بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سوره حديد، آيات 16 - 24


الم يـاءن للذيـن امـنـوا ان تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر اللّه ومـانـزل مـن الحـق و لا يـكـونـوا كـالذيـن اوتـوا الكـتـاب مـنقـبـل فـطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون (16) اعلموا ان اللّه يحى الارضبعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون (17) ان المصدقين و المصدقات و اقرضوااللّه قـرضـا حـسنا يضعف لهم و لهم اجر كريم (18) و الذين امنوا باللّه و رسله اولئك همالصـديـقـون و الشـهـداء عـنـد ربـهـم لهم اجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذبوا باياتنااولئك اصـحـاب الجحيم (19) اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم وتكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فترئه مصفرا ثم يكونحـطـامـا و فـى الاخـرة عـذاب شـديـد و مـغـفـرة مـن اللّه و رضـوان و مـا الحيوة الدنيا الا متاعالغـرور(20) سـابـقـوا الى مـغـفـرة مـن ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدتللذيـن امـنـوا بـاللّه و رسـله ذلك فـضـل اللّه يـوتـيـه مـن يـشـاء واللّه ذوالفـضـل العـظـيـم (21) مـا اصـاب مـن مـصـيـبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب منقـبـل ان نـبـراهـا ان ذلك على اللّه يسير(22) لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بمااتـئكـم و اللّه لا يـحـب كـل مـخـتـال فـخـور(23) الذيـن يـبـخـلون و يـامـرون النـاسبالبخل و من يتول فان الله هو الغنى الحميد(24).



ترجمه آيات
آيـا وقـت آن نـشـده آنـانـكـه ايـمـان آورده انـد دلهـايـشـان بـه ذكـر خـدا و مـعـارف حـقى كهنـازل كـرده نـرم شـود؟ و مـانـند اهل كتاب كه پيش از اين مى زيستند نباشند، ايشان در اثرمهلت زياد دچار قساوت قلب شده بيشترشان فاسق شدند (16).
بدانيد كه خدا است كه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، ما آيات را برايتان بيان كرديمتا شايد تعقل كنيد (17).
بـه درسـتى مردان و زنانى كه صدقه مى دهند و به خدا قرضى نيكو مى دهند پاداششانمضاعف خواهد شد، و اجرى ارجمند دارند (18).
و كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند ايشان نزد پروردگارشان همان صديقين وشهدا هستند، و اجر و نور آنان را دارند، و كسانى كه كافر شده آيات ما را تكذيب كردند،ايشان اصحاب دوزخند (19).
بـدانـيـد كـه دنـيـا بـازيـچـه و لهـو و زيـنـت و تـفـاخـر بـيـن شـمـا و تـكـاثـر درامـوال و اولاد اسـت مـثـل آن بـارانـى اسـت كـه كـفار از روييدن گياهانش به شگفت درآيند، وگياهان به منتها درجه رشد برسند، در آن هنگام به زردى گراييده خشك مى شوند، دنياىكـفار نيز چنين است ، البته در آخرت عذاب شديدى است ، و هم مغفرت و رضوانى از ناحيهخداست ، و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نمى باشد (20).
به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن چون عرض آسمان و زمين استبشتابيد، كه براى كسانى آماده شده كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند، و اين فضلىاست از خدا كه به هر كس بخواهد مى دهد، و خدا داراى فضلى عظيم است (21).
هـيـچ مـصـيـبـتـى در زمـيـن و نـه در نـفـس خـود شـمـا بـه شـمـا نـمـى رسـد مـگـر آنـكـهقبل از اينكه آن را حتمى و عملى كنيم در كتابى نوشته شده بود، اين براى خدا آسان است(22).
ايـن را بـدان خـاطر نشان ساختيم تا ديگر از آنچه از دستتان مى رود غمگين نشويد، و بهآنـچـه بـه شما عايد مى گردد خوشحالى مكنيد، كه خدا هيچ متكبر و فخر فروش را دوستنمى دارد (23).
هـمـان هـايـى كـه بـخـل مـى ورزنـد، و مـردم را هـم بـهبـخـل وا مـى دارند، و كسى كه ازاعراض كند بايد بداند كه خداى تعالى بى نيازى استكه تمامى اعمالش ستوده است (24).
بيان آيات
ايـن قـسـمـت از آيـات سـوره هـمـان هـدف و غـرضـى رادنـبـال مـى كـنـد كـه قـسـمت قبلى دنبال مى كرد، و آن تشويق و ترغيب به ايمان به خدا ورسـول او و انـفـاق در راه خـدا بـود، البته در ضمن ، مؤ منين را عتاب مى كند كه چرا بايدعلائم و نشانه هايى از قساوت قلب از ايشان بروز كند، و به منظور تاءكيد در تحريكو تشويق انفاق درجه انفاقگران نزد خدا را بيان نموده ، و با اين لحن دستور به انفاق مىدهـد. كـه : هـان ! بـشـتـابـيـد بـه مـغـفـرت و جـنـت . و نـيـز دنـيـا واهـل دنـيـا رابـخـل مـى ورزنـد، و مـردم را هـم بـه بـخـل مـى خـوانـنـد مـذمـت مـى كـنـد. و درخـلال آيـات ، نـاگـهـان سـيـاق را كـه مـخـصـوص مـسـلمـانـان بـود بـه سياقى تغيير دادهشامل مسلمين و اهل كتاب هر دو بشود، و به زودى توضيحش ‍ خواهد آمد.
عـــتـــاب بـــه مـــؤ مـــنـــيـــن بـــه جـــهـــت قـــســـاوتـــى كـــهدل هـايـشـان را گـرفـتـه و درمقابل ذكر خدا خاشع نمى شود


الم يـاءن للذيـن امـنـوا ان تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر اللّه و مـانـزل من الحق ...


كلمه (ياءن ) در اصل (ياءنى ) (مضارع انى ) بوده ، به خاطرحـرف (لم ) كـه كـارش جـزم دادن است حرف (ياء) از آن افتاده ، و اين ماده به معناىرسـيـدن وقـت هـر چـيـز اسـت ، و خـشـوع قـلب آن تـاثـيـرى اسـت كـه قـلب آدمـى درقـبـال مشاهده عظمت و كبريايى عظيمى به خود مى گيرد، و منظور از ذكر خدا هر چيزى استكـه خـدا را بـه ياد آدمى بيندازد، و منظور از (مانزل من الحق ) قرآن است ، كه از ناحيهخـداى تـعـالى نـازل شـد، و كـلمـه (مـن الحـق ) بـراى بـيـان آننـازل شـده است ، و آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: شاءن ياد خدا چنين شانى است ، كه هرگـاه نـزد مـؤ مـن بـه مـيـان آيـد بـلادرنـگ دنـبـالش خـشـوعـى دردل مـؤ مـن مـى آيـد، هـمـچـنـان كـه حـق نـازل از نـاحـيـه خـدا هـم ، چـنـيـن شـانـى دارد، كـه دردل كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان دارند ايجاد خشوع مى كند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از ذكـر خـدا و آن حـقـى كـهنـازل شـده قـرآن است ، و بنابه گفته وى بردن نام قرآن با وصف حق بودنش و ذكر خدابـودنـش اشـاره بـه است كه هر يك از اين دو وصف قرآن كافى است كه مؤ من را به خشوعوادارد، پـس قرآن بدينكه ذكر خداست مقتضى خشوع است ، همچنان كه بدين جهت كه حق استو از ناحيه خدا نازل شده مقتضى خشوع است .
و در اين آيه شريفه عتابى است به مؤ منين به خاطر قساوتى كه دلهايشان را گرفته ،و در مـقـابـل ذكـر خـدا خـاشـع نـمـى شـود، حـقـى هـم كـه از نـاحـيـه اونـازل شـده آن را نـرم نـمـى كـنـد، و در آخـر حـال ايـشـان را بـهحـال اهـل كـتـاب تـشـبـيـه مـى كـنـد، كـه كـتـاب خـدا بـر آنـاننازل شد، و در اثر آرزوهاى طولانى دلهايشان دچار قساوت گرديد.
(و لا يـكـونـوا كـالذيـن اوتـوا الكـتـاب مـن قـبـلفـطـال عـليـهـم الامـد فـقست قلوبهم ) - اين قسمت از آيه عطف است بر جمله (ان تخشع...) و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيا وقت آن نرسيده كه (تخشع قلوبهم ) دلهايشانخـاشـع شـود (و لا يـكونوا) و مانند اهل كتاب نباشند...، و كلمه (اءمد) به معناى زماناست .
راغـب مـى گـويد: فرق بين (زمان ) و (اءمد) اين است كه زمان عام است ولى اءمد بهمـعـنـاى زمـان خـاصى است ، اءمد عبارت است از لحظه اى كه عمر و مهلت چيزى به سر مىرسـد، ولى زمـان بـه مـعناى از آغاز تا انجام عمر آن است . و لذا بعضى گفته اند: كه دوكلمه (مدى ) و (اءمد) معنايى نزديك بهم دارند.
خـداى تـعـالى بـا ايـن كـلام خـود ايـن حـقـيـقـت اشـاره نموده كه دلهاى مسلمانان مانند دلهاىاهـل كـتـاب دچـار قـسـاوت شـده ، و قـلب قـاسـى از آنـجـا كـه درمـقـابـل حـق خـشوع و تاثر و انعطاف ندارد، از زىّ عبوديت خارج است ، و در نتيجه از مناهىالهـى متاثر نمى شود، و با بى باكى مرتكب گناه و فسق مى شود، و به همين مناسبت درآيه شريفه در رديف جمله (فقست قلوبهم ) جمله (و كثير منهم فاسقون ) را آورد.


اعلموا ان اللّه يحيى الارض بعد موتها...



در ايـن كـه دنـبـال آن عـتـاب كـه بـه مـؤ مـنـيـن كـرد، و بـر قساوت قلب ملامتشان نمود اينتـمـثـيل را آورده كه خدا زمين مرده را زنده مى كند، تقويتى است از حس اميد مؤ منين و ترغيبىاست به خشوع .
ممكن هم هست اين جمله را تتمه همان عتاب سابق گرفت ، و گفت : اين جمله مى خواهد مؤ منين رامـتـوجـه كـنـد بـه ايـن خـداى تـعـالى ايـن ديـن را بـهحال خود وا نمى گذارد، كه مردم هر عكس العملى نشان دادند خداى تعالى عكس العملى نشاننـدهـد، بـلكه همواره مراقب آن است اگر ببيند جمعى از مؤ منين دچار قساوت قلب شده اند، وديـگر در برابر اوامر او خاشع و تسليم نيستند، دلهايى زنده و خاشع پديد مى آورد تااو را آنطور كه خودش مى خواهد بپرستند
(و در بـرابـر اوامـرش خـاشـع باشند، آرى اين همان خدايى است زمين مرده را زنده مى كند،براى او آوردن دل هايى زنده كارى ندارد).
در نـتـيـجـه آيه شريفه در معناى آيه زير مى باشد: (ها انتم هولاء تدعون لتنفقوا فىسـبـيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و الله الغنى و انتم الفقراء و انتتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ).
و بـاز بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت كـه قـبـلا چـنـيـن آيـه اى نـازل شـده بـود درذيل آيه فرمود: (قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون - ما آيات را برايتان بيان كرديمتا شايد تعقل كنيد).


ان المصدقين و المصدقات و اقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعف لهم واجر كريم



اين آيه شريفه داستان (اجر كريم ) و (مضاعف ) را دوباره خاطر نشان كرد، تا بهايـن وسـيـله نـيـز تـرغـيـب در انـفـاق در راه خـدا كرده باشد، در سابق انفاقگران را قرضدهندگان به خدا مى خواند، و در اين آيه صدقه دهندگان را نيز (قرض دهندگان به خدا)خـوانـده ، و اصـل دو كلمه (مصدقين ) و (مصدقات ) كه هم حرف صاد در آنها تشديددارد، و هـم حـرف دال ، در اصـل مـتـصـدقـيـن و مـتـصـدقـات ، و از بـابتـفـعـل هـسـتـنـد، و بـر حـسـب يـك قـاعـده صـرفـى حـرف تـاءمـبـدل بـه صـاد شـده . و جـمـله (و اقـرضـوا اللّه ) عـطـف اسـت بـرمـدخـول الف و لام در (المـصـدقـيـن )، و ايـن كـه گـفـتـيـممـدخـول الف و لام بـراى ايـن بـود كـه الف و لامـى كـه بـر سـر اسـمفاعل در مى آيد معناى الذى را مى دهد.
پـس مـعـنـاى آيـه چـنـيـن اسـت : آن كـسـانـى كـه صـدقه مى دهند و به خدا قرضى نيكو مىپردازند، خداوند آنچه را كه داده اند چند برابر نموده اجرى كريم هم دارند.


و الذين امنوا باللّه و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم ...



در ايـن آيـه شـريـفـه نـفـرمـود: (امـنـوا بـاللّه و رسـوله ) هـمـانـطـور كـه دراول سوره مى فرمود: (امنوا باللّه و رسوله و انفقوا)، و همانطور كه در آخر سوره مىفـرمـايـد: (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اتـقـوا اللّه و امـنـوا بـرسـوله )، بـلكـه كـلمـهرسول را جمع آورده ، فرمود: (و رسله )، و اين به خاطر آن بود
كـه قـبـل از آيه مورد بحث پاى اهل كتاب هم به ميان آمده بود، و مى فرمود: (و لا تكونواكـالذيـن اوتـوا الكـتـاب مـن قـبل ) ناگزير به سياق سابق كه سياقى عمومى بود، هممسلمين مورد گفتگو بودند و هم اهل كتاب برگشته ، در آيه مورد بحث فرمود (امنوا باللّهو رسـله )، و در آيـات بـعـد از آن نـيـز هـمـه جـا سـخـن از رسـولان مـى گويد، (يكجا مىفـرمـايـد: (اعـدت للذيـن امـنـوا بـاللّه و رسـله ) و جـاى ديـگـر يـعـنـى در اوليـن آيـهفـصـل بعدى ) مى فرمايد: (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و من ينصره و رسله )، و امادو آيه اول و آخر سوره كه كلمه (رسول ) را مفرد آورده بدين جهت بوده كه خطاب در آندو به خصوص مؤ منين اين امت بود.
مـــقـــصـــود از ايـــنـــكـــه فـــرمـــود مـــؤ مـــنـــان بـــه خـــدا ورسـل نـزد پـروردگارشان صديقتين وشهدايند
و مراد از ايمان به خدا و پيامبران خدا ايمان خالص است كه طبيعتا جداى از اطاعت و پيروىنـيـسـت ، همانطور كه در آيه (امنوا باللّه و رسوله ) نيز اشاره كرديم ، و مراد از جمله(اولئك هـم الصديقون و الشهداء)است كه مؤ منين را به صديقين و شهداء ملحق سازد، وبـفـرمـايـد: ايـنـان نـيز به آنان مى پيوندند، به قرينه اين كه فرمود: (عند ربهم )يعنى اينان نزد پروردگارشان صديق و شهيدند، و نيز فرمود: (لهم اجرهم و نورهم )يـعنى اينان نيز اجر و نور آنان را دارند، پس معلوم مى شود هر چند در ظاهر آيه مؤ منين راصديق و شهيد خواند، ولى قرينه دو جمله مذكور مى فهميم كه منظور اين است كه ملحق بهصديقان و شهداء هستند، و با ايشان معامله آنان را مى كنند، و نور و اجرى كه به آنان مىدهند به اينان نيز مى دهند.
و ظـاهـرا مـراد از صـديـقـيـن و شهدا همان هايى باشند كه در آيه شريفه و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحينو حسن اولئك رفيقا) ذكر شده اند، و ما در تفسير آن گفتيم : مراد از صديقين كسانى هستندكـه مـلكـه صـدق در گفتار و كردارشان سرايت كرده ، در نتيجه آنچه مى گويند انجام هممـى دهـنـد، و آنـچـه مـى كـنـنـد مـى گـويـنـد، و (شـهـدا) عـبارتند از كسانى كه گواهاناعمال مردم در روز قيامتند، نه كشته شدگان در راه خدا.
در نـتـيـجـه مـى فـهميم كسانى ايمان به خدا و رسولان خدا دارند به صديقان و شهدا مىپـيـوندند، و نزد خدا منزلتى چون منزلت آنان به ايشان مى دهند، و به حكم خدا (نه اينكـه خـودشـان از نـظـر مـقام با آنان برابر باشند، بلكه حكم خدا) پاداش و نورى نظيرپاداش و نور آنان خواهند داشت .
(لهـم اجـرهـم و نـورهـم ) - ضـمير در (لهم ) به مؤ منين و دو ضمير (اجرهم ) و(نورهم ) به صديقين و شهدا برمى گردد، و معناى جمله اين است : (براى مؤ منين استاجـر و نـورى از نوع اجر و نور صديقين و شهداء) و همين معنا منظور كسى است كه آيه رامعنا كرده به اين كه مؤ منين اجر و نورى دارند نظير اجر و نور آنان .
و چـه بـسـا گفته باشند كه : آيه شريفه مى خواهد اين معنا را بيان كند كه مؤ منين ، همانصـديـقـيـن و شـهـداى حـقـيقى هستند، نه اين ملحق به آنان باشند، و معامله آنان را با ايشانبـكـنـنـد، پـس مـؤ منين ، خود صديقين و شهدايند، و اجر و نور خودشان را دارند، ولى بعيدنيست بگوييم سياق با اين معنا مساعدت ندارد.
و چه بسا بعضى ديگر گفته باشند: كلمه (شهدا) عطف بر كلمه (صديقون ) نيست، بـلكـه مـطـلبـى نـو را مـى فهماند، مبتدايى است كه يك خبرش جمله (عنداللّه ) و خبرديـگـرش (لهـم اجـرهـم ) اسـت ، پـس در جـمـله (و الذيـن امـنوا باللّه و رسله اولئك همالصـديـقـون ) مـطـلب تـمـام مـى شـود، و مطلبى از نو از كلمه (شهدا) آغاز كرده مىفـرمـايـد: (و الشـهـداء عـنـد ربـهـم لهـم اجـرهـم و نـورهم - شهدا نزد پروردگارشانهـسـتـنـد...) هـمـانـطـور كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده :(بـل احـياء عند ربهم ) و در نتيجه منظور از شهدا همان كشتگان در راه خدا خواهند بود، وآنگاه كلام را با جمله (لهم اجرهم و نورهم ) تمام كرده است .
(و الذيـن كـفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ) - يعنى و آنهايى كه كفرورزيـدنـد و آيـات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخ مى باشند، و منظور از اصحاب دوزخبودن اين است كه از آن جدا نخواهند شد، و دائما در آن هستند.
خـداى سـبحان در آيه مورد بحث متعرض حال دو طايفه از مردم شده ، يكى آنان كه ملحق بهصـديـقـيـن و شـهـدا هـسـتـنـد، يـعـنـى بـرجـسـتـگـان از مـردم ، وطـور قـطـعاهـل نـجـاتـنـد، و يـكـى ديـگـر كـفـارى كـه آيـات او را تـكـذيـب كـرده ، و بـه طـور قـطـعاهـل هلاكتند، و آنان عبارتند از شرار مردم كه به هيچ وجه به راه خدا نمى آيند، باقى مىمـانـد طـايـفـه سـومى كه نه نجاتشان قطعى است و نه هلاكتشان ، و آن طايفه عبارتند از:مـردمـى كه ايمان دارند، و در عين حال مرتكب گناهانى هم مى شوند، كه البته اينان هم دربـيـن خـود طـبـقـاتـى هـسـتـنـد و درجـه گـنـاهـكـارى و تـمـردشـان از اطـاعـت خـدا ورسول او مختلف است . و اين كه دو طايفه را نام برد و وضع آنان را بيان كرد،
و طايفه سوم را نام نبرد، داب قرآن و رسم آن است ، كه در بسيارى از مواردى كه متعرضبـيـان حال مردم در قيامت مى شود طبقه سوم را نام نمى برد و بيان نمى كند، كه اين طبقهچه وضعى دارند.
چون مى خواهد اين طايفه را در ميان خوف و رجاء نگه دارد، و خوف و رجاى آنان را تحريككـنـد، تـا بـه ايـن وسـيـله تـشـويـق و تـحـريـك شـونـد بـه اطـاعـت از خـدا ورسول و به دست آوردن سعادت خود، و اجتناب بورزند از تمرد، و در نتيجه از هلاكت .
و بـه هـمين جهت دنبال آيه مورد بحث به مذمت زندگى دنيا پرداخته ، دنيايى كه عده اى راوادار كـرد از انفاق در راه خدا امتناع بورزند، و بعد از مذمت دنيا دعوتشان كرده به اين كهبـه سـوى مـغـفـرت و جـنـت سـبـقـت گيرند، و سپس اشاره كرده به اين كه آنچه مصيبت برسـرشـان مـى آيـد چه مصيبت هاى مالى و چه جانى همه در كتابى از سابق نوشته شده ، وقضايش رانده شده بود، پس جا دارد كه هيچگاه از فقر نترسند، و ترس از فقر ايشان رااز انـفـاق در راه خـدا باز ندارد، و به بخل و امساك واندارد، و نيز از مرگ و كشته شدن درراه خـدا نـهـراسـنـد، و تـرس از آن ، ايشان را به تخلف از جنگ و تقاعد ورزيدن از پيكارواندارد.


اعـلمـوا انـمـا الحـيـوة الدنـيـا لعـب و لهـو و زيـنـه و تـفـاخـر بـيـنـكـم و تـكـاثـر فـىالاموال و الاولاد...



پـنـج خـصـلت زنـدگـى دنـيـا: لهـو، لعـب ، زيـنـت ، تـفاخر، و تكاثر و سخنى از شيخبهائىدر اين باره
كـلمـه (لعـب ) بـه معناى بازى نظامدارى است (كه دو طرف بازى به نظام آن آشنايىدارنـد، مانند الك دولك و نظاير آن ) كه اطفال به منظور رسيدن به غرضى خيالى آن راانـجـام مـى دهـنـد. و كـلمه (لهو) به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را ازكارى مهم و حياتى و وظيفه اى واجب باز بدارد. و كلمه (زينت ) به اصطلاح علم صرفبـنـاى نوع است ، يعنى مى فهماند كه مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته ، وچـه بـسـا مـنـظـور از آن وسـيـله آرايـش بـاشـد، و بـه ايـن مـنـظـورشاسـتـعمال كنند و آرايش ، عبارت از آن است كه چيز مرغوبى را ضميمه چيز ديگرى كنى تامردم به خاطر جمالى كه از اين ضميمه حاصل شده مجذوب آن چيز شوند، (مثلا آرايش زنانعبارت از اين است كه زن با طلا و جواهرات و يا رنگهاى سرخ و سفيدى خود را جلوه دهد، واز ضـمـيـمـه كـردن آنـهـا بـه خـود جـمـالى كـسـب كـنـد، بـه طـورى بـيـنـنـده مـجـذوبجـمـال او شـود). و (تفاخر) به معناى مباهات كردن به حسب و نسب است . و (تكاثر درامـوال و اولاد) بـه مـعـنـا اسـت كـه شـخـصـى بـه ديـگـرى فـخـر بـفـروشـد كـه مـنمال و فرزند بيشترى دارم .
و زنـدگـى دنـيـا عـرضـى اسـت زائل ، و سـرابـى اسـتباطل كه از يكى از خصال پنجگانه زير خالى نيست :
يا لعب و بازى است ، يا لهو و سرگرم كننده ، يا زينت است ، (كه حق يقتش جبران نواقصدرونـى خـود بـا تـجمل و مشاطهگرى است )، يا تفاخر است ، و يا تكاثر، و همه اينها همانموهوماتى است كه نفس آدمى بدان و يا به بعضى از آنها علاقه مى بندد، امورى خيالى وزائل است كه براى انسان باقى نمى ماند، و هيچ يك از آنها براى انسان كمالى نفسانى وخيرى حقيقى جلب نمى كند.
و از شـيـخ بـهـايـى (رحـمـه اللّه ) نـقـل شده كه گفته است : اين پنج خصلتى كه در آيهشـريـفـه ذكر شده ، از نظر سنين عمر آدمى و مراحل حياتش مترتب بر يكديگرند، چون تاكـودك اسـت حـريـص در لعب و بازى است ، و همين كه حد بلوغ مى رسد و استخوان بنديش ‍مـحـكـم مـى شـود عـلاقه مند به لهو و سرگرمى ها مى شود، و پس از آنكه بلوغش به حدنـهـايـت رسـيـد، آرايـش خـود و زنـدگـيـش مى پردازد و همواره به فكر اين است كه لباسفـاخـرى تـهـيـه كـنـد، مـركـب جـالب تـوجـهـى سـوار شـود،مـنـزل زيبايى بسازد، و همواره به زيبايى و آرايش ‍ خود بپردازد، و بعد از اين سنين بهحـد كـهولت مى رسد آن وقت است كه (ديگر به اينگونه امور توجهى نمى كند، و برايشقـانـع كـنـنـده نـيـسـت ، بـلكـه ) بـيـشـتـر به فكر تفاخر به حسب و نسب مى افتد، و چونسـالخـورده شـد هـمـه كـوشـش و تـلاشـش در بـيـشـتـر كـردنمال و اولاد صرف مى شود.
مثلى براى بيان فريبندگى دنيا
(كـمـثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما) - اين قسمت ازآيـه ، زنـدگـى دنـيـا را كـه انـسـان فـريـب خـوردهدل بـه آن مـى بـنـدد، و چيزى نمى گذرد كه به حكم اجبار همه را از كف مى دهد، با مثالىتشريح و بيان مى كند.
كـلمـه (غـيـث ) بـه معناى باران است ، و كلمه (كفار) جمع كافر به معناى زراعت كاراسـت و كـلمه (يهيج ) از هيجان است ، كه معناى حركت است ، و كلمه (حطام ) به معناىگياهى است كه از شدت خشكيدگى مى شكند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : مـثـل زنـدگـى دنـيـا در بـهـجـت و فـريـبـنـدگـيـش و سـپس درزوال و از دسـت رفـتـنـش ، مـانند بارانى است كه موقع مى بارد، و باعث روييدن گياهان وزراعـت هـا مـى شـود و زراعـت كـاران از رويـيـدن آنـهـاخـوشـحـال مـى شـونـد، و آن زراعـت و گـيـاه هـمـچـنان رشد مى كند تا به حدنهايى نموشبـرسـد، و رفـتـه رفـتـه رو بـه زردى بـگذارد، و سپس گياهى خشكيده و شكسته شود، وبادها از هر سو به سوى ديگرش ببرند.
(و فـى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من اللّه و رضوان ) - در اين قسمت از آيه (مغفرت) قـبـل از (رضـوان ) آمده ، براى اين كه كسى مى خواهد به رضوان خدا درآيد، بايدقـبـلا بـه وسـيـله مـغـفـرت خـدا شـسـتـشو و تطهير شده باشد. و نيز در اين جمله مغفرت راتـوصـيـف كـرد بـه ايـن كـه از نـاحيه خداست ، ولى عذاب را چنين توصيفى نكرد، تا بهقـول بـعـضـى هـا اشـاره كـرده باشد به اين كه مطلوب اصلى و آن غرضى كه خلقت بهخـاطـر آن بـوده مـغـفرت است نه عذاب ، و اين خود انسان است كه باعث عذاب مى شود، و باخروجش از زى بندگى و عبوديت آن را پديد مى آورد.
(و مـا الحـيـوة الدنـيـا الا متاع الغرور) - يعنى دنيا جز متاعى نيست كه با آن تمتع مىشود و از آن بهره مند مى گردند، و بهره مندى از آن همان فريب خوردن با آن است ، البتهايـن فـريـب خـوردن مـخـصـوص كـسـانـى اسـت كـه بـه دنـيـادل بسته باشند.
و اين كلام يعنى جمله (و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من اللّه و رضوان ) به دو روىزندگى آخرت اشاره مى كند، تا شنونده بر حذر شود، و از مغفرت و رضوان كه يك روىآخـرت اسـت ، و عـذاب كـه روى ديگرش است ، مغفرت و رضوان را اختيار كند. و جمله (و ماالحيوة الدنيا الا متاع الغرور) مى خواهد شنونده را بيدار و هوشيار كند، تا مبادا زندگىدنيا با آن غرور خاص به خود مغرورش سازد.
اخـــتـــلاف مـــعـــنـا و مـفـاد آيه : (سابقوا الى مغفرة من ربكم ) با آيه : (و سارعواالىمغفرة ...)


سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض ...


كلمه (مسابقه) كـه مصدر فعل امر (سابقوا) است به معناى غلبه جويى در رسيدن به هدف است ،به اين كه هر يك از دو طرف مسابقه حركت خود را سريع تر از حركت حريفش كند، پس درمعناى مسابقه چيزى زيادتر از معناى مسارعت هست ، چون مسارعت تنها معناى كوشش در سرعتدادن بـه حـركـت اسـت ، ولى مـسـابـقـه هـم اين معنا را مى رساند و هم اين را مى فهماند كهسرعت دادن بايد طورى باشد زيادتر از سرعت حريف شود.
و بنابر اين ، جمله (سابقوا الى مغفرة ...) تكليفى را مى رساند كه زايد بر تكليفىاسـت كـه آيـه شـريـفـه (و سـارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارضاعدت للمتقين ) افاده مى كند.
و بـا ايـن بـيـان ، نـادرسـتـى ايـن قـول روشـن مـى شـود بـعـضـى گـفـتـه انـد: آيـهآل عـمـران دربـاره سابقين مقربين است ، (كه در سوره واقعه درباره آنان مى فرمود: (والسـابـقـون السابقون اولئك المقربون )) و آيه مورد بحث درباره عموم مؤ منين است . واسـتـدلال كـرده انـد بـه دو دليل : اول به اين كه : در آيه مورد بحث تنها ايمان به خدا ورسـولان او ذكـر شـده ، بـه خـلاف آيـه آل عمران كه آيات بعدش نشانه هاى ايمان را كههـمـان اعـمـال صـالح اسـت بيان مى كند. و دوم به اين كه : در آنجا بهشت موعود را به اينوصـف تـوصـيـف مـى كـنـد كـه (عرضها السموات و الارض ) ولى در آيه مورد بحث مىفـرمـايـد: (عـرضـهـا كـعـرض السـماء و الارض ) آنجا پهناى بهشت را به پهناى همهآسـمـان هـا و زمـيـن تشبيه مى كند، و اينجا به پهناى يك آسمان و زمين ، پس معلوم مى شودبهشت سابقين مقربين پهناورتر از بهشت عموم مؤ منين است .
وجه نادرستى اين استدلال همان است كه گفتيم ، و توجه كرديد كه (درست مطلب به عكساسـت ، يـعـنـى مـشـمـوليـن آيـه مـورد بـحث از نظر رتبه و مقام بلندترند از مشمولين آيهآل عمران براى اين كه ) سبقت معنايى زايد بر معناى سرعت را افاده مى كند، و كلمه سماءدر ايـن آيـه بـه مـعـنـاى يـك آسـمـان نـيـسـت ، تـا بـگـويـى پـس بـهـشـت مـشـمـوليـن آيـهآل عمران پهناورتر از بهشت مشمولين اين آيه است ، بلكه به معناى تمامى آسمان ها است، چـون الف و لام آن الف و لام جنس است ، پس سماء در اين آيه با سماوات در آن آيه منطبقاست .
و اگـر در ايـن آيـه مغفرت را جلوتر از جنت ذكر كرده به خاطر (همان است كه در جمله (وفـى الاخره عذاب شديد و مغفرة من اللّه و رضوان )، خاطرنشان كرديم ، و گفتيم جلوترآوردن مـغـفرت از رضوان براى ) اين است كه زندگى در بهشت يك زندگى طيب و طاهر درعالمى طاهر است ، و كسى موفق به آن مى شود كه قبلا آلودگى ها و قذارتهاى گناهانشريخته شده باشد.
مراد از اينكه عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمين است
و مـراد از كـلمـه (عـرض ) گـشـادى و وسـعـت بـهـشـت اسـت ، نـه عـرض درمـقـابـل طـول و ايـن اسـتعمال استعمالى شايع است ، و گويا خواسته نهايت درجه وسعت رابفهماند.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از عـرض هـمـان عـرضمـقـابـل طـول اسـت و اگـر تـنـهـا عـرض بـهـشـت را ذكـر كـرد، و نـامـى ازطـول آن نـبـرد بـراى ايـن بود كه اين كلمه به معناى خط كوتاهتر از دو خط امتداد است ، ومعلوم است كه وقتى عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمين باشد
طول آن بيشتر از طول آسمان و زمين خواهد بود.
ليـكـن ايـن وجـه خـالى از تـحكم و بدون دليل سخن گفتن نيست ، براى اين كه هيچ دليلىنـداريـم طـول و عـرض آسـمـان و زمـيـن بـرابـرنـد، وطـول بـهـشـت از عـرض آن زيـادتـر اسـت ، تـا لازمـه اش اين باشد كه وقتى عرض بهشتبـرابر عرض آسمان و زمين بود طولش از طول آن دو بيشتر باشد، چون ممكن است گاهىطـول و عـرض بـرابـر هـم باشند، مانند طول و عرض در مربع و دائره و در سطح كره وغيره ، گاهى هم مى شود كه طول بيشتر از عرض باشد.
مـــقـــصــود از ايـمـان در جـمـله (...اعـدت للذيـن آمـنـوا بـالله و رسله ) ايمان تواءمباعمل است
(اعـدت للذيـن امـنـوا بـاللّه و رسـله ) - درذيـل آيـه (امنوا باللّه و رسله ) و آيه (و الذين امنوا باللّه و رسله ) گفتيم كه مراداز ايمان به خدا و رسولان او مرتبه عالى از ايمان است ، كه همواره آثارش بر آن مترتباسـت ، يـعـنـى كـسـى كـه داراى چـنـيـن مـرتـبـه اى از ايـمـان بـاشـد، هـمـوارهاعمال صالح مى كند، و از فسوق و گناه اجتناب مى ورزد.
و بـا هـمـيـن بيان فساد گفتار بعضى روشن مى شود گفته اند: در اين آيه بشارتى استبـراى عموم مؤ منين ، (هر چند كه بعضى از ايشان فسق و فجور هم مرتكب بشوند)، براىاين كه فرموده : چنين بهشتى آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان داشتهباشند، و اين ايمان را مقيد به عمل صالح و يا ترك گناه نكرده .
و وجـه فـسـاد ايـن گـفـتـار آن است كه : هر چند ظاهر آيه خطاب به عموم كافران و مؤ منينصـالح و طـالح است ، ليكن روى سخن در آن به مؤ منين است ، و ايشان را دعوت مى كندبهآن مـقـدار از ايـمـان كـه دارنـد اكـتـفـا نـكـنـنـد، بـلكـه ايـمـانـى كـسـب كـنـنـد كـه مـلازم بـاعمل صالح باشد، و اگر منظور از ايمان به خدا و رسولان او صرف ايمان باشد هر چندكه توام با عمل صالح نبوده باشد، و بهشت آماده شده نيز براى عموم مؤ منين ، حتى مؤ منيننـامـبـرده بـاشد، با در نظر داشتن اين آيه شريفه ايشان را دعوت مى كند به اين كه بهمـغـفـرت و جـنـت سـبقت گيرند، بايد خطاب (سابقوا) متوجه كفار باشد، چون مؤ منين ازهـمـان روز اولى ايـمـان آوردند چنين سبقتى را گرفتند، ديگر معنا ندارد باز هم به ايشانگفته شود كه سبقت بجوييد، و حال آنكه مى دانيم سياق آيه با اين وجه سازگار نيست .
(ذلك فضلاللّه يـوتـيـه مـن يـشـاء) - و خـدا خـواسـتـه اسـت ايـنفـضـل خـود را بـه كسانى بدهد كه به خدا و رسولانش ايمان آورده باشند، و اين كه چراپاداش خدا به مؤ منين را فضلى از ناحيه خدا دانسته ؟ بيانش در سابق گذشت ، و در آنجاگفتيم كه بندگان مستحق و طلبكار هيچ پاداشى از خداى تعالى نيستند.
(و الله ذو الفـضـل العـظـيـم ) - ايـن جـمـله اشـاره اسـت بـه عـظـمـتفـضـل او، و ايـن كـه مـغـفـرت و جـنـتـى خـدا بـه عـنـوان پـاداش بـه ايـشـان مـى دهـدفضل عظيمى است از او.
وجـوه مـتـعـدد در مـعـنـاى آيـه : (مـا اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فىكتاب...)


مـا اصـاب مـن مـصـيـبـه فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى كـتـاب مـنقبل ان نبراها...



كلمه (مصيبت ) به معناى واقعه و حادثه اى است كه به انسان يا هر چيز اصابت كند، واسـم فـاعـل از مـصـدر اصـابـت اسـت ، و از اصـابه تير هدف گرفته ، و هر چند اصابهحـادثـه از نـظـر مـفهوم اعم است ، هم شامل اصابه حوادث خير مى شود و هم اصابه حوادثشر، و ليكن استعمال آن در شر غلبه دارد، در نتيجه هر وقت كلمه (مصيبت ) اطلاق شودبـلاء و گـرفتارى به ذهن تبادر مى كند، و در آيه مورد بحث هم به همين معنا است ، و مراداز مـصـيـبـتى در زمين و از ناحيه آن به انسان ها مى رسد قحطى و آفت ميوه ها و زلزله هاىويـرانـگـر و امـثال آن است ، و مراد از مصيبتى كه جان آدمى روى مى آورد بيمارى و جراحت وشـكـسـتـن اسـتـخـوان و مـردن و كـشـتـه شـدن و امـثـال آن اسـت ، و مـراد از بـرء كـه مـصـدرفـعـل نـبـراهـا اسـت خـلقـت از عـدم اسـت ، و ضـمـيـر درفعل مذكور به مصيبت بر مى گردد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به (انفس ) برمى گردد.
و بعضى ديگر گفته اند: به كلمه (ارض ).
و بـعـضى ديگر گفته اند: به همه اين سه كلمه ،(ارض ) و (انفس ) و (مصيبت )برمى گردد.
مـؤ يد احتمال اول كه همان برگشتن ضمير به مصيبت باشد اين است كه مقام آيه مقام بيانمـصـائبـى اسـت كـه در دنـيـا واقـع مـى شـود، و بـاعـث نـقـصـى درامـوال و انـفـس مى گردد، و اين نيز باعث مى شود كه مردم از انفاق دست برداشته ازشركتدر جهاد تخلف كنند.
و مـراد از (كـتـاب ) لوحـى اسـت كـه در آن هـمـه آنـچه بوده و هست و تا قيامت خواهد بودنوشته شده ، همچنان كه آيات و روايات هم بر آن دلالت دارد، و اگر از ميان مصائب تنهابـه آنـچـه از زمـيـن و از وجـود خـود انـسـان ها ناشى مى شود اكتفا كرد براى اين بود كهگفتگو درباره آنها بود.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر مصيبتى را مقيد كرد به قيد در زمين و در انفس ،
بـراى ايـن بود كه مطلق مصائب در لوح محفوظ نوشته نشده ، چون لوح متناهى است ، ولىحـوادث نـامـتـنـاهـى اسـت ، و معلوم است كه متناهى گنجايش آن را ندارد كه ظرف غير متناهىشود.
و از ايـن گـفـتـار پـيـداسـت كـه صـاحـب گـفـتـار لوح را يـك لوحـى فـلزى وامـثال آن گرفته ، كه در ناحيه اى از نواحى جو آويزان است ، حوادث را با يكى از لغات(يـا فـارسى يا عربى يا غير آن ) در آن نوشته اند، و با خطى نوشته اند كه ما مقاصدخودمان را با آن مى نويسيم ، ولى ما در سابق لوح و قلم را معنا كرديم و به زودى تتمهاى نيز از نظر خواننده خواهد گذشت .
بـعـضـى هـم دربـاره كـتـاب گفته اند كه : مراد از آن علم خداى تعالى است ، ولى اين معناخلاف ظاهر است ، مگر اينكه منظورشان از علم همان كتابى باشد كه حوادث كه مراتبى ازعلم فعلى خداست در آن نوشته شده است .
آيـه شريفه با جمله (ان ذلك على اللّه يسير) ختم شده ، تا دلالت كند بر اين تقديرحوادث قبل از وقوع آن ، و راندن قضاى حتمى آن براى خداى تعالى صعوبتى ندارد.
در از دست دادن اندوه مخوريد و در به دست آوردن شادى مكنيد


لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم ...



ايـن جـمـله بـيـانـگـر عـلّت مـطـلبـى اسـت كـه در آيـهقبل بود البته اشتباه نشود كه در آيه قبل دو چيز بود يكى خبرى كه خدا مى داد از نوشتنحوادث قبل از وقوع آن ، و يكى هم خود حوادث ، و آيه مورد بحث بيانگر خبر دادن خدا است ،نـه خود حوادث ، و كلمه (اسى ) كه مبدا فعل (تاسوا) است به معناى اندوه است ، ومنظور از (مافات ) و نيز از (مااتى ) نعمت فوت شده ، و نعمت داده شده است .
و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : ايـن كـه مـا بـه شـمـا خـبـر مـى دهـيـم حـوادث راقـبـل ازكـه حـادث شـود نـوشـته ايم ، براى اين خبر مى دهيم كه از اين به بعد ديگر بهخـاطـر نـعـمتى كه از دستتان مى رود اندوه مخوريد، و به خاطر نعمتى كه خدا به شما مىدهد خوشحالى مكنيد، براى اين كه انسان اگر يقين كند كه آنچه فوت شده بايد مى شد،و ممكن نبود فوت نشود، و آنچه عايدش گشت بايد مى شد و ممكن نبود كه نشود، وديعه اىاسـت كـه خدا به او سپرده چنين كسى نه در هنگام فوت نعمت خيلى غصه مى خورد، و نه درهـنـگام فرج و آمدن نعمت ، (مثل كارمندى مى ماند كه سر برج حقوقى دارد و بدهى هايى همبايد بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان مى شود و نه از دادن بدهى غمناك مى گردد).
بعضى از مفسرين در پاسخ اين سوالكه چرا فوت شدن را به خود فوت شدنى ها نسبت داد و فرمود: (ما فاتكم - آنچه ازشما فوت مى شود) ولى نعمت تازه رسيده را به خدا نسبت داده ، و فرمود: (ما اتيكم -آنچه خدا به شما مى دهد)؟ گفته اند: علتش ‍ اين است كه آمدن نعمت احتياج به علّت دارد،ولى فوت آن احتياجى به مفوت (كسى كه آن را فوت كند) ندارد، چون فوت و فنا، ذاتىهـر چـيـز اسـت ، اگـر به طبع خودش وا گذار شود فوت مى شود و باقى نمى ماند، بهخلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن كه علت مى خواهد، و آن خداست ، پس بايد بقاى نعمت وخود نعمت را به خدا نسبت داد.
(و اللّه لا يـحـب كـل مختال فخور) - (مختال ) به كسى مى گويند كه دچار خيلاء وتـكـبـر شده باشد، و تكبر را از اين خيلاء مى گويند كه متكبر چيزى را كه در خود سراغدارد فـضـيلتى براى خود خيال مى كند - راغب چنين گفته . و (فخور) به معناى كسىاسـت كـه زيـاد افـتـخـار و مـبـاهـات مـى كـنـد، و اخـتـيـال (كـه مـصـدر اسـت بـراى كـلمـهمـخـتـال )، و نيز افتخار ناشى از اين مى شود كه انسان توهم كند كه آنچه نعمت دارد بهخـاطـر اسـتـحـقـاق خـودش اسـت ، و اين بر خلاف حق است ، چون او فعلى را كه بايد مستندتـقـديـر خـدا كـنـد بـه اسـتـقـلال نـفـس خـود كـرده ، و ايـناختيال و افتخار هر دو از رذائل نفسند، كه خدا آن را دوست نمى دارد.


الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل ...



ايـن جـمـله صـفـت و نـشـانـى كـلمـختال فخور را مى دهد، و مى فهماند كه اگر خدا آن دو را دوست نمى دارد، چرا نمى دارد،بـراى ايـن كـه اگـر بـخـل مـى ورزنـد انـگـيـزه شـان ايـن اسـت كـهمال خود را كه تكيه گاه آنان در اين اختيال و افتخار است از دست ندهند، و اگر به مردم همسـفـارش مـى كنند كه آنها هم بخل بورزند براى اين است كه هر چه را براى ديگران نيزمـى خـواهـنـد، سـخـاوت و بـذل و بـخـشـش در مـردم شـايـع نـشـود، چـون اگـر شايع شودبـخـل آنـان بـيـشـتـر نـمـود مـى كـنـد، و مـردم بـيـشـتـرى مـى فـهـمـنـد كـه فـلانـىبخيل است .
(و مـن يـتـول فـان اللّه هـو الغـنـى الحـمـيـد) - يـعـنـى كـسانى از انفاق در راه خدا روگـردانـنـد، و از مـواعـظ او پـنـد نـمـى گـيـرنـد كـه اطـمـيـنـان قـلبـى بـرايـشـانحـاصـل نـمـى شـود، صـفـت دنـيـا و نعمت بهشت همان است كه خدا بيان كرده ، و همچنين باورندارند كه تقدير امور به دست او است ،
چـون او غـنـى است و احتياجى به انفاق آنان ندارد، و حميد هم هست ، در آنچه مى كند محمود وسـتوده است . اين آيات سه گانه كه از جمله (و ما اصاب من مصيبة ) شروع مى شود، ودر جـمـله (الغـنى الحميد) ختم مى گردد، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد مردم را بهانـفـاق و مـبـارزه بـا بخل و امساك دعوت و تشويق مى كند، و مى خواهد تا مردم از اندوه برآنـچـه از ايـشان فوت مى شود و شادى به آنچه به ايشان مى رسد زهد بورزند، براىاين كه امور از ناحيه خدا مقدر است ، و قضايش از ناحيه او رانده شده ، و در كتابى نوشتهشده ، كتابى كه هر چيزى را قبل از قطعى شدنش نوشته است .
بحث روايتى
(روايـــاتـــى در ذيـل آيـه : (الم يـاءن للذيـن آمـنـوا...) و (اولئك هـم الصـديـقونوالشهداء...) و درباره حد زهد)
در الدر المـنـثـور در ذيـل آيه (الم ياءن ) آمده كه : ابن مبارك ، عبدالرزاق و ابن منذر ازاعـمـش روايـتـى آورده انـد كـه گـفـت : وقـتـى اصـحـابرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه مـديـنـه آمدند، و از زندگى مرفهى كهدرداشـتـنـد بـه يـك زندگى فلاكت بارى دچار گشته ، در نتيجه نسبت به پاره اى وظايفسـسـت شدند، در اين آيه مورد عتاب قرار گرفتند، كه مگر وقت آن نشده كسانى كه ايمانآورده اند دلهايشان براى ذكر خدا نرم شود.
مـؤ لف : ايـن روايـت مـعـتـدل تـريـن روايـات وارده در شـاءننـزول سـوره اسـت ، و گـرنـه روايـتـى ديـگـر از ابـن مـسـعـودنـقـل شـده كـه گـفـت : بـين اسلام ما و بين عتابى كه خدا با آيه (الم يان للذين امنوا انتـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر اللّه ) بـه مـا كـرد بـيـش از چـهـارسال فاصله نشد.
از ظـاهـر ايـن روايـت بـرمـى آيـد كـه ايـن سـوره در مـكـّهنازل شده .
و بـاز در مـعـنـاى آن روايـتـى اسـت كـه نـقـل شـده مـشـعـر بـر ايـن كـه عـمـر بـعـد ازنـزول ايـن سـوره مـسـلمـان شـد. كـه ايـن نـيـز دلالت دارد بـر ايـن كـه سـوره در مـكـّهنازل شده ، چون اسلام عمر در مكّه بود، ليكن خواننده توجه فرمود كه سياق آيات سورهبـه هـيـچ وجـه بـا نـزول آن در مـكـّه سـازگـار نـيـسـت ، و مـمـكـن روايـت ابـن مـسـعـود راحـمـل كـرد بـر ايـن كـه خـصـوص آيـه (الم يـاءن ...)، و يا آن آيه و آيه بعدش در مكّهنازل شده ، و بقيه در مدينه .
و در روايـتـى كـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )نـقـل شـده آمـده كـه مـهـاجـريـن بـعـد از نـزول قـرآن هـفـدهسـال در انتظار بودند، و خداوند دلهايشان را همچنان منتظر نگهداشت ، تا آنكه آيه (الميـاءن ...) نـازل شـد. و لازمـه ايـن روايـت ايـن اسـت كـه سـوره مـورد بـحـثسال چهارم و يا پنجم از هجرت نازل شده باشد.
و در روايتى ديگر از ابن عباس آمده كه خداى تعالى دلهاى مهاجرين را به انتظار گذاشت، تـا بـعـد از سـيـزده سـال از نزول قرآن فرمود: (الم ياءن ...) و لازمه اين روايت ايناسـت كـه سـوره مـورد بـحـث در ايـام هجرت نازل شده باشد، و اين دو روايت نيز با سياقآيات سوره نمى سازد.
و نـيـز در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن جرير از براء بن عازب روايت كرده كه گفت : ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم مى فرمود: مؤ منين امت من شهيدانند، آنگاهايـن آيه را تلاوت فرمود: (و الذين امنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداءعند ربهم ).
و در تـفـسـيـر عـيـاشـى بـه سند خود از منهال قصاب روايت كرده كه گفت : به امام صادق(عليه السلام ) عرضه داشتم : دعا بفرما خدا شهادت را روزيم كند. فرمود: خود شهيد است، و آنـگاه اين آيه را خواند. مؤ لف : در اين معنا روايتى ديگر است ، و ظاهر بعضى از آنهامانند همين روايت اين است كه مى خواهد شهادت را به كشته شدن در راه خدا تفسير كند.
و در تـفـسـيـر قـمـى بـه سـند خود از حفص به غياث روايت آورده كه گفت : به امام صادق(عـليـه السـلام ) عـرضه داشتم : فدايت شوم حد زهد در دنيا چيست ؟ فرمود: حد آن را خداىتـعـالى در كـتابش بيان كرده ، فرموده : (لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بمااتيكم ).
و در نهج البلاغه امام (عليه السلام ) فرموده : زهد تماميش بين دو كلمه از قر آن خلاصهشـده ، آنـجـا كه مى فرمايد: (لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم )، وكسى كه بر گذشته تاءسف نخورد،
و به آينده نيز خوشحال نباشد، هر دو طرف زهد را گرفته است .
مـؤ لف : آن اسـاسـى كـه دو طـرف زهـد بـر آن اسـاس بـنـا شـده ،دل نـبـسـتـن بـه دنـيـا اسـت ، هـمـچـنـان كـه در حـديـثـى مـعـروف آمـده : (حـب الدنـيـا راسكل خطيئة ).
آيات 29 - 25 حديد


لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسطو انـزلنـا الحـديـد فـيـه بـاءس شـديـد و مـنافع للناس وليعلم اللّه من ينصره و رسلهبالغيب ان اللّه قوى عزيز(25) و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوةو الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فسقون (26) ثم قفينا على اثرهم برسلنا وقفينا بعيسىبـن مـريم و اتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة و رهبانية ابتدعوهاما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين امنوا منهم اجرهمو كـثـيـر مـنهم فسقون (27) يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكم كفلين منرحـمـتـه و يـجـعـل لكـم نـورا تـمـشـون به و يغفر لكم و اللّه غفور رحيم (28) لئلا يعلماهـل الكـتـاب الا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فـضـل اللّه و انالفضل بيداللّه يوتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم (29).



ترجمه آيات
(و چـگـونـه از انـفاق شانه خالى مى كنيد؟) با اين كه ما رسولان خود را همراه با معجزاتروشـن گـسـيـل داشـتـيـم ، و بـا ايـشـان كـتـاب و مـيـزاننازل كرديم تا مردم را به عدالت خوى دهند، و آهن را كه نيروى شديد در آن است و منافعبـسـيـارى ديگر براى مردم دارد نازل كرديم ، تا با سلاحهاى آهنين از عدالت دفا كنند، وتا
خـدا مـعـلوم كـنـد چـه كـسى خدا و فرستادگان او را نديده يارى مى كند، آرى خدا خودش همنيرومند و عزيز است (25).
و بـا ايـنكه نوح و ابراهيم را فرستاديم ، و نبوت و كتاب را در ذريه او قرار داديم ، درعين حال بعضى از آنان راه يافته و بسيارى از ايشان فاسق شدند (26).
بـه دنـبـال آن رسـولان خـود را گـسـيل داشتيم ، و عيسى بن مريم را فرستاديم ، و به اوانـجيل داديم ، و در دل پيروانش رافت و رحمت و رهبانيتى قرار داديم كه خود آنان بدعتش رانـهـاده بـودند، و ما بر آنان واجب نكرده بوديم ، اما منظور آنان هم جز رضاى خدا نبود، اماآنـطـور كه بايد رعايت آن رهبانيت را نكردند، و در نتيجه كسانى كه از ايشان ايمان آوردهبودند، اجرشان را داديم و بسيارى از ايشان فاسق شدند (27).
اى كـسانى كه ايمان آورده ايد، به اين پايه از ايمان اكتفا نكنيد، تقوا پيشه كنيد، و بهرسـول او ايـمـان بياوريد، تا دوباره رحمت خود را به شما بدهد، و برايتان نورى قراردهد كه با آن زندگى كنيد، و شما را بيامرزد و خدا آمرزگار و رحيم است (28).
ايـن بـدان جـهـت بـود كـه اهـل كـتـاب نـپـنـدارنـد كـه مـؤ مـنـيـن بـه اسـلام ، راهـى بـهفضل خدا ندارند، و اين كه بدانند كه فضل به دست خداست ، آن را به هر كس بخواهد مىدهد، و خدا داراى فضلى عظيم است (29).
بيان آيات
خـداى تـعـالى پـس از اشـاره قـسـاوتى كه دلهاى مؤ منين را فرا گرفته ، و در نتيجه درامـتـثـال تـكـاليـف ديـنـى و مـخـصـوصـا انـفـاق در راه خـدا كـه مـايـه قـوام امـر جـهـاد اسـتتـثاقل ورزيدند، و آكگاه ايشان را به اهل كتاب تشبيه كرد كه در اثر طولانى شدن مهلتخـدا بـه آنـان دلهـايـشان دچار قساوت گرديد، اينك در اين آيات غرض الهى از فرستادنرسـولان و نـازل كردن كتاب و ميزان همراه ايشان را بيان كرده ، مى فرمايد: غرض از اينارسـال رسـل و انـزال كـتـب ايـن بـود كـه انبيا مردم را به عدالت عادت دهند، تا در مجتمعىعـادل زندگى كنند، و آهن را نازل كرد تا بندگان خود را در دفاع از مجتمع صالح خود وبسط كلمه حق در زمين بيازمايد، علاوه بر منافع ديگرى كه آهن دارد، و مردم از آن بهره مندمى شوند.
آنگاه فرمود كه نوح و ابراهيم (عليه السلام ) را فرستاد، و نبوت و كتاب را در ذريه آندو بـزرگـوار قـرار داد، و يـكـى پـس از ديـگـرى رسـولانـىگسيل داشت ، و اين سنت همچنان در تمامى امت ها استمرار يافت ، و نتيجه كار همواره بود كهعده اى از مردم راه حق را يافته ، اكثريتى از ايشان فاسق شدند، و سپس سوره را با دعوتمردم به اين معنا ختم مى كند
ايمان خود را تكميل كنند، تا از رحمت خدا دو چندان عايدشان گردد.


لقـد ارسـلنـا رسـلنـا بـالبـيـنـات و انـزلنـا مـعـهـم الكـتـاب و المـيزان ليقوم الناسبالقسط...



ايـن آيـه مـطـلب تـازه اى از سـر گـرفـتـه ، و بـا آن مـعـنـاى تـشـريـع ديـن از راهارسال رسل و انزال كتاب و ميزان را بيان مى كند و مى فرمايد كه : غرض از اين كار ايناسـت كـه مـردم بـه قـسـط و عـدالت عـادت كـرده و خـوى بـگـيـرنـد، و نيز به وسيله و باانـزال حـديـد امـتـحان شوند، و برايشان معلوم شود كه چه كسى خداى ناديده را يارى مىكـنـد، و چـه كـسـى از يـارى او مـضايقه مى نمايد، و نيز بيان كند كه امر رسالت از آغازخـلقـت مـسـتـمـرا در بـشر جريان داشته ، و به طور مداوم از هر امتى جمعى هدايت يافته ، وبسيارى فاسق شده اند.
پـس منظور از كلمه (بينات ) در جمله (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) آيات بيناتاسـت ، آيـاتـى كه وسيله آن بيان مى كند كه رسولان ، فرستاده از جانب اويند، و آن آياتيا عبارت است از معجزات باهره ، و يا بشارت واضح ، و يا حجت هاى قاطع .
مـقـصـود از (كـتـاب ) و (مـيـزان ) در آيـه : (لقـد ارسـلنـا رسـلنـا بالبينات وانزلنامعهم الكتاب و الميزان ...)
(و انـزلنـا مـعـهـم الكـتـاب ) - مـنـظـور از كـتاب وحيى است كه صلاحيت آن را دارد كهنـوشـتـه شـود و بـه صورت كتاب در آيد، (نه اين كه كتاب جلد شده از آسمان بفرستد)بـلكـه دسـتـوراتـى اسـت كـه مـى شـود آن را نـوشـت ، دسـتـوراتـى كـهمـشـتـمـل اسـت بـر مـعـارفـى ديـنـى ، از قـبـيـل عـقـايـد حـق واعـمال صالح ، وكتابهاى آسمانى كه معنايش معلوم شد، عبارتند از پنج كتاب 1 - كتابنـوح ، 2 - كـتـاب ابـراهـيـم ، 3 - كـتـاب تـورات ، 4 - كـتـابانجيل ، 5 - كتاب قرآن .
(و الميزان ليقوم الناس بالقسط) - مفسرين ، ميزان را به همان تراز و كه داراى دوكـفـه اسـت و سـنـگـيـنـى هـا را بـا آن مـى سـنـجـند تفسير كرده اند، و جمله (ليقوم الناسبـالقـسـط) را غايت و غرض انزال ميزان گرفته ، گفته اند: معناى جمله اين است كه : ماترازو را نازل كرديم تا مردم را به عدالت در معاملات خود عادت دهيم ، و در نتيجه ديگرخسارت و ضررى نبينند، و اختلالى در وزن ها پديد نيايد، و نسبت ميان اشياء مضبوط شود،چـون قـوام زنـدگـى بشر به اجتماع است ، و قوام اجتماع هم به معاملاتى است كه در بينآنـان دائر است ، و يا مبادلاتى كه با دادن اين كالا و گرفتن آن كالا صورت مى گيرد، ومعلوم است كه قوام اين معاملات و مبادلات در خصوص ‍ كالاهايى كه بايد وزن شود به ايناست كه نسبت ميان آنها محفوظ شود، و اين كار را ترازو انجام مى دهد.
تـفسير ديگرى كه احتمالا مى شود براى ميزان كرد - و خدا داناتر است - اين است كه :مـنـظـور از مـيـزان ، ديـن بـاشـد، چـون ديـن عـبـارت اسـت از چـيـزى كـه عـقـايـد واعمال اشخاص با آن سنجيده مى شود،
و ايـن سـنـجـش هـم مـايـه قـوام زنـدگـى سـعـيـده اجـتـمـاعـى و انـفـرادى اسـت ،واحـتـمـال بـا سـيـاق كـلام كـه مـتـعـرض حـال مـردم از حـيـث خـشـوع و قساوت قلب و جديت وسهل انگاريشان در امر دين است سازگارتر است .
وجه تعبير به انزال حديد در: (و انزلنا الحديد)
بعضى هم گفته اند: مراد از ميزان ، عقل است .
(و انـزلنـا الحـديـد) - ظـاهـرا ايـن انـزال نـظـيـرانـزال در آيـه (و انـزل لكم من الانعام ثمانيه ) ازواج باشد، و ما در تفسير سوره زمرگـفـتـيـم : اگـر خـلقت مخلوقات زمينى را انزال ناميده ، به اين اعتبار است كه خداى تعالىظـهـور اشـيـا در عـالم هـسـتى را بعد از عدم انزال خوانده ، به اين اعتبار كه هر موجودى ازمـوجودات نزد خدا و در عالم غيب خزينه ها دارد، و آن موجود پس از آنكه اندازه گيرى شده ،و در خـور عـالم شـهـادت شـده بـه ظـهـور پـيـوسـتـه اسـت ، و ايـن خـود نـوعـىنـزول اسـت ، هـمـچـنـان كـه فـرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم ).
(فـيـه بـاءس شـديد و منافع للناس ) - كلمه (باءس ) به معناى تاثير شديداسـت ، ليـكـن غـالبـا در شدت در دفاع و جنگ استعمال مى شود، و بدين جهت فرموده در آهنبـاءسى شديد است ، كه بطور مدام جنگ ها و مقاتلات و انواع دفاعها نياز به آهن داشته ،چون اقسام سلاحهايى كه درست مى كرده اند از آهن بوده ، و بشر از دير باز به اين فلزدست يافته ، و متوجه منافعش شده ، و آن را استخراج كرده است .
و امـا مـنافع ديگرى كه اين فلز براى مردم دارد احتياج به بيان ندارد، چون مى بينيم كهآهن در تمامى شعب زندگى و صنايع مربوط به آنها و دخالت دارد.
(و ليـعـلم اللّه مـن يـنصره و رسله بالغيب ) - اين جمله غايتى است عطف بر غايتى كهحذف شده ، و تقدير كلام چنين است (و انزلنا الحديد لكذا و ليعلم اللّه من ينصره ...)،يعنى ما آهن را براى اين و... نازل كرديم ، و نيز براى اين كه خدا معلوم كند چه كسى او ورسولان - او را يارى مى كند...
و مراد از (يارى كردن پيامبران خدا) جهاد در راه او است ، تا از مجتمع دينى دفاع نموده، كـلمه حق را بسط دهند، و منظور از اين كه فرمود:نصرت را به غيب مى كنند، اين است كهدر حـال غـيـبـت رسـول او را يـارى مـى كـنـنـد، حـال يـا غـيـبـترسـول از ايـشـان ، و يـا غـيـبـت ايـشـان از رسـول ، و مـراد از ايـن كـه فـرمـود: (تـا خـدابـدانـد...) ايـن اسـت كه خدا ياوران خود و فرستادگان خود را از آنهايى كه يارى نمىكنند،
متمايز و جدا سازد.
(ان اللّه قـوى عـزيـز) - ايـن جـمـله خـاتـمه آيه است ، و ختم كردن آيه باجمله گويااشـاره بـاشـد بـه ايـن كـه دسـتـور خـداى تـعـالى بـه جـهـاد بـراى هـمـيـن بـوده كـهامـتـثـال كـنـنـدگـان را از ديـگـران جـدا كـنـد، نـه اين كه خداى تعالى احتياجى به نصرتنـاصـرى داشـتـه بـاشـد، چـون خـدا قوياى است كه به هيچ و جه ضعف در او راه ندارد، وعزيزى است كه ذلت به سويش راه نمى يابد.


و لقد ار سلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوه و الكتاب فمنهم مهتد و كثيرمنهم فاسقون



از ايـنـجـا بـه بـيـان ايـن نـكـته شروع شده كه اهتدا و فسق در امت هاى گذشته نيز هموارهجـريـان داشـتـه ، و تـا امـروز جـريـان دارد، پس اينطور نيست كه امت و يا امتى از امت ها باتـمـامى افرادش به صلاح گراييده باشند و يا بگروند، بلكه همواره چنين بوده و چنينخواهد بود، كه عده بسيارى از افراد امت به فسق گراييده اند.
و ضـمير در (فمنهم ) و نيز در (منهم ) به ذريه بر مى گردد، و بقيه الفاظ آيهروشن است .


ثـم قـفـيـنـا عـلى اثـارهـم بـرسـلنـا و قـفـيـنـا بـعـيـسـى بـن مـريـم و اتـيـنـاهالانجيل ...



next page

fehrest page

back page