بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(قـال اوسـطـهـم )، آنـكـه از سـايـريـن مـيـانـه روتـر ومـعـتـدل تـر بـود چـون او هـمـواره مـردم خـود را بـه حق يادآورى مى كرد، هر چند كه در مقامعمل از آنان پيروى مى نمود بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اوسط كسى است كه سنو سـال مـتـوسـطـى داشـتـه . ليـكـن ايـن حـرف درسـت نـيـسـت - (الماقـل لكـم ) آيا به شما نگفتم - معلوم مى شود قبلا به آنان نصيحت كرده بود، و اگرقـرآن كـريـم آن را نـقـل نكرده ، براى بود كه جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانيد كهچنين نصيحتى قبلا شده بوده ، ديگر احتياج به ذكر آن نبود - (لو لا تسبحون )، چراتسبيح خدا نمى گوييد، و او را از داشتن شريكها منزه نمى داريد؟ و چرا بر قدرت خود وساير اسباب ظاهرى اعتماد مى كنيد و سوگند مى خوريد، كه حتما فردا ميوه ها را مى چينيم، و ان شـاء اللّه نـمـى گـويـيـد و خـدا را بـه كـلى از دخـالت و سـبـبـيـت و تـاثـيـرمـعزول مى كنيد و همه تاثيرها را به خود و ساير اسباب ظاهرى منسوب مى كنيد؟ اين همانشرك است ، كه شما را از ارتكابش ‍ زنهار دادم .
آرى اگر گفته بودند (ليصرمنها مصبحين الا ان يشاء اللّه ) معنايش اين مى شد كه خداهـيـچ شـريـكـى نـدارد، اگر به چيدن ميوه موفق مى شدند به اذن خدا شده بودند، و اگرنـمى شدند باز به مشيت خدا نشده بودند، پس همه امور به دست خداست ، و او را شريكىنيست .
بـعـضـى گـفـتـه اند: منظورشان از تسبيح خدا ياد خدا و توبه به درگاه او بوده ، چونگناهى از ايشان سر زده بود، و آن اين بود كه نيت كردند مسكينان را از ميوه هاى چيده شدهمحروم سازند،وجه بد نيست البته در صورتى كه منظور از استثناء كنار گذاشتن سهمىاز ميوه براى فقراء باشد.


قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين



ايـن جـمـله حكايت تسبيح صاحبان باغ مذكور است كه بعد از ملامت آن شخص ميانه رو متوجهخـطـاى خـود شـده ، خـدا را تسبيح كردند، و گفتند: خدا را از شركايى كه در سوگند خودبرايش اثبات كرديم منزه مى داريم ، تنزيهى نگفتنى ، و اعتراف داريم كه يگانه رب مااوسـت و او اسـت كه با مشيت خود امور ما را تدبير مى كند، آرى ما در اثبات شريكها براىاو ستمكار بوديم .
بنابر اين ، جمله مورد بحث ما هم تسبيح خدا است ، و هم اعترافشان است به اينكه در اثباتشركا برنفس خود ستم كرده اند.
و بـنـابـر آن قـول ديـگـر كـه نـقل كرديم جمله مورد بحث توبه و اعتراف ايشان است بهاينكه هم به خود ستم كردند و هم به فقرا.


فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون



پس رو به يكديگر نهاده بعضى بعض ديگر را به خاطر ظلمى كه مرتكب شدند به بادملامت گرفتند.


قالوا يا ويلنا... راغبون



كـلمـه (طغيان ) كه اسم فاعل (طاغى ) از آن مشتق شده به معناى تجاوز از حد است وضـمـيـر در (مـنـهـا) بـه كـلمـه (جـنـه ) آن هـم بـه اعتبار ميوه اش برمى گردد، چونمنظورشان اين بوده كه اميد است پروردگار ما چيزى بهتر از ميوه هايى كه سوختند به مابدهد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : صـاحبان باغ بعد از آنكه به ظلم و طغيان خود متوجه شدندگـفـتـنـد: اى واى بـر مـا كـه ما مردمى متجاوز از حد بوديم ، و پا از گليم عبوديت فراترنـهـاديم ، براى اينكه براى پروردگار يكتاى خود اثبات شريك كرديم ، و او را يگانهدر ربـوبـيـت ندانستيم ، و ما اميدواريم پروردگارمان بهتر از آن جنت كه طائفى از عذاب ،سـيـاهـش كـرد و سـوزانـد، چـيـزى بـه مـا بـدهـد، چـون مـا ديـگـر از هـر چـيـزى ديـگـرىدل بريديم ، و دل به او بستيم .


كذلك العذاب و لعذاب الاخره اكبر لو كانوا يعلمون



كـلمـه (العذاب ) مبتداى موخر، و كلمه (كذلك ) خبر مقدم است ، و تقديرش (العذابكذلك ) است ، يعنى نمونه عذابى كه ما بشر را از آن زنهار مى دهيم عذاب اصحاب باغاسـت . و حـاصـلش ايـن شـد كـه خـداى تـعـالى انـسـان را بـامـال و اولاد امـتـحـان مـى كـنـد، و انـسـان بـه وسـيـله هـمـيـنمال و اولاد طغيان نموده مغرور مى شود و خود را بى نياز از پروردگار احساس نموده ، درنتيجه اصلا پروردگار خويش را فراموش مى كند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شريكخـدا مـى گـيـرد، و قـهـرا جـرات بـر مـعـصـيـت پـيـدا مـى كـنـد، در حـالى كـهغافل است از اينكه عذاب و وبال عملش دورا دور او را گرفته ،
و ايـنـطـور عـذابـش آمـاده شـده ، تـا نـاگـهـان بـر سـرش بـتـازد، و بـاهـول انگيزترين و تلخ ‌ترين شكل رخ بنمايد، آن وقت از خواب غفلتش ‍ بيدار مى شود، وبـه يـاد نـصيحت هايى مى افتد كه به او مى كردند و او گوش نمى داد، آن وقت نسبت بهكـوتـاهـى هـاى خـود اظـهـار نـدامـت مـى كـنـد، از ظـلم و طـغـيـان خـود شـرمـنـده مى شود، و ازپـروردگـارش درخواست برگشتن نعمت مى كند، تا اين بار شكر او را به جاى آورد، عيناهـمـانـطـور كـه سـرگـذشـت صـاحـبـان بـاغ به آن انجاميد. بنابر اين قرآن مى خواهد بانقل اين داستان يك قاعده كلى براى همه انسان ها بيان كند.
و اينكه فرمود: (و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند)، علتش اين است كهعـذاب آخـرت از قـهر الهى منشاء دارد، و چيزى و كسى نمى تواند در برابرش مقاومت كند،عـذابـى اسـت كـه خـلاصـى از آن نـيـسـت ، حـتـى مـرگـى هـم بـهدنـبـال نـدارد، بـه خـلاف عـذابـهـاى دنـيـوى كـه هـم در بـعـضـى اوقـاتقابل جبران است ، و هم با مرگ پايان مى پذيرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محيطبـه انـسـان اسـت ، و دائمـى و بـى انتها است ، نه چون عذابهاى دنيا كه بالاخره تمام مىشود.
بحث روايتى
رواياتى درباره مراد از (ن )، (قلم ) و (ما يسطرون )
در كتاب معانى به سند خود از سفيان بن سعيد ثورى روايت كرده كه از امام صادق (عليهالسـلام ) تـفـسـيـر حـروف مـقـطـعه اول سوره ها را پرسيده ، و آن جناب فرموده : اما حرف(نـون ) كـه در اول سـوره (ن ) است ، نهرى است در بهشت ، كه خداى تعالى به آندسـتـور داد مـنـجـمـد شـود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنويسد، قلم آنچهبـوده و تـا روز قيامت خواهد شد در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت ، پس مداد مدادى استاز نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.
سـفـيـان مى گويد به او گفتم : يا بن رسول اللّه امر لوح و قلم و مداد را برايم بيشترشـرح بـده ، و از آنچه خدا به تو آموخته تعليمم بفرما. فرمود: اى ابن سعيد اگر نبودكه تو اهليت پاسخ را دارى پاسخت نمى دادم ، بدانكه (نون ) فرشته اى است كه بهقلم گزارش ‍ مى دهد، و قلم فرشته اى است كه به لوح گزارش مى دهد، لوح هم فرشتهاى كـه اسـرافـيـل گـزارش مـى دهـد، و او نـيـز فـرشـتـه اى اسـت كـه بـهمـيـكـائيـل گـزارش مـى دهـد و مـيـكـائيـل هـم بـه جـبـرئيـل ، وجبرئيل به انبيا و رسولان . آنگاه فرمود اى سفيان برخيز بر و كه بيش از اين را صلاحتنمى دانم .
و در هـمـان كتاب به سند خود از ابراهيم كرخى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) از معناى لوح و قلم پرسيدم ، فرمود: دو فرشته اند.
و نيز در همان كتاب به سند خود از اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايتكـرده كه در تفسير آيه (ن و القلم و ما يسطرون ) فرمود: منظور از قلم ، قلمى است ازنـور، و كـتـابـى از نور كه در لوح محفوظ قرار دارد، و مقربين درگاه خدا شاهد آنند، (وكفى باللّه شهيدا).
مـؤ لف : در مـعـانـى گـذشـتـه روايـاتـى ديـگـر از امـامـاناهـل بيت (عليهم السلام ) وارد شده ، و ما در تفسير آيه (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق )حـديـثـى را كـه قمى از عبد الرحيم قصير از امام صادق (عليه السلام ) درباره لوح و قلمروايـت كـرده نـقـل كـرديـم ، در آن آمده بود كه سپس مهر بر دهان قلم زد، و ديگر از آن بهبـعـد تـا ابـد قـلم سـخـن نـگ فت ، و نخواهد گفت ، و آن عبارت است از كتاب مكنون كه همهنسخه ها از آنجا است .
و در الدر المـنـثـوركـه ابـن جـريـر از مـعـاويـه بـن قـره از پـدرش روايـت كـرده كـه گـفترسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در معناى (ن و القلم و ما يسطرون ) فرمود:لوحـى از نـور و قـلمـى از نـور اسـت كـه بر تمامى آنچه شده و تا قيامت مى شود جريانيافته و همه را نوشته است .
مـؤ لف : در مـعـنـاى ايـن حـديـث رواياتى ديگر نيز هست و اينكه در حديث فرمود: (جريانيـافـته )، منظور اين است كه آنچه از حوادث در متن كائنات رخ مى دهد، مطابق همان چيزىاسـت كـه در آن كـتـاب نوشته شده . نظير اين تعبير تعبيرى است كه در روايت ابو هريرهآمـده ، كه فرمود: (سپس بر دهان قلم مهر نهاد، در نتيجه ديگر سخن نگفت ، و تا قيامت همسخن نخواهد گفت ).
روايـــاتـــى دربـــاره مـــراد از (خـــلق عـــظـــيـــم )، مـــراداز(كل حلاف مهين ....) و...
و در مـعانى به سند خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهدر تفسير آيه (و انك لعلى خلق عظيم ) فرمود: خلق عظيم همين اسلام است .
و در تـفـسـيـر قـمـى از ابـى الجـارود از حـضـرت امـام بـاقـر (عـليـه السـلام )نقل شده است كه درباره جمله (انك على خلق عظيم ) فرمود يعنى (على دين عظيم ).
مـؤ لف : مـنـظـور ايـن بـوده كـه ديـن اسـلام مـشـتـمـلبر كمال هر خلق پسنديده هست و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) داراى آن بوده ،و در روايت معروف از آن جناب نقل شده كه فرمود: (بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ).
و در مـجـمـع البـيان به سندى كه به حاكم رسانده ، و او اسندى كه به ضحاك رساندهروايت كرده كه گفت وقتى قريش ديدند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) على(عـليـه السـلام ) را بـر سـايـريـن مـقـدم داشـت ، و او را تـعـظـيـم كرد، شروع كردند بهبدگويى از على (عليه السلام )، و گفتند: محمد مفتون على شده . خداى تعالى در پاسخآنـان ايـن آيـه را نـازل كـرد: (ن و القلم و ما يسطرون )، و در آن خداى تعالى سوگندخورد به اينكه ما (انت بنعمه ربك بمجنون - تو به خاطر اينكه خدا انعامت كرده مجنوننـيـسـتـى )، (و ان لك لاجـرا غـيـر مـمـنـون و انـك لعـلى خـلق عظيم - و تواجرى انقطاعناپذير دارى ، و تو داراى خلقى عظيم هستى )، كه منظور همان قرآن است - تا آنجا كهفرمود - (بمن ضل عن سبيله )، كه منظور از اين گمراه ، عده اى بودند كه آن سخن راگفته بودند، (و هو اعلم بالمهتدين )، (و او على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد).
مـؤ لف : ايـن روايـت را صـاحـب تـفـسـيـر بـرهـان نـيـز از مـحـمـد بـن عـبـاسنـقـل كـرده ، و او بـه سـنـد خـود از ضـحـاك كـه بـه هـمـيـنمـنـوال حـديـث را ادامـه داده تـا در آخـر گـفـتـه اسـت : وسبيل خدا همان على بن ابى طالب است .
و بـاز در هـمـان كـتـاب در تـفـس يـر آيـه (و لا تـطـعكـل حـلاف ...) آمـده كـه : بعضى - گفته اند منظور از حلاف ، وليد بن مغيره است ، كهبـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) پـيـشـنـهـاد كـردمـال زيـادى بـه آن جـناب بدهد، و آن حضرت دست از دين خود بردارد، بعضى ديگر گفتهاند: منظور اخنس بن شريق است ، (نقل از عطاء) بعضى ديگر گفته اند اسود بن عبد يغوثبوده ، (نقل از مجاهد).
مـؤ لف : در ايـن بـاره روايـاتـى ديـگـر در تـفـسـيـر الدر المنثور و غير آن آمده ، كه ما ازنقل آنها صرفنظر كرديم ، خواننده محترم مى تواند به كتب حديث مراجعه نمايد.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب از شـداد بـن اوس روايـت كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرمـود: هـيـچ (جواظ) و (جعظرى )، و(عـتل زنيم ) داخل بهشت نمى شود پرسيدم جواظ يعنى چه ؟ فرمود: كسى كه زياد جمعمى كند و هيچ نمى كند. پرسيدم بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: كسى كه خشن و درشتخـو بـاشـد. پـرسـيـدم عتل زنيم كيست ؟ فرمود: هر شكم باره بد اخلاق است كه بسيار مىخورد و مى نوشد، و بسيار خشم مى گيرد و ستم مى كند و زنيم است .
و در مـعـنـاى زنـيـم بـعـضـى گـفـتـه انـد: كـسـى اسـت كـهاصل و نسب نداشته باشد.
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (عـتـل بـعـد ذلك زنـيـم ) آمـده كـه(عتل ) به معناى كسى است كه كفرش عظيم باشد، و (زنيم ) آن كسى است كه پدرشمعلوم نباشد، و او را فرزند غير پدرش بخوانند.
ماجراى صاحبان باغى كه به عذاب الهى نابود گشت
و بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايتكـرده كـه در ذيـل آيـه (انـا بـلونـاهـم كـمـا بـلونـا اصـحـاب الجـنـه ) فـرمـود:اهـل مـكّه مبتلا شدند به گرسنگى ، همانطور كه صاحبان آن باغ مبتلا شدند، و آن باغ دردنيا در ناحيه يمن بود، در نه ميلى صنعا قرار داشت ، و به آن رضوان مى گفتند.
و نيز در همان كتاب است كه شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همين امتند كه معتقدند اگربـنده خدا گناه كند از رزق محروم مى شود، ابن عباس گفت به آن خدايى كه غير او معبودىنيست ، اين مطلب در كتاب خدا از آفتاب نيم روز روشن تر است ، و خدا آن را در ضمن قصهصاحبان باغ در سوره (ن و القلم ) آورده .
جـريـان چـنـين بوده كه پيرمردى باغى داشت ، و هيچ ميوه اى از آن باغ به خانه اش بردهنمى شد، مگر آنكه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد بعد از آنكه از دنيا رفت ، فرزندانشآن باغ را به ارث بردند،
و آنـان پـنـج پـسـر بـودنـد، در هـمـان سـالى كـه پـدرشـان از دنـيـا رفـت آن بـاغ آنقدرحاصل آورد كه در هيچ سالى آنطور نياورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغروانـه شـدنـد، مـيـوه و رزقـى بـسيار زياد ديدند كه تا آن روز و در حيات پدرشان چنانحاصلى به آن باغ نديده بودند.
وقـتـى حاصل بسيار را ديدند طاغى و ياغى شده به يكديگر گفتند: پدر ما پير و خرفتشـده و عـقـلش را از دسـت داده بـود، بـيـايـيـد بـا هـم قـرار بـگـذاريـمامـسـال بـه احـدى از فـقـراى مسلمين چيزى از اين ميوه ها ندهيم ، تا اموالمان زياد شود آنگاهسـال هـاى بـعـد روش پـدر را دنـبـال كـنـيـم ، چـهـار نـفـر از بـرادرانقبول كردند، و پنجمى ايشان در خشم شد و او همان بود كه بعد از سوخته شدن باغ گفت(الم اقل لكم لو لا تسبحون - آيا به شما نگفتم چرا خداى را تسبيح نمى گوييد؟).
همين شخصى كه از ابن عباس سوالكـرده بـود، پـرسـيـد: آيـا نـفـر پـنـجـمـى اوسـط از حـيـث سـن وسـال بـود؟ ابـن عـبـاس گـفـت : نـه اتـفـاقـا از حـيـث سـن وسـال از هـمـه كـوچـكـتـر بـود، بـلكـه مـنـظـور از كـلمـه اوسـط ايـن كـه از هـمـه بـهـتـر وعـاقل بود، به دليل اينكه قرآن كريم درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كهاز هـمـه امـت هـا كـوچـكتر است به خاطر همين كه از همه امت ها بهتر است فرموده : (و كذلكجعلناكم امه وسطا).
(قـال لهـم اوسـطـهم ) بهترين آن برادران به سايرين گفت از خدا بترسيد، و طريقهپدر را پيش بگيريد تا سالم باشيد و سود ببريد، برادران بر او خشم كردند، و او رابـه كـتـك گـرفته سخت كوبيدند، وقتى آن برادر يقين كرد كه برادران قصد كشتن او رادارنـد، تـسـليـم گفتارشان شد، و به اكراه و بدون رضايت درونى راى آنان را تصويبكرد.
از آنـجـا بـه خـانه هاى خود برگشته ، هم سوگند شدند كه هر وقت خواستند ميوه بچينندصـبـح خـيـلى زود بـچـينند، و در اين سوگند خود ان شاء اللّه هم نگفتند، خداى تعالى بهخـاطـر ايـن جـرمـشـان مـبـتـلاشـان نـمـوده ، بـيـن آنـان و آن رزقحائل شد، رزقى كه ايام چيدنش بسيار نزديك بود، مع ذلك حتى يكدانه هم عايدشان نشد،و ايـن داسـتـان را در قـرآن كريم آورده فرمود: (انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنه اذاقـسـمـوا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون فاصبحتكالصريم ) يعنى مثل باغى كه درختانش ‍ آتش گرفته باشد.
سـائل پـرسـيـد: اى ابـن عـبـاس ، (صريم ) چيست ؟ گفت : صريم به معناى شب بسيارتاريك است ، آنگاه گفت شبى كه هيچ نور و ضوئى در آن نباشد.
بـرادران وقـتـى صـبـح بـرخاستند يكديگر را صدا زدند كه زودتر به باغتان برويد،اگر مى خواهيد بچينيد (تا كسى باخبر نشده ) بچينيد،
بـرادران بـه طـرف بـاغ روانـه شـدنـد، (و هـم يـت خـافـتـون )سـائل پـرسيد: اى ابن عباس (تخافت ) به چه معنا است ؟ گفت به معناى تشاور است ،بـا يـكـديـگـر مـشـورت مى كردند و آهسته سخن مى گفتند كه كسى صدايشان را نشنود، وسـخـن آهسته شان اين بود كه (لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين و غدوا على حرد قادرين )،احـدى از فـقـرا نـبـايـد داخـل بـاغتان شود، همه فكرشان در پياده كردن اين نقشه بود كهچـگـونه ميوه ها را بچينند كه هيچ يك از فقرا خبردار نشود، (قادرين ) مسلم و خاطر جمعبـودنـد كـه مـيـوه را خـواهند چيد، و هيچ احتمال نمى دادند كه ميوه و باغى در كار نباشد، وعذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد.
(فـلمـا راوهـا) وقـتـى ديـدنـد كـه چـه بـلايـى بـر آنـاننـازل شـده (قـالوا انـا لضـالون بـل نـحـن مـحـرومـون ) آرى خـداى تعالى از آن رزقمحرومشان كرد، و اين به خاطر جرمى بود كه كردند و خدا به ايشان ظلم نكرد.
(قـال او سـطـهـم الم اقـل لكـم لو لا تـسـبـحـون قـالوا سـبـحـان ربـنـا انـا كـنـا ظـالمـيـنفاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ) ابن عباس گفت : يعنى خود را ملامت مى كردند كه اينچـه تـصـميمى بود كه ما گرفتيم ، (قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين عسى ربنا ان يبدلناخـيـرا مـنها انا الى ربنا راغبون ) و در آخر فرمود: (كذلك العذاب و لعذاب الاخره اكبرلو كانوا يعلمون ).
مـؤ لف : قـريـب بـه ايـن مـضـمـون و مـضـمـون حـديـثقـبـل از آن روايـاتـى ديـگر رسيده ، ودر بعضى از آنها آمده كه باغ مورد بحث از مردى ازبـنـى اسـرائيـل بـوده ، كـه بـعـد از مـردنـش پـسـرانـش آن را ارث بـردند و بعد دچار اينسرنوشت شدند.



ان للمـتـقـيـن عـنـد ربـهـم جنات النعيم (34) افنجعل المسلمين كالمجرمين (35) ما لكم كيفتـحـكـمـون (36) ام لكم كتاب فيه تدرسون (37) ان لكم فيه لما تخيرون (38) ام لكمايـمـان عـليـنـا بـالغـه الى يـوم القيمه ان لكم لما تحكمون (39) سلهم ايهم بذلك زعيم(40) ام لهـم شـركـاء فـليـاتـوا بـشـركائهم ان كانوا صادقين (41) يوم يكشف عن ساق ويـدعـون الى السجود فلا يستطيعون (42) خاشعه ابصرهم ترهقهم ذله وقد كانوا يدعونالى السـجـود و هـم سـلمـون (43) فـذرنـى و مـن يـكـذب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لايعلمون (44) و املى لهم ان كيدى متين (45) ام تسلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون (46) ام عندهمالغـيـب فـهـم يـكتبون (47) فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم(48) لو لا ان تدركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم (49) فاجتبه ربه فجعله منالصـلحين (50) و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولونانه لمجنون (51) و ما هو الا ذكر للعلمين (52).



ترجمه آيات
مـحـقـقـا بـراى مـردم پرهيزكار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغهاى پر از نعمت است(34).
ترجمه الميزان ج : 19 ص : 636
آيا ما با مسلمانان چون مجرمان رفتار مى كنيم ؟ (35).
شما را چه مى شود و اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (36).
آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ (37).
كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟ (38).
و يـا مـا سوگندهاى موكد به نفع شما و عليه خود خورده ايم كه تا روز قيامت مى توانيدهر حكمى برانيد؟ (39).
اى پـيـامـبـر از ايـشـان بـپـرس كـه ايـن كـتـاب بـر كـدامـشـاننازل شده ؟ (40).
نـكـنـد شـركـايـى دارنـد كـه در قيامت با شفاعت آنها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمين مىشوند اگر چنين است پس شركايشان را معرفى كنند اگر راست مى گويند (41).
روزى كـه شـدت بـه نـهـايـت مـى رسـد و خلق به سجده دعوت مى شوند ولى اينان نمىتوانند سجده كنند (چون كبر و نخوت ملكه ايشان شده است ) (42).
در حـالى كـه سـيماى ذلت از چشم هايشان و از سراپايشان هويدا مى شود و اين بدان جهتاست كه در دنيا كه سالم بودند دعوت به سجده مى شدند و اجابت نمى كردند (43).
پس كيفر كسانى كه به اين قرآن تكذيب مى كنند به خود من واگذار، ما به زودى از راهىكه خودشان نفهمند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم (44).
و من به ايشان مهلت مى دهم كه كيد من سخت ماهرانه است (45).
نكند تو از ايشان مزدى خواسته اى و ايشان دربدهكارى گرانبار شده اند؟ (46).
و يا از عالم غيب اختيار دار و نويسنده قضا و قدر شده اند؟ (47).
پـس تـو در برابر حكم پروردگارت صبر كن و چون يونس صاحب داستان ماهى مباش كهدلگير و خشمين ندا كرد (48).
و اگـر نـعـمـتى از ناحيه پروردگارش او را در نمى يافت هر آينه با حالتى نكوهيده دربيابان بيسقف مى افتاد (49).
ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحينش كرد (50).
و مـحققا نزديك است كسانى كه كافر شده اند بعد از شنيدن قرآن تو را با چشم زخم خودسرنگون كنند و مى گويند او مجنون است (51).
در حالى كه قرآن نيست مگر تذكر براى عالميان (52).
بيان آيات
ايـن آيـات دنـبـاله تـهـديـدهـايـى اسـت كـه دربـاره تـكـذيـب گـرانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرده بود، و عذاب آخرتى آنان را به اين بيانمـسـجـل مـى سـازد كـه مردم با تقوى در بهشت هاى نعيم هستند، و اينكه تكذيب گران و متقينيكسان نيستند، پس نمى توانند اميد كرامتى از خدا داشته باشند، و چون مجرمند آنچه هم ازنـعـمـت هـاى دنـيـا در اختيار دارند استدراج و املاء است نه نعمت و كرامت ، و نيز در اين آياترسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) را امـر مـى كـنـد بـه ايـنـكـه در بـرابر حكمپروردگارش صبر كند و اين امر را تاكيد مى نمايد.


ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم



ايـن آيـه شـريـفـه بـشـارت و بـيـان حـال مـتـقـيـن در آخـرت اسـت ، درمقابل بيانى كه از حال و روز آخرتى تكذيب گران كرده بود.
و اگر فرمود: (عند ربهم ) و نفرمود: (عند اللّه ) براى اين بود كه اشاره كند بهرابـطـه اى كـه تـدبير و رحمت بين خدا و متقين دارد، و اينكه اگر متقين چنين نعمتى نزد خدادارنـد، بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه در دنـيـا ربـوبيت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت راخالص ‍ براى او انجام مى دادند.
و اگـر كـلمـه (جـنـات ) را بـه كـلمـه (نعيم ) كه به معناى نعمت است اضافه كرد،براى اين بود كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است ، نه چون دنيا كه نعمتشآميخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد، و ان شاء اللّه به زودى در تفسير آيه (ثملتسئلن يومئذ عن النعيم ) خواهد آمد كه مراد از كلمه (نعيم )، ولايت است .


افنجعل المسلمين كالمجرمين



در بـدو نـظـر ايـن احتمال به نظر مى رسد كه آيه شريفه مى خواهد حجتى را بر مساءلهمـعـاد اقامه كند، همانطور كه آيه (ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فىالارض ام نجعل المتقين كالفجار) در اين مقام است ، كه تفسيرش گذشت .
و نـيـز ايـن احتمال هم به نظر مى رسد كه مى خواهد كلام تكذيب گران را رد كند، كه بهمـؤ مـنـيـن مـى گفتند: اگر مساءله بعث و معادى در بين باشد، در آنجا نيز مانند دنيا ما متنعمخـواهـيـم بود، و خداى تعالى اين گفتارشان را در آيه زير حكايت فرموده كه : (و ما اظنالساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).
و ظـاهـر سـيـاق آيـات بـعـدى كـه حـكـم تـسـاوى تـكـذيـب گـران و مـتـقـيـن را رد مـى كـنـد،احـتـمـال دوم را تـاءيـيـد مـى نمايد، در روايت هم آمده كه مشركين وقتى داستان بعث و معاد راشـنـيـدنـد، گـفـتـنـد اگـر آنـچـه مـحـمـد و پـيـروانـش مـى گـويـنـد صـحـيح باشد باز همحـال مـا بـهـتـر از حـال آنـان خـواهـد بـود، هـمـانـطـور كـه در دنـيـا بـهـتـر اسـت ، وحداقل اين است كه برابر با حال آنان باشد.
ليـكـن ايـن اشـكال متوجه احتمال دوم هست ، كه اگر بخواهد سخن و ادعاى كفار را رد كند كهمى گفتند: در آخرت هم يا بهتر از آنان خواهيم داشت و يا مساوى آنان ، جا داشت تطابق بينرد و مـردود را رعـايـت كـنـد، و در مـقـابـل گـفـتـار مـردود آنـان بـفـرمـايـد(افـنـجـعـل المـجـرمـيـن كـالمـسـلمـيـن ) نـه بـفـرمـايـد:(افنجعل المسلمين كالمجرمين ).
شـــرح مـــفـــاد آيــه (افنجعل المسلمين كالمجرمين ) و آيات بعد از آن كه در مقام نفىحـكـممـكـذبـان بـه ايـنـكـه بـر فـرض وجـود قـيـامـت ، بـا مـسـلمـانـان برابرند مىباشد
دقت در سياق ، اين معنا را دست مى دهد كه هر چند آيه شريفه مى خواهد تساوى را رد كند، وليـكـن نه تنها از اين جهت كه مجرمين با آن همه جرم مساوى با مسلمانان نيستند، بلكه نكتههـاى اضافى ديگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن اين است كه احترام مسلمين اجازهنـمى دهد كه مجرمين با ايشان برابر باشند، گويا فرموده : اينكه شما كفار مى گوييددر آخـرت هـم مـا و مـسـلمـانـان يكسان هستيم سخن باطلى است ، براى اينكه خدا راضى نمىشـود كـه مـسـلمـانـان را بـا آن هـمـه احترامى كه نزدش دارند مانند مجرمين قرار دهد، و شمامجرميد پس با آنان حال و روز يكسانى نخواهيد داشت .
بـنابر اين ، آيه شريفه مى خواهد عليه مساوات دو طايفه اقامه حجت كند، و حجتش اين استكه مساوات آن دو با احترامى كه مسلمانان نزد خدا دارند منافات دارد، نه اينكه اين مساواتبا عدالت خدا نمى سازد.
و مـراد از (مـسـلمـيـن ) كـسـانى هستند كه تسليم فرمان خدايند، و جز آن چه او اراده كردهپـيـروى نـمـى كـنـنـد، اگـر انجام كارى را اراده كرده انجام مى دهند، و اگر ترك كارى راخـواسـتـه ترك مى كنند، در مقابل اين تسليم همان كلمه (اجرام ) است ، و آن به اين معنااست كه كسى عمل زشت مرتكب بشود، و مطيع فرمان خدا نباشد.
ايـن آيـه و آيـه بـعـدش تا جمله (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) در مقام رد مساءله تساوىمجرمين و مسلمين است ، كه از طرف كفار ادعا شده بود، و چون اين ادعا محتملاتى داشت ، يكىيكى آنها را ايراد نموده و به صورت استفهام انكارى رد مى كند.
بـيان حجت چنين است كه يكسان بودن مجرمين و مسلمين كه كفار چنين پنداشته اند يا از طرفخداى تعالى و موهبت و رحمتى از او است ، و يا از ناحيه او نيست .
اگـر از نـاحـيه او باشد قطعا بايد يا عقل خود ما انسان ها هم بدان حكم كند، كه مى بينيمعـقـل چـنـيـن حكمى ندارد، قرآن كريم هم به همين معنا اشاره نموده مى فرمايد: (ما لكم كيفتحكمون ).
و يـا دليـلى نـقلى بر آن دلالت كند، كه چنين دليلى هم نيست ، و قرآن كريم به نبود اينچـنـيـن دليـل نـقـلى اشاره نموده ، مى فرمايد: (ام لكم كتاب ... - نكند كتابى (و دليلىنـقـلى و آسـمـانـى ) در دسـت داريـد...)، و يـا ايـن اسـت كـهدليـل بـر ايـن حـكـم كـه كـفـار كـرده انـد نـه عـقـل اسـت و نـهنـقـل ، بـلكـه گـفـت و شـنـودى شـفـاهـى اسـت كـه خـدا بـا آنـان كـرده ، و آنـهـا از خـداقول گرفته اند كه در قيامت بين آنان و اهل تسليم و عبادت به مساوات رفتار كند، اين همكـه مـعـقـول نيست ، زيرا مردم عادى مانند انبيا نيستند، تا خدا شفاهى با آنان سخن بگويد.خوب تا اينجا سه تا احتمال را آورديم ، و جوابش را هم گفتيم .
احـتـمـال چـهـارم ايـنـكـه : اصـلا آن حـكـم از نـاحـيـه خـدا نـبـاشـد در ايـنـجـا نـيـز چـنـداحـتـمـال هـست : يكى اينكه حكم تساوى بين مجرمين و مسلمين حكمى جدى باشد. و ديگر اينكهصـرف بـهـانـه اى بـاشـد بـراى فـرار از مـسـووليـت ، در صـورت جـدى بـودن سـهاحـتـمـال هـسـت ، يـكـى ايـنـكـه حـكمى كه مى كنند مستند به خودشان باشد، به اين معنا كهخودشان كارگردان صحنه قيامت باشند و امور قيامت را به نفع خود بچرخ انند، از آن جملهخـود را بـا مـسـلمـانـان يـكـسـان سـازنـد هـر چـنـد كـه خـدا نـخـواهـد قـرآن كـريـم از ايـناحـتـمـال جـواب داده كـه : (سـلهـم ايـهـم بذلك زعيم ) از ايشان بپرسيد كدامشان زعيم ومـتـولى در تـدبـيـر امـور قـيـامت هستند؟ و يا اين است كه حاكم در اين حكم شركاء و خدايانايشانند، از اين هم پاسخ داده كه (ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم - نكند حاكم براين حكم شركاء ايشانند، اگر چنين است بگو تا شركاى خود را بياورند).
ترجمه ال ميزان ج : 19 ص :640
احتمال سوم اين است كه نه خود را مستقل در اين حكم بدانند، و نه شركايشان را، بلكه زمامغيب به دست ايشان باشد، قضا و قدر همه امور مردم منوط به مشيت آنها باشد، هر چه آنهادر غـيـب بـنـويـسـنـد همان مى شود، و خودشان براى خود چنين نوشته اند، كه در عين اينكهمـجـرمـنـد بـا مـسـلمـانـان بـرابـر بـاشـنـد. در آيـات مـورد بـحـث ايـناحـتـمـال رد شـده مـى فـرمـايـد: (ام عـنـدهـم الغـيـب فـهـم يـكـتـبـون ) ايـن هـم سـهاحتمال ديگر.
و امـا اگـر حـكـمـشـان حكمى جدى نباشد، بلكه همانطور كه گفتيم بهانه اى باشد براىفـرار از مسووليت براى نپذيرفتن دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، چونفكر مى كنند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فردا از ايشان مزد مطالبه مى كندكـه از بـيـغـوله ضـلالت بـه راه حـق هـدايتشان كرده ، آن وقت زير بار سنگين آن مزد خردخواهند شد، از اين هم پاسخ داده ، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خطاب مىكـنـد كـه (ام تـسـئلهـم اجـرا فـهـم مـن مـغـرم مـثـقـلون ) ايـن هـم هـفـتـمـيـناحتمال .
اين بود آنچه كه از تدبر در آيات مورد بحث درباره اينكه چرا مرتب در آنها ترديد شدهو يـكـى پـس از ديـگـرى فـرمـود (يا اينكه ، يا اينكه )، استفاده مى شود. ولى مفسرينديـگـر در ضـبـط تـرديـدهـا سـخـنـانـى ديـگـر دارنـد، اگـر كـسى بخواهد مى تواند بهتفسيرهاى مطول مراجعه كند.
(مـا لكـم كـيـف تـحـكمون ) - اين جمله در مقام اين است كه تعجب هر كسى را از حكم آنانبـرانـگـيـزد، كـه چـطور حكم كردند به اينكه مجرم و مسلم در قيامت يك وضع دارند! و ايناشـاره اسـت به اينكه عقل از چنين حكمى امتناع دارد، و چنين حكمى نمى كند، و در حقيقت معنايشايـن اسـت كـه چـه اخـتـلالى در فكر شما رخ داده ، و راى و نظريه شما را فاسد كرده كهاينطور حكم مى كنيد؟


ام لكم كتاب فيه تدرسون ان لكم فيه لما تخيرون



ايـن آيـه اشاره است به اينكه براى حكمى كه كردند هيچ دليلى نقلى ندارند، همچنان كهآيه قبلى به نداشتن دليلى عقلى بر طبق حكمشان اشاره مى كرد، و منظور از كلمه (كتاب)، كـتـاب آسـمـانـى اسـت ، كـه از نـاحـيـه خـداى تـعـالىنازل شده باشد، كه البته چنين كتابى حجت است ، و معناى (تدرسون )، (تقرون )است يعنى كتابى كه در آن اين حكم را خوانده باشيد، و كلمه (تخير) و (اختيار) كهيـكـى از باب تفعل و ديگرى از باب افتعال است ، به يك معنا است . و جمله (ان لكم لماتخيرون ) در مقام مفعول است براى جمله (تخيرون ) و استفهام در آيه انكارى است ،
و معنايش اين است كه : نه ، آنطور نيست ، شايد اين طور باشد كه كتابى آسمانى داشتهبـاشـيد، و در آن خوانده باشيد كه اى مشركين اختيار با شما است ، هر چه دلتان خواست ودربـاره دنـيـا و آخـرت و يـا تنها آخرت خود اختيار كرديد بكنيد، و خلاصه هر نامربوطىخـواسـتـيـد از دهـانتان بيرون بريزيد، اختيار سعادت و آخرتتان با خودتان است ، هر چهشما بخواهيد و بگوييد همان مى شود.


ام لكم ايمان علينا بالغه الى يوم القيمه ان لكم لما تحكمون



اين آيه اشاره است به اينكه : نه ، چنين اختيارى ندارند، و خدا با عهد و سوگندى شفاهىچنين پيمانى با ايشان نبسته .
كلمه (ايمان ) جمع يمين است ، كه به معناى سوگند است ، و كلمه (بلوغ ) كه كلمه(بـالغـه ) اسـم فـاعـل آن اسـت بـه مـعـنـاى رسـيـدن بـه انـتـهـاىكـمـال اسـت ، پـس (ايمان بالغه ) به معناى سوگندهايى است كه تاكيد را به نهايترسـانـده بـاشـد، و بـنابر اين ، جمله (الى يوم القيامه ) ظرفى است (به اصطلاح )مـسـتـقـر و مـتـعـلق بـه مـقدر، و تقدير كلام (ام لكم علينا ايمان كائنه الى يوم القيامه ،مـوكـده نـهـايـه التـوكيد) است ، يعنى نه ، آن هم نيست ، بلكه شايد اين باشد كه شماقـسـمـتـى بـه گـردن مـا داشـتـه بـاشيد، و خلاصه ما سوگند بسيار موكد خورده باشيمسوگندى كه تا روز قيامت اعتبار داشته باشد كه اختيار قيامت را به شما واگذار مى كنيم، هر حكمى خواستيد بكنيد.
بـعـضـى از مـفـسرين كلمه (ايمان ) را به عهد و پيمان معنا كرده اند، در نتيجه از باباطلاق لازم و اراده ملزوم و تعبيرى به كنايه مى باشد.
بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد از بـاب اطـلاق جـزء، و ارادهكل باشد.
و جمله (ان لكم لما تحكمون ) جواب قسم است ، و همان چيزى است كه معاهده فرضى برآن واقـع شده ، و استفهام در آن انكارى است ، و معنايش اين است كه نه ، آن هم نيست ، شايدايـن بـاشد كه شما ما را قسم موكد داده باشيد، و از ما پيمان گرفته باشيد پيمانى كهتا قيامت دوام داشته باشد، كه ما تسليم شما باشيم ، و هر حكمى كه خواستيد برانيد.


سلهم ايهم بذلك زعيم



در ايـن جـمـله ديـگـر روى سـخـن بـا ايشان نيست ، گويا از آنان روى گردانيده ، خطاب رامتوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرد، تا بفهماند اينگونه افراد از اينكهلايق خطاب باشند ساقطند،
ترجمه الم يزان ج : 19 ص : 642
و به همين جهت در بقيه سوالها كه چهار سوال است ايشان را غايب فرض كرد، و فرمود: از(ايشان بپرس كدامشان مسؤ ول اين تسويه شده ؟) كلمه (زعيم ) به معناى كسى استكه قائم به امرى و متصدى انجام آن باشد. و استفهام در جمله انكارى است .
مـعـنـى آيه اين است كه : از ايشان بپرس وقتى ثابت شد كه خدا بين دو طايفه را تسويهنـمى كند، چون چنين دليلى در كار نيست ، آن كداميك از شما است كه بر حسب ادعايى كه مىكـنـيـد مـتصدى امر تسويه شده باشد؟ آيا اگر چنين كسى باشد از ميان اين مشركين است ؟اگـر هـسـت كـيـسـت ؟ و كـدامـيـك اسـت ؟ و بـطـلان ايـن ادعـا آنـقدر واضح است كه كسى بجزديوانگان چنين سخنى نمى گويد.


ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين



ايـن جـمـله رد بـر مشركين است ، بنابر آن فرضى كه حكمشان به تساوى مجرمين و مسلمينبر اساس اين ادعايشان باشد كه معبودهايشان معبودند، ثانيا با خدا در ربوبيت شريكند،و ثالثا در قيامت نزد خدا شفاعتشان مى كنند، و در نتيجه ايشان را با مسلمين برابر خواهدكـرد. و اسـتفهام در آيه انكارى است و مى فهماند اولا معبودهاى ايشان معبود نيستند، وشريكبا خدا در ربوبيت نيستند، و ثالثا چنان شفاعتى نمى توانند بكنند.
و جـمـله (فـليـاتـوا بـشركائهم ...) كنايه است از نبود شركا، و نفى در جمله (ام لهمشركاء) راتاكيد مى كند.
مراد از شركاى مشركين در آيه (يوم يكشف عن ساق )
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: مراد از شركا، خدايان دروغين ايشان نيست ، بلكه مراد هركـسـى اسـت كـه در ايـن اعـتـقاد باطل شريك ايشان باشد، و اينها اگر راست مى گويند آنشريكهاى خود را بياورند. ولى خواننده متوجه است كه معنا مناسب مقام محاجه نيست .
بعضى ديگر گفته اند مراد از شركا، شهدا و گواهان هستند، و معنا اين است كه نه ، بلكهشايد بر اين قول گواهانى دارند، خوب ، اگر دارند و راست مى گويند بياورند.
ليـكـن ايـن تفسيرى كه از جهت الفاظ آيه دليلى بر آن ندارند، علاوه بر اين ، جمله موردبـحـث بـه خـاطـر كـلمـه (ام ) اسـتـدراك و اعـراض از مـاقـبـل اسـت ، و بـايـد مـطـلبـى غـير مطلب ما قبل را افاده كند، و مساءله شهادت اگر در بينبـاشد لابد شاهدانى خواهند بود كه از ناحيه خدا كتابى و يا وعده و يا پيمانى دارند، واين دو احتمال يعنى داشتن كتاب و داشتن پيمان قبلا رد شده بود.
بـعضى ديگر گفته اند مراد از شركا، شركاى در الوهيتى است كه خود آنان معتقد بودند،ليـكـن مـنظور از آوردن آن شركا اين است كه اين مشركين آن شركا را در قيامت بياورند، تابر صدق اعتقاد آنان شهادت دهند، و يانزد خداى تعالى شفاعتشان كنند. ولى خواننده محترممى داند كه اين بيان قانع كننده خصم نيست .
معناى اينكه درباره قيامت فرمود: (يوم يكشف عن ساق )


يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ... و هم سالمون



كـلمـه (يـوم ) ظـرفـى اسـت مـتـعـلق بـه فـعـلى تـقـديـرى ، ازقـبـيـل (اذكـر - بـياد آر) و امثال آن ، و تعبير (كشف از ساق ) مثلى است براى افادهنـهـايـت درجـه شـدت ، چـون وقـتـى انـسـان بـه سـخـتـى دچـار زلزله يـاسـيـل يـا گـرفـتـارى ديـگـر مـى شـود، شلوار را بالا كشيده كمر را مى بندد، تا بهتر وسريع تر به تلاش بپردازد، و وسيله فرار از گرفتارى را فراهم سازد، زمخشرى دركشاف گفته معناى (يوم يكشف عن ساق )، (روزى كه شدت امر به نهايت مى رسد است)، و گرنه در آن روز نه ساق پايى در بين است ، و نه شلوارى كه از آن بالا بكشند،هـمـچـنـان كـه دربـاره يـك فـرد شـديـد البـخـل فـرومـايـه مـى گـويـى : (او دسـتـش درغـل و زنـجـيـر بـسـتـه اسـت )، بـا ايـنـكـه نـه دسـتـى مـطـرح است ، و نه بسته شدن باغـل و زنـجـيـر، و آن عـبـارت تـنـهـا مـثـلى اسـت كـه در مـوردبخيل مى زنند.
اين آيه تا پنج آيه بعد، مطلب معترضه اى است كه در بين واقع شده چون سخن از شركمـشـركـيـن بـه مـيـان آمـده بـود، و ايـنـكه آنها معتقد بودند شركا در روز قيامت اگر قيامت وحـسـابـى بـاشد ايشان را به سعادت مى رسانند، لذا در اين چند آيه معترضه فرمود نهخـداى تـعـالى شريكى دارد، و نه در آن روز اين شركاى خيالى شفاعتى دارند، و تنها راهاحـراز سـعـادت در آخرت سجود است ، يعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و يگانگى اودر ربوبيت ، در دنيا را پذيرفتن ، آنهم آنچنان پذيرفتنى كه آدمى را داراى صفت خضوعسازد، و روز قيامت سعادتمند كند.
و امـا ايـن تكذيب گران مجرم كه در دنيا براى خدا سجده نكردند،در آخرت هم نمى توانندبـراى او سـجـده كـنـنـد، در نـتـيـجـه سـعـادتـمـنـد نـمـى شـونـد پـسحال آ نان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداى سبحان بهخـاطـر اسـتـكـبـارى كـه كـردنـد در دنـيـا مـعـامـله اسـتـدراج و مماشات با ايشان مى كند، تاشقاوتشان به حد نهايت برسد، و مستحق عذاب اليم آخرت گردند.
پس معناى اينكه فرمود: (يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ) اينشد كه اى پيامبر به ياد آر روزى را كه بر اين كفار بسيار سخت خواهد شد، و چون دعوتمـى شـونـد بـراى خـدا سـجـده كـنـنـد نـمى توانند بكنند، چون حالت خضوع براى خدا دردل نـدارنـد، و در دنـيا به خاطر تكبرى كه داشتند چنين ملكه اى كسب نكردند، روز قيامت همروز كـشـف بـاطـن آدمـى اسـت ، وقتى باطن در دنيا باطنى بوده كه نگذاشته ايشان خاضعشوند، در آخرت هم گذاشت .
(خـاشـعـه ابـصـارهـم تـرهـقـهـم ذله ) - ايـن دو جـمـله بـراى نـائبفـاعـل در جـمـله (يـدعـون ) كـه هـمـان كـفـار مـجـرم بـاشـنـد دوحـال هـسـتـنـد كـه مـى فرمايد: در حالى كه چشمهايشان از شرم به زير افتاده است ، و درحـالى كـه ذلت قـهـرى سـراپاى آنان را فرا گرفته . و اگر خشوع را به چشم ها نسبتداده براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند چشم است .
(و قـد كـانـوا يدعون الى السجود و هم سالمون ) - مراد از (سالم بودن )، سالمبودنشان از آفات و امراضى است كه در آن روز به خاطر استكبار، گريبانشان را گرفتو نـگـذاشت حق را بپذيرند، و يا منظور مطلق استطاعت و قدرت بر سجود در دنيا است ، مىفـرمـايـد: آن روز كـه دعـوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده كنند با اينكه سالمبودند و مى توانستند سجده كنند و بهترين تمكن را داشتند سجده نكردند و به دعوت انبيااعتنا ننمودند.
بـعضى گفته اند: منظور از سجود نماز است . ولى درست نيست ، (چون دليلى بر آن نيست).


فذرنى و من يكذب بهذا الحديث



مـنـظـور از كـلمـه (هـذا الحـديـث ) قـرآن كريم است ، و جمله (فذرنى و من يكذب ...)،كـنـايـه اسـت از ايـنـكـه خداى تعالى به تنهايى براى عذاب آنان كافى است ، و دست ازايـشـان بـر نـخـواهـد داشـت ، و ايـن تـعـبـيـر خـود نـوعـى تـسـليـت بـراىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و تهديدى براى كفار نيز هست .
معناى استدراج كفار و مكذبان (سنستدرجهم من حيث لايعلمون )


سنستدرجهم من حيث لا يعلمون



ايـن جـمـله ، جـمـله اى استينافى و مستقل ، و در آن كيفيت اخذ خدا و عذاب كردنشان را بيان مىكـنـد، عذاب كردنى كه اجمالش از آيه (فذرنى ...) استفاده مى شد، و كلمه (استدراج) كـه مـصـدر فعل (نستدرجهم ) است ، به اين معناست كه درجه كسى را به تدريج وخـرده خرده پايين بياورند، تا جايى كه شقاوت و بدبختيش به نهايت برسد و در ورطههـلاكـت بـيفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با كسى چنين معامله اى بكند، نعمت پشت سر نعمتبه او مى دهد،
هـر نـعـمـتـى كـه مـى دهـد بـه هـمـان مـقـدار سـرگـرم و از سـعـادت خـودغافل مى شود، و در شكر آن كوتاهى نموده ، كم كم خداى صاحب نعمت را فراموش مى كند،و از ياد مى برد.
پـس اسـتـدراج ، دادن نـعـمـت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد، و بهورطـه هـلاكـت نـزديك شود، (و قيد من حيث لا يعلمون ) براى اين است كه اين هلاكت از راهنعمت فراهم مى شود، كه كفار آن را خير و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت .


و املى لهم ان كيدى متين



كـلمـه (امـلاء) كـه فـعـل (امـلى ) از آن مـشـتـق شـده به معناى مهلت دادن است ، و كلمه(كيد) به معناى نوعى حيله گرى است ، و كلمه (متين ) به معناى قوى و محكم است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : من به كفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هرجور دلشان خواست گناه كنند، كه كيد من قوى است .
و اگـر در ايـن آيـه سـيـاق را از (مـا) كـه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمتمـلكى موكل است به (من ) برگردانيده ، در آيه قبلى مى فرمود: ما چنين و چنان مى كنيم، و در اين آيه مى فرمايد: من چنين و چنان مى كنم ، براى اين است كه املا و مهلت دادن همانتـاخـيـر اجـل اسـت ، و در قـرآن كـريـم هـر جـا سـخـن ازاجـل بـه مـيـان آمـده ، بـه غـير خداى سبحان نسبتش نداده ، مثلا فرموده : (ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده ).


ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون



كـلمـه (مـغـرم ) بـه مـعـنـاى غـرامـت اسـت ، و كـلمـه(اثـقـال ) - بـه كـسـر هـمـزه - بـه مـعـناى تحميلثـقـل است ، و اين جمله عطف است بر جمله (ام لهم شركاء...)، و معنايش اين است كه شايدتو از مجرمين كه حكم كرده اند به اينكه در قيامت بامسلمين يكسانند، مطالبه اجر كرده اى ،و ايـشـان فكر كرده اند در برابر دعوت تو بايد مزد سنگينى بپردازند، و بدين براىخلاصى از آن غرامت اين حرفها را مى زنند، نه اينكه راستى سخنى جدى بوده باشد.


ام عندهم الغيب فهم يكتبون



از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از غيب ، غيب عالم است كه همه امور با اندازه گيرى محدودنازل مى شود و در منصه ظهور مستقر مى گردد، و بنابر اين ، مراد از نوشتن ، همان اندازهگـيـرى و قـضـا، و مـراد از (نزد ايشان بودن غيب ) اين است كه مسلط بر غيب باشند، وعالم غيب ملكشان باشد.
در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه مگر امر قضا و قدر به دست ايشان است و ايشانند كههـر جـور بـخـواهـنـد قـضـا مـى رانـنـد، و براى خود چنين خواسته اند كه در قيامت با مسلمينوضعى برابر داشته باشند؟
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اينكه غيب نزد ايشان باشد، تنها اين است كه علم بهغيب داشته باشند، آن هم نه همه غيب ، بلكه همين كه حكمى كه درباره خود كرده اند صحيحو مـطـابـق غـيب باشد، و مراد از كتابت هم همان معناى ظاهرى كلمه است ، و معناى آيه اين استكـه : مـگـر علم غيب دارند به اينكه حكمى كه كرده اند صحيح است ، و اين علم را تنها آناندارنـد، و هيچ كس ديگر ندارد؟ و يا علمى است كه به صورت نوشته اى نزد ايشان است ،و بـه ارث بـه ايـشـان رسـيـده ، و بـايـد امـروز آن را درمـقـابـل دعـوت تـو اظـهـار بدارند؟ ليكن اين معنا بعيد است ، بلكه اصلا نبايد دنبالش راگـرفـت ، احـتـمـالات ديـگـرى كـه در ايـن آيـات ذكـر شـده جـايـى بـراى ايـناحتمال باقى نگذاشته .
و اگـر قـرآن كـريـم ايـن احـتـمـال را بـعـد از ديـگـر احـتـمـالهـا ذكـر كـرد، و حـتـى ازاحـتـمـال (ام تـسئلهم اجرا) هم موخر ذكر نمود، با اينكه ظاهر اقتضا مى كرد از اين يكىجـلوتـر ذكـر شـود، بـراى اين بود كه احتمال مورد بحث از همه آنها ضعيف تر و بعيدتربود.
امـر بـه رسـول الله (ص ) بـه صـبـر و نـهـى از ايـنـكـه چـون يـونـس (ع ) نـاشـكـيباباشد


فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذنادى و هو مكظوم



مـنـظـور از صـاحـب حـوت - مـاهـى - حضرت يونس پيغمبر (عليه السلام ) است ، و كلمه(مـكـظـوم ) از مـصـدر كـظم غيظ است كه به معناى فرو بردن خشم است ، و به همين جهتمكظوم را تفسير كرده اند به كسى كه خشم گلويش را گرفته باشد، و او نتواند به هيچوسيله اى آن را خالى كند، در اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نهى مىكـنـد از ايـنـكـه مـانـنـد يـونـس (عـليـه السـلام ) بـاشـد، كـه در هـنـگـام مـنـاجـات بـا خـدامـالامال از خشم بوده ، مى فرمايد تو اينطور مباش ، و اين در حقيقت نهى از سبب خشم است ،و سبب خشم اين است كه آدمى كم حوصله باشد، و در آمدن عذاب براى دشمنانش عجله كند.
و معناى آيه اين است كه : اى پيامبر! تو در برابر قضايى كه پروردگارت رانده ، كهاز راه اسـتـدراج هـلاكـشـان كـنـد صـابـر بـاش ، و مـانـنـد صـاحـب حـوت مـبـاش ، تـامـثـل او مـالامـال از انـدوه و غـيـظ نـشوى ، و در آخر خداى را به تسبيح و اعتراف به ظلم ندانـكـنـى ، و خـلاصه صبر كن و از اين معنا كه مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت يونس ونـدايـى چون نداى او در شكم ماهى بشوى برحذر باش ، او به طورى كه در سوره انبياءآمده در شكم حوت گفت : (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ).
و بعضى گفته اند: لام در جمله (لحكم ربك ) به معناى (الى - تا) است ، مى خواهددر عـين اينكه با رسول گراميش سخن مى گويد، قوم او راتهديد كند به اينكه به زودىخـدا بين او و ايشان حكم خواهد كرد، مى فرمايد: تا زمانى كه خدا حكم كند صبر كن . ولىوجه قبلى با سياق آيات قبلى مناسب تر است .


لو لا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم



ايـن آيـه شـريـفـه نـهـى سـابـق (كـه مـى فـرمـود چـون صـاحـب حـوت مـبـاش ) راتـعليل مى كند، و كلمه (تدارك ) به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى است ، و در اينآيه كلمه نعمت به قبول توبه تفسير شده ، و واژه (نبذ) به معناى پرت كردن و دورانداختن است ، و كلمه (عراء) به معناى زمين لخت و بدون سقف و يا گياه است ، و مذموم ازذم است كه مقابل مدح را معنا مى دهد.
و مـعناى آيه اين است كه : اگر يونس (عليه السلام ) نعمت توبه اى را از پروردگارشدر نـمـى يـافت ، و مافاتش را جبران نمى كرد، در بيابانى بدون سقف و گياه افكنده مىشد، در حالى كه به خاطر عملى كه كرده بود مذمت هم مى شد.
بـــيـــان عـــدم مـــنـــافـات بـيـن آيـه : (لو لا ان تـداركه نعمة من ربه ...) با آيه :(فلولاانه كان من المسبحين ....)
در ايـنـجـا ممكن است بگويى : اين آيه شريفه با آيه (فلو لا انه كان من المسبحين للبثفـى بـطـنـه الى يـوم يـبـعـثـون ) مـنـافـات دارد، بـراى مـقـتـضـاىعـمـل يـونس به حكم اين آيه آن بود كه تا قيامت در شكم ماهى بماند، و به حكم آيه موردبـحـث ، مـقـتـضاى عملش اين بوده كه جسدش در بيابانى بى سقف و گياه ، و در حالى كهمذموم هم باشد بيفتد، و اين دو مقتضا با هم جمع نمى شوند.
در پـاسـخ مى گوييم دو آيه مذكور هر يك از يك مقتضاى خاصى حكايت مى كند، كه هر يكاز آن دو اثـرى جـداگـانـه دارد، آيـه سـوره صافات اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه :اگـر مـداومـت يـونـس در تـسـبـيـح خـداى عـزوجـل در طـول زنـدگـيـش وقـبـل از ابـتـلايـش نـبـود چنين و چنان مى شد، چون كلمه (مسبحين ) مداومت در تسبيح را مىرساند، و آيه مورد بحث از اين معنا خبر مى دهد كه خدا در شكم ماهى او را دريافت و توبهاش را قبول كرد، و به همين جهت ماهى او را در بيابان نينداخت .
در نـتـيـجه مجموع دو آيه دلالت مى كند بر اينكه بيرون رفتن يونس با خشم اقتضاى اينرا داشـتـه كـه تـا روز قـيـامـت در شـكـم مـاهـى بـمـانـد، و ليـكـن تـسـبـيـح دائمـيـشقـبـل از افـتـادن در شـكـم ماهى و بعد از آن از اين اقتضا منع كرده ، و باعث شده كه مقدرشطورى ديگر شود، و آن اين است كه ماهى او را در بيابان بيندازد، و نيز مقتضاى عملش اينبـود كـه او را بـه صـورتـى زشـت و مذموم بيندازد، و ليكن مانعى ديگر از آن جلوگيرىنـمـود، و آن نـعمتى از پروردگارش بود، كه او را دريافت ، و نه تنها مذموم نشد، بلكهپروردگارش او را اجتبا كرد و از صالحانش قرار داد، پس بين دو آيه منافاتى نيست .
و مـا در بـحـث گـذشـته مكرر گفتيم كه : حقيقت نعمت ، همانا ولايت و سرپرستى خداست ، وبنابر اين به طور متعين جمله (لولا ان تداركه نعمه من ربه ) معنايى ديگر خواهد داشت.


فاجتبيه ربه فجعله من الصالحين



توضيح اين جمله معناى (اجتبا) و (صلاح ) در مباحث گذشته گذشت .
اشاره به اينكه دليلى بر نفى چشم زخم و خرافى بودن آن نيست


و ان يكاد الذين كفروا ليز لقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر



كـلمـه (ان ) بـدون تـشـديـد، مـخـفـف (ان ) اسـت ، و كـلمـه (زلق ) بـه مـعـنـاىزلل و لغـزش اسـت ، و (ازلاق ) بـه مـعـنـاى ازلال ، يعنى صرع است ، و كنايه است ازكـشـتـن و هـلاك كـردن . و مـعناى آيه اين است كه : محققا آنها كه كافر شدند وقتى قرآن راشنيدند نزديك بود با چشم هاى خود تو را به زمين بيندازند، يعنى با چشم زخم خود تورا بكشند.
و مـراد از ايـن (ازلاق بـه ابصار) - به طورى كه همه مفسرين گفته اند - چشم زدناسـت ، كـه خود نوعى از تاثيرات نفسانى است و دليلى عقلى بر نفى آن نداريم ، بلكهحـوادثـى ديـده شده كه با چشم زدن منطبق هست ، و رواياتى هم بر طبق آن وارد شده ، و بااين حال علت ندارد كه ما آن را انكار نموده بگوييم يك عقيده خرافى است .
بـعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه وقتى ذكر را يعنى قرآن را از تو مىشـنـوند با نظرى سرشار از كينه و خشم به تو نظر مى كنند، به طورى كه مى خواهندبا همان نگاه تيزشان تو را بكشند.


و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين



next page

fehrest page

back page