|
|
|
|
|
|
به هر حال آيه فوق به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كهدر برابر آزادى اسيران مى گرفتند) استفاده كنند و مى گويد: (از آنچه به غنيمتگرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد) (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا). اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد، و علاوه بر موضوع فداء ساير غنائم را نيزشامل شود. سپس به آنها دستور مى دهد كه (تقوى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدابپرهيزيد). (و اتقوا الله ). اشاره به اينكه مباح بودن اينگونه غنائم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهادجمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر (فداء) باشد. و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند، بيرون كنند، و نسبت به گذشته وعده عفو و آمرزش مى دهد و مى گويد: (خداوند غفور و رحيم است ) (ان اللهغفور رحيم ). آيا گرفتن فداء منطقى و عادلانه است ؟ در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه گرفتن مبلغى در برابر آزاد ساختن اسيران چگونه بااصول عدالت سازگار مى باشد؟ و آيا اين يك نوع انسان فروشى نيست ؟ ولى با كمى دقت پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، كه (فداء) در حقيقت يك نوع غرامتجنگى است زيرا در هر جنگى مقدار زيادى از سرمايه هاى اقتصادى و نيروى انسانى از ميانمى رود، گروهى كه به حق مى جنگند حق دارند پس از پايان جنگ جبران خسارات خود را ازدشمن بخواهند، يكى از طرق گرفتن خسارت مساءله (فداء) است ، و با توجه بهاينكه مبلغ (فداء) در آن روز درباره اسيران ثروتمند چهار هزار درهم و درباره افرادكم ثروت يكهزار درهم ، تعيين شده بود، معلوم مى شود كه مجموع اموالى كه از اين راه ازقريش گرفته شد چندان قابل ملاحظه نبود حتى پاسخگوى خسارتهاى مالى و انسانىكه بر سپاه اسلام وارد شده بود، محسوب نمى شد. از اين گذشته اموال زيادى از مسلمانان در مكه به هنگامى كه مجبور شدند بر اثر فشارقريش ، به مدينه هجرت كنند در دست دشمن باقى مانده بود، و از اين نظر نيز مسلمانانحق داشتند كه آنرا جبران كنند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه گرفتن فداء جنبه الزامى ندارد، و حكومت اسلامى مىتواند در صورتى كه صلاح ببيند، اسيران جنگى را مبادله كند، و يا بدون گرفتن هيچگونه امتيازى آزاد سازد چنانكه در آيه 4 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهآن اشاره شده و تفسير آن به خواست خدا خواهد آمد. مساءله مهم ديگرى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايتآنها است ، اين موضوع در مكتبهاى مادى ممكن است مطرح نباشد، ولى در جهادى كه براىآزادى و اصلاح انسانها و تعميم حق و عدالت صورت مى گيرد، حتما مطرح است . لذا در چهارمين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كهاسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويقكند، و مى گويد: اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو اگر خداوند دردلهاى شما خير و نيكى بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده ، به شما مى بخشد)، (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤ تكم خيرامما اخذ منكم ) منظور از كلمه (خيرا) در جمله (ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا) همان ايمان وپذيرش اسلام است و منظور از (خيرا) در جمله بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه درسايه اسلام و ايمان عايد آنها مى شود، و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوانفداء پرداخته اند. علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز درباره شما كرده و گناهانى را كه در سابق وقبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد، مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است ). (ويغفر لكم و الله غفور رحيم ) و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهاراسلام به قصد خيانت و انتقامجوئى در صفوف مسلمانان درآيند، در آيه بعد هم به آنهااخطار مى كند، و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد: (و اگر بخواهند به توخيانت كنند چيز تازه اى نيست ، آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند)، (و ان يريدواخيانتك فقد خانوا الله من قبل ). چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكمعقل را پشت سر انداختند، و براى خدا شريك و شبيهقائل شدند، و آئين خرافى بت پرستى را جانشين توحيد ساختند. ولى اينها نبايد فراموش كنند كه (خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد) (فامكنمنهم ). در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد، باز هم گرفتار شكستخواهند شد. خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه درباره اسيران داده است بر طبق حكمت مىباشد، زيرا (خداوند عليم و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ). در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت در ذيل دو آيه فوقنقل شده كه گروهى از انصار از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواستند كهاز (عباس ) عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در ميان اسيران بدر بود به احترام آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فديه گرفته نشود، ولى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (و الله لاتذرون منه درهما) يعنى به خداسوگند، حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد. (اگر گرفتن فداء قانون خدا استبايد درباره همه حتى عموى من اجرا شود، و فرق ميان او و سايرين نباشد). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس فرمود از طرف خودت و فرزند برادرت(عقيل بن ابى طالب ) بايد فداء دهى ، عباس (كه علاقه خاصى بهمال داشت ) گفت اى محمد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريشدراز كنم ؟! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت از همان ذخيره اى كه نزد همسرت امالفضل گذاردى و گفتى اگر من در ميدان جنگ كشته شدم ، اينمال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده ، فديه را بپرداز! عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت ، و گفت چه كسى اين خبر را به تو داده ؟(در حالى كه كاملا محرمانه بوده است ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جبرئيل از طرف خداوند. عباس گفت سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن سوگند يادمى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت ، سپس گفت (اشهد انكرسول الله ) و مسلمان شد. همه اسيران بدر پس از آزادى به مكه بازگشتند، جز (عباس ) و(عقيل ) و (نوفل ) كه قبول اسلام كردند و در مدينه ماندند، و آيات فوق اشاره بهوضع آنها مى كند. در مورد اسلام آوردن عباس در بعضى از تواريخ چنين آمده كه پس ازقبول اسلام به مكه بازگشت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به وسيله نامهاز توطئه هاى مشركان آگاه مى ساخت سپس قبل ازسال هشتم هجرت سال فتح مكه به مدينه هجرت نمود. در كتاب (قرب الاسناد) از امام باقر (عليه السلام ) از پدرش امام سجاد (عليه السلام) چنين نقل شده كه روزى اموال قابل ملاحظه اى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )آوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رو به عباس كرد و فرمود عبايت را بگشا،و قسمتى از اين مال را برگير، عباس چنين كرد، سپس پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود اين از همان است كه خداوند فرموده و آيه (يا ايها النبىقل لمن فى ايديكم ...) را تلاوت كرد. اشاره به اينكه وعده خدا راجع به جبران اموالى كه از شما گرفته شده هم اكنون عملىشد. و از اين حديث معلوم مى شود، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درصدد بوداسيرانى را كه اسلام آوردند به نحو احسن تشويق و اموالى را كه پرداخته اند به طرزبهترى جبران كند. آيه و ترجمه
إ ن الذين اءمنوا و هاجروا و جهدوا باءمولهم و اءنفسهم فىسبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك بعضهم اءولياء بعض والذين اءمنوا و لميهاجروا ما لكم من وليتهم من شى ء حتى يهاجرو اءو إ ن استنصروكم فى الدين فعليكمالنصر إ لا على قوم بينكم و بينهم ميثق والله بما تعملون بصير (72) والذين كفروا بعضهم اءولياء بعض إ لا تفعلوه تكن فتنة فى الا رض و فساد كبير (73) والذين اءمنوا و هاجروا وجهدوا فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك هم المؤ منونحقا لهم مغفرة و رزق كريم (74) والذين اءمنوا من بعد و هاجروا و جهد وا معكم فاءولئك منكم و اءولوا الا رحام بعضهم اءولىببعض فى كتب الله إ ن الله بكل شى ء عليم (75)
|
ترجمه :
72- آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و بااموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، اولياء(ياران و مسئولان و مدافعان ) يكديگرند، و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردندهيچگونه ولايت (و تعهد و مسئوليت ) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند و (تنها) اگراز شما در (حفظ) دين (خود) يارى طلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد جز برضدگروهى كه ميان شما و آنها پيمان (ترك مخاصمه ) است و خداوند به آنچهعمل مى كنيد بينا است . 73- و آنها كه كافر شدند اولياء (و ياران و مدافعان ) يكديگرند، اگر (اين دستور را)انجام ندهيد فتنه و فساد عظيمى در زمين روى ميدهد. 74- و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و جهاد در راه خدا كردند، و آنها كه پناه دادندو يارى كردند، آنان مؤ منان حقيقى اند، براى آنها آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اىاست . 75- و آنها كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند از شما هستند وخويشاوندان نسبت به يكديگر (از ديگران ) در احكامى كه خدا مقرر داشته سزوارترندخداوند به همه چيز دانا است تفسير چهار گروه مختلف اين آيات كه آخرين فصل سورهانفال است بحثى را درباره مهاجرين و انصار و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هريك از آنان ، مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيلهتكميل مى كند. به تعبير ديگر در اين آيات نظام جامعه اسلامى از نظر پيوندهاى مختلف بيان شده است ،زيرا برنامه (جنگ ) و (صلح ) مانند ساير برنامه هاى عمومى بدون در نظرگرفتن يك پيوند صحيح اجتماعى ممكن نيست . در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غيرمسلمانانند به ميان آمده است : آن چهار گروه عبارتند از: 1- مهاجران نخستين 2- انصار و ياران مدينه 3- آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند. 4- آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند. در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و بااموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء وهم پيمان و مدافعان يكديگرند) (ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فىسبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض ). در اين قسمت از آيه اشاره بدو گروه اول و دوم شده است ، يعنى مؤ منانى كه در مكه ايمانآورده بودند و پس از آن به مدينه هجرت كردند، و مؤ منانى كه در مدينه به پيامبرايمان آوردند و به يارى و حمايت او و مهاجران برخاستند، و آنها را اولياء و حاميان ومتعهدان در برابر يكديگر معرفى مى كند. جالب توجه اينكه براى گروه نخست چهار صفت بيان كردهاول ايمان ، دوم هجرت ، و سوم جهاد مالى و اقتصادى (از طريق صرف نظر كردن ازاموال خود در مكه و يا صرف كردن از اموال خويش در غزوه بدر و مانند آن ) و چهارم جهادبا خون و جان خويش در راه خدا و در مورد (انصار) دو صفت ذكر شده نخست (ايواء) (پناه دادن ) دوم يارى كردن و با ذكر جمله (بعضهم اولياء بعض ) همه را در برابر يكديگر متعهد ومسئول مى داند. در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعه اسلامى يكى به منزله (تار) و ديگرى به منزله(پود) بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود. سپس به گروه سوم اشاره كرده ، مى گويد: (آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند وبه جامعه نوين شما نپيوستند هيچگونه ولايت و تعهد و مسئوليتى در برابر آنها نداريدتا اقدام به هجرت كنند) (و الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا) و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثنا كرده و آنرا درباره اين گروهاثبات مى كند و مى گويد: (هرگاه اين گروه (مؤ منان غير مهاجر) از شما بخاطر حفظدين و آئينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازماست كه بيارى آنها بشتابيد) (و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر). (مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمهبسته شده ) (الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق ) و به تعبير ديگر لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه در برابر دشمنان مشتركقرار گيرند اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترامبه پيمان از دفاع از اين گروه بيحال لازمتر است !. و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسئوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد (وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است ) (و الله بما تعملون بصير) همه اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسئوليتها آگاهاست ، همچنين از بى اعتنائى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسئوليت در برابر اين وظائفبزرگ با خبر مى باشد!. در آيه دوم به نقطه مقابل جامعه اسلامى ، يعنى جامعه كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده ومى گويد: (آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند) (و الذين كفروابعضهم اولياء بعض ) يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است ، و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد،و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نمائيد، نه به آنها پناه دهيد و نه از آنها پناه بخواهيد، و بطور خلاصه آنها نبايد در تار وپود جامعه اسلامى داخل باشند، و نه شما در تار و پود جامعه آنها. سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر (اين دستور مهم اسلامى را ناديده بگيريد،فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعه شما به وجود خواهد آمد) (تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير) چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمناندر جامعه شما كارگر مى شود، و نقشه هاى شوم آنها در راه برانداختن آئين حق و عدالت ازنو جان مى گيرد. در آيه بعد بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تاثير و نفوذ آنها درپيشبرد اهداف جامعه اسلامى تكيه كرده و از آنها به اينگونه تقدير مى كند: (آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند ويارى كردند، مؤ منان حقيقى و راستين هستند) (و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فىسبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقا) زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهائى اسلام هر يك به نوعى به يارىآئين خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتافتند. و (آنها به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت )(لهم مغفرة و رزق كريم ) هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخور دارند و هم بهره اى شايسته ازعظمت و سربلندى و پيروزى و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت . در آخرين آيه ، به چهارمين گروه مسلمانان يعنى مهاجران بعدى اشاره كرده ، مى گويد(آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيزاز شمايند) (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم ) يعنى جامعه اسلامى يك جامعه مدار بسته و انحصارى نيست ، بلكه درهايش به سوى همهمؤ منان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است ، هر چند مهاجران نخستين مقام و منزلهخاصى دارند، ولى اين برترى به آن معنى نيست كه مؤ منان و مهاجران آينده كه در زماننفوذ و پيشرفت اسلام به آن گرويدند و به سوى آن آمدند، جزء بافت جامعه اسلامىنباشند. و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده ، مىگويد: (خويشاوندان (نيز) نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقررداشته اولويت دارند) (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ). در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود ودر اين آيه اخير تاءكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورتقويتر و جامعترى است ، زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت ، ولايتخويشاوندى نيز دارند. به همين جهت آنها از يكديگر ارث مى برند، در حالى كه غير خويشاوندان از يكديگر ارثنمى برند. بنابر اين آيه اخير تنها حكم ارث را بيان نمى كند، بلكه معنى وسيعى دارد كه ارث همجزء آن است و اگر مشاهده مى كنيم كه در احكام ارث در روايات اسلامى و در تمام كتب فقهىبه اين آيه و آيه مشابه آن در سوره احزاب استدلال شده ،دليل بر اين نيست كه منحصر به مساءله ارث باشد، بلكه مى تواند روشنگر يك قانون كلى كه ارث هم بخشى از آن است ، بوده باشد. و لذا مى بينيم در مساءله جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در مفهوم ارثمالى داخل نيست به اين آيه در بعضى از روايات اسلامى استدلال شده است ، و نيز در مساءله غسل ميت و مانند آن به همين آيه براى اولويتخويشاوندان استدلال كرده اند. با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه اصرار جمعى از مفسران براينكه آيه اخير منحصرا مساءله ارث را بيان مى كند، بىدليل است ، و اگر بخواهيم چنين تفسيرى را انتخاب كنيم تنها راهش اين است كه آن را بهصورت يك استثنا از ولايت مطلقه اى كه در آيات گذشته براى عموم مهاجران و انصاربيان شده است ، بدانيم ، و بگوئيم آيه اخير مى گويد ولايت عمومى مسلمانان نسبت بهيكديگر شامل ارث نمى شود. و اما احتمال اينكه آيات گذشته شامل ارث هم بشود، و سپس آيه اخير اين حكم را نسخ كردهباشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ارتباط مفهومى و پيوستگى اين آيات بايكديگر از نظر معنوى ، و حتى شباهت لفظى ، نشان مى دهد كه همه با همنازل شده است ، و از اين رو نمى تواند ناسخ و منسوخ بوده باشد. و به هر حال مناسب ترين تفسير با مفهوم آيات همان است كه در آغاز گفتيم . و در آخرين جمله اين آيه كه آخرين جمله سورهانفال است ، مى فرمايد (خداوند به هر چيزى دانا است ). (ان اللهبكل شى ء عليم ) تمام احكامى را كه در زمينه (انفال ) و (غنائم جنگى ) و (نظام جهاد) و (صلح) و (احكام اسيران جنگى ) و مسائل مربوط به (هجرت ) و مانند آن در اين سورهنازل كرده است همه را روى حساب و برنامه دقيقى بيان نموده كه با روح جامعه انسانى وعواطف بشرى و مصالح همه جانبه آنها كاملا منطبق است . در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : نكته ها 1- (هجرت و جهاد) بررسى تاريخ اسلام نشان مى دهد كه اين دو موضوع دوعامل اصيل در پيروزى اسلام در برابر دشمنان نيرومند بوده ، اگر هجرت نبود اسلام درمحيط خفقان آور مكه از ميان مى رفت ، و اگر جهاد نبود اسلام هيچگاه رشد و نمو نمى كرد. هجرت اسلام را از شكلمنطقه اى بيرون بيرون آورد و در شكل جهانى قرار داد، و جهاد به مسلمانان آموخت كه اگرتكيه بر قدرت نكنند دشمنانى كه پايبند منطق و حرف حساب نيستند هيچگونه حقى براىآنها قائل نخواهند شد!. هم اكنون براى نجات اسلام از بنبستها و شكستن موانع مختلفى كه دشمنان از هر سو دربرابر آن ايجاد كرده اند راهى جز احياى اصل هجرت و (جهاد) نيست ، هجرت صداى آنهارا بگوش جهانيان مى رساند و دلهاى آماده و نيروهاى سازنده و اقوامى را كه تشنه حق وعدالتند در اختيار آنها مى گذارد و جهاد به آنها حركت و حيات مى بخشد و مخالفانلجوجى را كه جز منطق زور بگوششان فرو نمى رود از سر راه خود بر مى دارد. در اسلام چند هجرت واقع شد: هجرت مسلمانان مكه به (حبشه ) كه هم بذر اسلام را در بيرون جزيره عرب پاشيد وهم سنگرى براى مسلمانان معدود نخستين در برابر فشار شديد دشمن بود. و هجرت پيامبر و مسلمانان نخستين به مدينه ، اين مهاجران كه گاهى از آنها به مهاجرينبدر تعبير مى شود اهميت فوق العاده اى در تاريخ اسلام دارند، زيرا به ظاهر به سوىيك آينده كاملا تاريك حركت كردند، و در حقيقت براى خدا از همه سرمايه هاى مادى خود چشمپوشيدند. اين مهاجران كه از آنها به (المهاجرون الاولون ) تعبير مى شود در حقيقت سنگ زير بناى كاخ پر شكوه اسلام راتشكيل داده بودند، و قرآن از آنها با عظمت خاصى سخن مى گويد چرا كه از فداكارترينمسلمانها محسوب مى شدند. و (هجرت ثانيه ) كه به هجرت گروهى از مسلمانان بعد از صلح حديبيه و بدستآمدن يك محيط نسبتا امن بدنبال اين صلح صورت گرفت گفته مى شود و گاهى بههجرت تمام كسانى كه بعد از واقعه بدر تا زمان فتح مكه به مدينه مهاجرت كردند اينعنوان گفته مى شود. پس از فتح مكه هجرت به آن صورت سابق يعنى حركت از مكه به مدينه از ميان رفت ،زيرا مكه تبديل به يك شهر اسلامى شد و حديث لا هجرة بعد الفتح كه از پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده اشاره به همين موضوع است . ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه مسئله (هجرت ) در اسلام به كلى منتفى شد، آنچنان كه بعضى پنداشته اند بلكه موضوع هجرت از مكه به مدينه منتفى گشت ، وگرنه هر گاه شرائطى همانند شرائط زندگى مسلمانان نخستين پيدا شود قانون هجرتدرباره آنها به قوت خود باقى است و تا آن روز كه اسلام سراسر جهان را بگيرد برقرار خواهد بود. متاءسفانه امروز مسلمانان بر اثر فراموش كردن ايناصل مهم اسلامى غالبا در لاك خود فرو رفتهاند، در حالى كه مبشران مسيحى و مبلغانفرق ضاله و مذاهب استعمارى بشرق و غرب وشمال و جنوب دنيا مهاجرت مى كنند حتى به ميانقبائل وحشى و آدمخوار و حتى به مناطق قطب شمال و جنوب زمين ، در واقع اين دستور از آنمسلمان ها است ، و عملش از ديگران !. عجب تر اينكه در اطراف شهرهاى بزرگ اسلامى روستاهاى زيادى گاهى با فاصله چندفرسخ وجود دارد كه از مسائل اسلامى بيخبر و گاهى حتى رنگ يك مبلغ اسلامى را بهخود نديده اند، لذا محيط آنها محيط آماده اى است براى نشو و نماى جرثومه هاى فساد ومذاهب ساختگى و استعمارى ، و معلوم نيست مسلمانان امروز كه وارث مهاجران اولين هستند چه پاسخى در برابر خدا براى اين وضع فراهمساخته اند؟! گرچه اخيرا حركتى در اين زمينه ديده مى شود. ولى هرگز كافى نيست . بهر حال موضوع هجرت و نقش آن در تاريخ و سرنوشتمسلمانان مهم تر از آن است كه با اين مختصر بتوان تمام جوانب آنرا بررسى كرد. (درجلد چهارم تفسير نمونه صفحه 89 به بعد نيز در اين باره سخنانى داشتيم ، در آيندهنيز ذيل آيات مناسب بخواست خدا باز سخن خواهيم گفت ). 2 مبالغه و اغراق در تنزيه صحابه جمعى از برادران اهل سنت از احترام و اهميتى كه قرآن براى (مهاجران اولين )قائل شده خواسته اند چنين استفاده كنند كه آنها تا پايان عمر مرتكب هيچگونه خلافىنشدند، و بايد بدون چون و چرا، همه را بدون استثنا محترم بشماريم سپس اين موضوع رابه همه (صحابه ) به خاطر تمجيدى كه قرآن از آنها در جريان بيعت رضوان و غيرآن كرده ، تعميم داده اند، و عملا صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان ، انسانهاىاستثنائى شمرده و اجازه هر گونه نقد و و بررسى در كارهايشان را از خود سلب كردهاند. از جمله مفسر معروف نويسنده المنار ذيل آيات مورد بحث حمله شديدى به شيعه كرده كهچرا آنها روى بعضى از مهاجران اولين انگشت مى گذارند و انتقاد مى كنند؟!!. در حالى كهتوجه ندارند اينگونه اعتقاد درباره صحابه چه تضادى با روح اسلام و تاريخ آندارد؟!. شك نيست كه (صحابه ) مخصوصا مهاجران نخستين احترام خاصى دارند، ولى ايناحترام تا آن زمانى بوده است كه در مسير صحيح گام بر مى داشتند و فداكارى به خرجمى دادند اما از آن روز كه گروهى از صحابه از مسير واقعى اسلام منحرف شدند مسلمان قضاوت قرآن درباره آنها چيز ديگرى خواهد بود. فى المثل ما چگونه مى توانيم (طلحه ) و (زبير) را در برابر شكستن بيعت ومخالفت با پيشوائى كه گذشته از تصريح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازطرف عموم مسلمانان و حتى خودشان انتخاب شده بود، تبرئه كنيم ؟ ما چگونه مى توانيمدامن آنها را از خون هفده هزار مسلمان كه در ميدان جنگجمل به خاك ريخته شد بشوئيم ، كسى كه خون يك نفر بيگناه را به زمين بريزد هيچعذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت ، هر كس كه باشد، تا چه رسد به اين عده زياد اصولامگر مى توان هم (على و و يارانش ) را در ميدان جنگجمل بر حق داشت و هم (طلحه و زبير) و بعضى ديگر از صحابه را كه به آنهاپيوسته بودند؟ آيا هيچ منطق و عقلى اين تضاد روشن را مى پذيرد؟ آيا مى توانيم با عنوان (تنزيهصحابه ) چشم روى هم بگذاريم و آنها را (تافته جدا بافته ) بدانيم و سراسرتاريخ اسلام را بعد از پيامبر بدست فراموشى بسپاريم و ضابطه اسلامى (اناكرمكم عند الله اتقاكم ) را زير پا بگذاريم ؟! اين چه قضاوت غير منطقى است ؟ اصولا چه مانعى دارد كه شخص يا اشخاصى يك روز در صف بهشتيان و طرفداران حقباشند و روز ديگرى در صف دوزخيان و دشمنان حق قرار گيرند؟ مگر همه كس معصومند؟مگر اين همه دگرگونى در حالات اشخاص با چشم خود نديده ايم ؟ داستان (اصحاب رده ) يعنى مرتد شدن جمعى از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر را همهاعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده اند كه خليفهاول به جنگ با آنها برخاست و آنها را بر سر جاى خود نشاند آيا هيچيك از (اصحاب رده) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديده و در صف صحابه نبودند؟! شگفت انگيزتر اينكه براى نجات از اين تضاد و بنبست عجيب بعضى موضوع (اجتهاد) را دستاويز قرار داده و مى گويند افرادى مانند (طلحه و زبير) و(معاويه )! و همكاران آنها مجتهد بودند و اشتباه كردند، اما گناهى از آنها سر نزدبلكه اجر و پاداش در برابر همين اعمالشان از خداوند خواهند گرفت !! راستى چه منطق رسوائى است ؟ مگر قيام بر ضد جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) و شكستن پيمان ، و ريختن خون هزاران بى گناه آنهم بخاطر جاهطلبى ، و رسيدنبه مال و مقام ، موضوع پيچيده و نامعلومى است كه كسى از زشتى آن با خبر نباشد؟ آياريختن آن همه خون بى گناهان در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد؟! اگر ما اين چنين بخواهيم گروهى از صحابه را كه مرتكب جناياتى شدند تبرئه كنيمبطور مسلم هيچ گنهكارى در دنيا وجود نخواهد داشت و با اين منطق همه قاتلان و جانيان وجباران را تبرئه خواهيم كرد. اينگونه دفاعهاى بيرويه از صحابه سبب بدبينى بهاصل اسلام خواهد شد. بنابر اين چارهاى جز اين نداريم كه براى همه مخصوصا صحابه پيامبر احترامقائل شويم ولى تا آنروز كه از مسير حق و عدالت و برنامه هاى اسلام منحرف نشدهباشند!. 3- ارث در نظام قوانين اسلام همانگونه كه در تفسير سوره نساء اشاره كرديم ، در زمان جاهليت عرب ارث از يكى ازسه راه بود: از طريق (نسب ) (نسب در نزد آنها تنها منحصر به فرزندان پسر بود وكودكان و زنان از بردن ارث محروم بودند)! و از طريق (تبنى ) يعنى (پسرخواندگى ) و از طريق (عهد) و (پيمان ) كه از آن تعبير به (ولاء) مى كردند. در آغاز اسلام كه هنوز قانون ارث نازل نشده بود، به همين روشعمل مى شد، اما به زودى مساءله (اخوت اسلامى ) جاى آنرا گرفت ، و تنها مهاجران وانصار كه با يكديگر پيمان اخوت بسته بودند، از يكديگر ارث مى بردند، پس ازمدتى كه اسلام گسترش بيشترى پيدا كرد، ارثانتقال به خويشاوندان نسبى و سببى پيدا كرد، و حكم اخوت اسلامى در زمينه ارث منسوخگشت و قانون نهائى ارث نازل گشت ، كه در آيات فوق و آيه 6 سوره احزاب به آناشاره شده است ، آنجا كه مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتابالله ). اينها همه از نظر تاريخ مسلم است ولى همانگونه كه گفتيم جمله (و اولوا الارحام ) كهدر آيات مورد بحث آمده ، اختصاص به مساءله ارث ندارد، بلكه معنى وسيعى را ميرساندكه ارث جزء آن است . 4- منظور از (فتنه ) و (فساد كبير) چيست ؟ مفسران در تفسير اين دو كلمه كه در آيات مورد بحث آمده است ، احتمالات گوناگونى دادهاند، اما آنچه با مفهوم آيه سازگارتر است ، اين است كه منظور از فتنه اختلاف وپراكندگى و تزلزل مبانى عقيده اى مسلمانان بر اثر وسوسه هاى دشمنان است ، و(فساد) هر گونه نابسامانى و خرابى نظامات مختلف اجتماعى راشامل مى شود، مخصوصا ريخته شدن خون بى گناهان و ناامنى و مانند آنها. در حقيقت قرآن مجيد به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر پيوند ارتباط و تعاون و برادرىرا با هم محكم نكنند، و از دشمنان قطع پيوند و همكارى ننمايند روز بروز تشتت وپراكندگى در صفوف آنها بيشتر مى شود، و با نفوذ دشمنان در مجتمع اسلامى ، ووسوسه هاى اغواگر آنان پايه هاى ايمان سست ومتزلزل مى گردد، و از اين راه فتنه عظيمى دامانشان را خواهد گرفت . هم چنين بر اثر نبودن پيوند محكم اجتماعى و رخنه دشمن در صفوف آنها، انواع مفاسد،ناامنى ، خونريزى و تباهى اموال و فرزندان و نابسامانيها در اجتماع آنها آشكار خواهدشد، و (فساد كبير) همه جا را فرا خواهد گرفت . پروردگارا! جامعه اسلامى ما را به لطفت بيدار كن . از خطرات پيوند و همكارى با دشمنان آگاه ساز. و در پرتو خود آگاهى و وحدت كلمه ، اجتماعمان را از (فتنه ) و (فساد) پاكفرما!... (پايان تفسير سوره اءنفال )
اين سوره داراى 129 آيه است كه همه در (مدينه )نازل شده توجه به چند نكته توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است : 1- نامهاى اين سوره مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ برده نام مى شود ذكر كرده اند، كه ازهمه معروفتر (برائت ) و (توبه ) و (فاضحه ) است ، و هر يك از اين نامهادليل روشنى دارد، نام برائت به اين جهت بر اين سوره گذارده شده كه آغاز آن برائت وبيزارى خداوند از مشركان پيمان شكن است . و (توبه ) به اين خاطر است كه در اين سوره سخن از (توبه ) فراوان به ميانآمده ، و نامگذارى به (فاضحه ) به جهت آن است كه آيات مختلفى از آن موجب رسوائىو فضاحت منافقان و پردهبردارى از روى اعمالشان بوده است . 2- تاريخچه نزول سوره اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هائى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) در مدينه نازل گرديد، و همانگونه كه گفتيم داراى 129 آيه است . آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند، و مطالعه آيات سوره نشان مى دهد كهقسمتى از آن پيش از جنگ تبوك ، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ ، و بخش ديگرى ازآن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است . از آغاز سوره تا آيه 28 قبل از فرا رسيدن مراسم حجنازل گرديده ، و همانطور كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد، آيات آغاز اين سوره كهپيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤ منان على (عليهالسلام ) به مردم ابلاغ شد. 3- محتواى سوره از آنجا كه اين سوره به هنگام اوج گرفتن در جزيره عرب و پس از در هم شكسته شدنآخرين مقاومت مشركان نازل گرديده ، محتواى آن داراى اهميت ويژه و فرازهاى حساسى است . قسمت مهمى از آن پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، والغاء پيمانهائى است كه با مسلمانان داشتند (بخاطر نقض مكرر اين پيمانها از طرف آنان) تا بقاياى بت پرستى براى هميشه از محيط اسلام بر چيده شود. و از آنجا كه با گسترش اسلام و در هم شكسته شدن صفوف دشمنان عده اى تغيير چهرهداده ، خود را در صفوف مسلمانان جاى دادند، تا در فرصت مناسب به اسلام ضربه كارىزنند، قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و بهمسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد. بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا است ، زيرا در اين موقع حساسغفلت از اين موضوع حياتى باعث ضعف و عقب نشينى و يا شكست مسلمانان مى شد. بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحرافاهل كتاب (يهود و نصارى ) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى وروشنگرى سخن مى گويد. و نيز در آيات ديگرى به تناسب بحثهاى مربوط به جهاد، مسلمانان را به اتحاد وفشردگى صفوف دعوت مى كند و متخلفين يعنى افراد سست و تنبلى كه به بهانه هاىمختلف شانه از زير بار وظيفه جهاد تهى مى كردند شديدا سرزنش و ملامت و به عكس ازمهاجرين نخستين و ساير مؤ منان راستين مدح و ستايش مى كند. و از آنجا كه جامعه گسترده اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مىبايست بر طرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات ، و پرهيز از تراكم و كنزثروت ، و لزوم تحصيل علم ، و وجوب تعليم افراد نادان را ياد آور مى شود. علاوه بر مباحث فوق ، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم )، مساءله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است ، موضوع گرفتن جزيه از اقليتها وامثال آن به تناسب مطرح گرديده است . 4 چرا اين سوره بسم الله ندارد؟ پاسخ اين سؤ ال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد، زيرا اين سوره در واقع بااعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن ، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكمو سخت در مقابل آنان آغاز شده است ، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با(بسم الله الرحمن الرحيم ) كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفترحمانيت و رحيميت خدا است ، تناسب ندارد. اين موضوع در روايتى از على (عليه السلام )نقل شده است . گروهى نيز معتقدند چون اين سوره در حقيقت دنباله سورهانفال است ، زيرا در سوره انفال پيرامون پيمانها سخن گفته شده ، و در اين سورهپيرامون الغاى پيمانهاى پيمانشكنان بحث شده ، لذا بسم الله در ميان اين دو ذكر نشدهاست . روايتى نيز در اين باره از امام صادق (عليه السلام )نقل شده است . و هيچ مانعى ندارد كه علت ترك (بسم الله ) هر دو موضوع باشد، كه به يكى درروايت نخست و به ديگرى در روايت دوم اشاره شده است . 5- فضيلت و سازندگى اين سوره در روايات اسلامى اهميت خاصى به تلاوت اين سوره و سورهانفال ، داده شده است ، از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كهفرمود: (من قراء برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة اميرالمؤ منين حقا): (كسى كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند روح نفاق در اوداخل نمى شود و از پيروان راستين على (عليه السلام ) خواهد بود). بارها گفته ايم اهميت فوق العاده اى كه در روايات به خواندن سوره هاى مختلف داده شدهنه به اين معنى است كه خواندن بدون انديشه وعمل سبب مى شود كه به طرز خارق العاده اى اين آثار آشكار شود، و فىالمثل كسى كه الفاظ برائت و انفال را بدون كمترين فهم معنى آنها بخواند از نفاقبيگانه و در صف شيعيان راستين قرار خواهد گرفت ، بلكه اينها در حقيقت اشاره بهمحتواى سوره و اثر سازنده آن در تربيت فرد و اجتماع است ، كه آنهم بدون فهم معنى وآمادگى براى عمل ممكن نيست ، و از آنجا كه صفوف مؤ منان راستين و منافقان و خطوطاصلى زندگى آنان در اين دو سوره به طرز واضحى مشخص شده ، و براى آنها كه مردعملند نه سخن ، راه را كاملا روشن ساخته است ، بنابر اين تلاوت آنها به ضميمه فهممحتوا و پياده كردن آن در زندگى ، اين اثر فوق العاده را دارد و آنها كه به قرآن وآيات نورانيش همانند يك افسون مى نگرند در حقيقت از روح اين كتاب تربيتى و انسانسازبيگانه اند. اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده بقدرى زياد است كه از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود سوره برائت و توحيد با هفتاد هزارصف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مىكردند! 6 يك واقعيت تاريخى كه بعضى سعى دارند آنرا بپوشانند تقريبا تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند كه هنگامى كه اين سوره يا آيات نخستينآن نازل شد و پيمان هائى را كه مشركان با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) داشتند لغو كرد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ابلاغ اين فرمان آنرا به ابو بكر داد تا در موقع حج در مكه براى عموم مردم بخواند سپس آن را گرفت وبه على (عليه السلام ) داد و على (عليه السلام ) ماءمور ابلاغ آن گرديد و در مراسم حجبهمه مردم ابلاغ كرد گرچه جزئيات و شاخ و برگ آن را متفاوتنقل كرده اند ولى توجه به چند نكته زير مى تواند حقيقتى را براى ما روشن سازد: 1- (احمد حنبل ) پيشواى معروف اهل سنت در كتاب (مسند) خود از (ابن عباس ) چنيننقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلان شخص را (منظور ابو بكراست كه از روايات آينده روشن مى شود) فرستاد و سوره توبه را به او داد (تا به مردمبه هنگام حج ابلاغ كند) سپس على (عليه السلام ) را بهدنبال او فرستاد و آن را از او گرفت و فرمود (لا يذهب بها الارجل منى و انا منه ): (ابلاغ اين سوره تنها به وسيله كسى بايد باشد كه او از مناست و من از اويم ). 2- و نيز در همان كتاب از (انس بن مالك )نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكرفرستاد اما هنگامى كه به (ذى الحليفه ) (نام ديگرش مسجد شجره است كه در يكفرسخى مدينه قرار دارد) رسيد فرمود: (لا يبلغها الا انا او رجل من اهل بيتى فبعث بها مع على ): (اين سوره را جز خودم يا كسى كه از خاندان من است نبايد ابلاغ كند. سپس آنرا با على(عليه السلام ) فرستاد). 3- و نيز در همان كتاب به سند ديگر از على (عليه السلام )نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه سوره برائت را با اوفرستاد على (عليه السلام ) عرض كرد اى پيامبر خدا! من خطيب و سخنور نيستم ، پيامبرفرمود چاره اى جز اين نيست ، كه يا من آنرا بايد ببرم يا تو، على (عليه السلام ) گفت :اكنون كه چنين است من مى برم ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (انطلقفان الله يثبت لسانك و يهدى قلبك ): (برو كه خداوند زبان تو را ثابت مى دارد وقلب تو را هدايت مى كند) سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستش را بر دهانعلى (عليه السلام ) گذارد (تا به بركت آن زبانش گويا و فصيح گردد). 4- (نسائى ) پيشواى مشهور اهل سنت در كتاب (خصائص ) از (زيد بن سبيع ) ازعلى (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سورهبرائت را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد، سپس او (على (عليه السلام ) را بهدنبال وى فرستاد و گفت نامه را از او بگير و به سوى مكه برو، على (عليه السلام )در راه به ابو بكر رسيد و نامه از او گرفت ، ابوبكر محزون بازگشت و به پيامبرعرض كرد: انزل فى شى ؟ آيا درباره من آيه اىنازل شده ؟ (كه مرا از اين كار عزل كردى ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمودنه ، (الا انى امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بيتى ): (من ماءمور شدم كه يا خودم آنراابلاغ كنم يا مردى از خاندانم آنرا ابلاغ كند). 5- و نيز به سند ديگر از عبدالله ابن ارقم چنيننقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكرفرستاد، هنگامى كه قسمتى از راه را پيمود، على را فرستاد و سوره را از او گرفت و آنرا با خود (به مكه ) برد و ابوبكر دردل يك نوع ناراحتى احساس كرد (و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد) پيامبرفرمود: (لايؤ دى عنى الا انا او رجل منى ). 6- دانشمند معروف (ابن كثير) در تفسير خود از (احمدحنبل ) از (حنش ) از على (عليه السلام ) چنيننقل مى كند، هنگامى كه ده آيه از سوره برائت بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شد، ابوبكر را خواند و او را براى تلاوت اين آيات براىاهل مكه مبعوث نمود، سپس به دنبال من فرستاد، و فرمود بهدنبال ابوبكر برو و هر كجا به او رسيدى نامه را از او بگير... ابوبكر به سوىپيامبر بازگشت ، و پرسيد آيا درباره من چيزىنازل شده ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود نه ، (ولكنجبرئيل جائنى فقال لن يؤ دى الا انت او رجل منك ). 7- عين همين مضمون را (ابن كثير) از (زيد بن يسيغ )نقل كرده است . 8- و نيز همان دانشمند اهل سنت اين حديث را به سند ديگر از ابوجعفر محمد بن على بنحسين بن على (امام باقر) (عليه السلام )، در تفسير خود آورده است . 9- علامه (ابن اثير) دانشمند ديگر اهل سنت در (جامعالاصول ) از (ترمذى ) از (انس بن مالك ) چنيننقل كرده است ، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكرفرستاد، سپس او را خواست و فرمود: لاينبغى لاحد ان يبلغ هذه الارجل من اهلى ، فدعا عليا فاعطاه اياه : (براى هيچ كس سزاوار نيست كه اين سوره راابلاغ كند مگر مردى از خاندانم ، سپس على (عليه السلام ) را خواست و سوره را به اوداد). 10- (محب الدين طبرى ) اهل سنت در كتاب (ذخائر العقبى ) از (ابو سعيد) يا(ابو هريرة ) چنين نقل مى كند: رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوبكر راماءمور نظارت بر امر حج كرد هنگامى كه به سرزمين (ضجنان ) رسيد، صداى شترعلى (عليه السلام ) را شنيد، و آنرا شناخت ، و به سراغ او آمده و گفت براى چه آمدى ؟گفت خير است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با من فرستاده است، هنگامى كه ابوبكر بازگشت (و از تغيير اين رسالت اظهار نگرانى كرد) پيامبرفرمود: لا يبلغ عنى غيرى او رجل منى يعنى عليا: هيچ كس جز خودم نبايد از طرف من ابلاغكند، مگر كسى كه از من است ، منظورش على (عليه السلام ) بود. در روايات ديگر تصريح شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتر مخصوصخود را به على سپرد تا بر آن سوار شود و به مكه برود و اين دعوت را ابلاغ كند، دروسط راه هنگامى كه ابوبكر صداى شتر را شنيد شناخت . اين حديث با آنچه در بالا ذكر شد، در واقع يك مطلب را مى رساند، و آن اينكه شتر، شترمخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه در آن موقع در اختيار على (عليهالسلام ) قرار داده بود، زيرا ماءموريت او ماءموريت مهمى بود. در بسيارى ديگر از كتب معروف اهل سنت اين حديث گاهى به صورت مسند، و گاهى بهصورت مرسل نقل شده است ، و از احاديثى است كه هيچ كس دراصل آن ايرادى ندارد. مطابق بعضى از روايات كه از طرق اهل تسنن وارد شده ابوبكر پس از آنكه از منصبابلاغ اين آيات عزل شد، به عنوان امير الحاج به مكه آمد، و بر امر حج نظارت داشت . توضيح و بررسى : اين حديث به روشنى فضيلت بزرگى را براى على (عليه السلام ) اثبات مى كند، ولى متاءسفانه مانند ساير احاديثى كه از اينگونه است ، مورد بى مهرى قرار گرفته ،و جمعى تلاش و كوشش مى كنند آنرا يا به كلى از ارزش بياندازند، و يا از اهميت آنبكاهند، و براى اين كار راههائى انتخاب كرده اند!. 1- گاهى مانند، نويسنده (المنار) از ميان احاديث مربوط به اين قسمت ، تنها آناحاديثى را انتخاب كرده اند كه درباره نظارت ابوبكر بر مراسم حج سخن مى گويد،ولى درباره گرفتن سوره برائت از او و گفتارى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود سكوت اختيار كرده اند!. در حالى كه سكوت قسمتى از احاديث از اين موضوعدليل بر آن نمى شود كه آن همه احاديث را كه در اين باره بحث مى كند ناديده بگيرند،روش تحقيقى ايجاب مى كند كه همه احاديث را مورد توجه قرار دهند، هر چند بر خلافميل و پيشداوريهاى آنها باشد. 2- زمان ديگرى به تضعيف سند بعضى از احاديث مانند حديثى كه به (سماك ) و(حنش ) منتهى مى شود، پرداخته اند. (همانند همان مفسر مذكور). در حالى كه اين حديث يك طريق و دو طريق ندارد، و راوى آن منحصر به (سماك ) و(حنش ) نيست ، بلكه به طرق متعدد در كتب معتبر آنان آمده است . 3- و زمانى به توجيه هاى شگفت انگيزى درباره متن حديث پرداخته اند،مثل اينكه گفته اند اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءموريت ابلاغ سوره رابه على (عليه السلام ) داد، به خاطر اين بوده كه بنا به عادت عرب لغو پيمانها بايدبه وسيله خود شخص يا يكى از خاندان او ابلاغ گردد. در حالى كه اولا در طرق متعددى تصريح شده كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود جبرئيل براى من اين دستور را آورده ، و يا چنين ماءموريتى پيدا كرده ام . ثانيا در بعضى از طرق اين احاديث كه در بالا ذكر شد مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود، اگر تو اين كار را نكنى من خودم بايد اقدام به اين كاركنم مگر عباس عموى پيغمبر يا يكى ديگر از بستگان او در ميان مسلمانان وجود نداشتند كهاگر على (عليه السلام ) نرود بايد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدامبه اين كار كند. ثالثا براى اصل اين موضوع كه عادت عرب چنين بوده است هيچ گونه مدركى ذكر نكردهاند، و چنين به نظر مى رسد كه حدس و تخمين و گمانى براى توجيه حديث فوق ، طبقميل خود بوده است . رابعا در بعضى از طرق معتبر اين حديث جمله لا يذهب بها الارجل منى و انا منه يا مانند آن آمده است كه نشان مى دهد پيامبر على (عليه السلام ) راهمچون خودش و خويش را همچون او مى دانست (همان مضمونى كه در آيه مباهله آمده است ). از آنچه در بالا آورديم چنين نتيجه مى گيريم كه اگر تعصبها و پيشداوريها را كناربگذاريم پيامبر با اين كار برتر بودن مقام على (عليه السلام ) را از همه صحابهمشخص ساخته است ، (ان هذا الا بلاغ )! آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم براءة من الله و رسوله إ لى الذين عهدتم من المشركين (1) فسيحوا فى الا رض اءربعة اءشهر و اعلموا اءنكم غير معجزى الله و اءن الله مخزىالكفرين (2)
|
ترجمه :
1- اين اعلام بيزارى خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد. 2- با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه ) در زمين (آزادانه ) سير كنيد (و هر جا مى خواهيدبرويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قدرت او فراركنيد و نيز بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است . تفسير پيمانهاى مشركان الغاء مى شود در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) با هر يك از آنها طبق موضعگيريهايشان رفتار مى كرد: گروهى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت . گروههاى ديگرى در حديبيه و مانند آن پيمان ترك مخاصمه بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسته بودند اين پيمانها بعضى داراى مدتمعين بود، و بعضى مدتى نداشت .
|
|
|
|
|
|
|
|