|
|
|
|
|
|
راغـب مى گويد: مصدر (عتو) كه فعل (عتت ) از آن مشتق است ، به معناى سرباز زدناز اطـاعـت اسـت . و بـنابه گفته راغب كلمه (عتو) قريب المعناى با استكبار است . و نيزدربـاره كـلمـه (نـكـر) گـفته : اين كلمه به معناى زيركى و تيزهوشى و سياستمدارىاسـت ، و نيز به معناى پيشامد بسيار دشوارى است كه در انظار غير معروف و غير معمولىباشد. و مراد از آن در خصوص آيه شريفه معناى دوم است . و در مجمع البيان گفته : نكر به معناى منكر و كار بسيار زشتى است كه نظيرش از كسىديده نشده باشد. و مـراد از (قـريـه )، اهـل قـريـه اسـت ، كـه بـه نـحـو مـجـاز ازاهـل قـريـه بـه قـريـه تـعـبـيـر مـى كـنـنـد، نـظـيـر آيـه (واسـئل القريه )، كه منظور سوال از اهل قريه است ، و جمله (عتت عن امر ربها و رسله )اشـاره اسـت به اينكه اهل قريه به خدا كفر ورزيدند و مرتكب شرك شدند، و كفر ديگرىبه رسولان خدا ورزيدند، و دعـوت آنـان را تكذيب كردند، علاوه بر اين ، به خدا كفر ورزيدند و شرايع او راترككـردنـد، و بـه رسـولان او كـفـر ورزيدند و ولايت آنان را نپذيرفتند، با اينكه مامور بهولايـت آنـان بـودنـد، هـمـچـنـان كـه نـظـيـر ايـن مـعـنـا در آيـه (و اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـواالرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين ) گذشت مقصود از شدت حساب در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا) و شدت حساب در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا) عبارت است از سخت گيرى در حساب ،و بـه اصـطـلاح مـته به خشخاش گذاشتن ، به منظور پاداش يا كيفر تمام و دقيق دادن ،كـيـفـر و پـاداشـى كـه مـو بـه مـو بـا وضـع صـاحـبعـمـل تـطـبـيـق كـنـد. و مـراد از ايـن حـسـاب ، حـسـاب دنـيـا اسـت ، نـه حـسـاب آخـرت ، بـهدليـل ايـنـكـه در جـاى ديـگـر مـى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسب ت ايديكم ويـعـفـوا عـن كـثـيـر)، و نـيـز مـى فـرمـايـد: (و لو اناهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهمبما كانوا يكسبون ). پـس آنـچـه مـصـيـبـت بـه انـسـان مـى رسـد - البـتـه آنچه كه در نظر دين مصيبت است -مـعـدل و نـتـيـجـه مـحـاسـبـه اعـمـال آدمـى اسـت ، و خـداى تـعـالى از بـسـيـارى ازاعـمـال عفو نموده ، مسامحه و سهل انگارى مى كند، و مته به خشخاش نمى گذارد، بلكه ازاين سخت گيرى در مورد مستكبرين صرفنظر ننموده ، آنهايى كه عارشان مى آيد امر خدا ورسـولان خـدا را اطـاعت كنند، حسابشان را سخت مى گيرد، و هيچ يك از گناهانشان را از قلمنمى اندازد، در نتيجه عذابى مى كند كه بى سابقه و ناشناخته باشد. و مـعـنـاى آيه اين است كه : چه بسيار قريه ها كه اهلش از امر پروردگارشان گردنكشىنموده ، از اطاعت پيامبر خود استكبار ورزيدند، و در نتيجه ما حساب شديدى از آنها كشيديم، و در مـحـاسـبه اعمالشان به سختى مناقشه كرديم ، و در آخر به عذابى سخت مبتلاشاننموديم ، عذابى كه معهود نبود و سابقه نداشت ، و آن عبارت بود از انقراض نسلشان دردنيا. و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد عـذاب آخـرت اسـت ، و اگـر بـافعل ماضى عذبنا تعبير كرده ، از نظر تحقق و حتميت وقوع بوده ، سخن درستى نيست . ايـن را هـم بـگـوييم كه در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها) التفاتى از غيبت(عـتـت عـن امر ربها) به تكلم بكار رفته ، در اول آيه ، خداى تعالى غايب فرض شده ، ودر آخـر خـود خـدا گوينده شده است ، و نكته اين التفات اين است كه بر عظمت عذاب دلالتكند.
فذاقت وبال امرها و كان عاقبه امرها خسرا
|
مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (اهـل قـريـه وبـال امـر خـود را چـشـيـدنـد)، ايـن اسـت كـه وبـال همان عتو و استكبار خود را چشيدند، و معناى آيه اين است كه عقوبت عتو و استكبارشانبـه ايـشـان رسـيـد، و عـاقـبـت عتو خسارت است ، پس در حقيقت اطاعت را فروخته و عتو را درعوض گرفتند، و سود اين معامله شان همان خسران گرديد.
اعد اللّه لهم عذابا شديدا
|
ايـن جـمـله از كـيـفـر آخـرت آنان خبر مى دهد، همچنان كه جمله (فحاسبناها حسابا شد يدا وعذبناها عذابا نكرا فذاقت وبال امرها)، از كيفر دنيايى آنان خبر مى داد، واگر جمله موردبـحـث را بـا واو عـاطـفـه عـطـف بـه مـا قـبـل نـنـمـوده ، آن را از مـاقـبل جدا ساخت ، براى اين بود كه اين جمله در مقام پاسخ از سوالى بود كه ممكن است بهذهـن كـسـى در آيـد، و گـويـا شـنـونـده بـعـد از شـنيدن جمله (و كان عاقبه امرها خسرا)،پـرسـيـده مـنظور از خسران چيست ؟ فرموده : اين است كه خدا برايشان عذابى سخت فراهمكرده است .
فـاتـقـوا اللّه يـا اولى الالبـاب الذيـن امـنـوا قـدانزل اللّه اليكم ذكرا
|
اين قسمت از آيه مورد بحث نتيجه گيرى از خطاب قبلى است ، به مؤ منين مى فرمايد: بايدبـر حذر باشيد و نفستان را از اينكه در مقابل امر پروردگارتان عتو و استكبار كند، و ازاطـاعـت او شـانـه خـالى نـمـايـد، جـلوگـيـرى كـنـيـد، تـاوبال عتو و خسران عاقبت كه به اهل آن قريه ها رسيد به شما نرسد. تـــقـــواى خـــدا و بـــيـــم از وبـــال عـــتـــو و اســـتـــكـــبـــار در بـــرابـــر اومـقـتـضـاىعقل و نقل است و در ايـن جـمـله مـؤ مـنـين را اولى الالباب (خردمندان ) خوانده ، فرموده : (فاتقوا اللّه يااولى الالبـاب الذيـن امـنـوا) يـعـنـى حـال كـه وضـعاهـل قريه ها چنين شد، پس شما از خدا بترسيد، اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد. و منظوراز ايـن تـعـبـيـر اين بود كه از عقل مؤ منين كمك بگيرد تا تقوايى كه از آنان خواسته محققشود، چون وقتى مؤ منين بشنوند كه مردمى از امر پروردگارشان است كبار ورزيدند و بهحـسـاب سـخـتـى مـحـاسـبـه ، و بـه عذاب نكرى و بى سابقه اى گرفتار شدند، و وقتىبـفهمند كه عاقبت استكبار خسران است ، بعد بشنوند كه اين سرنوشت مخصوص يك قوم ودو قوم نبوده ، بلكه هر قومى كه آنچنان بوده اند، به اين چنين سرنوشتى دچار شده اند، عـقـلشـان حـكـم مـى كـنـد بـه ايـنـكـه عـتـو و اسـتـكـبـار از امـر خـدا، در حـقـيـقـت بـهاسـتـقـبـال عـذاب شـديد خدا رفتن است ، و به همين جهت ايشان را هشدار مى دهد، و عقلشان رابـيـدارتـر مـى سازد تا به حكم عقلشان به تقوى گرايند، مخصوصا مؤ منينى كه خداىتـعـالى بـرايـشـان كـتـابـى تـذكـرآور فـرسـتـاده ، آن چـه نـفـعشان هست معين و آنچه بهضـررشـان هـسـت تـذكـر داد، و بـه سـوى حـق و طـريـق مـسـتـقـيـم هـدايـتـشـان كرده ، ديگرعقل آنان به هيچ وجه اجازه نمى دهد از چنين هدايتى منحرف گشته ، راه آن قوم را بروند، وبه سرنوشت آنان دچار گردند.
رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه مبينات ...
|
وجـــه ايـــنـــكـــه رســـو خـــدا(ص ) را (ذكـــر) نـــامـــيـــد و از بـــعــثـت او تـعـبـيـربـهانزال فرمود ايـن آيـه عـطـف بـيـان اسـت بـراى كـلمـه (ذكـرا)، و مـمـكـن هـم هـسـتبـدل از آن كـلمـه بـاشـد. پـس مـراد از ذكـرى كـه خـدا نـازلش كـرده ، هـمـانرسـول اسـت و اگـررسـول را ذكـر نـامـيـده ، بـه خـاطـر آن اسـت كـهرسـول وسـيله تذكر است ، خدا و آيات او و راه دعوت به سوى دين حق را يادآورى مى كند،مـنـظـور از رسـول شـخـص خاتم الانبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و ظاهرجمله (يتلوا عليكم ايات اللّه مبينات )، اين معنا را تاءييد مى كند، و بنابر اين ، مراد ازانـزال رسـول ، بـعـثـت او از نـاحيه عالم غيب ، و ظهور او براى بشر به عنوان رسالت ازنـاحـيـه خـداسـت ، بـعـد از سـال هـا كـه از چـنـيـن نـعـمـتـى بـى بـهـره بـودنـد، واحـتـمال رسيدن به آن را هم نمى دادند، همچنان كه درباره خلقت آهن هم اين تعبير را آورده وفـرمـوده : (و انـزلنـا الحـديـد)، و مـعـلوم اسـت كـه نمى خواهد بفرمايد آهن را از آسمانانداختيم ، بلكه مى خواهد بفرمايد: اين نعمت از ناحيه ما است . و اين تعبير كه در آيه شريفه درباره رسول آمده ، صاحب كشاف را بر آن داشته كه كلمه(رسـولا) را بـه جبرئيل تفسير كند، آنگاه منظور از جمله (يتلوا عليكم ... - تا آياتروشـن خـداى را بـه روشـنـى بـرايـتـان تـلاوت كـنـد)، ايـن مـى شـود كـهجـبـرئيـل آيات خدا را بر پيغمبر بدان جهت كه رهبر و متبوع شماتلاوت مى كند. ولى ظاهرجمله (يتلوا عليكم ...) غير اين معنايى است كه صاحب كشاف گفته . ايـن احـتـمـال هـم هـسـت كـه كـلمـه (رسـولا) بـا فـعـلى تـقـديرى منصوب شده باشد، وتـقـديـركـلام (ارسل رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه ) باشد، و مراد از ذكرى كه بر امتنازل شده قرآن كريم ، و يا احكام و معارف آن باشد. (ليـخـرج الذيـن امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور) - تفسير اين آيه درآيات نظير آن گذشت . (و من يومن باللّه و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا)- ايـن قـسـمـت از آيـه كـسـانـى را كـه بـه خـدا ايـمـان آوردهعمل صالح انجام دهند، وعده جميل و بشارت به بهشت مى دهد. (قد احسن اللّه له رزقا) - در اين جمله احسان خدا را در آنچه به ايشان روزى كرده مىسـتـايـد، و مـراد از (رزق ) ايـمـانـى اسـت كـه بـه ايـشـان روزى كـرده ، و هـمـچـنـيـنعـمـل صـالحـى كـه تـوفيقش را به ايشان داده ، و بهشتى كه در آخرت به ايشان مى دهد.ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از رزق تنها بهشت است .
اللّه الذى خـلق سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـنيتنزل الامر بينهن ...
|
بـيـانـى اسـت كـه مـضـمـون آيـات قـبـل را كـه هـمـانا مساءله ربوبيت خداى تعالى و بعثترسـول بـود تـاءكـيـد مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد خـدايـى بـراى شـمـارسـول فـرسـتـاده ، و ذكـر نـازل كـرده ، تـا او را اطـاعـت كـنـيـد و بـه احـكـام ذكـرشعـمل كنيد، و نيز خدايى شما را تهديد كرده به اينكه اگر تمرد كنيد و مخالفتش نماييد،حسابى شديد از شما خواهد كشيد و به عذابى اليم دچار خواهد ساخت ، و باز خدايى شمارا بـشـارت داده كـه اگر اطاعتش كنيد، به بهشت جاودانتان خواهد برد، كه هفت آسمان و هفتزمين را آفريده ، خدايى است قدير و عليم . مـطـالبى كه مى توان در تفسير (جمله اللّه الذى خلق سبع سموات ) گفت ، در تفسيرسوره حم سجده گذشت . مقصود از اينكه خداوند زمينن را مانند آسمان ها هفت تا آفريد و از ظـاهـر جـمـله (و مـن الارض مـثـلهـن ) بـر مـى آيـد كـه مـراد از(مـثـل ) مـثـليـت عـددى اسـت ، يـعـنـى هـمـانـطـور كـه آسـمـان هـفـت تـا اسـت ، زمـيـن هـممـثـل آن هـفـت تـا اسـت ، حـال بـايـد ديـد مـنـظـور از هـفـت تـا زمـيـن چـيـسـت ؟ در ايـن باب چنداحـتـمـال هـسـت : اول ايـنكه بگوييم منظور از هفت تا زمين هفت عدد از كرات آسمانى است ، كهسـاخـتـمـانش از نوع ساختمان زمينى است كه ما در آن زندگى مى كنيم . دوم اينكه بگوييممـنـظـور از آن تنها زمين خود ما است ، كه داراى هفت طبقه است ، كه (چون طبقات پياز) رويهمقـرار دارند، و به تمام كره احاطه دارند، و ساده ترين طبقاتش همين طبقه اولى است كه ماروى آن قـرار داريـم . سـوم اينكه بگوييم منظور از زمين هاى هفتگانه اقليم ها و قسمت هاىهفت گانه روى زمين است ، كه (علماى جغرافى قديم ) بسيط زمين را به هفت قسمت (و يا قاره ) تقسيم كرده اند اين چندوجـه وجـوهـى اسـت كـه هـر يك طرفدارانى دارد، و چه بسا با مراجعه به مطالبى كه درتفسير سوره حم سجده گذشت ، بتوان به احتمال چهارم دست يافت . و چه بسا گفته باشند كه مراد از جمله (و من الارض مثلهن )، اين است كه خداى تعالى اززمـيـن چـيـزى خـلق كرده ، مثل آسمانهاى هفتگانه ، و آن عبارت است از انسان كه موجودى استمركب از ماده زمينى ، و روحى آسمانى ، كه در آن روح نمونه هايى از ملكوت آسمانى است . و از ظاهر جمله (يتنزلالامـر بـيـنـهـن )، بر مى آيد كه ضمير در آن به كلمه (سموات ) و (ارض ) هر دوبر مى گردد، و منظور از كلمه (امر) همان امر الهى است كه آيه شريفه
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون
|
تـفـسـيـرش كـرده ، مـى فـرمـايـد امـر خـدا هـمـان كـلمـه ايـجـاد اسـت ، و آن وقـت مـنـظـور ازتـنـزل امـر بـيـن آسـمـانـهـا و زمـيـن ، شـروع كـردن بـهنـزول از مـصـدر امـر بـه طـرف آسـمـانـهـا اسـت كـه از يـكـى بـه سـوى ديـگـرىنـازل مـى شـود تـا بـه عـالم ارضـى بـرسـد، تـا آنـچـه خـداىعـزوجـل اراده كـرده تـكـون يـابـد، چـه اعـيـان موجودات و چه آثار و چه ارزاق و چه مرگ وزنـدگى و چه عزت و ذلت و چه غير اينها، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده : (و اوحىفـى كـل سـمـاء امـرهـا)، و نـيـز فرموده : (يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرجاليه فى يوم كان مق داره الف سنه مما تعدون ). بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از امر دستورات شرعى است ، كه ملائكه وحى آنها را ازآسـمـان بـه سـوى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) وحـى مـى كـنـنـد، چـونرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در زمـين قرار داشت ، ليكن اين مفسرين آيه رابدون هيچ دليلى تخصيص زده اند و كلمه (امر) را منحصر در اوامر تشريعى نموده اند،علاوه براين ، ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: (لتعلموا ان اللّه ...) با اين تخصيصنمى سازد. (ان اللّه عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان اللّه قـد احـاطبـكل شى ء علما) - اين قسمت از آيه يكى از نتائج مترتب بر خلقت آسمانهاى هفتگانه واز زمين مثل آن را ذكر مى كند، و در آن خلقت و امر به خداى تعالى نسبت داده شده و مخصوصآن جناب شده است ، و همين طور هم هست ، چون هيچ متفكرى كه در مساءله خلقت غور كند، در اينمـعـنـا شـكـى بـرايـش بـاقـى نـمـى مـانـد كـه قـدرت خـداى تـعـالىشامل هر چيز و علمش محيط به هراست ، پس بر چنين كسى يعنى بر همه خردمندان مؤ من واجباسـت كه از مخالفت امر او بپرهيزند، چون سنت اين خداى قدير عليم بر اين جارى شده كهمطيعان اوامرش را پاداش ، و اهل عتو و استكبار را مجازات فرمايد، همچنان كه خودش دربارهاين سنت فرموده : (و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و هى ظالمه ان اخذه اليم شديد). بحث روايتى (دو روايـــت در ذيـــلجـمـله (قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا...) و درباره خلقتسموات و ارضين ) در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و كاين من قريه )، آمده كه : منظور از قريهاهل قريه است . و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابن بابويه نقل شده كه وى به سند خود از ريان بن صلت ازحـضـرت رضـا (عليه السلام ) روايت كرده كه در گفتگويش با ماءمون فرموده : منظور ازذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، و مـااهل آن جناب هستيم ، و معنا در كتاب خدا هم آمده ، آنجا كه در سوره طلاق فرموده : (فاتقوااللّه يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم ايات اللّهمـبـيـنـات ) كـه در آن منظور از ذكر را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دانسته ،پـس ذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) و مـااهل بيت او هستيم . و در تـفـسـيـر قـمـى اسـت كـه پـدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن رضا (عليه السلام )بـرايـم حـديـث كـرد كـه وى گـفـت : مـن به آن جناب عرضه داشتم : مرا از معناى كلام خداىعزوجل آنجا كه مى فرمايد: (و السماء ذات الحبك ) خبر بده ، فرمود: آسمان محبوك بهزمين است ، آنگاه امام انگشتان خود را در هم كرد و فرمود: اينطور محبوك به زمين است ، عرضه داشتم :چـطـور آسـمـان مـحـبوك به زمين است ، با اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (رفع السماءبـغـيـر عـمـد تـرونـهـا - خـدا آسـمـان را بـدون سـتـونهايى كه به چشم شما بيايد برافـراشته )، (و معلوم كه از اين آيه بر مى آيد آسمان به زمين تكيه ندارد، پس چگونهشـمـامـى گـوييد آسمان و زمين به هم فرو رفته اند؟) فرمود: سبحان اللّه مگر اين خداىسـبـحـان نـيـسـت كـه مـى فرمايد: (بدون ستونهايى كه به چشم شما بيايد)؟ عرضهداشتم : بله . فرمود: پس معلوم مى شود ستونهايى هست ، ولى به چشم شما نمى آيد. عـرضـه داشتم : خدا مرا فدايت كند، آن ستونها چگونه است ؟ حسين بن خالد مى گويد: امام(عـليـه السـلام ) كـف دست چپ خود را باز كرد و دست راست خود را در آن قرار داد و فرمود:اين زمين دنيا است ، و آسمان دنيا بر بالاى زمين قبه اى است ، و زمين دوم بالاى آسمان دنيا،و آسـمـان دوم قـبـه اى اسـت بر بالاى آن ، و زمين سوم بالاى آسمان دوم قرار گرفته ، وآسـمـان سـوم قـبـه اى اسـت بـر بالاى آن ، و زمين چهارم بالاى آسمان سوم است ، و آسمانچـهـارم بـر بالاى آن قبه است ، و زمين پنجم بالاى آسمان چهارم است ، و آسمان پنجم قبهاى است روى آن ، و زمين ششم بر بالاى آسمان پنجم است ، و آسمان ششم قبه اى است روىآن ، و زمين هفتم بالاى آسمان ششم واقع است ، و آسمان هفتم قبه اى است بالاى آن ، و عرشرحـمـان تبارك و تعالى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد، و اين كلام خداى تعالى است كهمـى فـرمـايـد: (الذى خـلق سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـنيتنزل الامر بينهن ). و امـا مـنـظـور از صـاحـب امـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) و وصى بعد ازرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، كه قائم بر وجه زمين است ، كه امرتنهابه سوى او نازل مى شود، يعنى از آسمانهاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه فرود مى آيد. عرضه داشتم : ما كه بيش از يك زمين زير پاى خود نمى بينيم ، فرمود: آرى زير پاى ماتنها يك زمين است ، و آن شش زمين ديگر فوق ما قرار دارند. مولف : و از طبرسى از عياشى از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام ) نظير اينروايت حكايت شده . و ايـن حـديـث در بـاب خـودش حـديـثـى نـادر اسـت ، و بـا در نـظـر گـرفـتـنذيل آن كه سخن از تنزل امر دارد، اين معنا به ذهن نزديكتر مى رسد كه امام خواسته اند ازباطن عالم خبر دهند نه از ظاهر آن و خلقت ماديش ، و خدا داناتر است . سوره تحريم مدنى است و دوازده آيه دارد سوره تحريم آيات 9 - 1
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم يـايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـااحـل اللّه لك تـبـتـغـى مـرضـات ازوجـك و اللّه غـفـور رحـيـم (1) قد فرض اللّه لكم تحلهايـمـانـكـم و اللّه مـولئكم و هو العليم الحكيم (2) و اذ اسر النبى الى بعض ازوجه حديثافـلمـا نبات به و اظهره اللّه عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت منانباك هذا قال نبانى العليم الخبير(3) ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظهراعـليـهفان اللّه هو مولئه و جبريل و صلح المؤ منين و الملئكه بعد ذلك ظهير(4) عسى ربهان طلقكن ان يبدله ازوجا خيرا منكن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيباتو ابـكـارا(5) يـا ايـهـا الذيـن امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليهامـلئكـه غـلاظ شـداد لا يـعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون (6) يا ايها الذين كفروالاتـعـتـذروا اليـوم انـمـا تـجـزون مـا كـنـتم تعملون (7) يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّهتـوبـه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سياتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهاريـوم لا يـخـزى اللّه النبى والذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولونربـنـا اتـمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شى ء قدير(8) يايها النبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير(9)
|
ترجمه آيات بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـايـشـگـر. اى پـيـامـبـر! چـرا بـه مـنـظـورخـوشـدل سـاخـتـن هـمـسـرانـت حـرام مـى كـنـى آنـچـه را كـه خـدا بـرايـتحلال كرده ؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (1). خـداونـد راه چـاره شـكـسـتن سوگند را براى شما بيان كرد و خدا سرپرست شما است و اوداناى حكيم است (2). و چـون پـيـامـبر مطلبى را سرى به بعضى از همسران خود گفت و همسر نامبرده آن سر رافـاش سـاخـت و خـدا پـيـامـبر خود را از اين افشاگرى همسرش خبر داد و پيامبر گوشه اىازخـيـانـت را بـه وى اعـلام داشت و از همه جزئيات آن خوددارى كرد وقتى به او فرمود توچـنـيـن كردى پرسيد: چه كسى از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود خداى عليم خبير به منخبر داد (3). و شـمـا دو زن اگـر بـه سوى خدا توبه ببريد (اميد است خدا دلهايتان را از انحراف بهاسـتـقـامت برگرداند)، چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان عليه پيامبر دست بهدست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاى او و جبرئيل و مؤ منين صالح و ملائكه هم بعد از خداپشتيبان اويند (4). امـيـد اسـت پـروردگـار او اگـر او شـمـا را طـلاق دهـد هـمـسـرانى بهتر از شما روزيش كندهـمـسـرانـى بدل از شما كه مسلمان ، مومن ، ملازم بندگى و خشوع ، تائب و عابد و صائمباشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (5). هـان اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتش گيرانه اش مردم وسـنـگ حـفـظ كـنـيـد، آتـشـى كـه فـرشـتـگـان غـلاظ و شـدادمـوكل بر آنند فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننمودهبلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند (6). اى كـسـانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براى اينكه كيفر شما جز آنچهمى كرديد چيز ديگرى نيست (7). اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد بـه سـوى خـدا تـوبـه بـبـريـد توبه اى خالص شايدپـروردگـارتـان گـنـاهـانـتـان را تـكـفـير نموده در جناتى داخلتان كند كه نهرها از زيردرختانش روان است در روزى كه خدا نبى و مؤ منين با او را خوار نمى سازد نورشان جلوتراز خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مى كند مى گويند پروردگارا نور مارا تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر توانايى (8). اى پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاهايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهى است (9). بيان آيات ايـن سـوره بـا داسـتـانـى كـه بـين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و بعضى ازهـمـسـرانش اتفاق افتاد آغاز شده ، و آن اين بود كه به خاطر حادثه اى كه شرحش مى آيدپـاره اى از حـلالهـا را بـر خـود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات آن جناب را مورد عتابقـرار مـى دهـد كـه چـرا بـه خـاطـر رضـايـت بـعـضـى از هـمـسـرانـت ،حـلال خـدا را بـر خـود حـرام كـردى ، و در حـقيقت و به طورى كه از سياق بر مى آيد عتابمتوجه همان همسر است ، و مى خواهد رسول گرامى خود را عليه آن همسر يارى كند. بـعـد از نـقـل داسـتان مؤ منين را خطاب مى كند به اينكه جان خود را از عذاب آتشى كه آتشگـيـرانـه اش انـسـان و سـنـگ اسـت نـگـه بـدارنـد، و بـدانـنـد كـه بـه جـزاعمال خود آنان به ايشان جزايى نمى دهند، جز ايشان خود اعمالشان است ، و معلوم است كههـيـچ كـس نـمـى تـوانـد از عـمـل خـود بـگريزد پس هيچ كس از اين جزا خلاصى ندارد، مگرپـيـغـمـبـر و آنـهـايـى كـه بـه وى ايـمـان آوردنـد، آنـگـاه بـار ديـگـررسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به جهاد با كفار و منافقين خطاب مى كند. درآخـر، سوره را به آوردن مثلى ختم مى كند، مثلى از زنان كفار، و مثلى از زنان مؤ منين ، و دراينكه سياق سوره ظهور در مدنيت آن دارد حرفى نيست . مـــقـــصـــود از تـــحـــريـــم پـــيـــامـــبـــر(ص ) آنـــچـــه را كـــه خـــدابـرايـشحلال كرده (لم تحرم ما احل الله لك )
يا ايها النبى لم تحرم ما احل اللّه لك تبتغى مرضات ازواجك و اللّه غفور رحيم
|
خـطـابـى اسـت آمـيـخته با عتاب ، كه چرا آن جناب پاره اى از حلالهاى خدا را بر خود حرامكـرده ، ولى تـصـريـح نكرده كه آنچه حرام كرده چيست ، و قصه چه بوده ؟ چيزى كه هستجـمـله آيا خشنودى همسرانت را مى خواهى ؟ اشاره دارد بر اينكه آنچه آن جناب بر خود حرامكرده ، عملى از اعمال حلال بوده ، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن راانجاممـى داده ، و بـعـضـى از هـمسرانش از آن عمل ناراضى بوده ، آن جناب را در مضيقه قرار مىدادنـد و اذيـت مـى كـرده انـد، تـا آن جـنـاب نـاگـزيـر شـده سـوگـنـد بخورد كه ديگر آنعمل را انجام ندهد. پس اگر در جمله (يا ايها النبى ) خطاب را متوجه آن جناب بدان كه نبى است كرده ، ونـه بـدان جـهـت كه رسول است ، دلالت دارد كه مساءله مورد عتاب مساءله شخصى آن جناببـوده ، نـه مـسـاءله اى كـه جـزو رسـالتـهاى او براى مردم باشد، و معلوم است كه وقتىصحيح و مناسب بود بفرمايد: (يـا ايـهـا الرسـول ) كـه مـسـاءله مـورد بـحث مربوط به يكى از رسالتهاى آن جنابباشد. و مـراد از (تـحـريـم ) در جـمـله (لم تـحـرم مـااحـل اللّه لك )، تـحـريـم از طـرف خـدا نـبـوده ، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگندبـوده ، آيـه بـعـدى هـم بـر ايـن مـعـنـا دلالت دارد، چـون در آنجا سخن از سوگند كرده مىفـرمـايـد: (قـد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم ) معلوم مى شود آن جناب با سوگند آنحـلال را بر خود حرام كرده ، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتى به عملى متعلق شودآن را واجـب مـى كـنـد، و چـون بـه تـرك عـمـلى مـتـعـلق شـود آنعـمـل را حـرام مـى سـازد، پـس مـعـلوم مـى شـود آن جـنـاب سـوگـنـد بـه تـرك آنعمل خورده ، و آن عمل را بر خود حرام كرده ، اما حرام به وسيله سوگند. آرى مـنـظـور از تـحـريـم چـنـيـن تـحـريـمـى اسـت ، نـه ايـنـكـه حـرمـت آنعـمل را براى شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمى تواند چيزى را كه خداحلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختيارى ندارد. (تـبـتغى مرضات ازواجك ) - يعنى تو با اين تحريم مى خواهى رضاى زنان خود رابـه دسـت بـيـاورى ، و ايـن جـمـله بـدل اسـت از جـمـله (لم تـحـرم ). مـمـكـن هـم هـسـتحال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه اى است بر اينكه عتاب مذكور در حقيقت متوجهزنـان آن حـضـرت اسـت ، نه خود او، جمله (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما...) ونيز جمله (و اللّه غفور رحيم ) اين معنا را تاءييد مى كند.
قد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم و اللّه موليكم و هو العليم الحكيم
|
راغـب گـفـتـه : هـر جـا كـلمـه (فـرض ) در مـوردرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در قرآن آمده ، و با حرف (على ) متعدى شده ،دلالت دارد بـر وجـوب آن عـمـل بـر هـمـه امـت ، كـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم داخل آنان است ، و هر جا اين كلمه در مورد آنجـنـاب بـه وسـيـله حـرف (لام ) آمـده ، دلالت دارد بـر ايـنـكـه آنعـمـل براى آن جناب ممنوع و حرام نيست ، مثلا وقتى مى بينيم فرموده : (ما كان على النبىمـن حـرج فيما فرض اللّه له )، و يا فرموده : (قد فرض الله لكم تحله ايمانكم )،بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعى ندارد. و كلمه (تحله ) در اصل (تحلله ) بر وزن تذكره و تكرمه بوده ، و اين كلمه مانندكلمه تحليل مصدر است . راغـب گـفـته : معناى آيه (قد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم ) است كه خداى تعالى راهچاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براى شما بيان كرده . در نـتـيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى براى شما تقدير كرد - گويى شكستنسـوگـنـد سود و بهره اى است كه خداى تعالى به انسان داده ، و از آن منع نفرموده ، چونفـرمود: (لكم )، و نفرمود: (عليكم ) - كه سوگند خود رابا دادن كفاره بشكنيد، وخدا ولى شما است ، چون تدبير امورتان به دست او است ، و او است كه برايتان تشريعاحكام مى كند و هدايتتان مى نمايد، و او است داناى فرزانه . ايـن آيـه دلالت دارد بـر ايـنـكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به ترك عملىسـوگـنـد خـورده بـوده ، و بـه وى دسـتـور مـى دهد سوگند خود را بشكند، چون فرموده :(فـرض اللّه لكـم تـحـله ايـمـانـكم )، و نفرمود (فرض اللّه لكم حنث ايمانكم )، و(تحله ) از حل به معناى گشودن است ، معلوم مى شود سوگندى كه آن جناب خورده بودآزاديش را سلب كرده بوده ، و اين با سوگند بر ترك عملى مناسب است ، نه سوگند برانجام فعلى . افشاى سر پيامبر(ص ) و آزار او توسط يكى از همسرانش (حفضه دختر عمو)
و اذ اسـر النـبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره اللّه عليه ... قالت منانباك هذا قال نبانى العليم الخبير
|
كلمه (سر) به معناى مطلبى كه در دل خود پنهان كرده باشى و نخواهى ديگران از آنخـبردار شوند، و كلمه (اسرار) كه باب افعال همان (سر) است ، به معناى است كههـمـان مـطلب را براى كسى فاش سازى و سفارش كنى كه آن را پنهان بدارد و به كسىاطـلاع نـدهـد، و ضـمير در نبات به به همان بعض ازواج بر مى گردد، و ضمير به بهحـديـث ، و ضـمـيـر در (اظهره ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ضمير(عـليـه ) بـه (انـباء) يعنى افشاى سر، و ضمير در (عرف ) و در (اعرض )به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ضمير در (بعضه ) به حديث بر مىگردد، و اشاره به (هذا) به (انباء) يعنى افشاى سر است . و حاصل معناى آيه اينكه : (و زمانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) سرىاز اسـرار خـود را نـزد بـعـضـى از همسرانش - يعنى حفصه دختر عمر بن خطاب - افشاكرد)، و به وى سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسى نگويد، همين كه حفصه آن سررا بر خلاف دستور آن جناب به ديگرى گفت ، و قـسـمـتـى از سـر آن جـنـاب را فـاش نـمـوده از فـاش كـردن بقيه آن سر خوددارى نمود،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد،يـعـنى خبر داد كه تو سر مرا فاش كردى ، آن زن پرسيد چه كسى به تو خبر داد كه منايـن كـار را كـرده ام ، و سـر تـو را فـاش سـاخـتـه ام ؟رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فرمود خداى عليم و خبير به من خبر داد، و اوخدايى است كه عالم به سر و علانيه ، و با خبر از سرائر و اسرار است .
ان تـتـوبـا الى الله فـقـد صـغـت قـلوبـكـمـا و ان تـظاهرا عليه فان اللّه هو موليه وجبريل و صالح المؤ منين و الملئكه بعد ذلك ظهير
|
يـعـنـى : اگـر شـما دو زن به سوى خدا برگرديد كه هيچ ، وسيله توبه خود را فراهمكرده ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاى او خدا است .... تـمـامـى روايـات اتـفـاق دارنـد بـر ايـنـكـه مـنـظـور از آن دو زن حـفصه و عايشه دو همسررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هستند. و كـلمـه (صـغـت ) فـعـل مـاضـى از مـاده (صـغـو) اسـت ، و (صـغـو) بـه مـعـنـاىميل است ، كه البته در اينجا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است . خوب ، پسمـسـلم شـد كـه ايـن دو زن ، رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را آزردند و عليه اودسـت بـه دسـت هـم دادنـد، و دست به دست هم دادن عليه آن جناب از گناهان كبيره است ، بهدليـل ايـنـكـه فرموده : (ان الذين يوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخره واعـدعـذابـا مـهـيـنـا)، و نـيـز فـرمـوده : (و الذيـن يـوذونرسول اللّه لهم عذاب اليم ). در اين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرده، و با اينكه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده و اين صرف استعمالىاست كه نظائرش بسيار است ، (در فـارسـى هـم خطاب به دو نفر مى گوييم : مگر دلهايتان چدنى است ، و نمى گوييممگر دو دل شما چدنى است ). پـشـتـيبانى خدا و جبرئيل و صالح مؤ منين و ملائكه از آن حضرت صلى الله عليه و آلهوسلم (و ان تـظـاهـرا عليه فان اللّه هو موليه ...) - كلمه (تظاهر) به معناى پشت بهپـشـت هـم دادن ، و كـمـك كـردن اسـت ، و اصـل ايـن كـلمـه (تـتـظـاهـرا) بـوده ، و ضـمـيرفعل (هو) براى اين آورده شده كه بفهماند خداى سبحان عنايت خاصى به آن جناب دارد،و به همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش خود او وى را يارى مى كند، و متولى اموراو مـى شـود، و كـلمه (مولى ) به معناى ولى و سرپرستى است كه عهده دار امر متولىعليه باشد و او را در هر خطرى كه تهديدش كند يارى نمايد. و كـلمـه (جـبـريـل ) عـطف است بر اسم جلاله (اللّه )، و كلمه (صالح المؤ منين ) عطفاسـت بر كلمه (جبريل )، و منظور از (صالح المؤ منين ) - به طورى كه گفته اند- صـلحـاى از مؤ منين است ، و اگر كلمه (صالح ) را مفرد آورده ، معناى جمع از آن ارادهكـرده اسـت ، هـمـچـنـان كـه خود ما نيز مى گوييم : هيچ آدم حسابى چنين كارى نمى كند، كهمـنـظـورمان از آدم جنس انسان است ، و منظورمان از كار هم جنس آن كار است نه يك كار. و نيزمـى گـوييم : من در سامر و حاضر بودم ، با اينكه كلمه (سامر) در عين اينكه مفرد استبـه مـعـنـاى جـمـاعـتـى كـه در شـب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند، و كلمه(حـاضر) به معناى جمعيتى است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرداست ، و معناى جمعيت را مى دهد. ولى ايـن سـخـن درسـت نـيـسـت ، صـاحـب اين قول مضاف به جمع - صالح المؤ منين - رامـقـايـسـه كـرده بـا مفرد داراى الف و لام ، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و گمانكرده همانطور كه مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همين طور، درحـالى كـه چـنين نيست ، و ظاهر (صالح المؤ منين ) معنايى است غير آن معنايى كه عبارت(الصـالح مـن المؤ منين ) آن را افاده مى كند دومى افاده جنس مى كند، ولى اولى جنسيت وكليت را نمى رساند. و در روايـت وارده از طـرق اهـل سـنـت هـم آمـده كـه رسـول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم )فرمود: مراد از صالح المؤ منين تنها على (عليه السلام ) است ، و اين معنا در روايات واردهاز طـرق شـيـعـه از ائمـه اهـل بـيت (عليهم السلام ) نيز آمده ، كه به زودى از نظر خوانندهگـرامـى خـواهـد گـذشت ، ان شاء اللّه . و مفسرين در اينكه منظور از صالح المؤ منين كيستاقوالى ديگر دارند، كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرفنظر كرديم . (و الملئكه بعد ذلك ظهير) - كلمه (ملائكه ) مبتدا، و كلمه (ظهير) خبر آن است ،و اگـر خبر را مفرد آورده با اين كه مبتدا جمع مى باشد براى اين است كه بفهماند ملائكهدر پـشـتـيـبـانـى پـيـامـبـر مـتـحـد و مـتـفـقـنـد، گـويـى در صـف واحـدى قـرار دارنـد، ومـثـل تـن واحـدنـد، و اگـر فـرمـود: (مـلائكـه بـعـد از خـدا وجـبـريـل و صـالح مـؤ منين پشتيبان اويند) براى اين بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگجـلوه دهـد، گـويى نامبردگان در اول آيه يك طرف ، و ملائكه به تنهايى يك طرف قراردارند. لحـــن و بـــيـــان عـــجـــيـــبـــى كـــه در آيـــات مـــتـــضـــمـــن پـــشـــتـــيـــبـــانـــى وتـاءيـيـدرسول الله (ص ) به كار رفته است و در آيـه شـريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بردشـمـنـان ، و تـشـديـد عـتاب به آنهايى كه عليه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى عجيببكار رفته ، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نموده ، اورا بـه خـاطـر ايـنـكه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده ، بعد دستور مى دهد سوگندش رابشكند، و اين لحن در حقيقت تاءييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب . خـداى تـعـالى در آيـه بـعـدى خـطـاب را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بهسوى مؤ منين برگردانيده ، فرمود: (و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه ) تا به وسيلهايـن التـفـات قـصـه را بـراى مـؤ مـنـيـن نـقـل كـنـد، و درنـقـل قـصـه نـامـى از آن هـمـسـر نـبـرد، و مـطـلب را مـبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن ، و نيزتـاءيـيـدى كـه قـبل از نقل قصه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرده بود، وهـمـچـنـيـن اصـل پـرده بـردارى از ايـن مـاجـرا، و نـيـزنقل آن به طور سربسته همه و همه نوعى تاءييد بيشتر از آن جناب به شمار مى رود. و سـپـس التـفـاتـى ديـگر بكار برده ، خطاب را از مؤ منين برگردانيده ، متوجه آن دو زنكـرد، و به آن دو فرمود: دلهايتان در اثر عملى كه كرديد منحرف شده ، و به جاى اينكهبـه آن دو دسـتـور دهـد كـه تـوبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو امر قرارگـرفته ايد، يا اينكه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسى كه خدا مولاى او است ، وجـبـرئيـل و صـالح مـؤ مـنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد، آنگاهاظـهـار امـيـد كـرده كـه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى زنان بهترى نصيب آن جنابفـرمـايـد، و سـپس به پيامبر امر مى كند كه با كفار و منافقين بجنگد، و آنان را در فشارقرار دهد. و در آخـر رشـتـه كـلام بـديـنـجـا مـنـتـهـى مـى شـود كـه دو تـامثل بياورد، يكى براى كفار، و يكى براى مؤ منين . خـداى تـعـالى بعد از آنكه در آيه (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهراعليه ...) متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفربه دوران انداخت ، در يك آيه خطاب به مؤ منين كرد وفـرمـود: (يـا ايـهـا الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم ...) و يكى را خطاب به كفار كرد وفرمود: (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا...)، دوباره خطاب را به مؤ منين كرد و فرمود:(يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا توبوا...)، و بار ديگر خطاب را از مؤ منين برگردانيده متوجهرسـول گـرامـى خـود نـمـود و فـرمود: (يا ايها النبى جاهد الكفار...)، و باز خطاب رامـتوقف نموده مثالى براى كفار زد و فرمود: (ضرب اللّه مثلا للذين كفروا...)، و مثالىبراى مؤ منين زد و فرمود: (و ضرب اللّه مثلا للذين امنوا....).
عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازوا جا خيرا منكن ...
|
اشاره به اينكه همه همسران پيامبر(ص ) نيكوكار و ماءجر نبوده اند در اين آيه بى نيازى خدا را خاطر نشان ساخته ، مى فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مشرف شده ايد، ليكن كرامت نزد خدا به حرفهانـيـسـت ، بـلكه تنها به تقوى است و بس ، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده : (فاناللّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما) يعنى خداى تعالى اگر براى شما زنان پيامبر اجرعـظـيـم مـهـيا ساخته ، براى اين نيست كه همسر اوييد، بلكه براى اين است كه نيكوكاريد،پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد. خواننده گرامى كلمه (منكن ) را از نظر، دور ندارد، چون حرف من براى تبعيض است ، مىفـرمـايـد: اجـر عـظـيـم مـخـصـوص بـعـضـى از شـمـا هـمـسـرانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و آن بعض همان نيكوكاران است ، معلوم مىشود همسران آن جناب همه نيكوكار نبوده اند. و نيز مى فرمايد: (يا نساء النبى من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين وكـان ذلك عـلى اللّه يـسـيـرا و مـن يـقـنـت مـنـكـن لله و رسـوله وتـعـمـل صـالحـا نـوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما) از اين آيه و مخصوصا ازكـلمـه (مـنـكن ) نيز بر مى آيد كه همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ازنظر هدايت و ضلالت و خوبى و بدى دو جور بودند، و همه يكسان نبودند. و به همين جهت بود كه دنبال اظهار بى نيازى خدا اظهار اميد كرد، كـه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداى تعالى زنانى بهتر از شما به او روزى كند، زنانىكـه مـسـلمان ، مومن ، عابد، توبه كار، قانت و سائح (روزه گير) باشند، زنانى بيوه يادوشيزگانى بكر. بـــيـان ايـنـكـه ملاك بهتر و برترى مفاد (ازواجا خيرا منكن ) توبه و قننوت (اطاعت)است پـس هر زنى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ازدواج مى كرد، و متصف بهمـجموع اين صفات بوده ، بهتر از آن دو زن بوده ، و اين بهترى نبود مگر به خاطر اينكهداراى قـنـوت و تـوبه بودند، و يا داراى قنوت به تنهايى بوده و در ساير صفات باساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع . ايـن معنايى كه براى قنوت كرديم با جمله اى كه در آخر سوره درباره مريم آمده كه (وكـانـت مـن القـانـتـيـن ) تـاءيـيـد مـى شود، پس قنوت همان چيزى است كه بعضى از زنانرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـاقـد آن بـودنـد، و آن عبارت بود از اطاعترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند،و نـيز تقوى از نافرمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و پرهيز از آزار او،كه باز فاقد آن بودند. بـا بـيانى كه گذشت فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: وجه بهترىزنـان فـعـلى از زنـان قـبـلى آن حـضـرت ايـن اسـت كه زنان فعلى آن جناب داراى شرافتهـمـسـرى بـا آن جـنـاب هـستند، و زنان قبلى به خاطر جدايى از آن جناب شرافت را از دستدادنـد، وجـه فـسـاد ايـن سخن اين است كه اگر ملاك بهترى كه در آيه شريفه آمده صرفهـمـسـرى بـا آن جـنـاب بـاشـد، بـايـد هـر زنـى كـه بـا آن جـنـاب ازدواج مـى كـردهافضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتى كه در آيه ملاك كرامت وبـرترى است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ موردنداشته ، (و چون خداى عزوجل منزه از بى مورد سخن گفتن است ، پس ملاك برترى ، زوجيتو همسرى نيست ، بلكه همان صفاتى است كه در آيه ذكر شده ). در كشاف آمده كه اگر بپرسى چرا در اين آيه صفات را بدون (واو) عاطفه شمرده ، وتنها بين دو صفت (ثيب ) و (بكر) واو عاطفه آورده ، در پاسخ مى گوييم : صفاتىكـه در اول آيـه شمرده ، مانعه الجمع نيستند، و ممكن است همه آنها در يك نفر يافت شود، وبه همين جهت واو عاطفه لازم نداشت ، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد دريك فرد جمع شود، زيرا زنان يا بيوه اند، و يا دوشيره .
يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره ...
|
كـلمـه (قوا) جمع امر حاضر از مصدر (وقايه ) است ، و وقايه به معناى حفظ كردنچيزى است از هر خطرى كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد، و كلمه (وقود)- بـه فـتـحـه واو - اسـم هر چيزى است كه با آن آتش را بگيرانند، چه آتش هيزم و چهمانند آن ، و مراد از كلمه (نار) آتش است ، و اگر انسان هاى معذب در آتش دوزخ را آتشگـيـرانـه دوزخ خوانده ، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خودآنان است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ثم فى النار يسجرون )، در نتيجه جملهمـورد بـحـث يـكـى از ادله تجسم اعمال همچنان كه ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (ياايها الذين كفروا لا تعتذروا...)، همين معنا است ، براى اينكه در آخرش مى فرمايد: تنها وتـنـهـا اعـمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند. و اما كلمه (حجاره ) را بعضىتفسير كرده اند به بت ها. مـــراد از تـــوصـــيـــف مـــلائكـه مـوكـل بـر جـهنم به غلاظ و شداد بودن و اينكه : (لايعصونالله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ) (عليها ملئكه غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون ) - يعنى بر آنآتـش مـلائكـه اى مـوكـل شـده انـد تـا انـواع عـذاب را بـر سـراهل دوزخ بياورند، ملائكه اى غلاظ و شداد. كلمه (غلاظ) جمع (غليظ) است ، و غليظ ضد رقيق است ، و مناسب تر با مقام اين استكـه مـنـظـور از (فرشته غليظ) و (فرشتگان غلاظ) فرشتگانى باشد كه خشونتعمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادى ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند)در آيـه اى هـم كـه بـعـدا مـى آيـد غـلظـت را عـبـارت از غـلظـت درعـمـل دانـسته ، فرموده : (جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم ) كلمه (شداد) هم جمعشـديـد اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى پـهـلوان و قـهـرمـان و نـيـرومـنـد در تـصـمـيـم وعمل است . و جـمـله (لا يـعـصـون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون ) به منزله تفسيرى است براىجـمـله (غـلاظ شـداد)، مـى فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبردهمـلازم آن مـاءمـوريـتـى هـسـتـنـد كـه خـداى تـعالى به آنان داده ، و غير از خدا و اوامرش هيچعامل ديگرى از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با مخالفت ويا رد، عصيان نمى كنند، هر چه را ماءمور باشند مو به مو اجرا مى كنند، بدون اينكه چيزىاز خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگى از ماءموريت كم كنند، (نتيجه عذابىكـه آنـان بـه انـسان ها مى دهند عذابى است كه اگر انسانى آن را انجام مى داد، مى گفتيمفلانى شكنجه گرى غلاظ و شديد، ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 561 و مـردى بـى رحـم و بـى شـفـقـت اسـت ، و خـلاصـه ايـنـكـه ) وقـتـىعمل چنين عملى بود، مى توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند. توضيحى راجع به مكلف بودن ملائكه و با اين بيان روشن مى شود كه جمله (لا يعصون اللّه ما امرهم ) ناظر به اين است كهايـن فـرشـتـگـان مـلتـزم بـه تـكـليف خويشند، و جمله (يفعلون ) ناظر به اين است كهعـمـل را طـبـق دسـتـور انـجـام مـى دهـنـد، پـس شـمـا خـوانـنـده عـزيز مانند بعضى از مفسرينخـيـال نـكـنـيـد كـه جـمـله دومـى تـكـرار جـمـله اول اسـت ، خـيـر، جـمـلهاول راجـع بـه دست نكشيدن از كار است ، و جمله دوم راجع به اين است كه كار را مو به موطبق دستور خدا انجام مى دهند. فـخر رازى در تفسير كبير خود در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته : در اين آيه اشاره اىاسـت بـه ايـنـكـه ملائكه در آخرت مكلف به تكاليف مى شوند (همانطور كه ما انسان ها دردنيا مكلف هستيم ) آنها در آخرت مورد تكاليف و اوامر و نواهى مى گردند، و عصيان ملائكهبه همين است كه با امر و نهى خدا مخالفت كنند ولى ايـن حـرف درسـت نـيـسـت ، چون در آيه چنين اشاره اى وجود ندارد آيه شريفه تنها مىخـواهـد بـفـرمـايـد: مـلائكـه مـحـض اطـاعـتـنـد، و در آنـهـا مـعـصـيـت نـيـسـت ، و بـه اطـلاقـششامل دنيا و آخرت هر دو مى شود، پس ملائكه نه در دنيا عصيان دارند و نه در آخرت ، پسهيچ وجهى ندارد كه رازى تكليف ملائكه را مختص به آخرت بداند. و نـيـز تـكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست ، چون در بين ما انسانهـاى اجـتـمـاعـى تـكـليـف عـبـارت از ايـن اسـت كـه تـكـليـف كـنـنـده اراده خـود را مـتـعـلق بـهفعل مكلف كند، و اين تعلق امرى است اعتبارى ، كه دنبالش پاى ثواب و عقاب به ميان مىآيـد، يـعـنـى اگـر مـكلف موجودى داراى اختيار باشد، و به اختيار خود اراده تكليف كننده راانـجام بدهد، مستحق پاداش مى شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد، و در چنين ظرفىيـعـنى ظرف اجتماع ، ونسبت به چنين تعلقى يعنى تعلق اعتبارى البته ، هم فرض اطاعتهـسـت و هم فرض معصيت ، هم ممكن است مكلف فعل مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكناست نياورد. امـا در غـير ظرف اجتماع مثلا در بين ملائكه كه زندگيشان اجتماعى نيست ، و اعتبار در آن راهندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناى ديگرى دارد،آرى مـلائكـه خـلقـى از مـخلوقات خدايند، داراى ذواتى طاهره و نوريه ، كه اراده نمى كنندمگر آنچه خدا اراده كرده باشد، و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آنـچـه او مـاءمـورشـان كـرده بـاشـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـود:(بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بـالقـول و هـم بامره يعملون )، و به همين جهت عالمفـرشـتـگـان جـزا و پاداشى نيست ، نه ثوابى و نه عقابى ، و در حقيقت ملائكه مكلف بهتـكـاليـف تـكـوينى اند، نه امر و نهى هاى تشريعى ، و تكاليف تكوينيشان هم به خاطراختلافى كه در درجات آنان هست مختلف است ، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده : (و ما مناالا له مـقـام مـعـلوم )، و نـيـز از خـود مـلائكـه نـقـل كـرده كـه مـى گـويـنـد: (و مـانتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا). و آيه شريفه مورد بحث بعد از آيات قبلى جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، چون خداىتـعـالى نـخـست با بيانى خصوصى همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) راادب مـى آمـوزد، و در آخـر، خـطـاب را مـتـوجـه عـمـوم مـؤ مـنـيـن مـى كـنـد، كـه خـود واهـل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشى كه آتش گيرانه اش خود دوزخيانند حفظ نماييد، و مىفهماند كه همين اعمال بد خود شما است ، و در آن جهان بر مى گردد، و آتشى شده به جانخودتان مى افتد، آتشى كه به هيچ وجه خلاصى و مفرى از آن نيست . در قيامت جزا عبارت است از خود عمل و عذر خواهى در آن روز بلا اثر است
يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون
|
ايـن آيـه شـريـفـه خطابى است عمومى به همه كفار، خطابى است كه بعد از رسيدن كفاربـه آتـش دوزخ (و زبـان بـه عـذرخـواهـى گـشـودن ، كـه اگر كفر ورزيديم ، و يا گناهكـرديم عذرمان اين بود و اين بود) به ايشان مى شود كه امروز سخن عذر خواهى به مياننـيـاوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس . علاوه بر اين ، جزايى كه به شما داده شدعـيـن اعـمـالى است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش برايتان بهصـورت جـلوه كـرده اسـت ، و چـون عـامـل آن اعـمـال خـود شـمـابـوديـد،عـامـل بـودنـتـان قـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت ، و بـا عـذرخـواهـى نـمـى تـوانـيـدعامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت ، قابل تغيير نيست ، و كلمه عذاب كه از ناحيه خداعـليـه شما محقق شده باطل نمى شود. اين معنايى است كه از ظاهر خطاب در آيه استفاده مىشود. ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: عـذرخـواهـى كـفـار بـعـد ازداخـل شـدن در آتـش اسـت ، و عـذرخـواهـى خـود نـوعـى تـوبـه اسـت ، و بـعـد ازداخـل شـدن در آتـش ، ديـگـر تـوبه قبول نمى شود، و در معناى جمله (انما تجزون ...)گـفـته اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالى كه كرده ايد آن جزايى را به شما مى دهندكه حكم ت لازمش مى داند. و در ايـنـكـه آيـه مـورد بـحـث دنباله آيات سابق قرار گرفت ، و در آن خطابى قهرآميز وتـهـديـدى جـدى شـد، اشـاره اى هـم بـه ايـن حـقـيـقـت هـسـت كـه نـافـرمـانى خداى تعالى ورسول او چه بسا كار آدمى را به كفر بكشاند.
|
|
|
|
|
|
|
|