|
|
|
|
|
|
مـراد از (فـاكـهـه ) و (رمان ) (ميوه و انار) درخت آن دو است ، چون بين فاكهه و رماننخل را آورده ، كه به معناى درخت خرماست نه خود خرما.
ضمير (فيهن ) به جنان (بهشت ها) بر مى گردد به اعتبار اين كه دو بهشت دو بهشت هاكـه در آخـرت اسـت تعداد بسيارى بهشت مى شود، در نتيجه صحيح است ضمير جمع را بهدو بهشت برگردانيد. ولى بعضى از مفسرين مرجع ضمير را همين چهار بهشتى دانسته اند كه ذكرش در آيات آمده. و بـعـضـى ديـگـر ضـمـير را به فاكهه و نخل و رمان برگردانيده ، گفته اند: درميوه هاخيرات است . همسران بهشتى (خيرات حسان ) و توصيف آنان اما كلمه (خير) بايد دانست كه مورد استعمال بيش ترش در معانى است ، همچنان كه مورداستعمال بيشتر كلمه (حسن ) در نقشها و صورتها است ، و بنابر اين معناى خيرات حسانايـن مـى شـود كـه : هـمـسـران بـهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زيبا، و بهعبارتى ديگر سيرت و صورتشان هر دو خوب است .
كـلمـه (خـيـام ) جـمـع خـيـمـه اسـت ، كـه فـارسيان هم آن را خيمه گويند، وكه فرموده :(حـوريـان مـقـصـور در خـيـمـه هـايـند)، معنايش اين است كه : از دست برد اجانب محفوظند،زنانى مبتذل نيستند، كه غير شوهران نيز ايشان را تماشا كنند.
لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان
|
عين اين آيه در سابق گذشت ، و معنايش كرديم .
متكئين على رفرف خضر و عبقرى حسان
|
در كـتـاب صـحـاح مـى گـويـد: كلمه (رفرف ) به معناى پارچه سبزى است كه با آنمجلس آذين درست مى كنند. بـعـضـى هم گفته اند: معناى بالش يا متكا است . و بعضى ديگر معناى ديگر گفته اند. وكلمه (خضر) جمع اخضر (سبز) است كه صفت رفرف قرار گرفته . و كـلمـه (عـبـقـرى ) بـه گـفـتـه بـعـضى به معناى جامه هاى بافت حيره ، و به گفتهبـعـضى ديگر به معناى طنفسه (نوعى جامه ) و به گفته جمعى ديگر به معناى جامه هاىبافته از مخلوط پشم و نخ ، و به گفته جمعى ديگر به معناى ديبا است . ثنائى جميل بر خداوند كه اينهمه رحمت ارزانى داشتم
تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام
|
ايـن آيـه ثـنـايـى اسـت جـمـيـل بـراى خـداى تـعـالى ، كـه چـگـونـه دو نـشاءه دنيا و آخرتمـالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فراگـرفـتـه ، بـا هـمـيـن بيان روشن مى شود كه مراد از (اسم متبارك خداى تعالى ) همانرحـمـان اسـت ، كه سوره با آن آغاز شده ، و كلمه (تبارك ) - به ضمه راء - مصدرباب تفاعل است ، و كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد. پـس ايـن كـه فـرمود: (تبارك اسم ربك ) معنايش اين مى شود كه : متبارك است اللّه كهرحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته ، و افاضهفرموده . و جمله (ذى الجلال و الاكرام ) اشاره به اين است كه : خداى سبحان خود را به اسمايىحـسـنـى نـام گـذارى كـرده ، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست ، و معانى وصفى ونـعـوت جـلال و جـمـال را واقـعـا دارا و واجـد اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه صـفـاتفـاعـل در افـعـالش ظهور و اثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد، و همين صفاتاست كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريدو نـظـامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالىرا داشت ، براى اين بود كه او خالق و مبدى و بديع بود، و اگر كارهايش هم متقن و بدوننـقـطـه ضـعـف اسـت ، بـاز بـراى ايـن اسـت كـه او داراى صـفـاتـى اسـت كـهفعل متقن را اقتضا مى كند، و آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است ، و اگـر اهـل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است ، كهچـنـيـن اقـتـضـايـى دارد، و آن ايـن اسـت كـه او و دود، شـكـور، غـفـور و رحـيـم اسـت ، و اگـراهـل فـسق را جزاى شر مى دهد، باز براى اين است كه در او صفتى وجود دا رد كه چنين قسمجزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم و شديد العقاب است . پـس اگـر كـلمه (رب ) را كه در آيه (و لمن خاف مقام ربه ) به سعه رحمت ستايششده بود در اينجا به صفت (ذى الجلال و الاكرام ) ستوده ، براى اين بود كه بفهمانداسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، واشـاره كـنـد به اين كه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او ماركخورده . بحث روايتى در مجمع البيان مى گويد: در خبر هم آمده در آن روز دستور مى رسد ملائكه و آتش مردم رادر مـحـاصـره خـود بـگيرند و با زبانى از آتش ندايشان دهند: (يا معشر الجن و الانس ...يرسل عليكما شواظ من نار) مؤ لف : اين معنا از مسعدة بن صدقه از كليب از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده . چـنـد روايـت در ذيـلآيه (و لمن مقام ريه جنتان ) و در كـافـى بـه سـنـد خود از داوود رقى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درتـفـسير آيه (و لمن خاف مقام را به جنتان ) فرمود: كسى كه بداند خدا او را مى بيند وآنـچـه مـى گـويـد مى شنود، و آنچه مى كند چه خير و چه شر اطلاع دارد، همين علم او را ازاعمال زشت باز مى دارد، و هم ين آن كسى كه از مقام پروردگارش خائف است ، و نفس خود رااز پـيـروى هـوى نهى مى كند (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هىالماوى ). و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن ابـى شـيـبـه ، احـمـد، ابـن مـنـيـع ، حـكيم (در كتاب نوادرالاصول )، نسائى ، بزار، ابويعلى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن منذر، طبرانى ، وابـن مـردويـه ، از ابـى الدرداء، روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وقـتـى ايـن آيـه را خـوانـد كـه (ولمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان ) مـن عـرضه داشتم : يارسـول اللّه هـر چـنـد زنـا كـرده بـاشـد و مـرتـكـب سـرقـت شـده بـاشـد؟رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بار ديگر خواند: (و لمن خاف مقام ربه جنتان) مـن نـيـز براى بار دوم پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ بار سوم خواندند:(و لمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان )، مـن نـيـز پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟فرمود: بله ، هر چند بينى ابى الدرداء به خاك ماليده شود، (و او مخالف باشد). مـؤ لف : ايـن روايـت خـالى از اشـكـال نـيـسـت ، بـراى ايـن كه در سابق خائف از مقام رب رامـعـرفـى كـرديـم ، و كـسـى كه چنين باشد چگونه مرتكب اينگونه گناهان مهلك مى شود،عـلاوه بـر ايـن ، از خـود هـمـيـن ابـى الدرداء روايـتـىنـقـل شـده كه خط بطلان بر اين حديث مى كشد، و آن روايت را الدر المنثور چنين آورده : ابنجـريـر، ابـن مـنـذر، از يسار مولاى آل معاويه از ابى الدرداء روايت كرده اند كه در تفسيرآيـه (و لمـن خاف مقام ربه جنتان ) گفت : وقتى آيه خوانده شد شخصى از ابى الدرداءپـرسـيـد: هـر چـند زنا و سرقت كرده باشد؟ در پاسخ گفت : كسى كه از مقام پروردگارخود پروا دارد، هرگز زناكار و سارق نبوده است . و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل جـمـله (قـاصـرات الطـرف ) از امـامنـقـل كـرده كه فرمود: حور العين آنقدر نورش روشن است چشم را مى زند، و نمى شود بدوخيره شد. و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن مـردويـه از جـعـفـر بـن مـحـمـد از پـدرش از جـدش ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كـرده كـه در مـعـناى جمله (قاصراتالطرف ) فرموده : يعنى جز به همسران خود نظر نمى افكنند. و در مجمع البيان در ذيل آيه (كانهن الياقوت و المرجان ) مى گويد: در حديث آمده كهزنان بهشتى آنقدر لطيفند كه مغز استخوان ساقشان ديده مى شود، هر چند كه هفتاد جامه ازحرير پوشيده باشند. مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات وارد شده . رواياتى در ذيل آيه (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) و در تـفـسـيـر عياشى به سند خود از على بن سالم روايت كرده كه گفت : من از امام صادق(عـليـه السـلام ) شـنـيـدم مـى فـرمـود: آيـه اى در كـتـاب خـداسـت كـه مـطـلب رامسجل كدام آيه است ؟ ترجمه المى زان ج : 19 ص : 191 فـرمـود: ايـن كـلام خـداى عزوجل كه مى فرمايد: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان )، چون اينآيه مساءله لزوم جبران احسان را هم در مؤ من جارى دانسته و هم در كافر، هم در نيك و هم درفـاجـر، پـس بـنابر اين ، هر كس كه به وى احسانى شد، بايد در مقام تلافى و جبرانشبـرآيـد، و جـبـران احـسـان مردم به اين نيست كه به اندازه احسان به او احسان كنى ، چوندرصـورت بـاز احـسان او افضل از احسان تو است ، زيرا احسان او ابتدايى بود، و احسانتو تلافى آن بود، پس بايد تو احسان خود را زياد كنى ، تا درست مطابق آن شود. و درمـجـمـع البـيان در ذيل آيه (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) مى گويد: روايتى از انسبـن مـالك رسـيـده كـه گـفـت : وقـتـى رسـول خدا(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين آيه راخـوانـد، و سـپـس فـرمـود: هـيـچ مـى دانـيـد پروردگارتان مى خواهد چه بفرمايد: اصحابعـرضـه داشـتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: پروردگارتان مى فرمايد: آيا جزاىكسى كه ما او را از نعمت توحيد برخوردار كرده ايم ، چيزى جز بهشت مى تواند باشد؟. و در تفسير قمى در ذيلهـمـيـن آيه مى گويد: امام فرمود: جزاى كسى كه من او را از نعمت معرفت برخوردار كرده امچه چيزى جز بهشت مى تواند باشد. مـؤ لف : ايـن روايـت هـم از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )نـقـل شـده ، و هـم از ائمـه اهل بيت (عليهم السلام ). در كتاب توحيد آن را به جعفر بن محمدنـسـبـت داده ، كـه آن جـنـاب از آبـاى گـرامـى اش از عـلى (عـليـه السـلام ) ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كـرده ، و عـبـارت آن چـنـين است : خداىعـزوجـل مـى فـرمايد: جزاى كسى من او را از نعمت توحيد بهره مند كرده ام چه چيزى به جزبهشت مى تواند باشد. و در كـتـاب عـلل آن را از حـسـن بـن عـلى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )نـقـل كـرده و عـبارت آن در اين نقل چنين است : آيا جزاى كسى مى گويد: (لا اله الا اللّه )چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد. و الدر المـنـثـور ايـن روايـت را بـه الفـاظ مـخـتـلف و سـنـدهـايـى گـونـاگـوننقل كرده ، و جمله (انعمت عليه - بهره مندش كردم ) اشاره است به اين كه احسان عبد در حقيقت احسان خدا است به او، كه اورا موفق به كار نيك كرد. چند روايت درباره وجود دو قسم بهشت و درباره همسران بهشتى و در مجمع البيان در ذيل آيه (و من دونهما جنتان ) از علاء بن سيابه از ابى عبداللاهّمامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه علاء گفت : به آن جناب عرضه داشتم : مردم از ايناعـتـقـاد مـا تـعـجـب مـى كـنـنـد، مـى گـويـيـم بـعـضـى از مـردم از آتـش دوزخ در مـى آيند، وداخـل بـهشت مى شوند، آرى مردم به ما مى گويند: لابد اين دوزخيان با اولياى خدا محشورو هـمـنـشـيـن هـم مى شوند؟ حضرت فرمود: اى علاء بهشت تنها بهشت اوليا نيست ، از بهشتايـشـان پـايـين تر نيز بهشت هست ، خداى تعالى مى فرمايد: (و من دونهما جنتان )، پسلازمه بيرون شدن گنهكاران از دوزخ اين نيست كه با اولياى خدا محشور هم باشند. و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن جـريـر، ابـن ابـى حـاتـم و ابـن مـردويه ، از ابو موسى ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايت كرده اند كه در تفسير دو آيه (و لمنخـاف مـقـام ربـه جـنـتـان ) و (و مـن دونـهـمـا جـنـتـان ) فـرمـوده : دو بـهـشـتاول از طلا، و براى مقربين ، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است . مؤ لف : اين دو روايت بيان گذشته ما در تفسير دو آيه مذكور را تاءييد مى كند. و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از ابى ايوب روايت كرده اند كه گفت : ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) معناى آيه مدهامتان را پرسيدم ، فرمود: يعنى دوبهشت سر سبز. و قـمـى در تـفسيرش به سندى كه به يونس بن ظبيان دارد از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در تفسير جمله (نضاختان ) فرمود: يعنى دو چشمه فوار و جوشان . و بـاز در همان كتاب در معناى جمله (فيهن خيرات حسان ) آمده كه : معصوم فرمود: منظوردخـتـرانـى است كه چون گياه بر لب شط كوثر مى رويند، هر قدر از آنها گرفته شوددوباره به جايش مى رويد. و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (خـيـرات حـسـان ) از ام سـلمـه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده كه فرموده : زنان بهشتيند كه خيرات در اخلاق ، و حسان در رخسارند. و در فـقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خيرات حسان از جنس زناناهل دنيايند، كه از حور العين هم زيباترند. و در روضـه كـافـى بـه سـنـد خـود از حـلبـى روايـت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسـلام ) مـعناى اين كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: (فيهن خيرات حسان )فرمود: منظور از آن بانوان صالحه و با ايمان و معرفت است . مـؤ لف : مـنطبق شدن آيه شريفه با در نظر داشتن سياق آن ، بر مورد اين دو روايت ابهامدارد، و آنطور كه بايد انطباقش روشن نيست . سوره واقعه مكى است و هفتاد و شش آيه دارد سوره واقعه آيات 10 - 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا وقعت الواقعه (1) ليس لوقعتها كاذبه (2) خافضه رافعه(3) اذا رجـت الارض رجـا(4) و بـسـت الجـبال بسا(5) فكانت هباء منبثا(6) و كنتم ازوجا ثلثة(7) فـاصـحـب المـيـمـنـه مـا اصـحاب الميمنة (8) و اصحاب المشمة ما اصحاب المشمة (9) والسابقون السبقون (10).
|
ترجمه آيات بـه نـام خـداى رحـمان و رحيم . وقتى قيامت واقع شود (مؤ منين رستگار، و كفار زيانكار مىشوند) (1). وقوع قيامت دروغ نيست (2). اين واقعه تمامى روابط و معيارها را زيرورو مى كند (3). و با زلزله اى واقع مى شود كه زمين را به شدت تكان مى دهد (4). به طورى كه كوهها چون آرد خرد شوند (5). و سپس به صورت غبارى در فضا پراكنده گردند (6). و شما در آن روز سه طايفه خواهيد بود (7). اول اصحاب ميمنه و تو چه مى دانى كه اصحاب ميمنه چه شاءن عظيمى دارند (8). دوم اصـحـاب مشئمه (شامت و نحوست ) و تو چه مى دانى اصحاب مشئمه چه شقاوتى عظيمدارند(9). ترجمه ال ميزان ج : 19 ص : 195 سـوم آنـهـايـى كـه در دنـيـا به سوى خيرات و در آخرت به سوى مغفرت و رحمت سبقت مىگيرند (10). بيان آيات اين سوره ، قيامت كبرى را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگىشـده جـزا داده مـى شـونـد شـرح مـى دهـد، نـخـسـت مـقـدارى از حـوادثهول انگيز آن را ذكر مى كند، حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان ، و نزديك تربـه زمـيـنـى كـه در آن زنـدگـى مـى كـرده ، مـى فـرمـايـد: اوضـاع واحـوال زمـيـن دگـرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد، زلزله بسيارسـهـمـگين زمين كوهها را متلاشى ، و چون غبار مى سازد، آنگاه مردم را به طور فهرست واربـه سـه دسـتـه سـابـقـيـن و اصـحـاب يـمـيـن و اصـحـابشمال ، تقسيم نموده ، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند. آنـگـاه عـليـه اصـحـاب شـمـال كـه منكر ربوبيت خداى تعالى و مساءله معاد و تكذيب كنندهقـرآنـنـد بـشـر را بـه تـوحـيـد و ايـمـان بـه مـعـاد دعـوت مـى كـنـداسـتـدلال نـمـوده ، در آخـر گـفـتـار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سهدسته شدن مردم خاتمه مى دهد. و ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـمـون و سـيـاق آيـاتـش در مـكـّهنازل شده است . وجه اينكه از قيامت به (واقعه ) تعبير فرمود
وقـوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن ، و كلمه (واقعه ) صفتى است كه هرحـادثـه اى را بـا آن تـوصـيـف مـى كـنند، (مى گويند: واقعه اى رخ داده ، يعنى حادثه اىپـديـد شده ) و مراد از واقعه در آيه مورد بحث واقعه قيامت است ، و اگر در اينجا به طورمـطـلق و بـدون بـيان آمده ، و نفرموده آن واقعه چيست ، تنها فرموده : (چون واقعه رخ مىدهـد) مـثـل ايـن كه شما بگوييد: (هر وقت زيد آمد چنين و چنان كن )، بدين جهت بوده كهبـفـهـمـانـد واقـعـه قـيـامـت آنـقـدر مـعـروف اسـت كـه تـوضـيـح آن و ذكـر مـوصـوفـشمـثـل ايـن مـى مـانـد كـه در مـثـال بـالا بـگـويـى (هـر وقـت زيـدبـقـال آمـد چـنـين و چنان كن ) با اين كه شنونده شما زيد را به خوبى مى شناسد، وهمينجـهـت اسـت كـه گـفـتـه انـد: اصـلا كـلمـه (واقـعه ) يكى از نامهاى قيامت است ، قرآن ايننـامـگـذارى را كـرده ، هـمـچـنـان كـه نـام هـاى ديـگـرى چـون (حاقه )، و (قارعه )، و(غاشيه ) بر آن نهاده است . و جـمـله (اذا وقـعـت الواقـعـة ) بـه طور ضمنى بر معناى شرطهم دلالت دارد، و جا داشتجزاى آن شرط را بيان كند، و بفرمايد: (چون قيامت بپا مى شود) چه مى شود، ولى جزارا نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود آنقدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد، ولىبـه هـر حـال از سـياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده فهميده مى شودكـه آن جـزا چـه چـيـز اسـت ، و مـردم در آن روز چه وضعى دارند، پس مى شود گفت كه مثلاتـقـدير كلام : (اذا وقعت الواقعة فاز المومنون و خسر الكافرون - چون قيامت بپا شودمؤ منين رستگار و كفار زيانكار مى شوند) مى باشد.
در مـجمع البيان مى گويد: كلمه (كاذبه ) مانند كلمه (عافيه ) و كلمه (عاقبة )مصدر است . و بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى شود: (در وقوع و تحقيق قيامت هيچ دروغى نيست ). ولى بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: كـلمـه مـذكـور هـمـان اسـمفـاعـل است ، چيزى كه هست در اينجا صفتى است براى موصوفى كه حذف شده ، و تقديركـلام (ليـس لوقـعـتـهـا قـضـيـه كـاذبـة ) مـى بـاشـد، يـعـنـى بـراى وقـوع قـيـامت هيچعامل كه اقتضاى دروغ شدنش را داشته باشد و آن را دروغ كند وجود ندارد. معناى اينكه در وصف قيامت فرمود: (خافضة رافعة )
ايـن دو كـلمه دو خبر است براى ضميرى كه به واقعه بر مى گردد، و تقدير كلام (هىخـافضة وهى رافعة ) است ، يعنى قيامت خافض و رافع است . و خفض درست معناى خلافرفـع را مـى دهـد، و امـا ايـن كـه به چه حساب قيامت پايين آورنده و بالا برنده است بايدگـفـت كه : اين تعبير كنايه است از اين كه قيامت نظام عالم را زير و رو مى كند، مثلا باطندلهـا را كـه در دنـيا پنهان بود ظاهر مى كند، و آثار اسباب كه در دنيا ظاهر بود، همه مىدانـسـتند آب چه اثرى و آتش چه اثرى دارد، در قيامت پنهان مى شود، يعنى اسباب كلى ازاثر مى افتد، و روابط جارى ميان اسباب و مسببات به كلى قطع مى گردد، در دنيا جمعىداراى عـزت بـودند، و آنان اهل كفر و فسق بودند، كه عزتشان همه جا ظاهر بود، و همچنينجمعى ديگر يعنى اهل تقوا ذلتشان هويدا بود، ولى در قيامت اثر از عزت كفار و فساق و نشانه اى از ذلت متقين نمى ماند.
كـلمـه (رج ) كه از ماده (راء، جيم ، جيم ) است ، به معناى تكان دادن به شدت چيزىاسـت ، و در ايـن آيـه مـنـظـور از آن زلزله قيامت است ، كه خداى سبحان در آيه (ان زلزلهالساعة شى ء عظيم ) آن را بس عظيم توصيف كرده ، در خود آيه مورد بحث نيز با آوردنكـلمـه (رجـا) هـمـيـن عـظـمـت را فـهـمـانـده ، چـون مـعـمـولا آوردنمفعول مطلق براى افاده اينگونه نكته ها است (وقتى مى گويى : من فلان كس را زدم و چهزدنـى مـعـنـايـش اسـت كـه نـحـوه زدنـم طـورى بـود كـه ديـگـرقـابـل بـيان نيست ) در آيه مورد بحث نيز مى فرمايد: چون زمين زلزله مى شود زلزله اىكـه شـدتـش قـابـل وصـف نـيـسـت ، و جـمـله مـورد بـحـثبـدل از جـمـله (اذا وقـعـت الواقـعـة )، و يـا عـطـف بـيـان بـراى آن اسـت ، بـه هـرحال در مقام توضيح آن است .
و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا
|
ايـن آيـه عـطف است بر كلمه (رجت )، و كلمه (بس ) - با تشديد سين - به معناىخـرد كردن است ، يعنى جسمى راداراى حجمى بوده آنقدر بكوبى تا مانند آرد به صورتذراتى در آيد. بعضى هم گفته اند: كلمه (بس ) به معناى به راه انداختن چيزى است ، در حقيقت (بسجـبـال )، هـمـان مـعـنـايـى را مـى رسـانـد كـه آيـه شـريـفـه (و سـيـرتالجبال ) مى رساند. و كلمه (هباء) به معناى غبار است . بعضى هم گفته اند: معناى يك دانه ذره از غبار است ،كـه وقـتى نور آفتاب از پنجره درون خانه مى تابد اين دانه ها در شعاع آن نور ديده مىشـونـد. و كـلمـه (مـنـبـث ) اسـم فـاعـل و يـا مـفـعـول از مـصـدر بـابانـفعال ، يعنى (انبثاث ) است ، و انبثاث معناى متفرق شدن ، و متلاشى شدن چيزى است ،و معناى آيه روشن است .
كـلمـه (زوج ) بـه معناى صنف است ، پس ازواج سه گانه يعنى اصناف سه گانه ، وخـطـاب در ايـن جـمـله كـه مى فرمايد: در آن روز شما اصنافى سه گانه خواهيد بود بهعموم بشر است .
فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنة
|
ايـن جـمـله بـه خـاطـر ايـن كـه حـرف (فـاء) بـر سـر دارد فـرع و نـتـيـجـه جـمـلاتقـبـل اسـت ، فـرعيتى بيان بر مبين دارد، پس اين آيه و دو آيه بعدش بيانگر اصناف سهگانه مذكور است . مقصود از اصحاب الميمنة و كلمه (ميمنة ) از ماده (يمن ) است كه مقابل شوم است و معنايى بر خلاف آن دارد پساصـحـاب (مـيـمـنـه اصـحـاب ) و دارنـد گـان يـمـن و سـعـادتـنـد، و درمقابل آنان (اصحاب مشئمه ) هستند، كه اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامتند. و ايـن كـه بـعـضـى از مـفـسـريـن مـيـمنه را به يمين يعنى دست راست معنا كرده و گفته اند:اصـحـاب مـيمنة نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، به خلاف ديگران ، تفسيرصـحـيـحـى نـيـسـت ، بـراى ايـن كـه در اين آيه در مقابل اصحاب ميمنة اصحاب مشئمه قرارگـرفـتـه ، و اگـر مـيـمنه به معناى دست راست بود بايد در مقابلش اصحاب ميسره يعنىطـرف دسـت چـپ قـرار گـيـرد، هـمـچـنـان كـه در آيـات بـعـدى درمقابل اصحاب يمين اصحاب شمال آمده ، و نادرستى اين تفسير روشن است . كلمه (ما) در جمله (ما اصحاب الميمنة ) استفهامى است ، و مبتدايى است كه خبرش جمله(اصـحـاب المـيمنة ) است ، و مجموع جمله خبر است براى جمله (فاصحاب الميمنة )، ومنظور ازاستفهام بزرگداشت و تعظيم شاءن ايشان است .
و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمة
|
كـلمـه (مـشئمه ) مانند كلمه (شوم ) - ضمه شين و سكون همره - مصدر است ، همانطور كه ميمنه مانند كلمه (يمن ) مصدر است ، و ميمنه و مشئمه به معناى سعادت و شقاوتاست . معناى (السابقون السابقون )
در قـرآن كـريـم آيـه اى كـه صـلاحـيـت تـفـسـيـر سـابـقـوناول را داشـتـه بـاشـد آيـه شـريـفـه (فـمـنـهـم ظـالم لنـفـسـه و منهم مقتصد و منهم سابقبالخيرات باذن اللّه ) و آيه شريفه (و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات ) آيه شريفه (اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ) است . كـه از ايـن آيـات بـه دسـت مـى آيـد مراد از سابقون ، كسانى هستند كه در خيرات سبقت مىگـيـرنـد، و قـهرا وقتى اعمال خير سبقت مى گيرند، به مغفرت و رحمتى هم كه در ازاى آناعـمال هست سبقت گرفته اند. و لذا در آيه (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة ) به جاىامـر بـه سـبقت در اعمال خير، دستور فرموده : به مغفرت و جنت سبقت گيرند، پس سابقونبـه خـيـرات ، سـابـقـون بـه رحـمـت و مـغـفـرتـنـد، در آيـه مـورد بـحـث هم كه مى فرمايد:(السـابـقـون السـابـقـون ) مـراد از سـابـقـوناول ، سـابـقين خيرات ، و مراد از سابقون دوم سابقين به اثر خيرات يعنى مغفرت و رحمتاست ، اين نظريه ما بود. ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از سـابـقـون دوم هـم هـمـان سـابـقـوناول اسـت و ايـن تـعـبـيـر نـظير تعبير شاعر است كه مى گويد: (انا ابوالنجم و شعرىشعرى - من ابوالنجم هستم كه شعر من شعر من است ). و جـمله (السابقون السابقون ) بنا به گفته ما كه هر يك سبقت در چيزى ديگر است ،مـبـتـدا و خـبـرنـد، اولى مـبـتـدا و دومـى خـبـر است ، و معنايش اين كه : سبقت گيرندگان بهاعـمـال خـيـر سـبـقـت گـيرندگان به مغفرتند، و بنا به گفته مفسرينى كه هر دو را يكىدانـسـته اند، دومى تاءكيد اولى مى شود، و جمله (اولئك المقربون ) خبر مبتدا واقع مىشود. و اقوال مختلف درباره مراد از سابقين و مفسرين در تفسير سابقين اقوال ديگرى دارند: بـعـضـى گـفـتـه انـد : مـنـظـور سـبـقـت گـيـرنـدگـان بـه هـرعمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده . بعضى ديگر گفته اند: منظور كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذيردارند، و در آن كاهلى ندارند. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور انـبـيـاء (عـليـهـم السـلام ) هـسـتـنـد كـه پـيـشـگاماناهل هر دين هستند. بـعـضـى ديگر گفته اند: مراد مؤ من آل فرعون و حبيب نجار است كه داستانش در سوره يسآمـده ، و نـيـز عـلى (عـليـه السـلام ) اسـت كـه در ايـمـان بـهرسول خدا از ديگران سبقت داشت ، و از آنان افضل بود. بـعضى ديگر گفته اند: منظور از سابقين كسانى هستند كه در مكّه مسلمان شدند، و بعد ازهجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هجرت كردند. بعضى ديگر گفته اند: منظور سبقت گيرندگان در نمازهاى پنجگانه اند. و بـعـضـى گـفـتـه انـد: كـسـانـى كـه بـه دو قـبـله نـمـاز گـزاردنـد (يـعـنـىقـبل از سال اول هجرت به اسلام در آمدند). بعضى ديگر گفته اند سبقت گيرندگان بهجـهـادنـد. و بـعـضـى ديـگـر حـرفـهـايـى ديـگـر دارنـد. و دوقـول اول (كـه يـكـى مـى گـفـت : سـبـقـت گـيـرنـدگـان بـه هـرعمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده ، و ديگرى مى گفت كسانى هستند كه به ايمانو اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند) به همان معنايى كه ما گفتيم بر مى گردد، و سومو چـهـارم را بـايـد به تمثيل حمل كرد (و گفت : نمى خواسته اند بگويند: سابقون اولونفـقـط افـرادى مـانـنـد انـبـيـاء و مـؤ من آل فرعون و حبيب نجار و على بن ابى طالب (عليهالسلام ) هستند) و بقيه وجوه اصلا ربطى به آيه ندارد، مگر اين كه آنها را هم به نحوىحمل بر تمثيل كنيم . بحث روايتى (روايـاتـى در ذيـل آيـه : (اذا وقـعـت الواقـعه ...) و مراد از (السابقون السابقون) در كـتـاب خـصال از زهرى روايت آورده كه گفت : از على بن الحسين (عليهما السلام ) شنيدممى فرمود: كسى كه بين خود و خدا نسبت و رابطه اى برقرار نكرده باشد در دنيا عمرشبـه حسرت مى گذرد، و دلش از حسرت پاره پاره مى شود، به خدا سوگند دنيا و آخرتوضـعـى دارند كه تنها مى توان به دو كفه ترازو تشبيهش كرد، هر يك از دو كفه به هرمـقـدار سنگين شود، كفه ديگر به همان مقدار ناديده گرفته مى شود، آنگاه اين كلام خداىعـزوجـل را تـلاوت كـرد كـه مـى فرمايد: (اذا وقعت الواقعة ) منظور از واقعه قيامت است(ليـس لوقـعـتـها كاذبه خافضه ) قسم به پروردگار: قيامت پايين مى برد دشمنانخـدا را در آتـش (رافـعـة ) قـسـم به پروردگار: قيامت بلند مى كند دوستان خدا را بهسوى بهشت . و در تـفـسـيـر قـمـى اسـت كـه راجـع بـه آيـه (اذا وقعت الواقعه ليس لوقعتها كاذبة )فرمود: در وقوع قيامت كذبى نيست بلكه حق است ، و خافضه دشمنان خدا را پايين مى آوردو (رافـعـه ) اوليـاى خـدا را بـلنـد مـى كـنـد، (اذا رجـت الارض رجـا)، فـرمود: يعنىابـعـاض زمـيـن بـه يـكـديـگـر كـوفـتـه مـى شـود (و بـسـتالجـبـال بـسـا)، يـعـنـى كـوهـهـا از ريـشـه كـنده مى شوند، (فكانت هباء منبثا) فرمود:(هباء) آن ذره هايى است كه هنگام تابش نور خورشيد از پنجره به درون خانه ، ستوننـورش ديـده مـى شـود، (و كنتم ازواجا ثلثة )، يعنى در روز قيامت شما مردم سه دستهخـواهـيـد بـود، اول اصـحـاب مـيـمـنه ، و چه اصحاب ميمنه اى ، و دوم اصحاب مشئمه ، و چهاصـحـاب مشئمه اى ، و سابقين (در عمل خيرسابقين در مغفرت و رحمتند، و) جلوتر از هر كسديگر به بهشت در مى آيند. مؤ لف : اين كه فرمود: (جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند) تفسير سابقيندوم است . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : عـبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر، از على بن ابى طالب(عـليـه السـلام ) روايـت كرده كه فرمود: (هباء منبث ) عبارت است از ذرات سرگردان درفضا و (هباء منثور) به معناى غبارى است كه در ستون شعاع خورشيد تابيده از پنجرهديده مى شود. و نـيـز در هـمـان كـتاب آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير جمله (والسـابـقـون السـابـقـون ) گـفـتـه : ايـن آيـه دربـارهحـزقـيـل مـؤ مـن آل فـرعون ، و حبيب نجار،داستانش در سوره يس آمده ، و على بن ابى طالب(عـليـه السـلام ) نـازل شـده ، كه هر يك از آنان پيشگام امت خود بوده ، و على از همه آنانافضل است . و در مـجـمـع البيان از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: سابقين چهار كسهـسـتـند: اول پسر آدم ، كه به دست برادرش كشته شد، و دوم پيشگام امت موسى بود، كههمان مؤ من آل فرعون است ، سوم پيشگام امت عيسى ، يعنى حبيب نجار است ، و چهارم پيشگامامت اسلام ، يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام ) است . مؤ لف : اين معنا در روضة الواعظين از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده . و شيخ طوسى در امالى خود به سندى كه از ابن عباس دارد از او روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) معناى آيه شريفه (و السابقون السابقوناولئك المـقـربـون فـى جـنـات النـعـيـم ) را پـرسـيـدم ، فـرمـود:جبرئيل به من گفت : اينان عبارتند از على ، و شيعيان او، آرى على و شيعيانش جلوتر از هركس ديگر به بهشت در مى آيند و كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند مقرب درگاه خدايند. و در كـمال الدين به سند خود از خيثمه جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كردهكه در ضمن حديثى فرمود: (السابقون السابقون ) ماييم ، و آخرون هم كه درباره اشفرموده : (و قليل من الاخرين ) ما هستيم . و در عيون در باب (ما جاء عن الرضا (عليه السلام ) من الاخبار المجموعة ) به سند خوداز عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فرمود: آيه شريفه (و السابقون السابقوناولئك المقربون ) درباره من نازل شده است . و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل هـمـيـن آيـه از عـلى (عـليـه السـلام )نقل كرده كه فرمود: منظور سبقت گرفتن به انجام نمازهاى پنجگانه است . مـؤ لف : هـمـان طـور كـه در سـابـق هـم گـفـتـيـم ، بـايـد ايـن احـاديـث راحمل بر تمثيل كرد. آيات 56 - 11 سوره واقعه اولئك المـقـربـون (11) فـى جـنـات النـعـيـم (12) ثـلة مـن الاوليـن (13) وقـليـل مـن الاخـريـن (14) على سرر موضونة (15) متكين عليها متقابلين (16) يطوف عليهمولدان مـخـلدون (17) بـاكـواب و اباريق و كاس من معين (18) لا يصدعون عنها و لا ينزفون(19) و فـاكـهـة مـمـا يـتـخـيـرون (20) و لحـم طـيـر مـمـا يـشـتـهـون (21) و حـور عـين (22)كـامـثـال اللولو المـكـنـون (23) جـزاء بـمـا كانوا يعملون (24) لا يسمعون فيها لغوا و لاتاثيما(25) الا قيلا سلاما سلاما(26) و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين (27) فى سدرمـخـضـود(28) و طـلح منضود(29) و ظل ممدود(30) و ماء مسكوب (31) و فكهة كثيرة (32) لامـقـطـوعـة و لا مـمـنـوعـة (33) و فـرش مـرفـوعـة (34) انـا انـشـاناهن انشاء(35) فجعلناهنابكارا(36) عربا اترابا(37) لاصحاب اليمين (38) ثلة من الاولين (39) و ثلة من الاخرين(40) و اصـحـاب الشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال (41) فـى سـمـوم و حـمـيـم (42) وظـل مـن يـحـمـوم (43) لا بـارد و لا كـريـم (44) انـهـم كـانـواقـبل ذلك مترفين (45) و كانوا يصرون على الحنث العظيم (46) و كانوا يقولون ائذا متنا وكـنـا تـرابـا و عـظـامـا انـا لمـبـعـوثـون (47) او ابـاونـا الاولون (48)قـل ان الاوليـن و الاخـريـن (49) لمـجـمـوعـون الى مـيـقـات يـوم مـعـلوم (50) ثـم انـكـم ايهاالضـالون المـكـذبـون (51) لا كـلون مـن شـجـر من زقوم (52) فمالون منها البطون (53)فشاربون عليه من الحميم (54) فشاربون شرب الهيم (55) هذا نزلهم يوم الدين (56). ترجمه آيات سابقين همان مقربين درگاه خدايند (11). در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند (12). اين طايفه در گذشتگان بيشتر هستند (13). و در آيندگان كمتر (14). اينان بر تختهايى به هم پيوسته قرار دارند (15). رو به روى هم تكيه مى زنند (16). و غلامان ى بهشتى پروانه وار به خدمتشان مى پردازند (17). با ظرفهايى چون تنگ و آفتابه ، و قدح شراب معين مى آورند (18). شـرابـى كـه نـه سـر درد مـى آورد و نـه عـقـلشـان رازايل مى سازد (19). و از ميوه ها هر چه اختيار كنند (20). و از گوشت مرغ از هر نوع كه اشتها كنند (21). و حور العين هايى (دارند) (22). كه از شدت صفا چون لولو دست نخورده اند (23). همه اينها پاداش كارهايى است همواره مى كردند (24). در بهشت نه سخن بيهوده مى شنوند، و نه تهمت و گناه (25). هر چه هست سلام است و سخن سالم (26). امـا اصـحـاب يـمين نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و وصفى ناگفتنى دارند(27). در سايه سدرى بيخار (28). و موزى كه ميوه هايش رويهم چيده شده (29). و سايه اى گسترده و هميشگى (30). و آبشارى لا ينقطع (31). و ميوه هايى بسيار (32). كه در هيچ فصلى قطع و در هيچ حالى ممنوع نمى شود (33). و جايگاهى بلند (و يا در جوار همسرانى بلند مرتبه ) قرار دارند (34). ما آنان را به وصفى ناگفتنى ايجاد كرديم (35). و هميشه بكر قرارشان داديم (36). و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران (37). اين سرنوشت مخصوص اصحاب يمين است (38). كه هم در گذشتگان بسيارند (39). و هم در آيندگان (40). و امـا اصحاب شمال چه اصحاب شمالى ؟ (نامه اعمالشان به نشانه جرم به دست چپشانداده مى شود) (41). كه در آتشى نافذ و آبى جوشان (42). و در سايه اى از دود سياه قرار دارند (43). كه نه خنكى دارد، و نه سودى مى بخشد (44). چون ايشان قبل از اين در دنيا عياش و طاغى بودند (45). و بر شكستن سوگند محكم و عظيم ، اصرار مى ورزيدند (46). و بـارهـا مـى گـفـتـنـد آيـا اگر بميريم و خاك و استخوان شويم دوباره زنده و مبعوث مىگرديم ؟ (47). آيا پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند (48). بگو انسان هاى اولين و آخرين (49). به طور قطع براى اجتماع در ميقات روزى معلوم جمع خواهند شد (50). آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر (51). از درختى از زقوم خواهيد خورد (52). و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت (53). و آنگاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد (54). پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آنچنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد، ورفع عطش مى كند (55). تازه همه اينها پذيرايى ابتدايى ورودشان به قيامت است (56). بيان آيات اين آيات حال و وضعى كه هر يك از آن سه طايفه در قيامت دارند شرح مى دهد.
اولئك المقربون فى جنات النعيم
|
اشاره با كلمه (اولئك ) به سابقين است ، و جمله (اولئك المقربون ) مبتدا و خبر، وجـمـله اى اسـتـيـنـافـى و ابـتـدايـى اسـت و ربـطـى بـه مـاقبل ندارد. ولى بـعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور كه مركب از مبتدا و خبر است ، خود خبرى استبراى كلمه سابقون . بعضى ديگر گفته اند: (اولئك ) مبتدا، و مقربون صفت آن ، و خبرش جمله (فى جناتالنـعـيـم ) اسـت ، (بـنـابراين كه مبتدا و خبر باشد معنايش اين مى شود كه اينان مقرباندرگـاه خـدايـنـد، و در جنات نعيم هستند، و بنابر وجه دوم معنايش اين مى شود كه سابقونهمين مقربين هستند كه در جنات نعيمند. و بنابر وجه سوم معنايش اين مى شود كه اين مقربيندر جـنـات نـعـيـمند)، ولى از اين سه احتمال اولين وجه از نظر سياق كه نخست مردم را سهقـسـم مـى كـند، و سپس مال كار هر يك را به تفصيل شرح مى دهد سازگارتر و موجه تراست . مـــوارد اســـتـــعـــمـــال كـــلمه (قرب ) و معناى تقرب به خدا و اينكه مقربون بلندمرتبهترين طبقات اهل سعادتند و مساءله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند اجسام حسب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند،(مـى گـويـيـم فـلان چـيـز بـه مـا نـزديـك و آن ديـگـرى از مـا دور اسـت )، ولى دراسـتـعـمـال آن تـوسـعـه اى داده ، در زمـان و غـيـر زمـان هـماسـتـعـمـال كـرده انـد، مـثـلا مـى گـويند فردا به امروز نزديك تر تا پس فردا، و يا مىگـويـنـد عدد چهار به عدد سه نزديك تر است تا عدد پنج ، و يا رنگ سبز به رنگ سياهنـزديـك تـر از رنـگ قـرمـز اسـت ، و بـاز تـوسـعـه بـيـشـتـرى بـهاسـتـعـمال آن داده ، از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده معانى و حقايق را هم با آن دو توصيفكـرده انـد (مـثـلا فـرمـوده انـد مـسـلمان بخيل دورتر از كافر سخى است به نجات ، و عكسكـافـر سـخـى نـزديـك تـر بـه نـجـات اسـت از مـسـلمـانبخيل ). حـتـى كـلمـه (قـرب ) در مـورد خـداى تـعـالى بـه خـاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد،اسـتـعمال شده ، خود خداى تعالى فرموده : (و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب ) و يافرموده : (و نـحـن اقـرب اليـه مـنـكـم ) و نـيـز فـرمـوده : (و نـحـن اقـرب اليـه مـنحبل الوريد) و اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى من از خود من ، و به هر چيزىاز خـود آن چـيـز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود، و ما در تفسيرآيه 16 از سوره (ق ) به تصوير آن اشاره كرديم . و نـيـز از مـواردى كـه كـلمـه قـرب در امـور مـعـنـوىاستعمال شده مورد بندگان در مرحله بندگى و عبوديت است ، و چون نزديك شدن بنده بهخداى تعالى امرى است اكتسابى ، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديت به دست مى آيد،كـلمـه را در ايـن مـورد در صيغه تقرب استعمال مى كنند، چون تقرب به معناى آن است كهكـسـى بـخـواهـد بـه چـيـزى و يـا كـسـى نـزديـك شـود، بـنـده خـدا بـااعـمـال صـالح خـود مـى خـواهـد بـه خـدا نـزديك گردد، ونزديكى عبارت است از اين كه درمـعـرض شـمـول رحـمـت واقـع شـود، و در آن مـعـرض شـر اسـبـاب وعوامل شقاوت و محروميت را از او دور كنند. و نـيـز ايـن كـه مـى گوييم : خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش ايناسـت كـه : او را در مـنـزلتـى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت رسيدن بهسعادتهايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادتها عبارت است از اكرامخـدا، و مـغـفـرت و رحـمـت او، هـمـچنان كه فرمود: (كتاب مرقوم يشهده المقربون ) و نيزفرموده : (و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون ). پـس مـقـربـون بـلنـد مـرتـبـه تـريـن طـبـقـات اهـل سـعـادتـنـد، هـمـچنان كه آيه شريفه و(السابقون السابقون اولئك المقربون ) نيز به اين معنا اشاره دارد، و معلوم است كهچـنـيـن مـرتـبـه اى بـراى كـسـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر از راه عـبـوديـت و رسيدن به حدكـمـال آن ، هـمـچـنـان كـه فـرمـود: (لن يـسـتـنـكـف المـسـيح ان يكون عبدالله و لا الملائكهالمـقـربـون ) و عـبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد، و اراده وعملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد، و هـيـچ عـمـلى نـكـنـد، مـگـر بـر وفـق اراده مـولايـش ، و ايـن هـمـانداخـل شـدن در تـحت ولايت خدا است ، پس چنين كسانى اولياء اللّه نيز هستند، و اولياء اللّهتنها همين طايفه اند. (فـى جـنـات النـعيم ) - يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود، درنـتـيـجـه هـمـه آنـان در جنات النعيم هستند، آوردن (جنات ) به صيغه جمع به اين اعتباربـوده ، مـمـكـن هـم هـسـت به اعتبار باشد كه هر يك نفر از مقربين در جنت هاى نعيم باشد، وليكن اين احتمال از اين نظر بعيد است كه در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقربين هر يكدر يك جنتند: (فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم ). در سابق هم مكرر گفتيم كه نعيم عبارت است از ولايت و جنت نعيم عبارت است از جنت ولايت ، وايـن نـكـتـه بـا مـطـلب چـنـد سـطـر قـبـل مـا هـم تـنـاسـب دارد كـه گـفـتـيـم : (و ايـن هـمـانداخل شدن به ولايت خدا است ). مـــراد از اوليـــن و آخـــريـــن در آيـــه : (ثـــلة مـــن الاوليـــنوقليل من الاخرين ) و وصف نعمتهاى بهشتى مقربان از ايشان
ثلة من الاولين و قليل من الاخرين
|
كلمه (ثله ) - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت بسيار انبوه است ، و مراد ازكـلمـه (اولين ) امت هاى گذشته انبياى سلف است ، و مراد از كلمه آخرين امت اسلام است ،چـون معهود از كلام خدا همين است ، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين، امـت هـاى گذشته ، و از آخرين امت اسلام است ، مانند آيه اى كه در همين سوره مى آيد و مىفـرمايد: (انا لمبعوثون او اباونا الاولون قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقاتيـوم مـعـلوم )، بـنـابر اين معناى آيه مورد بحث شد كه : مقربين از امت هاى گذشته جمعيتبسيارى بودند، و از اين امت جمعيت كمترى . بـا بـيـانـى كـه گـذشـت ايـن مـعنا روشن شد اين كه : بعضى از مفسرين گفته اند مراد ازاولين مسلمانان صدر اول اسلام ، و مراد از آخرين مسلمانان آخرامت است تفسير صحيحى نيست.
على سرر موضونه متكئين عليها متقابلين
|
كـلمـه (وضـن ) بـه معناى بافتن است . بعضى هم گفته اند: هر بافتنى را وضن نمىگـويـنـد، بـلكـه تـنها بافتن زره را وضن مى گويند، و اگر در اينجا بافتن (تخت راوضن خوانده ) از باب استعاره است ، خواسته است از محكمى بافت آن خبر داده باشد. (مـتـكـئيـن عـليـهـا) - ايـن دو جـمله دو تا حال براى ضميرى است كه به مقربين بر مىگـردد و مرجع ضمير (عليها) كلمه (سرر) است ، و معنايش اين است كه : مقربين برتـخـتـهـاى بافته اى قرار دارند، در حالى كه بر آنها تكيه كرده اند، و در حالى رو بهروى هـم نـشـسـتـه انـد. مـمـكـن هـم هـسـت جـمـله اول حـال بـراى مـقـربـيـن و جـمـله دومحـال بـراى ضـمـير جمله اول باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: مقربين در حالىبـر تـخـتـهـاى بـافـته اى قرار دارند كه بر آن تكيه كرده اند، و در حالى بر آن تكيهكـرده انـد كـه رو بـه روى هم نشسته اند، و اما اين كه رو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟بـايـد گـفـت مـعـناى تحت اللفظى آن منظور نيست ، بلكه كنايه از نهايت درجه انس و حسنمـعـاشـرت و صفاى باطن ايشانست ، مى خواهد بفرمايد: مقربين به پشت سر يكديگر نظرنـمـى كـنـنـد، و پشت سر آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى كنند، بلكه هر چه دارند رو بهروى هم مى گويند.
كـلمـه (ولدان ) جـمـع ولد - فـرزنـد - اسـت ، و طـواف كـردن پـسرانى بهشتى برپـيـرامـون مـقـربـيـن كـنـايـه اسـت از حـسـن خـدمـتـگـزارى آنـان ، و كـلمـه (مخلدون ) اسممفعول از باب تفعيل از ماده خلود است ، كه به معناى دوام است ، يعنى پسرانى بهشتى بهآنـان خـدمـت مـى كـنـنـد كـه تا ابد به همان قيافه پسرى و جوانى باقيند، و گذشت زماناثرى در آنان نمى گذارد. بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مخلدون از ماده (خلد) - به فتحه خاء و لام - است كهبه معناى گوشواره است و مراد اين است كه خدمتكاران نامبرده گوشواره بگوشند.
باكواب و اباريق و كاس من معين
|
كـلمه (اكواب ) جمع كوب است ، كه در عرب به معناى ظرفى است كه نه دسته داشتهبـاشـد و نـه لوله بـه خـلاف اباريق كه جمع ابريق است و به معناى ظرفى است كه همدسته دارد، و هم لوله ، و در فارسى آن آفتابه مى گويند. و بعضى گفته اند: ابريق به معناى ظرفى است كه تنها لوله داشته باشد. و كلمه (كاس ) همان كاسه فارسى است . بعضى از مفسرين در پاسخ از اين سوال كه چرا اكواب و اباريق را جمع آورد، و در خصوص كاس آن را به صيغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش اين است كه كلمه كاس تنهادر موردى بر ظرف اطلاق مى شود كه پر باشد، و كاسه خالى را كاس نمى گويند. و مراد از (معين ) خمر معين است ، يعنى شرابى كه پيش روى آدمى جريان داشته باشد.
لا يصدعون عنها و لاينزفون
|
يـعـنـى مـقـربـيـن از نـوشـيـدن آن كـاسـه هـا دچـار صـداع و خـمـارى كـهدنـبـال خـمـر هـسـت نـمـى شـونـد، و شـراب بـهـشـت مـانـنـد شـراب دنـيـا خـمـارآور نيست ، وعـقـل آنـان بـه خـاطـر سـكـرى كـه از نـوشـيـدن شـرابحـاصـل مـى شـود زايـل نـمى گردد، در عين اين كه مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمىدهند.
و فاكهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون
|
كـلمه فاكهه و طير در اين آيه شريفه عطف است بر كلمه (اكواب )، و معناى آن اين استكه پسران بهشتى پيرامون مقربين در آمد و شدند، يكى ميوه مى آورد هر ميوه اى كه خود اواختيار كرده باشد، ديگرى مرغ بريان مى آورد هر مرغى كه خود او هوس كرده باشد. در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت كـسـى اشـكـال كـنـد كـه در روايـات آمـدهاهـل بـهـشـت هـر وقـت اشـتـهـاى مـيـوه اى كـنـنـد شـاخـه اى كـهحـامـل آن مـيـوه خـودش بـه سوى ايشان خم مى شود و ايشان ميوه را مى چيند، و چون اشتهاىگـوشـت مـرغى كنند خود آن مرغ در حالى كه بريان شده در دست ايشان مى افتد، و هر چهبخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى كند. ولى اين اشكال وارد نيست ، براى اين كه اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، يكى ازچـيـزهـايـى كه انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است ، گاهى انسان مى خواهد خدمتگـزارانـش بـرايـش آنچه مى خواهد حاضر كنند، و مخصوصا در وقتى كه آدمى با دوستانخـود مـجـلسـى فراهم كرده دوست مى دارد خدمتكاران از دوستانش پذيرايى كنند، همچنان كهگاهى هم هوس مى كند بدون وساطت خدمتكاران خودش برخيزد و از درخت ميوه بچيند.
و حور عين كامثال اللولو المكنون
|
كـلمـه (حـور عـين ) مبتدايى كه خبرش حذف شده ، از سياق چنين بر مى آيد، و تقدير آن(لهـم حور عين ...) است ، و يا (و فيها حور عين ...)است . و حور العين نام زنان بهشتاسـت ، و در سـابـق در تـفـسـير سوره دخان معناى حور العين گذشت ، و اين حور العين مانندلولو مـكـنون است يعنى لولوئى در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است ، و اينتعريفت نشان دهنده منتهاى صفاى حور است .
ايـن آيـه شـريـفـه قـيـدى اسـت بـراى هـمـه مـطـالبقبل ، و كلمه (جزاء) مفعول له و بيانگر علت است . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : همه آنچه كه با اهل بهشت كرديم براى اين بود كه پاداشىباشد در قبال آن اعمال صالحى به طور مستمر انجام مى دادند.
لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما
|
(سـخـن لغو) آن سخنى است كه فايده و اثرى بر آن مترتب نشود، و تاثيم به معناىآن است كه نسبت اثم (گناه ) به كسى بدهى . و معناى آيه اين است كه : در بهشت كسى لغو و تاثيم از ديگرى نمى شنود، و كسى نيستكـه ايـشـان را به سخنى مخاطب سازد كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، و كسى نيست كهايشان را به گناهى نسبت دهد، چون در بهشت گناهى نيست . بعضى از مفسرين كلمه تاثيم را تفسير كرده اند به دروغ .
ايـن جـمـله اسـتـثـنـايـى اسـت مـنـقـطـع از لغـو وتـاثـيـم ، و كـلمـه(قـيـل ) مـانـنـد كـلمـه (قـول ) مـصـدر اسـت ، و كـلمـه (سـلامـا) بـيـان كـلمـه(قيل ) است ، و تكرار آن صرفا براى تاءكيد وقوع آن است . و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : اهل بهشت لغو و تاثيمى نمى شنوند، مگر سخنى سلام است وسلام . بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند : ممكن است كلمه (سلاما) مصدر به معناى وصف باشد،يعنى صفت قيلا باشد، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود: (مگر سخنى كه اين صفتدارد سالم است ).
و اصحاب الى مين ما اصحاب اليمين
|
از ايـن آيـه شـروع مـى شـود تـفـصـيـل مال حال اصحاب ميمنه ، و اگر به جاى تعبير بهاصـحـاب ميمنه تعبير كرد اصحاب يمين ، براى اين بود كه بفهماند هر دو تعبير دربارهيـك طايفه است ، و آن يك طايفه كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مىشود، و جـمـله دوم اسـتـفـهـامـى است كه در مقام بزرگداشت امر آنان و به شگفت آوردن شنونده ازحـال ايـشـان اسـت ، و ايـن جـمـله اسـتـفـهـامـى خـبـر اسـت بـراى جـمـلهاول يعنى و اصحاب اليمين . وصف نعم بهشتى اصحاب اليمين
(سدر) نام درختى است كه بارش را عرب نبق و فارس كنار مى نامد و مخضود هر شاخهاى است كه تيغش بريده شده باشد، و ديگر خار در آن نباشد.
كلمه (طلح ) نام درخت موز است . بعضى گفته اند: طلح ، موز نيست ، بلكه درختى است كه سايه اى خنك و مرطوب دارد. بعضى ديگر گفته اند: درخت ام غيلان است ، كه شكوفه هايى خوش بو دارد. و كـلمـه (مـنضود) اسم مفعول از مصدر نضد (چيدن به رديف است )، پس منضود از هرچيز، رويهم چيده شده آن است . و معناى آيه مورد بحث اين است كه : اصحاب يمين در درختان موز هستند كه ميوه هايش روى همچيده شده از پايين درخت تا بالاى آن .
بـعضى از مفسرين گفته اند: (ممدود از سايه ها) آن سايه اى است كه : هميشگى باشدو نـور خـورشـيـد آن را از بـيـن نبرد و (ماء مسكوب ) آبى است دائما در جريان باشد وهرگز قطع نگردد.
و فاكهة كثيرة لا مقطوعة و لا ممنوعة
|
|
|
|
|
|
|
|
|