بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 6, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ايها الناس ! كيست مرا در تبليغ رسالتم كمك و يارى كند، و درمقابل ، بهشت براى او باشد؟ ايها الناس ! بگوييد (لا اله الا الله ) و شهادت دهيد براينكه من فرستاده خدايم بسوى شما تا رستگارى يافته و بهشت نصيبتان شود. اين را كهگفتم ، هيچ مرد و زن و بچه اى نماند مگر اينكه مرا هدف سنگ و خاك قرار دادند و آب دهانبرويم انداختند، و مى گفتند: اين دروغگوى بى دين است ، در اين ميان شخصى به من گفت: اگر راستى رسول اللهى الان جا دارد كه بر اين اوباش نفرين كنى ، و به قهرخداوند دچارشان سازى ، همانطور كه نوح پيغمبر با نفرين قوم خود را هلاك ساخت .رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بجاى نفرين عرض كرد: بار الها قوم مرا هدايت كنكه مردمى نادانند، در اين ميان عباس عمويش رسيد و او را از دست مردم گرفته و آنان رادور كرد.
مؤ لف : اين روايت ، روايتى است كه بر آيهقابل تطبيق نيست ، و آيه هم تماميش بر اين داستان تطبيق نميشود، مگر اينكه كسى بگويدممكن است آنروز تنها جمله (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك ) نازل شده بود، و مابقى آيه وقت ديگرى ، اين هم حرفى است كهخود اين روايت آن را تكذيب مى كند، چون در روايت تمامى آيهنقل شده است ، باز نظير اين روايت ، روايتى است كه بعدا مى آيد.
در كتاب درالمنثور و فتح القدير است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابى حاتم و ابوالشيخ از مجاهد نقل مى كند كه گفته است : وقتى آيه (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) نازل شد الله (صلى الله عليه و آله ) عرض كرداى پروردگار من ! من يك نفر بيش ‍ نيستم ، با اينحال چكار كنم اگر همه مردم بر سرم بريزند؟! در جوابش اين آيهنازل شد: (و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ).
و در همين كتاب از حسن نقل مى كند كه گفته است :رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى مرا به رسالت خود مبعوثفرمود و من از اين موضوع نگران شدم ، چون ميدانستم مردم مرا تكذيب خواهند كرد،خداىتعالى مرا در صورتى كه كوتاهى كنم بعذاب خود تهديد فرمود، و اين آيه را فروفرستاد: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ).
مؤ لف : اين دو روايت ا ز نظر اينكه در آنها قطع وارسال هست ، يعنى همه آن نقل نشده و سندش هم اسقاط شده از اين جهت مانند روايت قبلى غيرقابل اعتمادند و نظير اين دو روايت در بى اعتبارى و تشويش ، بعضى از رواياتى استكه مى گويد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) همواره كسانى را به حفاظت و حراستخود مى گماشت ، تا آنكه اين آيه نازل شد و حضرت نگهبانان خود را مرخص ‍ نمود، وفرمود: خدا وعده داده مرا حفظ كند، ديگر حاجت به حراست كسى ندارم .
در تفسير المنار است كه مفسرينى كه تفسيرشان به روايت است و همچنين ناقلين اخبارمانند ترمذى و ابوشيخ و حاكم و ابونعيم و بيهقى و طبرانى همگى از چند نفر ازصحابه روايت كرده اند كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) تا مدتى كه در مكهبود و اين آيه نازل نشده بود همواره كسانى را بر حراست و نگهبانى خود مى گماشت ،پس از آنكه اين آيه نازل شد آن حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و كسى كه در مياننگهبانان آن حضرت از همه بيشتر اهتمام بر حراستش داشت ، ابوطالب بود، و عباس هم آنجناب را حراست مى كرد.
و نيز در تفسير المنار است كه باز از رواياتى كه در اين بارهنقل شده روايتى است كه از جابرو ابن عباسنقل شده كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) همواره به وسيله اشخاصى حراست مىشده ، مخصوصا عمويش ابوطالب همه روزه اشخاصى را از بنى هاشم براى نگهبانيشهمراهش مى گمارد، تا آنكه اين آيه نازل شد ورسول الله (صلى الله عليه و آله ) به عمويش گفت : عمو جان اينك خداى تعالى مرا ازهر گزندى حفظ كرد، ديگر حاجت ندارم به اينكه اشخاصى را به حراستم بگمارى .
مؤ لف : اين دو روايت - همانطورى كه مى بينيد - دلالت دارند بر اينكهنزول آيه قبل از هجرت بوده و چون قبل از نزول آيه حراست مى شده و مدتى بعد از آن ،نگهبانان را ترك گفته ، معلوم مى شود كه اين آيه در اواسط مدت اقامتش در مكهنازل شده است ، و نيز دلالت دارند بر اينكهرسول الله (صلى الله عليه و آله ) مدتى تبليغ مى كرده ، و از جهت اذيت و تكذيب دشمنكار بر آن جناب سخت شده ، به حدى كه بر جان خود ترسيده ، و ناگزير مدتى دست ازتبليغ كشيده و دوباره از طرف پروردگار مامور تبليغ شده و خداى تعالى هم او راتهديد كرده ، و هم به نگهدارى و حفاظت خود او را نويد داده ، و از اين رو دوباره به كارسابق خود پرداخته است ، اين مطلبى است كه از آن دو روايت استفاده مى شود. و ليكنجلالت قدر رسول الله (صلى ا لله عليه وآله ) بيش از اين است كه ترك تبليغ كند ويا بر جان خود بترسد، و اين خود شاهد بر ضعف اين روايات است .
و در (درالمنثور) و فتح القدير نقل شده است كه عبد بن حميد و ترمذى و ابن جرير وابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و حاكم و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقىنقل مى كنند از دلائل از عايشه كه گفت : رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هموارهبوسيله اشخاصى حراست مى شد تا آنكه آيه (و الله يعصمك من الناس )نازل شد، و لذا سر از قبه بيرون آورده و فرمود: ايها الناس ! در پى كار خود رويد كهخداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ فرمود.
مؤ لف : اين روايت - همانطورى كه مى بينيد - ظاهر است در اينكه آيه در مدينهنازل شده است .
و در تفسير طبرى از ابن عباس نقل مى كند كه در تفسير آيه (و ان لمتفعل فما بلغت رسالته ) گفته است : يعنى اگر كتمان كنى يكى از آياتى را كه بهتو نازل شده است ، رسالت خدا را تبليغ نكرده اى .
مؤ لف : اگر مراد از اين كلام يك آيه و يك حكم معينى باشد از احكامى كه به آن جنابنازل شده ، براى روايت وجه صحيحى خواهد بود و گرنه اگر مراد تهديد باشد نسبتبه هر آيه و حكمى كه فرض شود، معناى صحيحى براى روايت نمى توان يافت ، زيراسابقا گفتيم كه مضمون آيه با يك چنين فرضى تطبيق ندارد.
سوره مائده ، آيات 86 - 68


قل يا هل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورئه والانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ماانزل اليك من ربك طغينا و كفرا فلا تاس على القوم الكافرين (68) ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون و النصارى من آمن بالله و اليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (69) لقد اخذنا ميثق بنىاسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا وفريقا يقتلون (70) و حسبوا الا تكون فتنه فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا وصموا كثير منهم و الله بصير بما يعملون (71) لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيحابن مريم و قال المسيح يابنى اسرائيل اعبدوا الله ربى وربكم انه من يشرك بالله فقدحرم الله عليه الجنه و ماوئه النار و ما للظالمين من انصار(72) لقد كفر الذين قالوا انالله ثالث ثلثه و ما من اله الا اله وحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهمعذاب اليم (73) افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم (74) ما المسيحابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه كانا ياكلان الطعام انظر كيف نبينلهم الايات ثم انظر انى يوفكون (75) قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لانفعا و الله هو السميع العليم (76) قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواءالسبيل (77) لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بماعصوا و كانوا يعتدون (78) كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون (79)ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فىالعذاب هم خالدون (80) و لو كانوا يومنون بالله و النبى و ما اليه ما اتخذوهم اولياء ولكن كثيرا منهم فاسقون (81) لتجدن اشد الناس عدوه للذين آمنوا اليهود و الذيناشركوا و لتجدن اقربهم موده للذين آمنوا الذين قالوا انا نصرى ذلك بان منهم قسيسين ورهبانا و انهم لا يستكبرون (82) و اذا سمعوا ماانزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنامع الشاهدين (83) و ما لنا لا نومن بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا معالقوم الصالحين (84) فاثبهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيهاو ذلك جزاء المحسنين (85) و الذين كفروا كذبوا بآياتنااولئك اصحاب الجحيم (86)



ترجمه آيات
بگو اى اهل كتاب شما بر دين و مسلكى كه قابلاعتنا و اعتماد باشد نيستيد و نخواهيد بود تا آنكه تورات وانجيل را (كه يكى از احكامش ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله ) است و آنچه را كه ازطرف پروردگارتان بسوى شما نازل شده ، اقامه كنيد. (آنان علاوه بر اينكه اقامه نمىكنند) همين قرآنى كه بتو نازل شده هر آينه طغيان و كفر بسيارى از آنان را زيادتر مىكند، بنابراين غمناك مباش بر قومى كه كفر ورزيدند (68).
بدرستى منافقينى كه بظاهر ايمان آوردند و آنان كه يهودى گرى را اختيار كردند و همچنين بى دينان و نصارا هر كدام از آنان به خدا و روز جزا ايمان صحيح بياورند وعمل صالح كنند ترسى بر ايشان نيست و (خداوند از كفر قبليشان ميگذرد) در آخرتاندوهى ندارند (69).
هر آينه و به تحقيق ما از بنى اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم و بسويشان پيغمبرانىفرستاديم ، هر وقت پيغمبرى حكمى كه مخالف با هواى نفسشان بود برايشان آورد عده اىرا تكذيب و عده اى را به قتل رسانيدند (.7).
و گمان كردند آزمايشى در كار نيست ، در نتيجه كور و كر شدند. آنگاه خداوند از آنانگذشت بار ديگر كثيرى از آنها كر و كور شدند. آنگاه خداوند از آنان گذشت بار ديگركثيرى از آنها كر و كور شدند. و خداوند بيناى بهاعمال ايشان است (71).
هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند همان مسيح فرزند مريم است و مسيحخود گفت : اى بنى اسرائيل خدا را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است .بدرستى حقيقت اين است كه كسى كه شرك به خدا مى ورزد محققا خداوند بهشت را بر اوحرام كرده و جايش در آتش خواهد بود. هيچ ياورى از ياوران براى ستمكاران نيست (72).
هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند سومى اقانيم سه گانه است . وحال آنكه هيچ معبودى جز خداى واحد نيست . و اگر دست از اين گفته هايشان بر ندارندبطور حتم عذابى دردناك بجان كسانى مى افتد كه بر اين گفته ها پافشارى نموده وهمچنان آنرا ادامه ميدهند (73).
آيا بسوى خدا بازگشت و استغفار نمى كنند؟ وحال آنكه خداوند غفور و رحيم است (74).
مسيح فرزند مريم ، رسولى بيش نيست ، قبل از او هم رسولانى بودند. و مادرش مريمصديقه اى بود مانند ساير زنان صديقه . اين مادر و فرزند غذا مى خوردند (و مانندساير جانداران محتاج به غذا بودند). نگاه كن ببين چطور براى آنها آيات را بيان مىنمائيم آنگاه ببين چگونه از شنيدن آن آيات روشن روى بر مى تابند (75).
بگو آيا مى پرستيد بغير خدا چيزى را كه مالك نفع و ضررى براى شما نيستند وحال آنكه خداوند شنوا و دانا است ؟! (76).
بگو اى اهل كتاب در دين خود بغير حق غلو مكنيد، و هوسهاى پيشينيان كه محققا گمراه بودندو نفوس بسيارى را هم گمراه كردند و از طريق ميانه منحرف شدند پيروى ننماييد (77).
از بنى اسرائيلآنان كه كافر شدند بزبان داود و عيسى بن مريم لعنت و نفرين شدند. و اين براى همانعصيانى بود كه ورزيدند و اصولا مردمى تجاوز پيشه بودند (78).
مردمى بودند كه از منكراتى كه ميكردند دست برنمى داشتند. راستى بد اعمالى انجام مىدادند (79).
بسيارى از آنان را مى بينى كه دوست مى دارند كسانى را كه كافر شدند، چه بد توشهايست كه بدست خود براى خود پيش فرستادند، خود باعث شدند خداوند بر آنان خشمگرفته و در نتيجه در عذاب جاودانه بسر برند (.8).
اينان اگر بخدا و به نبى او و به آنچه به نبىنازل شده ايمان مى آوردند كفار را دوست نمى گرفتند، و ليكن بسياريشان فاسقند (81).
هر آينه مييابى يهود و مشركين را دشمن ترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردند و هرآينه مييابى آنان كه گفتند ما نصارائيم دوست ترين مردم نسبت به مؤ منين و اين براى اينجهت است كه ملت نصارا قسيسين و رهبان دارند و اصولا مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند(82).
و وقتى كه مى شنوند قرآنى را كه به رسول اللهنازل شده مى بينى چشم هايشان پر از اشك مى شود، براى خاطراينكه حق را شناخته انداز اين جهت دلهايشان نرم و اشكشان جارى ميشود، مى گويند، بار پروردگارا! ايمانآورديم ، پس ما را هم در سلك كسانى بنويس كه شهادت به حقانيت دين دادند (83).
چه خواهد بود براى ما اگر ايمان خواهد بود به خدا و بآنچه از حق به سوى مانازل شده بياوريم كه خداوند ما را در سلك مردم صالح در آورد؟! (84).
(در نتيجه اين رفتارشان ) و به پاس اين گفته هايشان خداوند بهشتهائى پاداششان دادكه از زير آن نهرها روان و آنان در آن بهشتها خالد و جاودانند، و اين پاداش ، پاداشنيكوكاران است (85).
و كسانى كه كافر شدند و تكذيب كردند آيات ما را ايشان اصحاب دوزخند (86).
بيان آيات
اين آيات از نظر سياق طورى هستند كه مى توان بينشاناتصال و ارتباطى بر قرار نمود، و اما نسبت به دو آيهقبل صرفنظر از آيه (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك ...) آنطور نيست ، يعنى به هيچ وجه نمى توان بين اين آيات و آيه(و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ...) ارتباط بر قرار نمود، و اما ارتباط آنها بايك آيه قبل ، يعنى آيه (يا ايها الرسول ...) قبلا راجع به آن صحبت كرديم ، و ديگرتكرارنمى كنيم ، و به نظر مى رسد كه گذشته از چند آيه كه درخلال آيات اين سوره جاى دارند، مانند آيه تبليغ و آيه ولايت بين تمامى آيات اين سورهجهت جامع و وحدت سياقى هست ، زيرا آيات مورد بحث بر همان سياق آيات قبلى است ،يعنى آيات از اول سوره تا اينجا و مضامين آيات اين سوره از آيه (و لقد اخذ الله ميثاقبنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا) كه آيه دوازدهم است تا آخر آيات مورد بحث وهم چنين تا آخر سوره همگى در خصوص اهل كتاب است .
نكته درباره جمله : (لستم على شى ء) در آيه شريفه:(قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء...)


قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوريه والانجيل ...



در اين آيه شريفه نكته ايست كه بيان آن محتاج است به چند كلمه توضيح ، و آن اينستكه آدمى در خلال كارهاى خود اين حقيقت را درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را از كارهاىسنگين انجام دهد كه در آن حاجت به اعمال قوت و شدتى باشد، لازم است كه به جايگاهىمستوى كه وى بر آن مسلط باشد تكيه كرده يا بر آن مرتبط شود، مثلا كسى كه چيزى رابطرف خود مى كشد و يا چيزى را از خود دفع مى كند و يا چيز سنگينى را بدوش مىگيرد و يا آنرا سر پا مى كند قبلا پاى خود را در زمين و جائى كه لغزشگاه نباشد قرارمى دهد، چون مى داند اگر جز اين كند از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، و اين مطلب درعلوم مربوطه بخوبى مورد بررسى قرار گرفته است ، و ما اگر اين مطلب را در امورمعنوى مثل اعمال روحى و يا اعمال بدنى كه با نفسانيات بستگى دارد راه داده و اين حسابرا در آنجا هم بكنيم چنين نتيجه مى گيريم كه بيشترافعال و كارهاى بزرگ محتاج به پايه و اساسى از معنويات و بنيادى از نفسانيات است، آرى كارهاى بزرگ از هر كسى ساخته نيست ، نفسى بردبار و همتى بلند و عزمى آهنينلازم دارد، كما اينكه رستگارى در آخرت و موفقيت در ايفاى وظائف عبوديت هم محتاج است بهدلى پارسا و پرهيزگار.
وقتى اين مقدمه روشن شد نكته اى كه در جمله (لستم على شى ء) است بخوبى روشنمى شود، چه اين جمله كنايه ايست از اينكه اهل كتاب جا پاى محكمى كه بتوانند بر آن تكيهكرده و تورات و انجيل و ساير كتب آسمانى را بپا داشته و از انقراض آنها جلوگيرىبعمل آورند، ندارند، و اين اشاره است به اينكه دين خداوند و فرامين او بار بس سنگينىاست كه آدمى بخودى خود از اقامه آن عاجز است ، مگر اين كه بر اساسى ثابت تكيهداشته باشد، و گرنه كسى از روى هوا و هوس نفسانى نمى تواند دين خدا را اقامه كند،و اين اشاره را در بسيارى از آيات قرآنى مى يابيم ، چنانكه آيه شريفه (انا سنلقىعليك قولا ثقيلا) يكى از آنهائى است كه اين اشاره را در خصوص قرآن دارد، و آيه(لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشى ه الله و تلكالامثال نضربها للناس ‍ لعلهم يتفكرون ) و آيه (انا عرضنا الامانه على السموات والارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها...) يكى پس از ديگرى از همان آياتند.
و نيز قرآن كريم در باره تورات خطاب به موسى نموده و مى فرمايد: (فخذها بقوه وامر قومك ياخذوا باحسنها) و هم خطاب به بنىاسرائيل كرده و مى گويد: (خذوا ما آتيناكم بقوه ) و خطاب به يحيى بنابراين يايحيى خذ الكتاب بقوة ،
يهود و نصارا فاقد پايگاهى قابل اعتماد براى اقامه دين هستن
مقدمه اى كه گفته شد معناى اين آى ه چنين مى شود: شما فاقد پايگاهى هستيد كه براىاقامه دينى كه خدا بسويتان فرستاده ناگزير از اعتماد بر آن هستيد و تقوا و توبهپى در پى و اعتماد به ركن او نيز ن داريد، آرى شما سر در راه اطاعت خداوند نداريد،بلكه سر پيچ و متجاوز از حدود خداييد.
و اين معنائى است كه از آيه زير نيز بخوبى استفاده مى شود زيرا در اين آيه خطاب رامتوجه به نبى خود و هم به مؤ منين نموده و مى فرمايد: (شرع لكم من الدين ما وصىبه نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ) در حقيقت اديانالهى را منحصر در شريعت هاى انبياى نامبرده كرده ، سپس مى فرمايد: (ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه ) بيان مى كند كه برگشت همه اين دستورات وحدت كلمه در اقامه ديناست ، آنگاه دنبالش مى فرمايد: (كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ) و اين براىاينست كه به نظرهاى كوتاهشان اتفاق و پايدارى در پيروى دين ، امرى دشوار و بزرگمى رسيده ، سپس با جمله (الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ) خبر مى دهداز اينكه اقامه دين براى كسى جز به هدايت پى در پى الهى دست نمى دهد و كسى همموفق به آن نمى گردد مگر اينكه متصف به انابه باشد و با رجوع پى در پى اش بهدرگاه خدا، رشته ارتباط با آن درگاه بر قرار داشته باشد، و يا جمله (و ما تفرقوا الامن بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ) كه جهت تفرقه و پراكندگيشان و علت اينكهنتوانستند دين خدا را اقامه كنند بيان مى كند كه آنها راه ظلم و تعدى را پيش گرفته و ازراه وسط و شيوه عادله اى كه خدا برايشان مقرر فرموده ، منحرف شدند.
نظير اين آيات در مواضع متعددى از قرآن كريم بچشم مى خورد، از آن جمله مى فرمايد:(فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون . منيبين اليه و اتقوه واقيموا الصلوه و لا تكونوا من المشركين . من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعاكل حزب بما لديهم فرحون ) زيرا در اين آيات هم اين معنا را بيان مى كند كه وسيلهاقامه دين صحيح كه همان دين فطرت است بازگشت به سوى خدا و حفظ ارتباط بهحضرت او و قطع رابطه نكردن با اوست .
و در آيات قبلى هم به همين معنا اشاره فرموده و بيان كرد كه جهت لعنت خدا و غضبش بريهود اين بود كه آنان از حدود خداوند تجاوز نمودند لذا خدا در بينشان دشمنى انداخت ، ودر موضعى ديگر همين معنا را نسبت به نصارا بيان كرده و فرموده است : (فاغرينا بينهمالعداوه و البغضاء الى يوم القيمه ) و لذا مى بينيم در هر جاى قرآن كه سخن از اينمقوله رفته است مسلمانان را هم از ثمرات شوم و عاقبت وخيم گناه و گسيختن رشته پيونداز خدا و بازگشت نكردن به سوى او تحذير فرموده است ؛ آرى مصيبت عداوت و بغضا كهبراى جمعيت هاى بشرى مصيبتى است دردناك ، در اثر گناهان مذكور در اين آيات روى مىدهد.
در اين آيات به يهود و نصارا اعلام خطر شده است كه بزودى دچار اين مصيبت مى شوند، ونيز به آنان خبر مى دهد كه نخواهند توانست تورات وانجيل و ساير كتب آسمانى شان را اقامه و احيا كنند، اتفاقا تاريخ هم اين مطلب را تصديقكرده و نشان داده كه اين دو ملت همواره به جرم بريدن رشته ارتباط با خدا دچار تشتتمذاهب و دشمنى و بغضاى بين خودشان بوده اند، در آيه (فاقم وجهك للدين حنيفا) وآيات ديگرى از اين سوره مسلمانان را هم از اينكه روشاهل كتاب را پيش گرفته و از خداى تعالى بريده و بازگشت به سويش را ترك كنندزنهار مى دهد. و ما در مجلدات سابق در ذيل آياتى كه متعرض اين مطلب اند بحثىگذرانديم ، و به زودى در ذيل آيات ديگرى هم ان شاءالله تعالى قسمتى ديگر از اينبحث را دنبال خواهيم نمود.
و اما درباره آيه (و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا) سابقا بحثشد.
و آيه (فلا تاس على القوم الكافرين ) نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بهصورت نهى از تاسف و اندوه بر كفار، تسليت مى دهد.
اسم و لقب هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد و فقط ايمان به خدا و روز جزاوعمل صالح مايه سعادت است


ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى ...



بر حسب ظاهر (صابئون ) عطف ا ست بر (الذين آمنوا) البته عطف برمحل آن ، نه بر ظاهرش ، و ليكن جماعتى از علماى نحو اين را جايز ندانسته و گفته اند:قبل از آنكه خبر (ان ) در كلام بيايد چيزى را نمى توان برمحل اسم آن عطف كرد، و ليكن اجتهادشان اجتهاد درمقابل نص است ، ب راى اينكه خود اين آيه دليل بر جواز آنست ، زيرا در اين آيه(صابئون ) كه در حالت رفع است به محل اسم (ان ) كه كلمه (الذين ) استعطف شده . اما معناى آيه ، بايد دانست كه اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در بابسعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست ، بنابراين ، اينكه عده اى خودرا به نام مؤ منين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نامنهاده اند از اين نام گذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلبسعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا وعمل صالح است . و ما راجع به اين مطلب در تفسير آيه 62 سوره بقره در جلداول بحث كرديم .


لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا...



گفتيم اين آيه وعده اى از آيات بعديش متعرضحال اهل كتابند، چنان كه در آيه گذشته يعنى آيه(قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوريه والانجيل ...) دليلى عليه آنان اقامه شده بود كه خلاصه اش اين بود كه : جرايم وگناهان باعث قطع رابطه با خداوندند، و با نداشتن رابطه (پناه بر خدا) چيست كه آدمىبوسيله اعتماد بر آن كتاب خدا را اقامه و احيا كند؟
و ما احتمال مى دهيم اين آيات مربوط باشند به آيه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا...) ودر نتيجه تصديق اين معنا باشد كه اسم و لقب ، هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد، زيرااگر اثرى داشت جلو اينها را از پيغمبركشى و همچنين از تكذيب پيغمبران مى گرفت ، و ازهلاكتشان بوسيله فتنه هاى هلاك كننده و گناهان بزرگ مى رهانيد؛ ممكن هم هست اين آياتبه منزله توضيح باشند براى آيه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا...) و اين آيه نيزمانند توضيح باشد براى آيه (يا اهل الكتاب لستم على شى ء...) در اين صورت نيزمعنا واضح است .
(فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) ظاهر اينست كه كلمه (فريقا) در اين دو جا هر كداممفعول باشد براى فعل بعديش ، كه به منظور فهمانيدن عنايتى جلوتر ازفعل خود ذكر شده اند، و گرنه ترتيب تقديرى و واقعيش اين است : (كذبوا فريقا ويقتلون فريقا)، و سخن كوتاه ، همه آن دو فعل و دومفعول براى جمله (كلما جاءهم رسول ...) و معناى آيه تقريبا اين است : هر وقت رسولىبسوى ايشان آمد و پيامى آورد كه خوش آيند و مورد پسندشان نبود، با آنرسول بصورت زشت و ناخوشايندى روبرو شدند، و دعوتش راقبول نكردند، خلاصه ، انبيائى كه به سوى اين قوم آمدند دو دسته شان كردند: يكىآنانكه دعوى نبوتشان را تكذيب كردند؛ و ديگر آنان كه بدست مردم كشته شدند.
در مجمع البيان فرموده : ممكن است كسى بپرسد چطور در اين آيه كلمهمستقبل يعنى (يقتلون ) عطف بر ماضى يعنى (كذبوا) شده است ؟ جوابش اين است كهاين عطف براى اين است كه دلالت كند بر اينكه كار اينها اين بوده ، در گذشته انبيا راتكذيب كردند و كشتند، و در آينده هم اگر به پيغمبرى دست پيدا كنند او را تكذيب خواهندكرد و خواهند كشت ، و در جائى كه چنين نكته ا ى در بين باشد عطفمستقبل بر ماضى صحيح است ، علاوه بر اينكه جمله (يقتلون ) فاصله است ، و چون چنيناست لازم است با رؤ وس آيه ها مطابق باشد.
چون يهود براى خود برترى مى پنداشتند كور و كر شدند (از دين حق و شنيدنپندعاجز گشتند)


و حسبوا لا تكون فتنه فعموا و صموا...



اين آيه متمم آيه قبلى است . (حسبان ) به معناى پندار است و (فتنه ) به معناىامتحانى است كه شخص بيخبر را مغرور سازد، و به معنى مطلق شر و بلا هم هست و (عمى) در اينجا عبارتست از نداشتن چشم حق بين ، و تميز ندادن ميان خير و شر و (صمم )به معناى كرى است ، و مراد از آن در اينجا نشنيدن پند و موعظه و بى اعتنائى به نصيحتاست ، و اين (عمى ) و (صمم ) (كورى و كرى ) هر دو معلولند براى هم ان پندارغلطشان كه خيال مى كردند فتنه و امتحانى در كار نيست ، و ظاهر سياق آيه اينست كه(حسبان ) هم كه علت كرى و كوريشان بود، خودمعلول علتى ديگر است ، و آن اينست كه آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند، وآن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم ، و مى گفتند ماپسران خدا و دوستان اوييم ، و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست ،اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم ، بنابراين معناى آيه (و خدا داناتر است) چنين مى شود: اهل كتاب به خاطر عقيده هائى كه درباره خود داشتند وخيال مى كرده اند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مى دارد از اين روبه همين پندار غلط كور و كر شدند، و كارشان بجائى رسيد كه ديگر نمى توانستند حقرا ببينند، و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و
و اين را مى توان از مرجحات احتمال ما دانست ، كه گفتيم :احتمال مى دهيم اين آيات به منزله دليلى باشد كه توضيح مى دهد آيه (ان الذين آمنوا والذين هادوا...) را، بنابراين ، محصل معنا اين مى شود: كه اسماء و القاب ، به درد كسىنمى خورند، يهود هم بيهوده دل هاى خود را به اينكه اسمشان يهودى است خوش كرده اند،در صورتى كه اسم ، كسى را كرامت و فضيلت نمى دهد، آرى يهود كشتن پيغمبران وتكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمى توانند به اين اسم گزاريها محو كنند و آثارسوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند.


ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثيرا منهم و الله بصير بما يعملون



توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است ، برايشان ، و بار ديگر دستگيريش از آنان، و اينكه فرمود: (ثم تاب الله عليهم ) يعنى سپس خداوند به لطف و رحمت به ايشانرجوع فرمود: دلالت دارد بر اينكه يكبار آنان را از رحمت خود دور كرده و به آن پندارغلط دچارشان ساخته ، و در نتيجه به كورى و كرى مبتلا شده اند سپس از جرمشان درگذشته و آن پندار غلط را از دلهايشان بيرون برده ، و در نتيجه آن كرى و كورى شانرا بهبودى بخشيده ، و فهميده اند كه آنان هم مانند همه ، جنس بشر و بندگان خدايند (نهپسر و دوست او)، و در نزد خدا هيچ كرامت و فضيلتى براى آنان نيست ، مگر اينكه تقواپيشه كنند، و حق بين شوند، و مواعظ خداوند را كه از زبان انبياى خود گوشزد بشر مىسازند، بشنوند، وقتى اين معنا را فهميدند متوجه شدند كه اسم گذارى هيچ سودى ندارد،و ليكن بعد از همه اين عنايات بار ديگر به كرى و كورى سابق خود دچار شدند.
(ثم عموا و صموا كثير منهم ) در اينجا نكته اى بكار رفته ، و آن اينست كه : كورى وكرى ر ا بار اول به همه يهود و بار دوم به كثيرى از آنان نسبت داده ، و لفظ (كثير)را از واو (عموا) و (صموا) كه واو جمع استبدل آورد، اين نكته براى اين بكار رفته كه اولا رعايت انصاف و حقيقت گوئى در كلامشده باشد، و بفهماند كه اگر بار اول بطور عموم گفتيم : (عموا و صموا) نه براىاين بود كه بطور كلى تمامى يهود به كرى و كورى گرائيدند، بلكه از باب نسبتدادن حكم بعض بود به كل كه خود تعبيريست متعارف ؛ و ثانيا اشاره كند به اينكه باراول همه يهود دچار كرى و كورى شدند و ليكن بار دوم عده كثيرى از آنها، و ثالثابفهماند كه توبه الهى اثرش ‍ بالمره باطل نمى شود، و لذا ديدند كه در اثر توبهخداوند در بار اول عده اى به هدايت خداوند باقى مانده و دچار كرى و كورى مجدد نشدند،پس آنگاه خدايتعالى آيه شريفه را با جمله : (و الله بصير بما يعملون ) ختم مىفرمايد تا بفهماند خدا را نمى توان به خود قياس كرد، آرى وقتى كه كسى در حقديگرى خوبى و احسان كند عمل وى معمولا در برابر چشم آن شخص پرده اى مى شود كهبدى هاى او را نبيند و دوستش دارد. و ليكن خداوند اينطور نيست ، بينائى است كه هيچچيزى او را از ديدن حقيقت باز نمى دارد.


لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم



اين آيه به منزله بيان اين جهت است كه نصارا هم مانند يهود به نصرانيت خود دلخوشبودند، و ليكن اسم نصرانيت آنان را سودى نبخشيد و سرپوش كفر و شرك شان نشد،آرى اينان نيز به مثل يهود آنطور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مى گفتند: (ان الله هوالمسيح ابن مريم - خدا همان مسيح ، فرزند مريم است )، نصارا در اين حرف و در كيفيتشرك به خدا و اينكه مسيح داراى جوهر الوهيت است مختلفند، طائفه اى از آنها قائلند كهاقنوم مسيح كه همان علم است شاخه ايست كه از اقنوم رب تعالى كه همان حيات است منشعبمى شود، و معناى پدرى خدا و پسرى مسيح اين است كه اين از آن منشعب گشته است ، طايفهديگرى مى گويند آن حقيقتى كه تا قبل از مسيح بنام پروردگار ناميده مى شد، مقارن آمدنمسيح به حقيقت ديگرى كه همان مسيح است منقلب شد، طايفه ديگرى مى گويند پروردگاردر مسيح حلول كرد.
و ما تفصيل اين مطلب را در بحثى كه راجع به عيسى بن مريم (عليه السلام ) در تفسيرسوره آل عمران كرديم (جلد 3 ترجمه ) بيان نموديم ، و بايد دانست كه اين سه قولىكه درباره مسيح دارند هر سه با آيه شريفه (ان الله هو المسيح ابن مريم )قابل انطباقند، بنابراين مراد از كسانى كه اين حرف را زده اند تنها قائلين به انقلابنيستند؛ بلكه جميع نصارا است كه درباره مسيح غلو كردند، و اينكه مسيح (عليه السلام )را به پسرى مريم توصيف فرمود، خالى از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست ،براى اينكه مى فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسانى داده اند كه انسان ديگرى اورا زائيده است و هر دو از خاك خلق شده اند، خاك كجا، خداى پاك كجا؟!


و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ...



اين آيه استدلال مى كند به گفتار خود مسيح بر كفر آنان و بطلان عقيده شان ، چه گفتارخود آن حضرت كه فرمود: (اعبدوا الله ربى و ربكم - بپرستيد الله را كه همپرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما) دلالت دارد بر ا ينكه او خود مربوب است ،يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست ، و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اينكهفرمود: (انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه ) دلالت دارد بر اينكه اينگناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن ؛ شرك است ، و مرتكب آن كافر؛ و نيزدلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است ، و در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيحفرمود: (فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار) عنايتى استبه اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كردهباشد، و آن نسبت داستان تفديه است ، مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى باپاى خود به طرف چوبه دار رفته ، بلكه خودش ‍ مى خواسته كه خود را بدار آويزد،چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، وتكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتشدوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد،تفصيل اين داستان در تفسير سوره آل عمران در قصه عيسى (عليه السلام ) گذشت ،مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كهتنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده ، و جميع محرمات الهى را بهخيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عينحال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و... يكسره به بهشت درمىآيند!!!
اين مطالبى را كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، يعنى 1 - امر به توحيد 2 -بطلان عبادت مشركين 3 - خلود ستمكاران در آتش . همه در ابواب متفرقه ازانجيل ها موجود است .
بطلان و نامعقول بودن سخن نصارا كه گفته اند: (ان الله ثالث ثلثة )


لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثه



يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از: 1 - پدر 2 - پسر 3 - روح ، يعنىكلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است ، چون در ابواب مختلفانجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه : اب ، اله است ، ابن ، اله است و روح ، اله است . و درهمين انجيل ها است كه : اله در عين اينكه يكى است سه چيز است ، ومثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است ، كه در اينجا نيز يكچيز سه چيز است ، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست ، و در عينحال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان ، و غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددىكه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكهاگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، ومحال ا ست كه يك چيز در عين اينكه يكى است سه چيز باشد،عقل سليم اين معنا را نمى پذيرد.
عجيب اينجا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيدهكه جزو اوليات دين مسيح است مى گويند: اين مطلب ازمسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده ، و گرنه بحسب موازين علمىدرست در نمى آيد.
ما با كمال تعجب از آنها مى پرسيم با اين اعتراف پس چرا دست از آن بر نمى داريد؟ مگردر صحت و بطلان يك مطلب ، گذشته و آينده دخالت دارند؟! كه اگر از سلف و نياكانبه يادگار مانده باشد بدون دليل صحيح و لازم الاتباع باشد، و اگر خلف ونسل جوان آنرا گفت نبايد پذيرفت ؟!


و ما من اله الا اله واحد



اين جمله گفتار آنهائى را كه مى گفتند: (ان الله ثالث ثلثه ) بدين صورت رد مىكند كه ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست ، احدىالذات است ، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى شود در آنلحاظ هم متكثر نيست ، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى افزايند، خود صفات هم كهروشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى گردند، پسوقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمىيابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است ، نه درعقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست ، و نيز بايد گفت خداى تعالى درذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمى توان آن حقيقت رابه چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمى توان با نسبت دادن و صفى به آن جناب او رابه دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است ؟! وحال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آنحقيقت بيفزائيم ، او خود با آن چيز همراه است ، و از آن جدا نيست .
البته اين را هم بايد دانست اينكه گفتيم خداى تعالى ، واحد و هم احدى الذات است ، مرادوحدت عددى كه در ساير موجودات عالم داراى كثرتند بكار مى رود، نيست ، خداوندمتعال نه در ذات و نه در اسم و صفت به كثرت و نه به وحدت عددى متصف نمى شود، وچطور بشود؟ و حال آنكه اين كثرت و اين سنخ وحدت هر دو از آثار و احكام صنع مخلوقاتخدايند و اين جمله كه فرمود (و ما من اله الا اله واحد) تاكيد بليغى است در توحيد،بطورى كه هيچ عبارت ديگرى بهتر از اين تاكيد را نمى رساند، چون كه كلام بطورنفى و استثنا ريخته شده است ، علاوه بر اين ، حرف (من ) را بر سر نفى در آورده تااستغراق را تاكيد كند، علاوه بر همه اينها، مستثنا را كه (اله واحد) باشد بطور نكرهآورده تا افاده تنويع نمايد، زيرا اگر مى فرمود: (ما من اله الا الله الواحد) يعنىواحد را با الف و لام مى آورد، حقيقت توحيدى را كه در نظر بود نمى رسانيد،بنابراينمعناى آيه اينطور است : در عالم وجود اصلا و بطور كلى از جنس معبود (اله )يافت نمى شود، مگر معبود يكتائى كه يكتائيش يكتائى مخصوصى است كه اصلاقبول تعدد نمى كند؛ نه در ذات و نه در صفات ، نه در خارج و نه بحسب فرض ، و اگرمى فرمود (و ما من اله الا الله الواحد) اعتقادباطل مسيحيت را درباره خدايان سه گانه دفع نمى نمود، چون آنها هم اين قسم توحيد رامنكر نيستند، چيزى كه هست مى گويند: آن ذات يكتا كه در يكتائيش ما هم حرف نداريم ، ازنظر صفات سه گانه به سه تعين متعين مى شود، و لذا مى گوييم در عين اينكه يكىاست سه چيز است ، و اين حرف جواب داده و دفع نمى شود مگر به اينكه توحيدى اثباتشود كه از هيچ نظر قابل تكثر نباشد، و اين همان توحيد قرآنست ،
چه قرآن در اين آيه : (و ما من اله الا اله واحد) و آيات ديگر خود، تنها اين توحيد راخالص و صحيح مى داند و توحيد ساير اديان را مخدوش و غير خالص مى داند، و اين ازمعانى لطيف و دقيقى است كه قرآن مجيد درباره حقيقت معناى توحيد به آن اشاره فرموده ، وما ان شاء الله تعالى ، بزودى در بحثى كه راجع به توحيد مى كنيم چه در بحث قرآنىتوحيد و چه در بحث عقلى آن و چه در بحث نقليش درباره اين معناى لطيف غور و دقتبيشترى خواهيم نمود، بلكه بتوانيم حق آنرا ادا كرده باشيم .


و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم



اين آيه اهل كتاب را تهديد مى كند به عذاب دردناكى كه ظاهرا مراد از آن عذاب اخروى است، و بايد دانست كه چون قول به تثليث كه جمله : (ان الله ثالث ثلثه ) متضمن آنستمطلبى نيست كه عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آنرا درك كنند، از اين رو اغلب آن رابطور تعبد و طوطى وار بعنوان يك عقيده مسلم مذهبى تلقى كرده اند، نه اينكه معنايش رافهميده و يا در پى تحقيق آن بر آمده باشند، اگر هم در صدد بر مى آمدند، چيزى نمىفهميدند، زيرا عقل سليم هم آن وسع و طاقت را ندارد كه بتواند بطور صحيح آنراتعقل كند، و اگر هم تعقل كند امر باطلى را تعقل كرده ، نظيرتعقل فرض هاى محال ، مثل فرض اينكه يك چيز هم انسان باشد و هم غير انسان ، و ياعددى نه واحد باشد و نه بيشتر از واحد، نه تك باشد و نه جفت وعقل اينگونه فرض ها را كه محال عقليند مى تواند تصور كند، تثليث نصارا هم اگرعقل تصور كند از اين باب است ، يعنى امر محالى را تصور كرده است .
چگونگى اعتقاد به تثليث در ميان عوام نصار
خواهيد گفت اگر چنين است پس ميليونها مسيحى چگونه آنرا پذيرفته اند؟
جواب اينست كه تثليث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشريف را دارد، يعنى اگر از يكنفر مسيحى عامى بپرسيد معناى پدرى خدا و فرزندى مسيح چيست ؟ مى گويد معنايش اينستكه مسيح از عظمت و بزرگى به پايه ايست كه اگر ممكن بود براى خداوند پسرىقائل شد بايد گفت او مسيح است ، چون مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم نيست ، ا ز اينرو مى گوييم مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست ، در حقيقت عامه مسيحى ها معناى واقعىتثليث را در نظر ندارند، و آنرا جويده و بصورت چيز ديگرى در آورده اند، و بظاهر نسبتتثليث به خود مى دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، آرى همه ايناختلافات و خونريزيها از دانشمندانشان مى باشد، از كسانى است كه خداى سبحان درجنايتكارى و ظلم و ستم شان مى فرمايد: (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) تا آنجاكه مى فرمايد: (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ).
بنابراين نمى توان در خصوص اين مساءله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يك جا و كلىكرد، براى اينكه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است ، همه شان داراى كفر حقيقى كهبرگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد وتكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و مابقى مستضعف و عوامند، و خداوند دربسيارى از آيات كسانى را كه كفر بورزند و آيات خداى را تكذيب كنند به خلود در آتشتهديد كرده ، از آن جمله مى فرمايد: (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحابالنارهم فيها خالدون ) و همچنين آيات ديگر. و ما راجع به اينكه چه كسانى كافرند درتفسير جمله : (الا المستضعفين ) بحثى گذرانيديم . و بعيد نيست از همين جهت در آيه موردبحث كلمه (منهم ) كه ظاهر در تبعيض است ، بكار ر فته باشد،احتمال هم دارد بكار رفتن اين كلمه براى اشاره به اين باشد كه پاره اى از نصارا بهتثليث معتقد نيستند، و درباره مسيح جز اينكه يكى از بندگان خداست كه به رسالتمبعوث شده اعتقاد ديگرى ندارند، و اين احتمال بعيد نيست . چنان كه تاريخ نشان داده كهمسيحى هاى حبشه و نقاطى ديگر، اعتقاد به تثليث نداشتند.
بنابراين ، احتمال معناى آيه چنين مى شود: اگر نصارا (مراد بعضى از ايشان است ، ازباب نسبت دادن قول بعض به كل ) از حرفهاى كفرآميزى كه دارند دست بر ندارند هرآينه عذابى دردناك بعضى از آنان (قائلين به تثليث ) را خواهد گرفت .
و چه بسا اشخاصى كه اين آيه را از نظر اينكهمشتمل است بر كلمه (منهم ) اينطور توجيه كرده اند كه : (من ) در (منهم ) براىتبعيض نيست بلكه تنها براى اين است كه بفهماندمفعول فعل در اصل ضمير بوده ، و بجاى آن ظاهر (الذين ) بكار رفته و گرنه دراصل (ليمسنهم ) بوده است ، اصل و جهت اينكه بجاى (هم ) (الذين كفروا) بكاربرده شده اين است كه بفهماند عقيده آنها كفر است ، و كفر هم سبب عذاب الهى است كه آنهارا به آن تهديد فرموده است .
اين احتمال ، احتمال بدى نيست ، ليكن اگر ايناشكال پيش نيايد كه آيه از اول كفر آنان را ذكر كرده بود، و ديگر حاجت نبود كه براىتكفير آنها ضمير را برداشته و اسم ظاهر بجاى آن بكار ببرد، پس بايد گفت ايناحتمال بعيد است ، و نظير همين قول است در بعد،احتمال اينكه من بيانيه باشد - و اين احتمال را بعضى از مفسرين داده اند - ليكن دليلىبر آن نيست .


افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم



احتمال دارد اين استفهام مربوط به توبه و استغفار، و بياد آور مغفرت و رحمت خدا باشد،احتمال هم دارد انكار و توبيخ باشد، بنابراين معنايش اين مى شود: چرا توبه و استغفارنمى كنند و در طلب مغفرت و رحمت خدا بر نمى آيند؟
احتجاج بر نفى الوهيت مسيح (ع ) و نيز نفى الوهيت ما در مسيح (بنابريكاحتمال در معناى آيه


ما المسيح ابن مريم الا رسول قدخلت من قبلهالرسل و امه صديقه كانا ياكلان الطعام




اين آيه گفتار آنها را كه مى گرفتند: (ان الله ثالث ثلثه ) و يا هم اين را و همگفته هاى ديگرشان را كه در آيه : (ان الله هو المسيح بن مريم ) حكايت شد رد مىكند، و ما حصل سخن آنها در اين دو آيه اين بود كه مسيحمشتمل است بر جوهره الوهيت ، در آيه مورد بحث اينطور جواب مى دهد كه مسيح هيچ فرقىبا ساير فرستادگان خداوند كه خدا همه آنان را به سرنوشت مرگ دچار ساخت ندارد.زيرا همه ايشان فرستادگانى بودند كه خدا براى ارشاد و هدايت بندگان خود مبعوثفرمود، نه ارباب و آلهه اى كه در قبال پروردگار شايسته و سزاوار پرستش باشند.و همچنين مادر مسيح يعنى مريم ، بشرى بود صديقه ، كه آيات خداى را تصديق كرد. اينمادر و فرزند دو فرد از افراد بشر بودند كه طعام مى خوردند، - و اگر نمى خوردنداز بين مى رفتند - اين طعام خوردن و ديگر كارهاى مربوط به آن از روى احتياج بوده ، واحتياج ، خود اولين نشانه و دليل بر امكان و مخلوقيت است .
پس معلوم مى شود مسيح ممكن الوجود بوده نه واجب الوجود، مخلوق بوده نه خالق ، ازمخلوق ديگرى بنام مريم متولد شده ، بنده اى از بندگان خدا بوده كه خدايش به رسالتبسوى مردم فرستاده ، فرزندى بوده كه با مادرش به عبادت خدا مى پرداخته اند، وبدون اينكه داراى ربوبيت و الوهيت باشند با ساير موجودات عالم در مجراى امكان كهمجرا و مسير فقر و حاجت است جريان داشته اند، كتب انجيلى كه هم امروز در دسترس مسيحىها است اعتراف و تصريح دارد بر اينكه مريم دخترى بوده كه به پروردگار ايمانداشته و به عبادت و بندگيش مى پرداخته ، و نيز تصريح دارند بر اينكه مسيح از همينمريم متولد شده ، مثل ساير انسانهائى كه هر يك از انسان ديگر متولد مى شوند، و نيزصراحت دارند بر اينكه عيسى فرستاده خدا بسوى مردم بوده مانند ساير فرستادگانخدا بدون هيچ تفاوت ، و نيز تصريح دارند كه او و مادرش مانند ساير مردم غذا مى خوردهاند.
بنابراين ، آنچه را كه قرآن به مسيح و مادرش (عليهماالسلام ) نسبت داده مورد اعترافانجيل هاى موجود است ، و اين خود دليل قاطعى است كه مسيح بنده اى بوده فرستاده ازناحيه خدا، احتمال هم دارد كه آيه در اين مقام باشد كه الوهيت را از مسيح و مادرش ‍ هر دونفى كند.
در جاى ديگر قرآن هم بر اين مطلب كه مسيح و مادرش اله و معبود نيستند اشاره ، بلكهتصريح هست ، و آن آيه 116 همين سوره است كه مى فرمايد:(ء انت قلت للناساتخذونى و امى الهين من دون الله - آيا اى مسيح تو به مردم گفته اى مرا و مادرم را معبودخود گرفته و پرستش كنيد؟!)، معلوم مى شود چنينقول و عقيده اى هم در بين مذاهب مسيحيت وجود داشته ، مگر اينكه كسى بگويد اين آيه دلالتندارد بر اين كه كسانى مريم را هم اله مى دانسته اند چهاحتمال دارد در اين مقام باشد كه مردم را از خضوع زياد در برابر مسيح و مادرش جلوگيرىكند، چون مسيحى ها در برابر ا حبار و راهبان خود زياده از حد خضوع مى كرده اند،خضوعى كه هيچ بشرى در برابر بشر ديگر آنچنان نمى كرده . و چون مسيح و مريم(عليهماالسلام ) هر دو از راهبان و خدام معبد بوده اند و مردم در برابر آنها آنطور خضوعمى كرده اند، از اين رو احتمال دارد اين آيه در مقام نهى آنان از اينعمل باشد.
و كوتاه سخن ، بنابر احتمال اول ، آيه از مسيح و مادرش نفى الوهيت مى كند، بدينصورت كه مى فرمايد: مسيح رسولى بوده مانند ساير رسولان ، و مادرش صديقه اىبوده ، و اين هر دو غذا خور بوده اند، با اين حال چگونه داراى الوهيت بوده اند؟! و دراينكه فرمود: (قد خلت من قبله الرسل ) از آنجائى كهرسل را به اينكه قبل از مسيح آمده اند و در گذشته اند بشريت مسيح توصيف فرموده ، ازاين جهت دليل را كه همان بشريت مسيح و امكان مرگ و حيات او بود تاكيد مى كند.


انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يوفكون



اين آيه خطاب به نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى باشد كه در مقام تعجب از كيفيتبيان آيات مى فرمايد: جا دارد از طرز بيان ما تعجب شود كه چگونه آيات خود را براىآنان بيان مى كنيم ؟ و چطور براى بطلان ادعايشان بر الوهيت مسيح ظاهرتريندليل را با واضح ترين بيان براى شان انتخاب كرديم ؟ و از آنان تعجب كنى كهچگونه از تعقل و توجه به آيات ما اعراض كردند!!؟ در اين صرف نظر كردنشان چهنتيجه اى را در نظر داشته ؟ و چطور عقولشان به عواقب وخيم ولااقل رسوائى گرفت ارشد و بطلان ادعايشان را درك نكردند؟
استدلال بروجوب عبادت خداى سبحان و عبادت نكردن هر چه جز او


قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم



next page

fehrest page

back page