|
|
|
|
|
|
اين سوره به داستان يهوديان بنى النضير اشاره دارد كه بخاطر نقض پيمانى كه بامسـلمين بسته بودند محكوم به جلاى وطن شدند. و نيز به اين قسمت از داستان اشاره دا ردكـه سبب نقض عهدشان اين بود كه منافقان به ايشان وعده دادند كه اگر نقض عهد كنيد ماشـمـا را يـارى مـى كنيم ، ولى همين كه ايشان نقض عهد كردند، منافقين به وعدهاى كه دادهبودند وفا ننمودند. و در ضمن اين اشارات مطالبى ديگر نيز در اين سو ره آمده ، و از آنجمله مساءله حكم غنيمت بنى النضير است . و از آيـات برجسته اين سوره هفت آيه آخر آن است كه خداى سبحان در آنها بندگان خود رادسـتـور مـى دهـد بـه اين كه از طريق مراقبت نفس و محاسبه آن آماده ديدارش شوند، و عظمتكـلام و جـلالت قـدر خـود را در قـالب بـيـان عـظـمت ذات مقدسش ، و اسماى حسنى و صفاتعـليـايـش ، بـيـان مـى فـرمـايـد. و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاقـش در مـديـنـهنازل شده .
سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم
|
اين آيه آغاز سوره مى باشد و سوره با مضمونى افتتاح شده كه با همان مضمون ختم مىشـود، چـون در آخـر سـوره باز سخن از تسبيح تمامى موجودات آسمانها و زمين رفته ، مىگويد: (يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ). و اگـر سـوره را بـا مـسـاءله تـسـبـيـح افـتـتـاح نـمـود، بـه خـاطـر مـطالب ى است كه درخـلال سـوره آمـده ، و آن - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - خـيانت يهود و نقض عهدش ، و وعدهفريبكارانه منافقين به يهوديان است ، خواسته بفهماند اين گونه مكرها بر دامن كبريايى خدا گردى نمى نشاند. و اگر آيه رابـا جـمـله (عزيز) و (حكيم ) ختم كرد، براى اين است كه باز در اين سوره سرانجامكار يهود و منافقين را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرنهاى نزديك به عصر يهوديان ومـنـافقين و بال فريبكاريهاى خود را چشيدند، و اين خود شاهد عزت و اقتدار خداست . و نيزاگـر دچـار عـذاب شـدنـد، بدين جهت بوده كه عذابشان بر طبق حكمت و مصلحت بوده ، و اينخود شاهد حكمت خدا است . بيان آيات مربوط به اخراج بنى النضير از سرزمنشان
هـو الذى اخـرج الذيـن كـفـروا مـن اهـل الكـتـاب مـن ديـارهـملاوّل الحشر
|
اين آيه تسبيح موجودات و عزت و حكمت خداى را كه در آيه قبلى آمده بود تاءييد مى كند، ومراد از جمله (آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و خدا بيرونشان كرد) قبيله بنى النضيراسـت كـه يـكـى از قـبـائل يـهـود بـودنـد، و در بـيـرون شـهـرمـديـنـهمـنـزل داشتند، و بين آنان و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عهدى بر قرار شدهبود كه همواره با هم به مسالمت زندگى كنند، دشمنان هر يك دشمنان ديگرى و دوستان هريـك دوسـتـان ديـگـرى بـاشـد. ولى بـنـى النـضـيـر ايـن پـيـمـان را شـكـسـتـنـد، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور داد تا جلاى وطن كنند كه - ان شاء اللّه- شرح داست انشان در بحث روايتى آينده مى آيد. كلمه (حشر) به معناى بيرون كردن است اما نه بيرون كردن يك نفر، بلكه يك جمعيت ،و نه به اختيار، بلكه به اجبار. و اضافه (اول الحشر) اضافه صفت به موصوف ،و بـه مـعـنـاى حـشـر اولى است . و لام در (لاول ) به معناى (فى - در) است ، نظيرلامـى كـه بـر سـر كلمه (دلوك ) در جمله (اقم الصلوة لدلوك الشمس ) آمده ، يعنىنماز بخوان در هنگام دلوك شمس . و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى همان كسى است كه يهوديان بنى النضير را براىاوليـن بـار از جـزيـره العـرب از خـانـه و زندگيشان بيرون كرد. آنگاه به اهميت جرياناشـاره نـمـوده ، مـى فـرمـايـد: (مـا ظـنـنـتـم ان يـخـرجـوا) يـعـنـى : هـيـچاحـتـمـال نـمـى داديـد كه دست از وطن خود كشيده بيرون روند، چون شما از اين قبيله قوت وشـدت و نـيـرومـندى سابقه داشتيد. (و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من اللّه ) خود آنها همهـرگـز چـنـيـن احـتـمـالى نمى دادند، آنها پيش خود فكر مى كردند قلعه هاى محكمشان نمىگـذارد خـدا آسـيبشان برساند، و مادام در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبهنمى يابند. بفرمايد (مانعتهم حصونهم من المسلمين ) فرمود (من اللّه ) و اين بدان جهت است كه درآيـه قـبـلى اخـراج آنـان را بـه خـدا نـسـبـت داده بـود. و هـمـچـنـيـن درذيـل آيـه ، القـاى رعـب در دلهـاى آنـان را به خدا نسبت داد. از لحن اين آيه استفاده مى شودبنى النضير چندين قلعه داشتند، نه يكى ، چون فرموده (حصونهم ). آنگاه به فساد پندار آنان ، و خبط و اشتباهشان پرداخته ، مى فرمايد: (فاتيهم اللّه منحـيـث لم يـحـتـسـبـوا) خـداى تـعـالى از جـايـى و از درى بـه سـراغـشـان آمـد كـه هـيـچخـيـال نـمى كردند. و منظور از (آمدن خدا) نفوذ اراده او در ميان آنان است ، اما نه از راهىكه آنان گمان مى كردند - كه همان دژها و درها است - بلكه از طريق باطنشان كه همانراههاى قلبيشان است ، لذا مى فرمايد: (و قذف فى قلوبهم الرعب ). و كلمه (رعب )به معناى خوفى است كه دل را پر كند، (يخربون بيوتهم بايديهم )، معناى اينكه فرمود: (يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين ) خـانـه هـايشان را به دست خود ويران مى كردند كه به دست مسلمانان نيفتد. و اين از قوتسيطره اى بود كه خداى تعالى بر آنان داشت ، براى اين كه خانمانشان را به دست خودآنـان و به دست مؤ منان ويران كرد. و اين كه فرمود: و به دست مؤ منان بدين جهت است خدابـه مـومـنـان دسـتور داده ، و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفقفـرمـوده بـود. (فـاعتبروا) پس پند بگيريد اى صاحبان بصيرت ، چون مى بينيد كهخـداى تـعـالى يـهـوديـان را بـه خـاطـر دشـمـنـيـشـان بـا خـدا ورسول چگونه در بدر كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: خود يهوديان خانه هايشان را خراب كردند، تا بهتر بتوانندفرار كنند، و مؤ منين خانه هاى ايشان را خراب كردند تا به آنان برسند. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور از تـخـريـب خـانـه هـااخـتلال نظام زندگى است . يهوديان به خاطر نقض عهد، خانه هاى خود را خراب كردند. ومـنـظـور از خـراب كـردن آن بـه دسـت مـؤ مـنـيـن ، اين است كه مؤ منين ماءمور شدند با ايشانقتال كنند. ولى هـيـچ يـك از ايـن دو قـول بـه نـظـر درسـت نـمـى رسـد، زيـرا ظاهر جمله (يخربونبـيـوتهم ...) اين است كه بيان باشد براى جمله (فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا) ومـعـلوم مـى شود كه تخريب بيوت اثر نقض عهد است ، و بعد از آن واقع شده است ، و وجهاول مـى خـواسـت بگويد: تخريب خانه ها به نقشه خود يهود بود، نه نقشه الهى . و وجهدوم مى خواست بگويد: تخريب خانه ها عين نقض عهد است ، نه اين كه به راستى خانه هارا خراب كرده باشند.
و لو لا ان كتب اللّه عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار
|
گـفـتـيـم جـلاء بـه مـعناى ترك وطن است . و (نوشتن جلاء عليه يهود) به معناى راندنقـضـاء آن اسـت ، و مـراد از عـذاب دنـيـوى آنـان ، عذاب انقراض و يا كشته شدن و يا اسيرگشتن است . و معناى آيه است كه : اگر خداى تعالى اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جانخـود را بـرداشـتـه و جـلاى وطـن كـنـنـد، در دنـيـا بـه عـذاب انـقـراض يـاقـتـل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همانطور كه با بنى قريظه چنين كرد، ولى در هرحال در آخرت به عذاب آتش معذبشان مى سازد.
ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاق اللّه فان اللّه شديد العقاب
|
كلمه (مشاقه ) به معناى مخالفت از روى دشمنى است . و اشاره با كلمه (ذلك ) بههـمـان مساءله بيرون راندن بنى النضير، واستحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است .در ايـن آيـه شريفه نخست مشاقه با خدا و رسول را ذكر نموده ، سپس خصوص مشاقه باخـدا را آورده ، و ايـن اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه مـخـالفـت بـارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم مخالفت با خداست . و بقيه الفاظ آيه روشناست . قطع كردن و نكردن درختان را بنى النضير به اذن خدا بود
ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه على اصولها فباذن الله و ليخزى الفاسقين
|
راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (ليـنـه ) بـه مـعـنـاى درخـت خـرمـاى خـرم و پـر بـار اسـت ،حـال هـر نـوع خـرمـا كـه بـاشـد. روايـت هـم شـده كـهرسـول خـدا دسـتـور داده بودند كه نخلستان بنى النضير را قطع كنند، همين كه دست بهقـطـع چـنـد درخـت زدند، يهوديان فرياد زدند: اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مىكـردى ، حـال ايـن درخـتـان خـر مـا چـه گـنـاهـى دارنـد كـه قـطـع مـى شـونـد. بـهدنبال اين جريان بود كه آيه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنين داد كه : هيچ درختخـرم و پربارى را قطع نمى كنيد، و يا آن را باقى نمى گذاريد مگر به اذن خدا، و خدادر اين فرمانش نتائجى حقه و حكمت هايى بالغه در نظر دارد كه يكى از آنها خوار ساختنفاسقان ، يعنى بنى النضير، است . بـنـابـرايـن حـرف (لام ) در جـمـله (و ليـخـزى الفـاسـقـيـن ) لامتعليل است . و اين جمله كه حرف عطف (واو) بر سر آن آمده عطف است بر جمله اى محذوف، و تـقـدير آن اين است كه : قطع كردن و نكردن درختان بنى النضير به اذن خدا بود، تاچـنـيـن و چـنـان كند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنابر اين ، عطف در اين آيه نظير عطف درآيـه (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين ) است ، مىفـرمـايـد: و مـا ايـن چـنـيـن ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنانشود، و تا از صاحبان يقين گردد.
و مـا افـاء الله عـلى رسـوله مـنـهـم فـمـا اوجـفـتـم عـليـه مـنخيل و لا ركاب و لكن اللّه يسلط رسله على من يشاء...
|
مـصـدر (افائه ) كه فعل ماضى (افاء) مشتق از آن است ، به معناى ارجاع است ،چونخـود آن مصدر از مصدر ثلاثى مجرد فى ء گرفته شده ، به معناى رجوع است . و ضميردر (مـنـهـم ) بـه بـنـى النـضير برمى گردد، كه البته منظور خود آنان نيست ، بلكهاموال ايشان است . و مـصـدر (ايـجـاف ) كـه فـعـل (اوجـفتم ) از آن گرفته شده وقتى در مورد حيواناتسـوارى اسـتـعـمـال مـى شـود، مـعـنـاى رانـدن حـيـوان بـه سـرعـت و به اجبار است . و كلمه(خـيـل ) بـه مـعـنـاى اسـبـان ، و كـلمـه (ركـاب ) بـه مـعـنـاى شـتـران است . و جمله من(خـيـل و لا ركـاب ) مـفعول فعل (اوجفتم ) و كلمه (من ) در آن زائده است كه كليت راافاده مى كند. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـچـه خـداى تـعـالى ازاموال بنى النضير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردانيد - و ملك آنرا بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) اختصاص داد - بدين جهت به آن جناباخـتـصـاص داد و شـما مسلمانان را در آن سهيم نكرد كه در گرفتن قلعه آنان مركبى سوارنـشـديـد، و بـه خـاطـر ايـنكه راه قلعه تا مدينه نزديك بود پياده بدانجا رفتيد، و خداىتـعالى پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيزى قادر است .و ايـنـك رسول اسلام را بر بنى النضير مسلط ساخته ، در نتيجه فى ء (غنيمت ) و اموالىكـه از ايـن دشـمـنـان بـه دسـت آمـده خـاص آن جـنـاب اسـت ، هـر كـارى كـه بـخـواهـد در آناموال مى كند.
مـا افـاء اللّه عـلى رسـوله مـن اهـل القـرى فـلله وللرسـول و لذى القـربـى و اليـتـامـى و المـسـاكـيـن و ابـنالسبيل ...
|
از ظـاهـر ايـن آيـه برمى آيد كه مى خواهد موارد مصرف فى ء در آيه قبلى را بيان كند. وفـى ء در آن آيه را كه خصوص فى ء بنى النضير بود به همه فى ءهاى ديگر عموميتدهد، و بفرمايد حكم فى ء مخصوص فى ء بنى النضير نيست ، بلكه همه فى ءها همين حكم رادارد. موارد مصرف (فيى ء) (فـلله و للرسـول ) - يعنى قسمتى از فى ء مخصوص خدا و قسمتى از آن مخصوصرسـول خـدا اسـت . و مـنظور از اينكه گفتيم مخصوص خداست ، اين است كه بايد زير نظررسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در راه رضـاى خدا صرف شود، و آنچه سهمرسول خدا است در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود. پس اينكه بعضى گفته اند:(ذكـر نـام خدا در بين صاحبان سهم تنها به منظور تبرك بوده سخن درستى نيست )، ونبايد بدان توجه كرد. (و لذى القـربـى ) - مـنـظـور از ذى القـربـى ، ذى القـربـاىرسـول خـدا و دودمـان آن جـنـاب اسـت ، و مـعـنـا نـدارد كـه مـا آن را بـه قـرابـت عـمـوم مومنينحـمـل كـنيم - دقت فرماييد -. و مراد از كلمه يتامى ايتام فقيرند، نه مطلق هر كودكى كهپـدرش را از دسـت داده باشد. خواهى گفت : اگر منظور اين بود كافى بودتنها مساكين راذكـر كـنـنـد، چـون يـتـيم فقير هم مسكين است ، جواب اين است كه : بله اين سخن درست است ،ليـكـن اين كه ايتام را جداگانه ذكر كرد براى اين بوده كه اهميت رسيدگى به طايفه رابرساند. و از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) روايـت شـده فـرمـوده انـد: مـنظور از ذى القربى ،اهـل بـيـت ، و مـراد از يـتـامـى و مـسـاكـيـن و ابـن السـبـيـل هـم يـتـيـمـان و مـسـاكـيـن و ابـنالسبيل آنها است . (كـى لا يـكـون دوله بـيـن الاغـن يـاء مـنـكم ) - يعنى حكمى كه ما درباره مساءله فى ءكـرديـم ، تنها براى اين بود اين گونه درآمدها (دوله ) ميان اغنياء نشود، و (دوله )چيزى را گويند كه در بين مردم متداول است و دست به دست مى گردد. (و مـا اتـيـكـم الرسـول فـخـذوه و مـا نـهـيـكـم عـنـه فـانـتـهـوا) - يـعـنـى آنـچه را كهرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از فى ء به شما مى دهد - همچنان كه به هريـك از مـهـاجـريـن و بـعضى از اصحاب مقدارى داد - بگيريد، و آنچه نداد و شما را از آننهى فرمود شما هم دست برداريد، و مطالبه نكنيد، پس هرگز پيشنهاد نكنيد كه همه فىء را در بـين همه مؤ منان تقسيم كند. پس روشن شد كه چرا اينگونه غنيمت ها را فى ء ناميدو چـرا در آيـه فـرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن اين شد كه بايدزير نظر آن جناب مصرف شود. و ايـن آيـه بـا صـرفـنـظـر از سـيـاقـى كـه دارد، شـامـل تـمـامـى اوامـر و نـواهـىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى شود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمىاز فى ء نيست ، بلكه شامل همه او امرى كه مى كند و نواهيى كه صادر مى فرمايد هست . (و اتـقـوااللّه ان اللّه شـديـد العقاب ) - اين جمله مسلمانان را از مخالفت دستورات آنجـنـاب بـرحـذر مـى دارد و در عـيـن حـال ، جـمـله (مـا اتـيـكـمالرسول ...) را تاءكيد مى كند. فقراى مهاجرين يكى از مصاديق فى در راه خدا
للفـقـراء المـهـاجـريـن الذيـن اخـرجـوا مـن ديـارهـم و امـوالهـم يـبـتـغون فضلا من اللّه ورضوانا...
|
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: كـلمـه (للفـقـراء)بـدل اسـت از جـمله (ذى القربى ) و جملات بعدى اش . و آوردن نام (اللّه ) صرفابـه مـنـظـور تـبرك است ، در نتيجه هر فى ء در اسلام آن روز به دست مى آمده ، مخصوصرسـول اللّه (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) و فقراى مهاجرين بوده . در روايت هم آمده كهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـى ء بـنـى النضير را بين مهاجران تقسيمنمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و يا سه نفر از فقراى ايشان . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: بـدل اسـت از يـتـامـى و مـسـاكـيـن و ابـنسـبـيـل ، در نـتـيـجـه صـاحـبـان سـهـم عـبـارت بـوده انـد ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ذى القربى - چه اين كه فقير باشند و ياغنى - و فقراى مهاجرين و ايتام و مساكين آنان ، و در راه ماند گان ايشان . و شايد مراد ازقول آن كس كه گفته : جمله (للفقراء المهاجرين ) بيان مساكين در آيه قبلى است ، نيزهمين باشد. ولى آنـچـه بـا روايـاتـى كـه مـا قـبـلا از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام )نـقـل كـرديم مناسب تر است ، اين است كه بگوييم جمله (للفقراء المهاجرين ...)، بيانمـصـداق و مـوارد فـى ء در راه خـداسـت ، كـه كـلمه (فلله ) بدان اشاره است ، نه اينكهفـقراى مهاجرين يكى از سهامداران فى ء باشند، بلكه به اين معنا است كه اگر در موردآنان صرف شود در راه خدا صرف شده است . در ايـن صـورت حـاصـل مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: خـداىعزوجل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو كه بخواهد مى تواند مصرفكـنـد - آنگاه به عنوان راهنمايى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده : يكى از مواردآن راه خدا است ، و يكى هم سهم رسول است ، و يكى ذى القربى ، و چهارم يتامى ، و پنجممساكين ، و ششم ابن السبيل . و سپس موارد راه خدا و يا بعضى از آن موارد را نام برده ، مىفـرمـايـد: يـكـى از مـوارد سـبـيـل الله فـقـراى مـهـاجـريـن اسـت كـهرسول هر مقدار كه مصلحت بداند به آنان مى دهد. بـنـابـرايـن ، مـنـاسـب آن اسـت كـه آن روايـاتـى را هـم كـه مـى گـويـد:رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيمكـرد، و بـه انـصـار چـيـزى نـداد، الا بـه سـه نفر از فقراى آنان : ابو دجانه سماك ابنخـرشـه ، و سـهـل بـن حـنـيـف ، و حـارث ابـن صـمـه ، بـه ايـن وجـهحـمـل نموده ، بگوييم اگر در بين مهاجرين تقسيم كردند نه از اين باب بوده كه مهاجرينسـهـمـى از فـى ء داشتند، بلكه از اين باب بود كه صرف در بين آنان مورد رضاى خدابوده ، و از مصاديق سبيل الله بوده است . و بـه هـر حـال مـنـظـور از فـقـراى مـهـاجرين كه مى فرمايد: (للفقراء المهاجرين الذيناخـرجـوا مـن ديـارهـم و امـوالهـم ) مـسـلمـانـانـى هـسـتـنـد كـهقـبـل از فـتـح از مكه به مدينه هجرت كردند، و آنان تنها كسانى هستند كه كفارمجبورشانكـردنـد از شـهـر و وطـن خـود بـيـرون شـده خـانـه و امـوال خـود را بـگـذارند، و به مدينهالرسول كوچ كنند. (يـبـتـغـون فـضـلا مـن اللّه و رضـوانـا) - كـلمـهفضل به معناى رزق است ، مى فرمايد از خا نه و ديار خود بيرون شدند تا از خدا رزقىبراى دنيا و رضوانى براى آخرتشان طلب كنند. (و يـنـصـرون اللّه و رسـوله ) - يـعـنـى خـدا و رسـولش را بـا آناموال و با جانهايشان يارى كنند. (اولئك هـم الصـادقـون ) - اينهايند راستگويان . اين جمله راستگويى مهاجرى نى راكه چنين صفاتى داشته اند تصديق مى كند. شـــرح آيـــه : (و الذيـــن تـــبـوؤ ا الدار و الايـمـان ...) كـه مـتـضـمـن مدح انصار درچشمنداشتنشان به اموالى كه بين مهاجران تقسيم شده مى باشد
و الذين تبووا الدار و الايمان من قبل هم يحبون من هاجر اليهم ...
|
بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه مطلبى جديد را بيان مى كند، مى خواهد انصار را كهاز فـى ء سـهـم نـخواستند مدح فرمايد، تا دلگرم شوند. و جمله (الذين تبووا الدار)مـبـتـداء اسـت ، و خبر آن جمله (يحبون ) مى باشد، و منظور ازاين كسان همان انصارند، ومـراد از (تـبـوى دار) تـعـمير خانه گلى نيست ، بلكه كنايه است از تعمير بناى مجتمعدينى ، به طورى كه همه صاحبان ايمان در آن مجتمع گرد آى ند. و كلمه (ايمان ) عطفاسـت بـر كلمه (الدار). و منظور از (تبوى ايمان ) و تعمير آن ، رفع نواقص ايماناز حـيث عمل است ، چون ايمان دعوت به سوى عمل صالح مى كند، و اگر جوجوى باشد كهصـاحـب ايـمـان نـتـوانـد عـمـل صـالح كـنـد، چـنـيـن ايـمانى در حقى قت ناقص است ، و وقتىكامل مى شود كه قبلا جوى درست شده باشد كه هر صاحب ايمانى بتواند دعوت ايمان خودرا لبيك گويد، و مانعى بر سر راهش نباشد. بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه ايمان عطف بر كلمه (دار) نباشد، بلكه عطف باشدبـر مـسـاءله تـبـوى دار، و فعلى كه عامل در آن است حذف شده ، و تقدير آيه چنين باشد:(و الذين تبوؤ ا الدار و آثروا الايمان ). بعضى ديگر گفته اند: جمله (و الذين تبوؤ ا...) عطف است بر كلمه (مهاجرين ). بـنـابراين نظريه ، انصار هم در فى ء شريك مهاجرين خواهند بود. اين مفسر سپس گفتهاگـر كـسـى اشـكـال كـند در روايت آمده (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ءبـنـى النـضـيـر را تـنـهـا به مهاجرين داد، و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراىايـشـان ) در پـاسـخ مـى گـويـيـم ايـن روايـت خـوددليـل بـر عطف است ، نه استيناف ، براى اينكه اگر جائز نبوده به انصار بدهد، به آنسـه نـفـر هـم نـمـى داد، و حـتـى بـه يـك نـفـر هـم نمى داد، پس اينكه به بعضى داده خوددليـل بـر شـركـت انصار با مهاجرين است . چيزى كه هست از آنجا كه امر فى ء ارجاع بهرسـول اللّه (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) شده ، او مى توانسته به هر نحو كه صلاحبداند به مصرف برساند، و آن روز و در شرايط آن روز مصلحت ديده آن طور تقسيم كند. از نظر ما هم مناسب تر آن است كه جمله (و الذين تبووا...) و همچنين جمله بعدى را كه مىفـرمـايـد: (و الذيـن جـاءوا مـن بـعـدهـم ) عـطـف بر كلمه (المهاجرين ) بگيريم ، نهاسـتـيـنـاف ، بـراى ايـنـكـه كـلمـه (للفـقـراء) بـيـان مـصـاديـق سـهـمسبيل اللّه است . بـلكـه روا يـتـى هـم كه مى فرمايد: (به سه نفر از انصار سهم داد) همان طور كه آنمـفـسـر گـفـت خـود مـؤ يد اين نظريه است ، براى اينكه اگر سهيم در فى ء تنها مهاجرينبودند و بس ، به سه نفر از انصار سهم نمى داد، و اگر فقراى انصار هم مانند مهاجرينسـهـم مـى بـردند، با در نظر گرفتن اينكه به شهادت تاريخ بسيارى از انصار فقيربـودنـد بـايـد بـه همه فقراى انصار سهم مى داد، نه فقط به سه نفر، و همان طور كهديـديـم بـه تـمـامـى مـهـاجـرين سهم داد، (و خلاصه كلام اين شد كه اولا اختيار فى ء بهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم ) سپرده شد، و در ثانى ذكر مهاجرين صرفابه منظور بيان مصداق بوده ، نه اينكه مهاجرين سهم داشته اند، و ثالثا جمله (و الذين...) عطف به ما قبل است ، و جمله اى جديد نيست ). پس بنا بر اين ، ضمير (هم ) در جمله (و الذين تبووا الدار و الايمان من قبلهم ) بهمهاجرين برمى گردد. و مراد، قبل از آمدنشان و هجرتشان به مدينه است . جملات ديگرى از كلام خدا در مدح انصار (يـحـبون من هاجر اليهم ) - يعنى مردم مدينه كسانى را كه از مكّه به سويشان هجرتمـى كـنـند به خاطر اينكه از دار كفر به دار ايمان و به مجتمع مسلمين هجرت مى كنند دوستمى دارند. (و لا يـجـدون فـى صـدورهـم حـاجـه مـمـا اوتـوا) - ضـمـيـر در (لا يـجـدون ) و در(صـدورهـم ) بـه انـصـار بـرمـى گردد، مى فرمايد: انصار در باطن خود حاجتى نمىيـابـنـد. و ضـمـيـر (اوتـوا) بـه مـهـاجرين برمى گردد، و منظور از حاجت بدانچه بهمـهـاجرين دادند، اين است كه چشم داشتى به فى ء بنى النضير نداشتند. و كلمه (من )در (مـمـا اوتـوا) بـه قـول بـعـضـى بـيـانـيـه ، و بـهقول بعضى ديگر تبعيضى است . و معناى جمله اين است كه : انصار حتى به خاطرشان همنگذشت چرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از فى ء بنى النضير به مهاجرينداد و به ايشان نداد، و از اين بابت نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزيدند. بـعـضـى هـم گـفته اند: مراد از حاجت ، معلول حاجت است و آن حالتى است كه حاجت انسان رادچـار آن مـى سـازد، يـعـنـى حـالت غـيـظ. و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : انـصـار دردل خود از اين بابت خشمى احساس نمى كنند. (و يـوثـرون عـلى انـفـسـهم و لو كان بهم خصاصه ) - (ايثار) به معناى اختيار وانـتـخـاب چـيـزى بر غير آن است . و كلمه (خصاصه ) به معناى فقر و حاجت است . راغبگـفـتـه : كـلمه (خصاص البيت ) به معناى شكاف خانه است ، و اگر فقر را خصاصهخـوانـده اسـت ، بـديـن جهت است كه فقر نمى تواند شكاف حاجت را پر كند، و به همين جهتاست كه از آن به كلمه (خلة ) نيز تعبير مى كنند. و مـعـنـاى آيـه اين است كه : انصار، مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه خود مبتلابـه فقر و حاجت باشند. وتوصيف از توصيف سابق در مدح رساتر، و گرانقدرتر از آناست . پس در حقيقت اين آيه در معناى اين است كه بفرمايد: (نه تنها چشمداشتى ندارند).بلكه مهاجرين را مقدم بر خود مى دارند. (و مـن يـوق شـح نـفـسه فاولئك هم المفلحون ) - راغب مى گويد: كلمه (شح ) بهمـعناى بخل توام با حرص است ، البته نه در يك مورد، بلكه در صورتى كه عادت شدهباشد. و كـلمـه (يـوق ) كـه در اصـل (يـوقـى ) بـوده ، مـضـارعمجهول از مصدر (وقايه ) است كه به معناى حفظ كردن است . و معناى آيه چنين است : هركـس كـه خـدا او را از شـر تـنـگ چـشـمـى و بـخـل حـفـظ فـرمـوده ، در نـتـيـجـه نه خودش ازبـذل مـال مـضـايـقه دارد، و نه از اينكه ديگران مالدار شوند ناراحت مى شود، چنين كسانىرستگارند.
و الذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان
|
اين آيه هم مى تواند عطف به آيه قبلبـاشد، و هم استينافى و جديد، همان طور كه آيه (و الذين تبووا الدار و الايمان يحبون) دو احـتـمـال داشـت . و بـنـابـرايـن كـه اسـتـيـنـافـى بـاشـدموصول (الذين ) مبتداء، و جمله (يقولون ربنا...) خبر آن خواهد بود، و منظور از آمدناين طايفه بعد از آمدن آن طايفه ، اين است كه اين طايفه ، يعنى انصار، بعد از مهاجرين وبـعـد از پايان يافتن دوران هجرت ، يعنى بعد از فتح مكّه به اسلام در آمدند. بعضى همگـفـتـه انـد: مـراد مـردمـى اسـت كـه بـعـد از مـسـلمـانـان صـدراول مى آيند. و جمله (ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان ) دعايى است به جان خودشان ،و بـه جـان مـؤ مـنـيـنى كه قبل از ايشان بودند، دعائى است به مغفرت . و اگر از مسلمانانقـبـل از خـود تـعـبير كردند به اخوان براى اين بود كه اشاره كنند به اينكه ايشان را ازخـود مـى دانـند، همچنان كه قرآن درباره همه مسلمانان فرموده : (بعضكم من بعض ) پسمسلمانان يكديگر را دوست مى دارند، همان طور كه خود را دوست مى دارند، و براى يكديگردوست مى دارند، آنچه را كه براى خود دوست مى دارند. و بـه هـمـيـن انـصـار بـعـد از آن دعـاى خـود گـفـتـنـد: (و لاتـجـعـل فـى قـلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انك روف رحيم ) از خدا خواستند كه هيچ غلى ،يـعـنـى عداوتى ، از مؤ منين در دلشان قرار ندهد. و در جمله (للذين امنوا) همه مساءله رانـسـبـت بـه هـمـه مـؤ مـنـيـن تـعميم دادند، چه مؤ منين از بين خودشان ، يعنى انصار، و چه ازمـهـاجـريـن ، كـه قـبل از ايشان ايمان آورده بودند. و هم اشاره كردند كه به جز ايمان هيچغرض و هدفى ندارند. بحث روايتى رواياتى درباره ماجراى اخراج و تبعيد بنى النضير در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (هـو الذى اخـرج الذيـن كـفـروا مـناهـل الكتاب من ديارهم گفته : سبب نزول اين آيه چنين بود كه در مدينه سه طايفه و دودماناز يهوديان زندگى مى كردند، يـكـى بنى النضير بود، و يكى بنى قريظه ، و يكى بنى قينقاع . و اين سه طايفه بارسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) عهدى داشتند كه تا مدتى مورد احترام بود، وبعدا يهوديان آن عهد را شكستند. و سـبـب ايـن عهدشكنى در بنى النضير بود كه مردى از اصحاب آن جناب دو نفر را تروركـرده بـود، و قـرار شـد كـه بـه صـاحـبـان خـون ، ديـه و خـونـبـهـا بـپـردازنـد،رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه ميان بنى النضير آمد تا از آنان مقدارىپـول بـراى ايـن مـنـظـور قـرض كند. در بين افراد بنى النضير كعب بن اشرف بود كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر وى در آمد. كعب گفت : مرحبا اى ابو القاسم ،خـوش آمـدى . و بـرخـاسـت و چـنـيـن وانـمـود كـرد كـه مـى خـواهـد طعامى درست كند، ولى دردل نـقـشـه كشتن آن جناب را مى ريخت ، و در سر مى پروراند كه بعد از كشتن آن جناب برسـر اصـحابش بتازد. در همين حال جبرئيل نازل و جريان را به آن جناب اطلاع داد. حضرتبـرخاست و به مدينه برگشت ، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود: برو در قبيله بنىالنـضـيـر، و بـه مـردم آنـجـا بـگـو كـه خـداى عـزوجل توطئه شما را به من خبر داد، يا ازسرزمين ما بيرون شويد، و يا آماده جنگ باشيد. آنان گفتند از بلاد تو بيرون مى شويم . از سـوى ديـگـر عـبـداللّه بـن ابـى شـخـصى را نزد ايشان فرستاد كه بيرون نرويد، وهـمـچـنـان در مـحـل خـود بـمـانـيـد، و با محمد جنگ كنيد كه اگر چنين كنيد من با قوم خود و همسـوگـندانم شما را يارى خواهم كرد، و اگر هم بيرون برويد من نيز با شما بيرون مىآيـم ، و اگر قتال كنيد با شما در قتال همدست مى شوم . قبيله بنى النضير چون اين وعدهرا شنيدند دلگرم شده ، تصميم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه ها پرداخته آماده جنگشـدنـد، و شـخـصـى را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرستادند كه ما ازديـار خـود بـيـرون نـمـى رويـم ، هـر كـارى كـه مـى خـواهـى بـكـن .رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برخاست و تكبير گفت ، اصحابش يكصدا تكبيرگـفتند. به فرمود: تو پيشاپيش لشكر به قبيله بنى النضير برو. اميرالمؤ منين بيرقجنگ را برداشت ، و به راه افتاد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قلعه آنان رامـحـاصـره كـرد، و عـبـداللّه بـن ابـى بـه كمك آنان نيامد، و بدينسان ايشان را فريب داد.رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به هر يك از قلعه هاى ايشان كه نزديك مى شدآن قـلعـه را خـراب مـى كـردنـد، و بـه قـلعـه بـعـدىمـنـتـقـل مـى شـدنـد. و بـا ايـنـكـه بـعـضـى از يـهـوديـان خـانـه هـاى گـرانـبـهـا داشـتـنـد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور داد درختان خرماى آنان را قطع كنند. يهوديان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد كرده، اگر درختان از تو شد بگذار سالم از آن تو باشد، و اگر از ما است چرا قطع مى كنى. يهوديان وقتى چنين ديدند گفتند: اى محمد! ما حاضريم از سرزمين تو بيرون شويم ، بهشرطى كه اموال ما را به ما بدهى . حضرت فرمود: اين كار را نمى كنم ، و ليكن به شمااجـازه مـى دهـم از امـوالتـان آن مـقـدار را كـه شـتـران شـمـاحـمـل كـنـد بـا خـود ببريد. يهوديان قبول نكردند، و چند روزى هم ماندند، آنگاه گفتند مىرويـم ، و بـه مـقـدار بـار شتران از اموال خود مى بريم . فرمود: نه بايد برويد و هيچچيز با خود نبريد، هر كس از شما راببينيم كه با خود چيزى مى برد او را خواهيم كشت . يـهـوديـان از قـلعـه هـاى خـود بـيـرون شـده ، جمعى از ايشان به فدك ، و جمعى به وادىالقـرى ، و گـروهـى بـه شـام رفـتـنـد. در ايـن بـاره بـود كـه آيـات زيـرنازل شد: (هو الذى اخرج الذين كفروا... فان اللّه شديد العقاب ). و درباره اعتراضىكه يهوديان به آن جناب در مورد قطع اشجار كرده بودند، فرمود: (ما قطعتم من لينه اوتركتموها قائمه على اصولها فباذن اللّه ... ربنا انك روف رحيم ). و دربـاره عـبـداللّه بـن ابـى ، و هـمـفـكـرانـش ايـن آيـهنـازل شـد: (الم تـر الى الذيـن نـافـقوا... ثم لا ينصرون ). و در مجمع البيان از ابنعـباس روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردم بنى النضيررا مـحـاصـره كـرد، بـه طـورى كـه كـاملا در چنگال او قرار گرفتند، و به ناچار حاضرشدند هر چه آن جناب خواست بدهند، و در آخر اين طور با ايشان مصالحه كرد كه جان خودرا سـالم بـرگـرفـتـه از سـرزمـين و وطن خود بيرون شوند، و ايشان را به اذرعات شامگسيل بدارد. و براى هر سه نفر از ايشان يك شتر و يك مشك آب داد. يـهـوديـان به اذرعات شام ، و به اريحا رفتند، مگر دو خانواده از آنان يكى خانواده ابىالحـقـيق ، و يكى خانواده حى بن اخطب ، كه به خيبر رفتند. و طايفه اى هم خود را به حيرهرساندند. و نـيـزدر هـمـان كـتـاب از مـحـمـد بـن مـسـلمـه روايـت آورده كـه گـفـت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مـرا بـه سـوى طايفه بنى النضير فرستاد و دستور داد تا به ايشان سه شب مهلت دهمتا در اين سه شب از سرزمين خود كوچ كنند. و نيز از محمد بن اسحاق روايت آورده كه گفت : بيرون كردن بنى النضير از قلعه هايشانبـعـد از مـراجـعـت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از جنگ احد اتفاق افتاد، و فتحبـنـى قـريـظـه بـعـد از مراجعتش از جنگ احزاب رخ داد، ولى نظر زهرى اين است كه اخراجبنى النضير شش ماه بعد از واقعه بدر، و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ احد واقع نشدهبـود. بـاز از ابـن عـباس روايت كرده كه گفت : آيه شريفه (ما افاء اللّه على رسوله مناهـل القـرى ...) دربـاره امـوال كـفـار (اهـل قـرى )نازل شد. و اهل قرى عبارت بودند از بنى النضير و بنى قريظه كه در مدينه بودند، واهل فدك كه سرزمينى در سه ميلى مدينه ، و اهل خيبر و دهات عرينه و ينبع كه خداى تعالىاختيار اموال اينان را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) سپرد، تا به هر نحوىكـه خـواسـت در آن حـكـم كـنـد، و خـبـر داد كـه تـمـامـى ايـنامـوال مـلك شـخـصـى او اسـت ، و لذا عـده اى اعـتـراض كـردنـد كـه چـرا ايـنامـوال را تـقـسـيـم نـمـى كـنـد، در پـاسـخـشـان آيـه مـذكـورنازل شد. روايتى در چشم پوشى انصار از غنائم آنان براى تقسيم بين مهاجرين و نـيـز در مـجـمـع البـيـان از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه گـفـت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در حادثه بنى النضير به انصار فرمود: اگرميل داريد آنچه از مال و خانه و زمين داريد با مهاجرين تقسيم كنيد، و در غنائم بنى النضيرهـم بـا آنـان شـريـك بـاشـيـد، و اگـر بـخـواهـيـد مـى تـوانـيـدمـال و خـانـه و زمـيـن شـمـا مال خودتان باشد، و غنائم بنى النضير تنها در بين مهاجرينتقسيم گردد. انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و زمين هاى خود را با آنان تقسيم مى كنيم ،و هم غنائم بنى النضير را به آنان واگذار مى نماييم ، و از آن سهم نمى خواهيم . در اينمـورد بـود كـه آيـه شـريـفـه (و يـوثـرون عـلى انـفـسـهـم ...)نازل گرديد. مـؤ لف : در ايـثـار انـصـار و ايـنـكـه آيـه شـريـفـه دربـاره آننـازل شـده داستانهايى ديگر روايت شده . و ظاهرا همه اين روايات از باب تطبيق آيه بريـك واقـعـه و داسـتـان بـوده ، نـه ايـنـكـه آيـه تـنـهـا دربـاره فـلان قـصـهنـازل شـده بـاشـد. مـعـانـى سـابـق در الدر المـنـثـور بـه طـرق بـسـيـار مـخـتـلف نـيـزنقل شده . و در كـتـاب تـوحيد از على (عليه السلام ) روايت شده كه در پاسخش خصى كه آياتى ازقـرآن بـرايـش مشتبه شده بود در مورد آيه (فاتيهم اللّه من حيث له يحتسبوا) كه معناىآمدن خدا چيست ؟ فرمود: يعنى عذابى بر آنان فرستاد. چـــنـــد روايـــت دربـــاره فـــيـــى و مـــوارد مـــصـــرف آن ، ودرذيل آيه (ما آتيكم الرسول فخذوه ...) و در تـهـذيـب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود:فـى ء در آيـه شريفه (ما افاء اللّه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه ) عبارت است ازآن امـوالى كـه بـدون جـنـگ و خـونـريـزى از دشـمـن گـرفـتـه شـده بـاشـد. و كـلمـه(انـفـال ) شـامـل ايـن قـسـم غـنـيـمـت هـم مـى شـود، و در حـقـيـقـت فـى ء بـه مـنـزلهانفال است . و در مجمع البيان آمده كه منهال بن عمر از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده كهفـرمـود: مـنـظـور از ذى القـربـى و يـتـامـى و مـسـاكـيـن و ابـنالسـبـيـل در آيـه و (لذى القـربـى و اليـتـامـى و المـسـاكـيـن و ابـنالسبيل ) قرباى ما، و مسكينان ما، و ابن السبيل ما است . مؤ لف : اين معنا در تهذيب از سليم بن قيس از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز روايت شده. و در مجمع البيان بعد از نقل روايت منهال گفته است : همه فقهاء گفته اند كه منظور آيه، يـتـامـاى عـمـوم مـردم اسـت ، و هـمـچـنـيـن مـسـاكـيـن و ابـنـاىسبيل . و اين معنا از ائمه (عليهم السلام ) هم روايت شده . و در كـافـى بـه سـند خود از زراره نقل كرده كه از حضرت باقر و حضرت صادق (عليهالسـلام ) شـنـيده كه فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پيامبرش تفويض نمودهتـا مـعـلوم كـنـد اطـاعـتـشـان چـگـونـه اسـت ، آنـگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: (ما اتيكمالرسـول فـخـذوه و مـا نـهـيـكـم عـنـه فـانـتـهـوا). مـؤ لف : روايـات در ايـن مـعـنا از ائمهاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) بسيار وارد شده ، و مراد از (واگذار نمودن امور خلق ) بهطـورى كـه از روايـات بـرمـى آيـد، امـضـايـى اسـت كـه خـداى تـعـالى از تـشـريـعـاترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نموده ، و اطاعت آن جناب را در آن تشريعات واجبساخته ، و ولايت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده . اين است معناى تفويضنه اينكه از خود سلب اختيار نموده ، و امور را به كلى به آن جناب واگذار كرده باشد، چون چنين چيزى عقلا محال است . و نـيـز در هـمـان كـتاب به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمنحديثى فرمود: ايمان اجزايى دارد كه به هم متصلند، پس ايمان خود يك خانه است ، همچناناسـلام يـك خـانـه ، و كفر يك خانه است (و لذا مى گويند: فلانجا دار الايمان است ، يا دارالكفر است ). چـــنـــد روايـــت دربـــاره ايـمـاان و ايـنـكـه ديـن حـب ، و حب دين است و درباره صفت رذيله(شرح) و در كتاب محاسن به سند خود از ابى عبيده از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه درضـمـن حديثى فرمود: اى زياد! واى بر تو، مگر دين بجز حب چيز ديگرى است . مگر نمىبينى كلام خداى را كه مى فرمايد: (ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكـم ذنـوبـكـم ). آيـا بـه كـلام خـدا نـظـر نمى كنيد كه به محمد (صلوات اللّه عليه )فرموده : (حبب لكم الايمان و زينه فى قلوبكم - ايمان را محبوب دلهايتان كرد، و آن رادر دلهـايـتـان بـيـاراسـت ). و نـيـز فـرموده : (يحبون من هاجر اليهم - دوست مى دارندمسلمانانى را كه به سويشان هجرت مى كنند). آنگاه فرمود: پس دين همان حب است ، و حبهم دين است . و در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: در حـديـثـى آمـده كـهبـخـل و ايـمـان در قـلب هـيچ مسلمانى جمع نمى شود، و همچنين غبار در راه خدا و دود جهنم درجـوف مـرد مـسـلمـانـى جـمـع نـمـى شـود. و در كـتـاب فـقـيـه آمـده كـه :فـضـل بـن ابـى قره سمندى گفته است : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: آيا مىدانـى (شـحـيـح ) كـيـسـت ؟ عـرضـه داشـتـم : شـحـيـح هـمـانبـخـيـل اسـت . فـرمـود: نـه ، شـحـيـح از بـخـيـل بـدتـر اسـت ، بـراى ايـنـكـهبـخـيـل بـه مـعـنـاى كـسـى اسـت كـه از آنـچـه خـودش داردبـخـل مـى ورزد، و در راه خدا نمى دهد، ولى شحيح كسى است كه حتى از آنچه در دست مردماسـت بـخـل مـى ورزد، نـه خودش به كسى چيزى مى دهد، و نه مى گذارد ديگران بدهند، وحـتـى هـيـچ چـيـزى در دسـت مـردم نمى بيند، مگر اينكه آرزو مى كند از آن او مى بود، چه ازحـلال و چـه از حـرام ، و بـه هـيـچ رزقـى از خـداىعزوجل قانع نمى شود. آيات 17 - 11 سوره حشر
الم تـرالى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـناهـل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم واللّه يشهد انهم لكاذبون (11) لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم ولئن نـصـروهـم ليولن الادبار ثم لا ينصرون (12) لانتم اشد رهبه فى صدورهم من اللّهذلك بـانـهـم قـوم لا يـفـقـهـون (13) لا يـقـتـلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدربـاسـهـم بـيـنـهـم شـديـد تـحـسـبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون (14)كـمـثـل الذيـن مـن قـبـلهـم قـريـبـا ذاقـوا وبـال امـرهـم و لهـم عـذاب اليـم (15)كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفر فلماكفر قال انى برى ء منك انى اخاف اللّه ربالعلمين (16) فكان عقابتهما انهم افى النار خلادين فيها و ذلك جزوا الظلمين (17)
|
. ترجمه آيات آيـا بـه وضـع كسانى نفاق ورزيد ندنينديشيدى كه به برادران خود، يعنى به آنهايىكـه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند مانيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم شد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگربـا شـمـا جـنـگ كنند بطور يقين و حتما ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد به اينكهايشان دروغگويند(11). و مـسـلما اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند اين منافقين با آنان بيرون نخواهندرفـت و اگـر بـا ايشان بجنگند ياريشان نخواهند نمود و بر فرض هم كه ياريشان كننددر وسط كارزار فرار خواهند كرد و آن وقت خودشان هم يارى نخواهند شد (12). شما مسلمانان در نظر آنان ترسناكتريد از خدا و اين بدان جهت است كه ايشان مردمى نفهمند(13). ايـنـهـا دسـتـه جـمـعى با شما نمى جنگند مگر در داخل قريه هاى محكم و يا از پس ديوارها.شجاعتشان بين خودشان شديد تو آنان را متحد مى بينى ولى دلهايشان پراكنده است و اينبـدان جـهـت اسـت كـه مـردمـى بـى تـعـقـل انـد (14). وضـع آنـان درسـتمـثـل كـسـانـى اسـت كـه قـبـل از ايـشـان در هـمـيـن سـالهـاى نـزديـك وبـال كـار خـود را چـشـيـدنـد و عـذابـى اليـم هـم در پـى دارنـد (15). درسـتمـثـل شيطان كه به انسان گفت كافر شو و چون كافر شد گفت من از تو بيزارم من از خدامى ترسم كه رب العالمين است (16). در نـتـيـجـه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين شد كه هر دو براى ابد در آتشند و هميناست كيفر ستمكاران (17). بيان آيات ايـن آيـات بـه حـال مـنـافـقـين و وعده هايى به مردم بنى النضير دادند كه اگر با مسلمينبـجـنـگـيـد كمكتان مى كنيم ، و اگر بيرون برويد با شما مى آييم ، و نيز به خلف وعدهشان اشاره مى كند. دروغـــگـــوئى و پـــيـمان شكنى منافقين در وعده ها و قرارها كه با برداران كافرشانمىگذارند
الم تـر الى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـناهل الكتاب ...
|
كـلمـه (اخوان ) جمع (اخوه ) است ، و كلمه (اخوة ) جمع (اخ - برادر) است . وكـلمـه (اخـوة ) - بـه ضـم هـمـزه و ضـم خـاء - بـه مـعـنـاى مـشـترك بودن دو نفر درانـتسابشان به يك پدر است . اين معناى اصلى اخوت است ، ولى بعدها در معنايش توسعهداده ، در افـراد مـشـتـرك در يـك عـقـيـده ، و يـا مـشـتـرك در صـداقـت وامثال آن نيز استعمال شده ، البته كلمه (اخوة ) بيشتر در همان معناى اصلى به كار مىرود. و بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد: بـيـشـتـر مـورد اسـتـعـمـال اخـوان اشـتـراك در اعـتقاد وامـثـال آن اسـت . اسـتـفـهـامـى كـه در ابـتـداى آيه آمده استفهام تعجبى است . و منظور از جمله(الذين نافقوا) عـبـداللّه بـن ابـى و يـاران او اسـت . و مـراد از بـرادران ايـشـان ازاهـل كـتـاب بـه طـورى كـه سـيـاق شهادت مى دهد همان يهوديان بنى النضير است ، براىايـنكه مفاد آيات اين است اين كفار از اهل كتاب كه برادران منافقين بوده اند مردمى بوده اندكـه امـرشـان دائر شـده بـيـن مـانـدن و جنگيدن بعد از جنگيدن قومى ديگر، و يا ترك وطنكـردن و رفـتـن . و چـنـين مردمى جز همان مردم بنى النضير نمى توانند باشند، چون تنهاآنها بودند كه بعد از بنى قينقاع چنين سرنوشتى پيدا كردند. (لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم ) - اينآيـه حـكايت كلام منافقين است ، و حرف لام در جمله (لئن اخرجتم ) لام قسم است . و معنايشاست كه : ما سوگند مى خوريم كه هرگاه مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيزاز ديـار خـود بـيـرون شـده ، همه جا با شما مى آييم ، نه از شما جدا شويم ، و نه در جداشـدن از شـمـا سـخـن كـسى را گوش دهيم . و اگر مسلمانان به جنگ شما آيند به ياريتانآييم . (و اللّه يشهد انهم لكاذبون ) - در اين جمله آشكار و صريح مى فرمايد: منافقين بهاين وعده خود وفا نخواهند كرد.
لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم
|
در جمله قبلى به طور اجمال وعده منافقين را تكذيب مى كرد. و در اين قسمت از آيه به طورتـفـصيل آن را تكذيب نموده ، لام سوگند را به منظور تاكيد تكرار مى كند. و معنايش استكـه : سـوگـنـد مـى خـورم ، كه اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، منافقين باايـشـان بـيـرون نـخـواهـنـد رفـت . و بـاز سـوگـنـد مى خورم كه اگر به جنگ مبتلا شوندياريشان نخواهند كرد.
و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون
|
ايـن جـمـله اشاره است به اينكه : بر فرضى كه جنگى واقع شود - كه ابدا واقع نمىشـود و نـشـد - جـنـگـى بـا دوام نـخـواهـد بـود، و يـارى مـنـافـقـيـن سـودى بـهحـال يـهـوديان نخواهد داشت ، بلكه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت ، و بدون اينكهكسى ياريشان كند همه هلاك خواهند شد.
لانتم اشد رهبه فى صدورهم من اللّه ...
|
هـمـه ضـمـيرهاى جمع به منافقين برمى گردد. و كلمه (رهبه ) به معناى خشيت و ترساسـت . و ايـن آيـه شـريـفـه جـمـله (و لئن نـصـروهـم ليـولن الادبـار) راتـعـليـل نـمـوده ، بـيـان مـى كـند كه چرا در فرض يارى دادن فرار مى كنند. مى فرمايد:عـلتـش ايـن اسـت كـه مـنـافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا از خدا، و به همين جهتاگـر بـه جـنـگ شما آيند در مقابل شما تاب مقاومت نمى آورند. اين علت را با علتى ديگرتـعـليـل نـمـوده ، مـى فـرمـايـد: عـلت بـيشتر ترسيد نشان اين است كه مردمى نادان هستند:(ذلك بـانـهم قوم لا يفقهون ). و اشاره با كلمه (ذلك ) به بيشتر ترسيد نشان ازمـؤ منين است ، و معنايش چنين است : اينكه گفتيم از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا، علتش ايـن اسـت كـه مـردمى بى شعورند، يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند. و اگر حقيقت امر رامـى فـهـمـيـدنـد، دسـتـگـيـرشان مى شد كه زمام امر به دست خداست ، نه به دست غير خدا،حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند، و چه ديگران غير از خداى تعالى كسى قادر بر هيچعـمـل خـيـر يـا شـر و نـافـع و ضـارى نـيـسـت مـگـر بـهحول و قوه او. پس منافقين نبايد از كسى جز خدا بترسند.
لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من وراء جدر...
|
ايـن آيـه شريفه هم اثر رهبت منافقين از مسلمين را بيان مى كند، و هم اثر بزدلى يهوديانرا. مـى فـرمـايـد: بـنـى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى بازخـوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمىكنند. (بـاسـهـم بـينهم شديد) - يعنى شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد است ، اماهمين كه با شما روبرو مى شوند خداى تعالى رعبى از شما به دلهايشان مى افكند، و درنتيجه از شما سخت مى ترسند. (تـحـسـبـهـم جـمـيـعـا و قـلوبـهـم شـتـى ) - تـو اى پـيـامـبـر! ايـشـان را مـتـحـد ومـتـشـكـل مـى بـيـنـى ، و مـى پـنـدارى كـه بـا هـم الفـت و اتحاد دارند، ولى اينطور نيست ،دلهايشان متفرق و پراكنده است ، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان است . وعـلت آن پـراكـنـدگـى هـم ايـن اسـت مـردمـى فـاقـد تـعـقـلنـد، چـون اگـرتعقل مى داشتند متحد گ شته آراى خود را يكى مى كردند.
كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم
|
كلمه (وبال ) به معناى عاقبت بد است . و كلمه (قريبا) قائم مقام ظرف است ، و بههمين جهت منصوب شده ، يعنى (در زمانى نزديك ). و جـمـله (كـمـثـل ) خـبـرى اسـت كـه مـبـتـداى آن حـذف شـده ، تـقـديـرش (مـثـلهـمكـمـثـل ...) اسـت . و معناى آيه اين است كه : مثل يهوديان بنى النضير در عهدشكنى ، و درايـنـكه منافقين وعده دروغى نصرت به آنان دادند، و سرانجام كارشان به جلاى وطن انجاميد، مثل اقوامى است كه در اين نزديكى ها قبل از ايشان بودند. و منظور از آن اقوام (بنىقـيـنـقاع ) است تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنىكـردنـد، و رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از سرزمين مدينه بيرونشان كرد، وبـه سـرزمـين اذرعات فرستاد. منافقين به آنها هم نيرنگ زدند وعده داده بودند كه دربارهآنـان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) صحبت مى كنند و نمى گذارند آن جناببـيـرونـشـان كـنـد. و بـنى قينقاع فريب آنان را خورده سرانجام از مدينه بيرون شدند، ووبال كار خود را چشيدند، و در آخرت عذابى اليم دارند. بـعـضـى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله (الذين من قبلهم ) كفاراست كه در جنگ بدروبال كفر خود را چشيدند. ولى بيان قبلى با سياق آيه بهتر مى سازد. بـه هـر حـال مـثـلى كـه در آيـه شريفه زده شده براى قوم بنى النضير است ، نه براىمنافقين ، چون از سياق اين طور استفاده مى شود. تـــمـثـيـلحـال مـنـافـقـيـن بـه شـيـطـان كـه انسان را تا مرز كفر مى كشاند و سپساز او بيزارى مىجويد
كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـرقال انى برى ء منك ...
|
از ظاهر سياق برمى آيد كه اين مثل بيانگر حال منافقين باشد، كه بنى النضير را فريبداده ، وعـده نـصـرتـشـان دادنـد، و بـه آن عـمـل نـكـرده ، در هـنـگام حاجت و سختى تنهايشانگذاشتند. و باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از شيطان ، ابليس ، و منظور از انسان ، آدمابـو البـشـر نيست ، بلكه منظور از اولى جنس شيطان ، و از دومى جنس آدميان است شيطانهـر انـسـانـى او را بـه سـوى كـفـر دعـوت نموده و براى اينكه دعوتش را بپذيرد متاعهاىزندگى دنيا را در نظرش زينت داده ، و روگردانى از حق را با وعده هاى دروغى و آرزوهاىبـيـجـا در نـظـر وى جـلوه مـى دهـد، و او را گـرفـتـار كـفـر مـى سـازد، بـه طـورى كـه درطـول عـمـر از كـفـر خـود خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مردن يكى پس از ديگرىبرسند، آن وقت به تدريج مى فهمد آرزوهايى كه شيطانش در دلش افكنده سرابى بيشنبوده و يك عمر فريب آن سراب را خورده ، و بـا خيال بازى مى كرده ، آن وقت همان شيطان خود را كنار كشيده ، مى گويد: من از تو ورفـتـار تـو بـيـزارم ، و نـه تـنـهـا بـه وعـده هـايـشعمل نمى كند، بلكه اين سوز را هم به او مى گذارد كه (انى برى ء منك انى اخاف اللّهرب العالمين ). و كـوتـاه سـخـن آنـكـه : مـثـل مـنـافـقـيـن در ايـنـكـه مـردم بـنـى النـضير را به مخالفت بارسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) واداشته ، و وعده نصرتشان دادند، و سپس بىوفـايـى كـرده ، وعـده خـود را خـلف نـمـودنـد، نـظـيـرمثل شيطان در اينكه انسان را به سوى كفر مى خواند، و با وعده هاى دروغيش فريبش داده ،بـه كـفـر وادارش مى كند. و در آخر از او بيزارى جسته ، بعد از يك عمر كفر ورزيدن ، درروزى كه بسيار به كمك نيازمند است تنهايش مى گذارد.
|
|
|
|
|
|
|
|