|
|
|
|
|
|
در حدود يك سال قبل شخصى به نام (ابو محمد) از (كنيا) سوالى درباره ظهور(مهدى منتظر (عليه السلام )) از (رابطة العالم الاسلامى ) كرده دبيركل (رابطه ) يعنى (محمد صالح القزاز) در پاسخى كه براى او فرستاده استضمن تصريح به اين كه (ابن تمية ) موسس مذهب وهابيان نيز احاديث مربوط بهظهور مهدى (عليه السلام ) را پذيرفته ، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينهتهيه كرده اند براى او ارسال داشته است . در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى (عليه السلام ) ومحل ظهور او يعنى مكه چنين مى خوانيم : (... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم ، خداوند به وسيله او (مهدى (عليهالسلام ) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است ... او آخرين (خلفاى راشدين دوازده گانه ) است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خبر از آنها در كتب (صحاح ) داده است . احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل كرده اند از جمله : عثمان ابن عفان ، على ابن ابى طالب ، طلحة ابن عبيد اله ، عبد الرحمن ابن عوف ، قرة ابناساس مزنى ، عبد الله ابن حارث ، ابو هريره ، حذيفة ابن يمان ، جابر ابن عبد الله ،ابو امامه ، جابر ابن ماجد، عبد الله ابن عمر، انس ابن مالك ، عمران ابن حصين ، و ام سلمه. اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى رانقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند. سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى (عليه السلام) به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) قرار داد. زيرا اين مسئله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت (بنابر اين آنهانيز طبعا اين مطلب را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند). سپس اضافه مى كند: هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم از(سنن ) و (معاجم ) و (مسانيد) آمده است . از جمله . سنن ابو داود، سنن ترمذى ، ابن ماجه ، ابن عمرو الدانى ، مسند احمد و ابن يعلى ، و بزاز،و صحيح حاكم ، و معاجم طبرانى (كبير و متوسط) و رويانى ، و دارقطنى ، و ابو نعيم در(اخبار المهدى ) و خطيب در تاريخ بغداد، و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، و غير اينها. بعد اضافه مى كند: بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تاليف كرده اند از جمله : (ابو نعيم ) در (اخبار المهدى )، (ابن حجر هيثمى ) در(القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر)، (شوكانى ) در (التوضيح فىتواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح )، (ادريس عراقى مغربى ) در كتاب(المهدى )، (ابو العباس ابن عبد المؤ من المغربى ) در كتاب (الوهم المكنون فىالرد على ابن خلدون ). و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كهدر چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است . باز اضافه مى كند: عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريحكرده اند كه احاديث در زمينه مهدى در سر حد تواتر است (و به هيچ وجهقابل انكار نيست ) از جمله : (السخاوى ) در كتاب (فتح المغيث )، (محمد ابن احمد سفاوينى ) در (شرحالعقيدة )، (ابوالحسن الابرى ) در (مناقب الشافعى )، (ابن تيميه ) در كتابفتاوايش ، (سيوطى ) در (الحاوى )، (ادريس عراقى ) در تاءليفى كه در زمينه مهدى دارد، (شوكانى ) در كتاب (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر)...(محمد جعفر كنانى ) در (نظم التناثر)، (ابو العباس ابن عبد المؤ من ) در(الوهم المكنون ...) در پايان بحث مى گويد: (تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى رابا حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد: (لا مهدى الا عيسى ) (مهدى جز عيسىنيست )، مورد ايراد قرار دهد، ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را ردكرده اند، به خصوص (ابن عبد المؤ من ) كه در گفتار او كتاب ويژه اى نوشته استكه سى سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته . حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى (عليهالسلام ) مشتمل بر احاديث (صحيح ) و (حسن ) است و مجموع آن متواتر مى باشد. بنابر اين اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى ) واجب است ، و اين جزء عقايداهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بيخبر يا بدعتگذار آن را انكار نمىكنند)! مدير اداره مجمع فقهى اسلامى محمد منتصر كنانى اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه السلام ) در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد. بلكه از قطعيترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده ، و عمومفرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد. اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى برويم و ببينيم آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤ يائى فرو مى بردكه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند؟ و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است ؟ آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟ آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليتها؟! و بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كننده ؟ ولى قبل از توضيح و بررسى اين سئوالات توجه به يك نكته كاملا ضرورى است و آناين كه سازنده ترين دستورات و عالى ترين مفاهيم هر گاه بدست افراد نا وارد يا نالايقيا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدفاصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسئله انتظاربطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است . بهر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد بهاصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگيهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه درآن اثر نگذارد. يعنى ما در بحث (انتظار) مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحنگوناگون رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاءكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيمتا از هدف اصلى آگاه شويم . اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد: 1- كسى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايتپيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اينحال از دنيا مى رود؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ثمسكت هنيئة ثم قال هو كمن كان مع رسول الله ! (او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد سپس كمى سكوت كرد و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) در (مبارزاتش ) همراه بوده است .) عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفىنقل شده است . 2- در بعضى (بمنزلة الضارب بسيفه فىسبيل الله ): (همانند شمشير زنى در راه خدا)، 3- و در بعضى ديگر (كمن قارع مع رسول الله بسيفه ): (همانند كسى است كه درخدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد)! 4- در بعضى ديگر (بمنزلة من كان قاعدا تحت لواء القائم ) (همانند كسى است كهزير پرچم قائم بوده باشد). 5- و در بعضى ديگر (بمنزلة المجاهد بين يدىرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )): (همانند كسى است كه پيش روى پيامبرجهاد كند) 6- و بعضى ديگر (بمنزلة من استشهد معرسول الله ): (همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود). اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه السلام ) در اين شش روايت واردشده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله (انتظار) از يكسو، و (جهاد) و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد). 7- در روايات متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن ، به عنوان بالاترين عبادتمعرفى شده است . اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در بعضى ازامير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده است ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) فرمود: (افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز وجل ): (بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است ) و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم(افضل العبادة انتظار الفرج ) اين حديث اعم از اينكه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنىانتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد. اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه تواءم با يكجهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفتهسپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم . مفهوم انتظار (انتظار) معمولا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براىايجاد وضع بهترى تلاش مى كند. فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندشاز سفر است ، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند. همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد (بيگانگى با وضع موجود) و(تلاش براى وضع بهتر). بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت (مهدى ) و قيام مصلح جهانى در واقع مركب ازدو عنصر است ، عنصر نفى و عنصر (اثبات ) عنصر نفى همان بيگانگى با وضعموجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است . و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دارحلول كند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد. اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى باعوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو، و خود سازى و خود يارى وجلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براىشكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر. و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده وعامل تحرك و آگاهى و بيدارى است . با توجه به مفهوم اصلى (انتظار) معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش ونتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم چرا منتظرانواقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت مهدى (عليه السلام ) يازير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده ،يا شهيد گشته است . آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدارآمادگى و درجه انتظار افراد است ؟ يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار وخود سازى و آمادگى نيز درجات كاملا متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها ازنظر (مقدمات ) و (نتيجه ) شباهت دارد، هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خود سازى ، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرارگرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است ، نمى تواند يك فردغافل و بيخبر و بى تفاوت بوده باشد، آنجا جاى هر كس نيست ، جاى افرادى است كه بهحق شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند. همچنين كسى كه سلاح در دست دارد در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح وعدالتش مى جنگد آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد. براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد: انتظار يعنى آماده باش كامل من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرشخون ستمگران است ؟. من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامانآلودگان را مى گيرد؟ ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روحانقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند. زيرا چگونگى (انتظار) همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم . انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر . انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز. انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردنمحصول . هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است ، در يكى بايد خانه را آماده كرد ووسائل پذيرائى فراهم ساخت ، در ديگرى ابزار لازم ، و داس و كمباين و... اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظارانقلاب و ديگر گونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلابهاىانسانى در طول تاريخ بشر است . انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانىاست و هم تمام شؤ ن و جوانب زندگى انسانها راشامل مى شود، انقلابى است سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و اخلاقى . نخستين فلسفه خودسازى فردى چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانندبار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجهاول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارىدر پياده كردن آن برنامه عظيم است . تنگ نظريها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها،اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيتمنتظران واقعى سازگار نيست . نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقشتماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد. ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفانباشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر وبرخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است . من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرستدر آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم . آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيهاكافى نيست ؟ ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتما به حالت آماده باشكامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى آورد،سنگرهاى لازم را مى سازد. آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد. روحيه افراد خود راتقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را دردل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز درانتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد. انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى ، مادى و معنوى ، براىاصلاح همه جهان است .فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است . اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست كار ساده اىنمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنىبايد به وسعت و عمق آن باشد!. براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند وشكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است . و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى وفكرى و اجتماعى است ، اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچكس مى تواند بگويد چنينانتظارى سازنده نيست ؟ فلسفه دوم خودياريهاى اجتماعى منتظران راستين در عينحال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقبحال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرابرنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست ، برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورتدسته جمعى و همگانى باشد، كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اينهماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند. در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند ازحال دگران غافل بماند بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند وهر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند زيرابدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين ، پياده كردن چنان برنامه اى امكانپذير نيست . بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانندكه ديگران را نيز اصلاح كنند. اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آن همهفضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است . فلسفه سوم منتظران راستين در فساد محيطحل نمى شوند اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابرآلودگيها است . توضيح اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را بهآلودگى مى كشاند گاهى افراد پاك در يك بنبست سخت روانى قرار مى گيرند، بنبستىكه از ياس اصلاحات سرچشمه مى گيرد. گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست ، و تلاش وكوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است ، اين نوميدى و ياس ممكن است آنها راتدريجا به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يكاقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائىبدانند! تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارددر محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهائى است ، تنها در اين صورت است كه آنهادست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت . و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى ياس از آمرزش يكى از بزرگترين گناهان شمردهشده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا ياس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقىشده ، حتى مهمتر از بسيارى از گناهان ، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار ماءيوساز رحمت ، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يالااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چهيك قامت چه صد قامت ؟ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است !، بالاتر از سياهى رنگديگر نباشد، آخرش جهنم است ، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مىترسم ؟! و مانند اين منطقها... اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغييروضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه وبازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند. به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يكعامل مؤ ثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاىفاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند. نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشترمى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فسادبيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط ماءيوس نمى شوند بلكه به مقتضاى (وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد)وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و ياحفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد. از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها درصورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود همانگونه كه جمعى از مخالفان ،تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فردپياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود. از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مى كند اين است كه درذيل آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ...) خداوندبه آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را دراختيارشان بگذارد از پيشوايان بزرگ اسلامنقل شده است كه منظور از اين آيه (هو القائم و اصحابه ): مهدى و ياران او هستند. و در حديث ديگرى مى خوانيم : (نزلت فى المهدى ): اين آيه درباره مهدى (عليه السلام )نازل شده است . در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان (الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) آنها كه ايمان وعمل صالحى دارند معرفى مى شده اند، بنابراين تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمانمستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدوناعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست . و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالاببرند و هم در اصلاح اعمال خويش بكوشند. تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه باظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان وعمل صالح بيگانه اند نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيزحتى از سايه خود مى ترسند. و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيطو جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند. اين است اثر سازنده قيام مهدى در جامعه اسلامى . آيه و ترجمه
يأ يها الذين ءامنوا إ ن كثيرا من الا حبار و الرهبان ليأ كلوناءمول الناس بالبطل و يصدون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اءليم (34) يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتملانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (35)
|
ترجمه :
34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علما(ىاهل كتاب ) و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند،و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان ) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمىكنند، به مجازات دردناك بشارت ده . 35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها وپشتهايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيز است كه براى خودگنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد تفسير كنز ممنوع است در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يكنوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارندبلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاىگوناگون آنها بود. در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده ، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماىاهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند(يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلوناموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله ). جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهودو راهبان نبرده بلكه با تعبير كثيرا در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است ، واينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم . اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريقباطل مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمدهاست . يكى اينكه : حقايق تعليمات آئين مسيح (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) را كتمانمى كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام ) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد وهدايايشان قطع نشود، چنانكه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شدهاست . و ديگر اينكه : با گرفتن رشوه از مردم حق راباطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكمباطل مى دادند، چنانكه در آيه 41 سوره مائده به آن اشاره شده است . يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام بهشت فروشى و يا گناهبخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداونداست به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها وجدالهائى برانگيخته است !. و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يابه خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مىديدند متهم مى ساختند، و با تشكيل محكمه هاى تفتيش مذهبى آنها را به بدترين وجهىمحاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند. و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانىمطامع و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جانو دل پذيرفته بودند، بنابراين به جرئت مى توان گفت : گناه ميليونها انسان كه درظلمت كفر باقى مانده اند به گردن آنها است !. هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهاندرباره اسلام به چه كارهائى كه دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبتبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روا نمى دارند. اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آناعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى ازعلل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است . سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانونكلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته ، مى گويد: كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى وپنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده (والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فىسبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ). (يكنزون ) از ماده (كنز) بر وزن و به معنى (گنج ) است كه دراصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را (كنازاللحم ) مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودناموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است . بنابر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است . (ذهب ) به معنى (طلا) و (فضه ) به معنى نقره است .بعضى از دانشمندان لغت(طبق نقل طبرسى در مجمع البيان ) درباره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند:اينكه به (طلا) (ذهب ) گفته مى شود براى آن است كه به زودى از دست مى رود وبقائى ندارد (ماده (ذهاب ) در لغت به معنى رفتن است ) و اينكه به (نقره )(فضه ) گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد(انفضاض در لغت به معنى پراكندگى است ) و براى پى بردن به چگونگىحال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است !. از آنروز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسانهارواج داشت ، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن درمعرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله جنس به جنسبود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانىايجاد مى كرد، زيرا چه بسا افراد مازاد نياز خود را مى خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آنحال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزىتبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، ازاينجا مسئله اختراع (پول ) مطرح شد. پيدايش (نقره ) و از آن مهمتر (طلا) به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز بهترتيب پول ارزان قيمت و گرانقيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونقبيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد. بنابر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادىاست ، و آنها كه پول را به صورت (گنجينه ) پنهان مى كنند نه تنها موجب ركوداقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند بلكهعمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است . آيه فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازىاموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كهاموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و ازاندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غيراين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند. اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كهبر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مىگيرد نيز شامل مى شود. اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما بهخوبى مى توانيم به آن پى ببريم ، زيرا نابسامانيهائى كه دامن بشر را، بر اثرثروت اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و بهشكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى شود بر هيچكس پوشيده نيست . جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود؟ در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافهبر نيازمنديهاى زندگى (كنز) محسوب مى شود، و طبق آيه فوق حرام است ؟ يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل ازنزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده ؟ و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن ، بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات رابپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود. در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مىخورد مثلا در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (اىمال اديت زكاته فليس بكنز): (هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست ). و نيز مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانانمشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيرهكند و آينده آنها را تاءمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (ان الله لم يفرض الزكوة الاليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث مناموال تبقى بعدكم ): (خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيماندهاموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را درباره اموالى كه بعد ازشما مى ماند قرار داده است ) يعنى اگر گردآورىمال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت . در كتاب (امالى ) (شيخ ) از پيامبر نيز همين مضموننقل شده است كه هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست . ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهراو در بدو نظر سازگار نيست ، از جمله حديثى است كه در مجمع البيان از على (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: (ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكوته او لم يودها وما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب اليم ) (هر چه از چهار هزار (درهم ) كه ظاهرا اشاره به مخارج يكسال است بيشتر باشد (كنز) است خواه زكاتش را بپردازند يا نه ، و آنچه كمتر ازآن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنابراين ثروتاندوزان را به عذابدردناك بشارت ده ). و در كتاب (كافى ) از (معاذ بن ثير) چنيننقل شده كه مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى گفت : (شيعيان ما فعلاآزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنهاحلال است ) اما هنگامى كه (قائم ) ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته راتحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهومكلام خداست كه در كتابش فرموده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة ...). در شرح حال (ابوذر) نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلبنقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و باصداى بلند فرياد مى زد: (بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كىبالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم ): (به گنج اندوزان بشارت ده كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزشگرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد)!. و نيز استدلال (ابوذر) در برابر (عثمان ) به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقدبوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست ، بلكه غير آنها را نيزشامل مى شود. از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه درشرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست ومردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوبنمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى دردرآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود، زيرا اسلام آنقدر قيد و شرطبراى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است ). و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومتاسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورىاموال قائل شود (آنچنانكه در روايت على (عليه السلام ) خوانديم ) و يا به كلى همهاندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آنچنان كهدر روايت امام صادق (عليه السلام ) درباره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكرعلت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى شود زيرا مى فرمايد: (فيستعين به علىعدوه ). ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مىتواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد). و اما داستان (ابوذر)، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعهاسلامى آنچنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود. و يا اينكه نظر (ابوذر) به اموال بيت المال بود كه در دست عثمان و (معاويه )قرار داشت ، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توانذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست . به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه واهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال كلانى از بيتالمال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ هاىساسانيان را زنده كرد و ابوذر حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!. ابوذر و اشتراكيت مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز(ابوذر) به سرزمين بد آب و هواى (ربذه ) است كه منتهى به مرگ اين صحابىبزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) درباره او نقل كرده اند: (آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خودحمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد). اين را نيز مى دانيم كه اختلاف (ابوذر) با (عثمان ) بر سر تمناىمال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمهاختلاف تنها ريختوپاش خليفه سوم از بيت المال وبذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود. ابوذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به بيتالمال مربوط مى شد بسيار سختگير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى دانيم در عصر خليفه سومجريان امور طور ديگرى بود. به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما (ابوذر) اين بار صريحتر و قاطعتر دربرابر اعمال (معاويه ) بپاخاست تا آنجا كه (ابن عباس ) مى گويد معاويه بهعثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى (ابوذر) را باز گردان كه اگر در شام بمانداين منطقه از دست تو خواهد رفت . (عثمان ) نامه اى نوشت و (ابوذر) را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به(معاويه ) دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى (مدينه ) راهببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى كه (ابوذر) به هنگام ورودبه (مدينه ) بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيزقابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به (ربذه ) فرستاد و در همانجا از دنيارفت . كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى (ابوذر) را متهم مىكنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال رامال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!!. و اين تهمت بسيار عجيبى است ، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را باشرائطى محترم شمرده ، با اينكه ابوذر از نزديكترين افراد به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمانراستگوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟ بيابان نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت وارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر ازاين حكم بى خبر باشد؟ آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئهدستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آنرا تعقيب مى كنند؟! آرى ابوذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه (كنز) معتقد بود، و صريحا اين عقيده خود را اظهار مى داشت ، كه بيتالمال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از ايناموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين بهكار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى (كسرى ) و (قيصر) را از نوزنده نمود. به علاوه (ابوذر) عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستندثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و ازاموال خود در راه خدا انفاق نمايند. اگر ابوذر گناهى داشته همين بوده است ، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويانچاپلوس و متملق و دينفروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاىناروائى را به او بسته اند. گناه ديگر (ابوذر) اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤ منان على (عليهالسلام ) داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغ پردازان بنى اميه قدرتجهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت (ابوذر) به كار گيرند، ولى دامان او آنچنانپاك بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن كه همه اين دروغپردازان را رسوا ساخت ! از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابوذر بسته اند ايناست كه طبق نقل (ابن سعد) در (طبقات ) مى گويند: جمعى ازاهل كوفه به (ابوذر) در همان زمان كه در (ربذه ) بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او بهنبرد برخيزيم ؟ (ابوذر) گفت : نه ، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيعفرمانش خواهم بود!. اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشدو بهيچوجه نتواند او را تحمل كند. و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده (المنار) درذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان ابوذر مى گويد كه داستان (ابوذر)نشان مى دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان ) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! ودانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه (معاويه ) جرئت نكرد به(ابوذر) چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستورخواست ! به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان(ربذه ) سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آياسپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگدليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟ آيا اگر معاويه از ترسسيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابوذر نكشيددليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت ؟ و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند: تبعيد ابوذر به حكمقانون (تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت ) صورت گرفت ، زيرا گرچه بودنابوذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردندولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنىكه درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده واو را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان ، در اينجا ايرادىبه عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!. راستى ما نمى دانيم چه مفسدهاى بر وجود ابوذر در مدينه مترتب مى شد؟ آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفسده است ؟ چرا (ابوذر) به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايرادنكرد؟ آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشاء فساد بود؟ آيا تبعيد ابوذر و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟ آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آنشد نيانجاميد؟ آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت ؟! ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از در ديگر فرار مىكند. به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچراه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابوذر رسانيد وجود ندارد. كيفر ثروت اندوزان ! در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى كند و مىگويد: (روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداختهمى كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد) (يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ) و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: (اين همان چيزى است كه براىخودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد)(هذا ما كنزتم لانفسكم ). (اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد (فذوقوا ما كنتم تكنزون ) اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كهاعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگربرابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند. در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها (پيشانى ) و (پشت ) و(پهلو) ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از ابوذر چنيننقل شده است كه : او مى گفت : اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه درپشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد (حتى يتردد الحرفى اجوافهم ) و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو درمقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى كشيدند، و زمانى بهعلامت بى اعتنائى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهىبه آنان پشت مى نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشانداغ مى كنند! در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آناينكه در آيه مى خوانيم : (يوم يحمى عليها) يعنى در آن روز آتش به روى سكه هاريخته مى شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه(على ) به كار برده نمى شود، بلكه فىالمثل گفته مى شود: (يحمى الحديد) آهن را داغ مى كنند. اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه هاشود، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود كه اگر آن رابه زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى گويد سكه ها را در آتش مى گذارند بلكه مى گويد آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوبگداخته و سوزان شود و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اينگونه ثروت اندوزانسنگدل را بازگو مى كند. آيه و ترجمه
إ ن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتب الله يوم خلق السموت و الا رض منهااءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم و قتلوا المشركين كافة كمايقتلونكم كافة و اعلموا اءن الله مع المتقين (36) إ نما النسى ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاماليواطوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اءعملهم و الله لا يهدى القومالكفرين (37)
|
ترجمه :
36- تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب (آفرينش ) الهى از آن روز كه آسمانها و زمين راآفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه ، ماه حرام است (و جنگ در آن ممنوع مى باشد) اينآئين ثابت و پابرجا (ى الهى ) است ، بنابر اين در اين ماهها به خود ستم مكنيد (و از هرگونه خونريزى بپرهيزيد) و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعى پيكار كنيدهمانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با پرهيزكاراناست . 37- نسى ء (جابجا كردن و تاخير ماههاى حرام ) افزايشى در كفر (مشركان ) است كهبواسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آنراحلال و سال ديگر آنرا تحريم مى كنند تا مطابق تعداد ماههائى كه خداوند تحريم كردهبشود (و عدد چهار به پندارشان تكميل گردد) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كردهحلال بشمرند، اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران راهدايت نمى كند. تفسير آتش بس اجبارى از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه موردبحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حراماست . نخست مى گويد: (تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين راآفريد دوازده ماه است ) (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلقالسموات و الارض ) تعبير به (كتاب الله ) ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا سائركتب آسمانى باشد، ولى با توجه به جمله (يوم خلق السموات و الارض ) مناسبتر ايناست كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد، و به هرحال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفتسال و ماه وجود داشت ، سال عبارت از يك دورهكامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دورهكامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هرسال 12 بار تكرار مى شود.
|
|
|
|
|
|
|
|