بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

بسم الله الرحمن الرحيم
آيات 3 - 1 سوره انعام 3.
سوره انعام ، مكى است و 165 آيه دارد


الحمد لله الذى خلق السموت و الارض و جعلالظلمت و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون (1) هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلاو اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون (2) و هو الله فى السموت و فى الارض يعلم سركم وجهركم و يعلم ما تكسبون (3)



ترجمه آيات
سپاس خدائى را كه آسمانها و زمين را آفريده و تاريكيها و نور ايجاد نمود و عجب است كهبا همه اينها كسانى كه كافر شدند براى پروردگار خود همتا مى گيرند(1)
او كسى است كه شما را از گل آفريد آنگاه اجلى مقرر فرمود واجل معين پيش اوست ؛ و باز هم شما شك مى كنيد(2)
و او است خداوند در آسمانها و در زمين ، مى داند نهان و آشكار شما را و مى داند آنچه را كهشما (از نيك و بد) كسب مى كنيد(3)
بيان آيات
غرضى كه اين سوره در مقام ايفاى آن است همان توحيد خداى تعالى است ، البته توحيدبه معناى اعم و اينكه اجمالا براى انسان پروردگارى است كه همان او پروردگار تمامعالميان است ،
از او است ابتداى هر چيز، و به سوى او است بازگشت و انتهاى هر چيز، پروردگارى كهبه منظور بشارت بندگان و انذار آنان پيغمبرانى فرستاد و در نتيجه بندگانمربوبش به سوى دين حق او هدايت شدند.
اين است اجمال آنچيزى كه اين سوره در مقام اثبات آن است ، زيرا بيشتر آياتش بهصورت استدلال عليه مشركين و مخالفين توحيد و نبوت و معاد است ، البتهمشتمل بر اجمالى از وظايف شرعى و محرمات دينى نيز مى باشد.
بيان اينكه سوره انعام مكى و داراى سياق واحد مى باشد،ونقل اقوالى در مورد اينكه بعضى آيات اين سوره مدنى است
و اگر در سياق آيات آن ، دقت شود معلوم مى گردد كه سياق همه واحد و همه به هممتصل و مربوطند، و خلاصه در بين آنها چيزى كه دلالت كند بر اينكه آيات آن جدا جدانازل شده به نظر نمى رسد، و اين خود دليل بر اين است كه اين سوره همين طور كه هستيك مرتبه نازل شده ، و نيز بدست مى آيد كه اين سوره در مكهنازل گرديده ، به دليل اينكه در همه و يا بيشتر آيات آن روى سخن با مشركين است .
مفسرين و راويان حديث هم بر اين معنا اتفاق دارند، مگر در شش آيه كه از بعضى ازمفسرين نقل شده كه گفته اند در مدينه نازل شده ، و آن شش آيه عبارت است از آيه (و ماقدروا الله حق قدره ) - آيه 90 تا 93 - و آيه(قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - آيه 150 تا 153 -.
بعضى هم گفته اند كه تمامى آن مكى است مگر دو آيه و آن دو عبارتند از آيه(قل تعالوا اتل ) و آيه بعدش .
بعضى ديگر گفته اند: سوره انعام تماميش در مكهنازل شده مگر دو آيه كه در مدينه و در باره مردى از يهود كه گفته بود: (ماانزل الله على بشر من شى ء...) نازل شده است .
عده اى ديگر گفته اند كه همه آن مكى است مگر يك آيه ، و آن آيه (و لو اننا نزلنااليهم الملائكة ...) است كه در مدينه نازل شده .
ليكن از سياق خود آيات دليلى بر هيچيك از ايناقوال نيست ، زيرا گفتيم سياق آيات ، سياقى است واحد و همه آنها به هممتصل و مربوطند. و بزودى تا آنجا كه از توانمان برآيد اين معنا را بيان خواهيم نمود.
از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) و همچنين از ابى و عكرمه و قتاده روايت شده كه اين سورهتماميش در مكه نازل شده است .


الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور


اين آيه با ثنا و ستايش پروردگار شروع شده ، و اين ثنا به منزله مقدمه استبراى مطالبى كه بنا است در خلال سوره در پيرامون مساله توحيد ايراد گردد، و مقدميتآن از اين نظر است كه ثناى مزبور متضمن چكيده واجمال غرضى است كه به تفصيل آن در سوره ، احتجاج خواهد شد، چنانكه تعجب وتوبيخى كه در اين چند آيه از عمل كفار و برابر گرفتنشان غير خدايرا با خدا وتشكيكشان در وحدت او شده ، مقدمه است براى مطالبى كه از وعظ و انذار و تخويف آناندر سوره ايراد مى شود.
ثناى خداى تعالى در سه آيه اول سوره انعام متضمن اشاره به معارفى است كهمادهاساسى شريعت مى باشند
و در ثنايى كه در اين سه آيه هست ، اشاره اى نيز به معارف حقيقى ايكه دعوت دينىمتكى بر آن است شده ، و آن معارف در حقيقت به منزله ماده شريعت است و به سه نظامتفكيك مى شود:
1 - نظام عمومى خلقت كه آيه اولى به آن اشاره مى كند.
2 - نظامى كه خصوص انسان از جهت (وجود) دارد و آيه دوممشتمل بر آنست .
3 - نظام عمل انسان كه آيه سوم به آن اشاره مى كند.
پس آنچه كه از مجموع اين سه آيه به دست مى آيد عبارتست از ثناى بر پروردگاربدان جهت كه عالم كبيرى را ايجاد فرمود كه انسان در آن زندگى مى كند و عالم صغيرىرا كه همان وجود خود انسان است و محدود است از جهت آغازش بهگل و از طرف انجامش به اجل مكتوب ، ايجاد فرمود، و ثنا بر اينكه بر آشكار و نهانآدمى و تمامى اعمال او آگاهى دارد. و جمله (و هو الله فى السموات و فى الارض ) كهدر آيه سوم است به منزله توضيحى است براى مضمون دو آيهقبل ، و مقدمه است براى بيان علم خداوند به نهان و آشكار و كرده هاى انسان ، و بنابراين، اينكه فرمود:( خلق السموات و الارض وجعل الظلمات و النور) اشاره به نظامى است كه در عالم كبير حكم فرماست ، و تمامىاشياى عالم با همه كثرت و تفاوتش بر طبق آن اداره مى شود، زيرا عالم مشهود ما، همينزمينى است كه آسمانهاى پهناور از هر طرف آن را احاطه نموده و سپس با نور و ظلمتى كهچرخ عالم محسوس ، در تحول و تكاملش بر آنها دور مى زند، در آن تصرف مى شود، وپيوسته موجوداتى را از موجودات ديگرى تكوين و چيزهائى را به چيزهاى ديگرىتحويل و نهانهائى را ظاهر و ظاهرهائى را پنهان نموده ، تازههائى را تكوين و كهنههائى را تباه و فاسد مى كند، و از برخورد همين تحولات گوناگون حركت كلى جهان كهموجودات را به سوى مقصد نهائى خود ميراند منتظم مى شود.
كلمه ( جعل ) در جمله :( و جعل الظلمات ...) به معنى خلقت است منتها از آنجائى كهكلمه خلقت در اصل ماءخوذ از (خلق الثوب ) است و خلاصه در معنى آن تركيب يافتن ازاشياى گوناگون ماخوذ است و نور و ظلمت از تركيب چيزى با چيز ديگر موجود نشده است ،
از اين جهت در خصوص نور و ظلمت به جاى (خلقت ) تعبير به(جعل ) فرموده ، و شايد از همين جهت بوده كه خلقت را به ايجاد آسمانها و زمين كه درآن تركيب راه دارد، اختصاص داده - و خدا داناتر است -.
در اينجا ممكن است سؤ ال شود كه چرا (نور) را به صيغه مفرد و (ظلمت ) را بهصيغه جمع آورده ؟ شايد جهتش اين باشد كه وجود ظلمت از نبود نور و همان عدم نور است درچيزى كه مى بايست نور داشته باشد، و چيزى كه از شانش اين است كه نور داشته باشدو ندارد از جهت دورى و نزديكيش به نور متعدد مى شود، بخلاف نور كه امرى است وجودىو وجودش ناشى از مقايسه آن با ظلمت نيست ، و اگر هم آنرا با قياس به ظلمت درجه بندىكرده و برايش مراتبى قائل شويم در حقيقت صرف تصورى است كه كرده ايم ، و اينتصور باعث تكثر حقيقى و تعدد واقعى آن نمى شود.


ثم الذين كفروا بربهم يعدلون سياق



اين جمله سياق تعجب آميخته با ملامت و توبيخ است ، و به اين معنا است كه خداى سبحان رادر آفريدن آسمانها و زمين و ايجاد نور و ظلمت شريكى نيست ، پس تنها او معبود وپروردگار است ، و چيزى شبيه او نيست تا در عبادت شريكش باشد، و عجب اينجاست كهبا اين حال باز كسانى كه كافر شدند در عين اينكه اعتراف دارند كه اين عالم و تدبيرآن ، ملك حقيقى خداى تعالى است و بس و بتهائى را كه براى خود معبود گرفته اند چيزىاز عالم را مالك نيستند، مع ذلك باز هم همان بتها را با خداى تعالى برابر دانسته وخيال مى كنند كه يك مشت سنگ و چوب شريك و همرتبه با پروردگار است و در اينپندارشان سزاوار ملامتند.
از اين بيان ، نكته به كار بردن لفظ (ثم ) در اينجا روشن مى شود زيرا اين لفظدلالت بر تراخى و تاخير دارد، پس گويا خود پروردگار بعد از اينكه خود را بهتفرد در صنع و ايجاد و يگانگى در الوهيت و ربوبيت ستوده ، به ياد پندار غلط مشركينو بت پرستان كه يك مشت سنگ و چوب را با پروردگار عالميان برابر دانسته اند افتادهو تعجب لحظه اى از گفتارش بازداشت ، سپس دنباله كلام را گرفته و به علت سكوتخود و اينكه حيرت و تعجب او را از ادامه گفتار باز داشته اشاره نموده و فرموده است :(ثم الذين كفروا بربهم يعدلون .)


هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا



بعد از اين كه در آيه قبل اشاره به خلقت عالم كبير و بزرگ نمود در اين جمله كوتاه بهخلقت عالم صغير و كوچك انسانى اشاره كرد
و اين نكته مهم را خاطر نشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش راتدبير نموده ، و براى بقاى ظاهرى و دنيويش مدتى مقرر فرموده ، همانا خداى سبحاناست ، و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف بهگل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است ، اگر چه بقاى نسلش به وسيله ازدواج وتناسل بوده باشد. همچنانكه در جاى ديگر هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده :(...بدأ خلق الانسان من طين ، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ).
و از طرفى ديگر به اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى شود و اين همان معنائى استكه آيه (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون )، متعرض آن است . و ممكن است كهمقصود از اين اجل روز بعث باشد كه روز بازگشت به خداى سبحان است ، چون قرآنكريم گويا مى خواهد زندگى بين مرگ و بعث و خلاصه عالم برزخ را جزء زندگىدنيا بشمارد، همچنانكه از ظاهر آيه :( قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ، قالوا لبثنايوما او بعض يوم فسئل العادين ، قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون )، و آيه:( و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون ، وقال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث و لكنكم كنتم لا تعلمون )، نيز همين معنا استفاده مى شود.
نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث مى باشد اين است كهاجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه ايناجل براى بشر مجهول و نامعلوم است ، و بشر از راه معارف و علوممتداول راهى به سوى تعيين آن
جهت و سبب جمع آوردن (ظلمات ) و مفرد آوردن (نور) در جمله :(وجعل الظلمات و النور) معناى (اجل )
(و اجل مسمى عنده )
تسميه اجل به معنى تعيين آن است ، چون خود مردم نيز عادتشان بر اين است كه در معاهداتو قرضها و ساير معاملات اجل را كه همان مدت مقرر در معامله و يا سر رسيدن آن است ذكرمى كنند و به همين دو معناى عرفى در كلام خداى تعالى نيز آمده است . مثلا در آيه شريفه:(اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه )،اجل به معناى آخر مدت است ، و همچنين در آيه شريفه :( من كان يرجو لقاء الله فاناجل الله لات ).
و ليكن در آيه شريفه : (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنىثمانى حجج فان أ تممت عشرا فمن عندك - تا آنجا كه مى فرمايد -قال ذلك بينى و بينك ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على )، أجل به معنى تمامى مدت مقرر آمده است .
و ظاهرا استعمال اجل در تمامى مدت ، استعمال اصلى واستعمال آن در سررسيد، فرع آن است ، چون بيشتر اوقات در همان معناىاول به كار مى رود، حتى در اثر كثرت استعمال در آن گاهى مى شود كه احتياجى به ذكروصف (مقضى ) نديده و به ذكر موصوف (اجل ) به تنهائى اكتفا مى كنند، بنابر اين هرجا كه اين كلمه استعمال شده باشد بايد گفت به معنىاجل مقضى و تمام مدت است مگر قرينهاى در كلام باشد و دلالت كند بر اينكه به معناىسررسيد است .
راغب در مفردات مى گويد: مدت مقرره زندگى انسان را(اجل ) مى گويند مثلا گفته مى شود: اجلش نزديك شده ، يعنى مرگش فرا رسيده .ليكن اصل معنى آن استيفاء مدت است .
به هر تقدير، ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از(اجل ) و (اجل مسمى ) آخر مدت زندگى است نه تمامى آن ، همچنانكه از جمله (فاناجل الله لات ) به خوبى استفاده مى شود.
بنابراين ، از اين بيان اين معنا نيز معلوم شد كهاجل دو گونه است : يكى (اجل مبهم )، و يكى(اجل مسمى )، يعنى معين در نزد خداى تعالى ، و اين هماناجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده و به (عنده - نزدخدا) و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود، بهدليل اينكه فرمود:( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ) و اين هماناجل محتومى است كه تغيير و تبديل برنمى دارد. خداىمتعال مى فرمايد: (اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق ، به اينمعنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كهاجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكناجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست ، و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن وتحقق آن جلوگيرى نمود.
و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفه (لكلاجل كتاب ، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) مورد دقت قرار گيرند بدست مىآيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در (ام الكتاب ) ثبت شده ، واجل غير مسمى آن اجلى است كه در (لوح محو و اثبات ) نوشته شده است ، - و ان شاءالله - بزودى خواهد آمد كه ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابتاست ، يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تاثير ندارد، و لوح محو واثبات قابل انطباق بر همان حوادث است ، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه ازنظر استناد به اسباب ناقصى كه در خيلى از موارد از آنها به (مقتضى ) تعبير مىكنيم ، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تاثير باز بماند و ممكن است بازنماند.
مثالى كه با در نظر گرفتن آن ، اين دو قسم سبب يعنى (سبب تام ) و (سبب )ناقص روشن مى شود نور خورشيد است ، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتنچند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارنطلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمينحائل
شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند،
همچنانكه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشنخواهد بود.
پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين (سبب ناقص ) و به منزله(لوح محو) و اثبات در بحث ما است . و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع ،نسبت به روشن كردن زمين (علت تامه ) و به منزله (ام الكتاب ) و (لوح محفوظ)در بحث ما است .
همچنين است اجل آدمى ، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى راتشكيل مى دهد با همه اقتضاءات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمانعمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و يا صد و بيستسال تحديدش كرده اند بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبتشده ، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تاثيردارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است بايكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كهاجل انسان قبل از رسيدن به حد طبيعى خود، منقضى گردد، و اين همان (مرگ ناگهانى )است .
با اين بيان تصور و فرض اينكه نظام كون محتاج به هر دو قسماجل ، يعنى مسمى و غير مسمى باشد آسان مى شود. و نيز روشن مى شود كه منافاتى بينابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيست ، چه بسا اين دواجل در موردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن ،اجل مسمى تحقق مى پذيرد نه غير مسمى .
وجوهى كه در بيان مراد از دو قسم اجل در آيه (ثم قضى اجلاواجل مسمى عنده ) ذكر شده است .
اين همان معنائى است كه گفتيم ، دقت در آيه (ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده ) آنرا افاده مى كند، ليكن مفسرين براى اين دو قسماجل كه در آيه ذكر شده تفسيرهاى عجيب و غريبى كرده اند.
از جمله گفته اند: مراد از اجلاول فاصله بين خلقت و مرگ است ، و مراد از اجل دوم فاصله بين مرگ و قيامت است ، اين وجهرا عده اى از مفسرين ذكر كرده اند و چه بسا از ابن عباس هم روايت شده باشد.
و از آن جمله گفته اند: اجلاول اجل اهل دنيا است كه با رسيدن مرگ به آخر نمى رسد واجل دوم اجل آخرت است كه پايان ندارد، اين وجه به مجاهد و جبائى و ديگران نسبت داده شدهاست .
و از آن جمله گفته اند: اجل اولى اجل مردمان گذشته است واجل دومى اجل زندگان و آيندگان است ، اين وجه را به ابى مسلم نسبت داده اند.
و نيز گفته اند كه : اجل اولى به معناى خواب و دومى به معناى مرگ است ، و يا هر دو بهيك معنا است ، و در آيه ، كلمه (هذا) در تقدير است ، و تقدير آن چنين است (ثم قضىاجلا و هذا اجل مسمى - پس اجلى قرار داد و ايناجل مسمى است ).
و ليكن دليلى بر صحت هيچيك از اين وجوه نيست و گمان نمى كنم ضيق وقت نويسنده وخواننده اجازه بحث در اطراف صحت و فساد آن وامثال آن را بدهد و اتلاف عمر را با همه كوتاهيش تجويز نمايد.


ثم انتم تمترون



كلمه (تمترون ) از (مرية ) به معناى شك و ترديد است ، در اين آيه شريفهالتفات از غيبت به حضور به كار رفته ، و شايد وجه آن اين باشد كه آيه اولى مسالهخلقت عالم و تدبير عمومى آن را ذكر مى كرد و نتيجه ميگرفت كه سزاوار نبود كفار غيرخداى را معادل و همرتبه با چنين خداى سبحانى بدانند، و براى بدست دادن اين نتيجه همانغيبت كافى بود، ليكن آيه دوم چون مساله خلقت و تدبير خصوص انسان را ذكر كرده ، لذاصحبت از خلقت انسان را به ميان آورده است ، از اين جهت جا دارد كه متكلم تهييج شود و تعجبكند و در نتيجه كفار را مخاطب قرار داده سرزنش و مذمت نمايد.
گويا در اين آيه مى فرمايد اين است خلقت آسمانها و زمين وجعل ظلمتها و نور، و بر فرض كه شما در غفلت باشيد از اينكه از اين خلقت پى به ماببريد و عذرتان اين باشد كه ما غافل بوديم ، چون خلقت مزبور عام و دائرهاش وسيعاست و ممكن است شما از دلالت آن به ربوبيت ما غفلت كنيد، ليكن عذرتان در تشكيك وترديد پروردگار خودتان چيست ؟ و به چه عذرى وى را نشناختيد؟ با اينكه او شما راخلق كرده و براى هر يك از شما اجلى و اجل مسمائى نزد خود قرار داده است ؟.


و هو الله فى السموات و فى الارض



در دو آيه قبلى مساله خلقت و تدبير عموم عوالم و خصوص انسان ذكر شد، و همين مقداربراى تنبيه مردم بر اينكه خداى سبحان معبودى است يگانه و شريكى در امر خلقت وتدبير براى او نيست كافى بود، ليكن با اينحال مشركين خدايان ديگر و شفيعان مختلفى جهت وجوه مختلف تدبير براى خدا اثبات كردهبودند، مانند (اله حيات )، (اله رزق )، (اله خشكيها) و (اله درياها) و غير آن ،و همچنين خدايانى براى انواع مختلف موجودات ازقبيل آسمان و زمين و خدايانى براى اقوام و امم مختلف مانند خداى اين قبيله و خداى آن طايفهاثبات كرده بودند، از اين جهت با جمله (هو الله فى السموات و فى الارض )اينگونه خدايان و شركا را نيز نفى نمود.
پس اين آيه در حقيقت نظير آيه (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيمالعليم ) مى باشد كه مفادش گسترش حكم الوهيت پروردگارمتعال است در آسمانها و زمين بدون اينكه تفاوتى و يا حد و مرزى در آن باشد، و اين خودبراى آيات گذشته توضيح و براى مطالب آيات بعدى به منزله مقدمه است .


يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون



نهان و آشكار دو چيز متقابل و دو وصفند براىاعمال ، سر كفار كارهائى بوده كه در خفا مى كرده اند، و جهرشان كارهائى بوده كه بىپرده انجام ميداده اند.
و اما (ما تكسبون آنچه كسب مى كنيد) معنى اين جمله عبارت است از حالتى كه نفس انساندر اثر كارهاى نيك و بد و آشكار و نهانش به خود مى گيرد، پس (سر) و (جهر) ىكه در آيه ذكر شده اند همانطورى كه قبلا هم گفتيم دو وصف صورى هستند براىاعمال خارجى و بدنى (و ما تكسبون ) وصف روحى و معنوى است براى نفوس . پساعمال خارجى ، هم به حسب صورت مختلفند و هم به حسب معنا، و شايد همين اختلاف (دومعلوم در دو مقام ) باعث شد كه كلمه (يعلم ) را دو بار ذكر نموده و بفرمايد: (يعلمسركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ).
گفتيم اين آيه به منزله مقدمه اى است براى آيات بعد، زيرا در آيات بعد متعرض امررسالت و معاد مى شود، و مقدمه بودن اين آيه براى آن آيات از اين نظر است كه خداىسبحان چون مى داند كه انسان چه كارهائى در (سر) و (علن ) مرتكب مى شود، ونيز به احوال و اوصافى كه نفس هر انسانى در اثر كارهاى نيك و بدش به خود مىگيرد آگاه است ، و زمام امر تربيت و تدبير انسان نيز در دست اوست ، و مى تواند براىهدايت آنها (على رغم اصرار مشركين ) جهت استغناى از امر نبوت رسولى را فرستاده وشريعتى را كه تشريع كرده به وسيله او به اطلاع بندگانش برساند هم چنانكهفرمود:( ان علينا للهدى )، لذا قبل از ذكر مساله رسالت مقدمتا متعرض علم بهاعمال بندگان شد و نيز از آنجائى كه خداى تعالى عالم است بهاعمال مردم و به آثارى كه اعمال مردم در نفس آنان باقى مى گذارد، لذا لازم است آنان رادر روزى كه از احدى چيزى از قلم نمى افتد به پاى حساب بكشاند،
همچنانكه فرمود: (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض امنجعل المتقين كالفجار)، از اين روى ، پيش از ذكر آيات معاد، علم خود را بهاعمال و آثار اعمال تذكر داد.
بحث روايتى
رواياتى درباره فضيلت سوره مباركه انعام
در كافى بسند خود از حسن بن على بن ابى حمزه روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و هفتاد هزار ملك آن را بدرقه كردند تا بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرود آوردند، پس شما نيز اين سوره را تعظيمنموده و بزرگ بشماريد، زيرا در هفتاد موضع از اين سوره اسم جلاله يعنى (الله )(عز و جل ) ذكر شده است ، و اگر مردم بدانند كه چه فضيلتهائى در قرائت آن هست هيچوقت آنرا ترك نمى كنند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از همان حضرت بطورمرسل نقل كرده .
و قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم مرا حديث كرد از حسين بن خالد و او از حضرت رضا(عليه السلام ) كه فرمود: سوره انعام يكبارهنازل شده و هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، در حالى كه همه با تسبيح وتهليل و تكبير زمزمه داشتند، پس هر كس آن را قرائت كند همين فرشتگان تا روز قيامتبراى او استغفار مى كنند.
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز از حسين بن خالد از آنجنابنقل كرده ، الا اينكه در آن روايت فرموده : تا روز قيامت براى او تسبيح مى كنند.
و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت شده كه گفت شنيدم امام صادق (عليه السلام )مى فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و در موقع نزولش بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، پسشما نيز آنرا بزرگ بشماريد و احترام كنيد، زيرا در اين سوره در هفتاد موضع اسم(الله ) ذكر شده ، و اگر مردم مى دانستند قرائت آن چه فضيلتهائى دارد هرگز آنراترك نمى كردند...
طبرسى در جوامع الجامع از ابى بن كعب از رسول خدا حديثىنقل كرده كه آنجناب در ضمن آن حديث فرموده : سوره انعام يكباره به مننازل شد در حالى كه هفتاد هزار فرشته به بدرقهاش آمده بودند، و به تسبيح و تحميدزمزمهاى داشتند پس هر كس اين سوره را قرائت كند همين هفتاد هزار ملك به عدد هر آيه اى يكشبانه روز بر او درود مى فرستند.
مؤ لف : همين روايت را در در المنثور به چند طريق از آنحضرتنقل كرده .
و در كافى بسند خود از ابن محبوب از ابى جعفراحول از سلام بن مستنير از امام ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى قبل از دوزخ بهشت را وقبل از معصيت اطاعت را و قبل از غضب رحمت را وقبل از شر خير را و قبل از آسمان زمين را و قبل از مرگ حيات را وقبل از ماه خورشيد را و قبل از ظلمت نور را آفريد.
مؤ لف : معنى خلقت نور قبل از ظلمت روشن است زيرا ظلمت امرى است عدمى و متنزع است ازنبود نور.
و اما اينكه نسبت خلقت را به اطاعت و معصيت داده ، صحيح است و لازمهاش جبر و بطلان اختيارنيست زيرا بطلان اختيار مستلزم بطلان اصل اطاعت و معصيت است و با اينحال معنا نداشت نسبت خلقت را به آن دو بدهد، وحال آنكه داده و اين خود دليل بر اين است كه معناى خلقت و ايجاد در خصوص اطاعت و معصيتنيست تا مستلزم جبر باشد، بلكه مراد اين است كه خداى تعالى اطاعت و معصيت را مالك است، همانطورى كه ساير چيزهائى را كه در ملك اويند مالك است ، آرى ، وقتى بندگان رامالك باشد چطور ممكن است اطاعت و معصيت را كه در ملك او واقع مى شود مالك نباشد، و ايندو از حيطه ملك و سلطنت او بيرون و از مشيت و اذن او بر كنار باشند؟ و دليلى هم كهدلالت كند بر اينكه خلقت تنها و تنها به معنى صنع و ايجاد بدون واسطه است در دستنيست .
آرى اگر چنين دليلى در دست بود ناگزير بوديم تنها چيزهائى را مخلوق خدا بدانيم كهاو بلا واسطه آنها را ايجاد كرده باشد، و اگر هم در جائى گفته مى شد: خدا عدالت و ياقتل را مثلا خلق كرده معنايش اين مى شد كه خدا اراده انسانعادل و قاتل را سلب كرده و او خودش مستقلا و بدون واسطه شخصعادل و قاتل عمل عدالت و قتل را انجام داده است .
در جلد اول اين كتاب راجع به اين معنا بحث مفصلى گذرانديم - دقت فرمائيد -.
و با چنين بيانى معنى خلقت خير و شر نيز روشن مى شود، چه خير و شر در امور تكوينىو چه در افعال .
و اما اينكه چطور اطاعت قبل از معصيت و خير قبل از شر خلق شده در توضيح آن همان بيانىكه در خلقت نور قبل از ظلمت گذشت جارى مى شود، چون نسبت شر به خير و همچنين نسبتمعصيت به اطاعت همان نسبت ظلمت است به نور، يعنى نسبت عدم به ملكه ، چون عدم در تحققخود متوقف است بر ملكه .
و از همين بيان مساله خلقت حيات قبل از مرگ و رحمتقبل از غضب نيز روشن مى شود، براى اينكه رحمت متعلق به اطاعت و خير ، و غضب متعلقبه معصيت و شر است ، و قبلا گفتيم كه اطاعت و خيرقبل از معصيت و شر مى باشد.
و اما مساله مقدم بودن خلقت زمين بر خلقت آسمان ، اين نيز صحيح و مورد تاييد قرآن است ،زيرا قرآن مى فرمايد:( خلق الارض ‍ فى يومين - تا آنجا كه مى فرمايد - ثماستوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ،فقضيهن سبع سموات فى يومين ).
و اما مقدم بودن خلقت آفتاب بر خلقت ماه اين نيز خيلى بعيد نيست كه از آيات : (و الشمسو ضحيها، و القمر اذا تليها) استفاده شود. مباحث طبيعيات عصر حاضر نيز اين معنا راترجيح داده كه زمين پاره اى از خورشيد بوده و از آن جدا شده ، و ماه پاره اى از زمين بودهاست .
و در تفسير عياشى از جعفر بن احمد از عمركى بن على از عبيدى از يونس بن عبد الرحماناز على بن جعفر از ابى ابراهيم (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: براى هر نمازى دو وقت است و ليكن وقت نماز جمعه همان ظهر است وبس ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:( الحمد لله الذى خلق السموات و الارض وجعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ) آنگاه فرمود:
كفار ظلمت و نور و عدل و جور را معادل هم مى گيرند.
مؤ لف : اين معناى ديگرى است كه امام (عليه السلام ) از آيه استفاده فرموده ، و اين معنامبنى بر اين است كه كلمه (بربهم ) متعلق باشد به كلمه (كفروا) نه به(يعدلون ).
رواياتى در بيان مراد از اجل معلق و اجل مسمى
و در كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از ابنفضال از ابن بكير از زراره از حمران از ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه گفت از آنجناب از معنى جمله :( قضى اجلا واجل مسمى عنده ) سؤ ال كردم ، حضرت فرمود: اين دواجل همان اجل حتمى و اجل معلق است .
و در تفسير عياشى از حمران نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معنى جمله(قضى اجلا و اجل مسمى ) پرسيدم ، امام فرمود: يكىاجل معلقى است كه خداوند هر چه بخواهد در آن مى كند و ديگرىاجل محتوم است .
و نيز در تفسير عياشى از مسعدة بن صدقة از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه درذيل جمله (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) فرمود: اجلى كه غير مسمى استاجل معلقى است كه از آن هر چه را خدا بخواهد پيش مى آيد و امااجل مسمى همان اجلى است كه خداوند اگر بخواهد مقدرش كند در هر شب قدرى براى مدت يكسال ، يعنى تا رسيدن شب قدر ديگر آن را نازل مى فرمايد، آنگاه امام (عليه السلام )فرموده : اين همان اجلى است كه خداى تعالى در بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لايستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
و نيز در تفسير عياشى از حمران نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) در موردمعنى قول خداى تعالى كه فرمود: (اجلا واجل مسمى عنده ) سؤ ال نمودم ، حضرت فرمود:اجل مسمى ، اجلى است كه در شب قدر براى ملك الموت تعين شده ، و آن همان اجلى است كهدر بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )واجل در اين آيه همان اجلى است كه در شب قدر به ملك الموت ابلاغ شده است . و اما آنديگرى اجلى است كه مشيت خدا در آن كارگر و مؤ ثر است يعنى اگر بخواهد مدتش راجلوتر و اگر بخواهد عقبتر مياندازد.
مؤ لف : در اين معنى روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )نقل شده ، و آنچه در اين باره از روايات به دست مى آيد همان است كه ما از آيات شريفهاستفاده كرديم .
على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا پدرم از نضر بن سويد از حلبىاز عبد الله بن مسكان از ابى عبد الله (عليه السلام ) كه فرمود :اجل مقضى همان اجل حتمى است كه خداى تعالى به وقوع حتمى آن حكم فرموده ، واجل مسمى آن اجلى است كه ممكن است نسبت به وقوع آن بداحاصل شود، و خداوند هر قدر بخواهد آنرا جلو انداخته و يا به تعويق بياندازد، و ليكندر اجل حتمى تقديم و تاخيرى نيست .
مؤ لف : مسلما يكى از رجالى كه در طريق اين روايت قرار داشتهاجل مسمى و غير مسمى را غلط معنا كرده و معنى هر كدام را به ديگرى داده و روايت به اينصورت از امام صادر نشده است گذشته از اين ، نظر به اينكه روايت متعرض تفسير آيهنيست پذيرفتن آن در جاى خود ضررى به ما نمى زند.
و در تفسير عياشى از حصين از ابى عبد الله (عليه السلام ) درذيل جمله : (قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) روايت شده كه امام (عليه السلام ) پس ازبيانى فرمود: اجل اول ، اجلى است كه خداوند ملائكه و فرستادگان و انبيا را بر آنآگهى داده ، و اجل دوم ، اجلى است كه آن را از دسترسى علم خلايق پنهان داشته است .
مؤ لف : مضمون اين روايت بر حسب ظاهر منافى با روايات گذشته است ، و ليكن ممكن استاز كلمه : (نبذه ) كه در روايت است استفاده شود، مراد امام اين بوده كه خداى تعالى بهملائكه و انبيا و رسل اصل و قاعده كلياى داده كه مى توانند به وسيله آن اجلهاى غير مسمىرا استنباط كنند، به خلاف اجل مسمى كه احدى را بر علم به آن مسلط نكرده است ، و بهعبارت ديگر نورى كه به وسيله آن هر وقت بخواهند پى بهاجل مسماى اشخاص ببرند، نداده ، اگر چه هر وقت خود او بخواهد، ملك الموت و يا انبياىبزرگوارش را از آن با خبر مى كند، و اين همانند غيب است كه علم آن
مختص به خود پروردگار است و در عين حال هر رسولى را كه شايسته بداند و به هرمقدار كه بخواهد به غيب خود آگاهى مى دهد.
و در تفسير برهان از ابن بابويه بسند خود از مثناى حناط از ابى جعفر - كه گمان مىكنم مقصود از او محمد بن نعمان باشد - نقل مى كند كه گفت از حضرت صادق (عليهالسلام ) از معنى آيه (و هو الله فى السموات و فى الارض ) سؤال كردم ، فرمود: آرى او در همه مكانها هست ، عرض كردم :
آيا به ذات خود در همه جا هست ؟ فرمود: واى بر تو ! مكانها، اندازهها و ظرفهائى هستند،اگر بگوئى خداى تعالى به ذاتش در مكان قرار مى گيرد لازمه اين گفتارت اين استكه بگوئى خداوند در ظرف مكان و هر ظرف ديگرى ميگنجد، و ليكن خداى تعالى غيرمخلوقات است و محيط به هر چيزى است كه آفريده ، و احاطهاش احاطه علمى و قدرتى وسلطنتى است ، و علمش به موجودات زمين كمتر از علمش به موجوداتى كه در آسمانند نيست ،چيزى از او دور نيست ، همه اشياء در پيش علم و قدرت و سلطنت و ملك و اراده او يكسانند.
آيات 11 - 4 سوره انعام .


و ما تأ تيهم من ءاية من ءايت ربهم إ لا كانوا عنها معرضين (4) فقد كذبوا بالحق لما جاءهمفسوف يأ تيهم أ نبؤ ا ما كانوا به يستهزءون (5) أ لم يروا كم أ هلكنا من قبلهم من قرنمكنهم فى الا رض ما لم نمكن لكم و أ رسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الا نهر تجرى منتحتهم فأ هلكنهم بذنوبهم و أ نشأ نا من بعدهم قرنا ءاخرين (6) و لو نزلنا عليك كتبافى قرطاس فلمسوه بأ يديهم لقال الذين كفروا إ ن هذا إ لا سحر مبين (7) و قالوا لو لا أنزل عليه ملك و لو أ نزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون (8) و لو جعلنه ملكالجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون (9) و لقد استهزئبرسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون (10)قل سيروا فى الا رض ثم انظروا كيف كان عقبة المكذبين (11)



ترجمه آيات
و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان به سوى ايشان نمى آيد مگر اينكه از آن روىبرميگردانند (4)
( اين مردم ) هنگامى كه حق به سوى آنان آمد آن را تكذيب كردند، و به زودى از نتايجاستهزائشان خبردار خواهند شد (5 )
آيا نديدند كه قبل از آنان چقدر از امتها را هلاك كرديم ؟ امتهائى كه ما در زمين مكنتشان داديم، مكنتى كه به شما ندادهايم ، باران را بر آنان فراوان و پر بركت نموده و نهرجارىساختيم (تحت تسلطشان قرار داديم )،
پس وقتى گناه را از حد گذراندند هلاكشان كرديم و بعد از آنان امت ديگرى خلق كرديم(6)
و اگر نازل مى كرديم بر تو مكتوبى در كاغذى به طورى كه قوم تو با دست خود آنرا لمس مى كردند باز هم كسانى كه كافر شدند مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار(7)
و گفتند چرا فرشته اى بر محمد نازل نشد؟ اگر فرشته اىنازل مى كرديم كار يكسره مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند (8)
و ما اگر رسول را فرشته اى قرار مى داديم ناگزير او را هم به صورت مردىميفرستاديم ، و هر آينه بر آنها مشتبه مى كرديم چيزى را كه بر خود و مردم مشتبه مى كنند(9)
و به تحقيق كه پيغمبرانى قبل از تو نيز استهزاء شدند، و در نتيجه عذابى كهانبياءشان آنان را از آن بيم مى دادند، برايشاننازل گرديد و كيفر استهزاءشان را چشيدند (10)
بگو برويد و در زمين سير كنيد آنگاه ببينيد سرانجام امتهائى كه پيغمبر خود را تكذيبكردند چگونه بوده است (11)
بيان آيات
اين آيات اشاره است به تكذيب مشركين و كفار و پافشاريشان در انكار حق و استهزاء شانبه آيات خداوند سبحان ، و نيز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از ياوههائىكه در انكار حق صريح به هم بافتند.


و ما تاتيهم من اية من ايات ربهم الا كانوا عنها معرضين



اين آيه اشاره است به طبيعت استكبار كه در دلهاى كفار رسوخ كرده ، پس در نتيجه ازآيات دال بر حق و حقيقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند كه ديگر به هيچ آيه اى ازآيات التفات نمى كنند، آرى ، وقتى اصل را كه حق است انكار كردند آياتدال بر آن را آسانتر تكذيب مى كنند، چنانكه فرموده : (فقد كذبوا بالحق لما جائهم ).


فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزؤ ن



اين تخويف و انذار براى اين است كه استهزاء به آيات پروردگار استهزاء به حق است ،و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند، و از مرحله نبا (خبر) تجاوز نموده وبه مرحله خارج و عيان نمى رسد، همچنانكه فرموده :( و يمحو اللهالباطل و يحق الحق بكلماته ) و نيز فرموده : (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون ، هو الذىارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
و نيز راجع به مثالى كه در باره حق و باطل زده ، مى فرمايد: (كذلك يضرب الله الحقو الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و معلوم است كهوقتى حق ظاهر مى شود مؤ من و كافر و آن كسى كه خاضع در برابر حق است با آنكسىكه مسخره كننده آن است برخوردشان با آن يكسان و مساوى نيست ، همچنانكه فرموده : (ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبونفتول عنهم حتى حين و ابصرهم فسوف يبصرون ا فبعذابنا يستعجلون فاذانزل بساحتهم فساء صباح المنذرين )


ا لم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن ...



راغب گفته است : قرن مردمى را مى گويند كه در يك زمان زندگى كنند و جمع آن (قرون) مى آيد و نيز گفته : كلمه (مدرار) در آيه (و ارسلنا السماء عليهم مدرارا) و آيه(يرسل السماء عليكم مدرارا) در اصل در (بفتحدال ) و دره (بكسر) بوده كه به معناى شير است و آنرا استعاره مى آورند براى باران ،نظير استعاراتى كه در اسماء شتران و اوصاف آنها به كار ميبرند، و گفته مى شود(لله دره ، و در درك بسيار باد خير تو)، و از همين باب است استعارهاى كه براىبازار مى آورند و مى گويند: (للسوق دره - بازار رواج و رونقى گرفته ).
(مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم )، در اين آيه التفات از غيبت به حضور به كاررفته و وجهش على الظاهر رفع شبههاى است كه از جهت مرجع ضمير ممكن است پيدا شود،
زيرا اگر در جمله (ما لم نمكن لكم ) التفات به حضور نبود و مى فرمود: (ما لمنمكن لهم ) آن وقت از سياق آيه پنداشته مى شد كه اين ضمير هم برمى گردد بهمرجعى كه ضمير: (مكنا لهم ) به آنجا برميگشت و گرنهاصل سياق از همان ابتداى سوره ، سياق غيبت بود.
قبلا در ضمن تفسير جمله (هو الذى خلقكم من طين ) نيز صحبتى از التفات بميان آمد.
(فاهلكناهم بذنوبهم )، اين آيه دلالت دارد بر اينكه : گناهان دخالت قاطعى در پيشآمدن بلايا و محنتهاى عمومى دارند و در اين معنا و همچنين در اينكه حسنات و اطاعتها دررسيدن به نعمتها و نزول بركات تاثير زيادى دارند آيات بسيارى موجود است .


و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم ...



اين آيه اشاره است به اينكه استكبار كفار به جائى رسيده است كه اگر اين قرآن را درصورت كتابى كه در برگهاى كاغذى نوشته شده باشد بفرستيم ، كه آنان با چشمببينند و با دست لمس كنند باز خواهند گفت كه : اين سحرى است آشكار، پس نبايد بهگفته پوچ آنان كه مى گويند: (لن نؤ من لرقيك حتىتنزل علينا كتابا نقرؤ ه ) اعتنا نمود.
در آيه مورد بحث كتاب را در (كتابا فى قرطاس ) بدون الف و لام و نكره آورد تابفهماند كه نزول آن نوع خاصى است از نزول كه ناگزير بايد بتدريج صورتگيرد، و اگر آن را مقيد كرد به اينكه در كاغذ باشد براى اين بود كه به درخواستآنان نزديك تر و از شبهه و توهمى كه در دلهايشان خلجان مى كرد دورتر باشد، و آنتوهم اين بوده است كه : آيات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست ، نه اين كهروح الا مين آنرا نازل كرده باشد، چنانكه خدا مى فرمايد:(نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين ).


و قالوا لو لا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون



منظورشان از اينكه گفتند: چرا فرشته اى بر اونازل نشد؟، اين بوده كه به خيال خود آن حضرت را تحريك به كارى كنند كه از انجامشعاجز شود.
دو وجه در مراد كفار از درخواست نزول ملائكه .
پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم )، آياتى را هم كه خبر مى دهد به اينكه آنكسى كهاين آيات را به وى مى رساند فرشته اى است كريم كه از ناحيه خدا به سويشنازل مى شود، نظير آيه : (انه لقول رسول كريم ، ذى قوة عند ذى العرش مكين ، مطاعثم امين ) و آيات ديگرى نظير آنرا براى آنها تلاوت كرده بود پس با اينكه پيغمبراكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) به آنها مى گفت اين آيات به وسيله فرشته اى برمن نازل مى شود اين درخواست فرود آمدن ملك ناچار براى يكى از دو جهتى بوده است كه ازآيات كريمه ديگر استفاده مى شود:
اول اينكه : عذابى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از آن بيمشان ميدادهدرخواست كنند، و آن عذابى است كه در مثل آيه (فان اعرضوافقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). و آيه (قل هو نبا عظيم - تا اينكه مى فرمايد - ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ). از آنخبر مى دهد و چون ديدن ملائكه مستلزم اين است كه غيب (عالم فرشتگان )مبدل به شهود (عالم ماده ) شود و اگر به فرضمحال چنين چيزى صورت گيرد و باز هم ايمان نياورند راه اميد ديگرى برايشان باقىنمى ماند لذا دنبال پيشنهاد مزبور فرمود: اگر ايمان نياورند (و البته نخواهند آورد بهخاطر آن استكبارى كه در دلهايشان ريشه دوانيده ) در اين صورت خداوند ديگر بهفضل خود رفتار ننموده بلكه به عدل خود حكم مى كند، و آن حكم ناچار هلاكت ايشان است ،همچنانكه فرموده :( و لو انزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون ).
علاوه بر اينكه نفوس مردمى كه فرو رفته در عالم ماده ، ودل بسته به دام طبيعتند، طاقت مشاهده ملائكه را ندارند، اگر بر آنها فرود مى آمدند،زيرا عالم اينان با عالم فرشتگان دو تا است ، و قرار گرفتنشان در عالم فرشتگان جزبه اين ممكن نيست كه از حضيض ماده به اوج ماوراى مادهمنتقل شوند،
و اين انتقال همان مرگ است ، همچنانكه فرموده :( وقال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فىانفسهم و عتوا عتوا كبيرا، يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرامحجورا) و مراد از (يوم ) در اين آيه همان روز مرگ و بعد از مرگ است ، بهدليل اينكه بعد از اين آيه مى فرمايد:
(اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا) و بعد از آن مى فرمايد: (و يوم تشققالسماء بالغمام و نزل الملائكة تنزيلا، الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما علىالكافرين عسيرا) و ظاهر سياق آن اين است كه مراد از (يوم ) روز ديگرى است (روزقيامت )، غير آن روزى كه در آيه قبلى بود (روز مرگ ) و بعيد نيست كه در آيه (اوتاتى بالله و الملائكة قبيلا) مقصودشان نيز همين پيشنهادى باشد كه در آيه موردبحث كرده اند.
و كوتاه سخن ، اينكه خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اىنازل كنيم هلاكت شما حتمى است ، جوابى است از در خواستنزول ملائكه و آوردن عذاب .
و بنابراين براى تمام شدن معنى آيه جا دارد آيات ديگرى كهمشتمل بر وعده خدا است به اينكه : عذاب از اين امت به تاخير مى افتد، ضميمه بر اين آيهشود، نظير آيات سوره يونس كه مى فرمايد:
(و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ، و يقولونمتى هذا الوعد ان كنتم صادقين ، قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء اللهلكل امة اجل ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و يستنبئونك ا حق هوقل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين ).
و در اين معنا آيات بسيار ديگرى است كه به زودى در سوره اسراء بحث مستوفا و جامعىدر پيرامون آن خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -
و نيز از جمله آياتى كه متضمن وعده به تاخير عذاب در اين امت است ، آيه (و ما كان اللهليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى باشد، پس چيزى كه ازآيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه كفار درخواستنزول فرشته كردند، و ما اجابتشان نمى كنيم زيرا اگر اجابت مى كرديم ، و ملائكه رابر آنان نازل مى نموديم ناچار ميبايد هلاكشان مى كرديم و ديگر مهلتشان نمى داديم ، وحال آنكه مى خواستيم تا مدتى بمانند، و هر چه مى خواهند در آيات ماجدل و لجاج كنند، تا آنكه روز موعود خود را ديدار نمايند و به زودى آنچه را كه آرزو مىكردند خواهند ديد، و خداوند بين آنان حكم خواهد نمود.
اين بود خلاصه معنائى كه با در نظر گرفتن بيان ما، از آيه استفاده مى شود. و نيزممكن هست آنرا بطور ديگرى معنا كنيم ، و آن اين است كه بگوييم منظور كفار ازنزول ملائكه تنها ديدن معجزه اى بوده ، نه نزول عذاب ، و مراد از جواب هم اين است كهاگر ملائكه بر آنان نازل شوند و ايشان اين معجزه را ببينند باز هم به خاطر عناد واستكبارى كه دارند ايمان نمى آورند، آنوقت خداوند با آنان بهعدل خود رفتار مى كند و ديگر مهلت داده نمى شوند.
دوم اينكه : غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كاررسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و يا لااقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد. مؤ يد اين وجه اين استكه خود قرآن همين پيشنهاد را از كفار حكايت كرده ، مى فرمايد:( و قالوا ما لهذاالرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) همانطور كه ملاحظه مى كنيد مضمون اين آيه همانچيزى است كه ما در آيه مورد بحث احتمال آنرا مى دهى م ،
زيرا زبان حال كفار در اين آيه اين است كه مناسب شان يك نفررسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عاديشان ازقبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شان چنين كسىاقتضا مى كند كه زندگيش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده ، درامرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست ، نشود و يا لااقل اگر اين بار به دوش ‍ بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او بهكار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند، اگر مقصود كفاراز پيشنهاد مزبور همين وجه دوم باشد جوابش آيه بعدى است كه :


و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون



( لبس ) - بفتح لام - پوشاندن چيزى است كه ستر آن واجب است ، يا براى اينكهكشف آن قبيح است و يا براى اينكه به ستر احتياج دارد ، و اما لبس - بضم لام - بهمعناى پوشاندن حق است ، و اين معنا گويا استعاره از معناىاول باشد و ريشه هر دو يكى است .
راغب مى گويد: (لبس الثوب )، يعنى با لباس ، خود را پوشانيد و (البسه )يعنى ديگرى را پوشانيد - تا آنجا كه مى گويد -اصل (لبس ) - بضم لام - هم همان پوشاندن است ، الا اينكه تنها در امور معنوىاستعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (لبست عليه امره - امر را بر او مشتبه كردم .)خداى تعالى هم فرموده :( للبسنا عليهم ما يلبسون - هر آينه مشتبه مى كنيم بر آنانچيزهائى را كه آنان بر مردم مشتبه مى كردند)، و نيز فرموده : (و لا تلبسوا الحقبالباطل ) و در جاى ديگر فرموده :( لم تلبسون الحقبالباطل ) و نيز فرموده :( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ) و گفته مىشود:( فى الا مر لبسة - در اين امر اشتباه و غلط اندازى است ).
و بايد دانست كه در آيه مورد بحث ، معمول (يلبسون ) حذف شده و چه بسا از همينحذف معمول ، استفاده عموم شود يعنى تقدير آن چنين بوده :( و للبسنا عليهم ما يلبسالكفار على انفسهم - و هر آينه مشتبه مى كرديم بر كفار آن چيزى را كه خودشان مشتبهمى كردند )

next page

fehrest page