بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و نيز در كافى به سند خود از ابن ابى نصر از حضرت ابى الحسن رضا (عليهالسلام )روايت كرده كه از آنجناب از معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا) پرسيدم، حضرت فرمود: پدرم بارها مى فرمود: اسراف در روز درو و روز چيدن خرما به اين استكه انسان با دو مشت خود بدهد. آنگاه فرمود پدرم وقتى در چنين مواقعى به غلامىبرميخورد كه با دو مشت خود صدقه ميداد، صدايش ميزد و مى فرمود: خرما را مشت مشت وسنبل (خوشه ) را دسته دسته بده .
و نيز در همان كتاب به سند خود از مصادف روايت كرده كه گفت : وقتى در خدمت امام صادق(عليهالسلام ) در يكى از زمينهاى زراعيش بودم ، موقعى بود كه داشتند درو مى كردند،اتفاقا سائلى نزديك آمد و سؤ ال كرد من در جوابش گفتم خدا روزيت دهد، حضرت فرمود:ساكت ، شما نمى توانيد چنين جوابى بدهيد مگر بعد از آنكه به سه نفر داده باشيد پساز آن در دادن و ندادن مختاريد.
و نيز در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از هشام بن مثنى روايت كرده كه گفت : مردىاز امام صادق (عليهالسلام ) معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحبالمسرفين ) را پرسيد. حضرت فرمود : فلان بن فلان انصارى (و اسمش را برد)زراعتى داشت وقتى حاصلش دست مى آمد همه را صدقه ميداد و براى خود و عيالش چيزىباقى نمى گذاشت خداى تعالى اين عمل را اسراف خواند.
مؤ لف : مراد امام (عليهالسلام ) اين است كه آيه شريفه برعمل آن شخص منطبق است ، نه اينكه آيه در شان اونازل شده ، زيرا آيه شريفه مكى است و در آن روز انصارى در ميان نبود، بعيد نيست كهآن انصارى كه امام (عليهالسلام ) اسم برده ثابت بن قيس بن شماس باشد چون طبرى وديگران نيز از ابن جريح نقل كرده اند كه گفته است : آيه مورد بحث در باره ثابت بنقيس بن شماس نازل شده ، چون وى درخت خرمايى داشت ، وقتى آن را چيد گفت : امروز هيچكس نزد من نمى آيد مگر اينكه از اين خرما به خوردش ‍ مى دهم ، و به مردم همى داد تا شبشد در حاليكه خرمايى براى خودش نمانده بود. خداوند جمله (و لا تسرفوا انه لا يحبالمسرفين ) را نازل فرمود. و ليكن همانطورى كه گفتيم داستان ثابت بن قيس نمىتواند شان نزول آيه باشد چون او مردى است مدنى و آيه شريفه نزولش در مكه بوده .آرى ، آيه با عمل وى منطبق است .
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام )نقل شده كه در ذيل آيه مذكور فرموده : (از محصول جمع آورى شده خود) به هر مسلمانىكه نزدت آمد، بده و اگر هيچ مسلمانى نزدت نيامد به مشرك بده .
مؤ لف : در اين معانى روايات وارده از امام باقر و امام صادق و امام رضا (عليهالسلام )بسيار است .
و در كتاب الدرالمنثور است كه ابن منذر، نحاس ، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابى سعيدخدرى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) درذيل آيه (و آتوا حقه يوم حصاده ) فرمود: آن حق عبارت است از آنچه ازسنبل ها مى ريزد.
و نيز در همان كتاب مى گويد: سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه ، ابن منذر، ابن ابى حاتم، نحاس و بيهقى در سنن خود از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه در تفسير (و آتوا حقه يومحصاده ) گفته است : اين آيه را آيه مربوط به صدى ده و صدى پنج نسخ كرده است .
مؤ لف : نسبتى كه ميان اين آيه و آيه زكات است نسبت نسخ نيست ، چون تنافى و تضادىدر ميان آن دو ديده نمى شود چه اينكه قائل به وجوب صدقه باشيم و چه به استحبابآن .
و نيز در الدرالمنثور است كه ابو عبيد، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد و ابن منذر از ضحاكروايت كرده اند كه گفته است : آيه زكات تمامى آيات راجع به صدقه را نسخ كرده است.
مؤ لف : اشكال بالا بر اين قول نيز وارد است .
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ابن منذر و ابو الشيخ از ميمون بنمهران و يزيد بن اصم روايت كرده اند كه گفت :اهل مدينه رسمشان اين بود كه وقتى موسم چيدن خرما مى رسيد خوشه خرما را از درختپايين آورده آن را مى گذاشتند در مسجد تا فقرا از آن استفاده كنند، هر سائلى مى آمد كهبا چوب به آن خوشه مى زد و آنچه مى ريخت ميخورد و آيه شريفه (و آتوا حقه يومحصاده ) به همين مناسبت نازل گرديد.
معناى : (ثمانيه ازواج من الظاءن اثنين ...).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين ...) چنينآمده كه : در سوره زمر بطور اجمال هشت جفت از انعام راحلال كرده و فرموده : (و انزل لكم من الانعام ثمانية ) ازواج آنگاه در آيه (ثمانيةازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين ) آنراتفصيل داده و تفسير فرموده است . رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در معناى (منالضان اثنين ) فرمود: مقصود اهلى و وحشى آن است ، و همچنين مقصود از (و من المعز اثنينو من البقر اثنين ) اهل و وحشى است ، و اما اينكه فرمود: (و منالابل اثنين ) مقصود از اين دو جفت بخاتى و عراب است اين چارپايان را خداوندحلال كرده .
مؤ لف : در كتاب كافى و كتاب اختصاص و تفسير عياشى نيز روايتى از داوود رقى وصفوان جمال از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه روايت فوق را تاءييد مى كند، چيزىكه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا زوجى كه در آيه (ثمانية ازواج من الضاناثنين ) است به معناى همان زوجى است كه در آيه (وانزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ) مى باشد همچنانكه از روايت عياشى و قمى استفادهمى شد؟ و يا آنكه هر كدام معناى على حدهاى دارد، بحث از اين جهت به زودى خواهد آمد - انشاء الله تعالى -.
و در تفسير عياشى از حريز از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده كه شخصى ازآنجناب از مرغهاى وحشى و گوشتخوار سؤ ال كرد و در سؤال از خارپشت ، و طواط (خفاش )، درازگوش ، قاطر و اسب نيز اسم برد، حضرت فرمود:غير از آنچه كه خداوند در قرآن حرام فرموده هيچ حيوان ديگرى حرام نيست و اگررسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در روز جنگ خيبر از خوردن گوشت درازگوشنهى فرمود از اين جهت نبود كه گوشت درازگوش حرام است ، بلكه غرض آن حضرت اينبود كه اگر در ميان مردم خوردن گوشت اين حيوانمتداول شود بيم اين ميرود كه نسل اين حيوان منقرض گردد و گر نه حرام همان است كه درآيه (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحمخنزير فانه رجس او فسقا اهل لغير الله ) به اسم برده شده است .
مؤ لف : در اين باره اخبار ديگرى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) نيز روايت شده، و در پارهاى از آنها دارد: حرام همان است كه خداوند در كتاب خود تحريم نموده و ليكنچون عرب قبل از اسلام گوشت بسيارى از حيوانات ديگر را نيز نمى خوردند ماآل محمد هم آنها را نمى خوريم . و در اينكه آن حيوانات كدامند روايات زيادى وارد شده ، ودر بعضى از آنها حيوانات وحشى و داراى دندان و مرغهاى داراىچنگال و غير آن اسم برده شده ، در روايات اهل سنت هم مطلب از همين قرار است ،
و چون مساءله مورد بحث مسالهاى است فقهى لذا آنرادنبال نكرده تنها اين جهت را خاطرنشان مى سازيم كه وقتى مسلم شد كه غير از آنچه درقرآن حرام شده نيز محرماتى هست بايد دانست كه آن محرمات ديگر چيزهايى است كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از جهت خباثتى كه در آنها مى ديده تحريمفرموده ، و خداوند هم تحريم آنجناب را امضا نموده ، و فرموده است : (الذين يتبعونالرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية والانجيل يامرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ).
در مجمع البيان در ذيل آيه (و على الذين هادوا حرمناكل ذى ظفر ...) مى گويد: پادشاهان بنى اسرائيل را رسم چنين بود كه فقراى خود را ازخوردن گوشت مرغ و پيه نهى مى كردند، و چون چنين ظلمى را بر فقراى خود روا مىداشتند خداوند آنرا بر همه آنان تحريم نمود. على بن ابراهيم نيز همين مطلب را در تفسيرخود ذكر نموده است .
در قيامت از جاهل سؤ ال مى شود: چرا علم نياموختى تابدانعمل كنى ؟.
و در امالى شيخ به سند خود از مسعدة بن زياد روايت شده كه گفت از امام صادق(عليهالسلام ) شنيدم كه در پاسخ كسى كه معناى جمله (فلله الحجة البالغة ) راپرسيد، فرمود: خداى تعالى روز قيامت به يك يك بندگان خود مى فرمايد: بنده من !بگو ببينم در دنيا عالم بودى يا جاهل ؟ اگر بگويد عالم بودم مى پرسد پس چرا بهعلم خود عمل نكردى ، و اگر بگويد جاهل بودم مى فرمايد چرا علم نياموختى تا بدانعمل كنى ؟ با همين حجت او را مجاب مى كند و حجت بالغه اين است .
مؤ لف : اين از باب تطبيق آيه بر مصداق است نه اينكه معناى حجت بالغه تنها همينباشد.
آيات 157 - 151 سوره انعام .


قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيا و بالولدين احسنا و لا تقتلوااولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلواالنفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون (151) و لا تقربوامال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفواالكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى وبعهد الله اوفوا ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون (152) و ان هذا صرطى مستقيمافاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون (153)ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن و تفصيلالكل شى ء و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم يؤ منون (154) و هذا كتاب انزلناه مباركفاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون (155) ان تقولوا انماانزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين (156) او تقولوا لو اناانزل علينا الكتاب لكنا اهدى منهم فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى و رحمة فمن اظلم ممن كذببآيات الله و صدف عنها سنجزى الذين يصدفون عن آيتنا سوء العذاب بما كانوايصدفون (157)



ترجمه آيات
بگو بياييد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرد مكنيد وبا پدر و مادر به نيكى رفتار كنيد و فرزندان خويش را از بيم فقر مكشيد كه ما شما وايشان را روزى مى دهيم و به كارهاى زشت آنچه عيان است و آنچه نهان است نزديك مشويدو نفسى را كه خدا كشتن آنرا حرام كرده جز به حق مكشيد اينها است كه خدا شما را بدانسفارش كرده است شايد تعقل كنيد (151)
به مال يتيم نزديك مشويد جز به طريقى كه نيكوتر است تا وى به قوت خويشبرسد، پيمانه و وزن را به انصاف تمام دهيد ما هيچ كس را مگر به اندازه تواناييشمكلف نمى كنيم چون سخن گوييد دادگر باشيد گر چه عليه خويشاوند و به ضرر اوباشد و به پيمان خدا وفا كنيد، اينها است كه خدا شما را بدان سفارش كرده ، باشد كهاندرز گيريد (152)
و اين راه من است يكراست ، پس پيروى كنيد آن را و به راههاى ديگر مرويد كه شما را ازراه وى پراكنده كند اينها است كه خدا شما را بدان سفارش كرده بلكه پرهيزكارى كنيد(153)
و باز موسى را آن كتاب (كه ميدانيد) داديم تا نعمت هدايت را براى كسى كه نيكو فهم كندتمام نموده و تا شرح همه چيز و هدايت و رحمت بوده باشد، شايد به (قيامت و) ديدارپروردگار خويش ايمان آورند (154)
و اين كتابيست پر بركت كه ما نازلش كرديم تا پيرو آن باشيد و پرهيزكارى كنيدشايد شما را رحمت كنند (155)
و تا نگوييد كتاب آسمانى فقط بر دو دسته پيش از مانازل شده و ما از خواندن آن غافل بوديم (156)
و يا بگوييد اگر كتاب آسمانى به ما نازل شده بود بهتر از ايشان هدايت مى شديم ،اينك حجتى از خدايتان با هدايت و رحمت به سوى شما آمده ستمگرتر از آنكه آيه هاى خدارا تكذيب كند و از آن رو بگرداند كيست ؟ به زودى كسانى را كه از آيه هاى ما روىگردانند براى همينكه روى مى گردانده اند عذاب سخت سزا مى دهيم (157).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به تحريم محرماتى كه به شريعت معينى از شرايع اختصاصندارد.
اين آيات محرماتى را بيان مى كند كه اختصاص به شريعت معينى از شرايع الهى ندارد ،و آن محرمات عبارت است از: شرك به خدا، ترك احسان به پدر و مادر، ارتكاب فواحش وكشتن نفس محترمه بدون حق كه از آن جمله است كشتن فرزندان از ترس روزى ، نزديك شدنبه مال يتيم مگر به طريق نيكوتر، كمفروشى ، ظلم در گفتار، وفا نكردن به عهد خدا وپيروى كردن از غير راه خدا و بدين وسيله در دين خدا اختلاف انداختن .
شاهد اينكه محرمات مذكور عمومى است و اختصاصى به يك شريعت ندارد - اين است كهمى بينيم قرآن كريم همانها را از انبيا (عليهم السلام )نقل مى كند كه در خطابهايى كه به امتهاى خود مى كرده اند از آن نهى مى نموده اند، مانندخطابهايى كه از نوح ، هود، صالح ، ابراهيم ، لوط، شعيب ، موسى و عيسى(عليهماالسلام ) نقل كرده ، علاوه بر اين ، در آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاو الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوافيه ) صريحا فرموده :
***
سفارشهايى كه به اين امت شده همان سفارشهايى است كه به انبياى سلف شده است .لطيف ترين تعبيرى كه اشاره به اين معنا مى كند اين است كه هم در آيه فوق شرايع انبيا(عليهم السلام ) را (توصيه ) و سفارش خوانده و هم در سه آيه مورد بحث كهاصول محرمات اين شريعت را مى شمارد سه مرتبه تكرار كرده است كه آنچه گفته شدسفارشهايى است كه خداوند به شما كرده است ، و اين خود شاهد روشنى است بر اينكهمحرمات مذكور اختصاص به اين شريعت نداشته است .
از اين هم كه بگذريم اگر مساءله را دقيقا مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد اديان الهىهر چه هم از جهت اجمال و تفصيل با يكديگر اختلاف داشته باشند، هيچ يك از آنها بدونتحريم اين گونه محرمات معقول نيست تشريع شود، و به عبارت ساده تر،معقول نيست دينى الهى بوده باشد و در آن دين اينگونه امور تحريم نشده باشد حتى آندينى كه براى ساده ترين و ابتدايى تريننسل بشر تشريع شده است .


قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا)



بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (تعال ) امرى است مشتق از ماده (علو) به اين عنايتكه آمر اين امر در مكان بلندى قرار دارد، گر چه حقيقتا در مكان بلند قرار نداشته باشد.كلمه (اتل ) از ماده (تلاوت ) است كه معنايش نزديك به معناى قرائت است . كلمه(عليكم ) متعلق است به كلمه ا(تل ) يا به كلمه (حّرم ) و اين را تنازع در متعلقمى نامند. بعضيها گفته اند: كلمه (عليكم ) اصلا جار و مجرور و مركب از لفظ (على) و لفظ (كم ) نيست ، بلكه اسم فعل و به معناى (بر شما است ) مى باشد، وجمله (الا تشركوا) معمول آن و نظم كلام : (عليكم ان لا تشركوا بر شما است كهشرك نورزيد) است . و ليكن اين معنا از سياق آيه به ذهن نمى رسد.
و چون در جمله تعالوا (اتل ما حرم ...) دعوت كرده است مردم را به اينكه بياييد تابرايتان بخوانم ، لذا دنبال آن محرمات را اسم نبرده بلكه عين وحى را به جاى آننقل كرده ، يعنى اينكه نفرمود: آنچه پروردگار شما حرام كرده شرك وقتل نفس و فلان و فلان است بلكه فرمود:
(ان لا تشركوا به شيئا اينكه چيزى را شريك او نگيريد) و نيز فرموده : (و لاتقتلوا اولادكم من املاق )، (و لا تقربوا الفواحش ...)، و (بالوالدين احسانا)، و(اوفوا الكيل و الميزان )، و (اذا قلتم فاعدلوا....)
و اگر شرك را از ساير گناهان جلوتر ذكر كرده براى اين است كه شرك ظلم عظيمىاست كه با ارتكاب آن هيچ اميدى به مغفرت خداوند نيست ، همچنانكه فرموده : (ان الله لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)، گناهى است كه سرانجام سايرگناهان منتهى به آن است ، همچنانكه منتهاى هرعمل صالح و حسنهاى توحيد خداى تعالى است .


و بالوالدين احسانا)



يعنى احسان كنيد به پدر و مادر احسان كردنى . در مجمع البيان گفته : (تقدير كلاماين است كه خداوند سفارش كرده در باره پدر و مادر احسان را) و كلام خود را چنين توجيهكرده كه : جمله (حرم الله كذا خداوند فلان چيز را حرام كرده ) معنايش اين است كه(خداوند پيغمبر خود را سفارش كرده كه فلان چيز را تحريم كند و امت خود را امر بهاجتناب از آن نمايد).
عقوق والدين ، بعد از شرك به خدا، در شمار بزرگترين گناهان است .
به هر حال ، خداى تعالى در قرآن كريمش در چند جا احسان به پدر و مادر را تالىتوحيد و ترك شرك دانسته و هر جا به آن امر كرده قبلا به توحيد و ترك شرك امركرده است ، مانند آيه (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا) و آيه (واذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم و وصيناالانسان بوالديه ) و آياتى ديگر.
و اين خود بهترين دليل است بر اينكه عقوق والدين بعد از شرك به خداى بزرگ درشمار بزرگترين گناهان ، و يا خود، بزرگترين آنها است ، اعتبار عقلى هم مؤ يد اين معنااست ، براى اينكه جامعه انسانى كه هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دينداشته باشد امرى است اعتبارى و قراردادى كه در حدوث و بقاى خود بستگى به محبتنسل دارد،
و محبت نسل نيز سرچشمهاى آن رابطه و علاقهاى است كه در بين ارحام رد وبدل مى شود، و معلوم است كه مركز اين رابطه خانواده است و قوام خانواده از يك طرفبه پدر و مادر است و از طرفى ديگر به فرزندان ، و فرزندان موقعى احتياج به رحمتو راءفت پدر و مادر دارند كه پدر و مادر طبعا مشتاق اولاد و شيفته پرورش آنانند، بهخلاف پدر و مادر كه احتياجشان به فرزندان موقعى است كه پيرى عاجز و زبونشانساخته و از اينكه مستقلا به ضروريات زندگى خود قيام كنند بازشان داشته . بر عكس، فرزندان به عنفوان جوانى رسيده و مى توانند حوايج پدر و مادر را برآورده كنند. ومعلوم است كه در چنين روزهايى جفاى اولاد نسبت به آنان و متعارف شدن اين جفا كارى درميان همه فرزندان نسبت به همه پدران و مادران باعث مى شود عواطف توليد و تربيت بهكلى از جامعه رخت بربسته و كسى رغبت بهتناسل و تربيت فرزند نكند، و افراد از تشكيل جامعه كوچك كه همان خانواده است استنكافورزيده ، در نتيجه از نسل بشر تنها طبقهاى باقى بماند كه در بينشان قرابت رحم ورابطه خويشاوندى وجود نداشته باشد. و پر واضح است كه چنين جامعهاى به سرعت روبه انقراض گذاشته ديگر هيچ قانون و سنتى فساد روى آورده را جبران نمى كند، وسعادت دنيا و آخرت از آنان سلب مى شود. و ما در آينده نزديكى در باره اين حقيقت دينىبحث مفصلى خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -.
نهى از كشتن فرزندان از ترس فقر و گرسنگى .


و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم



كلمه (املاق ) به معناى افلاس و نداشتن مال و هزينه زندگى است ، (تملق ) هممشتق از همين ماده است ، و اين مطلب يعنى كشتن فرزندان از ترس هزينه زندگى آنان درميان عرب جاهليت سنتى جارى بوده ، چون بلاد عرب غالب سالها دستخوش قحطى وگرانى مى شده ، و مردم وقتى مى ديدند كه قحط سالى و افلاس آنان را تهديد مى كندفرزندان خود را مى كشتند تا ناظر ذلت فقر و گرسنگى آنان نباشند.
لذا در آيه مورد بحث كه ايشان را از اين عمل ناستوده نهى كرده نهى را با جمله (نحننرزقكم و اياهم ) تعليل كرده و فرموده : منطق شما در فرزندكشى جز اين نيست كهنميتوانيد روزى و هزينه زندگى آنان را فراهم نماييد، و اين خود منطقى است غلط، براىاينكه اين شما نيستيد كه روزى فرزندانتان را فراهم مى كنيد، بلكه خداى تعالى استكه روزى ايشان و خود شما را مى دهد، پس شما چرا مى ترسيد و از ترس ، آنان را بهدست خود از بين ميبريد؟.
نهى از نزديك شدن به فواحش و قتل بنا حق نفس محترمه .


و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن



كلمه (فواحش ) جمع (فاحشه ) است كه به معناى كار بسيار زشت و شنيع است ، وخداى تعالى در كلام خود زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاكدامن را از مصاديق(فاحشه ) شمرده ، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از (فاحشه ظاهرى ) گناهعلنى و مقصود از فاحشه باطنى گناه سرى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهانىاست .
از اينگونه امور از اين جهت نهى فرموده كه اگر مباح مى بود و تحريم نمى شد شناعت وزشتيش از ميان مى رفت و شايع مى گرديد، براى اينكه اينگونه امور از بزرگترينموارد علاقه نفس است و نفس از محروميت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبيعتبشر طورى است كه اگر به خود واگذار شود به سرعت فحشا را در بين افراد خودشيوع مى دهد، و شيوع فحشاء باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است ، و با فسادخانواده ها جامعه كبير انسانى از بين ميرود، و ما به زودى درمحل مناسبى بحث مفصلى در اين باره خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -.
و همچنين قتل نفس و ساير انواع فحشا امنيت عمومى را سلب نموده و با از ميان رفتن امنيت ،بناى جامعه انسانى فرو ريخته ، اركان آن سست مى گردد.


و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ...



در اينجا دو احتمال هست : يكى اينكه معناى (حرم الله )، (حرام كرده است خداوند كشتنشرا) باشد، ديگر اين كه معنايش ‍ (محترم كرده است آنرا به احترام قانونى و بدينوسيله او را و يا حقى از حقوق او را از ضايع شدن حفظ كرده باشد). بعضى از مفسريندر تفسير اين آيه گفته اند: اگر مى بينيد خداى تعالى تنهاقتل را با آنكه آنهم جزء فحشا مى باشد اسم برد براى اين است كه اهميت آنرا رسانيدهباشد، همچنانكه فرزندكشى را هم به همين عنايت اسم برد، چون عربخيال مى كرد خوف از فقر، ريختن خون فرزندان را مباح مى كند، و همچنين حفظ آبرو مجوزاين عمل شنيع است ، و نيز خيال مى كردند پدر بودن خود يكى از اسباب تملك است .
و اينكه فرمود: (الا بالحق ) مقصود استثناىقتل بعضى از نفوسى است كه در اثر پاره اى از گناهان احترامى را كه خداوند براىمسلمانان و يا كفار هم پيمان با مسلمين جعل كرده ، از خود سلب نموده اند ، مانندقتل به قصاص و حد شرعى .
(ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون ) - بعد از آنكه تحريم امور نامبرده را بيان نموددر آخر آنرا با اين كلام تاءكيد نمود، و اما اينكه چرا نهى از امور پنجگانه را با جمله(لعلكم تعقلون ) تعليل فرمود؟ وجهش در آينده نزديكى بيان خواهد شد - ان شاءالله تعالى -.
دستور و سفارش در مورد مال يتيم ، وفا و عدالت درميزانوكيل و پرهيز از سخن ناحق حتى به خاطر نزديكان .


و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده



اينكه از نزديك شدن به مال يتيم نهى فرموده براى اين است كه دلالت بر عموميت مطلبكند، يعنى بفهماند كه تنها خوردن آن حرام نيست ، بلكهاستعمال و هر گونه تصرفى در آن نيز حرام است مگر اينكه منظور از تصرف در آن حفظآن باشد آن هم به شرطى كه بهترين راههاى حفظ بوده باشد. و نهى از نزديكى بهمال يتيم همچنان امتداد دارد تا زمانى كه يتيم به حد رشد و بلوغ برسد، و ديگر از ادارهاموال خود قاصر و محتاج به تدبير ولى خود نباشد.
پس معلوم شد مقصود از يبلغ اشده رسيدن به حد بلوغ و رشد هر دو است ، چنانكه آيه(و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم و لاتاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبروا) به آن دلالت مى كند.
و نيز معلوم شد كه غرض از آيه مورد بحث اين نيست كه بفرمايد وقتى يتيم به حد رشدرسيد ميتوانيد اموالش را تصرف كنيد و ديگر خوردن آن حرام نيست ، بلكه مقصود بيان آنوقتى است كه مال يتيم صلاحيت اين را پيدا مى كند كه اشخاص به آن نزديك شوند، درحقيقت آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: مال يتيم را نگهدارى و اصلاح كنيد تا وقتى كهخودش به حد رشد رسيده و بتواند از عهده اصلاح و حفظ آن برآيد.


و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها



(ايفاء به قسط) عبارت است از عمل كردن به عدالت بدون اجحاف . و اينكه فرمود:(ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به آنچه كه در خور طاقت او است ) به منزله دفعتوهمى است كه ممكن است بشود، گويا كسى مى پرسد: مگر دركيل و وزن ممكن است رعايت عدالت واقعى و حقيقى بشود؟ هرگز ممكن نيست ، و انسان دراينگونه امور هيچ چارهاى جز اين ندارد كه به تقريب و تخمين اكتفا كند، و خداى تعالىبا جمله مورد بحث جوابش را داده مى فرمايد: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به چيزىكه در وسع طاقت او باشد. و نيز ممكن است بگوييم جمله (لا نكلف نفسا الا وسعها) تنهامتعلق و مربوط به مساءله كيل و وزن نيست ، بلكه مربوط به آن و به مساءله نزديكشدن به مال يتيم هر دو است .


و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ...



براى اين اقربا را يادآور شد كه عاطفه قرابت و خويشاوندى از هر داعى ديگرى بيشترآدمى را به دفاع بيجا و جانبدارى ناروا واميدارد،
و از همين جا ميتوان فهميد كه مقصود از (قول ) آن گفتارى است كه اگر انسان آنرابگويد ممكن است نفعى عايد طرف بشود، و يا ضررى متوجه او بگردد. ذكر عدالت نيزدلالت بر اين دارد، چون معلوم مى شود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت وامثال آن دو قسم است يكى ظلم و ديگرى عدل .
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : (بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خودرا از حرفهايى كه براى ديگران نفع و يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفه قرابت و هرعاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند. و به تحريف گفته هاىديگران و تجاوز از حق و شهادت بناحق يا قضاوت ناروا وادار نسازد، و خلاصه بناحقجانب آن كس را كه دوستش مى داريد رعايت ننموده و حق آن كسى را كه دوستش نميداريد،باطل مسازيد.
در مجمع البيان گفته است : آيه مورد بحث با همه كوتاهى و كمى حروفشمشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير، شهادتها، وصيتها، فتاوا، قضاوتها، احكام ،مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است .
مراد از عهد خدا كه به وفا به آن امر شده ، دستورات الهى است .


و بعهد الله اوفوا...



راغب در مفردات خود مى گويد: (عهد) به معناى حفظ و چيزى را در اينحال و آن حال مورد مراقبت قرار دادن است . و اين معناى صحيحى است كه وى كرده ، و لذاكلمه مذكور هم بر دستورات و تكاليف شرعى اطلاق مى شود، و هم بر پيمان و ميثاق وبر نذر و سوگند.
و ليكن در قرآن كريم اين لفظ بيشتر در دستورات الهىاستعمال مى شود، مخصوصا در آيه مورد بحث كه به اسم پروردگار (الله ) اضافهشده ، مورد بحث آيه هم مناسب با همين معنا است . البته ممكن هم هست بگوييم مقصود از(عهد) در اينجا پيمان و ميثاق است ، همچنانكه مى گوييم : (من با خدا عهد بسته ام كهچنين و چنان كنم ) و در غير اينجا هم به اين معنا آمده ، مانند آيه (و اوفوا بالعهد انالعهد كان مسئولا) و بنابر اينكه كلمه (عهد) به اين معنا باشد اضافه شدنش بهاسم (الله ) مثل اضافه شدن شهادت به آن اسم در آيه (و لا نكتم شهادة الله )براى اشاره به اين است كه طرف معامله خداى تعالى است .
در اين آيه بعد از بيان وظايف مذكور آنرا با جمله (ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون )تاءكيد مى كند.


و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن سبيله ...



بعضى از قراء كلمه اول آيه را (اءن ) به فتح همزه و با تشديد و بدون تشديدقرائت كرده اند و گويا مدخول آنرا عطف بر محل (الا تشركوا به شيئا) گرفتهاند.بعضى ديگر آنرا به كسر همزه قرائت كرده اند كه بنابراين قرائت ، جملهمدخول آن جملهاى مستانفه خواهد بود.
از ظاهر سياق آيه چنين برمى آيد كه مضمون اين آيه ، يكى از همان وصيتهايى است كهخداوند رسول گرامى خود را ماءمور به خواندن آن بر مردم فرموده ، و لازمه اين مطلباين است كه جمله (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ) متعلق غرض اصلى نباشد، چونغرض اصلى متعلق به بيان كليات دين بود كه در دو آيهقبل بيان شد، پس ايراد اين جمله وجهى ندارد مگر اينكه مقدمه و زمينه چينى باشد براىجمله (و لا تتبعوا السبل ) همچنانكه همين جمله نيز توطئه و زمينه است براى جمله(فتفرق بكم عن سبيله ). مقصود اصلى از آيه مورد بحث اين است كه بفرمايد: شما ازراه خدا متفرق مشويد و در آن اختلاف راه مياندازيد. و بنابراين ، سياق اين آيه سياق آيهشريفه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا بهابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) است . پس اگر بعد ازگفتن اينكه اين وصايا صراط مستقيم من است و اختصاص به دين معينى ندارد مجددا امر كردبه اقامه دين ، در حقيقت خواست تا زمينه كلام را براى نهى از تفرقه در دين فراهم سازد.
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: علاوه بر محرماتى كه گفته شد يكى ديگر ازمحرمات اين است كه اين صراط را كه اختلاف و تخلف پذير نيست واگذاشته و راههاىديگر را پيروى كنيد، چون اين عمل شما را از راه خدا متفرق مى سازد و در ميان شما ايجاداختلاف مى نمايد، و سرانجام باعث مى شود كه از صراط مستقيم خدا يكسره بيرون شويد.
مقتضاى ظاهر سياق اين است كه مقصود از: (صراطى راه من ) صراطرسول خدا و دين او باشد چون آنجناب است كه ماءمور شده اين تكاليف را به مردمبرساند همچنانكه فرمود: (قل تعالوا اتل بگو بياييد تا براى شما بخوانم ) پسگوينده و بيان كننده تكاليف مذكور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است ، وخداى تعالى در اين سياق مقام غيبت را دارا است ، همچنان كه فرموده : (فتفرق بكم عنسبيله ذلكم وصيكم به كه بيم آن ميرود شما را از راه او متفرق سازد او شما را به آنسفارش كرده ).
و اگر كسى شبهه كند كه صراط از آن خدا است نه از پيغمبر او و يا شخصى ديگر،جوابش اين است كه هيچ مانعى ندارد صراطى را كه از آن خدا است به پيغمبر او هم نسبتدهيم ، همچنانكه در آيه شريفه (اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم )صراط به جمعى از بندگان كه خداوند به ايشان انعام فرموده ازقبيل انبيا، صديقين ، شهدا و صالحين نسبت داده شده است .
البته ساير مفسرين همگى مثل اينكه مسلم دانستهاند كه ضمير تكلم در (صراطى )راجع به خداى سبحان است . بنا به گفته ايشان در آيه شريفه يك نوع التفات به كاررفته ، البته اين التفات در (صراطى ) نيست ، بلكه در (عن سبيله ) است ، چونبنا به گفته ايشان معناى آيه اين است كه : بياييد تا من بر شما بخوانم آن وصيتها وسفارشاتى را كه پروردگار شما به شما كرده ، و آن اين است كه به شما وصيت كرده: (بدرستى كه اين وصايا صراط مستقيم من است پس آنرا پيروى كنيد، و راههاى ديگر راپيش نگيريد كه شما را از راه من متفرق مى سازد). و اگر در كلمه (عن سبيله ) التفاتبه كار نرفته بود جا داشت بفرمايد: (عن سبيلى از راه من ) پس ‍ اين التفات در (عنسبيله ) از راه او) به كار رفته است .
به هر حال خداى تعالى در اين آيات كليات دين را صراط مستقيم خود و صراطى خواندهكه نه در هدايت پيروان و رسانيدن ايشان به هدف ، تخلف پذير است و نه در اجزاى آن ،و نه در ميان پيروان آن مادامى كه پيروند اختلاف هست ، سپس پيروان را از پيروى سايرراهها نهى كرده ، چون پيروى از آن راهها باعث تفرقه و اختلاف است ، براى اينكه راههاىديگر راههاى هواهاى شيطانى است كه در تحت يك ضابطه كلى قرار ندارد، به خلاف راهخدا كه اساسش فطرت و آفرينش است ، و معلوم است كه در خلقت خدا اختلاف و تغيير وتبديل نيست ، و به همين جهت در ذيل آيه حكمى را كه در آيه بيان فرموده بود با جمله(ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون ) تاءكيد نمود.
وجه اختلاف تعابير در آخر سه آيه شريفه : (لعلكم تعقلون )، (لعلكمتذكرون)، (لعلكم تتقون ).
و چنانكه مى بينيد خاتمه اين سه آيه مختلف است . خاتمه آيه (اولى ذلكم وصيكم بهلعلكم تعقلون ) و خاتمه آيه دوم (ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون ) و خاتمه آيهسوم (ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون ) قرار داده شده . ممكن است وجه اختلاف اين باشدكه امورى كه در اين آيات مورد نهى قرار گرفته مانند ساير احكام الهى امورى است كهفطرت خود بشر نيز به حرمت آنها حكم مى كند.
البته همه اين امور فطرى بودنشان در وضوح يكسان نيست ، بعضى از آنها فطرىبودنش بسيار روشن است ، مانند حرمت شرك به خداى بزرگ و عقوق والدين و كشتنفرزندان از ترس فقر و ارتكاب كارهاى شنيع وقتل نفس بدون حق كه در آيه اول نام برده شده ، چون اين چندعمل از امورى است كه فطرت بشر در بدو نظر حكم به حرمت آن مى كند و هيچ انسانى كهفطرت و عقلش سالم باشد حاضر به ارتكاب آنها نيست مگر اينكهعقل را كه عامل تميز انسان و ساير حيوانات است با پيروى اهواء و عواطف غلط در پس ‍پرده ظلمت قرار داده باشد، و گر نه ، تنها داشتنعقل و دور بودن از هواهاى شيطانى كافى است كه هر انسانى به حرمت و شومى اينگونهامور واقف گردد، و به همين جهت خاتمه آيه (اولى لعلكم تعقلون ) قرار داده شده است .
و بعضى ديگر فطرى بودنش به اين روشنى نيست ، مانند اجتناب ازمال يتيم و ايفاى كيل و وزن و رعايت عدالت در گفتار و وفاى به عهد خدا، چون اينگونهامور كه در آيه دوم نام برده شده اند مانند آنهايى كه در آيه اولى ذكر شده روشن نيستبلكه انسان در درك آنها علاوه بر عقل فطرى به تذكر نيازمند است و آن همانا مراجعه بهمصالح و مفاسد عمومى است كه در نزد عقل فطرى روشن مى باشند. اگر امور نامبرده ازنظر مصالح و مفاسد مورد دقت قرار گيرد پى بردن به مفاسد بنيان كن آنها براىعقل بسيار آسان است ، و عقل حكم قطعى مى كند به اينكه جامعه اى كه در آن به صغير وضعيف رحم نشود، و در كيل و وزن خيانت شود، و در حكم و قضاوت رعايت عدالت نگردد، وبه كلمه حقى در ميان آن جامعه گوش ندهند چنين جامعه اىقابل دوام نبوده ، و هيچ خيرى در آن نخواهد بود، جمله (ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون) اشاره به همين است كه با تذكر مى توان به حرمت و شناعت اينگونه امور پى برد.
و اما آيه سوم - غرضى كه اين آيه در مقام ايفاى آن است نهى از تفرق و اختلاف در دين وپيروى راههاى غير خدايى است ، و اينكه پيش گرفتن اين راهها با راه خدا سازگارىندارد و راه خدا و تقواى دينى جز به اجتناب از اينگونه راهها پيموده نمى شود.
توضيح اينكه ، پيمودن راه خدا و تقواى دينى وقتىحاصل مى شود كه در درجه اول محرمات الهى شناخته شود و در درجه دوم به كمكتعقل و تذكر از آن محرمات اجتناب به عمل آيد، و به عبارت ديگر انسان به فطرتانسانيت كه بناى دين خدا بر اساس آن نهاده شده ملتزم شود و از آن تخطى نكند،همچنانكه فرمود: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) و نيز پرهيزكاران رابه كمك در پرهيزكاريشان و روشن ساختن راهشان بطورى كه حق را ازباطل به خوبى تشخيص دهند وعده داده و فرموده : (و من يتق اللهيجعل له مخرجا) و نيز فرموده : (ان تتقوا اللهيجعل لكم فرقانا).
تقواى دينى با تفرقه و اختلاف نمى سازد، ولى راههاى غير راه خدا مختلف و متعددندوپيروانشان متشتت مى باشند.
پس انسان تا وقتى در راه تقوا ميتواند باشد كه طريقتعقل و تذكر را از دست ندهد، و از فطرت انسانيت منحرف نگردد، كه اگر منحرف شد وراه اهواء و غرور به زندگى دنيا را پيش گرفت اين هوا و هوسها او را به بى بند وبارى كشانيده و به مخالفت با عقل سليم و ترك تقواى دينى و بى مبالاتى و تهورنسبت به عواقب شوم آن وادار مى كند، و كار او را به جايى مى كشاند كه مانند مردم مستنمى فهمد چه مى كند و با او چه مى كنند.
و همانطورى كه قبلا هم اشاره نموديم ، اين اهواء شيطانى مختلفند و در تحت يك ضابطهكلى و يك نظامى كه حاكم بر آن بوده و اهل آن را در آن مجتمع و يك كلام سازد، قرارندارند. و لذا دو نفر هواپرست را نخواهيد يافت كه در يك مسير با هم همراه شوند و اگرهم بشوند قطعا اين همراهى را تا به آخر نمى رسانند، و لذا مى بينيم خداى تعالى هم دركلام خود راه غير از راه خود را يكى ندانسته ، بلكه آنرا متعدد شمرده : يكجا فرموده : (ولا تتبع سبيل المفسدين ) و در جاى ديگر فرموده : (و لتستبينسبيل المجرمين ) و نيز يكجا فرموده : (و لا تتبعانسبيل الذين لا يعلمون ) و در باره مشركين فرموده : (ان يتبعون الا الظن و ما تهوىالانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى ) و اين اختلاف تعبير در آيات راجع به هدايت وضلالت اگر دقيقا مورد بررسى قرار گيرد بسيار به چشم مى خورد.
خلاصه ، تقواى دينى چيزى است كه هيچ وقت با تفرقه و اختلاف نمى سازد، ومعقول نيست كسى داراى تقواى دينى باشد و در عينحال به هر سازى برقصد و هر راهى را پيش بگيرد، چون معناى تقواى دينى التزام بهصراط مستقيمى است كه اختلاف و تخلف در آن راه ندارد و لذا مى بينيم خداى تعالىبدنبال جمله (و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ) فرموده است : (ذلكم وصيكمبه لعلكم تتقون ).
توجيه ناصحيح صاحب تفسير روح المعانى در مورد اختلاف تعابير در آخر سهآيهشريفه .
صاحب تفسير روح المعانى گفته است : اگر مى بينيد كه در آخر آيهاول فرموده : (لعلكم تعقلون ) و در آخر آيه دوم فرموده : (لعلكم تذكرون ) براىاين است كه مشركين كه روى سخن در آيه اول با ايشان است شرك و فرزندكشى و زنا وقتل نفس را يك عمل پيش ‍ پا افتاده ميدانستند، وعقل ايشان حكم به قبح اينگونه امور نمى كرد. بنابراين ، نتيجه نهى خداوند از اينگونهامور تعقل آنان و پى بردن به زشتى آن امور است ، به خلاف حفظاموال يتامى و ايفاى كيل و وزن و عدالت در گفتار و وفاى به عهد كه در آيه دوم ذكر شده، چون مشركين اينكارها را مى كرده اند و افتخار به آن هم داشتند، خداى تعالى از آنها نهىفرمود تا شايد متوجه شوند كه دچار فراموشى شده اند. آنگاه گفته است : قطب رازى همهمين توجيه را كرده است .
خواننده محترم به خوبى مى داند كه هيچ تاريخى عرب جاهليت را به حفظاموال ايتام و ايفاى كيل و عدالت در گفتار توصيف نكرده ، و خلاصه اين قوم هيچ وقت داراىاين اوصاف نبودهاند تا بگوييم در زمان نزول اين آيه اين اوصاف را از ياد برده و آيهشريفه در مقام اين است كه آنرا به يادشان بياورد. علاوه ، اين توجيه وقتى صحيح استكه (تذكر) در آيه به معناى (ذكر) باشد وحال آنكه لفظ مزبور در عرف قرآن به اين معنا نيست .
مفسر مذكور سپس اضافه كرده است ، كه : امام فخر رازى در تفسير خود در توجيه اينتعبيرات چندگانه در آخر اين آيات چنين گفته است : تكاليف پنجگانهاى كه در آيهاول نام برده شده از آنجايى كه خوب روشن است تنها احتياج بهتعقل دارد، و لذا اين آيه به (جمله لعلكم تعقلون ) ختم شده ، بخلاف تكليفهاىچهارگانهاى كه در آيه دوم نام برده شده ، كه چون امورى خفى و مسائلى غامض بوده واينگونه مسائل محتاج به اجتهاد و فكر بسيار است تا انسان بتواند حداعتدال آن را پيدا كند لذا آيه شريفه با جمله : (لعلكم تذكرون ) ختم شده است .
اين توجيه نزديك است به آن توجيهى كه ما در اين باره كرديم ، و تنها خردهاى كه مىتوانيم از آن بگيريم اين است كه امور نامبرده در اين آيه به آن خفا و غموضى كه اوگفته نيست ، بلكه فكر انسان با مختصر دقتى به آن پى ميبرد، و شايد همين جهت باعثشده كه فخر رازى تذكر را به پى بردن به حداعتدال اين امور ارجاع دهد نه به اصل آنها، و از اين جهت معناى آيه را تباه كرده ؛
براى اينكه ظاهر سياق آيه اين است كه اميدوارى به تذكر مشركين تنها نسبت به حرمتاصل اين امور است ، نه پى بردن به حد اعتدال آنها. و از اين امور آن امرى كه به حسبطبع احتياج دارد كه آدمى به حد اعتدال آن واقف شود مساءله اجتناب ازمال يتيم و ايفاى كيل و وزن است كه آن هم خود آيه وجوب رعايت اين مقدار از دقت و مته بهخشخاش گذاردن را با جمله (لا يكلف الله نفسا الا وسعها) برداشته است - دقت كنيد-.
مفسر مزبور در ذيل آيه سوم از ابو حيان نقل كرده كه گفته است : از آنجايى كه صراطمستقيم جامع همه تكاليف دينى است ، و خداوند هم در اين آيه امر به پيروى آن و اجتناب ازساير صراطها و طريقه ها كرده از اين رو آيه را با جمله (لعلكم تتقون ) ختم نموده ،چون معناى تقوا پرهيز و ترسيدن از آتش دوزخ است ، و معلوم است كسى كه صراط مستقيماو را پيروى و دنبال مى كند براى هميشه نجات پيدا مى كند، و به سعادت جاويدنايل مى گردد.
و اين توجيه وقتى صحيح است كه امر به اتباع و پيروى از صراط مستقيم بخاطر اينباشد كه اين پيروى مقصود اصلى خدا است ، وحال آنكه در سابق هم گفتيم كه از سياق آيه بر مى آيد كه امر به اتباع از صراطمستقيم مقدمه و زمينه چينى است براى نهى از پيروى و اتباع صراطهاى ديگر، و خلاصه ،مقدمه است براى جمله (و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ).


ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن ...



چون كليات شرايع كه خداى تعالى در آيات گذشته بيان و وصيت فرمود تكاليفمشروعه اى بودند كه در اديان همه انبيا عموميت داشت و هم كلى ومجمل بودند بدين سبب زمينه فراهم شد كه بيان كند كه پس از آنكه احكام مذكور را بطوراجمال براى همه انبيا تشريع فرموده ، بحسب اقتضاى مصلحت براى موسى (عليهالسلام )در كتابى كه به وى نازل كرده تفصيل داده و پس از آن براىرسول خدا محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) در كتاب مباركى كهنازل فرموده مفصلا بيان نموده . اين است كه بهدنبال آيات سابق فرمود: (ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن ...).
بنابراين ، معناى آيه مورد بحث اين است كه : ما پس از آنكه آن كليات و مجملات راتشريع نموديم به موسى (عليهالسلام ) كتابى فرستاديم تا نواقص آن كسانى را كهآن شرايع اجمالى را به خوبى عمل كرده و به كار بستندتكميل كنيم ، و فروع آن شرايع را كه مورد احتياج بنىاسرائيل بود تفصيل و توضيح دهيم ، و اين هدايت و رحمتى بود از ما، شايد ايشان به معادو لقاى پروردگارشان ايمان بياورند. اين است آنچه از سياق خود آيه و اتصالش بهسياق آيات سه گانه گذشته استفاده مى شود.
پس در حقيقت جمله (ثم اتينا موسى الكتاب ) برگشت به سياق آياتقبل از آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) است كه در آنها روى سخن با پيغمبراكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) بود، و خطاب در آنها به صيغه متكلم مع الغير (مافلان و فلان كرديم ) بود و با لفظ ثم كه به تاخير دلالت مى كند به اين معنىاشاره شده كه اين كتاب براى اين نازل شده كه تمام كننده وتفصيل دهنده آن شرايع عمومى اجمالى باشد.
وجوهى كه درباره ارتباط آيه شريفه : (ثم آتينا موسى الكتاب ....) با آياتديگرذكر شده است .
مفسرين ديگر آيه مورد بحث را به وجوه عجيب و غريبى توجيه نموده اند از آنجمله گفتهاند: در اين آيه چيزى حذف و در تقدير گرفته شده و آن جمله (بگو اى محمد) است وتقدير آيه : (ثم قل يا محمد اتينا موسى الكتاب ) است .
و يا گفته اند: تقدير آيه : (ثم اخبركم ان موسى اعطى الكتاب سپس به شما خبر مىدهم كه به موسى كتاب داده شد) است .
و نيز از آنجمله گفته اند: تقدير آيه : (ثماءتل عليكم آتينا موسى الكتاب سپس برايتان بخوانم كه به موسى كتاب داديم ) است.
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه متصل است به آيه (و وهبنا له اسحاق و يعقوب ) ونظم و ترتيب كلام : (و وهبنا له اسحق و يعقوب ثم آتينا موسى الكتاب ) است .
چيزى كه اين مفسرين را وادار به اين توجيهات عجيب و غريب كرده اين است كه فكر كردهاند تورات قبل از قرآن نازل شده ، پس ‍ چگونه در اين آيه لفظ (ثم ) كه مفيدبعديت و تاءخر است در باره تورات استعمال شده ؟ لازمه اين لفظ اين است كه توراتبعد از قرآن نازل شده باشد، و حال آنكه در همين آيات يعنى در آيه(قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) تقدمنزول تورات خاطرنشان شده است ؟ جواب اين شبهه همان بيانى است كه ما درذيل آيه مورد بحث گذرانديم .
جمله (تماما على الذى احسن ) اين معنا را بيان مى كند كه غرض ازانزال تورات تتميم نواقص كسانى است از بنىاسرائيل كه شرايع كلى و احكام اجمالى سابق الذكر را به خوبىعمل كرده و به كار بستند، همچنانكه در داستان موسى بعد ازنازل شدن تورات نيز به مساءله نيكو بكار بستن احكام تورات امر نموده و فرموده : (وكتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلالكل شى ء فخذها بقوة و امر قومك ياخذوا باحسنها)
و نيز در جاى ديگر اين داستان فرموده : (و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكمخطاياكم و سنزيد المحسنين ) از اين رو، و به شهادت اين دو آيه موصولى كه (الذىاحسن ) در آيه مورد بحث است ، اشاره به شخص معينى نيست ، بلكه مفيد جنس است . ومعنايش اين است : (نزول تورات براى تكميل نواقص هر كسى است كه ....)
اقوالى كه در معناى جمله : (تماما على الذى احسن ) گفته شده است .
مفسرين ديگر هر يك براى جمله معنايى ذكر كرده اند، يكى گفته :نزول اين كتاب براى اين بود كه نيكوكارى موسى را با نبوت و كرامت تتميم كنيم . يكىديگر گفته : معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب براى اين بود كه هر كس به آنكتاب به نيكويى ايمان بياورد ما نعمت خود را بر اوتكميل كنيم . و يكى ديگر گفته : معنايش اين است كه نعمت خود را بر پيغمبرانى كهنيكوكارند تمام كنيم . يكى ديگر گفته : معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب به اينمنظور بود كه ما كرامت و پاداش نيك خود را در بهشت بر كسانى كه در دنيا احسان نمودندتكميل نماييم . و آن ديگر گفته است : معنايش اين است كه احسان خود را به موسى(عليهالسلام ) كه با نبوت و غير آن كرده بوديم با كتاب تتميم كنيم . و بعضى گفتهاند: اين جمله متصل و مربوط است به داستان ابراهيم (عليهالسلام ) و معنايش اين است كهفرو فرستادن اين كتاب براى اتمام نعمت بر ابراهيم (عليهالسلام ) بود، و ضعف اينوجوه بر همه روشن است و احتياج به توضيح ندارد.
(و تفصيلا لكل شى ء) يعنى اين كتاب را فرستاديم تا در آنتفصيل جميع احتياجات بنى اسرائيل و هر چيزى را كه غير بنىاسرائيل از آن منتفع مى شوند در دسترسشان قرار داده باشيم ، و هدايت و رحمتى بودهباشد كه به آن متنعم و منتفع شوند، و از اينكه فرموده : (لعلهم بلقاء ربهم يؤ منون) مى توان استفاده كرد كه بنى اسرائيل از ايمان به مساءله معاد استنكاف داشتهاند، مؤيدش هم اين است كه در تورات فعلى كه قرآن مجيد آنرا دست خورده و تحريف شده خواندهاست در هيچ جاى آن صحبتى از قيامت به ميان نيامده ، بعضى از مورخين نيز نوشته اند كهحزب بنى اسرائيل معتقد به معاد نبودند.


و هذا كتاب انزلناه مبارك ...



يعنى و اين كتاب كتابى است مبارك كه در خصايص مذكور در سابق با كتاب موسى(عليهالسلام ) اشتراك دارد پس آن را نيز بايد پيروى كنيد.


ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا...



معناى (ان تقولوا) (كراهة ان تقولوا تا نگوييد) است ، و اين نحو تعبير در كلامعرب بسيار است ، و جمله مذكور متعلق است به كلمه (انزلناه ) كه در آيهقبل بود.
و مقصود از (دو طايفه قبل از ما) يهود و نصارا است كهانجيل و تورات برايشان نازل شد، زيرا كتب ديگرى كه به انبياقبل از موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نازل شد مانند كتاب نوح و كتاب ابراهيم(عليهالسلام ) مانند اين دو كتاب مشتمل بر جزئيات وتفصيل شرايع نبوده ، و تنها متعرض اصول و كليات شرايع بوده است ، و اما كتب ديگرىكه به ساير انبيا نسبت داده شده از قبيل زبور داوود وامثال آن اصلا متعرض شرايع نبوده ، معاصرينرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از آن اطلاعى نداشته اند.

next page

fehrest page

back page