر كه زودتر! ولى آنها لوط را دلدارى دادند و گفتند مگر صبح نزديك نيست . سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همانگونه كه قرآنمـى گويد: هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم ، و بارانى ازسـنـگ ، از گـلهـاى مـتـحجر متراكم بر روى هم ، بر سر آنها فرو ريختيم (فلما جاء امرناجـعـلنـا عـاليـهـا سـافـلهـا و امـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـنسجيل منضود). سـجـيـل در اصـل يـك كـلمـه فـارسـى اسـت كـه از سـنـگ وگـل گرفته شده است بنابراين چيزى است كه نه كاملا مانند سنگ سخت شده و نه همچونگل سست است بلكه برزخى ميان آن دو مى باشد. مـنـضـود از مـاده نـضـد به معنى رويهم قرار گفتن و پى در پى آمدن است يعنى اين بارانسنگ آنچنان سريع و پى در پى بود كه گوئى سنگها بر هم سوار ميشدند. ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه سنگهائى بودند نشاندار، نزد پروردگار تو (مسومة عند ربك ). اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند، آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروهستمكار و ظالمى دور نيستند (و ما هى من الظالمين ببعيد). ايـن قـوم مـنـحـرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان ، هم سرنوشت ملتشان رابـبـازى گـرفـتـنـد و هم ايمان و اخلاق انسانى را، و هر قدر رهبر دلسوزشان فرياد زد،گوش فرا ندادند و مسخره كردند، و قاحت و بى شرمى را به آنجا رساندند كه حتى مىخواستند به حريم ميهمانهاى رهبرشان نيز تجاوز كنند. ايـنـهـا كـه هـمـه چيز را وارونه كرده بودند! بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقطزيـر و رو شـود كـه بارانى از سنگ ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد و آنها رازيـر پوشش خود دفن كند، به گونه اى كه حتى اثرى از آنها در آن سرزمين ديده نشود،تنها بيابانى وحشتناك و بهم ريخته و قبرستانى خاموش و مدفون زير سنگ ريزه ها، ازآنها باقى بماند. آيـا تنها قوم لوط بايد چنين مجازات شوند، مسلما نه ، هر گروه منحرف و ملت ستم پيشهاى چـنـيـن سـرنـوشـتـى در انـتـظـار او اسـت گاهى زير باران سنگريزه ها، و گاهى زيرضـربات بمبهاى آتشزا، و زمانى زير فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى ، و بالاخره هركدام به شكلى و به صورتى . نكته ها : در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - چـرا لحـظـه نـزول عـذاب صـبـح بـود؟ - دقـت در آيـات بـالا ايـن سـؤال را در ذهـن خـوانـنـده تـرسـيـم مـى كـنـد كـه صـبـح در ايـن مـيان چه نقشى داشت ؟ چرا دردل شب عذاب نازل نشد. آيا به خاطر آن است كه گروه مهاجم به خانه لوط هنگامى كه نابينا شـده انـد بـه سوى قوم برگشتند و جريان را بازگو كردند، و آنها كمى در فكر فرورفـتـند كه جريان چيست و خداوند اين مهلت را تا صبح به آنها داد و شايد بيدار شوند وبه سوى او باز گردند؟!. يـا ايـنـكـه خـداونـد نـمـى خـواسـت در دل شـب ، بـر آنـهـا شـبـيـخـون زنـد و بـه هـمـيـندليل دستور داد تا فرا رسيدن صبح ماموران عذاب دست نگهدارند.
|
|
|
|
|
|
|
|