بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(و يـقـولون فـى انـفـسـهـم لو لا يـعـذبـنـا اللّه بـمـانـقـول ) - ايـن جـمـله عـطـف اسـت بـر جـمـله (حـيـوك )، و مـمـكـن اسـتحـال بـاشـد. و از ظـاهـر آن بـرمـى آيد كه اين گفتار، گفتار زبانى ايشان نبوده ، بلكهحـديـث نـفـس بـوده كـه در دل بـا خـود مى گفتند، و اين جمله تحريك است به صورت طعنه(مثل اين كه به كسى كه تهديدت مى كند مى گويى همين حالا بزن چرا نمى زنى ؟). پسايـن سـخـن از مـنـافـقين انكار رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر اساسكـنـايه است ، و معنايش اين است كه : اينان به تو تحيتى مى دهند كه خدا چنان تحيتى بهتو نفرستاده ، و در دل با خود مى گويند كه : تو پيامبر خدا نيستى ، اگر بودى ايشانرا به خاطر آن تحيت عذاب مى كردى .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: مراد از جمله (و يقولون فى انفسهم ) اين نيست كه دردل با خود مى گفتند، بلكه اين است كه در بين خود و براى يكديگر مى گفتند، و اين معناكمى از سياق آيه به دور است .
(لو لا يعذبنا اللّه بما نقول ) - خداى تعالى اين احتجاج منافقين را با جمله (حسبهمجـهـنـم يـصـلونها فبئس المصير) پاسخ داده ، مى فرمايد: منافقين در اين كه عذاب خدا راانـكـار كـردنـد اشتباه كردند، و طور قطع به آن عذابى كه به آن تهديد شده اند خواهندرسـيـد، و آن عـذاب جـهـنم است كه داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشيد، و همين جهنمبراى عذابشان بس است .
گـويـا هـمـيـن مـنـافـقـيـن و بـيـمـاردلان بـودند كه بعد از آنكه از مناهى و گناهان خدا دستبـرنـداشـتـنـد آيـه سـوره احـزاب دربـاره شـان نـازل شـد مـى فـرمـايـد: (لئن لم ينتهالمـنـافـقـون و الذيـن فـى قـلوبـهـم مـرض و المـرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لايجاورونك فيها الاملعونين اين ما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا).


يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا تـنـاجـيـتـم فـلا تـتـنـاجـوا بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـيـتالرسول ...



سـيـاق آيـات خـالى از ايـن دلالت نـيـسـت كـه آيـه شـريـفـه در مـقـام تـخـفـيـف و رخـصـتنـازل شـده ، و در آن خـطـاب را مـتـوجـه مـؤ مـنين واقعى كرده ، مى فرمايد: شما مى توانيدنجوى كنيد،
بـه شـرطـى كـه نـجـوايـتـان تـوام بـا اثـم و عـدوان و مـعـصـيـترسـول نـباشد، بلكه تناجى به بر و تقوا باشد. منظور از بر تمامى كارهاى خير استكـه در مـقـابـل كـلمه (عدوان ) قرار گرفته ، و منظور از (تقوى ) آن عملى است كه(اثـم ) نـبـاشـد. آنـگـاه مـطـلب را بـا امـر بـه مـطلق تقوا و تهديد از قيامت نموده ، مىفرمايد: (و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ).


انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن اللّه ...



مراد از (نجوى ) - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - نجوايى است كه آن روزدر بـيـن مـنـافـقين و بيماردلان جريان داشته ، نجوايى كه از ناحيه شيطان بوده . به اينمـعـنـا كه شيطان عمل را در دلهايشان جلوه داده بود و تشويقشان كرده بود كه با يكديگرنـجـوى كـنـنـد تـا مـسـلمـانـان را انـدوهـگـيـن و پـريـشـان خـاطـر كـنـنـد، تـاخيال كنند مى خواهد بلايى بر سرشان بيايد.
خـداى سـبـحـان بـعـد از آنكه نجوى را با آن شرايط براى مؤ منين تجويز كرد، مؤ منين رادلگـرم و خـاطـر جـمع كرد كه اين توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند، مگربـه اذن خـدا، چـون زمـام امـور هـمـه بـه دسـت خـدا اسـت ، پـس بـر خـدا تـؤكـل كـنـيـد، و از ضـرر نـجواى منافقين اندوهگين نشويد كه خدا تصريح كرده به اين كه :(و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ) و وعـده داده كـه هـر كـس بـر او تـؤكـل كـنـد خـدا بـرايـش كـافـى اسـت ، و بـا ايـن وعـده وادارشـان مـى كـنـد بـر تـؤكل و مى فرمايد: كه تؤ كل از لوازم ايمان مؤ من است ، اگر به خدا ايمان دارند بايد براو تـؤ كـل كنند كه او ايشان را كفايت خواهد كرد. اين بود معناى (و ليس بضارهم شيئا الاباذن الله و على اللّه فليتوكل المومنون ).
بيان يكى از آداب معاشرت خطاب به مؤ منين


يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا قـيـل لكـم تـفـسـحـوا فـىال مجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم ...



مـصدر (تفسح ) به معناى فراخى است . همچنين كلمه - فسح ). و كلمه (مجالس )جمع (مجلس ) است كه به معناى مكان جلوس است . و منظور (از فراخى دادن در مجالس) اين است كه آدمى خود را جمع و جور كند تا جاى آن ديگرى فراخ شود، و (فسحت دادنخدا به چنين كس ) به اين معنا است كه جاى او را در بهشت وسعت دهد.
ايـن آيـه شـريـفـه ادبـى از آداب مـعـاشـرت را بـيان مى كند، و از سياق آن برمى آيد كهقـبل ازدستور وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حاضر مىشدند،
بـه صـورتـى مـى نـشـسـتـند كه جا براى سايرين نمى گذاشتند، و واردين جايى براىنـشـسـتن نمى يافتند كه آيه شريفه ايشان را ادب آموخت . البته اين دستور اختصاص بهمـجـلس رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) ندارد، هر چند آيه شريفه در آن موردنازل شده ، ليكن دستور عمومى است .
و مـعـناى آيه اين است كه : اى كسانى ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود جمع وجـور بـنـشـينيد و جا بدهيد تا ديگران هم بتوانند بنشينند، وسعت بدهيد تا خدا هم در بهشتبه شما وسعت دهد.
(و اذا قـيل انشزوا فانشزوا) - اين جمله متضمن يك ادب ديگر است . كلمه (نشوز) -بـه طـورى كـه گفته اند - به معناى بلند شدن از سر چيزى و برگشتن از آن است ، ونـشوز از مجلس به اين است آدمى از مجلس برخيزد تا ديگرى بنشيند، و بدين وسيله او راتواضع و احترام كرده باشد.
و مـعـنـاى جـمـله ايـن است كه : اگر به شما پيشنهاد مى شود كه از جاى خود برخيزيد تاديگرى كه افضل و عالم تر و باتقواتر از شما است بنشيند، بپذيريد و جاى خود را بهاو بدهيد.
تجليل از علماء امت
(يـرفـع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) - در اين معنا هيچ ترديدىنيست كه لازمه ترفيع خدا درجه بنده اى از بندگانش را باعث زيادتر شدن قرب او خداىتـعـالى اسـت ، و ايـن خـود قرينه و شاهدى است عقلى بر اين كه مراد از اينهايى كه موهبتعـلمـشـان داده اند، علمايى از مؤ منين است . بنابر اين ، آيه شريفه دلالت مى كند بركه مؤمـنـيـن دو طـايـفه هستند، يكى آنهايى كه تنها مومنند، دوم آنهايى كه هم مومنند و هم عالم ، وطـايـفـه دوم بـر طـايـفـه اول بـرتـرى دارنـد، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده :(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ).
بـا ايـن بـيان روشن گرديد كه مساءله بالا بردن درجاتى كه در آيه شريفه مورد بحثآمـده ، مـخـصـوص علماى از مؤ منين است . آنها هستند كه كلمه (رفع درجات ) در موردشانصـادق اسـت ، و امـا بـقيه مؤ منين ارتقائشان به چند درجه نيست ، بلكه تنها به يك درجهاسـت . بـنـابـر اين ، تقدير آيه شريفه چنين است : (يرفع اللّه الذين امنوا منكم درجه ويـرفـع الذيـن اوتـوا العلم منكم درجات ) و در آيه شريفه تعظيم و احترامى از علماى امتشـده كـه بـر هـيچ كس پوشيده نيست . و جمله (و اللّه بما تعلمون خبير) مضمون آيه راتاكيد مى كند.
وجـوب دادن صـدقـه بـر تـوانـگران قبل از نجوى با پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)، علت و حكمت آن ، و سپس توبيخ شدن اين حكم )


يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ...



مـنـظـور از جـمـله (وقـتـى بـا رسـول نـجـوى مـى كـنـيـد)، (وقـتـى مـى خـواهـيـد بـارسول نجوى كنيد) است . مى فرمايد: هر وقت خواستيد با آن جناب گفتگوى سرى بكنيد،قبل از آن صدقه اى بدهيد.
(ذلك خـيـر لكـم و اطـهـر) - ايـن جـمـله عـلّت تـشـريـع صـدقـهقـبـل از نـجـوى را بـيـان مـى كـنـد، نـظـيـر جـمـله (و ان تـصـومـوا خـيـر لكـم ) مـطـالبقـبـل خـود را تعليل مى كند. و در اين كه منظور از جمله مورد بحث خير بودن و اءطهر بودنبـراى نـفـوس و قـلوب است ، هيچ شكى نيست ، و شايد وجهش اين باشد كه ثروتمندان ازمـسـلمين زياد با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نجوى مى كردند، و مى خواستنداين را براى خود نوعى امتياز و تقرب به رسول به حساب آورده ، در برابر فقراء خودرا از خـصـيـصـيـن رسـول وانـمـود كـنـنـد، در نتيجه فقراء از اين بابت ناراحت مى شدند، ودلهـايـشان مى شكست ، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب درگـوشـى سـخـن بـگـويـنـد، قـبـلا بـه فـقـراء صـدقـه دهـنـد، كـه ايـنعـمـل بـاعـث مى شود اولا دلها به هم نزديك شود و ثانيا حس رحمت و شفقت و مودت و پيونددلها بيشتر گشته ، كينه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد.
در كلمه (ذلك ) التفاتى به كار رفته ، چون قبلا خطاب به عموم مؤ منين بو د، و درايـن كـلمـه خـطـاب را مـتـوجـه شـخص رسول (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرد، و با اينتـغـيـيـر لحـن ، تـجـليلى لطيف از آن جناب نمود، چون حكم صدق مربوط به نجواى با آنجناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت كند، افاده عنايت بيشترى نسبت به آن جنابمى كند.
(فـان لم تـجـدوا فان اللّه غفور رحيم ) - يعنى اگر چيزى نيافتيد كه آن را صدقهدهـيـد، در اين صورت تكليف صدقه قبل از نجوى ساقط مى شود، و خداى تعالى به شمارخـصـت مـى دهـد كـه بـا آن جـنـاب نـجوى كنيد، و از شما عفو كرد كه او غفور و رحيم است .بنابر اين بيان ، جمله (فان اللّه غفور رحيم ) از باب به كار بردن سبب در جاى مسبباست ، (زيرا مسبب كه بايد در آيه ذكر مى شد اين بود كه بفرمايد: (فان لم تجدوا عفىاللّه عـنـكـم و غـفـر لكـم و رحـمـكم ) ولى مسبب را ذكر نكرد، سبب را كه همان غفور و رحيمبودن خدا است ذكر نمود).
در اين آيه شريفه دلالتى هست براين كه تكليف دادن صدقه مخصوص توانگران است ،
و بـى نـوايـان مـكـلف بـدان نـيـستند، همچنان كه همين معنا قرينه است بر اين كه منظور ازوجوب در (فقدموا) وجوب صدقه بر توانگران است .
نـــســـخ حـــكـــم وجـــوب صـــدقـــه قـــبـــل از نـــجـــوى درآيـهقبل


ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات ...



ايـن آيـه شـريـفـه حـكـم صـدقـه در آيه قبلى را نسخ كرده ، و در ضمن عتاب شديدى بهاصـحـاب رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين فرموده كه به خاطرن دادنصـدقـه بـه كـلى از نـجـواى بـا رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) صرفنظركـردنـد، و بـه جـز عـلى بـن ابـى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نكرد، و تنها آن جناببـود كـه ده نـوبـت صـدقـه داد و نـجـوى كـرد. و بـه هـمـيـن جـهـت ايـن آيـهنازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
كـلمـه (اشـفـاق ) بـه مـعـنـاى تـرس اسـت ، و جـمـله (ان تـقـدمـوا)مـفـعـول ايـن كـلمـه است ، و معناى آيه اين است كه : آيا ترسيديد صدقه دهيد كه نجوى راتـعـطـيـل كـرديـد؟ احتمال هم دارد كه مفعول كلمه مذكور حذف شده و تقدير كلام (ءاشفقتمالفقر...) باشد، يعنى آيا از فقر ترسيديد كه به خاطر صدقه ندادن نجوى نكرديد.بـعضى از مفسرين گفته اند: اگر كلمه صدقه را به صيغه جمع آورد و فرمود صدقاتبراى اين است كه ترس صحابه از يكبار صدقه دادن نبود، چون يكبار صدقه دادن كسىرا فقير نمى كند، بلكه ترسشان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بوده .
(فـاذ لم تـفـعـلوا و تـاب اللّه عـليـكـم فـاقـيـموا الصلوه و اتوا الزكوه ...) - يعنىحـال كه از عمل بدانچه مكلف شديد سر باز زديد، و خدا هم از اين سرپيچيتان صرفنظرنـمـوده ، بـه عـفـو و مـغـفـرت خـود بـه شـمـا رجـوع نمود، اينك رجوع او را غنيمت شمرده درامتثال ساير تكاليفش چون نماز و روزه كوشش كنيد.
بنابراين ، جمله (و تاب اللّه عليكم ) دلالتى بر اين معنا هم دارد كه ترك نجوى بهخاطر ندادن صدقه گناه بوده ، چيزى كه هست خداى تعالى ايشان را آمرزيده .
و در اين كه جمله (فاقيموا الصلوة ) را با آوردن حرف فاء بر سرش ، متفرع كرد برجـمـله (فـاذ لم تـفـعـلوا...) دلالتـى اسـت بـر ايـن كـه حـكـم وجـوب صـدقـهقبل از نجوى نسخ شده .
و در جـمـله (و اطـيـعـوا اللّه و رسـوله ) دلالتـى هست بر عموميت حكم اطاعت نسبت به اينتكليف و ساير تكاليف ، و اين كه اطاعت به طور مطلق واجب است . و در جمله (و اللّه خبيربـمـا تـعـمـلون ) نـوعـى تـشـديـد هـسـت كـه حـكـم وجـوب اطـاعـت خـدا ورسول را تاءكيد مى كند.
بحث روايتى
روايـاتـى در ذيـل آيـات مربوط به نجوى ، تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر(ص )،ورفع درجات علماء
در مـجـمـع البـيـان آمده كه : حمزه و رويس روايت كرده اند كه : يعقوب آيه را به صورت(يـنـتـجـون ) و بـقـيه قاريان به صورت (يتناجون ) قرائت كرده اند. شاهد قرائتحمزه كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، كه درباره على (عليه السلام )در پـاسـخ كسانى كه پرسيدند: چرا با على تناجى مى كنى و با ما نمى كنى ؟ فرمود:(مـا انـا انـتـجـيـتـه ، بـل اللّه انتجاه ) من به دستور خود با او نجوى نكردم ، بلكه خدادستور داد نجوى كنم .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد، عبد بن حميد، بزار، ابن منذر، طبرانى ، ابن مردويه ، وبـيـهقى در - كتاب شعب الايمان - به سندى خوب از ابن عمر روايت آورده اند كه گفت :يهوديان همواره به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى گفتند: (سام عليك ) ومـنـظـورشـان نـاسـزاگـويـى بـه آن جـنـاب بـود، آنـگـاه دردل و در بـيـن خـودشـان اظـهـار نگرانى مى كر دند كه نكند خدا خاطر اينگونه سلام كردنعـذابـمان كند. در اين زمينه بود كه آيه شريفه (و اذا جاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه) نازل شد.
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه عبدالرزاق ، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه از ابن عباس روايتكـرده كـه دربـاره آيـه مـذكـور گـفـتـه اسـت : مـنـافـقـيـن وقـتـى بـهرسـول خـدا مـى رسـيـدنـد، مـى گـفـتـنـد (سـام عـليـك ) و بـديـن جـهـت آيـهنازل شد.
مـؤ لف : روايـت بـه بـاور كـردن ، نـزديـك تـر از روايـت قـبـلى اسـت ، بـراى ايـن كه درتفسيرش گفتيم اين آيات آن طور كه بايد شامل يهود نمى تواند باشد. و در روايت قمىكـه در تـفـسـيـر خـود آورده آمـده كه به جاى (السلام عليك ) صبح ها مى گفتند (انعمصـبـاحـا) و بـعـد از ظـهـرهـا مـى گـفـتـنـد (انـعـم مـسـائا) و ايـن تـحـيـت مـشـركـيـن واهل جاهليت بود.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات) گـفـتـه اسـت : در حـديـث ايـن مـعـنـا هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )فرمود: عالم يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر عابد، و نبى يك درجهبـر عـالم . و بـرترى قرآن بر ساير گفتارها نظير برترى خدا بر ساير مخلوقاتشاست .
و بـرترى عالم بر ساير مردم نظير برترى من بر پست ترين آنان است . اين روايت راجابر بن عبداللّه از آن جناب نقل كرده .
مؤ لف : ولى ذيل روايت خالى از اشكال نيست ، براى اين كه ظاهر جمله (اءدناهم - پستترين آنان ) اين است كه ضمير به كلمه (ناس - مردم ) برگردد، و ظاهر برگشتنايـن اسـت كـه روايـت خـواسـتـه بـراى مـردم مـراتـبـىقائل شود، بعضى در بلندترين مرتبه ، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست، و بـعـضى پست تر، و وقتى برترى عالم بر ساير مردم - با فرض اين كه در بينآنان دارندگان بلندترين مرتبه نيز هست - نظير برترى پيغمبر بر پست ترين مردمبـاشـد، نـتـيـجـه اش ايـن مـى شـود كـه عـالم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )افـضـل بـاشـد، بـراى ايـن كـه بـه حـكـم ايـن حـديـثرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) از پـسـت تـريـن مـردمافـضل است ، و عالم از همه مردم چه پست ترين و چه بلند مرتبه ترين آنان . و اين قطعادرست نيست .
مگر آنكه بگوييم : منظور از كلمه (ادنى ) پست ترين نيست ، بلكه نزديك ترين است ،نزديك ترين مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه قهرا همان علماء خواهندبود، همچنان كه از جمله (و پيغمبر از عالم يك درجه برترى دارد) نيز همين معنا استفادهمـى شـود، در نـتـيجه مفاد روايت مى شود كه : فضل عالم بر سائر مردم نظير برترى مناست بر نزديكترين مردم به من ، كه همان عالم باشد.
چـــنـــد روايـــت حــاكـى از ايـنـكـه امـيرالمؤ منين (عليه السلام ) تنها كسى بود كه بهحـكـمصـدقـه دادن قـبـل از نـجـوى بـا پـيـامـبـر(ص )عمل نمود
و در الدر المـنـثـور اسـت كه سعيد بن منصور، ابن راهويه ، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد،ابـن مـنذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از علىبـن ابـى طـالب روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : در كـتـاب خـدا آيـه اى اسـت كـه احـدىقـبل از من و بعد از من به آن آ يه عمل نكرده ، و نمى كند، و آن آيه (يا ايها الذين امنوا اذانـاجـيـتـم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ) است ، كه من يك دينار داشتم ، آن رابـه ده درهـم فـروخـتـم ، هـر بـار كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نجوىكـردم قـبـل از نـجـوى يك درهم صدقه دادم ، و بعد از آن آيه نسخ شد، پس احدى به جز منبـه آن عـمـل نـكـرد، و آيـه شـريـفه (ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات ...)نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
و در تفسير قمى به اسنادى كه به ابى بصير دارد از حضرت ابى جعفر (عليه السلام)
روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن از آن جـنـاب از كـلام خـداىعـزوجـل پـرسـيـدم ، كـه مـى فـرمـايـد: (اذا نـاجـيـتـمالرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ) فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام )تـنـهـا كـسى بود كه قبل از نجوى صدقه داد، و پس از آن به وسيله (ءاشفقتم ان تقدموابين يدى نجويكم صدقات ) نسخ شد.
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز از طرق شيعه و سنى وارد شده است .
ترجمه المى زان ج : 19 ص : 333
آيات 22 - 14 سوره مجادله


الم تـرالى الذيـن تـولوا قـومـا غـضـب اللّه عـليـهـم ما هم منكم و لا منهم و يحلفون علىالكـذب و هـم يـعـلمـون (14) اعـد اللّه لهـم عـذابـا شـديدا انهم ساء ما كانوا يعملون (15)اتـخـذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه فلهم عذاب مهين (16) لن تغنى عنهم امولهم و لااولدهـم مـن اللّه شـيـا اولئك اصـحـاب النـار هـم فـيـهـا خلدون (17) يوم يبعثهم اللّه جميعافـيـحـلفـون له كـمـا يـحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكذبون (18)اسـتحوذ عليهم الشيطان فانسئهم ذكر اللّه اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان همالخـسـرون (19) ان الذين يحادون اللّه و رسوله اولئك فى الاذلين (20) كتب اللّه لاغلبنانـا و رسـلى ان اللّه قوى عزيز(21) لا تجد قوما يومنون باللّه و اليوم الاخر يوادون منحـاد اللّه و رسـوله و لو كـانـوا ابـاءهـم او ابـناءهم او اخونهم او عشيرتهم اولئك كتب فىقـلوبـهـم الايـمـن و ايـدهـم بـروح منه و يد خلهم جنات تجرى من تحتها الانهر خالدين فيهارضـى اللّه عـنـهـم و رضـوا عـنـه اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون (22).


ترجمه آيات
آيا نديدى مردمى را كه روى از حق گرداندند و خدا بر آنان نه از شمايند و نه از ايشانسوگند به دروغ مى خودند با اينكه مى دانند(14).
خـداى تـعـالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده چون اعمالى را كه انجام مى دهند بد است(15).
سـوگـنـدهاى خود را سپر قرار داده از راه خدا جلوگيرى كردند به همين عذابى خوار كنندهدارند (16).
مـالهـا و فرزندان (به اندازه خردلى ) از خدا بى نيازشان نمى كند ايشان ياران دوزخ ودر آن جاودانند (17).
روزى كه خدا همگيشان را مبعوث مى كند براى او هم سوگند مى خورند همانطور كه براىشما سوگند مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند آگاه باشيد كه آناندروغگويند (18).
شـيـطـان بـر آنـان مـسـلط شـده ياد خدا را از دلهايشان برده اينان حزب شيطانند آگاه كهحزب شيطان زيانكارند (19).
بـه طـور قـطـع كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش مـخـالفـت و دشـمـنـى مـى كـنند در زمرهخوارترينند (20).
خـداى تعالى چنين تقدير كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم ، آرى خدا قوى و عزيزاست (21).
هـيـچ قـومـى نـخـواهـى يـافـت كـه ايـمـان بـه خـدا و روز جـزاء داشـتـه بـاشـد و در عـيـنحـال بـا كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمنى مى كنند دوستى كند هر چند دشمن خدا ورسـول پـدران و يـا فـرزندان و يا برادر انشان و يا قوم و قبيله شان باشد، براى اينكـه خـداونـد در دلهـايـشـان ايـمـان را نوشته و به روحى از خودش تاءييدشان كرده و درجناتى كه نهرها در زير درختانش جارى است داخلشان مى كند تا جاودانه در آن باشند خدااز ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند اينان حزب خدايند، آگاه ! تنها حزب خدارستگارند (22).
بيان آيات
ايـن آيـات سرگذشت دسته اى از منافقين را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودت وبـا خـدا و رسـولش دشـمنى داشتند، و ايشان را خاطر همين انحراف مذمت نموده ، به عذاب وشـقاوت تهديد مى كند، تهديدى بسيار شديد. و در آخر به عنوان حكمى قطعى و كلى مىفـرمـايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستىكـنـد، حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند. و سپس مؤ منين را مدح مى كند به اين كه ازدشـمـنـان ديـن بـيـزارنـد، و ايـشان را وعده ايمان مى دهد، ايمانى مستقر در روح و جانشان ،ايمانى از ناحيه خدا و نيز وعده بهشت و رضوان مى دهد.
ترجمه الميزان ج : 19 ص : 335
بيان وصف و حال منافقان : تولى يهود: سوگند دروغ ياد كردن و....


الم تر الى الذين تولوا قوما غضب اللّه عليهم ...



مـنظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقين آنان را دوست مى دارند يهود است ،دربـاره شـان فـرمـوده : (مـن لعـنـه اللّه و غـضـب عـليـه وجعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت ).
(مـا هـم مـنـكم و لا منهم ) - ضمير (هم ) به منافقين و ضمير در (منهم ) به يهودبر مى گردد، مى خواهد بفرمايد: اين منافقين به خاطر تحير و سرگردانيشان بين كفر وايـمـان وقـتـى به شما مى رسند اظهار مسلمانى ، و وقتى به يهود مى رسند اظهار دوستىمـى كنند، اينان نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود: (مذبذبين بين ذلك لاالى هولاء ولا الى هولاء).
و ايـن صـفت منافقين بر حسب ظاهر حالشان است ، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحقبـه يـهـودند، چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده : (و من يتولهم منكم فانه منهم )بـنـابـر ايـن منافاتى ميان (ما هم منكم و لا منهم ) با جمله (فانه منهم ) نيست ، اولىبر حسب ظاهر حالشان است ، و دومى بر حسب واقعيتشان .
بعضى از مفسرين احتمال داده اند ضمير (هم ) به قوم برگردد، و منظور از قوم ، يهودبـاشـد، و ضـمـيـر در (مـنـهـم ) بـه مـوصـول (الذيـن ) بـرگـردد، و مـراد ازمـوصـول منافقين باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا نمى بينى كسانى را كهدوستدار يهود شدند، با اين كه يهود از شما نيستند، چون شما مؤ منيد، و از خود منافقين همنـيستند، بلكه اجنبى و بيزار از هر دو طائفه اند، و اين تعبير نوعى مذمت است ، ولى معناىبعيدى است .
(و يـحـلفـون عـلى الكـذب و هـم يـعـلمـون ) - يعنى براى شما به دروغ سوگند مىخـورنـد كـه از شـمـايـنـد، و مثل شما ايمان دارند، با اين كه خودشان خوب مى دانند كه درسوگندشان دروغ مى گويند.


اعد اللّه لهم عذابا شديدا انهم ساء ما كانوا يعملون



كـلمـه (اعـداد) كـه مـصـدر فعل (اعد) است به معناى تهيه كردن است . و جمله (انهمسـاء...) تعليل اعداد است . و در جمله (كانوا يعملون ) دلالتى هست بر اين كه منافقيندر اين عمل خود مداومت و استمرار داشته اند.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهيه ديده ، به علت اينكه در عمل زشت خود مداومت دارند.
(اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه فلهم عذاب مهين )
كـلمه (ايمان ) - به فتح همزه - (جمع يمين ) - سوگند است . و كلمه (جنة )- به ضم جيم - به معناى پرده و پوششى است كه با آن خود را از شر حفظ مى كنند،سـپـر را هـم بـه هـمـيـن جـهـت (جـنـه ) مـى نـامـنـد. و كـلمه (مهين ) - ضم ميم - اسمفاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : منافقين سوگندهاى خود را پرده و پوشش خود كردند تا بهوسيله آن ، تهمت و سوءظن را از خود دفع كنند. هر جا عملى از آنان سر زد كه مؤ منين را درعـقـايـدشـان بـه شـك و تـرديـد انـداخـته آنان را مثل خود از راه خدا كه همان اسلام منصرفسـازد، و بـا سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى كردند، و به همين جهت عذابى خوار كنندهدارند.


لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون



يـعـنـى آن انگيره اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند متاع زندگى دنيااسـت كـه هـمـان امـوال و اولاد اسـت ، و ليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، وخداى تعالى آن را بر ايشان معين فرموده ، و اين كه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند،آن مـتاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان موثر باشد، پس تا دير نشده بهخدا ايمان بياورند، و او را بپرستند.


يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء...



كـلمه (يوم ) ظرف است براى مضمون جمله (اعد اللّه لهم عذابا شديدا)، و يا براىمضمون جمله (اولئك اصحاب النار). و معناى جمله (فيحلفون له كما يحلفون لكم )اين است كه : در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور در دنيا براى شماسوگند مى خورند.

و مـا در تـفـسير آيه شريفه (ثم لم تكن فتنتهم الا انقالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين )گفتيم كه سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت با اين كه آن روز روز كشف حقايق است ،
از ايـن بـاب اسـت كـه مـلكـات آنان در آن روز كشف مى شود، و مساءله دروغگويى در دلهاىآنـان مـلكـه شـده ، در دنـيـا بـه دروغ عـادت كـرده بـودند، هميشه بنا را براين داشتند كهبـاطـل را سـرپـوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند.پـس ‍ مـنافقين هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن طور كه زندگى مى كنند مى ميرند، و آنطور كه مى ميرند زنده مى شوند.
و يـكـى از هـمان دروغهايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، ويـا از خـدا مـى خـواهـنـد از آتش در آيند. و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، وامـثال اينها همه مظاهر دروغگوييهاى ايشان است كه قرآن آنها را بيان كرده است ، و هيچ يكاز آنـهـا با وضع قيامت سازگار نيست ، چون قيامت عالم مشاهده حقايق است ، روز جزاء است ،نه روز عمل ، و در چنين روزى جاى اين حرفها نيست ، و ليكن همانطور كه گفتيم اين سخناناز ملكات آنان تراوش مى كند.
و اما اين كه فرمود: (و هم يحسبون انهم على شى ء) معنايش اين است كه : گمان مى كنندبـر وضـعى استوارند كه در آن وضع مى توانند براى هميشه حق را بپوشانند، و از برمـلا شـدن دروغ خـود جـلوگـيـرى بـه عـمـل آورنـد، و بـا انـكـار و دروغـگـويـى وامثال اينها دروغ خود را حفظ كنند.
بـنـابـرايـن ، ممكن است جمله مذكور قيدى باشد براى جمله (كما يحلفون لكم ) كه دراين فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى كه در دنيا داشتند، و گمان مى كردند سوگنددروغـشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى كن د. و جمله (الا انهم هم الكاذبون) قـضـاء و داورى خدا در حق آنان است ، مى فرمايد: خداى تعالى درباره آنان چنين داورىكـرده كـه ايـشـان دروغگويند، و نبايد به هذيانها يشان توجه كرد و به سوگندهايشاناعتناء نمود.
مـمـكـن هـم هـسـت قـيـدى بـاشـد بـراى جـمـله (فـيـحـلفـون له ) كـه در ايـن فـرض ازقـبـيـل ظـهـور مـلكـات در قـيـامـت خـواهـد بـود كـه بـيـانـش ‍ در چـنـد سـطـرقبل در معناى سوگند خوردن منافقين گذشت . آن وقت جمله (الا انهم هم الكاذبون ) داورىخداى تعالى به دروغگويى آنان در روز قيامت و يا در دنيا و آخرت مى شود.


اسـتحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر اللّه اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطانهم الخاسرون



كلمه (استحواذ) به معناى استيلاء و غلبه است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .


ان الذين يحادون اللّه و رسوله اولئك فى الاذلين



ايـن آيـه مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود (منافقين از حزب شيطان و از زيانكارانند)تعليل مى كند، مى فرمايد: به اين علت خاسرينند كه با مخالفت و لجبازى خود با خدا ورسولش دشمنى مى كنند، و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترين خلق خدايند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: علت اين كه تعبير (اذلين ) آورد، اين بوده كه به طوركـلى ذلت يـكى از دو متخاصم به مقدار عزت طرف ديگر است ، و وقتى يك طرف متخاصمخداى عزوجل است ، كه همه عزتها از او است ،براى طرف ديگر كه دشمن او چيزى نمى ماندمگر ذلت .


كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ان اللّه قوى عزيز



منظور از كتابت خدا قضايى است كه مى راند.
جنبه هاى مختلف غلبه خدا و رسولان او (كتب الله لاءغلبن انا و رسلى )
و ظـاهـر اطـلاق غـلبـه و بـدون قـيـد آوردنـش ايـن اسـت كـه خـدا از هر جهت غالب باشد، همازاسـتـدلال و هـم از جـهـت تـا يـيـد غـيـبـى ، و هـم ازطـبـيـعـت ايـمـان بـه خـدا ورسول .
اما از حيث استدلال ، براى اين كه درك حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است ، اگرحـق را بـرايـش بـيـان كـنـنـد، و مخصوصا از راهى كه با آن راه مانوس است روشن سازند،بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهميد فطرتش به آن اعتراف مى كند، و ضميرش ‍ دربـرابـر آن خاضع مى گردد، هر چند كه عملا خاضع نشود، و پيروى از هوى و هوس و ياهر مانع ديگر از خضوع عمليش مانع شود.
و امـا غـلبـه از حـيـث تـاءيـيـد غـيـبـى ، و بـه نـفـع حـق و بـه ضـررباطل قضاء راندن ، بهترين نمونه اش انواع عذابهايى است كه خداى تعالى بر سر امتهاى گذشته كه دعوت انبياء را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح همه را غرق كرد، و قومهـود كـه زنـده زنـده در زيـر سـنـگ و خـاك دفـنـشـان نـمـود، و قوم صالح و لوط و شعيب وآل فـرعـون و ديـگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود. و در كلام مجيدش درباره هميننـوع تـاءيـيـد فرموده : (ثم ارسلنا رسلنا تترى كلما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنابـعـضـهـم بـعـضـا و جـعـلنـاهـم احـاديـث فـبـعـدا لقـوم لا يـومـنون ) و سنت الهى به همينمنوال جريان يافته آيه زير آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته ،
مـى فـرمـايد: (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون).
و امـا غـلبـه از حـيـث طـبـيـعـتـى كـه ايـمـان بـه خـدا ورسـول دارد، دليـلش ايـن اسـت كـه ايـمـان مؤ من به طور مطلق و بدون هيچ قيدى او را بهدفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مى كند، چنين كسى معتقد است كه اگر كشته شودرسـتـگـار مـى گـردد، و اگر هم بكشد رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حقمـقـيـد بـه هيچ قيدى ، و محدود به هيچ حدى نيست ، خلاف كسى كه اگر از حق دفاع مى كندنه بدان جهت است كه حق است ، بلكه بدان جهت است كه هدفى از اهداف دنيايى او را تاءمينمـى كـنـد، چـنـيـن كـسـى در حـقـيـقـت از خـودش ‍ دفـاع كـرده ، و بـه هـمـيـندليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده ، و يا نزديك است گرفتار خطرى شود، پا بهفـرار مـى گـذارد. پـس دفـاع او از حـق شـرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حدتـاءمين منافع خودش است ، و اين واضح است كه عزيمت بى قيد و شرط، بر چنين عزيمتىمـقـيـد و مشروط، غالب مى شود. يكى از شواهدش جنگهاى پيامبر اسلام است كه مسلمانان درعـيـن نـداشـتـن عـده و عده همواره غلبه مى كردند، و جنگها جز به پيشرفت مسلمانان خاتمهنمى يافت .
و ايـن غـلبـه و فـتـوحـات اسـلامـى مـتـوقـف نـشـد، و جـمـعـيـت مـسـلمـيـن بـه تـفـرقـهمبدل نگشت ، مگر وقتى كه نياتشان فاسد، و سيرت تقوا و اخلاصشان در گسترش دين حق، بـه قـدرت طـلبـى و گـسـتـرش و تـوسعه مملكت (و در نتيجه حكمرانى بر انسان هايىبيشتر، و به دست آوردن اموال زيادتر) مبدل شد، در نتيجه آن فتوحات متوقف گرديد. آرى، خـداى تـعـالى هـرگـز نعمتى را كه به مردمى داده تغيير نمى دهد، مگر وقتى كه مردمىنـيـاتـشـان را تـغـيـيـر دهـنـد، و خـداى تـعـالى در آن روزى كـه ديـن مـسـلمـانـان راتكميل نمود و از شر دشمنان ايمنشان ساخت ، با آنان شرط كرد
كـه تـنـهـا از او بـتـرسـنـد، و فـرمود: (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخـشـون ) و در مـسـلم بـودن ايـن غـلبـه كـافـى اسـت كـه در آيـه 139، در سـورهآل عـمـران مـؤ مـنين را خطاب نموده مى فرمايد: (و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون انكنتم مؤ منين ).
هـــرگـز دوسـتـى بـا دشـمـنـان خـدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) با داشتنايمانقابل جمع نيست


لا تـجـد قـومـا يـومـنـون بـاللّه و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانواابائهم و ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم ...



در ايـن آيـه شـريفه يافتن قومى با چنين صفتى را نفى نموده ، مى فرمايد: چنين مؤ منينىنـخـواهـى يـافـت . وكـنـايه است از اينكه ايمان راستين به خدا و روز جزا با چنين صفاتىنـمـى سـازد آن كـس كه واقعا به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنانخـدا دوسـتـى كـنـد، هـر چـنـد كه همه قسم سبب و انگيزه دوستى در آنان وجود داشته باشد،مثل اين كه پدرش يا پسرش يا برادرش باشد، و يا قرابتى ديگر داشته باشد، براىاين كه اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.
پـس روشـن گـرديـد كـه جمله (و لو كانوا ابائهم ...) مطلق اسباب مودت اشاره دارد. واگر تنها مودت ناشى از قرابت را ذكر كرد، به خاطر آن است كه مودت خويشاوندى قوىتـريـن مـحـبـت ، و هـم بـا ثـبـات تـريـن آن اسـت و زوالش ازدل به آسانى صورت نمى گيرد.
(اولئك كـتـب فـى قلوبهم الايمان ) - كلمه (اولئك ) اشاره به مردمى است كه بهخـاطـر ايـمـانـى كـه بـه خـدا و روز جـزا دارنـد بـا دشـمنان خدا هر چند پدر و يا پسر يابـرادرشـان بـاشـد دوسـتـى نـمـى كـنـنـد. و (كـتـابـت ) بـه مـعـنـاى اثـبـات غـيـرقابل زوال است . و ضمير در (كتب ) به خداى تعالى برمى گردد. و اين آيه تصريحو نص در اين است كه چنين كسانى مؤ منين حقيقى هستند.
مراد از تاءييد مؤ منين به روحى از او
(و ايـدهـم بـروح مـنـه ) - كـلمـه (تـايـيـد) بـه مـعـنـاى تـقـويـت اسـت . و ضـمـيـرفـاعـل در جـمـله (ايـدهـم ) بـه (اللّه ) برمى گردد، و همچنين ضمير در (منه ). وكلمه (من ) ابتدائيه است . و معناى جمله اين است كه : خداى تعالى اين گونه انسان ها رابـه روحـى از خـود تـقـويـت نـمـود. و بعضى گفته اند: ضمير به ايمان برمى گردد، ومعناى جمله اين است كه : خداى تعالى آنان را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد،
و دلهايشان را با آن روح زنده ساخت . اين معنا هم عيبى ندارد.
بـعـضـى هـم گـفـتـه اند: مراد از (روح ) جبرئيل است . و بعضى گفته اند: قرآن است .بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد حـجـت و بـرهـان اسـت . و هـمـه ايـناقوال وجوهى ضعيف كه از جهت لفظ آيه شاهدى ندارد.
نـكـتـه اى كه در اينجا هست اين است كه (روح ) به طورى كه از معناى آن به ذهن تبادرمـى كـنـد عـبارت است از مبداء حيات ، كه قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنابر اين ،اگر عبارت (و ايدهم بروح منه ) را بر ظاهرش باقى بگذاريم ، اين معنا را افاده مىكند كه در مؤ منين به غير از روح بشريت كه در مؤ من و كافر هست ، روحى ديگر وجود داردكـه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جديد مى آورد، و به همين معنااسـت كه آيه (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فىالظـلمـات ليـس بـخـارج منها) به آن اشاره نموده . و نيز آيه شريفه زير به آن اشارهنموده ، مى فرمايد: (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هوفلنحيينه حيوة طيبه ).
و بيان اينكه مؤ منان علاوه بر حيات طبيعى از حيات طيبه برخوردارند
و حيات طيبى كه در آيه است ملازم با اثر طيب است . اثر حيات - كه قدرت و شعور است- در زندگى طيب ، طيب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طيب شد، آثارى كه متفرع برآن است يعنى اعمالى كه از صاحب چنين حياتى سر مى زند، همه طيب و صالح خواهد بود، وايـن قـدرت و شـعـور طـيـب ، هـمـان اسـت كه در آيه سوره انعام چند سطر پيش گذشت از آنتعبير به نور كرد، و همچنين آيه (يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكمكفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به ).
و ايـن حـيات ، زندگى خاصى است كريم كه آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انساندارد. حـيـاتـى است وراء حياتى كه مشترك بين مؤ من و كافر است ، و آثارش هم مشترك بينهر دو طايفه است .
پـس ايـن زنـدگـى مـبـدئى خـاص دارد، و آن روح ايـمانى است كه آيه شريفه آن را روحىسواى روح مشترك بين مؤ من و كافر مى داند.
و بـراسـاس ديـگـر اجـبـارى نـداريـم وجـهى را كه در اين باب ذكر كرده اند، بپذيريم وبـگـويـيم : مراد از روح نورانيت قلب است - كه همان نور علم باشد - كه به وسيله آنآرامش و اطمينان حاصل مى شود، و اگر اين نور قلب را روح خوانده تسميه اى است مجازى ،از بـاب مـجـاز مـرسـل . چون همين آرامش قلبى است كه مايه حيات طيب و ابدى است . و يا ازبـاب اسـتـعـاره اسـت چـون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است ، كه بر قلب آدمىافـاضـه مـى شـود. و مـعـروف اسـت كـه مـى گـويـنـد: عـلم مـايـه حـيـات قـلب ، وجـهـل ، مـرگ قلب است . پس علم شبيه روحى است كه به جسمى بى جان افاضه مى شود،تا زنده گردد. اين بود آن وجهى كه گفتيم در معناى روح ذكر كرده اند.
(و يـدخـلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها) - اين جمله وعده جميلى است كهبه مؤ منين واقعى داده ، و در آن اوصاف حيات طيبه آخرت ايشان را ذكر نموده است .
(رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ) - اين جمله استينافى و ابتدايى است ، مى خواهد جملهقبلى را تعليل نموده ، بفرمايد: به اين علت خدا ايشان را به چنان بهشتى كه گفته شددر مـى آورد كـه از ايـشـان راضـى بـوده اسـت ، و رضـايـت خـدا عـبـارت است از رحمت او كهمخصوص افرادى است كه در ايمانشان به خدا خالص باشند. ايشان هم از خدا راضى ند،براى اين كه با رسيدن به آن زندگى طيب و آن بهشت ، شادمان و خرسند مى گردند.
(اولئك حـزب اللّه الا ان حـزب اللّه هـم المفلحون ) - اين جمله تشريف و بزرگداشتىاسـت از هـمـان افـراد مـخـلص ، مـى فـرمـايـد: ايـنـها كه داراى ايمانى خالصند حزب خداىتعالايند، همچنان كه آن منافقين كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، و در باطن كفار و دشمنانخدا را دوست مى دارند، حزب شيطانند، اينها رستگارند همچنان كه آنها زيانكارند.
در جـمـله (الا ان حـزب اللّه ) با اين كه كلمه (حزب اللّه ) قبلا ذكر شده بود، و مىتوانست بفرمايد (الا انهم هم المفلحون ) دوباره اسم ظاهر حزب اللّه را به جاى ضميرذكر كرد، تا كلام جنبه مثلى معروف بخود بگيرد.
بحث روايتى
روايـاتى درباره نزول آيه : (كتب الله لاءغلبن انا و رسلى ) حب و بغض فى الله،و روح ايمان
در مـجـمـع البـيان در تفسير آيه (كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ) مى گويد: روايت شدهكـه مـسلمانان وقتى ديدند كه خداى تعالى فتوحاتى نصيبشان كرد، به يكديگر گفتند:بـه زودى خـدا روم و فـارس را هـم بـرايـمـان فـتـح خـواهـد نـمـود. مـنـافـقـيـن گفتند: شماخيال كرده ايد كه روم و فارس مانند ديگر شهرهايى است كه بر آنها غلبه يافت ه ايد؟ وخداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل كرد.
مؤ لف : ظاهرا اين حديث از باب تطبيق آيه بر داستان مذكور مى باشد، نه اين كه آيه درخـصـوص داسـتـان نـازل شده باشد. و نظائر اين تطبيق در ميان احاديث مربوط به شاءننـزول بـسـيـار اسـت ، و از هـمـيـن بـاب است كه در روايات آمده آيه شريفه (لا تجد قومايـومـنـون بـاللّه و اليـوم الاخـر) دربـاره ابـى عـبـيـده بـن جـراحنازل شده ، كه پدرش را در جنگ بدر كشت . و در بعضى از روايات آمده كه در شاءن پدرابـوبـكـر نـازل شده كه وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ناسزا گفتپـسـرش ابـوبـكـر چـنان بر سرش كوبيد كه به زمين افتاد، و آيه نامبرده در شاءن وىنـازل شـد. و در بعضى ديگر آمده كه : در شاءن عبدالرحمان بن ثابت بن قيس بن شماسنـازل شـده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اجازه خواست به زيارت دايىاش كـه از مـشـركـيـن بـود بـرود، و حـضـرت اجـازه اش داد. هـمـيـن كـه بـرگـشـت ورسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد شد حضرت و مسلمانانى كه در اطراف آنجناب بودند اين آيه را برايش ‍ خواندند.
ليـكـن هيچ يك از اين روايات با سياق و مضمون آيات مورد بحث نمى سازد، براى اين كهآيـه مـورد بحث جداى از ساير آيات قبل و بعدش نيست ، و اتصالى روشن به آنها دارد. ودر الدر المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه از براء بن عازب ، روايت كرده اند كهگـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: محكم ترين و مورد اعتمادتريندستاويرهاى ايمان ، حب در راه خدا، و بغض در راه خدا است .
و در كـافـى به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: هيچ مومنى نيست مگردر باطن قلبش دو گوش هست ،
در يـكى از آن دو شيطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در يكى ديگر فرشته خدا مىخواند، و خداى تعالى بنده مومنش را به وسيله فرشته تاءييد مى كند، و اين همان است كهقرآن مى فرمايد: (و ايدهم بروح منه ). مؤ لف : معناى اين حديث اين نيست بگويد روحبـه مـعـنـاى فرشته است ، بلكه مى خواهد بفرمايد فرشته همواره با روح است ، و با آنكـار مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه قـرآن هـم فـرمـوده خـدا هـمـواره فـرشـتـه را بـا روحنازل مى كند: (ينزل الملائكه بالروح من امره ).
و در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خـود از ابـن بكير روايت كرده كه گفت : به امام باقر (عليهالسلام ) عرضه داشتم : معناى اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده :(اگـر مـردى زنـا كـنـد روح ايـمان از او قهر مى كند و جدا مى شود) چيست ؟ فرمود: اينكـلام نـاظـر بـه هـمان كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: (و ايدهم بروح منه ) اينروح خدايى است كه از مرد زناكار جدا مى شود.
بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه مـحـمـد بـن سـنـان از ابـى خـديـجـه روايـت كـرده كه گفت :داخـل شـدم بـر ابـى الحسن (عليه السلام ) به من فرمود: خداى تعالى مؤ من را به روحىتـاءيـيـد مـى كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى كند و تقوايى كه به خرج مى دهد بهسـراغـش مى آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى شود.پـس روح خـدا در هـنگام عمل خير مؤ من از خوشحالى به اهتزاز در مى آيد، و در هنگام گناه وعـمـل زشـتـش بـه زمـين فرو مى رود. حال كه چنين است اى بندگان خدا قدر نعمت هاى خدا رابـدانيد، و دل خود را اصلاح كنيد تا يقين شما زياد گشته ، سود نفيس و پر قيمت ببريد،خـدا رحـمـت كـنـد شـخـصـى را كـه تـصـميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چونتصميم بر عمل زشتى مى گيرد از آن صرفنظر كند. آنگاه فرمود: ما روح را با اطاعت خداو عمل براى او كمك و تاءييد مى كنيم .
مراد از روحى كه خداوند مؤ من را بوسيله آن تاءييد مى كند
مؤ لف : از آنچه در ذيل آيه گذشت روشن شد كه اين روح يكى ازمراتب روح انسانى استكـه تـنـهـا مـؤ مـن آن هـم بـعـد از آنـكـه ايـمـان خـود را بـه حـدكمال رسانيد به آن مرتبه مى رسد،
و ديـگـر از آن جدا نمى شود، همانطور كه روح نباتى و حيوانى و انسانى كه بين مؤ من وكـافر مشترك است ، از مراتب روح آدمى است ، و هرگز از آن جدا نمى گردد. چيزى هست اينمـرتـبـه از روح بـعد از آنكه در نفس پيدا شد، گاهى همچنان در نفس باقى مى ماند، و روبـه رشـد مـى گـذارد، و در نـفس هيئتى و صورتى خوب پديد مى آورد. و گاهى دچار هيئتزشـتـى مـى شـود، هـيـئتـى كـه در اثر گناه پيدا شده ، و با آن معارضه مى كند، و پس ازتـوبه يا عوامل ديگر از شر آن خلاصى يافته ، موانع ناسازگارش از بين مى رود، تاآنكه خودش ‍ در نفس مستقر گشته ، آن صورت نيكو در نفس رسوخ يابد، و ديگر دستخوشزوال و دگـرگـونـگـى نـشود. با اين بيان روشن مى شود كه مراد امام (عليه السلام ) از(روحـى كـه بـه سراغش مى آيد) و اين كه فرمود: (اين روح همواره با او هست ) استصورت آن روح در نفس پيدا مى شود، چون اين صورت است كه گاهى در اثر برخورد باصـورتـى زشـت از بـيـن مـى رود، نـه اصـل روح . و نـيـز روشـن شد كه مرادش از اين كهفـرمـود: (در زمـيـن فرو مى رود) اين است كه بطور كنايه بفهماند آن صورت خوب ازبـيـن مى رود. و همچنين است مرادش در روايت قبلى كه مى فرمود: (روح ايمان از او جدا مىشود).
سوره حشر مدنى است و بيست و چهار آيه دارد
سوره حشر آيات 10 - 1


بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم سـبـح للّه مـا فـى السموت و ما فى الارض و هو العزيزالحـكـيـم (1) هـو الذى اخـرج الذّيـن كـفـروا مـن اهـل الكـتـاب مـن ديـارهـملاوّل الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنّوا انّهم مانعتهم حصونهم من اللّه فاتيهم اللّه من حيث لميحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرّعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين فاعتبروايـا اولى الابـصـار (2) و لو لا ان كـتـب اللّه عـليهم الجلاء لعذّبهم فى الدّنيا و لهم فىالاخـرة عـذاب النّار (3) ذلك بانّهم شاقّوا اللّه و رسوله و من يشاقّ اللّه فان اللّه شديدالعـقـاب (4) مـا قـطـعـتـم مـن ليـنـة او تـركتموها قائمة على اصولها فباذن اللّه و ليخزىالفـاسـقـيـن (5) و مـا افـاء اللّه عـلى رسـوله مـنـهـم فـمـا اوجـفـتـم عـليـه مـنخـيـل و لا ركـاب و لكـن اللّه يـسـلّط رسـله عـلى مـن يـشـاء و اللّه عـلىكـل شـى ء قـديـر (6) مـا افـاء اللّه عـلى رسـوله مـناهـل القـرى فـللّه و للرّسـول و لذى القـربـى و اليـتـامـى و المـسـاكـيـن و ابـنالسـّبـيـل كـيـلا يـكـون دولة بـيـن الاغـنـيـاء مـنـكـم و مـا اتـئكـمالرّسول فخذوه و ما نهئكم عنه فانتهوا و اتّقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب (7) للفقراءالمـهـاجـريـن الذّين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من اللّه و رضونا و ينصروناللّه و رسـوله اولئك هـم الصّادقون (8) و الّذين تبوّؤ ا الدّار و الايمان من قبلهم يحبّون منهـاجـر اليـهـم و لا يـجـدون فى صدورهم حاجة ممّا اوتوا و يؤ ثرون على انفسهم و لو كانبهم خصاصة و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون (9) و الّذين جاؤ ا من بعدهم يقولونربـّنـا اغـفـرلنـا و لاخـوانـنـا الّذيـن سـبـقـونـا بـالايـمـان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للّذين امنوا ربّنا انّك رؤ ف رحيم (10).



ترجمه آيات
بـه نـام خـداى رحـمان و رحيم ، آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است براى خدا تسبيحمى گويد و او عزيز و حكيم است (1).
او كـسـى اسـت كـه بـراى اوليـن بـار كـافـرانـى ازاهـل كـتـاب را از ديـارشـان بـيـرون كـرد بـا ايـن كـه شـمـا احتمالش را هم نمى داديد و مىپـنـداشـتـيد دژهاى محكمى كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشاندسـت يـابـد ولى عـذاب خـداى تـعالى از راهى كه به فكرشان نمى رسيد به سراغشانرفـت و خـدا رعـب و وحـشت بر دلهايشان بيفكند چنانكه خانه هاى خود را به دست خود و بهدست مؤ منين خراب كردند، پس اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد (2).
و اگـر نـه ايـن بـود كـه خـدا جـلاى وطـن را بـراى آنـان مـقـدر كـرده بـود هر آينه در دنياعذابشان مى كرد و به هر حال در آخرت عذاب آتش ‍ دارند (3).
ايـن بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى كند(همين سرنوشت را دارد) چون خدا شديدالعقاب است (4).
شـمـا مـسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد مگر به اذنخدا و همه اينها براى اين است كه خدا فاسقان را خوار كند (5).
خـدا هـر غـنـيـمـتـى از آنـان بـه رسـول خـود رسـانـيـد بـدون جـنـگ شـمـا رسـانيد شما برامـوال آنـان هـيـچ اسـب و شـترى نتاختيد ليكن اين خدا است كه رسولان خود را بر هركس كهخواهد مسلط مى كند كه او بر هر چيزى قادر است (6).
آنچه خدا از اموالاهـل قـرى بـه رسـول خـود بـرگـردانـيـد از آن خـدا ورسـول او و از آن خـويـشـان رسـول و فـقـيـران و مـسـكـيـنـان و درمـانـدگـان در راه است تاامـوال بـيـن تـوانـگـران دسـت بـه دسـت نـچـرخـد. و هـر دسـتـورى كـهرسـول بـه شـما داد بگيريد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد و از خدا بترسيدكه خدا عقابى سخت دارد (7).
از غـنـائم سـهـمـى بـراى فـقـراى مـهـاجـريـن اسـت ، آنـان كـه بـه دسـت دشـمـن ازامـوال و خـانـه هـاى خـود بـيـرون شـدنـد، و بـه امـيـد رسـيـدن بـهفضل و رضوان خدا ترك وطن كردند و همواره خدا و رسولش را يارى
مى دهند اينان همان صادقانند (8).
و نـيـز سهمى از آن غنائم از آن كسانى از اهل مدينه است كه در مدينه و در قلعه ايمان جاىدارنـد و قـبـل از مـهـاجرين ايمان آورده بودند و هر مومنى را كه از ديار شرك به سويشانهـجـرت مـى كـنـد دوسـت مـى دارنـد و وقـتـى اسـلام بـه آنـان چـيـزى مـى دهـد دردل خـود نـيـازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و مهاجرين را بر خود مقدممـى دارنـد هـر چـنـد كـه خـود نـيـز مـحـتـاج بـاشـنـد. و كـسـانـى كـهبخل درونى خود را به توفيق خداى تعالى جلو مى گيرند رستگارند (9).
و سهمى از آن كسانى است كه بعدها به اسلام در مى آيند مى گويند: پروردگارا ما را وبـرادران ايمانيمان را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند بيامرز و كينه كسانى را كه ايمانآوردند در دلهاى ما ميفكن كه تو رووف و رحيمى (10).
بيان آيات

next page

fehrest page

back page