بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 6, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اگر معناى دوم باشد مفاد آيه اين مى شود: ما براى شما اين حقيقت (قرار دادن بيت الحرامو غيره را قوام مردم ) را بيان كرديم تا بدانيد كه خداوند مى داند آنچه را كه در آسمانهاو زمين است ، و همچنين امور و احكامى كه در آن دو (بيت الحرام و شهر الحرام )جعل فرموده از روى مصلحت بوده ، پس كسى توهم نكند كه اين احكام لغو و يا ناشى ازخرافات عهد جاهليت است .


اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ...



اين دو آيه تاكيدند براى بيان احكام مذكور و تثبيت انذار براى موفقيت آنها و وعده اندبراى فرمانبران و وعيدند براى نافرمانان ، و چون شائبه تهديد هم در آن هست از اين رووصف شدت عقاب را مقدم داشت بر وصف مغفرت و رحمت ، و نيز از همين جهت در دنبالشفرمود: (ما على الرسول الا البلاغ و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ).
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات مربوط به كعبه و شكاردرحال احرام و...)
در كافى به سند خود از حماد بن عيسى و ابن ابى عمير از معاويه بن عمار از امام ابىعبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه شريفه (ليبلونكم الله بشى ء منالصيد تناله ايديكم و رماحكم ) فرمود: حيوانات وحشى در عمره حديبيه براىرسول الله (صلى الله عليه و آله ) محشور شدند، و همه تا حدود تيررس آن جناب ويارانش بلكه تا دسترس آنها نزديك آمدند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى از معاويه بن عمار بطورمرسل نقل نمود، و نيز اين معنا را كلينى در كافى و شيخ در تهذيب هر كدام به سندى كهبه حلبى دارند از امام صادق (عليه السلام )نقل نموده اند، عياشى از سماعه و همچنين قمى در تفسير خود بطورمرسل نقل كرده اند و از مقاتل ابن حيان بطريقى كه خواهد آمدنقل شده است .
و در در المنثور است كه ابن ابى حاتم از مقاتل ابن حياننقل كرده كه گفت : اين آيه در عمره حديبيه نازل شده ، و اتفاقا آنسال بقدرى شكارهاى صحرايى و هوايى زياد بود كه هيچ سابقه نداشت ، بطورى كهدوش بدوش راحله (مركب ) ها آمد و شد مى كردند.رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مسلمين را نهى فرمود از اينكه درحال احرام از آنها شكار كنند، و اين نهى از براى اين بود كه معلوم شود كيست كه در چنينحالى كه شكارهاى ناياب اينطور در بين دست و پاى مركب ها آمد و شد دارند از خدا مىترسد و از اين نعمت وافر چشم مى پوشد.
مؤ لف : اين دو روايت با بيان سابق ما كه گفتيم صيد اعم است از اينكه در دست رسباشد و مثال زديم به جوجه و تخم مرغ و بچه شكار يا در دسترس نباشد ومثال زديم به شكارهاى بزرگ منافات ندارند، براى اينكه در كافى با ذكر سند تااحمد بن محمد و از او بطور رفع نقل مى كند كه امام (عليه السلام ) درذيل آيه (تناله ايديكم و رماحكم ) فرمود: مراد از دسترس بودن (تناله ايديكم )همان تخم و جوجه است ، و مراد از رسيدن نيزه ها (ورما حكم ) همان شكارهاى بزرگىاست كه با دست صيد نمى شوند.
و در تفسير عياشى به اسناد خود از حريز از امام ابى عبدالله (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: اگر مرد محرم كبوترى را بكشد كفاره اش گوسفندى است ، و اگرجوجه آنرا بكشد كفاره اش شترى است ، و اگر تخم مرغى را با پا لگد كرده و بشكندبر اوست يكدرهم ، كه آن را و آن گوسفند و شتر را در مكه و يا منا تصدق دهد، و اين همانقول خداست كه فرمود (ليبلونكم الله بشى ء من الصيد تناله ايديكم ) (جوجه و تخم) (و رماحكم ) 212

مؤ لف : همين روايت را شيخ در تهذيب از حريز از آن جناب با اكتفاى به قسمت اخير آننقل كرده است .
و در تهذيب به سند خود از ابن ابى عمير از حماد از حلبى از امام ابى عبدالله (عليهالسلام ) نقل كرده كه فرمود: محرم وقتى صيدى را بكشد جزايى به گردنش مى آيد كهبايد آنرا به مسكينان تصدق دهد، و اما اگر بار دوم چنين كند كفاره اى بر او نيست ، وخداوند از او انتقام مى ستاند، و مقصود از انتقام همان نقمت و عذاب آخرت است .
و نيز در تهذيب از كلينى از ابن ابى عمير از بعضى از اصحابش از امام ابى عبدالله(عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اگر محرم اشتباها صيدى را بكشد بر او كفاره است ،و اگر براى بار دوم عمدا چنين كند ديگر كفاره ندارد، و ليكن اين چنين شخص از كسانىاست كه خدا از آنها انتقام مى ستاند.
و نيز در تهذيب از ابن ابى عمير از معاويه بن عمارنقل مى كند كه گفت : خدمت امام ابى عبدالله (عليه السلام ) عرض كردم محرمى صيدى راشكار كرد تكليفش چيست ؟ فرمود كفاره بايد بدهد، عرض كردم : اگر تكرار كرد چطور؟فرمود هر دفعه كه تكرار كند كفاره دارد.
مؤ لف : روايات همانطورى كه مى بينيد مختلف و متعارضند، و لذا مرحوم شيخ طوسى درمقام جمع آنها بر آمده و فرموده : مراد از آن رواياتى كه براى بار دوم كفاره را واجبندانسته صورت عمد است ، و مراد از روايات ديگر در صورت نسيان است ، كه هر چنددفعه تكرار شود كفاره واجب مى شود.
و نيز در تهذيب به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) دربارهقول خداى تعالى كه فرموده : (يحكم به ذواعدل منكم ) نقل كرده كه فرموده : مراد از (عدل )رسول الله و امامان بعد از اوست ، هر حكمى از احكام كه بدانى ازرسول الله (صلى الله عليه و آله ) و ائمه بعد از او صدور يافته ، ديگر لازم نيست درمقام پرسش از آن برآيى .
مؤ لف : و در اين معنا تعداد زيادى از روايات وارد شده ، كه در بعضى از آنها دارد: من(راوى ) نزد امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت كردم : (ذواعدل منكم ) فرمود: (ذو عدل منكم ) اين يكى از جاهائى است كه نويسندگان قرآناشتباه كرده اند، البته معلوم است كه اين اختلاف در قرائت است .
و در كافى از زهرى از على بن الحسين (عليهماالسلام )نقل كرده كه فرمود، روزه كفاره شكار واجب است ، زيرا خداى تعالى فرموده : (و من قتلهمنكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذواعدل منكم هديا بالغ الكعبه او كفاره طعام مساكين اوعدل ذلك صياما) اى زهرى هيچ ميدانى معناى اينكه روزه بمقدار اطعام مساكين وعدل آن باشد چيست ؟ زهرى مى گويد: عرض كردم : نه نمى دانم ، فرمود: شكار را قيمتمى كنند، آنگاه قيمت آنرا با گندم مى سنجند، و بدست مى آورند كه با قيمت آن چقدر گندممى توان خريدارى كرد، سپس آنمقدار گندم مفروض را به صاع تقسيم كرده ببينند چندصاع است . آنگاه در مقابل هر نصف صاع يك روز روزه مى گيرند.
و در كافى به سند خود از احمد بن محمد از بعضى ازرجال روايتى خود از امام ابى عبدالله (عليه السلام )نقل مى كند كه فرمود: كسى كه در احرامش هدى بر او واجب شده مى تواند هدى خود را درهر جا كه بخواهد نحر كند، مگر فدا و كفاره صيد، كه بايد آنرا به مكه برساند، چونخداى تعالى در خصوص آن فرمود: (هديا بالغ الكعبه ) هديى كه به كعبه برسد.
و در تفسير عياشى از حريز از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:مراد از صيد دريا در آيه (احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم ) ماهى هاى شورىاست كه مى خورند، و فرق بين حيوان دريايى و صحرايى اين است كه هر مرغى كه درباتلاقها و نيزارها بسر مى برد، اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش در خشكى انجاممى گيرد، آن مرغ از مرغهاى صحرايى بشمار ميرود، و اگر تخم گذارى و پرورشجوجه اش را در آب انجام مى دهد، آن مرغ از مرغهاى آبى محسوب مى شود، و شكار آنحلال است .
و نيز در تفسير عياشى از زيد شحام ، نقل مى كند كه گفت : از امام ابى عبدالله (عليهالسلام ) از معناى : (احل لكم صيد البحر) پرسيدم ، فرمود: مراد از صيد دريا ماهىشور و ماهى هاى دودى است كه همراه خود برده اى ، و اما اگر ماهى تازه باشد آن صيدنيست بلكه متاع است .
مؤ لف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) از طريق شيعه بسيار است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه از معاويه بن قره و احمد از مردى از انصار روايتكرده اند كه مردى شترش تخمدان يعنى لانه شتر مرغى را لگد كرد و تخم هاى آن راشكست ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود بايد براى شكستن هر تخمى يك روزروزه بدارى ، و يا يك مسكين را اطعام كنى .
مؤ لف : و نيز همين معنا را از ابن ابى شيبه از عبدالله بن ذكوان ازرسول الله (صلى الله عليه و آله ) و نيز از ابن ابى شيبه و از ابى الزناد از عايشهاز رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده است .
باز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابن مردويه از طريق ابى المهزم ازرسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: كفاره در تخم شتر مرغ همانقيمت آنست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جعفر محمد بن علىنقل كرده كه مردى از على (عليه السلام ) پرسيد هدى از چه چيز بايد باشد؟ فرمود ازهشت جفت ، مرد سائل مثل اينكه نفهميد و به شك افتاد، امام فرمود: شماها قرآن مى خوانيد؟گويا مرد سائل عرض كرد: آرى مى خوانيم ، امام فرمود: هيچ شنيده اى كه خداى تعالىفرموده : (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام )؟ عرض كرد:آرى ، حضرت فرمود شنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (ليذكروا اسم الله على مارزقهم من بهيمه الانعام ) و نيز مى فرمايد: (و من الانعام حموله و فرشا) و نيز مىفرمايد: (فكلوا من بهيمه الانعام ؟)
عرض كرد آرى همه اينها را شنيده ام ، امام فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: (منالضان اثنين ) و (و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين ) عرض كرد: آرىشنيده ام ، فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وانتم حرم ) تا آنجا كه مى فرمايد: (هديا بالغ الكعبه ) عرض كرد آرى شنيده ام ،فرمود: اگر من آهويى شكار كنم و بكشم بنابراين چه كفاره اى بر من واجب مى شود؟عرض كرد گوسفند، على (عليه السلام ) پرسيد آيا بايد آن را به كعبه برساند؟ مردعرض كرد آرى ، حضرت فرمود: مطلب همين است . چون همانطورى كه شنيده اى خداوند آنهدى را بالغ الكعبه ناميده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از عطاى خراسانىنقل كرده كه گفت عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابيطالب و ابن عباس و زيد بنثابت و معاويه در اين مساءله كه محرم اگر شكارى را بكشد چه كفاره اى به عهده اش مىآيد حكم كرده اند به اينكه بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است ، با همان مبلغ اطعاممسكين كند.
و نيز ابن جرير از ابى هريره از رسول الله (صلى الله عليه و آله )نقل مى كند كه در ذيل آيه (احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم ) فرمود: چيزى كهدريا از مردارها بيرون افكند همان طعام درياست .
مؤ لف : در همين معنا رواياتى از بعضى از صحابه نيزنقل شده ، ليكن رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام )نقل شده و از نظر خواننده گذشت با آن روايات مخالفت دارند.
در تفسير عياشى از ابان بن تغلب نقل مى كند كه گفت : حضور حضرت ابى عبدالله(عليه السلام ) عرض كردم معناى (جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس ) چيست؟ فرمود: كعبه را مايه قوام دين و دنياى مردم قرار داد.
مؤ لف : توضيح اين معنا در سابق گذشت .
سوره مائده ، آيه 100


قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتقوا الله ياولى الالباب لعلكمتفلحون (..1)



ترجمه آيه
بگو اى محمد هرگز پاك و ناپاك مساوى نيستند هر چند زيادى ناپاكان شما را به تعجبوا دارد، پس اى خردمندان از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد (..1).
بيان آيه
اين آيه سياقش نحوه اى است كه گويا منفرد و غير مربوط به ماقبل و ما بعد خود نازل شده و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ماقبل و ما بعدش زحمتى بى نتيجه است ، آيه ايستمشتمل بر يك مثال كلى كه خداوند آن مثال را براى بيان خصوصيتى كه براى دين حق استدر بين ساير اديان ، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دينباطل بكار برده است ، و آن خصوصيت اين است كه اعتبار در هر جا با حق است ، و لو اينكهاهل حق و جمعيت آن كم و معدود باشند، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد، هر چندبيشتر مردم مخصوصا اقويا از آن گريزان و روى گردان باشند، زيرا حق در احكام ونواميسش جز بر عقل سليم اعتماد ندارد، و حاشا كهعقل سليم مردم را جز به سوى صلاح مجتمعشان و جز به كارهايى كه جامعه را احكام وانتظام مى بخشد راهنمايى نمايد، خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند بخواهنديانخواهند، اين نظام كون است كه مى بينيم جز پيرو آراء حقه نيست ، و ذره اى بخاطردلخواه هواپرستان از نظم خود صرفنظر نمى كند، آرى اگر حقدنبال هواهاى اين و آن را مى گرفت آسمان ها و زمين 217



قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث



گويا مراد از يكسان نبودن (خبيث ) و (طيب ) (پليد و پاك ) اين است كه پاك بهتراز پليد است ، و چون گفتن اين حرف مثل گفتن : آنچه در جوى مى رود آب است ، مى باشد،از اين رو بايد گفت جمله مبنى بر كنايه است ، به اين بيان كه مقام و منزلت پاك بهحسب طبع اولى و اقتضاى فطريش از ناپاك بالاتر است ، بطورى كه اگر عكس آنفرض شود و ناپاك براى بعضى از عوارض بهتر از پاك گردد لازمه اش اين است كهنخست مدارج كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد تا بحد خوبى پاك رسيده و محاذى وبرابر او قرار بگيرد تا خوب شود، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبىپاك قرار بگيرد، تا خوب تر از پاك شود.
بنابراين براى نفى اين مطلب گفتن اينكه : خبيث و طيب يكسان نيستند، در انكار بهترى خبيثابلغ و رساتر است ، از اينجا نيز معلوم مى شود براى چه نكته اى خبيث جلوتر از طيبذكر شده است ، سياق كلام در اين آيه بيان اين جهت است كه زيادى و كثرت خبيث آنرا از طيببهتر نمى كند، و چون در مقام بيان اين جهت است ، بايداول خبيث را ذكر كند، و بفرمايد: بد مانند خوب نيست اگر چه خيلى هم زياد باشد، و امااگر در چنين مقامى بفرمايد: طيب مانند خبيث نيست ، بايد دنبالش فرموده باشد: و لو طيبخيلى هم كمتر از خبيث باشد، (دقت بفرمائيد).
اين را هم بايد دانست كه پاكى و پليدى به هر معنائى كه باشد دو وصف حقيقى و دوواقعيت خارجى هستند براى اشياء، مانند طعام پاك و ناپاك ، و زمين پاك و ناپاك وامثال آن ، خداى تعالى هم آن دو را در امور مادى و واقعيت هاى خارجى بكار برده و مىفرمايد: (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا) و نيزدرباره روزى پاك فرموده :(و الطيبات من الرزق ) و اگر گاهى ديده مى شود كه ايندو كلمه در امور وضعى و اعتباريات قرار دادى بكار مى رود و مثلا گفته مى شود: حكم طيبيا خبيث ، خلق طيب يا خبيث ، اين در حقيقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنايت .
در آيه مور بحث گر چه تقوا، يا عبارت است از انجام كارهلاى نيك و طيب يا ترك كارهاىزشت و خبيث ، ليكن اينكه جمله (فاتقوا الله ) را متفرع كرده است بر جمله (لا يستوىالخبيث و الطيب ) و اينكه مساءله يكسان نبودن خبيث و طيب را از مسلمات گرفته ، شاهدقوى و زنده ايست بر اينكه مراد از طيب و خبيث پاك و پليدهاى خارجى و حقيقى مى باشد،بنابراين ، دليل خيلى روشن است و كسى نمى تواند در آن خدشه كند، بخلاف اينكه اگرمراد از طيب و خبيث كارهاى نيك و بد بود كه در اين صورتدليل خيلى روشن نبود، زيرا هر طائفه و ملتى هر قدر هم منحرف باشند كار خود را خوبو اعمالى كه مخالف ميل و هواى نفس آنهاست بد مى پندارند،
منشاء قواعد دين ، خبيث يا طيب بودن اشياء عالم است و ملاك بهتر و برتر بودن ،طيببودن است نه بسيار بودن
بنابراين در اينجا مطلب مبنى است بر مطلب ديگرى كه خداى سبحان در موارد متعددى دركلام مجيد خود آنرا بيان فرمود، و آن مطلب اين است كه دين از احكام فطرت و نواميس خلقتاست ، و چيزى را كه دين دعوت به آن مى كند همان زندگى طيب و پاكيره است ، و چيزى راكه از آن نهى مى كند همان زندگى آلوده و ناپاك است ، و خدا جز طيبات راحلال نكرده ، و جز خبائث را تحريم ننموده ، و لذا فرموده است : (فاقم وجهك للدين حنيفافطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ) و نيزفرموده (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ) و نيز فرموده :(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ).
پس ما حصل كلام اين شد كه خداى تعالى در آيه مورد بحث لا يستوى الخبيث و الطيب و لواعجبك كثره الخبيث )مثالى زده است براى بيان اينكه قواعد دين ناشى هستند از صفاتىتكوينى كه در اشياى عالم است ، از پاكيها و پليديها، كه بى شك در سعادت و شقاوتآدميان تاءثير تامى دارند، و فرقى در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست ، خوبش خوب استاگر چه اندك باشد، و بدش بد است اگر چه بسيار باشد. چون چنين است هر شخصعاقلى كه پاكيها و پليديها را از هم تشخيص مى دهد و عقلش قدرت قضاوت اينكه پاك ازناپاك بهتر است ،
و اينكه واجب است كه در سعادت زندگى خويش بكوشد و خير را بر شر ترجيح دهد بايداز خداى تعالى ترسيده و راه او را سلوك كند، هيچگاه از اينكه اكثر مردم از راه خدامنحرفند مغرور نشود، و مانند آنان به كارهاى زشت ورذايل اخلاقى تن در ندهد، هوا و هوسهاى كشنده او را از پيروى حق باز ندارد، نه از راهفريبندگى مفتونش سازد، و نه از طريق تهديد زبونش كند، كه اگر در برابر اكثريتمنحرف چنين استوار ايستاد اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت براى او هست .


فاتقوا الله يا اولى الالباب لعلكم تفلحون



اين جمله تفريع است بر مثالى كه در صدر آيه زده است ، ومحصل معنى آن با رعايت اين جهت كه متعلق تقوا همان احكام شرعى است كه مبتنى بر پاكيهاو ناپاكيهاى تكوينى است . چنين مى شود: هيچ عاقلى در اينكه رعايت پاكيها و اجتناب ازناپاكيها در سعادت و رستگارى آدمى تاءثير دارد شك نمى كند، از اين رو واجب است كهشما صاحبان عقل و بينش از خدا بترسيد و به شرايع دين اوعمل كنيد تا شايد رستگار شوى
سوره مائده ،آيات 102 و 101


يا ايها الذين آمنوا لا تسلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم و ان تسلوا عنها حينينزل القرآن تبدلكم عفا الله عنها و الله غفورحليم (1.1) قد سالها قوم من قبلكم ثماصبحوابها كافرين (102)



ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد سؤ ال نكنيد از چيرهائى كه اگر ظاهر شود بر شما ناراحتمى شويد و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم مى شود بر شما و خداوند آنهارا مى بخشد، و خداوند بخشنده و حليم است (101).
گروهى سؤ ال كرده اند پيش از شما از آنها و آنگاه صبح كردند در حاليكه به آن كافرشدند (102).
بيان آيات
اين دو آيه ظهورى در ارتباط به ما قبل خود ندارد و مضمونشان بى نياز ازاتصال به كلام ديگرى است ، كه آن كلام چيزى را بيان نمايد كه خود اين دو آيه بهتنهايى نتوانند آنرا افاده كنند، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه ما خود را مانند جمعىاز مفسرين به زحمت انداخته و براى بر قرار كردن پيوند ما بين آن دو و آياتقبل يا بين آنها و اول سوره يا براى اينكه آندو را به غرضى كه در سراسر سوره استمربوط سازيم ، توجيهاتى بنماييم ، پس چه بهتر كه از معنا چشم پوشيده و بگذريم :
نهى از پرسش درباره امورى كه خداى تعالى دريچه علم به آنها را با اسبابعادىبسته است


يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوكم ...



ابداء به معناى اظهار و ساء به معناى بد حال كرد و ضد سر است كه به معناىخوشحال كرد مى باشد. اين آيه مؤ منين را نهى مى كند از اينكه از چيرهايى سراغبگيرند و مطالبى رابپرسند كه اگر برايشان آشكار شود ناراحت مى شوند، گر چه ازبيان اينكه از چه كسى بپرسند ساكت است ، ليكن از اينكه بعدا مى فرمايد: (و انتسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم ) و همچنين از اينكه در آيه بعد مى فرمايد: (قدسالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ) بدست مى آيد كه مقصود سؤال از رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، و نيز گر چه در آيه روى سخنبه مؤ منين عصر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و غرض ، نهى از سوالاتمعينى است ، ليكن از علتى كه از آيه براى نهى استفاده مى شود بدست مى آيد كه آيه ،سوالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند نيزشامل مى شود، و در نتيجه سؤ ال از هر چيزى كه خداى تعالى دريچه اطلاع از آن (بااسباب عادى ) را بروى بشر بسته است ممنوع شده است ، زيرا خطرى كه در سؤال از اينگونه امور است منحصر در سوالات اصحابرسول الله (صلى الله عليه و آله ) نيست ، پرسش از روز مرگ خود، مثلا و يا روز مرگدوستان و عزيزان يا پرسش از زوال ملك و عزت ، هميشه مظنه هلاكت و بدبختى است ، وچه بسا همان جستجو و بدست آوردن مطلب خود باعث هلاكت و بدبختى شود، آرى نظامى كهخداى تعالى زندگى بشر بلكه جميع عالم كون را به آن نظام منتظم ساخته نظامى استحكيمانه ، و از روى حكمت است كه امورى را براى آدميان آشكار و امور ديگرى را نهان داشتهاست ، و دست و پا كردن براى اخفاى آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفى است باعثاختلال نظامى است كه گسترده شده است ، مثلا حيات انسانى كه يكى از موجودات عالم است، پديده نظامى است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضا و اركانى بوجود آمده ، كه اگريكى از آن اعضا و اركان كم و زياد مى شد آن نظام موجود نمى شد، و در نتيجه آن حياتبطور كامل تحقق نيافته و اجزاى زيادى را فاقد مى شد، و همچنين اگر اجزاى ديگر آن كمو زياد شود همان اثر را دارد تا آنجا كه يكباره باعث بطلان حقيقت ياكمال حيات بشود.
آيه شريفه از دو جهت ابهام دارد، يكى از جهت شخص مورد سؤال كه گذشت ، يكى هم از جهت سنخ مطالبى كه از سؤال از آنها نهى فرموده ، و همين قدر فرموده سوالاتى است كه جواب صحيح آن باعثناراحتى و نگرانى است ، و شكى در اين نيست كه جمله (ان تبد لكم تسوكم وصفى )است براى كلمه اشياء و چون جمله ، جمله ايست شرطيه و دلالت دارد بر وقوع جزا درتقدير،
وقوع شرط و لازمه آن اين است كه اين اشيا چيرهايى باشد كه اطلاع بر آنها مايهنگرانى است ، از اين رو جستجوى از آنها در حقيقت درد سر براى خود خريدن است ،بنابراينممكن است كسى اشكال كند و بگويد مگر هيچ عاقلى بدون جهت براى خود نگرانىرا مى خرد كه اين آيه از آن نهى مى كند؟ خوب بود مى فرمود: از مطالبى نپرسيد كه درآنها چيرهايى است كه اگر برملا شود شما را نگران مى كند. و يا مى فرمود: نپرسيد ازچيرهايى كه ايمن نيستند از اينكه روشن شدنش شما را ناراحت كند. زيرا اگر به يكى ازاين دو تعبير مى فرمود بى اشكال تر بود.
جواب هائى كه در مورد ابهام و اشكال در آهى 6 (لا تساءلوا عن اشياء...) دادهشدهاست
از جواب هاى عجيبى كه به اين اشكال داده شده يكى اين است كه آيه شريفه نمى خواهدبگويد از سوالاتى كه مى دانيد و يقين داريد جوابش شما را نگران مى كند بپرهيزيد تااشكال شود به اينكه اين معنا چيزى نيست كه محتاج به سفارش و نهى باشد، بلكه مىخواهد بگويد از سوالاتى كه احتمال چنين محذورى را در آن مى دهيد بپرهيزيد، براى اينكهلفظ: (ان ) در ادبيات عربى كلمه ايست كه قطع به وقوع را نمى رساند، و چونجزا هم در قاطعيت و احتمالى بودنش تابع شرط است ،
بنابراين جزا مترتب است بر احتمال شرط، نه يقين به شرط، پس معناى آيه اين است كه :احتمال اينكه جواب مايه نگرانى باشد كافى است براى اينكه مردم از اينگونه سوالاتخوددارى كنند. اين بود ماحصل آن جواب عجيب .
و چه اشتباه بزرگى است كه گوينده آن كرده ، خوب بود مى فهميديم كدام قانون ازقوانين عربيت مقرر كرده است كه شرط مقطوع الوقوع نباشد؟! و چون جزا هم تابع آنستپس افاده قطع نمى كند و آيا گفتن اينكه : اگر به منزلم آيى من احترامت مى كنم ، افادهقطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نمى كند؟! و آيا من كه اين وعده را مى دهم در اينوعده شوخى مى كنم ؟! علاوه اين جواب وقتى صحيح است كه آيه بخواهد نهى از سؤ الىبكند كه احتمال مزبور در آن برود، و حال آنكه آيه صورت قطع به آن را مى فرمايد.پس ‍ اشكال به حال خود باقى و اين جواب صحيح نيست .
نظير اين جواب در بطلان جواب ديگرى است كه از ايناشكال داده شده ، و بيانش بنا بر بعضى ازنقل ها اين است كه مراد از اينكه فرمود: اشيايى كه اگر برايتان كشف شود نگران مىشويد، مغيباتى است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور، و جريان خير و شر وامثال آن ، كه چه بسا مردم هوسران به هواى اطلاع از آن مى افتند، وحال آنكه اطلاع از آن عادتا خالى از نگرانى و تشويش براى انسان نيست و معلوم است كهجواب صحيح از پرسش از اينكه ، چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده ؟ و يا سبب مرگ منچيست ؟ عاقبتم خير است يا شر؟
و يا پدر من كه من نطفه اى از اويم كيست ؟ و امثال آن ، از سوالاتى كه در جاهليت فراوانبوده چه تشويش و اضطرابى در دل مى اندازد، چون اين امور امورى است كه هميشه جوابصحيح آن مطابق ميل آدمى اتفاق نمى افتد، و غالبا باعث اندوه مى شود، چه اطمينانى هستاز اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جواب از اينگونه مطالب خبر خوشىدهد؟ ممكن است خبرى كه مى دهد ناراحت كننده و ناخوش باشد، آنوقت جز اينكه حس خودخواهىو عصبيت ، سائل را وادار به تكذيب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كند چه فائدهديگرى دارد؟ چنانكه قرآن كريم در ذيل همين آيه به اين جهت اشاره كرده و مى فرمايد:(قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ) اين بود جواب دومى كه ازاشكال داده شده است .
و اين جواب گر چه در بدو نظر جوابى سالم از خدشه بنظر مى رسد، ليكن با جمله :(و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم ) نمى سازد، چه اينكه بگوييم مفاد اينجمله تجويز اينگونه سوالات در حين نزول قرآن است ، و چه اينكه بگوييم بر عكس ،مفادش ‍ تشديد نهى است از آن سوالات ، و اينطور توجيه كنيم كه در غير آنحال رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرصت اين را دارد كه رعايتحال سائل را كرده و جواب ندهد، و اما در حين نزول قرآن كه همه حجاب ها بر طرف شده وهمه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته در آن حال بيشتر بايد از اينگونه سوالات پرهيزنمايند.
ناسازگارى اين جواب با جمله مزبور در صورتى كه مفاد آيه تجويز باشد از اين جهتاست كه سؤ ال از اينگونه مطالب چون بحسب طبع داراى مفسده است از اين رو معنا ندارد كهدر حال نزول قرآن جايز شود، و اما در صورتى كه مفاد آيه تشديد در نهى باشد، آننيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحىحال كشف حقايق است ، ليكن حال كشف هر حقيقتى نيست ، بلكه در آنحال حقايقى كشف مى شود كه مربوط به معارف الهى و شريعتها و احكام دين وامثال آن باشد، نه از اينكه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش نر است يا ماده وامثال آن از مطالبى كه قرآن كريم اجل از آن است كه درخلال آياتش جواب از آنها را هم مندرج كند؟ پس ‍ هيچ حاجت نيست به اينكه خداى تعالىنسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد: (و ان تسئلوا عنها حينينزل القرآن تبدلكم ) پس اين جواب هم جواب صحيحى نيست .
مراد از (اشياء) كه در آيه شريفه سؤال از آنها ممنوع شده ، جزئيات مربوط بهاحكام دين است
بهتر از همه همان جوابى است كه بعضى هم داده اند به اينكه آيه دومى يعنى (قدسالها قوم من قبلكم ...) و همچنين جمله (و ان تسئلوا) دلالت دارد بر اينكه سوالات ،سوالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين ، و چيرهايى كه تفحص و كاوش درآنها جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بار تكليف نتيجه ديگرى ندارد، مانند سوالاتىكه بنى اسرائيل درباره خصوصيات گاوى كه مامور به ذبح آن شده بودند مى كردند،و در نتيجه اينقدر آن گاو را محدود و مشخص كردند تا منحصر شد به يك گاو، و مجبورشدند به قيمت گزافى خريدارى كنند. مقصود از اشياء همين مطالب است نه امور غيبى .
و اما اينكه فرمود: (عفا الله عنها) ظاهرش اين است كه جمله ايستمستقل : و در مقام تعليل نهى در (لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم ) مى باشد نهاينكه وصف باشد براى اشيا و كلام پس و پيش و تقدير آن چنين باشد: (لا تسئلوا عناشياء عفا الله عنها ان تبدلكم تسوكم ) چنانكه بعضى توهم كرده اند، زيرا خود اينتعبير يعنى متعدى ساختن عفو را به لفظ (عن ) بهترين شاهد است بر اينكه مراد ازاشياى مذكور همان امورى است كه مربوط به شرايع و احكام است ، زيرا اگر مراد ازاشياء امور تكوينى بود جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد: (عفا الله ) به هرحال تعليل به عفو مى فهماند كه مراد از كلمه اشيا خصوصياتى است راجع به احكام ، وشرايع و قيود و شرايطى است راجع به متعلقات آنها، و اينكه اگر اسمى از آن نبرده نهاز روى غفلت و يا سهل انگارى بوده ، بلكه منظور خداى سبحان ، تخفيف بر بندگان وتسهيل امر بر آنان بوده ، چنانكه در همين آيه اشاره به اين معنا كرده و فرموده : (و اللهغفور حليم ) بنابراين ، ساختن و پرداختن سوالاتى از پيش خود در حقيقت خود را بيهودهبه زحمت انداختن و در ديندارى كار را بر خود تنگ گرفتن است ، و البته اين باعث بدحالى و اندوه مى شود، چون در حقيقت اينگونه سوالات رد عفو پروردگار و نپذيرفتن آناست ، با اينكه خداى تعالى جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفتمغفرت و حلم خود غرض ديگرى از آن ندارد.
پس برگشت مفاد (لا تسئلوا عن اشياء...) بهمثل اين است كه كسى بگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد ازرسول الله (صلى الله عليه و آله ) از چيرهايى كه شريعت او از آنها ساكت است و خدا هماز روى عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان متعرض بيان آنها نشده سؤال مكنيد، زيرا آنها خصوصياتى هستند كه سؤال از آنها در حين نزول قرآن - يعنى ساعتى كه هر چه از احكام دين در آن ساعت سؤال شود - بيانش نازل مى شود و باعث بد حالى و اندوهتان مى گردد.
پس از آنچه گذشت بدست آمد كه اولا جمله (و ان تسئلوا عنها حينينزل القرآن تبدلكم ) همانطورى كه بيان شد نهى قبلى را تتميم مى كند نه اينكهنهى را از سوالات در حين نزول قرآن بردارد، كما اينكه بعضى توهم
و ثانيا جمله (عفا الله عنها) جمله ايست مستقل و در مقامتعليل نهى از سؤ ال ،بنابراين با اينكه بحسب تركيب كلامى وصف نيست و ليكن نقشوصف را ايفا مى كند، و ثالثا وجه اينكه در آخر كلام فرمود (و الله غفور حليم ) بااينكه كلام مشتمل بر نهى است و جا ندارد در اينگونه مقاماتامثال (غفور) و (حليم ) بكار برده شود. اين است كه اگر نهى فرمود از سوالاتكذايى از باب رحمت و عفو و مغفرت بود، در حقيقت برگشت اين دو اسم به مفاد عفوى استكه در (عفا الله عنها) است ، نه به نهى كه در آيه است .


قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين



كلمه سؤ ال هم به خودى خود متعدى مى شود و هم بوسيله لفظ (عن )، هم گفته مىشود سؤ ال كرد آنرا و هم سؤ ال كرد از آن ، كلمه (ثم ) تراخى و بعديت بحسبترتيب را مى رساند نه بحسب زمان ، حرف (با) در (بها) متعلق است به كافرينچون سياق آيه نهى از سؤ الهائى است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيودشرايع كه از آنها در موقع تشريع احكام اسمى برده نشده است ، بنابراين معناى(كفر) در اينجا كفر به احكام است ، چون اين سوالات مستلزم دشواريهائى است در دين ،بقسمى كه نفوس ‍ را از دين گريزان و موجب كفر آنها مى شود،احتمال هم دارد كه (با) در (بها) براى سببيت باشد، و ليكن بعيد است .
آيه شريفه گر چه از آن قومى كه قبل از اسلام در اثر اينگونه سوالات كافر شدنداسمى نبرده ، و معلوم نكرده كه آنها چه كسانى و امت چه پيغمبرى بوده اند، و ليكنداستانهائى در قرآن كريم هست كه مى توان آنرا با اقوامى تطبيق نمود، مانند داستانمائده كه از داستانهاى ملت نصارا است و همچنين داستانهاى ديگرى از قوم موسى (عليهالسلام ) و ديگران .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيه : (لا تساءلوا عن اشياء...) و مذمتسؤال كردن بسيار و بيجا)
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابى هريرهنقل كرده اند كه گفت : روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى ما خطبه خواند وفرمود: (ايها الناس ) خداوند حج را بر شما واجب كرده ، عكاشه بن محصن اسدى ازميان جمعيت برخاست و عرض كرد: يا رسول الله ! آيا همه ساله بر ما واجب است ؟ فرمود:اگر بگويم آرى همه ساله واجب مى شود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد گمراهخواهيد شد. پس چيزى كه از من صادر نشده شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد وهمانطورى كه خدا و رسولش از آن ساكتند شما نيز سكوت كنيد، زيرا مردانى كهقبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود آمد وشد مى كردند، و مرتبا از او چيز مى پرسيدند، و همين باعث شد بار تكليف بر آناندشوار شده و ريسمان از زير بار دين كشيده و يكباره گمراه شدند، آنگاهدنبال فرمايش رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين آيهنازل شد: (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم ...).
مؤ لف : اين داستان را عده اى از راويان خبر از ابى هريره و ابى امامه و ديگراننقل كرده اند، و در كتب اماميه از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است . اين روايت بابيانى كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم : مراد از اشياء جزئيات احكام دين است نه امورغيبى ، بخوبى تطبيق دارد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از سدىنقل مى كنند كه در تفسير آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم...) گفته است روزى از روزها رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ناراحت شد و در همانحال به خطبه ايستاد و فرمود: تا مى توانيد از من پرسش كنيد، زيرا هيچ سؤ الى از شمانيست مگر اينكه من شما را به جوابش خبر مى دهم ، مردى از قريش از قبيله بنى سهم بنامعبدالله بن حذاقه كه مردم در اينكه پدرش كيست حرفها داشتند برخاست و عرض كرد: يارسول الله پدر من كيست ؟
حضرت فرمود: پدرت فلانى است ، (و همان پدر معروفش را نام بردند) عمر بر خاست وپاى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را بوسيده و عرض كرد يارسول الله از پروردگارى خدا و رسالت تو و پيشوائى قرآن خوشنود شديم ، و خيلىمعذرت مى خواهم اميدوارم عفو بفرمائيد، خدا از تو عفو كند همچنان پوزش مى طلبيد تارسول الله (صلى الله عليه و آله ) راضى شد، در همين روز بود كه حضرت فرمود:(الولد للفراش و للعاهر الحجر) و نيز در همين روز بود كه آيه : (قد سالها قوممن قبلكم ) نازل شد.
مؤ لف : اين روايت به طرق زياد و به بيانات مختلفىنقل شده و با بيانى كه ما در سابق براى آيه كرديمقابل انطباق نيست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و حاكم همين روايت را از ثعلبهالخشنى نقل كرده اند، البته حاكم آن را صحيح دانسته است . خشنى مى گويدرسول الله (صلى الله عليه و آله ) سپس فرمود: بدرستى خداى تعالى حدودى راتحديد فرموده ، شما مبادا از آن تجاوز كنيد، واجباتى بر شما واجب كرده ، مبادا كه آنها راترك نموده و ضايع كنيد، حرام هايى را بر شما حرام كرده زنهار از اينكه حرمت خداى رانگهدارى نكرده و آنها را مرتكب شويد، و نيز نسبت به احكامى سكوت كرده و شما را نه ازروى فراموشى بلكه از روى رحمت به آن تكليف نفرموده زنهار متعرض آنها نشويد.
در مجمع البيان و صافى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام )نقل مى كند كه فرمود: خداوند بر شما واجب كرده است واجباتى را مبادا ضايعش بگذاريد،و تحديد كرده است حدودى را مبادا از آن تجاوز كنيد، و نهى كرده است از امورى مبادا حرمتخداى را در آنها رعايت نكنيد، و سكوت كرده است از امورى با اينكه سكوتش از روىفراموشى نبوده . مبادا در اثر جستجوى از آنها خود را به زحمت اندازيد. و
و در كافى به سند خود از ابى الجارود نقل مى كند كه گفت : امام ابى جعفر (عليهالسلام ) فرمود هر وقت براى شما حديث مى گويم از من بپرسيد كه مستند آن كدام يك ازآيات قرآنى است ، تا من حديث را براى شما با آيات تطبيق كنم ، آنگاه در ضمنفرمايشاتش ‍ فرمود رسول الله از قيل و قال و اسرافمال و زيادى سؤ ال نهى فرمود، كسى بر حسب دستور قبلى از آن جناب پرسيد اينفرمايشات رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در كجاى قرآن هست حضرت فرمود: خداىتعالى درباره قيل و قال فرموده : (لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقه اومعروف او اصلاح بين الناس ) و درباره ضايع نكردنمال فرموده : (و لا توتوا السفهاء اموالكم التىجعل الله لكم قياما) و درباره سوالات زيادى فرموده : لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكمتسوكم .
و در تفسير عياشى از احمد بن محمد نقل مى كند كه گفت : امام ابى الحسن على بن موسىالرضا(عليه الصلوه والسلام ) مرقومه اى به من نوشته در آخر آن مرقوم فرموده بود:مگر جز اين است كه شما از پرسش زياد نهى شده ايد؟ چرا پس از اين نهى منتهى نشده ودر مقام اطاعت آن نيستيد؟! بر شما باد كه از اينعمل زشت دست برداريد، و اينقدر پيرامون سوالات بيجا نگرديد، و بدانيد اگر كسانىكه قبل از شما بودند هلاك شدند هلاكتشان از جهت همين پرسشهاى زياد بوده ، و خدا هم مىفرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء) تا آنجا كه فرموده : (كافرين ).
سوره مائده ، آيات 104 و 103


ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على اللهالكذب و اكثرهم لا يعقلون (3.1) و اذا قيل لهم تعالوا الى ماانزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا اولو كان آباوهم لا يعلمونشيا و لا يهتدون (4.1)



ترجمه آيات
خداوند براى بحيره و سائبه و وصيله و حام حكمى مقرر نفرموده و ليكن كافران برخداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نمى كنند (3.1).
و زمانى كه گفته مى شود كه روى آوريد به آنچه خدانازل كرده و به رسول ، گويند كافى است ما را روشى كه پدرانمان را بر آن يافتيماگر چه پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نمى پذيرفتند (4.1).
بيان آيات


ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام ...



اينها اصناف چهارگانه انعامى هستند كه مردمان جاهليت براى آنها احتراماتىقائل بوده اند، و به همين منظور احكامى براى آنهاجعل كرده بودند، اينك در اين آيه شريفه خداى تعالى مى فرمايد: اين احكام از ناحيه مننيست ، پس در حقيقت اين نفى ، نفى خود آن انعام نيست ، بلكه نفى احكام و اوصاف آنها است، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم ازنظر اينكه اوصافند و بس (نه از جهت اينكه موضوع اينگونه احكام غلط شده اند) مخلوق ومنسوب به خدايند، الا اينكه اين اوصاف چون داراى دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا واز جهت ديگر موضوع احكام جاهليتند، از اين رو بايد مراد از نفى اين چهار صنف نفى همينصفات باشد نه ذوات ، بنابراين برگشت نفى تشريع (بحيره ) و آن ديگران بهنفى مشروعيت احكامى است كه به آنها نسبت داده مى شده ، و در بين مردم آن عصر معروفبوده .
معناى (بحيره )، (سائبه )، (وصيله ) و (حامى ) چهار قسم حيواناتى كهدرجاهليت احكام خاصى داشتند
و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناى اسمائشان اختلاف شده است و نتيجتاتشخيص احكام هر كدام هم همانطورى كه خواهيد ديد مختلف شده است ، ليكن چيزى كه مسلماست اين است كه نظر واضع آنها در احكامى كه براى انعام چهارگانهجعل نموده يك نحوه احترامى است براى آنها، يا واضع خواسته است رعايتحال آنها را كرده تا حدى آنها را آزادى دهد. سه صنف از اين چهار صنف يعنى (بحيره )،(سائبه ) و (حامى ) از جنس شتر و يك صنف آن يعنى (وصيله ) از جنس گوسفنداست .
اما (بحيره ): در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شترىبوده كه پنج شكم زائيده باشد، و شكم پنجم آن نر باشد. و چون رسم چنين بوده كهگوشهاى اين بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخى به آن مى دادند از اين جهت آنرابحيره مى ناميده اند. و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نمى شدند، و آنرانمى كشتند، و از باب احترام از هيچ آب و علفى منعش ‍ نمى نمودند و پيادگان هر چه همخسته مى شدند بر پشت آن سوار نمى شدند.
از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شترى پنج شكم مىزاييد، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا مى كشتند و همگى از مرد و زن از گوشتش مىخوردند، و اما اگر ماده بود گوشش را مى شكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آنرا مى كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمى كندند، و در هنگام كشتن هم اسم خداى را بر آننمى بردند، و بار بر پشتش نمى بستند، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرابر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان مى دانستند ولى خوردنگوشت آنرا براى هر دو طايفه تجويز مى كردند: و نيز از محمد بن اسحاقنقل شده كه گفته : بحيره ماده شترى است كه از سائبه تولد يافته باشد.
اما (سائبه ): در مجمع البيان از زجاج و علقمهنقل مى كند كه (سائبه )عبارت از شترانى بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا- مانند بحيره - از كار معاف مى كرده اند، مثلا نذر مى كردند: اگر مسافرم بسلامتبرگردد و يا مريضم بهبودى حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد، يعنى مانندبحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفى باز ندارم .
و از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: سائبه شترانى بوده اند كه در راهخشنودى و جلب رضايت بت ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد مى شده اند، و سائبه و هرچيز ديگرى كه براى بت نذر مى شده آنرا به خدام بتكده مى داده اند، آنها نيز شير آنشتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابنالسبيل ها و ساير فقرا مى رسانيدند.
و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است : سائبه ماده شترى را مى گفته اند كه دهشكم پى در پى ماده شتر بياورد، چنين شترى محترم مى شده ديگر بر پشتش سوار نمىشدند و اگر كشته مى شد كرك و پشمش را از پوستش نمى كندند و اگر زنده مى ماند ازشيرش جز مهمانان كسى نمى نوشيد و هر چه هم بعد از آن مى زائيد اگر ماده بودگوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش ‍ مى كردند، مادر را سائبه و اين بچه را بحيرهمى گفته اند.
و اما (وصيله ): در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته است : وصيله از جنسگوسفند است نه شتر، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندى بره ماده مىزاييد آنرا نگه مى داشتند و اگر نر مى زاييد آنرا وقف براى بت هاى خود مى كردند. و هرگاه دوقلو ميزاييد و يكى از آن دو نر و ديگرى ماده بود ديگر بره نر را براى بت هاقربانى نمى كردند و مى گفتند بره ماده به برادرشمتصل است و هر دو را براى خود نگه مى داشتند.
و از ابن مسعود و مقاتلنقل مى كند كه در معناى وصيله گفته اند: در عرب رسم چنان بود كه اگر بزى هفت شكمميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود مى كشتند و گوشتش را تنها براىمردان حلال مى دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطى گوسفندان نموده و ذبح نمىكردند، و اما اگر شكم هفتم دوقلو، يكى نر و يكى ماده مى زاييد مى گفتند: خواهر بابرادر خود در احترام وصلت كرد، يعنى آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشتهو منافعش را از شير و غيره اختصاص به مردان داد، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله مىناميدند.
و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته است : وصيله گوسفندى را مىگفته اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد، و در بين ، هيچ بره نرى فاصله نشود، وآنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پى در پى زاييده و نتاج نرى فاصله نشده وصيله مىناميدند، يعنى اين گوسفند بين ده نتاج مادهوصل كرده است . آنگاه بعد از آن هر چه مى زاييد آنرا بر زنان حرام مى دانستند.
و اما (حامى ): باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعودنقل مى كند كه گفته اند: حامى عبارتست از شتر نر، عرب را رسم چنين بوده كه اگر مادهشترى از صلب و نطفه شتر نرى ده شكم بچه مى آورده آن شتر را مبارك مى شمرده ، وپشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمى نهاده و سوارش نمى شده اند، و از هيچ آب وعلفى منعش نمى كردند. ابى عبيده و زجاج در معناى حامى همين وجه را اختيار كرده اند. و ازفراء نقل مى كند كه گفته است : حامى شتر فحلى را مى گفته اند كه تا دوران بلوغفرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد، به چنين شترى مى گفته اند:(حمى ظهره ) يعنى پشتش مصون شد، ديگر نبايد بر آن سوار شد.
و اين كلمات گر چه همانطورى كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است ، الا اينكهاحتمال قوى مى رود اين اختلاف ناشى از اختلاف در سليقه هاى اقوام وقبائل بوده باشد، بنابراين همه اين معانى صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنت هاىجارى بين اقوام وحشى بسيار ديده مى شود.
خداى تعالى منزه است از تشريع احكامى خرافى كه مردم خرافى براىبعضىحيوانات جعل كرده اند
و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداى تعالى را منزه ازجعل چنين احكامى كرده و اينگونه احكامى را كه مردم خرافى از پيش خود براى اين چهارصنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش مى دادند از خداىمتعال سلب نمايد، بدليل اينكه اولا مى فرمايد:(ماجعل الله ...) يعنى خدا چنين جعلى نكرده ، و ثانيا مى فرمايد: (و لكن الذين كفروايفترون على الله الكذب ... - يعنى و ليكن كسانى كه كافر شدند بر خدا افتراء مىبندند) و از همين جهت مى توان گفت جمله (و لكن الذين كفروا...) بمنزله جوابى استبراى سؤ ال مقدر، گويا وقتى خداى تعالى فرمود: (ماجعل الله ) كسى مى پرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعى هستند كه از خداست ، و خداىمتعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از اين سؤال فرضى جواب مى دهد اين احكام افتراى دروغى كفار است به خداى تعالى ، آنگاه براىمزيد بيان فرموده است : (و اكثرهم لا يعقلون ) يعنى اينان خود در افتراهاى خود اختلافدارند، و اين اختلاف خود سند نادانى آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبتمى دهند نمى دانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمى از آنان حق را مى دانند و دانستهو فهميده افترا مى بندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند.
تقليد، به معناى رجوع جاهل به عالم ، صحيح و عقلائى است ولىتقليدجاهل از جاهلى ديگر غلط است


و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله ...



next page

fehrest page

back page