|
|
|
|
|
|
برده گيرى و اسباب آن 2 - برده گيرى و اسباب آن : تا آنجا كه تاريخ بشريت نشان مى دهد از زمانهاى قديمتا حدود هفتاد سال قبل مساءله برده گيرى و خريد و فروش افرادى از جنس بشر به نامغلام و كنيز مساءله اى دائر و معروف در بين مجتمعات بشرى بوده ، و شايد امروزه هم دربين بعضى از قبائل دور افتاده و عقب مانده آفريقا و آسيامعمول باشد، و اين مساءله همانطور كه گفتيم آنقدر سابقه دار و قديمى است كه نمىتوان ابتدائى تاريخى براى آن پيدا كرد، ولى تاريخ اين معنا را نشان مى دهد كهمساءله بردگى داراى نظام مخصوصى در ميان همه ملتها بوده و مقررات مخصوصى داشتهاست . و معناى اصلى آن اين بوده كه انسان در تحت شرائط مخصوصى آزاديش سلب شده وبصورت متاعى كه قابل ملكيت است مانند ساير اجناس و متاعهائى كه به مالكيت درمى آيداز قبيل حيوانات و نباتات و جمادات درآيد، و معلوم است كه اگر انسانى مملوك شد ديگراختيارى از خود ندارد، چون اعمال و آثار او نيز به ملكيت غير درآمده و آن غير هر طورى كهبخواهد مى تواند در اعمال و آثار او تصرف كند اين آن سنتى بوده كه گفتيم ملتها دربردگان اجرا مى كرده اند، چيزى كه هست بايد گفت مساءله برده گيرى متكى به ارادهجزافى و على الاطلاق و بدون هيچ قيد و شرطى هم نبوده ، و خلاصه اينطور هم نبوده كههر كس هر كه را كه دوست مى داشته برده خود مى كرده و يا هر كه را كه دلش مى خواستهمى فروخته و يا مى بخشيده ، گر چه در بين قوانينى كه در نظام بردگى اجرا مى شدهامور جزاف زيادى به حسب اختلاف آراء و عقايد اقوام و سنن آنها ديده مى شود، بلكه ريشهو اساس آن مبتنى بر نوعى غلبه و تسلط بوده است ، نظير غلبه در جنگ كه مجوز اين مىشده كه غالب و فاتح نسبت به مغلوب هر كارى كه مى خواهد بكند، بكشد، اسير كند، ازاو پولى گرفته و رهايش سازد. و نظير غلبه به رياست كه رئيس در حوزه رياستش هرچه مى خواسته مى كرده ، و همچنين نظير غلبه و قهرى كه پدر نسبت به فرزند داشته وپدر را از نظر اينكه فرزند را توليد كرده ولى امر او دانسته و بوى حق مى داده كهنسبت به طفل ضعيف خود هر كارى كه دلش بخواهد بكند حتى او را بفروشد و يا بهديگران ببخشد و يا با فرزندان ديگران تبديلش كند و يا به و ما در ابحاث گذشته مكرر گفتيم كه بطور كلى مساءله مالكيت در مجتمع انسانى مبنىاست بر غريره اى كه در هر انسانى تمام قدرت بر انتفاع از هر چيزى كه ممكن است بهوجهى از آن انتفاع برد وجود دارد، و انسان كه مساءله استخدام ، جبلى و طبيعى اوست در راهبقاى حيات خود هر چيزى را كه بتواند استخدام نموده از منافع وجودى آن استفاده مى كندچه از مواد اوليه عالم و چه عناصر و چه مركبات گوناگون جمادى و چه حيوانات و چهانسانى كه هم نوع خود او و در انسانيت مثل اوست ، و اگر احساس احتياج به مساءله اشتراكدر زندگى نبود آرزوى جبليش اين بود كه همه افراد هم نوع خود را استثمار نمايد، ليكنهمين احتياج مبرمش به اجتماع و تعاون در زندگى او را مجبور بهقبول اشتراك با ساير هم نوعهاى خود در عمل وتحصيل منافع هر چيزى و انتفاع از آن نموده است ، از اين رو، او و ساير هم نوعانش مجتمعىتشكيل دادند كه هر جزئى از اجزاى آن و هر طرفى از اطرافش اختصاص بهعمل يا اعمالى داشته و تمامى افرادشان از مجموع منافع حاصله برخوردار مى شوند،يعنى نتائج اعمالشان تقسيم شده ، هر كسى به قدر وزن اجتماعيش از آن سهم مى گيرد، وتن در دادن به چنين تشكيلات - همانطورى كه گفتيم - بر خلاف آرزوى طبيعى و جبلى وصرفا از روى اضطرار است ، به شهادت اينكه مى بينيم يك فرد از انسان با اينكهموجودى است اجتماعى هر وقت در خود قوت و شدتى مى بيند پشت پا به همه قوانيناجتماعى و مدنى كه آن نيز طبيعى آدمى است زده و شروع مى كند به زور و قلدرى افراد همنوع خود را زير يوغ استعمار خود كشيدن و دعوى مالك الرقابى كردن و به جان آنان ونواميس و اموالشان به دلخواه خود دست درازى كردن . و لذا اگر خواننده محترم آزادانه و منصفانه در روش اينگونه افراد و استثمارشانتاءمل كند خواهد ديد كه اينان روش خود را در تملك انسانها تنها در انسانهائى كهداخل در مجتمع آنان و جزئى از اجزاى آنند معتبر نمى دانسته بلكه روش مزبور را در آشناو بيگانه و دوست و دشمن مجرى مى داشتند، چيزى كه هست دشمن را از اين جهت تملك مىكردند كه بيگانه بود، يا به جرم دشمنى محكوم به بيگانگى و خروج از مجتمع او شدهو همه آرزو و همش اين بوده است كه تار و پود هستى طرف را به باد داده ، اسم و رسم اورا محو و نابود سازد، به همين جهت از مجتمع طرف خود خارج شده و طرف هم بخود حق مىداد كه او را نابود كرده و او و مايملك او را تملك كند، چون براى او احترامىقائل نبود، و همچنين پدرانى كه اولاد خود را ملك خود مى دانستند آنان نيز اولاد را در عينحالى كه جزو مجتمع خود مى شمردند هم طراز و هم سنگ خودشان نمى پنداشتند، و چنينمعتقد بودند كه فرزندان در مجتمع بشرى از متعلقات و توابع پدرانند و به همين جهت به پدران حق مى دادند كه در فرزندان خود همه رقمتصرف حتى كشتن و فروختن و تصرفات ديگر را بكنند. يا از اين جهت تملك مى كردند كه خصوصياتى كه در آنان بوده آنان را بر اين مى داشتكه خيال كنند كه مافوق افراد مجتمعند و افراد هم پايه و هم وزن و در منافع شريك آناننيستند و حق دارند كه در جامعه حكمرانى نموده و از هر لذتى لب لباب آنرا به خوداختصاص دهند و در نفوس افراد مجتمع همه رقمدخل و تصرف نموده حتى آنان را زير يوغ بردگى خود درآورند، پس معلوم شداصل اساسى در مساءله برده گيرى همان حق اختصاص و تملك على الاطلاقى بوده كهانسان هاى زورمند براى خود قائل بوده اند، و نيز معلوم شد كه اين روش ناپسند را نسبتبه طائفه مخصوصى اجرا نمى كردند، بلكه هر ضعيفى را بدون استثنا محكوم به رقيتخود مى دانستند، تنها كسانى مستثنا بودند كهمثل خودشان زورمند و در وزن اجتماعى هم سنگ شان باشند، از اينان گذشته هيچ مانعى ازبرده گرفتن بقيه افراد مجتمع برايشان نبود، و عمده اين بقيه سه طائفه بودند: 1 -دشمنانى كه با آنان سر جنگ داشتند 2 - فرزندان خرد و ضعيف آنان و هم چنين زنان نسبتبه اولياى خودشان 3 - هر مغلوب ذليلى نسبت به غالب عزت يافته خود. سير تاريخى برده گيرى 3 - سير تاريخى برده گيرى : گر چه تاريخ شيوع سنت برده گيرى در مجتمعبشرى در دست نيست ، ليكن چنين بنظر مى رسد كه اين سنت نخست درباره اسراى جنگىمعمول و سپس درباره زنان و فرزندان عملى شده باشد، براى اينكه آن مقدار كه درتاريخ امم قوى و جنگى به قصص و حكايات و قوانين و احكام مربوط به سنت بردهگيرى اسراى جنگى برمى خوريم به داستانهاى برده گيرى زنان و فرزندان برنمىخوريم . اين سنت در بين جميع ملل و امم متمدن قديم مانند هند، يونان ، روم و ايران و همچنين در بيناديان آسمانى آنروز مثل دين يهود و نصارا - به طورى كه ازانجيل و تورات استفاده ميشود - رواج داشته است ، تا اينكه اسلام ظهور نموده و پس ازانفاذ و امضاء اصل اين سنت تضييقات زيادى در دائره آن و اصلاحاتى در احكام و قوانين آنكرد، تا اينكه در اثر آن تضييقات اسلام ، سرانجام اين سنت به اينجا كشيد كه در هفتادسال قبل در كنفرانس بروكسل به طور كلى لغو گرديد. (فردينان توتل ) در معجم خود كه درباره اعلام شرق و غرب نوشته در صفحه(219) مى گويد: مساءله برده گيرى در بينملل قديم شايع بود، و اين برده ها از همان اسراى جنگى و طوائف مغلوبه بودند، و اينروش در بين يهود و يونانيها و روميها و عرب جاهليت و همچنين در اسلام داراى نظام معروفى بود، و ليكن رفته رفته رو بهزوال و لغويت گذاشت ، نخست در هند در سال (1843) و سپس در مستعمرات فرانسهسنه (1848) و در ايالات متحده آمريكا بعد از جنگانفصال در سنه (1865) و در برزيل درسال (1888) لغو شد، تا آنكه در سال (1890) دربروكسل كنفرانسى تشكيل يافته و به لغويت آن قرارى صادر گرديد، الا اينكه تاكنون در سراسر جهان لغو نشده ، هنوز هم در بعضى ازقبائل آفريقا و همچنين بعضى از نقاط آسيا آثارى از آن باقى است ، و منشاء اين لغويتهمان تساوى بشر است در حقوق و واجبات و ضروريات زندگى . لغو دو سبب از اسباب بردگى (سلطه و قلدرى ولايت پدر و شوهر) در اسلام 4 - نظر اسلام درباره برده گيرى چيست ؟ : همانطورى كه قبلا گفتيم عمده اسباب بردهگيرى سه چيز بود: 1 - جنگ 2 - زور و قلدرى 3 - داشتن ولايت ابوت و شوهرى وامثال آن . يكى از تضييقات اسلام همين بود كه اين بود سبب اخير را لغو كرد و حقوق جميعطبقات بشر را از شاه و رعيت و حاكم و محكوم و سرباز و فرمانده و خادم و مخدوم را بهطور يكسان محترم شمرده ، و امتيازات و اختصاصات زندگى را لغو نمود، و در احترام جانها و عرض و مال همه حكم به تسويه فرمود، افكار و عقايد و خواسته هاى همه را مورداعتنا قرار داد، يعنى همه را در بكار بردن حقوق محترم خود در حد خود تام الاختيار ساخت وهمچنين آنان را بر كار خود و بر دست مزدى كه كسب كرده اند و منافع وجودشان مسلط كرد. روى اين حساب زمامدار در حكومت اسلامى ولايتى بر مردم جز در اجراى احكام و حدود و جز دراطراف مصالح عامى كه عايد به مجتمع دينى ميشود ندارد، و چنين نيست كه هر چه را دلشخواست بكند و هر چه را كه براى زندگى فردى خود پسنديد به خود اختصاص دهد،بلكه در مشتهيات شخصى و تمتعات زندگى فردىمثل يك فرد عادى است ، و هيچگونه امتيازى از سايرين ندارد، و امر او در آرزوها واميال شخصيش به هيچ وجه در ديگران نافذ نيست ، چه آن آرزو بزرگ باشد و چه كوچك ،آرى اسلام با اين طرز حكومت موضوع و زمينه استرقاق به زور و قلدرى را از بين برده وهمچنين ولايت پدران را هم نسبت به فرزندان محدود نموده و اگر به آنان ولايتى آنهم تنهانسبت به حضانت و نگهدارى اولادشان داده در عوض بار سنگين تعليم و تربيت شان وحفظ اموالشان در ايام حجر و كودكى آن را هم بدوششان گذاشته ، و همين كه اين بارسنگين ، به رسيدن فرزندان به حد بلوغ از دوش شان برداشته شد آن ولايت نيز ازآنان سلب شده و در تمامى حقوق اجتماعى دينى با فرزندان خود برابر مى شوندهمانطورى كه آنان صاحب اختيار خود هستند فرزندان نيز در زندگى شخصى و تمايلاتخود مستقل و صاحب اختيار ميشوند، اين است آن مقدار ولايتى كه اسلام براى پدران نسبت به فرزندان قائلشده . و ضمنا سفارشات اكيدى هم به فرزندان كرده كه زحمات پدران را در راه تعليم وتربيتشان منظور داشته و در عوض به آنها احسان و نيكوئى كنند، از آن جمله فرموده :(و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فضاله فى عامين ان اشكر لى ولوالديك الى المصير، و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما وصاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى ) و نيز فرموده : (و قضى ربكالا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناحالذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا) و در شريعت مقدس اسلام عقوق ورنجاندن والدين را از گناهان كبيره و هلاك كننده شمرده است . و همچنين ولايتى را كه بشر براى شوهران نسبت به زنانقائل بود از بين برده و بر عكس براى زنان در جامعه جائى را باز كرده و ارزش اجتماعىبرايشان قائل شد، عقل سليم هم جز اين را درباره آنها نمى گويد و تخطى از آن راجايز نمى داند، و خلاصه در نتيجه اين روش اسلام ، زنان در برابر مردان و دوش بهدوش آنان يكى از دو ركن اجتماع گرديدند، وحال آنكه در دنياى قبل از اسلام از چنين مكانت و ارزشى محروم بودند، اسلام زمام انتخابشوهر و زمام اداره اموال شخصى آنان را به خودشان واگذار نمود وحال آنكه زنان در دنيا داراى چنين اختياراتى نبودند و يا اگر هم بودند چنين استقلالى رانداشتند، اسلام زنان را در امور معينى با مردان شريك كرد و در امور ديگرى جدايشان نمود، چنانكه امورى را هم اختصاص به مردانداد، و در تمامى امور رعايت وضع ساختمانى بدنى و روحى شان را نمود، و در امورىمانند امر نفقه و شركت در صحنه هاى جنگ و امثال آن كار زنان را آسان نموده بار اينگونه امور را به دوش مردان گذاشت . سابقا هم راجع به اين مطالب در اواخر سوره بقره در جلد دوم عربى اين كتاب و همچنين درسوره نساء يعنى جلد چهارم عربى ، بطور تفصيل بحث شد و در آنجا روشن شد كهارفاقى را كه اسلام بزنان اختصاص داده بيش از آن ارفاقى است كه درباره مردان رعايتنموده ، به طورى كه نظير آن در هيچ يك از سيستم هاى مختلف اجتماعى قديم و جديد ديدهنمى شود، و ما در اينجا چند آيه از قرآن شريف به عنوان استشهادنقل مى كنيم : (للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن ) و نيز فرموده : (فلا جناحعليكم فيما فعلن فى انفسهن بالمعروف ) و نيز فرموده : (و لهنمثل الذى عليهن بالمعروف ) و نيز فرموده : (انى لا اضيععمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض ) و نيز فرموده : (لها ما كسبت و عليها مااكتسبت ) اين آيه شريفه مشتمل است بر خلاصه اى از آنچه كه در آيات قبلى بيان شده ونيز فرموده : (و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازره وزر اخرى ) آيات مطلق ديگرى نيز هست كه مانند اين آيات ، يك فرد از انسان را چه مرد و چه زن جزء تام و كامل مجتمع دانسته و او را آنقدر استقلال فردى داده كه در نتايج خوب و بد ونفع و ضرر اعمالش ، از هر فرد ديگرى جدايش ساخته ، بدون اينكه در ايناستقلال بين مرد و زن و كوچك و بزرگ فرقى گذاشته باشد، آنگاه ميانشان در عزت واحترام نيز تساوى قائل شده و فرموده : (و لله العزه و لرسوله و للمؤ منين ) و سپستمامى عزت ها و كرامت هاى موهوم را لغو كرده و تنها عزت و احترام دينى را كه با تقوا وعمل صالح به دست مى آيد معتبر دانسته و فرموده : (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم برده گيرى اسراى جنگى در جنگ مسلمين با كفار، در اسلام پذيرفته شده است پس روشن شد كه اسلام از آن سه سبب مذكوره استعباد، دو سببش را لغو كرده و تنهامساءله جنگ را باقى گذاشت و سببيت آن را براى استرقاق لغو نفرمود، آرى آن را هم تنهادر جنگهائى معتبر دانست كه بين مسلمين و كفار اتفاق افتد كه در اين صورت مسلمين مىتوانند اسير كافر را استرقاق نمايند، نه جنگهائى كه بين خود مسلمين رخ مى دهد، كه دراين جنگها اسير گرفتن و استرقاق كردن نيست بلكه ياغى از اين دو طائفه آنقدر سركوبميشود تا سر در اطاعت امر خدا فرود آورده و رام گردد، چنانكه فرمود: (و ان طائفتان منالمؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتىتفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بينهمابال عدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين انما المؤ منون اخوه فاصلحوا بين اخويكم ) و جهت اين امضاء كردن و معتبر شمردن برده گيرى اسراى جنگى اين است كه به طور كلىدشمن محارب ، هدفى جز نابودى انسانيت و از بين بردننسل بشرى و ويران ساختن آبادى هاندارد، و فطرت بشر بدون هيچ ترديدى چنين كسى رامحكوم به زوال دانسته و بر هر كسى واجب مى داند كه اينگونه دشمن هاى بشريت را جزو مجتمع بشرى به شمار نياورده وآنان را مستحق تمتع از مزاياى حيات و تنعم به حقوق اجتماعى نداند، و نيز حكم مى كندبوجوب از بين بردن آنان و يا دست كم استرقاقشان ، علاوه براين ، بشر، حكم فطريشو سنت عمليش هم - تا آنجا كه تاريخ نشان داده - از روزى كه در زمينمنزل گزيد تا امروز همين بوده و بعد از اين هم همين خواهد بود. اسلام هم در ساختمان مجتمع دينى خود كه بر اساس توحيد و حكومت دينى اسلاميش بنانهاده ، عضويت هر منكر توحيد و ياغى از حكومت دين را نسبت به مجتمع انسانى لغو فرموده، و تنها كسانى را انسان دانسته و عضويت آنان را نسبت به مجتمع بشرى معتبر شمرده كهاسلام (دين توحيد) را پذيرفته و يا لااقل به ذمه و تبعيت حكومت دين گردن نهاده باشد،بنابراين از نظر اسلام كسى كه از دين و حكومت آن و يا ذمه و عهده آن خارج باشد ازجرگه انسانيت خارج بوده ، با او همان معامله اى را مى كند كه با غير انسان مى نمايد،يعنى به انسانها اجازه مى دهد كه او را از هر نعمتى كه خود در زندگيشان از آن استفادهمى كنند محروم ساخته و زمين را از ننگ و لوث استكبار و افسادش پاك كنند، پس چنين كسىاز نظر اسلام هم خودش و هم عملش و هم نتائج همه مساعى و كارهايش مسلوب الحرمه و بىاحترام است ، روى اين حساب لشكر اسلام مى تواند چنين كسى را در صورت غلبه وپيروزى اسير نموده و بنده خود قرار دهد. راه برده گيرى در اسلام 5 - راه برده گيرى در اسلام چيست ؟ : برده گيرى در اسلام از اين راه صورت مى گيردكه نخست قشون اسلام خود را براى روبرو شدن با كفار هممرز و همجوار تجهيز نمودهآنان را با كلمات حكمت آميز خود و موعظه و مجادله و با حسن دعوت ، به حق دعوت نموده ،آنگاه اگر كفار دعوتشان را پذيرفتند برادرانشان خواهند بود، به اين معنى كه در هرسود و زيانى با ساير مسلمانان شركت خواهند داشت ، و اگر بعد از اتمام حجت نپذيرفتنددر اين صورت يا اين است كه پيرو كتابى از كتابهاى آسمانى هستند و حاضر مى شوندكه به حكومت اسلامى جزيه و ماليات بپردازند كه در اين فرضبحال خود واگذار شده ، در تحت لوا و ذمه اسلام به سلامت زندگى مى كنند، يا اين استكه با قشون اسلام معاهده اى مى بندند كه در اين صورت چهاهل كتاب باشند و چه نباشند به عهدشان وفا ميشود، و اگر نهاهل كتابند و نه براى جزيه دادن حاضر ببستن معاهده ، در اين صورت با اعلام قبلى بهجهاد و كارزار با ايشان اقدام مى شود، البته تنها كسانى از آنان كشته مى شوند كهشمشير كشيده و در معركه و ميدان جنگ حاضر شده باشند، و اما كسانى كه تسليم شده وهمچنين مردان و زنان و فرزندان مستضعف ، هيچكدام محكوم بهقتل نيستند، و اسلام ، كشتن آنان را جايز نمى داند، و نيز شبيخون زدن و بدون اطلاع برسر دشمن تاختن و آب را به روى دشمن بستن و او را شكنجه دادن و مثله كردن را اجازه نمىدهد. قشون اسلام اين روش را همچنان ادامه مى دهد تا آنكه در روى زمين اثرى از شرك باقىنماند و همه به دين خدا گرايند، بنابراين تنها كسانى محكوم بهقتل اند كه دين حق را نپذيرند، و در هر جنگى كه لشكر اسلام پيروز مى شود بعد ازخاتمه جنگ به هر چه از اموال و نفرات لشكر كفر مسلط شود ملك او خواهد بود، تاريخدرخشان جنگهاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )مشتمل است بر صفحاتى نورانى و مملو است از سيره عادله و پسنديده اى كه سراسرلطائفى از فتوت و مروت و ظرائفى از برو احسان است . رفتار و سيره اسلام درباره غلامان و كنيزان و عنايت بسيار به آزاد گشتنبردگان 6 - رفتار و سيره اسلام درباره غلامان و كنيزان چگونه است ؟ : بعد از آنكه بردگىبر غلام و يا كنيزى مستقر گرديد آن غلام و كنيز (ملك يمين ) شده و تمامى منافععملش براى غير خواهد شد، و در مقابل هزينه زندگيش بر عهده مالكش خواهد بود، اسلامسفارش كرده كه مولا با عبد خود معامله پدر و فرزندى نموده و او را يكى ازاهل بيت خود حساب كنند، و بين او و آنان در لوازم و احتياجات زندگى فرق نگذارد، چنانكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم با غلامان و خدمت كاران خود همين طور رفتار مىنمود، با ايشان غذا مى خورد، نشست و برخاست مى كرد، در خوراك و پوشاك وامثال آن هيچ تقدمى براى خود بر آنان قائل نبود. و نيز توصيه كرده كه بر غلام و كنيز سخت نگيرند و شكنجه ندهند و ناسزا نگويند وظلم روا ندارند، و اجازه داده كه اين طائفه در بين خود و به اذناهل شان ازدواج كنند و همچنين به احرار هم اجازه داده كه با آنان ازدواج نمايند و در دادنشهادت و در كارهاى خود دخالت داده و سهيم سازند، چه در زمان بردگيشان و چه بعد ازآزاد شدنشان . ارفاق اسلام در حق بردگان به جائى رسيد كه در جميع امور با اصرارشركت مى كردند، حتى تاريخ صدر اسلام بسيارى از بردگان را ياد مى كند كه متصدىامر امارت و قيادت لشكر شده اند، در بين صحابه بزرگرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز عده اى از همين بردگان وجود داشتند، مانند سلمانفارسى ، بلال حبشى و ديگران ، در حسن سلوك اسلام با بردگان همين بس كه خودرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صفيه دختر حى بن اخطب را آزاد نمود و با او ازدواجكرد، و همچنين جويريه دختر حارث را كه يكى از دويست نفر اسراى جنگ بنى المصطلقبود همسر خود نمود، و اين عمل باعث شد كه بقيه نفرات هم كه همه زنان و كودكان بودندآزاد شوند. ما اجمال اين داستان را در جلد چهارم عربى اين كتاب (جلد 4 ترجمه ) گذرانديم . و اين خود يكى از ضروريات سيره اسلام است كه مردان با تقوا اگر چه برده باشندمقدم بر سايرين هستند، حتى از مولاى بى تقواى خود هم گرامى ترند، و عبد مى تواندمالى را تملك نموده و با اذن اهل خود از جميع مزاياى حيات استفاده نمايد، اين بود اجمالىاز رفتار اسلام نسبت به بردگان . علاوه بر اين ، تاكيد بليغ و سفارش اكيد كرده به آزاد كردن ايشان و اخراجشان از زندانرقيت به فضاى آزاد حريت ، و همين روش خود باعث شد كه روز بروز از عده بردگانكاسته شده و به جمعيت احرار افزوده شود. به اين سفارشات هم اكتفا نكرده ، يكى ازكفارات را آزاد كردن بردگان قرار داد، نظير كفارهقتل و روزه خورى ، و نيز به موالى اجازه داد كه با بندگان خود مكاتبه كنند، يعنىقرارداد ببندند كه هر وقت تمامى قيمت خود را به موالى پرداختند آزاد شوند، و يا به هرمقدارى كه از قيمت خود را پرداختند به همان مقدار آزاد گردند، همه اين دستورات از جهتعنايتى است كه اسلام به آزاد شدن بردگان و رها شدن شان از اسارت بندگى والحاقشان به مجتمع انسانى دارد، و مى خواهد كه هر چه زودتر و هر چه بيشتر پيوندبندگان به مجتمع بشرى تكميل شده و بطور كلى اين ذلت از عائله بشر رخت بربندد. 7 - خلاصه مباحث فصول گذشته : مباحث فصول گذشته را ميتوان در سه مطلب خلاصهكرد: اول اينكه اسلام در الغاى اسباب برده گيرى وتقليل و تضعيف آن از هيچ بذل جهدى دريغ نداشته و كوتاهى نكرده ، تا جائى كه از همهاسبابهاى معمول در دنياى آنروز تنها يك سبب را باعتبار خود باقى گذارد، آن هم سببىبود كه به حكم فطرت قاطع ، چاره اى جز ابقاى اعتبارش نبود، و آن سبب عبارت بود ازدشمنى با دين و مزاحمت با مجتمع بشرى و سركشى در برابر حق و بهيچ وجهى از وجوهدر برابر حق سر فرود نياوردن ، اسلام اين طغيان را مجوز برده گيرى دانست . دوم اينكه اسلام براى احترام و آبرو دادن به بردگان و نجات آنان از ذلتى كه داشتندجميع وسائل ممكن را بكار برد و تا اندازه اى كه بيش از آن تصور و امكان ندارد شوونحياتى آنان را با شوون حياتى ساير اجزاء مجتمع بشرى ، يعنى آزادگان نزديك ساخت ،بحدى كه بردگان مثل يكى از افراد مجتمع شدند، گر چه به تمام معنا همدوش شاننگرديدند، ليكن حجاب و فاصله اى كه باقى ماند بسيار دقيق وقابل تحمل بود، و آن اين بود كه بردگان مانند آزادگان تمامى مازاد از فعاليتشان ملكخودشان نبود، بلكه از اين نيرو تنها مقدارى را مالك بودند كه زندگى شان را به طور متوسط تامين نمايد، و زائد بر آن ملك موالى بود،به عبارت ديگر، در اسلام هيچ فاصله اى بين عبد و حر نماند مگر تنها اين تفاوت كه عبدمحتاج بود به اذن مولايش . سوم اينكه اسلام در آزاد كردن بردگان و الحاقشان به مجتمع آزادگان به هر گونهبهانه متشبث شده ، از طرفى عموم مسلمين را به آزاد كردن بردگان ترغيب و تحريصنموده و اين عمل را يكى از عبادات شمرده ، و از طرفى هم آنرا در حق بعضى از گنهكارانواجب نموده و كفاره گناهشان قرار داده ، و از طرفى ديگر به موالى اجازه داد كه با بردهخود مكاتبه نموده ، قرار ببندند كه هر وقت از دستمزد خود همه قيمت خود را به مولاپرداختند آزاد شوند و يا به هر مقدارى كه از قيمت خود را پرداختند به همان مقدار آزادگردند و نيز به موالى اجازه داد كه بنده خود را تدبير كنند يعنى او را براى بعد ازمرگ شان آزاد سازند. سير برده گيرى در تاريخ 8 - سير برده گيرى در تاريخ : در كتاب دائره المعارف و كتاب المذهب و الاخلاقتاءليف جان هيسينك طبع بريتانيا و كتاب مجمل التاريخ تاءليف ه . ج . ولز طبعبريتانيا و كتاب روح القوانين تاءليف مونتسكيو چاپ تهران مى نويسند: برده گيرى درآغاز پيدايشش نخست درباره اسراى جنگى تحقق يافت ، وقبل از آن رفتار قبائل درباره اسراى جنگى اين بود كه آنان را هر چه هم زياد بودند تاآخرين نفر مى كشتند، بعد از آن ، بنا را بر اين گذاشتند كه ايشان را زنده نگهداشتهمانند ساير غنيمت هاى جنگى تملك نمايند، و اين بنا را نه براى استفاده از كار آنانگذاشتند، بلكه منظورشان احسان در حق ايشان و نوع دوستى و رعايت قوانين اخلاقى بود. چون همگام با اين سير تاريخى اين احساسات هم در نهاد بشر بيدار شد و بشر بهتدريج به طرف ترقى و تمدن پيش مى رفت ، علاوه بر اين ، وضع مادى بشر در آغازآن طور رو براه نبود كه بتواند اسراى جنگى خود را زنده نگهداشته و نان خور خود رابيشتر سازد، چون بشر در آغاز اقتصادياتش تنها از راه شكار تاءمين مى شد و لذا مجبوربود اسراى جنگى را كشته و نابود سازد. وقتى بفكر نگهدارى آنان افتاده كه در نتيجهاتخاذ روش نزول و ارتحال و انتقال از اين منزل به آنمنزل سطح زندگيش بالا رفته به او اجازه چنين ترحم و احسانى را داد. و با شيوع روش برده گيرى در بين قبائل و امم به هر طريق كه بود تحولى درزندگى اجتماعى بشر بوجود آمد، به اين معنا كه اولا زندگى اجتماعى بشر نظام وانضباط مخصوصى به خود گرفت ، و در ثانى كارها و وظائف در بين مردم تقسيم شد.اين را هم بايد دانست كه روش برده گيرى در تمامى اقطار عالم به يك روشمعمول نبود، بلكه در بعضى از مناطق اصلا رايج نگشت نظير استراليا، آسياى مركزى ،سيبريه ، آمريكاى شمالى ، اسكيمو و بعضى از آفريقا از قبيلشمال نيل و جنوب رامبيز، و به عكس در بعضى از مناطق ديگر رواج داشت نظير جزيرهالعرب و قسمت وحشى نشين آفريقا و هم چنين اروپا و آمريكاى جنوبى - وضع رفتار امتها هم با بردگان يكسان نبود بلكه بعضى نسبت به آنان مهربان و بعضى خشن بودند. مهربان ترين امت ها نسبت به اين طايفه يهود بود، به شهادت اينكه ما در آثار باستانىجهان براى يهود هيچ بناى رفيعى نظير اهرامى كه در مصرمعمول بوده و بناهاى تاريخى آشور نمى يابيم . و اين خود شاهد روشنى است برخوشرفتارى يهود نسبت به بردگان ، زيرا اينگونه آثار باستانى به دست بردگانساخته مى شده و خود يك نحو شكنجه اى بوده ، بر عكس روميها و يونانيها كهسختگيرترين مردم نسبت به اين طائفه بودند، اين روش هم چنان در دنيامعمول بود تا آنكه فكر آزاد كردن بردگان و الغاى روش برده گيرى نخست درقسطنطنيه و سپس در روم شرقى شايع شد، و در قرن 13 ميلادى به طور كلى لغوگرديد و اما در روم غربى ، گر چه در آنجا روش برده گيرى به طور كلى لغو نشد وليكن آن اعمال اجبارى كه در سابق به بردگانتحميل مى كردند تعطيل شد و روش جديدى نسبت به آنان اتخاذ كردند، و آن اين بود كهآنان را در كار خود كه همان زراعت بود آزاد گذاشته تنها سهمى از دسترنج شان مىگرفتند و وقتى ملكى را خريد و فروش مى كردند دهقان را هم ضميمه ملك معامله مىنمودند. و اما در اروپا، اين روش در بيشتر كشورهاى اروپائى تاسال 1772 ميلادى ادامه داشت ، چند سال قبل از اين تاريخ بود كه معاهده اى سى سالهبين دو كشور بزرگ اروپائى يعنى انگلستان و اسپانيا بدين قرار برقرار شد كهدولت انگلستان از بردگان آفريقائى سالى چهار هزار و هشتصد نفر را به اسپانيافروخته و در مقابل مبالغ هنگفتى پول از اسپانيا دريافت دارد. ليكن همانطورى كه گفتيماين روش روز بروز از رونقش كاسته مى شد تا آنكه درسال 1761 افكار عامه مردم عليه رقيت و برده گيرى بهيجان آمد و طوائفى عليه اينروش قيام نمودند از آن جمله طائفه مذهبى (لرزان ) بودند كه دست از شورش و قيامخود برنداشتند تا آنكه در سال 1782 قانونى وضع كردند كه هر كسى از هر كجا بهكشور بريتانيا وارد شود آزاد شناخته مى گردد، و درسال 1788 بعد از آمارگيرى و پى جوئى دقيقى معلوم شد كه اين كشور ساليانهدويست هزار برده معامله مى كرده است ، و بردگانى را كه از آفريقا جمع آورى نموده وتنها به كشور آمريكا صادر مى كرده اند بالغ بر صدهزار نفر درسال مى شده ، خلاصه ، مبارزات عليه بردگى هم چنان ادامه داشت تا آنكه درسال 1833 در بريتانيا روش برده گيرى بطور كلى لغو و دولت مبلغ بيست ميليون ليره به كمپانيهاى نخاسى (برده فروشى ) بابتخسارت غلامان و كنيزانى كه از آن كمپانيها آزاد شدند پرداخت ، و غلامان و كنيزانى كه دراين واقعه از قيد رقيت آزاد گرديدند بالغ بر (770380) نفر بودند. و اما در آمريكا نيز بعد از مبارزات دامنه دار و مجاهدتهائى كه اهالى اين كشور در اين راهكردند در سال 1862 حكم به لغويت روش مزبور گرديد، چون نظريه اهالى اين كشوردرباره اين مطلب مختلف بود، سكنه آمريكاى شمالى برده را تنها از نظرتجمل نگه مى داشتند، و اما آمريكاى جنوبى چون كهشغل رسمى سكنه آن زراعت و كشت و كار بود و به كارگران بسيارى نيازمند بودند ازاين جهت غرضشان از برده گيرى استثمار بردگان و استفاده از نيروى كار آنان بود وازين روى با لغو شدن روش برده گيرى مخالفت مى كردند، روش مزبور روز به روز ودر كشورى بعد از كشور ديگر لغو مى شد، تا آنكه قرار داد بين المللىبروكسل در سال (1890) ميلادى مبنى بر لغويت روش مزبور منعقد گشته ، دولت ها وممالك يكى پس از ديگرى آنرا امضاء كردند و بدين وسيله روش برده گيرى در دنيا لغوو ميليونها نفر از نفوس بشرى از قيد بردگى آزاد شدند. خواننده محترم اگر در اين گفتار دقت نمايد خواهد ديد كه همه مجاهدتها و مبارزاتى كهعليه روش برده گيرى شد و هم چنين قوانينى كه درباره لغويت آن گذرانيدند همه و همهمربوط به برده گيرى از طريق ولايت و زورمندى بوده ، بشهادت اينكه بيشتر و يا همهبردگانى كه آنروز به اطراف دنيا برده و فروخته مى شد آفريقايى بودند و معلوماست كه در آفريقا جنگى پيش نيامده بود كه آنهمه اسير از آنجا گرفته شود، بلكه بهوسيله قهر و غلبه و قلدرى مردم را دستگير كرده به اطراف رهسپار مى كردند، پس رقيت وبرده گيرى كه اسلام آنرا امضاء فرمود اصلا مورد بحث مبارزين عليه رژيم برده گيرىنبوده . انديشه الغاى بردگى تا چه اندازه صحيح بوده است 9 - بناگذارى بر الغاى رژيم برده گيرى تا چه اندازه صحيح بود؟: اين حريت وآزادى فطرى كه ما آنرا براى جنس بشر موهبتى مى ناميم ، (صرف نظر از اينكهنتوانستيم بفهميم كه چه جهت دارد، ما اين حريت را از ساير حيوانات با اينكه آنها نيز درداشتن شعور نفسانى و اراده محركه مثل انسانند سلب نموده و بخود اختصاص داده ايم ؟ مگراينكه بگوئيم همين ما آدميان حريت را به منظور استفاده خودمان از آنها سلب نموده ايم ) هيچاصلى جز اين ندارد كه انسان چون مجهز به شعورى باطنى است كه لذت ها را از آلامبرايش مشخص مى نمايد و هم چنين چون داراى اراده ايست كه او را به جلب لذت ها و وضعآلام واميدارد از اين جهت مى تواند آزادانه هر چيزى را براى خود اختيار نمايد. و اين شعورباطنى انسان محدود و مقيد نيست ، يعنى چنان نيست كه به پاره اى از چيرها تعلق بگيرد و چيرهاى ديگرى را احساسنكند و چنين نيست كه انسان ضعيف و زير دست چيرهائى را كه انسان عزيز و قوى درك مىكند درك نكند و همچنين اراده اش هم محدود نيست تا در نتيجه به بعضى از چيرهائى كهدوست دارد تعلق نگيرد و يا بدون اختيار به چيزهائى تعلق بگيرد كه اراده شخصديگرى به آن تعلق گرفته و آنرا در عين بى ميلى و كراهت به نفع آن شخص انجام دهد. خلاصه اينكه انسان مغلوب و ضعيف هم نظائر همه آنچه را كه مافوقش اراده مى كند او نيزاراده مى كند، و هيچ گونه رابطه اى بين اراده زير دست و اراده مافوقش نيست كه ارادهضعيف و زير دست را مجبور سازد به اينكه تعلق نگيرد مگر به آنچه كه اراده قوى ومافوقش تعلق گرفته و يا اراده او را در اراده مافوقش فانى و مندك سازد. به طورىكه آن دو اراده يكى گرديده و به سود قوى بكار افتد، و يا اراده ضعيف را چنان تابعاراده قوى نمايد كه استقلال را از آن سلب گرداند، وقتى چنين رابطه اى طبيعى در مياننبود و از طرفى هم چون قوانين حيات بايستى بر اساس ساختمان طبيعت پى ريزى شوداز اين جهت لازم است كه هر انسانى خودش آزاد و در عملش هم آزاد باشد، منشاء سر و صداهاو مبارزه هائى كه عليه رژيم بردگى شد همين حريت فطرى است ، و صحيح هم هست ليكنبايد ديد آيا اين حريت موهوبه به انسان موهبتى است براى مجتمع بشرى يا براى فردفرد انسان هائى كه در اين مجتمع به وجود آمده و زندگى مى كنند؟ و آيا با اينكه تاآنجا كه سراغ داريم بشر همواره در حال اجتماع بسر مى برده و جهاز وجوديش اجازه جززندگى دسته جمعى را نمى دهد، ممكن است يك فرد حريتش بتمام معنا محفوظ مانده و دستبتركيب آن نخورد؟! يقينا خواهيد گفت : خير، زيرامحال است مجتمعى بتواند زندگى اجتماعى خود را با تشريك مساعى افراد حتى براىمدتى كوتاه ادامه بدهد و در همين حال دست به تركيب آزادى يك يك افراد آن مجتمع نخورد. لازمه زندگى اجتماعى ، محدوديت آزادى هاى فردى است آرى تشريك مساعى چه به طور عادلانه و عاقلانه باشد و چه سنتى جائره و جزافى يابه هر صفتى ديگر متصف باشد آزادى فردى را محدود مى سازد، علاوه بر اين ، ممكن نيستانسان بتواند در اين عالم زندگى كند مگر اينكه به حكم ضرورت تصرفاتى در مواداين عالم بنمايد، تصرفاتى كه بقاء و دوام زندگيش را تاءمين و تضمين كند، و اينوقتى ممكن است كه در آنچه كه تصرف كرده يك نحوه اختصاص كه از آن بملكيت تعبيرمى شود داشته باشد - البته مراد ما از اين ملكيت معناى اعمى است كه همشامل حق ميشود و هم شامل ملك مصطلح - و اين خود مستلزم محدوديت آزاديهاى فردى است ،براى اينكه مادامى كه يك فردى مثلا فلان لباس را مى پوشد و يا فلان غذا را مى خوردو يا از فلان مايع استفاده مى كند و يا در فلانمحل سكونت مى كند فرد ديگرى نمى تواند مستقلا آن استفاده ها را از آن لباس و خوراك و مسكن بكند،پس اراده فرد غير متصرف نسبت به متصرفات فرد متصرف محدود شده حريتش مقيد مىشود، و لذا مى بينيم از آن روزى كه جنس بشر در زمين جاى گرفت همواره ملازم با اختلافو نزاع با يكديگر بوده و هيچ روزى بر اين انسانهاى پراكنده در پهناى زمين نگذشتمگر اينكه آفتاب آنروز بر نزاع آنان طلوع و از كشمكش آنها غروب نموده ، نزاع وكشمكشهائى كه آنان را به نابودى نفوس و تباهى و هتك اعراض و تاراج رفتناموال سوق داده است ، و اين خود شاهد روشنى است بر محدوديت آزاديهاى افراد، و گرنهاگر انسان براى خود، انسانيت ، حريت و آزادى مطلقىقائل بود اين اختلافات دردى از او دوا نمى كرد و كوچكترين اثرى نداشت ، و نيز مىبينيم دائما قوانين جزائى و گرفت و گيرهائى چه صحيح و چه غير صحيح در ميانمجتمعات گوناگون بشرى چه متمدن و چه نيمه وحشىمتداول بوده است ، و اين مجازاتها معنائى جز اين ندارد كه مجتمع ، بعضى از نعمتهائى راكه خلقت به فرد ارزانى داشته مالك است و مى تواند آزادى افراد را نسبت به آن نعمتهاسلب نمايد. آرى اگر جامعه و يا زمامدار جامعه مالك جان يك فردقاتل نباشد نمى تواند حكم به اعدام او نموده و جانش را از او سلب نمايد، و همچنين از يكفرد متخلف كه او را به جرم گناهى مواخذه نموده و به انواع شكنجه ها ازقبيل قطع و ضرب و حبس و غير آن عذابش مى دهد اگر مالك حكم و اجراء آن و اختياردارسلب بعضى شؤ ون حياتى و آسايش و سلطنت مالى از او نبود نمى توانست چنين احكامى رادر حق او صادر و اجرا نمايد، چطور ميتواند بدون تحديد و سلب مقدارى از آزادى فردمتخلف و ياغى او را از جور و تعدى باز داشته و او را از حريم جانها و اعراض واموال ديگران دور سازد. كوتاه سخن ، براى هيچ عاقلى جاى ترديد نيست كه آزادى على الاطلاق انسان در مجتمعانسانى حتى در يك لحظه باعث اختلال نظام اجتماعى شده و آنا وضع اجتماع را در هم مىريزد، پس اينكه گفتند حريت فطرى و ارتكازى بشر است - و ما نيز آنراقبول داشتيم - دليل بر اين نمى شود كه حتى افراد در ياغى گرى و بر هم زدناوضاع اجتماعى هم آزاد باشند براى اينكه تنها حريت فطرى نيست ، احتياج بهتشكيل و اجتماع نيز فطرى و ارتكازى بشر است و همين ارتكاز اطلاق حريتش را كه آنهمموهبت اراده و شعور غريزى اوست مقيد و محدود مى سازد، زيرا همانطورى كهتشكيل و اجتماع با بطلان اصل آزادى دوام نمى يابد همين طور جز به اينكه آزادى هاىفردى تا اندازه اى محدود شود قابل دوام نخواهد بود. و لذا مى بينيم جوامعى كه بين اين دو حد افراط و تفريط در آزادى به سر مى برده اند محفوظ و پايدار مانده اند و تاريخ از اينگونه جوامع بسيار نشان مى دهد، و چيزنوظهورى نيست ، گر چه بسيارى از ماها در اثر از حد گذشتن تبليغاتملل غرب خيال مى كنند كه اسم آزادى را غربيها در دهن ها انداخته و معنايش را هم همانهااختراع و ابتكار كرده و توانسته اند آزادى على الاطلاق را حفظ كنند. به هر حال پيكره يك اجتماع مانند يك بدن است ، همانطورى كه قواى طبيعى روحى و جسمىيك فرد يكديگر را محدود داشته و بعضى از قوا بخاطر بعضى ديگر از كار دست مىكشد، مثلا قوه باصره كه منشاء ديدن هر چيزقابل رويتى است وقتى لامسه چشم و يا قواى فكرى خسته و مانده شوند او نيز بمنظورهمراهى با همكارانش متوقف مى شود، و قوه ذائقه كه ازاعمال دستگاه گوارش از گرفتن لقمه و جويدن و فرو بردنش لذت مى برد وقتىعضلات فك خسته و مانده شدند او نيز دست از اشتهاى خود بر مى دارد. هم چنين اجتماعبشرى هم كه خود امرى است فطرى براى هيچ قومى دست نمى دهد مگر اينكه بعضى ازافراد، مقدارى از آزادى را كه مى خواهند در عمل و در تمتعات خود داشته باشند فداىديگران كرده و به محدوديت تن در دهند. ميزان محدوديت آزادى در اجتماع ؟ و بيان صحت نظر و روش اسلام درباره برده گيرىوانطباق آن با عقل و فطرت 10 - آزادى تا چه حدى محدود است ؟: و اما آن مقدار محدوديتى كه اجتماع در آزادى افرادايجاد مى كند و اطلاق فطرى آن را تقييد مى نمايد بر حسب اختلاف مجتمعات بشرى از جهتزيادى قوانين و رسومى كه در مجتمع دائر مى باشد و كمى آن قوانين و رسوم مختلف مىشود، زيرا آن چيزى كه بعد از اجتماع در تقييد آزادى هاى فردى اثر به سزائى داردهمان قوانينى است كه در ميان مردم جارى مى شود، هر قدر مواد اين قوانين بيشتر و مراقبتدر اعمال مردم دقيقتر باشد معلوم است كه محروميت از آزادى و لاقيدى بيشتر خواهد بود،چنانكه هر قدر مراقبت قوانين كم تر باشد آن محروميت ها نيز كمتر خواهد بود. ليكن در عينحال آن مقدار محدوديت واجبى كه در هيچ اجتماعى از بكار بستن آن مفرى نيست و هيچ انساناجتماعى نمى تواند آن را ناچيز بگيرد محدوديتى است كه حفظ وجود اجتماع و سنن دائر وقوانين جارى از نقض و انتقاض موقوف بر آن است . و لذا هيچ مجتمعى از مجتمعات بشرى رانخواهيد يافت كه داراى قوه دفاعى اى كه از نفوس و ذرارى آن مجتمع دفاع كند و ايشان رااز نابودى و هلاكت حفظ نمايد نبوده باشد، بلكه بهر اجتماعى كه نگاه كنيد خواهيد ديدكه زمامدارى امور آن اجتماع را تكفل نموده و با گستردن امنيت عمومى و بى رحمى دربرابر متعدى و ظالم ، سنن جارى و عادات و رسوم مقدس جماعت را از انتقاض حفظ ميكرده ،اين شما و اين رسيدگى و مطالعه اوضاع جوامعى كه تاريخ اوضاع واحوال آنها را ضبط نموده ،
تاريخ نيز گفتار ما را تصديق مى كند. اينجاست كه بعد از بيانات گذشته مى توانيم حرف خود را پوست كنده بزنيم وبگوئيم روش اسلام درباره برده گيرى صحيح و روش ديگران غلط بوده است ، براىاينكه در شريعت فطرت ، اولين حق مشروع هر مجتمعى سلب حريت از دشمن جامعه خويشاست ، و به عبارت ديگر هر جامعه اى هر گونه آزادى را از دشمن كه در صدد بر آمدهزندگى آن جامعه را بكلى تباه سازد مالك است و حق دارد هر گونه آزادى اراده وعمل را از دشمن جانى خود تملك كند و بگيرد، يا اينكه او را بكلى از صفحه روزگار براندازد يا زنده اش گذارد و تملكش نمايد، و هم چنين نسبت به دشمن دين و سنن و قوانينجاريه اش مى تواند جلو قانون شكنى و آزادى عملش را بگيرد، و اختيار دارد كه او را بهجان و يا مال و يا غير آن مجازات نمايد، يقينا هيچ انسان عاقلى بخود اجازه نمى دهد كه ازحريت و آزادى دشمنى كه نه براى حيات مجتمع او وقعىقائل است و نه با او در حفظ مجتمعش برادرى و تشريك مساعى مى نمايد و نه از تباهساختن مجتمعش پروا داشته و در مواقع خطر به خودش واميگذارد طرفدارى نمايد، و آيا ازآزادى چنين دشمنى طرفدارى كردن و هم وظيفه فطرى حفظ اجتماع را انجام دادن جمعصريح بين دو متناقض و سفاهت و ديوانگى نيست ؟ يقينا خواهيد گفت چرا. بنابراين از مطالبى كه گفتيم روشن شد كه : اولا بنا گذاشتن بر آزادى انسان بهطور مطلق ، امرى است كه صريحا مخالف حق فطرى و مشروع انسان است ، آنهم حقى كهنسبت به ساير حقوق مشروع و فطرى انسان اولويت دارد. و ثانيا آن برده گيرى كهاسلام معتبرش دانسته حقى است كه با قوانين فطرت مطابقت دارد، و آن عبارت است ازبرده گيرى دشمنان دين و محاربين با مجتمع اسلامى ، چنين كسانى از حريتعمل محروم شده به حكم اجبار به داخل مجتمع اسلامى جلب و در زى بردگان در خواهند آمد،و آن قدر در آن مجتمع خواهند زيست تا آنكه بر اساس تربيت صالح دينى تربيت يافتهتدريجا آزاد و به مجتمع احرار ملحق شوند، علاوه بر اينكه زمامدار مسلمين حق دارد كه اگربراى مجتمع دينى مصلحت بداند تمامى بردگان را تا آخرين نفر آزاد نموده يا در حق آنهارفتار ديگرى كه منافى با احكام الهى نباشدمعمول دارد، و حال آنكه اگر اين بردگان به بردگى مسلمين در نيامده بودند يقينا نهاينطور سالم و محترم مى زيستند و نه نعمت دين و تربيت دينى كه اعظم نعمتهاستنصيبشان ميشد. داستان بر انداختن برده گيرى به كجا انجاميد؟ 11 - داستان بر انداختن برده گيرى به كجا انجاميد؟: دولت هاى بزرگ دنيا دركنفرانس بروكسل قرارى صادر كردند مبنى بر منع اكيد خريد و فروش برده ، و نتيجهقرار مزبور اين شد كه غلامان و كنيزان هر كجا بودند آزاد گردند و ديگرمثل سابق بردگان براى عرضه به خريدار به صف در نيامده چون رمه گوسفند از اينجا به آنجا سوق داده نشوند، نتيجهديگرش اين شد كه ديگر عده اى از نفوس بشر براى خدمت در حرم سراها اخته نگردند،خلاصه امروز ديگر از آن بردگان و آن اخته ها حتى براى نمونه يك نفر هم يافت نمىشود، مگر در بعضى از اقوام وحشى بطورى كهنقل مى كنند. ادامه برده گيرى در قرن حاضر به شكلى جديد (همان آتش و همان كاسه ) ليكن بايد ديد آيا صرف بر انداختن اسم برده و برده گيرى از زبانها و يافت نشدناشخاص به اين اسم ، يك دانشمندى را كه آزادانه فكر مى كند قانع ميسازد؟ و آيا مردمفهميده نمى پرسند كه مگر در اين مساءله بحث و نزاع بر سر اسم بود كه با منع ازبردن اسم برده و اطلاق اسم حر بر بندگان مطلب تمام و نزاع خاتمه يابد اگر چهآش همان آش و كاسه همان كاسه باشد؟ باز هم منافع كار عده اى را از آنان سلب و ارادهشان را تابع اراده خود بكنند؟ آيا اين همه گفتگوها و مبارزه هاى اساسى بر سر واقعيت وحقيقت معناى آزادى و آثار آن بود و راستى اينها با رسوم بردگى مخالفند؟! اگرمخالفند پس آن رفتار وحشيانه در جنگ جهانى دوم شان چه بود كهدول ضعيف را تسليم بلاقيد و شرط خود نموده چون مور و ملخ به شهرها و ديارشانتاخته ميليونها از اموالشان را به تاراج برده حتى بر جانشان واطفال بى گناهشان هم رحم نكردند و ميليونها نفر را به اسيرى و بردگىبداخل خاك خود كشيده بهر كارى كه خواستند واداشتند و همين امروز هم رفتار خود را بهمانمنوال دارند ادامه مى دهند. خدايا! آيا برده گيرى غير از همين رفتار غربيها است ، و بصرف اينكه از بردن اسمبردگى جلوگيرى كرده اند آزاديخواه و مدافع حقوق بشر شدند؟ مگر معناى برده گيرىغير از سلب آزادى مطلق و تملك اراده و عمل ديگران و نفوذ حكم اقويا و عزت طلبان دراشخاص ضعيف و ذليل به دلخواه خود و به حق و ناحق حكم كردن چيز ديگرى است . شگفتا! مگر اسلام چه فرموده بود؟ اسلام هم همين حكم را البته به صحيح ترين وجهىامضا كرده بود، چطور شد كه با كمال بى شرمى نظام صحيح اسلامى را نظام بردگىناميده و نظام غلط خود را نظام بردگى نمى نامند؟ وحال آنكه اسلام اگر برده مى گيرد به آسان ترين وجه و خفيف ترين مؤ نه گرفته ، وآنها به بى رحمانه ترين وجه و سنگين ترين مؤ نه مى گيرند. ما هنوز خاطرات تلخ آن جنگ جهانى را از ياد نبرده ايم ، با اينكه اينها ميهن ما را بعنواندوستى و حمايت و حفظ از خرابيهاى جنگ اشغال كرده آن همه وحشى گرى ها را از خود نشاندادند، واى به حال كشورهائى كه اين طرفداران آزادى و مخالفين نظام بردگى آنكشورها را به عنوان فتح و غلبه بر دشمن اشغال نمودند، از آن دوستى شان با ما مىتوان فهميد كه بر سر دشمن خود چه ها آورده اند؟ اينجاست كه هر شخص فهميده اى به رسوائىقرار داد بروكسل پى برده مى فهمد كه اين قرارداد و آن همه تبليغات جز يك بازىسياسى و گرفتن برده به صورت لغو بردگى چيز ديگرى نبود، و اگر اسلامبردگى اسراى جنگى را امضاء فرمود ايشان نيز عملا آنرا امضاء كرده اند، چيزى كه هستاز تلفظ اسم آن جلوگيرى نموده اند. و اما بردگى از راه ولايت و به فروش رساندن فرزندان بدست پدران را گر چه ايشاناسما و رسما آنرا منع كرده اند ليكن چندين قرنقبل از منع شان اسلام آنرا منع فرموده بود. اما برده گيرى از راه غلبه و قلدرى كه اسلام اين را نيز منع نموده و ليكن غربيها نه ،گر چه اينها نيز بر منع از آن اتفاق نموده اند و ليكن اين منع شان نظير همان منع ازبردگى اسراى جنگى تنها حرف است و از مرحله حرف نگذاشته وعمل نمى كنند؟! برده گيرى قرن بيستم توسط كشورهاى متمدن ! خواننده محترم مى تواند جواب اين سؤ ال را از مطالعه و مرور به تاريخ و سرگذشتمستعمرات آسيائى و آفريقائى و آمريكائى اروپائيان و فجايعى كه در آن مستعمراتمرتكب شدند و خونهائى كه ريختند و نواميسى كه هتك نمودند و اموالى كه به غارتبردند و تحكم هائى كه كردند بدست آورد. زيرا اين فجايع و جنايات يكى و صدتا وهزارتا و خلاصه شمردنى نيست . عجب !! ما چرا خواننده را بجائى حواله دهيم كه شايد به نظرش دور و دراز باشد؟ براىصدق گفتار ما كافى است كه خواننده عزيز تنها در شكنجه و خون دلهائى كه مردمالجزاير از ملت متمدن !!! فرانسه در عرض چندسال ديد دقت نمايد و نفوسى كه به دست اين جانور درنده به خون آغشته گشته وشهرهائى كه در زير آتش گلوله هايش ويران شده و شدائدى كه مردم بى گناهش از آنهاديده اند از نظر بگذراند و بر اين تمدن نفرين فرستد و هم چنين ظلم و بيدادى كه ملتعرب از انگليسيها و ملت سودان و سرخ پوستان آمريكا و اروپاى شرقى از اتحاد جماهيرشوروى و ستمهائى كه خود ما از دست همين ها ديده ايم به ياد آورده بر اين آدم خوارانقرن بيستم نفرين كند. دردناك تر از همه اين است كه اين جنايات را به اسم خيرخواهى وبشر دوستى مرتكب مى شوند و حال آنكه اين همان برده گيرى است كه به ظاهر از آنبيزارى مى جستند.
|
|
|
|
|
|
|
|