بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حيات طيبه مؤ من يكى زندگى ممتاز از ديگر انسانهاست .
اين آن معنايى است كه هر كس آنرا از آيه مى فهمد، ليكن اگر در اطراف آيه دقت وتامل بيشترى شود معناى دقيقترى از آن به دست مى آيد، زيرا مى بينيم كه خداى سبحاندر كلام مجيد خود به انسانهاى الهى حيات جاويدى را نسبت مى دهد كه با مردن سپرى نمىشود، و پس از مرگ هم در تحت ولايت خدا محفوظ به حفظ او است . در آن زندگى تعب وفرسودگى نيست ، ذلت و شقاوت نيست ، صاحبان آن زندگى مستغرق در محبت پروردگارخود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خير چيزى نمى بينند، و جز با سعادتمواجه نمى شوند، در امنيت و سلام به سر مى برند، امنيت و سلامتى كه آميخته با خوف وخطر نيست ، و سعادت و بهجت و لذتى كه آخر نداشته و از بين رفتنى نيست ، چيزهايى رامى بينند و مى شنوند كه مردم ديگر از ديدن و شنيدن آن محرومند،عقل و اراده شان به جاهايى دست مى يابد كهعقل و اراده مردم ديگر بدان دست پيدا نمى كند، گر چه ظواهراعمال و صور حركات و سكناتشان عينا شبيه به ظواهراعمال و حركات و سكنات ديگران است پس ناگزير شعور و اراده اى فوق شعور و ارادهديگران دارند و ناگزير در آنان منشا ديگرى براى اينگونه اراده و شعور هست . و آنحيات انسانى است ، آرى ، اين چنين افراد علاوه بر حيات نباتى و حيات حيوانى حياتديگرى دارند كه مردم كافر فاقد آنند، و آن حيات انسانى است .
***
همانطورى كه حيوانات در عين اينكه در تغذيه و نمو با نباتات شريكند از آنها امتيازداشته ، و ما به خاطر حركت ارادى كه در آنها مى بينيم حكم مى كنيم به اينكه علاوه برحيات نباتى حيات ديگرى بنام حيات حيوانى دارند، و نيز همانطورى كه مردم بى ايمانرا با اينكه در درك لوازم زندگى و داشتن حركات ارادى با ساير حيوانات مشتركندبخاطر آثار عجيب و افكار و تعقلات عاليترى كه در آنان مشاهده مى كنيم بدون ترديدحكم مى كنيم به اينكه حياتى فوق حيات ساير حيوانات دارند، همچنين بايد حكم كنيم بهاينكه انسانهاى با علم و ايمان و آن افرادى كه پروردگار خود را شناخته و با شناختن اواز غير او قطع علاقه نموده اند داراى حياتى فوق حيات ساير انسانها هستند، چون اينگونه افراد نيز چيزهايى را درك مى كنند كه درك آن در وسع و طاقت ديگران نيست وچيزهايى را اراده مى كنند كه ديگران از اراده كردن آن عاجزند.
خداى تعالى هم درباره آنان فرموده : (فلنحيينه حيوة طيبة ) و نيز در باره انسانهاىفاقد ايمان فرموده : (لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون )، و در عين اينكه هماندل و چشم و گوش كه در مردم با ايمان است براى مردم بى ايمان هم اثبات همان را كرده ،آن آثار كاملى كه دل و چشم و گوش در مردم با ايمان دارد از مردم بى ايمان نفى كرده وبه اين مقدار هم اكتفا ننموده براى مردم با ايمان روح مخصوصى اثبات كرده و فرموده :(اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).
پس به خوبى روشن گرديد اينكه مى گوييم براى مؤ من حيات و نورى ديگر است مجازگويى نبوده بلكه راستى در مؤ من حقيقت و واقعيتى داراى اثر، وجود دارد كه در ديگرانوجود ندارد. و اين حقيقت سزاوارتر است به اينكه اسم حيات و زندگى بر آن گذاشتهشود تا آن حقيقتى كه در ديگر مردم است ، و آن را درمقابل حيات نباتى حيات و زندگى حيوانى مى ناميم .
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (او من كان ميتا فاحييناه ) معنايش اين مى شود: (آياكسى كه از ناحيه نفس خود گمراه و فاقد هدايت است و يا مدتى كافر بوده - و اين خودنوعى مرگ است - و خداوند او را به حيات ايمان و هدايت زنده كرده و براى او نور يعنىعلمى كه زاييده ايمان است قرار داده مثل كسى است كه به گمراهى ذاتى و يا به گمراهىسابق خود باقى است ؟) و اينكه گفتيم (نور) به معناى آن علمى است كه از ايمانمتولد مى شود شاهدش روايتى است كه شيعه و سنى آنرا ازرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نقل كرده اند كه فرمود: (هر كهعمل كند به آنچه كه عالم به آن است خداوند علم به آنچه را هم كه نمى داند روزيشنموده آنچه را هم كه نمى دانست به او ياد مى دهد) جهت اين مطلب روشن است ، زيرا وقتىروح ايمان در دل كسى جايگير شد عقايد و اعمال او هم عوض شده به صورتى كه مناسببا ايمان باشد در مى آيد، عينا مانند ملكات نفسانى ازقبيل فضايل و رذايل كه وقتى در نفس پيدا شد رنگاعمال را هم مناسب با خود مى سازد.
بعضى ديگر از مفسرين در معناى آيه گفته اند: مراد از (نور) ايمان و يا قرآن است . واين معنا از سياق آيه به دور است .
به هر حال ، يكى از آثار اين نور را دين شمرده كه مؤ من داراى اين نور در مسير زندگىاجتماعى كه مسير تاريك و پرتگاه عجيبى است راه خود را پيدا نموده ، ازاعمال ، آن عملى را انجام مى دهد كه در سعادت زندگيش نافع باشد، و آن كارهايى كهبرايش ضرر دارد نمى كند.
وقتى حال مؤ من چنين باشد آيا او مثل كسى است كه در ظلمتهاى گمراهى و نداشتن نور ايمانبه سر برده و از آن بيرون شدنى نيست ؟ هرگزمثل او نيست ، براى اينكه مرگ هيچوقت اثر زندگى را ندارد، پس نبايد اميدوار بود كهكافر در عين كفرش به سوى اعمالى كه نافع براى آخرتش باشد هدايت شود.
پس ، از آنچه گفته شد روشن گرديد كه جمله (كمن مثله فى الظلمات ...) در تقدير:(هو فى الظلمات ليس بخارج منها) بوده ، و مبتدايى كه همان ضمير (هو) باشدحذف شده و ضمير مزبور ضمير موصول (من ) و عايد به آن است . بعضيها گفته اند :تقديرش ‍ (كمن مثله مثل من هو فى الظلمات ) بوده ، و اين حرف جز كثرت تقدير عيبديگرى ندارد.


كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون



از ظاهر سياق صدر آيه چنين برمى آيد كه تشبيه (كذلك ) ازقبيل تشبيه فرع به اصل و به منظور اعطاى قاعده كلى بوده باشد، مانند تشبيهى كه درآيه (كذلك يضرب الله الحق و الباطل ) و (كذلك يضرب اللهالامثال ) است و در حقيقت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فهماند كه آنمثالى را كه ما زديم قاعده اى كلى گرفته و برمثل ديگرى كه زده مى شود بر آن قياس كن .
بنا بر اين ، معناى جمله (كذلك زين ...) اين خواهد بود: كافر مفرى از ظلمات ندارد،براى اينكه اعمال او آنچنان به نظرش جلوه كرده و او را مجذوب ساخته كه نمى گذاردبه فكر بيرون آمدن از ظلمت همان عمل افتاده خود را به فضاى روشن سعادت بكشاند. آرى، خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند.
بعضى ديگر در وجه تشبيه مزبور گفته اند: تشبيهعمل كفار است به عمل مسلمين و مؤ منين ، و معنايش اين است كه : كفر در نظر كفار جلوه كرده وبه آن عمل كرده اند همچنانكه ايمان در نظر مؤ منين جلوه كرده و بدانعمل نموده اند. و ليكن اين معنا از سياق صدر آيه به دور است .
مكر بزرگان و اعيان هر قريه در برابر دعوت انبياء و استهزائشان بهرسالت پيغمبر (ص ).


و كذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها...



گويا مقصود اين باشد كه ما گروهى را زنده نموده و براى ايشان نورى قرار داديم كهبا آن نور در ميان مردم زندگى كنند، و گروهى ديگر را از اين زندگى محروم ساختيم ،در نتيجه در ظلمتها مانده و از آن بيرون شدنى نيستند، اعمالشان هم كه در نظرشان خيلىجلوه كرده آنان را در خلاصى از ظلمتها سود نمى دهند، و ما به همين نحو از مجرمين هرقريهاى بزرگتران ايشان را واداشتيم تا در آن قريه درمقابل دعوت دينى پيغمبر و گروندگان مكر كنند، ليكن مكرشان سودى به حالشان نمىدهد، چون ايشان در ظلمت بسر مى برند، و نمى توانند خير و شر خود را ببينند، و نمىفهمند كه خسارت مكرشان به خودشان عايد مى شود.
روى اين حساب منظور از جمله (كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون ) بيان اين جهتخواهد بود كه اعمال كفار با همه جلوهاى كه در نظر ايشان دارد در استخلاص از ظلمتهايىكه ايشان در آن به سر مى برند كوچكترين سودى برايشان ندارد. و منظور از جمله (وكذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها...) بيان اين جهت خواهد بود كهاعمال ايشان و مكر و خدعه هايى كه به ضرر دعوت دينى و عليه انبيا و گروندگانشانمى كنند ضررى به حال آنان نداشته بلكه همه ضررها متوجه خودشان مى شود، و ليكننمى فهمند، چون در ظلمت به سر مى برند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (معناى تشبيهى كه در آيه است اين است كه نظير آنچه كهما برايت شرح داديم عمل كفار در نظرشان جلوه كرد،
و باز نظير آن در هر قريهاى بزرگتران مجرمينش را واداشتيم تا مكر كنند، و درمقابل مكر آنان مؤ منين را نور داديم ، پس هر رفتارى كه با مؤ منين كرديم با كفار همكرديم الا اينكه كفار به سوء اختيار خود گمراهى و مؤ منين به حسن اختيار خود هدايت رااختيار كردند، زيرا (جعل ) (جعلنا) در هر دو به معناى صيرورت است جز اينكه در بارهلطف و نسبت به كفار متمكن ساختن ايشان از مكر و فريب مى باشد). و اين سخن خالى ازبعد نيست .
كلمه (جعل ) در جمله (جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها) به همان معنايى است كه(جعل ) در جمله (و جعلنا له نورا) به آن معنا است ، و چون در دومى به معناى خلقاست ناگزير بايد در اولى هم به معناى خلق باشد. و بنابراين ، معناى جمله اولى اينمى شود كه : ما در هر قريهاى بزرگترين مجرمين آن قريه را براى اين خلق كرديم كهدر آن قريه مكر كنند و غايت خلقت بودن مكر در اين آيه نظير غايت بودندخول در آتش است در آيه (و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ) - كه معناى آن درچند جاى اين كتاب گذشته - و اگر اكابر مجرمين را اختصاص به ذكر داد براى اين استكه بفهماند فريب هر فريبكارى به خودش برمى گردد، و معلوم است كه مكر كننده ها درهر قومى اكابر آن قومند، و اما اصاغر و كوچكترها كه همان عامه مردمند در حقيقت اتباعاكابرند، و از خود اراده مستقلى ندارند.
و اما اينكه فرمود: (و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون ) جهتش اين است كه مكر بهمعناى عملى است كه مكر شده آنرا به حال خود نافع بداند وحال آنكه مكر كننده آن عمل را به منظور ضرر رسانيدن به او و خنثى كردن زحمات وباطل ساختن غرضش انجام داده ، و از آنجا كه خداوند سبحان غرضى از دعوت دينى خودنداشته از آن ، نفعى عايد او نمى شود، و منظورش همه منتفع شدن خود مردم است ، پس اگركسى با خدا مكر كند و نگذارد كه غرض از دعوتهاى دينىحاصل شود در حقيقت به خود ضرر زده نه به پروردگار خود.


و اذا جاءتهم آية قالوا لن نؤ من ...رسالته



اينكه گفتند : (ما به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه به خود مانازل شود) آنچه كه به رسولان خدا نازل مى شود مقصودشان اين بوده كه آنان نيزبه مقام رسالت نائل شده و علاوه بر اصول و فروع معارف دينى ، داراى خود رسالتنيز بشوند، و گر نه اگر مقصودشان اين نبود جا داشت گفته آنان به عبارت :(مثل ما اوتى انبياء الله ) و امثال آن حكايت شود، مانند آيه (لو لا يكلمنا الله او تاتيناآية ) و آيه (لو لا انزل علينا الملئكة او نرى ربنا).
پس مرادشان از اينكه گفتند: (نؤ تى مثل ما اوتىرسل الله ) اين بوده كه ما ايمان نمى آوريم مگر وقتى كه آنچه به فرستادگان خداآمده براى ما نيز بيايد، و اين خود يك نحو استهزا است ، زيرا بت پرستاناصل رسالت را قبول نداشتند، پس اين سخنشان به يك معنا شبيه به كلام ديگرشان استكه گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ) و جوابش هم همان جوابىاست كه خداى تعالى از اين كلامشان داده و فرموده : (اهم يقسمون رحمة ربك ) و نيز درهمين آيه مورد بحث فرموده : (الله اعلم حيثيجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).
از آنچه گذشت معلوم شد ضميرى كه در جمله (اذا جاءتهم ) است به (اكابر مجرمين) كه در آيه قبلى بود بر مى گردد، چون اگر بگوييم به عموم كفار و مشركين بر مىگردد جمله (حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله ) معنا نمى دهد، زيرا معنا ندارد مشركينهمگى آرزوى رسالت را كرده باشند، اگر همه اين توقع را مى داشتند ديگر كسى براىتبليغ رسالت باقى نمى ماند. و نيز جمله (الله اعلم حيثيجعل رسالته ) هم جواب ايشان نمى شد، براى اينكه جواب مشركين در اين فرض ايناست كه اين آرزوى شما نشدنى و لغو است نه اينكه بفرمايد: (خدا داناتر است براينكه رسالتش را در كجا قرار دهد).
و عيد و تهديدى هم كه در ذيل آيه است ، يعنى جمله (سيصيب الذين اجرموا صغار عند اللهو عذاب شديد بما كانوا يمكرون ) نيز نظر ما را تاءييد مى كند، براى اينكه اين جملهمى فهماند اين آرزو از همان اكابرى است كه مرتكب جرم شده اند، و علت عذاب را هم همانمكرى قرار داده كه در آيه قبل به اكابر مجرمين نسبت داده بود. پس معلوم مى شود صغار وذلت و خوارى هم عذاب همانها است ، نه ديگران .
معناى (شرح صدر) و بيان اينكه خداوند براى هدايت بنده سينه او را شرح وتوسعه مى دهد.


فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام



كلمه (شرح ) به معناى بسط و وسعت دادن است . راغب در مفردات خود گفته :اصل اين كلمه به معناى پهن كردن و بسط كردن گوشت وامثال آن است . و شرح صدرى هم كه در قرآن به معناى ظرفيت داشتن براى فرا گرفتنعلم و عرفان آمده در حقيقت به همان معناى اصليشاستعمال شده ، چون سينه را شرح دادن و آنرا پذيراى هر معارفى كه پيش بيايد كردنخود يك نحو توسعه است ، به شهادت اينكه در بارهاضلال كه مقابل شرح صدر است مى فرمايد:(يجعل صدره ضيقا حرجا).
پس كسى كه خداوند سينهاش را براى قبول اسلام - كه همان تسليم بودن است -شرح كرده باشد در حقيقت سينه اش را براى تسليم در برابر اعتقادات صحيح وعمل صالح وسعت داده ، به طورى كه هيچ مطلب حق و صحيحى به او پيشنهاد نمى شودمگر آنكه او را مى پذيرد، و اين نيست مگر بخاطر اينكه چشم بصيرتش نورى دارد كههميشه به اعتقاد صحيح و عمل صحيح ميتابد، به خلاف آن كسى كه چشم دلش كور شده ،او حق را از باطل و راست را از دروغ تشخيص نمى دهد، همچنانكه فرموده : (فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).
خود خداى تعالى هم شرح صدر را در آيه (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علىنور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ) به همين بيان معنا كرده و فرموده :چنين كسى بر نورى خدايى سوار است كه پيش پايش را روشن مى كند و با توصيفمقابل آن - كه همان اضلال است - به قساوت قلب ، فهمانيده كه اثر شرح صدرنرمى دل است كه دل را براى قبول ذكر خدا قابل و مستعد مى كند، سپس فرموده : (اللهنزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلينجلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ذلك هدى الله يهدى به من يشاء و منيضلل الله فما له من هاد) با ذكر نرمى دل براى پذيرفتن ذكر خدا و خضوع دربرابر حق فهماند كه نرمى دل همان هدايتى است كه خداوند هر كه را بخواهد بدان موفقمى سازد،
اينجا است كه ميتوان گفت برگشت اين دو آيه يعنى آيه مورد بحث و آيه سوره (زمر)به يك معنا است ، و آن اين است كه خداى سبحان وقتى بندهاى از بندگان خود را هدايت مىكند سينه اش را شرح و توسعه مى دهد، و در نتيجه سينه اش براىقبول هر اعتقاد حق و عمل صالحى گنجايش يافته و آن را به نرمى مى پذيرد، و داراىقساوت نيست تا آنرا رد كند. و اين خود يك نوع نور معنوى است كه اعتقادات صحيح وعمل صالح را در نظر روشن ساخته و صاحبش را درعمل به آن مدد مى كند، و همين معنا معرف هدايت الهى است .
از اينجا معلوم مى شود جمله (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ) در حقيقتبه منزله بيان ديگرى است براى جمله (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشىبه فى الناس ). و اگر بر سر جمله مزبور (فاء) تفريع درآمده از باب تفريعيك بيان بر بيان ديگر و نتيجه بودن دومى براى اولى است ، و مى فهماند كه بين ايندو بيان آنقدر تصادق هست كه ميتوان يكى را نتيجه ديگرى دانست ، و اين خود عنايتى استلطيف .
پس بنا بر آنچه گفته شد، معناى جمله مورد بحث اين مى شود: وقتىحال كسى كه خداوند او را پس از مرده بودن زنده كرده چنين باشد، يعنى بر نورى خدايىسوار باشد كه با آن نور اعتقادات و اعمال صحيح روشن شود لاجرم كسى كه خداوندخواسته باشد هدايتش كند سينه اش را فراخ مى كند تا در نتيجه تسليم اوامر پروردگارخود شده از عبادت او استنكاف نورزد. پس اسلام نورى است از ناحيه خداوند و مسلمانانيعنى آنان كه تسليم امر پروردگار خود شدهاند بر نورى سوارند كه خدا روزيشانكرده است .


و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا...



(اضلال ) معناى مقابل (هدايت ) است ، و به همين جهت اثرش هممقابل اثر آن است ، و آن اين است كه دل گنجايش حق و صدقه را نداشته و ازداخل شدن حق و صدق در آن امتناع داشته باشد، لذادنبال كلمه (ضيقا) كلمه (حرجا) را كه همان امتناع داشتن است ذكر فرمود.
كلمه (حرج ) بطورى كه صاحب مجمع البيان گفته به معناى تنگترين تنگ است . و درمفردات گفته : (حرج ) و (حراج ) در اصل به معناى آن فاصله تنگى است كه درهنگام اجتماع دو چيز در ميان آن دو مشاهده مى شود و به همين جهت هر فضاى تنگى را حرجمى نامند و گناه را هم حرج مى خوانند.
و بنا به گفته وى جمله (حرجا كانما يصعد فى السماء) به منزله تفسير است براىكلمه (ضيقا) و اشاره است به اينكه امتناع دلهاى گمراهان ازقبول حق شبيه است به امتناع ظرفى كه بخواهند چيزى را كه حجمش بيشتر از حجم آن استدر آن جاى دهند.
جمله (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون ) قاعده اى كلى را در مساءلهاضلال ممتنعين از ايمان بيان مى كند و مى فرمايد: خداوند رجس (ضلالت ) را نصيبكسانى مى كند كه فاقد حالت تسليم بودن در برابر خدا و رام بودن در برابر حقند.
در اين جمله (ايمان ) را مطلق ذكر كرده با اينكه مورد بحث آيات ، ايمان به خدا بودكه نداشتن آن عبارت بود از شرك ، ليكن بيانى كه ما براى آيه كرديم همشامل عدم ايمان به خدا (شرك ) مى شود، و هم عدم ايمان به آيات خدا و رد بعضى ازمعارف دينى او، پارهاى از جملات هم اين اطلاق را مى رساند، مانند جمله (يشرح صدرهللاسلام و جمله و جعلنا له نورا يمشى به ) و جمله(يجعل صدره ضيقا حرجا) و جمله (فى الظلمات ليس بخارج منها).
در اين آيه ضلالت كه همان ايمان نياوردن است (رجس ) خوانده شده ، و (رجس ) بهمعناى قذارت و نجاست است ، الا اينكه در معناى اين قسم نجاست يك نوع استعلا خوابيده ، وبه همين جهت در آيه آنرا با كلمه (على ) كه دلالت بر استعلا دارد متعدى نموده وفرموده : (على الذين لا يؤ منون ) و اين تعبير براى اين است كه بفهماند قذارتمزبور مسلط و محيط به آنان است ، به طورى كه ميان آنان و ديگرانحائل شده ، ديگران از نزديكى به آنان نفرت دارند همانطورى كه مردم از يك غذاى آلودهبه قذارت متنفر مى شوند.
دو اشتباه در مورد انتساب هدايت و ضلالت انسان به خداى تعالى .
بعضى از دانشمندان به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه مساءله هدايت و ضلالت كارخود خداى تعالى است و هيچ كس را در آن دخالتى نيست . و اين حرف اشتباه بزرگى است ،براى اينكه آيه شريفه - همانطورى كه گفته شد - در مقام بيان حقيقت هدايت وضلالتى است كه از ناحيه خدا است و در حقيقت يك نوع معرف براى آن دو است ، نه اينكهبخواهد آن دو را منحصر در خداى تعالى كند، و از ديگران نفى نمايد.
نظير اين اشتباه را بعضى ديگر كرده اند كه گفته اند: آيه شريفه همچنانكه بهالفاظش دلالت مى كند بر انحصار هدايت و ضلالت در خداى تعالى همچنين با الفاظ خوددلالت مى كند بر اينكه اين مساءله يعنى مساءله انحصار از مسلماتعقل است .
توضيح اينكه : بنده مخلوق ، قدرتش بر ايمان و كفر به يك اندازه است ، و مادامى كهبراى يكى از اين دو مرجحى در كار نباشد محال است كه آن يكى را بر ديگرى ترجيح دهدو بر گزيند، پس اختيار يكى از آن دو وقتى صورت مى گيرد كه مرجحى براى آنباشد،
و اين مرجح ناچار يك امر قلبى خواهد بود، و آنهم جز علم يا اعتقاد و يا مظنه بر وجودمصلحت زائده و منفعت راجح و نبود ضرر زائد و منقصت راجح چيز ديگر نمى تواند باشد، وچون در محل خود ثابت شده كه حصول علم و اعتقاد و مظنه در قلب از ناحيه خداى تعالىاست ، پس لاجرم اختيار كفر و يا ايمان مستند به او است و بنده را در انتخاب يكى از آن دواختيارى نيست . درست است كه بنده داراى قدرت هست ، و ليكن آن چيزى كه باعث بر اختياراست قدرت تنها نيست ، بلكه قدرت و داعى است كه آن از ناحيه خدا است .
وقتى اين معنا ثابت شد اينك مى گوييم صدور ايمان از بنده وقتى ممكن است كه خداىتعالى در قلب او اعتقاد رجحان ايمان را بر كفر ايجاد كرده باشد كه اگر چنين اعتقادى راخداوند در قلب كسى ايجاد نمود البته قلب و نفسمتمايل به ايمان مى شود، و گر نه محال است كسى از پيش خود ايمان را اختيار كند، و اينهمان شرح صدرى است كه در آيه مورد بحث است . و همچنين صدور كفر از بنده وقتى ممكناست كه خداوند در قلب او اعتقاد رجحان آنرا بر ايمان بيافريند و همين كه آفريد قلب ازايمان نفرت كرده و به طرف كفر ميگرايد وگرنه اختيار كفر هممحال است ، مراد از جمله (يجعل صدره ضيقا حرجا) هم همين است . بنابراين ، تقدير آيهچنين مى شود: كسى كه خداوند از او ايمان را بخواهد دواعى نفسانيش را نسبت به ايمانتقويت مى كند، و كسى كه خداوند كفر را از او بخواهد موانع و صوارف از ايمان را دردلش تقويت نموده در مقابل ، دواعى كفر را در دلش قوى مى كند. و چونعقل هم همين حكم را مى كند پس بايد گفت قرآن كريم نيز به همين ادله عقلى اشاره مى كند.اين بود خلاصه كلام اين دانشمند .
و در اين كلام چند اشكال است : اول اينكه اگر اشيا را مستند به خداى تعالى مى دانيمبخاطر اينكه خداى تعالى اسباب و مقدمات وجود آنرا فراهم نموده باعث نمى شود كه بهغير خدا مستند نباشد و گر نه قانون عمومى علت ومعلول از بين رفته در نتيجه احكام عقلى به كلى از ميان ميرود، پس ممكن است تمامى اشيا،و از آن جمله هدايت و ضلالت ، در عين اينكه بطور حقيقت مستند به خدا هستند به همان گونهمستند به غير خدا هم باشند و تناقضى هم نباشد.
دوم اينكه آيه شريفه تنها متعرض اين جهت بود كه هدايت و ضلالت و يا سعه و ضيققلب كار خداى تعالى و از صنع او است ، و اما اينكه هدايت و ضلالت همان رغبت نفس ونفرت آن باشد گذشته از اينكه سخن درستى نيست آيه شريفه هم از آن ساكت بلكه از آنبيگانه است ،
و صرف اينكه اراده فعل مستلزم رغبت ، و كراهت ازفعل مستلزم نفرت است باعث نمى شود كه بگوييم مراد از سعه قلب اراده و مقصود از ضيققلب كراهت است و اين مغالطه ، و يكى از دو مقارن را در جاى آن ديگرى اخذ كردن است . و ازاين عجيب تر اينكه چون خيال كرده كه آيه با آندليل عقلى كه اقامه كرده منطبق است گفته : لفظ آيه بر ايندليل عقلى دلالت دارد-.
سوم اينكه در سابق گفتيم آيه شريفه تنها در مقام بيان عملى است كه خدا در موقع هدايتو اضلال در قلب انجام مى دهد و اما اينكه آيا تمامى هدايتها و ضلالتها تنها از ناحيه خدااست ، آيه از آن اجنبى است ، گو اينكه هدايت و ضلالت از ناحيه خدا است و ليكن غرض ازآيه مورد بحث ، افاده آن نيست .


و هذا صراط ربك مستقيما...



اين جمله اشاره است به همان بيانى كه در آيه قبلى گذشت ، و ما سابقا معناى صراط واستقامت را بيان كرديم . خداى تعالى در اين جمله شرح صدر دادن در موقع هدايت را وسينه را ضيق و حرج قرار دادن در موقعى كه بخواهد كسى را گمراه كند، صراط مستقيم وسنت جارى خود خوانده ، و خاطرنشان ساخته كه اين سنت جارى اختلاف و تخلف پذير نيست، پس هيچ مؤ منى نيست مگر آنكه داراى شرح صدر و دلش براى تسليم در برابر خداوندآماده است و هيچ غير مؤ منى نيست مگر آنكه وضعش عكس اين است .
پس در حقيقت جمله (و هذا صراط ربك مستقيما) بيان دومى است كه تعريف در آيه قبلى راتاءكيد نموده و ميفهماند كه تعريف مزبور براى هدايت و ضلالت تعريفى است جامعافراد و مانع اغيار، و همين معنا را نيز در جمله (قد فصلنا الايات لقوم يذكرون )تاءكيد نموده مى فرمايد: بيان مزبور نزد آنان كه متذكر معارف فطرى و عقايد اوليهاىشوند كه خداوند در نفس آنان به وديعه سپرده و با تذكر آن انسان به معرفت هر حق وتشخيص آن از باطل راه مى يابد بيانى است حق و روشن ، علاوه بر اينكه ، اين بيان بيانآن خدايى است كه همو انسان را بعد از هدايت به حجت به سوى نتيجه حجت هدايت مى كند.


لهم دارالسلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون



به طورى كه از ظاهر سياق برمى آيد كلمه (سلام ) در اينجا به همان معناى لغوىيعنى دور بودن از آفات ظاهرى و باطنى است . و (دارالسلام ) به معناى آن محلى استكه در آن هيچ آفتى از قبيل مرگ ، مرض و فقر و هيچ عدم و فقدانى ديگر و هيچ غم واندوهى واردين را تهديد نمى كند، و چنين محلى همان بهشت موعود است و جز آن نمى تواندباشد، مخصوصا بعد از آنكه مقيد به قيد (عند ربهم ) شده است .
آرى ، اولياى خدا در همين دنيا هم وعده بهشت و دارالسلام را كه خداوند به آنان داده احساسمى كنند، يعنى دنيا هم براى آنان دارالسلام است ، براى اينكه اينگونه افراد كسى را جزخداوند مالك نمى دانند، و در نتيجه مالك چيزى نيستند تا بترسند روزى از دستشان برودو يا از فقدان و از دست دادنش اندوهگين شوند، همچنانكه خداى تعالى در حقشان فرموده :(الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و در فكر هيچ چيزى جزپروردگار خود نيستند، و زندگيشان همه در خلوت با او مى گذرد، به همين جهت ايشان درهمين دنيا هم كه هستند در دارالسلاماند، و خداوند ولى ايشان است و آنان را در مسير زندگىبه نور هدايت سير مى دهد، همان نورى كه از دلهايشان تابيده چشم عبرت بينشان راروشن ساخته است .
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از (سلام ) خداى تعالى و مقصود از (دارالسلام )بهشت او است . و ليكن اين تفسير با سياق آيه سازگار نيست . و مرجع ضميرهاى جمعىكه در آيه است - بطورى كه گفته مى شود - كلمه قوم در (لقوم يذكرون ) است ،چون اين كلمه از كلمات ديگرى كه ممكن است مرجع باشد به ضماير مزبور نزديك تراست . ليكن دقت در آيه رجوع ضماير را به هدايت يافتگان مذكور در آيهقبل تاءييد مى كند، چون آيات مورد بحث در مقام بيان احسانى است كه خدا به هدايتيافتگان مى كند، پس ناگزير بايد ضمايرى كه در وعده مزبور است نيز به آنانبرگردد، و اگر در ميان آيات ذكرى از قوم نامبرده به ميان آمده تبعى بوده نهبالاصاله .
گفتارى در معناى هدايت الهى .
هدايت به معنايى كه از آن مى فهميم در هر حال از عناوينى است كهافعال به آن متصف مى شود، مثلا وقتى گفته مى شود (من فلانى را به فلان كار هدايتكردم ) مقصود بيان چگونگى رسيدن فلان شخص به فلان مقصود است ،حال چه اينكه فلان راه رسيدن به مقصود را به او نشان داده باشى و چه اينكه دست او راگرفته و تا مقصد همراهيش كرده باشى . كه در صورتاول هدايت به معناى ارائه و نشان دادن طريق است و در صورت دوم به معناىايصال به مطلوب .
خلاصه ، آنچه كه در خارج از شخص هدايت كننده مشاهده مى شود افعالى ازقبيل بيان آدرس و يا نشان دادن به اشاره و يا برخاستن و طرف را به راه رساندن است ،اما خود هدايت عنوان و صفت فعل و دائر مدار قصد است ،
همچنانكه اعمالى كه از طرف مقابل سر ميزند معنون به عنوان اهتدا و هدايت يافتن است . اينمعنا را براى اين خاطر نشان ساختيم كه وقتى مى گويى م : (هدايت كه يكى از اسماىحسنى است و به خدا نسبت داده مى شود، و به آن نظر خداى تعالى هادى ناميده مى شودصفتى است از صفات فعل خدا مانند رحمت و رزق وامثال آن نه از صفات ذات او) خواننده محترم به سهولت آنرا درك نمايد.
تقسيم هدايت الهى به دو قسم : تكوينى و تشريعى . و تقسيم هدايت تشريعى به دوقسم: ارائه طريق و ايصال به مطلوب .
و هدايت خداى تعالى دو قسم است : يكى هدايت تكوينى و ديگرى تشريعى . و اما هدايتتكوينى هدايتى است كه به امور تكوينى تعلق مى گيرد، مانند اينكه خداوند هر يك ازانواع مصنوعات را كه آفريده ، او را به سوىكمال و هدفى كه برايش تعيين كرده و اعمالى كه در سرشتش گذاشته راهنمايى فرمودهو شخصى از اشخاص آفريده را به سوى آنچه برايش مقدر شده و نهايت و سر رسيدىكه براى وجودش قرار داده است به راه انداخته ، چنانكه مى فرمايد: (ربنا الذى اعطىكل شى ء خلقه ثم هدى ) و مى فرمايد (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ).
و اما هدايت تشريعى - اين هدايت مربوط است به امور تشريعى ازقبيل اعتقادات حق و اعمال صالح كه امر و نهى ، بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همهمربوط به آن است . اين قسم هدايت نيز دو گونه است : يكى ارائه طريق يعنى صرفنشان دادن راه كه هدايت مذكور در آيه (انا هديناهالسبيل اما شاكرا و اما كفورا) از آن قبيل است . و ديگرايصال به مطلوب يعنى دست طرف را گرفتن و به مقصدش رساندن كه در آيه (و لوشئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه ) به آن اشاره شده . در آيه(فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ) هم به بيان ديگرى همين هدايت راتعريف كرده و فرموده : اين قسم هدايت عبارت است از اينكه قلب به نحو مخصوصىانبساط پيدا كرده و در نتيجه بدون هيچ گرفتگىقول حق را پذيرفته به عمل صالح بگرايد، و از تسليم بودن در برابر امر خدا واطاعت از حكم او ابا و امتناع نداشته باشد.
و آيه شريفه (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلك هدى اللهيهدى به من يشاء) به همين معنا اشاره نموده و اين حالت را نور خوانده است ، چون قلببا داشتن اين حالت نسبت به اينكه چه چيزهايى را بايد در خود جاى دهد، و چه چيزهايى راقبول نكند روشن و بينا است .
خداى تعالى براى اين قسم هدايت رسم ديگرى را هم ترسيم كرده ، آنجا كه هدايت انبيا(عليهم السلام ) و اختصاصات ايشان را ذكر كرده دنبالش مى فرمايد: (و اجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ) و اين آيه همچنانكهدر تفسيرش بيان داشتيم دلالت دارد بر اينكه يكى از خواص هدايت الهى افتادن به راهمستقيم و طريقى است كه انحراف و اختلاف در آن نيست ، و آن همانا دين او است كه نه معارفاصولى و شرايع فروعيش با هم اختلاف دارد، و نه حاملين آن دين و راهروان در آن راه بايكديگر مناقضت و مخالفت دارند، براى اينكه منظور از تمامى معارف و شرايع دين الهىيك چيز است و آن توحيد خالص ‍ است كه خود حقيقت واحدى است ثابت و تغيير ناپذير. ونيز خود آن معارف هم همه مطابق با فطرت الهى است كه نه خود آن فطرت عوض شدنىاست و نه احكام و مقتضياتش قابل تغيير است ، به همين جهت حاملين دين خدا يعنى انبيا(عليهم السلام ) نيز با يكديگر اختلاف ندارند، همه به يك چيز دعوت نموده خاتم آنانهمان را مى گويد كه آدم آنان گفته بود، تنها اختلاف آنان از جهاتاجمال دعوت و تفصيل آن است .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به حيات و نور شخص مؤ من و شرح صدر...).
در كافى به سند خود از زيد روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام )شنيدم كه در تفسير آيه (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناسمى فرمود:
ميت آن كسى است كه هيچ چيز نمى داند، و مقصود از (نورا يمشى به فى الناس ) امامىاست كه به او اقتدا كند، و مقصود از (كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها) آن كسىاست كه امام خود را نشناسد.
مؤ لف : اين تفسير از باب تطبيق كلى بر مصداق است نه اينكه معناى نور، امام باشدچون قبلا هم گفتيم كه مقصود از نور، هدايت به سوىقول حق و عمل صالح است و سياق آيه جز اين را نمى رساند. سيوطى در الدرالمنثور اززيد بن اسلم نقل كرده كه آيه مزبور در باره عماربن ياسرنازل شده .و روايت ديگرى از ابن عباس و زيد بن اسلمنقل كرده كه گفته اند: آيه در شان عمر بن خطاب و ابىجهل بن هشام نازل شده . و حال آنكه سياق آيه سياقى نيست كه بتوان گفت در مورد خاصىنازل شده است .
و نيز در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، ابن ابى الدنيا، ابن جرير، ابو الشيخ ،ابن مردويه ، حاكم و بيهقى در كتاب شعب از چند طريق از ابن مسعودنقل كرده اند كه گفت وقتى آيه (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام )نازل شد رسول خدا فرمود: وقتى خداوند نور را دردل كسى بتاباند آن دل فراخ و پر ظرفيت مى شود. عرض كردند آيا براى چنين دلىعلامتى هست ؟ فرمود: علامتش اقبال و رو آوردن به سراى جاويد و اعراض و پرهيز از دارغرور و آمادگى براى مرگ قبل از رسيدن آن است .
مؤ لف : سيوطى اين روايت را از عده اى از مفسرين نيزنقل كرده ، و ايشان آن را از جمعى از تابعين ازقبيل ابى جعفر مدائنى و فضل و حسن و عبد الله بن سور ازرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايت كرده اند.
و در كتاب عيون به سند خود از حمدان بن سليمان نيشابورىنقل كرده كه گفت : من از حضرت رضا (عليهالسلام ) معناى آيه (فمن يرد الله ان يهديهيشرح صدره للاسلام ) را پرسيدم ، حضرت فرمود: معنايش اين است كه : خداوند هر كسرا كه بخواهد در دنيا به سوى ايمان و در آخرت به سوى بهشت و دار كرامت خود هدايتكند او را براى تسليم بودن در برابر اوامر خود و وثوق و اطمينان داشتن نسبت بهثواب و پاداشش شرح صدر مى دهد، و هر كافر و گنهكارى را كه بخواهد از بهشت و داركرامت خود گمراه سازد در اثر كفر و نافرمانى سينهاش را تنگ و كم ظرفيت مى كند تادر ايمان خودش متزلزل شده اضطرابش به حدى برسد كه گويا به آسمان بالا ميرود،(كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون خداوند اينچنين پليدى و آلودگى رابهره كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.) مؤ لف : در اين حديث نكاتى است كههمه آنها به بيان سابق ما اشاره دارد.
و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرد، كهفرمود: خداى عز و جل وقتى براى بندهاى از بندگانش خيرى بخواهد نقطه نورى دردلش ايجاد نموده گوش دلش را باز مى كند، و فرشتهاى را بر او مى گمارد تا او رابه صلاح و سداد وادارد، و وقتى براى بندهاى بدى بخواهد نقطه سياهى در دلش ايجادنموده گوش دلش را كر مى كند و شيطانى را بر او ميگمارد تا او را گمراه سازد. راوىمى گويد: امام (عليهالسلام ) به اينجا كه رسيد آيه (فمن يرد الله ان يهديه يشرحصدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء) راتلاوت كرد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود بدون ذكر سند و صدوق در توحيدش با سنداز امام صادق (عليهالسلام ) نقل كرده اند.
و در كافى به سند خود از حلبى از ابى عبد الله (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود:قلب براى يافتن حق هميشه در اضطراب است و اين در و آن در ميزند تا به آن دست پيداكند پس از آنكه دست يافت مطمئن مى شود و اضطرابش خاتمه مى يابد. راوى مى گويدامام (عليهالسلام ) سپس آيه (فمن يرد الله ان يهديه ...) را تا كلمه (فى السماء)تلاوت فرمود.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ابى جميله از عبد الله بن جعفر ازبرادرش موسى بن جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده است .
و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير از خيثمه روايت شده كه گفت : از امام ابى جعفر(عليهالسلام ) شنيدم كه مى گفت : مادامى كه قلب به حق دست نيافته همواره در زير و روشدن است و از جاى خود تا حنجره كنده مى شود تا به حق دست بيابد، آن موقع در جاىخود قرار مى گيرد.
راوى مى گويد: امام (عليهالسلام ) موقعى كه فرمود: (در جاى خود قرار مى گيرد)،انگشتهاى دو دست را در هم حلقه زد و سپس ‍ آيه (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدرهللاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا) را تلاوت فرموده و نيز مى گويدامام به موسى بن اشيم فرمود: معناى (حرج ) را ميدانى ؟ عرض كرد: نه . حضرتدستها را محكم به يكديگر چسبانيده و فرمود: اين را (حرج ) مى گويند كه نه چيزىدر آن فرو ميرود و نه چيزى از آن بيرون مى آيد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون در تفسير برهان از صدوق روايت شده ، برقى نيز صدرحديث را در كتاب محاسن خود از خيثمه از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده .تفسيرى كه در اين روايات براى حرج شده مناسب با آن معنايى است كه ما از راغبنقل كرديم .
و در اختصاص به سند خود از آدم بن حر روايت كرده كه گفت : موسى بن اشيم از امامصادق (عليهالسلام ) معناى آيهاى از آيات قرآن را مى پرسيد و من در آن مجلس حاضربودم ، امام (عليهالسلام ) هم به سؤ الش جوابى داد، چيزى نگذشت مردى وارد شد و ازآنجناب معناى همان آيه را پرسيد و ليكن امام جوابى داد بر خلاف آن جوابى كه بهموسى بن اشيم داده بود. ابن اشيم به من رو كرد و گفت : من از اين جوابهاى ضد و نقيضآنقدر در اضطراب و شك افتاده ام كه گويى دلم را با كارد پاره پاره مى كنند، با خودگفتم اين تقصير خود ما است كه ابا قتاده را رها كرده نزد كسى آمديم كه اينجور اشتباهاتبزرگ دارد، و جوابى مى دهد كه سراپايش خطا است ، با اينكه اباقتاده حتى در يك واو ويا حرف ديگرى اشتباه نمى كند، در اين بين كه اين افكار در دلم خطور مى كرد مردديگرى وارد شد و اتفاقا او هم از امام معناى همان آيه را سؤال كرد، و با كمال تعجب ديدم جوابى كه به او داد بر خلاف جواب من و جواب شخص دومبود اين را كه شنيدم قدرى آسوده شدم و فهميدم كه امام عمدا اينطور جواب مى دهد، و خودرا با افكار ديگرى سرگرم كردم .
ناگاه امام (عليهالسلام ) به من التفات كرده و فرمود: اى ابن اشيم ! آن كار را كه درفكر آن هستى انجام مده . به اين ترتيب حديث نفس ‍ من آشكار شد، آنگاه فرمود: اى ابناشيم ! خداى تعالى امر را واگذار كرد به سليمان بن داوود و فرمود:
(هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب ) و واگذار كرد به پيغمبر گراميش (صلى اللهعليه وآله و سلم ). آرى ، اى ابن اشيم ! خدا امر را به ما واگذار كرده و هر كس كه خدابخواهد هدايتش كند او را براى اسلام شرح صدر مى دهد و هر كس را بخواهد گمراه كندسينه اش را تنگ و حرج مى كند، هيچ ميدانى حرج چيست ؟ عرض كردم نه . دست خود را محكمبست و به من فهماند حرج هر چيزى مصمتى (ميان پرى ) است كه نه چيزى از آن بيرونشود و نه چيزى بتواند در آن داخل گردد.
مؤ لف : مساءله تفويض و واگذارى امر به سليمان و بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمهاهل بيت گر چه روايات زيادى در تفسيرش وارد شده و ليكن از خود اين حديث و اينكه آيهمورد بحث را با داستان سليمان تطبيق كرده ميتوان فهميد كه معناى آن اين است كه علمى كهخداوند از معناى قرآن به ايشان داده منحصر در يك معنا و دو معنا نيست ، بلكه براى هر آيهقرآن معانى زيادى در نزد ايشان است ، و ايشان از آن معانى آن مقدارى را انتشار مى دهندكه خدا اذنشان داده باشد، و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجع به سليماناشاره به همين معنا باشد، گو اينكه روايت ظهور دارد در اينكه مقصود از تلاوت آيه بيانحال دلها و تعريض بر موسى بن اشيم و اضطراب و قلق خاطر او است .
در تفسير قمى در ذيل جمله (... ضيقا حرجا) روايت كرده كه فرمود:مثل آن دلهايى كه خداوند ضيق و حرجش قرار دادهمثل درختى است كه در ميان درختهاى زيادى سبز شده باشد و شاخه هاى آن از هيچ طرفجايى براى رشد و باز شدن ندارند و ناچار اين درخت به طرف آسمان رشد نموده هر چهبيشتر بماند بيشتر در تنگنا قرار مى گيرد.
مؤ لف : اين روايت نيز مناسب با معنايى است كه راغب براى لفظ (حرج ) كرده .
و در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده كه در تفسيرجمله (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون ) فرموده مراد از اين رجس شك وترديد است .
مؤ لف : اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است .
آيات 135 - 128 سوره انعام .


و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس وقال اولياءهم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اجلنا الذى اجلت لناقال النار مثويكم خالدين فيها الا ما شاء الله ان ربك حكيم عليم (128) و كذلك نولىبعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون (129) يا معشر الجن و الانس الم ياتكمرسل منكم يقصون عليكم آيتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا شهدنا على انفسنا وغرتهم الحيوة الدنيا و شهدوا على انفسهم انهم كانوا كفرين (130) ذلك ان لم يكن ربكمهلك القرى بظلم و اهلها غافلون (131) و لكل درجت مما عملوا و ما ربكبغافل عما يعملون (132) و ربك الغنى ذوالرحمة ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم مايشا كما انشاكم من ذرية قوم آخرين (133) ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزين (134)قل يقوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلحالظالمون (135)



ترجمه آيات
روزى كه همگى را محشور كند (و گويد) اى گروه جنيان از آدميان كه پيرو شما بودندبسيار يافتيد. دوستان ايشان از آدميان گويند: پروردگارا! ما از يكديگر برخوردار شدهو به كرده بودى رسيدهايم . گويد: جاى شما جهنم است كه در آن جاويد باشيد مگر آنچهخدا خواهد كه پروردگار تو فرزانه و دانا است (128)
بدينسان بعضى از ستمگران را بر بعض ديگر ولايت مى دهى م به سزاى اعمالى كه(تابعين ) مى كرده اند (129)
اى گروه جنيان و آدميان ! مگر پيغمبرانى از خودتان به سوى شما نيامدند كه آيه هاى مارا براى شما مى خواندند و شما را به ديدار اين روزتان بيم ميدادند؟ گويند: عليهخويش گواهى مى دهيم ، زندگى دنيا فريبشان داده بود و عليه خويش گواهى دهند كهكافر بوده اند (130)
آن به خاطر اينست كه پروردگارت اين دهكده ها را در آنحال كه مردمش بى خبر بودند هلاك نمى كرد (131)
و همه را از آن عملهايى كه كرده اند رتبه هايى است و پروردگار تو از اعمالى كه مىكنند بى خبر نيست (132)
پروردگار تو بى نياز و داراى رحمت است اگر خواهد شما را ببرد و از پى شما هر كهرا خواهد جانشينتان كند چنانكه شما را از نژاد گروهى ديگر ايجاد كرد (133)
عذابى كه به شما وعده مى دهند آمدنى است و شما فرار نتوانيد كرد (134)
بگو اى قوم ! شما را هر چه در خور است و توانايى داريدعمل كنيد كه من نيز عمل ميكنم ، به زودى خواهيد دانست كه عاقبت آن سراى از آن كيست ، كهستمگران رستگار نمى شوند (135).
بيان آيات
بين قضاى الهى و اختيار انسان ، مزاحمتى نيست .
اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل است ، و سرپرستى و ولايتى را كه برخى ازستمگران بر برخى ديگر به اذن خدا دارند - مانند ولايت شياطين بر كفار - تفسير مىكند، و بيان مى كند كه اين كار از خداى تعالى ظلم نيست ، به شهادت اينكه خود ستمگرانو كفار به زودى در قيامت اعتراف مى كنند به اينكه اگر معصيت كردند و يا به خداوندشرك ورزيدند به سوء اختيار خودشان بوده ، و اين خود آنان بودند كه با شنيدن نداىالهى و هشدارش نسبت به عذاب قيامت ، مغرور زندگى دنيا شدند و راه ظلم را پيشگرفتند، و ستمگران هم رستگار نخواهند شد.
و اينكه قضاى الهى با كفر و ظلم آنان موافق است سبب نمى شود كه كفر و ظلمشان بهخودشان نسبت داده نشود. نه قضاى الهى منافات با اختيار كه مدار مؤ اخذه و مجازات استدارد، و نه اختيار انسانى كه مدار سعادت و شقاوت است مزاحم با قضاى الهى است ، چونقضاى الهى بر اين رانده شده كه آنان اولياى خود را از شياطين به اراده و اختيار خودمتابعت كنند، نه اينكه متابعت كنند چه اراده داشته باشند و چه نداشته باشند،
تا بتوان گفت خداوند و يا شياطين ايشان را مجبور به سلوك طريق شقاوت و انتخابشرك و ارتكاب گناهان كرده ، بلكه خداى سبحان غنى مطلق است و نيازى به آنچه دردست ايشان است ندارد تا به طمع آن به آنان ظلم كند، آرى ، خداوند همه آنان را به رحمتخود آفريده و به استفاده از رحمتش سفارش و تاءكيد فرموده ، ولى ايشان راه ظلم را پيشگرفته و در نتيجه از رستگارى بازماندند.


و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن ... اجلت لنا



وقتى در لغت عرب گفته مى شود: (اكثر من الشى ء) و يا (اكثر منالفعل ) و يا (استكثرمنه ) معنايش اين است كه فلانى از فلان چيز زياد آورده و يافلان كار را بسيار انجام داده ، و اينكه در آيه مورد بحث مى فرمايد: شما اى گروه جنزياد از انسانها آوردهايد، معنايش اين نيست كه افراد زيادى را آوردهايد براى اينكه آورندهانسانها در دنيا و مبعوث كننده آنان در قيامت خود خداى تعالى است ، بلكه معنايش اين استكه شما اى گروه شياطين زياد در انسانها اثر سوء گذاشتيد و خيلى آنان را اغوا كرديد.و اين اغوا كردن شيطانها همانطورى كه قبلا هم گفته شد به طور اجبار نيست .
سلطه و ولايت شياطين بر انسان ، قهرى نيست ، بلكه به اعتراف كفار در قيامت ،نتيجه معامله طرفينى است .
خلاصه اينكه ، ولايت شيطانها بر آدميان ولايت اجبار نيست بلكه ازقبيل معامله طرفينى است ، به اين معنا كه اگر انسانها شيطانها را متابعت مى كنند بهخاطر منافع و فوايدى است كه در اين كار تصور مى كنند ، و اگر شيطانها هم آنان را مىفريبند بخاطر منافعى است كه در ولايت بر آنان و اداره كردن شؤ ون ايشان مى پندارند.
آرى ، شيطانها از فريفتن انسانها و ولايت داشتن بر ايشان يك نوع لذتى مى برند،انسانها هم از پيروى شيطانها و وسوسه هاى آنان يك نوع لذتى را احساس مى كنند، چونبه اين وسيله به ماديات و تمتعات نفسانى مى رسند، و اين همان اعترافى است كهاولياى شيطانها در قيامت خواهند كرد، و خواهند گفت : (ربنا استمتع بعضنا ببعض )پروردگارا ما پيروان شياطين و شياطين ، از يكديگر استفاده كرديم ما از وسوسه وتسويلات آنها - كه همان متاع دنيا و زخارف آن باشد - استفاده كرديم ، و آنان ازولايتى كه بر ما داشتند لذت بردند، و نتيجهاش اين شد كه مى بينيم .
از اينجا معلوم مى شود كه مراد از (اجل ) در جمله و (بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا) آنحدى است كه خداوند براى وجود ايشان قرار داده . و آن درجه و پايه اى است كه ايشانبه وسيله اعمالى كه كردند بدان رسيدند، نه اينكه معنايش سر رسيدن مدت زندگىباشد، سياق آيه هم همين معنا را تاءييد مى كند. روى اين حساب برگشت معناى آيه به ايناست كه : بعضى از ما به سوء اختيار و به عمل زشت خود بعض ديگر را پيروى كرديم ،و اين روش را تا آنجا كه تو مقدر كرده بودى ادامه داديم ، يعنى تا سر حد ظلم و كفرپيش رفتيم .
(و يوم يحشرهم جميعا) و روزى كه همه آنان را محشور مى كند تا احتجاج عليه آنان بهطور كامل انجام يابد، آنگاه به طايفه شيطانها مى فرمايد: (يا معشر الجن قد استكثرتممن الانس ) اى گروه جن شما ولايت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد(و قال اوليائهم من الانس ) پيروان شيطانها به جاى ايشان جواب داده به حقيقت اعترافكرده و مى گويند: (ربنا استمتع بعضنا ببعض ) پروردگارا ما گروه آدميان خودماندنبال شيطانها را گرفته و از تسويلات آنان ازقبيل زخارف دنيا و هواپرستى لذت برديم ، و گروه جن هم از پيروى كردن ما و القاىوسوسه به دلهاى ما لذت بردند، ما دو طايفه اين روش را ادامه داديم تا آنكه : (بلغنااجلنا الذى اجلت لنا) رسيديم به آن اندازه از زندگى نكبتبار و كارهاى ناشايسته كهفعلا داريم .
به طورى كه ملاحظه مى كنيد اعتراف دارند كه اين(اجل ) را هر چند خداوند مقدر فرموده ولى ايشان با پيمودن راه بهره بردارى ازيكديگر به اختيار خويش ، به آن رسيدهاند. و بنا بر آنچه گفته شد اگر بگوييم آيهشريفه ظهور دارد در اينكه مراد از (جن ) شياطين جنى است كه در سينه ها وسوسه مىكنند خيلى بيراهه نرفتهايم .


قال النار مثويكم خالدين فيها الا ما شاء الله ...



اين جمله حكايت جوابى است كه خداوند به آنان مى دهد، و در عينحال قضايى است كه عليه آنان ميراند، و متن آن قضا تنها جمله (النار مثويكم ) است .كلمه (مثوى ) اسم مكان از ماده ثوى يثوى ثواء و به معناىمحل اقامت با استقرار است ، پس اينكه فرمود: (النار مثويكم ) معنايش اين است كه : آتشمحل اقامتى است براى شما كه در آن استقرار خواهيد داشت ، و بيرون شدن برايتان نيست ،از اين رو جمله (خالدين فيها) تاءكيد خواهد بود، و چون ممكن بود كسىخيال كند كه خود خداى تعالى هم نميتواند آنان را از آتش بيرون كند لذا فرمود (الا ماشاء الله ) تا بفهماند كه قدرت خداى تعالى بر نجات دادن آنان در عينحال بجاى خود باقى است ، گر چه نجات نمى دهد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation